- 835
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 111 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 111 سوره یوسف
- جمعبندی تفسیر سوره مبارکه یوسف
- حقیقت مرگ و برگشت درقیامت
- عفت حضرت یوسف (ع)
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی وَلکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾
در جمعبندی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف»(سلام الله علیه) عنایت به این نکته لازم است که گرچه کل این سوره مربوط به داستان وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و اجمالاً از وحی الهی نسبت به یوسف(سلام الله علیه) سخن به میان آمده است امّا از رسالت آن حضرت صریحاً سخنی به میان نیامده در بعضی از سور دیگر از نبوت و رسالت آن حضرت صریحاً سخنی گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» وقتی نام بسیاری از انبیا(علیهم السلام) برده میشود نام مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم در ردیف آنهاست سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٨٣ به بعد فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ آنگاه انبیاء ابراهیمی را میشمارند میفرماید ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) ﴿إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ﴾ که جزء انبیای ابراهیمی نیست و قبل از آن حضرت است ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که اینها را جزء انبیای ابراهیمی میشمارند بعد میفرمایند ﴿وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ٭ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاکانُوا یَعْمَلُونَ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّة﴾ گرچه در آیهٴ ٨٣ به بعد جریان ذریّه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را نقل میکند و آنها که نبی نبودند از آنها نامی نمیبرد ولی در پایان یعنی آیهٴ ٨٩ که جمعبندی آنهاست میفرماید ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ خب بعد هم به رسول خدا(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) فرمود راه اینها مقتدای توست نه خود اینها ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ که قبلاً گذشت نفرمود «بهم اقتده» به اینها تأسی کن اقتدا کن فرمود به هدایت اینها به دین اینها به مکتب اینها که مکتب خداست و هدایت الهی است اقتدا کن این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام».
پرسش ...
پاسخ: خب آخر وقتی که گفته میشود به خودشان باید بگوییم چرا به خود اینها اقتدا میکنیم برای اینکه اینها از طرف خدا وحی آوردند خب همان وحی بر خود پیغمبر هم آمده دیگر این چنین نیست امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکنند چون از وحی اطّلاعی ندارند ولی پیغمبر بعدی که به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند به وحی او اقتدا میکند که این وحی هم برای پیامبر قبلی است هم برای پیامبر بعدی لذا فرمود ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکند ولی پیغمبر بعدی به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند بلکه به آن هدایتی اقتدا میکند که برای هر دو وحی شده است در همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» چند جا از وحی و حکم الهی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) افاضه شده است سخنی به میان آمده امّا از نبوت و رسالت آن حضرت سخنی نیست آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلا ً بحث شد فرمود وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند ما به او این چنین وحی رساندیم ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ وقتی که خواستند این را در چاه بیندازند ما در همان مقطع به وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) وحی فرستادیم که بالأخره تو سالم میمانی زنده میمانی سرانجام به جایی میرسی که برادران میآیند تو این واقعه را به آنها خبر میدهی، خب این یک جریان وحی الهی است و افاضهٴ علم غیبی است در آن وقتی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را خواستند به چاه بیندازند این لازم اعم است چون از این وحیها ممکن است نظیر وحیی که به مادر [حضرت] موسیٰ(سلام الله علیهما) شده است و مانند آن باشد صریح در نبوت نیست ولی با نبوت هم سازگار است در همان صفحه آیه 22 همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که درباره انبیای دیگر هم که فرمود خدا به آنها حکم و علم داد ناظر به نبوت آنها بود البته صریح در نبوت نیست ولی با نبوت میتواند هماهنگ باشد آنچه که مربوط به رسالت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و بالصراحه از آن نام برده شد همان است که در سورهٴ مبارکه «غافر» از آیهٴ 28 به بعد تقریباً یک صفحه بحثهای هدایتگرانه مؤمن آن منطقه است که از وجود مبارک یوسف و رسالت یوسف و انقضا و ارتحال یوسف سخن به میان میآورد از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ﴾ آیه بعد ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ ... ٭ وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَثَمُودَ﴾ آیه بعد﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾ آیه بعد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ این مؤمنی که برای آن منطقه بود و در عصر فرعون و وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) به سر میبرد فرمود در این سرزمین سابقاً وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) به رسالت مبعوث شد وقتی رحلت کرده است شما میگفتید دیگر پیامبری مبعوث نخواهد شد در حالی که الآن وجود مبارک موسای کلیم به رسالت مبعوث شد در بحث دیروز اشاره شد که قرآن هر چه دارد وفات دارد فات ندارد نه مات ندارد موت را قرآن کریم یک امر وجودی میداند که فرمود﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ﴾ موت هم مثل حیات است حیات هم مثل موت است امری است وجودی و مخلوق خدا امّا فات که فوت و زوال و نیستی باشد خبری از او نیست هر چه هست وفات است که «تاء» جزء کلمه نیست فات فوت که «تاء» جزء کلمه است در یک جای قرآن آمده و آن هم نفی شده فرمود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ چیزی از بین نمیرود امّا موت انتقال است کسی از نشئهای به نشئه دیگر منتقل میشود میگویند مات که «إنّما تنتقلون من دارٍ الی دارٍ» انسان از دنیا وارد برزخ و از برزخ وارد ساحره قیامت از ساهرهٴ قیامت إنشاءالله وارد بهشت میشود چیزی از دست نمیرود و از بین نمیرود زحمتی که برای مسئله معاد هست به عهده محدث و متکلم است به عهده حکیم چنین زحمتی نیست آنها به این فکر هستند که کسی که مُرد نابود شد خب چه کسی او را دوباره زنده میکند بسیاری از افراد در حد یک محدث یا متکلم به سر میبرند لذا آیات فراوانی از قرآن این است که اگر شما شک دارید که چه کسی او را زنده میکند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خدای سبحان که این موجودی که هیچ نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ او را که آفرید یقیناً میتواند این اجزای پراکنده را جمع بکند و دوباره ایجاد بکند این یک مطلب. و برای مسئله معاد و ضرورت مسئله معاد از حکمت خدا یک برهان و از عدل خدا برهانی دیگر قیاس تشکیل میدهند چون خدا حکیم است باید به حساب و کتاب مردم برسد خدا عادل است باید به پاداش و کیفر مردم رسیدگی کند پس یک نشئه حق است غالب مردم خیال میکنند انسان که مُرد از بین رفت دوباره یک صحنه جدیدی خدای سبحان ایجاد میکند چون حکیم است چون عادل است که هر کدام از اینها حد وسط یک برهان مستقلیاند برهان حکمت و برهان عدالت یک صحنهای باید باشد تا به پاداش و کیفر اینها برسند این بخش وسیعی از قرآن راجع به اینهاست امّا راهی که فوق راه محدث و متکلم است راه حکیم است حکیم میگوید اصلاً ما بحث نداریم به اینکه، اینکه نابود شد چه کسی او را دوباره احیا میکند تا شما بگویید قدرت خدا میتواند قدرت خدا امکانش را ثابت میکند حکمت و عدل خدا ضرورتش را اثبات میکند اصلاً انسان نابود نمیشود جریان ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّه﴾ این از جایی به جای دیگر رفته میبینید براساس دستگاه فلسفه و حکمت خیلی از بارها حل شده است اصلاً حکیم سؤال نمیکند چه کسی دوباره این را زنده میکند تا بگویند خدا خب قادر است اینکه نرفته از بین، نابود نشد این از جایی به جای دیگر منتقل شد این کریمه که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ یعنی انسان در این سیر الیالله هست تا به لقاءُالله برسد حالا یا به لقای ثواب خدا میرسد اگر اهل بهشت باشد یا به لقای قهر خدا میرسد ـ معاذالله ـ اگر اهل جهنم باشد مرگ در حکمت و معنای تخلّل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که این متحرک که کادح الیالله است وسطها نابود بشود تا سؤال بشود چه کسی دوباره این را برمیگرداند بگوییم خدا قادر است آنچه که در حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً این نابود نمیشود مرتب دارد میرود پس آن دو سه مسئله بار محدث و متکلم است او درگیر این است چون خیال میکند انسان نابود میشود چه کسی دوباره او را زنده میکند بله اگر چنین سؤالی مطرح شد ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ چرا این را احیا میکند «لحکمته تعالی و لعدله تعالیٰ» امّا هیچکدام از این مسائل در حکمت راه ندارد این مسافر است از بین نرفته و از بین نمیرود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، «لکنکم تنتقلون من دارٍ الی دار» و برابر ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ پاسخش این است آنها خیال کردند انسان که میمیرد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ پاسخ قرآن این است که شما که از بین نمیروید گم نمیشوید در دست ما هستید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ در دست ما هستید در مشت ما هستید کجا میروید یک وقت است اینکه انسان وقتی میمیرد معدوم میشود چه کسی او را زنده میکند خب همه که حکیم نیستند که همه که سلمان و اباذر نیستند که خیلیها خیال میکنند که انسان [که] مُرد نابود شد آن وقت معاد برای آنها از راه قدرت خدا امکان ثابت میشود با حکمت و عدل خدا ضرورت ثابت میشود امّا آنکه در فلسفه و حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً سخن از انعدام و اعاده معاد و امثال ذلک نیست اینها میگویند انسان هرگز از بین نمیرود از یک جایی به جای دیگر منتقل میشود مرتب تا به لقاءالله برسد مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که یک متحرک یک کاروانی وسط نابود بشود دوباره زنده بشود و به مقصد برسد پس آن زندگی اولش بیهدف بود چون به عدم رسید مرگ به معنای «لکنکم تنتقلون من دار الی دار » است آن وقت آیاتی که دارد ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ اینها شاهد بحثهای حکمی و فلسفی است آیهای که دارد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ این بحث فلسفی است حالا ما بحثمان در بحث معاد نیست حالا که آمده این دو نکته را هم اشاره بکنیم آن که محدث و متکلم است راه اول را طی میکند اینکه حکیم است راه ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ و امثال ذلک را طی میکند منتها میگوید برای شهدا برای اهمیتشان مطرح شد وگرنه همه همینطورند آنهایی که بالاتر از حکیماند میگویند بله من میدانم خدا قدر است و خدا حکیم است و خدا عادل است و میدانم که انسان که میمیرد نابود نمیشود من میخواهم خودم مسئله حیات و ممات را دنیا و برزخ و معاد را قیامت را در خودم ببینم میخواهم ببینم و زنده بشوم اینها کار اولیاست این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شده بود ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِیْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ این بالاتر از کلام است بالاتر از حکمت است این ولی خداست این میخواهد بمیرد و زنده بشود و معاد را ببیند این فصل سوم است اینها سه کتاب است الآن ما تند داریم رد میشویم مثل اینکه شما میگویید کتاب بیع نمیدانم کتاب اجاره کتاب صوم الآن ما به سرعت اسم سه کتاب را بردیم که معاد پیش محدث و متکلم چیست؟ معاد نزد حکیم چیست؟ معاد نزد عارف چیست؟ این ولی میگویید همه آنها برای من حل حل است من هیچ مشکلی ندارم در قدرت خدا در عدل خدا در حکمت خدا خودم میخواهم بمیرم و زنده بشوم تا معاد را بببینم ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامَکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَام﴾ بحث چهارم فصل چهارم مقام خلیفةالله است نه تنها ولیالله آن گروه چهارم بالاتر از ایناند که به این فکر باشند که آنطوری که حکیم و متکلم و محدث فکر میکنند که فصل اول است یا آنطوری که حکیم فکر میکند که فصل دوم است یا آن طوری که عارف فکر میکند که فصل سوم است اینها خلیفةالله هستند میگویند همه آنها برای ما حل است من میخواهم خودم بمیرانم و زنده بکنم که بشوم خلیفهٴ تو فی الاحیاء والإماته من میخواهم خودم معادساز باشم این وجود مبارک ابراهیم خلیل است وجود مبارک ابراهیم خلیل که دارد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ نه «کیف تحیی الاموات» خدایا نشان بده تو چطور مردهها را زنده میکنی که من هم زنده بکنم نه اینکه تو چطور آیا میتوانی خودش قبلاً که با نمرود چالش مبارزاتی علمی داشت ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ همین ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود که در مبارزههای علمی به نمرود گفته بود که خدای من همان است که احیا دست اوست احیای اماته دست اوست خودش برهان اقامه کرده الآن میگوید ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ جواب معلوم میشود که او نمیخواهد بفهمد که خدا مرده را زنده میکند یا نه لذا نفرمود نگاه کن من چطور مرده را زنده میکنم فرمود چون تو خلیفه منی من بعد از اینکه افراد مردند در قیامت اینها را به اسم رهبرانشان صدا میزنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ من بگویم علوی بیایند حسنی بیایند حسینی بیایند فاطمی بیایند سجادی بیایند زنده میشوند میآیند نمیگویم زید بیاید یا عمرو بیاید که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ به آن سرانشان صدا میزنم تو هم این چهار طیر را وقتی که اماته کردی سرهای تو سرهای اینها نزد شماست این سرها را بگیر به اسم اینها صدا بزن بگو یا طاووس اینها میآیند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این کجا آنها کجا این میشود مظهر ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ مگر دیگران میگفتند یا طاووس این پر میکشید میآمد از تمام این کوهها ذرات به هم جمع میشدند این وجود مبارک ابراهیم خلیل میخواهد این کسی که همان طوری که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ اینجا هم ﴿تدعوهُ و روءسهم فتحیی باذنک﴾ باذنی در حقیقت ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این چهار تا کتاب است خلاصه یکی راهی است که محدث و متکلم میرود یکی راهی است که فیلسوف و حکیم میرود یکی راهی است که عارف میرود یکی راهی است که خلیفةالله میرود خلیفةالله میخواهد اماته و احیا کند تا بشود مظهر خدا و کار را به اذن خدا انجام بدهد غرض این است که اگر تعبیر به موت شده است موت در فرهنگ قرآن یک امر وجودی است یعنی انتقال از نشئه دنیا و نشئه آخرت «مات» فراوان است امّا «فات» اصلاً نیست فوت یعنی زوال و هر چه هست وفات است و موت که هر دو امر وجودیاند انسان وقتی منتقل میشود کل حقیقت او در دست مأموران الهی است اگر بدن در زمین است در اختیار مدّبرات ارض است و اگر روح است در اختیار مدّبرات ملکوتی است چیزی از او از بین نمیرود پس «لکنکم تنتقلون من دار الی دار»
پرسش: جسم که از بین میرود بالاخره تخلل عدم هم که اشکال میکنند تازه معاد جسمانی است؟
پاسخ: نه خیر جسم هم هیچ وقت از بین نمیرود الآن ما در تمام همین کسی که هفتاد هشتاد سال زندگی بکند دهها بار تمام بدنش از پنجههای پا تا مغز سر او دهها بار تمام عوض شده است عیّنیّت و وحدت به وسیله همان روح حافظ است حالا ما یک مثال شفاف و روشنی که دیگر انکارپذیر نیست ذکر بکنیم اگر کسی در سن بیست سالگی یک سرقتی انجام داده است که باید دست او قطع میشد و کار دیگری هم کرد که باید تازیانه میخورد و مانند آن این شخص در سن بیست سالگی این کار را کرده و فرار کرده و تقریباً چهل سال متواری بود در طی این چهل سال چندین بار تصادف کرده دست او قطع شده دست مصنوعی گذاشتند کلیه او را عوض کردند کبدهای او را عوض کردند قلب او را عوض کردند با پیشرفتهای علمی مغز او را عوض کردند کسانی که ضربههای مغزی دیدند هنوز بدن [آنها] گرم بود به او چسباندند در طی این چهل سال چندین بار از این اعضا و جوارح دیگری به او زدند و گرفت هم فقه مسئله را روشن میکند هم حکمت و کلام در فقه گفتند وقتی دست کافر را به دست مؤمن چسباندن مادامی که نگرفت خب نجس است وقتی گرفت دیگر پاک است دیگر نباید گفت این دست کافر این دست این شخص مؤمن است دیگر نباید گفت چشم او را هم عوض کردند این چنین تا نگرفت بله این آلوده است وقتی گرفت پاک است بعد از چهل سال که او را به محکمه آوردند حالا به محکمه پیغمبر یا امام(سلام الله علیهما) آوردند میخواهند دستش را قطع بکنند این میتواند بگوید آقا این دست من دست دیگری است؟ یا همان دست را قطع میکنند میگویند دست توست عینیّت به آن است که نفس بپذیرد الآن ما چه بخواهیم چه نخواهیم تمام ذرّات بدن ما در طی این هشتاد سال دهها بار عوض میشود کل بدن چیزی نمیماند همانطوری که در دنیا ما هستیم که معنای عینیت به نفس است این زید همان زید است تا روح او هست این زید همان زید است اگر این دست را این نفس قبول کرد و جذب کرد دیگر نمیشود گفت این دست کافر است و نجس است نه خیر دست مؤمن است و با او باید نماز بخواند همین دست را هم قطع میکنند عین آنچه در دنیا هست در برزخ و قیامت هست منتها مشکل دنیا را ما باید حل کنیم که معیار عینیّت چیست؟ لذا در روایات ما هست که اگر شما افراد را ببینید آن چنان عینیت محفوظ است که «لرأیته لقلته انّه» فلان و به همان در کتاب فلسفی ما هم همین است آنکه به دنبال جسم میگردد خیال میکند به اینکه جسم به صورت ثابت است خیر جسم هر لحظه سیّال است و ما خیال میکنیم این جسم همان جسم هشتاد سال قبل است گفتند مثل این کسی که یک ساعت کنار نهر روان بنشیند نهر یک وقتی نهرهای کوهستانی است که پُر از سنگهای بزرگ است که با کوبیدن این آبها روی این سنگها حرکت میکند یک وقت است نظیر نهرهای منطقههای کویری که از دشت میگذرد نهر نرمی است اگر کسی کنار این نهر نرم بنشیند یک ساعت بنشیند در شب مهتاب عکس آن ماه را در این آب میبیند و یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس اول است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده.
«شد مبدل آب این جوی چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار»
انسان خیال میکند آن ستارهای که دیده یا عکس خودش را که دیده همانطور که در آینه عکسش ثابت است در نهر هم عکسش ثابت است خب در آینه ثابت است ولی در نهر که ثابت نیست از بس که چون نرم است روان است محسوس نیست آدم خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است این بدن هم چون مثل نهر روان آرام دارد میگذرد ما خیال میکنیم اگر کسی یک خالی در دستش بود میگوید این خال مادرزاد است که وقتی به دنیا آمدم بود نه خیر دهها بار عوض شد معیار عینیت هر طوری که در دنیاست همانطور بعد دنیاست این هیچ محذوری ندارد چون قرآن کریم مائده خداست مأدوبه خداست غذایی است که برای افراد عادی هم آماده است برای محدث و متکلم آماده است برای حکیم هم آماده است برای عارف هم آماده است برای خلیفه هم آماده است اینها چهار گونه فکر میکنند وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که وجود مبارک عیسیٰ از ذراری اوست میتواند مظهر «هو المحی» باشد این به دنبال این نیست که خدایا تو چطوری معاد خودش برهان اقامه کرده است ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ الآن میگوید به من نشان بده که من هم مظهر تو باشم چون خلیفه تو هستم خلیفه خدا باید کار مستخلف عنه را به اذن مستخلف عنهاش انجام بدهد من میخواهم اماته کنم و احیا کنم به هر تقدیر مرگ به معنای نابودی فوت است و در قرآن نفی شده امّا مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ و از برزخ به صحنه قیامت و از صحنه قیامت به بهشت إنشاءالله این بر اساس ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ مستمر است و احیاناً از آن هلاکت اگر تعبیر شده است برای اینکه ﴿کُلُّ شَىْءٍ هَالِکٌ إِلاّ﴾ و مانند آن این هلاک آن چهره چون هجران دو چهره دارد آن چهرهای که نسبت به دنیاست که آن دنیا را انسان رها میکند میشود هلاک میشود مثلاً مرگ و مانند آن وگرنه چهره آخرتش میلاد جدید است چهره برزخش میلاد جدید است امّا بخش دیگری که مربوط به عفاف و جمال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است این قصّه قرآن کریم چون دارد بعضی انساناند ما همه را انسان آفریدیم سرمایه هم دادیم به اینها بعضیها این سرمایه را دفن کردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی این سرمایه دفن شده است آن غریزههای شهوت و غضب وارث میشود اینها میشوند حیوان شهوی یا حیوان غضبی یا نظیر سگاند درندهاند مثلش ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ است ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ یا نظیر انعام است که «همتهم بطونهم» و مانند آن بالأخره یا گرفتار غریزه شهوت هستند یا گرفتار غریزه غضب کلا القومین جزء ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این برای این یا نه آن عقلشان را ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّیٰ﴾ و مانند آن این را شکوفا کردند این شهوت و غضب را تعدیل کردند و نه تعطیل که بشود رهبانیت ،تعدیل کردند «النکاح سنتی» را حفظ کردند تعطیل نکردند قوهای را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را حفظ کردند تعدیل کردند و نه تعطیل نه موجود بیخاصیت منزوی شدند که اهل جبهه و جهاد نباشند نه راهبانه زندگی کردند که اهل «النکاح سنتی» نباشند اینها را تعدیل کردند در سایه عقل و اگر حادثهای پیش آمده است عفیفانه گذشتند اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» عدّهای از انسانها را مثلاً علما را همراه ملائکه اسم میبرد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ مردانی در قرآن کریم ذکر میکند که مثل ملائکه هستند عفیف هستند وجود مبارک یوسف این است این سوره درس فرشته شدن میدهد که انسان را عفیف میکند آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که عفیف در حدّ یک فرشته است زیرا اصلاً فرشته در این مسیر خلاف نیست انسان عفیف هم در این مدار خلاف حرکت نمیکند آن تعبیر نورانی «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف» نظیر آنچه وجود مبارک یوسف نشان داد آموخت قدرت بر خلاف دارد ولی عفت ورزید ﴿لکاد العفیفُ عن یکونَ ملکاً منَ الملائکه﴾ آن وقت حشر این با فرشتههاست اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن آیهٴ هجده عدّهای از علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود در فضل لم همین بس که خداوند اینها را با ملائکه ذکر میکند نتیجهاش این است این سوره درس فرشته شدن میدهد درس عفّت میدهد اگر یک وقتی سخن از مسائل جنسی مطرح است حتّیٰ آن جایی هم که حلال است میبینید زن سیلی به صورت میزند اینها را قرآن نقل میکند در جریان بارداری بعضی از زنان انبیا(علیهم السلام) وقتی نام آنها را میبرد ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ﴾ اینها که مهمانان حضرت ابراهیم بودند سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 24 به بعد مهمانان حضرت ابراهیم که وقتی وارد شدند وجود مبارک حضرت ابراهیم از آنها پذیرایی کرد ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِیمٍ﴾ به حضرت ابراهیم گفتند تو صاحب فرزند پسر میشوی مستقیماً به همسر او نگفتند این کتاب، کتاب عفّت است ببینید با زن او که کسی حرف نزد به حضرت ابراهیم گفتند خدا به شما فرزند پسر عطا میکند ﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِی ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب این را میگویند درس عفت دیگر شما چه کتابی از این عفیفتر میخواهید اگر گفتند سورهٴ «یوسف» این درس عفت و جمال میدهد همانطور که درس سورهٴ «ذاریات» را این میدهد خب اینها را نقل میکند آن وقت این میشود جمال جمال یوسف در همین است در این بخشها هم جمال ابراهیمی در همین است ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب بالأخره زن است به او هم نگفته است گفتند از همسرت مادر میشوی این حتی حاضر نبود که این حرف را بشنود این میشود کتاب عفت ادب یعنی ظرافت آن ظرافت در کار ظرافت در رفتار ظرافت در نوشتن را میگویند ادب از عبّاس عموی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند «انت اکبر ام رسولالله» ادبش این بود گفت «انا أسن و رسول الله اکبر» او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است خب اگر میگفت «انا اکبر» حرفی گفته بود امّا ادیبانه نبود برای رعایت ادب گفت او بزرگتر است شما سؤال کردید «انت اکبر ام رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» «انا اسن و رسول الله اکبر» یا «انا ولدت قبله» من سنم بیشتر است این را میگویند ادب این زن در این بود ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ ادب وجود مبارک [حضرت] یوسف(سلام الله علیه) در این بود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ و مانند آن.
پرسش: علی القاعده باید حد یوسف از ملائکه بالاتر باشد نه در حد آنها ...
پاسخ: خب نه درست است بله الآن در این حد است که در همان اوائل جوانی است بعد وقتی که به مقام شامخ نبوّت رسید بله امّا این هنوز در طلیعه امر است نوجوان است در چنین فضایی «لکاد العفیف ان یکون ملکاً من الملائکة» بعد هم البته نبی شد البته بله رسول شد بله.
خب مطلب دیگر اینکه در بحثها گاهی هم این سؤال مطرح میشد این قصّه این سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» با قصههای دیگر فرق دارد قصّه انبیای دیگر مقاطع گوناگون دارد مسائل سیاسی دارد مسائل اجتماعی دارد مبارزات دیگر دارد کارهای فرهنگی دارد امّا این یک داستان منسجمی نیست آن بخشی که مربوط به حضرت موسی است آن هم منسجم بود در بخشهای منسجم نقل شده لذا در این سوره قصه حضرت یوسف چون منسجم بود صدر و ساقهاش را یکجا با هم نقل کرده این هم یک مطلب، مطلب دیگری که در اثنای بحثها ذکر شده که فرق عشق مجازی و کار غلط چیست آن روز آنجا به عرضتان رسید که ما یک غلط داریم یک صحیح، صحیح یا حقیقت است یا مجاز این تقسیم که «الشیء امّا غلطٌ و إمّا صحیح و صحیح إمّا حقیقیٌ او مجازی» این هم در ادبیات است هم در معانی بیانی ادبیات این در کلمات هم در کلمه و الفاظ است که استعمال لفظ در معنا یا غلط است یا صحیح وقتی صحیح شد یا حقیقت است یا مجاز هم در اسناد است یک وقتی شما اسد را در حیوان مفترس استعمال میکنید این میشود حقیقت در رجل شجاع استعمال بکنید این میشود مجاز هر دو صحیح است امّا در آدم ترسو بخواهید استعمال بکنید میشود غلط این در کلمات است مجاز هم همینطور مجاز در اسناد اگر شما جریان را به آب اسناد بدهید بگویید «جری الماء» میشود حقیقت به جای آب اسناد بدهید بگویید «جری النهر» میشود مجاز امّا اگر به چیز جامدی اسناد بدهید بگویید «جری الحجر» این میشود غلط اسناد جریان به حجر غلط است مصحح ندارد اسناد جریان به «ماء» صحیح است و حقیقت اسناد جریان به نهر که گفتید رودخانه جاری است نهر جاری است این صحیح است منتها مجاز رودخانه خانه رود است خانه رود که جاری نیست خود رود جاری است در جریان عشق هم همین سه قسم هست اگر مسئله حیوانی باشد میشود شهوت عشق نیست آن میشود غلط اگر در راه صحیح باشد مثل عشق به انبیا عشق به اولیا عشق به کتاب عشق به قرآن، عشق به عترت، عشق به معارف اینها مجاز است چون مجوَز و معبر آن محبوب حقیقی است که ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ عشق به خدا یعنی محبّت به خدا حقیقت است محبّت به راه و سبیل الیالله حالا یا قرآن است یا عترت است مجاز است مَجْوَز است معبر است و ماعدا میشود غلط این تعبیر را از سخنان جناب عطّار نیشابوری میشود استفاده کرد سرّ اینکه ما از عطّار نیشابوری نقل کردیم این است که ایشان این داستان را نقل میکند بعد برسیم به آن راز و رمزش ایشان این داستان را نقل میکند اصلش آببافتگی است دیگر میخواهد نظیر کلیه و دمنهٴ که یک مطالب را به زبان یک داستان ارائه میکند یک کسی به دنبال خانمی راه افتاده بود گفت من عاشق توام بعد از اینکه او یک تصادفی کرد و عادت ماهانه هم ضمیمهاش شد و یک مقداری در اثر تصادف خون از او رفته بود یک مقدار هم در اثر عادت ماهانه خون از او رفته او هم خواست این را بیازماید این خونها را جمع کرد توی یک طشتی این عاشق که آمده دیده آن رنگ روغنش را از دست داده دیگر به او نگاهی نکرد این زن برگشت به این جوان گفت تو عاشق این یک طشت خون بودی تو دنبال من نبودی که اصلش بافته است چنین چیزی نیست امّا خب عطّار است این که هفت شهر عشق را عطّار گشت گفت خیلیها دنبال یک طشت خوناند اینکه عشق نیست سرّ اینکه از عطّار نقل کردیم برای اینکه اینها بزرگانیاند که حرفها را به صورت شعر درآوردند یک دو بیتی جناب عطّار دارد یکی از طلبههای سرزمین خراسان خب آن سرزمین مهد برکت و رحمت است این دو بیتی را این دو بیت شعر را برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خب فقیه بود اصولی بود امّا در این فاز و فضا دلمایهٴ فراوانی نداشت یک سه چهار سطری این بیت را معنا کرده است این طلبه خراسانی دید که این شعر با این سه چهار سطر حل نمیشود آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی استاد مرحوم آقای علّامه طباطبائی خب ایشان هم فقیه بود هم اصولی بود هم حکیم بود ایشان یک شرحی کردند حکیمانه بُرد نزد آقا سیّد احمد تهرانی حائری که در کربلای معلّا آنجا سکونت داشتند و تدریس و تهذیب نفوس مشغول بودند نزد ایشان آورد ایشان هم یک شرحی مرقوم فرمودند دوباره این طلبه خراسانی آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی ایشان یک نقدی کرد و یک مطلبی اضافه کرد بار چهارم برد نزد مرحوم آقا سیّد احمد حائری کربلایی ایشان هم نقدی کردند و پاسخی ارائه کردند جمعاً شده یک رساله چند بار گشت یکی بر اساس عرفان این شعر را معنا کرد یکی براساس حکمت این شعر را معنا کرد این شعر جمعاً شده یک رساله بعد بزرگان دیگری هم این را محور بحث قرار دادند منهم سیّدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی که مدّتی را براساس آن بحث کرده بودند و آن با تذیلیاتش چاپ شده است اصل آن شعر را من از روی این منطقالطیر بخوانم بعد آن کتاب را هم نشانتان بدهند تا معلوم بشود که اینها کسانی بودند که بزرگان ما براساس کلمات اینها عنایت داشتند این منطقالطیر عطّار صفحه ٤٥ این را اصلاً این ساخته است که پرندهها جمع شدند خواستند بروند خدمت سیمرغ یک محفلی یک همایشی یک کنفرانسی تشکیل دادند قاری آن مجری برنامه بلبل بود بلبل آمد و نواخوانی کرد و بجای اینکه در مراسم هم قرآن میخوانند دیگر او ثنای الهی و توحید الهی اینها را خواند و صدر و ساقهاش یک پارچه گل است این کتاب از بس این کتاب لطیف است در صفحه ٤٥ این دو بیت هست دارد که
در حریم عزتت آرام بود ٭٭٭ نیست حد هر زبانی نام او
صدهزار آن پرده دارد بیشتر ٭٭٭ هم زنور هم ظلمت پیشتر
حجاب نوری حجاب ظلمانی
در دو عالم نیست کس را زهرهایی ٭٭٭ تا تواند یافت از دل بهرهایی
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستغرق است
عقل را چون راه نیست این جایگاه ¬¬¬٭٭٭ باز پس گشته است سر گشته ز راه
این طلبه این دو بیت را
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستشرق است
این را اول برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خراسانی سه چهار سطر شرح کرده است به این صورت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ چون او قائم به ذات خود است مکان حاجت ندارد پس عقل و خیال انسان هم به آنجا که اوست نمیرسد چنانکه عقل به ذات او نمیرسد و ادراک نمیکند چه غیر ذات اقدس [الهی] در آن مقام و جا چیزی نیست «کان الله و لم یکن معه شی و الان کما کان» مقام بیش از این گنجایش اطاله کلام ندارد محمّد کاظم خراسانی آن وقت این طلبه دید این خب بزرگواری فرمود مرحوم آخوند امّا آن شعر بیش از این محتوا دارد این را آورده به بعضی از مشایخ داده آنها حل کردند بعد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین بعد بُرد جواب سوم را مرحوم آقا سیّد احمد تهرانی حائری جمعاً رد و بدل کرد نقض و ابرامی که بین این دو بزرگوار یعنی مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی این رساله پیش آمده است که مجموع شده غرض اینکه این متن طائف را آنها دارند حالا چون هوا هم گرم شده و بخواهیم سورهٴ بعدی را شروع کنیم به جای نمیرسد اگر اجازه بدهید امروز پایان بحث باشد ما چون قبلاً سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را بحث کردیم اگر خدای سبحان توفیق داد ما در سال بعد که انشاءالله که شروع میشود از سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میکنیم آقایانی که میخواهند این بحثهای تفسیری را مرتباً داشته باشند میتوانند نوار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را هم ملاحظه فرمایند اگر ذات اقدس الهی انشاءالله توفیق داد از اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میشود «جعلکم مبارکین اینما کنتم». «والحمدلله رب العالمین»
موضوع: سوره یوسف
عنوان: تفسیر سوره مبارکه یوسف جلسه 75
مدت زمان: 39:11 اندازه نسخه کم حجم: 4.48 MB دانلود
اندازه نسخه پر حجم: 8.96 MB دانلود
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی وَلکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾
در جمعبندی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف»(سلام الله علیه) عنایت به این نکته لازم است که گرچه کل این سوره مربوط به داستان وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و اجمالاً از وحی الهی نسبت به یوسف(سلام الله علیه) سخن به میان آمده است امّا از رسالت آن حضرت صریحاً سخنی به میان نیامده در بعضی از سور دیگر از نبوت و رسالت آن حضرت صریحاً سخنی گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» وقتی نام بسیاری از انبیا(علیهم السلام) برده میشود نام مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم در ردیف آنهاست سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٨٣ به بعد فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ آنگاه انبیاء ابراهیمی را میشمارند میفرماید ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) ﴿إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ﴾ که جزء انبیای ابراهیمی نیست و قبل از آن حضرت است ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که اینها را جزء انبیای ابراهیمی میشمارند بعد میفرمایند ﴿وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ٭ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاکانُوا یَعْمَلُونَ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّة﴾ گرچه در آیهٴ ٨٣ به بعد جریان ذریّه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را نقل میکند و آنها که نبی نبودند از آنها نامی نمیبرد ولی در پایان یعنی آیهٴ ٨٩ که جمعبندی آنهاست میفرماید ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ خب بعد هم به رسول خدا(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) فرمود راه اینها مقتدای توست نه خود اینها ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ که قبلاً گذشت نفرمود «بهم اقتده» به اینها تأسی کن اقتدا کن فرمود به هدایت اینها به دین اینها به مکتب اینها که مکتب خداست و هدایت الهی است اقتدا کن این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام».
پرسش ...
پاسخ: خب آخر وقتی که گفته میشود به خودشان باید بگوییم چرا به خود اینها اقتدا میکنیم برای اینکه اینها از طرف خدا وحی آوردند خب همان وحی بر خود پیغمبر هم آمده دیگر این چنین نیست امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکنند چون از وحی اطّلاعی ندارند ولی پیغمبر بعدی که به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند به وحی او اقتدا میکند که این وحی هم برای پیامبر قبلی است هم برای پیامبر بعدی لذا فرمود ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکند ولی پیغمبر بعدی به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند بلکه به آن هدایتی اقتدا میکند که برای هر دو وحی شده است در همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» چند جا از وحی و حکم الهی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) افاضه شده است سخنی به میان آمده امّا از نبوت و رسالت آن حضرت سخنی نیست آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلا ً بحث شد فرمود وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند ما به او این چنین وحی رساندیم ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ وقتی که خواستند این را در چاه بیندازند ما در همان مقطع به وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) وحی فرستادیم که بالأخره تو سالم میمانی زنده میمانی سرانجام به جایی میرسی که برادران میآیند تو این واقعه را به آنها خبر میدهی، خب این یک جریان وحی الهی است و افاضهٴ علم غیبی است در آن وقتی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را خواستند به چاه بیندازند این لازم اعم است چون از این وحیها ممکن است نظیر وحیی که به مادر [حضرت] موسیٰ(سلام الله علیهما) شده است و مانند آن باشد صریح در نبوت نیست ولی با نبوت هم سازگار است در همان صفحه آیه 22 همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که درباره انبیای دیگر هم که فرمود خدا به آنها حکم و علم داد ناظر به نبوت آنها بود البته صریح در نبوت نیست ولی با نبوت میتواند هماهنگ باشد آنچه که مربوط به رسالت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و بالصراحه از آن نام برده شد همان است که در سورهٴ مبارکه «غافر» از آیهٴ 28 به بعد تقریباً یک صفحه بحثهای هدایتگرانه مؤمن آن منطقه است که از وجود مبارک یوسف و رسالت یوسف و انقضا و ارتحال یوسف سخن به میان میآورد از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ﴾ آیه بعد ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ ... ٭ وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَثَمُودَ﴾ آیه بعد﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾ آیه بعد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ این مؤمنی که برای آن منطقه بود و در عصر فرعون و وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) به سر میبرد فرمود در این سرزمین سابقاً وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) به رسالت مبعوث شد وقتی رحلت کرده است شما میگفتید دیگر پیامبری مبعوث نخواهد شد در حالی که الآن وجود مبارک موسای کلیم به رسالت مبعوث شد در بحث دیروز اشاره شد که قرآن هر چه دارد وفات دارد فات ندارد نه مات ندارد موت را قرآن کریم یک امر وجودی میداند که فرمود﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ﴾ موت هم مثل حیات است حیات هم مثل موت است امری است وجودی و مخلوق خدا امّا فات که فوت و زوال و نیستی باشد خبری از او نیست هر چه هست وفات است که «تاء» جزء کلمه نیست فات فوت که «تاء» جزء کلمه است در یک جای قرآن آمده و آن هم نفی شده فرمود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ چیزی از بین نمیرود امّا موت انتقال است کسی از نشئهای به نشئه دیگر منتقل میشود میگویند مات که «إنّما تنتقلون من دارٍ الی دارٍ» انسان از دنیا وارد برزخ و از برزخ وارد ساحره قیامت از ساهرهٴ قیامت إنشاءالله وارد بهشت میشود چیزی از دست نمیرود و از بین نمیرود زحمتی که برای مسئله معاد هست به عهده محدث و متکلم است به عهده حکیم چنین زحمتی نیست آنها به این فکر هستند که کسی که مُرد نابود شد خب چه کسی او را دوباره زنده میکند بسیاری از افراد در حد یک محدث یا متکلم به سر میبرند لذا آیات فراوانی از قرآن این است که اگر شما شک دارید که چه کسی او را زنده میکند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خدای سبحان که این موجودی که هیچ نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ او را که آفرید یقیناً میتواند این اجزای پراکنده را جمع بکند و دوباره ایجاد بکند این یک مطلب. و برای مسئله معاد و ضرورت مسئله معاد از حکمت خدا یک برهان و از عدل خدا برهانی دیگر قیاس تشکیل میدهند چون خدا حکیم است باید به حساب و کتاب مردم برسد خدا عادل است باید به پاداش و کیفر مردم رسیدگی کند پس یک نشئه حق است غالب مردم خیال میکنند انسان که مُرد از بین رفت دوباره یک صحنه جدیدی خدای سبحان ایجاد میکند چون حکیم است چون عادل است که هر کدام از اینها حد وسط یک برهان مستقلیاند برهان حکمت و برهان عدالت یک صحنهای باید باشد تا به پاداش و کیفر اینها برسند این بخش وسیعی از قرآن راجع به اینهاست امّا راهی که فوق راه محدث و متکلم است راه حکیم است حکیم میگوید اصلاً ما بحث نداریم به اینکه، اینکه نابود شد چه کسی او را دوباره احیا میکند تا شما بگویید قدرت خدا میتواند قدرت خدا امکانش را ثابت میکند حکمت و عدل خدا ضرورتش را اثبات میکند اصلاً انسان نابود نمیشود جریان ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّه﴾ این از جایی به جای دیگر رفته میبینید براساس دستگاه فلسفه و حکمت خیلی از بارها حل شده است اصلاً حکیم سؤال نمیکند چه کسی دوباره این را زنده میکند تا بگویند خدا خب قادر است اینکه نرفته از بین، نابود نشد این از جایی به جای دیگر منتقل شد این کریمه که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ یعنی انسان در این سیر الیالله هست تا به لقاءُالله برسد حالا یا به لقای ثواب خدا میرسد اگر اهل بهشت باشد یا به لقای قهر خدا میرسد ـ معاذالله ـ اگر اهل جهنم باشد مرگ در حکمت و معنای تخلّل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که این متحرک که کادح الیالله است وسطها نابود بشود تا سؤال بشود چه کسی دوباره این را برمیگرداند بگوییم خدا قادر است آنچه که در حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً این نابود نمیشود مرتب دارد میرود پس آن دو سه مسئله بار محدث و متکلم است او درگیر این است چون خیال میکند انسان نابود میشود چه کسی دوباره او را زنده میکند بله اگر چنین سؤالی مطرح شد ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ چرا این را احیا میکند «لحکمته تعالی و لعدله تعالیٰ» امّا هیچکدام از این مسائل در حکمت راه ندارد این مسافر است از بین نرفته و از بین نمیرود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، «لکنکم تنتقلون من دارٍ الی دار» و برابر ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ پاسخش این است آنها خیال کردند انسان که میمیرد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ پاسخ قرآن این است که شما که از بین نمیروید گم نمیشوید در دست ما هستید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ در دست ما هستید در مشت ما هستید کجا میروید یک وقت است اینکه انسان وقتی میمیرد معدوم میشود چه کسی او را زنده میکند خب همه که حکیم نیستند که همه که سلمان و اباذر نیستند که خیلیها خیال میکنند که انسان [که] مُرد نابود شد آن وقت معاد برای آنها از راه قدرت خدا امکان ثابت میشود با حکمت و عدل خدا ضرورت ثابت میشود امّا آنکه در فلسفه و حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً سخن از انعدام و اعاده معاد و امثال ذلک نیست اینها میگویند انسان هرگز از بین نمیرود از یک جایی به جای دیگر منتقل میشود مرتب تا به لقاءالله برسد مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که یک متحرک یک کاروانی وسط نابود بشود دوباره زنده بشود و به مقصد برسد پس آن زندگی اولش بیهدف بود چون به عدم رسید مرگ به معنای «لکنکم تنتقلون من دار الی دار » است آن وقت آیاتی که دارد ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ اینها شاهد بحثهای حکمی و فلسفی است آیهای که دارد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ این بحث فلسفی است حالا ما بحثمان در بحث معاد نیست حالا که آمده این دو نکته را هم اشاره بکنیم آن که محدث و متکلم است راه اول را طی میکند اینکه حکیم است راه ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ و امثال ذلک را طی میکند منتها میگوید برای شهدا برای اهمیتشان مطرح شد وگرنه همه همینطورند آنهایی که بالاتر از حکیماند میگویند بله من میدانم خدا قدر است و خدا حکیم است و خدا عادل است و میدانم که انسان که میمیرد نابود نمیشود من میخواهم خودم مسئله حیات و ممات را دنیا و برزخ و معاد را قیامت را در خودم ببینم میخواهم ببینم و زنده بشوم اینها کار اولیاست این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شده بود ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِیْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ این بالاتر از کلام است بالاتر از حکمت است این ولی خداست این میخواهد بمیرد و زنده بشود و معاد را ببیند این فصل سوم است اینها سه کتاب است الآن ما تند داریم رد میشویم مثل اینکه شما میگویید کتاب بیع نمیدانم کتاب اجاره کتاب صوم الآن ما به سرعت اسم سه کتاب را بردیم که معاد پیش محدث و متکلم چیست؟ معاد نزد حکیم چیست؟ معاد نزد عارف چیست؟ این ولی میگویید همه آنها برای من حل حل است من هیچ مشکلی ندارم در قدرت خدا در عدل خدا در حکمت خدا خودم میخواهم بمیرم و زنده بشوم تا معاد را بببینم ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامَکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَام﴾ بحث چهارم فصل چهارم مقام خلیفةالله است نه تنها ولیالله آن گروه چهارم بالاتر از ایناند که به این فکر باشند که آنطوری که حکیم و متکلم و محدث فکر میکنند که فصل اول است یا آنطوری که حکیم فکر میکند که فصل دوم است یا آن طوری که عارف فکر میکند که فصل سوم است اینها خلیفةالله هستند میگویند همه آنها برای ما حل است من میخواهم خودم بمیرانم و زنده بکنم که بشوم خلیفهٴ تو فی الاحیاء والإماته من میخواهم خودم معادساز باشم این وجود مبارک ابراهیم خلیل است وجود مبارک ابراهیم خلیل که دارد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ نه «کیف تحیی الاموات» خدایا نشان بده تو چطور مردهها را زنده میکنی که من هم زنده بکنم نه اینکه تو چطور آیا میتوانی خودش قبلاً که با نمرود چالش مبارزاتی علمی داشت ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ همین ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود که در مبارزههای علمی به نمرود گفته بود که خدای من همان است که احیا دست اوست احیای اماته دست اوست خودش برهان اقامه کرده الآن میگوید ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ جواب معلوم میشود که او نمیخواهد بفهمد که خدا مرده را زنده میکند یا نه لذا نفرمود نگاه کن من چطور مرده را زنده میکنم فرمود چون تو خلیفه منی من بعد از اینکه افراد مردند در قیامت اینها را به اسم رهبرانشان صدا میزنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ من بگویم علوی بیایند حسنی بیایند حسینی بیایند فاطمی بیایند سجادی بیایند زنده میشوند میآیند نمیگویم زید بیاید یا عمرو بیاید که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ به آن سرانشان صدا میزنم تو هم این چهار طیر را وقتی که اماته کردی سرهای تو سرهای اینها نزد شماست این سرها را بگیر به اسم اینها صدا بزن بگو یا طاووس اینها میآیند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این کجا آنها کجا این میشود مظهر ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ مگر دیگران میگفتند یا طاووس این پر میکشید میآمد از تمام این کوهها ذرات به هم جمع میشدند این وجود مبارک ابراهیم خلیل میخواهد این کسی که همان طوری که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ اینجا هم ﴿تدعوهُ و روءسهم فتحیی باذنک﴾ باذنی در حقیقت ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این چهار تا کتاب است خلاصه یکی راهی است که محدث و متکلم میرود یکی راهی است که فیلسوف و حکیم میرود یکی راهی است که عارف میرود یکی راهی است که خلیفةالله میرود خلیفةالله میخواهد اماته و احیا کند تا بشود مظهر خدا و کار را به اذن خدا انجام بدهد غرض این است که اگر تعبیر به موت شده است موت در فرهنگ قرآن یک امر وجودی است یعنی انتقال از نشئه دنیا و نشئه آخرت «مات» فراوان است امّا «فات» اصلاً نیست فوت یعنی زوال و هر چه هست وفات است و موت که هر دو امر وجودیاند انسان وقتی منتقل میشود کل حقیقت او در دست مأموران الهی است اگر بدن در زمین است در اختیار مدّبرات ارض است و اگر روح است در اختیار مدّبرات ملکوتی است چیزی از او از بین نمیرود پس «لکنکم تنتقلون من دار الی دار»
پرسش: جسم که از بین میرود بالاخره تخلل عدم هم که اشکال میکنند تازه معاد جسمانی است؟
پاسخ: نه خیر جسم هم هیچ وقت از بین نمیرود الآن ما در تمام همین کسی که هفتاد هشتاد سال زندگی بکند دهها بار تمام بدنش از پنجههای پا تا مغز سر او دهها بار تمام عوض شده است عیّنیّت و وحدت به وسیله همان روح حافظ است حالا ما یک مثال شفاف و روشنی که دیگر انکارپذیر نیست ذکر بکنیم اگر کسی در سن بیست سالگی یک سرقتی انجام داده است که باید دست او قطع میشد و کار دیگری هم کرد که باید تازیانه میخورد و مانند آن این شخص در سن بیست سالگی این کار را کرده و فرار کرده و تقریباً چهل سال متواری بود در طی این چهل سال چندین بار تصادف کرده دست او قطع شده دست مصنوعی گذاشتند کلیه او را عوض کردند کبدهای او را عوض کردند قلب او را عوض کردند با پیشرفتهای علمی مغز او را عوض کردند کسانی که ضربههای مغزی دیدند هنوز بدن [آنها] گرم بود به او چسباندند در طی این چهل سال چندین بار از این اعضا و جوارح دیگری به او زدند و گرفت هم فقه مسئله را روشن میکند هم حکمت و کلام در فقه گفتند وقتی دست کافر را به دست مؤمن چسباندن مادامی که نگرفت خب نجس است وقتی گرفت دیگر پاک است دیگر نباید گفت این دست کافر این دست این شخص مؤمن است دیگر نباید گفت چشم او را هم عوض کردند این چنین تا نگرفت بله این آلوده است وقتی گرفت پاک است بعد از چهل سال که او را به محکمه آوردند حالا به محکمه پیغمبر یا امام(سلام الله علیهما) آوردند میخواهند دستش را قطع بکنند این میتواند بگوید آقا این دست من دست دیگری است؟ یا همان دست را قطع میکنند میگویند دست توست عینیّت به آن است که نفس بپذیرد الآن ما چه بخواهیم چه نخواهیم تمام ذرّات بدن ما در طی این هشتاد سال دهها بار عوض میشود کل بدن چیزی نمیماند همانطوری که در دنیا ما هستیم که معنای عینیت به نفس است این زید همان زید است تا روح او هست این زید همان زید است اگر این دست را این نفس قبول کرد و جذب کرد دیگر نمیشود گفت این دست کافر است و نجس است نه خیر دست مؤمن است و با او باید نماز بخواند همین دست را هم قطع میکنند عین آنچه در دنیا هست در برزخ و قیامت هست منتها مشکل دنیا را ما باید حل کنیم که معیار عینیّت چیست؟ لذا در روایات ما هست که اگر شما افراد را ببینید آن چنان عینیت محفوظ است که «لرأیته لقلته انّه» فلان و به همان در کتاب فلسفی ما هم همین است آنکه به دنبال جسم میگردد خیال میکند به اینکه جسم به صورت ثابت است خیر جسم هر لحظه سیّال است و ما خیال میکنیم این جسم همان جسم هشتاد سال قبل است گفتند مثل این کسی که یک ساعت کنار نهر روان بنشیند نهر یک وقتی نهرهای کوهستانی است که پُر از سنگهای بزرگ است که با کوبیدن این آبها روی این سنگها حرکت میکند یک وقت است نظیر نهرهای منطقههای کویری که از دشت میگذرد نهر نرمی است اگر کسی کنار این نهر نرم بنشیند یک ساعت بنشیند در شب مهتاب عکس آن ماه را در این آب میبیند و یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس اول است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده.
«شد مبدل آب این جوی چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار»
انسان خیال میکند آن ستارهای که دیده یا عکس خودش را که دیده همانطور که در آینه عکسش ثابت است در نهر هم عکسش ثابت است خب در آینه ثابت است ولی در نهر که ثابت نیست از بس که چون نرم است روان است محسوس نیست آدم خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است این بدن هم چون مثل نهر روان آرام دارد میگذرد ما خیال میکنیم اگر کسی یک خالی در دستش بود میگوید این خال مادرزاد است که وقتی به دنیا آمدم بود نه خیر دهها بار عوض شد معیار عینیت هر طوری که در دنیاست همانطور بعد دنیاست این هیچ محذوری ندارد چون قرآن کریم مائده خداست مأدوبه خداست غذایی است که برای افراد عادی هم آماده است برای محدث و متکلم آماده است برای حکیم هم آماده است برای عارف هم آماده است برای خلیفه هم آماده است اینها چهار گونه فکر میکنند وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که وجود مبارک عیسیٰ از ذراری اوست میتواند مظهر «هو المحی» باشد این به دنبال این نیست که خدایا تو چطوری معاد خودش برهان اقامه کرده است ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ الآن میگوید به من نشان بده که من هم مظهر تو باشم چون خلیفه تو هستم خلیفه خدا باید کار مستخلف عنه را به اذن مستخلف عنهاش انجام بدهد من میخواهم اماته کنم و احیا کنم به هر تقدیر مرگ به معنای نابودی فوت است و در قرآن نفی شده امّا مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ و از برزخ به صحنه قیامت و از صحنه قیامت به بهشت إنشاءالله این بر اساس ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ مستمر است و احیاناً از آن هلاکت اگر تعبیر شده است برای اینکه ﴿کُلُّ شَىْءٍ هَالِکٌ إِلاّ﴾ و مانند آن این هلاک آن چهره چون هجران دو چهره دارد آن چهرهای که نسبت به دنیاست که آن دنیا را انسان رها میکند میشود هلاک میشود مثلاً مرگ و مانند آن وگرنه چهره آخرتش میلاد جدید است چهره برزخش میلاد جدید است امّا بخش دیگری که مربوط به عفاف و جمال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است این قصّه قرآن کریم چون دارد بعضی انساناند ما همه را انسان آفریدیم سرمایه هم دادیم به اینها بعضیها این سرمایه را دفن کردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی این سرمایه دفن شده است آن غریزههای شهوت و غضب وارث میشود اینها میشوند حیوان شهوی یا حیوان غضبی یا نظیر سگاند درندهاند مثلش ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ است ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ یا نظیر انعام است که «همتهم بطونهم» و مانند آن بالأخره یا گرفتار غریزه شهوت هستند یا گرفتار غریزه غضب کلا القومین جزء ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این برای این یا نه آن عقلشان را ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّیٰ﴾ و مانند آن این را شکوفا کردند این شهوت و غضب را تعدیل کردند و نه تعطیل که بشود رهبانیت ،تعدیل کردند «النکاح سنتی» را حفظ کردند تعطیل نکردند قوهای را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را حفظ کردند تعدیل کردند و نه تعطیل نه موجود بیخاصیت منزوی شدند که اهل جبهه و جهاد نباشند نه راهبانه زندگی کردند که اهل «النکاح سنتی» نباشند اینها را تعدیل کردند در سایه عقل و اگر حادثهای پیش آمده است عفیفانه گذشتند اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» عدّهای از انسانها را مثلاً علما را همراه ملائکه اسم میبرد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ مردانی در قرآن کریم ذکر میکند که مثل ملائکه هستند عفیف هستند وجود مبارک یوسف این است این سوره درس فرشته شدن میدهد که انسان را عفیف میکند آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که عفیف در حدّ یک فرشته است زیرا اصلاً فرشته در این مسیر خلاف نیست انسان عفیف هم در این مدار خلاف حرکت نمیکند آن تعبیر نورانی «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف» نظیر آنچه وجود مبارک یوسف نشان داد آموخت قدرت بر خلاف دارد ولی عفت ورزید ﴿لکاد العفیفُ عن یکونَ ملکاً منَ الملائکه﴾ آن وقت حشر این با فرشتههاست اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن آیهٴ هجده عدّهای از علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود در فضل لم همین بس که خداوند اینها را با ملائکه ذکر میکند نتیجهاش این است این سوره درس فرشته شدن میدهد درس عفّت میدهد اگر یک وقتی سخن از مسائل جنسی مطرح است حتّیٰ آن جایی هم که حلال است میبینید زن سیلی به صورت میزند اینها را قرآن نقل میکند در جریان بارداری بعضی از زنان انبیا(علیهم السلام) وقتی نام آنها را میبرد ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ﴾ اینها که مهمانان حضرت ابراهیم بودند سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 24 به بعد مهمانان حضرت ابراهیم که وقتی وارد شدند وجود مبارک حضرت ابراهیم از آنها پذیرایی کرد ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِیمٍ﴾ به حضرت ابراهیم گفتند تو صاحب فرزند پسر میشوی مستقیماً به همسر او نگفتند این کتاب، کتاب عفّت است ببینید با زن او که کسی حرف نزد به حضرت ابراهیم گفتند خدا به شما فرزند پسر عطا میکند ﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِی ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب این را میگویند درس عفت دیگر شما چه کتابی از این عفیفتر میخواهید اگر گفتند سورهٴ «یوسف» این درس عفت و جمال میدهد همانطور که درس سورهٴ «ذاریات» را این میدهد خب اینها را نقل میکند آن وقت این میشود جمال جمال یوسف در همین است در این بخشها هم جمال ابراهیمی در همین است ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب بالأخره زن است به او هم نگفته است گفتند از همسرت مادر میشوی این حتی حاضر نبود که این حرف را بشنود این میشود کتاب عفت ادب یعنی ظرافت آن ظرافت در کار ظرافت در رفتار ظرافت در نوشتن را میگویند ادب از عبّاس عموی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند «انت اکبر ام رسولالله» ادبش این بود گفت «انا أسن و رسول الله اکبر» او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است خب اگر میگفت «انا اکبر» حرفی گفته بود امّا ادیبانه نبود برای رعایت ادب گفت او بزرگتر است شما سؤال کردید «انت اکبر ام رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» «انا اسن و رسول الله اکبر» یا «انا ولدت قبله» من سنم بیشتر است این را میگویند ادب این زن در این بود ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ ادب وجود مبارک [حضرت] یوسف(سلام الله علیه) در این بود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ و مانند آن.
پرسش: علی القاعده باید حد یوسف از ملائکه بالاتر باشد نه در حد آنها ...
پاسخ: خب نه درست است بله الآن در این حد است که در همان اوائل جوانی است بعد وقتی که به مقام شامخ نبوّت رسید بله امّا این هنوز در طلیعه امر است نوجوان است در چنین فضایی «لکاد العفیف ان یکون ملکاً من الملائکة» بعد هم البته نبی شد البته بله رسول شد بله.
خب مطلب دیگر اینکه در بحثها گاهی هم این سؤال مطرح میشد این قصّه این سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» با قصههای دیگر فرق دارد قصّه انبیای دیگر مقاطع گوناگون دارد مسائل سیاسی دارد مسائل اجتماعی دارد مبارزات دیگر دارد کارهای فرهنگی دارد امّا این یک داستان منسجمی نیست آن بخشی که مربوط به حضرت موسی است آن هم منسجم بود در بخشهای منسجم نقل شده لذا در این سوره قصه حضرت یوسف چون منسجم بود صدر و ساقهاش را یکجا با هم نقل کرده این هم یک مطلب، مطلب دیگری که در اثنای بحثها ذکر شده که فرق عشق مجازی و کار غلط چیست آن روز آنجا به عرضتان رسید که ما یک غلط داریم یک صحیح، صحیح یا حقیقت است یا مجاز این تقسیم که «الشیء امّا غلطٌ و إمّا صحیح و صحیح إمّا حقیقیٌ او مجازی» این هم در ادبیات است هم در معانی بیانی ادبیات این در کلمات هم در کلمه و الفاظ است که استعمال لفظ در معنا یا غلط است یا صحیح وقتی صحیح شد یا حقیقت است یا مجاز هم در اسناد است یک وقتی شما اسد را در حیوان مفترس استعمال میکنید این میشود حقیقت در رجل شجاع استعمال بکنید این میشود مجاز هر دو صحیح است امّا در آدم ترسو بخواهید استعمال بکنید میشود غلط این در کلمات است مجاز هم همینطور مجاز در اسناد اگر شما جریان را به آب اسناد بدهید بگویید «جری الماء» میشود حقیقت به جای آب اسناد بدهید بگویید «جری النهر» میشود مجاز امّا اگر به چیز جامدی اسناد بدهید بگویید «جری الحجر» این میشود غلط اسناد جریان به حجر غلط است مصحح ندارد اسناد جریان به «ماء» صحیح است و حقیقت اسناد جریان به نهر که گفتید رودخانه جاری است نهر جاری است این صحیح است منتها مجاز رودخانه خانه رود است خانه رود که جاری نیست خود رود جاری است در جریان عشق هم همین سه قسم هست اگر مسئله حیوانی باشد میشود شهوت عشق نیست آن میشود غلط اگر در راه صحیح باشد مثل عشق به انبیا عشق به اولیا عشق به کتاب عشق به قرآن، عشق به عترت، عشق به معارف اینها مجاز است چون مجوَز و معبر آن محبوب حقیقی است که ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ عشق به خدا یعنی محبّت به خدا حقیقت است محبّت به راه و سبیل الیالله حالا یا قرآن است یا عترت است مجاز است مَجْوَز است معبر است و ماعدا میشود غلط این تعبیر را از سخنان جناب عطّار نیشابوری میشود استفاده کرد سرّ اینکه ما از عطّار نیشابوری نقل کردیم این است که ایشان این داستان را نقل میکند بعد برسیم به آن راز و رمزش ایشان این داستان را نقل میکند اصلش آببافتگی است دیگر میخواهد نظیر کلیه و دمنهٴ که یک مطالب را به زبان یک داستان ارائه میکند یک کسی به دنبال خانمی راه افتاده بود گفت من عاشق توام بعد از اینکه او یک تصادفی کرد و عادت ماهانه هم ضمیمهاش شد و یک مقداری در اثر تصادف خون از او رفته بود یک مقدار هم در اثر عادت ماهانه خون از او رفته او هم خواست این را بیازماید این خونها را جمع کرد توی یک طشتی این عاشق که آمده دیده آن رنگ روغنش را از دست داده دیگر به او نگاهی نکرد این زن برگشت به این جوان گفت تو عاشق این یک طشت خون بودی تو دنبال من نبودی که اصلش بافته است چنین چیزی نیست امّا خب عطّار است این که هفت شهر عشق را عطّار گشت گفت خیلیها دنبال یک طشت خوناند اینکه عشق نیست سرّ اینکه از عطّار نقل کردیم برای اینکه اینها بزرگانیاند که حرفها را به صورت شعر درآوردند یک دو بیتی جناب عطّار دارد یکی از طلبههای سرزمین خراسان خب آن سرزمین مهد برکت و رحمت است این دو بیتی را این دو بیت شعر را برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خب فقیه بود اصولی بود امّا در این فاز و فضا دلمایهٴ فراوانی نداشت یک سه چهار سطری این بیت را معنا کرده است این طلبه خراسانی دید که این شعر با این سه چهار سطر حل نمیشود آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی استاد مرحوم آقای علّامه طباطبائی خب ایشان هم فقیه بود هم اصولی بود هم حکیم بود ایشان یک شرحی کردند حکیمانه بُرد نزد آقا سیّد احمد تهرانی حائری که در کربلای معلّا آنجا سکونت داشتند و تدریس و تهذیب نفوس مشغول بودند نزد ایشان آورد ایشان هم یک شرحی مرقوم فرمودند دوباره این طلبه خراسانی آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی ایشان یک نقدی کرد و یک مطلبی اضافه کرد بار چهارم برد نزد مرحوم آقا سیّد احمد حائری کربلایی ایشان هم نقدی کردند و پاسخی ارائه کردند جمعاً شده یک رساله چند بار گشت یکی بر اساس عرفان این شعر را معنا کرد یکی براساس حکمت این شعر را معنا کرد این شعر جمعاً شده یک رساله بعد بزرگان دیگری هم این را محور بحث قرار دادند منهم سیّدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی که مدّتی را براساس آن بحث کرده بودند و آن با تذیلیاتش چاپ شده است اصل آن شعر را من از روی این منطقالطیر بخوانم بعد آن کتاب را هم نشانتان بدهند تا معلوم بشود که اینها کسانی بودند که بزرگان ما براساس کلمات اینها عنایت داشتند این منطقالطیر عطّار صفحه ٤٥ این را اصلاً این ساخته است که پرندهها جمع شدند خواستند بروند خدمت سیمرغ یک محفلی یک همایشی یک کنفرانسی تشکیل دادند قاری آن مجری برنامه بلبل بود بلبل آمد و نواخوانی کرد و بجای اینکه در مراسم هم قرآن میخوانند دیگر او ثنای الهی و توحید الهی اینها را خواند و صدر و ساقهاش یک پارچه گل است این کتاب از بس این کتاب لطیف است در صفحه ٤٥ این دو بیت هست دارد که
در حریم عزتت آرام بود ٭٭٭ نیست حد هر زبانی نام او
صدهزار آن پرده دارد بیشتر ٭٭٭ هم زنور هم ظلمت پیشتر
حجاب نوری حجاب ظلمانی
در دو عالم نیست کس را زهرهایی ٭٭٭ تا تواند یافت از دل بهرهایی
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستغرق است
عقل را چون راه نیست این جایگاه ¬¬¬٭٭٭ باز پس گشته است سر گشته ز راه
این طلبه این دو بیت را
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستشرق است
این را اول برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خراسانی سه چهار سطر شرح کرده است به این صورت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ چون او قائم به ذات خود است مکان حاجت ندارد پس عقل و خیال انسان هم به آنجا که اوست نمیرسد چنانکه عقل به ذات او نمیرسد و ادراک نمیکند چه غیر ذات اقدس [الهی] در آن مقام و جا چیزی نیست «کان الله و لم یکن معه شی و الان کما کان» مقام بیش از این گنجایش اطاله کلام ندارد محمّد کاظم خراسانی آن وقت این طلبه دید این خب بزرگواری فرمود مرحوم آخوند امّا آن شعر بیش از این محتوا دارد این را آورده به بعضی از مشایخ داده آنها حل کردند بعد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین بعد بُرد جواب سوم را مرحوم آقا سیّد احمد تهرانی حائری جمعاً رد و بدل کرد نقض و ابرامی که بین این دو بزرگوار یعنی مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی این رساله پیش آمده است که مجموع شده غرض اینکه این متن طائف را آنها دارند حالا چون هوا هم گرم شده و بخواهیم سورهٴ بعدی را شروع کنیم به جای نمیرسد اگر اجازه بدهید امروز پایان بحث باشد ما چون قبلاً سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را بحث کردیم اگر خدای سبحان توفیق داد ما در سال بعد که انشاءالله که شروع میشود از سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میکنیم آقایانی که میخواهند این بحثهای تفسیری را مرتباً داشته باشند میتوانند نوار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را هم ملاحظه فرمایند اگر ذات اقدس الهی انشاءالله توفیق داد از اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میشود «جعلکم مبارکین اینما کنتم». «والحمدلله رب العالمین»
- جمعبندی تفسیر سوره مبارکه یوسف
- حقیقت مرگ و برگشت درقیامت
- عفت حضرت یوسف (ع)
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی وَلکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾
در جمعبندی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف»(سلام الله علیه) عنایت به این نکته لازم است که گرچه کل این سوره مربوط به داستان وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و اجمالاً از وحی الهی نسبت به یوسف(سلام الله علیه) سخن به میان آمده است امّا از رسالت آن حضرت صریحاً سخنی به میان نیامده در بعضی از سور دیگر از نبوت و رسالت آن حضرت صریحاً سخنی گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» وقتی نام بسیاری از انبیا(علیهم السلام) برده میشود نام مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم در ردیف آنهاست سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٨٣ به بعد فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ آنگاه انبیاء ابراهیمی را میشمارند میفرماید ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) ﴿إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ﴾ که جزء انبیای ابراهیمی نیست و قبل از آن حضرت است ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که اینها را جزء انبیای ابراهیمی میشمارند بعد میفرمایند ﴿وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ٭ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاکانُوا یَعْمَلُونَ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّة﴾ گرچه در آیهٴ ٨٣ به بعد جریان ذریّه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را نقل میکند و آنها که نبی نبودند از آنها نامی نمیبرد ولی در پایان یعنی آیهٴ ٨٩ که جمعبندی آنهاست میفرماید ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ خب بعد هم به رسول خدا(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) فرمود راه اینها مقتدای توست نه خود اینها ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ که قبلاً گذشت نفرمود «بهم اقتده» به اینها تأسی کن اقتدا کن فرمود به هدایت اینها به دین اینها به مکتب اینها که مکتب خداست و هدایت الهی است اقتدا کن این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام».
پرسش ...
پاسخ: خب آخر وقتی که گفته میشود به خودشان باید بگوییم چرا به خود اینها اقتدا میکنیم برای اینکه اینها از طرف خدا وحی آوردند خب همان وحی بر خود پیغمبر هم آمده دیگر این چنین نیست امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکنند چون از وحی اطّلاعی ندارند ولی پیغمبر بعدی که به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند به وحی او اقتدا میکند که این وحی هم برای پیامبر قبلی است هم برای پیامبر بعدی لذا فرمود ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکند ولی پیغمبر بعدی به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند بلکه به آن هدایتی اقتدا میکند که برای هر دو وحی شده است در همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» چند جا از وحی و حکم الهی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) افاضه شده است سخنی به میان آمده امّا از نبوت و رسالت آن حضرت سخنی نیست آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلا ً بحث شد فرمود وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند ما به او این چنین وحی رساندیم ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ وقتی که خواستند این را در چاه بیندازند ما در همان مقطع به وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) وحی فرستادیم که بالأخره تو سالم میمانی زنده میمانی سرانجام به جایی میرسی که برادران میآیند تو این واقعه را به آنها خبر میدهی، خب این یک جریان وحی الهی است و افاضهٴ علم غیبی است در آن وقتی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را خواستند به چاه بیندازند این لازم اعم است چون از این وحیها ممکن است نظیر وحیی که به مادر [حضرت] موسیٰ(سلام الله علیهما) شده است و مانند آن باشد صریح در نبوت نیست ولی با نبوت هم سازگار است در همان صفحه آیه 22 همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که درباره انبیای دیگر هم که فرمود خدا به آنها حکم و علم داد ناظر به نبوت آنها بود البته صریح در نبوت نیست ولی با نبوت میتواند هماهنگ باشد آنچه که مربوط به رسالت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و بالصراحه از آن نام برده شد همان است که در سورهٴ مبارکه «غافر» از آیهٴ 28 به بعد تقریباً یک صفحه بحثهای هدایتگرانه مؤمن آن منطقه است که از وجود مبارک یوسف و رسالت یوسف و انقضا و ارتحال یوسف سخن به میان میآورد از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ﴾ آیه بعد ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ ... ٭ وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَثَمُودَ﴾ آیه بعد﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾ آیه بعد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ این مؤمنی که برای آن منطقه بود و در عصر فرعون و وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) به سر میبرد فرمود در این سرزمین سابقاً وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) به رسالت مبعوث شد وقتی رحلت کرده است شما میگفتید دیگر پیامبری مبعوث نخواهد شد در حالی که الآن وجود مبارک موسای کلیم به رسالت مبعوث شد در بحث دیروز اشاره شد که قرآن هر چه دارد وفات دارد فات ندارد نه مات ندارد موت را قرآن کریم یک امر وجودی میداند که فرمود﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ﴾ موت هم مثل حیات است حیات هم مثل موت است امری است وجودی و مخلوق خدا امّا فات که فوت و زوال و نیستی باشد خبری از او نیست هر چه هست وفات است که «تاء» جزء کلمه نیست فات فوت که «تاء» جزء کلمه است در یک جای قرآن آمده و آن هم نفی شده فرمود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ چیزی از بین نمیرود امّا موت انتقال است کسی از نشئهای به نشئه دیگر منتقل میشود میگویند مات که «إنّما تنتقلون من دارٍ الی دارٍ» انسان از دنیا وارد برزخ و از برزخ وارد ساحره قیامت از ساهرهٴ قیامت إنشاءالله وارد بهشت میشود چیزی از دست نمیرود و از بین نمیرود زحمتی که برای مسئله معاد هست به عهده محدث و متکلم است به عهده حکیم چنین زحمتی نیست آنها به این فکر هستند که کسی که مُرد نابود شد خب چه کسی او را دوباره زنده میکند بسیاری از افراد در حد یک محدث یا متکلم به سر میبرند لذا آیات فراوانی از قرآن این است که اگر شما شک دارید که چه کسی او را زنده میکند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خدای سبحان که این موجودی که هیچ نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ او را که آفرید یقیناً میتواند این اجزای پراکنده را جمع بکند و دوباره ایجاد بکند این یک مطلب. و برای مسئله معاد و ضرورت مسئله معاد از حکمت خدا یک برهان و از عدل خدا برهانی دیگر قیاس تشکیل میدهند چون خدا حکیم است باید به حساب و کتاب مردم برسد خدا عادل است باید به پاداش و کیفر مردم رسیدگی کند پس یک نشئه حق است غالب مردم خیال میکنند انسان که مُرد از بین رفت دوباره یک صحنه جدیدی خدای سبحان ایجاد میکند چون حکیم است چون عادل است که هر کدام از اینها حد وسط یک برهان مستقلیاند برهان حکمت و برهان عدالت یک صحنهای باید باشد تا به پاداش و کیفر اینها برسند این بخش وسیعی از قرآن راجع به اینهاست امّا راهی که فوق راه محدث و متکلم است راه حکیم است حکیم میگوید اصلاً ما بحث نداریم به اینکه، اینکه نابود شد چه کسی او را دوباره احیا میکند تا شما بگویید قدرت خدا میتواند قدرت خدا امکانش را ثابت میکند حکمت و عدل خدا ضرورتش را اثبات میکند اصلاً انسان نابود نمیشود جریان ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّه﴾ این از جایی به جای دیگر رفته میبینید براساس دستگاه فلسفه و حکمت خیلی از بارها حل شده است اصلاً حکیم سؤال نمیکند چه کسی دوباره این را زنده میکند تا بگویند خدا خب قادر است اینکه نرفته از بین، نابود نشد این از جایی به جای دیگر منتقل شد این کریمه که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ یعنی انسان در این سیر الیالله هست تا به لقاءُالله برسد حالا یا به لقای ثواب خدا میرسد اگر اهل بهشت باشد یا به لقای قهر خدا میرسد ـ معاذالله ـ اگر اهل جهنم باشد مرگ در حکمت و معنای تخلّل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که این متحرک که کادح الیالله است وسطها نابود بشود تا سؤال بشود چه کسی دوباره این را برمیگرداند بگوییم خدا قادر است آنچه که در حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً این نابود نمیشود مرتب دارد میرود پس آن دو سه مسئله بار محدث و متکلم است او درگیر این است چون خیال میکند انسان نابود میشود چه کسی دوباره او را زنده میکند بله اگر چنین سؤالی مطرح شد ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ چرا این را احیا میکند «لحکمته تعالی و لعدله تعالیٰ» امّا هیچکدام از این مسائل در حکمت راه ندارد این مسافر است از بین نرفته و از بین نمیرود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، «لکنکم تنتقلون من دارٍ الی دار» و برابر ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ پاسخش این است آنها خیال کردند انسان که میمیرد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ پاسخ قرآن این است که شما که از بین نمیروید گم نمیشوید در دست ما هستید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ در دست ما هستید در مشت ما هستید کجا میروید یک وقت است اینکه انسان وقتی میمیرد معدوم میشود چه کسی او را زنده میکند خب همه که حکیم نیستند که همه که سلمان و اباذر نیستند که خیلیها خیال میکنند که انسان [که] مُرد نابود شد آن وقت معاد برای آنها از راه قدرت خدا امکان ثابت میشود با حکمت و عدل خدا ضرورت ثابت میشود امّا آنکه در فلسفه و حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً سخن از انعدام و اعاده معاد و امثال ذلک نیست اینها میگویند انسان هرگز از بین نمیرود از یک جایی به جای دیگر منتقل میشود مرتب تا به لقاءالله برسد مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که یک متحرک یک کاروانی وسط نابود بشود دوباره زنده بشود و به مقصد برسد پس آن زندگی اولش بیهدف بود چون به عدم رسید مرگ به معنای «لکنکم تنتقلون من دار الی دار » است آن وقت آیاتی که دارد ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ اینها شاهد بحثهای حکمی و فلسفی است آیهای که دارد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ این بحث فلسفی است حالا ما بحثمان در بحث معاد نیست حالا که آمده این دو نکته را هم اشاره بکنیم آن که محدث و متکلم است راه اول را طی میکند اینکه حکیم است راه ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ و امثال ذلک را طی میکند منتها میگوید برای شهدا برای اهمیتشان مطرح شد وگرنه همه همینطورند آنهایی که بالاتر از حکیماند میگویند بله من میدانم خدا قدر است و خدا حکیم است و خدا عادل است و میدانم که انسان که میمیرد نابود نمیشود من میخواهم خودم مسئله حیات و ممات را دنیا و برزخ و معاد را قیامت را در خودم ببینم میخواهم ببینم و زنده بشوم اینها کار اولیاست این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شده بود ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِیْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ این بالاتر از کلام است بالاتر از حکمت است این ولی خداست این میخواهد بمیرد و زنده بشود و معاد را ببیند این فصل سوم است اینها سه کتاب است الآن ما تند داریم رد میشویم مثل اینکه شما میگویید کتاب بیع نمیدانم کتاب اجاره کتاب صوم الآن ما به سرعت اسم سه کتاب را بردیم که معاد پیش محدث و متکلم چیست؟ معاد نزد حکیم چیست؟ معاد نزد عارف چیست؟ این ولی میگویید همه آنها برای من حل حل است من هیچ مشکلی ندارم در قدرت خدا در عدل خدا در حکمت خدا خودم میخواهم بمیرم و زنده بشوم تا معاد را بببینم ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامَکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَام﴾ بحث چهارم فصل چهارم مقام خلیفةالله است نه تنها ولیالله آن گروه چهارم بالاتر از ایناند که به این فکر باشند که آنطوری که حکیم و متکلم و محدث فکر میکنند که فصل اول است یا آنطوری که حکیم فکر میکند که فصل دوم است یا آن طوری که عارف فکر میکند که فصل سوم است اینها خلیفةالله هستند میگویند همه آنها برای ما حل است من میخواهم خودم بمیرانم و زنده بکنم که بشوم خلیفهٴ تو فی الاحیاء والإماته من میخواهم خودم معادساز باشم این وجود مبارک ابراهیم خلیل است وجود مبارک ابراهیم خلیل که دارد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ نه «کیف تحیی الاموات» خدایا نشان بده تو چطور مردهها را زنده میکنی که من هم زنده بکنم نه اینکه تو چطور آیا میتوانی خودش قبلاً که با نمرود چالش مبارزاتی علمی داشت ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ همین ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود که در مبارزههای علمی به نمرود گفته بود که خدای من همان است که احیا دست اوست احیای اماته دست اوست خودش برهان اقامه کرده الآن میگوید ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ جواب معلوم میشود که او نمیخواهد بفهمد که خدا مرده را زنده میکند یا نه لذا نفرمود نگاه کن من چطور مرده را زنده میکنم فرمود چون تو خلیفه منی من بعد از اینکه افراد مردند در قیامت اینها را به اسم رهبرانشان صدا میزنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ من بگویم علوی بیایند حسنی بیایند حسینی بیایند فاطمی بیایند سجادی بیایند زنده میشوند میآیند نمیگویم زید بیاید یا عمرو بیاید که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ به آن سرانشان صدا میزنم تو هم این چهار طیر را وقتی که اماته کردی سرهای تو سرهای اینها نزد شماست این سرها را بگیر به اسم اینها صدا بزن بگو یا طاووس اینها میآیند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این کجا آنها کجا این میشود مظهر ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ مگر دیگران میگفتند یا طاووس این پر میکشید میآمد از تمام این کوهها ذرات به هم جمع میشدند این وجود مبارک ابراهیم خلیل میخواهد این کسی که همان طوری که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ اینجا هم ﴿تدعوهُ و روءسهم فتحیی باذنک﴾ باذنی در حقیقت ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این چهار تا کتاب است خلاصه یکی راهی است که محدث و متکلم میرود یکی راهی است که فیلسوف و حکیم میرود یکی راهی است که عارف میرود یکی راهی است که خلیفةالله میرود خلیفةالله میخواهد اماته و احیا کند تا بشود مظهر خدا و کار را به اذن خدا انجام بدهد غرض این است که اگر تعبیر به موت شده است موت در فرهنگ قرآن یک امر وجودی است یعنی انتقال از نشئه دنیا و نشئه آخرت «مات» فراوان است امّا «فات» اصلاً نیست فوت یعنی زوال و هر چه هست وفات است و موت که هر دو امر وجودیاند انسان وقتی منتقل میشود کل حقیقت او در دست مأموران الهی است اگر بدن در زمین است در اختیار مدّبرات ارض است و اگر روح است در اختیار مدّبرات ملکوتی است چیزی از او از بین نمیرود پس «لکنکم تنتقلون من دار الی دار»
پرسش: جسم که از بین میرود بالاخره تخلل عدم هم که اشکال میکنند تازه معاد جسمانی است؟
پاسخ: نه خیر جسم هم هیچ وقت از بین نمیرود الآن ما در تمام همین کسی که هفتاد هشتاد سال زندگی بکند دهها بار تمام بدنش از پنجههای پا تا مغز سر او دهها بار تمام عوض شده است عیّنیّت و وحدت به وسیله همان روح حافظ است حالا ما یک مثال شفاف و روشنی که دیگر انکارپذیر نیست ذکر بکنیم اگر کسی در سن بیست سالگی یک سرقتی انجام داده است که باید دست او قطع میشد و کار دیگری هم کرد که باید تازیانه میخورد و مانند آن این شخص در سن بیست سالگی این کار را کرده و فرار کرده و تقریباً چهل سال متواری بود در طی این چهل سال چندین بار تصادف کرده دست او قطع شده دست مصنوعی گذاشتند کلیه او را عوض کردند کبدهای او را عوض کردند قلب او را عوض کردند با پیشرفتهای علمی مغز او را عوض کردند کسانی که ضربههای مغزی دیدند هنوز بدن [آنها] گرم بود به او چسباندند در طی این چهل سال چندین بار از این اعضا و جوارح دیگری به او زدند و گرفت هم فقه مسئله را روشن میکند هم حکمت و کلام در فقه گفتند وقتی دست کافر را به دست مؤمن چسباندن مادامی که نگرفت خب نجس است وقتی گرفت دیگر پاک است دیگر نباید گفت این دست کافر این دست این شخص مؤمن است دیگر نباید گفت چشم او را هم عوض کردند این چنین تا نگرفت بله این آلوده است وقتی گرفت پاک است بعد از چهل سال که او را به محکمه آوردند حالا به محکمه پیغمبر یا امام(سلام الله علیهما) آوردند میخواهند دستش را قطع بکنند این میتواند بگوید آقا این دست من دست دیگری است؟ یا همان دست را قطع میکنند میگویند دست توست عینیّت به آن است که نفس بپذیرد الآن ما چه بخواهیم چه نخواهیم تمام ذرّات بدن ما در طی این هشتاد سال دهها بار عوض میشود کل بدن چیزی نمیماند همانطوری که در دنیا ما هستیم که معنای عینیت به نفس است این زید همان زید است تا روح او هست این زید همان زید است اگر این دست را این نفس قبول کرد و جذب کرد دیگر نمیشود گفت این دست کافر است و نجس است نه خیر دست مؤمن است و با او باید نماز بخواند همین دست را هم قطع میکنند عین آنچه در دنیا هست در برزخ و قیامت هست منتها مشکل دنیا را ما باید حل کنیم که معیار عینیّت چیست؟ لذا در روایات ما هست که اگر شما افراد را ببینید آن چنان عینیت محفوظ است که «لرأیته لقلته انّه» فلان و به همان در کتاب فلسفی ما هم همین است آنکه به دنبال جسم میگردد خیال میکند به اینکه جسم به صورت ثابت است خیر جسم هر لحظه سیّال است و ما خیال میکنیم این جسم همان جسم هشتاد سال قبل است گفتند مثل این کسی که یک ساعت کنار نهر روان بنشیند نهر یک وقتی نهرهای کوهستانی است که پُر از سنگهای بزرگ است که با کوبیدن این آبها روی این سنگها حرکت میکند یک وقت است نظیر نهرهای منطقههای کویری که از دشت میگذرد نهر نرمی است اگر کسی کنار این نهر نرم بنشیند یک ساعت بنشیند در شب مهتاب عکس آن ماه را در این آب میبیند و یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس اول است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده.
«شد مبدل آب این جوی چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار»
انسان خیال میکند آن ستارهای که دیده یا عکس خودش را که دیده همانطور که در آینه عکسش ثابت است در نهر هم عکسش ثابت است خب در آینه ثابت است ولی در نهر که ثابت نیست از بس که چون نرم است روان است محسوس نیست آدم خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است این بدن هم چون مثل نهر روان آرام دارد میگذرد ما خیال میکنیم اگر کسی یک خالی در دستش بود میگوید این خال مادرزاد است که وقتی به دنیا آمدم بود نه خیر دهها بار عوض شد معیار عینیت هر طوری که در دنیاست همانطور بعد دنیاست این هیچ محذوری ندارد چون قرآن کریم مائده خداست مأدوبه خداست غذایی است که برای افراد عادی هم آماده است برای محدث و متکلم آماده است برای حکیم هم آماده است برای عارف هم آماده است برای خلیفه هم آماده است اینها چهار گونه فکر میکنند وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که وجود مبارک عیسیٰ از ذراری اوست میتواند مظهر «هو المحی» باشد این به دنبال این نیست که خدایا تو چطوری معاد خودش برهان اقامه کرده است ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ الآن میگوید به من نشان بده که من هم مظهر تو باشم چون خلیفه تو هستم خلیفه خدا باید کار مستخلف عنه را به اذن مستخلف عنهاش انجام بدهد من میخواهم اماته کنم و احیا کنم به هر تقدیر مرگ به معنای نابودی فوت است و در قرآن نفی شده امّا مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ و از برزخ به صحنه قیامت و از صحنه قیامت به بهشت إنشاءالله این بر اساس ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ مستمر است و احیاناً از آن هلاکت اگر تعبیر شده است برای اینکه ﴿کُلُّ شَىْءٍ هَالِکٌ إِلاّ﴾ و مانند آن این هلاک آن چهره چون هجران دو چهره دارد آن چهرهای که نسبت به دنیاست که آن دنیا را انسان رها میکند میشود هلاک میشود مثلاً مرگ و مانند آن وگرنه چهره آخرتش میلاد جدید است چهره برزخش میلاد جدید است امّا بخش دیگری که مربوط به عفاف و جمال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است این قصّه قرآن کریم چون دارد بعضی انساناند ما همه را انسان آفریدیم سرمایه هم دادیم به اینها بعضیها این سرمایه را دفن کردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی این سرمایه دفن شده است آن غریزههای شهوت و غضب وارث میشود اینها میشوند حیوان شهوی یا حیوان غضبی یا نظیر سگاند درندهاند مثلش ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ است ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ یا نظیر انعام است که «همتهم بطونهم» و مانند آن بالأخره یا گرفتار غریزه شهوت هستند یا گرفتار غریزه غضب کلا القومین جزء ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این برای این یا نه آن عقلشان را ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّیٰ﴾ و مانند آن این را شکوفا کردند این شهوت و غضب را تعدیل کردند و نه تعطیل که بشود رهبانیت ،تعدیل کردند «النکاح سنتی» را حفظ کردند تعطیل نکردند قوهای را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را حفظ کردند تعدیل کردند و نه تعطیل نه موجود بیخاصیت منزوی شدند که اهل جبهه و جهاد نباشند نه راهبانه زندگی کردند که اهل «النکاح سنتی» نباشند اینها را تعدیل کردند در سایه عقل و اگر حادثهای پیش آمده است عفیفانه گذشتند اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» عدّهای از انسانها را مثلاً علما را همراه ملائکه اسم میبرد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ مردانی در قرآن کریم ذکر میکند که مثل ملائکه هستند عفیف هستند وجود مبارک یوسف این است این سوره درس فرشته شدن میدهد که انسان را عفیف میکند آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که عفیف در حدّ یک فرشته است زیرا اصلاً فرشته در این مسیر خلاف نیست انسان عفیف هم در این مدار خلاف حرکت نمیکند آن تعبیر نورانی «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف» نظیر آنچه وجود مبارک یوسف نشان داد آموخت قدرت بر خلاف دارد ولی عفت ورزید ﴿لکاد العفیفُ عن یکونَ ملکاً منَ الملائکه﴾ آن وقت حشر این با فرشتههاست اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن آیهٴ هجده عدّهای از علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود در فضل لم همین بس که خداوند اینها را با ملائکه ذکر میکند نتیجهاش این است این سوره درس فرشته شدن میدهد درس عفّت میدهد اگر یک وقتی سخن از مسائل جنسی مطرح است حتّیٰ آن جایی هم که حلال است میبینید زن سیلی به صورت میزند اینها را قرآن نقل میکند در جریان بارداری بعضی از زنان انبیا(علیهم السلام) وقتی نام آنها را میبرد ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ﴾ اینها که مهمانان حضرت ابراهیم بودند سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 24 به بعد مهمانان حضرت ابراهیم که وقتی وارد شدند وجود مبارک حضرت ابراهیم از آنها پذیرایی کرد ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِیمٍ﴾ به حضرت ابراهیم گفتند تو صاحب فرزند پسر میشوی مستقیماً به همسر او نگفتند این کتاب، کتاب عفّت است ببینید با زن او که کسی حرف نزد به حضرت ابراهیم گفتند خدا به شما فرزند پسر عطا میکند ﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِی ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب این را میگویند درس عفت دیگر شما چه کتابی از این عفیفتر میخواهید اگر گفتند سورهٴ «یوسف» این درس عفت و جمال میدهد همانطور که درس سورهٴ «ذاریات» را این میدهد خب اینها را نقل میکند آن وقت این میشود جمال جمال یوسف در همین است در این بخشها هم جمال ابراهیمی در همین است ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب بالأخره زن است به او هم نگفته است گفتند از همسرت مادر میشوی این حتی حاضر نبود که این حرف را بشنود این میشود کتاب عفت ادب یعنی ظرافت آن ظرافت در کار ظرافت در رفتار ظرافت در نوشتن را میگویند ادب از عبّاس عموی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند «انت اکبر ام رسولالله» ادبش این بود گفت «انا أسن و رسول الله اکبر» او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است خب اگر میگفت «انا اکبر» حرفی گفته بود امّا ادیبانه نبود برای رعایت ادب گفت او بزرگتر است شما سؤال کردید «انت اکبر ام رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» «انا اسن و رسول الله اکبر» یا «انا ولدت قبله» من سنم بیشتر است این را میگویند ادب این زن در این بود ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ ادب وجود مبارک [حضرت] یوسف(سلام الله علیه) در این بود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ و مانند آن.
پرسش: علی القاعده باید حد یوسف از ملائکه بالاتر باشد نه در حد آنها ...
پاسخ: خب نه درست است بله الآن در این حد است که در همان اوائل جوانی است بعد وقتی که به مقام شامخ نبوّت رسید بله امّا این هنوز در طلیعه امر است نوجوان است در چنین فضایی «لکاد العفیف ان یکون ملکاً من الملائکة» بعد هم البته نبی شد البته بله رسول شد بله.
خب مطلب دیگر اینکه در بحثها گاهی هم این سؤال مطرح میشد این قصّه این سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» با قصههای دیگر فرق دارد قصّه انبیای دیگر مقاطع گوناگون دارد مسائل سیاسی دارد مسائل اجتماعی دارد مبارزات دیگر دارد کارهای فرهنگی دارد امّا این یک داستان منسجمی نیست آن بخشی که مربوط به حضرت موسی است آن هم منسجم بود در بخشهای منسجم نقل شده لذا در این سوره قصه حضرت یوسف چون منسجم بود صدر و ساقهاش را یکجا با هم نقل کرده این هم یک مطلب، مطلب دیگری که در اثنای بحثها ذکر شده که فرق عشق مجازی و کار غلط چیست آن روز آنجا به عرضتان رسید که ما یک غلط داریم یک صحیح، صحیح یا حقیقت است یا مجاز این تقسیم که «الشیء امّا غلطٌ و إمّا صحیح و صحیح إمّا حقیقیٌ او مجازی» این هم در ادبیات است هم در معانی بیانی ادبیات این در کلمات هم در کلمه و الفاظ است که استعمال لفظ در معنا یا غلط است یا صحیح وقتی صحیح شد یا حقیقت است یا مجاز هم در اسناد است یک وقتی شما اسد را در حیوان مفترس استعمال میکنید این میشود حقیقت در رجل شجاع استعمال بکنید این میشود مجاز هر دو صحیح است امّا در آدم ترسو بخواهید استعمال بکنید میشود غلط این در کلمات است مجاز هم همینطور مجاز در اسناد اگر شما جریان را به آب اسناد بدهید بگویید «جری الماء» میشود حقیقت به جای آب اسناد بدهید بگویید «جری النهر» میشود مجاز امّا اگر به چیز جامدی اسناد بدهید بگویید «جری الحجر» این میشود غلط اسناد جریان به حجر غلط است مصحح ندارد اسناد جریان به «ماء» صحیح است و حقیقت اسناد جریان به نهر که گفتید رودخانه جاری است نهر جاری است این صحیح است منتها مجاز رودخانه خانه رود است خانه رود که جاری نیست خود رود جاری است در جریان عشق هم همین سه قسم هست اگر مسئله حیوانی باشد میشود شهوت عشق نیست آن میشود غلط اگر در راه صحیح باشد مثل عشق به انبیا عشق به اولیا عشق به کتاب عشق به قرآن، عشق به عترت، عشق به معارف اینها مجاز است چون مجوَز و معبر آن محبوب حقیقی است که ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ عشق به خدا یعنی محبّت به خدا حقیقت است محبّت به راه و سبیل الیالله حالا یا قرآن است یا عترت است مجاز است مَجْوَز است معبر است و ماعدا میشود غلط این تعبیر را از سخنان جناب عطّار نیشابوری میشود استفاده کرد سرّ اینکه ما از عطّار نیشابوری نقل کردیم این است که ایشان این داستان را نقل میکند بعد برسیم به آن راز و رمزش ایشان این داستان را نقل میکند اصلش آببافتگی است دیگر میخواهد نظیر کلیه و دمنهٴ که یک مطالب را به زبان یک داستان ارائه میکند یک کسی به دنبال خانمی راه افتاده بود گفت من عاشق توام بعد از اینکه او یک تصادفی کرد و عادت ماهانه هم ضمیمهاش شد و یک مقداری در اثر تصادف خون از او رفته بود یک مقدار هم در اثر عادت ماهانه خون از او رفته او هم خواست این را بیازماید این خونها را جمع کرد توی یک طشتی این عاشق که آمده دیده آن رنگ روغنش را از دست داده دیگر به او نگاهی نکرد این زن برگشت به این جوان گفت تو عاشق این یک طشت خون بودی تو دنبال من نبودی که اصلش بافته است چنین چیزی نیست امّا خب عطّار است این که هفت شهر عشق را عطّار گشت گفت خیلیها دنبال یک طشت خوناند اینکه عشق نیست سرّ اینکه از عطّار نقل کردیم برای اینکه اینها بزرگانیاند که حرفها را به صورت شعر درآوردند یک دو بیتی جناب عطّار دارد یکی از طلبههای سرزمین خراسان خب آن سرزمین مهد برکت و رحمت است این دو بیتی را این دو بیت شعر را برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خب فقیه بود اصولی بود امّا در این فاز و فضا دلمایهٴ فراوانی نداشت یک سه چهار سطری این بیت را معنا کرده است این طلبه خراسانی دید که این شعر با این سه چهار سطر حل نمیشود آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی استاد مرحوم آقای علّامه طباطبائی خب ایشان هم فقیه بود هم اصولی بود هم حکیم بود ایشان یک شرحی کردند حکیمانه بُرد نزد آقا سیّد احمد تهرانی حائری که در کربلای معلّا آنجا سکونت داشتند و تدریس و تهذیب نفوس مشغول بودند نزد ایشان آورد ایشان هم یک شرحی مرقوم فرمودند دوباره این طلبه خراسانی آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی ایشان یک نقدی کرد و یک مطلبی اضافه کرد بار چهارم برد نزد مرحوم آقا سیّد احمد حائری کربلایی ایشان هم نقدی کردند و پاسخی ارائه کردند جمعاً شده یک رساله چند بار گشت یکی بر اساس عرفان این شعر را معنا کرد یکی براساس حکمت این شعر را معنا کرد این شعر جمعاً شده یک رساله بعد بزرگان دیگری هم این را محور بحث قرار دادند منهم سیّدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی که مدّتی را براساس آن بحث کرده بودند و آن با تذیلیاتش چاپ شده است اصل آن شعر را من از روی این منطقالطیر بخوانم بعد آن کتاب را هم نشانتان بدهند تا معلوم بشود که اینها کسانی بودند که بزرگان ما براساس کلمات اینها عنایت داشتند این منطقالطیر عطّار صفحه ٤٥ این را اصلاً این ساخته است که پرندهها جمع شدند خواستند بروند خدمت سیمرغ یک محفلی یک همایشی یک کنفرانسی تشکیل دادند قاری آن مجری برنامه بلبل بود بلبل آمد و نواخوانی کرد و بجای اینکه در مراسم هم قرآن میخوانند دیگر او ثنای الهی و توحید الهی اینها را خواند و صدر و ساقهاش یک پارچه گل است این کتاب از بس این کتاب لطیف است در صفحه ٤٥ این دو بیت هست دارد که
در حریم عزتت آرام بود ٭٭٭ نیست حد هر زبانی نام او
صدهزار آن پرده دارد بیشتر ٭٭٭ هم زنور هم ظلمت پیشتر
حجاب نوری حجاب ظلمانی
در دو عالم نیست کس را زهرهایی ٭٭٭ تا تواند یافت از دل بهرهایی
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستغرق است
عقل را چون راه نیست این جایگاه ¬¬¬٭٭٭ باز پس گشته است سر گشته ز راه
این طلبه این دو بیت را
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستشرق است
این را اول برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خراسانی سه چهار سطر شرح کرده است به این صورت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ چون او قائم به ذات خود است مکان حاجت ندارد پس عقل و خیال انسان هم به آنجا که اوست نمیرسد چنانکه عقل به ذات او نمیرسد و ادراک نمیکند چه غیر ذات اقدس [الهی] در آن مقام و جا چیزی نیست «کان الله و لم یکن معه شی و الان کما کان» مقام بیش از این گنجایش اطاله کلام ندارد محمّد کاظم خراسانی آن وقت این طلبه دید این خب بزرگواری فرمود مرحوم آخوند امّا آن شعر بیش از این محتوا دارد این را آورده به بعضی از مشایخ داده آنها حل کردند بعد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین بعد بُرد جواب سوم را مرحوم آقا سیّد احمد تهرانی حائری جمعاً رد و بدل کرد نقض و ابرامی که بین این دو بزرگوار یعنی مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی این رساله پیش آمده است که مجموع شده غرض اینکه این متن طائف را آنها دارند حالا چون هوا هم گرم شده و بخواهیم سورهٴ بعدی را شروع کنیم به جای نمیرسد اگر اجازه بدهید امروز پایان بحث باشد ما چون قبلاً سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را بحث کردیم اگر خدای سبحان توفیق داد ما در سال بعد که انشاءالله که شروع میشود از سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میکنیم آقایانی که میخواهند این بحثهای تفسیری را مرتباً داشته باشند میتوانند نوار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را هم ملاحظه فرمایند اگر ذات اقدس الهی انشاءالله توفیق داد از اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میشود «جعلکم مبارکین اینما کنتم». «والحمدلله رب العالمین»
موضوع: سوره یوسف
عنوان: تفسیر سوره مبارکه یوسف جلسه 75
مدت زمان: 39:11 اندازه نسخه کم حجم: 4.48 MB دانلود
اندازه نسخه پر حجم: 8.96 MB دانلود
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿لَقَدْ کَانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولِی الألْبَابِ مَا کَانَ حَدِیثاً یُفْتَرَی وَلکِن تَصْدِیقَ الَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ وَتَفْصِیلَ کُلِّ شَیءٍ وَهُدی وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ﴾
در جمعبندی سورهٴ مبارکهٴ «یوسف»(سلام الله علیه) عنایت به این نکته لازم است که گرچه کل این سوره مربوط به داستان وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و اجمالاً از وحی الهی نسبت به یوسف(سلام الله علیه) سخن به میان آمده است امّا از رسالت آن حضرت صریحاً سخنی به میان نیامده در بعضی از سور دیگر از نبوت و رسالت آن حضرت صریحاً سخنی گفته شد در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» وقتی نام بسیاری از انبیا(علیهم السلام) برده میشود نام مبارک یوسف(سلام الله علیه) هم در ردیف آنهاست سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ ٨٣ به بعد فرمود: ﴿وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَی قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ﴾ آنگاه انبیاء ابراهیمی را میشمارند میفرماید ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ﴾ یعنی به حضرت ابراهیم(علیه السلام) ﴿إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ﴾ که جزء انبیای ابراهیمی نیست و قبل از آن حضرت است ﴿وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَی وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که اینها را جزء انبیای ابراهیمی میشمارند بعد میفرمایند ﴿وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَی وَعِیسَی وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَی الْعَالَمِینَ ٭ وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ ٭ ذلِکَ هُدَی اللّهِ یَهْدِی بِهِ مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَلَوْ أَشْرَکُوا لَحَبِطَ عَنْهُم مَاکانُوا یَعْمَلُونَ ٭ أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّة﴾ گرچه در آیهٴ ٨٣ به بعد جریان ذریّه حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) را نقل میکند و آنها که نبی نبودند از آنها نامی نمیبرد ولی در پایان یعنی آیهٴ ٨٩ که جمعبندی آنهاست میفرماید ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ وَالْحُکْمَ وَالنُّبُوَّةَ﴾ خب بعد هم به رسول خدا(صلیٰ الله علیه و آله و سلّم) فرمود راه اینها مقتدای توست نه خود اینها ﴿أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَی اللّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ که قبلاً گذشت نفرمود «بهم اقتده» به اینها تأسی کن اقتدا کن فرمود به هدایت اینها به دین اینها به مکتب اینها که مکتب خداست و هدایت الهی است اقتدا کن این در سورهٴ مبارکهٴ «انعام».
پرسش ...
پاسخ: خب آخر وقتی که گفته میشود به خودشان باید بگوییم چرا به خود اینها اقتدا میکنیم برای اینکه اینها از طرف خدا وحی آوردند خب همان وحی بر خود پیغمبر هم آمده دیگر این چنین نیست امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکنند چون از وحی اطّلاعی ندارند ولی پیغمبر بعدی که به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند به وحی او اقتدا میکند که این وحی هم برای پیامبر قبلی است هم برای پیامبر بعدی لذا فرمود ﴿فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ﴾ امّت هر پیغمبر به خود آن پیغمبر اقتدا میکند ولی پیغمبر بعدی به پیغمبر قبلی اقتدا نمیکند بلکه به آن هدایتی اقتدا میکند که برای هر دو وحی شده است در همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» چند جا از وحی و حکم الهی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) افاضه شده است سخنی به میان آمده امّا از نبوت و رسالت آن حضرت سخنی نیست آیه پانزده همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که قبلا ً بحث شد فرمود وقتی برادران خواستند او را به چاه بیندازند ما به او این چنین وحی رساندیم ﴿فَلَمَّا ذَهَبُوا بِهِ وَأَجْمَعُوا أَن یَجْعَلُوهُ فِی غَیَابَتِ الْجُبِّ وَأَوَحَیْنَا إِلَیْهِ لَتُنَبِّئَنَّهُم بِأَمْرِهِمْ هذَا وَهُمْ لاَ یَشْعُرُونَ﴾ وقتی که خواستند این را در چاه بیندازند ما در همان مقطع به وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) وحی فرستادیم که بالأخره تو سالم میمانی زنده میمانی سرانجام به جایی میرسی که برادران میآیند تو این واقعه را به آنها خبر میدهی، خب این یک جریان وحی الهی است و افاضهٴ علم غیبی است در آن وقتی که وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را خواستند به چاه بیندازند این لازم اعم است چون از این وحیها ممکن است نظیر وحیی که به مادر [حضرت] موسیٰ(سلام الله علیهما) شده است و مانند آن باشد صریح در نبوت نیست ولی با نبوت هم سازگار است در همان صفحه آیه 22 همین سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَیْنَاهُ حُکْماً وَعِلْماً وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ﴾ که درباره انبیای دیگر هم که فرمود خدا به آنها حکم و علم داد ناظر به نبوت آنها بود البته صریح در نبوت نیست ولی با نبوت میتواند هماهنگ باشد آنچه که مربوط به رسالت وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است و بالصراحه از آن نام برده شد همان است که در سورهٴ مبارکه «غافر» از آیهٴ 28 به بعد تقریباً یک صفحه بحثهای هدایتگرانه مؤمن آن منطقه است که از وجود مبارک یوسف و رسالت یوسف و انقضا و ارتحال یوسف سخن به میان میآورد از آیهٴ 28 شروع میشود ﴿وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِفِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ﴾ آیه بعد ﴿یَا قَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظَاهِرِینَ ... ٭ وَ قَالَ الَّذِی آمَنَ یَا قَوْمِ إِنِّی أَخَافُ عَلَیْکُم مِثْلَ یَوْمِ الْأَحْزَابِ ٭ مِثْلَ دَأْبِ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَثَمُودَ﴾ آیه بعد﴿یَوْمَ تُوَلُّونَ مُدْبِرِینَ﴾ آیه بعد ﴿وَ لَقَدْ جَاءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیِّنَاتِ فَمَا زِلْتُمْ فِی شَکٍّ مِمَّا جَاءَکُم بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولاً کَذلِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ﴾ این مؤمنی که برای آن منطقه بود و در عصر فرعون و وجود مبارک موسیٰ(سلام الله علیه) به سر میبرد فرمود در این سرزمین سابقاً وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) به رسالت مبعوث شد وقتی رحلت کرده است شما میگفتید دیگر پیامبری مبعوث نخواهد شد در حالی که الآن وجود مبارک موسای کلیم به رسالت مبعوث شد در بحث دیروز اشاره شد که قرآن هر چه دارد وفات دارد فات ندارد نه مات ندارد موت را قرآن کریم یک امر وجودی میداند که فرمود﴿خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیَاةَ﴾ موت هم مثل حیات است حیات هم مثل موت است امری است وجودی و مخلوق خدا امّا فات که فوت و زوال و نیستی باشد خبری از او نیست هر چه هست وفات است که «تاء» جزء کلمه نیست فات فوت که «تاء» جزء کلمه است در یک جای قرآن آمده و آن هم نفی شده فرمود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾ چیزی از بین نمیرود امّا موت انتقال است کسی از نشئهای به نشئه دیگر منتقل میشود میگویند مات که «إنّما تنتقلون من دارٍ الی دارٍ» انسان از دنیا وارد برزخ و از برزخ وارد ساحره قیامت از ساهرهٴ قیامت إنشاءالله وارد بهشت میشود چیزی از دست نمیرود و از بین نمیرود زحمتی که برای مسئله معاد هست به عهده محدث و متکلم است به عهده حکیم چنین زحمتی نیست آنها به این فکر هستند که کسی که مُرد نابود شد خب چه کسی او را دوباره زنده میکند بسیاری از افراد در حد یک محدث یا متکلم به سر میبرند لذا آیات فراوانی از قرآن این است که اگر شما شک دارید که چه کسی او را زنده میکند ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ ٭ قُلْ یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ خدای سبحان که این موجودی که هیچ نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ﴾ که ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ او را که آفرید یقیناً میتواند این اجزای پراکنده را جمع بکند و دوباره ایجاد بکند این یک مطلب. و برای مسئله معاد و ضرورت مسئله معاد از حکمت خدا یک برهان و از عدل خدا برهانی دیگر قیاس تشکیل میدهند چون خدا حکیم است باید به حساب و کتاب مردم برسد خدا عادل است باید به پاداش و کیفر مردم رسیدگی کند پس یک نشئه حق است غالب مردم خیال میکنند انسان که مُرد از بین رفت دوباره یک صحنه جدیدی خدای سبحان ایجاد میکند چون حکیم است چون عادل است که هر کدام از اینها حد وسط یک برهان مستقلیاند برهان حکمت و برهان عدالت یک صحنهای باید باشد تا به پاداش و کیفر اینها برسند این بخش وسیعی از قرآن راجع به اینهاست امّا راهی که فوق راه محدث و متکلم است راه حکیم است حکیم میگوید اصلاً ما بحث نداریم به اینکه، اینکه نابود شد چه کسی او را دوباره احیا میکند تا شما بگویید قدرت خدا میتواند قدرت خدا امکانش را ثابت میکند حکمت و عدل خدا ضرورتش را اثبات میکند اصلاً انسان نابود نمیشود جریان ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّه﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّه﴾ این از جایی به جای دیگر رفته میبینید براساس دستگاه فلسفه و حکمت خیلی از بارها حل شده است اصلاً حکیم سؤال نمیکند چه کسی دوباره این را زنده میکند تا بگویند خدا خب قادر است اینکه نرفته از بین، نابود نشد این از جایی به جای دیگر منتقل شد این کریمه که دارد ﴿یَا أَیُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ یعنی انسان در این سیر الیالله هست تا به لقاءُالله برسد حالا یا به لقای ثواب خدا میرسد اگر اهل بهشت باشد یا به لقای قهر خدا میرسد ـ معاذالله ـ اگر اهل جهنم باشد مرگ در حکمت و معنای تخلّل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که این متحرک که کادح الیالله است وسطها نابود بشود تا سؤال بشود چه کسی دوباره این را برمیگرداند بگوییم خدا قادر است آنچه که در حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً این نابود نمیشود مرتب دارد میرود پس آن دو سه مسئله بار محدث و متکلم است او درگیر این است چون خیال میکند انسان نابود میشود چه کسی دوباره او را زنده میکند بله اگر چنین سؤالی مطرح شد ﴿یُحْیِیهَا الَّذِی أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ چرا این را احیا میکند «لحکمته تعالی و لعدله تعالیٰ» امّا هیچکدام از این مسائل در حکمت راه ندارد این مسافر است از بین نرفته و از بین نمیرود ﴿فَلاَ فَوْتَ﴾، «لکنکم تنتقلون من دارٍ الی دار» و برابر ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ پاسخش این است آنها خیال کردند انسان که میمیرد ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ پاسخ قرآن این است که شما که از بین نمیروید گم نمیشوید در دست ما هستید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ در دست ما هستید در مشت ما هستید کجا میروید یک وقت است اینکه انسان وقتی میمیرد معدوم میشود چه کسی او را زنده میکند خب همه که حکیم نیستند که همه که سلمان و اباذر نیستند که خیلیها خیال میکنند که انسان [که] مُرد نابود شد آن وقت معاد برای آنها از راه قدرت خدا امکان ثابت میشود با حکمت و عدل خدا ضرورت ثابت میشود امّا آنکه در فلسفه و حکمت مطرح نیست همین است که اصلاً سخن از انعدام و اعاده معاد و امثال ذلک نیست اینها میگویند انسان هرگز از بین نمیرود از یک جایی به جای دیگر منتقل میشود مرتب تا به لقاءالله برسد مرگ به معنای تخلل عدم بین متحرک و هدف معقول نیست که یک متحرک یک کاروانی وسط نابود بشود دوباره زنده بشود و به مقصد برسد پس آن زندگی اولش بیهدف بود چون به عدم رسید مرگ به معنای «لکنکم تنتقلون من دار الی دار » است آن وقت آیاتی که دارد ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ ﴿لاَ تَقُولُوا﴾ اینها شاهد بحثهای حکمی و فلسفی است آیهای که دارد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ این بحث فلسفی است حالا ما بحثمان در بحث معاد نیست حالا که آمده این دو نکته را هم اشاره بکنیم آن که محدث و متکلم است راه اول را طی میکند اینکه حکیم است راه ﴿لاَ تَحْسَبَنّ﴾ و امثال ذلک را طی میکند منتها میگوید برای شهدا برای اهمیتشان مطرح شد وگرنه همه همینطورند آنهایی که بالاتر از حکیماند میگویند بله من میدانم خدا قدر است و خدا حکیم است و خدا عادل است و میدانم که انسان که میمیرد نابود نمیشود من میخواهم خودم مسئله حیات و ممات را دنیا و برزخ و معاد را قیامت را در خودم ببینم میخواهم ببینم و زنده بشوم اینها کار اولیاست این همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحث شده بود ﴿أَوْ کَالَّذِی مَرَّ عَلَی قَرْیَةٍ وَهِیَ خَاوِیَةٌ عَلَی عُرُوشِهَا قَالَ أَنَّی یُحْیِیْ هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِهَا فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ﴾ این بالاتر از کلام است بالاتر از حکمت است این ولی خداست این میخواهد بمیرد و زنده بشود و معاد را ببیند این فصل سوم است اینها سه کتاب است الآن ما تند داریم رد میشویم مثل اینکه شما میگویید کتاب بیع نمیدانم کتاب اجاره کتاب صوم الآن ما به سرعت اسم سه کتاب را بردیم که معاد پیش محدث و متکلم چیست؟ معاد نزد حکیم چیست؟ معاد نزد عارف چیست؟ این ولی میگویید همه آنها برای من حل حل است من هیچ مشکلی ندارم در قدرت خدا در عدل خدا در حکمت خدا خودم میخواهم بمیرم و زنده بشوم تا معاد را بببینم ﴿فَأَمَاتَهُ اللّهُ مِاْئَةَ عَامٍ ثُمَّ بَعَثَهُ قَالَ کَمْ لَبِثْتَ قَالَ لَبِثْتُ یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قَالَ بَل لَبِثْتَ مِاْئَةَ عَامٍ فَانْظُرْ إِلَی طَعَامَکَ وَشَرَابِکَ لَمْ یَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ إِلَی حِمَارِکَ وَلِنَجْعَلَکَ آیَةً لِلنَّاسِ وَانْظُرْ إِلَی الْعِظَام﴾ بحث چهارم فصل چهارم مقام خلیفةالله است نه تنها ولیالله آن گروه چهارم بالاتر از ایناند که به این فکر باشند که آنطوری که حکیم و متکلم و محدث فکر میکنند که فصل اول است یا آنطوری که حکیم فکر میکند که فصل دوم است یا آن طوری که عارف فکر میکند که فصل سوم است اینها خلیفةالله هستند میگویند همه آنها برای ما حل است من میخواهم خودم بمیرانم و زنده بکنم که بشوم خلیفهٴ تو فی الاحیاء والإماته من میخواهم خودم معادساز باشم این وجود مبارک ابراهیم خلیل است وجود مبارک ابراهیم خلیل که دارد ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ نه «کیف تحیی الاموات» خدایا نشان بده تو چطور مردهها را زنده میکنی که من هم زنده بکنم نه اینکه تو چطور آیا میتوانی خودش قبلاً که با نمرود چالش مبارزاتی علمی داشت ﴿قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ همین ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) بود که در مبارزههای علمی به نمرود گفته بود که خدای من همان است که احیا دست اوست احیای اماته دست اوست خودش برهان اقامه کرده الآن میگوید ﴿رَبَّ أَرِنِی کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ جواب معلوم میشود که او نمیخواهد بفهمد که خدا مرده را زنده میکند یا نه لذا نفرمود نگاه کن من چطور مرده را زنده میکنم فرمود چون تو خلیفه منی من بعد از اینکه افراد مردند در قیامت اینها را به اسم رهبرانشان صدا میزنم ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ من بگویم علوی بیایند حسنی بیایند حسینی بیایند فاطمی بیایند سجادی بیایند زنده میشوند میآیند نمیگویم زید بیاید یا عمرو بیاید که ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ به آن سرانشان صدا میزنم تو هم این چهار طیر را وقتی که اماته کردی سرهای تو سرهای اینها نزد شماست این سرها را بگیر به اسم اینها صدا بزن بگو یا طاووس اینها میآیند ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این کجا آنها کجا این میشود مظهر ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ مگر دیگران میگفتند یا طاووس این پر میکشید میآمد از تمام این کوهها ذرات به هم جمع میشدند این وجود مبارک ابراهیم خلیل میخواهد این کسی که همان طوری که وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ اینجا هم ﴿تدعوهُ و روءسهم فتحیی باذنک﴾ باذنی در حقیقت ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ این چهار تا کتاب است خلاصه یکی راهی است که محدث و متکلم میرود یکی راهی است که فیلسوف و حکیم میرود یکی راهی است که عارف میرود یکی راهی است که خلیفةالله میرود خلیفةالله میخواهد اماته و احیا کند تا بشود مظهر خدا و کار را به اذن خدا انجام بدهد غرض این است که اگر تعبیر به موت شده است موت در فرهنگ قرآن یک امر وجودی است یعنی انتقال از نشئه دنیا و نشئه آخرت «مات» فراوان است امّا «فات» اصلاً نیست فوت یعنی زوال و هر چه هست وفات است و موت که هر دو امر وجودیاند انسان وقتی منتقل میشود کل حقیقت او در دست مأموران الهی است اگر بدن در زمین است در اختیار مدّبرات ارض است و اگر روح است در اختیار مدّبرات ملکوتی است چیزی از او از بین نمیرود پس «لکنکم تنتقلون من دار الی دار»
پرسش: جسم که از بین میرود بالاخره تخلل عدم هم که اشکال میکنند تازه معاد جسمانی است؟
پاسخ: نه خیر جسم هم هیچ وقت از بین نمیرود الآن ما در تمام همین کسی که هفتاد هشتاد سال زندگی بکند دهها بار تمام بدنش از پنجههای پا تا مغز سر او دهها بار تمام عوض شده است عیّنیّت و وحدت به وسیله همان روح حافظ است حالا ما یک مثال شفاف و روشنی که دیگر انکارپذیر نیست ذکر بکنیم اگر کسی در سن بیست سالگی یک سرقتی انجام داده است که باید دست او قطع میشد و کار دیگری هم کرد که باید تازیانه میخورد و مانند آن این شخص در سن بیست سالگی این کار را کرده و فرار کرده و تقریباً چهل سال متواری بود در طی این چهل سال چندین بار تصادف کرده دست او قطع شده دست مصنوعی گذاشتند کلیه او را عوض کردند کبدهای او را عوض کردند قلب او را عوض کردند با پیشرفتهای علمی مغز او را عوض کردند کسانی که ضربههای مغزی دیدند هنوز بدن [آنها] گرم بود به او چسباندند در طی این چهل سال چندین بار از این اعضا و جوارح دیگری به او زدند و گرفت هم فقه مسئله را روشن میکند هم حکمت و کلام در فقه گفتند وقتی دست کافر را به دست مؤمن چسباندن مادامی که نگرفت خب نجس است وقتی گرفت دیگر پاک است دیگر نباید گفت این دست کافر این دست این شخص مؤمن است دیگر نباید گفت چشم او را هم عوض کردند این چنین تا نگرفت بله این آلوده است وقتی گرفت پاک است بعد از چهل سال که او را به محکمه آوردند حالا به محکمه پیغمبر یا امام(سلام الله علیهما) آوردند میخواهند دستش را قطع بکنند این میتواند بگوید آقا این دست من دست دیگری است؟ یا همان دست را قطع میکنند میگویند دست توست عینیّت به آن است که نفس بپذیرد الآن ما چه بخواهیم چه نخواهیم تمام ذرّات بدن ما در طی این هشتاد سال دهها بار عوض میشود کل بدن چیزی نمیماند همانطوری که در دنیا ما هستیم که معنای عینیت به نفس است این زید همان زید است تا روح او هست این زید همان زید است اگر این دست را این نفس قبول کرد و جذب کرد دیگر نمیشود گفت این دست کافر است و نجس است نه خیر دست مؤمن است و با او باید نماز بخواند همین دست را هم قطع میکنند عین آنچه در دنیا هست در برزخ و قیامت هست منتها مشکل دنیا را ما باید حل کنیم که معیار عینیّت چیست؟ لذا در روایات ما هست که اگر شما افراد را ببینید آن چنان عینیت محفوظ است که «لرأیته لقلته انّه» فلان و به همان در کتاب فلسفی ما هم همین است آنکه به دنبال جسم میگردد خیال میکند به اینکه جسم به صورت ثابت است خیر جسم هر لحظه سیّال است و ما خیال میکنیم این جسم همان جسم هشتاد سال قبل است گفتند مثل این کسی که یک ساعت کنار نهر روان بنشیند نهر یک وقتی نهرهای کوهستانی است که پُر از سنگهای بزرگ است که با کوبیدن این آبها روی این سنگها حرکت میکند یک وقت است نظیر نهرهای منطقههای کویری که از دشت میگذرد نهر نرمی است اگر کسی کنار این نهر نرم بنشیند یک ساعت بنشیند در شب مهتاب عکس آن ماه را در این آب میبیند و یک ساعت که بنشیند خیال میکند این عکس همان عکس اول است در حالی که دهها بار این عکس عوض شده.
«شد مبدل آب این جوی چند بار ٭٭٭ عکس ماه و عکس اختر برقرار»
انسان خیال میکند آن ستارهای که دیده یا عکس خودش را که دیده همانطور که در آینه عکسش ثابت است در نهر هم عکسش ثابت است خب در آینه ثابت است ولی در نهر که ثابت نیست از بس که چون نرم است روان است محسوس نیست آدم خیال میکند این عکس همان عکس یک ساعت قبل است این بدن هم چون مثل نهر روان آرام دارد میگذرد ما خیال میکنیم اگر کسی یک خالی در دستش بود میگوید این خال مادرزاد است که وقتی به دنیا آمدم بود نه خیر دهها بار عوض شد معیار عینیت هر طوری که در دنیاست همانطور بعد دنیاست این هیچ محذوری ندارد چون قرآن کریم مائده خداست مأدوبه خداست غذایی است که برای افراد عادی هم آماده است برای محدث و متکلم آماده است برای حکیم هم آماده است برای عارف هم آماده است برای خلیفه هم آماده است اینها چهار گونه فکر میکنند وجود مبارک ابراهیم(سلام الله علیه) که وجود مبارک عیسیٰ از ذراری اوست میتواند مظهر «هو المحی» باشد این به دنبال این نیست که خدایا تو چطوری معاد خودش برهان اقامه کرده است ﴿رَبِّیَ الَّذِی یُحْیِیْ وَیُمِیتُ﴾ الآن میگوید به من نشان بده که من هم مظهر تو باشم چون خلیفه تو هستم خلیفه خدا باید کار مستخلف عنه را به اذن مستخلف عنهاش انجام بدهد من میخواهم اماته کنم و احیا کنم به هر تقدیر مرگ به معنای نابودی فوت است و در قرآن نفی شده امّا مرگ به معنای انتقال از دنیا به برزخ و از برزخ به صحنه قیامت و از صحنه قیامت به بهشت إنشاءالله این بر اساس ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ مستمر است و احیاناً از آن هلاکت اگر تعبیر شده است برای اینکه ﴿کُلُّ شَىْءٍ هَالِکٌ إِلاّ﴾ و مانند آن این هلاک آن چهره چون هجران دو چهره دارد آن چهرهای که نسبت به دنیاست که آن دنیا را انسان رها میکند میشود هلاک میشود مثلاً مرگ و مانند آن وگرنه چهره آخرتش میلاد جدید است چهره برزخش میلاد جدید است امّا بخش دیگری که مربوط به عفاف و جمال وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) است این قصّه قرآن کریم چون دارد بعضی انساناند ما همه را انسان آفریدیم سرمایه هم دادیم به اینها بعضیها این سرمایه را دفن کردند ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ وقتی این سرمایه دفن شده است آن غریزههای شهوت و غضب وارث میشود اینها میشوند حیوان شهوی یا حیوان غضبی یا نظیر سگاند درندهاند مثلش ﴿کَمَثَلِ الْکَلْبِ﴾ است ﴿إِن تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ﴾ یا نظیر انعام است که «همتهم بطونهم» و مانند آن بالأخره یا گرفتار غریزه شهوت هستند یا گرفتار غریزه غضب کلا القومین جزء ﴿کَالأنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این برای این یا نه آن عقلشان را ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾ ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَکَّیٰ﴾ و مانند آن این را شکوفا کردند این شهوت و غضب را تعدیل کردند و نه تعطیل که بشود رهبانیت ،تعدیل کردند «النکاح سنتی» را حفظ کردند تعطیل نکردند قوهای را ﴿أَشِدَّاءُ عَلَی الْکُفَّارِ﴾ را حفظ کردند تعدیل کردند و نه تعطیل نه موجود بیخاصیت منزوی شدند که اهل جبهه و جهاد نباشند نه راهبانه زندگی کردند که اهل «النکاح سنتی» نباشند اینها را تعدیل کردند در سایه عقل و اگر حادثهای پیش آمده است عفیفانه گذشتند اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» عدّهای از انسانها را مثلاً علما را همراه ملائکه اسم میبرد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ وَالْمَلاَئِکَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ مردانی در قرآن کریم ذکر میکند که مثل ملائکه هستند عفیف هستند وجود مبارک یوسف این است این سوره درس فرشته شدن میدهد که انسان را عفیف میکند آن بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد که عفیف در حدّ یک فرشته است زیرا اصلاً فرشته در این مسیر خلاف نیست انسان عفیف هم در این مدار خلاف حرکت نمیکند آن تعبیر نورانی «ما المجاهد الشهید فی سبیل الله بأعظم أجراً ممن قدر فعف» نظیر آنچه وجود مبارک یوسف نشان داد آموخت قدرت بر خلاف دارد ولی عفت ورزید ﴿لکاد العفیفُ عن یکونَ ملکاً منَ الملائکه﴾ آن وقت حشر این با فرشتههاست اگر در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» آن آیهٴ هجده عدّهای از علما را با ملائکه یکجا ذکر میکند طبق بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) که فرمود در فضل لم همین بس که خداوند اینها را با ملائکه ذکر میکند نتیجهاش این است این سوره درس فرشته شدن میدهد درس عفّت میدهد اگر یک وقتی سخن از مسائل جنسی مطرح است حتّیٰ آن جایی هم که حلال است میبینید زن سیلی به صورت میزند اینها را قرآن نقل میکند در جریان بارداری بعضی از زنان انبیا(علیهم السلام) وقتی نام آنها را میبرد ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا وَقَالَتْ عَجُوزٌ عَقِیمٌ﴾ اینها که مهمانان حضرت ابراهیم بودند سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» آیهٴ 24 به بعد مهمانان حضرت ابراهیم که وقتی وارد شدند وجود مبارک حضرت ابراهیم از آنها پذیرایی کرد ﴿فَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِیمٍ﴾ به حضرت ابراهیم گفتند تو صاحب فرزند پسر میشوی مستقیماً به همسر او نگفتند این کتاب، کتاب عفّت است ببینید با زن او که کسی حرف نزد به حضرت ابراهیم گفتند خدا به شما فرزند پسر عطا میکند ﴿وَبَشَّرُوهُ بِغُلاَمٍ عَلِی ٭ فَأَقْبَلَتِ امْرَأَتُهُ فِی صَرَّةٍ فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب این را میگویند درس عفت دیگر شما چه کتابی از این عفیفتر میخواهید اگر گفتند سورهٴ «یوسف» این درس عفت و جمال میدهد همانطور که درس سورهٴ «ذاریات» را این میدهد خب اینها را نقل میکند آن وقت این میشود جمال جمال یوسف در همین است در این بخشها هم جمال ابراهیمی در همین است ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ این سیلی به صورت زد خب بالأخره زن است به او هم نگفته است گفتند از همسرت مادر میشوی این حتی حاضر نبود که این حرف را بشنود این میشود کتاب عفت ادب یعنی ظرافت آن ظرافت در کار ظرافت در رفتار ظرافت در نوشتن را میگویند ادب از عبّاس عموی پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) سؤال کردند «انت اکبر ام رسولالله» ادبش این بود گفت «انا أسن و رسول الله اکبر» او بزرگتر است ولی سن من بیشتر است خب اگر میگفت «انا اکبر» حرفی گفته بود امّا ادیبانه نبود برای رعایت ادب گفت او بزرگتر است شما سؤال کردید «انت اکبر ام رسولالله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» «انا اسن و رسول الله اکبر» یا «انا ولدت قبله» من سنم بیشتر است این را میگویند ادب این زن در این بود ﴿فَصَکَّتْ وَجْهَهَا﴾ ادب وجود مبارک [حضرت] یوسف(سلام الله علیه) در این بود که ﴿وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَن رَأی بُرْهَانَ رَبِّهِ﴾ و مانند آن.
پرسش: علی القاعده باید حد یوسف از ملائکه بالاتر باشد نه در حد آنها ...
پاسخ: خب نه درست است بله الآن در این حد است که در همان اوائل جوانی است بعد وقتی که به مقام شامخ نبوّت رسید بله امّا این هنوز در طلیعه امر است نوجوان است در چنین فضایی «لکاد العفیف ان یکون ملکاً من الملائکة» بعد هم البته نبی شد البته بله رسول شد بله.
خب مطلب دیگر اینکه در بحثها گاهی هم این سؤال مطرح میشد این قصّه این سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» با قصههای دیگر فرق دارد قصّه انبیای دیگر مقاطع گوناگون دارد مسائل سیاسی دارد مسائل اجتماعی دارد مبارزات دیگر دارد کارهای فرهنگی دارد امّا این یک داستان منسجمی نیست آن بخشی که مربوط به حضرت موسی است آن هم منسجم بود در بخشهای منسجم نقل شده لذا در این سوره قصه حضرت یوسف چون منسجم بود صدر و ساقهاش را یکجا با هم نقل کرده این هم یک مطلب، مطلب دیگری که در اثنای بحثها ذکر شده که فرق عشق مجازی و کار غلط چیست آن روز آنجا به عرضتان رسید که ما یک غلط داریم یک صحیح، صحیح یا حقیقت است یا مجاز این تقسیم که «الشیء امّا غلطٌ و إمّا صحیح و صحیح إمّا حقیقیٌ او مجازی» این هم در ادبیات است هم در معانی بیانی ادبیات این در کلمات هم در کلمه و الفاظ است که استعمال لفظ در معنا یا غلط است یا صحیح وقتی صحیح شد یا حقیقت است یا مجاز هم در اسناد است یک وقتی شما اسد را در حیوان مفترس استعمال میکنید این میشود حقیقت در رجل شجاع استعمال بکنید این میشود مجاز هر دو صحیح است امّا در آدم ترسو بخواهید استعمال بکنید میشود غلط این در کلمات است مجاز هم همینطور مجاز در اسناد اگر شما جریان را به آب اسناد بدهید بگویید «جری الماء» میشود حقیقت به جای آب اسناد بدهید بگویید «جری النهر» میشود مجاز امّا اگر به چیز جامدی اسناد بدهید بگویید «جری الحجر» این میشود غلط اسناد جریان به حجر غلط است مصحح ندارد اسناد جریان به «ماء» صحیح است و حقیقت اسناد جریان به نهر که گفتید رودخانه جاری است نهر جاری است این صحیح است منتها مجاز رودخانه خانه رود است خانه رود که جاری نیست خود رود جاری است در جریان عشق هم همین سه قسم هست اگر مسئله حیوانی باشد میشود شهوت عشق نیست آن میشود غلط اگر در راه صحیح باشد مثل عشق به انبیا عشق به اولیا عشق به کتاب عشق به قرآن، عشق به عترت، عشق به معارف اینها مجاز است چون مجوَز و معبر آن محبوب حقیقی است که ﴿إِن کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی﴾ عشق به خدا یعنی محبّت به خدا حقیقت است محبّت به راه و سبیل الیالله حالا یا قرآن است یا عترت است مجاز است مَجْوَز است معبر است و ماعدا میشود غلط این تعبیر را از سخنان جناب عطّار نیشابوری میشود استفاده کرد سرّ اینکه ما از عطّار نیشابوری نقل کردیم این است که ایشان این داستان را نقل میکند بعد برسیم به آن راز و رمزش ایشان این داستان را نقل میکند اصلش آببافتگی است دیگر میخواهد نظیر کلیه و دمنهٴ که یک مطالب را به زبان یک داستان ارائه میکند یک کسی به دنبال خانمی راه افتاده بود گفت من عاشق توام بعد از اینکه او یک تصادفی کرد و عادت ماهانه هم ضمیمهاش شد و یک مقداری در اثر تصادف خون از او رفته بود یک مقدار هم در اثر عادت ماهانه خون از او رفته او هم خواست این را بیازماید این خونها را جمع کرد توی یک طشتی این عاشق که آمده دیده آن رنگ روغنش را از دست داده دیگر به او نگاهی نکرد این زن برگشت به این جوان گفت تو عاشق این یک طشت خون بودی تو دنبال من نبودی که اصلش بافته است چنین چیزی نیست امّا خب عطّار است این که هفت شهر عشق را عطّار گشت گفت خیلیها دنبال یک طشت خوناند اینکه عشق نیست سرّ اینکه از عطّار نقل کردیم برای اینکه اینها بزرگانیاند که حرفها را به صورت شعر درآوردند یک دو بیتی جناب عطّار دارد یکی از طلبههای سرزمین خراسان خب آن سرزمین مهد برکت و رحمت است این دو بیتی را این دو بیت شعر را برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خب فقیه بود اصولی بود امّا در این فاز و فضا دلمایهٴ فراوانی نداشت یک سه چهار سطری این بیت را معنا کرده است این طلبه خراسانی دید که این شعر با این سه چهار سطر حل نمیشود آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین کمپانی استاد مرحوم آقای علّامه طباطبائی خب ایشان هم فقیه بود هم اصولی بود هم حکیم بود ایشان یک شرحی کردند حکیمانه بُرد نزد آقا سیّد احمد تهرانی حائری که در کربلای معلّا آنجا سکونت داشتند و تدریس و تهذیب نفوس مشغول بودند نزد ایشان آورد ایشان هم یک شرحی مرقوم فرمودند دوباره این طلبه خراسانی آورد نزد مرحوم آقا شیخ محمّد حسین اصفهانی ایشان یک نقدی کرد و یک مطلبی اضافه کرد بار چهارم برد نزد مرحوم آقا سیّد احمد حائری کربلایی ایشان هم نقدی کردند و پاسخی ارائه کردند جمعاً شده یک رساله چند بار گشت یکی بر اساس عرفان این شعر را معنا کرد یکی براساس حکمت این شعر را معنا کرد این شعر جمعاً شده یک رساله بعد بزرگان دیگری هم این را محور بحث قرار دادند منهم سیّدناالاستاد مرحوم علامه طباطبایی که مدّتی را براساس آن بحث کرده بودند و آن با تذیلیاتش چاپ شده است اصل آن شعر را من از روی این منطقالطیر بخوانم بعد آن کتاب را هم نشانتان بدهند تا معلوم بشود که اینها کسانی بودند که بزرگان ما براساس کلمات اینها عنایت داشتند این منطقالطیر عطّار صفحه ٤٥ این را اصلاً این ساخته است که پرندهها جمع شدند خواستند بروند خدمت سیمرغ یک محفلی یک همایشی یک کنفرانسی تشکیل دادند قاری آن مجری برنامه بلبل بود بلبل آمد و نواخوانی کرد و بجای اینکه در مراسم هم قرآن میخوانند دیگر او ثنای الهی و توحید الهی اینها را خواند و صدر و ساقهاش یک پارچه گل است این کتاب از بس این کتاب لطیف است در صفحه ٤٥ این دو بیت هست دارد که
در حریم عزتت آرام بود ٭٭٭ نیست حد هر زبانی نام او
صدهزار آن پرده دارد بیشتر ٭٭٭ هم زنور هم ظلمت پیشتر
حجاب نوری حجاب ظلمانی
در دو عالم نیست کس را زهرهایی ٭٭٭ تا تواند یافت از دل بهرهایی
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستغرق است
عقل را چون راه نیست این جایگاه ¬¬¬٭٭٭ باز پس گشته است سر گشته ز راه
این طلبه این دو بیت را
دائماً او پادشاه مطلق است ٭٭٭ در کمال اذن خود مستشرق است
این را اول برد نزد مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) مرحوم آخوند خراسانی سه چهار سطر شرح کرده است به این صورت ﴿بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ﴾ چون او قائم به ذات خود است مکان حاجت ندارد پس عقل و خیال انسان هم به آنجا که اوست نمیرسد چنانکه عقل به ذات او نمیرسد و ادراک نمیکند چه غیر ذات اقدس [الهی] در آن مقام و جا چیزی نیست «کان الله و لم یکن معه شی و الان کما کان» مقام بیش از این گنجایش اطاله کلام ندارد محمّد کاظم خراسانی آن وقت این طلبه دید این خب بزرگواری فرمود مرحوم آخوند امّا آن شعر بیش از این محتوا دارد این را آورده به بعضی از مشایخ داده آنها حل کردند بعد مرحوم آقا شیخ محمّدحسین بعد بُرد جواب سوم را مرحوم آقا سیّد احمد تهرانی حائری جمعاً رد و بدل کرد نقض و ابرامی که بین این دو بزرگوار یعنی مرحوم آقا شیخ محمدحسین اصفهانی و مرحوم آقا سیّد احمد کربلایی این رساله پیش آمده است که مجموع شده غرض اینکه این متن طائف را آنها دارند حالا چون هوا هم گرم شده و بخواهیم سورهٴ بعدی را شروع کنیم به جای نمیرسد اگر اجازه بدهید امروز پایان بحث باشد ما چون قبلاً سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را بحث کردیم اگر خدای سبحان توفیق داد ما در سال بعد که انشاءالله که شروع میشود از سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میکنیم آقایانی که میخواهند این بحثهای تفسیری را مرتباً داشته باشند میتوانند نوار سورهٴ مبارکهٴ «رعد» را هم ملاحظه فرمایند اگر ذات اقدس الهی انشاءالله توفیق داد از اول سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» شروع میشود «جعلکم مبارکین اینما کنتم». «والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است