- 1037
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 46 تا 50 سوره سبأ
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 46 تا 50 سوره سبأ"
- دعوت به قیام علمی و فکری برای روشن شدن عقلانیت دین؛
- نفی جنون و سحر، ثمره تفکر در گفتار پیامبر (ص)؛
- شکوفایی فطرت توحیدی انسان با تفکّر.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50)﴾
دعوت به قیام علمی و فکری برای روشن شدن عقلانیت دین
در بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» بعد از اقامه برهان بر عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت, فرمود به مردم بگو شما یک نهضت الهی بکنید ـ این قیام یعنی نهضت ـ این نهضتتان باید مشخص باشد منظور ایستادن فیزیکی که نیست یک نهضت علمی بکنید بیش از یک نهضت هم لازم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ بصفة واحدة, بحقیقة واحدة, بخصلة واحدة و مانند آن. یک قیام بکنید وحدت این قیام به لحاظ وحدت عنصر محوری آن است به لحاظ هدف آن است, پس منظور نهضت است نه قیام فیزیکی و مانند آن. ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن نهضت واحده چیست؟ این است که ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ دو امر نیست یک حقیقت است چون به یک حقیقت دعوت کرده است نه اینکه قیام لله مَثنا و فُرادا یک امر باشد, تفکّر مطلب دیگر باشد که دو امر مستقل است مثل اینکه میگویند ما شما را به یک نهضت و قیام دعوت کردیم و آن این است که همهتان جمع بشوید بروید پای سخنان امام راحل ببینید او چه میگوید خب این تعبیر که جمع بشوید بعد بروید مسجد که امام سخنرانی میکند این تعبیر «ثمّ» و اینها علامت این نیست که این دو مطلب است آن قیام یعنی نهضت, همه مقدمه است برای اینکه شما ببینید مثلاً امام چه میگوید اینچنین نیست که دو مطلب مستقل باشد, پس مجموعاً یک حقیقت است برای اینکه روشن بشود که دین امری است عقلانی و علمی و خردمحور، مخالف با عقل نیست.
نفی جنون و سحر, ثمره تفکر در گفتار پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ شما محذورتان این است که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرف غیر عاقلانه میزند نهضت فکری کنید روشن بشود که این حرف بر خلاف عقل و علم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است برای آن «واحدة» ﴿أَن تَقُومُوا﴾ یعنی نهضت همان کلمه واحده است ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾.
تبیین تقدّم تفکّر انفرادی بر بحثهای لجنهای و تضارب آرا
مسئله فکر کردن غیر از مسئله تضارب آرا و بحث کردن است در درجه اول انسان به تنهایی مینشیند شب در کتابخانهاش فکر میکند بعد روز به مباحثه مینشیند اینکه به بحثهای لَجنهای یعنی گروهی سفارش کردند اینکه گفتند تضارب آرا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب»[1] این از بیانات حضرت است که در غرر و درر آمدی آمده است این تضارب آرا محصول آن رأیهایی است که انسان شبانه فکر کرده است شب, تنهایی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾[2] جا برای مطالعه است, جا برای عبادت است چه برای عبادت، ناشئهٴ شب و نشئه شب خیلی بهتر از روز است چه برای فکر چه برای مطالعه و امور علمی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ محصول فکر شبانه و تنهایی را آنگاه برای تکمیل در لَجنهها به صورت تضارب آرا مطرح کنید حالا دو نفر شد بیش از دو نفر شد اینجاست که «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» یعنی رأیِ تحصیلکرده را نه برای تحصیل رأی دور هم جمع بشوید خودتان رأی تحصیل کنید در شب, آن را برای تکمیل در بحثهای روزانه حالا یا دو نفر یا لجنهای بحث کنید آن را تکمیل کنید این «إضربوا بعض الرأی ببعض» برای مباحثه است نه برای مطالعه, این ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ برای مطالعه است. در مطالعه و فکر کردن قسمت مهم, تنهایی اثر دارد حداکثر ممکن است دو نفر باشد اما اگر بخواهید بحث کنید باید فکرِ حاصلشده را در مبحث, در مباحثه عرضه کنید تا تکمیل بشود. پس یک موعظه است نه دو موعظه و منظور, نهضت است و نهضت علمی است آن نهضت علمی، اول ﴿نَاشِئَةَ اللَّیْلِ﴾ بهتر است فُرادا بهتر است حداکثر مَثنا, بعد معلوم بشود که ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾.
اثبات ثبوت و معاد با نهضت واحده فکری
اینکه شما میگویید ـ معاذ الله ـ این حرف مطابق با عقل و علم نیست، نه, مطابق با عقل و علم است. شما که الله را قبول دارید مشرکان الله را قبول داشتند فرمود نهضتتان الهی باشد حالا که شما الله را قبول دارید برای قُرب الی الله نهضت کردید و به این نتیجه رسیدید که او عاقل است ببینید او چه میگوید او دو حرف دارد یکی اینکه من نذیرم از طرف خدای سبحان انذار میکنم, یکی اینکه شما را انذار میکنم شما با مُردن نمیپوسید در برابر تمام کارهایتان مسئول هستید و عذاب الهی هم نقد است و شدید هم است من شما را به وحی و نبوّت خودم از یک سو, به معاد الهی از سوی دیگر دعوت میکنم. این اصول سهگانه دین, اصلش توحید بود اینها مبدأ را قبول داشتند خدا میفرماید شما که الله را قبول دارید پس برای رضای الله نهضت علمی بکنید این نهضت علمی ثابت میکند که او عاقلانه سخن میگوید این تهمتهایی که میزنید [که قرآن] سِحر است و شعبده است و کهانت است و یا او را به جنون متّهم بکنید نیست خوب که بحث بکنید این دو مطلب برای شما ثابت میشود: یکی اینکه او بشیر است, نذیر است, از طرف خدا خبر میدهد; دوم اینکه انذارش هم مربوط به مسئله معاد است که هیچ راهی برای فرار نیست. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است (یک) دو مطلب نیست یکی قیام مثنا و فرادا, یکی تفکّر; آن مقدمه است برای این, اگر دو مطلب بود که «انّما أعظکم باثنین» بود نه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ (دو). مطلب سوم هم این است که تفکّر غیر از آن بحثهای لجنهای است آن بحثها برای تکمیل رأی حاصلشده است نه برای تحصیل اصلِ رأی ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ حالا که روشن شد او عاقلانه سخن میگوید خوب که بررسی کنید این دو مطلب که یکی نبوّت است و دیگری معاد روشن میشود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ میشود پیامبر, ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ میشود معاد.
بررسی حقیقت واحد بودن قیام و تفکّر
پرسش: پس چرا با ﴿ثُمَّ﴾ بیان کرد؟
پاسخ: همین دیگر, ما در تعبیرات و محاورات عرفی هم میگوییم, میگوییم اول جمع بشوید بعد ببینیم امام چه میگوید, آن مقدمه است وگرنه قیام لله یعنی چه؟ قیام لله که نمیتواند موعظه باشد من شما را دعوت میکنم که برای خدا قیام کنید خب چه کار بکنیم؟ معلوم میشود این ﴿ثُمَّ﴾ فقط برای ترتیب ذکری است نه ترتیب خارجی که مثلاً دو حقیقت باشد, دو چیز باشد, آن کلمه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ سایهافکن است که همه اینها روشن میکند این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ به تعبیر زمخشری و امثال زمخشری چون عطف بیان است برای آن «واحدة»[3] دیگر نمیگذارد انسان احتمال دو مطلب بدهد. عطف بیان «واحدة» این است که نهضت کنید و بفهمید که او عقلمدار است و علممحور ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن حقیقت واحده, خصلت واحده, امر واحد چیست؟ ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾.
پرسش: آیا این ادعای بر قصد قربت در عبادات نیست؟
پاسخ: برای اینکه الله را که قبول دارید, الله را که قبول دارید شما میگویید از طرف خدا کسی نیامده خب شما وقتی بررسی کنید سوابق او را بررسی کنید, لاحق او را بررسی کنید, رهاورد او را بررسی کنید معلوم میشود جز عقلانیّت چیز دیگری نیست.
شکوفایی فطرت توحیدی انسان با تفکّر
پرسش ...
پاسخ: وقتی که اینها به فطرتشان [مراجعه کنند درک میکنند], چون همه اینها دارای سرمایه اوّلی هستند منتها این را الآن غبار رِیْن و غفلت گرفته است وقتی وجود مبارک حضرت ابراهیم استدلال کرد ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾[4] سرافکنده میشوند, اگر انسان یک ظرف خالی باشد در درونش هیچ چیزی نباشد فکر کردن, ابزار کار میخواهد او موادّ اولیه ندارد اما وقتی ذات اقدس الهی در درون هر کسی آن موادّ اولیه را به ودیعت نهاده, اگر فکر بکند شکوفا میشود اینطور نیست که خدا لوح نانوشتهای به ما داده باشد ما را به آن اسرار اوّلیه در حدّ ضرورت آگاه کرده که هیچ ممکن نیست گرفته بشود نه ما میتوانیم عوض بکنیم نه بیگانه عوض میکند نه خدا عوض میکند.
عدم امکان تعویض فطرت توحیدی توسط انسان و دیگران
این ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[5] که این ﴿لاَ﴾, لای نفی جنس است برای همین است ما نمیتوانیم فطرتمان را عوض بکنیم چون مقدورمان نیست, دیگری توان آن را ندارد چون قدرت آن را ندارد, خدا عوض نمیکند برای اینکه به احسن وجه خلق کرد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾[6] خب چرا عوض بکند, لذا به صورت لای نفس جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هیچ ممکن نیست این فطرت عوض بشود خب اگر فطرت, لوح نانوشته نیست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[7] در آن هست, بسیاری از معارف در آن نهادینه شده است خب انسان فکر بکند شکوفا میشود لازم نیست درس بخواند.
امکان مبیِّن بودن آیهای بر آیه دیگر در صورت تأخّر در نزول
فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ ٭ قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ در جریان تفسیر قرآن به قرآن مستحضرید که بعضی آیات ناظر به بعضی آیات دیگر هستند گرچه هیچ آیهای نیست که با آیه دیگر مخالف باشد که ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[8] هیچ آیهای مخالف با آیه دیگر نیست به نحو سالبه کلیه اما بعضی آیات به بعض دیگر مرتبطاند به نحو موجبه جزئیه, بعضی آیات با بعضی دیگر کاری ندارند منافاتی هم با هم ندارند آن هدف اصلی و هدف عامّشان مشترکاند همه برای توحید و دعوت به حق و امثال ذلک است به آن معنا همه آیات به یکدیگر مرتبطاند اما حالا آیه وضو با آیه تجارت ارتباطی با هم ندارند منافاتی هم با هم ندارند اما آن آیاتی که با هم مناسباند یا مطلق و مقیّدند یا عام و خاصّاند یا مُجمل و مبیّناند یا ناسخ و منسوخاند یا قرینه و ذیالقرینهاند و مانند آن, به استثنای ناسخ و منسوخ هر کدام از آنها میتوانند جلوتر باشند (یک) با آن باشند (دو) مؤخّر باشند (سه) مطلق و مقیّد لازم نیست که خدا اول مطلق را نازل کند بعد مقیّد را, اگر قبلاً مقیّد را نازل کرد بعد مطلق را خب ما میفهمیم که آن مقیَّد, مقیِّد این است عام و خاص اینطور است, مجمل و مبیَّن اینطور است, قرینه و ذیالقرینه اینطور است, شاهد و ذیالشاهد اینطور است, تنها در ناسخ و منسوخ است که الاّ ولابد ناسخ باید بعد از منسوخ باشد نه قبل از منسوخ و نه با منسوخ وگرنه آن مجمل و مبیّن و عام و خاص و مطلق و مقیّد و قرینه و ذیالقرینه همه اینها میتوانند با هم یا مقدّم یا مؤخّر باشند.
آیه سوره «شوری» مبیِّن آیه سوره «سبأ» با فرض تأخّر نزول
بنابراین بر فرض ثابت شده باشد آیه سوره «شوری» بعد از این آمده است یعنی بعد از آیه سوره «سبأ» آمده باشد کاملاً آیه سوره «سبأ» میتواند مبیّن و مفسّر آیه سوره «شوری» باشد اول در سوره «سبأ» بفرماید که من اگر اجری بخواهم به سود شماست بعد هم بفرماید من اجری که میطلبم مودّت فی القربیٰ است ما آن مودّت فی القربیٰ را که اجر آن حضرت محسوب شده است در سوره «شوری»,[9] به قرینه همین آیه سوره مبارکه «سبأ» تفسیر میکنیم برای ما روشن میشود که مودّت فی القربیٰ به سود خود ماست.
عدم مالکیت مردم بر انفال و اموال متعلّق خمس
مطلب بعدی آن است که در جریان امور مالی انفال را که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد به غیر پیغمبر هم داد برای مردم نبود که پیغمبر از مردم گرفته باشد انفال برای مردم نبود ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾[10] قُلل جبال, بطون اودیه, دریاها, صحراها, جنگلها اینها که برای مردم نبود تا ما بگوییم انفال را پیغمبر از مردم درخواست کرد. میماند مسئله خمس و زکات و امثال ذلک, در جریان خمس هم این چنین است این یک پنجم برای مردم نیست منتها او که خمس نمیدهد خیال میکند مال خودش است این همانطور که مال سرقت را, مال غصبی را, مال ربا را مال خود میداند خیال میکند این خمس هم مال اوست دارد میدهد به صاحب شریعت. فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا﴾ که متأسفانه این ﴿أَنَّمَا﴾ متّصل نوشته شده ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾[11] این یک پنجمش برای اوست نه برای شما.
بازگشت تطهیر در ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ به دهندگان زکات و خمس
چرا در سوره مبارکه «توبه» فرمود آنها که زکات نمیدهند پاک نیستند اینکه برخیها میگویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم این عنایتی است به ایشان شده باید بگویند ما رفتیم خودمان را تطهیر کردیم نه مال را پاک کردیم. در سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾[12] نه «صدقة تطهّرْهُم» این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جواب امر نیست وگرنه مجزوم میشد این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه «خُذ من أموالهم صدقة مطهِّرةً لهم»; ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ نه, تو آنها را پاک میکنی این صدقه آنها را پاک میکند.
پرسش:...
پاسخ: آن ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾[13] جمله دیگر است که عطف جمله بر جمله است. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ این تمام شد ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ این عطف جمله بر جمله است نه جواب امر باشد اگر جواب امر بود که مجزوم بود نه اینکه بگیر تا تو پاک بکنی, صدقهای که آنها را پاک میکند بگیر. قبل از خمس دادن خب نجساند, رجساند, این تعارف ندارد آیه البته مربوط به زکات است خب خمس و اینها البته بالاتر از زکات است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ که این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ این جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه, صدقه اینها را پاک میکند اینها میگویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم نخیر, خودت را پاک کردی, مثل غُساله, اگر پارچهای را با آب قلیل بشویند میگویند تا آن غساله خارج نشده این پارچه آلوده است این باید خارج بشود تا او پاک بشود گرچه بین مثال و ممثّل خیلی فرق است.
عدم جواز تصرف در مال غیر مخمّس, دال بر عدم مالکیت
بنابراین مالِ آنها نیست در جریان خمس حالا یا به صورت کلی فی المعیّن است یا به صورت کسر مشاع, اگر به صورت کسر مشاع بود که فتوای برخیهاست وقتی سال مالی شد کسی حقّ تصرّف در هیچ جزئی از اجزای مالش ندارد مگر بعد از تخمیس یا بعد از مصالحه با فقیه جامعالشرایط, اگر کلی فی المعیّن بود میتواند تصرّف کند تا مقداری که خمس است همان مقدار مانده را بدهد. خیلیها از کلمه «خُمس» که کسر مشاع است همان کسر مشاع را استفاده کردند نه کلی فی المعیّن را, بنابراین مال آنها نیست که به صاحب شریعت داده باشند.
دلیل قرآنی بر مال الله بودن خمس و زکات و عدم مالکیت غیر بر آن
قرآن در عین حال که اصل مالکیّت را امضا کرده است فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[14] مالکیّت را محترم شمرده امضا کرده فرمود بشر هر چه کسب کرد برای خودش است چه کسی فرموده؟ خدا, بشرها نسبت به هم مالکاند بله درست است هر کسی هر چه کسب حلال کرد برای اوست اما نسبت به خدا چطور, مالکاند که بگویند این مال ماست نمیدهیم به دستور تو عمل نمیکنیم یا نه, ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾[15] درست است اصلِ مالکیّت امضا شده است اما نسبت به جامعه بشری نه نسبت به الله تا کسی بگوید من خودم مالکم خمس نمیدهم, من خودم مالکم زکات نمیدهم فرمود این مال الله است که به شما داده شد ﴿جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾[16] شما خلیفه خدایید در صرف مال, هم مستخلَف نسلهای گذشتهاید هم مستخلف الله, بنابراین وجوه شرعیهای که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد آن بخش انفال که مال کسی نبود تا به عنوان اجر، حضرت از مردم بگیرد آن مسئله خمس و امثال خمس وقتی که اینها وارد فضای شریعت بشوند معلوم میشود که اصلاً مال آنها نیست.
تبیین چگونگی ارتباط مشارکت شیطان در اولاد با مال غیر مخمّس
ذیل آیه ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[17] این بحث گذشت در آنجا سخن از مشارکت شیطان است در مال و فرزند خب ﴿وَشَارِکْهُمْ﴾ مخاطب شیطان است ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ شیطان شریک مال بشود خب معلوم است کسی یا رشوه میگیرد یا ربا میگیرد شریک او میشود در معصیت, شریک در فرزند بشود یعنی چه؟ یک وقت است کسی با نگاهِ نامحرمانه به نامحرم در بازار و کوی و برزن, شب در بستر همسرش قرار میگیرد این یک خطر, یک وقت است نه, با مهریه غیر مخمَّس که عین باشد نه دِیْن, یک وقت مهریه را در ذمّه میگیرد نه, آن از بحث خارج است یک وقت مهریه را در دست گرفته مالی است غیر مخمّس, عینی را مهریه قرار داد این عین اگر غیر مخمّس باشد گفتند مصداق «وشارکهم فی الأولاد» است آن بچه دو پدر دارد خب اینها چون چیزهایی نیست که انسان بتواند به آسانی بفهمد یا باور کند برایش سخت است که شیطان شریک فرزند میشود یعنی چه خب این هست این حقایق هست.
عدم تناقض امر به خمس و زکات با نخواستن اجر از مردم
پس ذات اقدس الهی اگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که تو چیزی از مردم نمیخواهی برای همین است ما بسیاری از ماها همانطور که بارها شنیدهاید اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم میگوییم مالی که کسب کردیم برای خودمان است بله مالی که کسب کردیم نسبت به یکدیگر مال ماست ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ اما نسبت به خدای سبحان هم بگوییم ما مالکیم حق نداری دخالت بکنی حرف قارون را بزنیم که بگوییم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾؟![18] اینکه نیست, بنابراین چیزی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم نخواست.
سرّ برابری عدم ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) با عدم ابلاغ رسالت
میماند مسئله ولایت و ارتباط با اهل بیت و دعای پیغمبر برای متولّیان ولای علی و اولاد علی و نفرین پیغمبر نسبت به اِعراضکنندهها که فرمود: «و عاد مَن عاداهم»[19] اینها برای آن است که این اجر رسالت است این مُزد رسالت است خدای سبحان هم فرمود اگر جریان غدیر را نگویی کاری نکردی فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[20] یعنی اگر این جریان غدیر را, ولایت حضرت امیر را بیان نکنی کاری نکردی برای ما, معنای آیه این نیست که «إن لم تفعل فما بلّغت رسالته فی أمر علی» اینکه مقدم و تالی میشود یکی, اینکه شرط و جزا میشود یکی, فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر خلافت و ولایت حضرت امیر را ابلاغ نکنی اصلاً کاری برای ما نکردی خب برای اینکه تو رحلت میکنی چه کسی دین را باید حفظ بکند مگر از سقیفه حفظ دین ساخته است درست است اهل بیت ساکت بودند ولی دیگران به برکت اینها دین را حفظ کردند هر جا مشکلاتی داشتند حضرت امیر میآمد آنها میگفتند «لولا علیّ لهلک فلان» این حفظ شد, بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ یعنی رسولِ منقطعالآخر, رسول ابتر ـ معاذ الله ـ که نمیتواند دین مردم را الی یوم القیامه حفظ بکند آنکه حفظ میکند اهل بیت و ولایت است پس اگر نگویی, هیچ کاری برای ما نکردی ما که شما را برای این چند سال نخواستیم ما برای ابد خواستیم آنکه تا ابد ادامه میدهد اهل بیتاند ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ﴾ اصلِ رسالت را, نه اینکه «فإن لم تفعل فما بلّغت رسالتک فی أمر علی» که این مقدم و تالی بشود یکی, شرط و جزا بشود یکی.
بشارت الهی به رفع خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حفظ او در برابر منافقین
پرسش: فخر رازی گفته که ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ دلالت میکند که این آیه مربوط به کفار و مخالفین است. پاسخ: نه, کفار و مخالفین که در جریان فتح مکه همه دست به تسلیم شدند این آیه بعد از فتح مکه است بعد از اینکه حضرت فاتحاً وارد مکه شد و ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[21] همه تسلیم شدند حتی دودمان ننگین ابوسفیان هیچ احدی در جزیرةالعرب نبود که بتواند در برابر حضرت قیام بکند چون سران اینها که تسلیم شدند همه اسلحهها را هم انداختند گرچه حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود این دوده ننگین سفیانیها اینها «ما أسلموا و لکن استسلموا»[22] گرچه اینها قبل از فتح مکه کافر بودند و بعد از فتح مکه منافق شدند و اصلاً ایمان نیاوردند ولی بالأخره به حسب ظاهر تسلیم شدند حضرت از چه کسی بترسد مشکل حضرت منافقین بود که اینها کارشکنی بکنند لذا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾[23] نه مشکل نظامی داشته باشی.
ردّ شبهه فخررازی از آیه اکمال دین
پرسش: ... این آیه که ماقبل و مابعدش مفهوم نیست.
پاسخ: کدام آیه؟
پرسش: همان آیه ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾.[24]
پاسخ: آن در جای خودش قرار داده شده چون گاهی مسئله خیلی مهم است به صورت یک جمله معترضه ذکر میشود که بحث مبسوطش در سوره مبارکه «احزاب» گذشت, در سوره «احزاب» همه ضمیرها جمع مؤنث سالم است بعد یک دانه ضمیر جمع مذکر, معلوم میشود با آن مرتبط نیست این گاهی یک امر مهمّی در اثنای محاوره به عنوان جمله معترضه دفعتاً واقع میشود حضرت میفرمود این را اینجا بگذارید این آیه ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ شما دهها بار نگاه کنید میبینید با صدرش مناسب نیست, با ذیلش مناسب نیست این وسطی است که دارد درخشندگی میکند قبلش مربوط به حرمت میته است پایانش هم مربوط به حالت اضطرار است این آیات هم قبلاً نازل شده که میته حرام است مضطر میتواند بخورد اما حالا ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾, ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾[25] چه چیزی «یئس الکفار»؟ امروز کفار ناامید شدند از چه چیزی از اینکه میته حرام است؟! امروز کفار ناامید شدند از اینکه مضطر میتواند میته بخورد؟! اینکه حکم فقهی است (یک) قبلاً هم نازل شده (دو) این ﴿الْیَوْمَ﴾﴿الْیَوْمَ﴾ برای چیست؟ این بیّنالرشد میکند که این جداگانه نازل شده حالا وجود مبارک حضرت دستور داد که این آیه سوم سوره مبارکه «مائده» این وسطش این دو جمله باشد در جریان آیه تطهیر همینطور است بنابراین هیچ راهی برای شبهه فخررازی و امثال او نمیماند.
زوال جاهلیت اعتقادی کهنه و نو در پرتو وحی
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ میماند مسئله حق و باطل. میفرماید جاهلیّتی بود وحیای آمده, وحیای آمده دیگر چیزی نمیآید این چند مطلب را در سوره مبارکه «اسراء» و سوره «انبیاء» و آیه محلّ بحث و سوره «فصلت» بیان فرمود, فرمود جاهلیّت موجود باطل بود آن تیرانداز اساسی که ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است مغز این جاهلیّت را با تیر وحی کوبید که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾[26] ما دِماغ یعنی مغز باطل را میکوبیم و کوبید, جاهلیت را کوبید ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی وارد مکه شدند وارد مسجدالحرام شدند این بتها را یکی پس از دیگری میانداختند میفرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾[27] باطلِ قبلی را با مغزکوب کردن از بین برد فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ آنگاه ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ در اینجا هم همان مطلب را بیان میکند که ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ خب تیراندازی میکند چه چیزی را تیراندازی میکند همانطوری که در آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾ دِماغ و مغزش را میکوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این برای این; لذا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ هم در سوره مبارکه «اسراء» آمده. در این آیه محلّ بحث سوره «سبأ» هم مشابه آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» میفرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ خب مغز چه چیزی را میخواهد بکوبد؟ معلوم است که مغز چه چیزی را میخواهد بکوبد, محفوف به قرینه است و آن این است که ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ باطلِ مغزکوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت; اما آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده این است که این حق که آمده چیزی آن را از بین نمیبرد پس سه مطلب است: یکی باطلِ قبلی, یکی حقّ فعلی, یکی باطل بعدی; باطل قبلی جاهلیّت بود که امر اول بود, وحی و الهیّت و اسلام آمد که حق است مغز آن را کوبید آن را مغزکوب کرد از بین رفت, دیگر امر سومی در کار نیست به نام باطل که بیاید این حق را از بین ببرد آن را در سوره مبارکه «فصلت» آیه 42 فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبههای, نقدی, چیزی بیاید که ـ معاذ الله ـ این قرآن را باطل کند اینطور نیست باطل به سراغ حق بیاید در حریم قرآن راه پیدا کند این نیست, پس باطلی در کار نیست که بیاید حق را از بین ببرد یعنی ـ معاذ الله ـ قرآن را به وسیله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بین ببرد اما خود قرآن آن جاهلیّت را مغزکوب کرد این مسئله علم و اعتقاد.
راهکار قرآن برای زوال جاهلیت عملی
اما در مقام عمل در مقام خارج فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ﴾[28] (یک) ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾[29] (دو) ﴿یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ﴾[30] (سه) ﴿یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ﴾[31] (چهار) گاهی دارد که همه دین برای خدا باشد, گاهی دارد اصلِ دین برای خدا باشد, گاهی دارد فتنهای در کار نباشد, گاهی دارد ائمه کفر را بکُشید این برای عمل خارجی است, عمل خارجی کاری به ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ ندارد وگرنه در همان زمان هم منافقین و امثال ذلک بودند بسیاری از موارد بودند که به شرک و امثال ذلک از نظر عقیده مبتلا بودند وگرنه در حیطه حجاز این حق آمده و باطل را مغزکوب کرده و همه اینها این را ریختند دور.
نمود مقابله عملی با جاهلیت در استحباب ورود به مسجدالحرام از باب بنیشِیبه
اینکه میگویند مستحب است حاجی وقتی وارد مسجدالحرام میشود از باب بنیشِیْبه وارد بشود[32] برای همین است وجود مبارک حضرت این چوبها که به صورت بت در آورده بودند اینها را ریز ریز کردند انداختند دور, در همان مدخل باب بنیشیبه اینها را دفن کردند گفتند مستحب است حاجیان که وارد مسجدالحرام میشوند از باب بنیشیبه بیایند که روی این بتها پا بگذارند سرّ استحباب ورود حجّاج از باب بنیشیبه این است که روی این بتها پا بگذارند این میشود ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ﴾ به قرینه ﴿یَقْذِفُ﴾ معلوم میشود مغزکوب کردن باطل مراد است ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ و پروردگار ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . غررالحکم و دررالکلم, ص442, ح10063.
[2] . سوره مزمل, آیه 6.
[3] . الکشاف, ج3, ص590.
[4] . سوره انبیاء, آیه 65.
[5] . سوره روم, آیه 30.
[6] . سوره تین, آیه 4.
[7] . سوره شمس, آیه 8.
[8] . سوره نساء, آیه 82.
[9] . سوره شوری, آیه 23.
[10] . سوره اعراف, آیه 128.
[11] . سوره انفال, آیه 41.
[12] . سوره توبه, آیه 103.
[13] . سوره توبه, آیه 103.
[14] . سوره نساء, آیه 32.
[15] . سوره نور, آیه 33.
[16] . سوره حدید, آیه 7.
[17] . سوره اسراء, آیه 64.
[18] . سوره قصص, آیه 78.
[19] . الامالی(شیخ صدوق)، ص 486.
[20] . سوره مائده, آیه 67.
[21] . سوره نصر, آیه 2.
[22] . نهجالبلاغه, خطبه 16.
[23] . سوره مائده, آیه 67.
[24] . سوره مائده، آیه 3.
[25] . سوره مائده, آیه 3.
[26] . سوره انبیاء, آیه 18.
[27] . (سوره اسراء, آیه 81) الامالی (شیخ طوسی), ص336 و 337.
[28] . سوره توبه, آیه 12.
[29] . سوره بقره, آیه 193.
[30] . سوره انفال, آیه 39.
[31] . سوره بقره, آیه 193.
[32] . من لا یحضره الفقیه, ج2, ص238.
- دعوت به قیام علمی و فکری برای روشن شدن عقلانیت دین؛
- نفی جنون و سحر، ثمره تفکر در گفتار پیامبر (ص)؛
- شکوفایی فطرت توحیدی انسان با تفکّر.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ (46) قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ (47) قُلْ إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ (48) قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ (49) قُلْ إِن ضَلَلْتُ فَإِنَّمَا أَضِلُّ عَلَی نَفْسِی وَإِنِ اهْتَدَیْتُ فَبِمَا یُوحِی إِلَیَّ رَبِّی إِنَّهُ سَمِیعٌ قَرِیبٌ (50)﴾
دعوت به قیام علمی و فکری برای روشن شدن عقلانیت دین
در بخش پایانی سوره مبارکه «سبأ» بعد از اقامه برهان بر عناصر محوری اصول دین یعنی توحید و وحی و نبوّت, فرمود به مردم بگو شما یک نهضت الهی بکنید ـ این قیام یعنی نهضت ـ این نهضتتان باید مشخص باشد منظور ایستادن فیزیکی که نیست یک نهضت علمی بکنید بیش از یک نهضت هم لازم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ بصفة واحدة, بحقیقة واحدة, بخصلة واحدة و مانند آن. یک قیام بکنید وحدت این قیام به لحاظ وحدت عنصر محوری آن است به لحاظ هدف آن است, پس منظور نهضت است نه قیام فیزیکی و مانند آن. ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن نهضت واحده چیست؟ این است که ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ دو امر نیست یک حقیقت است چون به یک حقیقت دعوت کرده است نه اینکه قیام لله مَثنا و فُرادا یک امر باشد, تفکّر مطلب دیگر باشد که دو امر مستقل است مثل اینکه میگویند ما شما را به یک نهضت و قیام دعوت کردیم و آن این است که همهتان جمع بشوید بروید پای سخنان امام راحل ببینید او چه میگوید خب این تعبیر که جمع بشوید بعد بروید مسجد که امام سخنرانی میکند این تعبیر «ثمّ» و اینها علامت این نیست که این دو مطلب است آن قیام یعنی نهضت, همه مقدمه است برای اینکه شما ببینید مثلاً امام چه میگوید اینچنین نیست که دو مطلب مستقل باشد, پس مجموعاً یک حقیقت است برای اینکه روشن بشود که دین امری است عقلانی و علمی و خردمحور، مخالف با عقل نیست.
نفی جنون و سحر, ثمره تفکر در گفتار پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)
﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ شما محذورتان این است که ـ معاذ الله ـ وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حرف غیر عاقلانه میزند نهضت فکری کنید روشن بشود که این حرف بر خلاف عقل و علم نیست ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است برای آن «واحدة» ﴿أَن تَقُومُوا﴾ یعنی نهضت همان کلمه واحده است ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾.
تبیین تقدّم تفکّر انفرادی بر بحثهای لجنهای و تضارب آرا
مسئله فکر کردن غیر از مسئله تضارب آرا و بحث کردن است در درجه اول انسان به تنهایی مینشیند شب در کتابخانهاش فکر میکند بعد روز به مباحثه مینشیند اینکه به بحثهای لَجنهای یعنی گروهی سفارش کردند اینکه گفتند تضارب آرا در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که فرمود: «اضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب»[1] این از بیانات حضرت است که در غرر و درر آمدی آمده است این تضارب آرا محصول آن رأیهایی است که انسان شبانه فکر کرده است شب, تنهایی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾[2] جا برای مطالعه است, جا برای عبادت است چه برای عبادت، ناشئهٴ شب و نشئه شب خیلی بهتر از روز است چه برای فکر چه برای مطالعه و امور علمی ﴿إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّیْلِ هِیَ أَشَدُّ وَطْأً وَأَقْوَمُ قِیلاً﴾ محصول فکر شبانه و تنهایی را آنگاه برای تکمیل در لَجنهها به صورت تضارب آرا مطرح کنید حالا دو نفر شد بیش از دو نفر شد اینجاست که «إضربوا بعض الرأی ببعض یتولّد منه الصواب» یعنی رأیِ تحصیلکرده را نه برای تحصیل رأی دور هم جمع بشوید خودتان رأی تحصیل کنید در شب, آن را برای تکمیل در بحثهای روزانه حالا یا دو نفر یا لجنهای بحث کنید آن را تکمیل کنید این «إضربوا بعض الرأی ببعض» برای مباحثه است نه برای مطالعه, این ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا﴾ برای مطالعه است. در مطالعه و فکر کردن قسمت مهم, تنهایی اثر دارد حداکثر ممکن است دو نفر باشد اما اگر بخواهید بحث کنید باید فکرِ حاصلشده را در مبحث, در مباحثه عرضه کنید تا تکمیل بشود. پس یک موعظه است نه دو موعظه و منظور, نهضت است و نهضت علمی است آن نهضت علمی، اول ﴿نَاشِئَةَ اللَّیْلِ﴾ بهتر است فُرادا بهتر است حداکثر مَثنا, بعد معلوم بشود که ﴿مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾.
اثبات ثبوت و معاد با نهضت واحده فکری
اینکه شما میگویید ـ معاذ الله ـ این حرف مطابق با عقل و علم نیست، نه, مطابق با عقل و علم است. شما که الله را قبول دارید مشرکان الله را قبول داشتند فرمود نهضتتان الهی باشد حالا که شما الله را قبول دارید برای قُرب الی الله نهضت کردید و به این نتیجه رسیدید که او عاقل است ببینید او چه میگوید او دو حرف دارد یکی اینکه من نذیرم از طرف خدای سبحان انذار میکنم, یکی اینکه شما را انذار میکنم شما با مُردن نمیپوسید در برابر تمام کارهایتان مسئول هستید و عذاب الهی هم نقد است و شدید هم است من شما را به وحی و نبوّت خودم از یک سو, به معاد الهی از سوی دیگر دعوت میکنم. این اصول سهگانه دین, اصلش توحید بود اینها مبدأ را قبول داشتند خدا میفرماید شما که الله را قبول دارید پس برای رضای الله نهضت علمی بکنید این نهضت علمی ثابت میکند که او عاقلانه سخن میگوید این تهمتهایی که میزنید [که قرآن] سِحر است و شعبده است و کهانت است و یا او را به جنون متّهم بکنید نیست خوب که بحث بکنید این دو مطلب برای شما ثابت میشود: یکی اینکه او بشیر است, نذیر است, از طرف خدا خبر میدهد; دوم اینکه انذارش هم مربوط به مسئله معاد است که هیچ راهی برای فرار نیست. ﴿قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ عطف بیان است (یک) دو مطلب نیست یکی قیام مثنا و فرادا, یکی تفکّر; آن مقدمه است برای این, اگر دو مطلب بود که «انّما أعظکم باثنین» بود نه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ (دو). مطلب سوم هم این است که تفکّر غیر از آن بحثهای لجنهای است آن بحثها برای تکمیل رأی حاصلشده است نه برای تحصیل اصلِ رأی ﴿ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ﴾ حالا که روشن شد او عاقلانه سخن میگوید خوب که بررسی کنید این دو مطلب که یکی نبوّت است و دیگری معاد روشن میشود ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم﴾ میشود پیامبر, ﴿بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾ میشود معاد.
بررسی حقیقت واحد بودن قیام و تفکّر
پرسش: پس چرا با ﴿ثُمَّ﴾ بیان کرد؟
پاسخ: همین دیگر, ما در تعبیرات و محاورات عرفی هم میگوییم, میگوییم اول جمع بشوید بعد ببینیم امام چه میگوید, آن مقدمه است وگرنه قیام لله یعنی چه؟ قیام لله که نمیتواند موعظه باشد من شما را دعوت میکنم که برای خدا قیام کنید خب چه کار بکنیم؟ معلوم میشود این ﴿ثُمَّ﴾ فقط برای ترتیب ذکری است نه ترتیب خارجی که مثلاً دو حقیقت باشد, دو چیز باشد, آن کلمه ﴿بِوَاحِدَةٍ﴾ سایهافکن است که همه اینها روشن میکند این ﴿أَن تَقُومُوا﴾ به تعبیر زمخشری و امثال زمخشری چون عطف بیان است برای آن «واحدة»[3] دیگر نمیگذارد انسان احتمال دو مطلب بدهد. عطف بیان «واحدة» این است که نهضت کنید و بفهمید که او عقلمدار است و علممحور ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ﴾ آن حقیقت واحده, خصلت واحده, امر واحد چیست؟ ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تَتَفَکَّرُوا مَا بِصَاحِبِکُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ﴾.
پرسش: آیا این ادعای بر قصد قربت در عبادات نیست؟
پاسخ: برای اینکه الله را که قبول دارید, الله را که قبول دارید شما میگویید از طرف خدا کسی نیامده خب شما وقتی بررسی کنید سوابق او را بررسی کنید, لاحق او را بررسی کنید, رهاورد او را بررسی کنید معلوم میشود جز عقلانیّت چیز دیگری نیست.
شکوفایی فطرت توحیدی انسان با تفکّر
پرسش ...
پاسخ: وقتی که اینها به فطرتشان [مراجعه کنند درک میکنند], چون همه اینها دارای سرمایه اوّلی هستند منتها این را الآن غبار رِیْن و غفلت گرفته است وقتی وجود مبارک حضرت ابراهیم استدلال کرد ﴿نُکِسُوا عَلَی رُؤُوسِهِمْ﴾[4] سرافکنده میشوند, اگر انسان یک ظرف خالی باشد در درونش هیچ چیزی نباشد فکر کردن, ابزار کار میخواهد او موادّ اولیه ندارد اما وقتی ذات اقدس الهی در درون هر کسی آن موادّ اولیه را به ودیعت نهاده, اگر فکر بکند شکوفا میشود اینطور نیست که خدا لوح نانوشتهای به ما داده باشد ما را به آن اسرار اوّلیه در حدّ ضرورت آگاه کرده که هیچ ممکن نیست گرفته بشود نه ما میتوانیم عوض بکنیم نه بیگانه عوض میکند نه خدا عوض میکند.
عدم امکان تعویض فطرت توحیدی توسط انسان و دیگران
این ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[5] که این ﴿لاَ﴾, لای نفی جنس است برای همین است ما نمیتوانیم فطرتمان را عوض بکنیم چون مقدورمان نیست, دیگری توان آن را ندارد چون قدرت آن را ندارد, خدا عوض نمیکند برای اینکه به احسن وجه خلق کرد ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ﴾[6] خب چرا عوض بکند, لذا به صورت لای نفس جنس فرمود: ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ هیچ ممکن نیست این فطرت عوض بشود خب اگر فطرت, لوح نانوشته نیست ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[7] در آن هست, بسیاری از معارف در آن نهادینه شده است خب انسان فکر بکند شکوفا میشود لازم نیست درس بخواند.
امکان مبیِّن بودن آیهای بر آیه دیگر در صورت تأخّر در نزول
فرمود: ﴿إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ لَّکُم بَیْنَ یَدَیْ عَذَابٍ شَدِیدٍ ٭ قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ در جریان تفسیر قرآن به قرآن مستحضرید که بعضی آیات ناظر به بعضی آیات دیگر هستند گرچه هیچ آیهای نیست که با آیه دیگر مخالف باشد که ﴿لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً﴾[8] هیچ آیهای مخالف با آیه دیگر نیست به نحو سالبه کلیه اما بعضی آیات به بعض دیگر مرتبطاند به نحو موجبه جزئیه, بعضی آیات با بعضی دیگر کاری ندارند منافاتی هم با هم ندارند آن هدف اصلی و هدف عامّشان مشترکاند همه برای توحید و دعوت به حق و امثال ذلک است به آن معنا همه آیات به یکدیگر مرتبطاند اما حالا آیه وضو با آیه تجارت ارتباطی با هم ندارند منافاتی هم با هم ندارند اما آن آیاتی که با هم مناسباند یا مطلق و مقیّدند یا عام و خاصّاند یا مُجمل و مبیّناند یا ناسخ و منسوخاند یا قرینه و ذیالقرینهاند و مانند آن, به استثنای ناسخ و منسوخ هر کدام از آنها میتوانند جلوتر باشند (یک) با آن باشند (دو) مؤخّر باشند (سه) مطلق و مقیّد لازم نیست که خدا اول مطلق را نازل کند بعد مقیّد را, اگر قبلاً مقیّد را نازل کرد بعد مطلق را خب ما میفهمیم که آن مقیَّد, مقیِّد این است عام و خاص اینطور است, مجمل و مبیَّن اینطور است, قرینه و ذیالقرینه اینطور است, شاهد و ذیالشاهد اینطور است, تنها در ناسخ و منسوخ است که الاّ ولابد ناسخ باید بعد از منسوخ باشد نه قبل از منسوخ و نه با منسوخ وگرنه آن مجمل و مبیّن و عام و خاص و مطلق و مقیّد و قرینه و ذیالقرینه همه اینها میتوانند با هم یا مقدّم یا مؤخّر باشند.
آیه سوره «شوری» مبیِّن آیه سوره «سبأ» با فرض تأخّر نزول
بنابراین بر فرض ثابت شده باشد آیه سوره «شوری» بعد از این آمده است یعنی بعد از آیه سوره «سبأ» آمده باشد کاملاً آیه سوره «سبأ» میتواند مبیّن و مفسّر آیه سوره «شوری» باشد اول در سوره «سبأ» بفرماید که من اگر اجری بخواهم به سود شماست بعد هم بفرماید من اجری که میطلبم مودّت فی القربیٰ است ما آن مودّت فی القربیٰ را که اجر آن حضرت محسوب شده است در سوره «شوری»,[9] به قرینه همین آیه سوره مبارکه «سبأ» تفسیر میکنیم برای ما روشن میشود که مودّت فی القربیٰ به سود خود ماست.
عدم مالکیت مردم بر انفال و اموال متعلّق خمس
مطلب بعدی آن است که در جریان امور مالی انفال را که ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) داد به غیر پیغمبر هم داد برای مردم نبود که پیغمبر از مردم گرفته باشد انفال برای مردم نبود ﴿إِنَّ الْأَرْضَ لِلّهِ یُورِثُهَا مَنْ یَشَاءُ﴾[10] قُلل جبال, بطون اودیه, دریاها, صحراها, جنگلها اینها که برای مردم نبود تا ما بگوییم انفال را پیغمبر از مردم درخواست کرد. میماند مسئله خمس و زکات و امثال ذلک, در جریان خمس هم این چنین است این یک پنجم برای مردم نیست منتها او که خمس نمیدهد خیال میکند مال خودش است این همانطور که مال سرقت را, مال غصبی را, مال ربا را مال خود میداند خیال میکند این خمس هم مال اوست دارد میدهد به صاحب شریعت. فرمود: ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا﴾ که متأسفانه این ﴿أَنَّمَا﴾ متّصل نوشته شده ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَیْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی﴾[11] این یک پنجمش برای اوست نه برای شما.
بازگشت تطهیر در ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ به دهندگان زکات و خمس
چرا در سوره مبارکه «توبه» فرمود آنها که زکات نمیدهند پاک نیستند اینکه برخیها میگویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم این عنایتی است به ایشان شده باید بگویند ما رفتیم خودمان را تطهیر کردیم نه مال را پاک کردیم. در سوره مبارکه «توبه» فرمود: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾[12] نه «صدقة تطهّرْهُم» این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جواب امر نیست وگرنه مجزوم میشد این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه «خُذ من أموالهم صدقة مطهِّرةً لهم»; ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ نه, تو آنها را پاک میکنی این صدقه آنها را پاک میکند.
پرسش:...
پاسخ: آن ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾[13] جمله دیگر است که عطف جمله بر جمله است. ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ این تمام شد ﴿وَتُزَکِّیهِم بِهَا﴾ این عطف جمله بر جمله است نه جواب امر باشد اگر جواب امر بود که مجزوم بود نه اینکه بگیر تا تو پاک بکنی, صدقهای که آنها را پاک میکند بگیر. قبل از خمس دادن خب نجساند, رجساند, این تعارف ندارد آیه البته مربوط به زکات است خب خمس و اینها البته بالاتر از زکات است ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ﴾ که این ﴿تُطَهِّرُهُمْ﴾ این جمله در محلّ نصب است تا صفت باشد برای صدقه, صدقه اینها را پاک میکند اینها میگویند ما رفتیم مالمان را پاک کردیم نخیر, خودت را پاک کردی, مثل غُساله, اگر پارچهای را با آب قلیل بشویند میگویند تا آن غساله خارج نشده این پارچه آلوده است این باید خارج بشود تا او پاک بشود گرچه بین مثال و ممثّل خیلی فرق است.
عدم جواز تصرف در مال غیر مخمّس, دال بر عدم مالکیت
بنابراین مالِ آنها نیست در جریان خمس حالا یا به صورت کلی فی المعیّن است یا به صورت کسر مشاع, اگر به صورت کسر مشاع بود که فتوای برخیهاست وقتی سال مالی شد کسی حقّ تصرّف در هیچ جزئی از اجزای مالش ندارد مگر بعد از تخمیس یا بعد از مصالحه با فقیه جامعالشرایط, اگر کلی فی المعیّن بود میتواند تصرّف کند تا مقداری که خمس است همان مقدار مانده را بدهد. خیلیها از کلمه «خُمس» که کسر مشاع است همان کسر مشاع را استفاده کردند نه کلی فی المعیّن را, بنابراین مال آنها نیست که به صاحب شریعت داده باشند.
دلیل قرآنی بر مال الله بودن خمس و زکات و عدم مالکیت غیر بر آن
قرآن در عین حال که اصل مالکیّت را امضا کرده است فرمود: ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾[14] مالکیّت را محترم شمرده امضا کرده فرمود بشر هر چه کسب کرد برای خودش است چه کسی فرموده؟ خدا, بشرها نسبت به هم مالکاند بله درست است هر کسی هر چه کسب حلال کرد برای اوست اما نسبت به خدا چطور, مالکاند که بگویند این مال ماست نمیدهیم به دستور تو عمل نمیکنیم یا نه, ﴿وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ﴾[15] درست است اصلِ مالکیّت امضا شده است اما نسبت به جامعه بشری نه نسبت به الله تا کسی بگوید من خودم مالکم خمس نمیدهم, من خودم مالکم زکات نمیدهم فرمود این مال الله است که به شما داده شد ﴿جَعَلَکُم مُسْتَخْلَفِینَ﴾[16] شما خلیفه خدایید در صرف مال, هم مستخلَف نسلهای گذشتهاید هم مستخلف الله, بنابراین وجوه شرعیهای که به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمیگردد آن بخش انفال که مال کسی نبود تا به عنوان اجر، حضرت از مردم بگیرد آن مسئله خمس و امثال خمس وقتی که اینها وارد فضای شریعت بشوند معلوم میشود که اصلاً مال آنها نیست.
تبیین چگونگی ارتباط مشارکت شیطان در اولاد با مال غیر مخمّس
ذیل آیه ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[17] این بحث گذشت در آنجا سخن از مشارکت شیطان است در مال و فرزند خب ﴿وَشَارِکْهُمْ﴾ مخاطب شیطان است ﴿وَشَارِکْهُمْ فِی الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾ شیطان شریک مال بشود خب معلوم است کسی یا رشوه میگیرد یا ربا میگیرد شریک او میشود در معصیت, شریک در فرزند بشود یعنی چه؟ یک وقت است کسی با نگاهِ نامحرمانه به نامحرم در بازار و کوی و برزن, شب در بستر همسرش قرار میگیرد این یک خطر, یک وقت است نه, با مهریه غیر مخمَّس که عین باشد نه دِیْن, یک وقت مهریه را در ذمّه میگیرد نه, آن از بحث خارج است یک وقت مهریه را در دست گرفته مالی است غیر مخمّس, عینی را مهریه قرار داد این عین اگر غیر مخمّس باشد گفتند مصداق «وشارکهم فی الأولاد» است آن بچه دو پدر دارد خب اینها چون چیزهایی نیست که انسان بتواند به آسانی بفهمد یا باور کند برایش سخت است که شیطان شریک فرزند میشود یعنی چه خب این هست این حقایق هست.
عدم تناقض امر به خمس و زکات با نخواستن اجر از مردم
پس ذات اقدس الهی اگر به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که تو چیزی از مردم نمیخواهی برای همین است ما بسیاری از ماها همانطور که بارها شنیدهاید اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم میگوییم مالی که کسب کردیم برای خودمان است بله مالی که کسب کردیم نسبت به یکدیگر مال ماست ﴿لِلرِّجَالِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبُوا وَلِلنِّسَاءِ نَصِیبٌ مِمَّا اکْتَسَبْنَ﴾ اما نسبت به خدای سبحان هم بگوییم ما مالکیم حق نداری دخالت بکنی حرف قارون را بزنیم که بگوییم ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ عِندِی﴾؟![18] اینکه نیست, بنابراین چیزی را وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از مردم نخواست.
سرّ برابری عدم ابلاغ ولایت علی(علیه السلام) با عدم ابلاغ رسالت
میماند مسئله ولایت و ارتباط با اهل بیت و دعای پیغمبر برای متولّیان ولای علی و اولاد علی و نفرین پیغمبر نسبت به اِعراضکنندهها که فرمود: «و عاد مَن عاداهم»[19] اینها برای آن است که این اجر رسالت است این مُزد رسالت است خدای سبحان هم فرمود اگر جریان غدیر را نگویی کاری نکردی فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾[20] یعنی اگر این جریان غدیر را, ولایت حضرت امیر را بیان نکنی کاری نکردی برای ما, معنای آیه این نیست که «إن لم تفعل فما بلّغت رسالته فی أمر علی» اینکه مقدم و تالی میشود یکی, اینکه شرط و جزا میشود یکی, فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ﴾ اگر خلافت و ولایت حضرت امیر را ابلاغ نکنی اصلاً کاری برای ما نکردی خب برای اینکه تو رحلت میکنی چه کسی دین را باید حفظ بکند مگر از سقیفه حفظ دین ساخته است درست است اهل بیت ساکت بودند ولی دیگران به برکت اینها دین را حفظ کردند هر جا مشکلاتی داشتند حضرت امیر میآمد آنها میگفتند «لولا علیّ لهلک فلان» این حفظ شد, بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ﴾ یعنی رسولِ منقطعالآخر, رسول ابتر ـ معاذ الله ـ که نمیتواند دین مردم را الی یوم القیامه حفظ بکند آنکه حفظ میکند اهل بیت و ولایت است پس اگر نگویی, هیچ کاری برای ما نکردی ما که شما را برای این چند سال نخواستیم ما برای ابد خواستیم آنکه تا ابد ادامه میدهد اهل بیتاند ﴿وَإِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ﴾ اصلِ رسالت را, نه اینکه «فإن لم تفعل فما بلّغت رسالتک فی أمر علی» که این مقدم و تالی بشود یکی, شرط و جزا بشود یکی.
بشارت الهی به رفع خوف پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حفظ او در برابر منافقین
پرسش: فخر رازی گفته که ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾ دلالت میکند که این آیه مربوط به کفار و مخالفین است. پاسخ: نه, کفار و مخالفین که در جریان فتح مکه همه دست به تسلیم شدند این آیه بعد از فتح مکه است بعد از اینکه حضرت فاتحاً وارد مکه شد و ﴿یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً﴾[21] همه تسلیم شدند حتی دودمان ننگین ابوسفیان هیچ احدی در جزیرةالعرب نبود که بتواند در برابر حضرت قیام بکند چون سران اینها که تسلیم شدند همه اسلحهها را هم انداختند گرچه حضرت امیر(سلام الله علیه) فرمود این دوده ننگین سفیانیها اینها «ما أسلموا و لکن استسلموا»[22] گرچه اینها قبل از فتح مکه کافر بودند و بعد از فتح مکه منافق شدند و اصلاً ایمان نیاوردند ولی بالأخره به حسب ظاهر تسلیم شدند حضرت از چه کسی بترسد مشکل حضرت منافقین بود که اینها کارشکنی بکنند لذا فرمود: ﴿وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ﴾[23] نه مشکل نظامی داشته باشی.
ردّ شبهه فخررازی از آیه اکمال دین
پرسش: ... این آیه که ماقبل و مابعدش مفهوم نیست.
پاسخ: کدام آیه؟
پرسش: همان آیه ﴿الیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ﴾.[24]
پاسخ: آن در جای خودش قرار داده شده چون گاهی مسئله خیلی مهم است به صورت یک جمله معترضه ذکر میشود که بحث مبسوطش در سوره مبارکه «احزاب» گذشت, در سوره «احزاب» همه ضمیرها جمع مؤنث سالم است بعد یک دانه ضمیر جمع مذکر, معلوم میشود با آن مرتبط نیست این گاهی یک امر مهمّی در اثنای محاوره به عنوان جمله معترضه دفعتاً واقع میشود حضرت میفرمود این را اینجا بگذارید این آیه ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾ شما دهها بار نگاه کنید میبینید با صدرش مناسب نیست, با ذیلش مناسب نیست این وسطی است که دارد درخشندگی میکند قبلش مربوط به حرمت میته است پایانش هم مربوط به حالت اضطرار است این آیات هم قبلاً نازل شده که میته حرام است مضطر میتواند بخورد اما حالا ﴿الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ﴾, ﴿الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾[25] چه چیزی «یئس الکفار»؟ امروز کفار ناامید شدند از چه چیزی از اینکه میته حرام است؟! امروز کفار ناامید شدند از اینکه مضطر میتواند میته بخورد؟! اینکه حکم فقهی است (یک) قبلاً هم نازل شده (دو) این ﴿الْیَوْمَ﴾﴿الْیَوْمَ﴾ برای چیست؟ این بیّنالرشد میکند که این جداگانه نازل شده حالا وجود مبارک حضرت دستور داد که این آیه سوم سوره مبارکه «مائده» این وسطش این دو جمله باشد در جریان آیه تطهیر همینطور است بنابراین هیچ راهی برای شبهه فخررازی و امثال او نمیماند.
زوال جاهلیت اعتقادی کهنه و نو در پرتو وحی
﴿قُلْ مَا سَأَلْتُکُم مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَکُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلَّا عَلَی اللَّهِ وَهُوَ عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ﴾ میماند مسئله حق و باطل. میفرماید جاهلیّتی بود وحیای آمده, وحیای آمده دیگر چیزی نمیآید این چند مطلب را در سوره مبارکه «اسراء» و سوره «انبیاء» و آیه محلّ بحث و سوره «فصلت» بیان فرمود, فرمود جاهلیّت موجود باطل بود آن تیرانداز اساسی که ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است مغز این جاهلیّت را با تیر وحی کوبید که ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾[26] ما دِماغ یعنی مغز باطل را میکوبیم و کوبید, جاهلیت را کوبید ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این است که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی وارد مکه شدند وارد مسجدالحرام شدند این بتها را یکی پس از دیگری میانداختند میفرمودند: ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾[27] باطلِ قبلی را با مغزکوب کردن از بین برد فرمود: ﴿نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ آنگاه ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ در اینجا هم همان مطلب را بیان میکند که ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ خب تیراندازی میکند چه چیزی را تیراندازی میکند همانطوری که در آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» فرمود: ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَی الْبَاطِلِ فَیَدْمَغُهُ﴾ دِماغ و مغزش را میکوبد ﴿فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ﴾ این برای این; لذا ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ هم در سوره مبارکه «اسراء» آمده. در این آیه محلّ بحث سوره «سبأ» هم مشابه آیه هجده سوره مبارکه «انبیاء» میفرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ خب مغز چه چیزی را میخواهد بکوبد؟ معلوم است که مغز چه چیزی را میخواهد بکوبد, محفوف به قرینه است و آن این است که ﴿قُلْ جَاءَ الْحَقُّ وَمَا یُبْدِئُ الْبَاطِلُ وَمَا یُعِیدُ﴾ باطلِ مغزکوب شده نه قدرت ظهور دارد نه قدرت برگشت; اما آنچه در سوره مبارکه «فصلت» آمده این است که این حق که آمده چیزی آن را از بین نمیبرد پس سه مطلب است: یکی باطلِ قبلی, یکی حقّ فعلی, یکی باطل بعدی; باطل قبلی جاهلیّت بود که امر اول بود, وحی و الهیّت و اسلام آمد که حق است مغز آن را کوبید آن را مغزکوب کرد از بین رفت, دیگر امر سومی در کار نیست به نام باطل که بیاید این حق را از بین ببرد آن را در سوره مبارکه «فصلت» آیه 42 فرمود: ﴿لاَ یَأْتِیهِ الْبَاطِلُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَلاَ مِنْ خَلْفِهِ﴾ شبههای, نقدی, چیزی بیاید که ـ معاذ الله ـ این قرآن را باطل کند اینطور نیست باطل به سراغ حق بیاید در حریم قرآن راه پیدا کند این نیست, پس باطلی در کار نیست که بیاید حق را از بین ببرد یعنی ـ معاذ الله ـ قرآن را به وسیله نقد, شبهه, نسخ و مانند آن از بین ببرد اما خود قرآن آن جاهلیّت را مغزکوب کرد این مسئله علم و اعتقاد.
راهکار قرآن برای زوال جاهلیت عملی
اما در مقام عمل در مقام خارج فرمود: ﴿فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَأَیْمَانَ لَهُمْ﴾[28] (یک) ﴿قَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکُونَ فِتْنَةٌ﴾[29] (دو) ﴿یَکُونَ الدِّینُ کُلُّهُ لِلّهِ﴾[30] (سه) ﴿یَکُونَ الدِّینُ لِلّهِ﴾[31] (چهار) گاهی دارد که همه دین برای خدا باشد, گاهی دارد اصلِ دین برای خدا باشد, گاهی دارد فتنهای در کار نباشد, گاهی دارد ائمه کفر را بکُشید این برای عمل خارجی است, عمل خارجی کاری به ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ﴾ ندارد وگرنه در همان زمان هم منافقین و امثال ذلک بودند بسیاری از موارد بودند که به شرک و امثال ذلک از نظر عقیده مبتلا بودند وگرنه در حیطه حجاز این حق آمده و باطل را مغزکوب کرده و همه اینها این را ریختند دور.
نمود مقابله عملی با جاهلیت در استحباب ورود به مسجدالحرام از باب بنیشِیبه
اینکه میگویند مستحب است حاجی وقتی وارد مسجدالحرام میشود از باب بنیشِیْبه وارد بشود[32] برای همین است وجود مبارک حضرت این چوبها که به صورت بت در آورده بودند اینها را ریز ریز کردند انداختند دور, در همان مدخل باب بنیشیبه اینها را دفن کردند گفتند مستحب است حاجیان که وارد مسجدالحرام میشوند از باب بنیشیبه بیایند که روی این بتها پا بگذارند سرّ استحباب ورود حجّاج از باب بنیشیبه این است که روی این بتها پا بگذارند این میشود ﴿جَاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ کَانَ زَهُوقاً﴾ اینجا هم فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ﴾ به قرینه ﴿یَقْذِفُ﴾ معلوم میشود مغزکوب کردن باطل مراد است ﴿إِنَّ رَبِّی یَقْذِفُ بِالْحَقِ﴾ و پروردگار ﴿عَلَّامُ الْغُیُوبِ﴾ است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . غررالحکم و دررالکلم, ص442, ح10063.
[2] . سوره مزمل, آیه 6.
[3] . الکشاف, ج3, ص590.
[4] . سوره انبیاء, آیه 65.
[5] . سوره روم, آیه 30.
[6] . سوره تین, آیه 4.
[7] . سوره شمس, آیه 8.
[8] . سوره نساء, آیه 82.
[9] . سوره شوری, آیه 23.
[10] . سوره اعراف, آیه 128.
[11] . سوره انفال, آیه 41.
[12] . سوره توبه, آیه 103.
[13] . سوره توبه, آیه 103.
[14] . سوره نساء, آیه 32.
[15] . سوره نور, آیه 33.
[16] . سوره حدید, آیه 7.
[17] . سوره اسراء, آیه 64.
[18] . سوره قصص, آیه 78.
[19] . الامالی(شیخ صدوق)، ص 486.
[20] . سوره مائده, آیه 67.
[21] . سوره نصر, آیه 2.
[22] . نهجالبلاغه, خطبه 16.
[23] . سوره مائده, آیه 67.
[24] . سوره مائده، آیه 3.
[25] . سوره مائده, آیه 3.
[26] . سوره انبیاء, آیه 18.
[27] . (سوره اسراء, آیه 81) الامالی (شیخ طوسی), ص336 و 337.
[28] . سوره توبه, آیه 12.
[29] . سوره بقره, آیه 193.
[30] . سوره انفال, آیه 39.
[31] . سوره بقره, آیه 193.
[32] . من لا یحضره الفقیه, ج2, ص238.
تاکنون نظری ثبت نشده است