- 1008
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 30 تا 35 سوره قصص
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 30 تا 35 سوره قصص"
- ملاقات حضرت موسی (ع) با تجلی الهی در قالب درخت؛
- معنای شریک قرآن بودن اهلبیت (ع)؛
- خداوند ترس را با برگرداندن مار به عصا و ضعف را با هارون جبران کرد.
-
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (31) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (32) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (33) وَأَخِی هَارُون هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35)﴾
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از گذراندن آن دوران هشت یا ده سال در خدمت شعیب، از مدین به طرف غرب مدین یعنی مصر حرکت کردند و خب ظاهراً شب بود راه را هم آشنا نبودند هوا هم سرد بود از بالای یک درّه، نوری دیدند به همراهانش فرمود شما اینجا بمانید من بروم اگر کسی هست که راهبلد باشد از او راهنمایی بگیرم اگر راهبلدی آنجا نیافتم از آتش مقداری بیاورم شما گرم بشوید که بحثش گذشت. وقتی که به این منطقه آمد آن بقعه, بقعه مبارک بود وادی بود یعنی درّه در آن درّه که بقعهای داشت که آن بقعه مبارک بود درختی بود در قسمت راست این وادی از حجاب درخت, اصول دین را شنید که اجمالش در سورهٴ «قصص» است تفصیلش در سورهٴ «طه» گذشت آنچه در این سوره یعنی سورهٴ «قصص» به طور اجمال بیان شد این است که ندایی که به موسای کلیم(سلام الله علیه) داده شد این بود که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ اما در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که مبسوطاً گذشت این اصول بیان شده آیه یازده به بعد سورهٴ «طه» این بود فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ٭ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ٭ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» اصول کلی دین و جریان نماز مطرح شد توحید مطرح شد وحی و نبوّت مطرح شد ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ مطرح شد ﴿فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ اما آنچه در این سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است فقط اصل توحید است که فرمود: ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ آنچه درباره دو معجزه عصای موسی و ید بیضا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت اینجا همان دو مطلب با یک عبارت دیگری بیان شده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به صورت سؤال و جواب بیان شده که ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی﴾[1] وقتی فرمود: ﴿أَلْقِهَا یَا مُوسَی﴾, ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾[2] در سورهٴ «قصص» سخن از سؤال و جواب نیست مستقیماً فرمود: ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ﴾, ﴿فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ یک مقدار فاصله گرفت و برنگشت که جلوی این مار بیاید و دست به مار بزند ما به موسای کلیم گفتیم خدا به موسای کلیم فرمود: ﴿أَقْبِلْ﴾ پس رو برنگردان ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نترس برای اینکه تو از هر نظر در امنیتی، این یک معجزه است, آنجا که فرمود: ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[3] به صورت مبسوط در سورهٴ «طه» بود و اینجا آن قسمت ذکر نشد. معجزه دیگر این بود که به موسای کلیم فرمود: ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ دست را در بغل بگذار این دست وقتی از بغل و کنار صدر مشروحت وقتی بیرون میآید خیلی شفاف و روشن میشود ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ گاهی ممکن است دست در اثر بیماری برص و مانند آن سفید بشود فرمود اینچنین نیست این بیماری نیست این کرامتی است نظیر آنچه درباره وجود مبارک زکریا گذشت که زبان مطهّرش سه روز بند آمد ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾[4] یک وقت است انسان زبانش در اثر بیماریها بند میآید یک وقت در اثر کرامت و معجزه است فرمود اینکه زبانت بند میآید نمیتوانی حرف بزنی ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾ تو مستوی هستی سالم هستی صحیح هستی ولی نمیتوانی حرف بزنی به دلیل اینکه ذکر میگویی عبادت میکنی با خدا مناجات میکنی ولی با مردم نمیتوانی حرف بزنی این معلوم میشود بر اساس کرامت است.
مطلب مهم این است که این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این یعنی چه این به چه چیزی برمیگردد؟ چند قول در مسئله است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعد از نقل آنها هیچ کدام از آنها را نپذیرفت.[5] زمخشری در کشاف مطلبی دارد که فخررازی در تفسیر کبیر میگوید این أحسن و بهترین تأویلی است در تفسیر این آیه[6] آنچه آنها معنا کردند این است که وقتی وجود مبارک موسای کلیم این عصا را انداخت عصا به صورت مار در آمد حضرت دستش را اینچنین کرد که علامت ترس بود انسانی که از چیزی میترسد این دستها را باز میکند وحی الهی این است که ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ این دستها را جمع بکن نترس این مار کاری به تو ندارد پس حضرت دست را به خاطر ترس باز کرده بود خدا فرمود دستت را جمع بکن.[7] تفاوتی که بین سورهٴ مبارکهٴ «طه» و «قصص» است این است که در سورهٴ «طه» آیه 22 به این صورت است ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ﴾ دستت را به طرف جناحت ضمیمه بکن, ببر، این جناح چیست مضموم چیست مضمومإلیه چیست، مضموم اینجا ید است به تعبیر زمخشری منظور دست راست است ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ﴾ یعنی دست راستت را به طرف جناح ببر در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ جناحت را به این طرف بیاور جناح را ایشان به قرینه آن ید, دست چپ گرفته و ید را دست راست گرفته دست راستت را به دست چپ, دست چپ را به دست راست یعنی این طور بغل بزن,[8] آرام باش این طور نکن دستت را باز بکنی علامت ترس که از مار بترسی و نگران باشی. پس منظور از ید در سورهٴ «طه» دست راست است منظور از جناح در سورهٴ «قصص» دست چپ است یعنی این دست چپ را ضمیمه دست راست بکن دست راست را ضمیمه دست چپ بکن این طور باش که نشانه آرامش است نه این دستها را باز کنی که نشانه ترس است.
این تعبیری که جناب زمخشری در کشاف دارد و مورد پذیرش سیدناالاستاد نیست و مورد پذیرش فخررازی در تفسیر کبیر است آیا این تام است یا تام نیست؟ چرا سیدناالاستاد نقد میکنند میگویند این نمیتواند مراد باشد فرمایش سیدناالاستاد این است که اگر این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ مربوط به جریان مار شدن عصا باشد که وجود مبارک موسای کلیم وقتی دید این عصا به صورت مار در آمد دستها را باز کرده علامت ترس بود این نباید فاصله باشد باید بلافاصله بعد از جریان مار شدن این قسمت ضَمّ ید باشد در حالی که اینجا فاصله شد یعنی قسمت مار شدن گذشت نوبت ید بیضا رسید بعد از ید بیضا میفرماید: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ﴾[9] آنچه در محلّ بحث است در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است آیه 31 این است ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ که این علامت ترس بود ﴿یا موسیٰ أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ﴾ پس جریان هراسان شدن موسای کلیم تمام شد برای اینکه خدا وحی فرستاد نترس تو در امنیّت و امانی. بعد در آیه 32 قسمت ید بیضا مطرح شد ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ بعد از این فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ جریان ید بیضا که رعبآور نیست جریان مار شدن عصا که رعبآور است گذشت اگر این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ بعد از آن جریان مار شدن و قبل از جریان ید بیضا ذکر میشد ممکن بود توجیه زمخشری و مانند آن درست باشد اما وقتی بعد از جریان ید بیضا ذکر شد فاصله این ید بیضا نمیگذارد که این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ به قسمت مار شدن تماس بگیرد باید معنای دیگر برای آن ذکر کرد. این عصاره نقد سیدناالاستاد است نسبت به آنها. لکن این ضمّ جناح گرچه این جا ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ آمده ولی در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آن برای هراس از مار نیست فرمود دستت را به جناح، به بغل بگذار تا روشن برگردد شفاف در آید آیه 22 سورهٴ «طه» ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن اصلاً کاری به این ندارد یک وقت است انسان میگوید وقتی وجود مبارک موسای کلیم دید عصا مار شد دستها را بیرون آورد این طور علامت ترس بود بعد آیه آمد که شما دست را ضمیمه خودت بکن نترس اما در سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود دستت را به جناحت بگذار تا بیضا و شفاف بیرون بیاید این کاری به جریان ترس از مار ندارد فرمود دستت را به بغل بگذار ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن وقت این جناح یعنی پهلو ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آنکه زمخشری معنا کرده گفته ما یک مضموم داریم یک مضمومإلیه؛ مضموم دست راست است مضمومالیه دست چپ است[10] جناح یعنی بال, دست انسان هم به منزله بال اوست پرنده جناح دارد انسان دست, کاری که پرنده با بال میکند انسان با دست میکند این تعبیری که جناب زمخشری ذکر کرد این نمیتواند تام باشد برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ معلوم میشود جناح یعنی پهلو همین تعبیری که در سورهٴ «قصص» آمده ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ منظور از این جناح همان جَیْب است یعنی پهلو, دستت را به پهلو بگذار بیضا در میآید دستت را بگذار بغلت ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ اینکه بعدها بزرگان گفتند دست را به جِیب ببری چیزی به دستت نمیآید دست را به جَیب ببری میشود ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ از جِیب کسی از کیف کسی دست روشن نمیشود اگر جَیب و صدر مشروح پیدا کردی دست به جَیب زدی ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ به هر تقدیر کوشش و سعی جناب زمخشری به جایی نمیرسد برای اینکه اینها دو مسئله جدای از هم است در سورهٴ «طه» که دارد ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ﴾, ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ مطرح است سخن از خوف نیست نفرمود دستت را به دست دیگر بگذار این طور باش تا علامت آرامش باشد فرمود دستت را به جناحت بگذار ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن جناح که نمیتواند به معنی دست باشد برای اینکه با آیه سورهٴ مبارکهٴ «قصص» سازگار نیست آیه سورهٴ «قصص» این است که ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ ما این جناح را باید به معنی پهلو بگیریم که با جَیب هماهنگ باشد.
عمده آن است که در محلّ بحث این جمله آمده فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این نشان میدهد که به جریان ترس وابسته است یعنی به همان قصّه مار وابسته است در این صحنه این ضمّ ید به جناح ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است که این دستها را به پهلو بگذار یا به هم بگذار که نترسی این کنایه است تعبیر لطیف شیخ طوسی(رضوان الله علیه) دارد که این منظور این نیست که دستها را روی هم بگذار بلکه همان طوری که در بخش بعدی یعنی آیه 35 همین سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ ما بازویت را به وسیله برادرت تقویت میکنیم که این یک امر کنایی است نه امر فیزیکی, جریان ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ هم یک امر غیر فیزیکی است یعنی دلت را نزد خودت بیاور جناح یعنی پهلو یعنی قلب یعنی سینه اینکه قلبت, سینهات, پهلویت مثل اینکه از تو فاصله گرفته این را به خودت بیاور آرام باش[11] اینچنین نیست که منظور یک کار فیزیکی باشد که حالا دست را به پهلو بگذار و مانند آن, آنکه دست را به پهلو میگذاری یا به سینه میگذاری ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن امر ظاهری است درست است اما اینکه فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ کنایه است سیدناالاستاد میفرماید اینکه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این معنای کنایی است همان طوری که ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[12] آمده منظور این نیست که بال پهن کن منظور آن است که متواضع باش یک انسان متکبّر متبختر باد به غبغب میکند دستها را باز میکند با این وضع حرکت میکند یک انسان متواضع دستها را جمع میکند به خودش میچسباند فرمود آن طور نباش که مثل انسان متکبّر متبختر دستها را فاصله بدهی حرکت کنی بلکه ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ یعنی متواضعانه زندگی کن متواضعانه حرکت کن[13] پس سخن از آن کار فیزیکی نیست آنچه زمخشری گفت آن نمیتواند باشد آنچه فخررازی تحسین کرده آن نمیتواند باشد.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این میتواند یک امر کنایی باشد یعنی هم ترس شما برطرف میشود هم ضعف شما برطرف میشود ضعف شما به وسیله داشتن یک وزیر و معاون خوب برطرف میشود, ترس شما به وسیله اینکه ید بیضا پیدا کردی و اینکه آن مار شدن عصا و برگشتنش در اختیار شما هست برطرف میشود که ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ خب این میتواند یک معنای کنایی باشد ترس را از یک راه برطرف میکند ضعف را از راه دیگر برطرف میکند ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان﴾ این معلوم میشود که به هر دو رابطه دارد این طور نیست که یک چیز بیگانه باشد یعنی ما ترسزدایی کردیم هم قدرت ید بیضا به تو دادیم هم قدرت اینکه عصا را مار کنی دوباره به حالت اوّلی برگردانی به تو دادیم ﴿فَذَانِکَ﴾ یعنی این دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ برهان اعم از حضوری و حصولی, ذهنی و عینی اینها خواهد بود اینها را بگیر ﴿إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ این دو معجزه را بگیر, مأموریتی داری که برای هدایت فرعون و ملأ او حرکت کنی ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد من چند مشکل دارم یکی اینکه سابقه قتل دارم آنها که مرا به عنوان یک رهبر مذهبی نمیپذیرند چون ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[14] آن سابقه قتل قِبطی باعث میشود که آلفرعون علیه من بشورند ثانیاً اینکه با اژدها نمیشود مردم را هدایت کرد با اژدها مردم را ساکت میکنند اما ساکن نمیکنند آنچه مردم را ساکن میکند بیانات علمی است من حرفهای خوب میزنم اما برادرم یعنی هارون ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ من تا چه وقت میتوانم با اژدها مردم را ساکت کنم اصلاً مگر میشود با ترس جامعه را آرام کرد با ترس هرگز جامعه ساکن نمیشود ساکت میشود فرمود من حالا بر فرض، ید بیضا نشان دادم بر فرض اژدها آوردم مگر ممیشود جامعه را با ترس اداره کرد من اگر بخواهم در افکار جامعه, علوم جامعه, اخلاق جامعه اثر بکنم باید حرفهای عالمانه بزنم حرفهای عالمانه هم طوری باشد که مردم را خسته نکند برادرم ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ این هنر ادبی است که میتواند جامعه را اداره کند این سخن است این گفتار است این نوشتار است این نثر خوب است این نظم خوب است که میتواند جامعه را هم ساکن کند هم ساکت کند اینها را وجود مبارک موسای کلیم پیشنهاد داد و خدای سبحان فرمود بله حق با توست من اینها را هم تأمین میکنم ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ من آن طور نیستم که نتوانم سخن بگویم اصل فصاحت را دارایم اما میدانید کسی بخواهد مسیر فکر کشوری را عوض بکند یک ادبیات شفاف و روشن میخواهد یک هنر خوبی میخواهد هنر گفتاری, هنر نوشتاری و مانند آن ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ این کمک من باشد مرا تصدیق کند حرفهای مرا به جامعه منتقل کند حرفهای جامعه را به من منتقل کند اگر مناظره است حضور پیدا کند اگر مباحثه است حضور پیدا کند اگر همایش و سخنرانی است حضور پیدا کند چون قدرت بیان او خوب است از من افصح است این کسی که پشت سر آدم مینشیند این دو ترکه مینشینند این را میگویند رِدء ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ یعنی دنبال من باشد کمک من باشد اینها که دو ترکه مینشینند میگویند این ردء اوست رِدف هم میگویند ﴿رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ برای اینکه سابقه قتل هم که دارم از طرفی هم سوابق فراوانی، اینها در بتپرستی دارند قدرت هم دست اینهاست ثروت هم دست اینهاست آن جاهلیّت هم که دامنگیر اینها شده خب من چطور اوضاع اینها را عوض کنم اما کسی داشته باشم که عالِم باشد حکیم باشد مؤمن باشد متّقی باشد حرف مرا تصدیق کند حرف مرا به جامعه منتقل کند سؤالهای جامعه را به من منتقل کند این خیلی کمک میکند شرح صدر هم که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» از خدا خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾[15] هم مشکل مرا حل کن هم برای من ردء و کمک و معاون و وزیر قرار بده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت وزیر آن کسی که وِزْر و ثِقل و بار سنگین مملکت به دوش اوست او را میگویند وزیر اگر بار سنگین مملکت را او نتواند حمل بکند دیگر وزیر نیست ﴿وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾ باشد همین طور است آنجا وجود مبارک هارون را واجد این اوصاف معرفی کرد که هارون برادر من است ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ٭ وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾[16] این ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ یعنی در مسئله وحی و نبوّت و رسالت و مکتبِ من, شریک من قرار بده اینکه ما به اهل بیت عرض میکنیم «السلامُ علیک یا شریک القرآن»[17] به همین مناسبت است منهای مسئله وحی تشریعی و نبوّت و رسالت، اینها عِدل قرآناند وقتی عِدل قرآن شدند «انت منّی بمنزلة هارون مِن موسی» درست در میآید هارون چه سِمتی و چه نقشی نسبت به وجود مبارک موسای کلیم داشت؟ حضرت موسی به خدا عرض کرد که ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ آن نبوّت که خود وجود مبارک هارون هم نبوّت داشت اگر وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی»[18] منهای مسئله نبوّت و رسالت وجود مبارک حضرت امیر میشود شریک وجود مبارک پیغمبر اگر شریک پیغمبر است «فی غیر النبوّة و الرسالة» صحیح است که به ائمه(علیهم السلام) مخصوصاً حضرت حجّت بگوییم «السلامُ علیک یا شریک القرآن» چون آنجا با قرینه همراه است اگر حضرت امیر به منزله هارون است که است اگر هارون شریک موساست که است پس حضرت امیر شریک پیغمبر است شریک قرآن است «السلام علیک یا شریک القرآن» میماند مسئله وحی تشریعی و نبوّت و اینها که خب یقیناً استثنا شده فرمود: «إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ طه, آیات 17 و 18.
[2] . سورهٴ طه, آیات 19 و 20.
[3] . سورهٴ طه, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ مریم, آیهٴ 10.
[5] . المیزان, ج16, ص33 و 34.
[6] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[7] . الکشاف, ج3, ص408; التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[8] . الکشاف, ج3, ص409.
[9] . المیزان, ج16, ص34.
[10] . الکشاف, ج3, ص409.
[11] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص149.
[12] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 215.
[13] . المیزان, ج16, ص34.
[14] . سورهٴ قصص, آیهٴ 15.
[15] . سورهٴ طه, آیات 25 ـ 28.
[16] . سورهٴ طه, آیات 31 و 32.
[17] . این تعبیر در یکی از زیارتهای حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) آمده است: اقبال الأعمال, ص712.
[18] . الکافی, ج8, ص107.
- ملاقات حضرت موسی (ع) با تجلی الهی در قالب درخت؛
- معنای شریک قرآن بودن اهلبیت (ع)؛
- خداوند ترس را با برگرداندن مار به عصا و ضعف را با هارون جبران کرد.
-
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ مِن شَاطِئِ الْوَادِ الْأَیْمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکَةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَن یَا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ (30) وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ یَا مُوسَی أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ (31) اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (32) قَالَ رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (33) وَأَخِی هَارُون هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (34) قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ وَنَجْعَلُ لَکُمَا سُلْطَاناً فَلاَ یَصِلُونَ إِلَیْکُمَا بِآیَاتِنَا أَنتُما وَمَنِ اتَّبَعَکُمَا الْغَالِبُونَ (35)﴾
وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) بعد از گذراندن آن دوران هشت یا ده سال در خدمت شعیب، از مدین به طرف غرب مدین یعنی مصر حرکت کردند و خب ظاهراً شب بود راه را هم آشنا نبودند هوا هم سرد بود از بالای یک درّه، نوری دیدند به همراهانش فرمود شما اینجا بمانید من بروم اگر کسی هست که راهبلد باشد از او راهنمایی بگیرم اگر راهبلدی آنجا نیافتم از آتش مقداری بیاورم شما گرم بشوید که بحثش گذشت. وقتی که به این منطقه آمد آن بقعه, بقعه مبارک بود وادی بود یعنی درّه در آن درّه که بقعهای داشت که آن بقعه مبارک بود درختی بود در قسمت راست این وادی از حجاب درخت, اصول دین را شنید که اجمالش در سورهٴ «قصص» است تفصیلش در سورهٴ «طه» گذشت آنچه در این سوره یعنی سورهٴ «قصص» به طور اجمال بیان شد این است که ندایی که به موسای کلیم(سلام الله علیه) داده شد این بود که ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ اما در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که مبسوطاً گذشت این اصول بیان شده آیه یازده به بعد سورهٴ «طه» این بود فرمود: ﴿فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِیَ یَا مُوسَی ٭ إِنِّی أَنَا رَبُّکَ فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ إِنَّکَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوی ٭ وَأَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِمَا یُوحَی ٭ إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی ٭ إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «طه» اصول کلی دین و جریان نماز مطرح شد توحید مطرح شد وحی و نبوّت مطرح شد ﴿إِنَّ السَّاعَةَ آتِیَةٌ أَکَادُ أُخْفِیهَا﴾ مطرح شد ﴿فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِی﴾ اما آنچه در این سورهٴ مبارکهٴ «قصص» آمده است فقط اصل توحید است که فرمود: ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ آنچه درباره دو معجزه عصای موسی و ید بیضا در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت اینجا همان دو مطلب با یک عبارت دیگری بیان شده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» به صورت سؤال و جواب بیان شده که ﴿وَمَا تِلْکَ بِیَمِینِکَ یَا مُوسَی ٭ قَالَ هِیَ عَصَایَ أَتَوَکَّؤُا عَلَیْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی﴾[1] وقتی فرمود: ﴿أَلْقِهَا یَا مُوسَی﴾, ﴿فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِیَ حَیَّةٌ تَسْعَی﴾[2] در سورهٴ «قصص» سخن از سؤال و جواب نیست مستقیماً فرمود: ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ﴾, ﴿فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ یک مقدار فاصله گرفت و برنگشت که جلوی این مار بیاید و دست به مار بزند ما به موسای کلیم گفتیم خدا به موسای کلیم فرمود: ﴿أَقْبِلْ﴾ پس رو برنگردان ﴿لاَ تَخَفْ﴾ نترس برای اینکه تو از هر نظر در امنیتی، این یک معجزه است, آنجا که فرمود: ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾[3] به صورت مبسوط در سورهٴ «طه» بود و اینجا آن قسمت ذکر نشد. معجزه دیگر این بود که به موسای کلیم فرمود: ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ دست را در بغل بگذار این دست وقتی از بغل و کنار صدر مشروحت وقتی بیرون میآید خیلی شفاف و روشن میشود ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ گاهی ممکن است دست در اثر بیماری برص و مانند آن سفید بشود فرمود اینچنین نیست این بیماری نیست این کرامتی است نظیر آنچه درباره وجود مبارک زکریا گذشت که زبان مطهّرش سه روز بند آمد ﴿آیَتُکَ أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾[4] یک وقت است انسان زبانش در اثر بیماریها بند میآید یک وقت در اثر کرامت و معجزه است فرمود اینکه زبانت بند میآید نمیتوانی حرف بزنی ﴿أَلاَّ تُکَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَ لَیَالٍ﴾ اما ﴿سَوِیّاً﴾ تو مستوی هستی سالم هستی صحیح هستی ولی نمیتوانی حرف بزنی به دلیل اینکه ذکر میگویی عبادت میکنی با خدا مناجات میکنی ولی با مردم نمیتوانی حرف بزنی این معلوم میشود بر اساس کرامت است.
مطلب مهم این است که این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این یعنی چه این به چه چیزی برمیگردد؟ چند قول در مسئله است که سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) بعد از نقل آنها هیچ کدام از آنها را نپذیرفت.[5] زمخشری در کشاف مطلبی دارد که فخررازی در تفسیر کبیر میگوید این أحسن و بهترین تأویلی است در تفسیر این آیه[6] آنچه آنها معنا کردند این است که وقتی وجود مبارک موسای کلیم این عصا را انداخت عصا به صورت مار در آمد حضرت دستش را اینچنین کرد که علامت ترس بود انسانی که از چیزی میترسد این دستها را باز میکند وحی الهی این است که ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ این دستها را جمع بکن نترس این مار کاری به تو ندارد پس حضرت دست را به خاطر ترس باز کرده بود خدا فرمود دستت را جمع بکن.[7] تفاوتی که بین سورهٴ مبارکهٴ «طه» و «قصص» است این است که در سورهٴ «طه» آیه 22 به این صورت است ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ﴾ دستت را به طرف جناحت ضمیمه بکن, ببر، این جناح چیست مضموم چیست مضمومإلیه چیست، مضموم اینجا ید است به تعبیر زمخشری منظور دست راست است ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ﴾ یعنی دست راستت را به طرف جناح ببر در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» که محلّ بحث است فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ جناحت را به این طرف بیاور جناح را ایشان به قرینه آن ید, دست چپ گرفته و ید را دست راست گرفته دست راستت را به دست چپ, دست چپ را به دست راست یعنی این طور بغل بزن,[8] آرام باش این طور نکن دستت را باز بکنی علامت ترس که از مار بترسی و نگران باشی. پس منظور از ید در سورهٴ «طه» دست راست است منظور از جناح در سورهٴ «قصص» دست چپ است یعنی این دست چپ را ضمیمه دست راست بکن دست راست را ضمیمه دست چپ بکن این طور باش که نشانه آرامش است نه این دستها را باز کنی که نشانه ترس است.
این تعبیری که جناب زمخشری در کشاف دارد و مورد پذیرش سیدناالاستاد نیست و مورد پذیرش فخررازی در تفسیر کبیر است آیا این تام است یا تام نیست؟ چرا سیدناالاستاد نقد میکنند میگویند این نمیتواند مراد باشد فرمایش سیدناالاستاد این است که اگر این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ مربوط به جریان مار شدن عصا باشد که وجود مبارک موسای کلیم وقتی دید این عصا به صورت مار در آمد دستها را باز کرده علامت ترس بود این نباید فاصله باشد باید بلافاصله بعد از جریان مار شدن این قسمت ضَمّ ید باشد در حالی که اینجا فاصله شد یعنی قسمت مار شدن گذشت نوبت ید بیضا رسید بعد از ید بیضا میفرماید: ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ﴾[9] آنچه در محلّ بحث است در سورهٴ مبارکهٴ «قصص» این است آیه 31 این است ﴿وَأَنْ أَلْقِ عَصَاکَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ کَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِراً وَلَمْ یُعَقِّبْ﴾ که این علامت ترس بود ﴿یا موسیٰ أَقْبِلْ وَلاَ تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ الْآمِنِینَ﴾ پس جریان هراسان شدن موسای کلیم تمام شد برای اینکه خدا وحی فرستاد نترس تو در امنیّت و امانی. بعد در آیه 32 قسمت ید بیضا مطرح شد ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ مِنْ غَیْرِ سُوءٍ﴾ بعد از این فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ جریان ید بیضا که رعبآور نیست جریان مار شدن عصا که رعبآور است گذشت اگر این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ بعد از آن جریان مار شدن و قبل از جریان ید بیضا ذکر میشد ممکن بود توجیه زمخشری و مانند آن درست باشد اما وقتی بعد از جریان ید بیضا ذکر شد فاصله این ید بیضا نمیگذارد که این ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ﴾ به قسمت مار شدن تماس بگیرد باید معنای دیگر برای آن ذکر کرد. این عصاره نقد سیدناالاستاد است نسبت به آنها. لکن این ضمّ جناح گرچه این جا ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ آمده ولی در سورهٴ مبارکهٴ «طه» آن برای هراس از مار نیست فرمود دستت را به جناح، به بغل بگذار تا روشن برگردد شفاف در آید آیه 22 سورهٴ «طه» ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن اصلاً کاری به این ندارد یک وقت است انسان میگوید وقتی وجود مبارک موسای کلیم دید عصا مار شد دستها را بیرون آورد این طور علامت ترس بود بعد آیه آمد که شما دست را ضمیمه خودت بکن نترس اما در سورهٴ مبارکهٴ «طه» فرمود دستت را به جناحت بگذار تا بیضا و شفاف بیرون بیاید این کاری به جریان ترس از مار ندارد فرمود دستت را به بغل بگذار ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن وقت این جناح یعنی پهلو ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آنکه زمخشری معنا کرده گفته ما یک مضموم داریم یک مضمومإلیه؛ مضموم دست راست است مضمومالیه دست چپ است[10] جناح یعنی بال, دست انسان هم به منزله بال اوست پرنده جناح دارد انسان دست, کاری که پرنده با بال میکند انسان با دست میکند این تعبیری که جناب زمخشری ذکر کرد این نمیتواند تام باشد برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «طه» دارد ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ معلوم میشود جناح یعنی پهلو همین تعبیری که در سورهٴ «قصص» آمده ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ منظور از این جناح همان جَیْب است یعنی پهلو, دستت را به پهلو بگذار بیضا در میآید دستت را بگذار بغلت ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ اینکه بعدها بزرگان گفتند دست را به جِیب ببری چیزی به دستت نمیآید دست را به جَیب ببری میشود ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ از جِیب کسی از کیف کسی دست روشن نمیشود اگر جَیب و صدر مشروح پیدا کردی دست به جَیب زدی ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ به هر تقدیر کوشش و سعی جناب زمخشری به جایی نمیرسد برای اینکه اینها دو مسئله جدای از هم است در سورهٴ «طه» که دارد ﴿وَاضْمُمْ یَدَکَ إِلَی جَنَاحِکَ﴾, ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ مطرح است سخن از خوف نیست نفرمود دستت را به دست دیگر بگذار این طور باش تا علامت آرامش باشد فرمود دستت را به جناحت بگذار ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن جناح که نمیتواند به معنی دست باشد برای اینکه با آیه سورهٴ مبارکهٴ «قصص» سازگار نیست آیه سورهٴ «قصص» این است که ﴿اسْلُکْ یَدَکَ فِی جَیْبِکَ﴾ ما این جناح را باید به معنی پهلو بگیریم که با جَیب هماهنگ باشد.
عمده آن است که در محلّ بحث این جمله آمده فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این نشان میدهد که به جریان ترس وابسته است یعنی به همان قصّه مار وابسته است در این صحنه این ضمّ ید به جناح ﴿مِنَ الرَّهْبِ﴾ نشان آن است که این دستها را به پهلو بگذار یا به هم بگذار که نترسی این کنایه است تعبیر لطیف شیخ طوسی(رضوان الله علیه) دارد که این منظور این نیست که دستها را روی هم بگذار بلکه همان طوری که در بخش بعدی یعنی آیه 35 همین سورهٴ «قصص» فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ ما بازویت را به وسیله برادرت تقویت میکنیم که این یک امر کنایی است نه امر فیزیکی, جریان ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ هم یک امر غیر فیزیکی است یعنی دلت را نزد خودت بیاور جناح یعنی پهلو یعنی قلب یعنی سینه اینکه قلبت, سینهات, پهلویت مثل اینکه از تو فاصله گرفته این را به خودت بیاور آرام باش[11] اینچنین نیست که منظور یک کار فیزیکی باشد که حالا دست را به پهلو بگذار و مانند آن, آنکه دست را به پهلو میگذاری یا به سینه میگذاری ﴿تَخْرُجْ بَیْضَاءَ﴾ آن امر ظاهری است درست است اما اینکه فرمود: ﴿سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾ کنایه است سیدناالاستاد میفرماید اینکه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این معنای کنایی است همان طوری که ﴿وَاخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ﴾[12] آمده منظور این نیست که بال پهن کن منظور آن است که متواضع باش یک انسان متکبّر متبختر باد به غبغب میکند دستها را باز میکند با این وضع حرکت میکند یک انسان متواضع دستها را جمع میکند به خودش میچسباند فرمود آن طور نباش که مثل انسان متکبّر متبختر دستها را فاصله بدهی حرکت کنی بلکه ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ یعنی متواضعانه زندگی کن متواضعانه حرکت کن[13] پس سخن از آن کار فیزیکی نیست آنچه زمخشری گفت آن نمیتواند باشد آنچه فخررازی تحسین کرده آن نمیتواند باشد.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ﴾ این میتواند یک امر کنایی باشد یعنی هم ترس شما برطرف میشود هم ضعف شما برطرف میشود ضعف شما به وسیله داشتن یک وزیر و معاون خوب برطرف میشود, ترس شما به وسیله اینکه ید بیضا پیدا کردی و اینکه آن مار شدن عصا و برگشتنش در اختیار شما هست برطرف میشود که ﴿سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الْأُولَی﴾ خب این میتواند یک معنای کنایی باشد ترس را از یک راه برطرف میکند ضعف را از راه دیگر برطرف میکند ﴿وَاضْمُمْ إِلَیْکَ جَنَاحَکَ مِنَ الرَّهْبِ فَذَانِکَ بُرْهَانَان﴾ این معلوم میشود که به هر دو رابطه دارد این طور نیست که یک چیز بیگانه باشد یعنی ما ترسزدایی کردیم هم قدرت ید بیضا به تو دادیم هم قدرت اینکه عصا را مار کنی دوباره به حالت اوّلی برگردانی به تو دادیم ﴿فَذَانِکَ﴾ یعنی این دو ﴿بُرْهَانَان مِن رَّبِّکَ﴾ برهان اعم از حضوری و حصولی, ذهنی و عینی اینها خواهد بود اینها را بگیر ﴿إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ﴾ این دو معجزه را بگیر, مأموریتی داری که برای هدایت فرعون و ملأ او حرکت کنی ﴿إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ وجود مبارک موسای کلیم عرض کرد من چند مشکل دارم یکی اینکه سابقه قتل دارم آنها که مرا به عنوان یک رهبر مذهبی نمیپذیرند چون ﴿فَوَکَزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیْهِ﴾[14] آن سابقه قتل قِبطی باعث میشود که آلفرعون علیه من بشورند ثانیاً اینکه با اژدها نمیشود مردم را هدایت کرد با اژدها مردم را ساکت میکنند اما ساکن نمیکنند آنچه مردم را ساکن میکند بیانات علمی است من حرفهای خوب میزنم اما برادرم یعنی هارون ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ من تا چه وقت میتوانم با اژدها مردم را ساکت کنم اصلاً مگر میشود با ترس جامعه را آرام کرد با ترس هرگز جامعه ساکن نمیشود ساکت میشود فرمود من حالا بر فرض، ید بیضا نشان دادم بر فرض اژدها آوردم مگر ممیشود جامعه را با ترس اداره کرد من اگر بخواهم در افکار جامعه, علوم جامعه, اخلاق جامعه اثر بکنم باید حرفهای عالمانه بزنم حرفهای عالمانه هم طوری باشد که مردم را خسته نکند برادرم ﴿أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ این هنر ادبی است که میتواند جامعه را اداره کند این سخن است این گفتار است این نوشتار است این نثر خوب است این نظم خوب است که میتواند جامعه را هم ساکن کند هم ساکت کند اینها را وجود مبارک موسای کلیم پیشنهاد داد و خدای سبحان فرمود بله حق با توست من اینها را هم تأمین میکنم ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً﴾ من آن طور نیستم که نتوانم سخن بگویم اصل فصاحت را دارایم اما میدانید کسی بخواهد مسیر فکر کشوری را عوض بکند یک ادبیات شفاف و روشن میخواهد یک هنر خوبی میخواهد هنر گفتاری, هنر نوشتاری و مانند آن ﴿هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی﴾ این کمک من باشد مرا تصدیق کند حرفهای مرا به جامعه منتقل کند حرفهای جامعه را به من منتقل کند اگر مناظره است حضور پیدا کند اگر مباحثه است حضور پیدا کند اگر همایش و سخنرانی است حضور پیدا کند چون قدرت بیان او خوب است از من افصح است این کسی که پشت سر آدم مینشیند این دو ترکه مینشینند این را میگویند رِدء ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً﴾ یعنی دنبال من باشد کمک من باشد اینها که دو ترکه مینشینند میگویند این ردء اوست رِدف هم میگویند ﴿رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ برای اینکه سابقه قتل هم که دارم از طرفی هم سوابق فراوانی، اینها در بتپرستی دارند قدرت هم دست اینهاست ثروت هم دست اینهاست آن جاهلیّت هم که دامنگیر اینها شده خب من چطور اوضاع اینها را عوض کنم اما کسی داشته باشم که عالِم باشد حکیم باشد مؤمن باشد متّقی باشد حرف مرا تصدیق کند حرف مرا به جامعه منتقل کند سؤالهای جامعه را به من منتقل کند این خیلی کمک میکند شرح صدر هم که در سورهٴ مبارکهٴ «طه» از خدا خواست ﴿رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی ٭ وَیَسِّرْ لِی أَمْرِی ٭ وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی﴾[15] هم مشکل مرا حل کن هم برای من ردء و کمک و معاون و وزیر قرار بده در سورهٴ مبارکهٴ «طه» گذشت وزیر آن کسی که وِزْر و ثِقل و بار سنگین مملکت به دوش اوست او را میگویند وزیر اگر بار سنگین مملکت را او نتواند حمل بکند دیگر وزیر نیست ﴿وَزِیراً مِنْ أَهْلِی﴾ باشد همین طور است آنجا وجود مبارک هارون را واجد این اوصاف معرفی کرد که هارون برادر من است ﴿اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی ٭ وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾[16] این ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ یعنی در مسئله وحی و نبوّت و رسالت و مکتبِ من, شریک من قرار بده اینکه ما به اهل بیت عرض میکنیم «السلامُ علیک یا شریک القرآن»[17] به همین مناسبت است منهای مسئله وحی تشریعی و نبوّت و رسالت، اینها عِدل قرآناند وقتی عِدل قرآن شدند «انت منّی بمنزلة هارون مِن موسی» درست در میآید هارون چه سِمتی و چه نقشی نسبت به وجود مبارک موسای کلیم داشت؟ حضرت موسی به خدا عرض کرد که ﴿وَأَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی﴾ آن نبوّت که خود وجود مبارک هارون هم نبوّت داشت اگر وجود مبارک پیغمبر به حضرت امیر(سلام الله علیهما) فرمود: «أنت منّی بمنزلة هارون مِن موسی إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی»[18] منهای مسئله نبوّت و رسالت وجود مبارک حضرت امیر میشود شریک وجود مبارک پیغمبر اگر شریک پیغمبر است «فی غیر النبوّة و الرسالة» صحیح است که به ائمه(علیهم السلام) مخصوصاً حضرت حجّت بگوییم «السلامُ علیک یا شریک القرآن» چون آنجا با قرینه همراه است اگر حضرت امیر به منزله هارون است که است اگر هارون شریک موساست که است پس حضرت امیر شریک پیغمبر است شریک قرآن است «السلام علیک یا شریک القرآن» میماند مسئله وحی تشریعی و نبوّت و اینها که خب یقیناً استثنا شده فرمود: «إلاّ أنّه لا نبیّ بعدی».
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . سورهٴ طه, آیات 17 و 18.
[2] . سورهٴ طه, آیات 19 و 20.
[3] . سورهٴ طه, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ مریم, آیهٴ 10.
[5] . المیزان, ج16, ص33 و 34.
[6] . ر.ک: التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[7] . الکشاف, ج3, ص408; التفسیر الکبیر, ج24, ص595.
[8] . الکشاف, ج3, ص409.
[9] . المیزان, ج16, ص34.
[10] . الکشاف, ج3, ص409.
[11] . التبیان فی تفسیر القرآن, ج8, ص149.
[12] . سورهٴ شعراء, آیهٴ 215.
[13] . المیزان, ج16, ص34.
[14] . سورهٴ قصص, آیهٴ 15.
[15] . سورهٴ طه, آیات 25 ـ 28.
[16] . سورهٴ طه, آیات 31 و 32.
[17] . این تعبیر در یکی از زیارتهای حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) آمده است: اقبال الأعمال, ص712.
[18] . الکافی, ج8, ص107.
تاکنون نظری ثبت نشده است