- 1044
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 99 تا 111 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 99 تا 111 سوره صافات"
- علت مهاجرت ابراهیم (ع) با توجه به قلب سلیم داشتن او؛
- چگونگی دوری انسان از خدا با توجه به نزدیکی خدا به او؛
- «خُلق عظیم» اشرف انبیا در بر دارنده همه صفات کمالی.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111)﴾
علت مهاجرت ابراهیم (علیه السلام) با توجه به قلب سلیم داشتن او
بعد از بیان اصول سهگانه و برهان بر این مطلب, شواهد نقلی و تجربی را هم قرآن کریم ذکر میکند که قصص انبیای الهی است. در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ملاحظه فرمودید که سرفصل این بخش اخیر ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[1] بود و با اینکه سرفصل بحث این بود، در آیه 99 میفرماید: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾؛ سخن در این نیست که یک جای مخصوص و زمین خاصی است تا برای مناجات آماده باشد، آن کسی که با قلب سلیم به محضر ذات اقدس الهی میرود، او مظهر ذات اقدس الهی هم خواهد بود و هر جا باشد با قلب سلیم است؛ منتها در بعضی از بخشها و مکانها فرصت این «مجیء» یا این «ذهاب» بهتر از جای دیگر است، مثل اینکه اگرچه در تمام اوقات «لیل» و «نهار» مکان و زمان برای مناجات هست، اما در سحر این فرصت بهتر است که فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾؛[2] سحر یک نشئه خاص است، یک فرصت مناسبتری است ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾ که از این نشئهٴ سحر گاهی به صورت ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ﴾[3] یاد میکند و گاهی به صورت «ادبار» نجوم و مانند آن یاد میکند. اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی﴾، با اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ یعنی یک مکان مناسبتری که دیگر در آن جا سخن از آتشسوزی و ابراهیمسوزی و ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[4] و اینها نباشد؛ از درون که مزاحم ندارم، از بیرون مزاحم نداشته باشم برای من مناسبتر است ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾.
چگونگی دوری انسان از خدا با توجه به نزدیکی خدا به او
مطلب دیگر آن است که «مجیء» و «ذهاب» یک طرفه است. در بحثهای عادی و عرفی این کلمات و مفاهیم جزء اضافههای متقابل، «متوافقة الأطراف» یا «متخالفة الأطراف» هستند. رفتن و آمدن در هر حال بُعدی میطلبد. اگر ذات اقدس الهی «هُو أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[5] است، «قُرب» و «بُعد» را باید توجیه کرد که چگونه انسان دور است و به خدا نزدیک میشود. در عبادتهای ما که میگوییم نماز انجام میدهیم «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» با اینکه «هُو أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» است، با اینکه ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[6] است و با اینکه نه تنها از دیگران به ما نزدیکتر است، بلکه از خود ما به ما نزدیکتر است، پس این «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» را باید توجیه کرد. ما در اضافههای عرفی میبینیم که اینها دو طرف دارند یا «متوافقة الأطراف» هستند یا «متخالفة الأطراف»، در هر حال دو طرف دارند. در امور مادی اگر «الف» به «باء» نزدیک بود، «باء» هم به «الف» نزدیک است و این جزء اضافههای «متوافقة الأطراف» است؛ دیگر فرض ندارد «الف» به «باء» نزدیک باشد، اما «باء» از «الف» دور باشد؛ ولی درباره ذات اقدس الهی و همچنین مظاهر عالیه او که موجودات مجرّد هستند، همین اضافههای «متوافقة الأطراف» به صورت اضافه «متخالفة الأطراف» ظهور میکند که یک طرف به نام «الف» به «باء» نزدیک است و طرف دیگر یعنی «باء» از «الف» دور است. خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾,[7]و «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»، همان خدا درباره تبهکاران فرمود: ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾[8] آنهایی که کارهای قُربی انجام نمیدهند و «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» کاری ندارند، اینها از خدا دورند، در حالی که خدا به اینها نزدیک است.
متقابل بودن قُرب ابراهیم (علیه السلام) به خدا و هجرت او از آزار مردم
وجود مبارک ابراهیم «قُرب» متقابل داشت؛ یعنی خدا به او نزدیک بود و او هم به خدا نزدیک بود ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[9] بود، پس هیچ مشکلی در درون نداشت، بلکه تمام مشکلات از بیرون است، وقتی ملتی پیامبر خودش را براساس ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آزار میدهند، آن پیامبر میفرماید من به جایی میروم که آزار بیرونی نباشد: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾ که از آن کلدانیها حرکت کرده و به طرف شام و مانند آن آمد.
انسان کامل، بهترین عطای الهی به تقاضای هبه صالح ابراهیم (علیه السلام)
از ذات اقدس الهی درخواست «هبه» کرد. بهترین هبهای که خدای سبحان عطا میکند همان انسان کامل است؛ گاهی به موسی برادری مثل هارون عطا میکند, گاهی به ابراهیم پسری مثل اسماعیل(علیهم الصلاة و علیهم السلام) عطا میکند، اینها بهترین هبهها و هدایا و بخششهای الهی هستند.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) چند چیز را از ذات اقدس الهی به عنوان «هبه» درخواست کرد؛ عرض کرد میخواهم که از صالحین باشد، نه تنها جزء افرادی باشد که ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾،[10] بلکه مسئلت میکند که از صالحین باشد. فرق بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحینَ﴾ در نوبت قبل گذشت. برخیها کارهای خوب میکنند؛ ولی این خطر هست که گوهر ذاتشان، چون اصلاح نشده است ممکن است که یک وقت عوض شود، اینها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ هستند؛ اما کسانی که جزء «صالحین» باشند و گوهر ذاتشان صالح باشد، اینها دیگر تضمینشده هستند. از ذات اقدس الهی درخواست «هبه» صالح کرده است؛ یعنی به من یک صالحی عطا کن! فرزند باشد، از «صالحین» باشد, پسر باشد، عمری داشته باشد و به جوانی برسد و حلیم و بردبار باشد.
برجسته بودن وصف «حلم» و اثبات آن فقط برای ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام)
حِلم و بردباری هم از برجستهترین مَلَکات نفسانی است. در قرآن کریم حِلم را ذات اقدس الهی مکرّر به خودش اِسناد داد،[11] اما وصف حِلم را ـ آنطوری که در سخنان زمخشری و فخررازی آمده و بعد کم کم در کلمات سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم ظهور کرده ـ ذات اقدس الهی برای هیچ پیامبری ثابت نکرد، مگر برای وجود مبارک حضرت ابراهیم(علیه السلام) و فرزند او. ابراهیم(علیه السلام) را فرمود: ﴿لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیبٌ﴾[12]خدای سبحان طبق درخواست ابراهیم به او «غلام حلیم» عطا کرد. حِلم از آن کلمات برجستهٴ عربی است که معادل فارسی ندارد. ما در فارسی اگر بخواهیم حِلم را معنا کنیم، ناچاریم دو کلمه را کنار هم بگذاریم تا حلم را تفسیر کنیم؛ ما میگوییم این شخص بردبار, این بردبار که بسیط نیست، مرکب است؛ یعنی این بار را میبرد. اگر برای کسی حادثهای پیش بیاید، سخن سنگینی به او گفته شود و سانحه تلخی برای او رُخ بدهد، انسان حلیم به خوبی آن را تحمل میکند که ما در فارسی میگوییم او آدم بردباری است؛ یعنی این بار سنگین را میبرد. ما یک کلمه بسیطی داشته باشیم که حلم را معنا کند، در ذهن ما نیست. حلم از برجستهترین اوصاف نفسانی است که ذات اقدس الهی چه در سوره «هود» و چه در بخشهای دیگر، وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) را به آن ستود و فرزندش اسماعیل هم به حلم ستوده شد که ابراهیم عرض کرد: ﴿رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾و خدا میفرماید: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ به او پسر بشارت دادیم, یک; گفتیم این در کودکی نمیمیرد به دوران جوانی میرسد ـ البته دوران جوانی را هم پشت سر گذاشت ـ به دوران غلام بودن و جوان بودن میرسد, دو; حلیم و بردبار است که زیر تیغ پدر عرض میکند: ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ این بار را میبرد، این حلیم است. وقتی خدا اسماعیل را به حلیم بودن ستود، معلوم میشود او بهترین بردباری را خواهد داشت.
«خُلق عظیم» اشرف انبیا در بر دارنده همه صفات کمالی
پرسش: آیا خُلق عظیم در حلم داخل است؟
پاسخ: البته, آن کسی که اشرف انبیا(علیهم السلام) است، همه این اوصاف را به صورت «اکمل» دارد؛ منتها در مسئله خُلق, ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[13]به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»،[14]برای اینکه صبغه مردمی در تبلیغ و تربیت، آن کارسازیی[15] که اخلاق دارد علم ندارد.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[16]وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه فکر و عقل خودش با احدی حرف نزد. اول کسی که در طی این چهار صد سال اخیر این را باز کرد و اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا کرد، مرحوم صدرالمتألهین در شرح اصول الکافی[17] است، بعد مرحوم مجلسی دوم,[18] مرحوم ملاصالح مازندرانی،[19] اینها در شرح اصول کافی اهل بیت را استثنا کردند که پیغمبر با «کُنه» عقل خود با اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) سخن میگفت و آنها هم میفهمیدند. علوم پیغمبر طوری نبود که همه مردم بتوانند بفهمند، اما آن چیزی که جامعه را میسازد علمِ کامل نیست، اخلاق کامل است; لذا فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾؛ برخورد, اخلاق, گذشت, تحمل, صبر و این گونه از موارد است که میتواند جامعه را بسازد، وگرنه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده اصول دین, فروع دین, فقه, حقوق, همه را تکمیل کرد، اما نفرمود: «بعثت لاتمّم العلوم و الفقه و المعارف و کذا»، فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ». آن چیزی که جامعه را میسازد اخلاق است.
امرِ الهی بر تأسی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابراهیم(علیه السلام) در تبرّی از بیگانگان
ذات اقدس الهی به ما هم فرمود در همه شئون، مخصوصاً در مسائل اخلاقی حِلم و بردباری و مانند آن، به وجود مبارک ابراهیم خلیل تأسّی کنید. درست است که در سوره «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[20] اما در سوره مبارکه «ممتحنه» به ما فرمود ابراهیم(سلام الله علیه) اُسوه شماست؛ آیه شش سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ که به ما میفرماید, بعد آیه چهار سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛همانطوری که ابراهیم(سلام الله علیه) و مؤمنان به آن حضرت از بیگانهها تبرّی جستند، شما هم به ابراهیم و پیروانش تأسّی کنید و از بیگانهها تبرّی بجویید.
تبرّی حوزه های علمی و ملت ایران از بیانیه بی محتوای پارلمان اروپا
ما هم امروز در حوزه علمیه و در ایران اسلامی، در نظام اسلامی از بیانیه سست و بیمحتوای پارلمان اروپا تبرّی میجوییم، چون دین به ما گفته کاری که ابراهیم نسبت به نمرود کرد، شما هم در زمانتان نسبت به نمرودهای زمان همین کار را کنید. امروز ایران هم همین کار را میکند, حوزه هم همین کار را میکند, دانشگاه هم همین کار را میکند, ملت همین کار را میکنند و از بیانیه سست و باطل و بیمحتوای پارلمان اروپا هم تبرّی میجویند، چون دین به ما فرموده اسوه شما ابراهیم خلیل است.
غرض آن است که فرمود ابراهیم(سلام الله علیه) حلیم است، فرزندش هم حلیم است و ما یک شخص حلیمی را به حلیم دیگر «هبه» کردیم؛ در این گونه از موارد ذات اقدس الهی از «هبه» نام میبرد. درباره حضرت هارون هم فرمود هارون از رحمت ما بود که به موسای کلیم دادیم که دو نفری بتوانند نظام فرعونی را زیر و رو کنند.
امر به تأسی دال بر قصه نبودن جریان انبیا
اینها برای ما اسوه هستند. اینکه قصه و تاریخ نیست که زمانشان گذشته باشد، اگر قصه و تاریخ بود که نمیفرمود شما باید «ائتساء» یعنی اقتدا داشته باشید. شما در مسائل سیاسی باید «ائتساء», تأسّی و «قُدوه» داشته باشید؛ قُدوه شما ابراهیم است, اسماعیل است, اسحاق است و انبیا هستند. اینکه فرمود تأسّی کنید؛ یعنی همین. ما در نماز امام جماعتی داریم که به او اقتدا میکنیم، در مسائل سیاسی, اعتقادی, علمی و اخلاقی امام جماعتی داریم که انبیا هستند, اولیا هستند و ائمه(علیهم السلام) هستند که فرمود اسوه شما اینها هستند؛ نگویید سخت است، خیلیها به حضرت ابراهیم هم تأسی کردند ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾، اینطور نیست که حالا ما بگوییم شما به حضرت ابراهیم تأسی کنید و بگویید که خیلی مشکل است کسی مثل حضرت ابراهیم زندگی کند، البته آن مقام والا را که از ما نخواستند، اما خیلیها بودند که همراه حضرت ابراهیم بودند که فرمود آنها هم اسوه شما هستند.
تأثیر مستقیم اخلاق در سازندگی و کمال جامعه
غرض آن است اینکه فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ یا خود حضرت فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»، برای اینکه آن چیزی که جامعه را میسازد و به کمال میرساند اخلاق است؛ وگرنه علوم فراوان که مشکل جامعه را حل نمیکند. اگر شما علامه طباطبایی بشوید، ناچارید در حوزه بنشینید و درس بگویید و کتاب بنویسید، دیگر به درد جامعه نمیخورید. مگر جامعه از علامه طباطبایی استفاده میکرد؟ مگر با دو واسطه, سه واسطه یا ده واسطه؛ یعنی شاگردان علامه این معارف را رقیق کنند و در دسترس مردم قرار دهند تا مردم از برکات المیزان استفاده کنند. آن چیزی که مستقیماً جامعه را میسازد اخلاق است، وگرنه حضرت برای تتمیم مسائل فقهی هم آمده, اخلاقی هم آمده، فلسفی هم آمده, تفسیری هم آمده و نفرمود «بعثت لاتمّم مطالب العلوم, معارف العلوم» و مانند آن.
أحسن القصص بودن جریان همه انبیا در قرآن
پرسش: حضرت ابراهیم(علیه السلام) در این قسمت فقط خود را مورد تبّری قرار می دهد.
پاسخ: در یک گوشه تصریح به تبرّی کرده است، اما همه مواردی که قصص انبیا را ذکر میکند که میفرماید ما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾[21] گفتیم قبلاً هم گذشت که این تعبیر مربوط به حضرت یوسف(سلام الله علیه) نیست، چون نفرمود من «احسن القِصص» دارم، بلکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ دارم؛ یعنی من وقتی قصه میگویم به بهترین وجه قصه میگویم و بهترین قصهها را میگویم؛ ما برای شما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ را قصه گفتیم. که این مفعول مطلق نوعی است؛ یعنی «قصصنا علیک قصةً هی أحسن القَصص» به بهترین وجه من قصه میگویم که اختصاصی به جریان حضرت یوسف ندارد، هر پیامبری که قصهاش در قرآن آمده ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ است که به بهترین وجه است، صِدق است, اخلاص است, امانت است و کمالات دیگر که همه آنها دستور تولّی است و یک گوشه آن هم دستور تبرّی دادند.
پذیرش امر به ذبح در رؤیا از نشانه های صالح بودن اسماعیل (علیه السلام)
فرمودند او از ما صالح خواست و ما هم پذیرفتیم؛ و به او بشارت دادیم، به فرزندی که مذکّر است, یک; به جوانی میرسد, دو; حلیم و بردبار است, سه; «صالحین» را هم که او خواسته بود رد نکردیم, چهار; که بالاتر از عمل صالح است. با «فاء» تفریع میفرماید نشانه صلاح او, نشانه حلم و بردباری او این است که ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾.
تجدید بنای کعبه توسط ابراهیم (علیه السلام) و دعوت عمومی مردم به سوی آن
چون این کعبه را که مطاف و قبله است وجود مبارک ابراهیم ساخت مطاف بود و حج را وجود مبارک ابراهیم بنیانگذاری کرده است، همه ملل به حج احترام میکردند اصلاً سال را میگفتند «حِجّه»؛ ما میگوییم شمسی یا قمری یا عدهای میگویند میلادی, آن روزها میگفتند «حِجّه», ده «حِجّه»؛ یعنی ده سال و سال را به همان حج میشناختند، چون سالی یک بار برنامه حج اجرا میشد میگفتند «حِجّه» ﴿عَلی أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾,[22] ﴿ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾؛ یعنی «ثمانی سِنین»؛ هشت سال. سال را ما میگوییم شمسی، برای اینکه سالی یک بار شمس و برج حَمَل در طلیعه خود میرسد و یا میگویند میلادی، چون به زعم آنها سالروز میلاد وجود مبارک مسیح است؛ آنها میگفتند ﴿ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾؛ یعنی «ثمانی سِنین» از بس مسئله حج مهم بود که سال را به همان «حِجّه» نامگذاری و شمارهگذاری میکردند و وجود مبارک ابراهیم دستور یافت که اعلام عمومی کند، فرمود: ﴿وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ﴾[23]که همین اذان, اعلام و اعلان را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت. قبلاً هم به عرضتان رسید که اصلاً اساس حج برای پیادههاست، برای همین وانتسوارها و موتوردارها و اینهاست؛ مهمانان اصلی همین طبقه محروم هستند، البته کسی که متمکّن است و با هواپیما میآید او را هم راه میدهند؛ ولی اساس حج برای اینهاست و همینها هستند که اگر قیام کردند جهان اصلاح میشود، همینها هستند که مهمانان و منتظران راستین حضرت هستند؛ اوّلین کسانی که پاسخ میدهند اینها هستند. خود سعودی الآن تعداد زیادی زائر و مستطیع موتورسوار و وانتسوار دارد؛ اینها که در تمام مدت عمر با وانت زندگی میکنند، حالا در مراسم حج اگر با همین وسیله ارتزاق شان بیایند مکه مستطیع نیستند؟ اساس کار حج برای همین «رجال» است. «ضامر» آن روز به حمار لاغر, شتر لاغر, اسب لاغر و استر لاغر میگفتند. کسی که متمکّن است شتر قوی دارد، شتر «ضامر» ندارد. آن روز شتر «ضامر», حمار «ضامر», اسب و استر «ضامر» وسیله ارتزاق عدّهای بود، امروز موتور و وانت و مانند اینهاست؛ اصلِ حج برای اینهاست. سالی سه میلیون حداقل مستطیع خود مکه دارد، چه رسد به کشورهای مجاور. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای جریان غدیر 120 هزار نفر را به مکه برد؛ امروز اگر 120 میلیون نباشد، دوازده میلیون نباشد، کَف آن ده میلیون است. به این ده میلیون دین میگوید اگر مکه نرفتی در حال احتضار میگویند یا صف یهودی بایست یا صف مسیحی![24] اکثر ادعیه ماه مبارک رمضان هم طلب حج است! مهمانان اصلی مکه هم رجال هستند و «ضامر»نشین که حداقل ده میلیون نفر هستند؛ پس اساس حج, دعوت کردن ده میلیون است که اگر نیایند در صف یهودی باید بیایند.
ناهماهنگی بعضی از فتاوا با نقشه جامع حج و دعوت عمومی آن
آن وقت، وقتی که آمدند مناسک به دستها به اینها میگویند از «میقات» شروع کنید تا «موقف» و از موقف شروع کنید تا «مرمی»؛ هیچ جا، جا نیست، «میقات» جا نیست, «مسعی» جا نیست, «مطاف» جا نیست, «مَذبح» جا نیست و «موقف» جا نیست، برای اینکه آن روایات را درست معنا نکردیم، گفتیم الاّ و لابد طواف باید بین کعبه و مقام ابراهیم ـ این دوازده متر تقریبی ـ باشد، این باید بر فضیلت حمل شود و شما میگویید «عندالضرورة»، اصلاً منطق اصلی ضرورت است. یک وقت است میگویند اگر شما به منطقهای سردسیر مسافرت کردید و آب سرد بود تیمّم بکن، این تیمّم حکم واقعی ثانوی است و در حال عادی تیمّم صحیح نیست که این درست است، اما اگر فرض کنیم همه مردم در منطقه قطبی زندگی میکردند و تهیه آب برای همه مردم عُسر و حرج بود، آن وقت تیمّم میشد «اَحد فرضی الواجب», وضو میشد افضل افراد. طبع قضیه این است که ده میلیون نفر باید بیایند و شما باید این ده میلیون را جا بدهید، اینطور نیست که حالا امسال استثنائاً ده میلیون آمدند. اگر جلوی مردم را بگیرید و برابر شریعت بخواهید عمل کنید، کَف آن ده میلیون نفر است و شما این ده میلیون نفر را باید جا بدهید. معلوم میشود اگر ما در تمام رشتهها تا نقشه جامع علم آن رشته را نداشته باشیم، هر فتوایی که در درون آن بدهیم به صورت بافت فرسوده است؛ چه در فلسفه, چه در تفسیر, چه در فقه و چه در حقوق ـ مثل کسی که شهر را بخواهد اداره کند ـ تا نقشه جامع شهر را نداشته باشد، هرگونه ساخت و سازی داشته باشد طولی نمیکشد که بافت فرسوده میشود. ما باید نقشه جامع حج را داشته باشیم که دین از ما چه چیزی خواست؟ حداقل دین از ما خواست که این ده میلیون نفر باید بیایند، پس جای ده میلیون نفر را هم باید مشخص کند؛ آن وقت اگر کسی سازه اول و دوم درست کرد, در «مسعی» طبقه اول و دوم درست کرد، کسی احتیاط و شک کند؟! صحیح نیست. چرا گفتند: ﴿سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ﴾؛[25] چرا گفتند اجاره دادن و هتلداری در مکه مکروه است؟[26] مکه که مثل شهرهای دیگر نیست، برای اینکه به این سرزمین همه بیایند. اینها آمدند همه جا را به عنوان هتل و اجاره گرفتن بستند؛ باید جاهایی باشد که همه آسوده باشند، همه در آرامش و بدون اجاره, کلّ مکه حرم و برای کعبه است که زائرین بیایند. این ﴿سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ﴾برای شهر مکه است و نه برای مسجدالحرام؛[27] یعنی آن کسانی که اهل مکه هستند حق دارند, آن کسی که از بیرون هم میآید حق دارد. چرا شما در فقه میخوانید اجاره کردن مکان در مکه مکروه است؟ برای همین جهت است. پس مهمانان ما ده میلیون است و باید برای این ده میلیون جا فراهم بکنیم. شریعت برای ده میلیون جا فراهم کرده، منتها هر که نزدیکتر به کعبه است، افضل افراد است؛ اینچنین نیست که در مسجدالحرام اگر کسی طواف کند طواف او باطل است و الاّ ولابد بین کعبه و مقام ابراهیم باید باشد، اینطور نیست.
لازمه شناسایی مقاطع خاص قصص انبیا، آشنایی با نقشه جامع آن
در همه مراحل اینطور است تا ما نقشه جامع انبیا را نداشته باشیم، قصص انبیا برای ما روشن نمیشود؛ نقشه جامع هر پیامبری هم نداشته باشیم، آن مقطعهای خاص برای ما روشن نمیشود و این الآن یک حرف روز است که ما از بیانیه پارلمان تبرّی میجوییم، برای اینکه همین قرآن در همین نقشه جامع ابراهیمی(علیه السلام) به ما فرمود باید در تبرّی از بیگانهٴ بیگانهگوی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) تأسی کنید، این حرف قرآن است که این میشود ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ و فرزندش هم همینطور بود؛ فرمود او از ما فرزند خواست، طولی نکشید که ما به او بشارت دادیم.
تسلیم امر الهی بودن اسماعیل (علیه السلام) نشانه حلم و بردباری او
نشانه صالح بودن و نشانه حلیم و بردبار بودن او این است که در زیر تیغ نگفت «ذبح» بکن, گفت هر چه به آن امر شدی انجام بده, ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ که این کمال حِلم و کمال صبر و کمال بردباری است؛ بالاتر از «ذبح» هر چه دستور داری انجام بده, گفت: ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾، عرض نکرد «یا أبت اذبح» عرض کرد هر چه شد, این حلم و برباری است، این صبر محض است. از این بالاتر شما چه چیزی میخواهید؟! ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ را در برابر تیغ عرض کرد، گفت هر چه دلت میخواهد و هر چه امر داری انجام بده که این هم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ است؛ اینطور نیست که حالا ابراهیم با قلب «سلیم» رفت، اینکه زیر تیغ میگوید هر چه گفتی من میگویم چشم؛ یعنی با قلب «سلیم»؛ آن وقت این فرزند را ذات اقدس الهی به عنوان صالح و غلام حلیم میستاید و برای او «ذبح» عظیم میفرستد.
[1]صافات/سوره37، آیه84.
[2]مزمل/سوره73، آیه6.
[3]فجر/سوره89، آیه4.
[4]انبیاء/سوره21، آیه68.
[5]التوحید، الشیخ الصدوق، ص79.
[6]انفال/سوره8، آیه24.
[7]حدید/سوره57، آیه4.
[8]فصلت/سوره41، آیه44.
[9]صافات/سوره37، آیه84.
[10]بقره/سوره2، آیه25.
[11]نساء/سوره4، آیه12.
[12]هود/سوره11، آیه75.
[13]قلم/سوره68، آیه4.
[14]مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ج1، ص8.
[15]فرهنگ فارسی معین؛ چاره جویی، مشکل گشایی، آمادگی، حیله گری.
[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص23، ط اسلامی.
[17]شرح اصول الکافی، صدرا، ج1، ص 538 و 539.
[18]مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج1، ص76.
[19]شرح الکافی الأصول و الروضة، المولى صالح المازندرانی، ج1، ص 378 و 379.
[20]احزاب/سوره33، آیه21.
[21]یوسف/سوره12، آیه3.
[22]قصص/سوره28، آیه27.
[23]حج/سوره22، آیه27.
[24]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص368.
[25]حج/سوره22، آیه25.
[26]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج13، ص270، ط آل البیت.
[27]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص194.
- علت مهاجرت ابراهیم (ع) با توجه به قلب سلیم داشتن او؛
- چگونگی دوری انسان از خدا با توجه به نزدیکی خدا به او؛
- «خُلق عظیم» اشرف انبیا در بر دارنده همه صفات کمالی.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111)﴾
علت مهاجرت ابراهیم (علیه السلام) با توجه به قلب سلیم داشتن او
بعد از بیان اصول سهگانه و برهان بر این مطلب, شواهد نقلی و تجربی را هم قرآن کریم ذکر میکند که قصص انبیای الهی است. در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ملاحظه فرمودید که سرفصل این بخش اخیر ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[1] بود و با اینکه سرفصل بحث این بود، در آیه 99 میفرماید: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾؛ سخن در این نیست که یک جای مخصوص و زمین خاصی است تا برای مناجات آماده باشد، آن کسی که با قلب سلیم به محضر ذات اقدس الهی میرود، او مظهر ذات اقدس الهی هم خواهد بود و هر جا باشد با قلب سلیم است؛ منتها در بعضی از بخشها و مکانها فرصت این «مجیء» یا این «ذهاب» بهتر از جای دیگر است، مثل اینکه اگرچه در تمام اوقات «لیل» و «نهار» مکان و زمان برای مناجات هست، اما در سحر این فرصت بهتر است که فرمود: ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾؛[2] سحر یک نشئه خاص است، یک فرصت مناسبتری است ﴿إِنَّ ناشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْئاً وَ أَقْوَمُ قیلاً﴾ که از این نشئهٴ سحر گاهی به صورت ﴿وَ اللَّیْلِ إِذا یَسْرِ﴾[3] یاد میکند و گاهی به صورت «ادبار» نجوم و مانند آن یاد میکند. اینکه وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی﴾، با اینکه ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾؛ یعنی یک مکان مناسبتری که دیگر در آن جا سخن از آتشسوزی و ابراهیمسوزی و ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾[4] و اینها نباشد؛ از درون که مزاحم ندارم، از بیرون مزاحم نداشته باشم برای من مناسبتر است ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾.
چگونگی دوری انسان از خدا با توجه به نزدیکی خدا به او
مطلب دیگر آن است که «مجیء» و «ذهاب» یک طرفه است. در بحثهای عادی و عرفی این کلمات و مفاهیم جزء اضافههای متقابل، «متوافقة الأطراف» یا «متخالفة الأطراف» هستند. رفتن و آمدن در هر حال بُعدی میطلبد. اگر ذات اقدس الهی «هُو أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»[5] است، «قُرب» و «بُعد» را باید توجیه کرد که چگونه انسان دور است و به خدا نزدیک میشود. در عبادتهای ما که میگوییم نماز انجام میدهیم «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» با اینکه «هُو أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید» است، با اینکه ﴿یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾[6] است و با اینکه نه تنها از دیگران به ما نزدیکتر است، بلکه از خود ما به ما نزدیکتر است، پس این «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» را باید توجیه کرد. ما در اضافههای عرفی میبینیم که اینها دو طرف دارند یا «متوافقة الأطراف» هستند یا «متخالفة الأطراف»، در هر حال دو طرف دارند. در امور مادی اگر «الف» به «باء» نزدیک بود، «باء» هم به «الف» نزدیک است و این جزء اضافههای «متوافقة الأطراف» است؛ دیگر فرض ندارد «الف» به «باء» نزدیک باشد، اما «باء» از «الف» دور باشد؛ ولی درباره ذات اقدس الهی و همچنین مظاهر عالیه او که موجودات مجرّد هستند، همین اضافههای «متوافقة الأطراف» به صورت اضافه «متخالفة الأطراف» ظهور میکند که یک طرف به نام «الف» به «باء» نزدیک است و طرف دیگر یعنی «باء» از «الف» دور است. خدایی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾,[7]و «أَقْرَبُ إِلَیْنَا مِنْ حَبْلِ الْوَرِید»، همان خدا درباره تبهکاران فرمود: ﴿یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعیدٍ﴾[8] آنهایی که کارهای قُربی انجام نمیدهند و «قُرْبَةً إِلَی اللَّه» کاری ندارند، اینها از خدا دورند، در حالی که خدا به اینها نزدیک است.
متقابل بودن قُرب ابراهیم (علیه السلام) به خدا و هجرت او از آزار مردم
وجود مبارک ابراهیم «قُرب» متقابل داشت؛ یعنی خدا به او نزدیک بود و او هم به خدا نزدیک بود ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾[9] بود، پس هیچ مشکلی در درون نداشت، بلکه تمام مشکلات از بیرون است، وقتی ملتی پیامبر خودش را براساس ﴿حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ﴾ آزار میدهند، آن پیامبر میفرماید من به جایی میروم که آزار بیرونی نباشد: ﴿إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ﴾ که از آن کلدانیها حرکت کرده و به طرف شام و مانند آن آمد.
انسان کامل، بهترین عطای الهی به تقاضای هبه صالح ابراهیم (علیه السلام)
از ذات اقدس الهی درخواست «هبه» کرد. بهترین هبهای که خدای سبحان عطا میکند همان انسان کامل است؛ گاهی به موسی برادری مثل هارون عطا میکند, گاهی به ابراهیم پسری مثل اسماعیل(علیهم الصلاة و علیهم السلام) عطا میکند، اینها بهترین هبهها و هدایا و بخششهای الهی هستند.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) چند چیز را از ذات اقدس الهی به عنوان «هبه» درخواست کرد؛ عرض کرد میخواهم که از صالحین باشد، نه تنها جزء افرادی باشد که ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾،[10] بلکه مسئلت میکند که از صالحین باشد. فرق بین ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ با ﴿الصَّالِحینَ﴾ در نوبت قبل گذشت. برخیها کارهای خوب میکنند؛ ولی این خطر هست که گوهر ذاتشان، چون اصلاح نشده است ممکن است که یک وقت عوض شود، اینها جزء ﴿عَمِلُوا الصَّالِحاتِ﴾ هستند؛ اما کسانی که جزء «صالحین» باشند و گوهر ذاتشان صالح باشد، اینها دیگر تضمینشده هستند. از ذات اقدس الهی درخواست «هبه» صالح کرده است؛ یعنی به من یک صالحی عطا کن! فرزند باشد، از «صالحین» باشد, پسر باشد، عمری داشته باشد و به جوانی برسد و حلیم و بردبار باشد.
برجسته بودن وصف «حلم» و اثبات آن فقط برای ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام)
حِلم و بردباری هم از برجستهترین مَلَکات نفسانی است. در قرآن کریم حِلم را ذات اقدس الهی مکرّر به خودش اِسناد داد،[11] اما وصف حِلم را ـ آنطوری که در سخنان زمخشری و فخررازی آمده و بعد کم کم در کلمات سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) هم ظهور کرده ـ ذات اقدس الهی برای هیچ پیامبری ثابت نکرد، مگر برای وجود مبارک حضرت ابراهیم(علیه السلام) و فرزند او. ابراهیم(علیه السلام) را فرمود: ﴿لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیبٌ﴾[12]خدای سبحان طبق درخواست ابراهیم به او «غلام حلیم» عطا کرد. حِلم از آن کلمات برجستهٴ عربی است که معادل فارسی ندارد. ما در فارسی اگر بخواهیم حِلم را معنا کنیم، ناچاریم دو کلمه را کنار هم بگذاریم تا حلم را تفسیر کنیم؛ ما میگوییم این شخص بردبار, این بردبار که بسیط نیست، مرکب است؛ یعنی این بار را میبرد. اگر برای کسی حادثهای پیش بیاید، سخن سنگینی به او گفته شود و سانحه تلخی برای او رُخ بدهد، انسان حلیم به خوبی آن را تحمل میکند که ما در فارسی میگوییم او آدم بردباری است؛ یعنی این بار سنگین را میبرد. ما یک کلمه بسیطی داشته باشیم که حلم را معنا کند، در ذهن ما نیست. حلم از برجستهترین اوصاف نفسانی است که ذات اقدس الهی چه در سوره «هود» و چه در بخشهای دیگر، وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) را به آن ستود و فرزندش اسماعیل هم به حلم ستوده شد که ابراهیم عرض کرد: ﴿رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾و خدا میفرماید: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ به او پسر بشارت دادیم, یک; گفتیم این در کودکی نمیمیرد به دوران جوانی میرسد ـ البته دوران جوانی را هم پشت سر گذاشت ـ به دوران غلام بودن و جوان بودن میرسد, دو; حلیم و بردبار است که زیر تیغ پدر عرض میکند: ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ این بار را میبرد، این حلیم است. وقتی خدا اسماعیل را به حلیم بودن ستود، معلوم میشود او بهترین بردباری را خواهد داشت.
«خُلق عظیم» اشرف انبیا در بر دارنده همه صفات کمالی
پرسش: آیا خُلق عظیم در حلم داخل است؟
پاسخ: البته, آن کسی که اشرف انبیا(علیهم السلام) است، همه این اوصاف را به صورت «اکمل» دارد؛ منتها در مسئله خُلق, ذات اقدس الهی که فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾[13]به خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»،[14]برای اینکه صبغه مردمی در تبلیغ و تربیت، آن کارسازیی[15] که اخلاق دارد علم ندارد.
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرد که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود: «مَا کَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) الْعِبَادَ بِکُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ»؛[16]وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در تمام مدت عمر به اندازه فکر و عقل خودش با احدی حرف نزد. اول کسی که در طی این چهار صد سال اخیر این را باز کرد و اهل بیت(علیهم السلام) را استثنا کرد، مرحوم صدرالمتألهین در شرح اصول الکافی[17] است، بعد مرحوم مجلسی دوم,[18] مرحوم ملاصالح مازندرانی،[19] اینها در شرح اصول کافی اهل بیت را استثنا کردند که پیغمبر با «کُنه» عقل خود با اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) سخن میگفت و آنها هم میفهمیدند. علوم پیغمبر طوری نبود که همه مردم بتوانند بفهمند، اما آن چیزی که جامعه را میسازد علمِ کامل نیست، اخلاق کامل است; لذا فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾؛ برخورد, اخلاق, گذشت, تحمل, صبر و این گونه از موارد است که میتواند جامعه را بسازد، وگرنه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) آمده اصول دین, فروع دین, فقه, حقوق, همه را تکمیل کرد، اما نفرمود: «بعثت لاتمّم العلوم و الفقه و المعارف و کذا»، فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ». آن چیزی که جامعه را میسازد اخلاق است.
امرِ الهی بر تأسی به رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و ابراهیم(علیه السلام) در تبرّی از بیگانگان
ذات اقدس الهی به ما هم فرمود در همه شئون، مخصوصاً در مسائل اخلاقی حِلم و بردباری و مانند آن، به وجود مبارک ابراهیم خلیل تأسّی کنید. درست است که در سوره «احزاب» فرمود: ﴿لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾،[20] اما در سوره مبارکه «ممتحنه» به ما فرمود ابراهیم(سلام الله علیه) اُسوه شماست؛ آیه شش سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ که به ما میفرماید, بعد آیه چهار سوره مبارکه «ممتحنه» این است: ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَآؤُا مِنْکُمْ وَ مِمَّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ﴾؛همانطوری که ابراهیم(سلام الله علیه) و مؤمنان به آن حضرت از بیگانهها تبرّی جستند، شما هم به ابراهیم و پیروانش تأسّی کنید و از بیگانهها تبرّی بجویید.
تبرّی حوزه های علمی و ملت ایران از بیانیه بی محتوای پارلمان اروپا
ما هم امروز در حوزه علمیه و در ایران اسلامی، در نظام اسلامی از بیانیه سست و بیمحتوای پارلمان اروپا تبرّی میجوییم، چون دین به ما گفته کاری که ابراهیم نسبت به نمرود کرد، شما هم در زمانتان نسبت به نمرودهای زمان همین کار را کنید. امروز ایران هم همین کار را میکند, حوزه هم همین کار را میکند, دانشگاه هم همین کار را میکند, ملت همین کار را میکنند و از بیانیه سست و باطل و بیمحتوای پارلمان اروپا هم تبرّی میجویند، چون دین به ما فرموده اسوه شما ابراهیم خلیل است.
غرض آن است که فرمود ابراهیم(سلام الله علیه) حلیم است، فرزندش هم حلیم است و ما یک شخص حلیمی را به حلیم دیگر «هبه» کردیم؛ در این گونه از موارد ذات اقدس الهی از «هبه» نام میبرد. درباره حضرت هارون هم فرمود هارون از رحمت ما بود که به موسای کلیم دادیم که دو نفری بتوانند نظام فرعونی را زیر و رو کنند.
امر به تأسی دال بر قصه نبودن جریان انبیا
اینها برای ما اسوه هستند. اینکه قصه و تاریخ نیست که زمانشان گذشته باشد، اگر قصه و تاریخ بود که نمیفرمود شما باید «ائتساء» یعنی اقتدا داشته باشید. شما در مسائل سیاسی باید «ائتساء», تأسّی و «قُدوه» داشته باشید؛ قُدوه شما ابراهیم است, اسماعیل است, اسحاق است و انبیا هستند. اینکه فرمود تأسّی کنید؛ یعنی همین. ما در نماز امام جماعتی داریم که به او اقتدا میکنیم، در مسائل سیاسی, اعتقادی, علمی و اخلاقی امام جماعتی داریم که انبیا هستند, اولیا هستند و ائمه(علیهم السلام) هستند که فرمود اسوه شما اینها هستند؛ نگویید سخت است، خیلیها به حضرت ابراهیم هم تأسی کردند ﴿قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فی إِبْراهیمَ وَ الَّذینَ مَعَهُ﴾، اینطور نیست که حالا ما بگوییم شما به حضرت ابراهیم تأسی کنید و بگویید که خیلی مشکل است کسی مثل حضرت ابراهیم زندگی کند، البته آن مقام والا را که از ما نخواستند، اما خیلیها بودند که همراه حضرت ابراهیم بودند که فرمود آنها هم اسوه شما هستند.
تأثیر مستقیم اخلاق در سازندگی و کمال جامعه
غرض آن است اینکه فرمود: ﴿إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٍ﴾ یا خود حضرت فرمود: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَکَارِمَ الْأَخْلَاقِ»، برای اینکه آن چیزی که جامعه را میسازد و به کمال میرساند اخلاق است؛ وگرنه علوم فراوان که مشکل جامعه را حل نمیکند. اگر شما علامه طباطبایی بشوید، ناچارید در حوزه بنشینید و درس بگویید و کتاب بنویسید، دیگر به درد جامعه نمیخورید. مگر جامعه از علامه طباطبایی استفاده میکرد؟ مگر با دو واسطه, سه واسطه یا ده واسطه؛ یعنی شاگردان علامه این معارف را رقیق کنند و در دسترس مردم قرار دهند تا مردم از برکات المیزان استفاده کنند. آن چیزی که مستقیماً جامعه را میسازد اخلاق است، وگرنه حضرت برای تتمیم مسائل فقهی هم آمده, اخلاقی هم آمده، فلسفی هم آمده, تفسیری هم آمده و نفرمود «بعثت لاتمّم مطالب العلوم, معارف العلوم» و مانند آن.
أحسن القصص بودن جریان همه انبیا در قرآن
پرسش: حضرت ابراهیم(علیه السلام) در این قسمت فقط خود را مورد تبّری قرار می دهد.
پاسخ: در یک گوشه تصریح به تبرّی کرده است، اما همه مواردی که قصص انبیا را ذکر میکند که میفرماید ما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾[21] گفتیم قبلاً هم گذشت که این تعبیر مربوط به حضرت یوسف(سلام الله علیه) نیست، چون نفرمود من «احسن القِصص» دارم، بلکه فرمود: ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ دارم؛ یعنی من وقتی قصه میگویم به بهترین وجه قصه میگویم و بهترین قصهها را میگویم؛ ما برای شما ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ را قصه گفتیم. که این مفعول مطلق نوعی است؛ یعنی «قصصنا علیک قصةً هی أحسن القَصص» به بهترین وجه من قصه میگویم که اختصاصی به جریان حضرت یوسف ندارد، هر پیامبری که قصهاش در قرآن آمده ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ است که به بهترین وجه است، صِدق است, اخلاص است, امانت است و کمالات دیگر که همه آنها دستور تولّی است و یک گوشه آن هم دستور تبرّی دادند.
پذیرش امر به ذبح در رؤیا از نشانه های صالح بودن اسماعیل (علیه السلام)
فرمودند او از ما صالح خواست و ما هم پذیرفتیم؛ و به او بشارت دادیم، به فرزندی که مذکّر است, یک; به جوانی میرسد, دو; حلیم و بردبار است, سه; «صالحین» را هم که او خواسته بود رد نکردیم, چهار; که بالاتر از عمل صالح است. با «فاء» تفریع میفرماید نشانه صلاح او, نشانه حلم و بردباری او این است که ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾.
تجدید بنای کعبه توسط ابراهیم (علیه السلام) و دعوت عمومی مردم به سوی آن
چون این کعبه را که مطاف و قبله است وجود مبارک ابراهیم ساخت مطاف بود و حج را وجود مبارک ابراهیم بنیانگذاری کرده است، همه ملل به حج احترام میکردند اصلاً سال را میگفتند «حِجّه»؛ ما میگوییم شمسی یا قمری یا عدهای میگویند میلادی, آن روزها میگفتند «حِجّه», ده «حِجّه»؛ یعنی ده سال و سال را به همان حج میشناختند، چون سالی یک بار برنامه حج اجرا میشد میگفتند «حِجّه» ﴿عَلی أَنْ تَأْجُرَنی ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾,[22] ﴿ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾؛ یعنی «ثمانی سِنین»؛ هشت سال. سال را ما میگوییم شمسی، برای اینکه سالی یک بار شمس و برج حَمَل در طلیعه خود میرسد و یا میگویند میلادی، چون به زعم آنها سالروز میلاد وجود مبارک مسیح است؛ آنها میگفتند ﴿ثَمانِیَ حِجَجٍ﴾؛ یعنی «ثمانی سِنین» از بس مسئله حج مهم بود که سال را به همان «حِجّه» نامگذاری و شمارهگذاری میکردند و وجود مبارک ابراهیم دستور یافت که اعلام عمومی کند، فرمود: ﴿وَ أَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجالاً وَ عَلی کُلِّ ضامِرٍ یَأْتینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمیقٍ﴾[23]که همین اذان, اعلام و اعلان را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داشت. قبلاً هم به عرضتان رسید که اصلاً اساس حج برای پیادههاست، برای همین وانتسوارها و موتوردارها و اینهاست؛ مهمانان اصلی همین طبقه محروم هستند، البته کسی که متمکّن است و با هواپیما میآید او را هم راه میدهند؛ ولی اساس حج برای اینهاست و همینها هستند که اگر قیام کردند جهان اصلاح میشود، همینها هستند که مهمانان و منتظران راستین حضرت هستند؛ اوّلین کسانی که پاسخ میدهند اینها هستند. خود سعودی الآن تعداد زیادی زائر و مستطیع موتورسوار و وانتسوار دارد؛ اینها که در تمام مدت عمر با وانت زندگی میکنند، حالا در مراسم حج اگر با همین وسیله ارتزاق شان بیایند مکه مستطیع نیستند؟ اساس کار حج برای همین «رجال» است. «ضامر» آن روز به حمار لاغر, شتر لاغر, اسب لاغر و استر لاغر میگفتند. کسی که متمکّن است شتر قوی دارد، شتر «ضامر» ندارد. آن روز شتر «ضامر», حمار «ضامر», اسب و استر «ضامر» وسیله ارتزاق عدّهای بود، امروز موتور و وانت و مانند اینهاست؛ اصلِ حج برای اینهاست. سالی سه میلیون حداقل مستطیع خود مکه دارد، چه رسد به کشورهای مجاور. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برای جریان غدیر 120 هزار نفر را به مکه برد؛ امروز اگر 120 میلیون نباشد، دوازده میلیون نباشد، کَف آن ده میلیون است. به این ده میلیون دین میگوید اگر مکه نرفتی در حال احتضار میگویند یا صف یهودی بایست یا صف مسیحی![24] اکثر ادعیه ماه مبارک رمضان هم طلب حج است! مهمانان اصلی مکه هم رجال هستند و «ضامر»نشین که حداقل ده میلیون نفر هستند؛ پس اساس حج, دعوت کردن ده میلیون است که اگر نیایند در صف یهودی باید بیایند.
ناهماهنگی بعضی از فتاوا با نقشه جامع حج و دعوت عمومی آن
آن وقت، وقتی که آمدند مناسک به دستها به اینها میگویند از «میقات» شروع کنید تا «موقف» و از موقف شروع کنید تا «مرمی»؛ هیچ جا، جا نیست، «میقات» جا نیست, «مسعی» جا نیست, «مطاف» جا نیست, «مَذبح» جا نیست و «موقف» جا نیست، برای اینکه آن روایات را درست معنا نکردیم، گفتیم الاّ و لابد طواف باید بین کعبه و مقام ابراهیم ـ این دوازده متر تقریبی ـ باشد، این باید بر فضیلت حمل شود و شما میگویید «عندالضرورة»، اصلاً منطق اصلی ضرورت است. یک وقت است میگویند اگر شما به منطقهای سردسیر مسافرت کردید و آب سرد بود تیمّم بکن، این تیمّم حکم واقعی ثانوی است و در حال عادی تیمّم صحیح نیست که این درست است، اما اگر فرض کنیم همه مردم در منطقه قطبی زندگی میکردند و تهیه آب برای همه مردم عُسر و حرج بود، آن وقت تیمّم میشد «اَحد فرضی الواجب», وضو میشد افضل افراد. طبع قضیه این است که ده میلیون نفر باید بیایند و شما باید این ده میلیون را جا بدهید، اینطور نیست که حالا امسال استثنائاً ده میلیون آمدند. اگر جلوی مردم را بگیرید و برابر شریعت بخواهید عمل کنید، کَف آن ده میلیون نفر است و شما این ده میلیون نفر را باید جا بدهید. معلوم میشود اگر ما در تمام رشتهها تا نقشه جامع علم آن رشته را نداشته باشیم، هر فتوایی که در درون آن بدهیم به صورت بافت فرسوده است؛ چه در فلسفه, چه در تفسیر, چه در فقه و چه در حقوق ـ مثل کسی که شهر را بخواهد اداره کند ـ تا نقشه جامع شهر را نداشته باشد، هرگونه ساخت و سازی داشته باشد طولی نمیکشد که بافت فرسوده میشود. ما باید نقشه جامع حج را داشته باشیم که دین از ما چه چیزی خواست؟ حداقل دین از ما خواست که این ده میلیون نفر باید بیایند، پس جای ده میلیون نفر را هم باید مشخص کند؛ آن وقت اگر کسی سازه اول و دوم درست کرد, در «مسعی» طبقه اول و دوم درست کرد، کسی احتیاط و شک کند؟! صحیح نیست. چرا گفتند: ﴿سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ﴾؛[25] چرا گفتند اجاره دادن و هتلداری در مکه مکروه است؟[26] مکه که مثل شهرهای دیگر نیست، برای اینکه به این سرزمین همه بیایند. اینها آمدند همه جا را به عنوان هتل و اجاره گرفتن بستند؛ باید جاهایی باشد که همه آسوده باشند، همه در آرامش و بدون اجاره, کلّ مکه حرم و برای کعبه است که زائرین بیایند. این ﴿سَواءً الْعاکِفُ فیهِ وَ الْبادِ﴾برای شهر مکه است و نه برای مسجدالحرام؛[27] یعنی آن کسانی که اهل مکه هستند حق دارند, آن کسی که از بیرون هم میآید حق دارد. چرا شما در فقه میخوانید اجاره کردن مکان در مکه مکروه است؟ برای همین جهت است. پس مهمانان ما ده میلیون است و باید برای این ده میلیون جا فراهم بکنیم. شریعت برای ده میلیون جا فراهم کرده، منتها هر که نزدیکتر به کعبه است، افضل افراد است؛ اینچنین نیست که در مسجدالحرام اگر کسی طواف کند طواف او باطل است و الاّ ولابد بین کعبه و مقام ابراهیم باید باشد، اینطور نیست.
لازمه شناسایی مقاطع خاص قصص انبیا، آشنایی با نقشه جامع آن
در همه مراحل اینطور است تا ما نقشه جامع انبیا را نداشته باشیم، قصص انبیا برای ما روشن نمیشود؛ نقشه جامع هر پیامبری هم نداشته باشیم، آن مقطعهای خاص برای ما روشن نمیشود و این الآن یک حرف روز است که ما از بیانیه پارلمان تبرّی میجوییم، برای اینکه همین قرآن در همین نقشه جامع ابراهیمی(علیه السلام) به ما فرمود باید در تبرّی از بیگانهٴ بیگانهگوی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) تأسی کنید، این حرف قرآن است که این میشود ﴿أَحْسَنَ الْقَصَص﴾ و فرزندش هم همینطور بود؛ فرمود او از ما فرزند خواست، طولی نکشید که ما به او بشارت دادیم.
تسلیم امر الهی بودن اسماعیل (علیه السلام) نشانه حلم و بردباری او
نشانه صالح بودن و نشانه حلیم و بردبار بودن او این است که در زیر تیغ نگفت «ذبح» بکن, گفت هر چه به آن امر شدی انجام بده, ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ که این کمال حِلم و کمال صبر و کمال بردباری است؛ بالاتر از «ذبح» هر چه دستور داری انجام بده, گفت: ﴿إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾، عرض نکرد «یا أبت اذبح» عرض کرد هر چه شد, این حلم و برباری است، این صبر محض است. از این بالاتر شما چه چیزی میخواهید؟! ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾ را در برابر تیغ عرض کرد، گفت هر چه دلت میخواهد و هر چه امر داری انجام بده که این هم ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ است؛ اینطور نیست که حالا ابراهیم با قلب «سلیم» رفت، اینکه زیر تیغ میگوید هر چه گفتی من میگویم چشم؛ یعنی با قلب «سلیم»؛ آن وقت این فرزند را ذات اقدس الهی به عنوان صالح و غلام حلیم میستاید و برای او «ذبح» عظیم میفرستد.
[1]صافات/سوره37، آیه84.
[2]مزمل/سوره73، آیه6.
[3]فجر/سوره89، آیه4.
[4]انبیاء/سوره21، آیه68.
[5]التوحید، الشیخ الصدوق، ص79.
[6]انفال/سوره8، آیه24.
[7]حدید/سوره57، آیه4.
[8]فصلت/سوره41، آیه44.
[9]صافات/سوره37، آیه84.
[10]بقره/سوره2، آیه25.
[11]نساء/سوره4، آیه12.
[12]هود/سوره11، آیه75.
[13]قلم/سوره68، آیه4.
[14]مکارم الاخلاق، رضی الدین ابی نصرالحسن بن الفضل الطبرسی، ج1، ص8.
[15]فرهنگ فارسی معین؛ چاره جویی، مشکل گشایی، آمادگی، حیله گری.
[16]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص23، ط اسلامی.
[17]شرح اصول الکافی، صدرا، ج1، ص 538 و 539.
[18]مرآة العقول فی شرح أخبار آل الرسول، ج1، ص76.
[19]شرح الکافی الأصول و الروضة، المولى صالح المازندرانی، ج1، ص 378 و 379.
[20]احزاب/سوره33، آیه21.
[21]یوسف/سوره12، آیه3.
[22]قصص/سوره28، آیه27.
[23]حج/سوره22، آیه27.
[24]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج4، ص368.
[25]حج/سوره22، آیه25.
[26]وسائل الشیعه، الشیخ الحرالعاملی، ج13، ص270، ط آل البیت.
[27]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج2، ص194.
تاکنون نظری ثبت نشده است