- 590
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره رعد _ بخش دوم
- ارجاع متشابهات به محکمات
- بررسی آیات حمل عرش
- بررسی روایات وارده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لأجل مسمٍّی یدبر الامر یفصّل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾
بحث در جمله ﴿ثم استوی علی العرش﴾ بود آنها که میگفتند تفسیر قرآن عبارت از تلاوت قرآن است «تفسیره تلاوته» و میگفتند نباید در اینگونه از مسائل و معارف بحث کرد حرف اینها مخالف با ثِقْلین است هم مخالف با کتابالله هم مخالف با بیان معصوم(علیهالسلام) اما مخالف قرآن کریم است چون قرآن کریم را خدا برای تفکر و تدبر نازل کرده است فرمود کتابی است که ما به سوی تو نازل کردیم ﴿لیدبروا آیاته﴾ و مردم را تشویق میکنند به تدبر در آیات که ﴿أفلا یتدبرون القرآن ام علیٰ قلوب اقفالها﴾ آن کسی که در قرآن تدبر نمیکند و معارف قرآن را درک نمیکند در قلب او و بر قلب او قفل است یک سلسله از امور سیئه اقفال و قفلهای دلاند ﴿افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها﴾ که معلوم میشود برای دلها هم قفلی است و از طرفی هم خدای متعالی رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) را مفسر قرآن معرفی کرد فرمود: ﴿انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم﴾ تو مبیّن آیاتی این آیاتی که برای همگان نازل شده است تو باید تبیین کنی و تشریح کنی پس اولمفسر خود رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است در اصطلاح علوم عقلی میگویند ارسطو معلم اول است و فارابی معلم ثانی ولی در بین اولیای الهی معروف این است که معلم اول رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است و معلم ثانی امیرالمؤمنین علیبنابیطالبی (علیهالسلام) خدا این را معلم اول بشر معرفی کرد فرمود: ﴿انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم﴾ برای مردم تبیین کنی تفسیر کنی نهتنها تلاوت کنی و تعلیم را در کنار تلاوت ذکر کرده فرمود: ﴿یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ سمتهایی که برای رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است تنها تلاوت نیست, تلاوت است, تعلیم است تزکیه هم خواهد بود.
اما مخالف با روایات معصومین(علیهم السلام) است همان طوری که یک مقداری از روایات از کافی خوانده شد بقیه روایات هم به خواست خدا مطرح میشود معلوم میشود که معصومین(علیهم السلام) بحث مبسوطی درباره عرش و اینکه معنای عرش چیست و معنای حمل عرش چیست و چه کسانیاند که حامل عرشاند و سایر مسائلی که مربوط به عرش است بحث مبسوطی کردند بنابراین این حرف که ما نباید در این گونه از معارف سخن بگوییم یا بحث بکنیم صحیح نیست. البته در همین سوره مبارکه رعد آیهای هست که دلالت میکند هرکسی به اندازه استعدادش از معارف الهی بهره میگیرد که فرمود: ﴿انزل من السماء ماء فسٰالت أوْدیة بقدرها فاحْتمل السیل زبداًًًًُ رابیاً﴾ که مبسوطاً این بحث خواهد شد. یعنی علوم و معارف مانند بارانی است که از بالا میبارد هر ظرفی به اندازه ظرفیت خودش از این علوم میگیرد. وقتی باران میبارد و سیل حرکت میکند هر وادی و هر دره و هر گودی به مقدار ظرفیت خود از آب بهره میبرد پس اصل بحث و اصل تدبر و اصل تفکّر در حریم این آیات لازم است. مطلب دوم اینکه اگر قرآن بعضی از آیاتش روشن نیست آیات دیگرش صریح است و امالکتاب است به نام محکمات و هر گونه ابهامی که در آیات دیگر باشد تبیین میکند. محکمات قرآن کریم آیات صریح و روشنیاند که هر گونه ابهامی اگر در آیات دیگر بود برطرف میکنند چون در قرآن کریم آمده که ﴿الله خالق کل شئ﴾ پس هر چه که اطلاق شیء بر آن میشود ماسویالله مخلوقِ الله است, اگر خدا خالقِ کل شئ است ﴿الله خالق کل شئ﴾ و اگر خدا همهٴ اشیا را آفرید و تدبیر و سرپرستی همهٴ اشیا هم به عهده اوست لذا فرمود ﴿و هو علی کلّ شئ وکیل﴾ حدوثاً و بقائاً جهان خلقت و امکان به ذات اقدس الهی متکی است هم ﴿الله خالق کل شئ﴾ هم ﴿و هو علی کل شئ وکیل﴾ لذا فرمود: ﴿ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده﴾ این آیات نشان میدهد که هر چه شئ بر آن اطلاق میشود در جهان امکان به خدا متکیاند نه اینکه خدا بر چیزی تکیه کند عرش چیزی باشد که خدا بر او تکیه کند و او حامل خدا باشد این نخواهد بود. این سؤال برای کسی که تدبر در قرآن دارد پیش نمیآید سؤال در معارفِ عمیقتر است اینها را قرآن صریحاً تبیین کرده اینها برای یک موحد روشن است برای یک کسی که با آن الفبای قرآن کریم آشناست روشن است که خدای متعالی منزه از آن است که بر چیزی استقرار داشته باشد و جسمی و مانند آن حامل حق تعالی باشد اگر خدای متعالی سبحانه روی چیزی قرار بگیرد روی تختی قرار بگیرد که تخت حامل خدا باشد خدای متعالی میشود مانند دیگر موجوداتِ تختنشین درحالی که ﴿لیس کمثله شئ﴾ این ﴿لیس کمثله شئ﴾ از آن آیات محکمی است که هیچ احتمال خلاف و ابهام در آن راه ندارد هر جا مطلبی مبهم و پیچیده بود به برکت این کریمه ﴿لیس کمثله شئ﴾ که جزء آیات محکمهٴ قرآن کریم است ابهامش برطرف میشود. پس نباید ﴿استوی علی العرش﴾ را معنا کرد به طوری که عرش تکیهگاه خدا باشد خدا بر عرش استقرار داشته باشد که عرش حامل حق تعالا باشد این هم مطلب دوم, این دو مطلب خیلی علمی نیست برای اینکه مقداری که انسان با ظواهر قرآن مأنوس باشد میبیند که این فکر که ما بگوییم «تفسیره تلاوته» این صحیح نیست مأمور به تدبریم و آن فکر هم که بگوییم ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾ یعنی روی تخت قرار گرفته ـ معاذالله ـ و تخت حامل اوست این هم صحیح نیست. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم این بود که عرش را ما حمل بکنیم بر فلک نهم و امثال ذلک این هم صحیح نیست, زیرا علمی که پایهاش فرضیه است و لرزان است ما از کجا بالجزم آیات قرآن کریم را بر نظرات علمی حمل بکنیم آن نظراتی که به فرضیه متکی است شاید طولی نکشد که این فرضیه عوض بشود بنابراین این هم صحیح نیست که انسان بگوید جزماً آیه کریمه همین مطلب را میخواهد بگوید که علم میگوید چون علم اگر مطالبش جزمی باشد زمینهای هست اما علم اگر به فرضیه متکی است و چیزی که به فرضیه متکی است خود در حال نوسان است تکیهگاهی ندارد چگونه آیات الهی را بر یک امری حمل بکنیم که تکیهگاهی ندارد نعم آن قضایای نظری که به بدیهی ختم شده براساس اصول عقلی جزمی است که انسان براساس همان اصول عقلی خطوط کلی دین را تشخیص میدهد و عقل مستدِل همانطوری که قبلاً گذشت چراغ است برای تشخیص راه آن یک حساب دیگری است وگرنه هر فرضیه علمی را انسان اصل مفروغعنه بگیرد آیهای را بر آن حمل بکند این صحیح نیست چه اینکه آنها که عرش را به فلک نهم مثلاً حمل میکردند با تحولی که در مسائل هیئت و نجوم پیش آمد و روشن شد یک مقدار که حق با اقدمین بود حق نه با بطلمیوس این ضایعه و این خطر در پیش است.
مطلب چهارم این بود که این عرش به معنای تخت آمده ولی اینجا معنای کنایی مراد است بر تخت استوا پیدا کرد یعنی استیلا و استعلا بر مقام فرمانروایی پیدا کرد زیرا در یک جامعهای که حکومت مطرح است و همه از یک حکومت و از یک حاکم پیروی میکنند آنجا مسئله تخت است و فرمانروایی است و امثال ذلک این معنا فیالجمله صحیح است الا اینکه اگر ما بگوییم ﴿استوی علی العرش﴾ معنای کنایی است باید توجه کنیم که کنایه از یک حقیقت است نه کنایه از یک اعتبار آنچه که در پایان بحث دیروز به آن رسیده بودیم این بود که اینکه میگوییم کنایهای است نه کنایه از یک امر اعتباری بلکه کنایه از یک امر حقیقی. بیان ذلک اگر ما گفتیم فلان سلطان بر تخت فرمانروایی نشست این نشستن بر تخت فرمانروایی کنایه از نیل به مقام اعتباری است یعنی به این سمت سلطنت و ریاست رسیده است که آن سلطنت و ریاست و حاکمیت و مانند آن از شئون اعتباری است, فلان شخص بر تخت ریاست تکیه زد یعنی به این مقام رسید کنایه از آن است لازم نیست تختی باشد لازم نیست میزی باشد کنایه از آن است که به این مقام رسید ولی کنایه از یک امر اعتباری است, آیا خدای متعالی که میگوییم ﴿استوی علی العرش﴾ این کنایه از یک امر اعتباری است که در جهان تکوین سهمی ندارد یا نه واقعیتی است و این کنایه از آن واقعیت است؟ در تشریح این مطلب چهارم قرآن و روایات تأیید میکرد که مقام تکوینی حق تعالی یک واقعیتی است که این ﴿استوی علی العرش﴾ از آن واقعیت به عنوان کنایی اراده شده یعنی چون جهان را او دارد اداره میکند و مقام فرمانروایی خدا هم مقام تکوینی است نه اعتباری اگر خدای متعالی مقامی دارد و دارد اداره میکند نه آن طور که یک رئیس یا سلطان مقامی دارد و دارد اداره میکند که آن امری است اعتباری ولی کار خدا امریست تکوینی و حقیقی. لذا بعد از اینکه فرمود خدا بر عرش استوا دارد مسئلهٴ تدبیر را مطرح میکند یا تدبیر عملی یا تدبیر علمی که هر دو عین هماند تدبیر علمی را در سورهٴ حدید فرموده بود که هر چه در زمین و از زمین است خدا میداند و هر چه به آسمان و از آسمان است هم خدا میداند, در سورهٴ یونس هم آیهٴ سوم وقتی مسئلهٴ استوای علی العرش را بیان میکند اینچنین میفرماید ﴿ان ربکم﴾ که طلیعه آیه از روبیت شروع میشود ﴿ان ربکم الله الذی خلق السماوات و الارض فی ستة ایام ثم اسْتوی علی العرش﴾ ﴿استوی علی العرش﴾ چه میکند ﴿یدبر الامر﴾ که بدون "واو" ذکر کرده که استوای علی العرش را به عنوان تدبیر تبیین کرده ﴿یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه أفلا تذکرون﴾ که شواهد دیگری هم بود.
اما دربارهٴ روایات که یک مقداری از آن روایات خوانده شد بقیهٴ روایات هم که به تدریج ملاحظه میفرمایید نشان میدهد که عرش مقام علمی است و فرشتگان این علم را نائلاند و این علم و فرشتهای که حامل این علم است هر دوی اینها در تحت ربوبیت ربالعالمیناند. مهمترین تفسیری که از عرش میشود همان مقام علم فعلی حق تعالاست, در من لایحضره الفقیهِ مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) این حدیث شریف آمده در باب حج این حدیث را هم در من لا یحضر نقل کردند هم در عللالشرایع نقل کردند و آن این است که این را در باب حج به عنوان علل الحج ذکر کردند نقل کردند که از امام صادق(سلام الله علیه) روایت شده که چرا کعبه کعبه نامیده شد؟ در عللالشرایع با یک تفاوت مختصری آنچه که الآن از من لایحضره الفقیه میخوانیم با یک تفاوت مختصری نقل کردند در علل الشرایع گویاتر است. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که چرا کعبه را کعبه میگویند؟ فرمود «لانها مربعه» یک بیتی است چهار دیوار دارد وقتی چهار دیوار داشت یک سقف دارد میشود پنج یک سطح دارد میشود شش و هر جسمی که شش سطح داشته باشد مکعب است لذا کعبه را کعبه میگویند از این جهت که شکل کعبه مکعب است «لانها مربعة» چون به شکل مکعب است آن گاه راوی سوال میکند که چرا به چهار دیوار ساخته شده ممکن است کمتر یا بیشتر باشد حضرت میفرماید این کعبه به چهار دیوار ساخته شده «لانها بحذاء البیت المعمور» در مقابل بیت معمور است که در آسمان چهارم یا هفتم, بالأخره در آسمان است آن چون مربع است این هم در حذای آن است این هم مربع است آن گاه سائل عرض میکند که چرا بیت المعمور چهار ضلعی است چهار دیوار دارد؟ فرمود «لانه بحذاء العرش» چون عرش چهار ضلعی است و چهار دیوار دارد یا چهار پایه دارد. سؤال میکند که عرش چرا چهار پایه دارد؟ فرمود: «لان الکلمات التی بنی علیها الاسلام اربع و هی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» تمام معارف اسلامی به این چهار کلمه برمیگردد یا تنزیه حق تعالاست از تمام نقص و عیب یا حصر حمد است برای خدا چون تمام نعم از خداست ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ پس جمیع نعم از خداست و حمد هم در برابر نعمت است پس جمیع محامد برای خداست قهراً «الحمد لله» خواهد بود این دو, و چون احدی در جهان هستی واجب نیست, خالق نیست, رب نیست شایستهٴ معبودشدن نیست پس «و لا اله الا الله» و چون احدی نمیتواند خدای متعالی را توصیف کند او برتر از آن است که به فکر احدی بیاید تا کسی بتواند او را وصف کند پس «و الله اکبر» یعنی «اکبر من أن یوصف» نه اکبر من کل شئ خدا بزرگتر از آن است که به فکر کسی بیاید یا کسی بتواند او را توصیف کند با این بیان معلوم میشود این چهار پایهٴ عرش این چهار کلمه است یعنی این چهار علم است جمیع علوم ما یا به تنزیه حق برمیگردد یا به تحمید حق برمیگردد یا به تحلیل حق برمیگردد یا به تکبیر حق برمیگردد. همهٴ معارف به این چهار معرفت برمیگردد این چهار معرفت هم ارکان چهارگانهٴ عرش خدایند, پس «العرش هو العلم» تختی باشد از چوب یا از فلز و مانند آن نیست تختی است که با «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» ساخته شده تختی است که با علم ساخته شده نه تختی است که با چوب یا فلز ساخته شده باشد و آن عرش که مقام علم است وقتی تنزل میکند میشود بیت معمور وقتی به جهان طبیعت میآید میشود کعبه. مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) در شرح این حدیث شریف در جلد چهارم صفحهٴ سوم این را نقل میکنند این شرح مرحوم مجلسی اول (رضوان الله علیه) است بر من لا یحضره الفقیه مرحوم صدوق میفرماید چرا اینها ارکان عرشاند «و هو مربعٌ له ارکان اربعة و یمکن ان یکون العرش هنا بمعنی العلم و یکون المحاذاة معنویة» کما اینکه از بیان خود حضرت معلوم میشود آن گاه میفرمایند: «لأن کلمة سبحان الله» که اول است «تدل علی الصفات التنزیهیه الجلالیه» که تمام نقصها از خدا دور است «و الحمد لله یدل علی ان الصفات الجمالیة» مخصوص حق تعالاست چون تمام نعمتها از ناحیهٴ خداست حمد هم در برابر نعمت است پس همهٴ حمدها از آن خداست و کلمهٴ توحید «تدل علی انه واجب الوجود بالذات و علی وحدته تعالی بل علی جمیع صفات الجلال والاکرام و کذا التکبیر» هم گذشته از اینکه بر این معانی بلند دلالت میکند «مع دلالته علی ان ذاته تعالی اعلی و ارفع من ان یصل الیه العقول والافکار» آن گاه نتیجه میگیرند میفرمایند: «فظهر ان جمیع العلوم مندرجة فیها» در این کلمات اربعه «فیکون المحاذاة للعرش الذی بمعنی العلم من حیث الدلالة علیه» اینها محاذی عرشاند یعنی اینها دلالت بر آن مقام علمی میکنند. در تفسیر نورالثقلین در جلد چهارم صفحهٴ 422 در بیان اینکه اول سورهٴ ص دارد ﴿ص والقرآن ذی الذکر﴾ حضرت سئوال کردند که "ص" یعنی چه؟ حضرت فرمود: «و اما (ص) فعین ینبع من تحت العرش» "ص" یک چشمهای است که از زیر عرش جاری میشود و این همان چشمهای است که رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام معراج از آن چشمه وضو گرفت و آن چشمهای است که جبرئیل(سلام الله علیه) هر روز وارد آن چشمه میشود و در آن چشمه فرو میرود و از آب آن چشمه استفاده میکند بعد پرهای خود را حرکت میدهد از حرکت پرهای او قطرات آب میریزد که از هر قطرهای فرشته خلق میشود اینها همه نشانهٴ آن است که تختِ به معنای جسم خواه از چوب خواه از فلز دیگر نیست, عرش یعنی مقام علم چون علم عامل حیات است و احیاناً از آن به آب زندگانی تعبیر میکنند در آیه آمده ﴿و کان عرشه علی الماء﴾ چطور انسان اگر خواب ببیند که در آب زلال شنا میکند علم و دانش نصیبش میشود حقیقت علم اگر بخواهد تنزل کند به صورت آب زلال در میآید عرش خدا بر آب بود نه یعنی یک تختی بود روی آب بلکه خود علم آب حیات است لذا این روایتی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده بود تفسیر کرد به اینکه ﴿و کان عرشه علی الماء﴾ یعنی عرش به معنای علم را خدا به آب داد یعنی آب است که علم است آب است که حیات میآورد چون علم حیات میآورد و مانند آن. نمونهٴ دیگر همان بود که مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در احتجاج جلد اول صفحهٴ 386 و 387 سؤالهایی که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به آن سؤالها جواب میداد یکیاش این بود که از او سؤال شده که از جایی که شما ایستادهاید تا عرش چقدر فاصله است؟ که حضرت فرمود سؤالی که میکنی برای یافتن معارف باشد متعنّتاً چیزی را سئوال نکن آن گاه فرمود: از جایی که من ایستادهام تا عرش «ان یقول قائل مخلصاً لا اله الا الله» اگر کسی مخلصاً کلمهٴ توحید را گفت تا عرش خدا رابطه دارد, معنای گفتن این کلمه را با اخلاص مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان باب اول کتاب شریف توحید از معصوم(علیه السلام) نقل کرد اخلاصِ کلمهٴ توحید که تا بهشت پاداش یقینی اوست این است که «اخلاصه أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجلّ» کسی مخلصاً این کلمه را بگوید اهل بهشت است, اخلاص این کلمه آن است که این کلمهٴ توحید حاجز و حایلی باشد بین او و بین معصیت خدا. اگر کسی این کلمه را با اخلاص گفت یعنی این کلمهٴ توحید حاجز و حایل بود بین او و عصیان حق «أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجل» این معنای اخلاص است اگر کسی این چنین گفت تا عرش خدا رابطه دارد این را که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در احتجاج طبرسی آن صدرش نقل شده فرمود: آنجا که من هستم تا عرش خدا گفتن این کلمه با اخلاص است. سائل سؤال میکند که ثواب این کلمه چیست؟ چند سؤال و جواب مطرح میشود آن گاه حضرت این آیه را تلاوت میکند ﴿الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه﴾ که در سورهٴ فاطر است اگر به سمت الله کلمهٴ طیب صعود میکند الله که سمتی ندارد ﴿فاینما تولوا فثمّ وجه الله﴾ پس چیست که بالا میرود؟ حضرت به استناد ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ فرمود: کلمهٴ «لا اله الا الله» تا عرش رابطه دارد معلوم میشود عرش تخت نیست, عرش جسم نیست, عرش در جایی نیست که انسان به آن جای معین متوجه بشود و به آن جای معین برسد, به این آیهٴ ﴿الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه﴾ که در سورهٴ فاطر آمده حضرت استناد کردند آیهٴ ده سورهٴ فاطر ﴿من کان یرید العزة﴾ اگر کسی بخواهد عزیز بشود ﴿فللّه العزة جمیعا﴾ عزت همگی از آن خداست پس اگر در جای دیگر فرمود: ﴿لله العزة و لرسوله و للمؤمنین﴾ در این آیهٴ ده سورهٴ فاطر میفهماند که عزتی که برای مؤمنین و برای رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) است عزت بالتَّبَع است نه عزت بالاصاله زیرا در اینجا فرمود: ﴿فلله العزة جمیعا﴾ خب ﴿من کان یرید العزة فللّه العزة جمیعا﴾ عزت از آن خداست چه کنیم به آن عزت برسیم ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ کلم طیب داشته باشیم عزیز خواهیم شد عقاید خوب از این طرف هم ﴿والعمل الصالح یرفعه﴾ بنابراین عرش به آن معنا که تختی باشد و امثال ذلک نخواهد بود چه اینکه روایت دیگری که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال کردند بین آسمان و زمین چقدر فرق است فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم» یعنی اگر آسمان ظاهر را میگویید نگاه شما به آسمان ظاهر اصابت میکند تا آنجا که چشمتان میبیند اگر درون را میگویید آن آسمان معنوی را میگویید آه مظلوم به آنجا میرسد. فرمود بین زمین و آسمان «مد البصر و دعوة المظلوم» اینها نشان میدهد آن جایی که به نام آسمان است آنکه منشأ تدبیر است آنکه منشأ رفع حوایج است جسم و جسمانی نخواهد بود. اما آنچه را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همین باب العرش و الکرسی کافی نقل کرد روایت دومش این است که صفوانبنیحیی میگوید مرد محدثی از من خواست که من او را به خدمت امام هشتم(سلام الله علیه) برسانم «فاستأذنته» از حضرت از ثامنالحجج (علیهم السلام) اجازه گرفتم حضرت اجازه فرمودند «فأذن لی فدخل فسءله عن الحلال والحرام ثم قال أفَتُقِرُّ ان الله محمولٌ» شما میپذیرید که خدا محمول است یا نه؟ «فقال ابوالحسن (علیه السلام): کل محمول مفعول به مضاف الی غیره محتاج» اگر محمول است حاملی میخواهد «و المحمول اسم نقص فی اللفظ و الحامل فاعل و هو فی اللفظ مدحة» حاملبودن کمال است نه محمولبودن «و کذلک قول القائل فوق و تحت و اعلی و اسفل» که یکی کمال است دیگری نقص پس اینها بعضی کمالاند بعضی نقص و قرآن منطقش این است که «وقد قال الله ﴿و لله الاسماء الحسنی﴾» ﴿لله الاسماء الحسنی﴾ یعنی اسم دو قسم است یا قبیح است یا حسن اسمای قبیحه اصلاً به حق تعالا ارتباط ندارد این یک مطلب در بین اسمای حسن آنها که احسنالاسماء هستند الاسماءالحسنی هستند نه تنها حسناند بلکه احسن الاسماء هستند برای خدایند پس ما یک اسم داریم به نام جهل یک اسم داریم به نام علم, خدا جاهل نیست علم و علیمبودن جزء اسمهای حسن است در بین این اسمهای حسن, احسنالاسماء برای خداست پس او عالم نیست او ﴿بکل شئ علیم﴾ است او قدیر نیست بلکه ﴿علیٰ کل شئ قدیر﴾ است اسمای حسنا یعنی احسنالاسماء نهتنها اسمای حسن حضرت فرمود آنچه که تو گفتی اسم نقص است و برای خدای متعالی نهتنها اسم نقص نیست بلکه اسمهای حسن هم نیست ﴿لله الاسماء الحسنی﴾ که افعل تفصیل باشد از احسن. احسنالاسماء برای خداست که هیچ نقص و عیبی در او راه پیدا نکند «﴿و لله الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها﴾ و لم یقل فی کتبه» این حرفی که تو میزنی یا باید ریشهٴ وحی داشته باشد در قرآن کریم باشد یا سیرهٴ موحدان باشد کلمهٴ محمول را نه در قرآن ما داریم نه هیچ موحدی در دعای خود خدا را محمول دانست «و لم یقل فی کتبه» نه تنها در قرآن در هیچ کتبی از کتابهای آسمانی نیامده که «انه المحمول بل قال انه الحامل فی البر و البحر و الممسک السماوات و الارض ان تزولا و المحمول ما سوی الله» پس ما سویٰ الله محمولاند و خدای متعالی حامل است این از نظر کتابهای آسمانی از نظری هم که هیچ موحدی نگفت خدا محمول است برای آنکه «و لم یسمع احد آمن بالله و عظمته قطّ قال فى دعائه یا محمول» هیچ موحدی شنیده نشد که در نیایش و دعا بگوید یا محمول آن گاه سائل عرض کرد که پس اگر این است یک جای قرآن میگوید خدا بر عرش است یک جای قرآن میگوید عرش را عدهای حمل میکنند پس خدا محمول است «فأنه قال ﴿و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة﴾» این یکی «و قال» در سورهٴ دیگر «﴿الذین یحملون العرش﴾» این دو تا پس یک عده حاملان عرشاند و خدا هم که روی عرش است پس خدا محمول است ـ معاذ الله ـ این سؤال این مرد است. «فقال ابوالحسن (علیه السلام)» این استنتاجی که کردید میفرماید که از این دو آیه استفاده میشود که عدهای حامل عرشاند عرش که خدا نیست «العرش لیس هو الله و العرش اسم علم و قدرة و عرش فیه کل شئ» این مقام علمی را که مخلوق خداست خدا به مخلوق دیگرش استناد داد «ثم اضاف الحمل الی غیره» حمل این عرش را به فرشتگان نسبت داد گفت اینهایند که حاملان عرشاند عرش یعنی مقام فعل قدرت فعلی نه قدرت ذاتی این علم فعلی نه علم ذاتی این علم فعلی به آن علم ذاتی تکیه میکند این قدرت فعلی به آن قدرت ذاتی تکیه میکند. پس خلقی حامل خلق دیگر است «و کلاهما» محمولِ حق تعالایند «ثم اضاف الحمل الی غیره» که برخی از مخلوقهای خود را برای این خدای متعالی برگزید که حاملان عرش او باشند «لأنه استعبد خلقه بحمل عرشه» بعضیها عبادتشان در این است که حاملان عرش باشند دو آیه در قرآن کریم راجع به حاملان عرش هست که آنها که حاملان عرشاند ﴿یستغفرون﴾ طلب مغفرت میکنند در یک جا دارد که ﴿یستغفرون للذین آمنوا﴾ یک جا دارد که ﴿یستغفرون لمن فی الارض﴾ در یک کریمه دارد که برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند در کریمهٴ دیگر دارد برای کسانی که در زمیناند طلب مغفرت میکنند گفتند جمعش آن است که آنها غیرمؤمن را نمیبینند اصلاً چون غیرمؤمن تاریک است نوری ندارد تا دیده بشود پس بنابراین «من فی الارض» همان مؤمنین خواهند بود «و هُم حملة علمه و خلقا یسبحون حول عرشه و هم یعملون بعلمه» فرمود فرشتگانی را خدای متعالی مأمور حمل عرش کرد فرشتگانی را مأمور طواف دور عرش کرد فرشتگانی را مأمور کتابت اعمال کرد همهٴ این کارها را خداوند متعالی به اینها به عنوان اطاعت و عبادت موظف کرد و در اختیار اینها قرار داد «و ملائکة یکتبون اعمال عباده و استعبد اهل الارض بالطواف حول بیته و الله علی العرش استوی کما قال» اما و العرش و من یحمله» دو «و من حول العرش» سه «والله الحامل لهم» عرش و فرشتگان حامل عرش و فرشتگانی که طوافکننده حول عرشاند همه و همه را الله آفرید و الله اداره میکند «و العرش و من یحمله و من حول العرش» هر سه را «و الله الحامل لهم الحافظ لهم الممسک القائم علی کل نفس و فوق کل شئ و علی کل شئ» در این بحثهای عقلی امام هشتم(سلام الله علیه) در خراسان آن طوری که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده است برکتهای فراوانی را نصیب مسلمین کرده در یکی از این بحثها وقتی آن طرف در برابر نقض و ابرام حضرت قرار میگیرد گاهی انکار میکند گاهی نفی میکند گاهی اثبات میکند مأمون دارد عصبانی میشود حضرت میفرماید که شما عصبانی نشوید این بیرون میرود میگوید احتشام خلیفه نگذاشت من جواب علیبنموسیالرضا را بگویم نه به طور آزاد بحث بکنیم تا ببینیم جواب چه در میآید به طور خیلی عادی و استدلالی نظیر همین. این میشود همان بیانی که علیبنابیطالب [علیه السلام] فرمود: که ما قرآن ناطقیم آن حرفی که میگویند: «الاستواء معلوم الکیفیة مجهول السؤال بدعه الایمان واجب» با این طور که مینشیند و دانه دانه الفبای قرآن را تفسیر میکند چقدر فرق است
پرسش …
پاسخ: کسی روی عرش او پا نمیگذارد آن مقام, مقام مخصوص است کسی آنجا پا نمیگذارد حالا شاید برسیم به آن. «و لا یقال محمول» چون او حامل کل شئ است «و لا اسفل» چون او اعلای کل شئ است آن گاه ابوغره همین محدث و همین سائل گفت پس شما با روایات چه کار میکنید؟ حالا آیات را این طور معنا کردید به امام هشتم عرض میکند میگوید شما آیات را این طور معنا کردید روایات را چه کار میکنید؟ «فتکذّب بالرّوایة التی جاءت ان الله اذا غضب انما یعرف غضبه أن الملائکة الذین یحملون العرش یجدون ثقله علی کواهلهم و فیخرون سجداً» شما آمدید آیات را این طور معنا کردید اما روایت را چه میکنید روایت میگوید که ظاهر روایت این است که عرش تختی است و چند پایه دارد برای اینکه ظاهر روایت آن است که اگر خدا غضب کرده نشانهٴ آن غضب این است که تخت خدا سنگین میشود و فرشتگان سنگینی این تخت خدا را روی کواهل و دوشهایشان احساس میکنند میفهمند خدا غضبناک شده است سجود میکنند این روایت را چه کار میکنید؟ روایت که میگوید «ان الله اذا غضب» غضبش از اینجا معلوم میشود که فرشتگان حامل عرش سنگینی را روی دوششان احساس میکنند بعد میفهمند که خدا غضبناک شده «فاذا ذهب الغضب» وقتی غضب تمام شده «خفّ» سبک میشود این تخت «و رجعوا الی مواقفهم» اینها به جای خودشان برمیگردند حضرت فرمود شما خیال کردی غضب خدا یعنی عصبانی میشود حالش به هم میخورد تغییر حال میدهد این چنین است؟ «فقال ابوالحسن (علیه السلام) اخبرنی عن الله تبارک و تعالی» فرمود ما در یک مسئلهای باهم اتفاق داریم و آن این است که خدا یک وقتی عصبانی شد در یک مرحله عصبانی شد که هنوز راضی نشده پس همیشه آن تخت سنگین است چون دربارهٴ افراد عادی گاهی معصیت میکنند خدا غضب میکند گاهی توبه میکنند خدا رفع غضب میکند اما یک امر را نشان داریم که خدا غضب کرده و هنوز راضی نشده و آن جریان شیطان است که فرمود: ﴿ان علیک لعنتی الی یوم الدین﴾ این غضب هنوز هست پس همیشه تخت سنگین است که تختی در کار نیست غضب به معنای تغییر حال نیست, به معنای عصبانیشدن نیست «اخبرنی عن الله تبارک و تعالی منذ لعن ابلیس الی یومک هذا هو غضبان علیه» غضبناک است دیگر راضی که نشد از او که «فمتی رضى» از ابلیس که راضی نشد که «و هو فی صفتک» آن طوری که تو غضب را معنا کردی به معنی عصبانی شدن پس «لم یزل غضبان علیه و علی اولیائه» بر او چون گفت ﴿لأملأنَّ جهنم منک و مِمَّن تبعک منهم اجمعین﴾ بر همهشان غضبناک است دیگر «و علی اتباعه» پس همیشه خدا غضبناک است همیشه این تخت سنگین است این چه حرفی است میزنی تو؟ «کیف تجتریٰ ان تصف ربک بالتغییر» چطوری به خودت اجازه میدهی که خدای متعال را غضبان به معنای عصبانی بدانی؟ که غضب کرده یعنی از حالتی به حالت دیگر عوض شده تغییر پیدا کرده «کیف تجتریٰ ان تصف ربک بالتغییر من حال الی حال» و خیال کردی «وَانه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین» دیگران که عصبانی میشوند تغییر حال پیدا میکنند یا رضا پیدا میکنند تغییر حالتی در آنها پیدا میشود خدا که عصبانی میشود یا راضی میشود حالتش عوض میشود «سبحانه و تعالی لم یزل مع الزائلین و لم یتغیر مع المتغیرین» هرگز با زائلین زایل نمیشود هرگز با متغیرین متغیر نمیشود چون تمام این حوادث تاریخی و رویدادهای مادی در قلمرو فرمان اویند بیان علیبنابیطالب(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ نهج دارد که «لا یجری علیه السکون و الحرکة» آن گاه استدلال میکند میفرماید «و کیف یجری علیه ما هو أجراه و یعود فیه ما هو أبداه و یحدث فیه ما هو أحدثه» حرکت و سکون را که خدا آفرید چگونه قانون حرکت بر خدا حکومت میکند؟ چگونه چیزی که از خدا صادر شده است بر خدا حکومت میکند؟ «و لم یتبدل مع المتبدّلین و مَن دونه فی یده و تدبیره و کلهم الیه محتاج و هو غنیٌ عمّن سواه»
«الحمد لله رب العالمین»
- ارجاع متشابهات به محکمات
- بررسی آیات حمل عرش
- بررسی روایات وارده
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿الله الذی رفع السماوات بغیر عمد ترونها ثم استوی علی العرش و سخر الشمس و القمر کل یجری لأجل مسمٍّی یدبر الامر یفصّل الآیات لعلکم بلقاء ربکم توقنون﴾
بحث در جمله ﴿ثم استوی علی العرش﴾ بود آنها که میگفتند تفسیر قرآن عبارت از تلاوت قرآن است «تفسیره تلاوته» و میگفتند نباید در اینگونه از مسائل و معارف بحث کرد حرف اینها مخالف با ثِقْلین است هم مخالف با کتابالله هم مخالف با بیان معصوم(علیهالسلام) اما مخالف قرآن کریم است چون قرآن کریم را خدا برای تفکر و تدبر نازل کرده است فرمود کتابی است که ما به سوی تو نازل کردیم ﴿لیدبروا آیاته﴾ و مردم را تشویق میکنند به تدبر در آیات که ﴿أفلا یتدبرون القرآن ام علیٰ قلوب اقفالها﴾ آن کسی که در قرآن تدبر نمیکند و معارف قرآن را درک نمیکند در قلب او و بر قلب او قفل است یک سلسله از امور سیئه اقفال و قفلهای دلاند ﴿افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها﴾ که معلوم میشود برای دلها هم قفلی است و از طرفی هم خدای متعالی رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) را مفسر قرآن معرفی کرد فرمود: ﴿انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم﴾ تو مبیّن آیاتی این آیاتی که برای همگان نازل شده است تو باید تبیین کنی و تشریح کنی پس اولمفسر خود رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است در اصطلاح علوم عقلی میگویند ارسطو معلم اول است و فارابی معلم ثانی ولی در بین اولیای الهی معروف این است که معلم اول رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است و معلم ثانی امیرالمؤمنین علیبنابیطالبی (علیهالسلام) خدا این را معلم اول بشر معرفی کرد فرمود: ﴿انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم﴾ برای مردم تبیین کنی تفسیر کنی نهتنها تلاوت کنی و تعلیم را در کنار تلاوت ذکر کرده فرمود: ﴿یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب والحکمة﴾ سمتهایی که برای رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلم) است تنها تلاوت نیست, تلاوت است, تعلیم است تزکیه هم خواهد بود.
اما مخالف با روایات معصومین(علیهم السلام) است همان طوری که یک مقداری از روایات از کافی خوانده شد بقیه روایات هم به خواست خدا مطرح میشود معلوم میشود که معصومین(علیهم السلام) بحث مبسوطی درباره عرش و اینکه معنای عرش چیست و معنای حمل عرش چیست و چه کسانیاند که حامل عرشاند و سایر مسائلی که مربوط به عرش است بحث مبسوطی کردند بنابراین این حرف که ما نباید در این گونه از معارف سخن بگوییم یا بحث بکنیم صحیح نیست. البته در همین سوره مبارکه رعد آیهای هست که دلالت میکند هرکسی به اندازه استعدادش از معارف الهی بهره میگیرد که فرمود: ﴿انزل من السماء ماء فسٰالت أوْدیة بقدرها فاحْتمل السیل زبداًًًًُ رابیاً﴾ که مبسوطاً این بحث خواهد شد. یعنی علوم و معارف مانند بارانی است که از بالا میبارد هر ظرفی به اندازه ظرفیت خودش از این علوم میگیرد. وقتی باران میبارد و سیل حرکت میکند هر وادی و هر دره و هر گودی به مقدار ظرفیت خود از آب بهره میبرد پس اصل بحث و اصل تدبر و اصل تفکّر در حریم این آیات لازم است. مطلب دوم اینکه اگر قرآن بعضی از آیاتش روشن نیست آیات دیگرش صریح است و امالکتاب است به نام محکمات و هر گونه ابهامی که در آیات دیگر باشد تبیین میکند. محکمات قرآن کریم آیات صریح و روشنیاند که هر گونه ابهامی اگر در آیات دیگر بود برطرف میکنند چون در قرآن کریم آمده که ﴿الله خالق کل شئ﴾ پس هر چه که اطلاق شیء بر آن میشود ماسویالله مخلوقِ الله است, اگر خدا خالقِ کل شئ است ﴿الله خالق کل شئ﴾ و اگر خدا همهٴ اشیا را آفرید و تدبیر و سرپرستی همهٴ اشیا هم به عهده اوست لذا فرمود ﴿و هو علی کلّ شئ وکیل﴾ حدوثاً و بقائاً جهان خلقت و امکان به ذات اقدس الهی متکی است هم ﴿الله خالق کل شئ﴾ هم ﴿و هو علی کل شئ وکیل﴾ لذا فرمود: ﴿ان الله یمسک السماوات و الارض ان تزولا و لئن زالتا ان امسکهما من احد من بعده﴾ این آیات نشان میدهد که هر چه شئ بر آن اطلاق میشود در جهان امکان به خدا متکیاند نه اینکه خدا بر چیزی تکیه کند عرش چیزی باشد که خدا بر او تکیه کند و او حامل خدا باشد این نخواهد بود. این سؤال برای کسی که تدبر در قرآن دارد پیش نمیآید سؤال در معارفِ عمیقتر است اینها را قرآن صریحاً تبیین کرده اینها برای یک موحد روشن است برای یک کسی که با آن الفبای قرآن کریم آشناست روشن است که خدای متعالی منزه از آن است که بر چیزی استقرار داشته باشد و جسمی و مانند آن حامل حق تعالی باشد اگر خدای متعالی سبحانه روی چیزی قرار بگیرد روی تختی قرار بگیرد که تخت حامل خدا باشد خدای متعالی میشود مانند دیگر موجوداتِ تختنشین درحالی که ﴿لیس کمثله شئ﴾ این ﴿لیس کمثله شئ﴾ از آن آیات محکمی است که هیچ احتمال خلاف و ابهام در آن راه ندارد هر جا مطلبی مبهم و پیچیده بود به برکت این کریمه ﴿لیس کمثله شئ﴾ که جزء آیات محکمهٴ قرآن کریم است ابهامش برطرف میشود. پس نباید ﴿استوی علی العرش﴾ را معنا کرد به طوری که عرش تکیهگاه خدا باشد خدا بر عرش استقرار داشته باشد که عرش حامل حق تعالا باشد این هم مطلب دوم, این دو مطلب خیلی علمی نیست برای اینکه مقداری که انسان با ظواهر قرآن مأنوس باشد میبیند که این فکر که ما بگوییم «تفسیره تلاوته» این صحیح نیست مأمور به تدبریم و آن فکر هم که بگوییم ﴿الرحمن علی العرش استوی﴾ یعنی روی تخت قرار گرفته ـ معاذالله ـ و تخت حامل اوست این هم صحیح نیست. مسئلهٴ سوم و مطلب سوم این بود که عرش را ما حمل بکنیم بر فلک نهم و امثال ذلک این هم صحیح نیست, زیرا علمی که پایهاش فرضیه است و لرزان است ما از کجا بالجزم آیات قرآن کریم را بر نظرات علمی حمل بکنیم آن نظراتی که به فرضیه متکی است شاید طولی نکشد که این فرضیه عوض بشود بنابراین این هم صحیح نیست که انسان بگوید جزماً آیه کریمه همین مطلب را میخواهد بگوید که علم میگوید چون علم اگر مطالبش جزمی باشد زمینهای هست اما علم اگر به فرضیه متکی است و چیزی که به فرضیه متکی است خود در حال نوسان است تکیهگاهی ندارد چگونه آیات الهی را بر یک امری حمل بکنیم که تکیهگاهی ندارد نعم آن قضایای نظری که به بدیهی ختم شده براساس اصول عقلی جزمی است که انسان براساس همان اصول عقلی خطوط کلی دین را تشخیص میدهد و عقل مستدِل همانطوری که قبلاً گذشت چراغ است برای تشخیص راه آن یک حساب دیگری است وگرنه هر فرضیه علمی را انسان اصل مفروغعنه بگیرد آیهای را بر آن حمل بکند این صحیح نیست چه اینکه آنها که عرش را به فلک نهم مثلاً حمل میکردند با تحولی که در مسائل هیئت و نجوم پیش آمد و روشن شد یک مقدار که حق با اقدمین بود حق نه با بطلمیوس این ضایعه و این خطر در پیش است.
مطلب چهارم این بود که این عرش به معنای تخت آمده ولی اینجا معنای کنایی مراد است بر تخت استوا پیدا کرد یعنی استیلا و استعلا بر مقام فرمانروایی پیدا کرد زیرا در یک جامعهای که حکومت مطرح است و همه از یک حکومت و از یک حاکم پیروی میکنند آنجا مسئله تخت است و فرمانروایی است و امثال ذلک این معنا فیالجمله صحیح است الا اینکه اگر ما بگوییم ﴿استوی علی العرش﴾ معنای کنایی است باید توجه کنیم که کنایه از یک حقیقت است نه کنایه از یک اعتبار آنچه که در پایان بحث دیروز به آن رسیده بودیم این بود که اینکه میگوییم کنایهای است نه کنایه از یک امر اعتباری بلکه کنایه از یک امر حقیقی. بیان ذلک اگر ما گفتیم فلان سلطان بر تخت فرمانروایی نشست این نشستن بر تخت فرمانروایی کنایه از نیل به مقام اعتباری است یعنی به این سمت سلطنت و ریاست رسیده است که آن سلطنت و ریاست و حاکمیت و مانند آن از شئون اعتباری است, فلان شخص بر تخت ریاست تکیه زد یعنی به این مقام رسید کنایه از آن است لازم نیست تختی باشد لازم نیست میزی باشد کنایه از آن است که به این مقام رسید ولی کنایه از یک امر اعتباری است, آیا خدای متعالی که میگوییم ﴿استوی علی العرش﴾ این کنایه از یک امر اعتباری است که در جهان تکوین سهمی ندارد یا نه واقعیتی است و این کنایه از آن واقعیت است؟ در تشریح این مطلب چهارم قرآن و روایات تأیید میکرد که مقام تکوینی حق تعالی یک واقعیتی است که این ﴿استوی علی العرش﴾ از آن واقعیت به عنوان کنایی اراده شده یعنی چون جهان را او دارد اداره میکند و مقام فرمانروایی خدا هم مقام تکوینی است نه اعتباری اگر خدای متعالی مقامی دارد و دارد اداره میکند نه آن طور که یک رئیس یا سلطان مقامی دارد و دارد اداره میکند که آن امری است اعتباری ولی کار خدا امریست تکوینی و حقیقی. لذا بعد از اینکه فرمود خدا بر عرش استوا دارد مسئلهٴ تدبیر را مطرح میکند یا تدبیر عملی یا تدبیر علمی که هر دو عین هماند تدبیر علمی را در سورهٴ حدید فرموده بود که هر چه در زمین و از زمین است خدا میداند و هر چه به آسمان و از آسمان است هم خدا میداند, در سورهٴ یونس هم آیهٴ سوم وقتی مسئلهٴ استوای علی العرش را بیان میکند اینچنین میفرماید ﴿ان ربکم﴾ که طلیعه آیه از روبیت شروع میشود ﴿ان ربکم الله الذی خلق السماوات و الارض فی ستة ایام ثم اسْتوی علی العرش﴾ ﴿استوی علی العرش﴾ چه میکند ﴿یدبر الامر﴾ که بدون "واو" ذکر کرده که استوای علی العرش را به عنوان تدبیر تبیین کرده ﴿یدبر الامر ما من شفیع الا من بعد اذنه ذلکم الله ربکم فاعبدوه أفلا تذکرون﴾ که شواهد دیگری هم بود.
اما دربارهٴ روایات که یک مقداری از آن روایات خوانده شد بقیهٴ روایات هم که به تدریج ملاحظه میفرمایید نشان میدهد که عرش مقام علمی است و فرشتگان این علم را نائلاند و این علم و فرشتهای که حامل این علم است هر دوی اینها در تحت ربوبیت ربالعالمیناند. مهمترین تفسیری که از عرش میشود همان مقام علم فعلی حق تعالاست, در من لایحضره الفقیهِ مرحوم ابن بابویه قمی(رضوان الله علیه) این حدیث شریف آمده در باب حج این حدیث را هم در من لا یحضر نقل کردند هم در عللالشرایع نقل کردند و آن این است که این را در باب حج به عنوان علل الحج ذکر کردند نقل کردند که از امام صادق(سلام الله علیه) روایت شده که چرا کعبه کعبه نامیده شد؟ در عللالشرایع با یک تفاوت مختصری آنچه که الآن از من لایحضره الفقیه میخوانیم با یک تفاوت مختصری نقل کردند در علل الشرایع گویاتر است. از امام صادق(علیه السلام) نقل شده که چرا کعبه را کعبه میگویند؟ فرمود «لانها مربعه» یک بیتی است چهار دیوار دارد وقتی چهار دیوار داشت یک سقف دارد میشود پنج یک سطح دارد میشود شش و هر جسمی که شش سطح داشته باشد مکعب است لذا کعبه را کعبه میگویند از این جهت که شکل کعبه مکعب است «لانها مربعة» چون به شکل مکعب است آن گاه راوی سوال میکند که چرا به چهار دیوار ساخته شده ممکن است کمتر یا بیشتر باشد حضرت میفرماید این کعبه به چهار دیوار ساخته شده «لانها بحذاء البیت المعمور» در مقابل بیت معمور است که در آسمان چهارم یا هفتم, بالأخره در آسمان است آن چون مربع است این هم در حذای آن است این هم مربع است آن گاه سائل عرض میکند که چرا بیت المعمور چهار ضلعی است چهار دیوار دارد؟ فرمود «لانه بحذاء العرش» چون عرش چهار ضلعی است و چهار دیوار دارد یا چهار پایه دارد. سؤال میکند که عرش چرا چهار پایه دارد؟ فرمود: «لان الکلمات التی بنی علیها الاسلام اربع و هی سبحان الله و الحمد لله و لا اله الا الله و الله اکبر» تمام معارف اسلامی به این چهار کلمه برمیگردد یا تنزیه حق تعالاست از تمام نقص و عیب یا حصر حمد است برای خدا چون تمام نعم از خداست ﴿ما بکم من نعمة فمن الله﴾ پس جمیع نعم از خداست و حمد هم در برابر نعمت است پس جمیع محامد برای خداست قهراً «الحمد لله» خواهد بود این دو, و چون احدی در جهان هستی واجب نیست, خالق نیست, رب نیست شایستهٴ معبودشدن نیست پس «و لا اله الا الله» و چون احدی نمیتواند خدای متعالی را توصیف کند او برتر از آن است که به فکر احدی بیاید تا کسی بتواند او را وصف کند پس «و الله اکبر» یعنی «اکبر من أن یوصف» نه اکبر من کل شئ خدا بزرگتر از آن است که به فکر کسی بیاید یا کسی بتواند او را توصیف کند با این بیان معلوم میشود این چهار پایهٴ عرش این چهار کلمه است یعنی این چهار علم است جمیع علوم ما یا به تنزیه حق برمیگردد یا به تحمید حق برمیگردد یا به تحلیل حق برمیگردد یا به تکبیر حق برمیگردد. همهٴ معارف به این چهار معرفت برمیگردد این چهار معرفت هم ارکان چهارگانهٴ عرش خدایند, پس «العرش هو العلم» تختی باشد از چوب یا از فلز و مانند آن نیست تختی است که با «سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اکبر» ساخته شده تختی است که با علم ساخته شده نه تختی است که با چوب یا فلز ساخته شده باشد و آن عرش که مقام علم است وقتی تنزل میکند میشود بیت معمور وقتی به جهان طبیعت میآید میشود کعبه. مرحوم مجلسی اول(رضوان الله علیه) در شرح این حدیث شریف در جلد چهارم صفحهٴ سوم این را نقل میکنند این شرح مرحوم مجلسی اول (رضوان الله علیه) است بر من لا یحضره الفقیه مرحوم صدوق میفرماید چرا اینها ارکان عرشاند «و هو مربعٌ له ارکان اربعة و یمکن ان یکون العرش هنا بمعنی العلم و یکون المحاذاة معنویة» کما اینکه از بیان خود حضرت معلوم میشود آن گاه میفرمایند: «لأن کلمة سبحان الله» که اول است «تدل علی الصفات التنزیهیه الجلالیه» که تمام نقصها از خدا دور است «و الحمد لله یدل علی ان الصفات الجمالیة» مخصوص حق تعالاست چون تمام نعمتها از ناحیهٴ خداست حمد هم در برابر نعمت است پس همهٴ حمدها از آن خداست و کلمهٴ توحید «تدل علی انه واجب الوجود بالذات و علی وحدته تعالی بل علی جمیع صفات الجلال والاکرام و کذا التکبیر» هم گذشته از اینکه بر این معانی بلند دلالت میکند «مع دلالته علی ان ذاته تعالی اعلی و ارفع من ان یصل الیه العقول والافکار» آن گاه نتیجه میگیرند میفرمایند: «فظهر ان جمیع العلوم مندرجة فیها» در این کلمات اربعه «فیکون المحاذاة للعرش الذی بمعنی العلم من حیث الدلالة علیه» اینها محاذی عرشاند یعنی اینها دلالت بر آن مقام علمی میکنند. در تفسیر نورالثقلین در جلد چهارم صفحهٴ 422 در بیان اینکه اول سورهٴ ص دارد ﴿ص والقرآن ذی الذکر﴾ حضرت سئوال کردند که "ص" یعنی چه؟ حضرت فرمود: «و اما (ص) فعین ینبع من تحت العرش» "ص" یک چشمهای است که از زیر عرش جاری میشود و این همان چشمهای است که رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام معراج از آن چشمه وضو گرفت و آن چشمهای است که جبرئیل(سلام الله علیه) هر روز وارد آن چشمه میشود و در آن چشمه فرو میرود و از آب آن چشمه استفاده میکند بعد پرهای خود را حرکت میدهد از حرکت پرهای او قطرات آب میریزد که از هر قطرهای فرشته خلق میشود اینها همه نشانهٴ آن است که تختِ به معنای جسم خواه از چوب خواه از فلز دیگر نیست, عرش یعنی مقام علم چون علم عامل حیات است و احیاناً از آن به آب زندگانی تعبیر میکنند در آیه آمده ﴿و کان عرشه علی الماء﴾ چطور انسان اگر خواب ببیند که در آب زلال شنا میکند علم و دانش نصیبش میشود حقیقت علم اگر بخواهد تنزل کند به صورت آب زلال در میآید عرش خدا بر آب بود نه یعنی یک تختی بود روی آب بلکه خود علم آب حیات است لذا این روایتی را که مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) نقل کرده بود تفسیر کرد به اینکه ﴿و کان عرشه علی الماء﴾ یعنی عرش به معنای علم را خدا به آب داد یعنی آب است که علم است آب است که حیات میآورد چون علم حیات میآورد و مانند آن. نمونهٴ دیگر همان بود که مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در احتجاج جلد اول صفحهٴ 386 و 387 سؤالهایی که امیرالمؤمنین(علیهالسلام) به آن سؤالها جواب میداد یکیاش این بود که از او سؤال شده که از جایی که شما ایستادهاید تا عرش چقدر فاصله است؟ که حضرت فرمود سؤالی که میکنی برای یافتن معارف باشد متعنّتاً چیزی را سئوال نکن آن گاه فرمود: از جایی که من ایستادهام تا عرش «ان یقول قائل مخلصاً لا اله الا الله» اگر کسی مخلصاً کلمهٴ توحید را گفت تا عرش خدا رابطه دارد, معنای گفتن این کلمه را با اخلاص مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در همان باب اول کتاب شریف توحید از معصوم(علیه السلام) نقل کرد اخلاصِ کلمهٴ توحید که تا بهشت پاداش یقینی اوست این است که «اخلاصه أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجلّ» کسی مخلصاً این کلمه را بگوید اهل بهشت است, اخلاص این کلمه آن است که این کلمهٴ توحید حاجز و حایلی باشد بین او و بین معصیت خدا. اگر کسی این کلمه را با اخلاص گفت یعنی این کلمهٴ توحید حاجز و حایل بود بین او و عصیان حق «أن تحجزه لا اله الا الله عمّا حرم الله عزوجل» این معنای اخلاص است اگر کسی این چنین گفت تا عرش خدا رابطه دارد این را که حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) در احتجاج طبرسی آن صدرش نقل شده فرمود: آنجا که من هستم تا عرش خدا گفتن این کلمه با اخلاص است. سائل سؤال میکند که ثواب این کلمه چیست؟ چند سؤال و جواب مطرح میشود آن گاه حضرت این آیه را تلاوت میکند ﴿الیه یصعد الکلم الطیب والعمل الصالح یرفعه﴾ که در سورهٴ فاطر است اگر به سمت الله کلمهٴ طیب صعود میکند الله که سمتی ندارد ﴿فاینما تولوا فثمّ وجه الله﴾ پس چیست که بالا میرود؟ حضرت به استناد ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ فرمود: کلمهٴ «لا اله الا الله» تا عرش رابطه دارد معلوم میشود عرش تخت نیست, عرش جسم نیست, عرش در جایی نیست که انسان به آن جای معین متوجه بشود و به آن جای معین برسد, به این آیهٴ ﴿الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه﴾ که در سورهٴ فاطر آمده حضرت استناد کردند آیهٴ ده سورهٴ فاطر ﴿من کان یرید العزة﴾ اگر کسی بخواهد عزیز بشود ﴿فللّه العزة جمیعا﴾ عزت همگی از آن خداست پس اگر در جای دیگر فرمود: ﴿لله العزة و لرسوله و للمؤمنین﴾ در این آیهٴ ده سورهٴ فاطر میفهماند که عزتی که برای مؤمنین و برای رسولالله(صلی الله علیه و آله و سلم) است عزت بالتَّبَع است نه عزت بالاصاله زیرا در اینجا فرمود: ﴿فلله العزة جمیعا﴾ خب ﴿من کان یرید العزة فللّه العزة جمیعا﴾ عزت از آن خداست چه کنیم به آن عزت برسیم ﴿الیه یصعد الکلم الطیب﴾ کلم طیب داشته باشیم عزیز خواهیم شد عقاید خوب از این طرف هم ﴿والعمل الصالح یرفعه﴾ بنابراین عرش به آن معنا که تختی باشد و امثال ذلک نخواهد بود چه اینکه روایت دیگری که از امیرالمؤمنین(علیه السلام) سؤال کردند بین آسمان و زمین چقدر فرق است فرمود: «مد البصر و دعوة المظلوم» یعنی اگر آسمان ظاهر را میگویید نگاه شما به آسمان ظاهر اصابت میکند تا آنجا که چشمتان میبیند اگر درون را میگویید آن آسمان معنوی را میگویید آه مظلوم به آنجا میرسد. فرمود بین زمین و آسمان «مد البصر و دعوة المظلوم» اینها نشان میدهد آن جایی که به نام آسمان است آنکه منشأ تدبیر است آنکه منشأ رفع حوایج است جسم و جسمانی نخواهد بود. اما آنچه را که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) در همین باب العرش و الکرسی کافی نقل کرد روایت دومش این است که صفوانبنیحیی میگوید مرد محدثی از من خواست که من او را به خدمت امام هشتم(سلام الله علیه) برسانم «فاستأذنته» از حضرت از ثامنالحجج (علیهم السلام) اجازه گرفتم حضرت اجازه فرمودند «فأذن لی فدخل فسءله عن الحلال والحرام ثم قال أفَتُقِرُّ ان الله محمولٌ» شما میپذیرید که خدا محمول است یا نه؟ «فقال ابوالحسن (علیه السلام): کل محمول مفعول به مضاف الی غیره محتاج» اگر محمول است حاملی میخواهد «و المحمول اسم نقص فی اللفظ و الحامل فاعل و هو فی اللفظ مدحة» حاملبودن کمال است نه محمولبودن «و کذلک قول القائل فوق و تحت و اعلی و اسفل» که یکی کمال است دیگری نقص پس اینها بعضی کمالاند بعضی نقص و قرآن منطقش این است که «وقد قال الله ﴿و لله الاسماء الحسنی﴾» ﴿لله الاسماء الحسنی﴾ یعنی اسم دو قسم است یا قبیح است یا حسن اسمای قبیحه اصلاً به حق تعالا ارتباط ندارد این یک مطلب در بین اسمای حسن آنها که احسنالاسماء هستند الاسماءالحسنی هستند نه تنها حسناند بلکه احسن الاسماء هستند برای خدایند پس ما یک اسم داریم به نام جهل یک اسم داریم به نام علم, خدا جاهل نیست علم و علیمبودن جزء اسمهای حسن است در بین این اسمهای حسن, احسنالاسماء برای خداست پس او عالم نیست او ﴿بکل شئ علیم﴾ است او قدیر نیست بلکه ﴿علیٰ کل شئ قدیر﴾ است اسمای حسنا یعنی احسنالاسماء نهتنها اسمای حسن حضرت فرمود آنچه که تو گفتی اسم نقص است و برای خدای متعالی نهتنها اسم نقص نیست بلکه اسمهای حسن هم نیست ﴿لله الاسماء الحسنی﴾ که افعل تفصیل باشد از احسن. احسنالاسماء برای خداست که هیچ نقص و عیبی در او راه پیدا نکند «﴿و لله الاسماء الحسنیٰ فادعوه بها﴾ و لم یقل فی کتبه» این حرفی که تو میزنی یا باید ریشهٴ وحی داشته باشد در قرآن کریم باشد یا سیرهٴ موحدان باشد کلمهٴ محمول را نه در قرآن ما داریم نه هیچ موحدی در دعای خود خدا را محمول دانست «و لم یقل فی کتبه» نه تنها در قرآن در هیچ کتبی از کتابهای آسمانی نیامده که «انه المحمول بل قال انه الحامل فی البر و البحر و الممسک السماوات و الارض ان تزولا و المحمول ما سوی الله» پس ما سویٰ الله محمولاند و خدای متعالی حامل است این از نظر کتابهای آسمانی از نظری هم که هیچ موحدی نگفت خدا محمول است برای آنکه «و لم یسمع احد آمن بالله و عظمته قطّ قال فى دعائه یا محمول» هیچ موحدی شنیده نشد که در نیایش و دعا بگوید یا محمول آن گاه سائل عرض کرد که پس اگر این است یک جای قرآن میگوید خدا بر عرش است یک جای قرآن میگوید عرش را عدهای حمل میکنند پس خدا محمول است «فأنه قال ﴿و یحمل عرش ربک فوقهم یومئذ ثمانیة﴾» این یکی «و قال» در سورهٴ دیگر «﴿الذین یحملون العرش﴾» این دو تا پس یک عده حاملان عرشاند و خدا هم که روی عرش است پس خدا محمول است ـ معاذ الله ـ این سؤال این مرد است. «فقال ابوالحسن (علیه السلام)» این استنتاجی که کردید میفرماید که از این دو آیه استفاده میشود که عدهای حامل عرشاند عرش که خدا نیست «العرش لیس هو الله و العرش اسم علم و قدرة و عرش فیه کل شئ» این مقام علمی را که مخلوق خداست خدا به مخلوق دیگرش استناد داد «ثم اضاف الحمل الی غیره» حمل این عرش را به فرشتگان نسبت داد گفت اینهایند که حاملان عرشاند عرش یعنی مقام فعل قدرت فعلی نه قدرت ذاتی این علم فعلی نه علم ذاتی این علم فعلی به آن علم ذاتی تکیه میکند این قدرت فعلی به آن قدرت ذاتی تکیه میکند. پس خلقی حامل خلق دیگر است «و کلاهما» محمولِ حق تعالایند «ثم اضاف الحمل الی غیره» که برخی از مخلوقهای خود را برای این خدای متعالی برگزید که حاملان عرش او باشند «لأنه استعبد خلقه بحمل عرشه» بعضیها عبادتشان در این است که حاملان عرش باشند دو آیه در قرآن کریم راجع به حاملان عرش هست که آنها که حاملان عرشاند ﴿یستغفرون﴾ طلب مغفرت میکنند در یک جا دارد که ﴿یستغفرون للذین آمنوا﴾ یک جا دارد که ﴿یستغفرون لمن فی الارض﴾ در یک کریمه دارد که برای مؤمنین طلب مغفرت میکنند در کریمهٴ دیگر دارد برای کسانی که در زمیناند طلب مغفرت میکنند گفتند جمعش آن است که آنها غیرمؤمن را نمیبینند اصلاً چون غیرمؤمن تاریک است نوری ندارد تا دیده بشود پس بنابراین «من فی الارض» همان مؤمنین خواهند بود «و هُم حملة علمه و خلقا یسبحون حول عرشه و هم یعملون بعلمه» فرمود فرشتگانی را خدای متعالی مأمور حمل عرش کرد فرشتگانی را مأمور طواف دور عرش کرد فرشتگانی را مأمور کتابت اعمال کرد همهٴ این کارها را خداوند متعالی به اینها به عنوان اطاعت و عبادت موظف کرد و در اختیار اینها قرار داد «و ملائکة یکتبون اعمال عباده و استعبد اهل الارض بالطواف حول بیته و الله علی العرش استوی کما قال» اما و العرش و من یحمله» دو «و من حول العرش» سه «والله الحامل لهم» عرش و فرشتگان حامل عرش و فرشتگانی که طوافکننده حول عرشاند همه و همه را الله آفرید و الله اداره میکند «و العرش و من یحمله و من حول العرش» هر سه را «و الله الحامل لهم الحافظ لهم الممسک القائم علی کل نفس و فوق کل شئ و علی کل شئ» در این بحثهای عقلی امام هشتم(سلام الله علیه) در خراسان آن طوری که مرحوم صدوق(رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحید نقل کرده است برکتهای فراوانی را نصیب مسلمین کرده در یکی از این بحثها وقتی آن طرف در برابر نقض و ابرام حضرت قرار میگیرد گاهی انکار میکند گاهی نفی میکند گاهی اثبات میکند مأمون دارد عصبانی میشود حضرت میفرماید که شما عصبانی نشوید این بیرون میرود میگوید احتشام خلیفه نگذاشت من جواب علیبنموسیالرضا را بگویم نه به طور آزاد بحث بکنیم تا ببینیم جواب چه در میآید به طور خیلی عادی و استدلالی نظیر همین. این میشود همان بیانی که علیبنابیطالب [علیه السلام] فرمود: که ما قرآن ناطقیم آن حرفی که میگویند: «الاستواء معلوم الکیفیة مجهول السؤال بدعه الایمان واجب» با این طور که مینشیند و دانه دانه الفبای قرآن را تفسیر میکند چقدر فرق است
پرسش …
پاسخ: کسی روی عرش او پا نمیگذارد آن مقام, مقام مخصوص است کسی آنجا پا نمیگذارد حالا شاید برسیم به آن. «و لا یقال محمول» چون او حامل کل شئ است «و لا اسفل» چون او اعلای کل شئ است آن گاه ابوغره همین محدث و همین سائل گفت پس شما با روایات چه کار میکنید؟ حالا آیات را این طور معنا کردید به امام هشتم عرض میکند میگوید شما آیات را این طور معنا کردید روایات را چه کار میکنید؟ «فتکذّب بالرّوایة التی جاءت ان الله اذا غضب انما یعرف غضبه أن الملائکة الذین یحملون العرش یجدون ثقله علی کواهلهم و فیخرون سجداً» شما آمدید آیات را این طور معنا کردید اما روایت را چه میکنید روایت میگوید که ظاهر روایت این است که عرش تختی است و چند پایه دارد برای اینکه ظاهر روایت آن است که اگر خدا غضب کرده نشانهٴ آن غضب این است که تخت خدا سنگین میشود و فرشتگان سنگینی این تخت خدا را روی کواهل و دوشهایشان احساس میکنند میفهمند خدا غضبناک شده است سجود میکنند این روایت را چه کار میکنید؟ روایت که میگوید «ان الله اذا غضب» غضبش از اینجا معلوم میشود که فرشتگان حامل عرش سنگینی را روی دوششان احساس میکنند بعد میفهمند که خدا غضبناک شده «فاذا ذهب الغضب» وقتی غضب تمام شده «خفّ» سبک میشود این تخت «و رجعوا الی مواقفهم» اینها به جای خودشان برمیگردند حضرت فرمود شما خیال کردی غضب خدا یعنی عصبانی میشود حالش به هم میخورد تغییر حال میدهد این چنین است؟ «فقال ابوالحسن (علیه السلام) اخبرنی عن الله تبارک و تعالی» فرمود ما در یک مسئلهای باهم اتفاق داریم و آن این است که خدا یک وقتی عصبانی شد در یک مرحله عصبانی شد که هنوز راضی نشده پس همیشه آن تخت سنگین است چون دربارهٴ افراد عادی گاهی معصیت میکنند خدا غضب میکند گاهی توبه میکنند خدا رفع غضب میکند اما یک امر را نشان داریم که خدا غضب کرده و هنوز راضی نشده و آن جریان شیطان است که فرمود: ﴿ان علیک لعنتی الی یوم الدین﴾ این غضب هنوز هست پس همیشه تخت سنگین است که تختی در کار نیست غضب به معنای تغییر حال نیست, به معنای عصبانیشدن نیست «اخبرنی عن الله تبارک و تعالی منذ لعن ابلیس الی یومک هذا هو غضبان علیه» غضبناک است دیگر راضی که نشد از او که «فمتی رضى» از ابلیس که راضی نشد که «و هو فی صفتک» آن طوری که تو غضب را معنا کردی به معنی عصبانی شدن پس «لم یزل غضبان علیه و علی اولیائه» بر او چون گفت ﴿لأملأنَّ جهنم منک و مِمَّن تبعک منهم اجمعین﴾ بر همهشان غضبناک است دیگر «و علی اتباعه» پس همیشه خدا غضبناک است همیشه این تخت سنگین است این چه حرفی است میزنی تو؟ «کیف تجتریٰ ان تصف ربک بالتغییر» چطوری به خودت اجازه میدهی که خدای متعال را غضبان به معنای عصبانی بدانی؟ که غضب کرده یعنی از حالتی به حالت دیگر عوض شده تغییر پیدا کرده «کیف تجتریٰ ان تصف ربک بالتغییر من حال الی حال» و خیال کردی «وَانه یجری علیه ما یجری علی المخلوقین» دیگران که عصبانی میشوند تغییر حال پیدا میکنند یا رضا پیدا میکنند تغییر حالتی در آنها پیدا میشود خدا که عصبانی میشود یا راضی میشود حالتش عوض میشود «سبحانه و تعالی لم یزل مع الزائلین و لم یتغیر مع المتغیرین» هرگز با زائلین زایل نمیشود هرگز با متغیرین متغیر نمیشود چون تمام این حوادث تاریخی و رویدادهای مادی در قلمرو فرمان اویند بیان علیبنابیطالب(سلام الله علیه) در همان خطبهٴ نهج دارد که «لا یجری علیه السکون و الحرکة» آن گاه استدلال میکند میفرماید «و کیف یجری علیه ما هو أجراه و یعود فیه ما هو أبداه و یحدث فیه ما هو أحدثه» حرکت و سکون را که خدا آفرید چگونه قانون حرکت بر خدا حکومت میکند؟ چگونه چیزی که از خدا صادر شده است بر خدا حکومت میکند؟ «و لم یتبدل مع المتبدّلین و مَن دونه فی یده و تدبیره و کلهم الیه محتاج و هو غنیٌ عمّن سواه»
«الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است