- 440
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 112 تا 122 سوره صافات، بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 112 تا 122 سوره صافات، بخش دوم"
- عدم جواز مقایسه وصف «عظیم» در «کبش» با امور ملکوتی؛
-تفکّر خام اسرائیلی زمینهساز باور تقابل علم و ایمان و ناتمامی آن؛
-حُسن فعلی و فاعلی کار ابراهیم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلی مُوسی وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ (116) وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ (117) وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (118) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ (119) سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ (120) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (122)﴾
بعد از اقامه براهین برای اصول دین, قصص بعضی از انبیا(علیهم السلام) را که هم حاملان آن پیام و هم مجریان آن احکام هستند و هم سود کسانی که به این احکام عمل کردند و هم زیان کسی که به این احکام عمل نکردند، ذکر میفرماید. بعد از جریان حضرت نوح, قصه حضرت ابراهیم را ذکر فرموند که به بخش پایانی قصه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) رسیدیم.
عدم جواز مقایسه وصف «عظیم» در «کبش» با امور ملکوتی
در جریان «ذَبح عظیم»، این کلمهعَظیمٍ[1] اگر وصف امور ملکوتی و معنوی قرار بگیرد، بار معنوی خاص دارد؛ مثل عرش عظیم, علم عظیم, خُلُق عظیم و مانند آن و اگر وصف امور مادی و نازل قرار بگیرد، معنای خاصّ خود را دارد. شما میبینید که در قرآن کریم برای بسیاری از اوصاف رذل و ناپسند، وصف «عظیم» آمده است؛ مثل «سِحر»,[2] «خزی»,[3] «کید»,[4] «بهتان»,[5] «ظلم»,[6] «کَرب»,[7] «حنث»[8] و «میل عظیم»،[9] همه اینها اوصافی است که برای رذایل یاد شده است و اگر چیزی به نام «کَبش»[10]که «ذَبح» است به وصف عظیم متّصف شود، نباید آن را با خُلُق عظیم و امثال ذلک سنجید؛ البته «کَبش»ی که از راه غیب خلق شود و به وسیله فرشتهای آورده شود، از عظمتی برخوردار است. در روایات هم از گوشت گوسفند به نیکی یاد شده است؛ در بعضی از نصوص آمده است که اگر لحمی مثلاً مناسبتر از لحم «کَبش» بود، خدا آن را «ذَبح» قرار میداد.[11]
ناتمامی تطبیق ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ بر سیّدالشهداء(علیه السلام)
مطلب دیگر اینکه درباره تطبیق ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾[12]بر وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه)، اگر چه برخی از روایات ناظر به آن است؛ ولی غالب روایات مخالف آن است و اگر ما یک روایت یا دو روایت[13] داشتیم که بر وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) تطبیق کرد و روایات فراوانی داشتیم که آن روایات «ذَبح» را همان «کَبش» دانستند، آنها مقدّم هستند. بر فرض تعارض, باید بر «کتاب الله» عرضه کنیم و «کتاب الله» این «ذَبح» را که به صورت فعل ماضی ذکر میکند، ظاهرش آن است که «کَبش» بوده است.
بنابراین از هر نظرِ فنّی آن روایات مقدّم است و جریان اجر بر سیّدالشهداء و مانند آن را اگر کسی فدا بداند، یک تطبیق و تأویلی است که خیلی محذوری ندارد; ولی نمیشود گفت وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) «ذَبح عظیم» بود؛ یعنی برای حضرت اسماعیل فدا بود. آنجا چون فعل ماضی است و روایت هم دارد که وجود مبارک ابراهیم «کَبش» را «ذَبح» کرد و گوشت آن را بین فقرا تقسیم کرد، تمام اینها همه روایات است. پس اگر یک یا دو روایت دارد که بر وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء تطبیق فرمود، این کاملاً باید تأویل شود؛ نه خود حضرت و نه اشک و گریه بر حضرت میتواند مصداق اوّلی برای ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ باشد.
تفکّر خام اسرائیلی زمینهساز باور تقابل علم و ایمان و ناتمامی آن
مطلب بعدی آن است که در دین براساس معرفتشناسی حسّ تجربی که کفِ علم است، بعد نیمهتجربی که مسائل ریاضی است, بعد تجریدیِ کلامی است, بعد تجریدی فلسفی است, بعد تجریدی عرفان نظری است و بالاتر از همه اینها شهود است، این دین را علمی میکند و اگر در غرب بعضیها بر این باور باطل هستند که ایمان در مقابل علم است، برای آن است که آنها علم را همان حسّی و تجربه حسّی میدانند و چون غیب و خدا و قیامت و اینها نظیر موجودات مادی، نه با چشم مسلّح و نه با چشم بیسلاح دیده نمیشوند، میگویند اینها علمی نیست، چون علم را در حس و تجربه حسّی منحصر میکنند؛ این همان تفکّر خام اسرائیلی است که گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾[14] یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[15] اگر کفِ سواد; یعنی معرفت حسّی و تجربه حسّی معیار باشد، معارف الهی حسّی نیست و اما اگر علم؛ یعنی به معنای واقعی علم که کَفِ آن تجربه حسّی است و حتی تجربه حسّی هم اگر بخواهد علمی شود باید به تجرید تکیه کند؛ اگر ما این معنا را توسعه دادیم، یقیناً ایمان با علم مطابق است. سرّ اینکه تجربه حسّی بدون تجرید عقلی هیچ پایه علمی ندارد، این است که مثلاً دارویی را برای شهری در ده مورد, صد مورد, هزار مورد آزمایش کردند و دیدند که این دارو برای فلان درد خوب است؛ تا اینجا که حس و تجربه حسّی است، برای اینها طمأنینهآور است، اما همین دارو را برای پنج قارّه تصویب میکنند, یک; برای این زمان و زمانهای آینده تصویب میکنند, دو; نه پنج قارّه را و نه آینده را اینها آزمودند و حرف اینها هم حرفی درست و علمی است؛ یعنی یک داروشناس و داروساز وقتی چندین مورد تجربه کرده است و دید جواب کافی داد، میگوید این برای پنج قارّه خوب است و برای آینده هم خوب است که حرف صحیحی هم است؛ اما نمیداند که پشتوانه تجربه حسّی او یک برهان تجریدیِ عقلی است که از آن باخبر نیست. از او اگر سؤال کنید که شما فقط همین شهر خودتان را آزمایش کردید، کشورهای دیگر را که آزمایش نکردید چطور؟ این زمان را آزمودید، أزمنه بعدی را که نیازمودید چطور؟ وقتی این سؤال را کردید، یک جواب محقّقانه عالمانه میدهد؛ ولی از آن خبر ندارد، میگوید فرق نمیکند که این حرف درست است. فرق نمیکند یعنی چه؟ یعنی یک قیاس تجریدیِ عقلی غیبی, پشتوانه این تجربه حسّی است که اگر این اتفاقی بود «لو کان اتفاقیاً لما کان دائمیاً أو اکثریا لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»، پشتوانه حجیّت همه تجربههای حسّی این قیاس استثنایی است که تجریدی عقلی است; یعنی اگر این اتفاقی بود و ربط ضروری بین این بیماری و آن درمان نبود و خصوصیّت این مکان دخالت میداشت، دائمی نبود؛ ما یک مورد، دو مورد یا ده مورد انجام میدادیم، اما وقتی هزار مورد که جواب مثبت گرفتیم، معلوم میشود که سنها, جنسیّتها و مانند اینها دخیل نیست. انسان از آن جهت که انسان است اگر به این بیماری مبتلا شود، فلان دارو برایش خوب است؛ این را عقل تجریدی میگوید، این را که شما تجربه نکردید! اگر این را بردارند; یعنی قیاس استثنایی را بردارند، دستتان خالی است. شما همان هزار مورد را تجربه کردید و نسبت به همان هزار مورد میتوانید فتوا دهید. بنابراین تکیهگاه علوم تجربی آن تجرید عقلی است، اگر اینها آن معنا را باور میکردند که بدون تجرید عقلی هرگز تجربه حسّی کارآیی نداشت، نمیگفتند که ایمان با علم هماهنگ نیست. بله, اگر علم؛ یعنی همان که اسرائیلیها میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ایمان با این هماهنگ نیست, ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ایمان با این هماهنگ نیست، برای اینکه آن غیب است و غیب با چشم دیده نمیشود; ولی اگر درست معیارهای معرفتشناسی را بررسی میکردند، یقیناً ایمان با علم هماهنگ بود.
حُسن فعلی و فاعلی کار ابراهیم(علیه السلام) در جریان ذبح
مطلب بعدی آن است که در بحث قتل نفس ـ همانطوری که در بحث دیروز اشاره شد ـ اگر کسی بخواهد خودکشی کند قبیح است, دیگرکُشی کند قبیح است؛ ولی وقتی به امر مالک حقیقی باشد، نه تنها قبیح نیست، بلکه «حَسَن» است و واجب که جهاد همینطور است. اگر کسی خود را در اثر اینکه میخواهد مینِ میدان مین را خنثی کند به شهادت میرسد و در معرض قرار میدهد یا به جبهه میرود و مانند آن, این به فرمان مالک حقیقی است؛ او میگوید این جان عاریت که به شما دادهام، در فلان صحنه باید نثار کنی که اگر کسی عمل نکند میشود قبیح, اگر انجام دهد که «حُسن» فعلی و فاعلی میشود که در جریان ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾[16] هم همین طور است. در جریان خضر(سلام الله علیه) و موسی(سلام الله علیه) هر کدامشان یک آدمی را کُشتند و هر دو هم کار خوبی کردند؛ هم در جریان خضر که قتل نفس کرد فرمود، برای اینکه آینده این پسر این بود که پدرانشان را به کفر میکشاند و هم خود موسای کلیم که ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾[17] با مُشت و سیلیِ موسای کلیم آن جوان قبطی رخت بربست، این کار الهی بود. غرض آن است که هم آنها کار «حَسَن» کردند، هم وجود مبارک ابراهیم خلیل مأمور به کار «حَسَن» بود و داشت انجام میداد.
سرّ بالاتر بودن تقوا از ﴿الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾
عمده مسئله اینکه چگونه تقوا که در سوره مبارکه «حج» آمده: ﴿لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی﴾،[18] پیام آن بالاتر از «کَلِم طیّب» است که در سوره مبارکه «فاطر» آمد: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[19] «کَلِم طیّب» که عقیده و علم است چگونه پایینتر از تقواست، با اینکه در سوره «فاطر» ثابت شد که عمل صالح سکوی پَرِش «کلم طیّب» است؟! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾؛ اگر این ﴿الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾، «العقیدة الطیّبه» بخواهد صعود کند, پرواز کند سکّوی پرش آن چیست؟ ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾؛ عمل صالح از پشت سر به منزله سکّوی پَرِش «کَلِم طیّب» است، چون «کَلِم طیّب» اگر سکّوی پَرِشی به نام عمل صالح نداشته باشد، رشد نمیکند.
پس در سوره «فاطر» ثابت شد که عمل صالح سکوی پرش اعتقادات است، حالا چگونه عمل صالحی که سکّوی پرش است، از «کَلِم طیّب»ی که اعتقادات و علوم عالیه است، بالاتر میشود که در سوره «حج» آمده تقوا نائل میشود ولی در سوره «فاطر» آمده «کَلِم طیّب» صاعد میشود، صعود؛ یعنی به طرف «الله» میرسد، نِیل؛ یعنی میرسد؛ آیه سوره «حج» کجا و آیه سوره «فاطر» کجا!
سرّش آن است که بیان تقوا را در کتابهای اخلاقی ملاحظه فرمودید، همانطوری که توبه سه قسم است: توبه عام است, توبه خاص و توبه اخص; تقوا هم اینچنین است.
«کدرج التّوب مراتب التّقی *** من حرمة أو حلٍّ أو دون اللّقا»[20]
این بیان لطیف حکیم سبزواری در بخش اخلاقیّات حکمت منظومه است که ایشان در آنجا بیان کردند تقوا مثل درجه توبه سه قسم است: یک تقوای عام است که همه آن را باید داشته باشند، پرهیز از گناه است; یک تقوای خاص است که پرهیز از بسیاری از امور حلال است; یک تقوای اخص است که پرهیز از «مادون الله» است «کدرج التّوب مراتب التّقی»؛ همانطوری که توبه سه درجه دارد، مراتب تقوا هم سه مرحله است «من حرمة أو حلّ أو دون اللّقا». تقوای عام از کار حرام است، تقوای خاص از خیلی از امور محلَّل است, تقوای اخص از غیر لقاست. کسانی که به اوج تقوا رسیدند آنچه غیر لقای الهی است، از آن صرفنظر میکنند، متّقی هستند و میکوشند که غیر از «لقاء الله» چیزی نداشته باشند که «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[21] آن تقوای اخص است که از «کَلِم طیّب» میگذرد, نائل میشود و «کَلِم طیّب» در مرحله صعود میماند.
ذکر پاداش انبیا در پایان قصص و دعوت ما به وراثت از آنها
این بخشها که به پایان رسید ذات اقدس الهی بعد از جریان انبیا، هم پاداش اینها را ذکر میکند و هم ما را دعوت میکنند که شما وارثان اینها باشید، «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ»[22] از یک سو و از سوی دیگر آنها اُسوه ما هستند. علما و مردان الهی سعی میکنند رابطهشان را با انبیا محکم کنند و ارث ببرند؛ بعضیها از همه انبیا ارث میبرند، مثل خود اهل بیت(علیهم السلام) ـ این زیارت «وارث» نشانه آن است که وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) از همه ارث برده است ـ برخیها از برخی انبیا ارث میبرند که آن هم در حدّ خودشان است. همانطوری که ارث سه طبقه است، طبقه اول و طبقه دوم و طبقه سوم که با بودن طبقه اول به دوم نمیرسد, با بودن طبقه دوم به سوم نمیرسد, بعضیها گرچه ارث نمیبرند حاجب هستند, بعضی ارثشان دو برابر ارث دیگری است، همه این اقسام ممکن است در ارثهای معنوی مانند «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ» هم باشد؛ منتها آنجا حجاب, حجاب نوری است. قرآن کریم این خصوصیت را ذکر میکند و بعد میفرماید شما در جریان حضرت ابراهیم و همراهان ابراهیم باید تأسّی کنید؛ ابراهیم مورد تأسّی شماست که در سوره مبارکه «ممتحنه»[23] آمده است. پس قصه انبیا(علیهم السلام) را که نقل میکند، در پایان یک جمعبندی میکند که پاداش اینها را عطا میکند و میفرماید: ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾،[24] یک وقت اینها را اُسوه ما قرار میدهد میفرماید: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾؛[25] ما به هر کسی که بنده مؤمن باشد پاداش خوب میدهیم؛ لذا این دو خصوصیت در پایان جریان حضرت نوح و در پایان جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) و مانند آن هست.
ادله دال بر اصالت نبوّت موسی(علیه السلام) و متابعت هارون(علیه السلام) از او
اما آنچه مربوط به حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) است؛ مستحضرید که وجود مبارک موسای کلیم از انبیای «اولواالعزم» است. قرآن وقتی نام این پنج پیامبر را میبرد، وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) و همچنین حضرت نوح, حضرت ابراهیم, حضرت موسی, حضرت عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نام میبرد، غیر از وجود مبارک موسای کلیم نام هارون را اصلاً مطرح نمیکند، زیرا ایشان در ردیف انبیای «اولواالعزم» نیستند و آنجا که سخن از گفتگوی بلاواسطه و تنگاتنگ بین موسی و خدای سبحان است، اصلاً نامی از هارون نیست؛ هارون را به عنوان ﴿اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی﴾[26] نزد بنیاسرائیل نگه داشت، بعد خودش ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾[27] به «طور» میرود و چهل شبانه روز مهمان خداست و با مناجاتهای پیاپی استعداد دریافت تورات را فراهم میکند که ما به او تورات دادیم و در الواح تورات, هدایتهای الهی ثبت شده است که آنجا به هیچ وجه سخن از هارون نیست؛ لذا در بخشهایی از قرآن کریم دارد که ﴿وَ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ﴾؛[28]او کتاب آورده است، چه اینکه نبوّت وجود مبارک هارون هم به دعا و درخواست خود موسای کلیم بود. موسای کلیم بعد از اینکه مأموریت سنگین را دریافت کرد، عرض کرد: وزیری از اهل من قرار بده ﴿هارُونَ أَخی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْری﴾[29] این درخواست را اجابت بفرما، من به تنهایی این کار عظیم را به زحمت می توانم انجام دهم، برای اینکه بتوانم این مسئولیت را خوب ایفا کنم برادرم را وزیر من قرار بده. بیش از سِمَت وزارت موسای کلیم که از انبیای «اولواالعزم» بود، بهره ای نصیب وجود مبارک هارون نبود. نبوّت وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) در حدّ وزارت موسای کلیم بود و اگر فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُمَا﴾ یکی «بالاصاله» است و یکی «بالتبع», چون آن آیات مفسّر این آیات است؛ در جریان «طور» که اصلاً احدی غیر از موسای کلیم نبود. موسای کلیم بعد از اینکه آمد و جریان سامری و گوسالهپرستی را دید اعتراض ممدوح و محمودی نسبت به حضرت هارون کرد که هارون عرض کرد: ﴿یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَ لا بِرَأْسی﴾[30] این کار را نکن، من تلاش و کوشش کردم و کوتاهی نکردم نشان میدهد که در دریافت الواح تورات، فقط وجود مبارک موسای کلیم سهم تعیینکننده داشت و چون هارون(سلام الله علیه) «بالتبع» استفاده کرد، اینجا فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ﴾که ﴿تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾[31]البته به طور نسبی است، «نور» هست,[32] «فرقان» هست،[33] «ضیاء» هست[34] که موارد فراوانی برای تورات ذکر فرمود.
مقصود از هدایت موسی و هارون(علیهما السلام) به صراط مستقیم
بعد فرمود این دو بزرگوار را ما صراط مستقیم دادیم و آنها را به صراط مستقیم هدایت کردیم؛ این صراط مستقیم همان صراط مستقیمی است که ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[35]است, یک; این صراط مستقیم همان دین اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[36]دو; این صراط مستقیم غیر از «سَبیل» و «منهج» و «شریعه» ویژه است که هر دینی برای خودش یک راه خاص دارد. ما نمازهایمان چند رکعت است؟ به کدام طرف نماز بخوانیم؟ روزههایمان چند روز است؟ و مانند اینها جزء شریعت است که در هر شریعتی نماز خاص, روزه خاص و مانند آن را دارد، اما اصل عبادت جزء دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.حالا خصوصیّتی که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[37]آن البته در شرایع فرق میکند. آنچه مربوط به اصل دین است، صراط مستقیم است که همه انبیا بر آن هستند و وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم از این صراط مستقیم استفاده کردند که فرمود: ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾، وگرنه آن سبیلهای فرعی که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾، البته بین دین موسای کلیم و عیسای مسیح(سلام الله علیهما) و اسلام به معنی خاص فرقهاست. ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾.
تقاضای هدایت به صراط مستقیم در نماز, مصداق ﴿ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾
بعد فرمود: ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾؛ بیانات آنها, راهنماییهای آنها, مبارزات آنها هست. ما در شبانهروز در نماز عرض میکنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾[38]که این را شب و روز از ذات اقدس الهی میخواهیم، حالا راه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾چیست؟ میگوییم: ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، «مُنعم علیه» چه کسانی هستند؟ آن را مشخص کرد, راهشان هم چیست؟ آن را مشخص کرد, «منعم علیهم» چه کسانی هستند؟ آن را در سوره «نساء» فرمود: ﴿مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ﴾یا خدا یا رسول او ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً﴾[39]که اینها «منعم علیهم» هستند. ما شبانهروز در نمازها عرض میکنیم خدایا راه موسای کلیم, راه عیسای مسیح, راه ابراهیم خلیل, راه نوح (علیهم السلام) را به ما نشان بده! ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ این خواسته شب و روز ماست. راه اینها چیست؟ راه اینها را قرآن کریم مشخص کرد، وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾؛[40] خدایا به شکرانه نعمتِ توحید و دینی که به من دادی، من پشتوانه و پشتیبان ظالم نخواهم بود، این راه ماست. ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾؛ خدایا من نه خودم اهل جُرمم، نه برای مجرمین توصیه میکنم که فلان مجرم, فلان گنهکار, فلان تبهکار کاری کرده بخواهم او را از کیفر برهانم، من این کار را نمیکنم؛ من از اسرائیل حمایت نمیکنم, من از فلان شخص و فلان گروه حمایت نمیکنم، من اینطور هستم؛ این حرف موسای کلیم است. این آیه نورانی، خطمشی موسی را نشان میدهد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾، این خاصیّت نعمت الهی و راه الهی است که می فرماید خدایا من هرگز از گناهکار حمایت نمیکنم. ما شبانهروز همین را از خدا میخواهیم, اگر چنین باشد دیگر مجرم در کشور حاشیه امنی نخواهد داشت, اگر او کسی نداشته باشد, یک قاضی نداشته باشد که قانونتراش و قانوندرستکن باشد که او را با کمک وکیلی که آشنای با قانونسازی و حقوقسازی است نجات دهد، او دیگر حاشیه امنی ندارد. این نماز ماست که در همه شبانهروز به خدا عرض میکنیم خدایا راه «منعم علیه» را از تو میخواهیم و «منعم علیه» را هم که خدا مشخص کرد و فرمود چه کسانی هستند؛ راه آنها را هم مشخص کرد و ما هم همان راه را میخواهیم؛ خدایا ما از مجرم حمایت نمیکنیم. ملّتی که از مجرم حمایت نکند آمر به معروف و ناهی از منکر امنیت دارد و در صورت حمایت نکردن از مجرم آن کسی که آمر به معروف و ناهی از منکر را شهید میکند، واقعاً دیگر امنیت نخواهد داشت.
غرض این است که این دین است، ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ﴾ این «لن» هم برای نفی تأکید است نه تعبید ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾. همین بیان نورانی را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن وصیتنامه معروف دارد: «کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»،[41] این بیان نورانی حضرت امیر در وصیّتشان همین حرف موسای کلیم است که این میشود ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾.
بنابراین این صراط مستقیمی که ذات اقدس الهی به همه انبیا داد و به وجود مبارک موسی و هارون داد، نشانه آن هم مشخص است؛ کسانی راهیِ صراط مستقیم هستند که نه اهل جُرم باشند و نه از مجرم حمایت کنند که در این صورت این کشور، کشور وجود مبارک ولیّ عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میشود؛ آن وقت ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾ کسانی که راهیان این راه هستند برکت دارند. این وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»؛[42] یعنی «تَرَکه» من این است. بعضیها «تَرَکه» آنها مال است که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾[43] بهره میبرند؛ ولی فرمود «تَرَکه» من این است، من این را ترک کردم و در بین شما گذاشتم، وقتی من گذاشتم که کسی نمیتواند بردارد «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»،مطمئن باشید که اینها میمانند و شما را رها نمیکنند؛ شما اینها را رها کنید، اینها شما را رها نمیکنند «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» من اینها را در بین شما گذاشتم. البته مستحضرید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که چنین سفارشی دارد این به اذن الهی است و ایشان از مصادیق کامل نائلان به «قُرب نوافل» است، آن وقت «لِسَانَهُ الَّذِی یَتَکَلَّمُ بِهِ»[44]با زبان الهی سخن میگوید. فرمود من به دستور الهی اینها را در بین شما گذاشتم، اینها هم از هم جدا نمیشوند، شما هم نمیتوانید اینها را از هم جدا کنید و اینها هم تا روز قیامت هستند، فقط بر من میآیند و گزارش میدهند. ﴿تَرَکْنا﴾ که خدای سبحان میگوید همین است; یعنی هرگز نام موسای کلیم, نام هارون, نام عیسای مسیح, نام نوح, نام ابراهیم و نام انبیا(سلام الله علیهم) از بین نمیرود تا اینها همهشان بر حوض وارد شوند؛ اینکه فرمود: ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ * سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ * إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾ کم کم از مسئله نبوّت «اولواالعزم» به نبوّت غیر «اولواالعزم» رسید؛ یعنی این کار مخصوص موسای کلیم نیست, هارون هم بهرهای دارد و از نبی به غیر نبی رسید، بعد فرمود هر کسی مؤمن باشد از پاداش ما بیبهره نیست. همانطوری که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[45] این درجات محفوظ است؛ هر کسی به اندازه درجهٴ ایمانی خودش پیرو انبیا بود, وارث انبیا خواهد شد و بهره انبیا را میبرد.
[1]صافات/سوره37، آیه107.
[2]اعراف/سوره7، آیه116.
[3]توبه/سوره9، آیه63.
[4]یوسف/سوره12، آیه28.
[5]نور/سوره24، آیه16.
[6]لقمان/سوره31، آیه13.
[7]انبیاء/سوره21، آیه76.
[8]واقعه/سوره56، آیه46.
[9]نساء/سوره4، آیه27.
[10]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص310، ط اسلامی.
[12]صافات/سوره37، آیه107.
[13]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج12، ص125.
[14]بقره/سوره2، آیه55.
[15]نساء/سوره4، آیه153.
[16]صافات/سوره37، آیه102.
[17]قصص/سوره28، آیه15.
[18]حج/سوره22، آیه37.
[19]فاطر/سوره35، آیه10.
[20]شرح المنظومه، ج5، ص377.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.
[23]ممتحنه/سوره60، آیه4.
[24]صافات/سوره37، آیه109.
[25]صافات/سوره37، آیه111.
[26]اعراف/سوره7، آیه142.
[27]اعراف/سوره7، آیه142.
[28]اسراء/سوره17، آیه2.
[29]طه/سوره20، آیه30.
[30]طه/سوره20، آیه94.
[31]نحل/سوره16، آیه89.
[32]مائده/سوره5، آیه46.
[33]بقره/سوره2، آیه53.
[34]انبیاء/سوره21، آیه48.
[35]هود/سوره11، آیه56.
[36]آل عمران/سوره3، آیه19.
[37]مائده/سوره5، آیه48.
[38]فاتحه/سوره1، آیه6.
[39]نساء/سوره4، آیه69.
[40]قصص/سوره28، آیه17.
[41]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص5.
[42]تفسیرالقمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص173.
[43]نساء/سوره4، آیه11.
[44]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص174، ط اسلامی.
[45]مجادله/سوره58، آیه11.
- عدم جواز مقایسه وصف «عظیم» در «کبش» با امور ملکوتی؛
-تفکّر خام اسرائیلی زمینهساز باور تقابل علم و ایمان و ناتمامی آن؛
-حُسن فعلی و فاعلی کار ابراهیم(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ بَشَّرْناهُ بِإِسْحاقَ نَبِیًّا مِنَ الصَّالِحینَ (112) وَ بارَکْنا عَلَیْهِ وَ عَلی إِسْحاقَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِما مُحْسِنٌ وَ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ مُبینٌ (113) وَ لَقَدْ مَنَنَّا عَلی مُوسی وَ هارُونَ (114) وَ نَجَّیْناهُما وَ قَوْمَهُما مِنَ الْکَرْبِ الْعَظیمِ (115) وَ نَصَرْناهُمْ فَکانُوا هُمُ الْغالِبینَ (116) وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ (117) وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ (118) وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ (119) سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ (120) إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ (121) إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (122)﴾
بعد از اقامه براهین برای اصول دین, قصص بعضی از انبیا(علیهم السلام) را که هم حاملان آن پیام و هم مجریان آن احکام هستند و هم سود کسانی که به این احکام عمل کردند و هم زیان کسی که به این احکام عمل نکردند، ذکر میفرماید. بعد از جریان حضرت نوح, قصه حضرت ابراهیم را ذکر فرموند که به بخش پایانی قصه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) رسیدیم.
عدم جواز مقایسه وصف «عظیم» در «کبش» با امور ملکوتی
در جریان «ذَبح عظیم»، این کلمهعَظیمٍ[1] اگر وصف امور ملکوتی و معنوی قرار بگیرد، بار معنوی خاص دارد؛ مثل عرش عظیم, علم عظیم, خُلُق عظیم و مانند آن و اگر وصف امور مادی و نازل قرار بگیرد، معنای خاصّ خود را دارد. شما میبینید که در قرآن کریم برای بسیاری از اوصاف رذل و ناپسند، وصف «عظیم» آمده است؛ مثل «سِحر»,[2] «خزی»,[3] «کید»,[4] «بهتان»,[5] «ظلم»,[6] «کَرب»,[7] «حنث»[8] و «میل عظیم»،[9] همه اینها اوصافی است که برای رذایل یاد شده است و اگر چیزی به نام «کَبش»[10]که «ذَبح» است به وصف عظیم متّصف شود، نباید آن را با خُلُق عظیم و امثال ذلک سنجید؛ البته «کَبش»ی که از راه غیب خلق شود و به وسیله فرشتهای آورده شود، از عظمتی برخوردار است. در روایات هم از گوشت گوسفند به نیکی یاد شده است؛ در بعضی از نصوص آمده است که اگر لحمی مثلاً مناسبتر از لحم «کَبش» بود، خدا آن را «ذَبح» قرار میداد.[11]
ناتمامی تطبیق ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ بر سیّدالشهداء(علیه السلام)
مطلب دیگر اینکه درباره تطبیق ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾[12]بر وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه)، اگر چه برخی از روایات ناظر به آن است؛ ولی غالب روایات مخالف آن است و اگر ما یک روایت یا دو روایت[13] داشتیم که بر وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) تطبیق کرد و روایات فراوانی داشتیم که آن روایات «ذَبح» را همان «کَبش» دانستند، آنها مقدّم هستند. بر فرض تعارض, باید بر «کتاب الله» عرضه کنیم و «کتاب الله» این «ذَبح» را که به صورت فعل ماضی ذکر میکند، ظاهرش آن است که «کَبش» بوده است.
بنابراین از هر نظرِ فنّی آن روایات مقدّم است و جریان اجر بر سیّدالشهداء و مانند آن را اگر کسی فدا بداند، یک تطبیق و تأویلی است که خیلی محذوری ندارد; ولی نمیشود گفت وجود مبارک سیّدالشهداء(سلام الله علیه) «ذَبح عظیم» بود؛ یعنی برای حضرت اسماعیل فدا بود. آنجا چون فعل ماضی است و روایت هم دارد که وجود مبارک ابراهیم «کَبش» را «ذَبح» کرد و گوشت آن را بین فقرا تقسیم کرد، تمام اینها همه روایات است. پس اگر یک یا دو روایت دارد که بر وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء تطبیق فرمود، این کاملاً باید تأویل شود؛ نه خود حضرت و نه اشک و گریه بر حضرت میتواند مصداق اوّلی برای ﴿بِذِبحٍ عَظیمٍ﴾ باشد.
تفکّر خام اسرائیلی زمینهساز باور تقابل علم و ایمان و ناتمامی آن
مطلب بعدی آن است که در دین براساس معرفتشناسی حسّ تجربی که کفِ علم است، بعد نیمهتجربی که مسائل ریاضی است, بعد تجریدیِ کلامی است, بعد تجریدی فلسفی است, بعد تجریدی عرفان نظری است و بالاتر از همه اینها شهود است، این دین را علمی میکند و اگر در غرب بعضیها بر این باور باطل هستند که ایمان در مقابل علم است، برای آن است که آنها علم را همان حسّی و تجربه حسّی میدانند و چون غیب و خدا و قیامت و اینها نظیر موجودات مادی، نه با چشم مسلّح و نه با چشم بیسلاح دیده نمیشوند، میگویند اینها علمی نیست، چون علم را در حس و تجربه حسّی منحصر میکنند؛ این همان تفکّر خام اسرائیلی است که گفتند: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾[14] یا ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾،[15] اگر کفِ سواد; یعنی معرفت حسّی و تجربه حسّی معیار باشد، معارف الهی حسّی نیست و اما اگر علم؛ یعنی به معنای واقعی علم که کَفِ آن تجربه حسّی است و حتی تجربه حسّی هم اگر بخواهد علمی شود باید به تجرید تکیه کند؛ اگر ما این معنا را توسعه دادیم، یقیناً ایمان با علم مطابق است. سرّ اینکه تجربه حسّی بدون تجرید عقلی هیچ پایه علمی ندارد، این است که مثلاً دارویی را برای شهری در ده مورد, صد مورد, هزار مورد آزمایش کردند و دیدند که این دارو برای فلان درد خوب است؛ تا اینجا که حس و تجربه حسّی است، برای اینها طمأنینهآور است، اما همین دارو را برای پنج قارّه تصویب میکنند, یک; برای این زمان و زمانهای آینده تصویب میکنند, دو; نه پنج قارّه را و نه آینده را اینها آزمودند و حرف اینها هم حرفی درست و علمی است؛ یعنی یک داروشناس و داروساز وقتی چندین مورد تجربه کرده است و دید جواب کافی داد، میگوید این برای پنج قارّه خوب است و برای آینده هم خوب است که حرف صحیحی هم است؛ اما نمیداند که پشتوانه تجربه حسّی او یک برهان تجریدیِ عقلی است که از آن باخبر نیست. از او اگر سؤال کنید که شما فقط همین شهر خودتان را آزمایش کردید، کشورهای دیگر را که آزمایش نکردید چطور؟ این زمان را آزمودید، أزمنه بعدی را که نیازمودید چطور؟ وقتی این سؤال را کردید، یک جواب محقّقانه عالمانه میدهد؛ ولی از آن خبر ندارد، میگوید فرق نمیکند که این حرف درست است. فرق نمیکند یعنی چه؟ یعنی یک قیاس تجریدیِ عقلی غیبی, پشتوانه این تجربه حسّی است که اگر این اتفاقی بود «لو کان اتفاقیاً لما کان دائمیاً أو اکثریا لکنّ التالی باطل فالمقدم مثله»، پشتوانه حجیّت همه تجربههای حسّی این قیاس استثنایی است که تجریدی عقلی است; یعنی اگر این اتفاقی بود و ربط ضروری بین این بیماری و آن درمان نبود و خصوصیّت این مکان دخالت میداشت، دائمی نبود؛ ما یک مورد، دو مورد یا ده مورد انجام میدادیم، اما وقتی هزار مورد که جواب مثبت گرفتیم، معلوم میشود که سنها, جنسیّتها و مانند اینها دخیل نیست. انسان از آن جهت که انسان است اگر به این بیماری مبتلا شود، فلان دارو برایش خوب است؛ این را عقل تجریدی میگوید، این را که شما تجربه نکردید! اگر این را بردارند; یعنی قیاس استثنایی را بردارند، دستتان خالی است. شما همان هزار مورد را تجربه کردید و نسبت به همان هزار مورد میتوانید فتوا دهید. بنابراین تکیهگاه علوم تجربی آن تجرید عقلی است، اگر اینها آن معنا را باور میکردند که بدون تجرید عقلی هرگز تجربه حسّی کارآیی نداشت، نمیگفتند که ایمان با علم هماهنگ نیست. بله, اگر علم؛ یعنی همان که اسرائیلیها میگفتند ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ایمان با این هماهنگ نیست, ﴿أَرِنَا اللَّهَ جَهْرَةً﴾؛ ایمان با این هماهنگ نیست، برای اینکه آن غیب است و غیب با چشم دیده نمیشود; ولی اگر درست معیارهای معرفتشناسی را بررسی میکردند، یقیناً ایمان با علم هماهنگ بود.
حُسن فعلی و فاعلی کار ابراهیم(علیه السلام) در جریان ذبح
مطلب بعدی آن است که در بحث قتل نفس ـ همانطوری که در بحث دیروز اشاره شد ـ اگر کسی بخواهد خودکشی کند قبیح است, دیگرکُشی کند قبیح است؛ ولی وقتی به امر مالک حقیقی باشد، نه تنها قبیح نیست، بلکه «حَسَن» است و واجب که جهاد همینطور است. اگر کسی خود را در اثر اینکه میخواهد مینِ میدان مین را خنثی کند به شهادت میرسد و در معرض قرار میدهد یا به جبهه میرود و مانند آن, این به فرمان مالک حقیقی است؛ او میگوید این جان عاریت که به شما دادهام، در فلان صحنه باید نثار کنی که اگر کسی عمل نکند میشود قبیح, اگر انجام دهد که «حُسن» فعلی و فاعلی میشود که در جریان ﴿إِنِّی أَری فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ﴾[16] هم همین طور است. در جریان خضر(سلام الله علیه) و موسی(سلام الله علیه) هر کدامشان یک آدمی را کُشتند و هر دو هم کار خوبی کردند؛ هم در جریان خضر که قتل نفس کرد فرمود، برای اینکه آینده این پسر این بود که پدرانشان را به کفر میکشاند و هم خود موسای کلیم که ﴿فَوَکَزَهُ مُوسی﴾[17] با مُشت و سیلیِ موسای کلیم آن جوان قبطی رخت بربست، این کار الهی بود. غرض آن است که هم آنها کار «حَسَن» کردند، هم وجود مبارک ابراهیم خلیل مأمور به کار «حَسَن» بود و داشت انجام میداد.
سرّ بالاتر بودن تقوا از ﴿الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾
عمده مسئله اینکه چگونه تقوا که در سوره مبارکه «حج» آمده: ﴿لکِنْ یَنالُهُ التَّقْوی﴾،[18] پیام آن بالاتر از «کَلِم طیّب» است که در سوره مبارکه «فاطر» آمد: ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ﴾[19] «کَلِم طیّب» که عقیده و علم است چگونه پایینتر از تقواست، با اینکه در سوره «فاطر» ثابت شد که عمل صالح سکوی پَرِش «کلم طیّب» است؟! ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾؛ اگر این ﴿الْکَلِمُ الطَّیِّبُ﴾، «العقیدة الطیّبه» بخواهد صعود کند, پرواز کند سکّوی پرش آن چیست؟ ﴿وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾؛ عمل صالح از پشت سر به منزله سکّوی پَرِش «کَلِم طیّب» است، چون «کَلِم طیّب» اگر سکّوی پَرِشی به نام عمل صالح نداشته باشد، رشد نمیکند.
پس در سوره «فاطر» ثابت شد که عمل صالح سکوی پرش اعتقادات است، حالا چگونه عمل صالحی که سکّوی پرش است، از «کَلِم طیّب»ی که اعتقادات و علوم عالیه است، بالاتر میشود که در سوره «حج» آمده تقوا نائل میشود ولی در سوره «فاطر» آمده «کَلِم طیّب» صاعد میشود، صعود؛ یعنی به طرف «الله» میرسد، نِیل؛ یعنی میرسد؛ آیه سوره «حج» کجا و آیه سوره «فاطر» کجا!
سرّش آن است که بیان تقوا را در کتابهای اخلاقی ملاحظه فرمودید، همانطوری که توبه سه قسم است: توبه عام است, توبه خاص و توبه اخص; تقوا هم اینچنین است.
«کدرج التّوب مراتب التّقی *** من حرمة أو حلٍّ أو دون اللّقا»[20]
این بیان لطیف حکیم سبزواری در بخش اخلاقیّات حکمت منظومه است که ایشان در آنجا بیان کردند تقوا مثل درجه توبه سه قسم است: یک تقوای عام است که همه آن را باید داشته باشند، پرهیز از گناه است; یک تقوای خاص است که پرهیز از بسیاری از امور حلال است; یک تقوای اخص است که پرهیز از «مادون الله» است «کدرج التّوب مراتب التّقی»؛ همانطوری که توبه سه درجه دارد، مراتب تقوا هم سه مرحله است «من حرمة أو حلّ أو دون اللّقا». تقوای عام از کار حرام است، تقوای خاص از خیلی از امور محلَّل است, تقوای اخص از غیر لقاست. کسانی که به اوج تقوا رسیدند آنچه غیر لقای الهی است، از آن صرفنظر میکنند، متّقی هستند و میکوشند که غیر از «لقاء الله» چیزی نداشته باشند که «مَا کُنْتُ أَعْبُدُ رَبّاً لَمْ أَرَهُ»،[21] آن تقوای اخص است که از «کَلِم طیّب» میگذرد, نائل میشود و «کَلِم طیّب» در مرحله صعود میماند.
ذکر پاداش انبیا در پایان قصص و دعوت ما به وراثت از آنها
این بخشها که به پایان رسید ذات اقدس الهی بعد از جریان انبیا، هم پاداش اینها را ذکر میکند و هم ما را دعوت میکنند که شما وارثان اینها باشید، «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ»[22] از یک سو و از سوی دیگر آنها اُسوه ما هستند. علما و مردان الهی سعی میکنند رابطهشان را با انبیا محکم کنند و ارث ببرند؛ بعضیها از همه انبیا ارث میبرند، مثل خود اهل بیت(علیهم السلام) ـ این زیارت «وارث» نشانه آن است که وجود مبارک حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) از همه ارث برده است ـ برخیها از برخی انبیا ارث میبرند که آن هم در حدّ خودشان است. همانطوری که ارث سه طبقه است، طبقه اول و طبقه دوم و طبقه سوم که با بودن طبقه اول به دوم نمیرسد, با بودن طبقه دوم به سوم نمیرسد, بعضیها گرچه ارث نمیبرند حاجب هستند, بعضی ارثشان دو برابر ارث دیگری است، همه این اقسام ممکن است در ارثهای معنوی مانند «إِنَّ الْعُلَمَاءَ وَرَثَةُ الْأَنْبِیَاءِ» هم باشد؛ منتها آنجا حجاب, حجاب نوری است. قرآن کریم این خصوصیت را ذکر میکند و بعد میفرماید شما در جریان حضرت ابراهیم و همراهان ابراهیم باید تأسّی کنید؛ ابراهیم مورد تأسّی شماست که در سوره مبارکه «ممتحنه»[23] آمده است. پس قصه انبیا(علیهم السلام) را که نقل میکند، در پایان یک جمعبندی میکند که پاداش اینها را عطا میکند و میفرماید: ﴿سَلامٌ عَلی إِبْراهیمَ﴾،[24] یک وقت اینها را اُسوه ما قرار میدهد میفرماید: ﴿إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾؛[25] ما به هر کسی که بنده مؤمن باشد پاداش خوب میدهیم؛ لذا این دو خصوصیت در پایان جریان حضرت نوح و در پایان جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) و مانند آن هست.
ادله دال بر اصالت نبوّت موسی(علیه السلام) و متابعت هارون(علیه السلام) از او
اما آنچه مربوط به حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) است؛ مستحضرید که وجود مبارک موسای کلیم از انبیای «اولواالعزم» است. قرآن وقتی نام این پنج پیامبر را میبرد، وجود مبارک پیغمبر اسلام(علیه و علی آله آلاف التحیّة و الثناء) و همچنین حضرت نوح, حضرت ابراهیم, حضرت موسی, حضرت عیسی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) نام میبرد، غیر از وجود مبارک موسای کلیم نام هارون را اصلاً مطرح نمیکند، زیرا ایشان در ردیف انبیای «اولواالعزم» نیستند و آنجا که سخن از گفتگوی بلاواسطه و تنگاتنگ بین موسی و خدای سبحان است، اصلاً نامی از هارون نیست؛ هارون را به عنوان ﴿اخْلُفْنِی فِی قَوْمِی﴾[26] نزد بنیاسرائیل نگه داشت، بعد خودش ﴿وَ واعَدْنا مُوسی ثَلاثینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ میقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعینَ لَیْلَةً﴾[27] به «طور» میرود و چهل شبانه روز مهمان خداست و با مناجاتهای پیاپی استعداد دریافت تورات را فراهم میکند که ما به او تورات دادیم و در الواح تورات, هدایتهای الهی ثبت شده است که آنجا به هیچ وجه سخن از هارون نیست؛ لذا در بخشهایی از قرآن کریم دارد که ﴿وَ آتَیْنا مُوسَی الْکِتابَ﴾؛[28]او کتاب آورده است، چه اینکه نبوّت وجود مبارک هارون هم به دعا و درخواست خود موسای کلیم بود. موسای کلیم بعد از اینکه مأموریت سنگین را دریافت کرد، عرض کرد: وزیری از اهل من قرار بده ﴿هارُونَ أَخی ٭ اشْدُدْ بِهِ أَزْری﴾[29] این درخواست را اجابت بفرما، من به تنهایی این کار عظیم را به زحمت می توانم انجام دهم، برای اینکه بتوانم این مسئولیت را خوب ایفا کنم برادرم را وزیر من قرار بده. بیش از سِمَت وزارت موسای کلیم که از انبیای «اولواالعزم» بود، بهره ای نصیب وجود مبارک هارون نبود. نبوّت وجود مبارک هارون(سلام الله علیه) در حدّ وزارت موسای کلیم بود و اگر فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُمَا﴾ یکی «بالاصاله» است و یکی «بالتبع», چون آن آیات مفسّر این آیات است؛ در جریان «طور» که اصلاً احدی غیر از موسای کلیم نبود. موسای کلیم بعد از اینکه آمد و جریان سامری و گوسالهپرستی را دید اعتراض ممدوح و محمودی نسبت به حضرت هارون کرد که هارون عرض کرد: ﴿یَا بْنَ أُمَّ لا تَأْخُذْ بِلِحْیَتی وَ لا بِرَأْسی﴾[30] این کار را نکن، من تلاش و کوشش کردم و کوتاهی نکردم نشان میدهد که در دریافت الواح تورات، فقط وجود مبارک موسای کلیم سهم تعیینکننده داشت و چون هارون(سلام الله علیه) «بالتبع» استفاده کرد، اینجا فرمود: ﴿وَ آتَیْناهُمَا الْکِتابَ الْمُسْتَبینَ﴾که ﴿تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ﴾[31]البته به طور نسبی است، «نور» هست,[32] «فرقان» هست،[33] «ضیاء» هست[34] که موارد فراوانی برای تورات ذکر فرمود.
مقصود از هدایت موسی و هارون(علیهما السلام) به صراط مستقیم
بعد فرمود این دو بزرگوار را ما صراط مستقیم دادیم و آنها را به صراط مستقیم هدایت کردیم؛ این صراط مستقیم همان صراط مستقیمی است که ﴿إِنَّ رَبِّی عَلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ﴾[35]است, یک; این صراط مستقیم همان دین اسلام است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾,[36]دو; این صراط مستقیم غیر از «سَبیل» و «منهج» و «شریعه» ویژه است که هر دینی برای خودش یک راه خاص دارد. ما نمازهایمان چند رکعت است؟ به کدام طرف نماز بخوانیم؟ روزههایمان چند روز است؟ و مانند اینها جزء شریعت است که در هر شریعتی نماز خاص, روزه خاص و مانند آن را دارد، اما اصل عبادت جزء دین است که ﴿إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ﴾.حالا خصوصیّتی که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾،[37]آن البته در شرایع فرق میکند. آنچه مربوط به اصل دین است، صراط مستقیم است که همه انبیا بر آن هستند و وجود مبارک موسی و هارون(سلام الله علیهما) هم از این صراط مستقیم استفاده کردند که فرمود: ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾، وگرنه آن سبیلهای فرعی که ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً﴾، البته بین دین موسای کلیم و عیسای مسیح(سلام الله علیهما) و اسلام به معنی خاص فرقهاست. ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾.
تقاضای هدایت به صراط مستقیم در نماز, مصداق ﴿ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾
بعد فرمود: ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾؛ بیانات آنها, راهنماییهای آنها, مبارزات آنها هست. ما در شبانهروز در نماز عرض میکنیم: ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾[38]که این را شب و روز از ذات اقدس الهی میخواهیم، حالا راه ﴿أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾چیست؟ میگوییم: ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾، «مُنعم علیه» چه کسانی هستند؟ آن را مشخص کرد, راهشان هم چیست؟ آن را مشخص کرد, «منعم علیهم» چه کسانی هستند؟ آن را در سوره «نساء» فرمود: ﴿مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ﴾یا خدا یا رسول او ﴿فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً﴾[39]که اینها «منعم علیهم» هستند. ما شبانهروز در نمازها عرض میکنیم خدایا راه موسای کلیم, راه عیسای مسیح, راه ابراهیم خلیل, راه نوح (علیهم السلام) را به ما نشان بده! ﴿صِراطَ الَّذینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ﴾ این خواسته شب و روز ماست. راه اینها چیست؟ راه اینها را قرآن کریم مشخص کرد، وجود مبارک موسای کلیم گفت: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾؛[40] خدایا به شکرانه نعمتِ توحید و دینی که به من دادی، من پشتوانه و پشتیبان ظالم نخواهم بود، این راه ماست. ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾؛ خدایا من نه خودم اهل جُرمم، نه برای مجرمین توصیه میکنم که فلان مجرم, فلان گنهکار, فلان تبهکار کاری کرده بخواهم او را از کیفر برهانم، من این کار را نمیکنم؛ من از اسرائیل حمایت نمیکنم, من از فلان شخص و فلان گروه حمایت نمیکنم، من اینطور هستم؛ این حرف موسای کلیم است. این آیه نورانی، خطمشی موسی را نشان میدهد: ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾، این خاصیّت نعمت الهی و راه الهی است که می فرماید خدایا من هرگز از گناهکار حمایت نمیکنم. ما شبانهروز همین را از خدا میخواهیم, اگر چنین باشد دیگر مجرم در کشور حاشیه امنی نخواهد داشت, اگر او کسی نداشته باشد, یک قاضی نداشته باشد که قانونتراش و قانوندرستکن باشد که او را با کمک وکیلی که آشنای با قانونسازی و حقوقسازی است نجات دهد، او دیگر حاشیه امنی ندارد. این نماز ماست که در همه شبانهروز به خدا عرض میکنیم خدایا راه «منعم علیه» را از تو میخواهیم و «منعم علیه» را هم که خدا مشخص کرد و فرمود چه کسانی هستند؛ راه آنها را هم مشخص کرد و ما هم همان راه را میخواهیم؛ خدایا ما از مجرم حمایت نمیکنیم. ملّتی که از مجرم حمایت نکند آمر به معروف و ناهی از منکر امنیت دارد و در صورت حمایت نکردن از مجرم آن کسی که آمر به معروف و ناهی از منکر را شهید میکند، واقعاً دیگر امنیت نخواهد داشت.
غرض این است که این دین است، ﴿رَبِّ بِما أَنْعَمْتَ عَلَیَّ فَلَنْ أَکُونَ﴾ این «لن» هم برای نفی تأکید است نه تعبید ﴿فَلَنْ أَکُونَ ظَهیراً لِلْمُجْرِمینَ﴾. همین بیان نورانی را وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) در آن وصیتنامه معروف دارد: «کُونَا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناً»،[41] این بیان نورانی حضرت امیر در وصیّتشان همین حرف موسای کلیم است که این میشود ﴿اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ﴾.
بنابراین این صراط مستقیمی که ذات اقدس الهی به همه انبیا داد و به وجود مبارک موسی و هارون داد، نشانه آن هم مشخص است؛ کسانی راهیِ صراط مستقیم هستند که نه اهل جُرم باشند و نه از مجرم حمایت کنند که در این صورت این کشور، کشور وجود مبارک ولیّ عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) میشود؛ آن وقت ﴿وَ هَدَیْناهُمَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ ٭ وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ﴾ کسانی که راهیان این راه هستند برکت دارند. این وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»؛[42] یعنی «تَرَکه» من این است. بعضیها «تَرَکه» آنها مال است که ﴿لِلذَّکَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَیَیْنِ﴾[43] بهره میبرند؛ ولی فرمود «تَرَکه» من این است، من این را ترک کردم و در بین شما گذاشتم، وقتی من گذاشتم که کسی نمیتواند بردارد «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ»،مطمئن باشید که اینها میمانند و شما را رها نمیکنند؛ شما اینها را رها کنید، اینها شما را رها نمیکنند «لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ الْحَوْضَ» من اینها را در بین شما گذاشتم. البته مستحضرید وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که چنین سفارشی دارد این به اذن الهی است و ایشان از مصادیق کامل نائلان به «قُرب نوافل» است، آن وقت «لِسَانَهُ الَّذِی یَتَکَلَّمُ بِهِ»[44]با زبان الهی سخن میگوید. فرمود من به دستور الهی اینها را در بین شما گذاشتم، اینها هم از هم جدا نمیشوند، شما هم نمیتوانید اینها را از هم جدا کنید و اینها هم تا روز قیامت هستند، فقط بر من میآیند و گزارش میدهند. ﴿تَرَکْنا﴾ که خدای سبحان میگوید همین است; یعنی هرگز نام موسای کلیم, نام هارون, نام عیسای مسیح, نام نوح, نام ابراهیم و نام انبیا(سلام الله علیهم) از بین نمیرود تا اینها همهشان بر حوض وارد شوند؛ اینکه فرمود: ﴿وَ تَرَکْنا عَلَیْهِما عَلَیْهِما فِی الْآخِرینَ * سَلامٌ عَلی مُوسی وَ هارُونَ * إِنَّا کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ * إِنَّهُما مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ﴾ کم کم از مسئله نبوّت «اولواالعزم» به نبوّت غیر «اولواالعزم» رسید؛ یعنی این کار مخصوص موسای کلیم نیست, هارون هم بهرهای دارد و از نبی به غیر نبی رسید، بعد فرمود هر کسی مؤمن باشد از پاداش ما بیبهره نیست. همانطوری که ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ﴾،[45] این درجات محفوظ است؛ هر کسی به اندازه درجهٴ ایمانی خودش پیرو انبیا بود, وارث انبیا خواهد شد و بهره انبیا را میبرد.
[1]صافات/سوره37، آیه107.
[2]اعراف/سوره7، آیه116.
[3]توبه/سوره9، آیه63.
[4]یوسف/سوره12، آیه28.
[5]نور/سوره24، آیه16.
[6]لقمان/سوره31، آیه13.
[7]انبیاء/سوره21، آیه76.
[8]واقعه/سوره56، آیه46.
[9]نساء/سوره4، آیه27.
[10]دانشنامه بزرگ اسلامی، مرکزدائره المعارف بزرگ اسلامی، ج14، ص5580.
[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج6، ص310، ط اسلامی.
[12]صافات/سوره37، آیه107.
[13]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج12، ص125.
[14]بقره/سوره2، آیه55.
[15]نساء/سوره4، آیه153.
[16]صافات/سوره37، آیه102.
[17]قصص/سوره28، آیه15.
[18]حج/سوره22، آیه37.
[19]فاطر/سوره35، آیه10.
[20]شرح المنظومه، ج5، ص377.
[21]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص98، ط اسلامی.
[22]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص32، ط اسلامی.
[23]ممتحنه/سوره60، آیه4.
[24]صافات/سوره37، آیه109.
[25]صافات/سوره37، آیه111.
[26]اعراف/سوره7، آیه142.
[27]اعراف/سوره7، آیه142.
[28]اسراء/سوره17، آیه2.
[29]طه/سوره20، آیه30.
[30]طه/سوره20، آیه94.
[31]نحل/سوره16، آیه89.
[32]مائده/سوره5، آیه46.
[33]بقره/سوره2، آیه53.
[34]انبیاء/سوره21، آیه48.
[35]هود/سوره11، آیه56.
[36]آل عمران/سوره3، آیه19.
[37]مائده/سوره5، آیه48.
[38]فاتحه/سوره1، آیه6.
[39]نساء/سوره4، آیه69.
[40]قصص/سوره28، آیه17.
[41]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج17، ص5.
[42]تفسیرالقمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص173.
[43]نساء/سوره4، آیه11.
[44]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص174، ط اسلامی.
[45]مجادله/سوره58، آیه11.
تاکنون نظری ثبت نشده است