- 343
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیرآیات 39 تا 42 سوره زمر
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیرآیات 39 تا 42 سوره زمر"
- محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتیجه اعمال آنان؛
- «هَجر جمیل» راه جمع بین دو مأموریت پیامبر در ارتباط با مردم؛
- تبیین حق بودن حقیقت قرآن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ(40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾
محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتیجه اعمال آنان
در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محاورهای بین وجود مبارک حضرت و مردم مکه بود؛ گاهی در مسئله توحید، گاهی در وحی و نبوت، گاهی هم در مسئله معاد بود که فرمود: ﴿یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ﴾ بعد از اقامه برهان فرمود که این عالَم، عالَم منظمی است، ما به سمت هدف حرکت میکنیم، این طور نیست که ما را رها کنند یا شما را رها کنند و در عالَم هر چه گذشت بی حساب باشد! شما دو عذاب در پیش دارید: یکی در دنیاست که فرمود: ﴿مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ﴾ و یکی هم در آخرت که ﴿وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾؛ این کلمه مقیم نشان میدهد که این عذاب مربوط به معاد است، زیرا دنیا چون «دار الممَرّ» است نه «دار القرار»، عذاب مقیم نخواهد داشت و عذابش هم مثل خود دنیا گذراست؛ اگر دنیا به آخرت تبدیل میشود، پس عذاب دائم نخواهد بود. از این کلمه مقیم میشود استنباط کرد که منظور عذاب آخرت است.
«هَجر جمیل» راه جمع بین دو مأموریت پیامبر در ارتباط با مردم
وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اینکه ﴿رحمةً للعالمین﴾ [1]هست، رحمت خاصه نسبت به امت و شهروندان خودش هم هست. در دو جای قرآن خدا فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ﴾ [2]و در یک جا هم فرمود: ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾؛[3]اما هیچ کدام از این سه طایفه آیات به این معنا نیست که آنها را رها کن! در بخش هایی از قرآن کریم فرمود: به یاد ابراهیم باش، به یاد موسی باش، به یاد عیسی باش: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[4]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾،[5]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا و کذا؛ یعنی به یاد اینها باش که اینها مقاومت کردند. در بخشی از آیات فرمود که هرگز به یاد یونس از آن جهت که قوم خود را رها کرد نباش: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾،[6]پس درباره همه انبیا فرمود آن راه را ادامه بده، ولی راه یونس را نرو که قوم خودش را ترک کرده بود. بعد فرمود که تو دو تا وظیفه داری: یکی با مردم باش و دیگر اینکه با مردم نباش؛ با مردم باش برای اتمام حجت که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[7]با مردم نباش برای اینکه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛[8]اینها را به دل راه نده که اگر ایمان نیاوردند تو از غصه نتوانی زندگی کنی بالأخره تو یک وظیفهای داری هجر جمیل آن است که نظیر کار یونس نباشد در بین مردم زندگی کردن و با خدا بودن این کار هجر جمیل است اگر آدم تمام هویتاش را به مردم بدهد گرفتار فراز و نشیبِ مردم است؛ ولی اگر وظیفه خود را در بین مردم منتقل کند و جان خود را با خدا مرتبط بداند، چنین انسانی نگران نیست، برای اینکه وظیفه خود را انجام داد، تلاش و کوشش خود را کرد و دیگر مسئله ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً﴾ [9]نخواهد بود، ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾ نخواهد بود؛ لذا فرمود: مثل یونس نباش! این ﴿وَ اذْکُرْ﴾؛ یعنی این راهی که انبیای قبلی ادامه میدادند شما هم ادامه بده؛ اما مثل یونس نباش که قوم خودش را رها کرده و جمع بین این دو راه هم «هَجر جمیل» است: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، اما ﴿هَجْراً جَمیلاً﴾ نه اینکه مردم را رها کنی.
بنابراین وظیفه کسانی که وارثان انبیا هستند، مشخص میشود که آنها هم این دو وظیفه را دارند؛ هم باید با مردم باشند و هم رابطهشان با «الله» قطع نشود، تا زده نشوند، بریده نشوند، منقطع نشوند، تا آنجایی که ممکن است دعوت میکنند، قبول و نکول مردم در او اثر نگذارد که برنجد و گله کند.
تبیین حق بودن حقیقت قرآن و ناتوانی ادبیات در تفسیر آن
بعد فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این کتاب ـ همان طور که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید ـ کتابی است که اگر ما یک وقت بخواهیم این را بگوییم «القرآن ما هو؟» با اینکه ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، ماده و صورت ندارد، از سنخ حقیقت است اگر بخواهیم بگوییم «ما هو؟» جوابش این است که «حقٌ»، نه اینکه در لباس حق است که «باء» بای ملابسه باشد، نه اینکه در صحبت حق است که «باء» بای مصاحبه باشد. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) درباره عربی مبین دارد، فرمود قرآن، عربی مبین است؛ یعنی همه ادبیات را معنا میکند و هیچ ادبیاتی نیست که بتواند از عهده تفسیر قرآن بر بیاید. شما اینها را خوب درس گرفتید، گفتند «باء» یا «للملابسه» است یا «للمصاحبه»، اما «باء»ی که در درون شیء باشد، از گوهر شیء خبر بدهد، این دیگر در مغنی و امثال مغنی نیست. این قرآن «بالحق» است نه یعنی لباسش حق است، اما متلبس آن را نمیدانیم چیست، مصاحبش حق است اما خودش نمیدانیم چیست؟ نه خیر، خودش را میدانیم چیست.
شباهت کتاب تدوین و تکوین در حق بودن تار و پود آن
این کتاب به حق ساخته شده، مثل اینکه خدای سبحان میفرماید من مصالح ساختمانی عالم را با حق خلق کردم، این ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10]همین است. این «حق مخلوقٌ به» که در کتاب بعضی اهل معرفت هست همین است؛ یعنی اگر از خدا سؤال کنی؛ عالم را با چه خلق کردی، می گوید با حق. یک وقت است از یک مهندس سؤال میکنند، شما این شبستان را، این مسجد را، این ساختمان را با چه ساختی؟ میگوید با آهن ساختم، با سیمان ساختم، با سنگ ساختم؛ اگر از خدا سؤال کنیم که شما آهن و سنگ و سیمان را با چه ساختی؟ نفس و روح مُلک و ملکوت را با چه ساختی؟ دنیا و آخرت را با چه ساختی؟ آن مصالح ساختمانی که عالم را با آن ساختی چیست؟ می فرماید: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ این عالم با حقیقت ساخته شده، لذا بازی بر نمیدارد و هر که بازی کرد سرش به سنگ میخورد، هیچ کس نیامد که بازی کند و به مقصد برسد، اینجا جای بازی نیست. این حرف، حرف تازه است، این حرف را نمیشود با بای ملابسه یا مصاحبه فهماند، هم عالَم با حق است که به آن میگویند «حق مخلوقٌ به». خدایا تو سنگ را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» آفریدم، آسمان را با چه آفریدی، مُلک و ملکوت را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» خلق کردم، مصالح ساختمانی من حق است: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. گاهی به صورت فعل ماضی است، گاهی به صورت فعل متکلم است، گاهی به صورت موجبه است، گاهی به صورت سالبه است، میفرماید: ما بازیگر نیستیم که هر مصالح ساختمانی را بیاوریم در عالَم هزینه کنیم، ما بازیگر نیستیم و اینجا هم جای بازی نیست. بنابراین اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند سرش به سنگ میخورد، با دین بخواهد بازی کند سرش به سنگ میخورد. فرمود ما این قرآن را به «حق» خلق کردیم.
عدم توانایی انسانِ بدون معصوم در فهم لطایف قرآن
این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که فرمود قرآن عربی مبین است؛ یعنی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ [11]حضرت فرمود هیچ زبانی نمیتواند قرآن را درست معنا کند، شما با هر لغتی بخواهی قرآن را معنا کنی، کمبودی دارد. عرب که ادبیاتی نداشت، ادبیات بعد از نزول قرآن آمد، مگر عرب کتاب نحو مدوَّن، صَرْف مدوَّن، معانی و بیان و بدیع مدوَّن داشت؟ یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) آمد که بعضی از شاگردان ایشان نحو و صَرف را از آنجا استفاده کردند؛ لذا فرمود ممکن نیست کسی بدون روایات قرآن را بفهمد، این لطایفی است که اینها بیان کردند، فرمودند گوهر این کتاب حق است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین»، آن «ثَقل» را اگر خواستی پیدا کنی در قرآن پیدا میکنی، قرآن را اگر خواستی پیدا کنی در عترت پیدا میکنی! این حبلی است که یک تار آن ولایت و یک پود آن وحی است، این طور نیست که مثلاً مسئله امامت و ولایت و اهل بیت کنار باشند، قرآن هم کنار باشد، اینها دو چیز باشند و اگر دو چیز باشند به دو شیء منتهی میشوند نه به یک شیء، اینها گره خوردهاند: «لن یفترقا»؛ [12]هرگز از هم جدا نمیشوند. اگر تار و پود طنابی به هم رشته و بافته باشد، دیگر «لن یفترقا» است؛ اگر اهل بیت را میخواهید پیدا کنید در قرآن پیدا میکنید و اگر قرآن را بخواهید پیدا کنید در روایات پیدا میکنید؛ لذا هرگز اینها از هم جدا نخواهند بود.
تفاوت حفظ نمودن قرآن و باران بعد از نزول
پرسش:؟پاسخ: باران را که رها نکرده است. ذات اقدس الهی «مع کل شیء» است. وقتی «مع کل شیء» باشد؛ لطف خدا، فیض خدا، دست بی دستی خدا در زمین باران را حفظ میکند؛ ولی دست بی دستی خدا قرآن را از زمین تا ملکوت حفظ میکند. فرق است بین اینکه کسی با آن دستی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ در آن نقطه پایینی مَطَر و باران را حفظ کند، بلکه در زیر زمین باران را حفظ کند که فرمود: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ [13]فرمود ما باران را به اندازه میفرستیم، بعد زمین دهان باز میکند آن را جذب میکند، تمام باران ها میرود دل زمین و دلِ زمین هم مثل روی زمین تحت رهبری ما اداره میشود، آنجا همدو راه دارد سه راه دارد چهار راه دارد: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ چقدر باید پایین بروند هم ما باید دستور بدهیم، اجازه نمیدهیم خیلی پایین برود، برای اینکه مردم میخواهند چاه بکنند آب در بیاید، این اگر یک کیلومتر پایین برود که دیگر مردم در خشکسالی غرق میشوند، چطور میتوانند زندگی کنند، نفت و گاز هم همین طور است: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ﴾ اینچنین نیست که زمین هر جا جا دارد بتواند این باران ها را فرو ببرد، این موظف است در یک سطح معینی نگاه بدارد، هر چه ما دستور دادیم که کجا چهار را باشد، کجا سه راه باشد، کجا ذخیره بشود که یَنبوع و چشمهای جوشان شود، اینها را ما دستور میدهیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ اراده الهی تعلق گرفته که قومی گرفتار قحطی شوند، ما دستور میدهیم این آب ها برود پایینتر. ﴿أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً﴾؛ اگر غائر شد و فرو رفت، یک کیلومتر پایین رفت با چه وسیلهای میتوانید چاه بکنید و آب بیرون بیاورید، نفت و گاز هم همین طور است. خدای سبحان با این دست بی دستیاش در زمین اینها را حفظ میکند و با دست بی دستی خود «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ»[14] از زمین تا ملکوت قرآن را حفظ میکند.
پرسش: .؟پاسخ: انسان به «حق» است، برای اینکه فطرتش حق است و عوض نمیشود، وقتی هم که به دستگاه الهی رسید باور میکند و تصدیق میکند، بعد عدهای که به دنبال ﴿سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾ [15]بودند، آن روز اینها را لعن میکنند، میگویند شما باعث شدید که ما بیراهه رفتیم، حق برایشان روشن میشود.
پرسش: علامه نظرشان این است که «باء» ملابسه است أی «لا یشوبه باطلا».[16]
پاسخ: بسیار خود، ملابسه هم باشد یک گوشه معناست، اما درونش چیست؟ وقتی ملابسه شد؛ یعنی «لا یَلبَسُهُ باطل» نه «لا ینفذ الیه الباطل». اگر «باء» بای لباس بود؛ یعنی لباس باطل در بر نمیکند، لباس حق در بر کرد؛ اما آن متلبس اگر در درون او بخواهد چیزی نفوذ پیدا کند، چه چیز مانع نفوذ اوست؛ اینکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ﴾؛ [17]«عزیز» یعنی نفوذناپذیر: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ [18]چرا نفوذناپذیر است؟ برای اینکه درون و بیرون او با حق ساخته و بافته شده، چون با حق ساخته و بافته شده عزیز است: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. در بحث روزهای قبل هم ملاحظه فرمودید «و لا من بین یدیه و لا من فوقه و لا من تحته و لا من امامه و لا من خلفه و لا بشیء من حدوده» فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ این هم حق است که اگر کسی بیراهه رفته است، گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ [19]میشود، این هم حق است؛ یعنی کیفر تبهکار حق است، عدل است. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ فرق توکیل و تفویض این است که در جریان توکّل، انسان خواستهای دارد و خودش هم اقدام میکند و میداند که توان آن کار را ندارد؛ لذا وکیل میگیرد؛ اما تفویض خواستهای ندارد، بلکه همه امور را به آن «مفوّض الیه» واگذار میکنند: «پسندم آنچه را جانان پسندد»[20] این میشود تفویض. در مقام توکّل انسان خواستهای دارد و میگوید من میخواهم به فلان شیء برسم مقدورم نیست؛ لذا فلان شخص را وکیل خودم قرار میدهم.
تبیین حقیقت حیات و مرگ برای اثبات معاد
حالا برای اینکه مردم را توجیه کنند، مسئله معاد را مقدمتاً تبیین میکنند، فرمود: شما مرگی دارید و حیاتی، حیات شما برای نوجوان ها و جوان ها در حدّ حیات گیاهی است؛ یک گیاه، یک نهال، یک درخت چه کار میکند، همین سه تا کار را انجام میدهد؛ غذای خوب میخورد، رشد خوب دارد و تولید مثل، این هستهها و حبهها و اینها تولید مثل اوست، کسی که دارای حیات گیاهی است بیش از این سه کار ندارد، این در حدّ جوانی و نوجوانی که بسیاری از افراد همین طورند و برخی هم پیرمردان و هشتاد ساله هستند؛ ولی جوان هشتاد سالهاند، جوان نود سالهاند؛ یعنی حیاتشان حیات گیاهی است، غیر از اینکه بخورند و بیاشامند و تولید مثل کنند، چیزی از حیات بهره نبردند. برخی هم حیات حیوانی دارند که دارای عواطفاند، فرزند دارند، فرزندپروری دارند، عاطفهای دارند، دوستی دارند، یک اساس خانواده دارند؛ این دو قسم حیات را جامعه داشت و الآن هم دارد، اما آن حیات جدیدی را که وحی آورده، در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ [21]شما باید به حیات عقلی برسید. تمام این بیراهه رفتن ها و کجراهه رفتن های تکفیری ها و امثال آنها، برای این است که به حیات عقلی نرسیدهاند، هر چه را که خودشان باور کردند، خیال میکنند اسلام همین است «و لا غیر»؛ آن وقت میگویند یا این فهم یا شمشیر!
توصیه بزرگان فقهی به فرزندان در رسیدن به حیات عقلی
این است که مرحوم ابن ادریس(رضوان الله علیه) در اول سرائر سفارشی از بزرگان فقهی نقل میکند، میفرماید فقهای بزرگ هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این جمله وصیت میکردند، نصیحت میکردند، توصیه میکردند که «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد»، [22]این سخن ابن ادریس است در همان اوایل سرائر، فرمود فقها و بزرگان هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این دو امر نصیحت میکردند، میگفتند شما که از منزل یا از مدرسه بیرون رفتید، میخواهید در بازار جایی بنشینید، کنار هر مغازهای پرسه نزنید که آنجا بنشینید، یا کنار بازار ورّاقان بروید که آنجا نسخه فروشی و نسخه نویسی و وَرق زدن کتاب ها و کتاب نوشتن و مبادله نسخهها و اینهاست، یا کنار مغازه زرّادها و شمشیرسازها و اسلحهسازها بروید که آنجا سخن از مبارزه و شهامت و شهادت و جهاد است، چون آنجا سخن از جهاد است که انسان مجاهد و شجاع تربیت میشود. اینجا سخن از ورّاقی و کتاب و نسخه شناسی و علم و دانش است: «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد». آن روز که چاپ نبود، یک بازاری بود که عدهای نسخه نویسی میکردند، مقابله میکردند، یک وقت کتابی را کسی میخواست بنویسد، به گروهی میداد، اینها ورّاقی میکردند، بعد از مدتی نسخه نویسیاش تمام میشد به او برمیگرداندند. زرّادها هم اسلحه درست میکردند. این گروههای تکفیری فقط رفتند پیش زرّادهای بی ورّاق؛ لذا تا گفتند چیزی مخالف با فهم اینهاست، فوراً دست به شمشیر میشوند. در این بخش ها قرآن کریم فرمود که شما باید به حیات عقلی برسید: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اولاً مرگ را معنا کردند و حیات را هم معنا کردند. حیات را فرمود غیر از آن حیات گیاهی که جوان ها دارند و غیر از حیات حیوانی که میانسالها دارند، یک حیات الهی و حیات انسانی است که ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً﴾ [23]و آن با وحی و عقل و علم و تعلیم و تزکیه است.
تصحیح دیدگاه مردم پیرامون مرگ برای رسیدن به حیات معقول
در کنار این حیات، موت را هم معنا کردند، غالباً الآن هم گرفتاری بسیاری از افراد این است که خیال میکنند مرگ یک چاله است و انسان در گودال میرود. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) ـ که در بحث دیروز مطرح شد ـ خیلی راهگشاست که در همان روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ [24]مرگ پُل است، گودال نیست، چاله نیست، کسی پایین نمیرود، فقط از اینجا عبور میکند؛ منتها این پُل زیرش آتش است؛ لذا باید مواظب باشید که نیفتید و باید پل خوبی درست کنید: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این تفسیر همین آیات است که خدا میفرماید شما فوت ندارید، بلکه وفات دارید. در این فوت، «تاء» جزء کلمه است؛ یعنی از بین رفتن، در وفات «تاء» جزء کلمه نیست، زائد بر کلمه است، اصل آن وفاست، از ماده «وفی» «توفی» «استیفا» «متوفی» «متوفا»؛ یعنی أخذ تام که چیزی فروگذار نمیشود. اگر گفتند فلان شخص دَین خود را مستوفا اَدا کرد؛ یعنی همه حقوق را داد؛ فلان شخص در آن مقاله حق مطلب را استیفا کرد؛ یعنی همه مطالب و آنچه لازم بود را گفت. استیفا کردن، مستوفا بودن، مستوفی بودن، متوفی بودن، متوفا شدن، وفات نمودن؛ یعنی أخذ تام. فرمود شما وفات میکنید، متوفا میشوید، نه اینکه فوت کنید، فوتی در کار نیست و آنکه متوفی هست «الله» است.
تبیین آیات سهگانه پیرامون قبض روح و هماهنگی آن
حالا این سه طایفه آیات که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» است، بخشی هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و در همین آیه 42 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾. در بخشی از آیات، آنها گفتند که ما میمیریم: ﴿إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛[25]ما میرویم در چاله زمین، وقتی رفتیم در آن گودال، بعد از آن دیگر خبری نیست؟ جوابی که در آن آیه ذات اقدس الهی به اینها داد، فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛[26]شما گم نمیشوید، در چاله نمیروید، بدن شما میرود در چاله که محفوظ است و ما دوباره آن را زنده میکنیم. تمام حقیقت شما جان شماست که پیش ما محفوظ است و فرشتهها این جان را قبض میکنند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾؛ یعنی تمام حقیقت شما محفوظ است، در چاله فرو نمیروید، أخذ تام است: ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾؛ آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت این بود، در سوره «انعام» آنها گفتند که ما از بین میرویم. آیه شصت و 61 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ﴾. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، این را نقل میکند[27] که کسی خدمت حضرت امیر(سلام الله علیه) مشرّف شد و گفت در قرآن آیاتی است که ـ معاذ الله ـ نسبت به هم ناهماهنگاند، حضرت فرمود کدام آیات؟ او همین سه طایفه آیات را خوانده و گفت در یک جا دارد «خدا» توفی میکند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ یک جا دارد که «ملک الموت» توفی میکند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ و یک جا دارد که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ حضرت فرمود افراد مختلف هستند، گرچه همه افراد روحشان با واسطه به دست ذات اقدس الهی اخذ میشود، اما همه این گونه نیستند که بگویند «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛[28] بعضی ها آن فرشتههای نازل را میبینند که فشار مرگ بر آنها سخت است، هما ن ها هستند که ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ [29]مگر ممکن است هر کسی این توفیق را داشته باشد که حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند، او هم مثل حضرت جبرائیل(سلام الله علیه) است؛ این در اختیار ذات اقدس الهی است و مقدور هر کسی نیست که «عند الموت» حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند. بعضی از حکما و فقهای بزرگ کارشان این بود که روزانه مقداری عَرض ارادت به محضر او داشتند؛ حالا یا اذکار بود، یا صلوات بود، یا «لا اله الا الله» بود، یا نماز بود، اینها را میخواندند و تقدیم به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) می نمودند که در هنگام مرگ، آن حضرت را ببینند و جان را به او تسلیم کنند، مگر حضرت عزرائیل برای هر کسی میآید! اگر خود حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) آمد که انسان به آسانی جان میدهد، غالباً این ملائکهای که زیر دست و ماموریت آن حضرت را دارند که در آیه 61 سوره «انعام» می گوید که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ آنجا که دارد هنگامی که قبض روح بعضی ها فرا رسید: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ که در دو جای قرآن فرمود به صورت این محتضر میزنند و هم به پشت او میزنند: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ اینها برای گروه سوم است. حضرت فرمود حالا که روح همه آنها را ذات اقدس الهی بلاواسطه قبض نمیکند، مگر همه اشیا مخلوق خدا نیستند، اما همه که صادر اول نیستند، همه «من الله» هستند، اما «اوّل ما صدر» معلوم است که اهل بیت هستند، همه از خدا هستند اما با ترتیب، همه به سوی خدا میروند اما با ترتیب، این طور نیست که همه به آن «لقاء الله» و به آن مقام ملکوتی ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ [30]بار یابند، مثل اینکه همه این باران ها از دریاست و همه به دریا برمیگردند، اما این طور نیست که همه به آن وسط دریا برسند. این آب های کم که از نهرهای کوچک عبور میکنند، به این لبه دریا و به این ساحل که رسید میایستد؛ اما سیل خروشان وقتی حرکت کرد، بسیاری از آب های دریا را میشکافد تا به وسط دریا برسد، همه این نهرها به دریا میرسد، اما این طور نیست که همه به وسط دریا برسد؛ همه موجودات از خدا هستند، اما این طور نیست که همه صادرِ اول باشند؛ همه به طرف خدا برمیگردند اما همه این طور نیست که صادرِ نهایی باشند. حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) فرمود که این سه گروهاند، سه طایفهاند، سه درجهاند. روح مطهر وجود مبارک پیغمبر اهل بیت(علیهم السلام) اینها کسانیاند که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.
آگاهی بخشی الفبای دین فلسفه تلقین میّت
پرسش: ؟پاسخ: بعضی ها هستند که اصلاً نمیفهمند که مُردند میبینند صحنه عوض شد. خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! یک وقتآخرهای درس نصیحتی میکردند و این روایت را می خواندند که برخی ها بعد از گذشت مدت ها تازه میفهمند که مُردند! اگر چه میبینند صحنه عوض شد؛ ولی اصلاً نمیدانند کجا هستند. از خیلی ها در همان قبر سؤال میکنند که پیامبرت چه کسی بود؟ امامت چه کسی بود؟ اصلاً یادش نیست. اینکه ائمه(علیهم السلام) اسامی آنها را در زیارتنامهها پشت سر هم گفتند بخوانید، برای اینکه اینها الفبای دین است، مگر جریان مرگ که از آن به تامّه موت یاد شده است یک کار آسانی است. در قبر که مشکلات فقه و اصول و فلسفه و اینها را از ما سؤال نمیکنند، این الفبای دین را از ما سؤال میکنند که دین تو چیست؟ پیغمبرت کیست؟ از این سادهتر! آن مشکلات فقهی و عقلی و نقلی را که سؤال نمیکنند. آن قدر تامّه موت سخت است که اینها هم از یاد آدم میرود. از خیلی ها سؤال میکنند پیامبرتان کیست یادشان نیست، چون اُنس نداشتند. این روایتی که ایشان ـ خدا او را غریق رحمت کند ـ نقل کردند این است که در بعضی از روایات دارد که بعد از أحقابی از عذاب که أحقاب حداقل هشتاد سال است،[31] بعد از هشتاد سال رنج و عذاب تازه این شخص، این کسی که کاری با دین و مسجد نداشت، فقط یک اسلام شناسنامهای داشت، تازه به یادش میآید و میگوید پیغمبر من کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست، اینکه در قبر تلقین میکنند، میگویند: «أَنَ الْمَوْتَ حَق»؛ [32]یعنی بدان این وضعی که برایت پیش آمده این مرگ است: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»، این را برای چه کسی میگویند، بی فایده که نیست، این نصیحت برای دیگران نیست، آنجا که هیچ کس هم نیست باز هم تلقین مستحب است، این حرف هم که لغو نیست، او عربی را کاملاً میفهمد: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»؛ یعنی بدان! این وضع که پیش آمده همان مرگ است؛ مرگ برای خیلی ها روشن نیست که مُردند؛ البته برای خیلی ها روشن است. غرض اینکه حضرت فرمود که افراد فرق میکنند، اصناف فرق میکنند، درجات فرق میکنند، این سه طایفه از آیات ناظر به آن سه طایفه است. حالا بحث های بعدی برای روز بعد.
[1]انبیاء/سوره21، آیه107.
[2]کهف/سوره18، آیه6.
[3]فاطر/سوره35، آیه8.
[4]مریم/سوره19، آیه51.
[5]مریم/سوره19، آیه41.
[6]قلم/سوره68، آیه48.
[7]بقره/سوره2، آیه129.
[8]مزمل/سوره73، آیه10.
[9]کهف/سوره18، آیه6.
[10]انعام/سوره6، آیه73.
[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
[12]دعائم الاسلام، ج1، ص28.
[13]زمر/سوره39، آیه21.
[14]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص37.
[15]احزاب/سوره33، آیه37.
[16]المیزان فی التفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص268.
[17]فصلت/سوره41، آیه41.
[18]فصلت/سوره41، آیه42.
[19]حاقه/سوره69، آیه30.
[20]بابا طاهر همدانی، دوبیتی، شماره28.
[21]انفال/سوره8، آیه24.
[22]السرائر، ابن ادریس الحلی، ج1، ص43.
[23]یس/سوره36، آیه7.
[24]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[25]سجده/سوره32، آیه10.
[26]سجده/سوره32، آیه11.
[27]توحید، الشیخ الصدوق، ص259.
[28]غزلیات حافظ، شماره351.
[29]انفال/سوره8، آیه50.
[30]نجم/سوره53، آیه8.
[31]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج22، ص379.
- محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتیجه اعمال آنان؛
- «هَجر جمیل» راه جمع بین دو مأموریت پیامبر در ارتباط با مردم؛
- تبیین حق بودن حقیقت قرآن.
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلی مَکانَتِکُمْ إِنّی عامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ(39) مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ(40) إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ(41) اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها فَیُمْسِکُ الَّتی قَضی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَ یُرْسِلُ اْلأُخْری إِلى أَجَلٍ مُسَمًّی إِنَّ فی ذلِکَ َلآیاتٍ لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ(42)﴾
محاوره رسول خدا با مشرکان مکه و اخبار از دو عذاب نتیجه اعمال آنان
در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» که در مکه نازل شد، محاورهای بین وجود مبارک حضرت و مردم مکه بود؛ گاهی در مسئله توحید، گاهی در وحی و نبوت، گاهی هم در مسئله معاد بود که فرمود: ﴿یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلى مَکانَتِکُمْ﴾ بعد از اقامه برهان فرمود که این عالَم، عالَم منظمی است، ما به سمت هدف حرکت میکنیم، این طور نیست که ما را رها کنند یا شما را رها کنند و در عالَم هر چه گذشت بی حساب باشد! شما دو عذاب در پیش دارید: یکی در دنیاست که فرمود: ﴿مَنْ یَأْتیهِ عَذابٌ یُخْزیهِ﴾ و یکی هم در آخرت که ﴿وَ یَحِلُّ عَلَیْهِ عَذابٌ مُقیمٌ﴾؛ این کلمه مقیم نشان میدهد که این عذاب مربوط به معاد است، زیرا دنیا چون «دار الممَرّ» است نه «دار القرار»، عذاب مقیم نخواهد داشت و عذابش هم مثل خود دنیا گذراست؛ اگر دنیا به آخرت تبدیل میشود، پس عذاب دائم نخواهد بود. از این کلمه مقیم میشود استنباط کرد که منظور عذاب آخرت است.
«هَجر جمیل» راه جمع بین دو مأموریت پیامبر در ارتباط با مردم
وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گذشته از اینکه ﴿رحمةً للعالمین﴾ [1]هست، رحمت خاصه نسبت به امت و شهروندان خودش هم هست. در دو جای قرآن خدا فرمود: ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ﴾ [2]و در یک جا هم فرمود: ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾؛[3]اما هیچ کدام از این سه طایفه آیات به این معنا نیست که آنها را رها کن! در بخش هایی از قرآن کریم فرمود: به یاد ابراهیم باش، به یاد موسی باش، به یاد عیسی باش: ﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ مُوسی﴾،[4]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ﴾،[5]﴿وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ﴾ کذا و کذا؛ یعنی به یاد اینها باش که اینها مقاومت کردند. در بخشی از آیات فرمود که هرگز به یاد یونس از آن جهت که قوم خود را رها کرد نباش: ﴿وَ لا تَکُنْ کَصاحِبِ الْحُوتِ﴾،[6]پس درباره همه انبیا فرمود آن راه را ادامه بده، ولی راه یونس را نرو که قوم خودش را ترک کرده بود. بعد فرمود که تو دو تا وظیفه داری: یکی با مردم باش و دیگر اینکه با مردم نباش؛ با مردم باش برای اتمام حجت که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ﴾،[7]با مردم نباش برای اینکه ﴿وَ اهْجُرْهُمْ هَجْراً جَمیلاً﴾؛[8]اینها را به دل راه نده که اگر ایمان نیاوردند تو از غصه نتوانی زندگی کنی بالأخره تو یک وظیفهای داری هجر جمیل آن است که نظیر کار یونس نباشد در بین مردم زندگی کردن و با خدا بودن این کار هجر جمیل است اگر آدم تمام هویتاش را به مردم بدهد گرفتار فراز و نشیبِ مردم است؛ ولی اگر وظیفه خود را در بین مردم منتقل کند و جان خود را با خدا مرتبط بداند، چنین انسانی نگران نیست، برای اینکه وظیفه خود را انجام داد، تلاش و کوشش خود را کرد و دیگر مسئله ﴿فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً﴾ [9]نخواهد بود، ﴿فَلا تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَراتٍ﴾ نخواهد بود؛ لذا فرمود: مثل یونس نباش! این ﴿وَ اذْکُرْ﴾؛ یعنی این راهی که انبیای قبلی ادامه میدادند شما هم ادامه بده؛ اما مثل یونس نباش که قوم خودش را رها کرده و جمع بین این دو راه هم «هَجر جمیل» است: ﴿وَ اهْجُرْهُمْ﴾، اما ﴿هَجْراً جَمیلاً﴾ نه اینکه مردم را رها کنی.
بنابراین وظیفه کسانی که وارثان انبیا هستند، مشخص میشود که آنها هم این دو وظیفه را دارند؛ هم باید با مردم باشند و هم رابطهشان با «الله» قطع نشود، تا زده نشوند، بریده نشوند، منقطع نشوند، تا آنجایی که ممکن است دعوت میکنند، قبول و نکول مردم در او اثر نگذارد که برنجد و گله کند.
تبیین حق بودن حقیقت قرآن و ناتوانی ادبیات در تفسیر آن
بعد فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ﴾ این کتاب ـ همان طور که در بحث دیروز ملاحظه فرمودید ـ کتابی است که اگر ما یک وقت بخواهیم این را بگوییم «القرآن ما هو؟» با اینکه ماهیت ندارد، جنس و فصل ندارد، ماده و صورت ندارد، از سنخ حقیقت است اگر بخواهیم بگوییم «ما هو؟» جوابش این است که «حقٌ»، نه اینکه در لباس حق است که «باء» بای ملابسه باشد، نه اینکه در صحبت حق است که «باء» بای مصاحبه باشد. یک بیان نورانی امام باقر(سلام الله علیه) درباره عربی مبین دارد، فرمود قرآن، عربی مبین است؛ یعنی همه ادبیات را معنا میکند و هیچ ادبیاتی نیست که بتواند از عهده تفسیر قرآن بر بیاید. شما اینها را خوب درس گرفتید، گفتند «باء» یا «للملابسه» است یا «للمصاحبه»، اما «باء»ی که در درون شیء باشد، از گوهر شیء خبر بدهد، این دیگر در مغنی و امثال مغنی نیست. این قرآن «بالحق» است نه یعنی لباسش حق است، اما متلبس آن را نمیدانیم چیست، مصاحبش حق است اما خودش نمیدانیم چیست؟ نه خیر، خودش را میدانیم چیست.
شباهت کتاب تدوین و تکوین در حق بودن تار و پود آن
این کتاب به حق ساخته شده، مثل اینکه خدای سبحان میفرماید من مصالح ساختمانی عالم را با حق خلق کردم، این ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾[10]همین است. این «حق مخلوقٌ به» که در کتاب بعضی اهل معرفت هست همین است؛ یعنی اگر از خدا سؤال کنی؛ عالم را با چه خلق کردی، می گوید با حق. یک وقت است از یک مهندس سؤال میکنند، شما این شبستان را، این مسجد را، این ساختمان را با چه ساختی؟ میگوید با آهن ساختم، با سیمان ساختم، با سنگ ساختم؛ اگر از خدا سؤال کنیم که شما آهن و سنگ و سیمان را با چه ساختی؟ نفس و روح مُلک و ملکوت را با چه ساختی؟ دنیا و آخرت را با چه ساختی؟ آن مصالح ساختمانی که عالم را با آن ساختی چیست؟ می فرماید: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾؛ این عالم با حقیقت ساخته شده، لذا بازی بر نمیدارد و هر که بازی کرد سرش به سنگ میخورد، هیچ کس نیامد که بازی کند و به مقصد برسد، اینجا جای بازی نیست. این حرف، حرف تازه است، این حرف را نمیشود با بای ملابسه یا مصاحبه فهماند، هم عالَم با حق است که به آن میگویند «حق مخلوقٌ به». خدایا تو سنگ را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» آفریدم، آسمان را با چه آفریدی، مُلک و ملکوت را با چه آفریدی؟ فرمود به «حق» خلق کردم، مصالح ساختمانی من حق است: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ بِالْحَقِّ﴾. گاهی به صورت فعل ماضی است، گاهی به صورت فعل متکلم است، گاهی به صورت موجبه است، گاهی به صورت سالبه است، میفرماید: ما بازیگر نیستیم که هر مصالح ساختمانی را بیاوریم در عالَم هزینه کنیم، ما بازیگر نیستیم و اینجا هم جای بازی نیست. بنابراین اگر کسی بخواهد در عالم بازی کند سرش به سنگ میخورد، با دین بخواهد بازی کند سرش به سنگ میخورد. فرمود ما این قرآن را به «حق» خلق کردیم.
عدم توانایی انسانِ بدون معصوم در فهم لطایف قرآن
این بیان نورانی امام (سلام الله علیه) که فرمود قرآن عربی مبین است؛ یعنی «یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُن»؛ [11]حضرت فرمود هیچ زبانی نمیتواند قرآن را درست معنا کند، شما با هر لغتی بخواهی قرآن را معنا کنی، کمبودی دارد. عرب که ادبیاتی نداشت، ادبیات بعد از نزول قرآن آمد، مگر عرب کتاب نحو مدوَّن، صَرْف مدوَّن، معانی و بیان و بدیع مدوَّن داشت؟ یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) آمد که بعضی از شاگردان ایشان نحو و صَرف را از آنجا استفاده کردند؛ لذا فرمود ممکن نیست کسی بدون روایات قرآن را بفهمد، این لطایفی است که اینها بیان کردند، فرمودند گوهر این کتاب حق است: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ﴾. آن بیان نورانی پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین»، آن «ثَقل» را اگر خواستی پیدا کنی در قرآن پیدا میکنی، قرآن را اگر خواستی پیدا کنی در عترت پیدا میکنی! این حبلی است که یک تار آن ولایت و یک پود آن وحی است، این طور نیست که مثلاً مسئله امامت و ولایت و اهل بیت کنار باشند، قرآن هم کنار باشد، اینها دو چیز باشند و اگر دو چیز باشند به دو شیء منتهی میشوند نه به یک شیء، اینها گره خوردهاند: «لن یفترقا»؛ [12]هرگز از هم جدا نمیشوند. اگر تار و پود طنابی به هم رشته و بافته باشد، دیگر «لن یفترقا» است؛ اگر اهل بیت را میخواهید پیدا کنید در قرآن پیدا میکنید و اگر قرآن را بخواهید پیدا کنید در روایات پیدا میکنید؛ لذا هرگز اینها از هم جدا نخواهند بود.
تفاوت حفظ نمودن قرآن و باران بعد از نزول
پرسش:؟پاسخ: باران را که رها نکرده است. ذات اقدس الهی «مع کل شیء» است. وقتی «مع کل شیء» باشد؛ لطف خدا، فیض خدا، دست بی دستی خدا در زمین باران را حفظ میکند؛ ولی دست بی دستی خدا قرآن را از زمین تا ملکوت حفظ میکند. فرق است بین اینکه کسی با آن دستی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ﴾؛ در آن نقطه پایینی مَطَر و باران را حفظ کند، بلکه در زیر زمین باران را حفظ کند که فرمود: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ [13]فرمود ما باران را به اندازه میفرستیم، بعد زمین دهان باز میکند آن را جذب میکند، تمام باران ها میرود دل زمین و دلِ زمین هم مثل روی زمین تحت رهبری ما اداره میشود، آنجا همدو راه دارد سه راه دارد چهار راه دارد: ﴿فَسَلَکَهُ یَنابیعَ فِی اْلأَرْضِ﴾؛ چقدر باید پایین بروند هم ما باید دستور بدهیم، اجازه نمیدهیم خیلی پایین برود، برای اینکه مردم میخواهند چاه بکنند آب در بیاید، این اگر یک کیلومتر پایین برود که دیگر مردم در خشکسالی غرق میشوند، چطور میتوانند زندگی کنند، نفت و گاز هم همین طور است: ﴿قُلْ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً فَمَنْ یَأْتیکُمْ بِماءٍ مَعینٍ﴾ اینچنین نیست که زمین هر جا جا دارد بتواند این باران ها را فرو ببرد، این موظف است در یک سطح معینی نگاه بدارد، هر چه ما دستور دادیم که کجا چهار را باشد، کجا سه راه باشد، کجا ذخیره بشود که یَنبوع و چشمهای جوشان شود، اینها را ما دستور میدهیم. اگر ـ خدای ناکرده ـ اراده الهی تعلق گرفته که قومی گرفتار قحطی شوند، ما دستور میدهیم این آب ها برود پایینتر. ﴿أَ رَأَیْتُمْ إِنْ أَصْبَحَ ماؤُکُمْ غَوْراً﴾؛ اگر غائر شد و فرو رفت، یک کیلومتر پایین رفت با چه وسیلهای میتوانید چاه بکنید و آب بیرون بیاورید، نفت و گاز هم همین طور است. خدای سبحان با این دست بی دستیاش در زمین اینها را حفظ میکند و با دست بی دستی خود «کِلْتَا یَدَیْهِ یَمِینٌ»[14] از زمین تا ملکوت قرآن را حفظ میکند.
پرسش: .؟پاسخ: انسان به «حق» است، برای اینکه فطرتش حق است و عوض نمیشود، وقتی هم که به دستگاه الهی رسید باور میکند و تصدیق میکند، بعد عدهای که به دنبال ﴿سادَتَنا وَ کُبَراءَنا﴾ [15]بودند، آن روز اینها را لعن میکنند، میگویند شما باعث شدید که ما بیراهه رفتیم، حق برایشان روشن میشود.
پرسش: علامه نظرشان این است که «باء» ملابسه است أی «لا یشوبه باطلا».[16]
پاسخ: بسیار خود، ملابسه هم باشد یک گوشه معناست، اما درونش چیست؟ وقتی ملابسه شد؛ یعنی «لا یَلبَسُهُ باطل» نه «لا ینفذ الیه الباطل». اگر «باء» بای لباس بود؛ یعنی لباس باطل در بر نمیکند، لباس حق در بر کرد؛ اما آن متلبس اگر در درون او بخواهد چیزی نفوذ پیدا کند، چه چیز مانع نفوذ اوست؛ اینکه فرمود: ﴿وَ إِنَّهُ لَکِتابٌ عَزیزٌ﴾؛ [17]«عزیز» یعنی نفوذناپذیر: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾؛ [18]چرا نفوذناپذیر است؟ برای اینکه درون و بیرون او با حق ساخته و بافته شده، چون با حق ساخته و بافته شده عزیز است: ﴿لا یَأْتیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾. در بحث روزهای قبل هم ملاحظه فرمودید «و لا من بین یدیه و لا من فوقه و لا من تحته و لا من امامه و لا من خلفه و لا بشیء من حدوده» فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ لِلنّاسِ بِالْحَقِّ فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها﴾ این هم حق است که اگر کسی بیراهه رفته است، گرفتار ﴿خُذُوهُ فَغُلُّوهُ ٭ ثُمَّ الْجَحیمَ صَلُّوهُ﴾ [19]میشود، این هم حق است؛ یعنی کیفر تبهکار حق است، عدل است. ﴿وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکیلٍ﴾ فرق توکیل و تفویض این است که در جریان توکّل، انسان خواستهای دارد و خودش هم اقدام میکند و میداند که توان آن کار را ندارد؛ لذا وکیل میگیرد؛ اما تفویض خواستهای ندارد، بلکه همه امور را به آن «مفوّض الیه» واگذار میکنند: «پسندم آنچه را جانان پسندد»[20] این میشود تفویض. در مقام توکّل انسان خواستهای دارد و میگوید من میخواهم به فلان شیء برسم مقدورم نیست؛ لذا فلان شخص را وکیل خودم قرار میدهم.
تبیین حقیقت حیات و مرگ برای اثبات معاد
حالا برای اینکه مردم را توجیه کنند، مسئله معاد را مقدمتاً تبیین میکنند، فرمود: شما مرگی دارید و حیاتی، حیات شما برای نوجوان ها و جوان ها در حدّ حیات گیاهی است؛ یک گیاه، یک نهال، یک درخت چه کار میکند، همین سه تا کار را انجام میدهد؛ غذای خوب میخورد، رشد خوب دارد و تولید مثل، این هستهها و حبهها و اینها تولید مثل اوست، کسی که دارای حیات گیاهی است بیش از این سه کار ندارد، این در حدّ جوانی و نوجوانی که بسیاری از افراد همین طورند و برخی هم پیرمردان و هشتاد ساله هستند؛ ولی جوان هشتاد سالهاند، جوان نود سالهاند؛ یعنی حیاتشان حیات گیاهی است، غیر از اینکه بخورند و بیاشامند و تولید مثل کنند، چیزی از حیات بهره نبردند. برخی هم حیات حیوانی دارند که دارای عواطفاند، فرزند دارند، فرزندپروری دارند، عاطفهای دارند، دوستی دارند، یک اساس خانواده دارند؛ این دو قسم حیات را جامعه داشت و الآن هم دارد، اما آن حیات جدیدی را که وحی آورده، در سورهٴ مبارکهٴ «انفال» است که فرمود: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾؛ [21]شما باید به حیات عقلی برسید. تمام این بیراهه رفتن ها و کجراهه رفتن های تکفیری ها و امثال آنها، برای این است که به حیات عقلی نرسیدهاند، هر چه را که خودشان باور کردند، خیال میکنند اسلام همین است «و لا غیر»؛ آن وقت میگویند یا این فهم یا شمشیر!
توصیه بزرگان فقهی به فرزندان در رسیدن به حیات عقلی
این است که مرحوم ابن ادریس(رضوان الله علیه) در اول سرائر سفارشی از بزرگان فقهی نقل میکند، میفرماید فقهای بزرگ هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این جمله وصیت میکردند، نصیحت میکردند، توصیه میکردند که «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد»، [22]این سخن ابن ادریس است در همان اوایل سرائر، فرمود فقها و بزرگان هم شاگردانشان و هم فرزندانشان را به این دو امر نصیحت میکردند، میگفتند شما که از منزل یا از مدرسه بیرون رفتید، میخواهید در بازار جایی بنشینید، کنار هر مغازهای پرسه نزنید که آنجا بنشینید، یا کنار بازار ورّاقان بروید که آنجا نسخه فروشی و نسخه نویسی و وَرق زدن کتاب ها و کتاب نوشتن و مبادله نسخهها و اینهاست، یا کنار مغازه زرّادها و شمشیرسازها و اسلحهسازها بروید که آنجا سخن از مبارزه و شهامت و شهادت و جهاد است، چون آنجا سخن از جهاد است که انسان مجاهد و شجاع تربیت میشود. اینجا سخن از ورّاقی و کتاب و نسخه شناسی و علم و دانش است: «لا تقوموا فی الاسواق الا عند ورّاق او زرّاد». آن روز که چاپ نبود، یک بازاری بود که عدهای نسخه نویسی میکردند، مقابله میکردند، یک وقت کتابی را کسی میخواست بنویسد، به گروهی میداد، اینها ورّاقی میکردند، بعد از مدتی نسخه نویسیاش تمام میشد به او برمیگرداندند. زرّادها هم اسلحه درست میکردند. این گروههای تکفیری فقط رفتند پیش زرّادهای بی ورّاق؛ لذا تا گفتند چیزی مخالف با فهم اینهاست، فوراً دست به شمشیر میشوند. در این بخش ها قرآن کریم فرمود که شما باید به حیات عقلی برسید: ﴿اسْتَجیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ﴾. اولاً مرگ را معنا کردند و حیات را هم معنا کردند. حیات را فرمود غیر از آن حیات گیاهی که جوان ها دارند و غیر از حیات حیوانی که میانسالها دارند، یک حیات الهی و حیات انسانی است که ﴿لِیُنْذِرَ مَنْ کانَ حَیّاً﴾ [23]و آن با وحی و عقل و علم و تعلیم و تزکیه است.
تصحیح دیدگاه مردم پیرامون مرگ برای رسیدن به حیات معقول
در کنار این حیات، موت را هم معنا کردند، غالباً الآن هم گرفتاری بسیاری از افراد این است که خیال میکنند مرگ یک چاله است و انسان در گودال میرود. این بیان نورانی حضرت سید الشهداء(سلام الله علیه) ـ که در بحث دیروز مطرح شد ـ خیلی راهگشاست که در همان روز عاشورا فرمود: «صَبْراً بَنِی الْکِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ»؛ [24]مرگ پُل است، گودال نیست، چاله نیست، کسی پایین نمیرود، فقط از اینجا عبور میکند؛ منتها این پُل زیرش آتش است؛ لذا باید مواظب باشید که نیفتید و باید پل خوبی درست کنید: «فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ». این تفسیر همین آیات است که خدا میفرماید شما فوت ندارید، بلکه وفات دارید. در این فوت، «تاء» جزء کلمه است؛ یعنی از بین رفتن، در وفات «تاء» جزء کلمه نیست، زائد بر کلمه است، اصل آن وفاست، از ماده «وفی» «توفی» «استیفا» «متوفی» «متوفا»؛ یعنی أخذ تام که چیزی فروگذار نمیشود. اگر گفتند فلان شخص دَین خود را مستوفا اَدا کرد؛ یعنی همه حقوق را داد؛ فلان شخص در آن مقاله حق مطلب را استیفا کرد؛ یعنی همه مطالب و آنچه لازم بود را گفت. استیفا کردن، مستوفا بودن، مستوفی بودن، متوفی بودن، متوفا شدن، وفات نمودن؛ یعنی أخذ تام. فرمود شما وفات میکنید، متوفا میشوید، نه اینکه فوت کنید، فوتی در کار نیست و آنکه متوفی هست «الله» است.
تبیین آیات سهگانه پیرامون قبض روح و هماهنگی آن
حالا این سه طایفه آیات که بخشی در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» است، بخشی هم در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» و در همین آیه 42 سورهٴ مبارکهٴ «زمر» دارد: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ حینَ مَوْتِها وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها﴾. در بخشی از آیات، آنها گفتند که ما میمیریم: ﴿إِذا ضَلَلْنا فِی اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفی خَلْقٍ جَدیدٍ﴾؛[25]ما میرویم در چاله زمین، وقتی رفتیم در آن گودال، بعد از آن دیگر خبری نیست؟ جوابی که در آن آیه ذات اقدس الهی به اینها داد، فرمود: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾؛[26]شما گم نمیشوید، در چاله نمیروید، بدن شما میرود در چاله که محفوظ است و ما دوباره آن را زنده میکنیم. تمام حقیقت شما جان شماست که پیش ما محفوظ است و فرشتهها این جان را قبض میکنند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ﴾؛ یعنی تمام حقیقت شما محفوظ است، در چاله فرو نمیروید، أخذ تام است: ﴿یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلى رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾؛ آنکه در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» گذشت این بود، در سوره «انعام» آنها گفتند که ما از بین میرویم. آیه شصت و 61 سورهٴ مبارکهٴ «انعام» این بود: ﴿وَ هُوَ الَّذی یَتَوَفّاکُمْ بِاللَّیْلِ وَ یَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ یَبْعَثُکُمْ فیهِ لِیُقْضى أَجَلٌ مُسَمًّى ثُمَّ إِلَیْهِ مَرْجِعُکُمْ ثُمَّ یُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ یُرْسِلُ عَلَیْکُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا یُفَرِّطُونَ﴾. مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید، این را نقل میکند[27] که کسی خدمت حضرت امیر(سلام الله علیه) مشرّف شد و گفت در قرآن آیاتی است که ـ معاذ الله ـ نسبت به هم ناهماهنگاند، حضرت فرمود کدام آیات؟ او همین سه طایفه آیات را خوانده و گفت در یک جا دارد «خدا» توفی میکند: ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾؛ یک جا دارد که «ملک الموت» توفی میکند: ﴿قُلْ یَتَوَفّاکُمْ مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ و یک جا دارد که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ حضرت فرمود افراد مختلف هستند، گرچه همه افراد روحشان با واسطه به دست ذات اقدس الهی اخذ میشود، اما همه این گونه نیستند که بگویند «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم»؛[28] بعضی ها آن فرشتههای نازل را میبینند که فشار مرگ بر آنها سخت است، هما ن ها هستند که ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ [29]مگر ممکن است هر کسی این توفیق را داشته باشد که حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند، او هم مثل حضرت جبرائیل(سلام الله علیه) است؛ این در اختیار ذات اقدس الهی است و مقدور هر کسی نیست که «عند الموت» حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) را ببیند. بعضی از حکما و فقهای بزرگ کارشان این بود که روزانه مقداری عَرض ارادت به محضر او داشتند؛ حالا یا اذکار بود، یا صلوات بود، یا «لا اله الا الله» بود، یا نماز بود، اینها را میخواندند و تقدیم به پیشگاه حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) می نمودند که در هنگام مرگ، آن حضرت را ببینند و جان را به او تسلیم کنند، مگر حضرت عزرائیل برای هر کسی میآید! اگر خود حضرت عزرائیل(سلام الله علیه) آمد که انسان به آسانی جان میدهد، غالباً این ملائکهای که زیر دست و ماموریت آن حضرت را دارند که در آیه 61 سوره «انعام» می گوید که ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾؛ آنجا که دارد هنگامی که قبض روح بعضی ها فرا رسید: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾ که در دو جای قرآن فرمود به صورت این محتضر میزنند و هم به پشت او میزنند: ﴿یَضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَ أَدْبارَهُمْ﴾؛ اینها برای گروه سوم است. حضرت فرمود حالا که روح همه آنها را ذات اقدس الهی بلاواسطه قبض نمیکند، مگر همه اشیا مخلوق خدا نیستند، اما همه که صادر اول نیستند، همه «من الله» هستند، اما «اوّل ما صدر» معلوم است که اهل بیت هستند، همه از خدا هستند اما با ترتیب، همه به سوی خدا میروند اما با ترتیب، این طور نیست که همه به آن «لقاء الله» و به آن مقام ملکوتی ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ [30]بار یابند، مثل اینکه همه این باران ها از دریاست و همه به دریا برمیگردند، اما این طور نیست که همه به آن وسط دریا برسند. این آب های کم که از نهرهای کوچک عبور میکنند، به این لبه دریا و به این ساحل که رسید میایستد؛ اما سیل خروشان وقتی حرکت کرد، بسیاری از آب های دریا را میشکافد تا به وسط دریا برسد، همه این نهرها به دریا میرسد، اما این طور نیست که همه به وسط دریا برسد؛ همه موجودات از خدا هستند، اما این طور نیست که همه صادرِ اول باشند؛ همه به طرف خدا برمیگردند اما همه این طور نیست که صادرِ نهایی باشند. حضرت طبق نقل مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) فرمود که این سه گروهاند، سه طایفهاند، سه درجهاند. روح مطهر وجود مبارک پیغمبر اهل بیت(علیهم السلام) اینها کسانیاند که ﴿اللّهُ یَتَوَفَّی اْلأَنْفُسَ﴾.
آگاهی بخشی الفبای دین فلسفه تلقین میّت
پرسش: ؟پاسخ: بعضی ها هستند که اصلاً نمیفهمند که مُردند میبینند صحنه عوض شد. خدا سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) را غریق رحمت کند! یک وقتآخرهای درس نصیحتی میکردند و این روایت را می خواندند که برخی ها بعد از گذشت مدت ها تازه میفهمند که مُردند! اگر چه میبینند صحنه عوض شد؛ ولی اصلاً نمیدانند کجا هستند. از خیلی ها در همان قبر سؤال میکنند که پیامبرت چه کسی بود؟ امامت چه کسی بود؟ اصلاً یادش نیست. اینکه ائمه(علیهم السلام) اسامی آنها را در زیارتنامهها پشت سر هم گفتند بخوانید، برای اینکه اینها الفبای دین است، مگر جریان مرگ که از آن به تامّه موت یاد شده است یک کار آسانی است. در قبر که مشکلات فقه و اصول و فلسفه و اینها را از ما سؤال نمیکنند، این الفبای دین را از ما سؤال میکنند که دین تو چیست؟ پیغمبرت کیست؟ از این سادهتر! آن مشکلات فقهی و عقلی و نقلی را که سؤال نمیکنند. آن قدر تامّه موت سخت است که اینها هم از یاد آدم میرود. از خیلی ها سؤال میکنند پیامبرتان کیست یادشان نیست، چون اُنس نداشتند. این روایتی که ایشان ـ خدا او را غریق رحمت کند ـ نقل کردند این است که در بعضی از روایات دارد که بعد از أحقابی از عذاب که أحقاب حداقل هشتاد سال است،[31] بعد از هشتاد سال رنج و عذاب تازه این شخص، این کسی که کاری با دین و مسجد نداشت، فقط یک اسلام شناسنامهای داشت، تازه به یادش میآید و میگوید پیغمبر من کسی است که قرآن بر او نازل شده است، هنوز نام مبارک حضرت یادش نیست، اینکه در قبر تلقین میکنند، میگویند: «أَنَ الْمَوْتَ حَق»؛ [32]یعنی بدان این وضعی که برایت پیش آمده این مرگ است: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»، این را برای چه کسی میگویند، بی فایده که نیست، این نصیحت برای دیگران نیست، آنجا که هیچ کس هم نیست باز هم تلقین مستحب است، این حرف هم که لغو نیست، او عربی را کاملاً میفهمد: «أَنَ الْمَوْتَ حَقٌ»؛ یعنی بدان! این وضع که پیش آمده همان مرگ است؛ مرگ برای خیلی ها روشن نیست که مُردند؛ البته برای خیلی ها روشن است. غرض اینکه حضرت فرمود که افراد فرق میکنند، اصناف فرق میکنند، درجات فرق میکنند، این سه طایفه از آیات ناظر به آن سه طایفه است. حالا بحث های بعدی برای روز بعد.
[1]انبیاء/سوره21، آیه107.
[2]کهف/سوره18، آیه6.
[3]فاطر/سوره35، آیه8.
[4]مریم/سوره19، آیه51.
[5]مریم/سوره19، آیه41.
[6]قلم/سوره68، آیه48.
[7]بقره/سوره2، آیه129.
[8]مزمل/سوره73، آیه10.
[9]کهف/سوره18، آیه6.
[10]انعام/سوره6، آیه73.
[11]الاصول من الکافی، الشیخ الکلینی، ج2، ص632، ط اسلامی.
[12]دعائم الاسلام، ج1، ص28.
[13]زمر/سوره39، آیه21.
[14]تفسیر القمی، علی بن ابراهیم القمی، ج1، ص37.
[15]احزاب/سوره33، آیه37.
[16]المیزان فی التفسیر القرآن، العلامه الطباطبائی، ج17، ص268.
[17]فصلت/سوره41، آیه41.
[18]فصلت/سوره41، آیه42.
[19]حاقه/سوره69، آیه30.
[20]بابا طاهر همدانی، دوبیتی، شماره28.
[21]انفال/سوره8، آیه24.
[22]السرائر، ابن ادریس الحلی، ج1، ص43.
[23]یس/سوره36، آیه7.
[24]معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، ص289.
[25]سجده/سوره32، آیه10.
[26]سجده/سوره32، آیه11.
[27]توحید، الشیخ الصدوق، ص259.
[28]غزلیات حافظ، شماره351.
[29]انفال/سوره8، آیه50.
[30]نجم/سوره53، آیه8.
[31]معانی الاخبار، الشیخ الصدوق، ص221.
[32]بحارالانوار، العلامه المجلسی، ج22، ص379.
تاکنون نظری ثبت نشده است