- 370
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 33 سوره روم _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 33 سوره روم _ بخش سوم"
- تقسیم علوم به آلی و اصالی و تعریف آن؛
- دشواری فهم قوانین عالم مجردات با قوانین بشری؛
- دلیل دینی بودن همه علوم در جهانبینی توحیدی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (33)﴾
تقسیم علوم به آلی و اصالی و تعریف آن
قبل از تبیین این فطرت, برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود مطرح بشود مستحضرید که علم, تقسیمات فراوانی دارد یکی از آن تقسیمها این است که علم یا اصالی است یا آلی یعنی ابزار و آلت چیز دیگر است علمهایی نظیر نحو, صرف و مانند آن را میگویند آلی است برای اینکه انسان به وسیله اینها درست حرف بزند درست بنویسد و مانند آن چه اینکه منطق را میگویند «آلةٌ قانونیّة» که به وسیله آن انسان درست فکر میکند اصول را میگویند آلی است برای اینکه مقدمه استنباط احکام فقهی است اما به آن علمی که خودش مطلوب است و مقدمه چیز دیگر نیست میگویند علم اصالی. علوم عملی برای عمل است حتی فقه برای عمل است اما معرفتِ ذات اقدس الهی و اسمای حسنای او گرچه تأثیری دارد به نحو فاعلی برای تهذیب نفس و تزکیه روح لکن یک علم اصالی است آن مرحله عالیه معرفت حق که شهود الهی باشد آن مقدمه برای چیزی نیست خودش مطلوب است یعنی آن که میگوید: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[1] آن معرفتِ شهودی خودش مطلوب است نه اینکه برای عمل باشد.
سرّ تقدیم تعلیم بر تزکیه در مقدمی بودن علوم آلی
بنابراین آن گونه از علوم که اصالیاند مقدمه عمل نیستند اما علومی که در حکمت عملی مطرح است اینها مقدمه عملاند چون مقدمه عمل هستند از این جهت تزکیه بر تعلیم مقدم است گرچه تعلیم, مقدمه تزکیه است و اگر در قرآن کریم گاهی تعلیم مقدم است گاهی تزکیه نه برای آن است که تعلیم, مقدم بر تزکیه است بلکه برای آن است که تعلیم, مقدمه تزکیه است و آنجا که تزکیه قبل از تعلیم ذکر میشود برای اینکه تزکیه, مقدم بر تعلیم است یعنی علّت غایی است. علمِ حصولی و مانند آن برای این است که انسان عمل بکند به قداست برسد پس ذاتاً مطلوب نیست.
ناتمام بودن سؤال از علت خضوع فرشتگان بر آدم دارای ترک اُولیٰ
اگر فرشتهها در برابر انسان کامل خضوع کردند نباید گفت فرشتهها با اینکه ترک اُولیٰ ندارند برای انسانی سجده کردند که ترک اُولیٰ دارد آن وقتی که وجود مبارک آدم که خلیفة الله است مسجود فرشتهها بود آن وقت که ترک اُولیٰ نداشت ترک اُولیٰ بعد از ورود در جنّت تمثیلی یا غیر تمثیلی است .
دلیل روا نبودن حمل نهی بر آدم بر ترک اُولای مصطلح یا کراهت
آن ترک اُولیٰ هم نه به معنای کراهت است یا ترک اُولای مصطلح آنجا چون شریعتی نبود نه نهی تحریمی بود نه نهی تنزیهی بود نه نهی ارشادی بود وقتی شریعت نباشد دین نباشد هیچ کدام از اینها نیست آن یک راه خاصّ خودش را دارد که مناسب با آن عالَم است فرمود وقتی به زمین رفتید دین میآید ﴿اهْبِطُوا﴾ وقتی زمین رفتید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[2] آنگاه بر دو قسم است, اگر جایی دین ترسیم نشده باشد حکم تشریعی نداشته باشد نه نهی تحریمی داریم نه نهی تنزیهی داریم نه نهی ارشادی داریم آن عالَم حساب دیگری دارد که باید مطابق با آن عالَم حرف زد نه اینکه انسان جنّتی حرف بزند و ارضی فکر بکند خب اگر جنّت آدم است انسان باید وارد آن جنّت بشود مطابق آن جنّت آن آیه را تفسیر بکند نه اینکه زمین بنشیند حرف ورود به بهشت آدم را با فکر زمینی بخواهد حل کند اینکه خیلیها خیال کردند نهی, تحریمی نیست تنزیهی است یا ترک اُولاست ثابت بشود هیچ کدام از اینها که راه نیست انسان باید وارد آن نشئه بشود آن امر و نهی را برابر آن نشئه حل کند ولی وقتی زمین آمدند سخن از شریعت است, امر است, نهی است, تحریم است, تنزیه است, ترک اُولاست, ارشاد است و مانند آن.
دشواری فهم قوانین عالم مجردات با قوانین بشری
پرسش: ...پاسخ: قواعد آن عالَم را دارد فرشتهها بدون اینکه پیامبری داشته باشند امر و نهی تشریعی داشته باشند قوانین خاصّ خودشان را دارند انسان باید فرشتهخوی بشود ملکوتی بشود تا حرف ملکوتی را بفهمد اینکه گفتند «رو مجرّد شو مجرّد را ببین» یعنی همین! انسان بدون اینکه فرشتهخوی بشود قوانین فرشتهها را با قوانین بشری بخواهد حل کند دشوار است. بنابراین نتیجه اینکه علمِ اصالی, هدف برای چیزی نیست خودش هدف است علوم عملی برای عمل است علم, مقدمه تزکیه است و تزکیه, مقدّم بر علم است برای اینکه هر علّتی ولو علّت غایی باشد مقدم بر معلول است این حرفها مربوط به بحث گذشته است.
عدم تعارض روایت صدوق با علوم روز در شناخت کودک نسبت به والدین
مطلب دیگر اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ذیل همین روایت نورانی که از کتاب شریف توحید مرحوم صدوق خوانده شد آنجا فرمودند بچهها معمولاً تا هشت ماهگی پدر و مادر را نمیشناسند[3] برای اینکه در آن روایتی که مرحوم صدوق نقل کرد آن چهار ماه اول گریه بچه شهادت به توحید بود آن چهار ماه دوم گریهاش برای گرامیداشت وحی و نبوّت بود و چهار ماه سوم دعا به پدر و مادر بود این برای غالب است حالا اگر در علم روز ثابت بشود که بعد از چند ساعت کودک پدرش را یا مادرش را میشناسد آن شناختی نیست که اگر برای او دایه بگیرند یا مادر, پدر را رها بکند کودک را جدا بکند این کودک رنج ببرد آن شناختی که بالأخره باعث اُنس و عاطفه است آن از هشت ماهگی به بعد شروع میشود حالا برسیم به اصل مطلب.
دلیل دینی بودن همه علوم در جهانبینی توحیدی
فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ الآن مهمترین مسئله روز یکی اسلامی شدن دانشگاه است یکی هم تحوّل علوم انسانی است. آن بخش اول مناسبتهای قبلی گذشت که ما علمِ غیر دینی نداریم چه اینکه بنا بر جهانبینی مادی ما ـ معاذ الله ـ علم دینی نداریم وقتی بر اساس جهانبینی مادی دین شده فسون و فسانه دیگر علم دینی نخواهیم داشت اما اگر بر اساس جهانبینی توحیدی که حق است عالَم را شناختیم انسان را شناختیم ما علمِ غیر دینی نداریم که بحثش مبسوطاً گذشت.
ارکان سهگانه علوم در جهانبینی توحیدی دال بر تکامل آن
اما حالا که ثابت شد ما علم دینی داریم دو نحو ثابت میشود یکی اینکه بالأخره جهان, خلقت است وقتی خلقتشناسی مطرح شد فرض ندارد دینی نباشد معلوم, فعل خداست عالِم, فعل خداست عقل, فعل خداست ما در فعل خدا غرقیم میشود فعل خدا را کسی بشناسد و دینی نباشد ما میگوییم بحث در شناخت فعل معصوم و قول معصوم دینی است آن وقت بحث در شناخت فعل خدا دینی نیست؟! الآن چرا تفسیر علم دینی است برای اینکه مفسّر میگوید خدا چنین گفت, خب آن استاد دانشگاه هم هر لحظه میگوید خدا چنین کرد بحث درباره فعل خدا دینی نیست بحث درباره قول خدا دینی است؟! بر اساس جهانبینی توحیدی ما علم غیر دینی نخواهیم داشت که مبسوطاً گذشت اما حالا مبانی علوم انسانی چیست الآن در صدد تحوّل علوم انسانیاند خب این حوزه باید مبانی را کاملاً تنظیم کرده, تدوین کرده در اختیار آن بزرگانی قرار بدهد که میخواهند علوم انسانی را بر اساس دین طرح کنند در بحثهای قبل هم داشتیم که در هر امری یک مواد هست, یک مبانی هست, یک منابع که مواد را از مبانی میگیرند, مبانی را از منابع میگیرند ما در فقه و اصول همین کار را داریم در حقوق هم همینطور است در اخلاق هم همینطور است این موادّ فقهی که الآن در رسالههاست این را از مبانی میگیرند که مبانی در اصول مشخص میشود کسی مبنایش این است که با شکّ در مقتضی میشود استصحاب کرد یکی میگوید نمیشود, یکی مبنایش این است که در زمانیات استصحاب جاری است یکی میگوید نمیشود, یکی مبنایش در اقلّ و اکثر ارتباطی احتیاط است یکی میگوید نیست و مانند آن این مبانی را در اصول تنظیم میکنند به استناد این مبانی, مواد را در فقه استنباط میکنند آن وقت این مبانی را از چه چیزی میگیرند از منبع میگیرند منبع, کتاب است و سنّت معصومین(علیهم السلام) است و عقلِ استدلالی, پس ما یک منبع داریم به نام قرآن و عترت و عقلِ برهانی و یک مبنا داریم و یک مواد.
تمام نبودن ارکان علوم در جهانبینی مادی دال بر نقص آن
دیگران که جهانبینی توحیدی ندارند مبنای بیمنبع دارند فقط از فکر خودشان میگیرند چون این فکرشان الهی نیست و مادی است با هوا آمیخته است بنابراین طبق میل خودشان مبانی استنباط میکنند و از این مبانی, موادّ حقوقی در میآورند.
ثمره تلخ نقص جهانبینی مادی در زندگی انسان
الآن شما میبینید در سازمان ملل به آن کشوری که در جنگ جهانی قدرتمندتر بود و بیشتر کُشت و اسلحه گرمتری و کشندهتری داشت حقّ وتو دادند اینها این را به عنوان یک حقّ مسلّم میدانند اینکه اینها این حقّ وتو را دارند جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[4] است چون اینها در جنگ جهانی پیروز شدند بیشتر کشتند یا بیشتر میتوانند بکشند یا اسلحه کشندهتر دارند حق با اینهاست اینها اگر چیزی را نفی کردند نفی میشود حقّ وِتو یعنی این, ولو دیگران هر چه بگویند این فلسطینی بیچاره دهها سال است که آواره است خب این را به عنوان قانون پذیرفتند و دنیا هم دارد با همین میگردد این جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ چیز دیگر که نیست سرّش آن است که چون منبع ندارند بر اساس هوس و مِیل, مبنا درست میکنند از این مبنا, موادّ حقوقی و اخلاقی و فرهنگ و هنر و اینها در میآورند.
لزوم منبعشناسی در تحول مبانی علوم انسانی
اگر کسی خواست مبانی علوم انسانی را متحوّل کند که در سایه این مبانی آن علوم متحول بشود باید بررسی کند که در جهان ما چندتا منبع داریم مردم روزگار یا مادّی محض بودند میگفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾[5] و انسان با مرگ میپوسد نه از پوست به در بیاید و بعد از مرگ خبری نیست چه اینکه قبل از مرگ خبری نبود ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ این تفکّر باطلِ الحاد است یا مشرکاند نظیر برخی از بوداییها و برهمنیها نه همه آنها اینها اگر هم بتها را میپرستند نظیر آنچه در صدر اسلام بود برای اینکه مشکلات مادی اینها را حل کند نه مشکلات بعد از مرگ را, اگر مشرکان حجاز میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[6] یا میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[7] نه یعنی شفاعت اخروی که نگذارند ما جهنم برویم معنای شفاعتی که مشرکین طلب میکردند این بود که این بتها نزد خدا شفیع ما بشوند که باران مناسب بیاید اقتصاد مناسب بیاید بیماران ما درمان بشوند و مانند آن و از نظر اینها بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبری نبود که نبود اینها تقریبشان, استشفاعشان در حوزه مادّیت بود و لاغیر پس آنها انسان را هم با مرگ پوسیدهشده میپنداشتند و لاغیر و خدایی قائل بودند که در زندگی اینها تأثیر مستقیم نداشت یا نه, الحاد نیست شرک نیست توحید است.
ثمره منبعشناسی, اسلامی شدن علوم انسانی
اگر توحید است ـ کما هو الحق ـ جهانبینی ما بر اساس توحید است انسانشناسی ما ما بر اساس توحید است پیوند انسان و جهان ما بر اساس توحید است باید سیاست ما, اقتصاد ما, جامعهشناسی ما, فرهنگ ما, هنر ما و سایر علوم انسانی که هر کدام از اینها زیرمجموعه فراوانی دارند موادّشان مشخص بشود که از مبانی میگیرند آن مبانیشان باید مشخص بشود که از منبع وحیانی میگیرند عمده اثبات این منبع وحیانی است.
ارتباط دادن ملک و ملکوت انسان با امر به اندیشه توحیدی ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین﴾
این کریمه که میفرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾, این چهار اصلی که سیدناالاستاد در بحث جداگانه فطری بودن دین مشخص کردند[8] این را حتماً ملاحظه بفرمایید اینها در تحوّل علوم انسانی تأثیر سازندهای دارد. اگر ثابت شد که انسان مبدیی دارد به نام خدا و منتهایی دارد باز به نام خدا که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[9] و بدنی دارد که با نظام خلقت مادی هماهنگ است و روحی دارد که با ساختار نظام ملکوتی هماهنگ است اگر سیاستی هست سیاست آمیخته مُلک و ملکوت است اگر اقتصاد هست اقتصاد آمیخته ملک و ملکوت است جامعهشناسی بشرح ایضاً مدیریت بشرح ایضاً هنر و فرهنگ بشرح ایضاً.
تبیین هنر اسلامی به عنوان نمونهای از تحول در علوم انسانی
یک وقت است هنر، سینما یا فیلم است که از حس به خیال و از خیال به حس دور باطلی دارد این هرگز هنر اسلامی نخواهد شد این یک سرگرمی است این هنر نازل است یک وقت است نه, یک هنرمند تحصیل کرده یک معقولات عالیه دارد (یک) این معقولات را هنرمندانه در محدوده متخیّله خود نازل میکند (دو) متخیّله هیچ ارتباطی به قوّه خیال ندارد در حوزه متخیّله این را کارگردانی میکند وقتی در حوزه متخیّله کارگردانی شد خروجیاش را به عالَم خیال میدهد عالم خیال گردگیری میکند صاف میکند شفاف میکند به حس میدهد این میشود هنر اسلامی که حقیقتی را انسان نازل میکند و این میشود متنزِّل یک وقت است که حرف, حرف نازل است نظیر آنچه شما در دیوان منوچهری دامغانی و امثال ذلک میبینید این یک هنر است ادبیات است کمتر کسی مثل ایشان بتواند بهاریه بیاورد شما ببینید چندین درخت را چندین میوه را چندین برگ را چندین طعم را چندین خواننده را و بلبلها را ردیف میکند در یک شعر انسان متحیّر میشود اما همهاش از باغ گرفته شده این شعرِ نازل است اما وقتی به سراغ غزل حافظ میروید میبینید این متنزّل است از جای دیگر آمده این میگوید «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»[10] از دیشبش خبر میدهد از فرشته خبر میدهد از درِ میخانه خبر میدهد آن میخانهای که در بهشت فرمود: ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾[11] از آنجا خبر میدهد هنرمندانه آن معقول را به متخیّله میآورد بازسازی میکند از متخیّله به خیال میدهد از خیال به حس میدهد میشود «دوش دیدم که ملائکه درِ میخانه زدند» این میشود هنرِ متنزّل اگر سینما بخواهد اسلامی بشود فیلم بخواهد اسلامی بشود بخواهد عقلی بشود سازنده بشود که شدنی است اول باید آن معارف را یک هنرمند بداند که چیست, انسان از کجا آمده به کجا میرود چه باید بکند و اگر متخیّله قوی ندارد وارد این کار نشود و اگر خیال سازنده ندارد وارد این حوزه نشود و اگر متخیّله قوی دارد و خیال قوی دارد لکن حسّ بازیگری خوبی ندارد وارد نشود این سه حس باید خیلی فعال و شاداب باشد متخیّله همان است که ترکیب میکند تجزیه میکند چون ما قوّهای داریم به نام خیال که صورتها را درک میکند قوّهای داریم به نام واهمه که معنا را درک میکند قوّهای داریم به نام متخیّله که در هسته مرکزی اینها قرار دارد صورت را از خیال میگیرد معنا را از واهمه میگیرد اینها را به هم دوخت و دوز میکند انسان ده سر درست میکند انسان بیسر درست میکند اینها کار متخیّله است نه کار قوّه خیال این کاریکاتورها برای قوّه متخیّله است نه قوّه خیال بعد خروجیاش را میدهد به خیال بعد میدهد به عالَم حس خب.
بررسی تفاوت فاحش اندیشه توحیدی و مادی در زندگی انسان
حالا اگر کسی بر اساس تعلیمات دین معتقد شد جهان, خدایی دارد انسان, خدایی دارد و پیوند انسان و جهان را خدا تنظیم کرد و انسان مسافر است و برای ابد بعد از مرگ میماند و مرگ را میمیراند نه بمیرد این یک رهتوشه میخواهد اگر سیاست است باید با این هستی هماهنگ باشد اقتصاد بشرح ایضاً و مانند آن شما میبینید الآن بخش اقتصاد دنیا با ربا دارد میگردد و دین, ربا را جنون میداند این دو مبنا بر اساس دو جهانبینی است ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[12] رباخوار و رباگیر مخبّطاند این کجا و آن کجا! همانطوری که حقّ وتو دادن به ابرقدرت خَبط است رباگیری و ربا دادن هم خبط است اینها به دو جهانبینی برمیگردد او میگوید قرضالحسنه بالاتر از صدقه است بر درِ بهشت نوشته است که قرضالحسنه هجده برابر پاداش دارد صدقه ده برابر,[13] خب این کجا آن کجا! اگر انسان یک حقیقت گسترده و دامنهداری است و رهتوشهاش باید از منبع الهی گرفته شود فطرت را باید شکوفا کرد و شناخت نه طبیعت را.
تبیین دیدگاه علامه طباطبایی در تفسیر طبیعت و فطرت انسان و ثمره آن
بیان لطیف سیدناالاستاد این است که انسان مدنی بالطبع نیست انسان مستخدِم بالطبع است[14] ولی اگر فطرت را معنا کردیم بله, مدنی بالفطره است یعنی متمدّن است فطرت معنا شد میشود متمدّن, طبیعت معنا شد میشود استخدام, فرمایش ایشان در یکی از این اصول چهارگانه این است که هر کسی نفع خودش را میخواهد چون انسان مثل حیوان نیست که غذای او, پوشاک او در صحنه خلقت آماده باشد این غذا را الاّ ولابد باید تهیه کند لباس را الاّ ولابد باید تهیه کند این حیوان است که غذایش در متن طبیعت آماده است اگر گوشتخور است که گوش خام غذای آن است اگر علفخوار است که علف بیابان و علف هرز طعام آن است پوستش هم جامه دوخته آن است نه احتیاج به خیاط دارد نه احتیاج به دبّاغ دارد نه احتیاج به آشپزخانه دارد و مانند آن اما انسان در همه امور محتاج به دیگری است لذا ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد اینکه ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد نه اینکه فطرت او خواهان اجتماع است تا بگوییم او اجتماعی بالطبع است یا متمدّن بالطبع است او طبعاً مستخدِم است این تا زورش برسد میگوید دیگری باید برای من کار کند اما وقتی فطرت الهی همراه شد این فطرت خیلی ذخیره دارد این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] را دارد کسی که فطرتش سالم است لازم نیست کسی به او بگوید عدل خوب است این طبعاً به عدل گرایش دارد ظلم بر انسان تحمیل است یعنی اگر کسی نهال شکوفایی را عمداً با بیل و کلنگ زیر خاک دفن کند و نگذارد این نهال شکوفا بشود بر خلاف خواسته آن نهال است فرمود ما به شما نهال فطرت دادیم این بالنده است انبیا را فرستادیم که آبیاری کنند «یثیروا لهم دفائن العقول»[16] شما آمدید مرتب با اغراض و غرایز روی این نهال خاک ریختید این را دفن کردید خب این نفس نمیکشد روی این نهال نشستید و خانه ساختید حرف خودتان را میزنید اگر فطرت نباشد طبیعت باشد وضع همین است که میبینید اما اگر فطرت باشد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ آنها منبع بحثهای سیاسی, حقوقی, جامعهشناسی, مدیریت, اقتصاد, هنر, فرهنگ و مانند آن را مشاهدهٴ امور طبیعی از یک سو و بررسی و ارزیابی تاریخ گذشته از سوی دیگر که هر دو زمینیاند و افقیاند میدانند از تاریخ کمک میگیرند از حوادث نقد کمک میگیرند از حس و تجربه استمداد میکنند علومشان را تدوین میکنند اما اگر ثابت شد انسان گذشته از بُعد زمینی, بُعد آسمانی هم دارد گذشته از ﴿خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ﴾,[17] ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾,[18] ﴿مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾,[19] ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[20] هم دارد این روح هم عالِم و آگاه است با الهام که که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اگر کسی خواست برای آن سیاستی, اقتصادی, فرهنگی, هنری, چیزی تعیین کند باید با این مبنا هماهنگ باشد با انسانشناسی هماهنگ باشد تا این چند اصل روشن نشود تحوّلی در علوم انسانی پیدا نخواهد شد لذا سیدناالاستاد یکی از آن اصول چهارگانهای که در همین بحث سورهٴ مبارکهٴ «روم» مرقوم فرمودند این است که انسان را منهای آن جنبه آسمانی و ملکوتی بررسی کنید این مستخدِم بالطبع است مستعمِر بالطبع است مستبدّ بالطبع است مستثمِر بالطبع است نه مدنی بالطبع.
مدنی شدن انسان در پرتو شناخت فطرت
تمدّن آن است که بگوید من مطابق حق و عدل حکم کنم اینکه میبینید هر کس دستش به هر جا رسید سعی میکند دیگری را به خدمت بگیرد برای اینکه خوی آن خوی حیوانی است اما وقتی این طبع را این پیکر را در تحت تدبیر فطرت الهی هدایت کرد آنگاه این در روایات نورانی ما هست چند چیز است که جزء سیّدالأعمال است یکی «انصاف الناس من نفسک» با مردم از راه عدل و انصاف رفتار کردن, چیزی را که برای خودمان نمیپسندیم برای مردم نپسندیم, چیزی را که برای خودمان میپسندیم برای مردم هم بپسندیم. دین, این عربِ سوسمارخوار را به جایی رسانده که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.[21]
این عرب که از سوسمار نمیگذشت به شکار سوسمار میرفت این عربی که از سوسمار نمیگذشت به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی, وقتی وارد حرم شدی این آهوها که از بالای کوه آمدند کنار چادرت از آهو بگذر این گفت چشم, این دین است! اگر دیدید همینها آمدند امپراطوری ایران را گرفتند, امپراطوری روم را گرفتند بر اساس همین فطرت بود این سوسمارخور را به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی مبادا دست به آهو بزنی ما این حیوانات را از بالای کوه میآوریم کنار چادر شما امتحان میکنیم از این طرف فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[22] وقتی مُحرِم شدی صید زمینی نکن از آن طرف فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ﴾[23] ما این صیدهای بالای کوه را میگوییم کمی پایینتر بروید نزدیک چادر اینها بروید بچرید دسترس اینها باشید تیررس اینها باشید ببینیم چه میکنند این امتحان است و اینها در امتحان فاتح شدند بعد شرق و غرب را گرفتند وگرنه حجاز برای امپراطوری ایران حیات خلوتی بود اینها جمعیّتشان چقدر بود سلاحشان چقدر بود ایران را میگفتند شاهنشاهی این را نمیگفتند کشور شاهی, این کوچکها را میگویند کشور سلطنتی اما امپراطوری ایران کشور شاهنشاهی بود کشوری را میگفتند شاهنشاهی که اقمار و اذنابش به او باج بدهند کشورهای کوچک همسایه به او باج بدهند وگرنه کشور شاهنشاهی نبود البته مردم بزرگوار این سرزمین عدلشناس بودند, عقلشناس بودند, فطرتشناس بودند بر اساس تعلیمات دیگران, آماده بودند و پذیرفتند. غرض این است که هیچ ممکن نیست بتوان علوم انسانی را عوض کرد مگر اینکه جهانبینی عوض بشود انسانشناسی عوض بشود و پیوند انسان و جهان هم مشخص بشود.
مراد از «وجه» و «اقامه» در ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین حَنِیفا﴾
پرسش:... پاسخ: یعنی هستیتان را وجه یعنی هویّت شما نه صورتتان, اقامه بکن راست نگه دار, چون بهترین حالت دفاعی برای انسان, حالت قیام است اینکه گفتند: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾[24] قیام کنید نه یعنی بایستید, آن که ایستاده گناه میکند نشسته است آن که نشسته فکر توحید دارد ایستاده است ایستادن یعنی ایستادگی یعنی مقاومت, فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ برای خدا قیام کنید آنها که یک جا نشستند دارند تحقیقات علمی میکنند اهل قیاماند آنها که ایستاده دارند گناه میکنند اهل قعودند منظور مقاومت و قیام و ایستادگی است چون بهترین حال مقاومت حالت ایستادن است لذا فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ یا ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ هم وجه یعنی هویّت, هم اقامه یعنی حفظ کردن این عمود را نگه داشتن حالت قیام پیدا کردن و مانند آن مواظب فطرتت باش گاهی به این صورت دستور میدهند گاهی به عنوان اغرا که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب به اغراست یعنی «خذوا فطرتکم» این سرمایهتان را داشته باشید که منصوب است به آن «خذوا», «خُذ فطرت الله, احفظ فطرت الله, صُن فطرت الله, حافظ فطرت الله» و مانند آن که منصوب است به آن فعل محذوف بعد فرمود این هم خَلق الله است پس چیزی به نام طبیعت نداریم اگر بدن است که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾ و اگر روح است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این روح, لوح نانوشته نیست این روح امر مُلهمی است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آن را با الهام, سرپرستِ بدن قرار داد.
نقش انبیا در شکوفایی فطرت با شناساندن منابع در جهانبینی
بنابراین نهال بالندهای در همه ما هست و انبیا را فرستاده که با کوثر معرفت اینها را آبیاری کنند این شجره طوبا را آبیاری کنند که «یثیروا» ثوره یعنی انقلاب, شکوفا کردن, شیار کردن «و یثیروا لهم دفائن العقول» ما عقولِ دفینه را معارف دفینه را در درون آنها گذاشتیم انبیا آمدند اینها را شکوفا کنند باغبانی کنند اگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[25] آبیاری این گیاه, آبیاری این نهال و شجره طوبا به وسیله انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است آن وقت انسانشناسی ما در همه علوم بر اساس این منابع است از این منابع این مبانی را استخراج میکنیم از این مبانی, فروع فراوان حقوقی و امثال ذلک را استخراج میکنند.
بررسی معنای فطرت الله و شکوفایی آن با احکام الهی
پرسش: جناب استاد ببخشید میشود فطرتَ الله را بدل از دین بگیریم و بگوییم «فأقم وجهک لفطرت الله».
پاسخ: این سه عنوان داشت هم دین است که اسلام میگویند چون انسان مُنقاد در برابر ذات اقدس الهی است و هم فطرت است چون دین خدا بر ما تحمیل نیست انسانی که کوثر به او میدهند تحمیل نیست چون عطش دارد انسان تشنه آب میخواهد انسان تشنه که خواهان آب است یا گرسنه که خواهان غذاست غذا دادن به او و آب دادن به او باری بر دوش او نیست این خواسته او را تأمین کردن است این احکام حلال و حرام الهی خواستهٴ انسان را تأمین کردن است این مثل یک ظرف آبی است که انسان به پای این نهال گُل میریزد قبلاً هم این بحث از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی در جریان انفاق دو کار کرده فرمود کسی که انفاق میکند پاداش میگیرد: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[26] یکی به هفتصد ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ هفتصد به هزار و چهارصد و ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾[27] این برکات انفاق است اما آن برکت نقد این است که ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[28] حالا خیر فرق نمیکند یک وقت است که کسی برای رضای خدا سخنرانی میکند تعلیم میکند کتاب مینویسد فرق نمیکند خیر و انفاق تنها مسائل مالی نیست این ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[29] است این سفیران هدایت این طرح هجرت اینها همه انفاق فی سبیل الله است حالا لازم نیست که انفاق همهاش مسائل مالی باشد فرمود هر کس نعمتی خدا به او داد او این نعمت را در راه خدا انفاق بکند این باید بداند قبل از هر چیزی مثل آن است که یک ظرف آب گرفته در پای نهال هویّت خود ریخته موقعیّت خود را تثبیت کرده بعد مشکل دیگران را حل کرده ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ انسان ثابتقدم میشود نمیلغزد این نمیداند که خیلیها لغزیدند او نلغزید خیلیها بیراهه رفتند او نرفت این به برکت چیست خب وقتی میبینید باد میزند آن نهالهایی که در شنزار است جابهجا میشوند اما یک درخت ریشهدار کهن که نمیلغزد فرمود کارِ خیر همینطور است حالا اختصاصی به مسئله صدقه ندارد هر کار خیری که انسان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ باشد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ باشد ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ باشد ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ باشد این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است.
ثبات و عدم لغزش انسان نتیجه معاهده انسان با خدا
پرسش: فرمود من خودم را فریب ندادم کسی هم نمیتواند مرا فریب بدهد.
پاسخ: برای اینکه انسان توفیقی پیدا کرده که موقعیّت خود را تثبیت کرده ما خواهان تثبیتیم میگویم موقع مسح پا مستحب است وضوگیرنده بگوید «اللهمّ ثبّتنی علی الصراط یوم تَزلّ فیه الأقدام»[30] خب این دعاست دعاها را همه ما میخوانیم یک کار خوبی است اما خود وضو گرفتن ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است [البته] اگر کسی بازی نکند و با خدای خود عهد ببندد. خب بسیاری از شما اینها را درس گفتید ما نذر داریم یمین داریم اما عهد نداریم نذر میکنیم که فلان کار را انجام بدهیم برای فلان امام یا امامزاده(علیهم السلام) سوگند هم داریم در محاکم, اما باید عهد هم داشته باشیم برخی از بزرگان بودند که رساله عهد داشتند ولو مختصر, با خدایم عهد میکنم که نماز شبم ترک نشود از بس خدای سبحان به ما نزدیک است که «أقرب إلینا من حبل الورید»[31] فرمود, پیمان ببند من هم قبول میکنم تو با من معاهده کن عهد ببند بگو «عاهدتُ الله» به صیغه باب مفاعله بگو من هم قبول میکنم با من عهد ببند من هم عهدت را وفا میکنم ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ﴾[32] خب این بزرگان همین را داشتند رسالهای نوشتند مختصر درباره اینکه عهد کردم که مواظب زبانم باشم عهد کردم که بیراهه نروم عهد کردم که چشمم را پاک کنم خب اگر کسی اینچنین بود ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است ثابت میشود فراز و فرود که از لطیفترین تعبیرات جناب شیخ عطار در منطقالطیر است[33] همین است انسان گاهی فراز دارد گاهی فرود دارد ولی اگر ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ باشد برکات فراوانی دارد که یکی از آنها ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ است تنها بهشت رفتن, منظور نیست نلغزیدن هم هدف والای کار خیر است که ـ انشاءالله ـ خدا به همه ما مخصوصاً ملت بزرگ و بزرگوار ایران اسلامی را که در راهپیمایی دیروز که 22 بهمن بود تلاش و کوشش کردند سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکافی، ج1، ص98 و 138.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 38.
[3] . المیزان، ج16، ص188.
[4] . سورهٴ طه, آیهٴ 64.
[5] . سورهٴ انعام, آیهٴ 29; سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 37.
[6] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[7] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[8] . المیزان, ج16, ص189 ـ 193.
[9] . سورهٴ حدید, آیهٴ 3.
[10] . دیوان حافظ، غزل184.
[11] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[12] . سورهٴ بقره, آیهٴ 275.
[13] . الکافی, ج4, ص33.
[14] . المیزان, ج16, ص191.
[15] . سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[16] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[17] . سورهٴ روم, آیهٴ 20; سورهٴ فاطر, آیهٴ 11; سورهٴ غافر, آیهٴ 67.
[18] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 14.
[19] . سورهٴ حجر, آیات 26 و 28 و 33.
[20] . سورهٴ حجر, آیهٴ 29; سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[21] . سورهٴ حشر, آیهٴ 9.
[22] . سورهٴ مائده, آیهٴ 95.
[23] . سورهٴ مائده, آیهٴ 94.
[24] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 46.
[25] . سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 261.
[27] . سورهٴ بقره, آیهٴ 261.
[28] . سورهٴ بقره, آیهٴ 265.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 3.
[30] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص43.
[31] . ر.ک: سورهٴ ق, آیهٴ 16.
[32] . سورهٴ بقره, آیهٴ 40.
[33] . منطق الطیر، حکایت شیخ سمعان(صنعان).
- تقسیم علوم به آلی و اصالی و تعریف آن؛
- دشواری فهم قوانین عالم مجردات با قوانین بشری؛
- دلیل دینی بودن همه علوم در جهانبینی توحیدی
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ (30) مُنِیبِینَ إِلَیْهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکِینَ (31) مِنَ الَّذِینَ فَرَّقُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعاً کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ (32) وَإِذَا مَسَّ النَّاسَ ضُرٌّ دَعَوْا رَبَّهُم مُّنِیبِینَ إِلَیْهِ ثُمَّ إِذَا أَذَاقَهُم مِنْهُ رَحْمَةً إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُم بِرَبِّهِمْ یُشْرِکُونَ (33)﴾
تقسیم علوم به آلی و اصالی و تعریف آن
قبل از تبیین این فطرت, برخی از نکاتی که مربوط به آیات قبل بود مطرح بشود مستحضرید که علم, تقسیمات فراوانی دارد یکی از آن تقسیمها این است که علم یا اصالی است یا آلی یعنی ابزار و آلت چیز دیگر است علمهایی نظیر نحو, صرف و مانند آن را میگویند آلی است برای اینکه انسان به وسیله اینها درست حرف بزند درست بنویسد و مانند آن چه اینکه منطق را میگویند «آلةٌ قانونیّة» که به وسیله آن انسان درست فکر میکند اصول را میگویند آلی است برای اینکه مقدمه استنباط احکام فقهی است اما به آن علمی که خودش مطلوب است و مقدمه چیز دیگر نیست میگویند علم اصالی. علوم عملی برای عمل است حتی فقه برای عمل است اما معرفتِ ذات اقدس الهی و اسمای حسنای او گرچه تأثیری دارد به نحو فاعلی برای تهذیب نفس و تزکیه روح لکن یک علم اصالی است آن مرحله عالیه معرفت حق که شهود الهی باشد آن مقدمه برای چیزی نیست خودش مطلوب است یعنی آن که میگوید: «ما کنت أعبد ربّاً لم أره»[1] آن معرفتِ شهودی خودش مطلوب است نه اینکه برای عمل باشد.
سرّ تقدیم تعلیم بر تزکیه در مقدمی بودن علوم آلی
بنابراین آن گونه از علوم که اصالیاند مقدمه عمل نیستند اما علومی که در حکمت عملی مطرح است اینها مقدمه عملاند چون مقدمه عمل هستند از این جهت تزکیه بر تعلیم مقدم است گرچه تعلیم, مقدمه تزکیه است و اگر در قرآن کریم گاهی تعلیم مقدم است گاهی تزکیه نه برای آن است که تعلیم, مقدم بر تزکیه است بلکه برای آن است که تعلیم, مقدمه تزکیه است و آنجا که تزکیه قبل از تعلیم ذکر میشود برای اینکه تزکیه, مقدم بر تعلیم است یعنی علّت غایی است. علمِ حصولی و مانند آن برای این است که انسان عمل بکند به قداست برسد پس ذاتاً مطلوب نیست.
ناتمام بودن سؤال از علت خضوع فرشتگان بر آدم دارای ترک اُولیٰ
اگر فرشتهها در برابر انسان کامل خضوع کردند نباید گفت فرشتهها با اینکه ترک اُولیٰ ندارند برای انسانی سجده کردند که ترک اُولیٰ دارد آن وقتی که وجود مبارک آدم که خلیفة الله است مسجود فرشتهها بود آن وقت که ترک اُولیٰ نداشت ترک اُولیٰ بعد از ورود در جنّت تمثیلی یا غیر تمثیلی است .
دلیل روا نبودن حمل نهی بر آدم بر ترک اُولای مصطلح یا کراهت
آن ترک اُولیٰ هم نه به معنای کراهت است یا ترک اُولای مصطلح آنجا چون شریعتی نبود نه نهی تحریمی بود نه نهی تنزیهی بود نه نهی ارشادی بود وقتی شریعت نباشد دین نباشد هیچ کدام از اینها نیست آن یک راه خاصّ خودش را دارد که مناسب با آن عالَم است فرمود وقتی به زمین رفتید دین میآید ﴿اهْبِطُوا﴾ وقتی زمین رفتید ﴿فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدیً﴾[2] آنگاه بر دو قسم است, اگر جایی دین ترسیم نشده باشد حکم تشریعی نداشته باشد نه نهی تحریمی داریم نه نهی تنزیهی داریم نه نهی ارشادی داریم آن عالَم حساب دیگری دارد که باید مطابق با آن عالَم حرف زد نه اینکه انسان جنّتی حرف بزند و ارضی فکر بکند خب اگر جنّت آدم است انسان باید وارد آن جنّت بشود مطابق آن جنّت آن آیه را تفسیر بکند نه اینکه زمین بنشیند حرف ورود به بهشت آدم را با فکر زمینی بخواهد حل کند اینکه خیلیها خیال کردند نهی, تحریمی نیست تنزیهی است یا ترک اُولاست ثابت بشود هیچ کدام از اینها که راه نیست انسان باید وارد آن نشئه بشود آن امر و نهی را برابر آن نشئه حل کند ولی وقتی زمین آمدند سخن از شریعت است, امر است, نهی است, تحریم است, تنزیه است, ترک اُولاست, ارشاد است و مانند آن.
دشواری فهم قوانین عالم مجردات با قوانین بشری
پرسش: ...پاسخ: قواعد آن عالَم را دارد فرشتهها بدون اینکه پیامبری داشته باشند امر و نهی تشریعی داشته باشند قوانین خاصّ خودشان را دارند انسان باید فرشتهخوی بشود ملکوتی بشود تا حرف ملکوتی را بفهمد اینکه گفتند «رو مجرّد شو مجرّد را ببین» یعنی همین! انسان بدون اینکه فرشتهخوی بشود قوانین فرشتهها را با قوانین بشری بخواهد حل کند دشوار است. بنابراین نتیجه اینکه علمِ اصالی, هدف برای چیزی نیست خودش هدف است علوم عملی برای عمل است علم, مقدمه تزکیه است و تزکیه, مقدّم بر علم است برای اینکه هر علّتی ولو علّت غایی باشد مقدم بر معلول است این حرفها مربوط به بحث گذشته است.
عدم تعارض روایت صدوق با علوم روز در شناخت کودک نسبت به والدین
مطلب دیگر اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) ذیل همین روایت نورانی که از کتاب شریف توحید مرحوم صدوق خوانده شد آنجا فرمودند بچهها معمولاً تا هشت ماهگی پدر و مادر را نمیشناسند[3] برای اینکه در آن روایتی که مرحوم صدوق نقل کرد آن چهار ماه اول گریه بچه شهادت به توحید بود آن چهار ماه دوم گریهاش برای گرامیداشت وحی و نبوّت بود و چهار ماه سوم دعا به پدر و مادر بود این برای غالب است حالا اگر در علم روز ثابت بشود که بعد از چند ساعت کودک پدرش را یا مادرش را میشناسد آن شناختی نیست که اگر برای او دایه بگیرند یا مادر, پدر را رها بکند کودک را جدا بکند این کودک رنج ببرد آن شناختی که بالأخره باعث اُنس و عاطفه است آن از هشت ماهگی به بعد شروع میشود حالا برسیم به اصل مطلب.
دلیل دینی بودن همه علوم در جهانبینی توحیدی
فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ الآن مهمترین مسئله روز یکی اسلامی شدن دانشگاه است یکی هم تحوّل علوم انسانی است. آن بخش اول مناسبتهای قبلی گذشت که ما علمِ غیر دینی نداریم چه اینکه بنا بر جهانبینی مادی ما ـ معاذ الله ـ علم دینی نداریم وقتی بر اساس جهانبینی مادی دین شده فسون و فسانه دیگر علم دینی نخواهیم داشت اما اگر بر اساس جهانبینی توحیدی که حق است عالَم را شناختیم انسان را شناختیم ما علمِ غیر دینی نداریم که بحثش مبسوطاً گذشت.
ارکان سهگانه علوم در جهانبینی توحیدی دال بر تکامل آن
اما حالا که ثابت شد ما علم دینی داریم دو نحو ثابت میشود یکی اینکه بالأخره جهان, خلقت است وقتی خلقتشناسی مطرح شد فرض ندارد دینی نباشد معلوم, فعل خداست عالِم, فعل خداست عقل, فعل خداست ما در فعل خدا غرقیم میشود فعل خدا را کسی بشناسد و دینی نباشد ما میگوییم بحث در شناخت فعل معصوم و قول معصوم دینی است آن وقت بحث در شناخت فعل خدا دینی نیست؟! الآن چرا تفسیر علم دینی است برای اینکه مفسّر میگوید خدا چنین گفت, خب آن استاد دانشگاه هم هر لحظه میگوید خدا چنین کرد بحث درباره فعل خدا دینی نیست بحث درباره قول خدا دینی است؟! بر اساس جهانبینی توحیدی ما علم غیر دینی نخواهیم داشت که مبسوطاً گذشت اما حالا مبانی علوم انسانی چیست الآن در صدد تحوّل علوم انسانیاند خب این حوزه باید مبانی را کاملاً تنظیم کرده, تدوین کرده در اختیار آن بزرگانی قرار بدهد که میخواهند علوم انسانی را بر اساس دین طرح کنند در بحثهای قبل هم داشتیم که در هر امری یک مواد هست, یک مبانی هست, یک منابع که مواد را از مبانی میگیرند, مبانی را از منابع میگیرند ما در فقه و اصول همین کار را داریم در حقوق هم همینطور است در اخلاق هم همینطور است این موادّ فقهی که الآن در رسالههاست این را از مبانی میگیرند که مبانی در اصول مشخص میشود کسی مبنایش این است که با شکّ در مقتضی میشود استصحاب کرد یکی میگوید نمیشود, یکی مبنایش این است که در زمانیات استصحاب جاری است یکی میگوید نمیشود, یکی مبنایش در اقلّ و اکثر ارتباطی احتیاط است یکی میگوید نیست و مانند آن این مبانی را در اصول تنظیم میکنند به استناد این مبانی, مواد را در فقه استنباط میکنند آن وقت این مبانی را از چه چیزی میگیرند از منبع میگیرند منبع, کتاب است و سنّت معصومین(علیهم السلام) است و عقلِ استدلالی, پس ما یک منبع داریم به نام قرآن و عترت و عقلِ برهانی و یک مبنا داریم و یک مواد.
تمام نبودن ارکان علوم در جهانبینی مادی دال بر نقص آن
دیگران که جهانبینی توحیدی ندارند مبنای بیمنبع دارند فقط از فکر خودشان میگیرند چون این فکرشان الهی نیست و مادی است با هوا آمیخته است بنابراین طبق میل خودشان مبانی استنباط میکنند و از این مبانی, موادّ حقوقی در میآورند.
ثمره تلخ نقص جهانبینی مادی در زندگی انسان
الآن شما میبینید در سازمان ملل به آن کشوری که در جنگ جهانی قدرتمندتر بود و بیشتر کُشت و اسلحه گرمتری و کشندهتری داشت حقّ وتو دادند اینها این را به عنوان یک حقّ مسلّم میدانند اینکه اینها این حقّ وتو را دارند جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾[4] است چون اینها در جنگ جهانی پیروز شدند بیشتر کشتند یا بیشتر میتوانند بکشند یا اسلحه کشندهتر دارند حق با اینهاست اینها اگر چیزی را نفی کردند نفی میشود حقّ وِتو یعنی این, ولو دیگران هر چه بگویند این فلسطینی بیچاره دهها سال است که آواره است خب این را به عنوان قانون پذیرفتند و دنیا هم دارد با همین میگردد این جز بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی﴾ چیز دیگر که نیست سرّش آن است که چون منبع ندارند بر اساس هوس و مِیل, مبنا درست میکنند از این مبنا, موادّ حقوقی و اخلاقی و فرهنگ و هنر و اینها در میآورند.
لزوم منبعشناسی در تحول مبانی علوم انسانی
اگر کسی خواست مبانی علوم انسانی را متحوّل کند که در سایه این مبانی آن علوم متحول بشود باید بررسی کند که در جهان ما چندتا منبع داریم مردم روزگار یا مادّی محض بودند میگفتند: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾[5] و انسان با مرگ میپوسد نه از پوست به در بیاید و بعد از مرگ خبری نیست چه اینکه قبل از مرگ خبری نبود ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا﴾ این تفکّر باطلِ الحاد است یا مشرکاند نظیر برخی از بوداییها و برهمنیها نه همه آنها اینها اگر هم بتها را میپرستند نظیر آنچه در صدر اسلام بود برای اینکه مشکلات مادی اینها را حل کند نه مشکلات بعد از مرگ را, اگر مشرکان حجاز میگفتند: ﴿مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرِّبُونَا إِلَی اللَّهِ زُلْفَی﴾[6] یا میگفتند: ﴿هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ﴾[7] نه یعنی شفاعت اخروی که نگذارند ما جهنم برویم معنای شفاعتی که مشرکین طلب میکردند این بود که این بتها نزد خدا شفیع ما بشوند که باران مناسب بیاید اقتصاد مناسب بیاید بیماران ما درمان بشوند و مانند آن و از نظر اینها بعد از مرگ ـ معاذ الله ـ خبری نبود که نبود اینها تقریبشان, استشفاعشان در حوزه مادّیت بود و لاغیر پس آنها انسان را هم با مرگ پوسیدهشده میپنداشتند و لاغیر و خدایی قائل بودند که در زندگی اینها تأثیر مستقیم نداشت یا نه, الحاد نیست شرک نیست توحید است.
ثمره منبعشناسی, اسلامی شدن علوم انسانی
اگر توحید است ـ کما هو الحق ـ جهانبینی ما بر اساس توحید است انسانشناسی ما ما بر اساس توحید است پیوند انسان و جهان ما بر اساس توحید است باید سیاست ما, اقتصاد ما, جامعهشناسی ما, فرهنگ ما, هنر ما و سایر علوم انسانی که هر کدام از اینها زیرمجموعه فراوانی دارند موادّشان مشخص بشود که از مبانی میگیرند آن مبانیشان باید مشخص بشود که از منبع وحیانی میگیرند عمده اثبات این منبع وحیانی است.
ارتباط دادن ملک و ملکوت انسان با امر به اندیشه توحیدی ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین﴾
این کریمه که میفرماید: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾, این چهار اصلی که سیدناالاستاد در بحث جداگانه فطری بودن دین مشخص کردند[8] این را حتماً ملاحظه بفرمایید اینها در تحوّل علوم انسانی تأثیر سازندهای دارد. اگر ثابت شد که انسان مبدیی دارد به نام خدا و منتهایی دارد باز به نام خدا که ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[9] و بدنی دارد که با نظام خلقت مادی هماهنگ است و روحی دارد که با ساختار نظام ملکوتی هماهنگ است اگر سیاستی هست سیاست آمیخته مُلک و ملکوت است اگر اقتصاد هست اقتصاد آمیخته ملک و ملکوت است جامعهشناسی بشرح ایضاً مدیریت بشرح ایضاً هنر و فرهنگ بشرح ایضاً.
تبیین هنر اسلامی به عنوان نمونهای از تحول در علوم انسانی
یک وقت است هنر، سینما یا فیلم است که از حس به خیال و از خیال به حس دور باطلی دارد این هرگز هنر اسلامی نخواهد شد این یک سرگرمی است این هنر نازل است یک وقت است نه, یک هنرمند تحصیل کرده یک معقولات عالیه دارد (یک) این معقولات را هنرمندانه در محدوده متخیّله خود نازل میکند (دو) متخیّله هیچ ارتباطی به قوّه خیال ندارد در حوزه متخیّله این را کارگردانی میکند وقتی در حوزه متخیّله کارگردانی شد خروجیاش را به عالَم خیال میدهد عالم خیال گردگیری میکند صاف میکند شفاف میکند به حس میدهد این میشود هنر اسلامی که حقیقتی را انسان نازل میکند و این میشود متنزِّل یک وقت است که حرف, حرف نازل است نظیر آنچه شما در دیوان منوچهری دامغانی و امثال ذلک میبینید این یک هنر است ادبیات است کمتر کسی مثل ایشان بتواند بهاریه بیاورد شما ببینید چندین درخت را چندین میوه را چندین برگ را چندین طعم را چندین خواننده را و بلبلها را ردیف میکند در یک شعر انسان متحیّر میشود اما همهاش از باغ گرفته شده این شعرِ نازل است اما وقتی به سراغ غزل حافظ میروید میبینید این متنزّل است از جای دیگر آمده این میگوید «دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند»[10] از دیشبش خبر میدهد از فرشته خبر میدهد از درِ میخانه خبر میدهد آن میخانهای که در بهشت فرمود: ﴿أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ﴾[11] از آنجا خبر میدهد هنرمندانه آن معقول را به متخیّله میآورد بازسازی میکند از متخیّله به خیال میدهد از خیال به حس میدهد میشود «دوش دیدم که ملائکه درِ میخانه زدند» این میشود هنرِ متنزّل اگر سینما بخواهد اسلامی بشود فیلم بخواهد اسلامی بشود بخواهد عقلی بشود سازنده بشود که شدنی است اول باید آن معارف را یک هنرمند بداند که چیست, انسان از کجا آمده به کجا میرود چه باید بکند و اگر متخیّله قوی ندارد وارد این کار نشود و اگر خیال سازنده ندارد وارد این حوزه نشود و اگر متخیّله قوی دارد و خیال قوی دارد لکن حسّ بازیگری خوبی ندارد وارد نشود این سه حس باید خیلی فعال و شاداب باشد متخیّله همان است که ترکیب میکند تجزیه میکند چون ما قوّهای داریم به نام خیال که صورتها را درک میکند قوّهای داریم به نام واهمه که معنا را درک میکند قوّهای داریم به نام متخیّله که در هسته مرکزی اینها قرار دارد صورت را از خیال میگیرد معنا را از واهمه میگیرد اینها را به هم دوخت و دوز میکند انسان ده سر درست میکند انسان بیسر درست میکند اینها کار متخیّله است نه کار قوّه خیال این کاریکاتورها برای قوّه متخیّله است نه قوّه خیال بعد خروجیاش را میدهد به خیال بعد میدهد به عالَم حس خب.
بررسی تفاوت فاحش اندیشه توحیدی و مادی در زندگی انسان
حالا اگر کسی بر اساس تعلیمات دین معتقد شد جهان, خدایی دارد انسان, خدایی دارد و پیوند انسان و جهان را خدا تنظیم کرد و انسان مسافر است و برای ابد بعد از مرگ میماند و مرگ را میمیراند نه بمیرد این یک رهتوشه میخواهد اگر سیاست است باید با این هستی هماهنگ باشد اقتصاد بشرح ایضاً و مانند آن شما میبینید الآن بخش اقتصاد دنیا با ربا دارد میگردد و دین, ربا را جنون میداند این دو مبنا بر اساس دو جهانبینی است ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[12] رباخوار و رباگیر مخبّطاند این کجا و آن کجا! همانطوری که حقّ وتو دادن به ابرقدرت خَبط است رباگیری و ربا دادن هم خبط است اینها به دو جهانبینی برمیگردد او میگوید قرضالحسنه بالاتر از صدقه است بر درِ بهشت نوشته است که قرضالحسنه هجده برابر پاداش دارد صدقه ده برابر,[13] خب این کجا آن کجا! اگر انسان یک حقیقت گسترده و دامنهداری است و رهتوشهاش باید از منبع الهی گرفته شود فطرت را باید شکوفا کرد و شناخت نه طبیعت را.
تبیین دیدگاه علامه طباطبایی در تفسیر طبیعت و فطرت انسان و ثمره آن
بیان لطیف سیدناالاستاد این است که انسان مدنی بالطبع نیست انسان مستخدِم بالطبع است[14] ولی اگر فطرت را معنا کردیم بله, مدنی بالفطره است یعنی متمدّن است فطرت معنا شد میشود متمدّن, طبیعت معنا شد میشود استخدام, فرمایش ایشان در یکی از این اصول چهارگانه این است که هر کسی نفع خودش را میخواهد چون انسان مثل حیوان نیست که غذای او, پوشاک او در صحنه خلقت آماده باشد این غذا را الاّ ولابد باید تهیه کند لباس را الاّ ولابد باید تهیه کند این حیوان است که غذایش در متن طبیعت آماده است اگر گوشتخور است که گوش خام غذای آن است اگر علفخوار است که علف بیابان و علف هرز طعام آن است پوستش هم جامه دوخته آن است نه احتیاج به خیاط دارد نه احتیاج به دبّاغ دارد نه احتیاج به آشپزخانه دارد و مانند آن اما انسان در همه امور محتاج به دیگری است لذا ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد اینکه ناچار است با اجتماع هماهنگ باشد نه اینکه فطرت او خواهان اجتماع است تا بگوییم او اجتماعی بالطبع است یا متمدّن بالطبع است او طبعاً مستخدِم است این تا زورش برسد میگوید دیگری باید برای من کار کند اما وقتی فطرت الهی همراه شد این فطرت خیلی ذخیره دارد این ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[15] را دارد کسی که فطرتش سالم است لازم نیست کسی به او بگوید عدل خوب است این طبعاً به عدل گرایش دارد ظلم بر انسان تحمیل است یعنی اگر کسی نهال شکوفایی را عمداً با بیل و کلنگ زیر خاک دفن کند و نگذارد این نهال شکوفا بشود بر خلاف خواسته آن نهال است فرمود ما به شما نهال فطرت دادیم این بالنده است انبیا را فرستادیم که آبیاری کنند «یثیروا لهم دفائن العقول»[16] شما آمدید مرتب با اغراض و غرایز روی این نهال خاک ریختید این را دفن کردید خب این نفس نمیکشد روی این نهال نشستید و خانه ساختید حرف خودتان را میزنید اگر فطرت نباشد طبیعت باشد وضع همین است که میبینید اما اگر فطرت باشد فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ آنها منبع بحثهای سیاسی, حقوقی, جامعهشناسی, مدیریت, اقتصاد, هنر, فرهنگ و مانند آن را مشاهدهٴ امور طبیعی از یک سو و بررسی و ارزیابی تاریخ گذشته از سوی دیگر که هر دو زمینیاند و افقیاند میدانند از تاریخ کمک میگیرند از حوادث نقد کمک میگیرند از حس و تجربه استمداد میکنند علومشان را تدوین میکنند اما اگر ثابت شد انسان گذشته از بُعد زمینی, بُعد آسمانی هم دارد گذشته از ﴿خَلَقَکُم مِّن تُرَابٍ﴾,[17] ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾,[18] ﴿مِنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ﴾,[19] ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾[20] هم دارد این روح هم عالِم و آگاه است با الهام که که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ اگر کسی خواست برای آن سیاستی, اقتصادی, فرهنگی, هنری, چیزی تعیین کند باید با این مبنا هماهنگ باشد با انسانشناسی هماهنگ باشد تا این چند اصل روشن نشود تحوّلی در علوم انسانی پیدا نخواهد شد لذا سیدناالاستاد یکی از آن اصول چهارگانهای که در همین بحث سورهٴ مبارکهٴ «روم» مرقوم فرمودند این است که انسان را منهای آن جنبه آسمانی و ملکوتی بررسی کنید این مستخدِم بالطبع است مستعمِر بالطبع است مستبدّ بالطبع است مستثمِر بالطبع است نه مدنی بالطبع.
مدنی شدن انسان در پرتو شناخت فطرت
تمدّن آن است که بگوید من مطابق حق و عدل حکم کنم اینکه میبینید هر کس دستش به هر جا رسید سعی میکند دیگری را به خدمت بگیرد برای اینکه خوی آن خوی حیوانی است اما وقتی این طبع را این پیکر را در تحت تدبیر فطرت الهی هدایت کرد آنگاه این در روایات نورانی ما هست چند چیز است که جزء سیّدالأعمال است یکی «انصاف الناس من نفسک» با مردم از راه عدل و انصاف رفتار کردن, چیزی را که برای خودمان نمیپسندیم برای مردم نپسندیم, چیزی را که برای خودمان میپسندیم برای مردم هم بپسندیم. دین, این عربِ سوسمارخوار را به جایی رسانده که ﴿وَیُؤْثِرُونَ عَلَی أَنفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَةٌ﴾.[21]
این عرب که از سوسمار نمیگذشت به شکار سوسمار میرفت این عربی که از سوسمار نمیگذشت به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی, وقتی وارد حرم شدی این آهوها که از بالای کوه آمدند کنار چادرت از آهو بگذر این گفت چشم, این دین است! اگر دیدید همینها آمدند امپراطوری ایران را گرفتند, امپراطوری روم را گرفتند بر اساس همین فطرت بود این سوسمارخور را به جایی رساند که فرمود وقتی مُحرِم شدی مبادا دست به آهو بزنی ما این حیوانات را از بالای کوه میآوریم کنار چادر شما امتحان میکنیم از این طرف فرمود: ﴿لاَ تَقْتُلُوا الصَّیْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ﴾[22] وقتی مُحرِم شدی صید زمینی نکن از آن طرف فرمود: ﴿لَیَبْلُوَنَّکُمُ اللّهُ بِشَیْءٍ مِنَ الصَّیْدِ تَنَالُهُ أَیْدِیکُمْ وَرِمَاحُکُمْ﴾[23] ما این صیدهای بالای کوه را میگوییم کمی پایینتر بروید نزدیک چادر اینها بروید بچرید دسترس اینها باشید تیررس اینها باشید ببینیم چه میکنند این امتحان است و اینها در امتحان فاتح شدند بعد شرق و غرب را گرفتند وگرنه حجاز برای امپراطوری ایران حیات خلوتی بود اینها جمعیّتشان چقدر بود سلاحشان چقدر بود ایران را میگفتند شاهنشاهی این را نمیگفتند کشور شاهی, این کوچکها را میگویند کشور سلطنتی اما امپراطوری ایران کشور شاهنشاهی بود کشوری را میگفتند شاهنشاهی که اقمار و اذنابش به او باج بدهند کشورهای کوچک همسایه به او باج بدهند وگرنه کشور شاهنشاهی نبود البته مردم بزرگوار این سرزمین عدلشناس بودند, عقلشناس بودند, فطرتشناس بودند بر اساس تعلیمات دیگران, آماده بودند و پذیرفتند. غرض این است که هیچ ممکن نیست بتوان علوم انسانی را عوض کرد مگر اینکه جهانبینی عوض بشود انسانشناسی عوض بشود و پیوند انسان و جهان هم مشخص بشود.
مراد از «وجه» و «اقامه» در ﴿فأقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّین حَنِیفا﴾
پرسش:... پاسخ: یعنی هستیتان را وجه یعنی هویّت شما نه صورتتان, اقامه بکن راست نگه دار, چون بهترین حالت دفاعی برای انسان, حالت قیام است اینکه گفتند: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾[24] قیام کنید نه یعنی بایستید, آن که ایستاده گناه میکند نشسته است آن که نشسته فکر توحید دارد ایستاده است ایستادن یعنی ایستادگی یعنی مقاومت, فرمود: ﴿إِنَّمَا أَعِظُکُم بِوَاحِدَةٍ أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ برای خدا قیام کنید آنها که یک جا نشستند دارند تحقیقات علمی میکنند اهل قیاماند آنها که ایستاده دارند گناه میکنند اهل قعودند منظور مقاومت و قیام و ایستادگی است چون بهترین حال مقاومت حالت ایستادن است لذا فرمود: ﴿أَن تَقُومُوا لِلَّهِ﴾ یا ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ﴾ هم وجه یعنی هویّت, هم اقامه یعنی حفظ کردن این عمود را نگه داشتن حالت قیام پیدا کردن و مانند آن مواظب فطرتت باش گاهی به این صورت دستور میدهند گاهی به عنوان اغرا که ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ﴾ منصوب به اغراست یعنی «خذوا فطرتکم» این سرمایهتان را داشته باشید که منصوب است به آن «خذوا», «خُذ فطرت الله, احفظ فطرت الله, صُن فطرت الله, حافظ فطرت الله» و مانند آن که منصوب است به آن فعل محذوف بعد فرمود این هم خَلق الله است پس چیزی به نام طبیعت نداریم اگر بدن است که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ﴾ و اگر روح است که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ این روح, لوح نانوشته نیست این روح امر مُلهمی است که ﴿فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾ آن را با الهام, سرپرستِ بدن قرار داد.
نقش انبیا در شکوفایی فطرت با شناساندن منابع در جهانبینی
بنابراین نهال بالندهای در همه ما هست و انبیا را فرستاده که با کوثر معرفت اینها را آبیاری کنند این شجره طوبا را آبیاری کنند که «یثیروا» ثوره یعنی انقلاب, شکوفا کردن, شیار کردن «و یثیروا لهم دفائن العقول» ما عقولِ دفینه را معارف دفینه را در درون آنها گذاشتیم انبیا آمدند اینها را شکوفا کنند باغبانی کنند اگر فرمود: ﴿وَاللَّهُ أَنبَتَکُم مِنَ الْأَرْضِ نَبَاتاً﴾[25] آبیاری این گیاه, آبیاری این نهال و شجره طوبا به وسیله انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) است آن وقت انسانشناسی ما در همه علوم بر اساس این منابع است از این منابع این مبانی را استخراج میکنیم از این مبانی, فروع فراوان حقوقی و امثال ذلک را استخراج میکنند.
بررسی معنای فطرت الله و شکوفایی آن با احکام الهی
پرسش: جناب استاد ببخشید میشود فطرتَ الله را بدل از دین بگیریم و بگوییم «فأقم وجهک لفطرت الله».
پاسخ: این سه عنوان داشت هم دین است که اسلام میگویند چون انسان مُنقاد در برابر ذات اقدس الهی است و هم فطرت است چون دین خدا بر ما تحمیل نیست انسانی که کوثر به او میدهند تحمیل نیست چون عطش دارد انسان تشنه آب میخواهد انسان تشنه که خواهان آب است یا گرسنه که خواهان غذاست غذا دادن به او و آب دادن به او باری بر دوش او نیست این خواسته او را تأمین کردن است این احکام حلال و حرام الهی خواستهٴ انسان را تأمین کردن است این مثل یک ظرف آبی است که انسان به پای این نهال گُل میریزد قبلاً هم این بحث از سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت که ذات اقدس الهی در جریان انفاق دو کار کرده فرمود کسی که انفاق میکند پاداش میگیرد: ﴿مَثَلُ الَّذِینَ یُنفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِاْئَةُ حَبَّةٍ﴾[26] یکی به هفتصد ﴿وَاللّهُ یُضَاعِفُ لِمَن یَشَاءُ﴾ هفتصد به هزار و چهارصد و ﴿وَاللّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ﴾[27] این برکات انفاق است اما آن برکت نقد این است که ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾[28] حالا خیر فرق نمیکند یک وقت است که کسی برای رضای خدا سخنرانی میکند تعلیم میکند کتاب مینویسد فرق نمیکند خیر و انفاق تنها مسائل مالی نیست این ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ﴾[29] است این سفیران هدایت این طرح هجرت اینها همه انفاق فی سبیل الله است حالا لازم نیست که انفاق همهاش مسائل مالی باشد فرمود هر کس نعمتی خدا به او داد او این نعمت را در راه خدا انفاق بکند این باید بداند قبل از هر چیزی مثل آن است که یک ظرف آب گرفته در پای نهال هویّت خود ریخته موقعیّت خود را تثبیت کرده بعد مشکل دیگران را حل کرده ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ انسان ثابتقدم میشود نمیلغزد این نمیداند که خیلیها لغزیدند او نلغزید خیلیها بیراهه رفتند او نرفت این به برکت چیست خب وقتی میبینید باد میزند آن نهالهایی که در شنزار است جابهجا میشوند اما یک درخت ریشهدار کهن که نمیلغزد فرمود کارِ خیر همینطور است حالا اختصاصی به مسئله صدقه ندارد هر کار خیری که انسان ﴿فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً﴾ باشد ﴿فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا﴾ باشد ﴿لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾ باشد ﴿ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ﴾ باشد این ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است.
ثبات و عدم لغزش انسان نتیجه معاهده انسان با خدا
پرسش: فرمود من خودم را فریب ندادم کسی هم نمیتواند مرا فریب بدهد.
پاسخ: برای اینکه انسان توفیقی پیدا کرده که موقعیّت خود را تثبیت کرده ما خواهان تثبیتیم میگویم موقع مسح پا مستحب است وضوگیرنده بگوید «اللهمّ ثبّتنی علی الصراط یوم تَزلّ فیه الأقدام»[30] خب این دعاست دعاها را همه ما میخوانیم یک کار خوبی است اما خود وضو گرفتن ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است [البته] اگر کسی بازی نکند و با خدای خود عهد ببندد. خب بسیاری از شما اینها را درس گفتید ما نذر داریم یمین داریم اما عهد نداریم نذر میکنیم که فلان کار را انجام بدهیم برای فلان امام یا امامزاده(علیهم السلام) سوگند هم داریم در محاکم, اما باید عهد هم داشته باشیم برخی از بزرگان بودند که رساله عهد داشتند ولو مختصر, با خدایم عهد میکنم که نماز شبم ترک نشود از بس خدای سبحان به ما نزدیک است که «أقرب إلینا من حبل الورید»[31] فرمود, پیمان ببند من هم قبول میکنم تو با من معاهده کن عهد ببند بگو «عاهدتُ الله» به صیغه باب مفاعله بگو من هم قبول میکنم با من عهد ببند من هم عهدت را وفا میکنم ﴿أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ﴾[32] خب این بزرگان همین را داشتند رسالهای نوشتند مختصر درباره اینکه عهد کردم که مواظب زبانم باشم عهد کردم که بیراهه نروم عهد کردم که چشمم را پاک کنم خب اگر کسی اینچنین بود ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ است ثابت میشود فراز و فرود که از لطیفترین تعبیرات جناب شیخ عطار در منطقالطیر است[33] همین است انسان گاهی فراز دارد گاهی فرود دارد ولی اگر ﴿تَثْبِیتَاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ﴾ باشد برکات فراوانی دارد که یکی از آنها ﴿کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ﴾ است تنها بهشت رفتن, منظور نیست نلغزیدن هم هدف والای کار خیر است که ـ انشاءالله ـ خدا به همه ما مخصوصاً ملت بزرگ و بزرگوار ایران اسلامی را که در راهپیمایی دیروز که 22 بهمن بود تلاش و کوشش کردند سعادت و سیادت دنیا و آخرت مرحمت کند!
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکافی، ج1، ص98 و 138.
[2] . سورهٴ بقره, آیهٴ 38.
[3] . المیزان، ج16، ص188.
[4] . سورهٴ طه, آیهٴ 64.
[5] . سورهٴ انعام, آیهٴ 29; سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 37.
[6] . سورهٴ زمر, آیهٴ 3.
[7] . سورهٴ یونس, آیهٴ 18.
[8] . المیزان, ج16, ص189 ـ 193.
[9] . سورهٴ حدید, آیهٴ 3.
[10] . دیوان حافظ، غزل184.
[11] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[12] . سورهٴ بقره, آیهٴ 275.
[13] . الکافی, ج4, ص33.
[14] . المیزان, ج16, ص191.
[15] . سورهٴ شمس, آیهٴ 8.
[16] . نهجالبلاغه, خطبه 1.
[17] . سورهٴ روم, آیهٴ 20; سورهٴ فاطر, آیهٴ 11; سورهٴ غافر, آیهٴ 67.
[18] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 14.
[19] . سورهٴ حجر, آیات 26 و 28 و 33.
[20] . سورهٴ حجر, آیهٴ 29; سورهٴ ص, آیهٴ 72.
[21] . سورهٴ حشر, آیهٴ 9.
[22] . سورهٴ مائده, آیهٴ 95.
[23] . سورهٴ مائده, آیهٴ 94.
[24] . سورهٴ سبأ, آیهٴ 46.
[25] . سورهٴ نوح, آیهٴ 17.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 261.
[27] . سورهٴ بقره, آیهٴ 261.
[28] . سورهٴ بقره, آیهٴ 265.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 3.
[30] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص43.
[31] . ر.ک: سورهٴ ق, آیهٴ 16.
[32] . سورهٴ بقره, آیهٴ 40.
[33] . منطق الطیر، حکایت شیخ سمعان(صنعان).
تاکنون نظری ثبت نشده است