- 805
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 34 تا 37 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 34 تا 37 سوره قصص"
- داستان ارتباط حضرت موسی (ع) و حضرت شعیب (ع)؛
- تعابیر سه گانه قرآن درباره معجزه ید بیضاء؛
- تفاوت حالات حضرت موسی (ع) هنگام رفتن از مصر و بازگشت به آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَریً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ (37)﴾
تعابیر سه گانه قرآن درباره معجزه ید بیضاء و خصیصه آیه سوره <قصص>
مطالبی که مربوط به مباحث گذشته است بخشی امروز مطرح میشود و بخشی هم ـ انشاءالله ـ برای روز بعد. مطلب اول آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود دستت را به پهلویت مُنضم بکن تا این ید, بیضا بشود پس آنچه در سورهٴ «طه» مطرح است «ضمّ الید الی الجناح» است «لخروجها بیضاء»[1] در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» سخن از «ادخال الید فی الجیب» است «لخروجها بیضاء»[2] یعنی دستت را به بغل بگذار, به پهلو بگذار, به گریبان بگذار آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مطرح است «سلوک الید فی الجیب» است «لخروجها بیضاء»[3] پس «ضمّ الید الی الجناح» یک عنوان, «ادخال الید فی الجیب» عنوان دیگر, «سلوک الید فی الجیب» عنوان ثالث. آنچه در سورهٴ «قصص» و «نمل» آمده نزدیک هم است برای اینکه ادخال ید در جیب با سلوک ید در جیب نزدیک هماند آنچه در سورهٴ «طه» آمده است «ضمّ الید الی الجناح» است که جناح میشود پهلو, شبیه همان «ادخال الید فی الجیب» یا «سلوک الید فی الجیب» است این سه عنوان در سه سوره نزدیک هم است و قابل هماهنگی اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است به عنوان «ضَمّ الجناح» آن برای ید بیضا شدن نیست و آن ضمّ دست به جناح نیست بلکه ضمّ الجناح الی النفس است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[4] یعنی تو آن مقامی داری که به اذن خدا بر خودت مسلّطی نظیر ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ﴾[5] که خدا فرمود پهلویت را به خودت ضمیمه بکن یعنی مالک قلبت باش مالک نفست باش مالک صدرت باش اگر کسی مالک صدر شد مالک قلب شد مالک نفس شد میتواند آرام باشد لذا فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اگر بخواهی از هراس نجات پیدا کنی باید مالک قلب باشی مالک صدر باشی به اذن «مقلّبَ القلوب»[6] که این شبیه ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ﴾ و مانند آن میتواند باشد پیام آیه سورهٴ مبارکهٴ «قصص» با همه آن تعبیرات سهگانه فرق میکند.
تفاوت حالات حضرت موسی(علیه السّلام) هنگام رفتن از مصر و بازگشت به آن
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم وقتی میخواست از مصر به طرف مدین حرکت کند گرچه موحّدانه بود اما قتل قبطی از یک سو که این را در پرونده داشت, تهدید شورای تأمین بر قتل او که در تعقیب او بودند از سوی دوم, و تنها این راه را میپیمود از سوی سوم و برای اوّلین بار است که از مصر به شرق مصر یعنی مدین حرکت میکند چهارم, در چنین حالی بیش از حالات دیگر به خدا متوسّل شد عرض کرد ﴿عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾[7] اما وقتی از مدین به طرف غرب مدین یعنی مصر میآمد شعیب پیغمبر(علیه الصلاة و علیه السلام) را دید آن تسلّی و دلداری پیغمبر را از نزدیک تلقّی کرد که شعیب فرمود: ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾[8] دیگر راحت شدی این تسلّی و دلداری را دید هشت سال تقریباً یا بیش از هشت سال در محضر یک پیغمبر بود برگشتن تنها نبود بار اول نبود که این راه را دارد طی میکند لذا با آرامش بیشتری این سفر را طی میکرد گرچه آمدن و ماندن و برگشتن همه بر اساس ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[9] است او موحّدانه زندگی میکند اما حالت آمدنش به طرف مدین غیر از حالت برگشتش از مدین به مصر است.
کراهت مزدوری و تفاوت آن با اجاره
مطلب بعدی آن است که در جریان اجاره مستحضرید آنکه مکروه است مزدوری است نه اصلِ اجاره; مزدور کسی است که صاحبکار را بر عمر خود مسلّط میکند این تقریباً عمرفروشی کرده وقتفروشی کرده یک وقت است کسی کالایی را اجاره میدهد و زِمام کالا در اختیار اوست که این مستأجر در گِرو آن موجر است مثل رانندهها که یک اتومبیل را کرایه میدهند این کرایه یعنی همان اجاره است این مسافر بیچاره در اختیار این راننده است این طور نیست که مسلّط بر آن راننده باشد یا مسلّط بر اتومبیل باشد بلکه در تحت سلطه چنین موجری است این راننده که موجر است کار خود را تملیک مستأجر کرده (یک) بخشی از منفعت این اتومبیل را تملیک مستأجر کرده (دو) و این مستأجر بیچاره را در سلطه گرفته (سه) که فلان جا باید پایین بیایی فلان جا باید معطّل بشوی فلان جا باید زود سوار بشوی و اینها. این گونه از اجارهها آن شخص اجیر را تحت سلطه قرار نمیدهد پس گاهی اجاره به این است که انسان منفعت مال خود را به کسی تملیک میکند یا کار خود را تملیک میکند نه عمر خود را در اختیار او قرار بدهد آن کار را اعم از تسبیب و معاشرت انجام میدهد نظیر پیمانکارها که خیلی قهّارانه برخورد میکنند این گونه از اجارات چون مزدوری نیست مکروه نیست.
اقسام اجاره و نوع مکروه آن
شما در کتاب اجاره میبینید وقتی گفتند اجاره «تملیک منفعةٍ بعوضٍ»[10] این یک راه است ممکن است آن اجیر بالتسبیب یا بالمباشره این کار را انجام بدهد یک وقت است کسی به خیاط مراجعه میکند در گِرو خیاط هم است چندین بار باید برود و برگردد تا خیاط کار او را انجام بدهد اینها از سنخ مزدوری نیست یک وقت کسی خانهای را اجاره میکند این خانه کلاً تحت سلطه مستأجر است یا اتومبیل را در اختیار کسی قرار میدهد آن اتومبیل کلاً در اختیار این مستأجر است این اتومبیل در اختیار این مستأجر است که هر جا بخواهد ببرد ده روزه این قدر کرایهاش است آن خانه, دربست در اختیار مستأجر است یک ساله این خانه تحت سلطه مستاٴجر است آن اتومبیل تحت سلطه مستاٴجر است ما در خود عین دو گونه اجاره داریم در منفعت هم دو گونه اجاره داریم در عین یک وقت است کسی زیرزمین خانه کسی را اجاره میکند آب و برق و تلفن همه برای مالک است این بیچاره با اجازه ورود و خروج دارد آن هم در زیرزمین این زیرزمین نَمور تحت سلطه او هم نیست بنابراین این اجارة العین است بدون سلطه, یک وقت خانهای را دربست اجاره میکند میشود مسلّط بر آن, اتومبیلی را دربست اجاره میکند که خودش رانندگی کند این میشود مسلّط بر آن, پس اجاره عین گاهی به نحو تسلیط است گاهی به نحو عدم تسلیط هکذا فی العمل, یک وقت کسی کاری را برای آدم انجام میدهد مثل پیمانکاران قهّار, خیاطان ماهر که انسان تحت سلطه آنهاست هر وقت آنها گفتند بیا باید بگوییم چشم! اینجا تملیک, کار است بالمباشره أو بالتسبیب, اینها هم مکروه نیست. یک وقت این مزدوری سابق است که این شخص کلّ عمر در اختیار این است تمام وقتش را در اختیار این گذاشته این میشود مکروه برای اینکه در روایاتی که این را نهی کرده فرمود کسی که عمرش را به دیگری واگذار کند «فقد حَظَر علی نفسه الرزق»[11] برای اینکه این عمرش را به دیگری داده وقتش را به دیگری داده آنجایی که اجاره تسلیط است تسلیط بر شخص باشد آن طوری که تسلیط بر عین است آن بیحضاضت و کراهت نیست که از آن در فارسی ما تعبیر میکنیم به مزدوری اما جریان موسی و شعیب(سلام الله علیهم) جریان مکتب و صاحب مکتب و محضر پیغمبر را ادراک کردن و امثال ذلک بود آن یک فضیلت دیگری را به همراه داشت.
بنابراین مسئله اجاره جداست مسئله اجاره تسلیطی جداست بعضی از اجارهها تلفیقی است از تسلیط بر عین و تملیک منفعت مثل اینکه آدم سوار تاکسی میشود خب نسبت به عین, تسلیط است نسبت به رانندگی, تملیک منفعت است اینجا گاهی سلطه است گاهی سلطه نیست گاهی اجاره, تسلیط عین است مثل اینکه خانهای را اجاره میکند گاهی تملیک منفعت است مثل اینکه کسی به خیاط بگوید این لباس مرا بدوز, گاهی تلفیق است مرکّب از تملیک منفعت و تسلیط عین است مثل اینکه کسی اتومبیلی را, کرایه میکند با رانندگی آن شخص, رانندگی را هم مالک شده.
عدم تنافی کراهت مزدوری با وجوب کفایی برخی مشاغل
پرسش: استاد ببخشید خیلی از کارهای به ظاهر مزدوری هست که واجب کفایی است در جامعه اسلامی.
پاسخ: وجوب منافات ندارد به اینکه این کار را انسان از راه دیگری انجام بدهد آن کار، واجب است اما چند گونه میشود آن را انجام داد بالشرکه میشود انجام داد به تملیک منفعت اعم از تسبیب و مباشرت میشود انجام داد اما به نحو مزدوری که نیست اگر یک وقت ضرورت باشد انحصار باشد بله حضاضت آن برطرف میشود ما آنچه در جامعه داریم کار کردن است و اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست کارگر را بوسید[12] در آن روایت ندارد که دست مزدور را بوسید کار، برکت است کار، نعمت است آنچه در جامعه لازم است کار است إمّا بالتسبیب أو بالمباشره ولی عمرفروشی, تسلیط دیگری بر عمر, تسلیط دیگری بر وقت این روا نیست. غرض آن است که انسان موظف است خودش و عائله خودش را کریمانه اداره کند.
اقسام دوگانه هراس حضرت موسی (علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود من میترسم دو گونه وجود مبارک موسای کلیم ترس داشت یک ترسِ نفسی و شخصی بود برای اینکه سابقه قتل داشت آن قبطی را از پا در آورد و فرعونیانی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾[13] درصدد انتقام بودند که این به شخص برمیگردد قسم دوم خوف بود نسبت به دعوا و دعوت که من میترسم دعوت توحید را نپذیرند ادّعای رسالت را نپذیرند سخن از خودم نیست که مرا بزنند سخن در این است که حرفِ تویِ خدا را نپذیرند ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾
سرّ نیاز موسای کلیم به همراهی جناب هارون(علیهما السلام)
در جریان ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ فرمود من حجّت دارم برهان دارم ولی خب اگر اینها مغالطه کردند اشکال کردند سخنگویی که از خودم افصح باشد لازم دارم برادرم را نمیخواهم چون ﴿إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً﴾[14] چون او مشکل مرا حل نمیکند هارون نمیتواند در برابر شورای تأمین فرعون بایستد ولی هارون میتواند در برابر اعتراضهای دعوا و نبوّت سخنگوی خوب باشد لذا درخواست مشارکت هارون را در بخش دوم ذکر فرمود, عرض کرد: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ برای اینکه ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ اما آنجا که ﴿فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[15] آنجا از هارون و امثال هارون کاری ساخته نبود حالا بر فرض هارون بیاید یا نیاید آنجا نگفت هارون را به کمک من بفرست چون از هارون در برابر شورای تأمین مصر کاری ساخته نبود اما اینجا فرمود من یک حرف جدید دارم یک دعوت تازه دارم آنها اگر اعتراض کردند من هم آن قدرت دفاع را نداشتم حرف شما زمین میماند کسی بفرست که سخنگوی من باشد کاملاً از من دفاع بکند از مکتبم از استدلالم از دعوایم از دعوتم. در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» به این قسمتش اشاره فرمود که اگر آنها اعتراض کنند و من نتوانم دفاع کنم آن وقت چه کار باید کرد آیه دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این بود ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ آن جریان ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[16] آن یک کار شخصی است آن از هارون کاری ساخته نیست اما در این مسئله حتماً من کمکی میخواهم خدای سبحان فرمود ما هر دو را تأمین کردیم.
وعده الهی به پیروزی پیروان موسای کلیم و مکتب آن حضرت
بعد فرمود شما که میترسید باید بدانید نه تنها شما فاتح و پیروزید این مکتبتان پیروز است لذا پیروان شما هم پیروزند پیروان شما که ید بیضا ندارند پیروان شما که اژدها ندارند پیروان شما مکتب دارند و پیروزی این مکتب, بالأخره پیروز است ولو حدوثاً با عصا و ید بیضا آمده. فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً﴾ لذا هم دست شورای تأمین کوتاه است هم زبان اعتراضکننده نسبت به دعوا و دعوت، سرانجام نه تنها شما پیروزید, پیروان شما هم پیروزند برای اینکه مکتب, حق است این حق پیروز است ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ چون آیات و معجزات به همراه شماست ﴿بِآیَاتِنَا﴾ اما ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾ آنها که عصا ندارند آنها که ید بیضا ندارند لازم نیست کسی معجزه داشته باشد در طلیعه امر البته انبیا با اعجاز آمدند اما اگر کسی مکتبی داشته باشد حق و این مکتب را بفهمد, باور کند و عمل کند پیروز است ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾.
سخنان فرعونیان در برابر ادعا و دعوت حضرت موسی(علیه السّلام)
حالا شرح قصه؛ فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا﴾ که برخی از آن معجزات بالفعل بود برخی بالقوّه فرمود آنها سه حرف زدند یکی اینکه گفتند این سِحر است ما در مملکت ساحر زیاد داریم دوم اینکه فرق شما با ساحران دیگر این است که آنها کارشان سِحر است ادّعایی ندارند و شما ـ معاذ الله ـ یک ساحر کاذبی هستید این سِحر را معجزه قلمداد کردید میگویید اعجاز خداست به خدا هم فِریه بستید فرق شما با ساحران دیگر این است پس ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ که در مملکت کم نیست ﴿مُفْتَری﴾ که مخصوص خود شماست شما دروغ بستید میگویید این معجزه است و کار خداست سوم اینکه ما در قبول و نکول معیاری داریم اگر حرفی را نیاکان ما گفته باشند میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[17] ﴿مُقْتَدُونَ﴾[18] و مانند آن,[19] نگفته باشند میگوییم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ محور تصدیق و تکذیب ما, کار گذشتگان ماست ما چیزی را بخواهیم رد کنیم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ چیزی را خواستیم بپذیریم میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ این سه حرف را آلفرعون زدند قبطیها گفتند.
پاسخ حضرت موسی(علیه السّلام) به فرعونیان
وجود مبارک موسای کلیم فرمود ما حقّی داریم باطلی داریم صدقی داریم کذبی داریم خیری داریم شرّی داریم حَسنی داریم قبیحی داریم این عالَم نظامی دارد حسابی دارد آن کسی که انسان و جهان را آفرید ما را فرستاد و این هم حرفش است ﴿وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی﴾ شما گفتید سِحر است, خیر, شما گفتید فِریه است, خیر, شما گفتید ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا﴾, خیر, معیار حرف پدرانتان نیست معیار حرف خداست معیار تشخیص سِحر و معجزه هم آن است که «سِحر با معجزه پهلو نزند»[20] و میدان مسابقه هم باز است.
﴿وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ﴾ این ﴿مِنْ عِندِهِ﴾ هم تأیید میکند از نزد او, به دستور او من هدایت آوردم پس هم دعوا دارم که من رسولم, هم دعوت دارم به توحید دعوت کردم.
پیروزی نهایی حق در همه مقاطع تاریخ
بعد هم معلوم میشود که شما که این همه تهدید میکنید خدا میداند که ﴿مَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ به سه نحو, اگر مسئله قیامت باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[21] مسئله دنیا باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ جمع بین الدارین باشد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ اگر بخواهیم جامع سخن بگوییم خدا میداند که سرانجام چه کسی پیروز میشود چه در دنیا چه در آخرت در هر پاراگراف تاریخی حق پیروز است یک قصّه جدیدی پیروز میشود این طور که قصّهای بیاید و صحنهای بیاید و تاریخی بیاید و این تاریخ تمام بشود باطل پیروز بشود (یک) معلوم نشود چه کسی پیروز است (دو) این هر دو باطل است در هر مقطع تاریخی هر فصل تاریخی که پروندهاش بسته میشود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این یک اصل کلی است فرمود: ﴿وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ عاقبتِ ﴿الدَّارِ﴾ اگر آخرت باشد که روشن است خصوص دنیا باشد روشن است جمع بین دارین باشد روشن است.
سرّ عدم توفیق ظالمان
چرا؟ ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق, ظلم بیراهه رفتن است جهان حسابی دارد نظمی دارد کسی دارد رهبری میکند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[22] همه اشیا یک پیشانی دارند پیشانی و پیشانوی اشیا به دست اوست گاهی این وسطها برخیها بیراهه میروند یک عدّه حق, یک عدّه باطل ولی کلاً پیشانی اشیا به دست اوست ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ پس خدا پیشانودار است زمامدار است قائد است خدا کارش چگونه است ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ این هم راه راست میرود دیگر یک عدّه را مستقیم میبرد جهنم این معلوم میشود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ است دیگر, علیه اینهاست ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ یک عدّه را مستقیم میبرد بهشت این طور نیست که کسی بازی بکند و خدا بازیِ او را پاسخ ندهد ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾[23] خدا آنها را با همان مکر میگیرد این طور نیست که عالَم حساب و کتابی نداشته باشد.
بیان لطیف صدرالمتالهین درباره نظم دقیق عالم
یک تعبیر لطیفی مرحوم صدرالمتألهین در تفسیرش دارد که نظام عالَم نظیر نظام مهندسی ساختمانهای زیبا و معماری خوب نیست نظیر مثلاً مسجد شیخ لطف الله در اصفهان و مانند آن, آن زیباست و هنرمندانه است ولی عالَم قویتر از اوست الآن یک آجر از دیوار شرقی آن بردارند یک آجر از دیوار غربی آن بردارند جابهجا بکنند این بنا فرو نمیریزد فرمایش ایشان این است که کلّ جهان مانند حلقات سلسله عدد است اگر شما این عدد هشت را بین هفت و نُه برداری در دستتان میماند کجا میخواهی بگذاری؟![24] ظلم این طور است باطل این طور است خلاف این طور است نمیشود چیزی را از یک جا گرفت به جای دیگر گذاشت این چیز را باید سر جایش بگذاری باید بر همین نظام حرکت بکنیم بنابراین اگر مسئله دنیا باشد ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ آخرت باشد ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ جامع بین هر دو باشد کما هو الحق ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ پس ظالم هرگز به مقصد نخواهد رسید «خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل»[25] و همیشه در هر مقطع تاریخی در هر فصل تاریخی ﴿عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ برای مؤمن و موحّد است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . ر.ک: سورهٴ طه, آیهٴ 22.
[2] . ر.ک: سورهٴ نمل, آیهٴ 12.
[3] . ر.ک: سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[4] . سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[5] . سورهٴ هود, آیهٴ 112.
[6] . تهذیب الأحکام, ج2, ص74.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 22.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 25.
[9] . سورهٴ انعام, آیهٴ 162.
[10] . تذکرةالفقهاء (طـالقدیمة), ص505.
[11] . الکافی, ج5, ص90; وسائل الشیعه, ج17, ص239.
[12] . اسد الغابة, ج2, ص185; الاصابة, ج3, ص72.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 6.
[14] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[15] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[16] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 14.
[17] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 22.
[18] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 23.
[19] . لازم به ذکر است این دو آیه در قرآن کریم مربوط به کلام فرعونیان نیست و مراد استاد از اینکه فرعونیان چنین سخنی دارند این است که مضمون کلام فرعونیان این گونه است.
[20] . دیوان حافظ)تصحیح انجوی شیرازی)،صفحه 118.
[21] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 128; سورهٴ قصص, آیهٴ 83.
[22] . سورهٴ هود, آیهٴ 56.
[23] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 46.
[24] . ر.ک: تفسیر القرآن الکریم (ملاصدرا), ج1, ص216 و 217.
[25] . دیوان حافظ, غزل 304.
- داستان ارتباط حضرت موسی (ع) و حضرت شعیب (ع)؛
- تعابیر سه گانه قرآن درباره معجزه ید بیضاء؛
- تفاوت حالات حضرت موسی (ع) هنگام رفتن از مصر و بازگشت به آن
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35) فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا بَیِّنَاتٍ قَالُوا مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ مُفْتَریً وَمَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ (36) وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الْظَّالِمُونَ (37)﴾
تعابیر سه گانه قرآن درباره معجزه ید بیضاء و خصیصه آیه سوره <قصص>
مطالبی که مربوط به مباحث گذشته است بخشی امروز مطرح میشود و بخشی هم ـ انشاءالله ـ برای روز بعد. مطلب اول آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود دستت را به پهلویت مُنضم بکن تا این ید, بیضا بشود پس آنچه در سورهٴ «طه» مطرح است «ضمّ الید الی الجناح» است «لخروجها بیضاء»[1] در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» سخن از «ادخال الید فی الجیب» است «لخروجها بیضاء»[2] یعنی دستت را به بغل بگذار, به پهلو بگذار, به گریبان بگذار آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» مطرح است «سلوک الید فی الجیب» است «لخروجها بیضاء»[3] پس «ضمّ الید الی الجناح» یک عنوان, «ادخال الید فی الجیب» عنوان دیگر, «سلوک الید فی الجیب» عنوان ثالث. آنچه در سورهٴ «قصص» و «نمل» آمده نزدیک هم است برای اینکه ادخال ید در جیب با سلوک ید در جیب نزدیک هماند آنچه در سورهٴ «طه» آمده است «ضمّ الید الی الجناح» است که جناح میشود پهلو, شبیه همان «ادخال الید فی الجیب» یا «سلوک الید فی الجیب» است این سه عنوان در سه سوره نزدیک هم است و قابل هماهنگی اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است به عنوان «ضَمّ الجناح» آن برای ید بیضا شدن نیست و آن ضمّ دست به جناح نیست بلکه ضمّ الجناح الی النفس است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾[4] یعنی تو آن مقامی داری که به اذن خدا بر خودت مسلّطی نظیر ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ﴾[5] که خدا فرمود پهلویت را به خودت ضمیمه بکن یعنی مالک قلبت باش مالک نفست باش مالک صدرت باش اگر کسی مالک صدر شد مالک قلب شد مالک نفس شد میتواند آرام باشد لذا فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ اگر بخواهی از هراس نجات پیدا کنی باید مالک قلب باشی مالک صدر باشی به اذن «مقلّبَ القلوب»[6] که این شبیه ﴿فَاسْتَقِمْ کَمَا أُمِرْتَ﴾ و مانند آن میتواند باشد پیام آیه سورهٴ مبارکهٴ «قصص» با همه آن تعبیرات سهگانه فرق میکند.
تفاوت حالات حضرت موسی(علیه السّلام) هنگام رفتن از مصر و بازگشت به آن
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک موسای کلیم وقتی میخواست از مصر به طرف مدین حرکت کند گرچه موحّدانه بود اما قتل قبطی از یک سو که این را در پرونده داشت, تهدید شورای تأمین بر قتل او که در تعقیب او بودند از سوی دوم, و تنها این راه را میپیمود از سوی سوم و برای اوّلین بار است که از مصر به شرق مصر یعنی مدین حرکت میکند چهارم, در چنین حالی بیش از حالات دیگر به خدا متوسّل شد عرض کرد ﴿عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاءَ السَّبِیلِ﴾[7] اما وقتی از مدین به طرف غرب مدین یعنی مصر میآمد شعیب پیغمبر(علیه الصلاة و علیه السلام) را دید آن تسلّی و دلداری پیغمبر را از نزدیک تلقّی کرد که شعیب فرمود: ﴿نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ﴾[8] دیگر راحت شدی این تسلّی و دلداری را دید هشت سال تقریباً یا بیش از هشت سال در محضر یک پیغمبر بود برگشتن تنها نبود بار اول نبود که این راه را دارد طی میکند لذا با آرامش بیشتری این سفر را طی میکرد گرچه آمدن و ماندن و برگشتن همه بر اساس ﴿إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکِی وَمَحْیَایَ وَمَمَاتِی لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ﴾[9] است او موحّدانه زندگی میکند اما حالت آمدنش به طرف مدین غیر از حالت برگشتش از مدین به مصر است.
کراهت مزدوری و تفاوت آن با اجاره
مطلب بعدی آن است که در جریان اجاره مستحضرید آنکه مکروه است مزدوری است نه اصلِ اجاره; مزدور کسی است که صاحبکار را بر عمر خود مسلّط میکند این تقریباً عمرفروشی کرده وقتفروشی کرده یک وقت است کسی کالایی را اجاره میدهد و زِمام کالا در اختیار اوست که این مستأجر در گِرو آن موجر است مثل رانندهها که یک اتومبیل را کرایه میدهند این کرایه یعنی همان اجاره است این مسافر بیچاره در اختیار این راننده است این طور نیست که مسلّط بر آن راننده باشد یا مسلّط بر اتومبیل باشد بلکه در تحت سلطه چنین موجری است این راننده که موجر است کار خود را تملیک مستأجر کرده (یک) بخشی از منفعت این اتومبیل را تملیک مستأجر کرده (دو) و این مستأجر بیچاره را در سلطه گرفته (سه) که فلان جا باید پایین بیایی فلان جا باید معطّل بشوی فلان جا باید زود سوار بشوی و اینها. این گونه از اجارهها آن شخص اجیر را تحت سلطه قرار نمیدهد پس گاهی اجاره به این است که انسان منفعت مال خود را به کسی تملیک میکند یا کار خود را تملیک میکند نه عمر خود را در اختیار او قرار بدهد آن کار را اعم از تسبیب و معاشرت انجام میدهد نظیر پیمانکارها که خیلی قهّارانه برخورد میکنند این گونه از اجارات چون مزدوری نیست مکروه نیست.
اقسام اجاره و نوع مکروه آن
شما در کتاب اجاره میبینید وقتی گفتند اجاره «تملیک منفعةٍ بعوضٍ»[10] این یک راه است ممکن است آن اجیر بالتسبیب یا بالمباشره این کار را انجام بدهد یک وقت است کسی به خیاط مراجعه میکند در گِرو خیاط هم است چندین بار باید برود و برگردد تا خیاط کار او را انجام بدهد اینها از سنخ مزدوری نیست یک وقت کسی خانهای را اجاره میکند این خانه کلاً تحت سلطه مستأجر است یا اتومبیل را در اختیار کسی قرار میدهد آن اتومبیل کلاً در اختیار این مستأجر است این اتومبیل در اختیار این مستأجر است که هر جا بخواهد ببرد ده روزه این قدر کرایهاش است آن خانه, دربست در اختیار مستأجر است یک ساله این خانه تحت سلطه مستاٴجر است آن اتومبیل تحت سلطه مستاٴجر است ما در خود عین دو گونه اجاره داریم در منفعت هم دو گونه اجاره داریم در عین یک وقت است کسی زیرزمین خانه کسی را اجاره میکند آب و برق و تلفن همه برای مالک است این بیچاره با اجازه ورود و خروج دارد آن هم در زیرزمین این زیرزمین نَمور تحت سلطه او هم نیست بنابراین این اجارة العین است بدون سلطه, یک وقت خانهای را دربست اجاره میکند میشود مسلّط بر آن, اتومبیلی را دربست اجاره میکند که خودش رانندگی کند این میشود مسلّط بر آن, پس اجاره عین گاهی به نحو تسلیط است گاهی به نحو عدم تسلیط هکذا فی العمل, یک وقت کسی کاری را برای آدم انجام میدهد مثل پیمانکاران قهّار, خیاطان ماهر که انسان تحت سلطه آنهاست هر وقت آنها گفتند بیا باید بگوییم چشم! اینجا تملیک, کار است بالمباشره أو بالتسبیب, اینها هم مکروه نیست. یک وقت این مزدوری سابق است که این شخص کلّ عمر در اختیار این است تمام وقتش را در اختیار این گذاشته این میشود مکروه برای اینکه در روایاتی که این را نهی کرده فرمود کسی که عمرش را به دیگری واگذار کند «فقد حَظَر علی نفسه الرزق»[11] برای اینکه این عمرش را به دیگری داده وقتش را به دیگری داده آنجایی که اجاره تسلیط است تسلیط بر شخص باشد آن طوری که تسلیط بر عین است آن بیحضاضت و کراهت نیست که از آن در فارسی ما تعبیر میکنیم به مزدوری اما جریان موسی و شعیب(سلام الله علیهم) جریان مکتب و صاحب مکتب و محضر پیغمبر را ادراک کردن و امثال ذلک بود آن یک فضیلت دیگری را به همراه داشت.
بنابراین مسئله اجاره جداست مسئله اجاره تسلیطی جداست بعضی از اجارهها تلفیقی است از تسلیط بر عین و تملیک منفعت مثل اینکه آدم سوار تاکسی میشود خب نسبت به عین, تسلیط است نسبت به رانندگی, تملیک منفعت است اینجا گاهی سلطه است گاهی سلطه نیست گاهی اجاره, تسلیط عین است مثل اینکه خانهای را اجاره میکند گاهی تملیک منفعت است مثل اینکه کسی به خیاط بگوید این لباس مرا بدوز, گاهی تلفیق است مرکّب از تملیک منفعت و تسلیط عین است مثل اینکه کسی اتومبیلی را, کرایه میکند با رانندگی آن شخص, رانندگی را هم مالک شده.
عدم تنافی کراهت مزدوری با وجوب کفایی برخی مشاغل
پرسش: استاد ببخشید خیلی از کارهای به ظاهر مزدوری هست که واجب کفایی است در جامعه اسلامی.
پاسخ: وجوب منافات ندارد به اینکه این کار را انسان از راه دیگری انجام بدهد آن کار، واجب است اما چند گونه میشود آن را انجام داد بالشرکه میشود انجام داد به تملیک منفعت اعم از تسبیب و مباشرت میشود انجام داد اما به نحو مزدوری که نیست اگر یک وقت ضرورت باشد انحصار باشد بله حضاضت آن برطرف میشود ما آنچه در جامعه داریم کار کردن است و اگر وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دست کارگر را بوسید[12] در آن روایت ندارد که دست مزدور را بوسید کار، برکت است کار، نعمت است آنچه در جامعه لازم است کار است إمّا بالتسبیب أو بالمباشره ولی عمرفروشی, تسلیط دیگری بر عمر, تسلیط دیگری بر وقت این روا نیست. غرض آن است که انسان موظف است خودش و عائله خودش را کریمانه اداره کند.
اقسام دوگانه هراس حضرت موسی (علیه السلام)
مطلب بعدی آن است که اینکه فرمود من میترسم دو گونه وجود مبارک موسای کلیم ترس داشت یک ترسِ نفسی و شخصی بود برای اینکه سابقه قتل داشت آن قبطی را از پا در آورد و فرعونیانی که ﴿یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ﴾[13] درصدد انتقام بودند که این به شخص برمیگردد قسم دوم خوف بود نسبت به دعوا و دعوت که من میترسم دعوت توحید را نپذیرند ادّعای رسالت را نپذیرند سخن از خودم نیست که مرا بزنند سخن در این است که حرفِ تویِ خدا را نپذیرند ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾
سرّ نیاز موسای کلیم به همراهی جناب هارون(علیهما السلام)
در جریان ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ فرمود من حجّت دارم برهان دارم ولی خب اگر اینها مغالطه کردند اشکال کردند سخنگویی که از خودم افصح باشد لازم دارم برادرم را نمیخواهم چون ﴿إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً﴾[14] چون او مشکل مرا حل نمیکند هارون نمیتواند در برابر شورای تأمین فرعون بایستد ولی هارون میتواند در برابر اعتراضهای دعوا و نبوّت سخنگوی خوب باشد لذا درخواست مشارکت هارون را در بخش دوم ذکر فرمود, عرض کرد: ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ برای اینکه ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ اما آنجا که ﴿فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[15] آنجا از هارون و امثال هارون کاری ساخته نبود حالا بر فرض هارون بیاید یا نیاید آنجا نگفت هارون را به کمک من بفرست چون از هارون در برابر شورای تأمین مصر کاری ساخته نبود اما اینجا فرمود من یک حرف جدید دارم یک دعوت تازه دارم آنها اگر اعتراض کردند من هم آن قدرت دفاع را نداشتم حرف شما زمین میماند کسی بفرست که سخنگوی من باشد کاملاً از من دفاع بکند از مکتبم از استدلالم از دعوایم از دعوتم. در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» به این قسمتش اشاره فرمود که اگر آنها اعتراض کنند و من نتوانم دفاع کنم آن وقت چه کار باید کرد آیه دوازده به بعد سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» این بود ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ آن جریان ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾[16] آن یک کار شخصی است آن از هارون کاری ساخته نیست اما در این مسئله حتماً من کمکی میخواهم خدای سبحان فرمود ما هر دو را تأمین کردیم.
وعده الهی به پیروزی پیروان موسای کلیم و مکتب آن حضرت
بعد فرمود شما که میترسید باید بدانید نه تنها شما فاتح و پیروزید این مکتبتان پیروز است لذا پیروان شما هم پیروزند پیروان شما که ید بیضا ندارند پیروان شما که اژدها ندارند پیروان شما مکتب دارند و پیروزی این مکتب, بالأخره پیروز است ولو حدوثاً با عصا و ید بیضا آمده. فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً﴾ لذا هم دست شورای تأمین کوتاه است هم زبان اعتراضکننده نسبت به دعوا و دعوت، سرانجام نه تنها شما پیروزید, پیروان شما هم پیروزند برای اینکه مکتب, حق است این حق پیروز است ﴿فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا﴾ چون آیات و معجزات به همراه شماست ﴿بِآیَاتِنَا﴾ اما ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾ آنها که عصا ندارند آنها که ید بیضا ندارند لازم نیست کسی معجزه داشته باشد در طلیعه امر البته انبیا با اعجاز آمدند اما اگر کسی مکتبی داشته باشد حق و این مکتب را بفهمد, باور کند و عمل کند پیروز است ﴿أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ﴾.
سخنان فرعونیان در برابر ادعا و دعوت حضرت موسی(علیه السّلام)
حالا شرح قصه؛ فرمود: ﴿فَلَمَّا جَاءهُم مُّوسَی بِآیَاتِنَا﴾ که برخی از آن معجزات بالفعل بود برخی بالقوّه فرمود آنها سه حرف زدند یکی اینکه گفتند این سِحر است ما در مملکت ساحر زیاد داریم دوم اینکه فرق شما با ساحران دیگر این است که آنها کارشان سِحر است ادّعایی ندارند و شما ـ معاذ الله ـ یک ساحر کاذبی هستید این سِحر را معجزه قلمداد کردید میگویید اعجاز خداست به خدا هم فِریه بستید فرق شما با ساحران دیگر این است پس ﴿مَا هذَا إِلَّا سِحْرٌ﴾ که در مملکت کم نیست ﴿مُفْتَری﴾ که مخصوص خود شماست شما دروغ بستید میگویید این معجزه است و کار خداست سوم اینکه ما در قبول و نکول معیاری داریم اگر حرفی را نیاکان ما گفته باشند میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ﴾,[17] ﴿مُقْتَدُونَ﴾[18] و مانند آن,[19] نگفته باشند میگوییم: ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ محور تصدیق و تکذیب ما, کار گذشتگان ماست ما چیزی را بخواهیم رد کنیم میگوییم ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی آبَائِنَا الْأَوَّلِینَ﴾ چیزی را خواستیم بپذیریم میگوییم: ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ﴾ این سه حرف را آلفرعون زدند قبطیها گفتند.
پاسخ حضرت موسی(علیه السّلام) به فرعونیان
وجود مبارک موسای کلیم فرمود ما حقّی داریم باطلی داریم صدقی داریم کذبی داریم خیری داریم شرّی داریم حَسنی داریم قبیحی داریم این عالَم نظامی دارد حسابی دارد آن کسی که انسان و جهان را آفرید ما را فرستاد و این هم حرفش است ﴿وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی﴾ شما گفتید سِحر است, خیر, شما گفتید فِریه است, خیر, شما گفتید ﴿مَا سَمِعْنَا بِهذَا﴾, خیر, معیار حرف پدرانتان نیست معیار حرف خداست معیار تشخیص سِحر و معجزه هم آن است که «سِحر با معجزه پهلو نزند»[20] و میدان مسابقه هم باز است.
﴿وَقَالَ مُوسَی رَبِّی أَعْلَمُ بِمَن جَاءَ بِالْهُدَی مِنْ عِندِهِ﴾ این ﴿مِنْ عِندِهِ﴾ هم تأیید میکند از نزد او, به دستور او من هدایت آوردم پس هم دعوا دارم که من رسولم, هم دعوت دارم به توحید دعوت کردم.
پیروزی نهایی حق در همه مقاطع تاریخ
بعد هم معلوم میشود که شما که این همه تهدید میکنید خدا میداند که ﴿مَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ به سه نحو, اگر مسئله قیامت باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾[21] مسئله دنیا باشد وحدها ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ جمع بین الدارین باشد ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ اگر بخواهیم جامع سخن بگوییم خدا میداند که سرانجام چه کسی پیروز میشود چه در دنیا چه در آخرت در هر پاراگراف تاریخی حق پیروز است یک قصّه جدیدی پیروز میشود این طور که قصّهای بیاید و صحنهای بیاید و تاریخی بیاید و این تاریخ تمام بشود باطل پیروز بشود (یک) معلوم نشود چه کسی پیروز است (دو) این هر دو باطل است در هر مقطع تاریخی هر فصل تاریخی که پروندهاش بسته میشود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ این یک اصل کلی است فرمود: ﴿وَمَن تَکُونُ لَهُ عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ عاقبتِ ﴿الدَّارِ﴾ اگر آخرت باشد که روشن است خصوص دنیا باشد روشن است جمع بین دارین باشد روشن است.
سرّ عدم توفیق ظالمان
چرا؟ ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ بالقول المطلق, ظلم بیراهه رفتن است جهان حسابی دارد نظمی دارد کسی دارد رهبری میکند ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾[22] همه اشیا یک پیشانی دارند پیشانی و پیشانوی اشیا به دست اوست گاهی این وسطها برخیها بیراهه میروند یک عدّه حق, یک عدّه باطل ولی کلاً پیشانی اشیا به دست اوست ﴿مَا مِن دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذُ بِنَاصِیَتِهَا﴾ پس خدا پیشانودار است زمامدار است قائد است خدا کارش چگونه است ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ این هم راه راست میرود دیگر یک عدّه را مستقیم میبرد جهنم این معلوم میشود ﴿وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ﴾ است دیگر, علیه اینهاست ﴿إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ یک عدّه را مستقیم میبرد بهشت این طور نیست که کسی بازی بکند و خدا بازیِ او را پاسخ ندهد ﴿وَعِندَ اللَّهِ مَکْرُهُمْ﴾[23] خدا آنها را با همان مکر میگیرد این طور نیست که عالَم حساب و کتابی نداشته باشد.
بیان لطیف صدرالمتالهین درباره نظم دقیق عالم
یک تعبیر لطیفی مرحوم صدرالمتألهین در تفسیرش دارد که نظام عالَم نظیر نظام مهندسی ساختمانهای زیبا و معماری خوب نیست نظیر مثلاً مسجد شیخ لطف الله در اصفهان و مانند آن, آن زیباست و هنرمندانه است ولی عالَم قویتر از اوست الآن یک آجر از دیوار شرقی آن بردارند یک آجر از دیوار غربی آن بردارند جابهجا بکنند این بنا فرو نمیریزد فرمایش ایشان این است که کلّ جهان مانند حلقات سلسله عدد است اگر شما این عدد هشت را بین هفت و نُه برداری در دستتان میماند کجا میخواهی بگذاری؟![24] ظلم این طور است باطل این طور است خلاف این طور است نمیشود چیزی را از یک جا گرفت به جای دیگر گذاشت این چیز را باید سر جایش بگذاری باید بر همین نظام حرکت بکنیم بنابراین اگر مسئله دنیا باشد ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ آخرت باشد ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ جامع بین هر دو باشد کما هو الحق ﴿لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ﴾ پس ظالم هرگز به مقصد نخواهد رسید «خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل»[25] و همیشه در هر مقطع تاریخی در هر فصل تاریخی ﴿عَاقِبَةُ الدَّارِ﴾ برای مؤمن و موحّد است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . ر.ک: سورهٴ طه, آیهٴ 22.
[2] . ر.ک: سورهٴ نمل, آیهٴ 12.
[3] . ر.ک: سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[4] . سورهٴ قصص, آیهٴ 32.
[5] . سورهٴ هود, آیهٴ 112.
[6] . تهذیب الأحکام, ج2, ص74.
[7] . سورهٴ قصص, آیهٴ 22.
[8] . سورهٴ قصص, آیهٴ 25.
[9] . سورهٴ انعام, آیهٴ 162.
[10] . تذکرةالفقهاء (طـالقدیمة), ص505.
[11] . الکافی, ج5, ص90; وسائل الشیعه, ج17, ص239.
[12] . اسد الغابة, ج2, ص185; الاصابة, ج3, ص72.
[13] . سورهٴ بقره, آیهٴ 49; سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 6.
[14] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[15] . سورهٴ قصص, آیهٴ 33.
[16] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 14.
[17] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 22.
[18] . سورهٴ زخرف, آیهٴ 23.
[19] . لازم به ذکر است این دو آیه در قرآن کریم مربوط به کلام فرعونیان نیست و مراد استاد از اینکه فرعونیان چنین سخنی دارند این است که مضمون کلام فرعونیان این گونه است.
[20] . دیوان حافظ)تصحیح انجوی شیرازی)،صفحه 118.
[21] . سورهٴ اعراف, آیهٴ 128; سورهٴ قصص, آیهٴ 83.
[22] . سورهٴ هود, آیهٴ 56.
[23] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 46.
[24] . ر.ک: تفسیر القرآن الکریم (ملاصدرا), ج1, ص216 و 217.
[25] . دیوان حافظ, غزل 304.
تاکنون نظری ثبت نشده است