- 529
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 99 تا 112 سوره صافات
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 99 تا 112 سوره صافات"
- نمونهای از برهان اقامه شده ابراهیم(ع) در برابر بتپرستان؛
- عدم امکان رؤیت فرشتگان توسط بشر عادی؛
- رسیدن ابراهیم(ع) به مقام امامت بعد از آزمون سلامت قلب.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112)﴾
نمونهای از برهان اقامه شده ابراهیم(علیه السلام) در برابر بتپرستان
قرآن کریم بعد از ارائه براهین بر آن عناصر اوّلی دین, قصص بعضی از انبیا را که مؤیّد همان براهین است نقل میکند. هر جا که وجود مبارک ابراهیم خلیل سخن گفت یا «برهان» بود یا «جدال أحسن»، البته «موعظه حسنه» هم همراه کلمات نورانی آن حضرت بوده است. در جریان احتجاج که در سوره مبارکه «انعام» گذشت، کواکب سهگانه را یکی پس از دیگری دید و فرمود: ﴿هذا رَبِّی﴾؛[1] این ﴿هذا رَبِّی﴾ یا براساس فرض است که «نفرض أنّه هو الرب»؛ نظیر ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[2] که «لَو کان کوکب رباً لما کان آفلا و لکنّه آفلٌ فلیس بِرب»، این برهان است و اگر «جدال أحسن» گفته شد، برای اینکه صبغه معقولیّت دارد و در جریانهای دیگر هم که احتجاج میکنند همه جا برهان است.
تبیین تحقیر و تکریم محاورهای ابراهیم(علیه السلام) در برابر بتها و فرشتگان
در مسئله تعبیر دوگانهای که وجود مبارک ابراهیم برای این بتها داشت از یک سو و برای فرشتگان داشت از سوی دیگر، یک جا تحقیر است و یک جا تکریم که در تعبیرات عرفی ما هم همین طور است؛ یعنی فرهنگ محاوره این است که اگر کسی چوبی را گرامی بدارد، دیگران در برابر این چوب به عنوان تحقیر میگویند: چرا غذا نمیخوری؟ چرا حرف نمیزنی؟! ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾,[3]«ألا تنطقون», «و ما لکم لا تأکلون», «و ما لکم لا تنطقون» که این تحقیر است، برای اینکه عدّهای این چوب را میپرستند؛ اما در جریان فرشتهها که در سوره مبارکه «ذاریات» و مانند «ذاریات» آمده است، وجود مبارک ابراهیم برای آنها غذا آورد و دید آنها غذا نمیخورند، ما هم به مهمانان بزرگوار میگوییم چرا میل نمیکنید؟ وجود مبارک ابراهیم دید اینها دست به سوی غذا دراز نمیکنند، بعدّها روشن شد که اینها فرشته هستند و اهل غذا خوردن نیستند. این ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾ که در آیه 27 سوره مبارکه «ذاریات» است، نشانه تأدّب است؛ ما به مهمانان بزرگواری که وارد شدند و هنوز میوه میل نکردند، میگوییم چرا میوه میل نمیکنید؟ اینجا هم در آیه 27 سوره مبارکه «ذاریات» فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾؛ یعنی غذا را نزد مهمان آورد، نه اینکه مهمان را نزد غذا آورده باشد ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قَالَ أَ لاَ تَأْکُلُونَ﴾،پس این ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾که در سوره «ذاریات» است و خطاب به فرشتهها چنین فرمود, میشود تأدّب و تکریم, ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾که در این آیه 91 سوره مبارکه «صافات» ـ که محلّ بحث است ـ به بتها فرمود چرا غذا نمیخورید؟ اینها کاملاً تفاوت روشنی دارند.
عدم امکان رؤیت فرشتگان توسط بشر عادی
پرسش: آیا فرشته ها در کنار مثال متّصل ... ؟
پاسخ: آن در سوره مبارکه «هود» گذشت که گاهی ممکن است، البته فرشته که بودند و واقعیّت داشت دیگر جزء مثال متّصل نیست، واقعیّتی است.ممکن است که برای افرادی به وسیله معجزهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روشن شود، مثل «دحیة کلبی»[4] که عدّهای هم او را دیدند، اما آنهایی که مورد عنایت پیغمبر نبودند او را ندیدند. در خیلی از موارد بود که جبرئیل(سلام الله علیه) نازل میشد، مطالب وحی را به حضرت ابلاغ میکرد و کسانی که در کنار آن حضرت بودند نه میشنیدند و نه میدیدند، فقط خود حضرت بود که میدید و میشنید؛ این مربوط به سِعهٴ عنایت آن ولیّ خداست.
پرسش: این فرشته ها که لوازم انسانیت مثل خوردن غذا را نداشتند؟
پاسخ: بله, نداشتند؛ ولی غرض این است که به صورت انسان ظاهر شدند، مثل همان جبرئیل(سلام الله علیه) که به صورت «دحیة کلبی» و به صورت بشر ظاهر شد، اما نه اینکه بشر شده باشد, جسم بشری پیدا نکرد؛ اگر تمثّل بود حکم فرشتهها محفوظ بود.
رسیدن ابراهیم(علیه السلام) به مقام امامت بعد از آزمون سلامت قلب
مطلب بعدی آن است که وقتی وجود مبارک ابراهیم داعیه این را دارد که من با قلب سلیم آمدم و خدا هم امضا کرده است که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.[5] آیا اگر قلب سلیم از خدا غیر خدا را طلب کند، با سلامت قلب سازگار است یا نه؟ ابراهیمی که خدا امضا فرمود که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾، آیا در قلب انسانی که دارای قلب سلیم است، محبّت غیر خدا جا دارد یا نه؟ این مطلب را باید آزمون جواب دهد، فرمود او از ما فرزند صالح خواست و گفت: ﴿رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ ما برای روشن شدن دیگران که سلامت قلب با داشتن فرزند صالح و سالم منافات ندارد، این آزمون را به عمل آوردیم تا روشن شود که او فرزندی مثل اسماعیل را که از هر جهت واجد کمال بود، در بیرون دروازه جان جا داد، نه در درون؛ لذا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾و نشانه آن این بود که وقتی ما گفتیم «ذَبح» کن، گفت چشم! خود فرزند هم در بیرون دروازه قلب ابراهیم جا داشت؛ لذا این فرزند هم گفت چشم! بعد فرمود امتحان الهی همین است و ما اینچنین مؤمنان خاص را جزا میدهیم. این سؤال و آن جواب و این آزمون برای آن بود که روشن شود ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾که در این قلمرو دل چیزی جز محبّت الهی نیست، زیرا انسان، نه دو قلب دارد ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ﴾[6]و نه در یک قلب محبّت دو محبوب جا دارد، برای اینکه آنجا هر چه هست جای خلوص است و مشوب را نمیپذیرد. این آزمون به خوبی نشان میدهد که وجود مبارک خلیل حق ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.این آزمونها را که آن ذات مقدس پشت سر گذاشت، از آن به بعد ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[7]مطرح است، از آن به بعد ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾[8] مطرح است و مانند آن.
﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ حلیم همانطوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی آن را وصف هیچ پیامبری قرار نداد، مگر وصف حضرت ابراهیم(علیه السلام) و فرزندش اسماعیل(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾.
رسیدن اسماعیل(علیه السلام) به دوران جوانی و خوابهای مکرّر ابراهیم(علیه السلام) بر ذبح او
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ وقتی دوران نوزادی و نوجوانی را پشت سر گذاشت و به حدّ جوان کاملی شد که میتواند کار کند، سعی کند در حوایج, زندگی را تأمین کند و یک جوان بالغ و «مراهق»[9] شد که بهترین دوران زندگی جوان است ما آزمون خود را شروع کردیم. ﴿فَلَمَّا بَلَغَ﴾؛ این اسماعیل با ابراهیم(سلام الله علیه) به مقام سِن رسید یا با آن سن به مقام سعی رسید که در حوایج به یک جوان میگویند «بلغ السّعی»؛ یعنی میتواند مشکل خودش را حل کند, مشکل خانوادهاش را حل کند, نیازهای خودش را برطرف کند, میتواند سعی کند, کوشش کند, زندگی خود را تأمین کند و روی پای خود بایستد که این را میگویند «بلغ السّعی». ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ هنگامی که به مقام کامل رسید. آنگاه ذات اقدس الهی در رؤیا مطالبی را به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نشان داد و چند بار هم نشان داد، برای اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) از این صحنه با فعل مضارع یاد میکند؛ نمیفرماید «رأیت فی المنام» دارد که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾؛ شب اول, شب دوم و شب سوم، بالأخره کمتر یا بیشتر به طور مکرّر وجود مبارک ابراهیم در عالم رؤیا دید که فرزندش را دارد «ذبح» میکند، ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾.
حجّت بودن خواب انبیا به دلیل عصمت آنان حتی در خواب
مستحضرید که در حرم امن نبی و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به هیچ وجه شیطنت و وهم و خیال باطل راه ندارد؛ چه در خواب چه در بیداری، اینها انسانهای معصوم هستند که خوابِ اینها هم حجّت است. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»[10] همین است. قلب بیدار اینها هرگز در دسترس شیطنت شیطان نیست و اختصاصی هم به وجود مبارک پیغمبر ندارد، گرچه مرحله کمالش برای آن حضرت است. ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾، پس سخن از «رأیتُ» نیست، سخن از «أری» است که فعل مضارع و مفید استمرار است؛ یعنی من چند بار در عالم رؤیا میبینم که دارم شما را «ذَبح» میکنم.
اهمیت ذبح فرزند توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلیل تکرار خواب ابراهیم(علیه السلام)
پرسش: این امر چه احتیاجی به تکرار داشت؟
پاسخ: اگر امتثال آن ضروری بود، همان بار اول به صورت ضروری بیان میکرد؛ مثل رؤیای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آن حضرت در عالم رؤیا خواب دیدند که وارد مسجدالحرام میشوند، در آیه 27 سوره مبارکه «فتح» آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ﴾، آنجا دیگر ندارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند شب خواب دید که فاتح میشود و وارد مسجدالحرام میشود؛ در این آیه فرمود همان یک بار کافی بود، فرمود شما در عالم رؤیا دیدید که مکه را فتح میکنید و در کمال امن وارد مسجدالحرام میشوید، ما این رؤیایی که شما دیدید این را صادق میدانیم. شما در بیداری موفق میشوید که مکه را فتح کنید و وارد مسجدالحرام شوید، چه اینکه شد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾یا در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) که آنجا دیگر سخن از «أری أَحَدَ عَشَرَ» نبود، ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ﴾[11]که دیگر «أری» نبود، یک بار بود و یک بار هم به پدرش گفته شد که او فرمود این راز را برای دیگران بازگو نکن. گاهی تکرار لازم است؛ نظیر جریان حضرت ابراهیم که برای اهمیّت مسئله است. اگر مسئله خیلی مهم باشد تکرار میکنند. «ذَبح وَلَد» یک کار عادی نیست؛ نه قبل از آن صحنه سابقه داشت و نه بعد از آن صحنه که پیامبری به «ذَبح وَلَد» مأمور شود؛ اما در مسئله ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ یا در جریان ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ﴾ آنجا یا تصریح به فعل ماضی است یا تصریح به فعل مضارع نیست. غرض آن است که مسئله وقتی خیلی مهم باشد، نیاز به تکرار است.
عدم تحمیل اجرای خواب بر اسماعیل(سلام الله علیه) و تسلیم محض بودن او
اینجا فرمود: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ شما هر چه نظر دارید نظرتان را بگویید، من نمیخواهم تحمیل کنم. وجود مبارک اسماعیل(سلام الله علیه) هم با بیان عاطفی عرض کرد: ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾؛ «بالقول المطلق» من تسلیم محض هستم، به هر چه که مأمور شدی عمل کن! یعنی آنچه را تو در عالم رؤیا میبینی حق است، شما داری میبینی کسی به شما امر نکرده؛ ولی قول معصوم, فعل معصوم, تقریر معصوم؛ چه در رؤیا و چه در «یقظه» امر الهی است؛ اگر اینچنین است دیگر اسماعیل(سلام الله علیه) سؤال نکرد که آیا خدا را شما امر کرد یا نه؟ شما چنین صحنهای را دیدید، آیا این کار واجب است؟ آیا این کار مستحب است؟ آیا این کار تأویل دارد؟ تعبیر دارد یا ندارد؟
تفاوت خواب ابراهیم(علیه السلام) با یوسف(علیه السلام) و ناروایی تأویل آن
بعضی از کسانی که به اصطلاح اهل معرفت هستند میگویند که وجود مبارک حضرت ابراهیم خواب دید؛ ولی خواب خود را باید تأویل میبرد و تعبیر میکرد؛ ولی نکرد. خوابی که وجود مبارک ابراهیم دید، باید تأویل و تعبیر میشد. تعبیر عبارت از آن است آن معبّر که روانشناس است، روانکاو است و باخبر است که این از کجا آمده و به این صورت درآمد، آنچه این شخص در خواب دید، این را به معبّر میگوید و معبّر روانشناس از این صورت عبور میکند، حالا یا با فاصله کم یا با فاصله زیاد، به آن اصل میرسد؛ آن اصل، چیزی است که واقعشدنی است و در خارج واقع میشود. یعقوب(سلام الله علیه) باخبر بود که اینها برادران او، پدر و مادر یا پدر و خاله و امثال اینها هستند که این یازده نفر به صورت یازده ستاره درآمدند و در پیشگاه یوسف سجده کردند. یعقوب(سلام الله علیه) از ﴿أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ عبور کرد؛ از شمس و قمر و یازده ستاره عبور کرد که به آن اصل رسید و فهمید چه کسانی در برابر یوسف خضوع میکنند که فرمود این راز را برای کسی نگو، این خوابی است که باید عبور شود و تعبیر شود و یعقوب عبور کرد و تأویل کرد؛ اما وجود مبارک ابراهیم تعبیر و عبور نکرد، آنچه را دید شروع کرد به عمل کردن، بعد در موقع عمل متوجه شد که باید تعبیر میکرد. این «کَبش»[12] را به صورت اسماعیل دید و خیال کرد که اسماعیل را باید ذبح کند. این تعبیر بسیار تعبیر تند و ناروایی است، گرچه اینها جزء بزرگان هستند؛ ولی این مطلب و این آیه خیلی بزرگتر از دیگران است، اگر تأویل میخواست خود وجود مبارک ابراهیم تأویل میکرد. آنها خیال میکنند رؤیای حضرت ابراهیم این بود که «کَبش» را به صورت اسماعیل دید و آنچه در خارج واقع می شود و واقع شده است همان «کَبش» بود که «ذَبح» شده است، نه اسماعیل; منتها ایشان در عالم رؤیا «کَبش» را به صورت اسماعیل دید و باید تعبیر میکرد؛ ولی تعبیر نکرد و گفت: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که این سخن به نظر ما باطل است.
خوابهای آشفته محصول بیداری آشفته و نزاهت ابراهیم(علیه السلام) از آن
به هر تقدیر وجود مبارک ابراهیم همان «ذَبح» فرزند را دید و تعبیری هم نمیخواست. آنهایی که خوابهای آشفته میبینند، مثل بیداری آنهاست. کسانی که اهل تحقیق و پژوهش نیستند، آدمهای عادی هستند؛ پنج شش نفر وقتی یک جا مینشینند، اول که وارد میشوند در یک موضوع سخن میگویند، یک ساعت که نشستند و ختم جلسه اعلام شده و دارند میروند درباره چیزهایی بحث کردند که هیچ رابطهای بین آن حرفهای آخر اینها با حرفهای اول اینها نیست؛ براساس تداعی معانی, تداعی الفاظ, تداعی اذهان است, پراکندهگویی عصاره کار جلسه آنهاست؛ اینها را «اضغاث احلام» میگویند. شما ببینید این باغهایی که علف هرز زیاد دارد وجین می خواهد؛ یعنی آن علف هرز را گرفتن می خواهد. اگر باغبانی نداشته باشد تا علف هرز را وجین کند، وقتی یک دسته سبزی از آن باغ بگیرید، شما این دسته سبزی را که مثلاً یک کیلو وزن آن است دهها بار باید بگردی تا یک برگ قابل خوردن پیدا کنی. در میان علف های هرز یا همه اش هرز است یا اگر هم سبزی خوراکی پیدا شود بسیار کم است، اینها را میگویند دستهای! اینها را میگویند «اضغاث». اگر اینها در بیداری باشد که «اضغاث یقظه» است، اگر در خواب باشد که «اضغاث احلام» است. خوابهای آشفته مثل بیداری است، چون انسان همانطوری که در بیداری پراکنده زندگی میکند، خواب آنها هم همینطور است، مگر خواب خوب نصیب هر کسی میشود؟! هر کسی هر حرفی میزند باید توقع داشته باشد رؤیای صالحه یا رؤیای صادقه نصیبش شود؟ کسی که با قصه زندگی میکند، خواب تحقیقی نصیبش نمیشود؛ کسی که با بنای عقلا و فهم عرف زندگی میکند، رؤیاهای عقلی نصیبش نمیشود؛ بالأخره رؤیا محصول «یقظه» است.
نمونههایی از خوابهای نیازمند تعبیر و غیر آن
این رؤیای «اضغاث احلام» که مصریها خواب عزیز مصر را گفتند: ﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ﴾[13] است، اما وجود مبارک یوسف فرمود نه, این «اضغاث احلام» نیست این خواب واقعی است و بیان فرمود که هفتتا گاو لاغر چیست, هفتتا گاو چاق نیست و مانند آن.
بنابراین رؤیا گاهی تعبیر میخواهد و گاهی تعبیر نمیخواهد, آن چیزی که تعبیر میخواست نظیر ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ است یا ﴿إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً﴾[14] است و آن چیزی که تعبیر نمیخواهد مثل دخول به مسجدالحرام است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عالم رؤیا دید.
دلیل بر تعبیر نخواستن خواب ابراهیم(علیه السلام)
رؤیای صادقه وجود مبارک ابراهیم خلیل هم تعبیر نمیخواست و آن متن رؤیا بود، به دلیل اینکه خدا میفرماید من شما را امتحان کردم؛ اگر «کَبش» بود که امتحان نمیخواست, چون واقعیت امتحان نمیخواست. اگر او تعبیر میکرد، خواب دید که گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبیر میکرد و واقعیت هم همین بود که گوسفند را «ذَبح» کند، در «ذَبح» گوسفند که دیگر آزمون یکی از انبیای بزرگ و اولوالعزم مطرح نبود؛ ولی خدا میفرماید ما شما را امتحان کردیم، بَلاء مُبین است؛ خوب امتحان کردیم و شما از عهده امتحان خوب برآمدید، پس معلوم میشود آنچه را دید «ذَبح» خود وجود مبارک اسماعیل بود، وگرنه چه امتحانی دارد؟ حالا بر فرض ایشان تعبیر میکرد که من خواب دیدم که گوسفندی را «ذَبح» کردم که آن گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبیر آن هم این باشد که من گوسفند را قربانی کنم این گوسفند را همه میکشند، این دیگر بَلاء مُبین و آزمون مهم نیست. بنابراین این گونه از تعبیرها گرچه آنها آدمهای بزرگی هستند، اما اشتباهات بزرگ هم دارند.
دلیل بر قتل نفس نبودن کار ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام)
پرسش: حرمت قتل فرزند چه می شود؟
پاسخ: این را شریعت گفته است؛ صاحب نفس, ذات اقدس الهی است. او که دستور میدهد شما بروید در میدان جبهه, روی میدان مین بروید و این همه کشتار را تحمل کنید، چون صاحبش اوست؛ ما در برابر دیگران مالک هستیم نه در برابر «الله»، گفت روی مین بروید میگوییم چشم. در این دفاع مقدس گروهی که تقریباً برابر صدام جزء مظلومترین گروه بودند و جزء پاکترین شهدای ما بودند، همین گروه عاشورای آذربایجان شرقی بودند که من به سنگر اینها رفته بودم و دیدم اینها هیچ کاری ندارند جز خنثی کردن مین، بسیاری از آنها آشنای به این کار هم نبودند. آن کسی که اسلحه دست اوست چهار نفر را میکُشد و چهارتا تیر هم میخورد، اما این عزیزان هیچ کاری نداشتند و فقط خنثی کردن مین کار اینها بود که بسیاری از اینها هم تکهتکه و شهید میشدند. دین میگوید جان شما در برابر شما در اختیار شماست، اما در برابر ذات اقدس الهی مِلک خداست؛ وقتی خدا دستور دهد باید روی مین بروید این عزیزان هم میگویند چشم! همه ما هم باید بگوییم چشم. غرض آن است که قتل نفس در برابر ذات اقدس الهی, تسلیم محض شدن است. ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ شما نظرتان چیست؟ اسماعیل(سلام الله علیه) عرض کرد هر چه شما مأموریت داری من تابع هستم؛ معلوم میشود آن مأموریت بود، من دارم این کار را میکنم؛ یعنی باید این کار را انجام دهم.
تحقیقی بودن «سین» در ﴿سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾
﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾ و این «سین» هم «سین» تحقیق است نه «سین» «تسویف»؛ نظیر ﴿سَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ﴾[15] که «سین» تحقیق است و نه «سین» «تسویف». می گویند اینچنین نیست که ما هر کاری کنیم بعدّها خدا میبیند، بلکه هماکنون میبیند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ﴾،[16] نه اینکه بعدّها این «سین» «تسویف» باشد؛ مثل «سوف» که بعدّها خدا میبیند، بلکه «سین» تحقیق است که هماکنون و محققانه خدا میبیند؛ این هم عرض کرد هماکنون محقّقانه ـ البته به مشیئت موحّد تامّه ـ من جزء صابرین هستم.
چگونگی تهیه مقدمات اجرای فرمان الهی و سرفراز بیرون آمدن از آن
حالا مقدماتش را لابد در کتابهای تفسیر ملاحظه فرمودید که شب به فرزندش فرمود طنابی تهیه کنید که ما فردا برای اینکه مثلاً تهیه هیزم برویم که مادرشان مثلاً متوجه نشود. پیامی که وجود مبارک اسماعیل به پدرش داد که پیراهنم را چطور ببر و با مادرم چطور مذاکره کن اینها را هم خیلیها هم از ما و هم از اهل سنّت نقل کردند. این تسلیم محض است، ﴿فَلَمَّا أَسْلَما﴾ ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما)، ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ﴾ او را به پهلو خواباند کارد اثر نکرد و ندا آمد که آن جواب محذوف است؛ یعنی «قلنا و نادینا» که این واو عطف بر محذوف است و آن محذوف جواب است ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ﴾ «قلنا» که جواب میشود ﴿وَ نادَیْناهُ﴾ که ﴿یا إِبْراهیمُ﴾؛ تو به رؤیا عمل کردی؛ ما خواستیم امتحان کنیم و شما هم از امتحان سرافراز بیرون آمدید «قلنا» ﴿وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾؛ آنچه را امر کردیم تو تصدیق کردی. ما اینگونه «محسنان» را میآزماییم؛ او سوابق فراوانی داشت.
تبیین رابطه سرفرازی ابراهیم(علیه السلام) در امتحان و جزا بودن آن
ما او را با این امتحان سرفراز بیرون آوردیم؛ جزایی که به او میدهیم مطلب دیگری است؛ ولی خودِ این آزمون و او را به مقام ممتحَن شدنِ خالص به درآوردن، جزء احسان ماست و ما اینچنین احسان میکنیم, پس معلوم میشود گاهی انسان فشار میبیند که این احسانِ الهی است و این عذاب الهی نیست. آن مسئله بهشت و درجات و مسئله اگر ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ باشد, اگر ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[17]باشد، این به عنوان جزا مطرح است؛ اما آزمون چگونه جزاست؟ خود این آزمون قُربآور است، خود این آزمون کمالآور است، خود این آزمون انسان را کامل میکند. فرمود این جزای ما به ابراهیم بود. یک وقت است میفرماید: ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾,[18] ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾[19] که معنای این روشن است یا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ و بعد بفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ که این هم وضعش روشن است، اما همین که تیغ دست او بود، جدا شد و نبُرید دو بخش بود: همان بخشی که به پهلو خواباند و این تیغ نبرید و هم آن بخشی که به رو خواباند که از قفا ببرد این تیغ نبرید که در این فضا فرمود احسنت! ما اینطور شما را جزا دادیم؛ یعنی خوب از عهده آزمون برآمدید، خدا هر کسی را امتحان نمیکند. غرض این است که همین آزمون الهی جزاست که «بارک الله» خوب امتحان دادی؛ این جزای الهی است، این پاداش الهی است، این «بارک الله» گفتنِ خدا جزای الهی است و مخصوص حضرت ابراهیم هم نبود؛ فرمود هر کس با ما معامله کند ما هم او را در امتحان موفق میکنیم، هر کسی با ما بخواهد معامله کند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را کمک میکنیم ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾.
ناروایی برخی از برداشتها درباره گوسفند و نذر قربانی فرزند
حالا برخیها نقل کردند که این همان گوسفندی بود که در آزمون الهی هابیل کُشت و بر خلاف کار قابیل بود که اثبات اینها آسان نیست، چه اینکه جناب زمخشری در کشّاف دارد ـ چون زمخشری حنفی مذهب است، بر خلاف فخررازی که شافعی مذهب است؛ این معتزلی است و حنفی او شافعی است و اشعری ـ میگوید که ابوحنیفه به این صحنه استشهاد کرده و گفته اگر کسی نذر کند که فرزندش را قربانی کند، برای انجام این عمل و وفای به نذر گوسفند قربانی کافی است، به دلیل این آیه؛[20] میبینید بیراهه رفتن از کجا تا به کجاست! این شخص که نذر کرد، این نذر مشروع نیست یا باید راجح باشد و یا مباح, چه کسی حق دارد که نذر کند فرزندش را قربانی کند؟ بنابراین این نذر اصلاً منعقد نمیشود. چه استشهاد بیجایی کردند که اگر کسی نذر کند که فرزندش را قربانی کند این نذر منعقد میشود و بعد به جای آن گوسفند «ذَبح» کند این وفای به نذر است.
برکت نسل و ماندگاری یاد و نام ابراهیم(علیه السلام) پاداش الهی به مؤمنین
فرمود: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ ٭ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ﴾ ما نام او را همچنان زنده نگه داشتیم. در جریان نوح(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقینَ﴾[21]که البته انبیای بعدی بالأخره از ذریّه او هستند. درباره حضرت ابراهیم هم فرمود نام او, یاد او و مکتب او را ما در آینده نگه داشتیم؛ حالا ممکن است عدّهای نسل او نباشند، چه اینکه نیستند، اما نام او و یاد او را به عنوان سر سلسله انبیای ابراهیمی همچنان نگه داشتیم ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ ٭ سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾؛ اما نظیر نوح نبود که او 950 سال مقاومت کرد؛ لذا خدا در آیه 79 همین سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. درباره هیچ پیامبری کلمه ﴿فِی الْعالَمینَ﴾ ندارد؛ ندارد که درود جهانی بر او, ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾ مثل ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾[22] ﴿سَلامٌ عَلی﴾ کذا و کذاست. ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ * کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾؛ یعنی این باقی بودن, درود داشتن و رحمت الهی شامل حال او بودن پاداشی است که ما به «محسنین» میدهیم که هرگز تکرار نیست؛ آنجا با ﴿إِنَّا﴾ شروع شده که اینجا ﴿إِنَّا﴾ ندارد، آن موفقیّت در آزمونهای بزرگ را مطرح میکند و این راجع به آن نیست؛ لذا اصلِ برکت و ماندگار بودن و آثار داشتن را فرمود ما جزای «محسنین» میدهیم، برای اینکه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾.
تقویت قول به ذبیح بودن اسماعیل(علیه السلام) و دلیل آن
زمخشری هم از ابنعباس یا از دیگران نقل میکند که آنکه «ذبیح» است اسماعیل(سلام الله علیه) است،[23] بسیاری از اهل سنّت نظرشان این است که آنکه «ذبیح» است اسحاق است، گرچه برخی از روایات ما همین را دارد که اسحاق «ذبیح» است، اما بسیاری از روایات دارد آنکه «ذبیح» است اسماعیل است. این دو طایفه از روایات که معارض هم هستند؛ این روایاتی که دارد «ذبیح» اسماعیل است «اکثرُ سنداً» است, اصح است، متقن است و گذشته از این, موافق با «کتاب الله» هم است، چون روایات را «عندالتعارض» اگر خواستیم ارزیابی کنیم یکی از مهمترین راه ها سنجش با قرآن است. اگر روایات متعارض را بر قرآن عرضه کنیم و با قرآن بسنجیم، ظاهر یا صریح قرآن کریم این است که «ذبیح» اسماعیل است، برای اینکه آن آیات که فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾،مسئله آزمون ذبح و اینها را ذکر میکند و بعد هم که قصه تمام شد میفرماید: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قصه اسحاق را بعد از آن مسئله ذَبح و قربانی و ذَبح عظیم و اینها ذکر میکند که از این شفافتر دیگر نمیشود. روشن است که «ذبیح» اسماعیل است نه اسحاق. این را شاهد، استشهاد کردند فریقین و محقّقان از دو گروه که درست هم است که روایات ما هم این را دارد؛ ولی متأسفانه بعضی از آنها میگویند «ذبیح» اسحاق است و برخیها هم از همین بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن»[24] استشهاد کردند که وجود مبارک اسماعیل «ذبیح» است، زیرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن» یکی پدر یا جدّش بود که نذر کردند قرعه به نام پدر حضرت رسول افتاد که او را «ذَبح» کنند، بالأخره عنایت الهی باعث حفظ این شد و این از «ذبیح» شدن نجات پیدا کرد و یکی هم حضرت اسماعیل بود؛ وجود مبارک پیغمبر نوه حضرت اسماعیل بوده و عرب بود, حضرت موسی و اینها فرزندان اسحاق هستند. حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن»؛ یکی عبدالله پدر من و یکی هم جدّ من است حضرت اسماعیل. بعضی از اعراب که آنجا حضور داشتند به حضرت عرض کردند «یَا ابْنَ الذَّبِیحَیْن»[25] که حضرت تبسّم نمودند. غرض این است که شواهد فراوان قرآنی بر این است که آنکه «ذبیح» است اسماعیل است و اکثر روایات هم همین را تأیید میکند و اگر روایتی هم دلالت داشته باشد بر اینکه «ذبیح» اسحاق است، این گذشته از اینکه معارض فراوان دارد، مخالف قرآن کریم هم است.
بعد از اینکه جریان حضرت اسماعیل تمام شد میفرماید ما به او بشارت نوزاد دیگر دادیم. از این صریحتر شما چه چیزی میخواهید؟ فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ ٭ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ ٭ وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ﴾.[26]
[1]انعام/سوره6، آیه76.
[2]انبیاء/سوره21، آیه22.
[3]صافات/سوره37، آیه91.
[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص587، ط اسلامی.
[5]صافات/سوره37، آیه84.
[6]احزاب/سوره33، آیه4.
[7]نساء/سوره4، آیه125.
[8]بقره/سوره2، آیه124.
[9]لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص130.
[10]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج16،ص399.
[11]یوسف/سوره12، آیه4.
[12]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[13]یوسف/سوره12، آیه44.
[14]یوسف/سوره12، آیه36.
[15]توبه/سوره9، آیه94.
[16]توبه/سوره9، آیه105.
[17]نساء/سوره4، آیه125.
[18]بقره/سوره2، آیه124.
[19]انعام/سوره6، آیه84.
[20]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص56.
[21]صافات/سوره37، آیه77.
[22]صافات/سوره37، آیه120.
[23]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص 56 و 57.
[24]من لا یحضره الفقیه،الشیخ الصدوق، ج4،ص368.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج12،ص132.
[26]صافات/سوره37، آیه110.
- نمونهای از برهان اقامه شده ابراهیم(ع) در برابر بتپرستان؛
- عدم امکان رؤیت فرشتگان توسط بشر عادی؛
- رسیدن ابراهیم(ع) به مقام امامت بعد از آزمون سلامت قلب.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدینِ (99) رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ (100) فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ (101) فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قالَ یا بُنَیَّ إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَری قالَ یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ (102) فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ (103) وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ (104) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (105) إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ (106) وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ (107) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ (108) سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ (109) کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (110) إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (111) وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112)﴾
نمونهای از برهان اقامه شده ابراهیم(علیه السلام) در برابر بتپرستان
قرآن کریم بعد از ارائه براهین بر آن عناصر اوّلی دین, قصص بعضی از انبیا را که مؤیّد همان براهین است نقل میکند. هر جا که وجود مبارک ابراهیم خلیل سخن گفت یا «برهان» بود یا «جدال أحسن»، البته «موعظه حسنه» هم همراه کلمات نورانی آن حضرت بوده است. در جریان احتجاج که در سوره مبارکه «انعام» گذشت، کواکب سهگانه را یکی پس از دیگری دید و فرمود: ﴿هذا رَبِّی﴾؛[1] این ﴿هذا رَبِّی﴾ یا براساس فرض است که «نفرض أنّه هو الرب»؛ نظیر ﴿لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا﴾[2] که «لَو کان کوکب رباً لما کان آفلا و لکنّه آفلٌ فلیس بِرب»، این برهان است و اگر «جدال أحسن» گفته شد، برای اینکه صبغه معقولیّت دارد و در جریانهای دیگر هم که احتجاج میکنند همه جا برهان است.
تبیین تحقیر و تکریم محاورهای ابراهیم(علیه السلام) در برابر بتها و فرشتگان
در مسئله تعبیر دوگانهای که وجود مبارک ابراهیم برای این بتها داشت از یک سو و برای فرشتگان داشت از سوی دیگر، یک جا تحقیر است و یک جا تکریم که در تعبیرات عرفی ما هم همین طور است؛ یعنی فرهنگ محاوره این است که اگر کسی چوبی را گرامی بدارد، دیگران در برابر این چوب به عنوان تحقیر میگویند: چرا غذا نمیخوری؟ چرا حرف نمیزنی؟! ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾,[3]«ألا تنطقون», «و ما لکم لا تأکلون», «و ما لکم لا تنطقون» که این تحقیر است، برای اینکه عدّهای این چوب را میپرستند؛ اما در جریان فرشتهها که در سوره مبارکه «ذاریات» و مانند «ذاریات» آمده است، وجود مبارک ابراهیم برای آنها غذا آورد و دید آنها غذا نمیخورند، ما هم به مهمانان بزرگوار میگوییم چرا میل نمیکنید؟ وجود مبارک ابراهیم دید اینها دست به سوی غذا دراز نمیکنند، بعدّها روشن شد که اینها فرشته هستند و اهل غذا خوردن نیستند. این ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾ که در آیه 27 سوره مبارکه «ذاریات» است، نشانه تأدّب است؛ ما به مهمانان بزرگواری که وارد شدند و هنوز میوه میل نکردند، میگوییم چرا میوه میل نمیکنید؟ اینجا هم در آیه 27 سوره مبارکه «ذاریات» فرمود: ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ﴾؛ یعنی غذا را نزد مهمان آورد، نه اینکه مهمان را نزد غذا آورده باشد ﴿فَقَرَّبَهُ إِلَیْهِمْ قَالَ أَ لاَ تَأْکُلُونَ﴾،پس این ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾که در سوره «ذاریات» است و خطاب به فرشتهها چنین فرمود, میشود تأدّب و تکریم, ﴿أَ لا تَأْکُلُونَ﴾که در این آیه 91 سوره مبارکه «صافات» ـ که محلّ بحث است ـ به بتها فرمود چرا غذا نمیخورید؟ اینها کاملاً تفاوت روشنی دارند.
عدم امکان رؤیت فرشتگان توسط بشر عادی
پرسش: آیا فرشته ها در کنار مثال متّصل ... ؟
پاسخ: آن در سوره مبارکه «هود» گذشت که گاهی ممکن است، البته فرشته که بودند و واقعیّت داشت دیگر جزء مثال متّصل نیست، واقعیّتی است.ممکن است که برای افرادی به وسیله معجزهٴ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) روشن شود، مثل «دحیة کلبی»[4] که عدّهای هم او را دیدند، اما آنهایی که مورد عنایت پیغمبر نبودند او را ندیدند. در خیلی از موارد بود که جبرئیل(سلام الله علیه) نازل میشد، مطالب وحی را به حضرت ابلاغ میکرد و کسانی که در کنار آن حضرت بودند نه میشنیدند و نه میدیدند، فقط خود حضرت بود که میدید و میشنید؛ این مربوط به سِعهٴ عنایت آن ولیّ خداست.
پرسش: این فرشته ها که لوازم انسانیت مثل خوردن غذا را نداشتند؟
پاسخ: بله, نداشتند؛ ولی غرض این است که به صورت انسان ظاهر شدند، مثل همان جبرئیل(سلام الله علیه) که به صورت «دحیة کلبی» و به صورت بشر ظاهر شد، اما نه اینکه بشر شده باشد, جسم بشری پیدا نکرد؛ اگر تمثّل بود حکم فرشتهها محفوظ بود.
رسیدن ابراهیم(علیه السلام) به مقام امامت بعد از آزمون سلامت قلب
مطلب بعدی آن است که وقتی وجود مبارک ابراهیم داعیه این را دارد که من با قلب سلیم آمدم و خدا هم امضا کرده است که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.[5] آیا اگر قلب سلیم از خدا غیر خدا را طلب کند، با سلامت قلب سازگار است یا نه؟ ابراهیمی که خدا امضا فرمود که ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾، آیا در قلب انسانی که دارای قلب سلیم است، محبّت غیر خدا جا دارد یا نه؟ این مطلب را باید آزمون جواب دهد، فرمود او از ما فرزند صالح خواست و گفت: ﴿رَبِّ هَبْ لی مِنَ الصَّالِحینَ﴾؛ ما برای روشن شدن دیگران که سلامت قلب با داشتن فرزند صالح و سالم منافات ندارد، این آزمون را به عمل آوردیم تا روشن شود که او فرزندی مثل اسماعیل را که از هر جهت واجد کمال بود، در بیرون دروازه جان جا داد، نه در درون؛ لذا ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾و نشانه آن این بود که وقتی ما گفتیم «ذَبح» کن، گفت چشم! خود فرزند هم در بیرون دروازه قلب ابراهیم جا داشت؛ لذا این فرزند هم گفت چشم! بعد فرمود امتحان الهی همین است و ما اینچنین مؤمنان خاص را جزا میدهیم. این سؤال و آن جواب و این آزمون برای آن بود که روشن شود ﴿إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾که در این قلمرو دل چیزی جز محبّت الهی نیست، زیرا انسان، نه دو قلب دارد ﴿ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِهِ﴾[6]و نه در یک قلب محبّت دو محبوب جا دارد، برای اینکه آنجا هر چه هست جای خلوص است و مشوب را نمیپذیرد. این آزمون به خوبی نشان میدهد که وجود مبارک خلیل حق ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾.این آزمونها را که آن ذات مقدس پشت سر گذاشت، از آن به بعد ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[7]مطرح است، از آن به بعد ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾[8] مطرح است و مانند آن.
﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾؛ حلیم همانطوری که در بحث قبل ملاحظه فرمودید ذات اقدس الهی آن را وصف هیچ پیامبری قرار نداد، مگر وصف حضرت ابراهیم(علیه السلام) و فرزندش اسماعیل(سلام الله علیه) که فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾.
رسیدن اسماعیل(علیه السلام) به دوران جوانی و خوابهای مکرّر ابراهیم(علیه السلام) بر ذبح او
﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ وقتی دوران نوزادی و نوجوانی را پشت سر گذاشت و به حدّ جوان کاملی شد که میتواند کار کند، سعی کند در حوایج, زندگی را تأمین کند و یک جوان بالغ و «مراهق»[9] شد که بهترین دوران زندگی جوان است ما آزمون خود را شروع کردیم. ﴿فَلَمَّا بَلَغَ﴾؛ این اسماعیل با ابراهیم(سلام الله علیه) به مقام سِن رسید یا با آن سن به مقام سعی رسید که در حوایج به یک جوان میگویند «بلغ السّعی»؛ یعنی میتواند مشکل خودش را حل کند, مشکل خانوادهاش را حل کند, نیازهای خودش را برطرف کند, میتواند سعی کند, کوشش کند, زندگی خود را تأمین کند و روی پای خود بایستد که این را میگویند «بلغ السّعی». ﴿فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ﴾ هنگامی که به مقام کامل رسید. آنگاه ذات اقدس الهی در رؤیا مطالبی را به وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) نشان داد و چند بار هم نشان داد، برای اینکه ابراهیم(سلام الله علیه) از این صحنه با فعل مضارع یاد میکند؛ نمیفرماید «رأیت فی المنام» دارد که ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾؛ شب اول, شب دوم و شب سوم، بالأخره کمتر یا بیشتر به طور مکرّر وجود مبارک ابراهیم در عالم رؤیا دید که فرزندش را دارد «ذبح» میکند، ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾.
حجّت بودن خواب انبیا به دلیل عصمت آنان حتی در خواب
مستحضرید که در حرم امن نبی و رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به هیچ وجه شیطنت و وهم و خیال باطل راه ندارد؛ چه در خواب چه در بیداری، اینها انسانهای معصوم هستند که خوابِ اینها هم حجّت است. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «تَنَامُ عَیْنَایَ وَ لَا یَنَامُ قَلْبِی»[10] همین است. قلب بیدار اینها هرگز در دسترس شیطنت شیطان نیست و اختصاصی هم به وجود مبارک پیغمبر ندارد، گرچه مرحله کمالش برای آن حضرت است. ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾، پس سخن از «رأیتُ» نیست، سخن از «أری» است که فعل مضارع و مفید استمرار است؛ یعنی من چند بار در عالم رؤیا میبینم که دارم شما را «ذَبح» میکنم.
اهمیت ذبح فرزند توسط پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دلیل تکرار خواب ابراهیم(علیه السلام)
پرسش: این امر چه احتیاجی به تکرار داشت؟
پاسخ: اگر امتثال آن ضروری بود، همان بار اول به صورت ضروری بیان میکرد؛ مثل رؤیای وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آن حضرت در عالم رؤیا خواب دیدند که وارد مسجدالحرام میشوند، در آیه 27 سوره مبارکه «فتح» آنجا فرمود: ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ إِنْ شاءَ اللَّهُ آمِنینَ﴾، آنجا دیگر ندارد که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چند شب خواب دید که فاتح میشود و وارد مسجدالحرام میشود؛ در این آیه فرمود همان یک بار کافی بود، فرمود شما در عالم رؤیا دیدید که مکه را فتح میکنید و در کمال امن وارد مسجدالحرام میشوید، ما این رؤیایی که شما دیدید این را صادق میدانیم. شما در بیداری موفق میشوید که مکه را فتح کنید و وارد مسجدالحرام شوید، چه اینکه شد ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرامَ﴾یا در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) که آنجا دیگر سخن از «أری أَحَدَ عَشَرَ» نبود، ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ رَأَیْتُهُمْ لی ساجِدینَ﴾[11]که دیگر «أری» نبود، یک بار بود و یک بار هم به پدرش گفته شد که او فرمود این راز را برای دیگران بازگو نکن. گاهی تکرار لازم است؛ نظیر جریان حضرت ابراهیم که برای اهمیّت مسئله است. اگر مسئله خیلی مهم باشد تکرار میکنند. «ذَبح وَلَد» یک کار عادی نیست؛ نه قبل از آن صحنه سابقه داشت و نه بعد از آن صحنه که پیامبری به «ذَبح وَلَد» مأمور شود؛ اما در مسئله ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ یا در جریان ﴿لَقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْیا بِالْحَقِّ﴾ آنجا یا تصریح به فعل ماضی است یا تصریح به فعل مضارع نیست. غرض آن است که مسئله وقتی خیلی مهم باشد، نیاز به تکرار است.
عدم تحمیل اجرای خواب بر اسماعیل(سلام الله علیه) و تسلیم محض بودن او
اینجا فرمود: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ شما هر چه نظر دارید نظرتان را بگویید، من نمیخواهم تحمیل کنم. وجود مبارک اسماعیل(سلام الله علیه) هم با بیان عاطفی عرض کرد: ﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ﴾؛ «بالقول المطلق» من تسلیم محض هستم، به هر چه که مأمور شدی عمل کن! یعنی آنچه را تو در عالم رؤیا میبینی حق است، شما داری میبینی کسی به شما امر نکرده؛ ولی قول معصوم, فعل معصوم, تقریر معصوم؛ چه در رؤیا و چه در «یقظه» امر الهی است؛ اگر اینچنین است دیگر اسماعیل(سلام الله علیه) سؤال نکرد که آیا خدا را شما امر کرد یا نه؟ شما چنین صحنهای را دیدید، آیا این کار واجب است؟ آیا این کار مستحب است؟ آیا این کار تأویل دارد؟ تعبیر دارد یا ندارد؟
تفاوت خواب ابراهیم(علیه السلام) با یوسف(علیه السلام) و ناروایی تأویل آن
بعضی از کسانی که به اصطلاح اهل معرفت هستند میگویند که وجود مبارک حضرت ابراهیم خواب دید؛ ولی خواب خود را باید تأویل میبرد و تعبیر میکرد؛ ولی نکرد. خوابی که وجود مبارک ابراهیم دید، باید تأویل و تعبیر میشد. تعبیر عبارت از آن است آن معبّر که روانشناس است، روانکاو است و باخبر است که این از کجا آمده و به این صورت درآمد، آنچه این شخص در خواب دید، این را به معبّر میگوید و معبّر روانشناس از این صورت عبور میکند، حالا یا با فاصله کم یا با فاصله زیاد، به آن اصل میرسد؛ آن اصل، چیزی است که واقعشدنی است و در خارج واقع میشود. یعقوب(سلام الله علیه) باخبر بود که اینها برادران او، پدر و مادر یا پدر و خاله و امثال اینها هستند که این یازده نفر به صورت یازده ستاره درآمدند و در پیشگاه یوسف سجده کردند. یعقوب(سلام الله علیه) از ﴿أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ عبور کرد؛ از شمس و قمر و یازده ستاره عبور کرد که به آن اصل رسید و فهمید چه کسانی در برابر یوسف خضوع میکنند که فرمود این راز را برای کسی نگو، این خوابی است که باید عبور شود و تعبیر شود و یعقوب عبور کرد و تأویل کرد؛ اما وجود مبارک ابراهیم تعبیر و عبور نکرد، آنچه را دید شروع کرد به عمل کردن، بعد در موقع عمل متوجه شد که باید تعبیر میکرد. این «کَبش»[12] را به صورت اسماعیل دید و خیال کرد که اسماعیل را باید ذبح کند. این تعبیر بسیار تعبیر تند و ناروایی است، گرچه اینها جزء بزرگان هستند؛ ولی این مطلب و این آیه خیلی بزرگتر از دیگران است، اگر تأویل میخواست خود وجود مبارک ابراهیم تأویل میکرد. آنها خیال میکنند رؤیای حضرت ابراهیم این بود که «کَبش» را به صورت اسماعیل دید و آنچه در خارج واقع می شود و واقع شده است همان «کَبش» بود که «ذَبح» شده است، نه اسماعیل; منتها ایشان در عالم رؤیا «کَبش» را به صورت اسماعیل دید و باید تعبیر میکرد؛ ولی تعبیر نکرد و گفت: ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ که این سخن به نظر ما باطل است.
خوابهای آشفته محصول بیداری آشفته و نزاهت ابراهیم(علیه السلام) از آن
به هر تقدیر وجود مبارک ابراهیم همان «ذَبح» فرزند را دید و تعبیری هم نمیخواست. آنهایی که خوابهای آشفته میبینند، مثل بیداری آنهاست. کسانی که اهل تحقیق و پژوهش نیستند، آدمهای عادی هستند؛ پنج شش نفر وقتی یک جا مینشینند، اول که وارد میشوند در یک موضوع سخن میگویند، یک ساعت که نشستند و ختم جلسه اعلام شده و دارند میروند درباره چیزهایی بحث کردند که هیچ رابطهای بین آن حرفهای آخر اینها با حرفهای اول اینها نیست؛ براساس تداعی معانی, تداعی الفاظ, تداعی اذهان است, پراکندهگویی عصاره کار جلسه آنهاست؛ اینها را «اضغاث احلام» میگویند. شما ببینید این باغهایی که علف هرز زیاد دارد وجین می خواهد؛ یعنی آن علف هرز را گرفتن می خواهد. اگر باغبانی نداشته باشد تا علف هرز را وجین کند، وقتی یک دسته سبزی از آن باغ بگیرید، شما این دسته سبزی را که مثلاً یک کیلو وزن آن است دهها بار باید بگردی تا یک برگ قابل خوردن پیدا کنی. در میان علف های هرز یا همه اش هرز است یا اگر هم سبزی خوراکی پیدا شود بسیار کم است، اینها را میگویند دستهای! اینها را میگویند «اضغاث». اگر اینها در بیداری باشد که «اضغاث یقظه» است، اگر در خواب باشد که «اضغاث احلام» است. خوابهای آشفته مثل بیداری است، چون انسان همانطوری که در بیداری پراکنده زندگی میکند، خواب آنها هم همینطور است، مگر خواب خوب نصیب هر کسی میشود؟! هر کسی هر حرفی میزند باید توقع داشته باشد رؤیای صالحه یا رؤیای صادقه نصیبش شود؟ کسی که با قصه زندگی میکند، خواب تحقیقی نصیبش نمیشود؛ کسی که با بنای عقلا و فهم عرف زندگی میکند، رؤیاهای عقلی نصیبش نمیشود؛ بالأخره رؤیا محصول «یقظه» است.
نمونههایی از خوابهای نیازمند تعبیر و غیر آن
این رؤیای «اضغاث احلام» که مصریها خواب عزیز مصر را گفتند: ﴿قَالُوا أَضْغَاثُ أَحْلاَمٍ وَ مَا نَحْنُ بِتَأْوِیلِ الْأَحْلاَمِ بِعَالِمِینَ﴾[13] است، اما وجود مبارک یوسف فرمود نه, این «اضغاث احلام» نیست این خواب واقعی است و بیان فرمود که هفتتا گاو لاغر چیست, هفتتا گاو چاق نیست و مانند آن.
بنابراین رؤیا گاهی تعبیر میخواهد و گاهی تعبیر نمیخواهد, آن چیزی که تعبیر میخواست نظیر ﴿إِنِّی رَأَیْتُ أَحَدَ عَشَرَ کَوْکَباً﴾ است یا ﴿إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْراً﴾[14] است و آن چیزی که تعبیر نمیخواهد مثل دخول به مسجدالحرام است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در عالم رؤیا دید.
دلیل بر تعبیر نخواستن خواب ابراهیم(علیه السلام)
رؤیای صادقه وجود مبارک ابراهیم خلیل هم تعبیر نمیخواست و آن متن رؤیا بود، به دلیل اینکه خدا میفرماید من شما را امتحان کردم؛ اگر «کَبش» بود که امتحان نمیخواست, چون واقعیت امتحان نمیخواست. اگر او تعبیر میکرد، خواب دید که گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبیر میکرد و واقعیت هم همین بود که گوسفند را «ذَبح» کند، در «ذَبح» گوسفند که دیگر آزمون یکی از انبیای بزرگ و اولوالعزم مطرح نبود؛ ولی خدا میفرماید ما شما را امتحان کردیم، بَلاء مُبین است؛ خوب امتحان کردیم و شما از عهده امتحان خوب برآمدید، پس معلوم میشود آنچه را دید «ذَبح» خود وجود مبارک اسماعیل بود، وگرنه چه امتحانی دارد؟ حالا بر فرض ایشان تعبیر میکرد که من خواب دیدم که گوسفندی را «ذَبح» کردم که آن گوسفند به صورت فرزند درآمده و تعبیر آن هم این باشد که من گوسفند را قربانی کنم این گوسفند را همه میکشند، این دیگر بَلاء مُبین و آزمون مهم نیست. بنابراین این گونه از تعبیرها گرچه آنها آدمهای بزرگی هستند، اما اشتباهات بزرگ هم دارند.
دلیل بر قتل نفس نبودن کار ابراهیم و اسماعیل(علیهما السلام)
پرسش: حرمت قتل فرزند چه می شود؟
پاسخ: این را شریعت گفته است؛ صاحب نفس, ذات اقدس الهی است. او که دستور میدهد شما بروید در میدان جبهه, روی میدان مین بروید و این همه کشتار را تحمل کنید، چون صاحبش اوست؛ ما در برابر دیگران مالک هستیم نه در برابر «الله»، گفت روی مین بروید میگوییم چشم. در این دفاع مقدس گروهی که تقریباً برابر صدام جزء مظلومترین گروه بودند و جزء پاکترین شهدای ما بودند، همین گروه عاشورای آذربایجان شرقی بودند که من به سنگر اینها رفته بودم و دیدم اینها هیچ کاری ندارند جز خنثی کردن مین، بسیاری از آنها آشنای به این کار هم نبودند. آن کسی که اسلحه دست اوست چهار نفر را میکُشد و چهارتا تیر هم میخورد، اما این عزیزان هیچ کاری نداشتند و فقط خنثی کردن مین کار اینها بود که بسیاری از اینها هم تکهتکه و شهید میشدند. دین میگوید جان شما در برابر شما در اختیار شماست، اما در برابر ذات اقدس الهی مِلک خداست؛ وقتی خدا دستور دهد باید روی مین بروید این عزیزان هم میگویند چشم! همه ما هم باید بگوییم چشم. غرض آن است که قتل نفس در برابر ذات اقدس الهی, تسلیم محض شدن است. ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾ شما نظرتان چیست؟ اسماعیل(سلام الله علیه) عرض کرد هر چه شما مأموریت داری من تابع هستم؛ معلوم میشود آن مأموریت بود، من دارم این کار را میکنم؛ یعنی باید این کار را انجام دهم.
تحقیقی بودن «سین» در ﴿سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾
﴿یا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُنی إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرینَ﴾ و این «سین» هم «سین» تحقیق است نه «سین» «تسویف»؛ نظیر ﴿سَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ﴾[15] که «سین» تحقیق است و نه «سین» «تسویف». می گویند اینچنین نیست که ما هر کاری کنیم بعدّها خدا میبیند، بلکه هماکنون میبیند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللَّهُ عَمَلَکُمْ﴾،[16] نه اینکه بعدّها این «سین» «تسویف» باشد؛ مثل «سوف» که بعدّها خدا میبیند، بلکه «سین» تحقیق است که هماکنون و محققانه خدا میبیند؛ این هم عرض کرد هماکنون محقّقانه ـ البته به مشیئت موحّد تامّه ـ من جزء صابرین هستم.
چگونگی تهیه مقدمات اجرای فرمان الهی و سرفراز بیرون آمدن از آن
حالا مقدماتش را لابد در کتابهای تفسیر ملاحظه فرمودید که شب به فرزندش فرمود طنابی تهیه کنید که ما فردا برای اینکه مثلاً تهیه هیزم برویم که مادرشان مثلاً متوجه نشود. پیامی که وجود مبارک اسماعیل به پدرش داد که پیراهنم را چطور ببر و با مادرم چطور مذاکره کن اینها را هم خیلیها هم از ما و هم از اهل سنّت نقل کردند. این تسلیم محض است، ﴿فَلَمَّا أَسْلَما﴾ ابراهیم و اسماعیل(سلام الله علیهما)، ﴿وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ﴾ او را به پهلو خواباند کارد اثر نکرد و ندا آمد که آن جواب محذوف است؛ یعنی «قلنا و نادینا» که این واو عطف بر محذوف است و آن محذوف جواب است ﴿فَلَمَّا أَسْلَما وَ تَلَّهُ لِلْجَبینِ﴾ «قلنا» که جواب میشود ﴿وَ نادَیْناهُ﴾ که ﴿یا إِبْراهیمُ﴾؛ تو به رؤیا عمل کردی؛ ما خواستیم امتحان کنیم و شما هم از امتحان سرافراز بیرون آمدید «قلنا» ﴿وَ نادَیْناهُ أَنْ یا إِبْراهیمُ ٭ قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا﴾؛ آنچه را امر کردیم تو تصدیق کردی. ما اینگونه «محسنان» را میآزماییم؛ او سوابق فراوانی داشت.
تبیین رابطه سرفرازی ابراهیم(علیه السلام) در امتحان و جزا بودن آن
ما او را با این امتحان سرفراز بیرون آوردیم؛ جزایی که به او میدهیم مطلب دیگری است؛ ولی خودِ این آزمون و او را به مقام ممتحَن شدنِ خالص به درآوردن، جزء احسان ماست و ما اینچنین احسان میکنیم, پس معلوم میشود گاهی انسان فشار میبیند که این احسانِ الهی است و این عذاب الهی نیست. آن مسئله بهشت و درجات و مسئله اگر ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾ باشد, اگر ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾[17]باشد، این به عنوان جزا مطرح است؛ اما آزمون چگونه جزاست؟ خود این آزمون قُربآور است، خود این آزمون کمالآور است، خود این آزمون انسان را کامل میکند. فرمود این جزای ما به ابراهیم بود. یک وقت است میفرماید: ﴿إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً﴾,[18] ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾[19] که معنای این روشن است یا ﴿وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً﴾ و بعد بفرماید: ﴿وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ﴾ که این هم وضعش روشن است، اما همین که تیغ دست او بود، جدا شد و نبُرید دو بخش بود: همان بخشی که به پهلو خواباند و این تیغ نبرید و هم آن بخشی که به رو خواباند که از قفا ببرد این تیغ نبرید که در این فضا فرمود احسنت! ما اینطور شما را جزا دادیم؛ یعنی خوب از عهده آزمون برآمدید، خدا هر کسی را امتحان نمیکند. غرض این است که همین آزمون الهی جزاست که «بارک الله» خوب امتحان دادی؛ این جزای الهی است، این پاداش الهی است، این «بارک الله» گفتنِ خدا جزای الهی است و مخصوص حضرت ابراهیم هم نبود؛ فرمود هر کس با ما معامله کند ما هم او را در امتحان موفق میکنیم، هر کسی با ما بخواهد معامله کند و ﴿جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلیمٍ﴾ باشد در موقع امتحان ما او را کمک میکنیم ﴿إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ٭ إِنَّ هذا لَهُوَ الْبَلاءُ الْمُبینُ﴾، بعد ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ﴾.
ناروایی برخی از برداشتها درباره گوسفند و نذر قربانی فرزند
حالا برخیها نقل کردند که این همان گوسفندی بود که در آزمون الهی هابیل کُشت و بر خلاف کار قابیل بود که اثبات اینها آسان نیست، چه اینکه جناب زمخشری در کشّاف دارد ـ چون زمخشری حنفی مذهب است، بر خلاف فخررازی که شافعی مذهب است؛ این معتزلی است و حنفی او شافعی است و اشعری ـ میگوید که ابوحنیفه به این صحنه استشهاد کرده و گفته اگر کسی نذر کند که فرزندش را قربانی کند، برای انجام این عمل و وفای به نذر گوسفند قربانی کافی است، به دلیل این آیه؛[20] میبینید بیراهه رفتن از کجا تا به کجاست! این شخص که نذر کرد، این نذر مشروع نیست یا باید راجح باشد و یا مباح, چه کسی حق دارد که نذر کند فرزندش را قربانی کند؟ بنابراین این نذر اصلاً منعقد نمیشود. چه استشهاد بیجایی کردند که اگر کسی نذر کند که فرزندش را قربانی کند این نذر منعقد میشود و بعد به جای آن گوسفند «ذَبح» کند این وفای به نذر است.
برکت نسل و ماندگاری یاد و نام ابراهیم(علیه السلام) پاداش الهی به مؤمنین
فرمود: ﴿وَ فَدَیْناهُ بِذِبْحٍ عَظیمٍ ٭ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ﴾ ما نام او را همچنان زنده نگه داشتیم. در جریان نوح(سلام الله علیه) فرمود: ﴿وَ جَعَلْنا ذُرِّیَّتَهُ هُمُ الْباقینَ﴾[21]که البته انبیای بعدی بالأخره از ذریّه او هستند. درباره حضرت ابراهیم هم فرمود نام او, یاد او و مکتب او را ما در آینده نگه داشتیم؛ حالا ممکن است عدّهای نسل او نباشند، چه اینکه نیستند، اما نام او و یاد او را به عنوان سر سلسله انبیای ابراهیمی همچنان نگه داشتیم ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِ فِی الْآخِرینَ ٭ سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾؛ اما نظیر نوح نبود که او 950 سال مقاومت کرد؛ لذا خدا در آیه 79 همین سوره مبارکه «صافات» فرمود: ﴿سَلامٌ عَلی نُوحٍ فِی الْعالَمینَ﴾. درباره هیچ پیامبری کلمه ﴿فِی الْعالَمینَ﴾ ندارد؛ ندارد که درود جهانی بر او, ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾ مثل ﴿سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ﴾[22] ﴿سَلامٌ عَلی﴾ کذا و کذاست. ﴿سَلاَمٌ عَلَی إِبْرَاهِیمَ * کَذٰلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾؛ یعنی این باقی بودن, درود داشتن و رحمت الهی شامل حال او بودن پاداشی است که ما به «محسنین» میدهیم که هرگز تکرار نیست؛ آنجا با ﴿إِنَّا﴾ شروع شده که اینجا ﴿إِنَّا﴾ ندارد، آن موفقیّت در آزمونهای بزرگ را مطرح میکند و این راجع به آن نیست؛ لذا اصلِ برکت و ماندگار بودن و آثار داشتن را فرمود ما جزای «محسنین» میدهیم، برای اینکه ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾.
تقویت قول به ذبیح بودن اسماعیل(علیه السلام) و دلیل آن
زمخشری هم از ابنعباس یا از دیگران نقل میکند که آنکه «ذبیح» است اسماعیل(سلام الله علیه) است،[23] بسیاری از اهل سنّت نظرشان این است که آنکه «ذبیح» است اسحاق است، گرچه برخی از روایات ما همین را دارد که اسحاق «ذبیح» است، اما بسیاری از روایات دارد آنکه «ذبیح» است اسماعیل است. این دو طایفه از روایات که معارض هم هستند؛ این روایاتی که دارد «ذبیح» اسماعیل است «اکثرُ سنداً» است, اصح است، متقن است و گذشته از این, موافق با «کتاب الله» هم است، چون روایات را «عندالتعارض» اگر خواستیم ارزیابی کنیم یکی از مهمترین راه ها سنجش با قرآن است. اگر روایات متعارض را بر قرآن عرضه کنیم و با قرآن بسنجیم، ظاهر یا صریح قرآن کریم این است که «ذبیح» اسماعیل است، برای اینکه آن آیات که فرمود: ﴿فَبَشَّرْناهُ بِغُلامٍ حَلیمٍ﴾،مسئله آزمون ذبح و اینها را ذکر میکند و بعد هم که قصه تمام شد میفرماید: ﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ﴾ قصه اسحاق را بعد از آن مسئله ذَبح و قربانی و ذَبح عظیم و اینها ذکر میکند که از این شفافتر دیگر نمیشود. روشن است که «ذبیح» اسماعیل است نه اسحاق. این را شاهد، استشهاد کردند فریقین و محقّقان از دو گروه که درست هم است که روایات ما هم این را دارد؛ ولی متأسفانه بعضی از آنها میگویند «ذبیح» اسحاق است و برخیها هم از همین بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن»[24] استشهاد کردند که وجود مبارک اسماعیل «ذبیح» است، زیرا پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن» یکی پدر یا جدّش بود که نذر کردند قرعه به نام پدر حضرت رسول افتاد که او را «ذَبح» کنند، بالأخره عنایت الهی باعث حفظ این شد و این از «ذبیح» شدن نجات پیدا کرد و یکی هم حضرت اسماعیل بود؛ وجود مبارک پیغمبر نوه حضرت اسماعیل بوده و عرب بود, حضرت موسی و اینها فرزندان اسحاق هستند. حضرت فرمود: «أَنَا ابْنُ الذَّبِیحَیْن»؛ یکی عبدالله پدر من و یکی هم جدّ من است حضرت اسماعیل. بعضی از اعراب که آنجا حضور داشتند به حضرت عرض کردند «یَا ابْنَ الذَّبِیحَیْن»[25] که حضرت تبسّم نمودند. غرض این است که شواهد فراوان قرآنی بر این است که آنکه «ذبیح» است اسماعیل است و اکثر روایات هم همین را تأیید میکند و اگر روایتی هم دلالت داشته باشد بر اینکه «ذبیح» اسحاق است، این گذشته از اینکه معارض فراوان دارد، مخالف قرآن کریم هم است.
بعد از اینکه جریان حضرت اسماعیل تمام شد میفرماید ما به او بشارت نوزاد دیگر دادیم. از این صریحتر شما چه چیزی میخواهید؟ فرمود: ﴿کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ ٭ إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ ٭ وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ ٭ وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ﴾.[26]
[1]انعام/سوره6، آیه76.
[2]انبیاء/سوره21، آیه22.
[3]صافات/سوره37، آیه91.
[4]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص587، ط اسلامی.
[5]صافات/سوره37، آیه84.
[6]احزاب/سوره33، آیه4.
[7]نساء/سوره4، آیه125.
[8]بقره/سوره2، آیه124.
[9]لسان العرب، ابن منظور، ج10، ص130.
[10]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج16،ص399.
[11]یوسف/سوره12، آیه4.
[12]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[13]یوسف/سوره12، آیه44.
[14]یوسف/سوره12، آیه36.
[15]توبه/سوره9، آیه94.
[16]توبه/سوره9، آیه105.
[17]نساء/سوره4، آیه125.
[18]بقره/سوره2، آیه124.
[19]انعام/سوره6، آیه84.
[20]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص56.
[21]صافات/سوره37، آیه77.
[22]صافات/سوره37، آیه120.
[23]تفسیرالزمخشری الکشاف عن حقائق غوامض التنزیل، الزمخشری، ج4، ص 56 و 57.
[24]من لا یحضره الفقیه،الشیخ الصدوق، ج4،ص368.
[25]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج12،ص132.
[26]صافات/سوره37، آیه110.
تاکنون نظری ثبت نشده است