- 377
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 38 سوره رعد _ بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 38 سوره رعد _ بخش دوم"
- شبهه عدم اجابت به درخواست معجزه در هر زمانی؛
- اختصاص قدرت قاهره به خداوند و نه رسولش؛
- آوردن معجزه به اذن و قدرت خدا؛
- لکل اجل کتاب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِىَ بِآیَهٴ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ ٭ یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
یکی از اشکالات منکرین وحی و رسالت این بود که چرا برابر پپیشنهاد ما معجزه و آیه نازل نمیکنی؟ هر روزی که ما پیشنهادی دربارهٴ آیه و معجزه طرح کردیم شما آن معجزه و آیه را نازل کن یا بیاور. این را خدای سبحان جواب فرمود که رسول دارای قدرت قاهره نیست، قدرت قاهره از آن خدای سبحان است. رسول خدا به اذن خدا آیت و معجزات میآورد چه اینکه آورده. پس ﴿...وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ قهراً آیت و معجزه آوردن بهاذن الهی است. آن گاه چرا آیه و معجزه به دلخواه نازل نمیشود برای اینکه ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾. هر چیزی که دارای مدت و آمد معین است برای آن یک قانونی است یک جای تثبیت شده است، این طور نیست که هر چیز در هر وقت و در هر شرایط قابل وقوع باشد. اگر عالمی همه چیزش در هر جا قابل وقوع بود میشود هرج و مرج. و اگر جهانی منظم بود که ﴿وَکُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾( )، هر چیزی جای معین دارد و لا غیر. اگر نظام، نظام علت و معلول است پس ﴿وَکُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾( ). هر چیزی اندازهٴ خاص دارد. و اگر اندازهٴ خاص دارد، پس برای هر مدت و برای هر اجل یک کتاب و یک جای تثبیت شدهای است. ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ آن گاه هم دربارهٴ مسائل مربوط به نبوت ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ هم در مسائل مربوط به جهان تکوین ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ هم اصل نبوت انبیا که فلان پیامبر در فلان وقت باید ظهور کند برای آن یک کتاب است، هم اینکه فلان پیامبر دارای فلان کتاب و شریعت است دارای کتاب است و هم اینکه فلان پیامبر دارای فلان معجزه و آیت است دارای کتاب است و همهٴ شئونی که به نبوت و وحی و رسالت بر میگردد با نظم خاص اداره میشود که ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾. که به دنبالهٴ بحث نبوت است. بعد حیات و ممات انبیا این چنین است. هر گونه کتابی که بخواهند بیاورند احکامی که بخواهند از طرف خدای سبحان بیاورند، این احکام تا چه زمانی میماند و چه زمانی نسخ میشود هم تنظیم شده است. معجزاتی که میآورند، چه معجزات قولی چه معجزات فعلی تنظیم شده است ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾.
و اما آیهٴ محل بحث که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ باشد، این جزء آیاتی است که اصول کلی جهان را تأیین میکند، اختصاصی به شئون نبوت ندارد. میفرماید: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ جهان را این آیهٴ کریمه به دو قسمت تقسیم میکند: یک قسمتش محدودهٴ تغییرپذیری و تبدیلپذیری است که محدودهٴ ماده و حرکت است که جهان طبیعت نام دارد. یک قسمش ماورای طبیعت است که ثابت است و محفوظ از تغیر است و مصون. آنچه که در جهان طبیعت است در عالم حرکت است محکوم به تغییر و تبدیل است. اختصاصی به مسئلهٴ حیات و ممات ندارد اختصاصی به مسئلهٴ نبوت ندارد، اختصاصی به مسئلهٴ شریعت ندارد، اختصاصی به مسئلهٴ معجزه ندارد، شرایع هر کدام در یک حد معینی اند؛ هر پیامبری برای خود شریعتی از طرف خدای سبحان میآورد. معجزاتی هم که انبیا میآورند دارای شرایط خاص است. احکامی هم که از طرف خدای سبحان نازل میشود در شرایط مخصوصی قابل اجراست و بعداً نسخ میشود. اما کل جریانهای عالم این چنین است. حیات و ممات همهٴ مردم سعادت و شقاوت همهٴ مردم سعه و ضیق عمر همهٴ مردم سعه و ضیق رزق همهٴ مردم سلامت و مرض همهٴ مردم و همهٴ آثاری که در جهان اتفاق میافتد که در محدودهٴ حرکت است محکوم قانون تغییر و تبدیل است. این تغییر و تبدیل به دست کیست؟ چه کسی تغییر و تبدیل را به عهده دارد؟ یک، و معیار این تبدیل و تغییر چیست؟ دو. آیا کسی در عالم هست که اثر یک شیء را از بین ببرد و یک شیء را تثبیت کند یک شیء را زایل کند؟ یا زوال و ثبات اشیاء بر اساس اتفاقات و برخوردهای حساب نشده است. این یک مطلب. اگر یک مبدأ فاعلی عهدهدار محو و اثبات اشیاست عهدهدار زوال و تثبیت اشیاست آیا آن روی یک سلسله علل و عوامل خارجی این کارها را میکند یا حساب نشده این کارها را میکند یا بر یک معیار تثبیت شده لا یتغیر این کارها را میکند؟ این دو. آیهٴ محل بحث این دو امر را تثبیت میکند.
اما امر اول میفرماید: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ خدا هر چه را بخواهد محو میکند و اثرش را زائل میکند و هر چه را که بخواهد تثبیت میکند. پس آنچه که از بین میرود و آنچه که ثابت میماند در جهان حرکت و تغییر محو و اثبات آنها به دست خداست. زیرا ممکن نیست خدای سبحان این جهان را با همهٴ خصوصیات آفریده باشد ربوبیت و تدبیر این جهان را دیگری به عهده بگیرد. آن کس که آفرید میپروراند. آن که خالق است رب است، آن که اصل هستی را به اینها داد، حد و قدر اینها را هم تعیین کرده است. پس ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ چرا «لان الله تعالى خالق کل شیء» اگر کل شیء را او آفرید پس هرگونه تغییر و تبدیلی که در اشیاء راه پیدا کند به مشیئت اوست او اگر مشیئت کرد برای محو، محو میشود و اگر مشیئتش به اثبات تعلق گرفت ثابت میشود و این هم جزء اوصاف فعلیهٴ خداست نه اوصاف ذاتیه. زیرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور میکند. پس زوال اشیا و ثبات اشیا براساس مشیت خداست. و چون خدای سبحان به حکمت توصیف شده است خدا حکیم است به عنوان وصف ثبوتی. و هرگونه لعب و بازیچهگری از خدای سبحان سلب شده است به عنوان یک وصف سلبی ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾( )، و هرگونه ستم از خدای سبحان نفی شده است ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَد﴾( )، و مانند آن پس آیاتی که به لسان اثبات حکمت را برای خدا ثابت میکنند یا به عنوان لسان سلب، صفت سلبی را تبیین میکنند مانند ظلم مانند لغو و لهو و لعب و مانند آن معلوم میشود که محو چیزهایی را که خدا از بین میبرد براساس حکمت است و اثبات چیزهایی را که تثبیت میکند براساس حکمت این طور نیست که گزاف و گتره باشد. این به ادلهٴ خارج ثابت شده است. اینها با قرینههای منفصل ثابت میشود. که مشیئت دربارهٴ اثبات و مشیئت دربارهٴ محو براساس حکمت است. اما قرینهٴ داخلی هم تثبیت میکند که این محو و اثبات حساب شده است بر اساس یک معیارهای تنظیم شدهٴ لا یتغیر است زیرا فرمود ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ ناظر به مسئلهٴ ثانیه است؛ زیرا مطلب اول که محو و اثبات اشیا به عهدهٴ خداست، یک سؤالی را در بر دارد و آن این است آیا خدای سبحان که اشیایی را از بین میبرد و اشیایی را تثبیت میکند، حساب نشده و گزاف و گتره است؟ یا براساس یک ضوابطی است که از خارج تعبین شده است و خدای سبحان براساس آن ضوابط خارج این کارها را انجام میدهد؟ مثل یک انسان حکیم مثل یک انسان معصوم، مثل یک امام و یک پیامبر. امام و یک پیامبر که معصوماند هر کاری که میکنند براساس مصلحت خارجیه است یعنی مصلحت واقعی مصلحت خارج از این کار که بر اساس آن مصلحت این کار را به عنوان محو یا به عنوان اثبات به عنوان سلب یا به عنوان ایجاب انجام میدهند. آیا خدای سبحان که محو و اثبات منطقهٴ حرکت به عهدهٴ حضرت اوست این محو و اثبات را براساس یک ضوابطی که از خارج تحمیل میشوند انجام میدهد یا نه؟ بنابراین سؤال این طور شروع میشود که آیا این محو و اثبات بر اساس یک معیار ضوابط است یا نه که بشود منفصلهٴ حقیقیه تا حصر عقلیه را نتیجه بدهد یا براساس معیار است یا نه؟ اگر براساس معیار نباشد میشود هرج و مرج و هرج و مرج با نظام علّی سازگار نیست و هرج و مرج با حکمت خدای سبحان سازگار نیست پس محو و اثبات او بر اساس هرج و مرج نیست بر اساس معیارها و بر اساس ضوابط است. آن گاه سؤال دوم مطرح میشود؛ اگر بر اساس معیارها و بر اساس ضوابط است این معیارها و ضوابط آیا از خارج تحویل میشود یا آن معیارها و ضوابط را هم خود خدای سبحان تنظیم کرده است که لا یتغیر است؟ چون چیزی خارج از کار خدا نیست که بر کار خدا حاکم باشد و بر خدا حکومت کند که خدای سبحان موظف باشد کارهای خود را براساس آن ضوابط بیرونی تطبیق کند قهراً این ضوابط و این معیارها هم به خود خدا برمیگردد یعنی آن معیارِهای کلیِ ثابت لا یتغیر را خدا تنظیم کرده است لذا فرمود: ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ قهراً اگر بحث به صورت منفصلهٴ حقیقیه درآمد حصر عقلی را تفهیم میکند انسان میتواند جزم پیدا کند. و اگر به صورت منفصلهٴ حقیقیه در نیامد مفید حصر عقلی نیست. منفصلهٴ حقیقیه که مقدم و تالی جمعشان محال و رفعشان محال است برای آن است که مقدم و تالی از نقیضین تشکیل میشوند. در منفصلهٴ حقیقیه مقدم و تالی نقیض هماند، لذا جمع هر دو محال است چون جمع نقیضین میشود رفع هر دو محال است چون رفع نقیضین میشود. اگر یک استدلالی بخواهد مفید حصر باشد باید حصر عقلی باشد؛ حصر عقلی هم در صورتی است که به غالب منفصلهٴ حقیقیه در بیاید. منفصلهٴ حقیقیه وقتی تنظیم میشود که مقدم و تالی نقیض هم باشند چون یک شیء بیش از یک نقیض ندارد قهراً منفصلهٴ حقیقیه هم بیش از یک مقدم و یک تالی نخواهد داشت. آن گاه استدلال این چنین میشود که آیا محو و اثبات براساس معیار و ضابطه است یا نه؟ این منفصلهٴ حقیقیه. یا براساس یک معیار و ضابطه است یا نه «المحو و الاثبات اما ان یکون علی معیار او لا» این او لا نقیض اوست که خواهیم گفت این باطل است یعنی اگر روی معیار نباشد هرج و مرج خواهد بود. یعنی نه محو یک شیء و نه اثبات یک شیء براساس ضابطه و معیار نیست میشود هرج و مرج پس روی معیار و ضابطه نباشد محال است چون هرج و مرج محال است قهراً معیاری دارد. حالا که معیار داشت «و ذلک المعیار و تلک الضابطه اما ان تکون خارجه حاکمه علی فعل الله او تکون صادره من الله و ان من عند الله». این معیار و ضابطه یا از خارج بر فعل خدا تحمیل میشود که خدای سبحان موظف باشد کارهای خود را براساس آن معیارهای بیرونی تنظیم بکند یا نه این چنین نیست این چنین نیست یعنی آن معیارها من عند الله است و من الله خود ضابطه را هم خدای سبحان تنظیم میکند نه از غیر. از غیر باشد محال است زیرا غیری در عالم نیست که به کارهای خدا ضابطه بدهد الگو و میزان بدهد که خدای سبحان کارهای خود را براساس آن معیار و ضابطه انجام بدهد بنابراین کارهای خدا معیار دارد اولا این معیار هم از خارج تحمیل نمیشود بلکه منالله است و من عندالله است ثانیا لذا فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن اصل آن معیار که از او به عنوان ام و مادر و اصل و ریشه تعبیر میکنند آن باید باشد که این محو و اثباتها بر اساس آن معیار باشد و آن معیار هم عندالله است نه از جای دیگر که یک جای دیگری معیار را برکار خدا تحمیل بکند. پس کار بیمعیار و ضابطه نخواهد بود یک، آن معیار و ضابطه هم اصل این کارهاست دو، این اصل و این ضابطه هم عند الله است سه. قهراً الله میشود رب العالمین.
سؤال ... جواب: لا لان هناک معیار و امر که یمحوه و یثبت اما المحو و الاثبات فهو مسبب عن هذا المعیار و اما هذا المعیار فهو مسبب عن الله الذی هو مسبب الاسباب لا سبب ورائه. لان ما بالغیر ینتهی الى ما بالذات. المحو و الاثبات مسببان عن المعیار و ذلک المعیار مسبب عن الله الذی هو مسبب الاسباب فلا سبب فوقه. لذا قال سبحانه و تعالی: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ و اشار بقوله سبحانه ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ الی اصلین احدهما ان ذلک الکتاب ام و اصل لا یتغیر و الثانی انه عندالله و ما عندالله باق حیث قال فی صوره النهی ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، فهذا الکتاب اعنی ام الکتاب هو عند الله و جمیع ما عند الله ثابت فهذا الکتاب ثابت. لان هذا اصل و لهذا الاصل سبب و هو مسبب الاسباب من غیر سبب و هو الله سبحانه و تعالی.
سؤال ... جواب: بسیار خوب این محو و اثبات که چیزی را میبرد چیزی را میآورد ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا﴾( )، بعضیها عمرشان کم بعضی عمرشان زیاد بعضی دارای سعهٴ رزقاند بعضی دارای ضیقاند، این تغییر و تبدیلی که هست که ما میگوییم ای کاش این چنین بود ای کاش آن چنان بود چون نمیدانیم میگوییم ای کاش این نبود و آن بود او بالعکس آیا این تغییر و تبدیل بر اساس معیار است یا نه؟ خواهیم گفت بر اساس معیار است نمیشود این تغییر و تبدیل بیضابطه است آن وقت سؤال دوم اگر بر اساس معیار و ضابطه است این معیار و ضابطه را چه کسی تعیین میکند خدای سبحان هم مثل یک پیامبر و امام معصوم که کارهایش بر اساس معیارهای جهان خارج است این چنین است که کار خود را بر معیار خارج انجام میدهد یا نه آن معیار و ضابطه هم کار خداست. فرمود آن معیار و ضابطه هم کار خداست. سؤال بعدی آن معیار و ضابطه هم که به منزلهٴ قانون اساسی جهان آفرینشاند آنها هم تغییر پذیرند یا نه فرمود: آنها دیگر تغییر پذیر نیستند چرا؟ زیرا آنها به منزله قانون اساسی نظام آفرینشاند آنها ام الکتاباند و اصل الکتاب. اصل ثابت است و آنها عنداللهاند و هر چه عندالله بود ثابت است و محفوظ این دو برای این که در سورهٴ نحل فرمود ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، شما و آنچه در نزد شماست محکوم حرکتاید، اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حرکت است قهراً این آیهٴ کریمه میفهماند که محو و اثبات حساب شده است بیحساب نیست و این حساب هم روی معیارهای الهی است نه غیر الهی. آن گاه سراسر این دو بخش را چه بخشی که بخش محو و اثبات است چه بخشی که لوح محفوظ نام دارد یا ام الکتاب نام دارد یک فاعل است که این دو بخش را اداره میکند و هو الله سبحانه و تعالی و هو رب العالمین. همان طوری که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَىءٍ﴾( )، الله رب العالمین. ربوبیت یعنی تدبیر آن مالک مدبر را میگویند رب، رب به معنی مربی نیست برای این که به معنای مدبر است زیرا آن مربی ناقص یایی است و رب مضاعف است لازمهٴ تدبیر البته تربیت است. خدا رب است مدبر است. او که آفرید باید بپروراند و پرورشش هم حساب شده است روی یک سلسله قوانین لا یتغیری که حکمت محض است و عدل صرف است امور را تنظیم کرده است آن گاه اگر گفتند کمی و زیادی عمر با دعا و صدقه و صلهٴ رحم حل میشود دعا اثر دارد خود دعا خود صدقه خود صلهٴ رحم جزء مقررات نظام کلی عالم است که اگر کسی دعا کرد توسل کرد صدقه داد صلهٴ رحم کرد و مانند آن این چنین میشود و اگر نکرد آنچنان میشود و خدای سبحان میداند که فلان شخص صدقه میدهد صله رحم میکند عمرش پربرکت میشود. و فلان شخص با همهٴ این حرفها و نصایح این کارها را نمیکند و از عمر طولانی برخوردار نیست. او میداند سرانجام چه میشود و اما این بخش بخش حرکت است یعنی عالم طبیعت عالم حرکت است ما سر دوراهی هستیم، ره یک طرفه نیست چون اگر راه یک طرفه بود دیگر راه کمال نبود. اما همهٴ این معیارها را به ما گفتند و آن معیارها ثابتاند و لا یتغیر.
سؤال ... جواب: نه دعا دو جور است یک وقت کاری که اگر خود دعا جزء علل کار است خود توسل و ارتباط جزء علل کار است خود نیایش لیاقت میآورد که خدای سبحان بعضی از کارها را برای انسان انجام بدهد گاهی کار به وسیلهٴ دعا انجام میشود گاهی به وسیلهٴ دعا تسریع میشود یعنی دعا به منزله یکی از اجزای علل قابلیه است وقتی این اجزاء محقق شد آن که «دائم الفضل علی البریة»( )، است، فیض را میرساند. این است که دعا این نقش را دارد. توسل آن نقش را دارد. صدقه و صلهٴ رحم آن نقش را دارد. اینها جزء مقررات نظام است. نه اینکه نظام دارد میگردد انسان به وسیلهٴ دعا میخواهد چوبی لای چرخ نظام بگذارد. خود دعا یکی از مهرهها و چرخهای این نظام است که دارد میگردد. صدقه این چنین است، صلهٴرحم این چنین است، توجه این چنین است. از آن طرف عقوق والدین آن چنان است، بغی آن چنان است. این طور نیست که نظام دارد میگردد و ما با دعا یا صدقه یا صلهٴ رحم بخواهیم جلوی نظام را بگیریم. نه، خود این ادعیه و اذکار و صلهٴ رحم و صدقه همه و همه جزء پیچ و مهرههای این نظام است. نظام با این وضع میگردد.
﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ مسئلهٴ سعادت و شقاوت هم این چنین است. هر لحظه قابل تغییر و تبدیل است. مسئلهٴ طول عمر و ضیق عمر این چنین است. سعه و ضیق رزق این چنین است. همه و همه آنچه در جهان حرکت هست قابل تغییر و تبدیل است. این چنین نیست که چیزی در عالم حرکت باشد و قابل تغییر نباشد و گرنه در عالم حرکت نیست، در عالم طبیعت نیست. میشود لوح محفوظ. اگر چیزی در سموات و ارضین شد در عالم ماده راه پیدا کرد که زمان برمیدارد، تغییر برمیدارد، ممکن نیست راهش یک طرفه باشد، راهش دو طرفه است. و انسان از هر طرف بخواهد برود آزاد است و همهٴ راهها را به انسان گفتهاند. تا آخرین لحظه هم ممکن است بد خوب بشود و خوب بد بشود. این انسان است که تا آخرین لحظه بین خوف و رجا باید به سر ببرد. اگر خوب است خوف بدعاقبتی را داشته باشد. اگر بد است امید حسن ختام را داشته باشد. راه تا آخرین لحظه باز است. این طور نیست که ما بگوییم چه دعا بکنیم چه دعا نکنیم بیاثر است. ولی مسئلهٴ یک امر دیگری را هم در بر دارد و آن این است که گاهی انسان یک چیز معینی را با دعا میخواهد و آن مصلحت نیست. مثل اینکه گریه انسان با خضوع و خشوع گریه میکند و اما ادب دعا این است که پیشنهاد ندهد. نگوید من این میخواهم بگوید من خیر میخواهم. خیر هر چه است. گاهی مثل یک کودکی که با تلاش و کوشش خالصانه گریه میکند یک غذایی که برای او خوب نیست با تضرع و لابه از اولیا میطلبد. او خالصاً میخواهد در این خواستن هم خالص است. واقعاً میخواهد اما برای او مصلحت نیست. این است که در دعا انسان نباید پیشنهاد جزمی بدهد. و از طرف دیگر هم ممکن نیست کسی دعا بکند و بینتیجه باشد. اینکه گفتند وقتی دست را به سوی خدا ذات اقدس اله در دعا انسان بلند کرد بعد از اینکه دعا تمام شد دست را به صورت بمالد برای اینکه این دست خالی برنمیگردد. ممکن نیست. اگر آن مطلبی که انسان دعا کرد مصلحت بود، خدای سبحان میدهد مصلحت او را، مصلحت دیگران را، مصلحت نظام را در بر میگیرد. خیلی از نعم است که اگر ما بخواهیم و خدا بدهد بعد گرفتار حسادت حسودها خواهیم شد و امان ما گرفته میشود. خیلی از چیزهاست که ما نمیدانیم مصلحتمان در چیست. اگر همان شیء برای انسان و جهان مصلحت داشت خدای سبحان میدهد. اگر آن شیء مصلحت نداشت ذنبی از ذنوب انسان را خدای سبحان میآمرزد. و اگر انسان سابقهٴ ذنبی نداشت درجهای بر درجات انسان میافزاید. یکی از این امور را خواهد کرد. لذا این دست خالی برنمیگردد. این است که در ادب دعا گفتند داعی بعد از اینکه دست را به عنوان نیایش بلند کرد، وقتی میخواهد پایین بیاورد به صورت بمالد. این طور نیست که این دست بینتیجه برگشته باشد. این در کتاب دعا در ادب دعا گفتند بعد از دعا دست را به صورت بمالید برای اینکه این دست به جاهای بلند ارتباط پیدا کرده است. (سلاماللهعلیه) اگر یک مالی را به یک مستمندی به عنوان صدقه اعطا میکرد بعد دست را میبوسید یا میبویید. میگفت گیرنده دیگری است به استناد آیهٴ ﴿أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾( )، به استناد این آیه که میفرمود گیرنده دیگری است. در جوامع روایی ما هم آمده که «إنّ المسکین رسول الله»( )، این انسان مسکین آبرومند که به سراغ شما آمده این فرستادهٴ خداست خدا میخواهد بیازماید ببیند چه میکنی. نه مسکین یعنی سائل به کف، این سائل به کف اصل سؤال به کف را در بسیاری از حالات گفتند این سؤال به کف حرام است. این سؤال به کف این مسکین نیست. اگر یک انسان آبرومندی به سراغ شما آمد کاری داشت، «إنّ المسکین رسول الله»( )، یعنی فرستادهٴ خداست تا ببیند چه میکنید. این قدرتی که دارید آیا به جا مصرف میکنید یا نه. اگر انسان توان آن را داشت که این رسالت الهی را به خوبی بشناسد و بر اساس وظیفه امتثال کند، چیزی به او بدهد، باید دست خود را ببوسد زیرا گیرنده دیگری است. ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾( )، او میگیرد. ذات اقدس اله میگیرد. مگر نه آن است که باید قبول کند. مگر نه آن است که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾( )، از قبول در اینجا به اخذ تعبیر کرده فرمود اوست که میگیرد. بنابراین در هنگام اجابت دعا اوست که میدهد. او هم «باسط الیدین بالعطیه»( )، است. وقتی بخواهد به مؤمن چیز بدهد در کمال احترام میدهد. شما اگر خواستید کسی را تکریم کنید، یک کتابی را خواستید به دیگری بدهید دو دستی میدهید. ذات اقدس اله کلتا یدیه یعنی دستی که ندارد، اما اینکه فرمود من دو دستی میدهم یعنی در کمال تکریم چیز میدهد. آفرینش انسان را فرمود من انسان را با دو دستم خلق کردم یعنی برای او خیلی مایه گذاشته شد تا انسان خلق شد. به شیطان میفرماید چرا استکبار کردی در برابر کسی که «خلقته بیدى»( )، من با دو دستم او را آفریدم. با اینکه ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و ماده بودن و مادی بودن است. این در تکریم آفرینش انسان میگوید «خلقته بیدى»( )، تو نباید دربارهٴ کسی که من با دو دستم او را آفریدم استکبار میکردی. در هنگام دعا هم میگوییم «یا باسط الیدین بالعطیه»( )، او در هنگام بخشش با دو دستی اعطا میکند. یعنی با احترام اعطا میکند نه با ترحم. اگر گفتند شما چیزی را به مستمند میدهید به عنوان صدقه باید قصد قربت بکنید زیرا گیرنده خداست. بنابراین کمک به مستضعف در فرهنگ ما کمک احترامی است نه ترحمی. آن ترحم برای ارضای غریزه است. ممکن است کسی اهل نماز و روزه هم نباشد وقتی در زمستان سرد ببیند یک کسی میلرزد متأثر بشود برای ارضای خاطرهٴ خود یک لباسی به او بدهد. او نمیداند که دارد خودش را تأمین میکند نه غیر را. او که فضیلتی ندارد. اینکه میگوید من دلم سوخت این کار را کردم، او ثوابش از دیگران خیلی کمتر است. آن صدقهٴ معقول ثواب دارد نه صدقهٴ ترحمی. قهراً با احترام باید همراه باشد نه با ترحم. مگر نه آن است (که) انسان باید قصد قربت بکند. قصد قربت که با ترحم و با تحقیر سازگار نیست. این میشود احترام. بنابراین «إنّ المسکین رسول الله إلیکم»( )، گیرنده دیگری است. انسان موظف است ببیند که خدای سبحان که نمایندهاش را فرستاد انسان با او نماینده چه میکند. همان طوری که خودش «باسط الیدین بالعطیه»( )، است ما را هم به این بسط یدین فرا میخواند. قهراً هیچ فقیری در نظام اسلامی احساس خفت نمیکند. زیرا میداند حق او را با احترام به او میدهند نه با ترحم. و انسان با آن احترام زنده است، نه با مال. فقیر ممکن است با کم داشتن بسازد اما با تحقیر نمیسازد. دین ممکن است بگوید این مقداری که داری قانع باش اما اجازه نمیدهد کسی ترحم بپذیرد. تحقیر را تحمل کند. این بیان حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است که «لایحتمل الظلم الاّ الذلیل ولا یحتمل الظیم الاّ الذلیل»، جز آدم فرومایه کسی زیر بار ظلم و تحقیر نمیرود. هم از آن طرف میگویند احترام بکن هم از این طرف میگویند ترحم را قبول نکن. پس بنابراین این نشانهٴ عظمت است در آن عمل که خدای سبحان بخواهد قبول کند و تا آخرین لحظه انسان بین این دو حالت است. چه حالت حسن عاقبت چه حالت سوء عاقبت. ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن کتاب اصلی پیش خداست. این آیهٴ مبارکه مسئلهٴ بدا را در بر دارد. مسئلهٴ بدا گذشته از آنکه یک مسئلهٴ پیچیده است یک مسئلهٴ فنی هم است. شاید طرح آن در این مجمع خیلی مناسب نباشد. بنابراین آیه از آیاتی است که حداقل ده روز بحث دارد و آن بحثش هم بحث بداست. بحث بدا گذشته از اینکه در یک سطح بالاست بسیاری از مسائلش فنی است. شاید وارد مسئلهٴ بعد بشویم به خواست خدا.
«و الحمد لله رب العالمین»
- شبهه عدم اجابت به درخواست معجزه در هر زمانی؛
- اختصاص قدرت قاهره به خداوند و نه رسولش؛
- آوردن معجزه به اذن و قدرت خدا؛
- لکل اجل کتاب
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿...وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِىَ بِآیَهٴ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ ٭ یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾
یکی از اشکالات منکرین وحی و رسالت این بود که چرا برابر پپیشنهاد ما معجزه و آیه نازل نمیکنی؟ هر روزی که ما پیشنهادی دربارهٴ آیه و معجزه طرح کردیم شما آن معجزه و آیه را نازل کن یا بیاور. این را خدای سبحان جواب فرمود که رسول دارای قدرت قاهره نیست، قدرت قاهره از آن خدای سبحان است. رسول خدا به اذن خدا آیت و معجزات میآورد چه اینکه آورده. پس ﴿...وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أَن یَأْتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ قهراً آیت و معجزه آوردن بهاذن الهی است. آن گاه چرا آیه و معجزه به دلخواه نازل نمیشود برای اینکه ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾. هر چیزی که دارای مدت و آمد معین است برای آن یک قانونی است یک جای تثبیت شده است، این طور نیست که هر چیز در هر وقت و در هر شرایط قابل وقوع باشد. اگر عالمی همه چیزش در هر جا قابل وقوع بود میشود هرج و مرج. و اگر جهانی منظم بود که ﴿وَکُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾( )، هر چیزی جای معین دارد و لا غیر. اگر نظام، نظام علت و معلول است پس ﴿وَکُلُّ شَىءٍ عِندَهُ بِمِقْدَارٍ﴾( ). هر چیزی اندازهٴ خاص دارد. و اگر اندازهٴ خاص دارد، پس برای هر مدت و برای هر اجل یک کتاب و یک جای تثبیت شدهای است. ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ آن گاه هم دربارهٴ مسائل مربوط به نبوت ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ هم در مسائل مربوط به جهان تکوین ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ هم اصل نبوت انبیا که فلان پیامبر در فلان وقت باید ظهور کند برای آن یک کتاب است، هم اینکه فلان پیامبر دارای فلان کتاب و شریعت است دارای کتاب است و هم اینکه فلان پیامبر دارای فلان معجزه و آیت است دارای کتاب است و همهٴ شئونی که به نبوت و وحی و رسالت بر میگردد با نظم خاص اداره میشود که ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾. که به دنبالهٴ بحث نبوت است. بعد حیات و ممات انبیا این چنین است. هر گونه کتابی که بخواهند بیاورند احکامی که بخواهند از طرف خدای سبحان بیاورند، این احکام تا چه زمانی میماند و چه زمانی نسخ میشود هم تنظیم شده است. معجزاتی که میآورند، چه معجزات قولی چه معجزات فعلی تنظیم شده است ﴿لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾.
و اما آیهٴ محل بحث که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ باشد، این جزء آیاتی است که اصول کلی جهان را تأیین میکند، اختصاصی به شئون نبوت ندارد. میفرماید: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ جهان را این آیهٴ کریمه به دو قسمت تقسیم میکند: یک قسمتش محدودهٴ تغییرپذیری و تبدیلپذیری است که محدودهٴ ماده و حرکت است که جهان طبیعت نام دارد. یک قسمش ماورای طبیعت است که ثابت است و محفوظ از تغیر است و مصون. آنچه که در جهان طبیعت است در عالم حرکت است محکوم به تغییر و تبدیل است. اختصاصی به مسئلهٴ حیات و ممات ندارد اختصاصی به مسئلهٴ نبوت ندارد، اختصاصی به مسئلهٴ شریعت ندارد، اختصاصی به مسئلهٴ معجزه ندارد، شرایع هر کدام در یک حد معینی اند؛ هر پیامبری برای خود شریعتی از طرف خدای سبحان میآورد. معجزاتی هم که انبیا میآورند دارای شرایط خاص است. احکامی هم که از طرف خدای سبحان نازل میشود در شرایط مخصوصی قابل اجراست و بعداً نسخ میشود. اما کل جریانهای عالم این چنین است. حیات و ممات همهٴ مردم سعادت و شقاوت همهٴ مردم سعه و ضیق عمر همهٴ مردم سعه و ضیق رزق همهٴ مردم سلامت و مرض همهٴ مردم و همهٴ آثاری که در جهان اتفاق میافتد که در محدودهٴ حرکت است محکوم قانون تغییر و تبدیل است. این تغییر و تبدیل به دست کیست؟ چه کسی تغییر و تبدیل را به عهده دارد؟ یک، و معیار این تبدیل و تغییر چیست؟ دو. آیا کسی در عالم هست که اثر یک شیء را از بین ببرد و یک شیء را تثبیت کند یک شیء را زایل کند؟ یا زوال و ثبات اشیاء بر اساس اتفاقات و برخوردهای حساب نشده است. این یک مطلب. اگر یک مبدأ فاعلی عهدهدار محو و اثبات اشیاست عهدهدار زوال و تثبیت اشیاست آیا آن روی یک سلسله علل و عوامل خارجی این کارها را میکند یا حساب نشده این کارها را میکند یا بر یک معیار تثبیت شده لا یتغیر این کارها را میکند؟ این دو. آیهٴ محل بحث این دو امر را تثبیت میکند.
اما امر اول میفرماید: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ خدا هر چه را بخواهد محو میکند و اثرش را زائل میکند و هر چه را که بخواهد تثبیت میکند. پس آنچه که از بین میرود و آنچه که ثابت میماند در جهان حرکت و تغییر محو و اثبات آنها به دست خداست. زیرا ممکن نیست خدای سبحان این جهان را با همهٴ خصوصیات آفریده باشد ربوبیت و تدبیر این جهان را دیگری به عهده بگیرد. آن کس که آفرید میپروراند. آن که خالق است رب است، آن که اصل هستی را به اینها داد، حد و قدر اینها را هم تعیین کرده است. پس ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ چرا «لان الله تعالى خالق کل شیء» اگر کل شیء را او آفرید پس هرگونه تغییر و تبدیلی که در اشیاء راه پیدا کند به مشیئت اوست او اگر مشیئت کرد برای محو، محو میشود و اگر مشیئتش به اثبات تعلق گرفت ثابت میشود و این هم جزء اوصاف فعلیهٴ خداست نه اوصاف ذاتیه. زیرا مقابل دارد و در جهان فعل ظهور میکند. پس زوال اشیا و ثبات اشیا براساس مشیت خداست. و چون خدای سبحان به حکمت توصیف شده است خدا حکیم است به عنوان وصف ثبوتی. و هرگونه لعب و بازیچهگری از خدای سبحان سلب شده است به عنوان یک وصف سلبی ﴿وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾( )، و هرگونه ستم از خدای سبحان نفی شده است ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَد﴾( )، و مانند آن پس آیاتی که به لسان اثبات حکمت را برای خدا ثابت میکنند یا به عنوان لسان سلب، صفت سلبی را تبیین میکنند مانند ظلم مانند لغو و لهو و لعب و مانند آن معلوم میشود که محو چیزهایی را که خدا از بین میبرد براساس حکمت است و اثبات چیزهایی را که تثبیت میکند براساس حکمت این طور نیست که گزاف و گتره باشد. این به ادلهٴ خارج ثابت شده است. اینها با قرینههای منفصل ثابت میشود. که مشیئت دربارهٴ اثبات و مشیئت دربارهٴ محو براساس حکمت است. اما قرینهٴ داخلی هم تثبیت میکند که این محو و اثبات حساب شده است بر اساس یک معیارهای تنظیم شدهٴ لا یتغیر است زیرا فرمود ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ این ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ ناظر به مسئلهٴ ثانیه است؛ زیرا مطلب اول که محو و اثبات اشیا به عهدهٴ خداست، یک سؤالی را در بر دارد و آن این است آیا خدای سبحان که اشیایی را از بین میبرد و اشیایی را تثبیت میکند، حساب نشده و گزاف و گتره است؟ یا براساس یک ضوابطی است که از خارج تعبین شده است و خدای سبحان براساس آن ضوابط خارج این کارها را انجام میدهد؟ مثل یک انسان حکیم مثل یک انسان معصوم، مثل یک امام و یک پیامبر. امام و یک پیامبر که معصوماند هر کاری که میکنند براساس مصلحت خارجیه است یعنی مصلحت واقعی مصلحت خارج از این کار که بر اساس آن مصلحت این کار را به عنوان محو یا به عنوان اثبات به عنوان سلب یا به عنوان ایجاب انجام میدهند. آیا خدای سبحان که محو و اثبات منطقهٴ حرکت به عهدهٴ حضرت اوست این محو و اثبات را براساس یک ضوابطی که از خارج تحمیل میشوند انجام میدهد یا نه؟ بنابراین سؤال این طور شروع میشود که آیا این محو و اثبات بر اساس یک معیار ضوابط است یا نه که بشود منفصلهٴ حقیقیه تا حصر عقلیه را نتیجه بدهد یا براساس معیار است یا نه؟ اگر براساس معیار نباشد میشود هرج و مرج و هرج و مرج با نظام علّی سازگار نیست و هرج و مرج با حکمت خدای سبحان سازگار نیست پس محو و اثبات او بر اساس هرج و مرج نیست بر اساس معیارها و بر اساس ضوابط است. آن گاه سؤال دوم مطرح میشود؛ اگر بر اساس معیارها و بر اساس ضوابط است این معیارها و ضوابط آیا از خارج تحویل میشود یا آن معیارها و ضوابط را هم خود خدای سبحان تنظیم کرده است که لا یتغیر است؟ چون چیزی خارج از کار خدا نیست که بر کار خدا حاکم باشد و بر خدا حکومت کند که خدای سبحان موظف باشد کارهای خود را براساس آن ضوابط بیرونی تطبیق کند قهراً این ضوابط و این معیارها هم به خود خدا برمیگردد یعنی آن معیارِهای کلیِ ثابت لا یتغیر را خدا تنظیم کرده است لذا فرمود: ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ قهراً اگر بحث به صورت منفصلهٴ حقیقیه درآمد حصر عقلی را تفهیم میکند انسان میتواند جزم پیدا کند. و اگر به صورت منفصلهٴ حقیقیه در نیامد مفید حصر عقلی نیست. منفصلهٴ حقیقیه که مقدم و تالی جمعشان محال و رفعشان محال است برای آن است که مقدم و تالی از نقیضین تشکیل میشوند. در منفصلهٴ حقیقیه مقدم و تالی نقیض هماند، لذا جمع هر دو محال است چون جمع نقیضین میشود رفع هر دو محال است چون رفع نقیضین میشود. اگر یک استدلالی بخواهد مفید حصر باشد باید حصر عقلی باشد؛ حصر عقلی هم در صورتی است که به غالب منفصلهٴ حقیقیه در بیاید. منفصلهٴ حقیقیه وقتی تنظیم میشود که مقدم و تالی نقیض هم باشند چون یک شیء بیش از یک نقیض ندارد قهراً منفصلهٴ حقیقیه هم بیش از یک مقدم و یک تالی نخواهد داشت. آن گاه استدلال این چنین میشود که آیا محو و اثبات براساس معیار و ضابطه است یا نه؟ این منفصلهٴ حقیقیه. یا براساس یک معیار و ضابطه است یا نه «المحو و الاثبات اما ان یکون علی معیار او لا» این او لا نقیض اوست که خواهیم گفت این باطل است یعنی اگر روی معیار نباشد هرج و مرج خواهد بود. یعنی نه محو یک شیء و نه اثبات یک شیء براساس ضابطه و معیار نیست میشود هرج و مرج پس روی معیار و ضابطه نباشد محال است چون هرج و مرج محال است قهراً معیاری دارد. حالا که معیار داشت «و ذلک المعیار و تلک الضابطه اما ان تکون خارجه حاکمه علی فعل الله او تکون صادره من الله و ان من عند الله». این معیار و ضابطه یا از خارج بر فعل خدا تحمیل میشود که خدای سبحان موظف باشد کارهای خود را براساس آن معیارهای بیرونی تنظیم بکند یا نه این چنین نیست این چنین نیست یعنی آن معیارها من عند الله است و من الله خود ضابطه را هم خدای سبحان تنظیم میکند نه از غیر. از غیر باشد محال است زیرا غیری در عالم نیست که به کارهای خدا ضابطه بدهد الگو و میزان بدهد که خدای سبحان کارهای خود را براساس آن معیار و ضابطه انجام بدهد بنابراین کارهای خدا معیار دارد اولا این معیار هم از خارج تحمیل نمیشود بلکه منالله است و من عندالله است ثانیا لذا فرمود: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن اصل آن معیار که از او به عنوان ام و مادر و اصل و ریشه تعبیر میکنند آن باید باشد که این محو و اثباتها بر اساس آن معیار باشد و آن معیار هم عندالله است نه از جای دیگر که یک جای دیگری معیار را برکار خدا تحمیل بکند. پس کار بیمعیار و ضابطه نخواهد بود یک، آن معیار و ضابطه هم اصل این کارهاست دو، این اصل و این ضابطه هم عند الله است سه. قهراً الله میشود رب العالمین.
سؤال ... جواب: لا لان هناک معیار و امر که یمحوه و یثبت اما المحو و الاثبات فهو مسبب عن هذا المعیار و اما هذا المعیار فهو مسبب عن الله الذی هو مسبب الاسباب لا سبب ورائه. لان ما بالغیر ینتهی الى ما بالذات. المحو و الاثبات مسببان عن المعیار و ذلک المعیار مسبب عن الله الذی هو مسبب الاسباب فلا سبب فوقه. لذا قال سبحانه و تعالی: ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ و اشار بقوله سبحانه ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ الی اصلین احدهما ان ذلک الکتاب ام و اصل لا یتغیر و الثانی انه عندالله و ما عندالله باق حیث قال فی صوره النهی ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، فهذا الکتاب اعنی ام الکتاب هو عند الله و جمیع ما عند الله ثابت فهذا الکتاب ثابت. لان هذا اصل و لهذا الاصل سبب و هو مسبب الاسباب من غیر سبب و هو الله سبحانه و تعالی.
سؤال ... جواب: بسیار خوب این محو و اثبات که چیزی را میبرد چیزی را میآورد ﴿مَا نَنَسَخْ مِنْ آیَةٍ أَوْ نُنْسِهَا﴾( )، بعضیها عمرشان کم بعضی عمرشان زیاد بعضی دارای سعهٴ رزقاند بعضی دارای ضیقاند، این تغییر و تبدیلی که هست که ما میگوییم ای کاش این چنین بود ای کاش آن چنان بود چون نمیدانیم میگوییم ای کاش این نبود و آن بود او بالعکس آیا این تغییر و تبدیل بر اساس معیار است یا نه؟ خواهیم گفت بر اساس معیار است نمیشود این تغییر و تبدیل بیضابطه است آن وقت سؤال دوم اگر بر اساس معیار و ضابطه است این معیار و ضابطه را چه کسی تعیین میکند خدای سبحان هم مثل یک پیامبر و امام معصوم که کارهایش بر اساس معیارهای جهان خارج است این چنین است که کار خود را بر معیار خارج انجام میدهد یا نه آن معیار و ضابطه هم کار خداست. فرمود آن معیار و ضابطه هم کار خداست. سؤال بعدی آن معیار و ضابطه هم که به منزلهٴ قانون اساسی جهان آفرینشاند آنها هم تغییر پذیرند یا نه فرمود: آنها دیگر تغییر پذیر نیستند چرا؟ زیرا آنها به منزله قانون اساسی نظام آفرینشاند آنها ام الکتاباند و اصل الکتاب. اصل ثابت است و آنها عنداللهاند و هر چه عندالله بود ثابت است و محفوظ این دو برای این که در سورهٴ نحل فرمود ﴿مَا عِندَکُمْ یَنفَدُ وَمَا عِندَ اللَّهِ بَاقٍ﴾( )، شما و آنچه در نزد شماست محکوم حرکتاید، اما ذات اقدس اله و هرچه عندالله است مصون از حرکت است قهراً این آیهٴ کریمه میفهماند که محو و اثبات حساب شده است بیحساب نیست و این حساب هم روی معیارهای الهی است نه غیر الهی. آن گاه سراسر این دو بخش را چه بخشی که بخش محو و اثبات است چه بخشی که لوح محفوظ نام دارد یا ام الکتاب نام دارد یک فاعل است که این دو بخش را اداره میکند و هو الله سبحانه و تعالی و هو رب العالمین. همان طوری که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَىءٍ﴾( )، الله رب العالمین. ربوبیت یعنی تدبیر آن مالک مدبر را میگویند رب، رب به معنی مربی نیست برای این که به معنای مدبر است زیرا آن مربی ناقص یایی است و رب مضاعف است لازمهٴ تدبیر البته تربیت است. خدا رب است مدبر است. او که آفرید باید بپروراند و پرورشش هم حساب شده است روی یک سلسله قوانین لا یتغیری که حکمت محض است و عدل صرف است امور را تنظیم کرده است آن گاه اگر گفتند کمی و زیادی عمر با دعا و صدقه و صلهٴ رحم حل میشود دعا اثر دارد خود دعا خود صدقه خود صلهٴ رحم جزء مقررات نظام کلی عالم است که اگر کسی دعا کرد توسل کرد صدقه داد صلهٴ رحم کرد و مانند آن این چنین میشود و اگر نکرد آنچنان میشود و خدای سبحان میداند که فلان شخص صدقه میدهد صله رحم میکند عمرش پربرکت میشود. و فلان شخص با همهٴ این حرفها و نصایح این کارها را نمیکند و از عمر طولانی برخوردار نیست. او میداند سرانجام چه میشود و اما این بخش بخش حرکت است یعنی عالم طبیعت عالم حرکت است ما سر دوراهی هستیم، ره یک طرفه نیست چون اگر راه یک طرفه بود دیگر راه کمال نبود. اما همهٴ این معیارها را به ما گفتند و آن معیارها ثابتاند و لا یتغیر.
سؤال ... جواب: نه دعا دو جور است یک وقت کاری که اگر خود دعا جزء علل کار است خود توسل و ارتباط جزء علل کار است خود نیایش لیاقت میآورد که خدای سبحان بعضی از کارها را برای انسان انجام بدهد گاهی کار به وسیلهٴ دعا انجام میشود گاهی به وسیلهٴ دعا تسریع میشود یعنی دعا به منزله یکی از اجزای علل قابلیه است وقتی این اجزاء محقق شد آن که «دائم الفضل علی البریة»( )، است، فیض را میرساند. این است که دعا این نقش را دارد. توسل آن نقش را دارد. صدقه و صلهٴ رحم آن نقش را دارد. اینها جزء مقررات نظام است. نه اینکه نظام دارد میگردد انسان به وسیلهٴ دعا میخواهد چوبی لای چرخ نظام بگذارد. خود دعا یکی از مهرهها و چرخهای این نظام است که دارد میگردد. صدقه این چنین است، صلهٴرحم این چنین است، توجه این چنین است. از آن طرف عقوق والدین آن چنان است، بغی آن چنان است. این طور نیست که نظام دارد میگردد و ما با دعا یا صدقه یا صلهٴ رحم بخواهیم جلوی نظام را بگیریم. نه، خود این ادعیه و اذکار و صلهٴ رحم و صدقه همه و همه جزء پیچ و مهرههای این نظام است. نظام با این وضع میگردد.
﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ مسئلهٴ سعادت و شقاوت هم این چنین است. هر لحظه قابل تغییر و تبدیل است. مسئلهٴ طول عمر و ضیق عمر این چنین است. سعه و ضیق رزق این چنین است. همه و همه آنچه در جهان حرکت هست قابل تغییر و تبدیل است. این چنین نیست که چیزی در عالم حرکت باشد و قابل تغییر نباشد و گرنه در عالم حرکت نیست، در عالم طبیعت نیست. میشود لوح محفوظ. اگر چیزی در سموات و ارضین شد در عالم ماده راه پیدا کرد که زمان برمیدارد، تغییر برمیدارد، ممکن نیست راهش یک طرفه باشد، راهش دو طرفه است. و انسان از هر طرف بخواهد برود آزاد است و همهٴ راهها را به انسان گفتهاند. تا آخرین لحظه هم ممکن است بد خوب بشود و خوب بد بشود. این انسان است که تا آخرین لحظه بین خوف و رجا باید به سر ببرد. اگر خوب است خوف بدعاقبتی را داشته باشد. اگر بد است امید حسن ختام را داشته باشد. راه تا آخرین لحظه باز است. این طور نیست که ما بگوییم چه دعا بکنیم چه دعا نکنیم بیاثر است. ولی مسئلهٴ یک امر دیگری را هم در بر دارد و آن این است که گاهی انسان یک چیز معینی را با دعا میخواهد و آن مصلحت نیست. مثل اینکه گریه انسان با خضوع و خشوع گریه میکند و اما ادب دعا این است که پیشنهاد ندهد. نگوید من این میخواهم بگوید من خیر میخواهم. خیر هر چه است. گاهی مثل یک کودکی که با تلاش و کوشش خالصانه گریه میکند یک غذایی که برای او خوب نیست با تضرع و لابه از اولیا میطلبد. او خالصاً میخواهد در این خواستن هم خالص است. واقعاً میخواهد اما برای او مصلحت نیست. این است که در دعا انسان نباید پیشنهاد جزمی بدهد. و از طرف دیگر هم ممکن نیست کسی دعا بکند و بینتیجه باشد. اینکه گفتند وقتی دست را به سوی خدا ذات اقدس اله در دعا انسان بلند کرد بعد از اینکه دعا تمام شد دست را به صورت بمالد برای اینکه این دست خالی برنمیگردد. ممکن نیست. اگر آن مطلبی که انسان دعا کرد مصلحت بود، خدای سبحان میدهد مصلحت او را، مصلحت دیگران را، مصلحت نظام را در بر میگیرد. خیلی از نعم است که اگر ما بخواهیم و خدا بدهد بعد گرفتار حسادت حسودها خواهیم شد و امان ما گرفته میشود. خیلی از چیزهاست که ما نمیدانیم مصلحتمان در چیست. اگر همان شیء برای انسان و جهان مصلحت داشت خدای سبحان میدهد. اگر آن شیء مصلحت نداشت ذنبی از ذنوب انسان را خدای سبحان میآمرزد. و اگر انسان سابقهٴ ذنبی نداشت درجهای بر درجات انسان میافزاید. یکی از این امور را خواهد کرد. لذا این دست خالی برنمیگردد. این است که در ادب دعا گفتند داعی بعد از اینکه دست را به عنوان نیایش بلند کرد، وقتی میخواهد پایین بیاورد به صورت بمالد. این طور نیست که این دست بینتیجه برگشته باشد. این در کتاب دعا در ادب دعا گفتند بعد از دعا دست را به صورت بمالید برای اینکه این دست به جاهای بلند ارتباط پیدا کرده است. (سلاماللهعلیه) اگر یک مالی را به یک مستمندی به عنوان صدقه اعطا میکرد بعد دست را میبوسید یا میبویید. میگفت گیرنده دیگری است به استناد آیهٴ ﴿أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾( )، به استناد این آیه که میفرمود گیرنده دیگری است. در جوامع روایی ما هم آمده که «إنّ المسکین رسول الله»( )، این انسان مسکین آبرومند که به سراغ شما آمده این فرستادهٴ خداست خدا میخواهد بیازماید ببیند چه میکنی. نه مسکین یعنی سائل به کف، این سائل به کف اصل سؤال به کف را در بسیاری از حالات گفتند این سؤال به کف حرام است. این سؤال به کف این مسکین نیست. اگر یک انسان آبرومندی به سراغ شما آمد کاری داشت، «إنّ المسکین رسول الله»( )، یعنی فرستادهٴ خداست تا ببیند چه میکنید. این قدرتی که دارید آیا به جا مصرف میکنید یا نه. اگر انسان توان آن را داشت که این رسالت الهی را به خوبی بشناسد و بر اساس وظیفه امتثال کند، چیزی به او بدهد، باید دست خود را ببوسد زیرا گیرنده دیگری است. ﴿یَقْبَلُ التَّوبَةَ عَنْ عِبَادِهِ وَیَأْخُذُ الْصَّدَقَاتِ﴾( )، او میگیرد. ذات اقدس اله میگیرد. مگر نه آن است که باید قبول کند. مگر نه آن است که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾( )، از قبول در اینجا به اخذ تعبیر کرده فرمود اوست که میگیرد. بنابراین در هنگام اجابت دعا اوست که میدهد. او هم «باسط الیدین بالعطیه»( )، است. وقتی بخواهد به مؤمن چیز بدهد در کمال احترام میدهد. شما اگر خواستید کسی را تکریم کنید، یک کتابی را خواستید به دیگری بدهید دو دستی میدهید. ذات اقدس اله کلتا یدیه یعنی دستی که ندارد، اما اینکه فرمود من دو دستی میدهم یعنی در کمال تکریم چیز میدهد. آفرینش انسان را فرمود من انسان را با دو دستم خلق کردم یعنی برای او خیلی مایه گذاشته شد تا انسان خلق شد. به شیطان میفرماید چرا استکبار کردی در برابر کسی که «خلقته بیدى»( )، من با دو دستم او را آفریدم. با اینکه ذات اقدس اله منزه از دست داشتن و جسم بودن و ماده بودن و مادی بودن است. این در تکریم آفرینش انسان میگوید «خلقته بیدى»( )، تو نباید دربارهٴ کسی که من با دو دستم او را آفریدم استکبار میکردی. در هنگام دعا هم میگوییم «یا باسط الیدین بالعطیه»( )، او در هنگام بخشش با دو دستی اعطا میکند. یعنی با احترام اعطا میکند نه با ترحم. اگر گفتند شما چیزی را به مستمند میدهید به عنوان صدقه باید قصد قربت بکنید زیرا گیرنده خداست. بنابراین کمک به مستضعف در فرهنگ ما کمک احترامی است نه ترحمی. آن ترحم برای ارضای غریزه است. ممکن است کسی اهل نماز و روزه هم نباشد وقتی در زمستان سرد ببیند یک کسی میلرزد متأثر بشود برای ارضای خاطرهٴ خود یک لباسی به او بدهد. او نمیداند که دارد خودش را تأمین میکند نه غیر را. او که فضیلتی ندارد. اینکه میگوید من دلم سوخت این کار را کردم، او ثوابش از دیگران خیلی کمتر است. آن صدقهٴ معقول ثواب دارد نه صدقهٴ ترحمی. قهراً با احترام باید همراه باشد نه با ترحم. مگر نه آن است (که) انسان باید قصد قربت بکند. قصد قربت که با ترحم و با تحقیر سازگار نیست. این میشود احترام. بنابراین «إنّ المسکین رسول الله إلیکم»( )، گیرنده دیگری است. انسان موظف است ببیند که خدای سبحان که نمایندهاش را فرستاد انسان با او نماینده چه میکند. همان طوری که خودش «باسط الیدین بالعطیه»( )، است ما را هم به این بسط یدین فرا میخواند. قهراً هیچ فقیری در نظام اسلامی احساس خفت نمیکند. زیرا میداند حق او را با احترام به او میدهند نه با ترحم. و انسان با آن احترام زنده است، نه با مال. فقیر ممکن است با کم داشتن بسازد اما با تحقیر نمیسازد. دین ممکن است بگوید این مقداری که داری قانع باش اما اجازه نمیدهد کسی ترحم بپذیرد. تحقیر را تحمل کند. این بیان حضرت امیر (سلاماللهعلیه) است که «لایحتمل الظلم الاّ الذلیل ولا یحتمل الظیم الاّ الذلیل»، جز آدم فرومایه کسی زیر بار ظلم و تحقیر نمیرود. هم از آن طرف میگویند احترام بکن هم از این طرف میگویند ترحم را قبول نکن. پس بنابراین این نشانهٴ عظمت است در آن عمل که خدای سبحان بخواهد قبول کند و تا آخرین لحظه انسان بین این دو حالت است. چه حالت حسن عاقبت چه حالت سوء عاقبت. ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾ اما ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾ آن کتاب اصلی پیش خداست. این آیهٴ مبارکه مسئلهٴ بدا را در بر دارد. مسئلهٴ بدا گذشته از آنکه یک مسئلهٴ پیچیده است یک مسئلهٴ فنی هم است. شاید طرح آن در این مجمع خیلی مناسب نباشد. بنابراین آیه از آیاتی است که حداقل ده روز بحث دارد و آن بحثش هم بحث بداست. بحث بدا گذشته از اینکه در یک سطح بالاست بسیاری از مسائلش فنی است. شاید وارد مسئلهٴ بعد بشویم به خواست خدا.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است