- 1331
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 35 تا 37 سوره نور _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 35 تا 37 سوره نور _ بخش سوم"
- از دلایل مثل و تمثیل این است که افراد متوسط فهمشان به مطلب برسد؛
- از فواید دیگر مثل و تمثیل این است که اوحدی از علما به واسطه آن به تکامل برسند؛
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾
بعد از اینکه بخشی از احکام اسلامی را فرمود و قبل از اینکه بقیه احکام را بفرماید مَثلی ذکر میکند مَثل را مستحضرید برای چند منظور ذکر میکنند یکی اینکه افراد متوسّط, دستشان به این دامنهٴ مطلب برسد تمثیل برای آن است که آن مطالب بلند را پایین بیاورند به حس نزدیکتر کنند تا در دسترس اوساط از مستمعان برسد. فایده دیگر آن است که همین مَثلی که از بالا به پایین آمده به عنوان یک حبل متین در دسترس دیگران است به صورت نردبان برای اوحدیّ از مخاطبان است که آن اوحدی همین مَثل را بگیرند و بالا بروند اگر گفته شد «اقرأ وارق»[1] ناظر به این بخش است. پس مَثل حداقل دو فایده را به همراه دارد یکی برای آن است که دامنه مطلب پایین بیاید تا همافق دستِ اوساط مخاطبان قرار بگیرد آنها بفهمند. فایده دیگر آن است که همین مَثل پایینآمده, دستاویزی باشد برای اوحدی که همین را بگیرند و بالا بروند. آنجا که در قرآن کریم فرمود ما این مَثلها را میزنیم ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾,[2] ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾[3] این طایفه از آیات برای اوساط از مؤمنان است و اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بیان کرد; آیهٴ 43 سورهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ این ناظر به آن فایده دوم است. اولاً باید کسی عالِم باشد عالِم به اصطلاح قرآنی نه عالم حوزوی و دانشگاهی عالم به اصطلاح قرآنی همان است که ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾[4] که علم و عمل با هم آمیخته باشد وگرنه صِرف آگاهی از مطالب را قرآن عالِم شدن نمیداند, پس کسانی را قرآن عالم میداند که اهل خشیت باشند که ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾ اگر کسی عالِم شد اهل خشیت شد جزء اوساط از مخاطبان است در فرهنگ قرآن بر خلاف اوساط عمومی که بنای عقلا و فهم عرف آن را همراهی میکند آن اوساط که بحثش در اول اشاره شد دیگرند و این اوساط قرآنی دیگرند. علما جزء متوسّطان از مخاطبان قرآناند خب اینها که عالِماند به اصطلاح قرآن که اهل خشیتاند اینها این طناب را میگیرند بالا میروند لذا فرمود: ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ عالِماند که عاقل میشوند علما هستند که عقلا میشوند عقل همان است که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[5] عقل آن است که انسان, مالک بهشت بشود نه بهشتی آن که بهشتی است عالِم است آن که مالک بهشت است عاقل است میبینید در قرآن کریم دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ﴾ [دربارهٴ] یک عدّه دارد که ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾[6] اهل جَنّتاند وارد بهشت میشوند یک عدّه مالک بهشتاند. اینکه دربارهٴ آنها دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ﴾ غیر از کسانی است که اینها ﴿فِی جَنَّاتٍ﴾ کذا و کذا ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَر﴾[7] این غیر از آن است که فرمود: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾[8] این ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾ ملاحظه فرمودید که درباره گروه خاصّی آمده که «إنّ الجنّة تَشتاق إلی أربعة»[9] یا کمتر[10] و بیشتر[11] بهشت مشتاق سلمان است بهشت مشتاق اباذر است برای اینکه هر مملوکی مالک خودش را میخواهد بهشت را اینها ساختند. بنابراین عالِم به اصطلاح قرآنی متوسّط است عاقل به اصطلاح قرآنی جزء اوحدی است فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾[12] و بالأخره به سعادت برسند اما ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.[13]
فهاهنا مراحل ثلاث: یکی مراحل ابتدایی است که هنوز عالِم قرآنی نشدند ولو عالِم حوزوی و دانشگاهیاند اینها به وسیله این امثال متذکّر میشوند متفکّرانه اهل خشیت میشوند, میشوند جزء علما گروه دوم علما هستند که به تصدیق قرآن کریم اهل خشیتاند[14] این گروه دوم به مرحلهٴ سوم میرسند که میشوند عاقل ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که اگر ذات اقدس الهی میخواست مَثل بزند انسان خیال میکرد به شمس مَثل بزند روشنتر است که مَثل نور خدا مثل آفتاب است اما حالا به چراغدان و به کوِّه در جدار و به مصباح و زجاجه مَثل میزند برای چه؟ برای اینکه ثابت کند از دلِ تاریکی, ذات اقدس الهی نور در میآید (این یک) و قلب مؤمن به منزله مشکات است که در او مصباح میرود با زجاجه میرود با روغن زیت میرود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ میشود (این دو) وگرنه اگر صِرف فضای روشن بود یا روشن کردن فضا بود به شمس و قمر مثال میزد.
مطلب بعدی آن است که اگر شاخصی در برابر آینه قرار بگیرد ظهور این صورت در آینه به وسیلهٴ خود این شخص است تا این شخص ظاهر است این صورت در آینه هست دیده میشود و اگر باطن شد و غایب شد دیگر صورتی در آینه نیست. امام رضا(سلام الله علیه) در آن بیان نورانی که در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق آمده فرمود نه خدا در خلق است نه خلق در خدا مثل اینکه نه شاخص در آینه است نه آینه در شاخص[15] ولی اگر شخصی وجود داشته باشد صورت او در آینه منعکس میشود یعنی صورت او را ما در آینه میبینیم. خلق, به منزلهٴ صوَر مرآتیه خدا هستند اگر ذات اقدس الهی به اسم «هو الظاهر»[16] تجلّی کرد میشود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر به اسم «هو الباطن»[17] تجلّی کرد ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[18] بساط این آسمانها جمع میشود بساط زمین جمع میشود این طومار را چطور جمع میکنند فرمود: ﴿کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سجل این طومار است دیگر, این طومار حالا یا پارچه است یا کاغذ این باز است که در آن نوشته است و امضاست اما وقتی کسی این را لوله بکند این وقتی لوله شده میشود طَیّ; این را اول میگویند طومار اول طومار است برای اینکه نوشته است وقتی لوله شده جمع شده میشود مَطوی که ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾,[19] ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سِجل یعنی طومار الآن همه نوشتهها در این صفحه هست در طومار هست ولی بسته است یوم النّشور که شد دوباره اینها را باز میکند. خب بنابراین ذات اقدس الهی اگر به اسم «هو الظاهر» تجلّی کرد طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لِخَلقه بِخَلقه»[20] میشود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر به اسم شریف «هو الباطن» تجلّی کرد ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ میشود پس ظهور آسمانها و زمین به وسیله ذات اقدس الهی است این اصل مطلب اما ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ مربوط به آن معارف است مربوط به آن عقاید است مربوط به آن علوم است مربوط به هدایتهاست و مانند آن.
مطلب دیگر این است که همان طوری که در عالَم حس و ظاهر, خداوند آفتاب را سراج وهّاج قرار داد[21] که این آفتاب از چیز دیگری نور نمیگیرد [بلکه] اجرام دیگر از او نور میگیرند وگرنه خود او سراج وهّاج است ﴿وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾[22] یا سراج وهّاج است و مانند آن. در ممثّل در نور معنوی هم قرآن را نور قرار داد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت را نور قرار داد اینکه میبینید نگار به مکتب نرفتهاند مثل آن است که آفتاب جایی نرفته تا نور بگیرد این قمر است که به مکتب میرود ولی شمس به مکتب نمیرود قرآن به مکتب نمیرود اهل بیت به مکتب نمیروند. بنابراین اگر کسی خواست خدمت قرآن برود حرف خودش را از زبان قرآن بزند این مثل اینکه شمعی در دستش است میخواهد با این شمع, آفتاب را پیدا کند این درست نیست آفتاب محتاج به شمعِ شمّاع نیست قرآن احتیاجی به سرمایهگذاری مفسّر ندارد مفسّر فقط باید ببیند همین! حرف خودش را از زبان قرآن منتقل بکند این مثل اینکه با شمع بخواهد نور آفتاب را زیاد کند یا با شمع در برابر اهل بیت, نور اینها را زیاد کند اینها از کسی چیز یاد نمیگیرند مگر از ذات اقدس الهی.
یکی از روایاتی که سیدناالاستاد در المیزان میفرماید این جزء غرر روایات ماست آن است که از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند به شما وحیای میرسد؟ میفرماید نه, وحیای به ما نمیرسد مگر آنچه ما از قرآن میگیریم.[23] خب این قرآن را ذات اقدس الهی به همه آموخت ولی آن علوم قرآنی را باطن قرآنی را حقایق قرآنی را از راه وحی و الهام به اینها افاضه میکند یک چیز جدیدی نیست فقط همین است خب این حرف بسیار بلندی است یعنی ما از جای دیگر نمیگیریم هر چه داریم از همین قرآن داریم خب چون این قرآن را قبلاً ملاحظه فرمودید ما با عربی مبین او سروکار داریم حداکثر این است که یک لایههایی را هم مثلاً آدم به زحمت بفهمد اما از عربی مبین تا علیّ حکیم همهاش قرآن است دیگر ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾[24] این از علیّ حکیم تا عربی مبین, از عربی مبین تا علیّ حکیم, قرآن است ما حداکثر با عربی مبینش سر و کار داریم خب علیّ حکیمش آنجا نه عِبری است نه عربی, اینکه میگویند علم لدنّی همین است دیگر علم لدنّی نظیر فقه و تفسیر و فلسفه و کلام و اصول و اینها علمی نیست که موضوع داشته باشد محمول داشته باشد رابطه داشته باشد در آن بحث بکنند لَدُن یعنی نزد, اگر همین معارفی که در جوامع بشری از انبیا رسیده است انسان همینها را دست اول از لدن از نزد خدا بگیرد میشود علم لدنّی آنگاه حقیقت هست بدون مجاز, صافی هست بدون دُردی, اول و آخرش با هم است و مانند آن این میشود علم لدنّی لدن یعنی نزد. ما در فارسی لدن را هم به نزد ترجمه میکنیم عند را هم به نزد ترجمه میکنیم در حالی که عند اعم از لدن است اگر کتابی نزد انسان باشد میگویند کتاب عندی حالا خواه فعلاً در دست او باشد یا در قفسههای کتابخانهاش باشد بالأخره میگوید عندی نزد من است اما اگر فعلاً در دستش باشد نقد باشد میگویند لدن لدی اللهی شدن علم لدنّی گرفتن غیر از عنداللهی شدن و علم عند الله گرفتن است فرمود آنجا که لدی الله است این قرآن, علیّ حکیم است خب کسی که از علیّ حکیم بخواهد بهره ببرد با وحی همراه است دیگر این وحی مستقیم خداست بنابراین این درجات هست که انسان از این مَثل به آن ممثّل راه پیدا کند و خدای سبحان میخواهد این قلب به منزلهٴ مشکات باشد در آن مصباح افروخته بشود در آن زجاجه باشد نور باشد که بعد بفرماید ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[25] مثل اینکه از مشکاتِ تاریک از مصباحِ تاریک از زجاجه تاریک نوری متلألیء میشود و اگر مثال میزد به مسئله شمس این نکات, ملحوظ نمیشد و رعایت نمیشد.
مطلب بعدی حقیقت و مجاز است در جریان حقیقت و مجاز ما با الفاظ و مفاهیم و معانی آشنا هستیم که لفظ در معنای حقیقی استعمال میشود یعنی چه در معنای مجازی استعمال میشود یعنی چه اینها را میفهمیم اما با حقیقت و مجاز خارجی و مصداق کمتر مأنوسیم; ما وقتی میگوییم لفظ حقیقت و مجاز یعنی این لفظ اسد مثلاً وضع شده است برای حیوان مفترس وقتی از محلّ خودش تجاوز بکند از آن معنای حقیقی تجاوز بکند به غیر معنا برسد این معنای دوم را میگویند معنای مجاز که اگر کسی خواست به حقیقت برسد از این مَجْوَز و معبر باید عبور کند به آن حقیقت برسد وگرنه اگر کسی بگوید «رأیت اسداً یرمی» این با مَمرّ مربوط است نه با دارالقرار نه با مقرّ, اینها را ما میفهمیم که لفظ در حقیقت استعمال شد یعنی چه در مجاز استعمال شد یعنی چه اما نور وقتی گفته میشود نور این اصلش برای ذات اقدس الهی است از آنجا به شمس و قمر رسیده است در مسائل حسّی, از آنجا به قرآن رسیده است که فرمود: ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾[26] از آنجا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است فرمود: ﴿یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭وَدَاعِیاً إلی الله بإذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾[27] این سراج منیر بودن پیغمبر و آن سراج وهّاج بودن شمس یکی در طبیعت یکی در ماورای طبیعت یکی فیزیکی یکی متافیزیکی اینجا مجوز است معبر است که از این مجوز از این معبر از این ممرّ عبور بکنیم به ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[28] میرسیم که او میشود حقیقت, اینها میشوند مجاز کلّ ماسوا میشود مجاز او میشود حقیقت برای اینکه از این راه به آنجا رسیدیم اینها عاریه است و ذات اقدس الهی آن مراحل ضعیف را نصیب مؤمنین عادی هم میکند که فرمود: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[29] اگر در بعضی از روایات آمده است «اتقوا فراسةَ المؤمن فانّه یَنظر بنور الله»[30] همین است یعنی شما اگر همین ایمان مؤمن را علم مؤمن را فراست مؤمن را بگیری و بالا بروی به حق میرسی اینجا مجْوز است معبر است این طور نیست که واقعاً مؤمن از خودش نور داشته باشد درست است اهل فراست است درست است خوشفکر است خوشبین است عاقبتاندیش است دوربین است دوراندیش است اما همه اینها عاریتی است تا انسان به حق برسد «اتقوا فراسة المؤمن فانّه یَنظر بنور الله» پس مَثلها تنها برای این نیست که ما بفهمیم بلکه برای این است که این مَثل را بگیریم به ممثّل برسیم وقتی بهشت را وصف میکند درست است میفرماید: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[31] ولی در آن سورهٴ مبارکهای که به نام حضرت است میفرماید: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾[32] مَثل بهشت این است که نهر عسل جاری است مَثل بهشت آن است که نهر خمر جاری است مَثل بهشت آن است آب جاری است که هرگز تغییرپذیر نیست مَثل بهشت جایی است که نهر شیر جاری است که اینها تغیّر ندارند بو نمیدهند و مانند آن. خب ممثّل چیست؟ اگر ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ مثل است خود بهشت پس چیست؟ اینها حق است بالاترش هم حق است میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ یعنی برای اوساط از مردم همین بهشت جسمانی است جسمی است و بدنی است و نهری است و درختی است و ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ اما برای اوحدیّ از اهل ایمان یک بهشت جسمانی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ یک بهشت است که ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[33] است که جنّةاللقاء است آن وقت گفتند: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[34] باز هم ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[35] چندین بهشت برای این گونه از افراد است یک بهشت فیزیکی یک بهشت متافیزیکی یک بهشت جسمانی یک بهشت روحانی آنجا که با اهل بیتاند که دیگر سخن از ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نیست نه اینکه آن را ندارند در عین حال که آن را دارند بالاتر میروند.
بارها این مثل ذکر میشد الآن ما در شبستان مسجد اعظمیم این حرفها را میزنیم این حرفها هم زمان دارد هم زمین یعنی کسی میگوید کسی میشنود این آهنگها این کلمات زمینی است و زمانی اما این معارف این مطالب که دیگر برای قم و غیر قم نیست مطالب برای زمین و آسمان نیست این مطالب که بحث بشود خدا نور است پیغمبر نور است اهل بیت نور است اینها که زمانی و زمینی نیست ما در عین حال که حرف میزنیم در یک زمان در یک زمین چیزی میفهمیم که نه زمانی است نه زمینی ما با جانمان میفهمیم که آن لا شرقیّ است و لا غربی با گوشمان میشنویم با دهنمان حرف میزنیم که جسم است و بدن دارد. بنابراین برای اوساط ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ برای اوحدی همین ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ میشود مَثل ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[36] مثل اینکه اصحاب که میرفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) بعضیها میگفتند روز عید است برویم خدمت حضرت دست حضرت را ببوسیم آنجا خرما بخوریم محضر حضرت را ببینیم بعضیها مثل زراره و ابوبصیر و اینها میگفتند برویم محضر حضرت, حضرت را زیارت بکنیم از علمش هم استفاده میکنیم; زاررهها و ابوبصیرها کسانی بودند که «لهم جنّتان» افراد عادی کسانی بودند که «له جنّة تجری من تحتها الأنهار» خب بنابراین اینکه فرمود: «اتقوا فراسة المؤمن فانّه یَنظر بنور الله»[37] این همان نوری است که ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ نه آن نور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ عمومی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر اینها در قوس نزول یک فرمایشی دارند میفرمایند: «أول ما خلق الله نوری»[38] اما در قوس صعود فرمایش دیگری دارند که میگویند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[39] تا زنده بودند میفرمودند: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ حساب قوس صعودشان که لحظه به لحظه باید بالا بروند فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[40] باید عبادت بکنند باید سؤال بکنند باید بخواهند باید منتظر باشند تا ذات اقدس الهی دستور بدهد اینها بگویند ولی در قوس نزول که «اوّل ما خلق الله»اند همه چیز را میدانند اگر اینها برابر قوس صعود بخواهند حرکت کنند وظیفهشان این است که روزانه مرتب بگویند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ اگر به لحاظ قوس نزول باشد که خب البته اینها در بارگاه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[41] هستند.
بنابراین خدای سبحان این وعده را به مؤمنین هم داده که ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[42] این ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ یعنی از آن مشکات درونشان ما یک چراغ افروخته میکنیم زجاجه میزنیم روغن زیت میدهیم که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ﴾ میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ میشود این میشود شرح صدر ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[43] این آیهای که سیدناالاستاد میفرماید از غرر آیات است[44] خیلی از بزرگان در زمینه خصوص این آیه یا رساله نوشتند یا بالاتر از رساله نوشتند غزالی از کسانی است که درباره خصوص این آیه نوشتهای دارد که عصاره آن نوشته را فخررازی در تفسیرشان نقل کردند و بعد البته اظهارنظر هم کردند[45] این آیه از آیاتی است که روی آن خیلی از بزرگان کار کردند حکما هم تطبیق کردند نه تفسیر, در اشارات و تنبیهات مرحوم بوعلی در آن بخش نمط سوم در مسئله نفس قوای نفس و شئون نفس را تطبیق کردند[46] این دیگر تفسیر نیست در حقیقت. خیلیها گفتند مشکات چیست مصباح چیست زجاجه چیست نور چیست ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ چیست این را به عنوان تطبیق ذکر کردند نه به عنوان تفسیر.
پرسش:...
پاسخ: خب آنجا هم گاهی خسوف و کسوف هست غیبت هست همین که شب شد دیگر خبری نیست غلبه ظلمت بر نور خدا نیست ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[47] اینها میروند در دیار تاریکی نه اینکه نور ذات اقدس الهی مغلوب بشود اینها مقهور ظلمت الهیاند در دیار ظلمت هم که رفتند آن ظلمت هم آیت حق است. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که فرمود من دو آیت دارم یک آیت الله تاریک یک آیت الله روشن ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[48] هر دو آیت الله هستند فرمود من آن را آیت تاریکی قرار دادم ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ آنها که ظلمتاند مقهور ظلمات الهیاند خب بنابراین ذات اقدس الهی نورهای فراوانی دارد نور حسّی دارد نور معنوی دارد نور حسّی درجاتی دارد نور معنوی درجاتی دارد و مشخصاتش هم گفته راه را هم نشان داده این طور نیست که کلّیگویی بکند راه را نشان ندهد راه را هم نشان داد آدرس را هم نشان داد. فرمود ما این مَثل را میزنیم برای چند گروه که بیان شد خب بالأخره این نورهای خصوصی شما کجاست شرایط ورود کجاست چه کسانی بهره میبرند چه کسانی آگاهاند همه را بیان کرده فرمود: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ این اذن, اذن تکوینی است.
یک اذن تشریعی است که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود مسلمانها که از مکّه به مدینه آمدند و حکومت تشکیل دادند و قدرت مرکزی پیدا کردند به آنها اجازه دفاع داده شد ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[49] که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» این اذن تشریعی گذشت خدا اذن داد که اینها بجنگند و از خودشان دفاع کنند در مکّه سخن از زد و خورد نبود فقط خورد بود به اصطلاح, سیزده سال در رنج بودند در مدینه که حکومت مرکزی شد از خودشان دفاع کردند این میشود اذن تشریعی اما فرمود این اذنهایی که من به حرم دادم به مسجد دادم اینها اذن تکوینی است هیچ کس نمیتواند عظمت مسجد را عظمت حرم را عظمت حسینیه را عظمت سرزمین وحی را عظیمت بقیع را کم بکند ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ وگرنه آن اذن تشریعی که در هر خانهای هست کدام خانه است که خدای سبحان اذن تشریعی نداد حتی امر کرده به همه خانهها و صاحبخانهها امر کرده که شما رفیع بشوید ذکر بگویید عبادت کنید ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾[50] همه این کارها را دستور داده پس هیچ خانهای نیست که ذات اقدس الهی اذن تشریعی نداده باشد اما آن خانهای که اذن تکوینی داد و احدی نمیتواند آن را ویران کند همین خانههاست ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ خب سرّ رفعتش چیست؟ فرمود مردان الهی در آن میروند این رجال در برابر نساء نیست تعبیر غلبه است دیگر خواه صدیقه طاهره باشد خواه مریم(سلام الله علیهما) باشد خواه زینب کبرا باشد خواه فاطمه معصومه(علیهنّ صلوات الله و سلامه) باشد بالأخره فرق نمیکند در این بیوتی که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ نام خدا و یاد خدا هست مردانیاند که نه بازی میکنند نه بازیگران, آنها را میتوانند به بازی سرگرم کنند که دیروز بحثش گذشت اینها نه خودشان عمداً به طرف بازی میروند که ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[51] که در سورهٴ «مؤمنون» بود نه هیچ بازیگری میتواند اینها را به بازی سرگرم بکند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ﴾.
مطلب دیگر این است که اینها بالأخره کار دارند بیکار نیستند حالا یا حوزویاند یا دانشگاهیاند یا کاسباند یا تاجرند یا کشاورزند یا دامدار فرق نمیکند اما آن حرفهشان مانع نیست (یک) گاهی خود حرفه مانع است مثل کاسبی که اهل کسب است ولی فعلاً مشتری نیامده این در مغازه نشسته است که هر وقت مشتری آمد به او کالا بفروشد این تاجر است این حرفه او تجارت است. یک وقت است که نه, مشتری آمده به درِ مغازه از او کالا خواست او دارد کالا وزن میکند که به او بدهد در حین داد و ستد است این را میگویند بیع آن را میگویند تجارت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ﴾ (یک) ﴿وَلاَ بَیْعٌ﴾ (دو) نه این حرفه مانع یاد خداست نه حین اشتغال به درآمد برخیها هم حرفهشان مانع است هم اشتغال, مخصوصاً آن حین اشتغال به درآمد از یاد خدا غافل میشوند گاهی کمفروشی است گاهی گرانفروشی است گاهی ربا گرفتن است و مانند آن, فرمود مردان الهی نه تنها آن حرفه اینها را مانع نیست آن حین کسب درآمد هم مانع یاد خدا نیست ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ شما ببینید سالیان متمادی این نماز جمعه اینجا بود همین مردم متأسفانه کنار حرم سالیان متمادی میبینید این موقع نماز جمعه مغازهها را باز میگذاشتند سالیان متمادی الآن هم همین طور است این نماز اول وقت چه فضیلتی برای اوست! مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این را در من لا یحضره الفقیه نقل میکند که وقتی اذان را میگویند برخی از فرشتهها ندا میدهند که آقایان برخیزید آن آتشها را خاموش کنید «قوموا إلی نیرانکم الّتی اوقدتموها علی ظهورکم فأطفئوها بصلاتکم»[52] این اذان فرشتههاست اذان یعنی اذان!
الآن ما که میرویم برای ادای نماز کلّ خیابان پر از جمعیت است این ندای فرشتهها را کسی نمیشنود اذان را کسی نمیشنود نباید توقّع داشته باشیم که خانههای ما از این قبیل باشد وقتی خانههای ما از این قبیل است که ما جزء کسانی باشیم که ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ اما اینجا هم تجارت هم بیع متأسفانه ما را از یاد خدا و نام خدا غافل میکند به سراغ دیگر میرویم پس این خانه هست میشود چنین خانهای ساخت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ این ﴿ذِکْرِ اللَّهِ﴾ عام است همه عبادات را شامل میشود ولی ذکر خاص بعد از عام برای عظمت و اهمیت است فرمود: ﴿وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ﴾ و سرّش هم ﴿یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکافی, ج2, ص606.
[2] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 25; سورهٴ زمر, آیهٴ 27.
[3] . سورهٴ حشر, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 28.
[5] . الکافی, ج1, ص11.
[6] . سورهٴ نساء, آیهٴ 124.
[7] . سورهٴ قمر, آیهٴ 54.
[8] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 198.
[9] . کشف الغمّة, ج1, ص52 و 344 و 345.
[10] . روضة الواعظین, ج2, ص286.
[11] . الخصال, ج1, ص303.
[12] . سورهٴ حشر, آیهٴ 21.
[13] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 43.
[14] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 28.
[15] . التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[17] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[18] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 104.
[19] . سورهٴ زمر, آیهٴ 67.
[20] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 108.
[21] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 13.
[22] . سورهٴ نوح, آیهٴ 16.
[23] . المیزان, ج3, ص71.
[24] . سورهٴ زخرف, آیات 3 و 4.
[25] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[26] . سورهٴ مائده, آیهٴ 15.
[27] . سورهٴ احزاب, آیات 45 و 46.
[28] . سورهٴ حج, آیات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آیهٴ 30.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[30] . الکافی, ج1, ص218.
[31] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 15.
[32] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[33] . سورهٴ فجر, آیات 29 و 30.
[34] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 46.
[35] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 62.
[36] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[37] . الکافی, ج1, ص218.
[38] . بحارالأنوار, ج1, ص97; ر.ک: کمال الدین, ج1, ص255.
[39] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[40] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 79.
[41] . سورهٴ نجم, آیهٴ 8.
[42] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[43] . سورهٴ انعام, آیهٴ 122.
[44] . المیزان, ج15, ص78.
[45] . التفسیر الکبیر, ج23, ص379 ـ 385.
[46] . شرح الاشارات و التنبیهات مع المحاکمات, ج2, ص353 و 354.
[47] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[48] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 12.
[49] . سورهٴ حج, آیهٴ 39.
[50] . سورهٴ بقره, آیهٴ 43.
[51] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[52] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص208.
- از دلایل مثل و تمثیل این است که افراد متوسط فهمشان به مطلب برسد؛
- از فواید دیگر مثل و تمثیل این است که اوحدی از علما به واسطه آن به تکامل برسند؛
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِیِّةٍ وَلاَ غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ (35) فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ (36) رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ (37)﴾
بعد از اینکه بخشی از احکام اسلامی را فرمود و قبل از اینکه بقیه احکام را بفرماید مَثلی ذکر میکند مَثل را مستحضرید برای چند منظور ذکر میکنند یکی اینکه افراد متوسّط, دستشان به این دامنهٴ مطلب برسد تمثیل برای آن است که آن مطالب بلند را پایین بیاورند به حس نزدیکتر کنند تا در دسترس اوساط از مستمعان برسد. فایده دیگر آن است که همین مَثلی که از بالا به پایین آمده به عنوان یک حبل متین در دسترس دیگران است به صورت نردبان برای اوحدیّ از مخاطبان است که آن اوحدی همین مَثل را بگیرند و بالا بروند اگر گفته شد «اقرأ وارق»[1] ناظر به این بخش است. پس مَثل حداقل دو فایده را به همراه دارد یکی برای آن است که دامنه مطلب پایین بیاید تا همافق دستِ اوساط مخاطبان قرار بگیرد آنها بفهمند. فایده دیگر آن است که همین مَثل پایینآمده, دستاویزی باشد برای اوحدی که همین را بگیرند و بالا بروند. آنجا که در قرآن کریم فرمود ما این مَثلها را میزنیم ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ﴾,[2] ﴿لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾[3] این طایفه از آیات برای اوساط از مؤمنان است و اما آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» بیان کرد; آیهٴ 43 سورهٴ «عنکبوت» فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ این ناظر به آن فایده دوم است. اولاً باید کسی عالِم باشد عالِم به اصطلاح قرآنی نه عالم حوزوی و دانشگاهی عالم به اصطلاح قرآنی همان است که ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾[4] که علم و عمل با هم آمیخته باشد وگرنه صِرف آگاهی از مطالب را قرآن عالِم شدن نمیداند, پس کسانی را قرآن عالم میداند که اهل خشیت باشند که ﴿إِنَّمَا یَخْشَی اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاء﴾ اگر کسی عالِم شد اهل خشیت شد جزء اوساط از مخاطبان است در فرهنگ قرآن بر خلاف اوساط عمومی که بنای عقلا و فهم عرف آن را همراهی میکند آن اوساط که بحثش در اول اشاره شد دیگرند و این اوساط قرآنی دیگرند. علما جزء متوسّطان از مخاطبان قرآناند خب اینها که عالِماند به اصطلاح قرآن که اهل خشیتاند اینها این طناب را میگیرند بالا میروند لذا فرمود: ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾ عالِماند که عاقل میشوند علما هستند که عقلا میشوند عقل همان است که «ما عُبد به الرحمن و اکتسب به الجنان»[5] عقل آن است که انسان, مالک بهشت بشود نه بهشتی آن که بهشتی است عالِم است آن که مالک بهشت است عاقل است میبینید در قرآن کریم دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ﴾ [دربارهٴ] یک عدّه دارد که ﴿یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ﴾[6] اهل جَنّتاند وارد بهشت میشوند یک عدّه مالک بهشتاند. اینکه دربارهٴ آنها دارد ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ﴾ غیر از کسانی است که اینها ﴿فِی جَنَّاتٍ﴾ کذا و کذا ﴿إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَر﴾[7] این غیر از آن است که فرمود: ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾[8] این ﴿لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾ ملاحظه فرمودید که درباره گروه خاصّی آمده که «إنّ الجنّة تَشتاق إلی أربعة»[9] یا کمتر[10] و بیشتر[11] بهشت مشتاق سلمان است بهشت مشتاق اباذر است برای اینکه هر مملوکی مالک خودش را میخواهد بهشت را اینها ساختند. بنابراین عالِم به اصطلاح قرآنی متوسّط است عاقل به اصطلاح قرآنی جزء اوحدی است فرمود: ﴿وَتِلْکَ الْأَمْثَالُ نَضْرِبُهَا لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ﴾[12] و بالأخره به سعادت برسند اما ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.[13]
فهاهنا مراحل ثلاث: یکی مراحل ابتدایی است که هنوز عالِم قرآنی نشدند ولو عالِم حوزوی و دانشگاهیاند اینها به وسیله این امثال متذکّر میشوند متفکّرانه اهل خشیت میشوند, میشوند جزء علما گروه دوم علما هستند که به تصدیق قرآن کریم اهل خشیتاند[14] این گروه دوم به مرحلهٴ سوم میرسند که میشوند عاقل ﴿وَمَا یَعْقِلُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ﴾.
مطلب دیگر این است که اگر ذات اقدس الهی میخواست مَثل بزند انسان خیال میکرد به شمس مَثل بزند روشنتر است که مَثل نور خدا مثل آفتاب است اما حالا به چراغدان و به کوِّه در جدار و به مصباح و زجاجه مَثل میزند برای چه؟ برای اینکه ثابت کند از دلِ تاریکی, ذات اقدس الهی نور در میآید (این یک) و قلب مؤمن به منزله مشکات است که در او مصباح میرود با زجاجه میرود با روغن زیت میرود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ میشود (این دو) وگرنه اگر صِرف فضای روشن بود یا روشن کردن فضا بود به شمس و قمر مثال میزد.
مطلب بعدی آن است که اگر شاخصی در برابر آینه قرار بگیرد ظهور این صورت در آینه به وسیلهٴ خود این شخص است تا این شخص ظاهر است این صورت در آینه هست دیده میشود و اگر باطن شد و غایب شد دیگر صورتی در آینه نیست. امام رضا(سلام الله علیه) در آن بیان نورانی که در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق آمده فرمود نه خدا در خلق است نه خلق در خدا مثل اینکه نه شاخص در آینه است نه آینه در شاخص[15] ولی اگر شخصی وجود داشته باشد صورت او در آینه منعکس میشود یعنی صورت او را ما در آینه میبینیم. خلق, به منزلهٴ صوَر مرآتیه خدا هستند اگر ذات اقدس الهی به اسم «هو الظاهر»[16] تجلّی کرد میشود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر به اسم «هو الباطن»[17] تجلّی کرد ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾[18] بساط این آسمانها جمع میشود بساط زمین جمع میشود این طومار را چطور جمع میکنند فرمود: ﴿کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سجل این طومار است دیگر, این طومار حالا یا پارچه است یا کاغذ این باز است که در آن نوشته است و امضاست اما وقتی کسی این را لوله بکند این وقتی لوله شده میشود طَیّ; این را اول میگویند طومار اول طومار است برای اینکه نوشته است وقتی لوله شده جمع شده میشود مَطوی که ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾,[19] ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ سِجل یعنی طومار الآن همه نوشتهها در این صفحه هست در طومار هست ولی بسته است یوم النّشور که شد دوباره اینها را باز میکند. خب بنابراین ذات اقدس الهی اگر به اسم «هو الظاهر» تجلّی کرد طبق بیانات نورانی حضرت امیر در نهجالبلاغه که فرمود: «الحمد لله المتجلّی لِخَلقه بِخَلقه»[20] میشود ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ اگر به اسم شریف «هو الباطن» تجلّی کرد ﴿یَوْمَ نَطْوِی السَّماءَ کَطَیِّ السِّجِلِّ لِلْکُتُبِ﴾ میشود پس ظهور آسمانها و زمین به وسیله ذات اقدس الهی است این اصل مطلب اما ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ مربوط به آن معارف است مربوط به آن عقاید است مربوط به آن علوم است مربوط به هدایتهاست و مانند آن.
مطلب دیگر این است که همان طوری که در عالَم حس و ظاهر, خداوند آفتاب را سراج وهّاج قرار داد[21] که این آفتاب از چیز دیگری نور نمیگیرد [بلکه] اجرام دیگر از او نور میگیرند وگرنه خود او سراج وهّاج است ﴿وَجَعَلَ الشَّمْسَ سِرَاجاً﴾[22] یا سراج وهّاج است و مانند آن. در ممثّل در نور معنوی هم قرآن را نور قرار داد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) و اهل بیت را نور قرار داد اینکه میبینید نگار به مکتب نرفتهاند مثل آن است که آفتاب جایی نرفته تا نور بگیرد این قمر است که به مکتب میرود ولی شمس به مکتب نمیرود قرآن به مکتب نمیرود اهل بیت به مکتب نمیروند. بنابراین اگر کسی خواست خدمت قرآن برود حرف خودش را از زبان قرآن بزند این مثل اینکه شمعی در دستش است میخواهد با این شمع, آفتاب را پیدا کند این درست نیست آفتاب محتاج به شمعِ شمّاع نیست قرآن احتیاجی به سرمایهگذاری مفسّر ندارد مفسّر فقط باید ببیند همین! حرف خودش را از زبان قرآن منتقل بکند این مثل اینکه با شمع بخواهد نور آفتاب را زیاد کند یا با شمع در برابر اهل بیت, نور اینها را زیاد کند اینها از کسی چیز یاد نمیگیرند مگر از ذات اقدس الهی.
یکی از روایاتی که سیدناالاستاد در المیزان میفرماید این جزء غرر روایات ماست آن است که از وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) سؤال کردند به شما وحیای میرسد؟ میفرماید نه, وحیای به ما نمیرسد مگر آنچه ما از قرآن میگیریم.[23] خب این قرآن را ذات اقدس الهی به همه آموخت ولی آن علوم قرآنی را باطن قرآنی را حقایق قرآنی را از راه وحی و الهام به اینها افاضه میکند یک چیز جدیدی نیست فقط همین است خب این حرف بسیار بلندی است یعنی ما از جای دیگر نمیگیریم هر چه داریم از همین قرآن داریم خب چون این قرآن را قبلاً ملاحظه فرمودید ما با عربی مبین او سروکار داریم حداکثر این است که یک لایههایی را هم مثلاً آدم به زحمت بفهمد اما از عربی مبین تا علیّ حکیم همهاش قرآن است دیگر ﴿إِنَّا جَعَلْنَاهُ قُرْآناً عَرَبِیّاً لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ٭ وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ﴾[24] این از علیّ حکیم تا عربی مبین, از عربی مبین تا علیّ حکیم, قرآن است ما حداکثر با عربی مبینش سر و کار داریم خب علیّ حکیمش آنجا نه عِبری است نه عربی, اینکه میگویند علم لدنّی همین است دیگر علم لدنّی نظیر فقه و تفسیر و فلسفه و کلام و اصول و اینها علمی نیست که موضوع داشته باشد محمول داشته باشد رابطه داشته باشد در آن بحث بکنند لَدُن یعنی نزد, اگر همین معارفی که در جوامع بشری از انبیا رسیده است انسان همینها را دست اول از لدن از نزد خدا بگیرد میشود علم لدنّی آنگاه حقیقت هست بدون مجاز, صافی هست بدون دُردی, اول و آخرش با هم است و مانند آن این میشود علم لدنّی لدن یعنی نزد. ما در فارسی لدن را هم به نزد ترجمه میکنیم عند را هم به نزد ترجمه میکنیم در حالی که عند اعم از لدن است اگر کتابی نزد انسان باشد میگویند کتاب عندی حالا خواه فعلاً در دست او باشد یا در قفسههای کتابخانهاش باشد بالأخره میگوید عندی نزد من است اما اگر فعلاً در دستش باشد نقد باشد میگویند لدن لدی اللهی شدن علم لدنّی گرفتن غیر از عنداللهی شدن و علم عند الله گرفتن است فرمود آنجا که لدی الله است این قرآن, علیّ حکیم است خب کسی که از علیّ حکیم بخواهد بهره ببرد با وحی همراه است دیگر این وحی مستقیم خداست بنابراین این درجات هست که انسان از این مَثل به آن ممثّل راه پیدا کند و خدای سبحان میخواهد این قلب به منزلهٴ مشکات باشد در آن مصباح افروخته بشود در آن زجاجه باشد نور باشد که بعد بفرماید ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[25] مثل اینکه از مشکاتِ تاریک از مصباحِ تاریک از زجاجه تاریک نوری متلألیء میشود و اگر مثال میزد به مسئله شمس این نکات, ملحوظ نمیشد و رعایت نمیشد.
مطلب بعدی حقیقت و مجاز است در جریان حقیقت و مجاز ما با الفاظ و مفاهیم و معانی آشنا هستیم که لفظ در معنای حقیقی استعمال میشود یعنی چه در معنای مجازی استعمال میشود یعنی چه اینها را میفهمیم اما با حقیقت و مجاز خارجی و مصداق کمتر مأنوسیم; ما وقتی میگوییم لفظ حقیقت و مجاز یعنی این لفظ اسد مثلاً وضع شده است برای حیوان مفترس وقتی از محلّ خودش تجاوز بکند از آن معنای حقیقی تجاوز بکند به غیر معنا برسد این معنای دوم را میگویند معنای مجاز که اگر کسی خواست به حقیقت برسد از این مَجْوَز و معبر باید عبور کند به آن حقیقت برسد وگرنه اگر کسی بگوید «رأیت اسداً یرمی» این با مَمرّ مربوط است نه با دارالقرار نه با مقرّ, اینها را ما میفهمیم که لفظ در حقیقت استعمال شد یعنی چه در مجاز استعمال شد یعنی چه اما نور وقتی گفته میشود نور این اصلش برای ذات اقدس الهی است از آنجا به شمس و قمر رسیده است در مسائل حسّی, از آنجا به قرآن رسیده است که فرمود: ﴿جَاءَکُم مِنَ اللّهِ نُورٌ وَکِتَابٌ مُبِینٌ﴾[26] از آنجا به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رسیده است فرمود: ﴿یَاأَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً ٭وَدَاعِیاً إلی الله بإذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً﴾[27] این سراج منیر بودن پیغمبر و آن سراج وهّاج بودن شمس یکی در طبیعت یکی در ماورای طبیعت یکی فیزیکی یکی متافیزیکی اینجا مجوز است معبر است که از این مجوز از این معبر از این ممرّ عبور بکنیم به ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾[28] میرسیم که او میشود حقیقت, اینها میشوند مجاز کلّ ماسوا میشود مجاز او میشود حقیقت برای اینکه از این راه به آنجا رسیدیم اینها عاریه است و ذات اقدس الهی آن مراحل ضعیف را نصیب مؤمنین عادی هم میکند که فرمود: ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[29] اگر در بعضی از روایات آمده است «اتقوا فراسةَ المؤمن فانّه یَنظر بنور الله»[30] همین است یعنی شما اگر همین ایمان مؤمن را علم مؤمن را فراست مؤمن را بگیری و بالا بروی به حق میرسی اینجا مجْوز است معبر است این طور نیست که واقعاً مؤمن از خودش نور داشته باشد درست است اهل فراست است درست است خوشفکر است خوشبین است عاقبتاندیش است دوربین است دوراندیش است اما همه اینها عاریتی است تا انسان به حق برسد «اتقوا فراسة المؤمن فانّه یَنظر بنور الله» پس مَثلها تنها برای این نیست که ما بفهمیم بلکه برای این است که این مَثل را بگیریم به ممثّل برسیم وقتی بهشت را وصف میکند درست است میفرماید: ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[31] ولی در آن سورهٴ مبارکهای که به نام حضرت است میفرماید: ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَأَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَأَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفّی﴾[32] مَثل بهشت این است که نهر عسل جاری است مَثل بهشت آن است که نهر خمر جاری است مَثل بهشت آن است آب جاری است که هرگز تغییرپذیر نیست مَثل بهشت جایی است که نهر شیر جاری است که اینها تغیّر ندارند بو نمیدهند و مانند آن. خب ممثّل چیست؟ اگر ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ مثل است خود بهشت پس چیست؟ اینها حق است بالاترش هم حق است میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ یعنی برای اوساط از مردم همین بهشت جسمانی است جسمی است و بدنی است و نهری است و درختی است و ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ اما برای اوحدیّ از اهل ایمان یک بهشت جسمانی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ یک بهشت است که ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾[33] است که جنّةاللقاء است آن وقت گفتند: ﴿وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَانِ﴾[34] باز هم ﴿وَمِن دُونِهِمَا جَنَّتَانِ﴾[35] چندین بهشت برای این گونه از افراد است یک بهشت فیزیکی یک بهشت متافیزیکی یک بهشت جسمانی یک بهشت روحانی آنجا که با اهل بیتاند که دیگر سخن از ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ نیست نه اینکه آن را ندارند در عین حال که آن را دارند بالاتر میروند.
بارها این مثل ذکر میشد الآن ما در شبستان مسجد اعظمیم این حرفها را میزنیم این حرفها هم زمان دارد هم زمین یعنی کسی میگوید کسی میشنود این آهنگها این کلمات زمینی است و زمانی اما این معارف این مطالب که دیگر برای قم و غیر قم نیست مطالب برای زمین و آسمان نیست این مطالب که بحث بشود خدا نور است پیغمبر نور است اهل بیت نور است اینها که زمانی و زمینی نیست ما در عین حال که حرف میزنیم در یک زمان در یک زمین چیزی میفهمیم که نه زمانی است نه زمینی ما با جانمان میفهمیم که آن لا شرقیّ است و لا غربی با گوشمان میشنویم با دهنمان حرف میزنیم که جسم است و بدن دارد. بنابراین برای اوساط ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ برای اوحدی همین ﴿جَنّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ میشود مَثل ﴿مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾[36] مثل اینکه اصحاب که میرفتند خدمت وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) بعضیها میگفتند روز عید است برویم خدمت حضرت دست حضرت را ببوسیم آنجا خرما بخوریم محضر حضرت را ببینیم بعضیها مثل زراره و ابوبصیر و اینها میگفتند برویم محضر حضرت, حضرت را زیارت بکنیم از علمش هم استفاده میکنیم; زاررهها و ابوبصیرها کسانی بودند که «لهم جنّتان» افراد عادی کسانی بودند که «له جنّة تجری من تحتها الأنهار» خب بنابراین اینکه فرمود: «اتقوا فراسة المؤمن فانّه یَنظر بنور الله»[37] این همان نوری است که ﴿یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ﴾ نه آن نور ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ آن ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأرْضِ﴾ عمومی است.
پرسش:...
پاسخ: بله دیگر اینها در قوس نزول یک فرمایشی دارند میفرمایند: «أول ما خلق الله نوری»[38] اما در قوس صعود فرمایش دیگری دارند که میگویند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾[39] تا زنده بودند میفرمودند: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ حساب قوس صعودشان که لحظه به لحظه باید بالا بروند فرمود: ﴿وَمِنَ الَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَّکَ عَسَی أَن یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَّحمُوداً﴾[40] باید عبادت بکنند باید سؤال بکنند باید بخواهند باید منتظر باشند تا ذات اقدس الهی دستور بدهد اینها بگویند ولی در قوس نزول که «اوّل ما خلق الله»اند همه چیز را میدانند اگر اینها برابر قوس صعود بخواهند حرکت کنند وظیفهشان این است که روزانه مرتب بگویند ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ اگر به لحاظ قوس نزول باشد که خب البته اینها در بارگاه ﴿دَنَا فَتَدَلَّی﴾[41] هستند.
بنابراین خدای سبحان این وعده را به مؤمنین هم داده که ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾[42] این ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ﴾ یعنی از آن مشکات درونشان ما یک چراغ افروخته میکنیم زجاجه میزنیم روغن زیت میدهیم که ﴿یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ﴾ میشود ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ میشود این میشود شرح صدر ﴿جَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ﴾[43] این آیهای که سیدناالاستاد میفرماید از غرر آیات است[44] خیلی از بزرگان در زمینه خصوص این آیه یا رساله نوشتند یا بالاتر از رساله نوشتند غزالی از کسانی است که درباره خصوص این آیه نوشتهای دارد که عصاره آن نوشته را فخررازی در تفسیرشان نقل کردند و بعد البته اظهارنظر هم کردند[45] این آیه از آیاتی است که روی آن خیلی از بزرگان کار کردند حکما هم تطبیق کردند نه تفسیر, در اشارات و تنبیهات مرحوم بوعلی در آن بخش نمط سوم در مسئله نفس قوای نفس و شئون نفس را تطبیق کردند[46] این دیگر تفسیر نیست در حقیقت. خیلیها گفتند مشکات چیست مصباح چیست زجاجه چیست نور چیست ﴿نُّورٌ عَلَی نُورٍ﴾ چیست این را به عنوان تطبیق ذکر کردند نه به عنوان تفسیر.
پرسش:...
پاسخ: خب آنجا هم گاهی خسوف و کسوف هست غیبت هست همین که شب شد دیگر خبری نیست غلبه ظلمت بر نور خدا نیست ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾[47] اینها میروند در دیار تاریکی نه اینکه نور ذات اقدس الهی مغلوب بشود اینها مقهور ظلمت الهیاند در دیار ظلمت هم که رفتند آن ظلمت هم آیت حق است. در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» گذشت که فرمود من دو آیت دارم یک آیت الله تاریک یک آیت الله روشن ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾[48] هر دو آیت الله هستند فرمود من آن را آیت تاریکی قرار دادم ﴿وَجَعَلْنَا اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ آیَتَیْنِ فَمَحَوْنَا آیَةَ اللَّیْلِ وَجَعَلْنَا آیَةَ النَّهَارِ مُبْصِرَةً﴾ آنها که ظلمتاند مقهور ظلمات الهیاند خب بنابراین ذات اقدس الهی نورهای فراوانی دارد نور حسّی دارد نور معنوی دارد نور حسّی درجاتی دارد نور معنوی درجاتی دارد و مشخصاتش هم گفته راه را هم نشان داده این طور نیست که کلّیگویی بکند راه را نشان ندهد راه را هم نشان داد آدرس را هم نشان داد. فرمود ما این مَثل را میزنیم برای چند گروه که بیان شد خب بالأخره این نورهای خصوصی شما کجاست شرایط ورود کجاست چه کسانی بهره میبرند چه کسانی آگاهاند همه را بیان کرده فرمود: ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ این اذن, اذن تکوینی است.
یک اذن تشریعی است که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» فرمود مسلمانها که از مکّه به مدینه آمدند و حکومت تشکیل دادند و قدرت مرکزی پیدا کردند به آنها اجازه دفاع داده شد ﴿أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[49] که در سورهٴ مبارکهٴ «حج» این اذن تشریعی گذشت خدا اذن داد که اینها بجنگند و از خودشان دفاع کنند در مکّه سخن از زد و خورد نبود فقط خورد بود به اصطلاح, سیزده سال در رنج بودند در مدینه که حکومت مرکزی شد از خودشان دفاع کردند این میشود اذن تشریعی اما فرمود این اذنهایی که من به حرم دادم به مسجد دادم اینها اذن تکوینی است هیچ کس نمیتواند عظمت مسجد را عظمت حرم را عظمت حسینیه را عظمت سرزمین وحی را عظیمت بقیع را کم بکند ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ وگرنه آن اذن تشریعی که در هر خانهای هست کدام خانه است که خدای سبحان اذن تشریعی نداد حتی امر کرده به همه خانهها و صاحبخانهها امر کرده که شما رفیع بشوید ذکر بگویید عبادت کنید ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَآتُوا الزَّکَاةَ﴾[50] همه این کارها را دستور داده پس هیچ خانهای نیست که ذات اقدس الهی اذن تشریعی نداده باشد اما آن خانهای که اذن تکوینی داد و احدی نمیتواند آن را ویران کند همین خانههاست ﴿فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ خب سرّ رفعتش چیست؟ فرمود مردان الهی در آن میروند این رجال در برابر نساء نیست تعبیر غلبه است دیگر خواه صدیقه طاهره باشد خواه مریم(سلام الله علیهما) باشد خواه زینب کبرا باشد خواه فاطمه معصومه(علیهنّ صلوات الله و سلامه) باشد بالأخره فرق نمیکند در این بیوتی که ﴿أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ﴾ نام خدا و یاد خدا هست مردانیاند که نه بازی میکنند نه بازیگران, آنها را میتوانند به بازی سرگرم کنند که دیروز بحثش گذشت اینها نه خودشان عمداً به طرف بازی میروند که ﴿وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ﴾[51] که در سورهٴ «مؤمنون» بود نه هیچ بازیگری میتواند اینها را به بازی سرگرم بکند ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ﴾.
مطلب دیگر این است که اینها بالأخره کار دارند بیکار نیستند حالا یا حوزویاند یا دانشگاهیاند یا کاسباند یا تاجرند یا کشاورزند یا دامدار فرق نمیکند اما آن حرفهشان مانع نیست (یک) گاهی خود حرفه مانع است مثل کاسبی که اهل کسب است ولی فعلاً مشتری نیامده این در مغازه نشسته است که هر وقت مشتری آمد به او کالا بفروشد این تاجر است این حرفه او تجارت است. یک وقت است که نه, مشتری آمده به درِ مغازه از او کالا خواست او دارد کالا وزن میکند که به او بدهد در حین داد و ستد است این را میگویند بیع آن را میگویند تجارت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ﴾ (یک) ﴿وَلاَ بَیْعٌ﴾ (دو) نه این حرفه مانع یاد خداست نه حین اشتغال به درآمد برخیها هم حرفهشان مانع است هم اشتغال, مخصوصاً آن حین اشتغال به درآمد از یاد خدا غافل میشوند گاهی کمفروشی است گاهی گرانفروشی است گاهی ربا گرفتن است و مانند آن, فرمود مردان الهی نه تنها آن حرفه اینها را مانع نیست آن حین کسب درآمد هم مانع یاد خدا نیست ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ شما ببینید سالیان متمادی این نماز جمعه اینجا بود همین مردم متأسفانه کنار حرم سالیان متمادی میبینید این موقع نماز جمعه مغازهها را باز میگذاشتند سالیان متمادی الآن هم همین طور است این نماز اول وقت چه فضیلتی برای اوست! مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) این را در من لا یحضره الفقیه نقل میکند که وقتی اذان را میگویند برخی از فرشتهها ندا میدهند که آقایان برخیزید آن آتشها را خاموش کنید «قوموا إلی نیرانکم الّتی اوقدتموها علی ظهورکم فأطفئوها بصلاتکم»[52] این اذان فرشتههاست اذان یعنی اذان!
الآن ما که میرویم برای ادای نماز کلّ خیابان پر از جمعیت است این ندای فرشتهها را کسی نمیشنود اذان را کسی نمیشنود نباید توقّع داشته باشیم که خانههای ما از این قبیل باشد وقتی خانههای ما از این قبیل است که ما جزء کسانی باشیم که ﴿لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ اما اینجا هم تجارت هم بیع متأسفانه ما را از یاد خدا و نام خدا غافل میکند به سراغ دیگر میرویم پس این خانه هست میشود چنین خانهای ساخت ﴿رِجَالٌ لاَّ تُلْهِیهِمْ تِجَارَةٌ وَلاَ بَیْعٌ عَن ذِکْرِ اللَّهِ﴾ این ﴿ذِکْرِ اللَّهِ﴾ عام است همه عبادات را شامل میشود ولی ذکر خاص بعد از عام برای عظمت و اهمیت است فرمود: ﴿وَإِقَامِ الصَّلاَةِ وَإِیتَاءِ الزَّکَاةِ﴾ و سرّش هم ﴿یَخَافُونَ یَوْماً تَتَقَلَّبُ فِیهِ الْقُلُوبُ وَالْأَبْصَارُ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
[1] . الکافی, ج2, ص606.
[2] . سورهٴ ابراهیم, آیهٴ 25; سورهٴ زمر, آیهٴ 27.
[3] . سورهٴ حشر, آیهٴ 21.
[4] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 28.
[5] . الکافی, ج1, ص11.
[6] . سورهٴ نساء, آیهٴ 124.
[7] . سورهٴ قمر, آیهٴ 54.
[8] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 198.
[9] . کشف الغمّة, ج1, ص52 و 344 و 345.
[10] . روضة الواعظین, ج2, ص286.
[11] . الخصال, ج1, ص303.
[12] . سورهٴ حشر, آیهٴ 21.
[13] . سورهٴ عنکبوت, آیهٴ 43.
[14] . سورهٴ فاطر, آیهٴ 28.
[15] . التوحید (شیخ صدوق), ص434 و 435.
[16] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[17] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 186.
[18] . سورهٴ انبیاء, آیهٴ 104.
[19] . سورهٴ زمر, آیهٴ 67.
[20] . نهجالبلاغه, خطبهٴ 108.
[21] . سورهٴ نبأ, آیهٴ 13.
[22] . سورهٴ نوح, آیهٴ 16.
[23] . المیزان, ج3, ص71.
[24] . سورهٴ زخرف, آیات 3 و 4.
[25] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[26] . سورهٴ مائده, آیهٴ 15.
[27] . سورهٴ احزاب, آیات 45 و 46.
[28] . سورهٴ حج, آیات 6 و 62; سورهٴ لقمان, آیهٴ 30.
[29] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[30] . الکافی, ج1, ص218.
[31] . سورهٴ آلعمران, آیهٴ 15.
[32] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[33] . سورهٴ فجر, آیات 29 و 30.
[34] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 46.
[35] . سورهٴ الرحمن, آیهٴ 62.
[36] . سورهٴ محمد, آیهٴ 15.
[37] . الکافی, ج1, ص218.
[38] . بحارالأنوار, ج1, ص97; ر.ک: کمال الدین, ج1, ص255.
[39] . سورهٴ طه, آیهٴ 114.
[40] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 79.
[41] . سورهٴ نجم, آیهٴ 8.
[42] . سورهٴ بقره, آیهٴ 257.
[43] . سورهٴ انعام, آیهٴ 122.
[44] . المیزان, ج15, ص78.
[45] . التفسیر الکبیر, ج23, ص379 ـ 385.
[46] . شرح الاشارات و التنبیهات مع المحاکمات, ج2, ص353 و 354.
[47] . سورهٴ مجادله, آیهٴ 21.
[48] . سورهٴ اسراء, آیهٴ 12.
[49] . سورهٴ حج, آیهٴ 39.
[50] . سورهٴ بقره, آیهٴ 43.
[51] . سورهٴ مؤمنون, آیهٴ 3.
[52] . من لا یحضره الفقیه, ج1, ص208.
تاکنون نظری ثبت نشده است