- 639
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 40 تا 44 سوره فرقان
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 40 تا 44 سوره فرقان"
- دلیل گمراهی کفار: متابعت از هوای نفس؛
- دامنه و بُرد عقل و نسبت آن با شرع؛
- معنای مردمسالاری دینی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (42) أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)﴾
پرسش: ببخشید صفاتی که اهل بیت عصمت و طهارت به خودشان اختصاص میدهند میشود بر دیگران هم تطبیق کردی؟
پاسخ: آنچه مربوط به مقام است مثل نبوّت رسالت امامت اینها بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[1] مخصوص اینهاست احدی سهمی ندارد آنچه مربوط به مقام نیست سِمت الهی نیست بلکه کمال انسانی است که خدا عطا کرده است این ممکن است دیگران هم دارای آن مرحله باشند نظیر عصمت, عصمت یک سِمت رسمی نظیر نبوّت رسالت امامت نیست که غیر از این چهارده نفر کسی نداشته باشد ممکن است بخشی از عصمت مرحلهای از مراحل عصمت را دیگران داشته باشند کمالاتی که برای ائمه(علیهم السلام) هست اگر سِمتها و پُستهای کلیدی باشد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ و همچنین «اعلم حیث یجعل امامته و خلافته و نبوّته» و مانند آن مخصوص این چهارده نفر است ولی اگر یک کمال انسانی باشد نظیر عصمت نظیر شفاعت نظیر وسیله بودن این بالأصاله برای آن چهارده نفر است ممکن است تربیتشدههای آنها هم به بخشی از این مقامات برسند گاهی درباره سلمان گفته میشود «مِنّا أهلَ البیت»[2] بعضی از رجال قم هم بودند که درباره آنها هم وارد شده است که فلان شخص «مِنّا أهلَ البیت»[3] اینها ممکن است.
فرمود شبهات اینها مشخص شد شهوتهای اینها مشخص شد چه در بخش توحید چه در بخش وحی و نبوّت, اینها مشکل اصلیشان بعد از جریان توحید همان مسئله معاد است چون اینها معاد را منکرند و مرگ را پایان راه میدانند نه راهی معتقدند نه راهنمایی زیرا وقتی مقصدی در کار نیست قهراً راه هم نیست راهنما هم نیست یعنی دینی هم نیست پیغمبری هم نیست برای اینکه دین, صراط است راه است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راهنماست اگر مقصدی در کار نباشد انسان با مرگ نابود میشود نه به جایی میرسد وقتی مقصدی نیست خب راهی نیست وقتی راهی نبود راهنمایی نیست. سرّ اینکه اینها دین را که صراط مستقیم است منکرند وحی و نبوّت را هم که راهنمایی را به عهده دارد منکرند برای آن است که پایان را منکرند لذا در همین سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» قبلاً در آیه یازده بعد از اینکه شبهات آنها را نقل فرمود و جواب داد فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ﴾ مشکل اصلی اینها این است که منکر معادند خب اگر بعد از مرگ خبری نباشد راهی نیست راه برای آن است که انسان به جایی برود وقتی جایی در کار نباشد راهی نیست وقتی راه نبود راهنمایی هم نیست.
بعد از اینکه در آن بخش آیه یازده فرمود مشکل اصلی اینها انکار قیامت است در مقام ما هم در آیه چهل فرمود مشکل اصلی اینها این است ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ خب واقع اگر ـ معاذ الله ـ خبری بعد از مرگ نباشد, دین میشود فسون و فسانه بنابراین اینها یک سلسله شبهاتی درباره این داشتند که اصلاً انسان نمیتواند پیامبر باشد با خدا رابطه داشته باشد چون بشری است مثل ما که این شبهات نقل شد و پاسخ داده شد یک سلسله شبهات داشتند که نظام ارزشی برای ثروت است برای قبیله است برای قومیّت است برای کثرت عِدّه و عُدّه است کسی که یتیم است کسی که فقیر است کسی که قدرت مالی ندارد او چگونه میتواند زعیم باشد یک سلسله توهّمات اینچنینی داشتند بر اساس این توهّمها وقتی میبینند کسی داعیه نبوّت دارد ـ معاذ الله ـ او را به سُخریه میگیرند.
اصلِ حرف در بخشهای وسیعی از این سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» مربوط به کفار بود از آیه چهار به بعد سخن از این است ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ کذا و کذا و کذا این حرفها را نقل میکند بعد از این, شبهات فراوانی از اینها نقل شده است و پاسخ داده شد تا رسیدیم به بخش اخیر که آیه 32 همین سوره است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ هر سرفصلی با ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ شروع میشود در آیه چهار با ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ بخشی از شبهات آنها نقل شد و پاسخ داده شد و پایانش این بود که چون منکر معادند این شبهات را دارند. در آیه 32 سرفصلش این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ﴾ شبهات اینها را پاسخ داد بعد فرمود منشأش این است که ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ پس محور اصلی بحث همان نقل شبهات کفار است و پاسخ آنها.
در خلال پاسخ شبهات کفار فرمود ما جریان نوح را تشریح کردیم جریان موسی و هارون را تشریح کردیم و همچنین قوم اینها را بازگو کردیم قوم عاد و ثمود را بازگو کردیم ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾[4] همه اینها را به وسیله انبیای ابراهیمی برای اینها تشریح کردیم ﴿وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً ٭ وَلَقَدْ أَتَوْا﴾[5] یعنی همین کفار و مشرکان حجاز از کنار شهرهای ویرانشده اقوام و ملل گذشته, گذشتند و عبرت نگرفتند لذا این ﴿أَتَوْا﴾ به همین کفار و مشرکان حجاز برمیگردد. بعد همان طوری که در قسمتهای فضیلت گاهی مصدر به جای مشتق مینشیند میگوییم «زیدٌ عدلٌ» گاهی در طرف نقص هم مصدر به جای مشتق مینشیند اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ که ﴿هُزُواً﴾ مصدر است این «هُزُو» به جای «مَهزو» نشسته است مبالغتاً, وجود مبارک حضرت سخریه نیست مورد سخریه است ولی مبالغتاً چون خیلی این دهنکجی را داشتند از «مَهزوّ» به «هُزُو» تعبیر شده است فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ نه «یَستهزئونک» این را ابزار دست قرار میدادند برای اینکه نظام ارزشی آنها را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق وحی الهی از بین برد. نظام فکری اینها را ابطال کرد توهّم باطل اینها را درباره مرگ و بعد از مرگ از بین برد فرمود انسان هرگز زائل نمیشود از بین نمیرود پس مقصدی هست اگر مقصدی هست دو عنصر را باید بپذیرید یکی صراط, راه, یکی راهنما به نام پیغمبر, دین و آورنده دین ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ نمیگویند آیا این همان کسی است که ادّعای نبوّت دارد آیا این همان است که خیال میکند پیامبر است میگویند این همان کسی است که خدا او را پیامبر کرده؟! این میشود مسخره دیگر, شما که قبول ندارید اگر یک وقت بخواهند حرف پیامبر را نقل کنند میگویند این همان کسی است که مدّعی است؟! خب این مسخره نیست این همان کسی است که خیال میکند پیامبر است این مسخره نیست منتها خیال را به او نسبت میدهند اما وقتی گفتند: ﴿أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ این را به عنوان مسخره میگویند دیگر اینها که معتقد نیستند که ذات اقدس الهی وجود مبارک حضرت را به عنوان پیامبر مبعوث کرد لذا بین «یَزعمُ» یا «یَتخیّل» یا «یَدّعی» و اینکه هیچ کدام از این عناوین نیست مستقیماً سخن از بعثت است فرق اساسی است.
﴿أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ بعد با خودشان میگفتند که این نزدیک بود در اثر آن دعوتها و دعواهای فراوانی که داشت و دارد ما را گمراه کند اینها خودشان را حق میپنداشتند وثنیّت را صنمیّت را حق میپنداشتند میگفتند که توحید, ضلالت است اعتقاد به معاد, ضلالت است فقیر و غنی یکسان باشند ضلالت است همه اینها را ضلالت میدانستند و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آنها را به این اصول دعوت میکرد او را مُضلّ میپنداشتند پس این امور ضلالت است (یک) پیامبری که جامعه را به این امور دعوت میکند میشود مضلّ (دو) لازمهاش این است که ـ معاذ الله ـ خودش ضالّ باشد (سه) برای اینکه اگر کسی مُضلّ غیر است معلوم میشود فی نفسه ضالّ است دیگر پس گرچه ضلالت و ضالّ بودن را مستقیماً به پیامبر اسناد ندادند اما وقتی که خدا میفرماید فردا معلوم میشود که چه کسی اضلّ است یعنی شما فکر میکردید که شما مهتدی هستید و ـ معاذ الله ـ رسول خدا ضالّ است فردا که حق روشن میشود معلوم خواهد شد که چه کسی ضالّ است چه کسی غیر ضالّ. خب اینها میگفتند که ما مقاومت کردیم بر بتپرستیمان وگرنه نزدیک بود او ما را موحّد کند نزدیک بود او ما را مسلمان کند ما خیلی تلاش کردیم روی دین خودمان ایستادیم.
گفتند: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ﴾ این «إن», «إن» نافیه است یعنی اتخّاذ نمیکنند ﴿إِلَّا هُزُواً﴾ اما «إن» در ﴿إِن کَادَ﴾ این مخففّه از مثقّله است یعنی «إنّه کاد لیضلّنا» نزدیک بود ما را گمراه کند از خدایان ما و از آلهه ما, ما را منصرف کند منتها ما مقاومت کردیم ﴿لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا﴾ اگر ما بر شرک مقاومت نمیکردیم او ما را موحّد میکرد. خب الآن اینجا سخن از ضلالت دین مطرح نیست سخن از ضالّ بودن پیامبر مطرح نیست سخن در این است که اگر کسی از شرک فاصله بگیرد میشود ضالّ و مضلّ اینها هم مثل شخص پیامبر خب اگر شخص پیامبر ـ معاذ الله ـ مضلّ باشد باید فی نفسه ضالّ باشد دیگر, لازمهٴ این تعبیر آن است که ما ضالّی داریم و آن ضالّ, مردم مکّه نیستند آن رهبر الهی است که اینها را به توحید دعوت میکند آنگاه فرمود در قیامت روشن میشود که چه کسی ضالّ است چه کسی ضالّ نیست این أضلّ هم از تفضیل منسَلِخ است.
﴿وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ این دو نکته باید محفوظ بماند که اینجا ﴿أَضَلُّ﴾ از تفضیل منسلِخ است (یک) و اینکه ضالّی وجود دارد به زعم آنها و آن ضال ـ معاذ الله ـ پیامبر است (دو) و خودشان مهتدیاند (سه) خدا میفرماید در قیامت روشن میشود چه کسی ضال است چه کسی مهتدی ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[6] اینکه گفتند: ﴿لَیُضِلُّنَا﴾ معلوم میشود آن کسی که مُضلّ است فی نفسه ضالّ است دیگر.
خب بعد میفرماید منشأ همه اینها هواست هوا یک زعیم جاهلی است که نه خودش حرفی برای گفتن دارد نه صاحب خودش را به کسی که حرفی برای گفتن دارد دعوت میکند. اگر کسی گرفتار هوا و هوس شد این هوا او را کورکورانه به خودش دعوت میکند ولی اگر کسی اهل درایت و عقل بود این عقل دو کار میکند اگر خودش چیزی را بلد است که کاملاً راهنمایی میکند اگر چیزی را بلد نیست و مستقل نیست میفهمد که مستقل نیست و بلد نیست (یک) و عادل است (دو) میفهمد که علم نزد چه کسی است (سه) شخص را به آن طرف هدایت میکند (چهار) این کار عقل است عقل در مستقلاّتش چیزهایی که میفهمد فتوا میدهد در امور نقلی در امور غیبی در امور ماورای طبیعت در امور بعد از مرگ در احکام و شریعت در خیلی از چیزها که نمیداند میگوید من نمیدانم (یک) کسی هست که میداند به نام پیامبر (دو) باید به او مراجعه کنی (سه) هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست این یک چراغ است این چراغ تا آنجا که فضا را روشن میکند راهی را هدایت میکند آنجا که روشن نیست به این راهی میگوید از چراغ دیگر کمک بگیر این حرفِ چراغ است دیگر میگوید اینکه الآن شما میبینی اینجا راحتی به چاه نیفتادی برای اینکه یک نوری کنار شماست شما محتاج به نوری برو ببین نور دیگر کجاست منتها چراغ این حرف را نمیزند که برق کجاست ولی عقل این حرف را میزند که وحی, برق است از من خیلی قویتر است من تا اینجا دست شما را گرفتم که به وحی راهنمایی کنم بگویم وحی همه چیز را بلد است بروید از آن کمک بگیرید این دو کار را عقل میکند. نقل در قبال عقل است اما نه همتای عقل.
شما میبینید خدای سبحان میفرماید یا سمع یا عقل[7] نمیفرماید یا عقل یا شرع, عقل در مقابل شرع نیست عقل در مقابل سمع است و سمع را هم خود عقل رهبری میکند انسان حرف را یا به برهان تامّ عقلی میزند مثل اینکه میگوید خدایی هست قیامتی هست وحیای هست نبوّتی هست (اینها را عقل میگوید) یا به راهنمایی عقل به سراغ نقل میرود عقل میگوید قیامتی هست انسان از بین نمیرود نمیپوسد یک جایی هست اما من نمیدانم آنجا چه خبر است برو ببین آن کسی که از آنجا آمده میداند چه خبر است عقل ما را به نقل راهنمایی میکند عقل میگوید پاداشی هست کیفری هست اما آنجا چه خبر است چطور است روز پنجاه هزار سال یعنی چه؟ صراط مستقیم یعنی چه؟
شما مثلاً میبینید در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «فجر» که فرمود: ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّی لَهُ الذِّکْرَی﴾[8] ظاهر آیه این است که جهنم را میآورند ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ با فعل مجهول هم یاد شده این جهنم را کشان کشان میآورند بعد صراط مستقیم را روی آن میکِشند[9] اینها حرفهایی نیست که عقل بفهمد که جهنم را میآورند یعنی چه؟ صراط را روی جهنم میکشند یعنی چه؟ چطور جهنم منقول است آیا جهنم فقط منقول است یا همین طور که چندتا بهشت داریم چندتا جهنم هم داریم جهنم منقول داریم جهنم غیر منقول داریم اینها حرفهایی نیست که عقل بفهمد عقل فقط میفهمد که پاداشی هست کیفری هست خدای عادل, محاکمهای میکند اما همین عقل دو مطلب دارد یکی اینکه من نمیفهمم یکی اینکه میفهمم که به کجا باید مراجعه کرد این است که هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست و هیچ فیضی بالاتر از عقل نیست دو فتوای خوب میدهد تا آنجا که مستقلاّت عقلی اوست با برهان سخن میگوید, میگوید حرف این است از آن محدوده گذشته که به جزئیات برمیگردد یا به غیب برمیگردد دو فتوای شفاف و روشن دارد میگوید من نمیدانم, کسی هست که میداند و باید به او مراجعه کرد و آن وحی است حتماً هست بدون تردید هست چون ضرورت وحی را عقل ثابت میکند دیگر, لذا عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, آن شریعت را گاهی ما با عقل کشف میکنیم گاهی با نقل کشف میکنیم نه اینکه عقل ـ معاذ الله ـ در قبال شریعت باشد بگوییم عقلاً و شرعاً یا ـ معاذ الله ـ در قبال وحی باشد بگوییم بالوحی است یا بالعقل است عقل هرگز آن صلاحیّت را ندارد که در برابر شریعت باشد یا در برابر وحی باشد عقل مثل روایت معتبر زیرمجموعه وحی است و کاشف شریعت.
در قیامت هم یک عدّه اعتراف میکنند میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[10] بالأخره ما باید از یکی از این دو چراغ استفاده میکردیم یا باید خودمان میفهمیدیم چه چیزی بد است چه چیزی خوب است یا باید گوش میدادیم آنهایی که بلدند به ما بگویند آنهایی که بلدند یا خودشان پیامبر و امام(علیهم السلام) هستند یا از پیامبر و امام نقل میکنند بالأخره ما ای کاش یا میفهمیدیم یا گوش میدادیم ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ در آیه محلّ بحث هم همین طور است فرمود این گروه در دنیا که هستند نه اهل سمعاند نه اهل عقل ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ﴾ اینها نه با عقل کار دارند نه با نقل خب بیش از دو چراغ که نیست اگر کسی روشش نه به استناد عقل بود نه به استناد نقل بود این کاری با شریعت ندارد لذا فرمود اکثری اینها بیراهه رفتند البته در اینها ممکن است کسانی باشند که سیّءالورود باشند و حَسنالخروج, طلیعه امرشان بد باشد پایان کار به توبه موفق بشوند اما اکثریشان بیراهه رفتند ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ﴾.
خب بنابراین اینکه فرمود وقتی که عذاب را دیدند برایشان روشن میشود ﴿مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ یعنی معلوم میشود چه کسی مهتدی است چه کسی ضال است وگرنه اضلّ به معنای افعل تفضیلی در کار نیست ﴿أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اینجا مستحضرید که این دو مفعول را بعضیها خیال کردند که اله مفعول دوم است و برای اهمیّت مقدم شد و هوا مفعول اول است[11] عدّهای هم که منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میگویند نه, تقدیم و تأخیری در کار نیست اله مفعول اول است و هوا مفعول دوم[12] بالأخره انسان باید از قانونی پیروی کند دیگر, نظمی قانونی یک حساب و کتابی باید باشد آن حساب و کتاب یا هوای خودشان است یا هوای دیگری این حکومت استبدادی این است که انسان ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حکومت مردم بر مردم هم [یعنی انسان] «إتّخذ» اهوای دیگران را آلهه خود اما حکومت الله بر مردم «اتخذ الله ربّه» اینچنین نیست که انسان بدون قانون بتواند زندگی کند بدون نظم زندگی کند این نظم را یا میل و هوا و خواسته خود شخص تنظیم میکند این میشود حکومت استبدادی حالا یا در درون فرد و خانواده یا در درون جامعه فرق نمیکند یا شورایی زندگی میکند که «اتخذ اله أهواء عِدّةٍ» که هر چه این گروه گفتند ما عمل میکنیم این در داخلهٴ منزل باشد به این وضع است در داخلهٴ قبیله باشد که نظام سابق نظام قبیلگی بود به این سبک است یا نظام کنونی در کشورهای غیر الهی باشد حکومت مردم بر مردم حکومت مردمسالاری باشد از همین قبیل است اما اگر نظام اسلامی شد حکومت الله است و اگر گفته شد مردمسالاری یعنی مردمسالاری دینی مردمی که قرآن و عترت را قبول کردند فتوای قرآن و عترت بر آنها میشود حاکم هیچ کسی بیاله نیست برای اینکه بالأخره تابع چیزی باید باشد دیگر ولو تابع مِیل خودش اینکه میگوید ما هر چه بخواهیم میکنیم این همین است من هر چه دلم بخواهد میگویم و میکنم این ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ بدون اله نمیشود یعنی بدون نظم و قانون نمیشود بنابراین بر اساس نظر دوم اله میشود مفعول اول هوا میشود مفعول دوم ولی برخیها میگویند از بس مسئله اتّخاذ اله مهم بود مفعول دوم را مقدّم ذکر کرد مفعول اول را متأخّر.
فرمود اینها وضعشان این است اینها نظمی دارند قانونی دارند یا مستبدّند یا دموکراسی غیر دینی بالأخره اله اینها یا هوای خود شخص واحد است یا اهوای جمع, همین! این بارها به عرضتان رسید این حقوق بشری که اینها تدوین کردند هیچ پایگاه علمی ندارند حقوق را مستحضرید مثل فقه این سه مقطع دارد اینها در مقطع سوم گیرند هر کشوری قانونی دارد که رساله عملیه آنهاست یک سلسله مواد است در رسالههای عملی به صورت مسئله مسئله در مصوّبات مجلس یک کشور به عنوان مادّه مادّه قانون, این مواد که در رسالههای عملیه است یا مصوّبات مجلس هر کشور است متّخذ از مبانی است از یک فقیه سؤال بکنید که این موادّ و فتاوا را از کجا گرفتی؟ میگوید بر اساس مبنای خودم گرفتم من مبنایم این است که خبر واحد حجّت است من مبنایم این است که با شکّ در مقتضی میشود استصحاب کرد, من مبنایم این است که در اقلّ و اکثر برائتی هستیم من مبنایم این است که در اطراف علم اجمالی, مخالفت قطعیّه حرام است نه موافقت قطعیّه این مبانی من است این مبانی من در اصول ثابت شده به استناد آن مبانی من استنباط میکنم فتوا میدهم.
در قوانین کشورها هم همین طور است آن موادّ قانونی کشورها را که مجلس آنها تصویب میکند از یک مبانی گرفته شده آن مبانی, قانون اساسی آنهاست از آن مبانی به عنوان اصول یاد میشود از مصوّبات مجلسشان به عنوان مواد این دو مرحله درست است عمده آن است که آن مبانی را از کجا میگیرید آنها دستشان خالی است اما کسی که اسلامی فکر میکند دستش پر است میگوید من مواد را از مبانی میگیرم مبانی را از منبع, ـ منبع یعنی منبع! ـ من از وحی و قرآن و عترت میگیرم این دستش پر است آن که ما را آفرید عالم را آفرید ربط ما و عالم را آفرید دستوری داد ما از این منابع, مبانی را استنباط میکنیم از این مبانی, مواد را استخراج میکنیم و عمل میکنیم و به دیگران میگوییم. مجلس شورای اسلامی ایران هم همین طور است کشورهای اسلامی هم باید این طور باشد موادّی که مجلس تصویب میکند از مبانی میگیرد این مبانی در قانون اساسی هست به نام اصول, اصول قانون اساسی از قرآن و عترت گرفته شده همین طوری که ساخته نشده آنها که مردمسالاری دینی برایشان مطرح نیست مقطع مواد را دارند مرحله مبانی را دارند اما [در قسمت] منابع دستشان خالی است مثلاً این موادّ حقوقی رایج حقوق بشر را از یک سلسله مبانی میگیرند مثل آزادی, عدالت, امنیت اجتماعی, امانت, حُسن تفاهم, زندگی مسالمتآمیز, رعایت کنوانسیون بینالملل, میثاق بینالملل, حقوق متقابل, احترام متقابل اینها مبانی است از این مبانی, موادّ حقوقی را استنباط میکنند اینها درست است اما مهمترین این مبانی مسئله عدل است که عدل, شاخصِ اینهاست و شاهکلید است عدل مفهومش هم خیلی شفاف و روشن است عدل یعنی «وضع کلّ شیءٍ فی موضعه» اینجا هم حرفی نیست اما جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست زن جایش کجاست مرد جایش کجاست شراب جایش کجاست سرکه جایش کجاست گوسفند جایش کجاست خوک جایش کجاست دستشان خالی است درست است که شما از عدل گرفتید درست است که عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» معنایش همین است ما هم چیز دیگر نمیگوییم اما اشیاء جایشان کجاست اشخاص جایشان کجاست این است که میشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر جا که خودشان خواستند میگویند جای اشیاء این است لذا اگر دفاع را گفتند ترور میشود ترور, اگر مدافعین و مجاهدین را گفتند تروریست میشوند تروریست! دستشان خالی است این حقوق بشر غربی به هیچ وجه پایه علمی ـ پایه علمی یعنی پایه علمی! ـ ندارد *******خب جای اشیاء کجاست عدل یعنی چه دفاع یعنی چه استقلال یعنی چه؟ همه اینها حق است هر ملّتی باید مستقل باشد اما «الاستقلال ما هو؟ الحریّة ما هی؟ العدل ما هو؟ العمل ما هو»؟ شما میبینید اینها امضای دو طرف را عقد را ایقاع میدانند «وَ کفی بذلک ظلما» این رعایت عدل است دیگر خب اگر رعایت عدل است هر جا شما میلتان نبود به هم میزنید خب چندین قطعنامه علیه اسرائیل امضا شده تصویب شده عمل نکردند یعنی گویا این حقوق مردم را هِبه کردند بعد پس میگیرند اینها هبه نیست اینها تعهّد متقابل است.
بنابراین حرفِ اساسی را عقل میزند; عقل میگوید تا آنجا که من میفهمم راهنمایی میکنم آنجا که نمیفهمم دو فتوا میدهم یعنی اینکه من بلد نیستم کسی هست که بلد است دوم اینکه آن که بلد است از خدا میگیرد و صاحب وحی است آن قرآن و عترت است و اهل بیت این حرف عقل است. از این بگذریم میشود سفه میبینید قرآن کریم وقتی جریان ابراهیم(سلام الله علیه) را مطرح میکند میفرماید: ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[13] الآن شما میبینید بسیاری از بانکها کارشان را خردمندی اقتصادی میدانند و همین قرآن کریم اینها را دیوانه میداند میگوید ما مال را ندادیم که شما انباشته کنید یک عدّه را به جان هم بیندازید و آبروی یک عدّه را در اثر همین رباخوری ببرید اینکه فرمود کسی که ربا میخورد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[14] شما میبینید بانکداری ربوی را یک عدّه خرد و عقل و دانش میدانند همین را قرآن جنون میداند میگوید اینها مخبّطانه قیام دارند مال برای این نیست که شما یک جا انباشته کنی به تعبیر عدّهای یک درصد یک طرف, نود و نُه درصد یک طرف دیگر خب دست اینها خالی است این میشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر چه میلشان هست اینها برابر همان میل عمل میکنند.
در جریان انعام هم فرمود انعام یک مقصد علمی داشته باشند به مقصد علمی برسند این طور نیست اگر هزارها سال قبل اسب و حمار یک روش خاص داشتند الآن هم همان طورند این طور نیست که به مقصد برسند تکامل پیدا کنند اینها بین نَثیل و معتلفاند همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در همان اوایل نهجالبلاغه است که حکومت سومی را تشریح میکند میفرماید بین نَثیل و معتلف بودند. [15] شتر بین این دو حد دارد زندگی میکند دیگر حدّ سومی ندارد یا در علفزار در معتلف, علف تغذیه میکند یا ـ جسارت است ـ آنجایی که باید مدفوع دفع کند هست همین! گفت خیلیها بین آشپزخانه و دستشویی زندگی میکنند خب این همان است دیگر, تمام تلاششان این است که غذایی مصرف بکنند و بعد [دفع کنند], اینکه در بین دو حدّند اینها رشدی ندارند از این جهت اینها به مقصد نمیرسند همین حدّی که هستند, هستند و عدّهای هم واقعاً حیوان محشور میشوند اما چرا از حیوان گمراهترند برای اینکه از حیوان هیچ توقّعی نیست حیوان همین است دیگر.
در نظام تکوین که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت اینها اهل تسبیحاند اینها اهل صلاتاند[16] کار خودشان را انجام میدهند. در نظام تشریع هم که تکلیف ندارند این انسان است با داشتن فطرت و عقل از درون و وحی و امامت و رسالت از بیرون کارِ حیوان را دارد میکند خب آن که حضرت امیر فرمود بین نَثیل و معتلف بودند خب از شتر به مراتب بدترند یعنی اینجا هم اضلّ منسلِخ از معنای تفضیلی است مگر به لسان تکوین در لسان تکوین اینها به مقصد نمیرسند کمال پیدا نمیکنند و کفّار و مشرکان و دنیامدارند هم همین طور است این درصدد مذمّت آنها نیست فرمود: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ﴾ اینچنین نیست ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ مشابه این را ذات اقدس الهی فرمود ما شما را وکیل اینها قرار ندادیم ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾ شما وکیلِ بر اینها نیستید ولیّ اینها هستی وکیلِ بر اینها نیستی که اینها را به اجبار به راه بیاوری یک وقت است میگوییم شما وکیل از طرف فلان کس هستید وکیل هستید عنه یا وکیل هستید له اینجا معنای اجبار را نمیفهماند اما اگر گفتیم شما وکیل علیه نیستید یعنی بر اینها مسلّط نیستید که اینها را به اجبار به سمتی بکشانید آنگاه معنای این آیه که فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾ مشابه آیه 45 سورهٴ «ق» است که ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ﴾ که بتوانی با جبر, اینها را به راه بیاوری این طور نیست اینها آزادند ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[17] بشر آزاد خلق شده است نه ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ معنایش این است که کسی امر به معروف نکند نهی از منکر نکند وگرنه آن میشود ـ معاذ الله ـ اباحیگری یعنی بشر در نظام تکوین آزاد است و گذشته از این, دین که امر قلبی است اجبارپذیر نیست اما در مقام عمل بالأخره امر به معروف است نهی از منکر است حدّ است تعزیر است و مانند آن. مردم طبعاً آزادند نمیشود جلوی آزادی تکوینی را گرفت اما تشریعاً بنده خدایند اگر ـ معاذ الله ـ تشریعاً هم کسی بگوید ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این میشود اباحیگری این میشود هرج و مرج فرمود شما جبّار نیستید که به زور, اینها را به اسلام دعوت کنید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غاشیه» به این صورت بیان فرمود: ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾[18] تو صیطره نداری که به اجبار اینها را مسلمان بکنی شما میگویی فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾[19] حالا یا قبول میکنند یا نکول, این راه تربیت صحیح است که ذات اقدس الهی این راه را برای همه مشخص فرمود اینجا هم فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
[2] . الکافی, ج1, ص401.
[3] . رجال الکشی, ص332.
[4] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 38.
[5] . سورهٴ فرقان, آیات 39 و 40.
[6] . سورهٴ سبا, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 44; سورهٴ ملک, آیهٴ 10.
[8] . سورهٴ فجر, آیهٴ 23.
[9] . الامالی (شیخ صدوق), ص176.
[10] . سورهٴ ملک, آیهٴ 10.
[11] . انوارالتنزیل, ج4, ص125.
[12] . مجمع البیان, ج7, ص269; المیزان, ج15, ص223.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 130.
[14] . سورهٴ بقره, آیهٴ 275.
[15] . نهجالبلاغه, خطبه 3.
[16] . سورهٴ نور, آیهٴ 41.
[17] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[18] . سورهٴ غاشیه, آیات 21 و 22.
[19] . سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
- دلیل گمراهی کفار: متابعت از هوای نفس؛
- دامنه و بُرد عقل و نسبت آن با شرع؛
- معنای مردمسالاری دینی.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیَةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ أَفَلَمْ یَکوُنُوا یَرَوْنَهَا بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً (40) وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً (41) إِن کَادَ لَیُضِلُّنَا عَنْ آلِهَتِنَا لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً (42) أرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً (43) أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً (44)﴾
پرسش: ببخشید صفاتی که اهل بیت عصمت و طهارت به خودشان اختصاص میدهند میشود بر دیگران هم تطبیق کردی؟
پاسخ: آنچه مربوط به مقام است مثل نبوّت رسالت امامت اینها بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾[1] مخصوص اینهاست احدی سهمی ندارد آنچه مربوط به مقام نیست سِمت الهی نیست بلکه کمال انسانی است که خدا عطا کرده است این ممکن است دیگران هم دارای آن مرحله باشند نظیر عصمت, عصمت یک سِمت رسمی نظیر نبوّت رسالت امامت نیست که غیر از این چهارده نفر کسی نداشته باشد ممکن است بخشی از عصمت مرحلهای از مراحل عصمت را دیگران داشته باشند کمالاتی که برای ائمه(علیهم السلام) هست اگر سِمتها و پُستهای کلیدی باشد بر اساس ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ و همچنین «اعلم حیث یجعل امامته و خلافته و نبوّته» و مانند آن مخصوص این چهارده نفر است ولی اگر یک کمال انسانی باشد نظیر عصمت نظیر شفاعت نظیر وسیله بودن این بالأصاله برای آن چهارده نفر است ممکن است تربیتشدههای آنها هم به بخشی از این مقامات برسند گاهی درباره سلمان گفته میشود «مِنّا أهلَ البیت»[2] بعضی از رجال قم هم بودند که درباره آنها هم وارد شده است که فلان شخص «مِنّا أهلَ البیت»[3] اینها ممکن است.
فرمود شبهات اینها مشخص شد شهوتهای اینها مشخص شد چه در بخش توحید چه در بخش وحی و نبوّت, اینها مشکل اصلیشان بعد از جریان توحید همان مسئله معاد است چون اینها معاد را منکرند و مرگ را پایان راه میدانند نه راهی معتقدند نه راهنمایی زیرا وقتی مقصدی در کار نیست قهراً راه هم نیست راهنما هم نیست یعنی دینی هم نیست پیغمبری هم نیست برای اینکه دین, صراط است راه است پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) راهنماست اگر مقصدی در کار نباشد انسان با مرگ نابود میشود نه به جایی میرسد وقتی مقصدی نیست خب راهی نیست وقتی راهی نبود راهنمایی نیست. سرّ اینکه اینها دین را که صراط مستقیم است منکرند وحی و نبوّت را هم که راهنمایی را به عهده دارد منکرند برای آن است که پایان را منکرند لذا در همین سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» قبلاً در آیه یازده بعد از اینکه شبهات آنها را نقل فرمود و جواب داد فرمود: ﴿بَلْ کَذَّبُوا بِالسَّاعَةِ﴾ مشکل اصلی اینها این است که منکر معادند خب اگر بعد از مرگ خبری نباشد راهی نیست راه برای آن است که انسان به جایی برود وقتی جایی در کار نباشد راهی نیست وقتی راه نبود راهنمایی هم نیست.
بعد از اینکه در آن بخش آیه یازده فرمود مشکل اصلی اینها انکار قیامت است در مقام ما هم در آیه چهل فرمود مشکل اصلی اینها این است ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ خب واقع اگر ـ معاذ الله ـ خبری بعد از مرگ نباشد, دین میشود فسون و فسانه بنابراین اینها یک سلسله شبهاتی درباره این داشتند که اصلاً انسان نمیتواند پیامبر باشد با خدا رابطه داشته باشد چون بشری است مثل ما که این شبهات نقل شد و پاسخ داده شد یک سلسله شبهات داشتند که نظام ارزشی برای ثروت است برای قبیله است برای قومیّت است برای کثرت عِدّه و عُدّه است کسی که یتیم است کسی که فقیر است کسی که قدرت مالی ندارد او چگونه میتواند زعیم باشد یک سلسله توهّمات اینچنینی داشتند بر اساس این توهّمها وقتی میبینند کسی داعیه نبوّت دارد ـ معاذ الله ـ او را به سُخریه میگیرند.
اصلِ حرف در بخشهای وسیعی از این سورهٴ مبارکهٴ «فرقان» مربوط به کفار بود از آیه چهار به بعد سخن از این است ﴿قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ کذا و کذا و کذا این حرفها را نقل میکند بعد از این, شبهات فراوانی از اینها نقل شده است و پاسخ داده شد تا رسیدیم به بخش اخیر که آیه 32 همین سوره است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ هر سرفصلی با ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ شروع میشود در آیه چهار با ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا﴾ بخشی از شبهات آنها نقل شد و پاسخ داده شد و پایانش این بود که چون منکر معادند این شبهات را دارند. در آیه 32 سرفصلش این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ﴾ شبهات اینها را پاسخ داد بعد فرمود منشأش این است که ﴿بَلْ کَانُوا لاَ یَرْجُونَ نُشُوراً﴾ پس محور اصلی بحث همان نقل شبهات کفار است و پاسخ آنها.
در خلال پاسخ شبهات کفار فرمود ما جریان نوح را تشریح کردیم جریان موسی و هارون را تشریح کردیم و همچنین قوم اینها را بازگو کردیم قوم عاد و ثمود را بازگو کردیم ﴿وَعَاداً وَثَمُودَ وَأَصْحَابَ الرَّسِّ وَقُرُوناً بَیْنَ ذلِکَ کَثِیراً﴾[4] همه اینها را به وسیله انبیای ابراهیمی برای اینها تشریح کردیم ﴿وَکُلّاً ضَرَبْنَا لَهُ الْأَمْثَالَ وَکُلّاً تَبَّرْنَا تَتْبِیراً ٭ وَلَقَدْ أَتَوْا﴾[5] یعنی همین کفار و مشرکان حجاز از کنار شهرهای ویرانشده اقوام و ملل گذشته, گذشتند و عبرت نگرفتند لذا این ﴿أَتَوْا﴾ به همین کفار و مشرکان حجاز برمیگردد. بعد همان طوری که در قسمتهای فضیلت گاهی مصدر به جای مشتق مینشیند میگوییم «زیدٌ عدلٌ» گاهی در طرف نقص هم مصدر به جای مشتق مینشیند اینکه فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ که ﴿هُزُواً﴾ مصدر است این «هُزُو» به جای «مَهزو» نشسته است مبالغتاً, وجود مبارک حضرت سخریه نیست مورد سخریه است ولی مبالغتاً چون خیلی این دهنکجی را داشتند از «مَهزوّ» به «هُزُو» تعبیر شده است فرمود: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ نه «یَستهزئونک» این را ابزار دست قرار میدادند برای اینکه نظام ارزشی آنها را پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) طبق وحی الهی از بین برد. نظام فکری اینها را ابطال کرد توهّم باطل اینها را درباره مرگ و بعد از مرگ از بین برد فرمود انسان هرگز زائل نمیشود از بین نمیرود پس مقصدی هست اگر مقصدی هست دو عنصر را باید بپذیرید یکی صراط, راه, یکی راهنما به نام پیغمبر, دین و آورنده دین ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ إِلَّا هُزُواً﴾ نمیگویند آیا این همان کسی است که ادّعای نبوّت دارد آیا این همان است که خیال میکند پیامبر است میگویند این همان کسی است که خدا او را پیامبر کرده؟! این میشود مسخره دیگر, شما که قبول ندارید اگر یک وقت بخواهند حرف پیامبر را نقل کنند میگویند این همان کسی است که مدّعی است؟! خب این مسخره نیست این همان کسی است که خیال میکند پیامبر است این مسخره نیست منتها خیال را به او نسبت میدهند اما وقتی گفتند: ﴿أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ این را به عنوان مسخره میگویند دیگر اینها که معتقد نیستند که ذات اقدس الهی وجود مبارک حضرت را به عنوان پیامبر مبعوث کرد لذا بین «یَزعمُ» یا «یَتخیّل» یا «یَدّعی» و اینکه هیچ کدام از این عناوین نیست مستقیماً سخن از بعثت است فرق اساسی است.
﴿أَهذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً﴾ بعد با خودشان میگفتند که این نزدیک بود در اثر آن دعوتها و دعواهای فراوانی که داشت و دارد ما را گمراه کند اینها خودشان را حق میپنداشتند وثنیّت را صنمیّت را حق میپنداشتند میگفتند که توحید, ضلالت است اعتقاد به معاد, ضلالت است فقیر و غنی یکسان باشند ضلالت است همه اینها را ضلالت میدانستند و پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که آنها را به این اصول دعوت میکرد او را مُضلّ میپنداشتند پس این امور ضلالت است (یک) پیامبری که جامعه را به این امور دعوت میکند میشود مضلّ (دو) لازمهاش این است که ـ معاذ الله ـ خودش ضالّ باشد (سه) برای اینکه اگر کسی مُضلّ غیر است معلوم میشود فی نفسه ضالّ است دیگر پس گرچه ضلالت و ضالّ بودن را مستقیماً به پیامبر اسناد ندادند اما وقتی که خدا میفرماید فردا معلوم میشود که چه کسی اضلّ است یعنی شما فکر میکردید که شما مهتدی هستید و ـ معاذ الله ـ رسول خدا ضالّ است فردا که حق روشن میشود معلوم خواهد شد که چه کسی ضالّ است چه کسی غیر ضالّ. خب اینها میگفتند که ما مقاومت کردیم بر بتپرستیمان وگرنه نزدیک بود او ما را موحّد کند نزدیک بود او ما را مسلمان کند ما خیلی تلاش کردیم روی دین خودمان ایستادیم.
گفتند: ﴿وَإِذَا رَأَوْکَ إِن یَتَّخِذُونَکَ﴾ این «إن», «إن» نافیه است یعنی اتخّاذ نمیکنند ﴿إِلَّا هُزُواً﴾ اما «إن» در ﴿إِن کَادَ﴾ این مخففّه از مثقّله است یعنی «إنّه کاد لیضلّنا» نزدیک بود ما را گمراه کند از خدایان ما و از آلهه ما, ما را منصرف کند منتها ما مقاومت کردیم ﴿لَوْلاَ أَن صَبَرْنَا عَلَیْهَا﴾ اگر ما بر شرک مقاومت نمیکردیم او ما را موحّد میکرد. خب الآن اینجا سخن از ضلالت دین مطرح نیست سخن از ضالّ بودن پیامبر مطرح نیست سخن در این است که اگر کسی از شرک فاصله بگیرد میشود ضالّ و مضلّ اینها هم مثل شخص پیامبر خب اگر شخص پیامبر ـ معاذ الله ـ مضلّ باشد باید فی نفسه ضالّ باشد دیگر, لازمهٴ این تعبیر آن است که ما ضالّی داریم و آن ضالّ, مردم مکّه نیستند آن رهبر الهی است که اینها را به توحید دعوت میکند آنگاه فرمود در قیامت روشن میشود که چه کسی ضالّ است چه کسی ضالّ نیست این أضلّ هم از تفضیل منسَلِخ است.
﴿وَسَوْفَ یَعْلَمُونَ حِینَ یَرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ این دو نکته باید محفوظ بماند که اینجا ﴿أَضَلُّ﴾ از تفضیل منسلِخ است (یک) و اینکه ضالّی وجود دارد به زعم آنها و آن ضال ـ معاذ الله ـ پیامبر است (دو) و خودشان مهتدیاند (سه) خدا میفرماید در قیامت روشن میشود چه کسی ضال است چه کسی مهتدی ﴿إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾[6] اینکه گفتند: ﴿لَیُضِلُّنَا﴾ معلوم میشود آن کسی که مُضلّ است فی نفسه ضالّ است دیگر.
خب بعد میفرماید منشأ همه اینها هواست هوا یک زعیم جاهلی است که نه خودش حرفی برای گفتن دارد نه صاحب خودش را به کسی که حرفی برای گفتن دارد دعوت میکند. اگر کسی گرفتار هوا و هوس شد این هوا او را کورکورانه به خودش دعوت میکند ولی اگر کسی اهل درایت و عقل بود این عقل دو کار میکند اگر خودش چیزی را بلد است که کاملاً راهنمایی میکند اگر چیزی را بلد نیست و مستقل نیست میفهمد که مستقل نیست و بلد نیست (یک) و عادل است (دو) میفهمد که علم نزد چه کسی است (سه) شخص را به آن طرف هدایت میکند (چهار) این کار عقل است عقل در مستقلاّتش چیزهایی که میفهمد فتوا میدهد در امور نقلی در امور غیبی در امور ماورای طبیعت در امور بعد از مرگ در احکام و شریعت در خیلی از چیزها که نمیداند میگوید من نمیدانم (یک) کسی هست که میداند به نام پیامبر (دو) باید به او مراجعه کنی (سه) هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست این یک چراغ است این چراغ تا آنجا که فضا را روشن میکند راهی را هدایت میکند آنجا که روشن نیست به این راهی میگوید از چراغ دیگر کمک بگیر این حرفِ چراغ است دیگر میگوید اینکه الآن شما میبینی اینجا راحتی به چاه نیفتادی برای اینکه یک نوری کنار شماست شما محتاج به نوری برو ببین نور دیگر کجاست منتها چراغ این حرف را نمیزند که برق کجاست ولی عقل این حرف را میزند که وحی, برق است از من خیلی قویتر است من تا اینجا دست شما را گرفتم که به وحی راهنمایی کنم بگویم وحی همه چیز را بلد است بروید از آن کمک بگیرید این دو کار را عقل میکند. نقل در قبال عقل است اما نه همتای عقل.
شما میبینید خدای سبحان میفرماید یا سمع یا عقل[7] نمیفرماید یا عقل یا شرع, عقل در مقابل شرع نیست عقل در مقابل سمع است و سمع را هم خود عقل رهبری میکند انسان حرف را یا به برهان تامّ عقلی میزند مثل اینکه میگوید خدایی هست قیامتی هست وحیای هست نبوّتی هست (اینها را عقل میگوید) یا به راهنمایی عقل به سراغ نقل میرود عقل میگوید قیامتی هست انسان از بین نمیرود نمیپوسد یک جایی هست اما من نمیدانم آنجا چه خبر است برو ببین آن کسی که از آنجا آمده میداند چه خبر است عقل ما را به نقل راهنمایی میکند عقل میگوید پاداشی هست کیفری هست اما آنجا چه خبر است چطور است روز پنجاه هزار سال یعنی چه؟ صراط مستقیم یعنی چه؟
شما مثلاً میبینید در همین آیه سورهٴ مبارکهٴ «فجر» که فرمود: ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ یَوْمَئِذٍ یَتَذَکَّرُ الْإِنسَانُ وَأَنَّی لَهُ الذِّکْرَی﴾[8] ظاهر آیه این است که جهنم را میآورند ﴿وَجِیءَ یَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾ با فعل مجهول هم یاد شده این جهنم را کشان کشان میآورند بعد صراط مستقیم را روی آن میکِشند[9] اینها حرفهایی نیست که عقل بفهمد که جهنم را میآورند یعنی چه؟ صراط را روی جهنم میکشند یعنی چه؟ چطور جهنم منقول است آیا جهنم فقط منقول است یا همین طور که چندتا بهشت داریم چندتا جهنم هم داریم جهنم منقول داریم جهنم غیر منقول داریم اینها حرفهایی نیست که عقل بفهمد عقل فقط میفهمد که پاداشی هست کیفری هست خدای عادل, محاکمهای میکند اما همین عقل دو مطلب دارد یکی اینکه من نمیفهمم یکی اینکه میفهمم که به کجا باید مراجعه کرد این است که هیچ نعمتی بالاتر از عقل نیست و هیچ فیضی بالاتر از عقل نیست دو فتوای خوب میدهد تا آنجا که مستقلاّت عقلی اوست با برهان سخن میگوید, میگوید حرف این است از آن محدوده گذشته که به جزئیات برمیگردد یا به غیب برمیگردد دو فتوای شفاف و روشن دارد میگوید من نمیدانم, کسی هست که میداند و باید به او مراجعه کرد و آن وحی است حتماً هست بدون تردید هست چون ضرورت وحی را عقل ثابت میکند دیگر, لذا عقل در مقابل سمع است نه در مقابل شرع, آن شریعت را گاهی ما با عقل کشف میکنیم گاهی با نقل کشف میکنیم نه اینکه عقل ـ معاذ الله ـ در قبال شریعت باشد بگوییم عقلاً و شرعاً یا ـ معاذ الله ـ در قبال وحی باشد بگوییم بالوحی است یا بالعقل است عقل هرگز آن صلاحیّت را ندارد که در برابر شریعت باشد یا در برابر وحی باشد عقل مثل روایت معتبر زیرمجموعه وحی است و کاشف شریعت.
در قیامت هم یک عدّه اعتراف میکنند میگویند: ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾[10] بالأخره ما باید از یکی از این دو چراغ استفاده میکردیم یا باید خودمان میفهمیدیم چه چیزی بد است چه چیزی خوب است یا باید گوش میدادیم آنهایی که بلدند به ما بگویند آنهایی که بلدند یا خودشان پیامبر و امام(علیهم السلام) هستند یا از پیامبر و امام نقل میکنند بالأخره ما ای کاش یا میفهمیدیم یا گوش میدادیم ﴿لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ در آیه محلّ بحث هم همین طور است فرمود این گروه در دنیا که هستند نه اهل سمعاند نه اهل عقل ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ﴾ اینها نه با عقل کار دارند نه با نقل خب بیش از دو چراغ که نیست اگر کسی روشش نه به استناد عقل بود نه به استناد نقل بود این کاری با شریعت ندارد لذا فرمود اکثری اینها بیراهه رفتند البته در اینها ممکن است کسانی باشند که سیّءالورود باشند و حَسنالخروج, طلیعه امرشان بد باشد پایان کار به توبه موفق بشوند اما اکثریشان بیراهه رفتند ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ﴾.
خب بنابراین اینکه فرمود وقتی که عذاب را دیدند برایشان روشن میشود ﴿مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ یعنی معلوم میشود چه کسی مهتدی است چه کسی ضال است وگرنه اضلّ به معنای افعل تفضیلی در کار نیست ﴿أَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ اینجا مستحضرید که این دو مفعول را بعضیها خیال کردند که اله مفعول دوم است و برای اهمیّت مقدم شد و هوا مفعول اول است[11] عدّهای هم که منهم سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) میگویند نه, تقدیم و تأخیری در کار نیست اله مفعول اول است و هوا مفعول دوم[12] بالأخره انسان باید از قانونی پیروی کند دیگر, نظمی قانونی یک حساب و کتابی باید باشد آن حساب و کتاب یا هوای خودشان است یا هوای دیگری این حکومت استبدادی این است که انسان ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ حکومت مردم بر مردم هم [یعنی انسان] «إتّخذ» اهوای دیگران را آلهه خود اما حکومت الله بر مردم «اتخذ الله ربّه» اینچنین نیست که انسان بدون قانون بتواند زندگی کند بدون نظم زندگی کند این نظم را یا میل و هوا و خواسته خود شخص تنظیم میکند این میشود حکومت استبدادی حالا یا در درون فرد و خانواده یا در درون جامعه فرق نمیکند یا شورایی زندگی میکند که «اتخذ اله أهواء عِدّةٍ» که هر چه این گروه گفتند ما عمل میکنیم این در داخلهٴ منزل باشد به این وضع است در داخلهٴ قبیله باشد که نظام سابق نظام قبیلگی بود به این سبک است یا نظام کنونی در کشورهای غیر الهی باشد حکومت مردم بر مردم حکومت مردمسالاری باشد از همین قبیل است اما اگر نظام اسلامی شد حکومت الله است و اگر گفته شد مردمسالاری یعنی مردمسالاری دینی مردمی که قرآن و عترت را قبول کردند فتوای قرآن و عترت بر آنها میشود حاکم هیچ کسی بیاله نیست برای اینکه بالأخره تابع چیزی باید باشد دیگر ولو تابع مِیل خودش اینکه میگوید ما هر چه بخواهیم میکنیم این همین است من هر چه دلم بخواهد میگویم و میکنم این ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ بدون اله نمیشود یعنی بدون نظم و قانون نمیشود بنابراین بر اساس نظر دوم اله میشود مفعول اول هوا میشود مفعول دوم ولی برخیها میگویند از بس مسئله اتّخاذ اله مهم بود مفعول دوم را مقدّم ذکر کرد مفعول اول را متأخّر.
فرمود اینها وضعشان این است اینها نظمی دارند قانونی دارند یا مستبدّند یا دموکراسی غیر دینی بالأخره اله اینها یا هوای خود شخص واحد است یا اهوای جمع, همین! این بارها به عرضتان رسید این حقوق بشری که اینها تدوین کردند هیچ پایگاه علمی ندارند حقوق را مستحضرید مثل فقه این سه مقطع دارد اینها در مقطع سوم گیرند هر کشوری قانونی دارد که رساله عملیه آنهاست یک سلسله مواد است در رسالههای عملی به صورت مسئله مسئله در مصوّبات مجلس یک کشور به عنوان مادّه مادّه قانون, این مواد که در رسالههای عملیه است یا مصوّبات مجلس هر کشور است متّخذ از مبانی است از یک فقیه سؤال بکنید که این موادّ و فتاوا را از کجا گرفتی؟ میگوید بر اساس مبنای خودم گرفتم من مبنایم این است که خبر واحد حجّت است من مبنایم این است که با شکّ در مقتضی میشود استصحاب کرد, من مبنایم این است که در اقلّ و اکثر برائتی هستیم من مبنایم این است که در اطراف علم اجمالی, مخالفت قطعیّه حرام است نه موافقت قطعیّه این مبانی من است این مبانی من در اصول ثابت شده به استناد آن مبانی من استنباط میکنم فتوا میدهم.
در قوانین کشورها هم همین طور است آن موادّ قانونی کشورها را که مجلس آنها تصویب میکند از یک مبانی گرفته شده آن مبانی, قانون اساسی آنهاست از آن مبانی به عنوان اصول یاد میشود از مصوّبات مجلسشان به عنوان مواد این دو مرحله درست است عمده آن است که آن مبانی را از کجا میگیرید آنها دستشان خالی است اما کسی که اسلامی فکر میکند دستش پر است میگوید من مواد را از مبانی میگیرم مبانی را از منبع, ـ منبع یعنی منبع! ـ من از وحی و قرآن و عترت میگیرم این دستش پر است آن که ما را آفرید عالم را آفرید ربط ما و عالم را آفرید دستوری داد ما از این منابع, مبانی را استنباط میکنیم از این مبانی, مواد را استخراج میکنیم و عمل میکنیم و به دیگران میگوییم. مجلس شورای اسلامی ایران هم همین طور است کشورهای اسلامی هم باید این طور باشد موادّی که مجلس تصویب میکند از مبانی میگیرد این مبانی در قانون اساسی هست به نام اصول, اصول قانون اساسی از قرآن و عترت گرفته شده همین طوری که ساخته نشده آنها که مردمسالاری دینی برایشان مطرح نیست مقطع مواد را دارند مرحله مبانی را دارند اما [در قسمت] منابع دستشان خالی است مثلاً این موادّ حقوقی رایج حقوق بشر را از یک سلسله مبانی میگیرند مثل آزادی, عدالت, امنیت اجتماعی, امانت, حُسن تفاهم, زندگی مسالمتآمیز, رعایت کنوانسیون بینالملل, میثاق بینالملل, حقوق متقابل, احترام متقابل اینها مبانی است از این مبانی, موادّ حقوقی را استنباط میکنند اینها درست است اما مهمترین این مبانی مسئله عدل است که عدل, شاخصِ اینهاست و شاهکلید است عدل مفهومش هم خیلی شفاف و روشن است عدل یعنی «وضع کلّ شیءٍ فی موضعه» اینجا هم حرفی نیست اما جای اشیاء کجاست جای اشخاص کجاست زن جایش کجاست مرد جایش کجاست شراب جایش کجاست سرکه جایش کجاست گوسفند جایش کجاست خوک جایش کجاست دستشان خالی است درست است که شما از عدل گرفتید درست است که عدل «وضع کلّ شیء فی موضعه» معنایش همین است ما هم چیز دیگر نمیگوییم اما اشیاء جایشان کجاست اشخاص جایشان کجاست این است که میشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر جا که خودشان خواستند میگویند جای اشیاء این است لذا اگر دفاع را گفتند ترور میشود ترور, اگر مدافعین و مجاهدین را گفتند تروریست میشوند تروریست! دستشان خالی است این حقوق بشر غربی به هیچ وجه پایه علمی ـ پایه علمی یعنی پایه علمی! ـ ندارد *******خب جای اشیاء کجاست عدل یعنی چه دفاع یعنی چه استقلال یعنی چه؟ همه اینها حق است هر ملّتی باید مستقل باشد اما «الاستقلال ما هو؟ الحریّة ما هی؟ العدل ما هو؟ العمل ما هو»؟ شما میبینید اینها امضای دو طرف را عقد را ایقاع میدانند «وَ کفی بذلک ظلما» این رعایت عدل است دیگر خب اگر رعایت عدل است هر جا شما میلتان نبود به هم میزنید خب چندین قطعنامه علیه اسرائیل امضا شده تصویب شده عمل نکردند یعنی گویا این حقوق مردم را هِبه کردند بعد پس میگیرند اینها هبه نیست اینها تعهّد متقابل است.
بنابراین حرفِ اساسی را عقل میزند; عقل میگوید تا آنجا که من میفهمم راهنمایی میکنم آنجا که نمیفهمم دو فتوا میدهم یعنی اینکه من بلد نیستم کسی هست که بلد است دوم اینکه آن که بلد است از خدا میگیرد و صاحب وحی است آن قرآن و عترت است و اهل بیت این حرف عقل است. از این بگذریم میشود سفه میبینید قرآن کریم وقتی جریان ابراهیم(سلام الله علیه) را مطرح میکند میفرماید: ﴿وَمَن یَرْغَبُ عَن مِلَّةِ إِبْرَاهِیمَ إِلَّا مَن سَفِهَ نَفْسَهُ﴾[13] الآن شما میبینید بسیاری از بانکها کارشان را خردمندی اقتصادی میدانند و همین قرآن کریم اینها را دیوانه میداند میگوید ما مال را ندادیم که شما انباشته کنید یک عدّه را به جان هم بیندازید و آبروی یک عدّه را در اثر همین رباخوری ببرید اینکه فرمود کسی که ربا میخورد ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾[14] شما میبینید بانکداری ربوی را یک عدّه خرد و عقل و دانش میدانند همین را قرآن جنون میداند میگوید اینها مخبّطانه قیام دارند مال برای این نیست که شما یک جا انباشته کنی به تعبیر عدّهای یک درصد یک طرف, نود و نُه درصد یک طرف دیگر خب دست اینها خالی است این میشود ﴿اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ﴾ هر چه میلشان هست اینها برابر همان میل عمل میکنند.
در جریان انعام هم فرمود انعام یک مقصد علمی داشته باشند به مقصد علمی برسند این طور نیست اگر هزارها سال قبل اسب و حمار یک روش خاص داشتند الآن هم همان طورند این طور نیست که به مقصد برسند تکامل پیدا کنند اینها بین نَثیل و معتلفاند همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در همان اوایل نهجالبلاغه است که حکومت سومی را تشریح میکند میفرماید بین نَثیل و معتلف بودند. [15] شتر بین این دو حد دارد زندگی میکند دیگر حدّ سومی ندارد یا در علفزار در معتلف, علف تغذیه میکند یا ـ جسارت است ـ آنجایی که باید مدفوع دفع کند هست همین! گفت خیلیها بین آشپزخانه و دستشویی زندگی میکنند خب این همان است دیگر, تمام تلاششان این است که غذایی مصرف بکنند و بعد [دفع کنند], اینکه در بین دو حدّند اینها رشدی ندارند از این جهت اینها به مقصد نمیرسند همین حدّی که هستند, هستند و عدّهای هم واقعاً حیوان محشور میشوند اما چرا از حیوان گمراهترند برای اینکه از حیوان هیچ توقّعی نیست حیوان همین است دیگر.
در نظام تکوین که در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت اینها اهل تسبیحاند اینها اهل صلاتاند[16] کار خودشان را انجام میدهند. در نظام تشریع هم که تکلیف ندارند این انسان است با داشتن فطرت و عقل از درون و وحی و امامت و رسالت از بیرون کارِ حیوان را دارد میکند خب آن که حضرت امیر فرمود بین نَثیل و معتلف بودند خب از شتر به مراتب بدترند یعنی اینجا هم اضلّ منسلِخ از معنای تفضیلی است مگر به لسان تکوین در لسان تکوین اینها به مقصد نمیرسند کمال پیدا نمیکنند و کفّار و مشرکان و دنیامدارند هم همین طور است این درصدد مذمّت آنها نیست فرمود: ﴿أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکْثَرَهُمْ یَسْمَعُونَ أَوْ یَعْقِلُونَ﴾ اینچنین نیست ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ مشابه این را ذات اقدس الهی فرمود ما شما را وکیل اینها قرار ندادیم ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾ شما وکیلِ بر اینها نیستید ولیّ اینها هستی وکیلِ بر اینها نیستی که اینها را به اجبار به راه بیاوری یک وقت است میگوییم شما وکیل از طرف فلان کس هستید وکیل هستید عنه یا وکیل هستید له اینجا معنای اجبار را نمیفهماند اما اگر گفتیم شما وکیل علیه نیستید یعنی بر اینها مسلّط نیستید که اینها را به اجبار به سمتی بکشانید آنگاه معنای این آیه که فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾ مشابه آیه 45 سورهٴ «ق» است که ﴿نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَقُولُونَ وَمَا أَنتَ عَلَیْهِم بِجَبَّارٍ﴾ که بتوانی با جبر, اینها را به راه بیاوری این طور نیست اینها آزادند ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾[17] بشر آزاد خلق شده است نه ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ معنایش این است که کسی امر به معروف نکند نهی از منکر نکند وگرنه آن میشود ـ معاذ الله ـ اباحیگری یعنی بشر در نظام تکوین آزاد است و گذشته از این, دین که امر قلبی است اجبارپذیر نیست اما در مقام عمل بالأخره امر به معروف است نهی از منکر است حدّ است تعزیر است و مانند آن. مردم طبعاً آزادند نمیشود جلوی آزادی تکوینی را گرفت اما تشریعاً بنده خدایند اگر ـ معاذ الله ـ تشریعاً هم کسی بگوید ﴿لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ﴾ این میشود اباحیگری این میشود هرج و مرج فرمود شما جبّار نیستید که به زور, اینها را به اسلام دعوت کنید چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «غاشیه» به این صورت بیان فرمود: ﴿فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ ٭ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ﴾[18] تو صیطره نداری که به اجبار اینها را مسلمان بکنی شما میگویی فرمود: ﴿قُلِ الْحَقُّ﴾[19] حالا یا قبول میکنند یا نکول, این راه تربیت صحیح است که ذات اقدس الهی این راه را برای همه مشخص فرمود اینجا هم فرمود: ﴿أَفَأَنتَ تَکُونُ عَلَیْهِ وَکِیلاً﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ انعام, آیهٴ 124.
[2] . الکافی, ج1, ص401.
[3] . رجال الکشی, ص332.
[4] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 38.
[5] . سورهٴ فرقان, آیات 39 و 40.
[6] . سورهٴ سبا, آیهٴ 24.
[7] . سورهٴ فرقان, آیهٴ 44; سورهٴ ملک, آیهٴ 10.
[8] . سورهٴ فجر, آیهٴ 23.
[9] . الامالی (شیخ صدوق), ص176.
[10] . سورهٴ ملک, آیهٴ 10.
[11] . انوارالتنزیل, ج4, ص125.
[12] . مجمع البیان, ج7, ص269; المیزان, ج15, ص223.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 130.
[14] . سورهٴ بقره, آیهٴ 275.
[15] . نهجالبلاغه, خطبه 3.
[16] . سورهٴ نور, آیهٴ 41.
[17] . سورهٴ بقره, آیهٴ 256.
[18] . سورهٴ غاشیه, آیات 21 و 22.
[19] . سورهٴ کهف, آیهٴ 29.
تاکنون نظری ثبت نشده است