- 935
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 124 سوره بقره - بخش اول
- انتخاب و گزینش الهی بر اساس لیاقت
- انتخاب الهی گاهی در فرد و گاهی در قوم
-دلیل انتخاب خداوند توجه انتخاب شدگان به آخرت نه دنیا
- امتحان عمومی خدا
- امتحان خصوصی خدا
أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾
قبل از اینکه به مفردات این کریمه و همچنین به محتوای این آیه بپردازیم باید روشن بشود که خدای سبحان آن سمتهای الٰهی را به هر موجودی نخواهد داد؛ برای نبوّت، برای رسالت، برای امامت و برای نوعِ شئون الٰهی یک سلسله صفاتی قائل است، خواه در حدّ فرشتگان، خواه در حدّ انسانها. گاهی به طور کلّی میفرماید: در بین فرشتگان و در بین انسانها موجودات برجستهای را خدا انتخاب میکند تا به آنها رسالت بدهد. گاهی یک خاندان را به عنوان یک خاندان برجسته یاد میکند. گاهی اشخاص معیّن را به عنوان اینکه اینها مصطفیٰ و برجستهٴ الٰهیند یاد میکند. گاهی هم نظیر جریان ابراهیم(سلام الله علیه) خصوصیّت امامت را همراه با آزمون الٰهی طرح میکند.
امّا آن مطلبی که میگوید: خدای سبحان برجستهها را سمت میدهد در سورهٴ مبارکهٴ حج اینچنین میفرماید: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس﴾ ، آیهٴ ٧٥ سورهٴ حج این است: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس إنّ الله سمیعٌ بصیرٌ﴾؛ خدای سبحان اگر بخواهد رسالتی را به یک موجودی اعطاء کند، خواه در بین فرشتهها، خواه در بین انسانها عناصری را انتخاب میکند که اینها صفوهٴ خدایند، مصطفیٰ و برجسته شدهٴ خدایند، برچین شدهٴ خدایند. دربارهٴ خصوص انسانها هم میفرماید که دیگران توقّع دارند به مقام رسالت برسند در حالی که ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ ، سورهٴ مبارکهٴ انعام آیه ١٢٤ این است: ﴿قالوا لن نؤمن حتّیٰ نؤتیٰ مثل ما أوتی رُسُل الله الله أعلم حیث یجعلُ رسالته سیصیب الّذین أجرموا صغار عندالله و عذابٌ شدیدٌ بما کانوا یمکرون﴾؛ دیگران خیال میکنند به اینکه میتوانند به مقام رسالت برسند، در حالی که الله أعلم است، میداند که شایستهٴ مقام رسالت کیست و مقام رسالت را باید به کجا إعطا کرد: ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ ؛ این نشان میدهد که مقام رسالت به هر انسانی نخواهد رسید.
آنگاه یک سلسله از خاندانهای محترم را به عنوان مصطفیٰ به عالمیان معرّفی میکند. دربارهٴ آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران اینچنین میفرماید ـ آیه ٣٣ و ٣٤ سورهٴ آلعمران این است که ـ ﴿انّ الله اصطفیٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابرٰهیم و ٰالعمران علی العالمین ٭ ذریّةً بعضها من بعض و الله سمیعٌ علیم﴾ ؛ خدای سبحان این خاندانها را مصطفٰی و برجسته معرّفی کرد، اینها را انتخاب کرد. صلاحیّت و شایستگی که در اینها دید اینها را مصطفٰی نامید.
برابری زن و مرد در امکان نیل مقام و ولایت به آنان
و در این جهت هم فرق بین زن و مرد نیست. این امر در بحثهای آینده کمک میکند. چون مسئلهٴ رسالت، مسئلهٴ نبوّت اینها یک کارهای اجرایی است در اسلام. امّا مسئلهٴ امامت به آن معنای تکوینیش، مسألهٴ ولایت اینها کارهای اجرائی نیست. ممکن است زن پیغمبر و رسول نشود امّا زن امام میشود، زن ولی میشود. آن امامت تکوینی که هدایت باطن هست، آن مقام، مقام ولایت است کاری به اجرا ندارد؛ لذا صدیقه طاهره(سلام الله علیها) شاید از بعضی از أنبیای الٰهی أفضل باشد در حالی که رسالت و نبوّت ندارد امّا دارای ولایت است.
ولایت یک مقام نفسانی است بین العبد و المولیٰ، بین الانسان و خالقه. کاری به کارهای اجرائی ندارد. برخلاف نبوّت و رسالت که یک سمت اجرائی است و حتماً باید مرد باشد که رسول و نبی باشد؛ زیرا با مردم در تماس است. آن رهبر است که جنگ و صلح را سازماندهی میکند. همهٴ مردم در حوادث به او مراجعه میکنند، مشکلات را با او در میان میگذارند، راه حل را از او مسألت میکنند. کسی که این سمت را دارد حتماً باید مرد باشد؛ لذا خدای سبحان به پیغمبر میفرماید: ما قبل از تو جز مردان را به این سمت نرساندیم. این یک کار اجرائی است، امّا آن کاری که مربوط به کمال نفسانی است و مربوط به انسان کامل است کاری به اجرا ندارد از آن به ولایت یاد میکنند؛ آن مقام ولایت است، آن دیگر زن و مرد ندارد، خواه مریم(سلام الله علیها)، خواه عیسی(سلام الله علیه)، هر دو جزء ولیّ الله هستند. خواه فاطمه زهراء(سلام الله علیها)، خواه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هر دو جزء اولیای الٰهیاند. مقام ولایت امری است، مسئلهٴ رسالت و نبوّت که یک کارهای اجرائی است امرٌ آخر.
ـ اصطفای نفسی و نسبی حضرت مریم(علیها السلام)
خدای سبحان برای مقام ولایت مریم(علیها سلام) را هم به عنوان صفوه معرّفی کرده است. فرمود به اینکه ـ آیهٴ ٤٢ سورهٴ آلعمران این است که ـ ﴿و اذ قالت الملائکة یا مریم انّ الله اصطفیٰک و طهرّک و اصطفیٰک علی نساء العالمین﴾ ؛ این کلمهٴ صفوه هم که تکرار شده است یک «صفوهٴ نفسی» است یک «صفوهٴ نسبی» است، یعنی دو بار در این آیه کلمهٴ ﴿اصطفیٰک﴾ ذکر شده است: ﴿یا مریمُ إنّ الله اصطفیٰکِ و طهّرَکِ و اصطفیٰک علی نساء العالمین﴾؛ آن اصطفای اوّل اصطفای نفسی است. یعنی تو درحدّی هستی که ذاتاً به این کمال رسیدهای. آن اصطفای دوّم اصطفای نسبی است که با حرف جرّ و با «علی» زیاد شده است. که ﴿و اصطفیٰک علیٰ نساء العالمین﴾؛ نه تنها خود دارای کمال نفسی هستی، بلکه نسبت به دیگران هم این مزیّت را داری که دیگران این مزیّت را ندارند. لذا کلمهٴ ﴿اصطفیٰک﴾ در این آیه دوبار ذکر شده است. برای اینکه دو نکته را تفهیم کند.
این صفوه بودن کاری به مقام نبوّت یا رسالت که کار اجرایی است ندارد این مربوط به ولایت است. ولیّ الله همان است که میتواند در عالم به إذن خدای سبحان در حدود ولایتش اثر کند. از این جهت است که زکریّا هر وقت وارد منزل مریم(علیها سلام) میشد، وارد محراب میشد: ﴿کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقاً﴾ ؛ این همان مقام شامخ ولایت است که روی صفوه بودن و مصطفٰی بودن تأمین است. کاری به مقام اجرایی ندارد.
سؤال ...
جواب: و اصطفاک علی نساء العالمین، له البتّه، این نظیر خاتم انبیاء(علیه ٰالاف التحیّة والثناء) نیست که بر همهٴ انسانها أفضل باشد. بنابراین اگر فرمود: ﴿انّ الله اصطفیٰک و طهرّک و اصطفیٰک علیٰ نساء العالمین﴾ ، نشانهٴ همان مقام ولایت است که زمینه برای آن مقام اصطفاء خواهد بود؛ پس چه زن، چه مرد میتوانند از این صفوه بودن برخوردار بشوند.
ـ راز عدم تأثیر جنسیت در نیل به مقام ولایت
سرّش آن است که اینگونه از کمالات مربوط روح آدمی است و روح آدمی نه مذکّر است نه مؤنّث. نه اینکه زن و مرد با هم مساویند، بلکه به این معنا که زن و مردی در کار نیست. آنچه که مربوط به این کمالات است روح است؛ روح نه مذکّر است، نه مؤنّث؛ زیرا آن پیکر و هیکل است که یا اینچنین ساخته میشود یا آنچنان وگرنه روح آدمی نه زن است، نه مرد، نه خنثیٰ. زیرا طبیعت نیست، مادّه نیست، هیکل نیست، پیکر نیست که یا به این صورت در بیاید یا به صورت دیگر و کمالات مال روح است. اگر خدای سبحان در سورهٴ نحل یا سایر سور میفرماید: خواه مرد، خواه زن: ﴿من عمل صالحاً من ذکر او انثیٰ و هو مؤمن فلنحیینّه حیوٰةً طیّبة﴾ نه یعنی زن و مرد با هم مساویاند. ارشاد به نفی موضوع است یعنی اینجا زن ومردی در کارنیست، نه اینکه روح زن است، بعضی از روحها مذکّرند، بعضی از روحها مؤنّثند و اینها با هم مساویند! بلکه ناظر به نفی موضوع است، یعنی اصلاً در آنجا ذکورت و انوثتی نیست، خواه بدن مذکّر باشد، خواه بدن مؤنّث. آنکه ولیّ الله است روح است و روح نه مؤنّث است، نه مذکّر است، نه خنثیٰ است و نه أوصاف دیگر؛ بنابراین صفوه شدن و مصطفٰی شدن این زمینهٴ ولایت است.
ـ نمونههایی از اصطفاء و اجتبای الهی
گاهی از این معنا مصادیق خاصّی را هم یادآور میشود. بعد از اینکه بالاجمال فرمود: از بین انسانها و از بین فرشتگان، خدا افرادی را انتخاب میکند، بعد از اینکه خاندانی را به عنوان مصطفیٰ معرّفی کرده است، آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر دیگران مزیّتی داده است یعنی در اینها مزیّتی یافت و اینها را به آن مقام رساند، آنگاه نمونههای خاصّی را هم ذکر میکند، گاهی به عنوان اجتباء، گاهی به عنوان اصطفاء. در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران آیه ١٧٩ میفرماید به اینکه ﴿و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب﴾ ؛ اینچنین نیست که خدای سبحان همهٴ شما را به غیب عالم کند که شما عالم غیب بشوید. هر انسانی شایسته باشد که علم غیب داشته باشد. بلکه ﴿و لکنّ الله یجتبی من رسله من یشاء﴾ ؛ خدا اجتباء میکند، جبایه میکند، یعنی جمع آوری میکند، یعنی در بین انسانها برچین میکند آنها که مجتبایند یعنی برچین شدهاند، آنها را از علم غیب آگاه میکند. شما وقتی خواستید بهترین میوه را از یک طبق میوه انتخاب کنید، یک ظرفی تهیّه میکنید که آن بهترین آن را در آن ظرف بریزید، این کار را میگویند: جبایه اجتبیٰ یعنی برچین کرد. در بین هر ده میوه، یک میوه را انتخاب میکنید. این حالت را میگویند: اجتباء خدای سبحان در بین انسانها افراد شایسته را برچین میکند بعد به آنها علم غیب میدهد.
اینچنین نیست که هر کسی توان آن را داشته باشد که از غیب برخوردار باشد: ﴿و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب﴾؛ اینچنین نیست که خدای سبحان همهٴ شما را به غیب آگاه کند، ﴿و لکنّ الله یجتبی من رسله من یشاء﴾؛ پس این إجتباء و آن إصطفاء مخصوص به انسانهای نمونه است که نمونهها را یکی پس از دیگری قرآن کریم بازگو میکند. مثلاً به موسای کلیم طبق نقل سورهٴ اعراف آیهٴ 144 اینچنین میفرماید: ﴿قال یا موسیٰ إنّی اصطفیتک علی النّاس برسالاتی و بکلامی فخذ ما ٰاتیتک و کن من الشاکرین﴾ ؛ فرمود: موسیٰ، تو مصطفای مایی. تو برجسته شدهٴ مایی. تو را ما به رسالت وکلاممان اختصاص دادهایم: ﴿انّی اصطفیتک علی النّاس برسالاتی﴾؛ پس اگر چنانچه به طور عموم فرمود: خاندان ابراهیم و آلعمران را بر دیگران ترجیح دادیم، اینها مصطفای مایند، در موارد خاصّه اینها را هم نام میبرد. به موسای کلیم میفرماید: تو مصطفای منی، ﴿انّی اصطفیتک علی النّاس﴾، چه اینکه به مریم(علیها سلام) هم میفرماید که ﴿انّ الله اصطفیٰک﴾ .
پس اگر از آلابراهیم کسانی مصطفای خدایند، آنها را هم قرآن کریم مشخّص کرد بالخصوص دربارهٴ مریم(علیها سلام)، دربارهٴ موسیٰ(علیه السّلام) و مانند آن نام برد. و دربارهٴ خصوص ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم از او به عنوان إجتباء یاد کرد، گذشته از إصطفاء، گذشته از اینکه فرمود: ﴿انّ الله اصطفیٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابراهیم و ٰالعمران علی العالمین﴾ ؛ این آلابراهیم نه یعنی ابراهیم مستثنیٰ است. وقتی گفتند: آلموسیٰ یعنی این خاندان. وقتی گفتند: آلابراهیم یعنی این خاندان. او سرسلسلهٴ این خاندان است. آلابراهیم را خدا مصطفیٰ قرار داد یعنی ابراهیم و ذریّهاش. اگر فرمود: آلموسیٰ را ما نجات دادیم یعنی موسیٰ و آلموسیٰ را، فرزندان موسیٰ را. پس دربارهٴ خصوص ابراهیم(سلام الله علیه) هم مسئلهٴ اصطفاء مطرح است، هم مسئلهٴ اجتباء که در آیهٴ 120 و ١٢١ و ١٢٢ سورهٴ مبارکهٴ نحل مطرح است، فرمود: ﴿انّ ابرٰهیم کان أمّةً قانتاً لله حنیفاً و لم یک من المشرکین ٭ شاکراً لانعمه اجتبٰه و هدیٰه الیٰ صراط مستقیم ٭ و ٰاتیناه فی الدنیا حسنة و انّه فی الاخرة لمن الصّالحین ٭ ثمّ اوحینا الیک انّ اتّبع ملّة ابرٰهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین﴾ .
حیات دائمی حضرت ابراهیم(علیه السلام) و احدوثه بودن طواغیت
فرمود: ابراهیم یک امّت قانت بود. این «بود» غیر از آن بودی است که خدای سبحان دربارهٴ فرعون یا امثال آنها یاد میکند. دربارهٴ فراعنه و طاغوتیان وقتی خدای سبحان سخن میگوید، میفرماید: در این روزگار فرعونی بود که ﴿وجعلناهم احادیث﴾ که اینها را ما احدوثه قرار دادیم یعنی اثری از اینها نیست فقط نام اینهاست: ﴿و جعلناهم احادیث﴾ یا ﴿مزّقناهم کل ممزّق﴾ ؛ ما اینها را تفریق کردیم، اینها را از بین بردیم، فقط نام محض از اینها مانده است که مثلاً میگویند: «کان فرعون»؛ فرعونی بود. امّا دربارهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که با ﴿کان﴾ ذکر شده است. این کان به معنای فعل ماضی نیست که در یک روزگاری ابراهیمی وجود داشت! اینطور نیست، بلکه این ﴿کان﴾ همانند ﴿کان الله غفوراً رحیماً﴾ است که منسلخ از زمان است. ابراهیم خلیل که مظهر اسمای حسنای حقّ است، وقتی درباره ابراهیم گفته شد: ﴿إنّ ابرٰهیم کان امّة قانتاً﴾ این ﴿کان﴾ آن فعل ماضی نیست که از گذشته خبر بدهد. این ﴿کان﴾ آن فعل مستمرّ الٰهی است؛ یعنی همان طوری که گفته میشود: ﴿و کان الله غفوراً رحیماً﴾؛ یعنی همچنان خدا با مغفرت و با رحمت است. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که مظهر کامل اسمای حسنای حقّ است، او هم همچنان امّت قانت بود و هست و خواهد بود بإذن الله. نشانهاش آن است که در آیات بعد به پیغمبر میفرماید: ﴿ثمّ أوحینا الیک أن اتّبع ملّة ابرٰهیم﴾ ؛ ملّت ابراهیم زنده است و تو ملّت ابراهیم را متبوع خود قرار بده و تابع ملّت ابراهیم باش. پس اینچنین نیست که ابراهیمی بود بلکه ابراهیمی هست و ابراهیمی هم خواهد بود، بدن البتّه از بین میرود. رفتن بدن که مهم نیست، عمده بقاء روح است و منطق است و مکتب، فرمود: مکتب و ملّت ابراهیم را ما همچنان الی یوم القیامه حفظ میکنیم تو هم از این مکتب تبعیّت کن: ﴿ثمّ اوحینا الیک ان اتّبع ملّة ابرٰهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین﴾ .
علیٰ ایّ حال فرمود: ﴿انّ ابرٰهیم کان امة قانتاً لله حنیفاً ولم یک من المشرکین ٭ شاکراً لأنعمه اجتبیٰه﴾ ؛ چون ابراهیم(سلام الله علیه) شاکر نعمتهای الٰهی بود، خدای سبحان او را إجتباء کرد، بر چین کرد. او هم مصطفای حقّ است، هم مجتبای حق. هم صفوه
است، هم برچین شده است. هم جبایة الله است، هم صفوة الله. هم خدا او را بر چین کرد هم او صٰاف است از هر کدورتی. پس اگر در بعضی از آیات فرمود: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس﴾ ؛ ابراهیم جزء مصطفیٰ است. اگر در بعضی از آیات دیگرفرمود: ﴿الله یجتبی الیه من یشاء﴾ ، ابراهیم جزء مجتبیٰ است. فرمود: غیب را به مجتبیٰها میگوید در این کریمه فرمود: ابراهیم مجتبای خداست، یعنی به او غیب میگوئیم. در آن بخش دیگر فرمود: رسالت را ما به مصطفیٰها میدهیم. بعد فرمود: آلابراهیم مصطفای مایند؛ یعنی به او رسالت میدهیم. پس یکجا میگوید: رسالت مال مصطفیٰهاست. یکجا میگوید: آلابراهیم مصطفای مایند؛ پس یعنی به ابراهیم و آلش رسالت میدهیم. جایی هم میگوید: غیب را ما به مجتبیٰها میدهیم. جایی هم میفرماید: ابراهیم مجتبای ماست؛ یعنی ما به او علم غیب میدهیم. اینها خطوط کلّی است دربارهٴ رسالت و نبوّت و علم غیب و أمثال ذلک.
ـ قدرتمندی و بصیرت آلابراهیم در راه حق
چه اینکه دوباره دربارهٴ آلابراهیم مطلب دیگری را در سورهٴ مبارکهٴ ص آیهٴ ٤٥ به بعد بیان کرد. فرمود: ﴿و اذکر عبادنا ابرٰهیم و اسحٰق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار ٭ انّا اخلصناهم بخالصة ذکری الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفین الأخیار﴾ ؛ فرمود: به یاد بندگان خاصّ ما باش؛ ابراهیم، اسحاق، یعقوب اینها عباد مایند، بندگان خاصّ مایند. برای اینکه اینها هستند که دست دارند. اینها هستند که چشم دارند، آنکه با دستش بت میشکند دارای دست است. آنکه همه جا را مینگرد و ایات الهی را میبیند دارای چشم است. فرمود: دیگران نه دستی دارند نه چشمی. اینها هستند که ﴿أولی الأیدی و الأبصار﴾ اند. اگر کسی با چشمش حق ندید و با دستش بت نشکست که ﴿اُولی الایدی والابصار﴾ نیست، فرمود: اینها هستند که هم خوب میفهمند، هم فهمیدهها را خوب پیاده میکنند. هم نیروی درک اینها قوی است، هم نیروی حرکت و تحریک و فعالیت اینها قوی است. هم خوب میفهمند هم فهمیدهها را در راه حفظ دین خوب پیاده میکنند: ﴿اُولی الأیدی والأبصار﴾، آنگاه مطلب دیگری را میفرماید که ﴿انا أخلصناهم بخالصة ذکری الدّار﴾ ؛ ما اینها را به یک خالصهای که داشتند یک جایزهای دادیم، حالا این در بحثهای سابق گذشت که ما آن جایزهای که دادیم آن جایزه عبارت از ذکرای دار است؟ یا نه، چون اینها به یاد قیامت بودند ما به اینها یک جایزه خالصه دادیم! ﴿انّاخلصنا هم بخالصة﴾ خب سؤال میشود، چرا به اینها خالصه را دادید؟ چرا به اینها موهبت خالص دادید؟ به چه دلیل به اینها دادید به دیگران ندادید؟ به این دلیل که ﴿ذکری الدّار﴾؛ اینها به یاد قیامت بودند. چون اینها به یاد قیامت بودند و ترس قیامت در اینها اثر کرد و دست به تخطّی نزدند ما اینها را مخلَص کردیم. ﴿انّا أخلصناهم﴾ سؤال میشود که به چه چیز اینها را اخلاص کردید؟ بخالصة؛ بمحبةٍ خالصة، بخصلة خالصة. آنگاه سؤال میشود که چرا اینها را به خصلت خالصه مخلَص کردید؟ فقط به اینها دادید به دیگران ندادید؟ جوابش این است که ﴿ذکری الدّار﴾؛ چون اینها به یاد منزل بودند و دیگران سرگرم مسافرخانه بودند، اینها به فکر منزل بودند.
مراد از «دار» قیامت است
وقتی دار بالقول المطلق ذکر میشود، همان خانه در نظر میآید. معلوم میشود دنیا دار نیست، اگر گفته میشود: دار است یک پسوندی هم دارد، دار مجاز است، دار فناء است، دار موقّت است. یک پسوندی دارد، دار مطلق نیست. انسان یک خانه دارد یک بین راه. یک خانه دارد یک مسافرخانه. مسافرخانه را بدون پسوند نمیگویند خانه، میگویند: مسافرخانه، امّا خانهٴ شخصی را میگویند: خانه، دیگر پسوند نمیآورند، صفت ذکر نمیکنند. آنجا دار القرار است آنجا را میگویند: منزل. بین راه را یا میگویند: راه. یا اگر خواستند بگویند خانه یک قیدی هم ذکر میکنند. دنیا راه است خانه نیست و آخرت که دار القرار است، دار است. چون آنجا دار القرار است. در حقیقت دار است که ﴿انّ الدّار الآخرة لهی الحیوان﴾ ، اگر یک وقتی از دنیا خواستند به خانه تعبیر کنند باید با یک قیدی باشد. میگویند: دار فانی، دار گذرا، دار ممّر، دار مجاز و أمثال ذلک وگرنه دار عندالاطلاق به همان دارِ حقیقی منصرف میشود، مثل اینکه انسان وقتی گفت: خانه یعنی آن منزل دائمی، نه آن مسیر. و اگردر بین راه جایی بیتوته کرد میگوید: من در مسافرخانهام، نه در خانه، دنیا خانه نیست، دار نیست مسافرخانه است.
خدای سبحان میفرماید به اینکه اینها چون به فکر خانه بودند ما به اینها یک وصف خالص دادیم؛ پس ﴿انّا أخلصناهم﴾؛ ما اینها را مخلص کردیم، یک چیز خالص و بی شائبه به اینها دادیم. بعد سؤال میشود: «وما تلک؟» جواب میدهد که ﴿بخالصة﴾؛ یعنی بخصلة خالصة که مشوب نیست. باز سئوال میشود که «لم؟» چرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب را شما به یک خالصهای مخلَص کردید؟ جواب: ﴿ذکری الدار﴾. چون اینها به یاد خانه بودند، به فکر مسافرخانه نبودند، سرگرم مسافرخانه نشدند از این جهت اینها جزء بندگان مخلَص ما هستند: ﴿انّا اخلصناهم بخالصة ذکری الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفین الأخیار﴾ ، خب پس اینها هم مصطفای خدایند، هم مجتبای خدایند، هم جزء بندگان مخلَصند و مانند آن.
دو قولِ در متعلَّق ظرفِ «إذ»
آنگاه میرسیم به خطوط اوّلی آیهٴ محلّ بحث. فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلماتٍ﴾، یک بحث در این است که این ﴿اذ﴾ که ظرف است عامل این ظرف ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ است. یا عامل این ظرف آن «اذکر»ی است که مقدّر است. یعنی «أذْکُر»؛ به یاد آور آن وقتی را که خدای سبحان ابراهیم را آزمود و به او گفت: ﴿إنّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ یا نه وقتی که خدای سبحان ابراهیم را به کلماتی آزمود، آنگاه گفت: ﴿انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾، معروف بین ماها این است که این ﴿إذ﴾ ظرف است و عاملش هم آن ﴿قال﴾ است. یعنی وقتی که ابراهیم(سلام الله علیه) را خدای سبحان به یک سلسله از آزمونهای حقیقی آزمود و ابراهیم هم از عهدهٴ امتحانات به در آمد، آنگاه خدای سبحان ابراهیم را به مقام امامت رساند.
امّا بعضی از بزرگان، خواه از اهل سنّت، خواه از امامیّه میفرمایند به اینکه این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «أذکر»ای که مقدّر است، چون در بسیاری از موارد خدای سبحان میفرماید «و اذ» یعنی أذکر آن ظرف را، اذکر آن وقت را. به دلیل وحدت سیاق چون چهار آیه است که مصدّر به إذ است. در همهٴ آن سه آیهٴ بعدی این إذ ظرف است برای «أذکر» مقدّر. این اذ هم که در ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات﴾ این هم ظرف است برای «أذکر» مقدّر. آیات اینچنین است که ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات﴾ این یک آیه، آیه بعد: ﴿و اذ جعلنا البیت مثابة للنّاس و أمناً﴾ ، آیه بعد: ﴿و اذ قال ابرٰهیم ربّ اجعل هذا بلدا ٰامناً﴾ ، آیه چهارم ﴿و اذ یرفع ابرٰهیم القواعد من البیت و اسمٰعیل﴾ همهٴ موارد این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «اذکر» مقدّر به پیغمبر میفرماید: به یاد این صحنهها باش، اذکر این وقت را مثل اینکه بفرماید: آن وقتی که موسای کلیم مناجات میکرد، آن وقتی که عیسای مسیح اینچنین میگفت یعنی اذکر آن وقت را، اذکر آن صحنه را این ﴿اذ﴾ در بسیاری از این آیات ظرف است، منصوب است، عاملش آن «أذکر»ی است که مقدّر است. أذکر این ظرف را این صحنه را به یاد بیاور.اگر چنانچه این ﴿اذ﴾ ظرف باشد و عامل این ظرف «اذکر» باشد؛ یعنی به یاد این صحنه باش. نمیتوان از این آیه استفاده کرد به اینکه وقتی خدای سبحان ابراهیم را از مراحل سنگینی آزمودید و آن را آزموده به در آورد، آنگاه او را امام کرد. برای اینکه فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بلکمات فأتمّهنّ قال﴾. نفرمود «و قال» فرمود: به یاد آور آن صحنهای را که، آن ظرفی را که خدا ابراهیم را آزمود و او هم تمام کرد، خب آن آزمایشها را که تمام کرد. آن آزمایشها چیست؟ آزمایش امامت است: ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ که این ﴿قال انی جاعلک﴾ چون با واو و أمثال ذلک یاد نشد بعضی از بزرگان از اهل سنّت و از امامیّه این ﴿قال﴾ را عطف تفسیر گرفتهاند برای قبل، خدای سبحان ابراهیم را آزمود یعنی به چه چیز آزمود؟ یعنی به امامت آزمود. او را امام کرد. حالا این امامت همان نبوّت است کما ذهب الیه البعض یا غیر نبوّت است کما ذهب الیه الآخرون امری است دیگر. فعلاً بحث در این است که این ﴿اذ﴾ ظرف است و عاملش قال است که معروف بین ماست،یا این ظرف است و عاملش أذکر است به شهادت وحدت سیاق در طی این چهار آیه. یعنی خدا به پیغمبر میفرماید: این صحنهها را یاد بیاور. اگر این أذکر ظرف باشد، اگر ﴿اذ﴾ ظرف باشد و أذکر عامل ظرف باشد. نظیر آن سه آیه دیگر این دلالت نمیکند به اینکه خدای سبحان چون ابراهیم(سلام الله علیه) را به امور سنگینی آزمود و ابراهیم ازعهدهٴ امتحان به در آمد او را به مقام امامت رساند. ولی اگر ظرف باشد و عاملش قال باشد. همین معنای رائج را میتوان استفاده کرد. البته باید شواهد تأیید کند، شواهد قرآنی و روایی که آیا این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «اذکر» که مقدّر است یا ظرف است برای ﴿قال﴾ که بعد میآید.
﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ﴾؛ یعنی وقتی که ابراهیم را خدای سبحان آزمود به یک کلماتی و ابراهیم(سلام الله علیه) از عهدهٴ آن امتحانات به در آمده آن کلمات را به پایان رساند: ﴿واذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ﴾ بعد چه شد؟ بعد ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾؛ من تو را امام مردم قرار دادم. این همان معنایی است که معروف است. فعلاً در حدّ تصوّریم، نه تصدیق.
انواع آزمونهای الهی
ابتلا و امتحان یک ابتلا و امتحان عمومی است، چیزی در جهان نیست مگر اینکه بلوای ماست یعنی آزمون ماست. هر چه در روی زمین است امتحان ماست، فرمود: ﴿انا جعلنا ما علی الارض زینة لها لنبلوهم ایّهم احسن عملاً﴾ ؛ چیزی روی زمین نیست مگر اینکه وسیلهٴ آزمون ماست. حتّٰی موت و حیات هِم برای آزمون ماست: ﴿خلق الموت و الحیٰوة لیبلوکم﴾ ؛ چیزی در نشئهٴ طبیعت نیست مگر آزمون الٰهی است. این یک امتحان عمومی است.
یک سلسله امتحانات خصوصی است که غیر از این امتحان عمومی است. امتحان عمومی هر لحظه امتحان است. انسان از محلّ کار تا منزلش وقتی رفت و آمد میکند به صدها امر امتحان میشود. از این طرف خدای سبحان میفرماید: ﴿قل للمؤمنین یغضّوا من أبصارهم﴾ از آن طرف چند نامحرم را هم از کنارش عبور میدهد ببیند نگاه میکند یا نه. از این طرف میفرماید به اینکه ﴿لایغتب بعضکم بعضاً﴾ از آن طرف یک عدّه را هم به عنوان آزمون برای غیبت او را دعوت میکنند. اینچنن نیست که خدای سبحان کسی را نیازماید؛ مثل اینکه از یک طرف به حجّاج میفرماید: ﴿لاتقتلوا الصّید و أنتم حرم﴾ ؛ وقتی شما احرام بستید صید برّی بر شما حرام است: ﴿لا تقتلوا الصّید و انتم حرم﴾ از آن طرف هم میفرماید: ﴿لیبلونّکم الله بشیءٍ من الصید تناله أیدیکم و رماحکم﴾ ؛ یعنی ما اگر به شما گفتیم در حال احرام صید برّی حرام است اینطور نیست که فقط در همان چادرهای عرفات نشسته باشید ما شما را امتحان بکنیم، اینطور نیست. شما وقتی که در حال احرامید، صید بر شما حرام است و نیاز هم دارید به گوشت، ما این آهوها را از آن بالای کوه سرازیر میکنیم به دامنههای کوه در تیررس شما، در دسترس شما قرار میدهیم، ببینیم چه میکنید: ﴿لیبلونکم الله بشئ من الصید﴾ که ﴿تناله ایدیکم و رماحکم﴾ ؛ یعنی مااین صید را در تیررس شما، بلکه نزدیکتر میآوریم در دسترس شما قرار میدهیم، ببینیم چه میکنید. از یک طرف خدای سبحان میفرماید: ﴿قل للمؤمنین یغضّوا من أبصارهم﴾ ، از این طرف هم در چشم رس نامحرم قرار میدهد. اینطور نیست که نیازماید مرتّب در تمام شئون شبانه روز انسان در کلاس امتحان است. این یک مرحلهٴ عام.
گاهی هم امتحانهای مهم و امتحانات خصوصی پیش میآید که این هم بحثش قبلاً گذشت؛ نظیر آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ توبه آمده است در پایان سورهٴ توبه میفرماید به اینکه سالی یک یا دو بار اینها امتحان میشوند. اینها همان امتحانات مهمّ مسائل نظامی و جنگ است. آیه ١٢٦ سورهٴ توبه این است: ﴿أو لایرون انّهم یفتنون فی کل عام مرةً او مرّتین ثمّ لایتوبون و لاهم یذّکرّون﴾ ؛ فرمود: مگر اینها نمیبینند که ما سالی یک یا دو بار اینها را امتحان میکنیم؟ آن مسألهٴ جنگ و اعزام به جبهه و دفاع علیه کفر و دفاع از اسلام اینها جزء کارهای مهمّ است که سالی یک یا دو بار در صدر اسلام، این امتحانات بود. فرمود: این امتحانات مهم که پیش میآید اینها پیروزمندانه از عهدهٴ امتحان بر نمیآیند. نظیر امتحانات سالانه که در مدارس است. در مدرسه هر روز معلّم امتحان میکند، برای اینکه هر روز وقتی درس میپرسد امتحان است. این امتحانات روزانه است. امّا سالی یک یا دو بار امتحان حسّاس و مهمّ است که سرنوشت ساز است، در این کریمه هم فرمود: سالی یک یا دو بار امتحان مهمّ پیش میآید و آن مسألهٴ جبهه و جنگ است: ﴿او لایرون انّهم یفتنون فی کلّ عام مرّةً او مرّتین﴾؛ اینها امتحانات مهمّی است.
آزمونهای پیامبران
همان طوری که أنبیا(علیهم السّلام) مصطفای الٰهیاند، مجتبایند در بین انسانها جبایه شدهاند و صفوهاند، امتحانات آنها هم اینچنین است. امتحانات آنها صفوهٴ امتحانهاست، امتحانهای آنها مجتبای امتحانهاست. لذا دربارهٴ ابراهیم فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ﴾؛ از اینکه از این کلمات به اتمّهنّ یاد کرده است، ضمیر جمع مؤنّث سالم آورد. نظیر ﴿وعلّم ٰادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم علی الملائکة﴾ است. از أسما با «هم» یاد کرده است. نفرمود «و علّم آدم الاسماء کلّها ثمّ عرضها علی الملائکه»، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾ معلوم میشود منظور از آن أسما، آن حقایق مسمیّات و حقائق جهان خارج است. اینجا هم از کلمات به عنوان ﴿فأتمّهنّ﴾ یاد کرده است، نه فأتمّها این ضمیری که به کلمات بر میگردد «هنّ» است نه «ها». نظیر ضمیری که به أسما برمیگردد «هم» است نه «ها» دربارهٴ أسما نفرمود: «وعلم آدم الاسماء کلّها ثم عرضها»، نفرمود، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾ معلوم میشود این أسما، عبارت است از مسمیات حقیقیه است. اینجا هم فرمود: ﴿فأتمَّهُنَّ﴾ معلوم میشود منظور از این کلمات آن حقائق خارجیّه است. یک سلسله حقائق خارجیّه کلمات الٰهیاند و خدای سبحان ابراهیم خلیل را با آن کلمات آزمود.
اطلاق «کلمه» بر حقایق خارجی
و اطلاق کلمه برعین خارج مجاز نیست: چون کلمه یک معنای جامعی دارد که آن معنای جامع هم بر الفاظ و حروف اگر معنا دار باشند اطلاق میشود، هم بر عین خارجی. اگر خدای سبحان فرمود: ﴿ولو انّ ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله﴾ ؛ یا کلمات حق تمام نمیشود، کلمات ربّ هم تمام میشود معلوم میشود، هر موجود خارجی کلمهای از کلمات الٰهی است. چون کلمه آن است که ضمیر و غیب را روشن کند. انسان وقتی حرف میزند حرف او، غیب او را روشن میکند. آنچه در ضمیر اوست غائب است و به وسیلهٴ کلمات حاضر میشود. کلمه را اگر کلمه نامیدند هم از جهت أثر گذاری آن است، هم از جهت گزارشگری آن است. چون کلمه، غیب را نشان میدهد و آنچه در جهان خارج است آیات الٰهی است و غیبنماست پس سراسر جهان خارج کلمات الٰهی است. منتها بعضیها حرفند، بعضیها اسمند، بعضی فعلند. آنها که أنبیایند جزء أسما هستند در بین کلمات که مستقلّند، مبدأ فعلند و تکیهگاه فعل و حرف. لذا وقتی از عیسای مسیح(سلام الله علیه) یاد میکند، میفرماید: ﴿انّ الله یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسیٰ ابن مریم﴾ ؛ از عیسیٰ به عنوان کلمه یاد میکند. پس کلمه بر عین خارجی اطلاق میشود، مثل عیسای مسیح(سلام الله علیه) بر کلّ موجودات اطلاق میشود و از آن جهت که در خصوص این آیه ضمیری که به کلمات بر میگردد، ضمیر جمع ذوی العقول است نشان میدهد که این کلمات الفاظ و حروف و امثال ذلک نیست این کلمات، حقایق خارجیه است، نظیر آنچه که دربارهٴ اسماء آدم فرمود که ﴿وعلّم ٰادم الاسماء کلّها ثم عرضهم﴾ اگر از آن اسماء به «هم» تعبیر شده است، ضمیر ارجاع شد، یعنی حقایق، اگر این کلمات به «هنّ» یاد شده است، یعنی حقایق؛ پس یک سلسله حقایق وجودیّه بود که مربوط به متن خارج است و ابراهیم(سلام الله علیه) از عهده امتحانات آنها به در آمده است این ﴿فأتمّهنّ﴾ اگر به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) برگردد یعنی او از عهدهٴ امتحانات به در آمد و اگر این ضمیر «اتمهّنّ» فاعل این «أتمَّ»، الله باشد یعنی خدای سبحان این امتحانات را تتمیم کرد و ابراهیم خلیل که مظهر لطف خدا بود از عهدهٴ امتحانات به در آمده است. حالا سایر مفردات این آیه میماند تا به جمع بندیش برسیم.
«والحمدلله ربّ العالمین»
- انتخاب و گزینش الهی بر اساس لیاقت
- انتخاب الهی گاهی در فرد و گاهی در قوم
-دلیل انتخاب خداوند توجه انتخاب شدگان به آخرت نه دنیا
- امتحان عمومی خدا
- امتحان خصوصی خدا
أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمٰن الرّحیم
﴿وَإِذِ ابْتَلَیٰ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَمِنْ ذُرِّیَتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ﴾
قبل از اینکه به مفردات این کریمه و همچنین به محتوای این آیه بپردازیم باید روشن بشود که خدای سبحان آن سمتهای الٰهی را به هر موجودی نخواهد داد؛ برای نبوّت، برای رسالت، برای امامت و برای نوعِ شئون الٰهی یک سلسله صفاتی قائل است، خواه در حدّ فرشتگان، خواه در حدّ انسانها. گاهی به طور کلّی میفرماید: در بین فرشتگان و در بین انسانها موجودات برجستهای را خدا انتخاب میکند تا به آنها رسالت بدهد. گاهی یک خاندان را به عنوان یک خاندان برجسته یاد میکند. گاهی اشخاص معیّن را به عنوان اینکه اینها مصطفیٰ و برجستهٴ الٰهیند یاد میکند. گاهی هم نظیر جریان ابراهیم(سلام الله علیه) خصوصیّت امامت را همراه با آزمون الٰهی طرح میکند.
امّا آن مطلبی که میگوید: خدای سبحان برجستهها را سمت میدهد در سورهٴ مبارکهٴ حج اینچنین میفرماید: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس﴾ ، آیهٴ ٧٥ سورهٴ حج این است: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس إنّ الله سمیعٌ بصیرٌ﴾؛ خدای سبحان اگر بخواهد رسالتی را به یک موجودی اعطاء کند، خواه در بین فرشتهها، خواه در بین انسانها عناصری را انتخاب میکند که اینها صفوهٴ خدایند، مصطفیٰ و برجسته شدهٴ خدایند، برچین شدهٴ خدایند. دربارهٴ خصوص انسانها هم میفرماید که دیگران توقّع دارند به مقام رسالت برسند در حالی که ﴿الله أعلم حیث یجعل رسالته﴾ ، سورهٴ مبارکهٴ انعام آیه ١٢٤ این است: ﴿قالوا لن نؤمن حتّیٰ نؤتیٰ مثل ما أوتی رُسُل الله الله أعلم حیث یجعلُ رسالته سیصیب الّذین أجرموا صغار عندالله و عذابٌ شدیدٌ بما کانوا یمکرون﴾؛ دیگران خیال میکنند به اینکه میتوانند به مقام رسالت برسند، در حالی که الله أعلم است، میداند که شایستهٴ مقام رسالت کیست و مقام رسالت را باید به کجا إعطا کرد: ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ ؛ این نشان میدهد که مقام رسالت به هر انسانی نخواهد رسید.
آنگاه یک سلسله از خاندانهای محترم را به عنوان مصطفیٰ به عالمیان معرّفی میکند. دربارهٴ آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران اینچنین میفرماید ـ آیه ٣٣ و ٣٤ سورهٴ آلعمران این است که ـ ﴿انّ الله اصطفیٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابرٰهیم و ٰالعمران علی العالمین ٭ ذریّةً بعضها من بعض و الله سمیعٌ علیم﴾ ؛ خدای سبحان این خاندانها را مصطفٰی و برجسته معرّفی کرد، اینها را انتخاب کرد. صلاحیّت و شایستگی که در اینها دید اینها را مصطفٰی نامید.
برابری زن و مرد در امکان نیل مقام و ولایت به آنان
و در این جهت هم فرق بین زن و مرد نیست. این امر در بحثهای آینده کمک میکند. چون مسئلهٴ رسالت، مسئلهٴ نبوّت اینها یک کارهای اجرایی است در اسلام. امّا مسئلهٴ امامت به آن معنای تکوینیش، مسألهٴ ولایت اینها کارهای اجرائی نیست. ممکن است زن پیغمبر و رسول نشود امّا زن امام میشود، زن ولی میشود. آن امامت تکوینی که هدایت باطن هست، آن مقام، مقام ولایت است کاری به اجرا ندارد؛ لذا صدیقه طاهره(سلام الله علیها) شاید از بعضی از أنبیای الٰهی أفضل باشد در حالی که رسالت و نبوّت ندارد امّا دارای ولایت است.
ولایت یک مقام نفسانی است بین العبد و المولیٰ، بین الانسان و خالقه. کاری به کارهای اجرائی ندارد. برخلاف نبوّت و رسالت که یک سمت اجرائی است و حتماً باید مرد باشد که رسول و نبی باشد؛ زیرا با مردم در تماس است. آن رهبر است که جنگ و صلح را سازماندهی میکند. همهٴ مردم در حوادث به او مراجعه میکنند، مشکلات را با او در میان میگذارند، راه حل را از او مسألت میکنند. کسی که این سمت را دارد حتماً باید مرد باشد؛ لذا خدای سبحان به پیغمبر میفرماید: ما قبل از تو جز مردان را به این سمت نرساندیم. این یک کار اجرائی است، امّا آن کاری که مربوط به کمال نفسانی است و مربوط به انسان کامل است کاری به اجرا ندارد از آن به ولایت یاد میکنند؛ آن مقام ولایت است، آن دیگر زن و مرد ندارد، خواه مریم(سلام الله علیها)، خواه عیسی(سلام الله علیه)، هر دو جزء ولیّ الله هستند. خواه فاطمه زهراء(سلام الله علیها)، خواه امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) هر دو جزء اولیای الٰهیاند. مقام ولایت امری است، مسئلهٴ رسالت و نبوّت که یک کارهای اجرائی است امرٌ آخر.
ـ اصطفای نفسی و نسبی حضرت مریم(علیها السلام)
خدای سبحان برای مقام ولایت مریم(علیها سلام) را هم به عنوان صفوه معرّفی کرده است. فرمود به اینکه ـ آیهٴ ٤٢ سورهٴ آلعمران این است که ـ ﴿و اذ قالت الملائکة یا مریم انّ الله اصطفیٰک و طهرّک و اصطفیٰک علی نساء العالمین﴾ ؛ این کلمهٴ صفوه هم که تکرار شده است یک «صفوهٴ نفسی» است یک «صفوهٴ نسبی» است، یعنی دو بار در این آیه کلمهٴ ﴿اصطفیٰک﴾ ذکر شده است: ﴿یا مریمُ إنّ الله اصطفیٰکِ و طهّرَکِ و اصطفیٰک علی نساء العالمین﴾؛ آن اصطفای اوّل اصطفای نفسی است. یعنی تو درحدّی هستی که ذاتاً به این کمال رسیدهای. آن اصطفای دوّم اصطفای نسبی است که با حرف جرّ و با «علی» زیاد شده است. که ﴿و اصطفیٰک علیٰ نساء العالمین﴾؛ نه تنها خود دارای کمال نفسی هستی، بلکه نسبت به دیگران هم این مزیّت را داری که دیگران این مزیّت را ندارند. لذا کلمهٴ ﴿اصطفیٰک﴾ در این آیه دوبار ذکر شده است. برای اینکه دو نکته را تفهیم کند.
این صفوه بودن کاری به مقام نبوّت یا رسالت که کار اجرایی است ندارد این مربوط به ولایت است. ولیّ الله همان است که میتواند در عالم به إذن خدای سبحان در حدود ولایتش اثر کند. از این جهت است که زکریّا هر وقت وارد منزل مریم(علیها سلام) میشد، وارد محراب میشد: ﴿کلّما دخل علیها زکریّا المحراب وجد عندها رزقاً﴾ ؛ این همان مقام شامخ ولایت است که روی صفوه بودن و مصطفٰی بودن تأمین است. کاری به مقام اجرایی ندارد.
سؤال ...
جواب: و اصطفاک علی نساء العالمین، له البتّه، این نظیر خاتم انبیاء(علیه ٰالاف التحیّة والثناء) نیست که بر همهٴ انسانها أفضل باشد. بنابراین اگر فرمود: ﴿انّ الله اصطفیٰک و طهرّک و اصطفیٰک علیٰ نساء العالمین﴾ ، نشانهٴ همان مقام ولایت است که زمینه برای آن مقام اصطفاء خواهد بود؛ پس چه زن، چه مرد میتوانند از این صفوه بودن برخوردار بشوند.
ـ راز عدم تأثیر جنسیت در نیل به مقام ولایت
سرّش آن است که اینگونه از کمالات مربوط روح آدمی است و روح آدمی نه مذکّر است نه مؤنّث. نه اینکه زن و مرد با هم مساویند، بلکه به این معنا که زن و مردی در کار نیست. آنچه که مربوط به این کمالات است روح است؛ روح نه مذکّر است، نه مؤنّث؛ زیرا آن پیکر و هیکل است که یا اینچنین ساخته میشود یا آنچنان وگرنه روح آدمی نه زن است، نه مرد، نه خنثیٰ. زیرا طبیعت نیست، مادّه نیست، هیکل نیست، پیکر نیست که یا به این صورت در بیاید یا به صورت دیگر و کمالات مال روح است. اگر خدای سبحان در سورهٴ نحل یا سایر سور میفرماید: خواه مرد، خواه زن: ﴿من عمل صالحاً من ذکر او انثیٰ و هو مؤمن فلنحیینّه حیوٰةً طیّبة﴾ نه یعنی زن و مرد با هم مساویاند. ارشاد به نفی موضوع است یعنی اینجا زن ومردی در کارنیست، نه اینکه روح زن است، بعضی از روحها مذکّرند، بعضی از روحها مؤنّثند و اینها با هم مساویند! بلکه ناظر به نفی موضوع است، یعنی اصلاً در آنجا ذکورت و انوثتی نیست، خواه بدن مذکّر باشد، خواه بدن مؤنّث. آنکه ولیّ الله است روح است و روح نه مؤنّث است، نه مذکّر است، نه خنثیٰ است و نه أوصاف دیگر؛ بنابراین صفوه شدن و مصطفٰی شدن این زمینهٴ ولایت است.
ـ نمونههایی از اصطفاء و اجتبای الهی
گاهی از این معنا مصادیق خاصّی را هم یادآور میشود. بعد از اینکه بالاجمال فرمود: از بین انسانها و از بین فرشتگان، خدا افرادی را انتخاب میکند، بعد از اینکه خاندانی را به عنوان مصطفیٰ معرّفی کرده است، آدم و نوح و آلابراهیم و آلعمران را بر دیگران مزیّتی داده است یعنی در اینها مزیّتی یافت و اینها را به آن مقام رساند، آنگاه نمونههای خاصّی را هم ذکر میکند، گاهی به عنوان اجتباء، گاهی به عنوان اصطفاء. در سورهٴ مبارکهٴ آلعمران آیه ١٧٩ میفرماید به اینکه ﴿و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب﴾ ؛ اینچنین نیست که خدای سبحان همهٴ شما را به غیب عالم کند که شما عالم غیب بشوید. هر انسانی شایسته باشد که علم غیب داشته باشد. بلکه ﴿و لکنّ الله یجتبی من رسله من یشاء﴾ ؛ خدا اجتباء میکند، جبایه میکند، یعنی جمع آوری میکند، یعنی در بین انسانها برچین میکند آنها که مجتبایند یعنی برچین شدهاند، آنها را از علم غیب آگاه میکند. شما وقتی خواستید بهترین میوه را از یک طبق میوه انتخاب کنید، یک ظرفی تهیّه میکنید که آن بهترین آن را در آن ظرف بریزید، این کار را میگویند: جبایه اجتبیٰ یعنی برچین کرد. در بین هر ده میوه، یک میوه را انتخاب میکنید. این حالت را میگویند: اجتباء خدای سبحان در بین انسانها افراد شایسته را برچین میکند بعد به آنها علم غیب میدهد.
اینچنین نیست که هر کسی توان آن را داشته باشد که از غیب برخوردار باشد: ﴿و ما کان الله لیطلعکم علی الغیب﴾؛ اینچنین نیست که خدای سبحان همهٴ شما را به غیب آگاه کند، ﴿و لکنّ الله یجتبی من رسله من یشاء﴾؛ پس این إجتباء و آن إصطفاء مخصوص به انسانهای نمونه است که نمونهها را یکی پس از دیگری قرآن کریم بازگو میکند. مثلاً به موسای کلیم طبق نقل سورهٴ اعراف آیهٴ 144 اینچنین میفرماید: ﴿قال یا موسیٰ إنّی اصطفیتک علی النّاس برسالاتی و بکلامی فخذ ما ٰاتیتک و کن من الشاکرین﴾ ؛ فرمود: موسیٰ، تو مصطفای مایی. تو برجسته شدهٴ مایی. تو را ما به رسالت وکلاممان اختصاص دادهایم: ﴿انّی اصطفیتک علی النّاس برسالاتی﴾؛ پس اگر چنانچه به طور عموم فرمود: خاندان ابراهیم و آلعمران را بر دیگران ترجیح دادیم، اینها مصطفای مایند، در موارد خاصّه اینها را هم نام میبرد. به موسای کلیم میفرماید: تو مصطفای منی، ﴿انّی اصطفیتک علی النّاس﴾، چه اینکه به مریم(علیها سلام) هم میفرماید که ﴿انّ الله اصطفیٰک﴾ .
پس اگر از آلابراهیم کسانی مصطفای خدایند، آنها را هم قرآن کریم مشخّص کرد بالخصوص دربارهٴ مریم(علیها سلام)، دربارهٴ موسیٰ(علیه السّلام) و مانند آن نام برد. و دربارهٴ خصوص ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم از او به عنوان إجتباء یاد کرد، گذشته از إصطفاء، گذشته از اینکه فرمود: ﴿انّ الله اصطفیٰ ٰادم و نوحاً و ٰالابراهیم و ٰالعمران علی العالمین﴾ ؛ این آلابراهیم نه یعنی ابراهیم مستثنیٰ است. وقتی گفتند: آلموسیٰ یعنی این خاندان. وقتی گفتند: آلابراهیم یعنی این خاندان. او سرسلسلهٴ این خاندان است. آلابراهیم را خدا مصطفیٰ قرار داد یعنی ابراهیم و ذریّهاش. اگر فرمود: آلموسیٰ را ما نجات دادیم یعنی موسیٰ و آلموسیٰ را، فرزندان موسیٰ را. پس دربارهٴ خصوص ابراهیم(سلام الله علیه) هم مسئلهٴ اصطفاء مطرح است، هم مسئلهٴ اجتباء که در آیهٴ 120 و ١٢١ و ١٢٢ سورهٴ مبارکهٴ نحل مطرح است، فرمود: ﴿انّ ابرٰهیم کان أمّةً قانتاً لله حنیفاً و لم یک من المشرکین ٭ شاکراً لانعمه اجتبٰه و هدیٰه الیٰ صراط مستقیم ٭ و ٰاتیناه فی الدنیا حسنة و انّه فی الاخرة لمن الصّالحین ٭ ثمّ اوحینا الیک انّ اتّبع ملّة ابرٰهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین﴾ .
حیات دائمی حضرت ابراهیم(علیه السلام) و احدوثه بودن طواغیت
فرمود: ابراهیم یک امّت قانت بود. این «بود» غیر از آن بودی است که خدای سبحان دربارهٴ فرعون یا امثال آنها یاد میکند. دربارهٴ فراعنه و طاغوتیان وقتی خدای سبحان سخن میگوید، میفرماید: در این روزگار فرعونی بود که ﴿وجعلناهم احادیث﴾ که اینها را ما احدوثه قرار دادیم یعنی اثری از اینها نیست فقط نام اینهاست: ﴿و جعلناهم احادیث﴾ یا ﴿مزّقناهم کل ممزّق﴾ ؛ ما اینها را تفریق کردیم، اینها را از بین بردیم، فقط نام محض از اینها مانده است که مثلاً میگویند: «کان فرعون»؛ فرعونی بود. امّا دربارهٴ ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که با ﴿کان﴾ ذکر شده است. این کان به معنای فعل ماضی نیست که در یک روزگاری ابراهیمی وجود داشت! اینطور نیست، بلکه این ﴿کان﴾ همانند ﴿کان الله غفوراً رحیماً﴾ است که منسلخ از زمان است. ابراهیم خلیل که مظهر اسمای حسنای حقّ است، وقتی درباره ابراهیم گفته شد: ﴿إنّ ابرٰهیم کان امّة قانتاً﴾ این ﴿کان﴾ آن فعل ماضی نیست که از گذشته خبر بدهد. این ﴿کان﴾ آن فعل مستمرّ الٰهی است؛ یعنی همان طوری که گفته میشود: ﴿و کان الله غفوراً رحیماً﴾؛ یعنی همچنان خدا با مغفرت و با رحمت است. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که مظهر کامل اسمای حسنای حقّ است، او هم همچنان امّت قانت بود و هست و خواهد بود بإذن الله. نشانهاش آن است که در آیات بعد به پیغمبر میفرماید: ﴿ثمّ أوحینا الیک أن اتّبع ملّة ابرٰهیم﴾ ؛ ملّت ابراهیم زنده است و تو ملّت ابراهیم را متبوع خود قرار بده و تابع ملّت ابراهیم باش. پس اینچنین نیست که ابراهیمی بود بلکه ابراهیمی هست و ابراهیمی هم خواهد بود، بدن البتّه از بین میرود. رفتن بدن که مهم نیست، عمده بقاء روح است و منطق است و مکتب، فرمود: مکتب و ملّت ابراهیم را ما همچنان الی یوم القیامه حفظ میکنیم تو هم از این مکتب تبعیّت کن: ﴿ثمّ اوحینا الیک ان اتّبع ملّة ابرٰهیم حنیفاً و ما کان من المشرکین﴾ .
علیٰ ایّ حال فرمود: ﴿انّ ابرٰهیم کان امة قانتاً لله حنیفاً ولم یک من المشرکین ٭ شاکراً لأنعمه اجتبیٰه﴾ ؛ چون ابراهیم(سلام الله علیه) شاکر نعمتهای الٰهی بود، خدای سبحان او را إجتباء کرد، بر چین کرد. او هم مصطفای حقّ است، هم مجتبای حق. هم صفوه
است، هم برچین شده است. هم جبایة الله است، هم صفوة الله. هم خدا او را بر چین کرد هم او صٰاف است از هر کدورتی. پس اگر در بعضی از آیات فرمود: ﴿الله یصطفی من الملائکة رسلاً و من النّاس﴾ ؛ ابراهیم جزء مصطفیٰ است. اگر در بعضی از آیات دیگرفرمود: ﴿الله یجتبی الیه من یشاء﴾ ، ابراهیم جزء مجتبیٰ است. فرمود: غیب را به مجتبیٰها میگوید در این کریمه فرمود: ابراهیم مجتبای خداست، یعنی به او غیب میگوئیم. در آن بخش دیگر فرمود: رسالت را ما به مصطفیٰها میدهیم. بعد فرمود: آلابراهیم مصطفای مایند؛ یعنی به او رسالت میدهیم. پس یکجا میگوید: رسالت مال مصطفیٰهاست. یکجا میگوید: آلابراهیم مصطفای مایند؛ پس یعنی به ابراهیم و آلش رسالت میدهیم. جایی هم میگوید: غیب را ما به مجتبیٰها میدهیم. جایی هم میفرماید: ابراهیم مجتبای ماست؛ یعنی ما به او علم غیب میدهیم. اینها خطوط کلّی است دربارهٴ رسالت و نبوّت و علم غیب و أمثال ذلک.
ـ قدرتمندی و بصیرت آلابراهیم در راه حق
چه اینکه دوباره دربارهٴ آلابراهیم مطلب دیگری را در سورهٴ مبارکهٴ ص آیهٴ ٤٥ به بعد بیان کرد. فرمود: ﴿و اذکر عبادنا ابرٰهیم و اسحٰق و یعقوب أولی الأیدی و الأبصار ٭ انّا اخلصناهم بخالصة ذکری الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفین الأخیار﴾ ؛ فرمود: به یاد بندگان خاصّ ما باش؛ ابراهیم، اسحاق، یعقوب اینها عباد مایند، بندگان خاصّ مایند. برای اینکه اینها هستند که دست دارند. اینها هستند که چشم دارند، آنکه با دستش بت میشکند دارای دست است. آنکه همه جا را مینگرد و ایات الهی را میبیند دارای چشم است. فرمود: دیگران نه دستی دارند نه چشمی. اینها هستند که ﴿أولی الأیدی و الأبصار﴾ اند. اگر کسی با چشمش حق ندید و با دستش بت نشکست که ﴿اُولی الایدی والابصار﴾ نیست، فرمود: اینها هستند که هم خوب میفهمند، هم فهمیدهها را خوب پیاده میکنند. هم نیروی درک اینها قوی است، هم نیروی حرکت و تحریک و فعالیت اینها قوی است. هم خوب میفهمند هم فهمیدهها را در راه حفظ دین خوب پیاده میکنند: ﴿اُولی الأیدی والأبصار﴾، آنگاه مطلب دیگری را میفرماید که ﴿انا أخلصناهم بخالصة ذکری الدّار﴾ ؛ ما اینها را به یک خالصهای که داشتند یک جایزهای دادیم، حالا این در بحثهای سابق گذشت که ما آن جایزهای که دادیم آن جایزه عبارت از ذکرای دار است؟ یا نه، چون اینها به یاد قیامت بودند ما به اینها یک جایزه خالصه دادیم! ﴿انّاخلصنا هم بخالصة﴾ خب سؤال میشود، چرا به اینها خالصه را دادید؟ چرا به اینها موهبت خالص دادید؟ به چه دلیل به اینها دادید به دیگران ندادید؟ به این دلیل که ﴿ذکری الدّار﴾؛ اینها به یاد قیامت بودند. چون اینها به یاد قیامت بودند و ترس قیامت در اینها اثر کرد و دست به تخطّی نزدند ما اینها را مخلَص کردیم. ﴿انّا أخلصناهم﴾ سؤال میشود که به چه چیز اینها را اخلاص کردید؟ بخالصة؛ بمحبةٍ خالصة، بخصلة خالصة. آنگاه سؤال میشود که چرا اینها را به خصلت خالصه مخلَص کردید؟ فقط به اینها دادید به دیگران ندادید؟ جوابش این است که ﴿ذکری الدّار﴾؛ چون اینها به یاد منزل بودند و دیگران سرگرم مسافرخانه بودند، اینها به فکر منزل بودند.
مراد از «دار» قیامت است
وقتی دار بالقول المطلق ذکر میشود، همان خانه در نظر میآید. معلوم میشود دنیا دار نیست، اگر گفته میشود: دار است یک پسوندی هم دارد، دار مجاز است، دار فناء است، دار موقّت است. یک پسوندی دارد، دار مطلق نیست. انسان یک خانه دارد یک بین راه. یک خانه دارد یک مسافرخانه. مسافرخانه را بدون پسوند نمیگویند خانه، میگویند: مسافرخانه، امّا خانهٴ شخصی را میگویند: خانه، دیگر پسوند نمیآورند، صفت ذکر نمیکنند. آنجا دار القرار است آنجا را میگویند: منزل. بین راه را یا میگویند: راه. یا اگر خواستند بگویند خانه یک قیدی هم ذکر میکنند. دنیا راه است خانه نیست و آخرت که دار القرار است، دار است. چون آنجا دار القرار است. در حقیقت دار است که ﴿انّ الدّار الآخرة لهی الحیوان﴾ ، اگر یک وقتی از دنیا خواستند به خانه تعبیر کنند باید با یک قیدی باشد. میگویند: دار فانی، دار گذرا، دار ممّر، دار مجاز و أمثال ذلک وگرنه دار عندالاطلاق به همان دارِ حقیقی منصرف میشود، مثل اینکه انسان وقتی گفت: خانه یعنی آن منزل دائمی، نه آن مسیر. و اگردر بین راه جایی بیتوته کرد میگوید: من در مسافرخانهام، نه در خانه، دنیا خانه نیست، دار نیست مسافرخانه است.
خدای سبحان میفرماید به اینکه اینها چون به فکر خانه بودند ما به اینها یک وصف خالص دادیم؛ پس ﴿انّا أخلصناهم﴾؛ ما اینها را مخلص کردیم، یک چیز خالص و بی شائبه به اینها دادیم. بعد سؤال میشود: «وما تلک؟» جواب میدهد که ﴿بخالصة﴾؛ یعنی بخصلة خالصة که مشوب نیست. باز سئوال میشود که «لم؟» چرا ابراهیم و اسحاق و یعقوب را شما به یک خالصهای مخلَص کردید؟ جواب: ﴿ذکری الدار﴾. چون اینها به یاد خانه بودند، به فکر مسافرخانه نبودند، سرگرم مسافرخانه نشدند از این جهت اینها جزء بندگان مخلَص ما هستند: ﴿انّا اخلصناهم بخالصة ذکری الدّار ٭ و انّهم عندنا لمن المصطفین الأخیار﴾ ، خب پس اینها هم مصطفای خدایند، هم مجتبای خدایند، هم جزء بندگان مخلَصند و مانند آن.
دو قولِ در متعلَّق ظرفِ «إذ»
آنگاه میرسیم به خطوط اوّلی آیهٴ محلّ بحث. فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلماتٍ﴾، یک بحث در این است که این ﴿اذ﴾ که ظرف است عامل این ظرف ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ است. یا عامل این ظرف آن «اذکر»ی است که مقدّر است. یعنی «أذْکُر»؛ به یاد آور آن وقتی را که خدای سبحان ابراهیم را آزمود و به او گفت: ﴿إنّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ یا نه وقتی که خدای سبحان ابراهیم را به کلماتی آزمود، آنگاه گفت: ﴿انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾، معروف بین ماها این است که این ﴿إذ﴾ ظرف است و عاملش هم آن ﴿قال﴾ است. یعنی وقتی که ابراهیم(سلام الله علیه) را خدای سبحان به یک سلسله از آزمونهای حقیقی آزمود و ابراهیم هم از عهدهٴ امتحانات به در آمد، آنگاه خدای سبحان ابراهیم را به مقام امامت رساند.
امّا بعضی از بزرگان، خواه از اهل سنّت، خواه از امامیّه میفرمایند به اینکه این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «أذکر»ای که مقدّر است، چون در بسیاری از موارد خدای سبحان میفرماید «و اذ» یعنی أذکر آن ظرف را، اذکر آن وقت را. به دلیل وحدت سیاق چون چهار آیه است که مصدّر به إذ است. در همهٴ آن سه آیهٴ بعدی این إذ ظرف است برای «أذکر» مقدّر. این اذ هم که در ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات﴾ این هم ظرف است برای «أذکر» مقدّر. آیات اینچنین است که ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات﴾ این یک آیه، آیه بعد: ﴿و اذ جعلنا البیت مثابة للنّاس و أمناً﴾ ، آیه بعد: ﴿و اذ قال ابرٰهیم ربّ اجعل هذا بلدا ٰامناً﴾ ، آیه چهارم ﴿و اذ یرفع ابرٰهیم القواعد من البیت و اسمٰعیل﴾ همهٴ موارد این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «اذکر» مقدّر به پیغمبر میفرماید: به یاد این صحنهها باش، اذکر این وقت را مثل اینکه بفرماید: آن وقتی که موسای کلیم مناجات میکرد، آن وقتی که عیسای مسیح اینچنین میگفت یعنی اذکر آن وقت را، اذکر آن صحنه را این ﴿اذ﴾ در بسیاری از این آیات ظرف است، منصوب است، عاملش آن «أذکر»ی است که مقدّر است. أذکر این ظرف را این صحنه را به یاد بیاور.اگر چنانچه این ﴿اذ﴾ ظرف باشد و عامل این ظرف «اذکر» باشد؛ یعنی به یاد این صحنه باش. نمیتوان از این آیه استفاده کرد به اینکه وقتی خدای سبحان ابراهیم را از مراحل سنگینی آزمودید و آن را آزموده به در آورد، آنگاه او را امام کرد. برای اینکه فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بلکمات فأتمّهنّ قال﴾. نفرمود «و قال» فرمود: به یاد آور آن صحنهای را که، آن ظرفی را که خدا ابراهیم را آزمود و او هم تمام کرد، خب آن آزمایشها را که تمام کرد. آن آزمایشها چیست؟ آزمایش امامت است: ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾ که این ﴿قال انی جاعلک﴾ چون با واو و أمثال ذلک یاد نشد بعضی از بزرگان از اهل سنّت و از امامیّه این ﴿قال﴾ را عطف تفسیر گرفتهاند برای قبل، خدای سبحان ابراهیم را آزمود یعنی به چه چیز آزمود؟ یعنی به امامت آزمود. او را امام کرد. حالا این امامت همان نبوّت است کما ذهب الیه البعض یا غیر نبوّت است کما ذهب الیه الآخرون امری است دیگر. فعلاً بحث در این است که این ﴿اذ﴾ ظرف است و عاملش قال است که معروف بین ماست،یا این ظرف است و عاملش أذکر است به شهادت وحدت سیاق در طی این چهار آیه. یعنی خدا به پیغمبر میفرماید: این صحنهها را یاد بیاور. اگر این أذکر ظرف باشد، اگر ﴿اذ﴾ ظرف باشد و أذکر عامل ظرف باشد. نظیر آن سه آیه دیگر این دلالت نمیکند به اینکه خدای سبحان چون ابراهیم(سلام الله علیه) را به امور سنگینی آزمود و ابراهیم ازعهدهٴ امتحان به در آمد او را به مقام امامت رساند. ولی اگر ظرف باشد و عاملش قال باشد. همین معنای رائج را میتوان استفاده کرد. البته باید شواهد تأیید کند، شواهد قرآنی و روایی که آیا این ﴿اذ﴾ ظرف است برای «اذکر» که مقدّر است یا ظرف است برای ﴿قال﴾ که بعد میآید.
﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فاتمّهنّ﴾؛ یعنی وقتی که ابراهیم را خدای سبحان آزمود به یک کلماتی و ابراهیم(سلام الله علیه) از عهدهٴ آن امتحانات به در آمده آن کلمات را به پایان رساند: ﴿واذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ﴾ بعد چه شد؟ بعد ﴿قال انّی جاعلک للنّاس اماماً﴾؛ من تو را امام مردم قرار دادم. این همان معنایی است که معروف است. فعلاً در حدّ تصوّریم، نه تصدیق.
انواع آزمونهای الهی
ابتلا و امتحان یک ابتلا و امتحان عمومی است، چیزی در جهان نیست مگر اینکه بلوای ماست یعنی آزمون ماست. هر چه در روی زمین است امتحان ماست، فرمود: ﴿انا جعلنا ما علی الارض زینة لها لنبلوهم ایّهم احسن عملاً﴾ ؛ چیزی روی زمین نیست مگر اینکه وسیلهٴ آزمون ماست. حتّٰی موت و حیات هِم برای آزمون ماست: ﴿خلق الموت و الحیٰوة لیبلوکم﴾ ؛ چیزی در نشئهٴ طبیعت نیست مگر آزمون الٰهی است. این یک امتحان عمومی است.
یک سلسله امتحانات خصوصی است که غیر از این امتحان عمومی است. امتحان عمومی هر لحظه امتحان است. انسان از محلّ کار تا منزلش وقتی رفت و آمد میکند به صدها امر امتحان میشود. از این طرف خدای سبحان میفرماید: ﴿قل للمؤمنین یغضّوا من أبصارهم﴾ از آن طرف چند نامحرم را هم از کنارش عبور میدهد ببیند نگاه میکند یا نه. از این طرف میفرماید به اینکه ﴿لایغتب بعضکم بعضاً﴾ از آن طرف یک عدّه را هم به عنوان آزمون برای غیبت او را دعوت میکنند. اینچنن نیست که خدای سبحان کسی را نیازماید؛ مثل اینکه از یک طرف به حجّاج میفرماید: ﴿لاتقتلوا الصّید و أنتم حرم﴾ ؛ وقتی شما احرام بستید صید برّی بر شما حرام است: ﴿لا تقتلوا الصّید و انتم حرم﴾ از آن طرف هم میفرماید: ﴿لیبلونّکم الله بشیءٍ من الصید تناله أیدیکم و رماحکم﴾ ؛ یعنی ما اگر به شما گفتیم در حال احرام صید برّی حرام است اینطور نیست که فقط در همان چادرهای عرفات نشسته باشید ما شما را امتحان بکنیم، اینطور نیست. شما وقتی که در حال احرامید، صید بر شما حرام است و نیاز هم دارید به گوشت، ما این آهوها را از آن بالای کوه سرازیر میکنیم به دامنههای کوه در تیررس شما، در دسترس شما قرار میدهیم، ببینیم چه میکنید: ﴿لیبلونکم الله بشئ من الصید﴾ که ﴿تناله ایدیکم و رماحکم﴾ ؛ یعنی مااین صید را در تیررس شما، بلکه نزدیکتر میآوریم در دسترس شما قرار میدهیم، ببینیم چه میکنید. از یک طرف خدای سبحان میفرماید: ﴿قل للمؤمنین یغضّوا من أبصارهم﴾ ، از این طرف هم در چشم رس نامحرم قرار میدهد. اینطور نیست که نیازماید مرتّب در تمام شئون شبانه روز انسان در کلاس امتحان است. این یک مرحلهٴ عام.
گاهی هم امتحانهای مهم و امتحانات خصوصی پیش میآید که این هم بحثش قبلاً گذشت؛ نظیر آنچه که در پایان سورهٴ مبارکهٴ توبه آمده است در پایان سورهٴ توبه میفرماید به اینکه سالی یک یا دو بار اینها امتحان میشوند. اینها همان امتحانات مهمّ مسائل نظامی و جنگ است. آیه ١٢٦ سورهٴ توبه این است: ﴿أو لایرون انّهم یفتنون فی کل عام مرةً او مرّتین ثمّ لایتوبون و لاهم یذّکرّون﴾ ؛ فرمود: مگر اینها نمیبینند که ما سالی یک یا دو بار اینها را امتحان میکنیم؟ آن مسألهٴ جنگ و اعزام به جبهه و دفاع علیه کفر و دفاع از اسلام اینها جزء کارهای مهمّ است که سالی یک یا دو بار در صدر اسلام، این امتحانات بود. فرمود: این امتحانات مهم که پیش میآید اینها پیروزمندانه از عهدهٴ امتحان بر نمیآیند. نظیر امتحانات سالانه که در مدارس است. در مدرسه هر روز معلّم امتحان میکند، برای اینکه هر روز وقتی درس میپرسد امتحان است. این امتحانات روزانه است. امّا سالی یک یا دو بار امتحان حسّاس و مهمّ است که سرنوشت ساز است، در این کریمه هم فرمود: سالی یک یا دو بار امتحان مهمّ پیش میآید و آن مسألهٴ جبهه و جنگ است: ﴿او لایرون انّهم یفتنون فی کلّ عام مرّةً او مرّتین﴾؛ اینها امتحانات مهمّی است.
آزمونهای پیامبران
همان طوری که أنبیا(علیهم السّلام) مصطفای الٰهیاند، مجتبایند در بین انسانها جبایه شدهاند و صفوهاند، امتحانات آنها هم اینچنین است. امتحانات آنها صفوهٴ امتحانهاست، امتحانهای آنها مجتبای امتحانهاست. لذا دربارهٴ ابراهیم فرمود: ﴿و اذ ابتلیٰ ابرٰهیم ربّه بکلمات فأتمّهنّ﴾؛ از اینکه از این کلمات به اتمّهنّ یاد کرده است، ضمیر جمع مؤنّث سالم آورد. نظیر ﴿وعلّم ٰادم الاسماء کلّها ثمّ عرضهم علی الملائکة﴾ است. از أسما با «هم» یاد کرده است. نفرمود «و علّم آدم الاسماء کلّها ثمّ عرضها علی الملائکه»، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾ معلوم میشود منظور از آن أسما، آن حقایق مسمیّات و حقائق جهان خارج است. اینجا هم از کلمات به عنوان ﴿فأتمّهنّ﴾ یاد کرده است، نه فأتمّها این ضمیری که به کلمات بر میگردد «هنّ» است نه «ها». نظیر ضمیری که به أسما برمیگردد «هم» است نه «ها» دربارهٴ أسما نفرمود: «وعلم آدم الاسماء کلّها ثم عرضها»، نفرمود، فرمود: ﴿ثم عرضهم﴾ معلوم میشود این أسما، عبارت است از مسمیات حقیقیه است. اینجا هم فرمود: ﴿فأتمَّهُنَّ﴾ معلوم میشود منظور از این کلمات آن حقائق خارجیّه است. یک سلسله حقائق خارجیّه کلمات الٰهیاند و خدای سبحان ابراهیم خلیل را با آن کلمات آزمود.
اطلاق «کلمه» بر حقایق خارجی
و اطلاق کلمه برعین خارج مجاز نیست: چون کلمه یک معنای جامعی دارد که آن معنای جامع هم بر الفاظ و حروف اگر معنا دار باشند اطلاق میشود، هم بر عین خارجی. اگر خدای سبحان فرمود: ﴿ولو انّ ما فی الارض من شجرة اقلام و البحر یمدّه من بعده سبعة أبحر ما نفدت کلمات الله﴾ ؛ یا کلمات حق تمام نمیشود، کلمات ربّ هم تمام میشود معلوم میشود، هر موجود خارجی کلمهای از کلمات الٰهی است. چون کلمه آن است که ضمیر و غیب را روشن کند. انسان وقتی حرف میزند حرف او، غیب او را روشن میکند. آنچه در ضمیر اوست غائب است و به وسیلهٴ کلمات حاضر میشود. کلمه را اگر کلمه نامیدند هم از جهت أثر گذاری آن است، هم از جهت گزارشگری آن است. چون کلمه، غیب را نشان میدهد و آنچه در جهان خارج است آیات الٰهی است و غیبنماست پس سراسر جهان خارج کلمات الٰهی است. منتها بعضیها حرفند، بعضیها اسمند، بعضی فعلند. آنها که أنبیایند جزء أسما هستند در بین کلمات که مستقلّند، مبدأ فعلند و تکیهگاه فعل و حرف. لذا وقتی از عیسای مسیح(سلام الله علیه) یاد میکند، میفرماید: ﴿انّ الله یبشّرک بکلمة منه اسمه المسیح عیسیٰ ابن مریم﴾ ؛ از عیسیٰ به عنوان کلمه یاد میکند. پس کلمه بر عین خارجی اطلاق میشود، مثل عیسای مسیح(سلام الله علیه) بر کلّ موجودات اطلاق میشود و از آن جهت که در خصوص این آیه ضمیری که به کلمات بر میگردد، ضمیر جمع ذوی العقول است نشان میدهد که این کلمات الفاظ و حروف و امثال ذلک نیست این کلمات، حقایق خارجیه است، نظیر آنچه که دربارهٴ اسماء آدم فرمود که ﴿وعلّم ٰادم الاسماء کلّها ثم عرضهم﴾ اگر از آن اسماء به «هم» تعبیر شده است، ضمیر ارجاع شد، یعنی حقایق، اگر این کلمات به «هنّ» یاد شده است، یعنی حقایق؛ پس یک سلسله حقایق وجودیّه بود که مربوط به متن خارج است و ابراهیم(سلام الله علیه) از عهده امتحانات آنها به در آمده است این ﴿فأتمّهنّ﴾ اگر به ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) برگردد یعنی او از عهدهٴ امتحانات به در آمد و اگر این ضمیر «اتمهّنّ» فاعل این «أتمَّ»، الله باشد یعنی خدای سبحان این امتحانات را تتمیم کرد و ابراهیم خلیل که مظهر لطف خدا بود از عهدهٴ امتحانات به در آمده است. حالا سایر مفردات این آیه میماند تا به جمع بندیش برسیم.
«والحمدلله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است