- 455
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 37 سوره رعد _ بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 37 سوره رعد _ بخش اول"
- مکی بودن سوره رعد؛
- سورههای مکی مربوط به اصول دین؛
- عدم منافات همسر و فرزند داشتن با رسالت و نبوت؛
- مشخص و معین بودن معجزه الهی هر پیامبری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾
چون این سورهٴ مبارکهٴ رعد در مکه نازل شد و معمولاً سورههایی که در مکه نازل میشد راجع به اصول دین بود یعنی توحید نبوت و معاد یا به عنوان استدلال بر این اصول یا به عنوان نقل شبهات و جواب اشکالها و اشکال هم گاهی دربارهٴ معاد بود گاهی دربارهٴ وحی و رسالت بود گاهی دربارهٴ توحید، و این سوره بسیاری از شبهات ناظر به اصول سه گانه را بیان کرد و جواب فرمود، یکی از آن بحثهای این سوره که راجع به مسئلهٴ نبوت است این آیه است: که ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ این آیه اموری را در بر دارد که قسمت مهمش جواب شبهات منکرین وحی و رسالت است. فرمود ما قبل از تو پیامبرانی را ارسال کردیم که به آنها همسر و فرزند دادیم. پس همسر داشتن و فرزند داشتن با رسالت و نبوت مخالف نیست. و اینکه آنها پیشنهاد میدهند تو معجزهای به دلخواه آنها بیاوری این طور نیست که هیچ پیامبری به میل خود و براساس پیشنهاد قومش هر روز بتواند معجزهای بیاورد یا در این کار مصلحتی باشد. زیرا ﴿لِکُلِّ أجَلٍ کِتَابٌ﴾، برای هر شیئی تثبیتی است هر چیزی در جای خود ثبت است و کسی نمیتواند آنها را تغییر و تبدیل بدهد مگر خدای سبحان که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾( )، و خدای سبحان هم برای ادارهٴ نظام احسن یک سلسله اصول لا یتغیری را مقرر کرد که ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾( )، ﴿أمُّ الْکِتَابِ﴾ را خدای سبحان تغییر نمیدهد و محتویات کتاب محو و اثبات را خدای سبحان تغییر میدهد که قهراً دو کتاب در عالم خواهد بود. یک کتاب محو و اثبات و یک کتاب ﴿أمُّ الْکِتَابِ﴾ که این آیهٴ بعدی است که فعلاً مورد بحث نیست. اما این آیهٴ محل بحث که اموری را دربر داشت قسمت مهمش حل شبهات منکرین وحی است. منکرین وحی از این نظر که جاهل ند، زیرا علم را قرآن کریم برابر با عقل و وحی میداند بقیه را جهل میشمارد و جاهل هم یا تند است یا کند؛ بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که «لا تری الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»( )، جاهل یا تندرو است و یا کندرو، شبهات منکرین وحی که در حقیقت جاهلندیا افراطی است یا تفریطی یا از نظر افراط میگویند پیامبر باید فرشته باشد مقام نبوت را آن چنان بالا میبرند که جز فرشته احدی به او دسترسی ندارد و انسان نمیتواند به آن مقام برسد که این شبهه عند التحلیل یک افراط است و یک تفریط افراط است به زعمشان که مقام نبوت را آن چنان بالا بردند که جز فرشته احدی نمیتواند رسالت را تحصیل کند یا به رسالت نائل بشود و از طرفی متضمن تفریط است برای آنکه مقام انسانیت را این قدر پایین آوردند که او نتواند دسترسی به مقام نبوت پیدا کند. انسان را نشناختند این تفریط در مقام انسانیت است. اگر انسان را میشناختند که انسان خلیفهالله است و معلم ملائکه این سخن را دربارهٴ انسانها روا نمیداشتند که انسان نمیتواند پیامبر بشود. بالاخره کسی که از مرض اعتدال میگذرد به یک سمت مایل است، نسبت به آن سمت افراط است نسبت به این سمت دیگری که ترک کرده است تفریط. این بیان امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود: «لا تری الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»( )، به عنوان منفصلهٴ مانعه الخلو است نه مانعه الجمع. کارهای جاهل یا مستقیماً افراط است و تفریط را در بردارد یا مستقیماً تفریط است و افراط را در بر دارد یا کارش طوری است که خوب اگر تحلیل بشود هم به افراط منتهی میشود هم به تفریط. چون اگر به یک سمت افراط شد حق دیگری تفریط شد. هر افراطی تفریط را در بر دارد. چون تندروی در یک سمت از سمت دیگر ماندن است. آن اعتدال است که حق هر دو جانب را حفظ میکند. اینکه میگوید رسالت مقامی است که جز فرشتگان احدی به آنها دسترسی به آنها دست پیدا نمیکنند، این افراط است نسبت به مقام رسالت و تفریط است نسبت به مقام انسانیت که انسان را کوچک شمردند که انسان شایستهٴ نیل آن مقام نیست. این گروه که گفتند انسان نمیتواند رسول بشود زیرا جز فرشته احدی شایستهٴ این مقام نیست، دو دستهاند یک عده اهل کتاباند یک عده مشرکین و کفار محض. قرآن کریم نسبت به آنها که کافرند با حکمت و برهان جواب میگوید نسبت به آنها که اهل کتاباند هم با حکمت هم با جدال احسن جواب میگوید چون رسول خدا مأمور است که مردم را با حکمت و موعظه و جدال احسن به حق دعوت کند. ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾( )، نسبت به ملحدین و مشرکین که اصل وحی و رسالت و نبوت عامه را منکرند قرآن کریم برهان اقامه میکند. نسبت به اهل کتاب که نبوت خاصه را منکرند نسبت به آنها گذشته از برهان جدال احسن هم دارد. لذا دربارهٴ اهل کتاب میگوید مگر انبیای پیشین که مورد قبول شما هستند انسانها نبودند مگر قبل از این پیامبر انبیایی هم نیامدند آنها هم انسان بودند مانند همین پیامبر. آنها هم اکل و شرب داشتند مانند همین پیامبر. آنها هم همسر و فرزند داشتند مانند همین پیامبر. این جدال احسن است. یعنی یک مقدمهٴ حق از این جهت که مورد تسلّم خصم است در استدلال قرار بگیرد، این استدلال میشود جدال به منکرین نبوت خاصه خدای سبحان میفرماید شما که انبیای گذشته را قبول دارید، آنها هم انساناند چرا دربارهٴ رسالت خاتم (علیه السلام) اشکال میکنید؟ این میشود جدال احسن. اما منکرین اصل نبوت و وحی یعنی مشرکین به آنها نمیشود گفت ما قبل از حضرت خاتم انبیایی هم فرستادیم چون اینها منکر نبوت عامهاند نه تنها منکر نبوت خاصه. آنها اصل وحی را انکار میکنند با آنها باید از راه حکمت یعنی برهان سخن گفت نه از راه جدال احسن. لذا قرآن کریم این شبهات را در چند سنخ خلاصه کرد و جوابهایی هم که فرمود هر کدام مربوط به یک اشکال است. سخنان منکرین وحی یک قسمتش به اهانت و افتراست آن را قرآن کریم با لحن حکیمانه میکند چون آنها دلیل اقامه نکردند. میگویند این افتراست میگویند این شعر است میگویند این کهانت است میگویند این سحر است، قرآن هم با جواب اجمالی که اگر این جواب اجمالی را تحلیل کنید برهان درمیآید اما درصدد برهان نیست. زیرا آنها در صدد استدلال نبودند آنها خواستند اهانت کنند. خواستند توهین بکنند اما آن قسمت از سخنان مشرکین و اهل کتاب که به صورت استدلال هست، قرآن کریم هر یک از آنها را علی حده نقل میکند و جواب میدهد. یک عده شبههشان آن است که نبوت مقامی نیست که انسان به آن دسترسی پیدا کند. باید پیامبر فرشته باشد یک. یا اگر خود پیامبر فرشته نبود فرشتهای بیاید و او را تأیید کند تا ما ببینیم و بپذیریم دو. عدهای میگویند بر فرض اگر پیامبر انسان باشد انسان بتواند به نبوت برسد باید یک انسان زاهد راهب منزوی از دنیای بیزن و بچه نبی باشد، نبوت با زن و فرزند سازگار نیست. سرگرمی به تشکیل یک خانواده و همسر پیدا کردن با وحی و رسالت گرفتن سازگار نیست. اینها در جناح افراط اند. آنها که در جناح تفریط اند نبوت را در حد یک سلطنت و پادشاهی میدانند میگویند یک انسان سرمایهدار متمکن قبیلهٴ قدرتمنددار باید پیامبر باشد و الا یک انسان عادی که جزء طبقهٴ محروم است نمیتواند پیامبر باشد اینها نبوت را در ردیف سلطنت پنداشتند آنها نبوت را در ردیف کارهای فرشتگان، کارهای مخصوص فرشتگان دانستند. گرچه نه آنها نبوت را شناختند و نه اینها ونه آنها انسان را شناختند و نه اینها الا اینکه لبهٴ تیز اشکال و شبهه فرق میکند. آن که میگوید نبوت را باید یک سرمایهدار به چنگ بیاورد برای اینکه او انسان را نشناخت گذشته از اینکه نبوت را نشناخت. آن که میگوید رسالت از آن فرشتههاست، او نه رسالت را شناخت و نه انسان را شناخت. ولی لبهٴ تیز حرف گاهی متوجه آن افراط است گاهی متوجه این تفریط. لذا قرآن کریم شبهات اینها را در موارد خاصه بیان میکند و جواب میدهد. در سورهٴ انعام این چنین میفرماید آیهٴ هفت به بعد سورهٴ انعام: ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾( )، ما وحیی که بر تو نازل میکنیم بر قلب تو نازل میشود اینها وحی را از زبان تو میشوند و به صورت کتاب در میآید لذا میگویند تو افترا بستی اگر ما یک کتابی را با کاغذ با همین وضع عادی دستنویس برای اینها نازل کنیم که اینها بتوانند این را لمس کنند ملموسشان باشد این قدر تنزل بدهیم که به حس لامسهٴ اینها برسد در یک کاغذ باشد آنها این را لمس کنند باز انکار میکنند. ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ﴾( )، نظیر همین کتابهای معمولی ﴿فَلَمَسُوهُ بِأیْدِیهِمْ﴾( )، همین طور دست بزنند نظیر این کتابهایی که در مطبعههای عادی است باز هم انکار میکنند. ﴿لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾( )، این سحر مبین گفتن جز اهانت حرف دیگری نیست.
اما آیهٴ بعد ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾( )، میگویند چرا فرشته بر او نازل نشده که ما هم ببینیم این را قرآن کریم به عنوان یک سؤال تلقی میکند و جواب میدهد. میفرماید: ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِىَ الأَمْرُ﴾( )، اینها نگفتند که فرشته باید رسول باشد و رسول باید فرشته آن یک آیهٴ دیگر است، در این آیه میفرماید اگر تو که مدعی پیامبری هستی ادعایت درست باشد یک فرشتهای باید بیایید سخن تو را تأیید کند که ما هم او را از نزدیک ببینیم. جواب فرمود ما اگر فرشته نازل بکنیم و بعد شما ایمان نیاورید کار یکسره خواهد شد. چون معجزههای پیشنهادی اگر عمل بشود باز شما بر کفرتان اصرار بورزید عذاب خدا قطعی است. ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً﴾( )، اگر فرشته نازل بکنیم باز بر کفرتان اصرار بورزید ﴿لَقُضِىَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ﴾( )، دیگر کار تمام است به شما مهلت داده نمیشود. آن گاه به اصل استدلال میپردازد؛ ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾( )، اگر ما آن پیامبر را فرشته قرار بدهیم باز بالاخره باید به صورت یک بشر در بیاید با شما سخن بگوید، احتجاج کند و الا یک فرشته چگونه میتواند حجت خدا باشد بر شما. چگونه میتواند اسوه باشد؟ شما میگویید ما نمیتوانیم مانند تو قیام کنیم. مانند تو تلاش کنیم مانند تو کار کنیم. فرشته که حجة الله علی الانسان نیست. فرشته که نمیتواند اسوه باشد یک انسان نمونه است که میتواند حجت خدا باشد و اسوه. خدای سبحان بفرماید ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾( )، اما نمیشود گفت لقد کان فی الملائکة اُسوة حسنة فى الملک اُسوة حسنة. ببینید ملک چه میکند شما هم همان کار را بکنید ملک میآید یک لحظه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً﴾( )، یک قریهای را ویران میکند آن کار از انسان ساخته نیست ملک از فرش تا عرش را اداره میکند و احاطه میکند از انسان ساخته نیست. ملک اهل غذا نیست غذای او تسبیح است از انسان ساخته نیست ملک که نمیتواند حجت باشد نمیتواند اسوه باشد فرمود اگر هم ما ملکی را به عنوان رسول اعزام میکردیم چاره جز این نبود که در کسوت بشریت باشد. باز هم همان حرف را میزدید. اینجاست که مرحوم آقای آقا سیدنورالدین (رضوانالله علیه) در تفسیر القرآن و العقل همان جلد اول تفسیر ذیل این آیهٴ سورهٴ انعام میفرماید اینها حضرت رسول را نشناختند اگر میشناختند نمیگفتند چرا فرشته نمیآید. این فرشته است که مجسّد شد. باطن حضرت فرشته است وقتی این معلم ملائکه است از همهٴ ملائکه بالاتر و افضل است پس ملکی است که به صورت انسان در آمده اینها باطن وحی و رسالت را نشناختند، باطن مقام شامخ انسان کامل مانند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) را نشناختند. اگر باطن حضرت را میدیدند میفهمیدند این باطنش فرشته است که به این صورت ظهور کرده. این را ایشان در همین ذیل آیهٴ سورهٴ انعام دارد.
سؤال ... جواب: آن را هم انشاء الله به خواست خدا خواهیم گفت که آن آیه با آیهٴ سورهٴ فرقان جواب داده میشود.
﴿لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾( )، بنابراین این چنین نیست که خدای سبحان یک ملکی را ارسال کند و حجت تمام بشود بعد به مردم بفرماید شما به این فرشته تأسی کنید. آن گاه پشت سرش میفرماید اینها نمیخواهند حجت اقامه کنند اینها فقط میخواهند استهزا کنند ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾( )، که خطر استهزا دامن دامنگیر استهزا کنندهها خواهد شد چه اینکه بحثش قبلاً گذشت. در همین سورهٴ انعام آیهٴ 91 این است: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ﴾( )، اینها خدا را درست نشناختند کسی که نبوت و وحی را منکر است خدا را نشناخت، برای اینکه خدا انسان را همین طور بیرهبر و هادی رها نمیکند. اگر خداست برای انسان یک قانونی وضع میکند اگر کسی خدا را شناخته باشد نمیگوید خدا انسانها را همین طور بدون راهنما و رسول رها کرده. اینها که میگویند خدا پیامبری نفرستاد خدا را نشناختند صدر این آیه برهان است و حکمت که اگر این صدر یک مقدار توضیح داده شود روشن خواهد شد که برهان است، حکمت است اما ذیلش جدال احسن است. فرمود: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی نُوراً وَهُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ﴾( )، شما که میگویید وحی نیست شما که اهل کتاب اید شما که اصل وحی الهی را برای موسای کلیم (علیه السلام) و دیگر انبیای پیشین پذیرفتید، پس برای موسای کلیم چه کسی وحی فرستاد؟ این جدال احسن است یعنی استفاده کردن از یک مقدمهٴ مسلم در استدلال. این دعوت الی الله است به جدال احسن. صدر آیه دعوت الی الله است بالحکمه. ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾( )، صدرش میتواند برهان باشد برای همهٴ منکرین وحی خاص. ذیلش فقط جدل است برای معتقدین به اصل وحی و منکرین نبوت حضرت خاتم (سلام الله علیه). اهل کتاب که رسالت حضرت را نمیپذیرفتند میگفتند چیزی خدا بر بشر نمیفرستاد و نفرستاد خدای سبحان از باب جدال احسن رسولش را میآموزد که پس به آنها بگو چه کسی بر انبیای پیشین وحی فرستاده؟ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی﴾( )، آن گاه شما این وحی الهی را این تورات موسای کلیم را با دیگر کتابهای مطبعهٴ عادی فرق نگذاشتید شما آن را به صورت یک کاغذ درآوردید. که یک سلسله مطالبی رویش نوشته شده ﴿تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ﴾( )، مثل این کاغذهای معمولی. نظیر دیگر کتب قرار دادید. این چنین است این میشود جدال احسن.
﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی نُوراً وَهُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ﴾( )، نظیر کتابهای عادی هر چه دلتان خواست میگویید هر چه دلتان نخواست مخفی نگه میدارید، مثل کتابهای عادی که اظهار و کتمان آنها خیال کردید در اختیار خود شماست که ﴿تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً﴾( )، یک مقدارش را ابدا میکنید اظهار میکنید که در تورات این چنین آمده خیلی از مطالبش را هم کتمان میکنید ﴿وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ﴾( )، بسیاری از این معارفی که در این کتاب هست خدای سبحان به شما آموخت که نه شما دسترسی به این معارف داشتید نه پدرانتان. این میراث گذشتگان شما نیست محصول فکر شما هم نیست. آن گاه در پایان تهدید فرمود
﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( )، بگو الله اینها را در خوض و فرو رفتگیشان در باطل رها کن بگذار اینها بازی کنند تا ببینند پایان کار چه خواهد شد. اینها که اهل لهو و لعب اند به تعبیر لطیف صاحب تفسیر لطائف الاشارات به نام قشیری اینها گرفتار لعاب اند لعب را که قرآن کریم دنیا را لعب میداند میفرماید یک عده سرگرم لعب اند ﴿ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( )، یا ﴿هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾( )، و مانند آن لعب را ایشان تحلیل کردند که اصلش از لعاب است کسی با لعاب دهان تشنه باشد سیراب نمیشود. این تا میرود لعاب دهانش را جمع بکند در همان فضای لب خشک میشود کسی با لعاب دهن سیر نشده تا حالا تشنه را نمیشود با لعاب دهن سیر کرد. فرمود این دنیا با همهٴ مقاماتش جز لعاب دهن بیش نیست. تا میروند این را بگردانند میبینند که یا معزول شدند یا منعزل شدند یا از بین رفتند. هیچ مقامی از مقامات دنیا آدم را سیر نمیکند بنابراین مقام وقتی ارزش دارد که در اختیار آدم باشد نه آدم در اختیار او متاع همین طور است مال همین طور است علم همین طور است. علم جز آن نوری که «یقذفه الله فى قلب من یشاء»( )، آن هم همین طور است. هر چه غیر خداست خلاصه لعاب است. منتها حالا فرق میکنند. فرمود: اینها را ﴿قُلِ اللهُ﴾( )، بقرینهٴ تقابل نشان میدهد هر چه الله نیست لعاب است دیگر. آنها گرفتار زرق و برق اند ماها مبتلا به یک سلسله مسائل دیگر هستیم. هر چه غیر خدا شد میشود لعاب. ﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( ).
این دربارهٴ منکرین نبوت خاصه. بنابراین گاهی قرآن کریم برهان اقامه میکند گاهی به عنوان جدال احسن جواب میدهد. آنها که گفتند رسول نمیتواند بشر باشد حرفشان در قرآن کریم زیاد نقل شده گاهی خطاب میکنند گاهی اصل حرفشان را قرآن نقل میکنند که اینها میگویند بشر نمیتواند بر ما حکومت کند بشر نمیتواند پیامبر باشد، یا صریحا به انبیایشان میگفتند ﴿إِنْ أنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ﴾( )، یا فراعنهٴ مصر درباریان فرعون میگفتند به اینکه ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، ما به دو بشر که یکی موسی و یکی هارون (علیهم السلام) است ایمان بیاوریم در حالی که قومشان بندگان مایند بردگان مایند اینها میگفتند بشر نمیتواند پیامبر باشد این شبهه در قرآن کریم فراوان است در سورهٴ مؤمنون آیهٴ 23 به بعد این است دربارهٴ نوح و امثال نوح ﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ أن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾( )، این یک بشری است مثل شما میخواهد بر شما حکومت کند چه امتیازی بین او و شماست؟ اگر نبوت حق بود نبی فرشته بود چون او فرشته نیست پس نبوتی در کار نیست. این یک قیاس استثنایی است بعد از این قیاس استثنایی نتیجه گرفتند آن گاه این نتیجه را به صورت اهانت و افترا ذکر کردند. اصل قیاس استثنایی این است که «لو کانت الرسالة حقاً لکان الرسول ملکاً من الملائکة لکن الرسول لیس بملک فالنبوة باطله».
قیاس استثنایی و قیاس منطقی است. یا لو کان هذا رسولا لکان ملکا لکنه لیس بملک فلیس برسول. اگر این پیغمبر بود فرشته بود چون فرشته نیست پس پیغمبر نیست بر اساس تلازمی که بین نبوت و ملک بودن قائل بودند بر اثر افراط در این مقام یا تفریط نسبت به انسانیت که انسان را نشناخته بودند. گفتند ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾( )، ما از نیاکانمان چیزی نشنیدیم که یک انسان به صورت پیامبر باشد. آن گاه گفتند ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّی حِینٍ﴾( )، و امثال ذلک این دربارهٴ نوح بود دربارهٴ دیگر انبیا هم همین حرف را داشتند. در همین سورهٴ مؤمنون آیهٴ 47 دربارهٴ موسی و هارون (علیهم السلام) این چنین گفته شد ﴿فَقَالُوا﴾( )، یعنی فراعنه و درباریان فروعون ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، قبیله اینها بردگان مایند اینها هم بشرند مثل ما.
در سورهٴ اسراء چند شبهه از شبهات منکرین وحی ذکر شده از آیهٴ90 به بعد. بعد از اینکه عظمت وحی را و عظمت قرآن را تبیین فرمود که اگر جن و انس جمع بشوند اگر انس و جن بشوند و بخواهند مانند این قرآن را بیاورند مقدورشان نیست آن گاه فرمود: حرف آنها این است ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾( )، این پیشنهاد که باید چشمههای جوشان از زمین بجوشانی که نظیر این شبهه در بحثهای قبلی گذشت که ﴿قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ﴾( )، و امثال ذلک در ذیل آن آیه این بحث گذشت. ﴿أوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، یا یک سرمایهدار قوی باشی باغدار ممتاز باشی که از لابلای درختها بتوانی نهر به جریان در بیاوری چشمه بجوشانی و مانند آن. این طرز تفکر را فراعنهٴ مصر هم داشتند استدلال فرعون برای حقانیت خودش این بود که ﴿أَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾( )، این به صورت یک قیاس است دیگر یعنی ملک مصر نه تنها ملک مصر ملک و سلطنت مصر از آن من است و این انهار هم از تحت قصر من جاریست و هر کس این چنین است مطاع است پس من مطاع ام. این یک استدلال چون ملک مصر برای است من ملک ام و این انهار از زیر قصر من جاریست و هر کس این چنین باشد هر سرمایهدار و مالک و مقتدری که قدرت مالی و نفوذش در منطقه فراوان باشد باید مطاع باشد، پس من مطاعام. این استدلال فرعون بود. ﴿أَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾( ).
مشابه آن را در سورهٴ اسراء از همین گروه منکر وحی نقل میکند ﴿أوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ﴾( )، از خرما و انگور ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، یا آیات عذابی که ما را به آنها میترسانی نازل کنی ﴿أوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً﴾( )، این صاعقههای آسمانی تکه تکه بیاید پایین به حیات ما خاتمه بدهد. ﴿أوْ تَأتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾( )، یا خدایی که ما را به الله میخوانی و فرشتگانی که میگویی مدبرات امرند و رابطهٴ فیضاند آنها را بیاوری ما ببینیم. این همان اصالت حس است، این همان فکر انحصار موجود در ماده است که «کل موجود مادی» چون «کل مادی موجود»، خیال کردند «کل موجود مادی» و اگر چیزی مادی نبود موجود نیست و اگر چیزی قابل احساس نبود موجود نیست گفتند اگر خدا هست ما باید ببینیم. اگر ملائکهای هست ما باید ببینیم. این هم به صورت یک قیاس استثنایی که «لو کان الله موجوداً و لو کانت الملائکة موجودة لرأیناها» زیرا «کل موجود ملموس» «کل موجود مرئی» یا «لأحسسناها» چون کل موجود محسوس. همین فکر رائج در مصر آن روز در بین پیروان حضرت موسی (سلام الله علیه) هم بود که میگفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً﴾( )، تا خدا را روشن ببینیم چون «کل موجود محسوس». همین حرفی که مارکسیستها میگفتند همین حرفی که رهبران کمونیستی در شوروی میگفتند که اگر خدا بود ما هم میدیدیم. این حرف صریح خروشچف ملعون بود که میگفت اگر خدایی بود ما هم میدیدیم. این صریح گفتگو الان هم میگویند. که اگر موجود بود ما هم میدیدیم خیال کردند «کل موجود محسوس». ﴿أوْ تَأتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾( )، این را در سورهٴ فرقان خدای سبحان جواب داد که الله که ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾( )، در جای دیگر جواب داد الله که دیدنی نیست. نه با چشم طبیعت نه با چشم عالم مثال. در برزخ هم که نمیشود خدا را دید در قیامت هم که نمیشود خدا را دید آن متمثل نیست ولی دربارهٴ فرشتهها چرا روزی میشود که فرشتهها را میبینید فرشته را میشود با چشم برزخی دید ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یک روزی میشود بالاخره فرشته را میبینید. حال مرگ حالت احتضار که چشم طبیعی بسته میشود و چشم برزخی و مثالی باز میشود شما فرشتگان را میبینید. آن را در سورهٴ فرقان جواب داد که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أوْ نَرَی رَبَّنَا﴾( )، یا فرشتگان یا الله یکی بالاخره نازل بشوند ما ببینیم. میفرماید: ﴿لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِى أنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً﴾( )، اینها چه میگویند مگر خدا دیدنی است؟ ملائکه را میشود دید اما نه با چشم طبیعیت ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ﴾( )، یک روزی میشود ملائکه را ببینند. اما ﴿لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یعنی منعا ممنوعا تهجیر کردن یعنی ممنوع کردن یعنی نگذارد انسان بیرون به درون راه پیدا کند اینها در آن روز احتضار که فرشتگان را میبینند میگویند ﴿حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یعنی منعاً ممنوعاً شما یک طرف ما یک طرف تهجیر کنید خلاصه. ﴿مَحْجُورا﴾ یعنی ممنوع.
بنابراین فرشتگان با چشمهای برزخی دیده میشوند و ذات اقدس اله اصلا قابل رؤیت نیست.
آنچه که در سورهٴ اسراء ذکر شده است مجموعهٴ چندتا شبهه است آن گاه گفتند ﴿أوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾( )، معلوم میشود گویندگان این اشکالات و شبهات یک نفر یا یک گروه خاص نبود گروههای گوناگون بودند که هر کدام یک شبهه دیگر داشتند یا نه چون اهل افراط و تفریطاند هر روز یک حرف زدند گاهی آن اشکال گاهی تفریط گاهی افراط گاهی گفتند چرا شما خانهای از طلا ندارید؟ خانهٴ طلا ساز ندارید بیت من زخرف ندارید همان طوری که سلاطین دارند. ﴿أوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾( )، یا بروی آسمان و رفتنت هم کافی نیست ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾( )، یک کتابی بیاوری که ما ببینیم. این همان است که در سورهٴ انعام جواب داده شد که اگر ما کتابی بیاوریم در کاغذ باشد اینها لمس هم بکنند باز میگویند سحر است. ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ کُنتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً﴾( )، مگر تغییر نظام (به) دست من است؟! من بشرم و رسولم و به اذن الله هر کاری که خدای سبحان دستور بدهد انجام میدهم.
اما دربارهٴ شبهات؛ ﴿قُل لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾( )، رسول باید از جنس مرسل الیه باشد تا حجت بر آنها باشد و اسوهٴ آنها باشد. اگر در زمین یک سلسله فرشتگان زندگی میکردند ما هم برای هدایت آنها فرشته نازل میکردیم. تا این فرشتهٴ رسول که رسول است بتواند حجت بر دیگر فرشتهها باشد. اسوهٴ دیگر ملائکه باشد. ولی یک فرشته چگونه اسوهٴ بشر میشود؟ به بشر بگوییم شما به فرشته تأسی کنید، پرهیز از حرام بکنید، پرهیز از نامحرم بکنید، نترسید در میدانهای جنگ و مانند آن برای اینکه این رسول شما نمیترسد؟! اینکه قابل هدایت نیست. قابل اسوه بودن و قابل حجت بودن نیست. این یک قیاس استثنایی است در برابر آن قیاس استثنایی که اگر در زمین فرشتگان زندگی میکردند ما میخواستیم برای هدایت فرشتگان رسول ارسال میکردیم البته فرشته نازل میکردیم ﴿لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾( )، آن گاه میپردازند به شبهاتی که در دیگر سور هست. در سورهٴ مؤمنین هست راجع به اینکه این چرا غذا میخورد، چرا مثل مردم در خیابانها راه میرود، اینها که کار یک پیامبر نیست! که این بخش از اشکالات با آیهٴ سورهٴ رعد که محل بحث است مناسبتر است. در همان سورهٴ مؤمنون آیهٴ 33 به بعد این است ﴿وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ﴾( )، اینهایی که مبدأ و معاد را نمیپذیرند توحید و معاد را نمیپذیرند ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾( )، یک عده مترفین و مسرفین و متنعمین و سرمایهداران برخوردار از مواهب الهیاند میگویند ﴿مَا هَذا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾( )، او هم یک بشری است مثل شما. ﴿یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾( )، او هم آب مینوشد، او هم غذا میخورد، او چه حکومت و فضیلتی بر شما دارد؟ ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾( )، گر او را به عنوان رهبری پذیرفتید چون مثل شماست باختید، خسارت دیدید زیرا مثل خود را بر خود حاکم کردید. و آن وعدههایی هم که میدهد یا تهدیدهایی که میکند معاذالله افسانه است. ﴿أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّکُم مُخْرَجُونَ﴾( )، او شما را وعده و وعید میدهد به بهشت و جهنم در قیامت، هیهات هیهات! این حرفها چیست، ﴿هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾( )، قیامتی نیست ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾( )، جز دنیا چیزی نیست، یک عده میمیرند یک عده زنده میشوند، همین. انسان از گهواره تا گور خلاصه میشود ولا غیر. قبلش هم چیزی نبود، بعدش هم چیزی نیست. همین است ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ﴾( )، او ـمعاذاللهـ یک آدمی است دروغ بسته حرفهایی را از خود درآورده میگوید وحی است. اعتقاد به الله برای مشرکین حجاز و امثال آنها کار سهلی بود کما مرّ مراراً، اعتقاد به اینکه جهان خالقی دارد. اما ربّ نیست. مسئولیت نمیخواهد. وحی و تکلیف و رسالتی نیست. قیامتی هم نیست که حساب و کتاب باشد این اعتقاد چون سهلالمعونه بود وثنیین حجاز قبول داشتند. دیگر بتپرستان هم قبول داشتند، خیلی از مشرکین هم قبول داشتند که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾( )، فرقی بین آنها و ملحدین نیست الا در یک امری که اثر عملی ندارد. اثر عملی را از ربوبیت به بعد باید انتظار داشت. اعتقاد به قیامت اثر عملی میآورد. اعتقاد به وحی و رسالت اثر عملی میآورد. اعتقاد به ربوبیت الله اثر عملی میآورد. اما اعتقاد به خالقیت نظام که جهان را کسی هست خالق، خب چه کسی؟ او مگر رب است! تدبیر امور مگر به دست اوست تا ما او را بپرستیم؟! بنابراین از ربوبیت به بعد است که اثر عملی دارد لذا اصرار قرآن کریم در بحث توحید ربوبی به بعد است. توحید ربوبی است توحید عبادی است و از طرفی هم وحی و رسالت و نبوت است و مسئلهٴ معاد. این عصارهٴ اصرارهای قرآن کریم است. دربارهٴ اصل ذات احدی و دربارهٴ اصل اثبات خالق براهین دارد اما نه چندان. در همین سورهٴ مؤمنون چند آیهٴ بعد که جواب را ذکر میکند میفرماید آیهٴ 43 به بعد همین سورهٴ مؤمنون ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾( )، تترا قبلا گذشت مثل تقواست یعنی متواتر. اصلش از وتر است متواتر مثل آن است. تترا مثل تقوا یعنی متواتر که اصلش واو است. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾( )، یعنی متواتر ما نگذاشتیم هیچ دورهای بشر بیرهبر و راهنما باشد ﴿کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾( )، آن گاه به دنبال همین جریان موسی و هارون را ذکر میکند که آیهاش قبلاً اشاره شده که گفتند ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، این گذشته از اینکه به اصل مماثلت اشاره میکند که خود مماثلت به زعم آنها دلیل بطلان ادعاست، از یک طرفی هم میگوید اینها از یک گروهیاند که آن گروه بردهٴ مایند و اگر کسی باید به این مقام برسد باید یک سمتی داشته باشد. آن گاه آیاتی که بیان میکند ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ﴾( )، و امثال ذلک اینها جدال احسن است. اینها نسبت به اهل کتاب جدال احسن است که ما انبیا را این چنین قرار ندادیم که غذا نخورند و زندگی تشکیل ندهند. غذا خوردن و زندگی تشکیل دادن مزاحم با آن مقام معنوی نیست. انسان این خصیصه را دارد که میتواند کون جامع باشد. انسان این خصیصه را دارد که میتواند به نوبهٴ خود یک عالمی باشد که عصارهٴ همهٴ عوالم در اوست. ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾( ).
سؤال ... جواب: در آنجا آنها که مشرکاند نسبت به آنها حکمت است ﴿لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ﴾( )، و این نسبت به اهل کتاب هم میتواند حکمت باشد چون تمسک نشده به اینکه ما انبیایی قبلا فرستادیم آنها مثل این شخص انسان بود و مانند آن.
سؤال ... جواب: این دربارهٴ پیشنهادهایی که دادند این حکمت است. پیشنهاد دادند که یا باید زمین را بشکافی ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، این نظیر آن آیه است. نظیر همان بحثی که در همین آیهٴ سورهٴ رعد دارد که ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾( ).
بنابراین آنچه که در آیهٴ محل بحث یعنی سورهٴ رعد آمده که فرمود ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً﴾( ). ناظر به آن است که اولاً انسان میتواند به رسالت برسد. رسالت مخصوص فرشتگان نیست. آنها یک رسالت دیگر دارند. و ثانیاً زن و فرزند داشتن مزاحم با این مقام نیست و مانند آن. بعضی از مفسرین فرمودند به اینکه ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً﴾( ). ناظر به جواب یهودیهاست که اینها دور هم جمع میشدند مردم را فریب میدادند که اگر او واقعاً پیامبر است چرا به چند عیال سرگرم کرده خود را، کسی که مشغول ادارهٴ پنج شش زندگی است یا هشت نه تاست، این دیگر نمیتواند رسول باشد که. این بیان در بعضی از تفاسیر اهل سنت هست در بعضی از تفاسیر خاصه هست و امثال ذلک. ظاهراً این بیان و این تفسیر تام نباشد. برای اینکه این سورهٴ مبارکه در مکه نازل شد و در مکه حضرت با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ازدواج کرده بود ولا غیر. آن هم حضرت 25 ساله بود و آن بانوی محترمه 40 ساله با فاصلهٴ 15 سال این را طی کردند تا اینکه آن زن پیر شد تقریباً حضرت با او به سر برد. در مدینه برای اسرار و مصالح و حکم تجدید فراش کرد به عنایت الهی. پس آن وقت که جوان بود با یک تقریباً پیرزن که فاصلهٴ سنیاش 15 ساله بود به سر برد. این آیه هم در مکه نازل شد. در مکه که این طعن جا نداشت که بگویند اگر او پیامبر است چرا با چند عیال زندگی میکند. چرا به تشکیل این همه خانواده تن در میدهد. امر نساء او را از رسالت باز میدارد. این آن نیست.
سؤال ... جواب: نه آخر مشرکین که قبول نداشتند انبیای سابق را که.
سؤال ... جواب: خب انبیای سابق را به رسالت قبول نداشتند مشرکین.
سؤال ... جواب: نه، منظور این است که اهل کتاب که در مکه بودند گرفتاری حضرت نوعاً با مشرکین بود. در مکه اهل کتاب کم بودند و اگر هم بودند در برابر وحی این چنین ایستادگی نداشتند. مدینه بود که اینها بلوا داشتند. در مکه اینها چند تا اشکال میکردند.یا میگفتند چرا سرمایهدار نیستی، یا میگفتند چرا فرشته نیستی، یا میگفتند ... این مسئله این آیه را نمیشود گفت که شبههٴ یهودیهاست یهودیها و اهل کتاب مسیحیها اینها گفته باشند که اگر او پیامبر بود این قدر سرگرم تشکیل خانواده نمیشد. این شبهه در مدینه مطرح شد که جواب دادند. اما این آیهٴ سورهٴ رعد چون در سورهٴ رعد است و ظاهرا مثل سایر آیات این سوره در مکه نازل شده است در مکه جای این شبهه نبود تا بگویند که «شغله امر نساء عن النبوة». این شبهه فقط در مدینه بود. آنچه در مکه بود اصل ازدواج حضرت و فرزند داشتن بود که او را قرآن کریم رد کرده است.
« و الحمد لله رب العالمین»
- مکی بودن سوره رعد؛
- سورههای مکی مربوط به اصول دین؛
- عدم منافات همسر و فرزند داشتن با رسالت و نبوت؛
- مشخص و معین بودن معجزه الهی هر پیامبری
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾
چون این سورهٴ مبارکهٴ رعد در مکه نازل شد و معمولاً سورههایی که در مکه نازل میشد راجع به اصول دین بود یعنی توحید نبوت و معاد یا به عنوان استدلال بر این اصول یا به عنوان نقل شبهات و جواب اشکالها و اشکال هم گاهی دربارهٴ معاد بود گاهی دربارهٴ وحی و رسالت بود گاهی دربارهٴ توحید، و این سوره بسیاری از شبهات ناظر به اصول سه گانه را بیان کرد و جواب فرمود، یکی از آن بحثهای این سوره که راجع به مسئلهٴ نبوت است این آیه است: که ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ لِکُلِّ أَجَلٍ کِتَابٌ﴾ این آیه اموری را در بر دارد که قسمت مهمش جواب شبهات منکرین وحی و رسالت است. فرمود ما قبل از تو پیامبرانی را ارسال کردیم که به آنها همسر و فرزند دادیم. پس همسر داشتن و فرزند داشتن با رسالت و نبوت مخالف نیست. و اینکه آنها پیشنهاد میدهند تو معجزهای به دلخواه آنها بیاوری این طور نیست که هیچ پیامبری به میل خود و براساس پیشنهاد قومش هر روز بتواند معجزهای بیاورد یا در این کار مصلحتی باشد. زیرا ﴿لِکُلِّ أجَلٍ کِتَابٌ﴾، برای هر شیئی تثبیتی است هر چیزی در جای خود ثبت است و کسی نمیتواند آنها را تغییر و تبدیل بدهد مگر خدای سبحان که ﴿یَمْحُوا اللَّهُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ﴾( )، و خدای سبحان هم برای ادارهٴ نظام احسن یک سلسله اصول لا یتغیری را مقرر کرد که ﴿وَعِندَهُ أُمُّ الْکِتَابِ﴾( )، ﴿أمُّ الْکِتَابِ﴾ را خدای سبحان تغییر نمیدهد و محتویات کتاب محو و اثبات را خدای سبحان تغییر میدهد که قهراً دو کتاب در عالم خواهد بود. یک کتاب محو و اثبات و یک کتاب ﴿أمُّ الْکِتَابِ﴾ که این آیهٴ بعدی است که فعلاً مورد بحث نیست. اما این آیهٴ محل بحث که اموری را دربر داشت قسمت مهمش حل شبهات منکرین وحی است. منکرین وحی از این نظر که جاهل ند، زیرا علم را قرآن کریم برابر با عقل و وحی میداند بقیه را جهل میشمارد و جاهل هم یا تند است یا کند؛ بیان امیرالمؤمنین (علیه السلام) این است که «لا تری الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»( )، جاهل یا تندرو است و یا کندرو، شبهات منکرین وحی که در حقیقت جاهلندیا افراطی است یا تفریطی یا از نظر افراط میگویند پیامبر باید فرشته باشد مقام نبوت را آن چنان بالا میبرند که جز فرشته احدی به او دسترسی ندارد و انسان نمیتواند به آن مقام برسد که این شبهه عند التحلیل یک افراط است و یک تفریط افراط است به زعمشان که مقام نبوت را آن چنان بالا بردند که جز فرشته احدی نمیتواند رسالت را تحصیل کند یا به رسالت نائل بشود و از طرفی متضمن تفریط است برای آنکه مقام انسانیت را این قدر پایین آوردند که او نتواند دسترسی به مقام نبوت پیدا کند. انسان را نشناختند این تفریط در مقام انسانیت است. اگر انسان را میشناختند که انسان خلیفهالله است و معلم ملائکه این سخن را دربارهٴ انسانها روا نمیداشتند که انسان نمیتواند پیامبر بشود. بالاخره کسی که از مرض اعتدال میگذرد به یک سمت مایل است، نسبت به آن سمت افراط است نسبت به این سمت دیگری که ترک کرده است تفریط. این بیان امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) که فرمود: «لا تری الجاهل إلاّ مفرطا او مُفرّطاً»( )، به عنوان منفصلهٴ مانعه الخلو است نه مانعه الجمع. کارهای جاهل یا مستقیماً افراط است و تفریط را در بردارد یا مستقیماً تفریط است و افراط را در بر دارد یا کارش طوری است که خوب اگر تحلیل بشود هم به افراط منتهی میشود هم به تفریط. چون اگر به یک سمت افراط شد حق دیگری تفریط شد. هر افراطی تفریط را در بر دارد. چون تندروی در یک سمت از سمت دیگر ماندن است. آن اعتدال است که حق هر دو جانب را حفظ میکند. اینکه میگوید رسالت مقامی است که جز فرشتگان احدی به آنها دسترسی به آنها دست پیدا نمیکنند، این افراط است نسبت به مقام رسالت و تفریط است نسبت به مقام انسانیت که انسان را کوچک شمردند که انسان شایستهٴ نیل آن مقام نیست. این گروه که گفتند انسان نمیتواند رسول بشود زیرا جز فرشته احدی شایستهٴ این مقام نیست، دو دستهاند یک عده اهل کتاباند یک عده مشرکین و کفار محض. قرآن کریم نسبت به آنها که کافرند با حکمت و برهان جواب میگوید نسبت به آنها که اهل کتاباند هم با حکمت هم با جدال احسن جواب میگوید چون رسول خدا مأمور است که مردم را با حکمت و موعظه و جدال احسن به حق دعوت کند. ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾( )، نسبت به ملحدین و مشرکین که اصل وحی و رسالت و نبوت عامه را منکرند قرآن کریم برهان اقامه میکند. نسبت به اهل کتاب که نبوت خاصه را منکرند نسبت به آنها گذشته از برهان جدال احسن هم دارد. لذا دربارهٴ اهل کتاب میگوید مگر انبیای پیشین که مورد قبول شما هستند انسانها نبودند مگر قبل از این پیامبر انبیایی هم نیامدند آنها هم انسان بودند مانند همین پیامبر. آنها هم اکل و شرب داشتند مانند همین پیامبر. آنها هم همسر و فرزند داشتند مانند همین پیامبر. این جدال احسن است. یعنی یک مقدمهٴ حق از این جهت که مورد تسلّم خصم است در استدلال قرار بگیرد، این استدلال میشود جدال به منکرین نبوت خاصه خدای سبحان میفرماید شما که انبیای گذشته را قبول دارید، آنها هم انساناند چرا دربارهٴ رسالت خاتم (علیه السلام) اشکال میکنید؟ این میشود جدال احسن. اما منکرین اصل نبوت و وحی یعنی مشرکین به آنها نمیشود گفت ما قبل از حضرت خاتم انبیایی هم فرستادیم چون اینها منکر نبوت عامهاند نه تنها منکر نبوت خاصه. آنها اصل وحی را انکار میکنند با آنها باید از راه حکمت یعنی برهان سخن گفت نه از راه جدال احسن. لذا قرآن کریم این شبهات را در چند سنخ خلاصه کرد و جوابهایی هم که فرمود هر کدام مربوط به یک اشکال است. سخنان منکرین وحی یک قسمتش به اهانت و افتراست آن را قرآن کریم با لحن حکیمانه میکند چون آنها دلیل اقامه نکردند. میگویند این افتراست میگویند این شعر است میگویند این کهانت است میگویند این سحر است، قرآن هم با جواب اجمالی که اگر این جواب اجمالی را تحلیل کنید برهان درمیآید اما درصدد برهان نیست. زیرا آنها در صدد استدلال نبودند آنها خواستند اهانت کنند. خواستند توهین بکنند اما آن قسمت از سخنان مشرکین و اهل کتاب که به صورت استدلال هست، قرآن کریم هر یک از آنها را علی حده نقل میکند و جواب میدهد. یک عده شبههشان آن است که نبوت مقامی نیست که انسان به آن دسترسی پیدا کند. باید پیامبر فرشته باشد یک. یا اگر خود پیامبر فرشته نبود فرشتهای بیاید و او را تأیید کند تا ما ببینیم و بپذیریم دو. عدهای میگویند بر فرض اگر پیامبر انسان باشد انسان بتواند به نبوت برسد باید یک انسان زاهد راهب منزوی از دنیای بیزن و بچه نبی باشد، نبوت با زن و فرزند سازگار نیست. سرگرمی به تشکیل یک خانواده و همسر پیدا کردن با وحی و رسالت گرفتن سازگار نیست. اینها در جناح افراط اند. آنها که در جناح تفریط اند نبوت را در حد یک سلطنت و پادشاهی میدانند میگویند یک انسان سرمایهدار متمکن قبیلهٴ قدرتمنددار باید پیامبر باشد و الا یک انسان عادی که جزء طبقهٴ محروم است نمیتواند پیامبر باشد اینها نبوت را در ردیف سلطنت پنداشتند آنها نبوت را در ردیف کارهای فرشتگان، کارهای مخصوص فرشتگان دانستند. گرچه نه آنها نبوت را شناختند و نه اینها ونه آنها انسان را شناختند و نه اینها الا اینکه لبهٴ تیز اشکال و شبهه فرق میکند. آن که میگوید نبوت را باید یک سرمایهدار به چنگ بیاورد برای اینکه او انسان را نشناخت گذشته از اینکه نبوت را نشناخت. آن که میگوید رسالت از آن فرشتههاست، او نه رسالت را شناخت و نه انسان را شناخت. ولی لبهٴ تیز حرف گاهی متوجه آن افراط است گاهی متوجه این تفریط. لذا قرآن کریم شبهات اینها را در موارد خاصه بیان میکند و جواب میدهد. در سورهٴ انعام این چنین میفرماید آیهٴ هفت به بعد سورهٴ انعام: ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾( )، ما وحیی که بر تو نازل میکنیم بر قلب تو نازل میشود اینها وحی را از زبان تو میشوند و به صورت کتاب در میآید لذا میگویند تو افترا بستی اگر ما یک کتابی را با کاغذ با همین وضع عادی دستنویس برای اینها نازل کنیم که اینها بتوانند این را لمس کنند ملموسشان باشد این قدر تنزل بدهیم که به حس لامسهٴ اینها برسد در یک کاغذ باشد آنها این را لمس کنند باز انکار میکنند. ﴿وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَاباً فِی قِرْطَاسٍ﴾( )، نظیر همین کتابهای معمولی ﴿فَلَمَسُوهُ بِأیْدِیهِمْ﴾( )، همین طور دست بزنند نظیر این کتابهایی که در مطبعههای عادی است باز هم انکار میکنند. ﴿لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا إِنْ هذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ﴾( )، این سحر مبین گفتن جز اهانت حرف دیگری نیست.
اما آیهٴ بعد ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ﴾( )، میگویند چرا فرشته بر او نازل نشده که ما هم ببینیم این را قرآن کریم به عنوان یک سؤال تلقی میکند و جواب میدهد. میفرماید: ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِىَ الأَمْرُ﴾( )، اینها نگفتند که فرشته باید رسول باشد و رسول باید فرشته آن یک آیهٴ دیگر است، در این آیه میفرماید اگر تو که مدعی پیامبری هستی ادعایت درست باشد یک فرشتهای باید بیایید سخن تو را تأیید کند که ما هم او را از نزدیک ببینیم. جواب فرمود ما اگر فرشته نازل بکنیم و بعد شما ایمان نیاورید کار یکسره خواهد شد. چون معجزههای پیشنهادی اگر عمل بشود باز شما بر کفرتان اصرار بورزید عذاب خدا قطعی است. ﴿وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً﴾( )، اگر فرشته نازل بکنیم باز بر کفرتان اصرار بورزید ﴿لَقُضِىَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ﴾( )، دیگر کار تمام است به شما مهلت داده نمیشود. آن گاه به اصل استدلال میپردازد؛ ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾( )، اگر ما آن پیامبر را فرشته قرار بدهیم باز بالاخره باید به صورت یک بشر در بیاید با شما سخن بگوید، احتجاج کند و الا یک فرشته چگونه میتواند حجت خدا باشد بر شما. چگونه میتواند اسوه باشد؟ شما میگویید ما نمیتوانیم مانند تو قیام کنیم. مانند تو تلاش کنیم مانند تو کار کنیم. فرشته که حجة الله علی الانسان نیست. فرشته که نمیتواند اسوه باشد یک انسان نمونه است که میتواند حجت خدا باشد و اسوه. خدای سبحان بفرماید ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾( )، اما نمیشود گفت لقد کان فی الملائکة اُسوة حسنة فى الملک اُسوة حسنة. ببینید ملک چه میکند شما هم همان کار را بکنید ملک میآید یک لحظه ﴿فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیراً﴾( )، یک قریهای را ویران میکند آن کار از انسان ساخته نیست ملک از فرش تا عرش را اداره میکند و احاطه میکند از انسان ساخته نیست. ملک اهل غذا نیست غذای او تسبیح است از انسان ساخته نیست ملک که نمیتواند حجت باشد نمیتواند اسوه باشد فرمود اگر هم ما ملکی را به عنوان رسول اعزام میکردیم چاره جز این نبود که در کسوت بشریت باشد. باز هم همان حرف را میزدید. اینجاست که مرحوم آقای آقا سیدنورالدین (رضوانالله علیه) در تفسیر القرآن و العقل همان جلد اول تفسیر ذیل این آیهٴ سورهٴ انعام میفرماید اینها حضرت رسول را نشناختند اگر میشناختند نمیگفتند چرا فرشته نمیآید. این فرشته است که مجسّد شد. باطن حضرت فرشته است وقتی این معلم ملائکه است از همهٴ ملائکه بالاتر و افضل است پس ملکی است که به صورت انسان در آمده اینها باطن وحی و رسالت را نشناختند، باطن مقام شامخ انسان کامل مانند رسول خدا (صلّی الله علیه وآله وسلم) را نشناختند. اگر باطن حضرت را میدیدند میفهمیدند این باطنش فرشته است که به این صورت ظهور کرده. این را ایشان در همین ذیل آیهٴ سورهٴ انعام دارد.
سؤال ... جواب: آن را هم انشاء الله به خواست خدا خواهیم گفت که آن آیه با آیهٴ سورهٴ فرقان جواب داده میشود.
﴿لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾( )، بنابراین این چنین نیست که خدای سبحان یک ملکی را ارسال کند و حجت تمام بشود بعد به مردم بفرماید شما به این فرشته تأسی کنید. آن گاه پشت سرش میفرماید اینها نمیخواهند حجت اقامه کنند اینها فقط میخواهند استهزا کنند ﴿وَلَقَدِ اسْتُهْزِئَ بِرُسُلٍ مِن قَبْلِکَ فَحَاقَ بِالَّذِینَ سَخِرُوا مِنْهُم مَا کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِءُونَ﴾( )، که خطر استهزا دامن دامنگیر استهزا کنندهها خواهد شد چه اینکه بحثش قبلاً گذشت. در همین سورهٴ انعام آیهٴ 91 این است: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ﴾( )، اینها خدا را درست نشناختند کسی که نبوت و وحی را منکر است خدا را نشناخت، برای اینکه خدا انسان را همین طور بیرهبر و هادی رها نمیکند. اگر خداست برای انسان یک قانونی وضع میکند اگر کسی خدا را شناخته باشد نمیگوید خدا انسانها را همین طور بدون راهنما و رسول رها کرده. اینها که میگویند خدا پیامبری نفرستاد خدا را نشناختند صدر این آیه برهان است و حکمت که اگر این صدر یک مقدار توضیح داده شود روشن خواهد شد که برهان است، حکمت است اما ذیلش جدال احسن است. فرمود: ﴿وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللهُ عَلَی بَشَرٍ مِن شَیْءٍ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی نُوراً وَهُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ﴾( )، شما که میگویید وحی نیست شما که اهل کتاب اید شما که اصل وحی الهی را برای موسای کلیم (علیه السلام) و دیگر انبیای پیشین پذیرفتید، پس برای موسای کلیم چه کسی وحی فرستاد؟ این جدال احسن است یعنی استفاده کردن از یک مقدمهٴ مسلم در استدلال. این دعوت الی الله است به جدال احسن. صدر آیه دعوت الی الله است بالحکمه. ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِى هِىَ أحْسَنُ﴾( )، صدرش میتواند برهان باشد برای همهٴ منکرین وحی خاص. ذیلش فقط جدل است برای معتقدین به اصل وحی و منکرین نبوت حضرت خاتم (سلام الله علیه). اهل کتاب که رسالت حضرت را نمیپذیرفتند میگفتند چیزی خدا بر بشر نمیفرستاد و نفرستاد خدای سبحان از باب جدال احسن رسولش را میآموزد که پس به آنها بگو چه کسی بر انبیای پیشین وحی فرستاده؟ قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی﴾( )، آن گاه شما این وحی الهی را این تورات موسای کلیم را با دیگر کتابهای مطبعهٴ عادی فرق نگذاشتید شما آن را به صورت یک کاغذ درآوردید. که یک سلسله مطالبی رویش نوشته شده ﴿تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ﴾( )، مثل این کاغذهای معمولی. نظیر دیگر کتب قرار دادید. این چنین است این میشود جدال احسن.
﴿قُلْ مَنْ أَنْزَلَ الْکِتَابَ الَّذِى جَاءَ بِهِ مُوسَی نُوراً وَهُدیً لِلنَّاسِ تَجْعَلُونَهُ قَرَاطِیسَ﴾( )، نظیر کتابهای عادی هر چه دلتان خواست میگویید هر چه دلتان نخواست مخفی نگه میدارید، مثل کتابهای عادی که اظهار و کتمان آنها خیال کردید در اختیار خود شماست که ﴿تُبْدُونَهَا وَتُخْفُونَ کَثِیراً﴾( )، یک مقدارش را ابدا میکنید اظهار میکنید که در تورات این چنین آمده خیلی از مطالبش را هم کتمان میکنید ﴿وَعُلِّمْتُم مَالَمْ تَعْلَمُوا أنْتُمْ وَلاَ آبَاؤُکُمْ﴾( )، بسیاری از این معارفی که در این کتاب هست خدای سبحان به شما آموخت که نه شما دسترسی به این معارف داشتید نه پدرانتان. این میراث گذشتگان شما نیست محصول فکر شما هم نیست. آن گاه در پایان تهدید فرمود
﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( )، بگو الله اینها را در خوض و فرو رفتگیشان در باطل رها کن بگذار اینها بازی کنند تا ببینند پایان کار چه خواهد شد. اینها که اهل لهو و لعب اند به تعبیر لطیف صاحب تفسیر لطائف الاشارات به نام قشیری اینها گرفتار لعاب اند لعب را که قرآن کریم دنیا را لعب میداند میفرماید یک عده سرگرم لعب اند ﴿ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( )، یا ﴿هُمْ فِی شَکٍّ یَلْعَبُونَ﴾( )، و مانند آن لعب را ایشان تحلیل کردند که اصلش از لعاب است کسی با لعاب دهان تشنه باشد سیراب نمیشود. این تا میرود لعاب دهانش را جمع بکند در همان فضای لب خشک میشود کسی با لعاب دهن سیر نشده تا حالا تشنه را نمیشود با لعاب دهن سیر کرد. فرمود این دنیا با همهٴ مقاماتش جز لعاب دهن بیش نیست. تا میروند این را بگردانند میبینند که یا معزول شدند یا منعزل شدند یا از بین رفتند. هیچ مقامی از مقامات دنیا آدم را سیر نمیکند بنابراین مقام وقتی ارزش دارد که در اختیار آدم باشد نه آدم در اختیار او متاع همین طور است مال همین طور است علم همین طور است. علم جز آن نوری که «یقذفه الله فى قلب من یشاء»( )، آن هم همین طور است. هر چه غیر خداست خلاصه لعاب است. منتها حالا فرق میکنند. فرمود: اینها را ﴿قُلِ اللهُ﴾( )، بقرینهٴ تقابل نشان میدهد هر چه الله نیست لعاب است دیگر. آنها گرفتار زرق و برق اند ماها مبتلا به یک سلسله مسائل دیگر هستیم. هر چه غیر خدا شد میشود لعاب. ﴿قُلِ اللهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِى خَوْضِهِمْ یَلْعَبُونَ﴾( ).
این دربارهٴ منکرین نبوت خاصه. بنابراین گاهی قرآن کریم برهان اقامه میکند گاهی به عنوان جدال احسن جواب میدهد. آنها که گفتند رسول نمیتواند بشر باشد حرفشان در قرآن کریم زیاد نقل شده گاهی خطاب میکنند گاهی اصل حرفشان را قرآن نقل میکنند که اینها میگویند بشر نمیتواند بر ما حکومت کند بشر نمیتواند پیامبر باشد، یا صریحا به انبیایشان میگفتند ﴿إِنْ أنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ﴾( )، یا فراعنهٴ مصر درباریان فرعون میگفتند به اینکه ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، ما به دو بشر که یکی موسی و یکی هارون (علیهم السلام) است ایمان بیاوریم در حالی که قومشان بندگان مایند بردگان مایند اینها میگفتند بشر نمیتواند پیامبر باشد این شبهه در قرآن کریم فراوان است در سورهٴ مؤمنون آیهٴ 23 به بعد این است دربارهٴ نوح و امثال نوح ﴿فَقَالَ الْمَلأ الَّذِینَ کَفَرُوا مِن قَوْمِهِ مَا هذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُرِیدُ أن یَتَفَضَّلَ عَلَیْکُمْ وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾( )، این یک بشری است مثل شما میخواهد بر شما حکومت کند چه امتیازی بین او و شماست؟ اگر نبوت حق بود نبی فرشته بود چون او فرشته نیست پس نبوتی در کار نیست. این یک قیاس استثنایی است بعد از این قیاس استثنایی نتیجه گرفتند آن گاه این نتیجه را به صورت اهانت و افترا ذکر کردند. اصل قیاس استثنایی این است که «لو کانت الرسالة حقاً لکان الرسول ملکاً من الملائکة لکن الرسول لیس بملک فالنبوة باطله».
قیاس استثنایی و قیاس منطقی است. یا لو کان هذا رسولا لکان ملکا لکنه لیس بملک فلیس برسول. اگر این پیغمبر بود فرشته بود چون فرشته نیست پس پیغمبر نیست بر اساس تلازمی که بین نبوت و ملک بودن قائل بودند بر اثر افراط در این مقام یا تفریط نسبت به انسانیت که انسان را نشناخته بودند. گفتند ﴿وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لأَنزَلَ مَلاَئِکَةً مَا سَمِعْنَا بِهَذا فِى آبَائِنَا الأَوَّلِینَ﴾( )، ما از نیاکانمان چیزی نشنیدیم که یک انسان به صورت پیامبر باشد. آن گاه گفتند ﴿إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّی حِینٍ﴾( )، و امثال ذلک این دربارهٴ نوح بود دربارهٴ دیگر انبیا هم همین حرف را داشتند. در همین سورهٴ مؤمنون آیهٴ 47 دربارهٴ موسی و هارون (علیهم السلام) این چنین گفته شد ﴿فَقَالُوا﴾( )، یعنی فراعنه و درباریان فروعون ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، قبیله اینها بردگان مایند اینها هم بشرند مثل ما.
در سورهٴ اسراء چند شبهه از شبهات منکرین وحی ذکر شده از آیهٴ90 به بعد. بعد از اینکه عظمت وحی را و عظمت قرآن را تبیین فرمود که اگر جن و انس جمع بشوند اگر انس و جن بشوند و بخواهند مانند این قرآن را بیاورند مقدورشان نیست آن گاه فرمود: حرف آنها این است ﴿وَقَالُوا لَن نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی تَفْجُرَ لَنَا مِنَ الأَرْضِ یَنْبُوعاً﴾( )، این پیشنهاد که باید چشمههای جوشان از زمین بجوشانی که نظیر این شبهه در بحثهای قبلی گذشت که ﴿قُطِّعَتْ بِهِ الأَرْضُ﴾( )، و امثال ذلک در ذیل آن آیه این بحث گذشت. ﴿أوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، یا یک سرمایهدار قوی باشی باغدار ممتاز باشی که از لابلای درختها بتوانی نهر به جریان در بیاوری چشمه بجوشانی و مانند آن. این طرز تفکر را فراعنهٴ مصر هم داشتند استدلال فرعون برای حقانیت خودش این بود که ﴿أَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾( )، این به صورت یک قیاس است دیگر یعنی ملک مصر نه تنها ملک مصر ملک و سلطنت مصر از آن من است و این انهار هم از تحت قصر من جاریست و هر کس این چنین است مطاع است پس من مطاع ام. این یک استدلال چون ملک مصر برای است من ملک ام و این انهار از زیر قصر من جاریست و هر کس این چنین باشد هر سرمایهدار و مالک و مقتدری که قدرت مالی و نفوذش در منطقه فراوان باشد باید مطاع باشد، پس من مطاعام. این استدلال فرعون بود. ﴿أَلَیْسَ لِى مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِى مِن تَحْتِى﴾( ).
مشابه آن را در سورهٴ اسراء از همین گروه منکر وحی نقل میکند ﴿أوْ تَکُونَ لَکَ جَنَّةٌ مِن نَّخِیلٍ وَعِنَبٍ﴾( )، از خرما و انگور ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، یا آیات عذابی که ما را به آنها میترسانی نازل کنی ﴿أوْ تُسْقِطَ السَّماءَ کَمَا زَعَمْتَ عَلَیْنَا کِسَفاً﴾( )، این صاعقههای آسمانی تکه تکه بیاید پایین به حیات ما خاتمه بدهد. ﴿أوْ تَأتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾( )، یا خدایی که ما را به الله میخوانی و فرشتگانی که میگویی مدبرات امرند و رابطهٴ فیضاند آنها را بیاوری ما ببینیم. این همان اصالت حس است، این همان فکر انحصار موجود در ماده است که «کل موجود مادی» چون «کل مادی موجود»، خیال کردند «کل موجود مادی» و اگر چیزی مادی نبود موجود نیست و اگر چیزی قابل احساس نبود موجود نیست گفتند اگر خدا هست ما باید ببینیم. اگر ملائکهای هست ما باید ببینیم. این هم به صورت یک قیاس استثنایی که «لو کان الله موجوداً و لو کانت الملائکة موجودة لرأیناها» زیرا «کل موجود ملموس» «کل موجود مرئی» یا «لأحسسناها» چون کل موجود محسوس. همین فکر رائج در مصر آن روز در بین پیروان حضرت موسی (سلام الله علیه) هم بود که میگفتند که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللهَ جَهْرَةً﴾( )، تا خدا را روشن ببینیم چون «کل موجود محسوس». همین حرفی که مارکسیستها میگفتند همین حرفی که رهبران کمونیستی در شوروی میگفتند که اگر خدا بود ما هم میدیدیم. این حرف صریح خروشچف ملعون بود که میگفت اگر خدایی بود ما هم میدیدیم. این صریح گفتگو الان هم میگویند. که اگر موجود بود ما هم میدیدیم خیال کردند «کل موجود محسوس». ﴿أوْ تَأتِیَ بِاللَّهِ وَالْمَلاَئِکَةِ قَبِیلاً﴾( )، این را در سورهٴ فرقان خدای سبحان جواب داد که الله که ﴿لاتُدْرِکُهُ الأَبْصَارُ﴾( )، در جای دیگر جواب داد الله که دیدنی نیست. نه با چشم طبیعت نه با چشم عالم مثال. در برزخ هم که نمیشود خدا را دید در قیامت هم که نمیشود خدا را دید آن متمثل نیست ولی دربارهٴ فرشتهها چرا روزی میشود که فرشتهها را میبینید فرشته را میشود با چشم برزخی دید ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یک روزی میشود بالاخره فرشته را میبینید. حال مرگ حالت احتضار که چشم طبیعی بسته میشود و چشم برزخی و مثالی باز میشود شما فرشتگان را میبینید. آن را در سورهٴ فرقان جواب داد که فرمود: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أنزِلَ عَلَیْنَا الْمَلاَئِکَةُ أوْ نَرَی رَبَّنَا﴾( )، یا فرشتگان یا الله یکی بالاخره نازل بشوند ما ببینیم. میفرماید: ﴿لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِى أنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً﴾( )، اینها چه میگویند مگر خدا دیدنی است؟ ملائکه را میشود دید اما نه با چشم طبیعیت ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ الْمَلاَئِکَةَ﴾( )، یک روزی میشود ملائکه را ببینند. اما ﴿لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یعنی منعا ممنوعا تهجیر کردن یعنی ممنوع کردن یعنی نگذارد انسان بیرون به درون راه پیدا کند اینها در آن روز احتضار که فرشتگان را میبینند میگویند ﴿حِجْراً مَحْجُورا﴾( )، یعنی منعاً ممنوعاً شما یک طرف ما یک طرف تهجیر کنید خلاصه. ﴿مَحْجُورا﴾ یعنی ممنوع.
بنابراین فرشتگان با چشمهای برزخی دیده میشوند و ذات اقدس اله اصلا قابل رؤیت نیست.
آنچه که در سورهٴ اسراء ذکر شده است مجموعهٴ چندتا شبهه است آن گاه گفتند ﴿أوْ یَکُونَ لَکَ بَیْتٌ مِن زُخْرُفٍ﴾( )، معلوم میشود گویندگان این اشکالات و شبهات یک نفر یا یک گروه خاص نبود گروههای گوناگون بودند که هر کدام یک شبهه دیگر داشتند یا نه چون اهل افراط و تفریطاند هر روز یک حرف زدند گاهی آن اشکال گاهی تفریط گاهی افراط گاهی گفتند چرا شما خانهای از طلا ندارید؟ خانهٴ طلا ساز ندارید بیت من زخرف ندارید همان طوری که سلاطین دارند. ﴿أوْ تَرْقَی فِی السَّماءِ﴾( )، یا بروی آسمان و رفتنت هم کافی نیست ﴿وَلَن نُّؤْمِنَ لِرُقِیِّکَ حَتَّی تُنَزِّلَ عَلَیْنَا کِتَاباً نَّقْرَؤُهُ﴾( )، یک کتابی بیاوری که ما ببینیم. این همان است که در سورهٴ انعام جواب داده شد که اگر ما کتابی بیاوریم در کاغذ باشد اینها لمس هم بکنند باز میگویند سحر است. ﴿قُلْ سُبْحَانَ رَبِّى هَلْ کُنتُ إِلاَّ بَشَراً رَسُولاً﴾( )، مگر تغییر نظام (به) دست من است؟! من بشرم و رسولم و به اذن الله هر کاری که خدای سبحان دستور بدهد انجام میدهم.
اما دربارهٴ شبهات؛ ﴿قُل لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾( )، رسول باید از جنس مرسل الیه باشد تا حجت بر آنها باشد و اسوهٴ آنها باشد. اگر در زمین یک سلسله فرشتگان زندگی میکردند ما هم برای هدایت آنها فرشته نازل میکردیم. تا این فرشتهٴ رسول که رسول است بتواند حجت بر دیگر فرشتهها باشد. اسوهٴ دیگر ملائکه باشد. ولی یک فرشته چگونه اسوهٴ بشر میشود؟ به بشر بگوییم شما به فرشته تأسی کنید، پرهیز از حرام بکنید، پرهیز از نامحرم بکنید، نترسید در میدانهای جنگ و مانند آن برای اینکه این رسول شما نمیترسد؟! اینکه قابل هدایت نیست. قابل اسوه بودن و قابل حجت بودن نیست. این یک قیاس استثنایی است در برابر آن قیاس استثنایی که اگر در زمین فرشتگان زندگی میکردند ما میخواستیم برای هدایت فرشتگان رسول ارسال میکردیم البته فرشته نازل میکردیم ﴿لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ مَلَکاً رَسُولاً﴾( )، آن گاه میپردازند به شبهاتی که در دیگر سور هست. در سورهٴ مؤمنین هست راجع به اینکه این چرا غذا میخورد، چرا مثل مردم در خیابانها راه میرود، اینها که کار یک پیامبر نیست! که این بخش از اشکالات با آیهٴ سورهٴ رعد که محل بحث است مناسبتر است. در همان سورهٴ مؤمنون آیهٴ 33 به بعد این است ﴿وَقَالَ الْمَلأُ مِن قَوْمِهِ الَّذِینَ کَفَرُوا وَکَذَّبُوا بِلِقَاءِ الآخِرَةِ﴾( )، اینهایی که مبدأ و معاد را نمیپذیرند توحید و معاد را نمیپذیرند ﴿وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِى الْحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾( )، یک عده مترفین و مسرفین و متنعمین و سرمایهداران برخوردار از مواهب الهیاند میگویند ﴿مَا هَذا إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ﴾( )، او هم یک بشری است مثل شما. ﴿یَأْکُلُ مِمَّا تَأْکُلُونَ مِنْهُ وَیَشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ﴾( )، او هم آب مینوشد، او هم غذا میخورد، او چه حکومت و فضیلتی بر شما دارد؟ ﴿وَلَئِنْ أَطَعْتُم بَشَراً مِثْلَکُمْ إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾( )، گر او را به عنوان رهبری پذیرفتید چون مثل شماست باختید، خسارت دیدید زیرا مثل خود را بر خود حاکم کردید. و آن وعدههایی هم که میدهد یا تهدیدهایی که میکند معاذالله افسانه است. ﴿أَیَعِدُکُمْ أَنَّکُمْ إِذَا مِتُّمْ وَکُنتُمْ تُرَاباً وَعِظَاماً أَنَّکُم مُخْرَجُونَ﴾( )، او شما را وعده و وعید میدهد به بهشت و جهنم در قیامت، هیهات هیهات! این حرفها چیست، ﴿هَیْهَاتَ هَیْهَاتَ لِمَا تُوعَدُونَ﴾( )، قیامتی نیست ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا﴾( )، جز دنیا چیزی نیست، یک عده میمیرند یک عده زنده میشوند، همین. انسان از گهواره تا گور خلاصه میشود ولا غیر. قبلش هم چیزی نبود، بعدش هم چیزی نیست. همین است ﴿إِنْ هِىَ إِلاَّ حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا وَمَا نَحْنُ بِمَبْعُوثِینَ ٭ إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کَذِباً وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ﴾( )، او ـمعاذاللهـ یک آدمی است دروغ بسته حرفهایی را از خود درآورده میگوید وحی است. اعتقاد به الله برای مشرکین حجاز و امثال آنها کار سهلی بود کما مرّ مراراً، اعتقاد به اینکه جهان خالقی دارد. اما ربّ نیست. مسئولیت نمیخواهد. وحی و تکلیف و رسالتی نیست. قیامتی هم نیست که حساب و کتاب باشد این اعتقاد چون سهلالمعونه بود وثنیین حجاز قبول داشتند. دیگر بتپرستان هم قبول داشتند، خیلی از مشرکین هم قبول داشتند که ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾( )، فرقی بین آنها و ملحدین نیست الا در یک امری که اثر عملی ندارد. اثر عملی را از ربوبیت به بعد باید انتظار داشت. اعتقاد به قیامت اثر عملی میآورد. اعتقاد به وحی و رسالت اثر عملی میآورد. اعتقاد به ربوبیت الله اثر عملی میآورد. اما اعتقاد به خالقیت نظام که جهان را کسی هست خالق، خب چه کسی؟ او مگر رب است! تدبیر امور مگر به دست اوست تا ما او را بپرستیم؟! بنابراین از ربوبیت به بعد است که اثر عملی دارد لذا اصرار قرآن کریم در بحث توحید ربوبی به بعد است. توحید ربوبی است توحید عبادی است و از طرفی هم وحی و رسالت و نبوت است و مسئلهٴ معاد. این عصارهٴ اصرارهای قرآن کریم است. دربارهٴ اصل ذات احدی و دربارهٴ اصل اثبات خالق براهین دارد اما نه چندان. در همین سورهٴ مؤمنون چند آیهٴ بعد که جواب را ذکر میکند میفرماید آیهٴ 43 به بعد همین سورهٴ مؤمنون ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾( )، تترا قبلا گذشت مثل تقواست یعنی متواتر. اصلش از وتر است متواتر مثل آن است. تترا مثل تقوا یعنی متواتر که اصلش واو است. ﴿ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾( )، یعنی متواتر ما نگذاشتیم هیچ دورهای بشر بیرهبر و راهنما باشد ﴿کُلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَّسُولُهَا کَذَّبُوهُ فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُم بَعْضاً وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ فَبُعْداً لِقَوْمٍ لاَّ یُؤْمِنُونَ﴾( )، آن گاه به دنبال همین جریان موسی و هارون را ذکر میکند که آیهاش قبلاً اشاره شده که گفتند ﴿أنُؤْمِنُ لِبَشَرَیْنِ مِثْلِنَا وَقَوْمُهُمَا لَنَا عَابِدُونَ﴾( )، این گذشته از اینکه به اصل مماثلت اشاره میکند که خود مماثلت به زعم آنها دلیل بطلان ادعاست، از یک طرفی هم میگوید اینها از یک گروهیاند که آن گروه بردهٴ مایند و اگر کسی باید به این مقام برسد باید یک سمتی داشته باشد. آن گاه آیاتی که بیان میکند ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ﴾( )، و امثال ذلک اینها جدال احسن است. اینها نسبت به اهل کتاب جدال احسن است که ما انبیا را این چنین قرار ندادیم که غذا نخورند و زندگی تشکیل ندهند. غذا خوردن و زندگی تشکیل دادن مزاحم با آن مقام معنوی نیست. انسان این خصیصه را دارد که میتواند کون جامع باشد. انسان این خصیصه را دارد که میتواند به نوبهٴ خود یک عالمی باشد که عصارهٴ همهٴ عوالم در اوست. ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ یَأْکُلُونَ الطَّعَامَ﴾( ).
سؤال ... جواب: در آنجا آنها که مشرکاند نسبت به آنها حکمت است ﴿لَوْ کَانَ فِى الأَرْضِ مَلاَئِکَةٌ یَمْشُونَ مُطْمَئِنِّینَ لَنَزَّلْنَا عَلَیْهم مِنَ السَّماءِ﴾( )، و این نسبت به اهل کتاب هم میتواند حکمت باشد چون تمسک نشده به اینکه ما انبیایی قبلا فرستادیم آنها مثل این شخص انسان بود و مانند آن.
سؤال ... جواب: این دربارهٴ پیشنهادهایی که دادند این حکمت است. پیشنهاد دادند که یا باید زمین را بشکافی ﴿فَتُفَجِّرَ الأَنْهَارَ خِلاَلَهَا تَفْجِیراً﴾( )، این نظیر آن آیه است. نظیر همان بحثی که در همین آیهٴ سورهٴ رعد دارد که ﴿وَمَا کَانَ لِرَسُولٍ أن یَأتِىَ بِآیَةٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ﴾( ).
بنابراین آنچه که در آیهٴ محل بحث یعنی سورهٴ رعد آمده که فرمود ﴿وَلَقَدْ أرْسَلْنَا رُسُلاً مِّن قَبْلِکَ وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً﴾( ). ناظر به آن است که اولاً انسان میتواند به رسالت برسد. رسالت مخصوص فرشتگان نیست. آنها یک رسالت دیگر دارند. و ثانیاً زن و فرزند داشتن مزاحم با این مقام نیست و مانند آن. بعضی از مفسرین فرمودند به اینکه ﴿وَجَعَلْنَا لَهُمْ أزْوَاجاً وَذُرِّیَّةً﴾( ). ناظر به جواب یهودیهاست که اینها دور هم جمع میشدند مردم را فریب میدادند که اگر او واقعاً پیامبر است چرا به چند عیال سرگرم کرده خود را، کسی که مشغول ادارهٴ پنج شش زندگی است یا هشت نه تاست، این دیگر نمیتواند رسول باشد که. این بیان در بعضی از تفاسیر اهل سنت هست در بعضی از تفاسیر خاصه هست و امثال ذلک. ظاهراً این بیان و این تفسیر تام نباشد. برای اینکه این سورهٴ مبارکه در مکه نازل شد و در مکه حضرت با حضرت خدیجه (سلام الله علیها) ازدواج کرده بود ولا غیر. آن هم حضرت 25 ساله بود و آن بانوی محترمه 40 ساله با فاصلهٴ 15 سال این را طی کردند تا اینکه آن زن پیر شد تقریباً حضرت با او به سر برد. در مدینه برای اسرار و مصالح و حکم تجدید فراش کرد به عنایت الهی. پس آن وقت که جوان بود با یک تقریباً پیرزن که فاصلهٴ سنیاش 15 ساله بود به سر برد. این آیه هم در مکه نازل شد. در مکه که این طعن جا نداشت که بگویند اگر او پیامبر است چرا با چند عیال زندگی میکند. چرا به تشکیل این همه خانواده تن در میدهد. امر نساء او را از رسالت باز میدارد. این آن نیست.
سؤال ... جواب: نه آخر مشرکین که قبول نداشتند انبیای سابق را که.
سؤال ... جواب: خب انبیای سابق را به رسالت قبول نداشتند مشرکین.
سؤال ... جواب: نه، منظور این است که اهل کتاب که در مکه بودند گرفتاری حضرت نوعاً با مشرکین بود. در مکه اهل کتاب کم بودند و اگر هم بودند در برابر وحی این چنین ایستادگی نداشتند. مدینه بود که اینها بلوا داشتند. در مکه اینها چند تا اشکال میکردند.یا میگفتند چرا سرمایهدار نیستی، یا میگفتند چرا فرشته نیستی، یا میگفتند ... این مسئله این آیه را نمیشود گفت که شبههٴ یهودیهاست یهودیها و اهل کتاب مسیحیها اینها گفته باشند که اگر او پیامبر بود این قدر سرگرم تشکیل خانواده نمیشد. این شبهه در مدینه مطرح شد که جواب دادند. اما این آیهٴ سورهٴ رعد چون در سورهٴ رعد است و ظاهرا مثل سایر آیات این سوره در مکه نازل شده است در مکه جای این شبهه نبود تا بگویند که «شغله امر نساء عن النبوة». این شبهه فقط در مدینه بود. آنچه در مکه بود اصل ازدواج حضرت و فرزند داشتن بود که او را قرآن کریم رد کرده است.
« و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است