- 626
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 36 تا 40 سوره قصص
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 36 تا 40 سوره قصص"
- چگونگی وحی به موسای کلیم در کوه طور
- مسئلت والای حضرت موسی و مدهوشی آن حضرت
- نقد نظر قرطبی در تفسیر کریمه ﴿اسْلُکْ یَدَکَ ﴾
- استدلالهای متقابل فرعونیان و حضرت موسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَریً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَل لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (38) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لاَ یُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (40)﴾
چگونگی وحی الهی به موسای کلیم در کوه طور
نکاتی که مربوط به بحثهای قبل بود عبارت از این است که کلام خدا همان طوری که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آمده است سه قسم بود که ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾[1] این آیه هم قبلاً خوانده شد و آنچه وجود مبارک موسای کلیم در جریان طلیعه وحی دریافت کرد ظاهرش ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود که از ورای درخت شنید صدا از درخت نبود در حقیقت از ذات اقدس الهی بود ولی وجود مبارک موسای کلیم از ناحیه درخت میشنید پس وحی بلاواسطه نبود وحی از راه فرستادن جبرئیل(سلام الله علیه) و مانند آن هم نبود بلکه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود.
مسئلت والای حضرت موسی و مدهوشی آن حضرت
مطلب دیگر اینکه مشاهده نار الهی یا نور الهی یک قسم, شنیدن کلام الهی قسم دیگر, اینها همه به مقامات فعل خدا برمیگردد آنچه را وجود مبارک موسای کلیم در اربعین طلب میکرد مقام برتر و بالاتر بود که عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ بعد جواب آمد که ﴿لَنْ تَرَانِی﴾[2] آن قداست موسای کلیم(سلام الله علیه) باعث شد که یک تجلّی از طرف خدا نصیبش شد که به برکت تجلّیای که خدا برای موسی کرد خود موسی(علیه السلام) مدهوش شد و کوه متلاشی شد نه اینکه مدهوشیِ موسی به وسیله اندکاک کوه باشد بلکه امر به عکس, این طور نیست که کوه مجرای الهی باشد و وجود مبارک کلیم الهی بالتبع استفاده کند بلکه خدای سبحان برای موسای کلیم تجلّی کرد کوه متلاشی شد و موسی مدهوش که آن را در آیه دیگر باید مطرح کرد.
نقد نظر قرطبی در تفسیر کریمه﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾
مسئله بعدی جریان این ضمّ جناح است تاکنون روشن شد که دست گاهی به عصا میرسد به اذن خدا, عصا مار میشود دوباره همین دست به مار میرسد ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[3] به صورت عصا در میآید. همین دست به بغل میرود به اذن خدا ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾[4] این هم به عنایت الهی است جناب قرطبی در تفسیر الجامع لأحکام القرآن گفتند ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ منظور از این دست, دست راست است برای اینکه جناح در طرف چپ بدن است ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این جناح چون طرف چپ است بنابراین منظور از این دست, دست راست است دلیلی نیاوردند که جناح, قسمت چپ را میگویند[5] جناح یعنی پهلو حالا گاهی راست گاهی چپ, از کجا استفاده میشود که جناح آن پهلوی چپ است این برهان ندارد برای اینکه جیب یعنی یقه, در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت که ﴿وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾[6] یعنی این زنها روسری را که به سر میگذارند باید ادامه داشته باشد تا یقه اینها را بگیرد نه «ولیضربنّ بخمرهنّ علی جیودهنّ» که با دال باشد یعنی گردن را بپوشاند بلکه جَیب را بپوشانند یعنی از پشت، گردن, از جلو، سینه پوشیده بشود ﴿وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾ خِمار و روسری را که روی سر میگذارند سر پوشیده، جَیْد گردن، از پشت پوشیده, جیب یقه از جلو پوشیده. جَیب یعنی یقه این قسمت جلو یعنی سینه آن وقت از کجا معلوم میشود که منظور از این دست, دست راست است چون جَیب به معنای پهلوی چپ است این سخن ایشان ظاهراً مستدل نیست.
نقد بیان علامه طباطبایی(ره) در تفسیر کریمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
میماند این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[7] چند وجهی را ملاحظه فرمودید سیدناالاستاد ذکر کردند نپذیرفتند خودشان این وجه را قبول کردند که ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ در قبال راه رفتن متبختران است افراد متبختر کسانی که با فخرفروشی حرکت میکنند دو طرف دستشان پهلویشان باز است با این وضع حرکت میکنند متبخترانه اگر کسی خواست متواضعانه حرکت کند این دستها را به پهلو میچسباند این طور نیست که بخواهد متبخترانه حرکت کند[8] این سخن درست است میتواند کنایه از تواضع باشد ولی ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ با آن سازگار نیست این ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است که برای اینکه از ترس نجات پیدا کنی چنین کاری بکن در آنجا که فرمود: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ این نشانه تواضع است یا وقتی به پسر و دختر میگوید در برابر پدر و مادر پیر ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[9] این نشانه پر پهن کردن است و تواضع و فروتنی.
آرای گوناگون در تفسیر کریمه﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ و بیان قول صائب
اما اینجا میفرماید: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این نشان آن است که حادثههای غیر مترقّب و سهمگینی برای وجود مبارک موسای کلیم در آن شب تار پیش آمد یکی اینکه عصا بالأخره اژدها شد و اژدها به حالت اول برگشت یکی اینکه دست در بغل گذاشت و بیضا شد این تحوّلاتی که در بدن ایجاد میکند ترهیبی, تخویفی, در انسان ایجاد میکند فرمود جناحت را به خودت نه اینکه جناح راست را به چپ یا جناح چپ را به راست ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ یعنی خودت را جمع بکن دیگر نترس این ترس مربوط به خصوص آن عصا نیست بعد از جریان ید بیضاست این تحوّل بالأخره هراسی میآورد که این چه وضعی است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ با همین گفتن, این ایجاد میشود این دستور تشریعی نیست که مولایی به عبدش بگوید نترس تکلیف بکند همین افاضهٴ تکوینی است که با این خوف برطرف میشود اینکه گفته میشود اولیای الهی خوف و ترس ندارند این دو بخش است یک بخش به عنایت الهی است که وعده خداست که اولیای الهی هراسی ندارند ترسی ندارند برای اینکه ـ انشاءالله ـ از جهنم نجات پیدا میکنند از بهشت برخوردارند از شکست مصوناند پیروزی نصیب آنها میشود ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[10] و مانند آن اما وظیفهای برای خود این ولیّ الهی است این همواره بین الخوف و الرجا باید به سر ببرد وعده الهی این است که اینها در معاد ترسی ندارند (یک) در دنیا پیروزند (دو) اما وظیفه شخص مؤمن و ولیّ آن است که همیشه بین الخوف و الرجا به سر ببرد این طور نیست که مطمئن باشد چون هر لحظه ممکن است اوضاع عوض بشود پس ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾[11] این خبر نیست که گزارش بدهد که اولیا این طور نیستند این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده و وعده است که اینها نباید هراس داشته باشند برای اینکه خطری اینها را تهدید نمیکند و اما روایات فراوانی هست بخشی از آیات هم همین را تأیید میکند که مؤمن لا یزال، بین خوف و رجا به سر میبرد انسان که اطمینان ندارد. این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ میتواند این معنا باشد این معنا نه آن است که در المیزان آمده نه آن است که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرموده[12] نه آن سه وجهی است که مرحوم سیدناالاستاد ذکر کردند و رد کردند این تحوّلی که در تو پیدا شد خودت را جمع کن جناح راست را به چپ یا جناح چپ را به راست نیست جناح خودت را به خودت منضم بکن یعنی خودت را جمع بکن چه هراسی داری؟! این ضمیمه کردن تعبیر دیگری از طمأنینه داشتن است یک انسان مطمئن, آرام است یک انسان مضطرب, شناور و لرزان است این لرزه این اضطراب این پراکندگی این نشانه جمع نبودن است حواسش جمع نیست فکرش پریشان است فرمود این کار را نکن خودت را جمع بکن هیچ هراسی هم نداشته باش.
مضطرب نباش آرام باش مطمئن باش این تحوّلی که پیدا کردی, حقیقتی است به سود تو, به سود دین و مانند آن, اینکه میبینی دستت وقتی از بغل در آوردی روشن میشود دوباره عادی میشود اینها نگرانت نکند حواست جمع باشد مطمئن باش با این طمأنینه حرکت کن لذا وجود مبارک موسای کلیم در کمال طمأنینه در کمال شهامت, حرفهایش را زده که در بحث دیروز حرفهایش گذشت.
استدلالهای متقابل فرعونیان و حضرت موسی(علیه السّلام)
فرعون آمده گفته که این سِحر است یعنی آلفرعون, ملأ, همه اینها گفتند این سِحر است (یک) در این مملکت ساحر کم نیست دو: فرق تو با ساحران آن است که آنها راست میگویند تو ـ معاذ الله ـ دروغ میگویی آنها میگویند سِحر است تو میگویی معجزه است فِریهای را روی این سِحر گذاشتی ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (یک) ﴿مُفْتَریً﴾ (دو) بعد هم گفت ما این حرفها را از گذشتهها به یاد نداریم معیار ما در قبول و نکول, در تصدیق و تکذیب، حرفِ گذشتگان است اگر آنها چیزی را گفتند ما میپذیریم چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[13] چیزی را نگفتند ما نمیپذیریم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ یک سَلفیّت مذمومی هم اینها داشتند موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود نه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ درست است نه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ درست است شما ببینید برهان چیست حرف اول را ذات اقدس الهی میزند (یک) خدا میداند که من از طرف او برای هدایت شما آمدم (دو) نشانه, اینکه, گواهی او و خطّ او و نامه او و پیام او به دست من است (سه) این دو پیام هم نقد است یکی عصا یکی ید بیضا (چهار) من از طرف او آمدم به همین دو نشانه.
مراد از﴿شَهِیداً﴾ در استدلال نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من از طرف او آمدم برای اینکه امضای او نزد من است خطّ او نزد من است نامه او نزد من است ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[14] نه ﴿شَهِیداً﴾ یعنی «علیما» چون اگر کسی بگوید خدا میداند, اینکه دعوا را تمام نمیکند کسی میگوید من پیغمبر, یکی میگوید دروغ میگویی, بگوید خدا میداند, خب خدا میداند او میگوید خدا نمیداند, این نیست, اینکه برهان نشد اینکه دلیل نشد ﴿شَهِیداً﴾ نه یعنی «علیماً» ﴿شَهِیداً﴾ یعنی گواه, خدا گواهی میدهد که من از طرف او آمدم برای اینکه کتاب او دست من است نامه او دست من است امضای او دست من است خط او دست من است ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ اگر کسی بگوید خدا میداند که من عالِمم این معنایش ترک مخاصمه است کفایت مذاکرات آن هم میگوید نه, خدا نیست اینکه احتجاج نیست احتجاج وقتی تام است که آنها که میگویند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ این بگوید نه, من رسولم ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ خدا گواه است نه خدا علیم است به چه دلیل گواه است؟ برای اینکه نامه او نزد من است خب این میشود حجّت بالغه.
مقصود از عالم بودن خداوند ، در برهان موسای کلیم
وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود خدا میداند, خدا میداند یعنی در اینجا داوری کرده این محکمه را خدا اداره کرده برای اینکه کارِ او به دست من است معجزه کارِ اوست دیگر منتها به دست ولیّ او ظاهر میشود فرمود پروردگار من ﴿أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِنْدَهُ﴾ او میداند چه کسی از طرف او آمده و شهادت هم داده آنها گفتند نه, این ـ معاذ الله ـ سِحر است و اینها.
عصاره سخنان حضرت موسی(علیه السّلام) با فرعونیان
﴿قَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ﴾ (یک) بعد هم خیال نکنید یک مسئله علمی باشد من بگویم پیامبر هستم شما بگویید پیامبر نیستید مسئله خاتمه پیدا کند ما با شما کار داریم با جامعه شما با حکومت شما با سیاست شما با وضع زندگی شما کار داریم و سرانجام ما هم پیروزیم و سرانجام شما هم شکست میخورید این سه, چهار مطلب را با همین جمله بیان کرده خدا أعلم است داور محکمه است برای اینکه گواهی را به دست من داده علامتش را به دست من داده و من هم با شما کار دارم و در این صحنه ما پیروزیم و شما هم شکست میخورید این سه, چهار جمله را گفته فرمود: ﴿وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ چه در دنیا چه در آخرت چه مجموع دارین پیروزی برای مردان مُحق است ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ این عصاره فرمایش حضرت موسی(سلام الله علیه).
مراد فرعون از ادعای ربوبیّت
کاری که فرعون کرد در جریان آن مسابقه و اینها مطلب دیگر است فرعون ادّعایی دارد میگوید که من ربّم منظور از این رب, آفریدگار یعنی خالق آسمان و زمین نیست منظور از رب, ربّالعالمین یعنی کسی که کلّ جهان را دارد اداره میکند نیست چون آنها میدانند که آسمان و زمین قبل از فرعون بود بعد از فرعون هست منظور از رب یعنی پرورنده این جامعه, این جامعه را من باید اداره کنم فکر من, اندیشه من همان است که جامعه را میتواند اداره کند ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾[15] بیش از این ادّعایی نداشت اینکه میگوید من ربّم یعنی پرورش شما با قانون من است با فکر من است همین نه اینکه من شما را خلق کردم یا من آسمان و زمین را خلق کردم خودش هم که بتپرست بود که در آیات قبل خواندیم به فرعون گفتند که اگر موسی(سلام الله علیه) را رها کنی ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾[16] اینکه میگفت: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾[17] اینکه میگفت: ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ یعنی سعادت شما در این است که مطابق فکر من کشورتان را اداره کنید, همین! از من اطاعت کنی.
وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه این حرف را زد او آمده یک مطلب میانهروی را مطرح کرده بعد آن داعیه اصلی خود را از یاد نبرده این نه تنها گفته دین شما را من باید تنظیم کنم دین یعنی قانون اداره مملکت, من باید اداره کنم ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ میگفت غیر از من کس دیگری نیست ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ من غیر از خود الهی نمیبینم این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» من که نمیبینم یعنی نیست دیگر, گرچه سیدناالاستاد این را نپذیرفتند[18] ولی این قابل قبول است.
عدم سریان قاعده «عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود» درباره خدای سبحان
یک وقت است که ما میگوییم «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» خب حالا شما نیافتی این دلیل نیست که وجود ندارد این جریان «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» این یک چیز حقّی است اما در حوزه امکان یعنی یک موجود محدود ممکن اگر چیزی را نیابد دلیل نیست که آن نیست زیرا ممکن است این شیء در جای دیگر باشد و این امر محدود نتواند به آن دسترسی پیدا کند پس «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» ولی اگر این حرف برای کسی بود که محیط مطلق بود مثل خدا, خدا اگر بفرماید من نیافتم یعنی نیست, من نمیدانم یعنی نیست چون خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[19] است معدومِ محض که شیء نیست این معدومِ محض لفظی است که مفهومش در ذهن ترسیم میشود اما زیرش خالی است اگر کسی بگوید خدا آیا میداند یا نه باید بگوییم چه چیزی را میداند باید شیئی باشد که خدا آن را بداند علم یعنی ظهور علم یعنی کشف چیزی را روشن بکند لا شیء محض را که نمیشود روشن کرد لذا ذات اقدس الهی در چند قسمت از آیات قرآن دارد که این شرکی که اینها میگویند برای خدا شریک قائل شدند خدا نمیداند ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ این مضمون هم در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است هم در سورهٴ مبارکهٴ «رعد»[20] یعنی شما مشرکین حرفی دارید میزنید که خدا نمیداند, خدا نمیداند یعنی نیست اگر سخن از عدم الوجدان الهی است این قطعاً یدلّ علی عدم الوجود همین حرف بلند را فرعون دارد ادّعا میکند در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه هجده به این صورت است ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ شما دارید مطلبی را گزارش میدهید که خدا نمیداند شما میگویید بتها شریک الهیاند شما میگویید اینها ارباب ما هستند خب این را خدا نمیداند یعنی نیست این همان است که فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾[21] اگر شما کلمه رب را بر این صنم و وثن اطلاق کردید ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ اسمِ بیمسمّاست یعنی کلمه رب این راء و باء مضاعف این لفظ این مفهوم جایش خالی است شما هر چه در خارج بگردید صنم و وثن رب نیستند اسم بیمسمّا هستند و خدا ربوبیّت این صنم و وثن را نمیداند یعنی این نیست پس عدم الوجدان درباره ممکنات «لا یدلّ علی عدم الوجود» ولی درباره ذات اقدس الهی «یدلّ علی عدم الوجود» این خاصیّت محیط بودن, چنین ادّعای بلندی را فرعون دارد میگوید من غیر از خودم خدایی نمیدانم ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾.
مشابه تعبیری که در سورهٴ «یونس» هست در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» به این صورت بیان شده آیه 33 این است ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَی کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ﴾ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ﴾ شما چیزی را دارید در برابر خدا میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست, معدوم مطلق است چنین ادّعای تندی را فرعون دارد میگوید: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾. بنابراین ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی غیر از من کس دیگری نیست گاهی از راه انصاف بخواهد محکمه را به سود خود بگرداند بگوید من نمیدانم, چنین اطلاعی ندارم.
نقد دیدگاه علامه طباطبایی(ره) در تفسیر کریمه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾
سیدناالاستاد میفرماید این معنا با ذیل آیه سازگار نیست[22] برای اینکه در ذیل آیه نشان میدهد که او شک دارد لذا به هامان گفته است که قصری درست کن که ما برویم بالای قصر ببینیم در آسمانها خبری هست یا خبری نیست چون ذیل آیه نشانهٴ شکّ فرعون است پس این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ معنایش این نیست که یقیناً غیر از من کس دیگری نیست خب فراز و نشیبهای فراوانی در گفتهها هست آن کسی که میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[23] این وقتی گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم﴾ یعنی غیر از این کس دیگری نیست وقتی وجود مبارک موسای کلیم هم گفت من از طرف ربّ العالمین آمدم در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این مضمون گذشت که فرعون گفت این حرف, حرف آدمهای دیوانه است[24] مگر غیر از من کس دیگری رب است؟! کسی که موسای کلیم را ـ معاذ الله ـ به جنون متّهم میکند میگوید این حرف, حرف دیوانههاست یعنی من یقین دارم غیر از من کس دیگری نیست آن وقت اگر در جملههای بعدی یعنی در ذیل آیه آن سخن را دارد این برای آن است که در محکمه عمومی در انظار عمومی که سخن از ملأ است انحای گوناگون احتجاجات رد و بدل میشود اینجایی که گفت: ﴿إِنِّی لَأَظُنُّهُ﴾ معنایش این نیست که من قدری احتمال میدهم او درست بگوید این صد درصد او را کاذب میداند برای اینکه گفت تو مجنونی اینکه گفت این سِحر است به گمانِ خود یقین داشت اینکه گفت تو مجنون هستی به گمان خود یقین داشت اینکه گفت اینها توطئه کردند میخواهند ما را از وطنمان آواره کنند[25] به گمان خود یقین داشت اینکه گفت: ﴿إِنِّی لَأَظُنُّهُ﴾ من گمانم این است یعنی من یقین دارم.
درخواست متوهمانه فرعون جهت رویت خداوند
پس اینکه وجود مبارک موسای کلیم این مطلب را گفت او گفت این کار را انجام بدهید من میخواهم تحقیق بیشتری بکنم ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ بعد به هامان که وزیر او بود دستور داد ﴿فَأَوْقِدْ لِی یَا هامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَل لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ سطح فکر آنها در معرفتشناسی همین حس و تجربه بود گفت کورهای فراهم کن که ما این خشتها را به صورت آجر در بیاوریم تا بتوانیم قصر رفیع بسازیم آن قصر اگر شیشهای باشد نظیر آنچه وجود مبارک سلیمان داشت و میگفتند صرح, صرح یعنی شفاف و روشن میگویند این مطلب را تصریح کرده یعنی روشن کرده آن قصری که درون و بیرونش شیشهای است پیداست صرح ممرّد است اگر یک برج بلندی باشد که بالای آن خیلی شفاف و روشن باشد انسان بتواند فضای دید بهتری داشته باشد میگویند صرح یعنی بالای آن تصریح میکند شفاف میکند روشن میکند گفت یک برج محکم مُتقن صرحگونه بساز که من بروم پشتبام ببینم خدا هست یا نیست اینها بر اساس ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[26] که معرفت حسّی و تجربی است که کف دانش است سخن میگفتند علم و دانش از معرفت حسّی و تجربی پایینتر ما نداریم ضعیفترین, پایینترین علم, علم تجربی است بعد نیمهتجربی است بعد تجریدی فلسفه و کلام است بعد تجریدی عرفان است بعد شهودی است چون در علوم تجربی مستحضرید که یقین بسیار کم است برهان در ریاضیات است و بالاتر از ریاضی، اینها در کف دانش بودند حرفهای بنیاسرائیل این بود که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[27] همین فکر غالب در مصر برای فرعون هم بود فرعون هم گفت صرحی بساز برجی بساز که بالایش خیلی شفاف و روشن باشد من ببینم آنجا کسی هست به نام خدا یا نه یا آنجا رصدخانه درست کنیم ﴿لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ﴾[28] ببینیم در آسمانها خدایی هست یا نه, بالأخره از محدوده حس و تجربه نمیتوانم بگذرم بعد پاسخ متقنش را وجود مبارک موسای کلیم میدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ شوریٰ, آیهٴ 51.
[2] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 143.
[3] . سورهٴ طه, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ طه, آیهٴ 22; سورهٴ نمل, آیهٴ 12; سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[5] . الجامع لأحکام القرآن, ج14, ص285.
[6] . سورهٴ نور, آیهٴ 31.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[8] . المیزان, ج16, ص34.
[9] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 24.
[10] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[11] . سورهٴ یونس, آیهٴ 62.
[12] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص149.
[13] . سورهٴ زخرف, آیات 22 و 23.
[14] . سورهٴ رعد, آیهٴ 43.
[15] . سورهٴ غافر, آیهٴ 29.
[16] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 127.
[17] . سورهٴ غافر, آیهٴ 26.
[18] . المیزان, ج16, ص38.
[19] . سورهٴ بقره, آیهٴ 29.
[20] . سورهٴ رعد, آیهٴ 33.
[21] . سورهٴ نجم, آیهٴ 23.
[22] . المیزان, ج16, ص38.
[23] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[24] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 27.
[25] . ر.ک: سورهٴ طه, آیهٴ 57.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 55.
[27] . سورهٴ نساء, آیهٴ 153.
[28] . سورهٴ غافر, آیات 36 و 37.
- چگونگی وحی به موسای کلیم در کوه طور
- مسئلت والای حضرت موسی و مدهوشی آن حضرت
- نقد نظر قرطبی در تفسیر کریمه ﴿اسْلُکْ یَدَکَ ﴾
- استدلالهای متقابل فرعونیان و حضرت موسی(ع)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَریً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (37) وَقَالَ فِرْعَوْنُ یَا أَیُّهَا الْمَلَأُ مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی فَأَوْقِدْ لِی یَا هامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَل لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ (38) وَاسْتَکْبَرَ هُوَ وَجُنُودُهُ فِی الْأَرْضِ بِغَیْرِ الْحَقِّ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ إِلَیْنَا لاَ یُرْجَعُونَ (39) فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ فَانظُرْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ (40)﴾
چگونگی وحی الهی به موسای کلیم در کوه طور
نکاتی که مربوط به بحثهای قبل بود عبارت از این است که کلام خدا همان طوری که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «شوریٰ» آمده است سه قسم بود که ﴿مَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً﴾[1] این آیه هم قبلاً خوانده شد و آنچه وجود مبارک موسای کلیم در جریان طلیعه وحی دریافت کرد ظاهرش ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود که از ورای درخت شنید صدا از درخت نبود در حقیقت از ذات اقدس الهی بود ولی وجود مبارک موسای کلیم از ناحیه درخت میشنید پس وحی بلاواسطه نبود وحی از راه فرستادن جبرئیل(سلام الله علیه) و مانند آن هم نبود بلکه ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ بود.
مسئلت والای حضرت موسی و مدهوشی آن حضرت
مطلب دیگر اینکه مشاهده نار الهی یا نور الهی یک قسم, شنیدن کلام الهی قسم دیگر, اینها همه به مقامات فعل خدا برمیگردد آنچه را وجود مبارک موسای کلیم در اربعین طلب میکرد مقام برتر و بالاتر بود که عرض کرد: ﴿رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیْکَ﴾ بعد جواب آمد که ﴿لَنْ تَرَانِی﴾[2] آن قداست موسای کلیم(سلام الله علیه) باعث شد که یک تجلّی از طرف خدا نصیبش شد که به برکت تجلّیای که خدا برای موسی کرد خود موسی(علیه السلام) مدهوش شد و کوه متلاشی شد نه اینکه مدهوشیِ موسی به وسیله اندکاک کوه باشد بلکه امر به عکس, این طور نیست که کوه مجرای الهی باشد و وجود مبارک کلیم الهی بالتبع استفاده کند بلکه خدای سبحان برای موسای کلیم تجلّی کرد کوه متلاشی شد و موسی مدهوش که آن را در آیه دیگر باید مطرح کرد.
نقد نظر قرطبی در تفسیر کریمه﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾
مسئله بعدی جریان این ضمّ جناح است تاکنون روشن شد که دست گاهی به عصا میرسد به اذن خدا, عصا مار میشود دوباره همین دست به مار میرسد ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[3] به صورت عصا در میآید. همین دست به بغل میرود به اذن خدا ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾[4] این هم به عنایت الهی است جناب قرطبی در تفسیر الجامع لأحکام القرآن گفتند ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ منظور از این دست, دست راست است برای اینکه جناح در طرف چپ بدن است ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این جناح چون طرف چپ است بنابراین منظور از این دست, دست راست است دلیلی نیاوردند که جناح, قسمت چپ را میگویند[5] جناح یعنی پهلو حالا گاهی راست گاهی چپ, از کجا استفاده میشود که جناح آن پهلوی چپ است این برهان ندارد برای اینکه جیب یعنی یقه, در سورهٴ مبارکهٴ «نور» گذشت که ﴿وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾[6] یعنی این زنها روسری را که به سر میگذارند باید ادامه داشته باشد تا یقه اینها را بگیرد نه «ولیضربنّ بخمرهنّ علی جیودهنّ» که با دال باشد یعنی گردن را بپوشاند بلکه جَیب را بپوشانند یعنی از پشت، گردن, از جلو، سینه پوشیده بشود ﴿وَلْیَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیُوبِهِنَّ﴾ خِمار و روسری را که روی سر میگذارند سر پوشیده، جَیْد گردن، از پشت پوشیده, جیب یقه از جلو پوشیده. جَیب یعنی یقه این قسمت جلو یعنی سینه آن وقت از کجا معلوم میشود که منظور از این دست, دست راست است چون جَیب به معنای پهلوی چپ است این سخن ایشان ظاهراً مستدل نیست.
نقد بیان علامه طباطبایی(ره) در تفسیر کریمه ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾
میماند این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[7] چند وجهی را ملاحظه فرمودید سیدناالاستاد ذکر کردند نپذیرفتند خودشان این وجه را قبول کردند که ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ در قبال راه رفتن متبختران است افراد متبختر کسانی که با فخرفروشی حرکت میکنند دو طرف دستشان پهلویشان باز است با این وضع حرکت میکنند متبخترانه اگر کسی خواست متواضعانه حرکت کند این دستها را به پهلو میچسباند این طور نیست که بخواهد متبخترانه حرکت کند[8] این سخن درست است میتواند کنایه از تواضع باشد ولی ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ با آن سازگار نیست این ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است که برای اینکه از ترس نجات پیدا کنی چنین کاری بکن در آنجا که فرمود: ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ﴾ این نشانه تواضع است یا وقتی به پسر و دختر میگوید در برابر پدر و مادر پیر ﴿وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ﴾[9] این نشانه پر پهن کردن است و تواضع و فروتنی.
آرای گوناگون در تفسیر کریمه﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ و بیان قول صائب
اما اینجا میفرماید: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این نشان آن است که حادثههای غیر مترقّب و سهمگینی برای وجود مبارک موسای کلیم در آن شب تار پیش آمد یکی اینکه عصا بالأخره اژدها شد و اژدها به حالت اول برگشت یکی اینکه دست در بغل گذاشت و بیضا شد این تحوّلاتی که در بدن ایجاد میکند ترهیبی, تخویفی, در انسان ایجاد میکند فرمود جناحت را به خودت نه اینکه جناح راست را به چپ یا جناح چپ را به راست ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ یعنی خودت را جمع بکن دیگر نترس این ترس مربوط به خصوص آن عصا نیست بعد از جریان ید بیضاست این تحوّل بالأخره هراسی میآورد که این چه وضعی است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ با همین گفتن, این ایجاد میشود این دستور تشریعی نیست که مولایی به عبدش بگوید نترس تکلیف بکند همین افاضهٴ تکوینی است که با این خوف برطرف میشود اینکه گفته میشود اولیای الهی خوف و ترس ندارند این دو بخش است یک بخش به عنایت الهی است که وعده خداست که اولیای الهی هراسی ندارند ترسی ندارند برای اینکه ـ انشاءالله ـ از جهنم نجات پیدا میکنند از بهشت برخوردارند از شکست مصوناند پیروزی نصیب آنها میشود ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[10] و مانند آن اما وظیفهای برای خود این ولیّ الهی است این همواره بین الخوف و الرجا باید به سر ببرد وعده الهی این است که اینها در معاد ترسی ندارند (یک) در دنیا پیروزند (دو) اما وظیفه شخص مؤمن و ولیّ آن است که همیشه بین الخوف و الرجا به سر ببرد این طور نیست که مطمئن باشد چون هر لحظه ممکن است اوضاع عوض بشود پس ﴿أَلاَ إِنَّ أَوْلِیَاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾[11] این خبر نیست که گزارش بدهد که اولیا این طور نیستند این جمله خبریهای است که به داعی انشا القا شده و وعده است که اینها نباید هراس داشته باشند برای اینکه خطری اینها را تهدید نمیکند و اما روایات فراوانی هست بخشی از آیات هم همین را تأیید میکند که مؤمن لا یزال، بین خوف و رجا به سر میبرد انسان که اطمینان ندارد. این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ میتواند این معنا باشد این معنا نه آن است که در المیزان آمده نه آن است که مرحوم شیخ طوسی در تبیان فرموده[12] نه آن سه وجهی است که مرحوم سیدناالاستاد ذکر کردند و رد کردند این تحوّلی که در تو پیدا شد خودت را جمع کن جناح راست را به چپ یا جناح چپ را به راست نیست جناح خودت را به خودت منضم بکن یعنی خودت را جمع بکن چه هراسی داری؟! این ضمیمه کردن تعبیر دیگری از طمأنینه داشتن است یک انسان مطمئن, آرام است یک انسان مضطرب, شناور و لرزان است این لرزه این اضطراب این پراکندگی این نشانه جمع نبودن است حواسش جمع نیست فکرش پریشان است فرمود این کار را نکن خودت را جمع بکن هیچ هراسی هم نداشته باش.
مضطرب نباش آرام باش مطمئن باش این تحوّلی که پیدا کردی, حقیقتی است به سود تو, به سود دین و مانند آن, اینکه میبینی دستت وقتی از بغل در آوردی روشن میشود دوباره عادی میشود اینها نگرانت نکند حواست جمع باشد مطمئن باش با این طمأنینه حرکت کن لذا وجود مبارک موسای کلیم در کمال طمأنینه در کمال شهامت, حرفهایش را زده که در بحث دیروز حرفهایش گذشت.
استدلالهای متقابل فرعونیان و حضرت موسی(علیه السّلام)
فرعون آمده گفته که این سِحر است یعنی آلفرعون, ملأ, همه اینها گفتند این سِحر است (یک) در این مملکت ساحر کم نیست دو: فرق تو با ساحران آن است که آنها راست میگویند تو ـ معاذ الله ـ دروغ میگویی آنها میگویند سِحر است تو میگویی معجزه است فِریهای را روی این سِحر گذاشتی ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ (یک) ﴿مُفْتَریً﴾ (دو) بعد هم گفت ما این حرفها را از گذشتهها به یاد نداریم معیار ما در قبول و نکول, در تصدیق و تکذیب، حرفِ گذشتگان است اگر آنها چیزی را گفتند ما میپذیریم چون ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾[13] چیزی را نگفتند ما نمیپذیریم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ یک سَلفیّت مذمومی هم اینها داشتند موسای کلیم(سلام الله علیه) فرمود نه ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ درست است نه ﴿مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ درست است شما ببینید برهان چیست حرف اول را ذات اقدس الهی میزند (یک) خدا میداند که من از طرف او برای هدایت شما آمدم (دو) نشانه, اینکه, گواهی او و خطّ او و نامه او و پیام او به دست من است (سه) این دو پیام هم نقد است یکی عصا یکی ید بیضا (چهار) من از طرف او آمدم به همین دو نشانه.
مراد از﴿شَهِیداً﴾ در استدلال نبی اکرم (صلّی الله علیه و آله و سلّم)
وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود من از طرف او آمدم برای اینکه امضای او نزد من است خطّ او نزد من است نامه او نزد من است ﴿وَیَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾[14] نه ﴿شَهِیداً﴾ یعنی «علیما» چون اگر کسی بگوید خدا میداند, اینکه دعوا را تمام نمیکند کسی میگوید من پیغمبر, یکی میگوید دروغ میگویی, بگوید خدا میداند, خب خدا میداند او میگوید خدا نمیداند, این نیست, اینکه برهان نشد اینکه دلیل نشد ﴿شَهِیداً﴾ نه یعنی «علیماً» ﴿شَهِیداً﴾ یعنی گواه, خدا گواهی میدهد که من از طرف او آمدم برای اینکه کتاب او دست من است نامه او دست من است امضای او دست من است خط او دست من است ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ اگر کسی بگوید خدا میداند که من عالِمم این معنایش ترک مخاصمه است کفایت مذاکرات آن هم میگوید نه, خدا نیست اینکه احتجاج نیست احتجاج وقتی تام است که آنها که میگویند: ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾ این بگوید نه, من رسولم ﴿کَفَی بِاللَّهِ شَهِیداً﴾ خدا گواه است نه خدا علیم است به چه دلیل گواه است؟ برای اینکه نامه او نزد من است خب این میشود حجّت بالغه.
مقصود از عالم بودن خداوند ، در برهان موسای کلیم
وجود مبارک موسای کلیم هم فرمود خدا میداند, خدا میداند یعنی در اینجا داوری کرده این محکمه را خدا اداره کرده برای اینکه کارِ او به دست من است معجزه کارِ اوست دیگر منتها به دست ولیّ او ظاهر میشود فرمود پروردگار من ﴿أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِنْدَهُ﴾ او میداند چه کسی از طرف او آمده و شهادت هم داده آنها گفتند نه, این ـ معاذ الله ـ سِحر است و اینها.
عصاره سخنان حضرت موسی(علیه السّلام) با فرعونیان
﴿قَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ﴾ (یک) بعد هم خیال نکنید یک مسئله علمی باشد من بگویم پیامبر هستم شما بگویید پیامبر نیستید مسئله خاتمه پیدا کند ما با شما کار داریم با جامعه شما با حکومت شما با سیاست شما با وضع زندگی شما کار داریم و سرانجام ما هم پیروزیم و سرانجام شما هم شکست میخورید این سه, چهار مطلب را با همین جمله بیان کرده خدا أعلم است داور محکمه است برای اینکه گواهی را به دست من داده علامتش را به دست من داده و من هم با شما کار دارم و در این صحنه ما پیروزیم و شما هم شکست میخورید این سه, چهار جمله را گفته فرمود: ﴿وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ چه در دنیا چه در آخرت چه مجموع دارین پیروزی برای مردان مُحق است ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ این عصاره فرمایش حضرت موسی(سلام الله علیه).
مراد فرعون از ادعای ربوبیّت
کاری که فرعون کرد در جریان آن مسابقه و اینها مطلب دیگر است فرعون ادّعایی دارد میگوید که من ربّم منظور از این رب, آفریدگار یعنی خالق آسمان و زمین نیست منظور از رب, ربّالعالمین یعنی کسی که کلّ جهان را دارد اداره میکند نیست چون آنها میدانند که آسمان و زمین قبل از فرعون بود بعد از فرعون هست منظور از رب یعنی پرورنده این جامعه, این جامعه را من باید اداره کنم فکر من, اندیشه من همان است که جامعه را میتواند اداره کند ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾[15] بیش از این ادّعایی نداشت اینکه میگوید من ربّم یعنی پرورش شما با قانون من است با فکر من است همین نه اینکه من شما را خلق کردم یا من آسمان و زمین را خلق کردم خودش هم که بتپرست بود که در آیات قبل خواندیم به فرعون گفتند که اگر موسی(سلام الله علیه) را رها کنی ﴿یَذَرَکَ وَآلِهَتَکَ﴾[16] اینکه میگفت: ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾[17] اینکه میگفت: ﴿مَا أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ﴾ یعنی سعادت شما در این است که مطابق فکر من کشورتان را اداره کنید, همین! از من اطاعت کنی.
وجود مبارک موسای کلیم بعد از اینکه این حرف را زد او آمده یک مطلب میانهروی را مطرح کرده بعد آن داعیه اصلی خود را از یاد نبرده این نه تنها گفته دین شما را من باید تنظیم کنم دین یعنی قانون اداره مملکت, من باید اداره کنم ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُبَدِّلَ دِینَکُمْ﴾ میگفت غیر از من کس دیگری نیست ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ من غیر از خود الهی نمیبینم این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی «عدم الوجدان یدلّ علی عدم الوجود» من که نمیبینم یعنی نیست دیگر, گرچه سیدناالاستاد این را نپذیرفتند[18] ولی این قابل قبول است.
عدم سریان قاعده «عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود» درباره خدای سبحان
یک وقت است که ما میگوییم «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» خب حالا شما نیافتی این دلیل نیست که وجود ندارد این جریان «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» این یک چیز حقّی است اما در حوزه امکان یعنی یک موجود محدود ممکن اگر چیزی را نیابد دلیل نیست که آن نیست زیرا ممکن است این شیء در جای دیگر باشد و این امر محدود نتواند به آن دسترسی پیدا کند پس «عدم الوجدان لا یدلّ علی عدم الوجود» ولی اگر این حرف برای کسی بود که محیط مطلق بود مثل خدا, خدا اگر بفرماید من نیافتم یعنی نیست, من نمیدانم یعنی نیست چون خدا ﴿بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ﴾[19] است معدومِ محض که شیء نیست این معدومِ محض لفظی است که مفهومش در ذهن ترسیم میشود اما زیرش خالی است اگر کسی بگوید خدا آیا میداند یا نه باید بگوییم چه چیزی را میداند باید شیئی باشد که خدا آن را بداند علم یعنی ظهور علم یعنی کشف چیزی را روشن بکند لا شیء محض را که نمیشود روشن کرد لذا ذات اقدس الهی در چند قسمت از آیات قرآن دارد که این شرکی که اینها میگویند برای خدا شریک قائل شدند خدا نمیداند ﴿أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ این مضمون هم در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» است هم در سورهٴ مبارکهٴ «رعد»[20] یعنی شما مشرکین حرفی دارید میزنید که خدا نمیداند, خدا نمیداند یعنی نیست اگر سخن از عدم الوجدان الهی است این قطعاً یدلّ علی عدم الوجود همین حرف بلند را فرعون دارد ادّعا میکند در سورهٴ مبارکهٴ «یونس» آیه هجده به این صورت است ﴿وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ یَعلَمُ فِی السَّماوَاتِ وَلاَ فِی الْأَرْضِ﴾ شما دارید مطلبی را گزارش میدهید که خدا نمیداند شما میگویید بتها شریک الهیاند شما میگویید اینها ارباب ما هستند خب این را خدا نمیداند یعنی نیست این همان است که فرمود: ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾[21] اگر شما کلمه رب را بر این صنم و وثن اطلاق کردید ﴿إِنْ هِیَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّیْتُمُوهَا﴾ اسمِ بیمسمّاست یعنی کلمه رب این راء و باء مضاعف این لفظ این مفهوم جایش خالی است شما هر چه در خارج بگردید صنم و وثن رب نیستند اسم بیمسمّا هستند و خدا ربوبیّت این صنم و وثن را نمیداند یعنی این نیست پس عدم الوجدان درباره ممکنات «لا یدلّ علی عدم الوجود» ولی درباره ذات اقدس الهی «یدلّ علی عدم الوجود» این خاصیّت محیط بودن, چنین ادّعای بلندی را فرعون دارد میگوید من غیر از خودم خدایی نمیدانم ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾.
مشابه تعبیری که در سورهٴ «یونس» هست در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» هم هست؛ در سورهٴ مبارکهٴ «رعد» به این صورت بیان شده آیه 33 این است ﴿أَفَمَنْ هُوَ قَائِمٌ عَلَی کُلِّ نَفْسٍ بِمَا کَسَبَتْ وَجَعَلُوا لِلَّهِ شُرَکَاءَ﴾ ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿قُلْ سَمُّوهُمْ أَمْ تُنَبِّئُونَهُ بِمَا لاَ یَعْلَمُ فِی الْأَرْضِ أَم بِظَاهِرٍ مِنَ الْقَوْلِ﴾ شما چیزی را دارید در برابر خدا میگویید که خدا نمیداند یعنی نیست, معدوم مطلق است چنین ادّعای تندی را فرعون دارد میگوید: ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾. بنابراین ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ یعنی غیر از من کس دیگری نیست گاهی از راه انصاف بخواهد محکمه را به سود خود بگرداند بگوید من نمیدانم, چنین اطلاعی ندارم.
نقد دیدگاه علامه طباطبایی(ره) در تفسیر کریمه ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾
سیدناالاستاد میفرماید این معنا با ذیل آیه سازگار نیست[22] برای اینکه در ذیل آیه نشان میدهد که او شک دارد لذا به هامان گفته است که قصری درست کن که ما برویم بالای قصر ببینیم در آسمانها خبری هست یا خبری نیست چون ذیل آیه نشانهٴ شکّ فرعون است پس این ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ معنایش این نیست که یقیناً غیر از من کس دیگری نیست خب فراز و نشیبهای فراوانی در گفتهها هست آن کسی که میگوید: ﴿أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَی﴾[23] این وقتی گفت ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم﴾ یعنی غیر از این کس دیگری نیست وقتی وجود مبارک موسای کلیم هم گفت من از طرف ربّ العالمین آمدم در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این مضمون گذشت که فرعون گفت این حرف, حرف آدمهای دیوانه است[24] مگر غیر از من کس دیگری رب است؟! کسی که موسای کلیم را ـ معاذ الله ـ به جنون متّهم میکند میگوید این حرف, حرف دیوانههاست یعنی من یقین دارم غیر از من کس دیگری نیست آن وقت اگر در جملههای بعدی یعنی در ذیل آیه آن سخن را دارد این برای آن است که در محکمه عمومی در انظار عمومی که سخن از ملأ است انحای گوناگون احتجاجات رد و بدل میشود اینجایی که گفت: ﴿إِنِّی لَأَظُنُّهُ﴾ معنایش این نیست که من قدری احتمال میدهم او درست بگوید این صد درصد او را کاذب میداند برای اینکه گفت تو مجنونی اینکه گفت این سِحر است به گمانِ خود یقین داشت اینکه گفت تو مجنون هستی به گمان خود یقین داشت اینکه گفت اینها توطئه کردند میخواهند ما را از وطنمان آواره کنند[25] به گمان خود یقین داشت اینکه گفت: ﴿إِنِّی لَأَظُنُّهُ﴾ من گمانم این است یعنی من یقین دارم.
درخواست متوهمانه فرعون جهت رویت خداوند
پس اینکه وجود مبارک موسای کلیم این مطلب را گفت او گفت این کار را انجام بدهید من میخواهم تحقیق بیشتری بکنم ﴿مَا عَلِمْتُ لَکُم مِنْ إِلهٍ غَیْرِی﴾ بعد به هامان که وزیر او بود دستور داد ﴿فَأَوْقِدْ لِی یَا هامَانُ عَلَی الطِّینِ فَاجْعَل لِی صَرْحاً لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلهِ مُوسَی وَإِنِّی لَأَظُنُّهُ مِنَ الْکَاذِبِینَ﴾ سطح فکر آنها در معرفتشناسی همین حس و تجربه بود گفت کورهای فراهم کن که ما این خشتها را به صورت آجر در بیاوریم تا بتوانیم قصر رفیع بسازیم آن قصر اگر شیشهای باشد نظیر آنچه وجود مبارک سلیمان داشت و میگفتند صرح, صرح یعنی شفاف و روشن میگویند این مطلب را تصریح کرده یعنی روشن کرده آن قصری که درون و بیرونش شیشهای است پیداست صرح ممرّد است اگر یک برج بلندی باشد که بالای آن خیلی شفاف و روشن باشد انسان بتواند فضای دید بهتری داشته باشد میگویند صرح یعنی بالای آن تصریح میکند شفاف میکند روشن میکند گفت یک برج محکم مُتقن صرحگونه بساز که من بروم پشتبام ببینم خدا هست یا نیست اینها بر اساس ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾[26] که معرفت حسّی و تجربی است که کف دانش است سخن میگفتند علم و دانش از معرفت حسّی و تجربی پایینتر ما نداریم ضعیفترین, پایینترین علم, علم تجربی است بعد نیمهتجربی است بعد تجریدی فلسفه و کلام است بعد تجریدی عرفان است بعد شهودی است چون در علوم تجربی مستحضرید که یقین بسیار کم است برهان در ریاضیات است و بالاتر از ریاضی، اینها در کف دانش بودند حرفهای بنیاسرائیل این بود که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ یا میگفتند: ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾[27] همین فکر غالب در مصر برای فرعون هم بود فرعون هم گفت صرحی بساز برجی بساز که بالایش خیلی شفاف و روشن باشد من ببینم آنجا کسی هست به نام خدا یا نه یا آنجا رصدخانه درست کنیم ﴿لَعَلِّی أَبْلُغُ الْأَسْبَابَ ٭ أَسْبَابَ السَّماوَاتِ﴾[28] ببینیم در آسمانها خدایی هست یا نه, بالأخره از محدوده حس و تجربه نمیتوانم بگذرم بعد پاسخ متقنش را وجود مبارک موسای کلیم میدهد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ شوریٰ, آیهٴ 51.
[2] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 143.
[3] . سورهٴ طه, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ طه, آیهٴ 22; سورهٴ نمل, آیهٴ 12; سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[5] . الجامع لأحکام القرآن, ج14, ص285.
[6] . سورهٴ نور, آیهٴ 31.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[8] . المیزان, ج16, ص34.
[9] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 24.
[10] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[11] . سورهٴ یونس, آیهٴ 62.
[12] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص149.
[13] . سورهٴ زخرف, آیات 22 و 23.
[14] . سورهٴ رعد, آیهٴ 43.
[15] . سورهٴ غافر, آیهٴ 29.
[16] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 127.
[17] . سورهٴ غافر, آیهٴ 26.
[18] . المیزان, ج16, ص38.
[19] . سورهٴ بقره, آیهٴ 29.
[20] . سورهٴ رعد, آیهٴ 33.
[21] . سورهٴ نجم, آیهٴ 23.
[22] . المیزان, ج16, ص38.
[23] . سورهٴ نازعات, آیهٴ 24.
[24] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 27.
[25] . ر.ک: سورهٴ طه, آیهٴ 57.
[26] . سورهٴ بقره, آیهٴ 55.
[27] . سورهٴ نساء, آیهٴ 153.
[28] . سورهٴ غافر, آیات 36 و 37.
تاکنون نظری ثبت نشده است