- 557
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 10 تا 18 سوره شعراء
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 10 تا 18 سوره شعراء"
- احکام قرآنی کلی است حتی از قضایای شخصیه هم اصطیاد حکم کلی میشود؛
- نسخ قرآنی به معنای اتمام زمان حکم قبلی است؛
- معارف قرآن کریم همگانی و همیشگی لذا جاودانه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18)﴾
بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالهای قبلی است عبارت از این است که ائمه(علیهم السلام) مثل فرشتگاناند همان طوری که فرشتهها سخنشان این است ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[1] ائمه(علیهم السلام) هم مقام و برنامههای خاصّی دارند گرچه همه اینها از نظر نصاب امامت واجد شرایط و یکساناند اما تفاوتهایی هم بین آنها هست برنامههایی هست برای اینکه خصوصیت زمانها و زمینها فرق میکند بنابراین تفاوت هست ولی تنافی و تباین و امثال ذلک نیست.
مطلب دوم آن است که معارف قرآن کریم همگانی است و همیشگی لذا جاودانه است و اگر برخی از قضایا شخصی نقل شده است از آن قضایای شخصی یک ضابطه کلّی استنباط میشود که هر وقت در طول تاریخ مثل آن قضیه اتفاق افتاد همان قانون جاری است این طور نیست که یک قضیه شخصیهای در قرآن نقل شده باشد که تاریخ مصرف داشته باشد. قضایای شخصی عبارت از آن است که خصوصیتهایی در موضوع دخیل است که قضیه را از محصور بودن میاندازد قضیه شخصی در علوم به هیچ وجه معتبر نیست بر خلاف قضیه جزئی است قضیه جزئی یعنی زیر یک پوشش کلی است بعضی از این کلّیها این حکم را دارند میگویند «بعض الحیوان ناطقٌ» این میشود قضیه موجبه جزئیه اما «زیدٌ قائم» در علوم معتبر نیست برای اینکه زید یک موضوع شخصی است با خصوصیات و با مرگش رخت برمیبندد این دیگر قابل طرح در علوم نیست لذا قضایایی که در علوم معتبرند قضایای محصورهاند یا موجبه کلیه یا جزئیه یا سالبه کلیه یا جزئیه, قرآن هم یک کتاب عمیق علمی است که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾[2] قضایای آن یا موجبه است یا سالبه بالأخره محصوره است قضیه شخصیه که هیچ ربطی با قضایای معارف کلّی نداشته باشد در قرآن نیست اگر یک داستان شخصی واقع شد یک قانون کلی شامل آن میشود که هر وقت مشابه آن اتفاق افتاد آن قانون کلی مرجع است.
مطلب سوم آن است که نسخ در قرآن کریم به تخصیص ازمانی برمیگردد یک وقت است نسخ مصطلح است معنایش آن است که آن قانونشناس یا قانونگذار آشنا نبود که این مطلب تام نیست در تجربه ناکارآمدی این قانون مشخص شد این قانون را نسخ میکنند این کشف از آن میکند که قانونشناس محیط نبود نسخ به معنای ابطال گذشته این به هیچ وجه در شریعت نیست اما نسخی که بازگشتش به تخصیص ازمانی است این در شرایع فراوان است اسلام سر جایش محفوظ است که انبیای بعدی و انبیای قبلی همان را آوردند و در محدوده اسلام سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[3] است ولی در محدوده ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[4] این شِرعه و منهاج محدوده زمان و زمین دارند آنها چقدر باید عبادت میکردند به کدام سمت باید نماز میخواندند محدود بود عصرهای بعدی حکم خاصّ خودش را دارد این نسخ بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی مصلحت و رعایت تربیت جامعه به این است که در آن محدوده عبادتشان به این سبک باشد در محدوده دیگر عبادتشان به سبک دیگر باشد نه اینکه عبادت پیشینیان باطل باشد یا به آن سمت باطل باشد نسخ به معنای ابطال گذشته نیست به معنای پایان بخشیدن به مدّت گذشته است ولی نقل احکام منسوخه نشان آن است که پیشینه این حکم چه بوده است و چگونه ذات اقدس الهی در آن وقت چنین حکمی را برابر مصلحت دستور داد ذکر آن و حفظ آن در قرآن کریم با مصالح همراه است.
مطلب بعدی آن است که انسانهای کامل انبیا ائمه(علیهم السلام) اینها درست است در قوس نزول حالا یا خلق اوّلاند نور اوّلاند هر چه هستند از هر نقص و عیبی به اذن الهی و به عنایت الهی معصوماند ولی در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[5] متکاملاند لحظه به لحظه فیض الهی میآید اینها را میپروراند اگر در اینجا آیهای داریم که ﴿لَعَلَّکَ بَاخِعٌ﴾[6] یا موارد دیگر نهی شده است[7] برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با همین امر و نهیها بالا میآید در قوس نزول به عنایت الهی هر چه باید داشته باشند دارند ولی در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ کامل میشوند نباید گفت که چرا در آنجا این آیه نازل شد با اینکه او انسان کامل به مقام بقای بعد از فنا رسید برای اینکه همه اینها هم به افاضه لحظه به لحظهای خداست اگر ذات اقدس الهی این افاضات مستمرّ را قطع کند ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً﴾[8] بنابراین بین قوس نزول و صعود باید فرق گذاشت (یک) و در قوس صعود وجود مبارک حضرت لحظه به لحظه به عنایت الهی متکامل میشود (دو) اگر امری, نهی ای, دستوری آمده که ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[9] یا ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾[10] با همین امر و نهیها حضرت متکامل میشود و بالا میآید.
در جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) بار سنگین روی دوش موسای کلیم(سلام الله علیه) است نه بار روی دوش هارون بالأخره مسئولیت اصلی به دوش وجود مبارک موسای کلیم است این دستور داد این بنیاسرائیل به دنبال حضرت حرکت کردند که بروند خب آن ارتش جرّار فرعون هم فهمید اینها میخواهند از شهر بیرون بروند اینها را تعقیب کردند اینها رسیدند به ساحل رود نیل خب رود نیل گرچه به حسب ظاهر رود است اما جای کشتیرانی است یک دریاست تعبیر قرآن هم از این رود به عنوان بحر است[11] دیگر نه نهر جای خطر هم هست همراهان وجود مبارک موسی عرض کردند که خب جلو که دریاست غرق است پشت سر هم که ارتش جرّار فرعون است اینجا چه جایی بود که ما را آوردی؟! خب این مسئولیت و حفظ خود و دیگران بین دو خطر مرگ این کار آسانی نیست این یک قدرت الهی میخواهد که از شرح صدر کمک گرفته است فرمود نه, هیچ خطری نیست نه جلو خطر هست نه پشت سر ما منتظر دستور خدای سبحانیم ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾,[12] خب اگر ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ است به ما دستور بدهد برگردیم, برمیگردیم ما میشویم پیروز به ما فرمان بدهد دریا بروید ما از دریا عبور میکنیم ما میشویم پیروز خب همه این خطرها را وجود مبارک موسی تحمل کرد عصا باید به دست موسی باشد شاید به دست هارون بود هم به این قدرت نبود ما آن اثر را ندیدیم باید با معجزه باشد البته ذات اقدس الهی به هر پیغمبری که عطا کند میشود ولی بالأخره موسای کلیم لازم است که با عصا بتواند دریا را خشک کند این کارهای اساسی برای وجود مبارک موسای کلیم بود. این تعبیر که ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ این یک ترجیعبندگونهای است در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» قرآن کریم بعد از بیان آن اصل جامع به نقل چند قصّه پرداخت قصّه حضرت موسی و هارون از یک سو بعد قصّه حضرت ابراهیم بعد قصّه نوح بعد قصّه حضرت هود بعد قصّه حضرت صالح بعد قصّه حضرت لوط بعد قصّه حضرت شعیب در پایان سورهٴ «شعراء» هم جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نقل میکند که این از باب ردّ العجز الی الصدر است خب این قصص را نقل میکند که آن اصل کلی را ثابت بکند. ترجیعبندگونه همه این چند قصّه این است که ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ ٭ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ﴾[13] این تفکّر جبری اشاعره تنها در سخنان افرادی مثل فخررازی و اینها از پیشینیان نبود در بین متأخّرین هم در تفسیر آلوسی و امثال آلوسی این تفکّر جبری فراوان است معتزله که یک مقدار آزاداندیش بودند در اثر قهر بنیالعباس اینها قلع و قمع شدند بسیاری از این متفکّران معتزلی در زمان متوکّل عباسی و اینها کُشته شدند و آن تفکّر آزاداندیشی اعتزال تقریباً رخت بربست و آنچه حاکم بین اهل سنّت است همان تفکّر اشعری است اینها گرچه در فقه دارای مذاهب چندگانهاند حنفیاند شافعیاند مالکیاند و حنبلی ولی غالباً در مسائل کلامی اشعریاند. آلوسی در ذیل این آیه ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ راه فخررازی و امثال فخررازی را که جریان جبری بودن است ذکر میکند اینجا اگر ایشان طرح نکرده بود سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این را در المیزان هم ذیل این بحث طرح نمیکرد و ما هم طرح نمیکردیم برای اینکه چند بار مسئله بطلان جبر گذشت. شبهه فخررازی و امثال فخررازی از پیشینیان و آلوسی از متأخّران این است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست که زید مؤمن است و عمرو کافر, نمیشود گفت که خدا نمیدانست، او در ازل میدانست که فلان شخص مؤمن است و فلان شخص کافر این مطلب اول. در لایزال آن شخص حتماً باید مؤمن باشد کفر نخواهد داشت و این شخص حتماً باید کافر باشد ایمان نخواهد داشت چرا؟ برای اینکه در ازل معلوم بود که زید مؤمن است و عمرو کافر این ذاتشان این است و خدای سبحان هم در ازل میدانست که زید مؤمن است و عمرو کافر اگر در لایزال زید مؤمن نباشد و عمرو کافر نشود «علم خدا جهل بوَد»[14] چون علم خدا جهلشدنی نیست پس یقیناً حتماً جبراً زید میشود مؤمن عمرو میشود کافر این توهّم ناصواب فخررازی و امثال فخررازی که در این درازمدّت ادامه پیدا کرد تا به تفسیر روحالمعانی آلوسی و امثال آلوسی رسید[15] نقدی که گذشت و قبلاً بیان شد و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینجا مطرح میکنند میفرمایند شما این امور سهگانه را باید اول ترسیم بکنید بگویید که ماهیّت زید ذاتاً مؤمن است و ماهیّت عمرو ذاتاً کافر (این یک, این مرحله اُولیٰ), علمِ خدا به این ماهیّت تعلّق گرفته است به ماهیّت زید که ذاتاً مؤمن است به ماهیّت عمرو که ذاتاً کافر است (این دو) مرحله سوم آن است که آنچه در خارج وجود پیدا میکند مطابق با علم خداست وگرنه علم خدا جهل بوَد; اما در مطلب اول, آن ماهیّت بدون ایجاد ذات اقدس الهی تقرّر دارد و موجود است و اقتضایی دارد؟ چنین صحنهای را شما کجا ترسیم میکنید که این ماهیّت ذاتاً این است؟ خب ماهیّت تا وجود پیدا نکند که اقتضایی ندارد گذشته از اینکه ماهیّت زید و عمرو هم یکی است آن خصوصیتهای شخصی فرق میکند آنکه ماهیّت است ماهیّت انسان است و انسان لااقتضاست پس بنابراین اینچنین نیست که ماهیّت زید قبل از علم خدا در عالَمی وجود داشته باشد بعد خدا به او علم پیدا کند بسیاری از اینها خدا را ـ معاذ الله ـ در حدّ یک انسان کامل میدانند همان طوری که علمِ ما تابع معلوم است یعنی چیزی هست ما به او علم پیدا میکنیم به علم حصولی «العلم هو الصورة الحاصلة من الشیء لدی الذهن» ـ معاذ الله ـ بسیاری از آنها علم خدا را بما عدیٰ همین طور میدانند یک علم مفهومی حصولی میدانند حالا اگر این زید قبلاً بود بالماهیّت بود در کدام عالم بود در کدام وعاء بود آیا بیوجود بود که میشود معدوم, معدوم که اقتضایی ندارد آیا با وجود بود خب چه کسی او را موجود کرد (اولاً) علم ذات اقدس الهی از سنخ علم حصولی و مفهومی نیست که صورتگیری بکند(ثانیا ) اما میماند مطلب مهم, ما پذیرفتیم که هر چه معلوم است خدا به او علم دارد اما علم دارد «علی ما هو علیه من المبادی و المنابع و المبانی» نه اصلِ فعل را علم داشته باشد خدا به هر چیزی که در جهان هست علم دارد (این یک) و به آثار آنها هم علم دارد (این دو) و به روش و منش آنها هم علم دارد (سه) به عنوان نمونه ذات اقدس الهی علم دارد که کدام خاک «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[16] این را میداند کدام بذر کدام حبّه کدام هسته میشود خوشه یا شاخه این را هم میداند آن در جماد این در نبات, کدام حیوان در کدام سرزمین به دنیا میآید با خصیصههای حیوانی این هم که بخش سوم است را میداند کدام انسان در کدام سرزمین به دنیا میآید راه خیر را یا راه شرّ را طی میکند این را هم میداند (این چهار) هر چهارتا را میداند اما خود این ذوات را میداند و کارها را میداند و بس یا ذوات را میداند کارها را میداند روش و منش اینها را هم میداند یعنی خدا میداند که فلان خاک اگر با گذشت میلیونها سال سنگ شد بعد لعل شد در بدخشان یا عقیق شد در کوههای یمن میداند راه علمیاش چیست یا نمیداند چگونه این خاکها را جذب میکنند هر خاکی لعل نمیشود هر خاکی عقیق نمیشود کیفیّت جذب خاک مناسب برای لعل و عقیق شدن را هم میداند یا نمیداند پس اصل هستی را میداند اوصاف را میداند افعال را میداند مبانی را میداند منابع را میداند مبادی را میداند همه را میداند. حالا میرسیم به نبات همین طور میرسیم به حیوان همین طور تا میرسیم به انسان, ذات اقدس الهی میداند که فلان شخص در فلان وقت این کار را میکند و میداند که قبلاً فکر کرده با چه کسی مشورت کرده چه کسی او را هدایت کرده چه کسی او را راهنمایی کرده چه کسی مقدّماتش را فراهم کرده میداند, میداند که او میتواند آن راه خیر را انجام ندهد ولی بین خیر و شرّ مطالعه کرده خیر را انتخاب کرده این را هم میداند بعد میداند که فلان شخص در فلان وقت با اینکه میداند و میتواند به طرف شرّ برود به حُسن اختیار خودش به طرف خیر میرود میشود کمیلبنزیاد نخعی، برادرش می شود حارثةبنزیاد نخعی که قاتل فرزندان مسلم(سلام الله علیه) است خدا میداند که این شخص میتواند راه خیر برود میتواند راه شرّ را انتخاب بکند هر دو راه را بلد است هر دو راه را میتواند چه کسی او را اغوا کرده میداند این میداند که میتوانست در برابر اغوا بایستد همه اینها را خدا میداند یعنی میداند کمیلبنزیاد با اختیار خود میشود از صحابه حضرت و میداند که حارثةبنزیاد نخعی با اختیار خود میشود از اصحاب اموی «گر می خوردن من حق ز ازل میدانست»[17] اختیار مرا هم حق ز ازل میدانست, اراده مرا هم حق ز ازل میدانست آن وقت اگر اختیاری نباشد «علمِ خدا جهل بوَد» اگر اختیار ثابت نباشد علم خدا جهل میشود پس این شخص مؤمنِ بالاختیار است بالضروره نه مؤمن بالضروره, مؤمن بالاختیار است بالجبر یعنی انسان مجبور است که آزاد باشد این مؤکّد حریّت اوست هیچ انسانی ممکن نیست کاری را بدون اختیار و انتخاب و آزادی و حریّت انجام بدهد اصلاً «خُلق الانسان مختاراً» اگر انسان را از جایی به جایی بردند این فعل انسان نیست این قبول انسان است انسان در آنجا مورد فعل است نه مصدر فعل و از حریم بحث بیرون است بحث در فاعلیّت انسان است نه منفعل بودن او لذا همان طوری که دو دوتا پنجتا مستحیل است نه قبیح مجبور بودن انسان هم مستحیل است نه قبیح ممکن نیست انسان کاری را بدون اراده بکند در مرید بودن و مختار بودن و قاصد بودن او مضطرّ است یعنی خدا او را آزاد خلق کرد اگر کسی را خدا آزاد خلق کرده باشد بر خلاف آزادی کاری از او صادر نمیشود .آن که گفته بود
مِی خوردن من حق ز ازل میدانست٭٭٭ گر مِی نخورم علمِ خدا جهل بوَد[18]
پاسخ دادند که
علمِ ازلی علّت عصیان بودن ٭٭٭در نزد حکیم غایت جهل بوَد
(که این پاسخ منسوب به جناب محقق طوسی است) بله خدا در ازل میداند که فلان شخص فلان کار را میکند اما میداند با اختیار میکند میداند به او گفتند نکن ولی عمداً گوش نداد میداند که میتوانست نکند ولی کرد اینها را هم میداند پس علمِ ازلی اگر به شیئی تعلّق گرفته است با حفظ مبادی اختیاری تعلّق گرفته پس آن فعل میشود ضروری الوقوع مختاراً این حرف قبلاً هم بحث شد و جواب داده شد ولی چون جناب آلوسی اینجا مطرح کرده و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث عقلی برای ابطال حرف آلوسی اینجا ذکر کردند[19] اینجا طرح شده.
پرسش: این هم استفاده میشود که بالأخره آزادی انسان مطلق نیست آزادی خدا مطلق است.
پاسخ: خب بله دیگر آزادی هر کسی به اندازه هویّت اوست دیگر هویّت انسان را چه کسی به او داد خدا آزادی انسان را هم خدا به او داد دیگر این خداست که در آزادی آزاد است آزادی اش نامتناهی است چون هستیاش را کسی به او نداد ولی ما مجبوریم که آزاد باشیم یعنی اصلاً محال است کسی بخواهد کاری را بیاراده انجام بدهد این شدنی نیست بیاختیار انجام بدهد شدنی نیست میخواهد طنز بگوید شوخی بکند حتماً اختیار دارد که این شوخی را بگویم این حرف را بگویم اینجا بگویم یا نگویم ما را خدا آزاد خلق کرده هیچ راهی برای جبر نیست لذا چون ما را آزاد خلق کرده همان طوری که جبر محال است تفویض هم محال است نه تفویض بد است کار را به ما واگذار نکرده اگر واگذار کرده بود که ما میشدیم مستقل همان طوری که ما در حدوث محتاج به ذات اقدس الهیم در بقا هم هستیم. غرض این است که چون اینکه فرمود: ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ در پایان غالب این قصّهها این تعبیر آمده که اکثر اینها مؤمن نبودند این ترجیعبندگونه جناب آلوسی را در روحالمعانی وادار کرده مسئله جبر را طرح کند و سیدناالاستاد را هم آن را به این سبک ابطال کردند.
پرسش:...
پاسخ: چون دارد ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ چون خدا خبر داد پس ایمان نیاوردن اینها میشود واجب دیگر, غافل از اینکه بله ایمان نیاوردن اینها میشود واجب اما ایمان نیاوردنِ اختیاری اینها واجب است چون خدا بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾, فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾[20] ما اصلاً انسان را سرِ دو راه خلق کردیم یک راهه نیست یک طرفه نیست این نشان میدهد که انسان همیشه سر دو راه است ما راه یک طرفه نیست همیشه دو طرفه است ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾, ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾[21] این منطق رایج قرآن کریم است اما حالا زید کدام راه را انتخاب میکند خدا میداند, میداند که این کمیل با اختیار علوی میشود و میتواند اموی بشود و میداند برادرش با اختیار اموی میشود و میتواند علوی بشود . هیچ کسی از همین جبریها در قیامت هم به خدای سبحان نمی گویند آخر تو ما را مجبور کردی، در هیچ جای قرآن نیست در هیچ جای روایات نیست خب اگر این جبر ـ معاذ الله ـ حق بود اینها استدلال میکردند میگفتند آخر تو ما را وادار کردی چرا ما را عذاب میکنی حتی در جهنم هم که هستند سخن از این است که ما بد کردیم خب این استدلال خوبی است اگر جبر حق بود بالأخره یک گوشهاش در میآمد دیگر این همه داد و فریاد جهنّمیها که بلند است هیچ کدامشان نگفتند و نمیگویند خدایا تو ما را وادار کردی این معلوم میشود اصلاً مسئله جبر به ذهن کسی نمیآید در جهنم سوخت و سوز دارند ولی یکدیگر را فحش میدهند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[22] خب اگر همهشان مجبورند به آن مسئول جهنم بگویند آخر ما را چرا آوردی اینجا شما باعث شدی ما این کار را کردیم ما چرا آوردید اینجا؟! ولی هیچ کدام این کار را نمیکنند همهاش دارند خودشان را عِقاب میکنند و یکدیگر را لعن میکنند.
پرسش: اگر شرایط خاص باعث آثار خاص بشود و آن شرایط تحت اختیار بشر نباشد آیا این خود یک نحو جبر نیست؟
پاسخ: نه آن اضطرار است که «رُفع عن امّتی تسع»[23] این اگر ضرورتی بیاید که بر انسان حاکم باشد خود ائمه فرمودند: «رُفع عن امّتی تسع» سهو است نسیان است اضطرار است اجبار است اگر کسی وادارش کردند که روزه بخورد خب کفّاره ندارد معصیت هم نکرده اگر کسی دهنش را باز کردند آب ریختند این هم روزهاش صحیح است نه تنها معصیت نکرده روزهاش هم باطل نشده چون نوشیدن روزه را باطل میکند نه نوشاندن, خوردن روزه را باطل میکند نه خوراندن, خوراندن که روزه را باطل نمیکند که بنابراین اگر اضطرار بیاید بر اساس حدیث رفع آن حکم تکلیفی برداشته میشود البته وضعیاش سر جایش محفوظ است انسان باید حقّالناس را مثلاً ادا کند.
فرمود: ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ﴾ این ندا چه نحو بود بلاواسطه بود یا معالواسطه در پایان سورهٴ «شوریٰ» آنجا فرمود ذات اقدس الهی با یکی از سه راه با بشر حرف میزند یا بلاواسطه یا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ یا ﴿یُرْسَلُ رَسولاً﴾[24] این به یکی از آن انحا بود لکن به قرینه کلمه ندا معلوم میشود از دور بود از نزدیک نبود چون اگر نزدیک بود دیگر ندا ندارد تعبیر ﴿وَإِذْ نَادَی﴾ از بُعد حکایت میکند بُعد هم گاهی ممکن است معالواسطه باشد یا مع حجاب باشد ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد ﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ﴾. وجود مبارک موسای کلیم عذر خودش را گفت فرمود حیف این تبلیغ و رسالت است که با ناکامی همراه بشود من چند عذر دارم : ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾(یک) آن وقت بار سنگین رسالت به مقصد نمیرسد چون خائفم ﴿یَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) یک انسان خائف قدرت اندیشه و انگیزه او بر مدار بسته است نه میتواند درست فکر بکند نه میتواند درست تصمیم بگیرد اگر پژوهشگری در فضای رعبآوری بخواهد مطلبی را تحقیق کند کامیاب نیست یک انسان مصمّمی بخواهد در فضای خوف تصمیم بگیرد موفق نیست نه اراده و نیّت و عزم و قصد کارایی دارد نه تصوّر و تصدیق و جزم و علم کارایی دارد هم در بخش علم انسانِ خائف مشکل دارد هم در بخش عمل.
بعد فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ اینجا دیگر فاء است این عذر چهارم نیست عذر چهارم بعد میآید در چنین فضایی میگوید خدایا من کمک میخواهم هرگز وجود مبارک موسای کلیم عرض نکرد که من این مسئولیت را نمیپذیرم معذورم دیگری را بفرست نفرمود «أرسل هارون» فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ یعنی آن فرشته را بگو که همین پیام را به هارون برساند تا اینکه آن هارون وزیر من باشد بخشی از این شواهد در سورهٴ «طه» است بخشی از این شواهد در سورهٴ «قصص» است بخشی از این شواهد هم در متن همین آیات محلّ بحث. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که گذشت آنجا وجود مبارک موسی عرض کرد که ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾[25] خب این معلوم میشود که رسالت را قبول کرده منتها مُعین و معاون و اَزیر و وزیر میطلبد این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» در سورهٴ «قصص» که مشابه همین بخشها خواهد آمد آنجا هم موسی عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من میترسم مرا بکُشند آن وقت این پیام شما به مقصد نرسد برای اینکه این پیام شما به مقصد برسد ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ﴾ نه «أرسله» نه اینکه من معذورم او را بفرست نه خیر او را با من بفرست من قبول میکنم ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾.[26]
در همین آیه محلّ بحث سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ سه عذر را ذکر فرمود هنوز حرف تمام نشده عرض کرد که هارون را رفیق من قرار بده چهارم: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من در اثر اینکه قبل از نبوّتم از یک مظلوم و مستضعفی حمایت کردم و ظالمی را از پای در آوردم آنها کینه مرا دارند ممکن است مرا بکشند آن وقت پیام شما ناکام بماند خب اگر کسی قصد استعفا دارد قصد استنکاف دارد ادلّه خود را اول ذکر میکند بعد میگوید من طبق این ادلّه معذورم اما اگر چهار دلیل دارد سه دلیل را قبلاً ذکر میکند قبل از دلیل چهارم آن حرف خودش را بزند معلوم میشود نمیخواهد استعفا بدهد برای اینکه ایشان عرض کرد خدایا من میترسم تکذیب کنند پیام شما ناکام بماند (یک) چون خائفم ﴿یَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) چون خائفم ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) پس برادرم را به عنوان کمک بفرست این دیگر چهار نیست چهارمی این است که من یک سابقه قتلی هم دارم خب اگر کسی در مقام استدلال است استعفا است استنکاف است باید همه بهانهها را همه ادله را ذکر بکند بعد بگوید من طبق این چهار دلیل معذورم این طور نیست که وسط حرفها بگوید دیگری را کمک من بفرستم معلوم میشود درصدد استعفا نیست درصدد استنکاف نیست عرض کرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ (یک) ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) ﴿وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ بعد عذر چهارم را ذکر میکند ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ معلوم میشود نمیخواهد بهانه بیاورد نمیخواهد استنکاف بکند نمیخواهد استعفا بدهد خب دوتا خواسته دارد یکی اینکه من مشکل دارم یکی اینکه وزیر میطلبم ذات اقدس الهی با یک جمله کوتاه به هر دو پاسخ داد این تعبیر ﴿کَلّا﴾ یعنی هیچ کدام از این اعذار چهارگانه مانع نیست اینکه گفتی برادرم را بفرست ﴿فَاذْهَبَا﴾ این تثنیه یعنی قبول کردم او را پیغمبر قرار دادم به همراه تو هم میفرستم ﴿فَاذْهَبَا﴾ این میشود معجزه قرآن، این چه قول ثقیلی است! خب ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾[27] این چهارتا بهانه آورد و یک خواسته این پنجتا را با ﴿کَلّا فَاذْهَبَا﴾ پاسخ داد فرمود آن چهارتا هیچ کدام عذر نیست چون من همه را تأمین میکنم خواسته دیگری که پنجمین مطلب بود این بود که برادرت وزیر بشود ﴿فَاذْهَبَا﴾, ﴿فَاذْهَبَا﴾ یعنی قبول کردم دیگر یعنی او را سِمت دادم دیگر چه کتابی است! خوب نگاه کنید عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ عذر اول, دوم اینکه ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی﴾ سوم اینکه ﴿وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ چهارم اینکه ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من چهارتا عذر دارم خواسته من که مطلب پنجم است این است که برادر مرا برای کمک بفرستی این پنج مطلب, فرمود: ﴿کَلّا﴾ آن چهارتا هیچ همه رفع میشود، با یک ﴿کَلّا﴾ گفتن همه آنها رفع شد چون ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾[28] قلبش مطمئن شد شرح صدر حاصل شد لسانش منطلق شد خوف قتل برطرف شد با یک دانه ﴿کَلّا﴾ اما آن پنجمی که خواستی برادرت همراهت باشد ﴿فَاذْهَبَا﴾ یعنی قبول کردم به او سِمت دادم دوتایی پیغمبرید بروید ﴿کَلّا فَاذْهَبَا﴾ یک وقت در حضور سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی مطرح شده بود که چطور نهجالبلاغه که خیلی فصیح است اما کار قرآن را نمیکند شما ببینید در مهمترین شفافترین شیرینترین فصیحترین بلیغترین خطبههای نهجالبلاغه یک جمله قرآن باشد خودش را نشان میدهد ایشان میفرمودند در جنگ جهانی اول که بالأخره کلّ جهان داشت میسوخت حتی مسیحیها حتی بالأخره غیر مسلمانها آنها که موحّد بودند قرآن تلاوت میکردند میگفتند انجیل به زبان نمیآید نهجالبلاغه فصیح است اما این را بخواهید به صورت قرائت قرآن ترتیلی بخوانید یا آهنگین بخوانید به آهنگ در نمیآید ولو عبدالباسط هم بخواهد بخواند در نمیآید وقتی جنگ جهانی شد خواستند به کلامی توسّل بجویند و تمسّک و اعتصام بجویند حتی غیر مسلمانها هم سعی میکردند قرآن بخوانند میگفتند انجیل به آهنگ در نمیآید چنین کتابی است ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ﴾[29] شما همین جمله ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[30] این را بگذارید در خطبه «قاصعه» میبینید همین یک جمله کلّ خطبه را میکِشد [و تحتالشعاع قرار میدهد] عظمتی دارد! فرمود ﴿قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ صافات،آیه 164.
[2] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آیهٴ 164; سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 97.
[4] ـ سورهٴ مائده, آیهٴ 48.
[5] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[6] ـ سورهٴ شعراء, آیهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ کهف, آیهٴ 6; سورهٴ فاطر, آیهٴ 8.
[8] ـ سورهٴ اسراء, آیهٴ 74.
[9] ـ سورهٴ فاطر, آیهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ کهف, آیهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 50; سورهٴ اعراف, آیهٴ 138 و... .
[12] ـ سورهٴ شعراء, آیهٴ 62.
[13] ـ سورهٴ شعراء, آیات 8 و 9, 67 و 68, 103 و 104, 121 و 122, 139و 140, 158 و159, 174 و 175, 190 و 191.
[14] ـ منسوب به خیام.
[15] ـ روحالمعانی فی تفسیر القرآن العظیم, ج10, ص63.
[16] ـ دیوان سنایی, قصیده 134.
[17] ـ منسوب به خیام.
[18] ـ منسوب به خیام.
[19] ـ المیزان, 15, ص252 ـ 254.
[20] ـ سورهٴ بلد, آیهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ انسان, آیهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ اعراف, آیهٴ 38.
[23] ـ تحفالعقول, ص50.
[24] ـ سورهٴ شوری, آیهٴ 51.
[25] ـ سورهٴ طه, آیات 27 ـ 30.
[26] ـ سورهٴ قصص, آیات 33 ـ 35.
[27] ـ سورهٴ مزمل, آیهٴ 5.
[28] ـ سورهٴ یس, آیهٴ 82.
[29] ـ سورهٴ مزمل, آیهٴ 20.
[30] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 277.
- احکام قرآنی کلی است حتی از قضایای شخصیه هم اصطیاد حکم کلی میشود؛
- نسخ قرآنی به معنای اتمام زمان حکم قبلی است؛
- معارف قرآن کریم همگانی و همیشگی لذا جاودانه است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ (10) قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ (11) قَالَ رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ (12) وَیَضِیقُ صَدْرِی وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ (13) وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ (14) قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا بِآیَاتِنَا إِنَّا مَعَکُم مُسْتَمِعُونَ (15) فَأْتِیَا فِرْعَوْنَ فَقُولاَ إِنَّا رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (16) أَنْ أَرْسِلْ مَعَنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ (17) قَالَ أَلَمْ نُرَبِّکَ فِینَا وَلِیداً وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِکَ سِنِینَ (18)﴾
بعضی از مطالبی که مربوط به سؤالهای قبلی است عبارت از این است که ائمه(علیهم السلام) مثل فرشتگاناند همان طوری که فرشتهها سخنشان این است ﴿وَمَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[1] ائمه(علیهم السلام) هم مقام و برنامههای خاصّی دارند گرچه همه اینها از نظر نصاب امامت واجد شرایط و یکساناند اما تفاوتهایی هم بین آنها هست برنامههایی هست برای اینکه خصوصیت زمانها و زمینها فرق میکند بنابراین تفاوت هست ولی تنافی و تباین و امثال ذلک نیست.
مطلب دوم آن است که معارف قرآن کریم همگانی است و همیشگی لذا جاودانه است و اگر برخی از قضایا شخصی نقل شده است از آن قضایای شخصی یک ضابطه کلّی استنباط میشود که هر وقت در طول تاریخ مثل آن قضیه اتفاق افتاد همان قانون جاری است این طور نیست که یک قضیه شخصیهای در قرآن نقل شده باشد که تاریخ مصرف داشته باشد. قضایای شخصی عبارت از آن است که خصوصیتهایی در موضوع دخیل است که قضیه را از محصور بودن میاندازد قضیه شخصی در علوم به هیچ وجه معتبر نیست بر خلاف قضیه جزئی است قضیه جزئی یعنی زیر یک پوشش کلی است بعضی از این کلّیها این حکم را دارند میگویند «بعض الحیوان ناطقٌ» این میشود قضیه موجبه جزئیه اما «زیدٌ قائم» در علوم معتبر نیست برای اینکه زید یک موضوع شخصی است با خصوصیات و با مرگش رخت برمیبندد این دیگر قابل طرح در علوم نیست لذا قضایایی که در علوم معتبرند قضایای محصورهاند یا موجبه کلیه یا جزئیه یا سالبه کلیه یا جزئیه, قرآن هم یک کتاب عمیق علمی است که ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾[2] قضایای آن یا موجبه است یا سالبه بالأخره محصوره است قضیه شخصیه که هیچ ربطی با قضایای معارف کلّی نداشته باشد در قرآن نیست اگر یک داستان شخصی واقع شد یک قانون کلی شامل آن میشود که هر وقت مشابه آن اتفاق افتاد آن قانون کلی مرجع است.
مطلب سوم آن است که نسخ در قرآن کریم به تخصیص ازمانی برمیگردد یک وقت است نسخ مصطلح است معنایش آن است که آن قانونشناس یا قانونگذار آشنا نبود که این مطلب تام نیست در تجربه ناکارآمدی این قانون مشخص شد این قانون را نسخ میکنند این کشف از آن میکند که قانونشناس محیط نبود نسخ به معنای ابطال گذشته این به هیچ وجه در شریعت نیست اما نسخی که بازگشتش به تخصیص ازمانی است این در شرایع فراوان است اسلام سر جایش محفوظ است که انبیای بعدی و انبیای قبلی همان را آوردند و در محدوده اسلام سخن از ﴿مُصَدِّقاً لِمَا بَیْنَ یَدَیْهِ﴾[3] است ولی در محدوده ﴿لِکُلٍّ جَعَلْنَا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجاً﴾[4] این شِرعه و منهاج محدوده زمان و زمین دارند آنها چقدر باید عبادت میکردند به کدام سمت باید نماز میخواندند محدود بود عصرهای بعدی حکم خاصّ خودش را دارد این نسخ بازگشتش به تخصیص ازمانی است یعنی مصلحت و رعایت تربیت جامعه به این است که در آن محدوده عبادتشان به این سبک باشد در محدوده دیگر عبادتشان به سبک دیگر باشد نه اینکه عبادت پیشینیان باطل باشد یا به آن سمت باطل باشد نسخ به معنای ابطال گذشته نیست به معنای پایان بخشیدن به مدّت گذشته است ولی نقل احکام منسوخه نشان آن است که پیشینه این حکم چه بوده است و چگونه ذات اقدس الهی در آن وقت چنین حکمی را برابر مصلحت دستور داد ذکر آن و حفظ آن در قرآن کریم با مصالح همراه است.
مطلب بعدی آن است که انسانهای کامل انبیا ائمه(علیهم السلام) اینها درست است در قوس نزول حالا یا خلق اوّلاند نور اوّلاند هر چه هستند از هر نقص و عیبی به اذن الهی و به عنایت الهی معصوماند ولی در قوس صعود برابر ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[5] متکاملاند لحظه به لحظه فیض الهی میآید اینها را میپروراند اگر در اینجا آیهای داریم که ﴿لَعَلَّکَ بَاخِعٌ﴾[6] یا موارد دیگر نهی شده است[7] برای اینکه وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با همین امر و نهیها بالا میآید در قوس نزول به عنایت الهی هر چه باید داشته باشند دارند ولی در قوس صعود بر اساس ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ کامل میشوند نباید گفت که چرا در آنجا این آیه نازل شد با اینکه او انسان کامل به مقام بقای بعد از فنا رسید برای اینکه همه اینها هم به افاضه لحظه به لحظهای خداست اگر ذات اقدس الهی این افاضات مستمرّ را قطع کند ﴿وَلَوْلاَ أَن ثَبَّتْنَاکَ لَقَدْ کِدتَّ تَرْکَنُ إِلَیْهِمْ شَیْئاً قَلِیلاً﴾[8] بنابراین بین قوس نزول و صعود باید فرق گذاشت (یک) و در قوس صعود وجود مبارک حضرت لحظه به لحظه به عنایت الهی متکامل میشود (دو) اگر امری, نهی ای, دستوری آمده که ﴿فَلاَ تَذْهَبْ نَفْسُکَ عَلَیْهِمْ حَسَرَاتٍ﴾[9] یا ﴿فَلَعَلَّکَ بَاخِعٌ نَّفْسَکَ عَلَی آثَارِهِم إِن لَّمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدِیثِ أَسَفاً﴾[10] با همین امر و نهیها حضرت متکامل میشود و بالا میآید.
در جریان حضرت موسی و هارون(سلام الله علیهما) بار سنگین روی دوش موسای کلیم(سلام الله علیه) است نه بار روی دوش هارون بالأخره مسئولیت اصلی به دوش وجود مبارک موسای کلیم است این دستور داد این بنیاسرائیل به دنبال حضرت حرکت کردند که بروند خب آن ارتش جرّار فرعون هم فهمید اینها میخواهند از شهر بیرون بروند اینها را تعقیب کردند اینها رسیدند به ساحل رود نیل خب رود نیل گرچه به حسب ظاهر رود است اما جای کشتیرانی است یک دریاست تعبیر قرآن هم از این رود به عنوان بحر است[11] دیگر نه نهر جای خطر هم هست همراهان وجود مبارک موسی عرض کردند که خب جلو که دریاست غرق است پشت سر هم که ارتش جرّار فرعون است اینجا چه جایی بود که ما را آوردی؟! خب این مسئولیت و حفظ خود و دیگران بین دو خطر مرگ این کار آسانی نیست این یک قدرت الهی میخواهد که از شرح صدر کمک گرفته است فرمود نه, هیچ خطری نیست نه جلو خطر هست نه پشت سر ما منتظر دستور خدای سبحانیم ﴿کَلّا إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾,[12] خب اگر ﴿إِنَّ مَعِیَ رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ است به ما دستور بدهد برگردیم, برمیگردیم ما میشویم پیروز به ما فرمان بدهد دریا بروید ما از دریا عبور میکنیم ما میشویم پیروز خب همه این خطرها را وجود مبارک موسی تحمل کرد عصا باید به دست موسی باشد شاید به دست هارون بود هم به این قدرت نبود ما آن اثر را ندیدیم باید با معجزه باشد البته ذات اقدس الهی به هر پیغمبری که عطا کند میشود ولی بالأخره موسای کلیم لازم است که با عصا بتواند دریا را خشک کند این کارهای اساسی برای وجود مبارک موسای کلیم بود. این تعبیر که ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ این یک ترجیعبندگونهای است در سورهٴ مبارکهٴ «شعراء» قرآن کریم بعد از بیان آن اصل جامع به نقل چند قصّه پرداخت قصّه حضرت موسی و هارون از یک سو بعد قصّه حضرت ابراهیم بعد قصّه نوح بعد قصّه حضرت هود بعد قصّه حضرت صالح بعد قصّه حضرت لوط بعد قصّه حضرت شعیب در پایان سورهٴ «شعراء» هم جریان پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را نقل میکند که این از باب ردّ العجز الی الصدر است خب این قصص را نقل میکند که آن اصل کلی را ثابت بکند. ترجیعبندگونه همه این چند قصّه این است که ﴿إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ ٭ وَإِنَّ رَبَّکَ لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ﴾[13] این تفکّر جبری اشاعره تنها در سخنان افرادی مثل فخررازی و اینها از پیشینیان نبود در بین متأخّرین هم در تفسیر آلوسی و امثال آلوسی این تفکّر جبری فراوان است معتزله که یک مقدار آزاداندیش بودند در اثر قهر بنیالعباس اینها قلع و قمع شدند بسیاری از این متفکّران معتزلی در زمان متوکّل عباسی و اینها کُشته شدند و آن تفکّر آزاداندیشی اعتزال تقریباً رخت بربست و آنچه حاکم بین اهل سنّت است همان تفکّر اشعری است اینها گرچه در فقه دارای مذاهب چندگانهاند حنفیاند شافعیاند مالکیاند و حنبلی ولی غالباً در مسائل کلامی اشعریاند. آلوسی در ذیل این آیه ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ راه فخررازی و امثال فخررازی را که جریان جبری بودن است ذکر میکند اینجا اگر ایشان طرح نکرده بود سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) این را در المیزان هم ذیل این بحث طرح نمیکرد و ما هم طرح نمیکردیم برای اینکه چند بار مسئله بطلان جبر گذشت. شبهه فخررازی و امثال فخررازی از پیشینیان و آلوسی از متأخّران این است که ذات اقدس الهی در ازل میدانست که زید مؤمن است و عمرو کافر, نمیشود گفت که خدا نمیدانست، او در ازل میدانست که فلان شخص مؤمن است و فلان شخص کافر این مطلب اول. در لایزال آن شخص حتماً باید مؤمن باشد کفر نخواهد داشت و این شخص حتماً باید کافر باشد ایمان نخواهد داشت چرا؟ برای اینکه در ازل معلوم بود که زید مؤمن است و عمرو کافر این ذاتشان این است و خدای سبحان هم در ازل میدانست که زید مؤمن است و عمرو کافر اگر در لایزال زید مؤمن نباشد و عمرو کافر نشود «علم خدا جهل بوَد»[14] چون علم خدا جهلشدنی نیست پس یقیناً حتماً جبراً زید میشود مؤمن عمرو میشود کافر این توهّم ناصواب فخررازی و امثال فخررازی که در این درازمدّت ادامه پیدا کرد تا به تفسیر روحالمعانی آلوسی و امثال آلوسی رسید[15] نقدی که گذشت و قبلاً بیان شد و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) اینجا مطرح میکنند میفرمایند شما این امور سهگانه را باید اول ترسیم بکنید بگویید که ماهیّت زید ذاتاً مؤمن است و ماهیّت عمرو ذاتاً کافر (این یک, این مرحله اُولیٰ), علمِ خدا به این ماهیّت تعلّق گرفته است به ماهیّت زید که ذاتاً مؤمن است به ماهیّت عمرو که ذاتاً کافر است (این دو) مرحله سوم آن است که آنچه در خارج وجود پیدا میکند مطابق با علم خداست وگرنه علم خدا جهل بوَد; اما در مطلب اول, آن ماهیّت بدون ایجاد ذات اقدس الهی تقرّر دارد و موجود است و اقتضایی دارد؟ چنین صحنهای را شما کجا ترسیم میکنید که این ماهیّت ذاتاً این است؟ خب ماهیّت تا وجود پیدا نکند که اقتضایی ندارد گذشته از اینکه ماهیّت زید و عمرو هم یکی است آن خصوصیتهای شخصی فرق میکند آنکه ماهیّت است ماهیّت انسان است و انسان لااقتضاست پس بنابراین اینچنین نیست که ماهیّت زید قبل از علم خدا در عالَمی وجود داشته باشد بعد خدا به او علم پیدا کند بسیاری از اینها خدا را ـ معاذ الله ـ در حدّ یک انسان کامل میدانند همان طوری که علمِ ما تابع معلوم است یعنی چیزی هست ما به او علم پیدا میکنیم به علم حصولی «العلم هو الصورة الحاصلة من الشیء لدی الذهن» ـ معاذ الله ـ بسیاری از آنها علم خدا را بما عدیٰ همین طور میدانند یک علم مفهومی حصولی میدانند حالا اگر این زید قبلاً بود بالماهیّت بود در کدام عالم بود در کدام وعاء بود آیا بیوجود بود که میشود معدوم, معدوم که اقتضایی ندارد آیا با وجود بود خب چه کسی او را موجود کرد (اولاً) علم ذات اقدس الهی از سنخ علم حصولی و مفهومی نیست که صورتگیری بکند(ثانیا ) اما میماند مطلب مهم, ما پذیرفتیم که هر چه معلوم است خدا به او علم دارد اما علم دارد «علی ما هو علیه من المبادی و المنابع و المبانی» نه اصلِ فعل را علم داشته باشد خدا به هر چیزی که در جهان هست علم دارد (این یک) و به آثار آنها هم علم دارد (این دو) و به روش و منش آنها هم علم دارد (سه) به عنوان نمونه ذات اقدس الهی علم دارد که کدام خاک «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن»[16] این را میداند کدام بذر کدام حبّه کدام هسته میشود خوشه یا شاخه این را هم میداند آن در جماد این در نبات, کدام حیوان در کدام سرزمین به دنیا میآید با خصیصههای حیوانی این هم که بخش سوم است را میداند کدام انسان در کدام سرزمین به دنیا میآید راه خیر را یا راه شرّ را طی میکند این را هم میداند (این چهار) هر چهارتا را میداند اما خود این ذوات را میداند و کارها را میداند و بس یا ذوات را میداند کارها را میداند روش و منش اینها را هم میداند یعنی خدا میداند که فلان خاک اگر با گذشت میلیونها سال سنگ شد بعد لعل شد در بدخشان یا عقیق شد در کوههای یمن میداند راه علمیاش چیست یا نمیداند چگونه این خاکها را جذب میکنند هر خاکی لعل نمیشود هر خاکی عقیق نمیشود کیفیّت جذب خاک مناسب برای لعل و عقیق شدن را هم میداند یا نمیداند پس اصل هستی را میداند اوصاف را میداند افعال را میداند مبانی را میداند منابع را میداند مبادی را میداند همه را میداند. حالا میرسیم به نبات همین طور میرسیم به حیوان همین طور تا میرسیم به انسان, ذات اقدس الهی میداند که فلان شخص در فلان وقت این کار را میکند و میداند که قبلاً فکر کرده با چه کسی مشورت کرده چه کسی او را هدایت کرده چه کسی او را راهنمایی کرده چه کسی مقدّماتش را فراهم کرده میداند, میداند که او میتواند آن راه خیر را انجام ندهد ولی بین خیر و شرّ مطالعه کرده خیر را انتخاب کرده این را هم میداند بعد میداند که فلان شخص در فلان وقت با اینکه میداند و میتواند به طرف شرّ برود به حُسن اختیار خودش به طرف خیر میرود میشود کمیلبنزیاد نخعی، برادرش می شود حارثةبنزیاد نخعی که قاتل فرزندان مسلم(سلام الله علیه) است خدا میداند که این شخص میتواند راه خیر برود میتواند راه شرّ را انتخاب بکند هر دو راه را بلد است هر دو راه را میتواند چه کسی او را اغوا کرده میداند این میداند که میتوانست در برابر اغوا بایستد همه اینها را خدا میداند یعنی میداند کمیلبنزیاد با اختیار خود میشود از صحابه حضرت و میداند که حارثةبنزیاد نخعی با اختیار خود میشود از اصحاب اموی «گر می خوردن من حق ز ازل میدانست»[17] اختیار مرا هم حق ز ازل میدانست, اراده مرا هم حق ز ازل میدانست آن وقت اگر اختیاری نباشد «علمِ خدا جهل بوَد» اگر اختیار ثابت نباشد علم خدا جهل میشود پس این شخص مؤمنِ بالاختیار است بالضروره نه مؤمن بالضروره, مؤمن بالاختیار است بالجبر یعنی انسان مجبور است که آزاد باشد این مؤکّد حریّت اوست هیچ انسانی ممکن نیست کاری را بدون اختیار و انتخاب و آزادی و حریّت انجام بدهد اصلاً «خُلق الانسان مختاراً» اگر انسان را از جایی به جایی بردند این فعل انسان نیست این قبول انسان است انسان در آنجا مورد فعل است نه مصدر فعل و از حریم بحث بیرون است بحث در فاعلیّت انسان است نه منفعل بودن او لذا همان طوری که دو دوتا پنجتا مستحیل است نه قبیح مجبور بودن انسان هم مستحیل است نه قبیح ممکن نیست انسان کاری را بدون اراده بکند در مرید بودن و مختار بودن و قاصد بودن او مضطرّ است یعنی خدا او را آزاد خلق کرد اگر کسی را خدا آزاد خلق کرده باشد بر خلاف آزادی کاری از او صادر نمیشود .آن که گفته بود
مِی خوردن من حق ز ازل میدانست٭٭٭ گر مِی نخورم علمِ خدا جهل بوَد[18]
پاسخ دادند که
علمِ ازلی علّت عصیان بودن ٭٭٭در نزد حکیم غایت جهل بوَد
(که این پاسخ منسوب به جناب محقق طوسی است) بله خدا در ازل میداند که فلان شخص فلان کار را میکند اما میداند با اختیار میکند میداند به او گفتند نکن ولی عمداً گوش نداد میداند که میتوانست نکند ولی کرد اینها را هم میداند پس علمِ ازلی اگر به شیئی تعلّق گرفته است با حفظ مبادی اختیاری تعلّق گرفته پس آن فعل میشود ضروری الوقوع مختاراً این حرف قبلاً هم بحث شد و جواب داده شد ولی چون جناب آلوسی اینجا مطرح کرده و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) یک بحث عقلی برای ابطال حرف آلوسی اینجا ذکر کردند[19] اینجا طرح شده.
پرسش: این هم استفاده میشود که بالأخره آزادی انسان مطلق نیست آزادی خدا مطلق است.
پاسخ: خب بله دیگر آزادی هر کسی به اندازه هویّت اوست دیگر هویّت انسان را چه کسی به او داد خدا آزادی انسان را هم خدا به او داد دیگر این خداست که در آزادی آزاد است آزادی اش نامتناهی است چون هستیاش را کسی به او نداد ولی ما مجبوریم که آزاد باشیم یعنی اصلاً محال است کسی بخواهد کاری را بیاراده انجام بدهد این شدنی نیست بیاختیار انجام بدهد شدنی نیست میخواهد طنز بگوید شوخی بکند حتماً اختیار دارد که این شوخی را بگویم این حرف را بگویم اینجا بگویم یا نگویم ما را خدا آزاد خلق کرده هیچ راهی برای جبر نیست لذا چون ما را آزاد خلق کرده همان طوری که جبر محال است تفویض هم محال است نه تفویض بد است کار را به ما واگذار نکرده اگر واگذار کرده بود که ما میشدیم مستقل همان طوری که ما در حدوث محتاج به ذات اقدس الهیم در بقا هم هستیم. غرض این است که چون اینکه فرمود: ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ در پایان غالب این قصّهها این تعبیر آمده که اکثر اینها مؤمن نبودند این ترجیعبندگونه جناب آلوسی را در روحالمعانی وادار کرده مسئله جبر را طرح کند و سیدناالاستاد را هم آن را به این سبک ابطال کردند.
پرسش:...
پاسخ: چون دارد ﴿وَمَا کَانَ أَکْثَرُهُم مُؤْمِنِینَ﴾ چون خدا خبر داد پس ایمان نیاوردن اینها میشود واجب دیگر, غافل از اینکه بله ایمان نیاوردن اینها میشود واجب اما ایمان نیاوردنِ اختیاری اینها واجب است چون خدا بالصراحه فرمود: ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾, فرمود: ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾[20] ما اصلاً انسان را سرِ دو راه خلق کردیم یک راهه نیست یک طرفه نیست این نشان میدهد که انسان همیشه سر دو راه است ما راه یک طرفه نیست همیشه دو طرفه است ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾, ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً﴾[21] این منطق رایج قرآن کریم است اما حالا زید کدام راه را انتخاب میکند خدا میداند, میداند که این کمیل با اختیار علوی میشود و میتواند اموی بشود و میداند برادرش با اختیار اموی میشود و میتواند علوی بشود . هیچ کسی از همین جبریها در قیامت هم به خدای سبحان نمی گویند آخر تو ما را مجبور کردی، در هیچ جای قرآن نیست در هیچ جای روایات نیست خب اگر این جبر ـ معاذ الله ـ حق بود اینها استدلال میکردند میگفتند آخر تو ما را وادار کردی چرا ما را عذاب میکنی حتی در جهنم هم که هستند سخن از این است که ما بد کردیم خب این استدلال خوبی است اگر جبر حق بود بالأخره یک گوشهاش در میآمد دیگر این همه داد و فریاد جهنّمیها که بلند است هیچ کدامشان نگفتند و نمیگویند خدایا تو ما را وادار کردی این معلوم میشود اصلاً مسئله جبر به ذهن کسی نمیآید در جهنم سوخت و سوز دارند ولی یکدیگر را فحش میدهند ﴿کُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا﴾[22] خب اگر همهشان مجبورند به آن مسئول جهنم بگویند آخر ما را چرا آوردی اینجا شما باعث شدی ما این کار را کردیم ما چرا آوردید اینجا؟! ولی هیچ کدام این کار را نمیکنند همهاش دارند خودشان را عِقاب میکنند و یکدیگر را لعن میکنند.
پرسش: اگر شرایط خاص باعث آثار خاص بشود و آن شرایط تحت اختیار بشر نباشد آیا این خود یک نحو جبر نیست؟
پاسخ: نه آن اضطرار است که «رُفع عن امّتی تسع»[23] این اگر ضرورتی بیاید که بر انسان حاکم باشد خود ائمه فرمودند: «رُفع عن امّتی تسع» سهو است نسیان است اضطرار است اجبار است اگر کسی وادارش کردند که روزه بخورد خب کفّاره ندارد معصیت هم نکرده اگر کسی دهنش را باز کردند آب ریختند این هم روزهاش صحیح است نه تنها معصیت نکرده روزهاش هم باطل نشده چون نوشیدن روزه را باطل میکند نه نوشاندن, خوردن روزه را باطل میکند نه خوراندن, خوراندن که روزه را باطل نمیکند که بنابراین اگر اضطرار بیاید بر اساس حدیث رفع آن حکم تکلیفی برداشته میشود البته وضعیاش سر جایش محفوظ است انسان باید حقّالناس را مثلاً ادا کند.
فرمود: ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ﴾ این ندا چه نحو بود بلاواسطه بود یا معالواسطه در پایان سورهٴ «شوریٰ» آنجا فرمود ذات اقدس الهی با یکی از سه راه با بشر حرف میزند یا بلاواسطه یا ﴿مِن وَرَاءِ حِجَابٍ﴾ یا ﴿یُرْسَلُ رَسولاً﴾[24] این به یکی از آن انحا بود لکن به قرینه کلمه ندا معلوم میشود از دور بود از نزدیک نبود چون اگر نزدیک بود دیگر ندا ندارد تعبیر ﴿وَإِذْ نَادَی﴾ از بُعد حکایت میکند بُعد هم گاهی ممکن است معالواسطه باشد یا مع حجاب باشد ﴿وَإِذْ نَادَی رَبُّکَ مُوسَی أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ﴾ که در بحث دیروز اشاره شد ﴿قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلاَ یَتَّقُونَ﴾. وجود مبارک موسای کلیم عذر خودش را گفت فرمود حیف این تبلیغ و رسالت است که با ناکامی همراه بشود من چند عذر دارم : ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾(یک) آن وقت بار سنگین رسالت به مقصد نمیرسد چون خائفم ﴿یَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) یک انسان خائف قدرت اندیشه و انگیزه او بر مدار بسته است نه میتواند درست فکر بکند نه میتواند درست تصمیم بگیرد اگر پژوهشگری در فضای رعبآوری بخواهد مطلبی را تحقیق کند کامیاب نیست یک انسان مصمّمی بخواهد در فضای خوف تصمیم بگیرد موفق نیست نه اراده و نیّت و عزم و قصد کارایی دارد نه تصوّر و تصدیق و جزم و علم کارایی دارد هم در بخش علم انسانِ خائف مشکل دارد هم در بخش عمل.
بعد فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ اینجا دیگر فاء است این عذر چهارم نیست عذر چهارم بعد میآید در چنین فضایی میگوید خدایا من کمک میخواهم هرگز وجود مبارک موسای کلیم عرض نکرد که من این مسئولیت را نمیپذیرم معذورم دیگری را بفرست نفرمود «أرسل هارون» فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ یعنی آن فرشته را بگو که همین پیام را به هارون برساند تا اینکه آن هارون وزیر من باشد بخشی از این شواهد در سورهٴ «طه» است بخشی از این شواهد در سورهٴ «قصص» است بخشی از این شواهد هم در متن همین آیات محلّ بحث. در سورهٴ مبارکهٴ «طه» که گذشت آنجا وجود مبارک موسی عرض کرد که ﴿وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی ٭ وَاجْعَل لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی ٭ هَارُونَ أَخِی﴾[25] خب این معلوم میشود که رسالت را قبول کرده منتها مُعین و معاون و اَزیر و وزیر میطلبد این در سورهٴ مبارکهٴ «طه» در سورهٴ «قصص» که مشابه همین بخشها خواهد آمد آنجا هم موسی عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْساً فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من میترسم مرا بکُشند آن وقت این پیام شما به مقصد نرسد برای اینکه این پیام شما به مقصد برسد ﴿وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَاناً فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ﴾ نه «أرسله» نه اینکه من معذورم او را بفرست نه خیر او را با من بفرست من قبول میکنم ﴿فَأَرْسِلْهُ مَعِیَ رِدْءاً یُصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ ٭ قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَکَ بِأَخِیکَ﴾.[26]
در همین آیه محلّ بحث سورهٴ «شعراء» فرمود: ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ سه عذر را ذکر فرمود هنوز حرف تمام نشده عرض کرد که هارون را رفیق من قرار بده چهارم: ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من در اثر اینکه قبل از نبوّتم از یک مظلوم و مستضعفی حمایت کردم و ظالمی را از پای در آوردم آنها کینه مرا دارند ممکن است مرا بکشند آن وقت پیام شما ناکام بماند خب اگر کسی قصد استعفا دارد قصد استنکاف دارد ادلّه خود را اول ذکر میکند بعد میگوید من طبق این ادلّه معذورم اما اگر چهار دلیل دارد سه دلیل را قبلاً ذکر میکند قبل از دلیل چهارم آن حرف خودش را بزند معلوم میشود نمیخواهد استعفا بدهد برای اینکه ایشان عرض کرد خدایا من میترسم تکذیب کنند پیام شما ناکام بماند (یک) چون خائفم ﴿یَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) چون خائفم ﴿لاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) پس برادرم را به عنوان کمک بفرست این دیگر چهار نیست چهارمی این است که من یک سابقه قتلی هم دارم خب اگر کسی در مقام استدلال است استعفا است استنکاف است باید همه بهانهها را همه ادله را ذکر بکند بعد بگوید من طبق این چهار دلیل معذورم این طور نیست که وسط حرفها بگوید دیگری را کمک من بفرستم معلوم میشود درصدد استعفا نیست درصدد استنکاف نیست عرض کرد ﴿إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ (یک) ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی﴾ (دو) ﴿وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ (سه) ﴿فَأَرْسِلْ إِلَی هَارُونَ﴾ بعد عذر چهارم را ذکر میکند ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ معلوم میشود نمیخواهد بهانه بیاورد نمیخواهد استنکاف بکند نمیخواهد استعفا بدهد خب دوتا خواسته دارد یکی اینکه من مشکل دارم یکی اینکه وزیر میطلبم ذات اقدس الهی با یک جمله کوتاه به هر دو پاسخ داد این تعبیر ﴿کَلّا﴾ یعنی هیچ کدام از این اعذار چهارگانه مانع نیست اینکه گفتی برادرم را بفرست ﴿فَاذْهَبَا﴾ این تثنیه یعنی قبول کردم او را پیغمبر قرار دادم به همراه تو هم میفرستم ﴿فَاذْهَبَا﴾ این میشود معجزه قرآن، این چه قول ثقیلی است! خب ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾[27] این چهارتا بهانه آورد و یک خواسته این پنجتا را با ﴿کَلّا فَاذْهَبَا﴾ پاسخ داد فرمود آن چهارتا هیچ کدام عذر نیست چون من همه را تأمین میکنم خواسته دیگری که پنجمین مطلب بود این بود که برادرت وزیر بشود ﴿فَاذْهَبَا﴾, ﴿فَاذْهَبَا﴾ یعنی قبول کردم دیگر یعنی او را سِمت دادم دیگر چه کتابی است! خوب نگاه کنید عرض کرد ﴿رَبِّ إِنِّی أَخَافُ أَن یُکَذِّبُونِ﴾ عذر اول, دوم اینکه ﴿وَیَضِیقُ صَدْرِی﴾ سوم اینکه ﴿وَلاَ یَنطَلِقُ لِسَانِی﴾ چهارم اینکه ﴿وَلَهُمْ عَلَیَّ ذَنبٌ فَأَخَافُ أَن یَقْتُلُونِ﴾ من چهارتا عذر دارم خواسته من که مطلب پنجم است این است که برادر مرا برای کمک بفرستی این پنج مطلب, فرمود: ﴿کَلّا﴾ آن چهارتا هیچ همه رفع میشود، با یک ﴿کَلّا﴾ گفتن همه آنها رفع شد چون ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾[28] قلبش مطمئن شد شرح صدر حاصل شد لسانش منطلق شد خوف قتل برطرف شد با یک دانه ﴿کَلّا﴾ اما آن پنجمی که خواستی برادرت همراهت باشد ﴿فَاذْهَبَا﴾ یعنی قبول کردم به او سِمت دادم دوتایی پیغمبرید بروید ﴿کَلّا فَاذْهَبَا﴾ یک وقت در حضور سیدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی مطرح شده بود که چطور نهجالبلاغه که خیلی فصیح است اما کار قرآن را نمیکند شما ببینید در مهمترین شفافترین شیرینترین فصیحترین بلیغترین خطبههای نهجالبلاغه یک جمله قرآن باشد خودش را نشان میدهد ایشان میفرمودند در جنگ جهانی اول که بالأخره کلّ جهان داشت میسوخت حتی مسیحیها حتی بالأخره غیر مسلمانها آنها که موحّد بودند قرآن تلاوت میکردند میگفتند انجیل به زبان نمیآید نهجالبلاغه فصیح است اما این را بخواهید به صورت قرائت قرآن ترتیلی بخوانید یا آهنگین بخوانید به آهنگ در نمیآید ولو عبدالباسط هم بخواهد بخواند در نمیآید وقتی جنگ جهانی شد خواستند به کلامی توسّل بجویند و تمسّک و اعتصام بجویند حتی غیر مسلمانها هم سعی میکردند قرآن بخوانند میگفتند انجیل به آهنگ در نمیآید چنین کتابی است ﴿فَاقْرَءُوا مَا تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرآنِ﴾[29] شما همین جمله ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾[30] این را بگذارید در خطبه «قاصعه» میبینید همین یک جمله کلّ خطبه را میکِشد [و تحتالشعاع قرار میدهد] عظمتی دارد! فرمود ﴿قَالَ کَلّا فَاذْهَبَا﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] ـ سورهٴ صافات،آیه 164.
[2] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 129; سورهٴ آلعمران, آیهٴ 164; سورهٴ جمعه, آیهٴ 2.
[3] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 97.
[4] ـ سورهٴ مائده, آیهٴ 48.
[5] ـ سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[6] ـ سورهٴ شعراء, آیهٴ 3.
[7] ـ سورهٴ کهف, آیهٴ 6; سورهٴ فاطر, آیهٴ 8.
[8] ـ سورهٴ اسراء, آیهٴ 74.
[9] ـ سورهٴ فاطر, آیهٴ 8.
[10] ـ سورهٴ کهف, آیهٴ 6.
[11] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 50; سورهٴ اعراف, آیهٴ 138 و... .
[12] ـ سورهٴ شعراء, آیهٴ 62.
[13] ـ سورهٴ شعراء, آیات 8 و 9, 67 و 68, 103 و 104, 121 و 122, 139و 140, 158 و159, 174 و 175, 190 و 191.
[14] ـ منسوب به خیام.
[15] ـ روحالمعانی فی تفسیر القرآن العظیم, ج10, ص63.
[16] ـ دیوان سنایی, قصیده 134.
[17] ـ منسوب به خیام.
[18] ـ منسوب به خیام.
[19] ـ المیزان, 15, ص252 ـ 254.
[20] ـ سورهٴ بلد, آیهٴ 10.
[21] ـ سورهٴ انسان, آیهٴ 3.
[22] ـ سورهٴ اعراف, آیهٴ 38.
[23] ـ تحفالعقول, ص50.
[24] ـ سورهٴ شوری, آیهٴ 51.
[25] ـ سورهٴ طه, آیات 27 ـ 30.
[26] ـ سورهٴ قصص, آیات 33 ـ 35.
[27] ـ سورهٴ مزمل, آیهٴ 5.
[28] ـ سورهٴ یس, آیهٴ 82.
[29] ـ سورهٴ مزمل, آیهٴ 20.
[30] ـ سورهٴ بقره, آیهٴ 277.
تاکنون نظری ثبت نشده است