- 479
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 تا 23 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 21 تا 23 سوره زمر"
- نظم در مدیریت نزولات آسمانی و حیاتبخشی آن دالّ بر توحید؛
- حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحیدی؛
- قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی یاد خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الأَرضِ ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَجعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکری ِلأُولِی الأَلبابِ(21) أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلى ذِکرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهدی بِهِ مَن یَشاءُ وَ مَن یُضلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِن هادٍ(23)﴾
نظم در مدیریت نزولات آسمانی و حیاتبخشی آن دالّ بر توحید
چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و سور مکی درباره اصول دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق مطرح است، جریان برهان توحیدی را به مناسبت های گوناگون در این سورهٴ مبارکه ذکر فرمود. یکی از نشانههای توحید ذات اقدس الهی این است که باران را نازل میکند، کیفیت پیدایش باد، اولاً؛ ابر ثانیاً، تقسیم ابر به باردار و غیر باردار ثالثاً، نکاح ابر و تلقیح ابرها رابعاً و ایجاد رحم برای ابرهای باردار که ﴿فَتَرَی الوَدقَ یَخرُجُ مِن خِلالِهِ﴾ [1]خامساً؛ اینها نشانه توحید است. بعد فرمود ما به وسیله این باران، مرده را زنده میکنیم؛ زیرا در فصل بهار این گیاهان این نباتات که خواب هستند بیدار میشوند. آنهایی هم که بیدارند؛ ولی فعال نبودند، مثل درخت سرو و چمن و اینگونه از چیزها که بیدار هستند؛ نظیر مرکبات اینها درست است در زمستان خواب نمیروند و بیدارند، برگ دارند و سبزند، اما فعال نیستند. وقتی که بهار شد آن خوابیدهها را بیدار میکند و این غیر فعال را فعال میکند. اینها تغذیه میکنند، این مواد را جذب میکنند، این خاک مرده وقتی جذب بدنه این درخت شد، میشود زنده، هم خوابیدهها را بیدار میکند، هم غیر فعال را فعال میکند، هم مرده را زنده میکند، همان طور که خوابیده را بیدار میکند. این کودها این خاک ها که در کنار این درختاند وقتی جذب شدند، درخت اینها را جذب کرد، وارد دستگاه گوارشی درخت شدند، میشوند خوشه و شاخه و ساقه و میوه که حیات نباتی پیدا میکنند. در خیلی از موارد، سخن از احیای اینهاست. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» ـ که قبلاً گذشت ـ آیه 65 فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحیا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾ این زمین مرده را زنده میکند؛ همان طوری که خوابیده را بیدار میکند غیر فعال را فعال میکند. این معنای اخراج میوههاست. ﴿ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً﴾ که ﴿مُختَلِفاً أَلوانُهُ﴾؛ آنگاه همین گیاه، همین درخت در پاییز که شد، زرد میشود، برگریزان میشود، به صورت حطام و کاه درمیآید و اگر کسی لَبیب باشد، این نظم «محیّر العقول» را دلیل بر وجود ناظم میبیند و چون کلّ نظام هماهنگ است، یک ناظم بیشتر نیست.
حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحیدی
﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾، کسی که معارف توحیدی را ادراک کند، از شرح صدر برخوردار است؛ یعنی قلب او یک ظرفیت خوبی است، یک؛ مظروف خوب را هم جا میدهد، دو؛ ظرفیت بعضی ها برای مظروف آلوده زیاد است: ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ﴾ «بالکفر غضباً»، آنها هم «مشروح الصدر» هستند، چون بسیاری از اباطیل را جا میدهند؛ ظرفیت فراوانی دارند، اما برای پذیرش آلودگی ها و بدی ها. مردان الهی مشروحالصدر هستند، چون «علی نور ربّ» بودند که فطرت آنهاست و نور اضافه هم دارند؛ همان طوری که یک هدایت اوّلی است و یک هدایت ثانوی، یک نور اوّلی است و یک نور ثانوی. نور اوّلی همان نور فطرت است که خدای سبحان به همگان عطا کرده، اگر کسی از این نور اولی استفاده کند، از نور دوم بهره میبرد: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾.
قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی یاد خدا
مطلب مهم این است که یاد خدا هم قلبِ ناآرام را آرام میکند، هم قلبِ غیر مطمئن را مطمئن میکند و اینها چون «نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِم» [2]به جای اینکه با یاد خدا قلب لیّن داشته باشند، «لیّن القلب» باشند، مهربان و عطوف باشند، «قسیّ القلب» هستند. به جای اینکه مطمئن باشند، «مضطرب القلب» و ناآرام هستند، هر روز «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ»، [3]بر یک سَمت گرایش دارند. فرمود: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم﴾، مثل اینکه میگویند، بدا به حال کسی که در روز، چیزی را نبیند این معلوم است که چشم او آفت دارد، اگر چشم او آفت نداشته باشد و بیمار نباشد که روز باید همه چیز را ببیند. اگر گفتند بدا به حال کسی که در روز چیزی را نمیبیند؛ یعنی چشم او خیلی مریض است. اگر کسی گفته باشد: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾ معلوم میشود قلب او خیلی مریض است. اینها که ﴿فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [4]و مانند آن شدند، به جای اینکه از ذکر خدا طرفی ببندند که ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، [5]«مضطرب القلب» هستند. به جای اینکه از ذکر خدا بهرهای ببرند که لیّن و نرم شود، خشن و قسیّ خواهد شد: ﴿ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، فرمود: برخی از دل ها از سنگ سختتر است، برای اینکه برخی از سنگ ها منشأ جوشش چشمهها هستند: ﴿وَ إِنَّ مِنها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخرُجُ مِنهُ الماءُ﴾؛ [6]اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت این است که در دل بعضی از سنگ ها آب حیاتبخش میجوشد و اما این قلب ها اینچنین نیست، معلوم میشود آنها که «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» با یاد خدا که باید مطمئن شوند، همیشه مضطرب هستند، با اینکه با یاد خدا باید لیّن و مهربان شوند، «قسیّ القلب» و خشن هستند: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾، این گروه در برابر گروه اول که ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ بودند، اینها ﴿فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ هستند.
پرسش: فرق ماهوی صدر با قلب چیست؟
پاسخ: صدر، قلب، فؤاد، هر کدام شأنی از شئون روح هستند، به مناسبتی میگویند صدر، به مناسبتی میگویند فؤاد، به مناسبتی میگویند قلب؛ از آن جهت که تعلقاتی دارد، انقلاباتی دارد، تحولاتی دارد، به آن میگویند قلب، از آن جهت که مخزن است میشود صدر و مانند آن، اینها شئون گوناگون روح هستند که به مناسبت این شئون اسامی مختلف دارند.
عدم تساوی صاحبان شرح صدر با جانهای ناآرام
پرسش: اول آیه همزه استفهام آمده سرّ آن چیست؟
پاسخ: بله، استفهام انکاری است، مثل اینکه فرمود: آیا زنده و مرده یکی است؟ یعنی نه، استفهام انکاری همین است؛ منتها گاهی هر دو طرف ذکر میشود، گاهی یک طرف ذکر میشود که طرف دیگر را خود شخص مخاطب میفهمد. در طلیعه آن بحث اشاره شد که قرآن کریم، گاهی تصریح میکند، گاهی تلویح که حیّ و میّت یکسان نیستند، عالم و جاهل یکسان نیستند، بصیر و أعمی یکسان نیستند، ظِلّ و حرور یکسان نیستند، اینها را تصرح میکند. گاهی یک طرف را ذکر میکند و طرف دیگر را ذکر نمیکند که می شود صنعت احتباک؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» گذشت که فرمود: ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛[7]ملاحظه فرمودید، در صنعت «احتباک» که از صنایع بدیعی است چهار چیز هست، در بین این چهار چیز، دو چیز ذکر میشود، تا آن دو چیز را طرف مقابل بفهمد. آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» هست این است که ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛ روشن است که زنده در مقابل کافر نیست. تقسیم اوّلی این است که انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر؛ در بین این امور چهارگانه دو امر ذکر شد تا دو امر دیگر را مخاطب بفهمد، وگرنه کافر که در مقابل زنده و زنده که در مقابل کافر نیست. انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر.
پرسش: فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ آن وقت نسبت به اضافه ﴿عَلی﴾ عنایتی دارد؟
پاسخ: بله، چون مبنای آن نور است، مستوای آن نور است، پایه آن نور است، بر نور استوار است، بر نور قرار دارد.
سرّ امر به اعتصام بر قرآن با توجه به نزول آن
در جریان انزال کتاب فرمود: ﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾. این فرق را در قرآن کریم بارها ملاحظه فرمودید که بیان کرده خدا باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت، اما قرآن را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت، نه اینکه به زمین انداخت؛ آن طوری که باران را نازل کرد، آن طور قرآن را نازل نکرد. قرآن یک حبل متینی است که به ما فرمودند، به این حبل اعتصام کنید. «حبل» اگر انداخته باشد که مشکل خودش را حل نمیکند، چگونه مشکل معتصمان را حل کند. به طنابی که کنار مغازه افتاده است، انسان چنگ بزند که نجات پیدا نمیکند. اگر حَبلی به یک جای بلندی بسته باشد و آویخته باشد، انسان میتواند این حَبل را بگیرد و بالا برود. در آن حدیث نورانی «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین» گذشت که فرمود: این دو ثقل، دو وزنه وزین را که ما به شما دادیم «أَحَدهُمَا کِتَابَ اللهِ»[8]است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»؛[9]یعنی این حبل ممتد و حبل متین، یک طرف آن دست خداست، یک طرف دیگر دست مردم است. آن طرفی که دست خداست، «علیِّ حکیم» است که نه عبری است و نه عربی و نه تازی است نه فارسی؛ این طرفی که دست مردم است عربی مبین است که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» به آن اشاره کرد. این مضمون در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» هست که ﴿إِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ [10]یعنی آنکه در دسترس شماست عربی است که با قواعد عربی میتوانید از آن استفاده کنید، اما آنکه نزد خدای سبحان است، «علیِّ حکیم» است: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾.
بنابراین آن گونه که باران را نازل کرده، بارش را نازل کرده، تگرگ و یخ را نازل کرده، آن گونه قرآن را نازل نکرده: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾ را، به عنوان القا و آویختن، نه انداختن؛ لذا به ما فرمود: ﴿وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعاً﴾.[11]
تبیین اطلاق أحسن بودن کلام الهی
اما این حدیث از سخن الهی است، کلام الهی است، از قرآن تعبیر به حدیث شده است، کلام الهی شده است، میفرماید: ﴿فَلیَأتُوا بِحَدیثٍ مِثلِهِ﴾[12]کلامی را میگویند حدیث که تازه و نو است. اما «أحسن» بودن او سخن از أحسن «بالقول المطلق» است، هم از نظر، نظر «أحسن» است هم از نظر حکمت های عملی و حقوقی و ادبی. از نظر ادبی که فصاحت است و بلاغت است و مانند آن. اما از نظر عقلی، عقل نظری و حکمت و باید و نباید و بود و نبود «أحسن» است، برای اینکه متقنترین برهان در آن هست، هم جامع است که حضرت فرمود: «أُعطِیتُ جَوَامِعَ الکَلِمَ» [13]که همه مطالب لازم را داراست. پس از نظر جامعیت «أحسن» است، از نظر اتقان براهین، «أحسن» است و از نظر هماهنگی و همگون بودن، «أحسن» است و از جهت اینکه در بین راه هیچ آسیبی ندید، أحسن است و از اینکه آسیب پذیر نیست، أحسن است: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾، این «أحسن الحدیث» را مشخص کرد، فرمود: اولاً کتاب است، کسی خیال نکند که این بعدها نوشته شده، نه، در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت کتاب بود؛ منتها حالا جمع نشده بود. درست است قبل از اسلام در حجاز خبری از نوشتن و کتابت و تقریر نبود، اما به برکت اسلام نوشتن یک چیز رایجی شده. طولانیترین آیه قرآن کریم همان است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است، در آن بخش فرمود که شما هر کاری که دارید، هر تجارتی که دارید، اگر مهم نیست؛ نظیر خرید روزانه که احتیاجی به سند و قباله و اینها ندارد؛ قدری نان، سیب زمینی و میوه میخرید، این قباله و سند لازم ندارد؛ اما تجارت های مهم، شرکت هایی دارید، خانه میخرید، تجارت های مهم دارید و کارهای زندگی دارید، حتماً سند تنظیم کنید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾. دیون و معاملات خود را اینچنین کنید، تجارت شما باید مکتوب باشد، دفتر رسمی داشته باشید، شما نمیتوانید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾؛ اگر کسی سفیه بود یا نداشت ﴿فَلیُملِل ولیهُ بِالعَدلِ﴾. [14]او هم حق را رعایت کند. این بازار آوردن مسئله کتابت، معلوم میشود، دیگر رسمی شد. آن روزی که در حجاز نویسنده یک یا دو یا پنج یا شش نفر بودند، الآن صدها نفر شدند، برای اینکه این آیه رسمیت داد، فرمود: تجارت های خود را بنویسید؛ اگر اینها آشنا به کتابت نباشند که این حکم را ندارند، پس کتابت دیگر رسمی شد. آن روز دیگر خیلی ها مینوشتند؛ البته این آیه در مدینه نازل شد، وضع حجاز دیگر کاملاً برگشت. اینکه فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[15]یاد گرفتن، نوشتن، تعلیم و تعلّم را واجب کرده، بر علما تعلیم را واجب کرده، بر متعلّمان تعلّم را واجب کرده؛ آن روایت نورانی که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل میکند که خدای سبحان هرگز از جهّال تعهد نگرفته، مگر اینکه قبلاً از عالمان دین تعهد گرفته: «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، [16]اگر هجرت به حوزهها واجب است، برای ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾، [17]هجرت به مناطق محروم هم برای علما و فضلا و طلاب واجب است؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، این طور نیست که تعلّم واجب باشد؛ ولی تعلیم واجب نباشد، هجرت برای تعلّم واجب است. هجرت برای تعلیم واجب است این روایت نورانی را که مرحوم کلینی نقل کرده، برهان مسئله است، فرمود: ذات اقدس الهی از هیچ جاهلی تعهد نگرفته که عالم شود، مگر اینکه قبلاً از علما تعهد گرفته که معلم جامعه باشند؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل». با این وضع تشویقی برای تعلیم مردم نویسنده شدند، مسئله کتابت قرآن یک چیز رسمی بود، حالا جمع نشده، بعد جمع شده است، مطلب دیگر است. فرمود: ما کتاب نازل کردیم، ﴿اللّهُ نَزَّلَ﴾ به نحو آویختن، نه به نحو انداختن.
ادله «أحسن الحدیث» بودن قرآن
این «أحسن الحدیث» است، برای اینکه حُسن آن مشخص شد، حُسن علمی دارد، حُسن عملی دارد و جامع الاطراف است. کتابی است همگون، شبهه و اشتباه ندارد؛ ولی شبیه هم است، شباهتی دارند که منزله از شبهه است، مبرّای از اشتباه است، همگون و شبیه هستند، چون شبیه هم هستند، مفسّر و مبیّن یکدیگر هستند: «إِنَّ القُرآنَ یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ» که در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است، «یُصدِّقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»[18]که باز هم در فرمایشات حضرت در نهجالبلاغه است. یک کتاب همگون و شبیه هم که فضیلت شباهت را دارد؛ اما از آسیب شبهه مصون است، از گزند اشتباه مصون است، کتابی نیست که شبههافکن باشد، کتابی نیست که انسان را به اشتباه بیندازد. کتابی است که تشابه دارد، این تشابه باعث میشود که بسیاری از آیات را با یکدیگر میشود، حل کرد، این خصوصیت را دارد اگر دو نفر یا دو چیز شبیه هم باشند زمینه اشتباه و شبهه فراهم میشود. این کتاب که «أحسن الحدیث» است، فضیلت تشابه را دارد؛ ولی آسیب اشتباه و شبهه را نخواهد داشت، ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً﴾؛ لذا «یُفسّر بعضه بعضاً»[19]، «یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»، «یُصدّق بعضه بعضا»، یک چنین کتابی است.
علت قیّم دانستن قرآن با توجه به تشابه بدون تلبیس آن
پرسش: اگر قرآن دیگران را به اشتباه نمی اندازد پس چرا قیّم دارد؟ چرا امام باید باشد که قرآن را ... ؟
پاسخ: قرآن کتاب قانون اساسی است، مبیّن میخواهد، فرمود که ما گفتیم نماز بخوان؛ اما چند رکعت نماز بخوان، به کدام طرف نماز بخوان، شروط آن چیست؟ این را به قیّم های خود گفتیم، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حرف ها را گفتیم که ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم﴾، [20]او هم به اهل بیت (علیهم السلام) منتقل کرد.
این الفیه را که مرحوم شهید نوشته، این نفلیه را که این نوشته هزار حُکم واجب برای نماز هست، سه هزار حکم مستحب برای نماز هست، اینها را اهل بیت باید از قرآن دربیاورند و به ما بگویند. خود قرآن ما را ارجاع میدهد، فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُم عَنهُ فَانتَهُوا﴾ [21]ما «جامع الکلم» نوشتیم، ما قانون اساسی نوشتیم، قانون فرعی را به او گفتیم، قوانین فرعی باید به وسیله او به شما ابلاغ شود، آن را هم ما گفتیم، گفته ماست: ﴿ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی﴾ [22]است، برابر وحی میگوییم؛ لذا قیّم میخواهد، مبیّن میخواهد، مفسر میخواهد، امام و پیغمبر میخواهد و مانند آن.
ولی عمده آن است که اعجاز قرآن در این است که تشابه دارد، آثار مثبت تشابه را دارد؛ ولی آثار منفی تشابه را که اشتباه و شبهه باشد ندارد و این بیان تنها درباره خود قرآن نیست؛ منتها حالا چون محل ابتلای ما قرآن است؛ به این آیه و امثال این آیه استدلال میکنیم، برای اینکه قرآن هماهنگ است.
آیات قرآن اصلاح کننده دیدگاه جهانشناسی انسان
اما دایی کبیر ـ ناصر کبیر ـ جد امّی مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) آنها و همچنین فقهای بعدی، این بزرگواران مخصوصاً ابن شهر آشوب(رضوان الله علیه)ـ که آن هم به عنوان «شیخ الطائفه» شهرت پیدا کرد و البته اینها هم مقداری از آن مطلب را باز کردند ـ میفرماید: قرآن به آدم دید میدهد، فرمود اگر این عینک را که قرآن به چشم شما گذاشت، شما بتوانید جهان را ببینید، چند چیز را به صورت مشروح و باز میبینید: کلّ جهان را، یک؛ کلّ کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی و کتاب هایی که برای انبیا آمد تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) میبینید، دو؛ کتاب ها را با نظام تکوین میبینید، سه؛ این سه حلقه ارتباطی را میبینید، میبینید که همه همگون هستند، چرا؟ چون برهان مسئله هر سه را ایجاب میکند، میشود ادعا کرد که هیچ اختلاف و ناهماهنگی در جهان آفرینش از ازل تا ابد نیست، این یک ادعا؛ هیچ ناهماهنگی در کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم تا قرآنِ حضرت نیست، این دو ادعا؛ هیچ ناهماهنگی بین صحف الهی و ساختار تکوین نیست، این سه ادعا؛ برهان مسئله همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾؛[23]«لکن التّالی باطل فالمقدّم مثله»، این قیاس استثنایی میگوید که اگر قرآن از نزد غیر خدا بود، حتماً در آن اختلاف بود، برای اینکه کتابی که در طول 23 سال نوشته بشود، گاهی در هجرت، گاهی در وطن، گاهی در جنگ، گاهی در صلح، گاهی در محاصره و تحریم اقتصادی، گاهی در زمان رفاه، گاهی در زمان قحطی، گاهی در زمان نشاط؛ یک کتاب همگون و هماهنگ که هیچ اختلافی در آن نباشد هر انسانی بعد از 23 سال کامل تر میشود، حرف های پختهتر دارد، اینچنین نیست که ـ معاذ الله ـ ما بگوییم، قرآن کامل تر شده، پختهتر شده، حرف های اول با آخر آن فرق میکند، این طور نیست. آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک اصل کلی را به ما القا میکند، آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، ما اختلاف نمیبینیم، تشابه میبینیم «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله». این قیاس استثنایی که از آیه 82 برمیآید به تعبیر شیخ الطائفه مرحوم ابن شهر آشوب و سایر بزرگان، این سه تا؛ یعنی سه تا قیاس استثنایی درست میکند. ساختار خلقت را البته خود قرآن مشخص کرد، فرمود: ﴿هَل تَری مِن فُطُورٍ﴾ شما خوب به عالم نگاه کنید، میبینید که همه چیز منظم است، چیزی با چیزی درگیر نیست، همه چیز مُعِین و معاون یکدیگر هستند: ﴿ما تَری فی خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوُتٍ﴾،[24]﴿ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کَرَّتَینِ یَنقَلِب إِلَیکَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾؛ [25]اگر دو بار، ده بار، صد بار عالم را نگاه کنید، جز نظم چیز دیگر نمیبینید، این درباره تکوین است. درباره تدوین و کتاب، همین برهانی که به صورت قیاس استثنایی است، درباره قرآن کریم وارد شده است، درباره همه صحف اسلامی، چه داخلی چه خارجی؛ یعنی تورات موسی این آیه را دارد، انجیل عیسی(سلام الله علیهما) دارد، صحف ابراهیم دارد، زبور داود(علیهم السلام) دارد، قرآن هم دارد، این یک؛ تک تک اینها در باره درون گروهی است. مجموع اینها هم همین قیاس استثنایی را دارد، مجموع صحف آسمانی، هیچ حرفی مخالف حرف دیگر نیست، چرا؟ چون همه اینها «من عند الله» است: ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، این یک قیاس استثنایی است که درباره تک تک این کتاب ها جاری است، یک؛ درباره مجموع این کتاب ها جاری است، دو؛ درباره ساختار خلقت جاری است و درباره کتاب های تدوینی و تکوینی خدا صادق است، سه؛ یعنی کلّ نظام هماهنگ است، برهان همین است، چون خالق کلّ هستی «الله» است و او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ [26]است؛ مدوّن و متکلّم و کاتب همه کتاب های آسمانی «الله» است، او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ است. این کتاب های تدوینی، کلماتِ همان است که جهانآفرین است و آفریننده جهان، همان است که متکلّم این کتاب تدوینی است. سه تا قیاس استثنایی از همین آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده میشود؛ پس کلّ نظام میشود هماهنگ.
ناتمامی دیدگاه فخر رازی در تفسیر «مثانی» بودن قرآن
آن وقت این مجموعهای که به عنوان «جوامع الکلم» است، به پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) داده شد، اینها برای ما شرح میکنند؛ لذا میشود ﴿أَحسَنَ الحَدیث﴾.
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾؛ «مثانی» که فخر رازی و امثال فخر رازی به دنبال آن میگردند، به اینکه دنیا دارد و آخرت وعده دارد و وعید، تبشیر دارد و انذار، هدایت دارد و اضلال؛ اینها کف حرف است. «مثانی»؛ یعنی انثنا دارد؛ الآن میبینید این ستون ها هیچ کدام انثنا ندارد، اما ستون هایی که سابق، درست میکردند، هلالی بود که محکم تر بود و بار را بهتر به دوش میکشید یک بنای هلالی همه آنها منثنی هستند یعنی منعطف هستند. تثنیه را که تثنیه میگویند، برای اینکه دو چیز بیگانه که تثنیه نیست. انسانِ منضم به حجر را که تثنیه نمیگویند. دو تا انسان را میگویند تثنیه، دو تا حجر را میگویند تثنیه، باید انثنا داشته باشد؛ یعنی انعطاف داشته باشد؛ یعنی گرایش داشته باشد. الآن وقتی شما میخواهید سرشماری کنید، انسان ها را میشمارید، یک دامدار بخواهد سرشماری کند گوسفندها را میشمرد، دیگر گوسفند و سنگ را که نمیشمارد. اگر دومی با اولی انثنا، اولی با دومی انثنا، انعطاف، گرایش و همگونی نداشته باشد که تثنیه نیست. فرمود: تمام آیات قرآن هر کدام را بسنجید، نسبت به دیگری منثنی است منعطف است. از این مطالب استفاده کردند که قرآن «یُفسِّر بعضه بعضاً» است، کف حرف آن است که فخر رازی[27] و امثال فخر رازی میگویند که مثنی، مثنی در قرآن هست، ﴿سَبعاً مِنَ المَثانی﴾ [28]هست. مثنی مثنی هست، برای اینکه وعده و وعید هست، تبشیر و تبذیر هست؛ این تفسیر صحیح نیست، بلکه کلّ کتاب متشابه است، کلّ کتاب منثنی است، مثانی است؛ البته چون «فاتحة الکتاب» عصاره قرآن کریم است از آن جهت هم به آن گفتند سبع مثانی. ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾.
ظهور جلال و شکوه الهی در قرآن و خشیتبخشی آن
بعد فرمود: این لرزه ایجاد میکند؛ معلوم میشود، ما اهل این کتاب نیستیم، برای اینکه این جاذبه دارد، از جای بلند آمده. با «إِنَّمَا» حصر کرده، فرمود: ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماء﴾ [29]خشیتِ محمود و ممدوح است، انسان حرم که میرود، احترام میکند، حریم میگیرد. یک وقت انسان از مار و عقرب میترسد که یک ترس نفسانی است؛ یک وقت وقتی حرم رفته مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام) فاصله میگیرد، میترسد که جلو برود، این یک ترس عقلی است. این حریم گرفتن، همان احترام کردن است. حالا ببینید یک زائر ناشناس و ناشناختهای خودش را مدام به حرم میچسباند، آنها که اهل دل هستند، قدم به قدم، آرام آرام حریم میگیرند، میترسند، آن جلال و شکوه علوی میگیرد.
فرمود: ﴿إِنَّما﴾؛ یعنی فقط مردان الهی و عالمان هستند که از خدا میترسند، اینها وقتی کلام خدا را میشنوند، اول لرزه به بدن آنها درمیآید، کم کم یک مقدار انس میگیرند؛ ﴿ثُمَّ تَلینُ﴾، این لرزه بدن کم میشود، بعد مرحله ثالثه، قلوب اینها هم آرام میشود، میشود: ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، وگرنه اول میلرزند، کسی این کلام را با جلال و شکوه بداند که وقتی خدا یک گوشه حرف را به کوه گفته، کوه آن طور متلاشی شده، با ما دارد حرف میزند. این حرفی که کوه را متلاشی میکند، اگر کسی بخواهد با این حرف تماس بگیرد قهراً میلرزد. ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ﴾ «قشعریره»؛ یعنی لرزه ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ﴾ اما ﴿یَخشَونَ رَبَّهُم﴾ که ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاء﴾. بعد این طور نیست کم کم انس میگیرد ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم﴾ این لرزه بدن کم میشود، بعد دل آرام میگیرد، آن وقت ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾. همه اینها خشیت محمود، لرزه ممدوح، قشعریره نجیب و طیّب و طاهر، نشانه آن است که انسان با جلال و شکوه خدا و با کلام خدا دارد کار میکند، این معنای قرآن است.
[1]نور/سوره24، آیه43.
[2]بقره/سوره2، آیه101.
[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[4]بقره/سوره2، آیه10.
[5]رعد/سوره13، آیه28.
[6]بقره/سوره2، آیه74.
[7]یس/سوره36، آیه70.
[8]حدیث الثقلین تواتره_فقهه، السیدعلی الحسینی المیلانی، ج1، ص136.
[9]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.
[10]زخرف/سوره43، آیه3.
[11]آل عمران/سوره3، آیه103.
[12]طور/سوره52، آیه34.
[13]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص241.
[14]بقره/سوره2، آیه282.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.
[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص23.
[17]توبه/سوره9، آیه122.
[18]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص288.
[19]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص352.
[20]نحل/سوره16، آیه44.
[21]حشر/سوره59، آیه7.
[22]نجم/سوره53، آیه3.
[23]نساء/سوره4، آیه82.
[24]ملک/سوره67، آیه3.
[25]ملک/سوره67، آیه4.
[26]بقره/سوره2، آیه29.
[27]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج19، ص 159 و 160.
[28]حجر/سوره15، آیه87.
[29]فاطر/سوره35، آیه28.
- نظم در مدیریت نزولات آسمانی و حیاتبخشی آن دالّ بر توحید؛
- حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحیدی؛
- قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی یاد خدا.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی الأَرضِ ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً مُختَلِفاً أَلوانُهُ ثُمَّ یَهیجُ فَتَراهُ مُصفَرّاً ثُمَّ یَجعَلُهُ حُطاماً إِنَّ فی ذلِکَ لَذِکری ِلأُولِی الأَلبابِ(21) أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ أُولئِکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ(22) اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ یَخشَونَ رَبَّهُم ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم وَ قُلُوبُهُم إِلى ذِکرِ اللّهِ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهدی بِهِ مَن یَشاءُ وَ مَن یُضلِلِ اللّهُ فَما لَهُ مِن هادٍ(23)﴾
نظم در مدیریت نزولات آسمانی و حیاتبخشی آن دالّ بر توحید
چون سورهٴ مبارکهٴ «زمر» در مکه نازل شد و سور مکی درباره اصول دین و خطوط کلّی فقه و اخلاق مطرح است، جریان برهان توحیدی را به مناسبت های گوناگون در این سورهٴ مبارکه ذکر فرمود. یکی از نشانههای توحید ذات اقدس الهی این است که باران را نازل میکند، کیفیت پیدایش باد، اولاً؛ ابر ثانیاً، تقسیم ابر به باردار و غیر باردار ثالثاً، نکاح ابر و تلقیح ابرها رابعاً و ایجاد رحم برای ابرهای باردار که ﴿فَتَرَی الوَدقَ یَخرُجُ مِن خِلالِهِ﴾ [1]خامساً؛ اینها نشانه توحید است. بعد فرمود ما به وسیله این باران، مرده را زنده میکنیم؛ زیرا در فصل بهار این گیاهان این نباتات که خواب هستند بیدار میشوند. آنهایی هم که بیدارند؛ ولی فعال نبودند، مثل درخت سرو و چمن و اینگونه از چیزها که بیدار هستند؛ نظیر مرکبات اینها درست است در زمستان خواب نمیروند و بیدارند، برگ دارند و سبزند، اما فعال نیستند. وقتی که بهار شد آن خوابیدهها را بیدار میکند و این غیر فعال را فعال میکند. اینها تغذیه میکنند، این مواد را جذب میکنند، این خاک مرده وقتی جذب بدنه این درخت شد، میشود زنده، هم خوابیدهها را بیدار میکند، هم غیر فعال را فعال میکند، هم مرده را زنده میکند، همان طور که خوابیده را بیدار میکند. این کودها این خاک ها که در کنار این درختاند وقتی جذب شدند، درخت اینها را جذب کرد، وارد دستگاه گوارشی درخت شدند، میشوند خوشه و شاخه و ساقه و میوه که حیات نباتی پیدا میکنند. در خیلی از موارد، سخن از احیای اینهاست. در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» ـ که قبلاً گذشت ـ آیه 65 فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَأَحیا بِهِ الأَرضَ بَعدَ مَوتِها﴾ این زمین مرده را زنده میکند؛ همان طوری که خوابیده را بیدار میکند غیر فعال را فعال میکند. این معنای اخراج میوههاست. ﴿ثُمَّ یُخرِجُ بِهِ زَرعاً﴾ که ﴿مُختَلِفاً أَلوانُهُ﴾؛ آنگاه همین گیاه، همین درخت در پاییز که شد، زرد میشود، برگریزان میشود، به صورت حطام و کاه درمیآید و اگر کسی لَبیب باشد، این نظم «محیّر العقول» را دلیل بر وجود ناظم میبیند و چون کلّ نظام هماهنگ است، یک ناظم بیشتر نیست.
حصول شرح صدر برای انسان با کسب معارف توحیدی
﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ لِلإِسلامِ فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾، کسی که معارف توحیدی را ادراک کند، از شرح صدر برخوردار است؛ یعنی قلب او یک ظرفیت خوبی است، یک؛ مظروف خوب را هم جا میدهد، دو؛ ظرفیت بعضی ها برای مظروف آلوده زیاد است: ﴿أَ فَمَن شَرَحَ اللّهُ صَدرَهُ﴾ «بالکفر غضباً»، آنها هم «مشروح الصدر» هستند، چون بسیاری از اباطیل را جا میدهند؛ ظرفیت فراوانی دارند، اما برای پذیرش آلودگی ها و بدی ها. مردان الهی مشروحالصدر هستند، چون «علی نور ربّ» بودند که فطرت آنهاست و نور اضافه هم دارند؛ همان طوری که یک هدایت اوّلی است و یک هدایت ثانوی، یک نور اوّلی است و یک نور ثانوی. نور اوّلی همان نور فطرت است که خدای سبحان به همگان عطا کرده، اگر کسی از این نور اولی استفاده کند، از نور دوم بهره میبرد: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾.
قساوت قلب و ناآرامی جان، ثمره فراموشی یاد خدا
مطلب مهم این است که یاد خدا هم قلبِ ناآرام را آرام میکند، هم قلبِ غیر مطمئن را مطمئن میکند و اینها چون «نَبَذُوا کِتَابَ اللهِ وَراءَ ظُهُورِهِم» [2]به جای اینکه با یاد خدا قلب لیّن داشته باشند، «لیّن القلب» باشند، مهربان و عطوف باشند، «قسیّ القلب» هستند. به جای اینکه مطمئن باشند، «مضطرب القلب» و ناآرام هستند، هر روز «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ»، [3]بر یک سَمت گرایش دارند. فرمود: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم﴾، مثل اینکه میگویند، بدا به حال کسی که در روز، چیزی را نبیند این معلوم است که چشم او آفت دارد، اگر چشم او آفت نداشته باشد و بیمار نباشد که روز باید همه چیز را ببیند. اگر گفتند بدا به حال کسی که در روز چیزی را نمیبیند؛ یعنی چشم او خیلی مریض است. اگر کسی گفته باشد: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾ معلوم میشود قلب او خیلی مریض است. اینها که ﴿فی قُلُوبِهِم مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ [4]و مانند آن شدند، به جای اینکه از ذکر خدا طرفی ببندند که ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، [5]«مضطرب القلب» هستند. به جای اینکه از ذکر خدا بهرهای ببرند که لیّن و نرم شود، خشن و قسیّ خواهد شد: ﴿ثُمَّ قَسَت قُلُوبُکُم مِن بَعدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالحِجارَةِ أَو أَشَدُّ قَسوَةً﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت، فرمود: برخی از دل ها از سنگ سختتر است، برای اینکه برخی از سنگ ها منشأ جوشش چشمهها هستند: ﴿وَ إِنَّ مِنها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخرُجُ مِنهُ الماءُ﴾؛ [6]اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت این است که در دل بعضی از سنگ ها آب حیاتبخش میجوشد و اما این قلب ها اینچنین نیست، معلوم میشود آنها که «نبذوا کتاب الله وراء ظهورهم» با یاد خدا که باید مطمئن شوند، همیشه مضطرب هستند، با اینکه با یاد خدا باید لیّن و مهربان شوند، «قسیّ القلب» و خشن هستند: ﴿فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِن ذِکرِ اللّهِ﴾، این گروه در برابر گروه اول که ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ بودند، اینها ﴿فی ضَلالٍ مُبینٍ﴾ هستند.
پرسش: فرق ماهوی صدر با قلب چیست؟
پاسخ: صدر، قلب، فؤاد، هر کدام شأنی از شئون روح هستند، به مناسبتی میگویند صدر، به مناسبتی میگویند فؤاد، به مناسبتی میگویند قلب؛ از آن جهت که تعلقاتی دارد، انقلاباتی دارد، تحولاتی دارد، به آن میگویند قلب، از آن جهت که مخزن است میشود صدر و مانند آن، اینها شئون گوناگون روح هستند که به مناسبت این شئون اسامی مختلف دارند.
عدم تساوی صاحبان شرح صدر با جانهای ناآرام
پرسش: اول آیه همزه استفهام آمده سرّ آن چیست؟
پاسخ: بله، استفهام انکاری است، مثل اینکه فرمود: آیا زنده و مرده یکی است؟ یعنی نه، استفهام انکاری همین است؛ منتها گاهی هر دو طرف ذکر میشود، گاهی یک طرف ذکر میشود که طرف دیگر را خود شخص مخاطب میفهمد. در طلیعه آن بحث اشاره شد که قرآن کریم، گاهی تصریح میکند، گاهی تلویح که حیّ و میّت یکسان نیستند، عالم و جاهل یکسان نیستند، بصیر و أعمی یکسان نیستند، ظِلّ و حرور یکسان نیستند، اینها را تصرح میکند. گاهی یک طرف را ذکر میکند و طرف دیگر را ذکر نمیکند که می شود صنعت احتباک؛ نظیر آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» گذشت که فرمود: ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛[7]ملاحظه فرمودید، در صنعت «احتباک» که از صنایع بدیعی است چهار چیز هست، در بین این چهار چیز، دو چیز ذکر میشود، تا آن دو چیز را طرف مقابل بفهمد. آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «یس» هست این است که ﴿لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً وَ یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرینَ﴾؛ روشن است که زنده در مقابل کافر نیست. تقسیم اوّلی این است که انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر؛ در بین این امور چهارگانه دو امر ذکر شد تا دو امر دیگر را مخاطب بفهمد، وگرنه کافر که در مقابل زنده و زنده که در مقابل کافر نیست. انسان یا زنده است یا مرده، زنده یا مؤمن است یا کافر.
پرسش: فرمود: ﴿فَهُوَ عَلی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ آن وقت نسبت به اضافه ﴿عَلی﴾ عنایتی دارد؟
پاسخ: بله، چون مبنای آن نور است، مستوای آن نور است، پایه آن نور است، بر نور استوار است، بر نور قرار دارد.
سرّ امر به اعتصام بر قرآن با توجه به نزول آن
در جریان انزال کتاب فرمود: ﴿أَ لَم تَرَ أَنَّ اللّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾. این فرق را در قرآن کریم بارها ملاحظه فرمودید که بیان کرده خدا باران را نازل کرد؛ یعنی به زمین انداخت، اما قرآن را نازل کرد؛ یعنی به زمین آویخت، نه اینکه به زمین انداخت؛ آن طوری که باران را نازل کرد، آن طور قرآن را نازل نکرد. قرآن یک حبل متینی است که به ما فرمودند، به این حبل اعتصام کنید. «حبل» اگر انداخته باشد که مشکل خودش را حل نمیکند، چگونه مشکل معتصمان را حل کند. به طنابی که کنار مغازه افتاده است، انسان چنگ بزند که نجات پیدا نمیکند. اگر حَبلی به یک جای بلندی بسته باشد و آویخته باشد، انسان میتواند این حَبل را بگیرد و بالا برود. در آن حدیث نورانی «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَین» گذشت که فرمود: این دو ثقل، دو وزنه وزین را که ما به شما دادیم «أَحَدهُمَا کِتَابَ اللهِ»[8]است که «أَحَدُ طَرَفَیهِ بِیَدِ اللهِ سُبحَانَهُ وَ تَعَالی وَ الطَرَفُ الآخَرُ بَأَیدِیکُم»؛[9]یعنی این حبل ممتد و حبل متین، یک طرف آن دست خداست، یک طرف دیگر دست مردم است. آن طرفی که دست خداست، «علیِّ حکیم» است که نه عبری است و نه عربی و نه تازی است نه فارسی؛ این طرفی که دست مردم است عربی مبین است که در آغاز سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» به آن اشاره کرد. این مضمون در اول سورهٴ مبارکهٴ «زخرف» هست که ﴿إِنّا جَعَلناهُ قُرآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُم تَعقِلُونَ ٭ وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾؛ [10]یعنی آنکه در دسترس شماست عربی است که با قواعد عربی میتوانید از آن استفاده کنید، اما آنکه نزد خدای سبحان است، «علیِّ حکیم» است: ﴿وَ إِنَّهُ فی أُمِّ الکِتابِ لَدَینا لَعَلِیُّ حَکیمٌ﴾.
بنابراین آن گونه که باران را نازل کرده، بارش را نازل کرده، تگرگ و یخ را نازل کرده، آن گونه قرآن را نازل نکرده: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾ را، به عنوان القا و آویختن، نه انداختن؛ لذا به ما فرمود: ﴿وَ اعتَصِمُوا بِحَبلِ اللّهِ جَمیعاً﴾.[11]
تبیین اطلاق أحسن بودن کلام الهی
اما این حدیث از سخن الهی است، کلام الهی است، از قرآن تعبیر به حدیث شده است، کلام الهی شده است، میفرماید: ﴿فَلیَأتُوا بِحَدیثٍ مِثلِهِ﴾[12]کلامی را میگویند حدیث که تازه و نو است. اما «أحسن» بودن او سخن از أحسن «بالقول المطلق» است، هم از نظر، نظر «أحسن» است هم از نظر حکمت های عملی و حقوقی و ادبی. از نظر ادبی که فصاحت است و بلاغت است و مانند آن. اما از نظر عقلی، عقل نظری و حکمت و باید و نباید و بود و نبود «أحسن» است، برای اینکه متقنترین برهان در آن هست، هم جامع است که حضرت فرمود: «أُعطِیتُ جَوَامِعَ الکَلِمَ» [13]که همه مطالب لازم را داراست. پس از نظر جامعیت «أحسن» است، از نظر اتقان براهین، «أحسن» است و از نظر هماهنگی و همگون بودن، «أحسن» است و از جهت اینکه در بین راه هیچ آسیبی ندید، أحسن است و از اینکه آسیب پذیر نیست، أحسن است: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ﴾، این «أحسن الحدیث» را مشخص کرد، فرمود: اولاً کتاب است، کسی خیال نکند که این بعدها نوشته شده، نه، در زمان خود پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به صورت کتاب بود؛ منتها حالا جمع نشده بود. درست است قبل از اسلام در حجاز خبری از نوشتن و کتابت و تقریر نبود، اما به برکت اسلام نوشتن یک چیز رایجی شده. طولانیترین آیه قرآن کریم همان است که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «بقره» است، در آن بخش فرمود که شما هر کاری که دارید، هر تجارتی که دارید، اگر مهم نیست؛ نظیر خرید روزانه که احتیاجی به سند و قباله و اینها ندارد؛ قدری نان، سیب زمینی و میوه میخرید، این قباله و سند لازم ندارد؛ اما تجارت های مهم، شرکت هایی دارید، خانه میخرید، تجارت های مهم دارید و کارهای زندگی دارید، حتماً سند تنظیم کنید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾. دیون و معاملات خود را اینچنین کنید، تجارت شما باید مکتوب باشد، دفتر رسمی داشته باشید، شما نمیتوانید: ﴿وَ لیَکتُب بَینَکُم کاتِبٌ بِالعَدلِ﴾؛ اگر کسی سفیه بود یا نداشت ﴿فَلیُملِل ولیهُ بِالعَدلِ﴾. [14]او هم حق را رعایت کند. این بازار آوردن مسئله کتابت، معلوم میشود، دیگر رسمی شد. آن روزی که در حجاز نویسنده یک یا دو یا پنج یا شش نفر بودند، الآن صدها نفر شدند، برای اینکه این آیه رسمیت داد، فرمود: تجارت های خود را بنویسید؛ اگر اینها آشنا به کتابت نباشند که این حکم را ندارند، پس کتابت دیگر رسمی شد. آن روز دیگر خیلی ها مینوشتند؛ البته این آیه در مدینه نازل شد، وضع حجاز دیگر کاملاً برگشت. اینکه فرمود: «طَلَبُ العِلمِ فَرِیضَةٌ»[15]یاد گرفتن، نوشتن، تعلیم و تعلّم را واجب کرده، بر علما تعلیم را واجب کرده، بر متعلّمان تعلّم را واجب کرده؛ آن روایت نورانی که مرحوم کلینی در جلد اول کافی نقل میکند که خدای سبحان هرگز از جهّال تعهد نگرفته، مگر اینکه قبلاً از عالمان دین تعهد گرفته: «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، [16]اگر هجرت به حوزهها واجب است، برای ﴿لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾، [17]هجرت به مناطق محروم هم برای علما و فضلا و طلاب واجب است؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل»، این طور نیست که تعلّم واجب باشد؛ ولی تعلیم واجب نباشد، هجرت برای تعلّم واجب است. هجرت برای تعلیم واجب است این روایت نورانی را که مرحوم کلینی نقل کرده، برهان مسئله است، فرمود: ذات اقدس الهی از هیچ جاهلی تعهد نگرفته که عالم شود، مگر اینکه قبلاً از علما تعهد گرفته که معلم جامعه باشند؛ «لأَنَّ العِلمَ قَبلَ الجَهل». با این وضع تشویقی برای تعلیم مردم نویسنده شدند، مسئله کتابت قرآن یک چیز رسمی بود، حالا جمع نشده، بعد جمع شده است، مطلب دیگر است. فرمود: ما کتاب نازل کردیم، ﴿اللّهُ نَزَّلَ﴾ به نحو آویختن، نه به نحو انداختن.
ادله «أحسن الحدیث» بودن قرآن
این «أحسن الحدیث» است، برای اینکه حُسن آن مشخص شد، حُسن علمی دارد، حُسن عملی دارد و جامع الاطراف است. کتابی است همگون، شبهه و اشتباه ندارد؛ ولی شبیه هم است، شباهتی دارند که منزله از شبهه است، مبرّای از اشتباه است، همگون و شبیه هستند، چون شبیه هم هستند، مفسّر و مبیّن یکدیگر هستند: «إِنَّ القُرآنَ یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ» که در بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه است، «یُصدِّقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»[18]که باز هم در فرمایشات حضرت در نهجالبلاغه است. یک کتاب همگون و شبیه هم که فضیلت شباهت را دارد؛ اما از آسیب شبهه مصون است، از گزند اشتباه مصون است، کتابی نیست که شبههافکن باشد، کتابی نیست که انسان را به اشتباه بیندازد. کتابی است که تشابه دارد، این تشابه باعث میشود که بسیاری از آیات را با یکدیگر میشود، حل کرد، این خصوصیت را دارد اگر دو نفر یا دو چیز شبیه هم باشند زمینه اشتباه و شبهه فراهم میشود. این کتاب که «أحسن الحدیث» است، فضیلت تشابه را دارد؛ ولی آسیب اشتباه و شبهه را نخواهد داشت، ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً﴾؛ لذا «یُفسّر بعضه بعضاً»[19]، «یَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ»، «یُصدّق بعضه بعضا»، یک چنین کتابی است.
علت قیّم دانستن قرآن با توجه به تشابه بدون تلبیس آن
پرسش: اگر قرآن دیگران را به اشتباه نمی اندازد پس چرا قیّم دارد؟ چرا امام باید باشد که قرآن را ... ؟
پاسخ: قرآن کتاب قانون اساسی است، مبیّن میخواهد، فرمود که ما گفتیم نماز بخوان؛ اما چند رکعت نماز بخوان، به کدام طرف نماز بخوان، شروط آن چیست؟ این را به قیّم های خود گفتیم، به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این حرف ها را گفتیم که ﴿لِتُبَیِّنَ لِلنّاسِ ما نُزِّلَ إِلَیهِم﴾، [20]او هم به اهل بیت (علیهم السلام) منتقل کرد.
این الفیه را که مرحوم شهید نوشته، این نفلیه را که این نوشته هزار حُکم واجب برای نماز هست، سه هزار حکم مستحب برای نماز هست، اینها را اهل بیت باید از قرآن دربیاورند و به ما بگویند. خود قرآن ما را ارجاع میدهد، فرمود: ﴿وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُم عَنهُ فَانتَهُوا﴾ [21]ما «جامع الکلم» نوشتیم، ما قانون اساسی نوشتیم، قانون فرعی را به او گفتیم، قوانین فرعی باید به وسیله او به شما ابلاغ شود، آن را هم ما گفتیم، گفته ماست: ﴿ما یَنطِقُ عَنِ الهَوی﴾ [22]است، برابر وحی میگوییم؛ لذا قیّم میخواهد، مبیّن میخواهد، مفسر میخواهد، امام و پیغمبر میخواهد و مانند آن.
ولی عمده آن است که اعجاز قرآن در این است که تشابه دارد، آثار مثبت تشابه را دارد؛ ولی آثار منفی تشابه را که اشتباه و شبهه باشد ندارد و این بیان تنها درباره خود قرآن نیست؛ منتها حالا چون محل ابتلای ما قرآن است؛ به این آیه و امثال این آیه استدلال میکنیم، برای اینکه قرآن هماهنگ است.
آیات قرآن اصلاح کننده دیدگاه جهانشناسی انسان
اما دایی کبیر ـ ناصر کبیر ـ جد امّی مرحوم سید مرتضی(رضوان الله علیه) آنها و همچنین فقهای بعدی، این بزرگواران مخصوصاً ابن شهر آشوب(رضوان الله علیه)ـ که آن هم به عنوان «شیخ الطائفه» شهرت پیدا کرد و البته اینها هم مقداری از آن مطلب را باز کردند ـ میفرماید: قرآن به آدم دید میدهد، فرمود اگر این عینک را که قرآن به چشم شما گذاشت، شما بتوانید جهان را ببینید، چند چیز را به صورت مشروح و باز میبینید: کلّ جهان را، یک؛ کلّ کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم و تورات موسی و انجیل عیسی و کتاب هایی که برای انبیا آمد تا وجود مبارک پیغمبر(علیهم السلام) میبینید، دو؛ کتاب ها را با نظام تکوین میبینید، سه؛ این سه حلقه ارتباطی را میبینید، میبینید که همه همگون هستند، چرا؟ چون برهان مسئله هر سه را ایجاب میکند، میشود ادعا کرد که هیچ اختلاف و ناهماهنگی در جهان آفرینش از ازل تا ابد نیست، این یک ادعا؛ هیچ ناهماهنگی در کتاب های آسمانی از صحف ابراهیم تا قرآنِ حضرت نیست، این دو ادعا؛ هیچ ناهماهنگی بین صحف الهی و ساختار تکوین نیست، این سه ادعا؛ برهان مسئله همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» گذشت که ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾؛[23]«لکن التّالی باطل فالمقدّم مثله»، این قیاس استثنایی میگوید که اگر قرآن از نزد غیر خدا بود، حتماً در آن اختلاف بود، برای اینکه کتابی که در طول 23 سال نوشته بشود، گاهی در هجرت، گاهی در وطن، گاهی در جنگ، گاهی در صلح، گاهی در محاصره و تحریم اقتصادی، گاهی در زمان رفاه، گاهی در زمان قحطی، گاهی در زمان نشاط؛ یک کتاب همگون و هماهنگ که هیچ اختلافی در آن نباشد هر انسانی بعد از 23 سال کامل تر میشود، حرف های پختهتر دارد، اینچنین نیست که ـ معاذ الله ـ ما بگوییم، قرآن کامل تر شده، پختهتر شده، حرف های اول با آخر آن فرق میکند، این طور نیست. آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یک اصل کلی را به ما القا میکند، آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» این بود: ﴿أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ القُرآنَ وَ لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، ما اختلاف نمیبینیم، تشابه میبینیم «لکن التالی باطل فالمقدّم مثله». این قیاس استثنایی که از آیه 82 برمیآید به تعبیر شیخ الطائفه مرحوم ابن شهر آشوب و سایر بزرگان، این سه تا؛ یعنی سه تا قیاس استثنایی درست میکند. ساختار خلقت را البته خود قرآن مشخص کرد، فرمود: ﴿هَل تَری مِن فُطُورٍ﴾ شما خوب به عالم نگاه کنید، میبینید که همه چیز منظم است، چیزی با چیزی درگیر نیست، همه چیز مُعِین و معاون یکدیگر هستند: ﴿ما تَری فی خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوُتٍ﴾،[24]﴿ثُمَّ ارجِعِ البَصَرَ کَرَّتَینِ یَنقَلِب إِلَیکَ البَصَرُ خاسِئاً وَ هُوَ حَسیرٌ﴾؛ [25]اگر دو بار، ده بار، صد بار عالم را نگاه کنید، جز نظم چیز دیگر نمیبینید، این درباره تکوین است. درباره تدوین و کتاب، همین برهانی که به صورت قیاس استثنایی است، درباره قرآن کریم وارد شده است، درباره همه صحف اسلامی، چه داخلی چه خارجی؛ یعنی تورات موسی این آیه را دارد، انجیل عیسی(سلام الله علیهما) دارد، صحف ابراهیم دارد، زبور داود(علیهم السلام) دارد، قرآن هم دارد، این یک؛ تک تک اینها در باره درون گروهی است. مجموع اینها هم همین قیاس استثنایی را دارد، مجموع صحف آسمانی، هیچ حرفی مخالف حرف دیگر نیست، چرا؟ چون همه اینها «من عند الله» است: ﴿لَو کانَ مِن عِندِ غَیرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اختِلافاً کَثیراً﴾، این یک قیاس استثنایی است که درباره تک تک این کتاب ها جاری است، یک؛ درباره مجموع این کتاب ها جاری است، دو؛ درباره ساختار خلقت جاری است و درباره کتاب های تدوینی و تکوینی خدا صادق است، سه؛ یعنی کلّ نظام هماهنگ است، برهان همین است، چون خالق کلّ هستی «الله» است و او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ [26]است؛ مدوّن و متکلّم و کاتب همه کتاب های آسمانی «الله» است، او ﴿بِکُلِّ شُیءٍ عَلِیمٌ﴾ است. این کتاب های تدوینی، کلماتِ همان است که جهانآفرین است و آفریننده جهان، همان است که متکلّم این کتاب تدوینی است. سه تا قیاس استثنایی از همین آیه 82 سورهٴ مبارکهٴ «نساء» استفاده میشود؛ پس کلّ نظام میشود هماهنگ.
ناتمامی دیدگاه فخر رازی در تفسیر «مثانی» بودن قرآن
آن وقت این مجموعهای که به عنوان «جوامع الکلم» است، به پیغمبر و اهل بیت(علیهم السلام) داده شد، اینها برای ما شرح میکنند؛ لذا میشود ﴿أَحسَنَ الحَدیث﴾.
﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحسَنَ الحَدیثِ کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾؛ «مثانی» که فخر رازی و امثال فخر رازی به دنبال آن میگردند، به اینکه دنیا دارد و آخرت وعده دارد و وعید، تبشیر دارد و انذار، هدایت دارد و اضلال؛ اینها کف حرف است. «مثانی»؛ یعنی انثنا دارد؛ الآن میبینید این ستون ها هیچ کدام انثنا ندارد، اما ستون هایی که سابق، درست میکردند، هلالی بود که محکم تر بود و بار را بهتر به دوش میکشید یک بنای هلالی همه آنها منثنی هستند یعنی منعطف هستند. تثنیه را که تثنیه میگویند، برای اینکه دو چیز بیگانه که تثنیه نیست. انسانِ منضم به حجر را که تثنیه نمیگویند. دو تا انسان را میگویند تثنیه، دو تا حجر را میگویند تثنیه، باید انثنا داشته باشد؛ یعنی انعطاف داشته باشد؛ یعنی گرایش داشته باشد. الآن وقتی شما میخواهید سرشماری کنید، انسان ها را میشمارید، یک دامدار بخواهد سرشماری کند گوسفندها را میشمرد، دیگر گوسفند و سنگ را که نمیشمارد. اگر دومی با اولی انثنا، اولی با دومی انثنا، انعطاف، گرایش و همگونی نداشته باشد که تثنیه نیست. فرمود: تمام آیات قرآن هر کدام را بسنجید، نسبت به دیگری منثنی است منعطف است. از این مطالب استفاده کردند که قرآن «یُفسِّر بعضه بعضاً» است، کف حرف آن است که فخر رازی[27] و امثال فخر رازی میگویند که مثنی، مثنی در قرآن هست، ﴿سَبعاً مِنَ المَثانی﴾ [28]هست. مثنی مثنی هست، برای اینکه وعده و وعید هست، تبشیر و تبذیر هست؛ این تفسیر صحیح نیست، بلکه کلّ کتاب متشابه است، کلّ کتاب منثنی است، مثانی است؛ البته چون «فاتحة الکتاب» عصاره قرآن کریم است از آن جهت هم به آن گفتند سبع مثانی. ﴿کِتاباً مُتَشابِهاً مَثانِیَ﴾.
ظهور جلال و شکوه الهی در قرآن و خشیتبخشی آن
بعد فرمود: این لرزه ایجاد میکند؛ معلوم میشود، ما اهل این کتاب نیستیم، برای اینکه این جاذبه دارد، از جای بلند آمده. با «إِنَّمَا» حصر کرده، فرمود: ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَماء﴾ [29]خشیتِ محمود و ممدوح است، انسان حرم که میرود، احترام میکند، حریم میگیرد. یک وقت انسان از مار و عقرب میترسد که یک ترس نفسانی است؛ یک وقت وقتی حرم رفته مخصوصاً حرم حضرت امیر(علیه السلام) فاصله میگیرد، میترسد که جلو برود، این یک ترس عقلی است. این حریم گرفتن، همان احترام کردن است. حالا ببینید یک زائر ناشناس و ناشناختهای خودش را مدام به حرم میچسباند، آنها که اهل دل هستند، قدم به قدم، آرام آرام حریم میگیرند، میترسند، آن جلال و شکوه علوی میگیرد.
فرمود: ﴿إِنَّما﴾؛ یعنی فقط مردان الهی و عالمان هستند که از خدا میترسند، اینها وقتی کلام خدا را میشنوند، اول لرزه به بدن آنها درمیآید، کم کم یک مقدار انس میگیرند؛ ﴿ثُمَّ تَلینُ﴾، این لرزه بدن کم میشود، بعد مرحله ثالثه، قلوب اینها هم آرام میشود، میشود: ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾، وگرنه اول میلرزند، کسی این کلام را با جلال و شکوه بداند که وقتی خدا یک گوشه حرف را به کوه گفته، کوه آن طور متلاشی شده، با ما دارد حرف میزند. این حرفی که کوه را متلاشی میکند، اگر کسی بخواهد با این حرف تماس بگیرد قهراً میلرزد. ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ﴾ «قشعریره»؛ یعنی لرزه ﴿تَقشَعِرُّ مِنهُ جُلُودُ الَّذینَ﴾ اما ﴿یَخشَونَ رَبَّهُم﴾ که ﴿إِنَّما یَخشَی اللّهَ مِن عِبادِهِ العُلَمَاء﴾. بعد این طور نیست کم کم انس میگیرد ﴿ثُمَّ تَلینُ جُلُودُهُم﴾ این لرزه بدن کم میشود، بعد دل آرام میگیرد، آن وقت ﴿أَلا بِذِکرِ اللّهِ تَطمَئِنُّ القُلُوبُ﴾. همه اینها خشیت محمود، لرزه ممدوح، قشعریره نجیب و طیّب و طاهر، نشانه آن است که انسان با جلال و شکوه خدا و با کلام خدا دارد کار میکند، این معنای قرآن است.
[1]نور/سوره24، آیه43.
[2]بقره/سوره2، آیه101.
[3] شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج12، ص86.
[4]بقره/سوره2، آیه10.
[5]رعد/سوره13، آیه28.
[6]بقره/سوره2، آیه74.
[7]یس/سوره36، آیه70.
[8]حدیث الثقلین تواتره_فقهه، السیدعلی الحسینی المیلانی، ج1، ص136.
[9]الامامه الالهیه، الشیخ محمدالسند، ج1، ص57.
[10]زخرف/سوره43، آیه3.
[11]آل عمران/سوره3، آیه103.
[12]طور/سوره52، آیه34.
[13]من لا یحضره الفقیه، الشیخ الصدوق، ج1، ص241.
[14]بقره/سوره2، آیه282.
[15]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج1، ص30، ط اسلامی.
[16]بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج2، ص23.
[17]توبه/سوره9، آیه122.
[18]شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج1، ص288.
[19]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج29، ص352.
[20]نحل/سوره16، آیه44.
[21]حشر/سوره59، آیه7.
[22]نجم/سوره53، آیه3.
[23]نساء/سوره4، آیه82.
[24]ملک/سوره67، آیه3.
[25]ملک/سوره67، آیه4.
[26]بقره/سوره2، آیه29.
[27]تفسیرالرازی مفاتیح الغیب او التفسیرالکبیر، الرازی،فخرالدین، ج19، ص 159 و 160.
[28]حجر/سوره15، آیه87.
[29]فاطر/سوره35، آیه28.
تاکنون نظری ثبت نشده است