- 630
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 35 تا 38 سوره یوسف _ بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 35 تا 38 سوره یوسف _ بخش دوم
- محسن بودن هرکس متناسب با شغل او تعیین میشود
- جواب شیخ مفید به شبهات وهابیون در خصوص حجیت خواب و زیارت اهل قبور
- فطرت خداجوی انسان خاموش شدنی نیست
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه حتی حین ٭ و دخل معه السجن فتیان قال احدهما إنی أرانی أعصر خمراً و قال الآخر إنی أرانی احمل فوق رأسی خبزاً تأکل الطّیر منه نبّئنا بتأویله انّا نراک من المحسنین ٭ قال لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علّمنی ربی انی ترکت ملّة قومٍ لایومنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون ٭ واتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحٰق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لکنَّ اکثر الناس لایشکرون﴾
در نظام قسط و عدل مردان الهی و وارسته به سمتهای لایق نائل میشوند ولی در نظام سلطه و فساد مردان الهی یا مطردند یا مسجون اگر در نظام طغیان مصر کسی دست به تباهی میزد و پیشنهاد آن نسوه مصر را عملی میکرد این نه تنها به زندان نمیافتاد بلکه سمتی پیدا میکرد ولی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) بر اساس طهارت و قداستی که داشت دامنش پاک بود لذا به این زندان افتاد پس نظام یا سلطه است یا نظام تقوا در نظام سلطه زندانیها مشخص است چه گروهیاند و آزادان چه گروهی و در نظام تقوا زندانیها چه گروهیاند و آزادان چه گروه دیگر فرمود ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه﴾ این ﴿حتی حین﴾ یا کلام خدای سبحان است یا کلام آنها اگر کلام خدای سبحان باشد یعنی آنها تصمیم گرفتند تا یک مدتی او را زندانی کنند لکن قرآن کریم آن را نقد نکرده است برای اینکه مهم نبود اگر کلام آنها باشد معنایش این است که اینها تا یک مدتی باشند تا اوضاع آرام بشود که ﴿حتی حین﴾ در حکم است یعنی فعلاً تا اطلاع ثانوی در زندان باشد اگر آنها گفتند فعلاً تا اطلاع ثانوی در زندان باشد این ﴿حتی حین﴾ کلام آنهاست اگر آنها یک وقتی مشخصی را مثلاً دو سال سه سال کمتر یا بیشتر ذکر کردند ولی فایدهای در نقل آن مدت نبود خدای سبحان آن را نقل نکرده فرمود اینها تا برای یک مدتی این را زندانی کردند آنگاه از این به بعد جریان رویا مطرح است ظاهراً در مصر کهنه مصر و عالمان و ذی فنونان مصر در رشته رویا و تعبیر رویا تلاشهایی داشتند و این علم مقبولی بود و کارشناسان هم روی آن کار کردن لذا یکی از معجزات یا مثلاً آیات باهرهٴ وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همین جریان تعبیر رویا بود اینکه از وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) سؤال کردند علل اختلاف معجزات چیست حضرت فرمود در زمان وجود مبارک موسی کلیم سحر رواج داشت وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) یک کاری آورد که همه سحرها را به هم بزند در زمان حضرت مسیح(سلام الله علیه) پزشکی و طب رواج داشت وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) کار پزشکی کرد که بساط همه پزشکان تجربی را به هم بزند و آنها را وادار کند به خضوع در برابر یک طب الهی و همچنین در جریان فصاحت و بلاغت درباره ظهور پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حضرت یوسف هم ظاهراً جریان رویا و تعبیر رویا از این قبیل بود به شهادت اینکه این زندانیها وقتی که این معنا را در عالم رویا دیدند نگفتند که اینها دیگر اضغاث و احلام است اینها را بگذاریم کنار باورشان این بود که رویا حق است یک عده کارشناسانی در مصر هستند که رویا شناس باشند و معبر خوبی باشند و وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را هم به عنوان کارشناس تعبیر رویا تلقی کردند که ﴿انا نراک من المحسنین﴾ یعنی این رشته را خوب بلدی حالا آنها از چه راه کشف کردند مطلب دیگر است یک وقت است که طبق بحثهای گذشته احسان به این معناست یعنی کسی که دارای خلق حسن است یک، که دیگر فعل، فعل لازم است متعدی نیست احسن یعنی فعل فعلاً حسنا تخلق بخلق حسن که خودش مقام است نظیر اینکه وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «واعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک» که از این به عنوان مقام احسان یاد میکنند که مادون مقام شهود است یک وقتی است احسان به معنای اینکه نسبت به دیگری کسی کار خیر انجام بدهد ﴿ان الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ احسان کردن نسبت به غیر تفضل کردن اعطا کردن گذشت کردن اینها احسان به غیر است این دو وجه که در بحثهای قبل ذکر شد باید با یک مقدمه مطوی ثابت بکند که اگر کسی محسن بود به معنای اول یا محسن بود به معنای دوم یا جامع بینالاحسانین را داشت به معنای سوم چگونه او تعبیر رویا بلد است این باید روی تلازم ادعا بشود که غالباً مردان وارسته از این رشته باخبرند و اینها که از یک مقدمه مطوی به عنوان تلازم این مطلب ثابت بشود که زندانیها وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را شایسته تعبیر رویا دیدند اما اگر محسن یعنی کارشناس این رشته یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «قیمة کل امرئٍ ما یحسنه» ارزش هر کسی به هنر اوست نه ما یعلم یک خطاط ارزشش به همان است یک راننده ارزشش به همان است یک فقیه ارزشش به همان است «ما یحسنه» نه ما یعلمه و ما یعرفه یعنی این رشته را خوب بلد است نه در این رشته درس خوانده این رشته را خوب بلد است میتواند به خوبی انجام بدهد ارزش هر کسی به هنر اوست خلاصه «قیمة کل امرئٍ ما یحسنه» محسن یعنی کسی که این هنر را دارد این رشته را بلد است آنها گفتند ما تو را کارشناس این رشته میبینیم که تو میتوانی رویا را تعبیر کنی حالا مقدمات مطوی لازم است که چگونه آنها فهمیدند که این فحل این رشته است این ﴿انا نراک من المحسنین﴾ اگر به این معنا باشد با آن ﴿نبئنا بتأویله﴾ سازگارتر است ولی اگر محسن به معنای اول یا دوم یا جامع بین اول و دوم باشد یک مقدمه مطوی باید اینجا اضافه کرد که خب چه تلازمی است بین کسی که دارای خلق حسن است یا کسی که نسبت به دیگران کار خوب میکند یا جامع بین الحسنین است یک چنین آدمی کارشناس تعبیر رویا باشد پس از اینکه رویا در نزد مصریها حق بود یک، و رویا در نزد مصریها کارشناسی داشت که یک عدهای کارشناس فن تعبیر بودند دو، این حرفی در آن نیست برای اینکه اگر آنها میگفتند رویا جزء خیالات است چیزی نیست به دنبال تعبیر و معبرش نمیگشتند الآن منتها باید ثابت کرد که از چه راهی آنها فهمیدند که این محسن است این یک قضیه شخصی است و مربوط به خود آنهاست این راه آسانتر است تا ما بگوییم محسن به معنی اول یا دوم یا سوم است ﴿انا نراک من المحسنین﴾
پرسش ...
پاسخ: نه چون آخر ممکن هست اینها محتمل هست اما حالا چون قبلاً رویای تعبیر رویایی داشته باشند و کارشناسی این رشته را از او یاد گرفته باشند نیست احسان به معنی اول یا دوم یا جامع من الاحسانین را ممکن است از آنجا گرفته باشند اما این معنای اخیر را آنها از کجا یاد گرفتند مطلب دیگر این است که انسان چه مؤمن چه کافر چه ملحد چه موحد بالأخره آن فطرتش ممکن است مستور باشد ولی معدوم نخواهد شد یعنی هیچ کس آن چراغ توحیدیاش خاموش نمیشود کم نور و کم سو میشود اما تاریک نمیشود چون فرمود ﴿لا تبدیل لخلق الله﴾ اینچنین نیست که کسی بتواند ملحد بشود و دستگاه خلقت را عوض بکند طوری که اصل فطرت نابود بشود این با نفی جنس بیان شده ﴿فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله﴾ این نفی جنس برای آن است که نه خدای سبحان عوض میکند نه دیگری اما خدای سبحان عوض نمیکند در عین حال که قادر است عوض نمیکند چون به احسن تقویم آفرید ﴿لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم﴾ دیگری عوض نمیکند چون قدرت تغییر ندارد لذا با نفی جنس بیان شده ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ این فطرت خاموش شدنی نیست ضعیف میشود مستور میشود ﴿قد خاب من دساها﴾ میشود ولی نابود نمیشود
پرسش ...
پاسخ: همانطور دیگر دفن کردند اینها مستور کردند لذا در مقام احتجاج اینها حرفی برای گفتن ندارند جریان حضرت ابراهیم هم همینطور بود وقتی که بتها را شکست فرمود ﴿فسئلوهم ان کانوا ینطقون﴾ آنجا هم ﴿ثمّ نکسوا علی رءوسهم﴾ سرافکنده شدند بالأخره انسان فطرت اصلی را قدرت تغییر ندارد دفن میکند نه قد خاب من اعدمها بلکه ﴿قد خاب من دساها﴾ تدسیس بکند دسیسه بکند مدسوس بکند یعنی اغراض و غرایز فراوانی انباشته بکند این فطرت را در بین اغراض و غرایز دفن بکند یک مشت اغراض و غرایز روی او بگذارد و بریزد و این را زنده به گور بکند ولی زنده است هیچ وقت این نابود نمیشود و یوم القیامه سر درمیآورد
پرسش ...
پاسخ: آن همینطور است تغییر خلق الله تقدیم و تأخیر میشود در روایات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که مؤمن و منافق فرقشان این است که اینها صفحه را به هم میزنند خدای سبحان عقل را جلو قرار داد قلب را جلو قرار داد زبان را پشت سر قرار داد فرمود فرمانده کل قوا در ساختار انسان عقل و قلب است او باید تصمیم بگیرد او باید فتوا بدهد دست و پا و اعضا و جوارح اقدام بکنند این ﴿فلیغیرنَّ خلق الله﴾ میتواند این باشد این امام را مأموم بکند مأموم را امام بکند یکی را منصوب بکند یکی را معزول بکند این زبان را ببرد جلو قلب را ببرد پشت سر کار منافق همین است یک عده اول میگویند بعد فکر میکنند میبینند بعد شد پشیمان میشوند یک عده اول فکر میکنند و بعد میگویند و همیشه خوشحال هستند و هرگز پشیمان نمیشوند این تغییر و تقدیم سمتها و پستها و عزل و نصبها این ممکن است و شیطان گفت من کاری میکنم که اینها ﴿فلیغیرن خلق الله﴾ اما حالا نابود بکنم اصل فطرت را اینچنین نیست بنابراین چه موحد چه ملحد آن فطرت را دارا هستند و در قیامت ظهور میکند در برزخ ظهور میکند عندالاحتضار ظهور میکند و عند النوم هم کم و بیش ظهور میکند آن حق را ممکن است ببیند خدای سبحان ﴿فألْهمها فجورها و تقواها﴾ را که از بین نبرده الان هم هست این فطرت آن ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ هست وقتی شواغل حسی برطرف شد در عالم رویا این شخص یک واقعیتی را میبیند اما این مربوط به خاطرات و ملکات روز نیست گرچه این دو نفر یکی در مطبخ و تهیه غذای فرعون مصر و عزیز مصر کوشش میکرد و یکی در آبدارخانه او بود و شربت به او میداد یا شراب به او میداد ولی اینها هر دو مشغول کار خودشان بودند فکر خودشان بودند اما آزادی و اعدام اینها دیگر جزء اضغاث و احلام نیست اینها دیگر مربوط به آینده اینهاست آینده اعدام میشوند یا آزاد میشوند در آینده نزدیک یا آینده دور این را هرگز جزء اضغاث و احلام نبود این را فهمیدند منتها اگر انسان وارسته بودند بدون حجاب میفهمیدند ولی چون در این حد بودند با حجاب فهمیدند آن معبر باید عبور بکند این حجابها را کنار بزند به آن اصل واقعیت برسد لذا مسئله رویا برای آنها به عنوان یک اصل مطرح بود حالا همانطوری که قبلاً هم اشاره شد سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی درباره رویا دارند که آن به خواست خدا جداگانه مطرح میشود اما این از سنخ ظهور ملکات نیست بلکه با اعلام غیب همراه است یک بیان لطیفی را مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه) که میتوان ایشان را معلم اول فن شریف کلام علم کلام دانست ایشان در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ یوسف دارند البته ایشان کتاب تفسیری به این صورت ندارند ملتقطاتی در کتابهای شریف ایشان هست در بحثهای کلامی آنها را جمع کردند یک جلد به عنوان تفسیر وگرنه تفسیر مصطلح و تفسیر ترتیبی یا تفسیر موضوعی به این صورت ندارند در این کتابی که کنگره مرحوم شیخ مفید چاپ کرده است در بخش سورهٴ مبارکهٴ یوسف اولین بحثی که دارد به عنوان حجّیة الرویاست داستانی را مرحوم شیخ مفید نقل میکند میفرماید من که جلسه درس داشتم عدهای از اولاد انصار در کلاس درس من حاضر میشدند و فن کلام یاد میگرفتند روزی یکی از اینها گفت من دیشب با طبرانی شیخی از زیدیه گفتگو میکردم این استادی که از فرقه زیدیه بود به من میگفت که «انتم یا معشر الامامیه حنبلیة» شما همان تفکر حنبلی را دارید ولی معذلک حنبلی را مسخره میکنید «و انتم تستهزءون بالحنبلیة» این جوان انصاری که شاگرد مرحوم شیخ مفید بود گفت من به او گفتم کیف ذلک چطور ما حنبلی هستیم و حنبلی را مسخره میکنیم ما امامیه هستیم گفت برای اینکه «لان الحنبلیة تعتمد علی المنامات» آنها به خواب تکیه میکنند «و انتم کذلک» شما هم اینچنین هستید «و الحنبلیة تدعی المعجزات لاکابرها و انتم کذلک» سه «و الحنبلیة تری زیارة القبور والاعتکاف عندها» عند القبور «و انتم کذلک» کاری که حنابله میکنند شما هم میکنید و فرقی بین شما و حنبلیه نیست ولی معذلک حنبلیه را مسخره میکنید این طلبه به مرحوم شیخ مفید گفت که «فلم یکن عندی جواب ارتضیه فما الجواب» من با این استاد زیدی در فن کلام که مورد سؤال قرار گرفتم با این مطالب رو به رو شدم جواب چیست مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) «قال الشیخ ادام الله عزه فقلت له» فرمود من به این طلبه گفتم «ارجع الیه» برو به این شیخ زیدیه این حرفها را بزن بگو «قد عرضت ما القیته الی علی فلان» علناً هم بگو بگو که این سؤالات و اشکالات شما را من به استادم شیخ مفید گفتم و شیخ مفید در جواب من اینها را گفت چون شیخ مفید یک زبان آزادی داشت اول تند حمله کرد بعد دانه دانه همه اینها را پاسخ داد فرمود به او بگو «ان کانت الإمامیة حنبلیة بما وصفت ایها الشیخ» ای شیخ زیدیه اگر امامیه حنبلی است برای اینکه به زیارت قبور احترام میگذارد به اعتکاف عند القبور احترام میکند و بر منامات تکیه میکند به معجزات تکیه میکند «فالمسلمون بأجمعهم حنبلیة» پس همه مسلمانها حنبلی هستند برای اینکه رویا فی الجمله نه بالجمله کما سیعطی رویای فی الجمله نه بالجمله کما سیعطی حق است عند المسلمین زیارت قبور حق است عند المسلمین معجزات برای اکابر مسلمانها مثل اهل بیت(علیهم السلام) حق است عند المسلمین اگر این است «فالمسلمون باجمعهم حنبلیة والقرآن ناطق بصحة الحنبلیة و صواب مذاهب أهلها» برای اینکه اما درباره رویا درباره رویا «و ذلک ان الله تعالی یقول ﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً﴾» تا آخر آیه میفرماید «فاثبت الله جل اسمه المنام و جعل له تأویلاً عرفه اولیاؤه و اثبتته الانبیاء و دانت به خلفاءهم و أتباعهم من المؤمنین واعتمدوه فی علم ما یکون و أجروه مجری الخبر مع الیقظه و کالعیان له» فرمود این مطلبی است که خدا در قرآن فرموده انبیا پذیرفتند ائمه پذیرفتند خلفایشان پذیرفتند علما پذیرفتند مؤمنون پذیرفتند و رویا را به منزله خبر در بیداری بلکه به منزله مشاهده میدانند منتها رویایی که شرایطی دارد دیگر خب مگر ما نمیگوییم خبر حجت است اما هر خبری را که نمیگوییم که بالأخره خبر یک سند احراز بشود یک، جهت صدور احراز بشود دو، دلالت احراز بشود سه، یک چنین خبری میشود حجت رویا هم باید همین عناصر سهگانه را داشته باشد و مانند آن باز درباره رویا «و قال سبحانه ﴿و دخل معه السجن فتیان قال أحدهما انی ارانی﴾ تا آخر آیه «فنبأهما(ع) بتأویله و ذلک علی تحقیق منه لحکم المنام و کان سؤالهما له مع جهلهما بنبوته دلیلا علی ان المنامات حق عندهم» هنوز وجود مبارک یوسف به عنوان پیغمبر شناخته نشده آنها که نبوت او را نمیدانستند ولی آنچه که از پیشینیان رسیده بود و درمصر رایج بود این بود که رویا حق است و تعبیری دارد و یک عده کارشناسانی هم هستند که معبر رویایند «والتاویل لاکثرها صحیح اذا وافق معناها» سوم «و قال عز اسمه ﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمان﴾» تا آخر آیه «ثم فسرها یوسف(علیه السلام) و کان الامر کما قال» چهارم «و قال تعالی فی قصة ابراهیم و اسماعیل[(علیهم السلام)] ﴿فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی أری فی المنام﴾» تا آخر آیه «فأثبتا(ع)» یعنی این خلیل و ذبیح(سلام الله علیهما) این دو پیامبر فاثبت ابراهیم و اسماعیل رویا را «و أوجبا الحکم» را «و لم یقل اسماعیل لأبیه(ع) [(علیهم السلام)] یا ابت لا تسفک دمی برؤیا رأیتها» وجود مبارک اسماعیل به حضرت خلیل(سلام الله علیهما) نگفت پدر تو با یک خواب میخواهی خون مرا بریزی؟ نگفت که تا او بگوید خواب ما حجت است اصلاً سؤال نکرد معلوم میشود برای حضرت اسماعیل هم تثبیت شده بود که این رویا حق است یک وقت است که سؤال میکند او میگوید پدر من پیامبرم معصومند انبیایی که معصومند از گزند وسوسه شیطان و نفوذ شیطنت مصونند بعد ثابت میشود اصلاً چنین حرفی نزد که چرا خون مرا به وسیله خواب میخواهی بریزی «فان الرؤیا قد تکون» نگفت که رویا «قد تکون من حدیث النفس و أخلاط البدن و غلبة الطباع بعضها علی بعض» این حرفها را نزد هر دو پذیرفته بودند پس طبق آیاتی که درباره ابراهیم و اسماعیل و یوسف و زندانیان و عزیز مصر و خواب درباریان مصر این مجموعه نشان میدهد که رویا فی الجمله حق است نه بالجمله «فقول الامامیة فی هذا الباب ما نطق به القرآن» است پس اگر امامیه به رویا فی الجمله یعنی به عنون قضیه محمله که در حکم قضیه جزئیه است باور دارد برای اینکه ریشه قرآنی دارد «و قول هذا الشیخ هو قول الملاء من اصحاب الملک حیث قالوا ﴿أضغاث أحلام﴾ این کسی که میگوید رویا اثری ندارد این حرف آن علمای دربار و مشایخ سوء را دارند میزنند که میگویند ﴿أضغاث أحلام﴾ است ﴿و ما نحن بتأویل الأحْلام بعالمین﴾ آنکه به خواب بهانه میدهد جزء شیوخ دربار فرعون است نه کسی که به خواب احترام میکند این یک وقت است که کسی میگوید خبر حجت نیست خب این بسیاری از احکام را ناچار است نادیده بگیرد اما محققینی که میگویند خبر حجت است که به نحو موجبه کلیه نمیگویند نمیگویند بالجمله میگویند فی الجمله یعنی خبری که این عناصر سهگانه را دارد صدورش مسلم جهت صدورش مسلم دلالتش مسلم یک چنین خبری حجت است پس «و قول هذا الشیخ هو قول الملاء من اصحاب الملک حیث قالوا «أضغاث احلام» یک، مرحوم شیخ مفید میفرماید «و معذلک فانا لسنا نثبت الاحکام الدینیة من جهة المنامات» خب چه وقت امامیه با خواب احکام شرعیاش را درست میکند فقهش را درست میکند آن یک رشته خاصی دارد یک تعبیر خاصی دارد یک دستورات مخصوص دارد ما که فقهمان و احکاممان که با خواب درست نمیشود و معذلک فانا لسنا نثبت الاحکام الدینیة من جهة المنامات و انما نثبت من تأویلها ما جاء الاثر به عن ورثة الانبیاء(ع)»[(علیهم السلام)] یک رویایی که شرایط صدق در آن باشد جزء مبشرات باشد نشانههایش از انبیا و ائمه و خلفایشان رسیده باشد ما به این رویاها احترام میگذاریم و اما درباره معجزات گفتید که معجزات را منکرند خب این معجزاتی که برای موسای کلیم بود این معجزاتی که برای مادر موسای کلیم بود اینها را چه انکار میکنید که اینها دیگر از بحث فعلی ما دور است و در جریان حضرت مریم آن معجزاتی که برای حضرت مریم بود و جریان حضرت عیسی آن معجزاتی که برای حضرت عیسی بود اینها که فعلاً از بحث کنونی ما بیرون است و درباره زیارت قبور فرمود همه مسلمانها نقل کردند تنها ما امامیه که نقل نمیکنیم که همه مسلمانها «فقد اجمع المسلمون علی وجوب زیارة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» آخر ایشان فتوا به وجوب میدهند یعنی کسانی که چه مدینه قبل چه مدینه بعد باشند اینها نباید بگویند که حالا ما حجمان را انجام دادیم مکه واجب است رفتن حج عمره مثلاً واجب است مدینه مستحب است حالا بقیع یک حساب دیگری دارد ولی ایشان میفرمایند «قد اجمع المسلمون علی وجوب زیارة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حتی رووا من حج و لم یزره متعمدا فقد جفاه و ثلم حجه بذلک» حجش منسلم شد سلمه برداشت شکاف برداشت «و قد قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «من سلم علی من عند قبری سمعته و من سلم علی من بعید بلغته سلام الله علیه و رحمته و برکاته» فرمود کنار قبر من باشد من میشنوم از دور به من سلام بکند به من ابلاغ میکنند به من میرسد «و قال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) للحسن(علیه السلام) من زارک بعد موتک او زار اباک او زار اخاک فله الجنة» اینها قد اجمع المسلمون بعضی از روایات است که البته ممکن است خصوص امامیه نقل کرده باشند اما اینها را هم شیعه نقل کرده هم سنی نقل کرده و غیر از شیعه فرق دیگر همهشان نقل کردند «و قال ایضا فی حدیث له اوله مشروح فی غیر هذا الکتاب تزورکم طائفة من امتی ترید به بری و صلتی فاذا کان یوم القیامة زرتها فی الموقف فأخذت بأعضادها فأنجیتها من أهواله و شدائده» این را هم نقل فرمود بعد فرمود «و لا خلاف بین الامة ان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لما فرغ من حجة الوداع لاذ بقبر قد درس [او ان درس] فقعد عنده طویلا ثم استعبر فقیل له یا رسول الله» هیچ خلافی نیست که همه نقل کردند که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حجة الوداع فارق شد در بین راه مکه و مدینه در بازگشت به مدینه کنار یک قبر فرسوده و مندرسی رفته آنجا نشسته مقدار زیادی هم نشسته اشک ریخت عرض کردند یا رسول الله این قبر کیست چه کسی اینجا آمدید اینجا چه خبر است که گریه میکنید فرمود «هذا قبر أمی آمنه بنت وهب سألت الله فی زیارتها فأذن لی» خب این را که همه نقل کردند که بعد فرمود من قبلاً میگفتم زیارت نکنید برای اینکه مشکلات شرک و اینها بود الان بساطش برچیده شد یک بحث مبسوطی است که بعد ملاحظه میفرمایید بعد مرحوم شیخ دارد که فرمود این حرفها را جمله به جمله حفظ بکن برو به شیخ زیدیه بگو «و هذا الشیخ لم یقصد بکلامه الامامیه» این نخواست بگوید امامیه را تحقیر بکند بگوید امامیه حنبلی هستند این خواست اصلاً امت را تحقیر بکند نه امامیه را برای اینکه امت به این اصول معتقد دیگر به معجزات معتقد است حالا اینها بعضیها یک کجراههای دارند یک حرف دیگر است وگرنه امت اسلامی این است چون همهشان از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این را نقل کردند و دیدند آن قدمایشان «و هذا الشیخ لم یقصد بکلامه الامامیة و لکنه قصد الامة و نصر البراهمة والملحدة» این به فکر چه بداند چه نداند چه بخواهد چه نخواهد این آب در آسیای براهنه هند انداخت براهنه منکر این معجزه و نبوت و وحی و اینها هستند دیگر این چه بخواهد چه نخواهد آب در آسیاب آنها انداخته «مع انی اعجب من هذه الحکایه عنه و انا اعرفه یمیل الی مذهب ابی هاشم» من این شیخ را میشناسم این به طرف ابی هشام مایل است آخر این چه حرفهایی است که میزند «ویعظمه و یختاره و أبو هاشم یقول فی کتابه المسألة فی الامامة» این است این شیخ به ابو هشام مایل است ابو هشام هم خلافت ابوبکر را به یک خواب جعلی آبکی بسته آخر اینها معلوم نیست چطور حرف میزنند که «و انا أعرفه یمیل الی مذهب أبی هاشم و یعظمه و یختاره و أبو هاشم یقول فی کتابه» همان کتاب معروف گروه خودشان «المسألة فی الامامة» این است که «أن ابابکر رأی فی المنام کأن علیه ثوباً جدیداً علیه رقمان ففسره علی النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» فقال له ان صدقت رؤیاک تبشر بخیر و تلی الخلافة سنتین» ابوبکر در عالم رویا دید که مثلاً یک پیراهنی است که دو رقم در آن هست دورنگه است و رسول خدا ـ معاذالله ـ مثلاً تعبیر کرده باشد تو بعد از من خلیفه میشوی و دو سال هم خلافت تو طول میکشد فلم یرض شیخه ابوهاشم ان أثبت المنامات حتی أوجب بها الخلافة و جعلها دلالة علی الامامة» خب همین شیخ زیدی به آن ابو هاشم عشق میورزد او را بزرگ میداند تعظیمش میکند در حالی که ابو هاشم همین خواب جعلی آبکی را درباره خلافت ابوبکر نقل کرده آن وقت از این طرف این میآید به ما امامیه اعتراض میکند «و جعلها دلالة علی الإمامة فیجب علی قول هذا الشیخ الزیدی عند نفسه ان یکون ابو هاشم رئیس المعتزله عنده حنبلیا بل یکون عنده ابوبکر حنبلیا» و به زعم شما که هر کسی به خواب تکیه میکند حنبلی است باید بگوییم ـ معاذالله ـ رسول الله هم حنبلی است برای اینکه شما این را جعل کردید بالأخره دیگر شما این خواب آبکی را درست کردید دیگر «بل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» این حنبلی است «لانه صحح المنام و أوجب به الاحکام و هذا من بهرج المقال» این از فصول المختاره مرحوم شیخ مفید است غرض آن است که اصل این رویا بوده از دیر زمان از زمان حضرت ابراهیم اینها که مسلم بوده منتها یک مقداری آن قداستش آلوده شده و در دست مصریها قرار گرفته مطلب بعدی آن است که این تعبیر برخی از مفسران عرب گفتند که این ﴿لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما﴾ این ﴿الا نبّأتکما بتاویله﴾ الا و لابد ضمیر به همان رویا برمیگردد نه به طعام چرا؟ آن اولا توقیت به طعام برای آن است که زندانی که در سلولهای انفرادی یا مثلاً جمعی زندگی میکنند در زندان هم بسته است رفت و آمد نیست تاریک است آنها طلوع و غروب و روز و شب نمیفهمند آنها یک برنامه روشنی دارند که چه وقت برای آنها جیرهشان را میآورند غذایشان را میآورند نمیشود گفت که من در اول شب به شما میگویم یا اول صبح میگویم یا اول ظهر میگویم چون آنها ظهر و شب و روز نمیفهمند اما آن طعامی که برایشان همیشه به عنوان جیره میآورند این را میفهمند و برای اینکه معلوم بشود منظور آن طعام حیرهای موظف است گفت ﴿طعام ترزقانه﴾ نه طعام که یک حلوایی ممکن است برایتان بیاورند یک غذایی ممکن است برایتان بیاورند که آن هم نامعلوم است هم اصل آوردنش نامعلوم است هم وقتش نامعلوم است قبل از اینکه غذایی به شما برسد من وقتش را نه قبل از اینکه این غذای مسلمتان برسد که این دیگر مشخص است بعد هم گفتند این طعام که تأویل ندارد پس الا و لابد این تأویل به همان رویا برمیگردد این سخنان بعضی از این جهات تأیید میکند که ضمیر تأویله به همان رویا برگردد نه طعام اما این یک موجبه کلیهای دارد و یک سالبه کلیهای سالبه کلیه اینکه هیچ وقت هیچ غضبی برای شما نمیآورند موجبه کلیه این است که در جمیع موارد این است قبل از اینکه غذا را بیاورند من به شما میگویم که غذا چیست خب اگر منظور آن بود که قبل از اینکه جیره شما برسد من به شما میگویم یعنی زود به شما میگویم حالا جیره شما ممکن است زود برسد قبل از اینکه غذای شما را بیاورند من به شما بگویم این باید میفرمود که «أنبئکم قبل ان یأتیکما طعام ترزقانه» نه اینکه یک موجبه کلیه بگوید کنارش یک سالبه کلیه بگوید یا یک سالبه کلیه بگوید کنارش موجبه کلیه ﴿لا یأتیکما طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله قبل ان یأتیکما﴾ این یک موجبه کلیه و سالبه کلیه به همراه دارد یعنی هیچ وقت غذا برای شما نمیآورند مگر اینکه من به شما میتوانم بگویم این غذایتان چیست قهراً این مساعد با همان آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران درمیآید سورهٴ آلعمران آیهٴ 49 معجزاتی که برای حضرت عیسی ذکر میکند این است که ﴿و رسولاً إلیٰ بنی اسرائیل أنی قد جئتکم بآیة من ربکم أنی أخْلق لکم من الطین کهیئة الطیر فأنْفخ فیه فیکون طیرا بإذن الله﴾ این ﴿باذن الله﴾ به عنوان تنازع به همه میخورد نه اینکه فقط ﴿فیکون طیرا باذن الله﴾ باشد ﴿و أبرئ الأکْمه و الأبرص و أحی الموتی باذن الله﴾ این هم به عنوان تنازع مفعول واسطه است برای همه نه به این أخیر بخورد ﴿و أنبئکم بما تاکلون و ماتدخرون فی بیوتکم﴾ البته وقتی آنها هم ﴿باذن الله﴾ بود چون دو بار ﴿باذن الله﴾ گفت فحذف ما یعلم منه جایز این هم ﴿باذن الله﴾ است ﴿ان فی ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین﴾ این هر غذایی که شما میخورید یا در خانههایتان ذخیره میکنید من میتوانم به شما خبر بدهم این از آن سنخ است اینها را وجود مبارک حضرت یوسف گفته تا اطمینان آنها را به این علمش که علم جزمی است جزم بکند یک، بعد هم میفرماید این را ما در جایی درس نخواندیم گرچه ممکن است فن رویا را یک کسی درس بخواند ولی این در حد یک مظنه و تخمین است آن فن اساسی تعبیر رویا جزء علوم الدراسة نیست جزء علوم الوراثه است یعنی ممکن نیست کسی درس بخواند معبر جزمی بشود چون یک آگاهی به علم غیب دارد این به قداست روح وابسته است او به کرامت روح وابسته است فن تعبیر را از نظر روانکاوی روانشناسی تا حدودی ممکن است یاد بگیرد اما اشخاص فرق میکنند شرایط فرق میکند اینها همه قضایای شخصیاند قضایای شخصی برهانپذیر نیست حداکثر نظیر طب باشد که مظنهآور است نه جزمآور اما آنطوری که وجود مبارک ابراهیم دست به کارد و چاقو میبرد با یک رویا آن نصیب آدمهای عادی نمیشود این به قداست روح وابسته است وجود مبارک حضرت یوسف برای اینکه ثابت بکند که این یک علم الهی است تنها علم مدرسه و امثال ذلک نیست علم الدراسة نیست علم الوراثة است فرمود این را مما علمنی ربی هست یک، و منشأش هم پرهیز از شرک و نفی وثنیت و صنمیت و اثبات توحید است دو، مشرکان هم به خدا معتقد بودند هم به جزا اما نه خدایی که آنها قبول داشتند خدای انبیا و اولیا بود نه جزایی که آنها قبول داشتند جزای معاد بود آنها یک خدایی قبول داشتند که شریک بردار است خب خدایی که انبیا و عقل و برهان و شهود میآورد ﴿لیس کمثله شیء﴾ است ﴿لاشریک له﴾ است در آنکه ابن هشام نقل میکند دیگران هم ذکر کردند تلبیه رسمی وثنیین در جاهلیت این بود که «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک» یعنی شریک داری ولی برای توست این شعار رسمی حجاج جاهلی در تلبیه بود «لا شریک هو لک تملکه و ما ملک» تو شریک داری ولی در اختیار توست این «لا شریک لک» «اللهم لبیک» مخصوص اسلام است خب آن خدایی که ﴿لیس کمثله شیء﴾ است برای او مثل باشد ﴿لا شریک له﴾ برای او شریک باشد این دیگر خدای انبیا نیست جزایی که آنها قائل بودند به سبق تناسخ برمیگشت این در لسانالعرب بخشی از آثار وثنیین را نقل میکند که این در گورکنها و این حفارها احیاناً گور میکندند برای گرفتن چیزی این در جاهلیت و اینها بود اگر کسی وضع مالیاش خوب بود برای او شمشیری مالی کنار گورش میگذاشتند که اگر یک حادثهای پیش آمد از آن مال کمک بگیرد از آن شمشیر مدد بگیرد و مانند آن حداکثر جزایی که در جاهلیت قائل بودند در حد تناسخ بود نه معاد لذا در اینجا دارد ﴿و هم بالأخرة هم کافرون﴾ دیگر لازم نبود یک را بفرماید ولی دو بار این کلمه ذکر شده است برای اینکه ثابت کند اینها اهل معاد نیستند اینها آخرتی نیستند اینها تناسخیاند یا رأساً یک عده میگویند ان هی الا حیاتنا الدنیا یا اگر هم باشند تناسخیاند ﴿و هم بالأخرة هم کافرون﴾ ﴿واتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ﴾ و این فضل خداست آن فطرت آنها که مشترک است فضل مشترک است بعضیها ﴿قد افلح من زکاها﴾ بعضیها ﴿و قد خاب من دساها﴾ ما را به این مقام رساندند تفضل الهی است ﴿ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء﴾ بلاواسطه به ما رسیده است معالواسطه به جامعه ما رسیده است پس آن فطرت فضل مشترک است به همه داده شده این نبوت و رسالت که ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ فضل مخصوص ماست بلاواسطه به ما داده شده و به غیر واسطه به جامعه رسیده است.
«والحمد لله رب العالمین»
- محسن بودن هرکس متناسب با شغل او تعیین میشود
- جواب شیخ مفید به شبهات وهابیون در خصوص حجیت خواب و زیارت اهل قبور
- فطرت خداجوی انسان خاموش شدنی نیست
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه حتی حین ٭ و دخل معه السجن فتیان قال احدهما إنی أرانی أعصر خمراً و قال الآخر إنی أرانی احمل فوق رأسی خبزاً تأکل الطّیر منه نبّئنا بتأویله انّا نراک من المحسنین ٭ قال لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما ذلکما مما علّمنی ربی انی ترکت ملّة قومٍ لایومنون بالله و هم بالأخرة هم کافرون ٭ واتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحٰق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ ذلک من فضل الله علینا و علی الناس و لکنَّ اکثر الناس لایشکرون﴾
در نظام قسط و عدل مردان الهی و وارسته به سمتهای لایق نائل میشوند ولی در نظام سلطه و فساد مردان الهی یا مطردند یا مسجون اگر در نظام طغیان مصر کسی دست به تباهی میزد و پیشنهاد آن نسوه مصر را عملی میکرد این نه تنها به زندان نمیافتاد بلکه سمتی پیدا میکرد ولی وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) بر اساس طهارت و قداستی که داشت دامنش پاک بود لذا به این زندان افتاد پس نظام یا سلطه است یا نظام تقوا در نظام سلطه زندانیها مشخص است چه گروهیاند و آزادان چه گروهی و در نظام تقوا زندانیها چه گروهیاند و آزادان چه گروه دیگر فرمود ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه﴾ این ﴿حتی حین﴾ یا کلام خدای سبحان است یا کلام آنها اگر کلام خدای سبحان باشد یعنی آنها تصمیم گرفتند تا یک مدتی او را زندانی کنند لکن قرآن کریم آن را نقد نکرده است برای اینکه مهم نبود اگر کلام آنها باشد معنایش این است که اینها تا یک مدتی باشند تا اوضاع آرام بشود که ﴿حتی حین﴾ در حکم است یعنی فعلاً تا اطلاع ثانوی در زندان باشد اگر آنها گفتند فعلاً تا اطلاع ثانوی در زندان باشد این ﴿حتی حین﴾ کلام آنهاست اگر آنها یک وقتی مشخصی را مثلاً دو سال سه سال کمتر یا بیشتر ذکر کردند ولی فایدهای در نقل آن مدت نبود خدای سبحان آن را نقل نکرده فرمود اینها تا برای یک مدتی این را زندانی کردند آنگاه از این به بعد جریان رویا مطرح است ظاهراً در مصر کهنه مصر و عالمان و ذی فنونان مصر در رشته رویا و تعبیر رویا تلاشهایی داشتند و این علم مقبولی بود و کارشناسان هم روی آن کار کردن لذا یکی از معجزات یا مثلاً آیات باهرهٴ وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) همین جریان تعبیر رویا بود اینکه از وجود مبارک امام هشتم(سلام الله علیه) سؤال کردند علل اختلاف معجزات چیست حضرت فرمود در زمان وجود مبارک موسی کلیم سحر رواج داشت وجود مبارک موسای کلیم(سلام الله علیه) یک کاری آورد که همه سحرها را به هم بزند در زمان حضرت مسیح(سلام الله علیه) پزشکی و طب رواج داشت وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) کار پزشکی کرد که بساط همه پزشکان تجربی را به هم بزند و آنها را وادار کند به خضوع در برابر یک طب الهی و همچنین در جریان فصاحت و بلاغت درباره ظهور پیامبر اسلام(صلّی الله علیه و آله و سلّم) در زمان حضرت یوسف هم ظاهراً جریان رویا و تعبیر رویا از این قبیل بود به شهادت اینکه این زندانیها وقتی که این معنا را در عالم رویا دیدند نگفتند که اینها دیگر اضغاث و احلام است اینها را بگذاریم کنار باورشان این بود که رویا حق است یک عده کارشناسانی در مصر هستند که رویا شناس باشند و معبر خوبی باشند و وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را هم به عنوان کارشناس تعبیر رویا تلقی کردند که ﴿انا نراک من المحسنین﴾ یعنی این رشته را خوب بلدی حالا آنها از چه راه کشف کردند مطلب دیگر است یک وقت است که طبق بحثهای گذشته احسان به این معناست یعنی کسی که دارای خلق حسن است یک، که دیگر فعل، فعل لازم است متعدی نیست احسن یعنی فعل فعلاً حسنا تخلق بخلق حسن که خودش مقام است نظیر اینکه وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «واعبد الله کانک تراه فان لم تکن تراه فانه یراک» که از این به عنوان مقام احسان یاد میکنند که مادون مقام شهود است یک وقتی است احسان به معنای اینکه نسبت به دیگری کسی کار خیر انجام بدهد ﴿ان الله یأمر بالعدل والإحسان﴾ احسان کردن نسبت به غیر تفضل کردن اعطا کردن گذشت کردن اینها احسان به غیر است این دو وجه که در بحثهای قبل ذکر شد باید با یک مقدمه مطوی ثابت بکند که اگر کسی محسن بود به معنای اول یا محسن بود به معنای دوم یا جامع بینالاحسانین را داشت به معنای سوم چگونه او تعبیر رویا بلد است این باید روی تلازم ادعا بشود که غالباً مردان وارسته از این رشته باخبرند و اینها که از یک مقدمه مطوی به عنوان تلازم این مطلب ثابت بشود که زندانیها وجود مبارک یوسف(سلام الله علیه) را شایسته تعبیر رویا دیدند اما اگر محسن یعنی کارشناس این رشته یک بیان نورانی از حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که «قیمة کل امرئٍ ما یحسنه» ارزش هر کسی به هنر اوست نه ما یعلم یک خطاط ارزشش به همان است یک راننده ارزشش به همان است یک فقیه ارزشش به همان است «ما یحسنه» نه ما یعلمه و ما یعرفه یعنی این رشته را خوب بلد است نه در این رشته درس خوانده این رشته را خوب بلد است میتواند به خوبی انجام بدهد ارزش هر کسی به هنر اوست خلاصه «قیمة کل امرئٍ ما یحسنه» محسن یعنی کسی که این هنر را دارد این رشته را بلد است آنها گفتند ما تو را کارشناس این رشته میبینیم که تو میتوانی رویا را تعبیر کنی حالا مقدمات مطوی لازم است که چگونه آنها فهمیدند که این فحل این رشته است این ﴿انا نراک من المحسنین﴾ اگر به این معنا باشد با آن ﴿نبئنا بتأویله﴾ سازگارتر است ولی اگر محسن به معنای اول یا دوم یا جامع بین اول و دوم باشد یک مقدمه مطوی باید اینجا اضافه کرد که خب چه تلازمی است بین کسی که دارای خلق حسن است یا کسی که نسبت به دیگران کار خوب میکند یا جامع بین الحسنین است یک چنین آدمی کارشناس تعبیر رویا باشد پس از اینکه رویا در نزد مصریها حق بود یک، و رویا در نزد مصریها کارشناسی داشت که یک عدهای کارشناس فن تعبیر بودند دو، این حرفی در آن نیست برای اینکه اگر آنها میگفتند رویا جزء خیالات است چیزی نیست به دنبال تعبیر و معبرش نمیگشتند الآن منتها باید ثابت کرد که از چه راهی آنها فهمیدند که این محسن است این یک قضیه شخصی است و مربوط به خود آنهاست این راه آسانتر است تا ما بگوییم محسن به معنی اول یا دوم یا سوم است ﴿انا نراک من المحسنین﴾
پرسش ...
پاسخ: نه چون آخر ممکن هست اینها محتمل هست اما حالا چون قبلاً رویای تعبیر رویایی داشته باشند و کارشناسی این رشته را از او یاد گرفته باشند نیست احسان به معنی اول یا دوم یا جامع من الاحسانین را ممکن است از آنجا گرفته باشند اما این معنای اخیر را آنها از کجا یاد گرفتند مطلب دیگر این است که انسان چه مؤمن چه کافر چه ملحد چه موحد بالأخره آن فطرتش ممکن است مستور باشد ولی معدوم نخواهد شد یعنی هیچ کس آن چراغ توحیدیاش خاموش نمیشود کم نور و کم سو میشود اما تاریک نمیشود چون فرمود ﴿لا تبدیل لخلق الله﴾ اینچنین نیست که کسی بتواند ملحد بشود و دستگاه خلقت را عوض بکند طوری که اصل فطرت نابود بشود این با نفی جنس بیان شده ﴿فأقم وجهک للدین حنیفا فطرت الله التی فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله﴾ این نفی جنس برای آن است که نه خدای سبحان عوض میکند نه دیگری اما خدای سبحان عوض نمیکند در عین حال که قادر است عوض نمیکند چون به احسن تقویم آفرید ﴿لقد خلقنا الإنسان فی أحسن تقویم﴾ دیگری عوض نمیکند چون قدرت تغییر ندارد لذا با نفی جنس بیان شده ﴿لاتبدیل لخلق الله﴾ این فطرت خاموش شدنی نیست ضعیف میشود مستور میشود ﴿قد خاب من دساها﴾ میشود ولی نابود نمیشود
پرسش ...
پاسخ: همانطور دیگر دفن کردند اینها مستور کردند لذا در مقام احتجاج اینها حرفی برای گفتن ندارند جریان حضرت ابراهیم هم همینطور بود وقتی که بتها را شکست فرمود ﴿فسئلوهم ان کانوا ینطقون﴾ آنجا هم ﴿ثمّ نکسوا علی رءوسهم﴾ سرافکنده شدند بالأخره انسان فطرت اصلی را قدرت تغییر ندارد دفن میکند نه قد خاب من اعدمها بلکه ﴿قد خاب من دساها﴾ تدسیس بکند دسیسه بکند مدسوس بکند یعنی اغراض و غرایز فراوانی انباشته بکند این فطرت را در بین اغراض و غرایز دفن بکند یک مشت اغراض و غرایز روی او بگذارد و بریزد و این را زنده به گور بکند ولی زنده است هیچ وقت این نابود نمیشود و یوم القیامه سر درمیآورد
پرسش ...
پاسخ: آن همینطور است تغییر خلق الله تقدیم و تأخیر میشود در روایات حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که مؤمن و منافق فرقشان این است که اینها صفحه را به هم میزنند خدای سبحان عقل را جلو قرار داد قلب را جلو قرار داد زبان را پشت سر قرار داد فرمود فرمانده کل قوا در ساختار انسان عقل و قلب است او باید تصمیم بگیرد او باید فتوا بدهد دست و پا و اعضا و جوارح اقدام بکنند این ﴿فلیغیرنَّ خلق الله﴾ میتواند این باشد این امام را مأموم بکند مأموم را امام بکند یکی را منصوب بکند یکی را معزول بکند این زبان را ببرد جلو قلب را ببرد پشت سر کار منافق همین است یک عده اول میگویند بعد فکر میکنند میبینند بعد شد پشیمان میشوند یک عده اول فکر میکنند و بعد میگویند و همیشه خوشحال هستند و هرگز پشیمان نمیشوند این تغییر و تقدیم سمتها و پستها و عزل و نصبها این ممکن است و شیطان گفت من کاری میکنم که اینها ﴿فلیغیرن خلق الله﴾ اما حالا نابود بکنم اصل فطرت را اینچنین نیست بنابراین چه موحد چه ملحد آن فطرت را دارا هستند و در قیامت ظهور میکند در برزخ ظهور میکند عندالاحتضار ظهور میکند و عند النوم هم کم و بیش ظهور میکند آن حق را ممکن است ببیند خدای سبحان ﴿فألْهمها فجورها و تقواها﴾ را که از بین نبرده الان هم هست این فطرت آن ﴿فألهمها فجورها و تقواها﴾ هست وقتی شواغل حسی برطرف شد در عالم رویا این شخص یک واقعیتی را میبیند اما این مربوط به خاطرات و ملکات روز نیست گرچه این دو نفر یکی در مطبخ و تهیه غذای فرعون مصر و عزیز مصر کوشش میکرد و یکی در آبدارخانه او بود و شربت به او میداد یا شراب به او میداد ولی اینها هر دو مشغول کار خودشان بودند فکر خودشان بودند اما آزادی و اعدام اینها دیگر جزء اضغاث و احلام نیست اینها دیگر مربوط به آینده اینهاست آینده اعدام میشوند یا آزاد میشوند در آینده نزدیک یا آینده دور این را هرگز جزء اضغاث و احلام نبود این را فهمیدند منتها اگر انسان وارسته بودند بدون حجاب میفهمیدند ولی چون در این حد بودند با حجاب فهمیدند آن معبر باید عبور بکند این حجابها را کنار بزند به آن اصل واقعیت برسد لذا مسئله رویا برای آنها به عنوان یک اصل مطرح بود حالا همانطوری که قبلاً هم اشاره شد سیدنا الاستاد (رضوان الله علیه) یک بحث مبسوطی درباره رویا دارند که آن به خواست خدا جداگانه مطرح میشود اما این از سنخ ظهور ملکات نیست بلکه با اعلام غیب همراه است یک بیان لطیفی را مرحوم شیخ مفید(رضوان الله تعالی علیه) که میتوان ایشان را معلم اول فن شریف کلام علم کلام دانست ایشان در تفسیر سورهٴ مبارکهٴ یوسف دارند البته ایشان کتاب تفسیری به این صورت ندارند ملتقطاتی در کتابهای شریف ایشان هست در بحثهای کلامی آنها را جمع کردند یک جلد به عنوان تفسیر وگرنه تفسیر مصطلح و تفسیر ترتیبی یا تفسیر موضوعی به این صورت ندارند در این کتابی که کنگره مرحوم شیخ مفید چاپ کرده است در بخش سورهٴ مبارکهٴ یوسف اولین بحثی که دارد به عنوان حجّیة الرویاست داستانی را مرحوم شیخ مفید نقل میکند میفرماید من که جلسه درس داشتم عدهای از اولاد انصار در کلاس درس من حاضر میشدند و فن کلام یاد میگرفتند روزی یکی از اینها گفت من دیشب با طبرانی شیخی از زیدیه گفتگو میکردم این استادی که از فرقه زیدیه بود به من میگفت که «انتم یا معشر الامامیه حنبلیة» شما همان تفکر حنبلی را دارید ولی معذلک حنبلی را مسخره میکنید «و انتم تستهزءون بالحنبلیة» این جوان انصاری که شاگرد مرحوم شیخ مفید بود گفت من به او گفتم کیف ذلک چطور ما حنبلی هستیم و حنبلی را مسخره میکنیم ما امامیه هستیم گفت برای اینکه «لان الحنبلیة تعتمد علی المنامات» آنها به خواب تکیه میکنند «و انتم کذلک» شما هم اینچنین هستید «و الحنبلیة تدعی المعجزات لاکابرها و انتم کذلک» سه «و الحنبلیة تری زیارة القبور والاعتکاف عندها» عند القبور «و انتم کذلک» کاری که حنابله میکنند شما هم میکنید و فرقی بین شما و حنبلیه نیست ولی معذلک حنبلیه را مسخره میکنید این طلبه به مرحوم شیخ مفید گفت که «فلم یکن عندی جواب ارتضیه فما الجواب» من با این استاد زیدی در فن کلام که مورد سؤال قرار گرفتم با این مطالب رو به رو شدم جواب چیست مرحوم شیخ مفید(رضوان الله علیه) «قال الشیخ ادام الله عزه فقلت له» فرمود من به این طلبه گفتم «ارجع الیه» برو به این شیخ زیدیه این حرفها را بزن بگو «قد عرضت ما القیته الی علی فلان» علناً هم بگو بگو که این سؤالات و اشکالات شما را من به استادم شیخ مفید گفتم و شیخ مفید در جواب من اینها را گفت چون شیخ مفید یک زبان آزادی داشت اول تند حمله کرد بعد دانه دانه همه اینها را پاسخ داد فرمود به او بگو «ان کانت الإمامیة حنبلیة بما وصفت ایها الشیخ» ای شیخ زیدیه اگر امامیه حنبلی است برای اینکه به زیارت قبور احترام میگذارد به اعتکاف عند القبور احترام میکند و بر منامات تکیه میکند به معجزات تکیه میکند «فالمسلمون بأجمعهم حنبلیة» پس همه مسلمانها حنبلی هستند برای اینکه رویا فی الجمله نه بالجمله کما سیعطی رویای فی الجمله نه بالجمله کما سیعطی حق است عند المسلمین زیارت قبور حق است عند المسلمین معجزات برای اکابر مسلمانها مثل اهل بیت(علیهم السلام) حق است عند المسلمین اگر این است «فالمسلمون باجمعهم حنبلیة والقرآن ناطق بصحة الحنبلیة و صواب مذاهب أهلها» برای اینکه اما درباره رویا درباره رویا «و ذلک ان الله تعالی یقول ﴿اذ قال یوسف لابیه یا ابت انی رأیت احد عشر کوکباً﴾» تا آخر آیه میفرماید «فاثبت الله جل اسمه المنام و جعل له تأویلاً عرفه اولیاؤه و اثبتته الانبیاء و دانت به خلفاءهم و أتباعهم من المؤمنین واعتمدوه فی علم ما یکون و أجروه مجری الخبر مع الیقظه و کالعیان له» فرمود این مطلبی است که خدا در قرآن فرموده انبیا پذیرفتند ائمه پذیرفتند خلفایشان پذیرفتند علما پذیرفتند مؤمنون پذیرفتند و رویا را به منزله خبر در بیداری بلکه به منزله مشاهده میدانند منتها رویایی که شرایطی دارد دیگر خب مگر ما نمیگوییم خبر حجت است اما هر خبری را که نمیگوییم که بالأخره خبر یک سند احراز بشود یک، جهت صدور احراز بشود دو، دلالت احراز بشود سه، یک چنین خبری میشود حجت رویا هم باید همین عناصر سهگانه را داشته باشد و مانند آن باز درباره رویا «و قال سبحانه ﴿و دخل معه السجن فتیان قال أحدهما انی ارانی﴾ تا آخر آیه «فنبأهما(ع) بتأویله و ذلک علی تحقیق منه لحکم المنام و کان سؤالهما له مع جهلهما بنبوته دلیلا علی ان المنامات حق عندهم» هنوز وجود مبارک یوسف به عنوان پیغمبر شناخته نشده آنها که نبوت او را نمیدانستند ولی آنچه که از پیشینیان رسیده بود و درمصر رایج بود این بود که رویا حق است و تعبیری دارد و یک عده کارشناسانی هم هستند که معبر رویایند «والتاویل لاکثرها صحیح اذا وافق معناها» سوم «و قال عز اسمه ﴿و قال الملک انی أری سبع بقرات سمان﴾» تا آخر آیه «ثم فسرها یوسف(علیه السلام) و کان الامر کما قال» چهارم «و قال تعالی فی قصة ابراهیم و اسماعیل[(علیهم السلام)] ﴿فلما بلغ معه السعی قال یا بنی انی أری فی المنام﴾» تا آخر آیه «فأثبتا(ع)» یعنی این خلیل و ذبیح(سلام الله علیهما) این دو پیامبر فاثبت ابراهیم و اسماعیل رویا را «و أوجبا الحکم» را «و لم یقل اسماعیل لأبیه(ع) [(علیهم السلام)] یا ابت لا تسفک دمی برؤیا رأیتها» وجود مبارک اسماعیل به حضرت خلیل(سلام الله علیهما) نگفت پدر تو با یک خواب میخواهی خون مرا بریزی؟ نگفت که تا او بگوید خواب ما حجت است اصلاً سؤال نکرد معلوم میشود برای حضرت اسماعیل هم تثبیت شده بود که این رویا حق است یک وقت است که سؤال میکند او میگوید پدر من پیامبرم معصومند انبیایی که معصومند از گزند وسوسه شیطان و نفوذ شیطنت مصونند بعد ثابت میشود اصلاً چنین حرفی نزد که چرا خون مرا به وسیله خواب میخواهی بریزی «فان الرؤیا قد تکون» نگفت که رویا «قد تکون من حدیث النفس و أخلاط البدن و غلبة الطباع بعضها علی بعض» این حرفها را نزد هر دو پذیرفته بودند پس طبق آیاتی که درباره ابراهیم و اسماعیل و یوسف و زندانیان و عزیز مصر و خواب درباریان مصر این مجموعه نشان میدهد که رویا فی الجمله حق است نه بالجمله «فقول الامامیة فی هذا الباب ما نطق به القرآن» است پس اگر امامیه به رویا فی الجمله یعنی به عنون قضیه محمله که در حکم قضیه جزئیه است باور دارد برای اینکه ریشه قرآنی دارد «و قول هذا الشیخ هو قول الملاء من اصحاب الملک حیث قالوا ﴿أضغاث أحلام﴾ این کسی که میگوید رویا اثری ندارد این حرف آن علمای دربار و مشایخ سوء را دارند میزنند که میگویند ﴿أضغاث أحلام﴾ است ﴿و ما نحن بتأویل الأحْلام بعالمین﴾ آنکه به خواب بهانه میدهد جزء شیوخ دربار فرعون است نه کسی که به خواب احترام میکند این یک وقت است که کسی میگوید خبر حجت نیست خب این بسیاری از احکام را ناچار است نادیده بگیرد اما محققینی که میگویند خبر حجت است که به نحو موجبه کلیه نمیگویند نمیگویند بالجمله میگویند فی الجمله یعنی خبری که این عناصر سهگانه را دارد صدورش مسلم جهت صدورش مسلم دلالتش مسلم یک چنین خبری حجت است پس «و قول هذا الشیخ هو قول الملاء من اصحاب الملک حیث قالوا «أضغاث احلام» یک، مرحوم شیخ مفید میفرماید «و معذلک فانا لسنا نثبت الاحکام الدینیة من جهة المنامات» خب چه وقت امامیه با خواب احکام شرعیاش را درست میکند فقهش را درست میکند آن یک رشته خاصی دارد یک تعبیر خاصی دارد یک دستورات مخصوص دارد ما که فقهمان و احکاممان که با خواب درست نمیشود و معذلک فانا لسنا نثبت الاحکام الدینیة من جهة المنامات و انما نثبت من تأویلها ما جاء الاثر به عن ورثة الانبیاء(ع)»[(علیهم السلام)] یک رویایی که شرایط صدق در آن باشد جزء مبشرات باشد نشانههایش از انبیا و ائمه و خلفایشان رسیده باشد ما به این رویاها احترام میگذاریم و اما درباره معجزات گفتید که معجزات را منکرند خب این معجزاتی که برای موسای کلیم بود این معجزاتی که برای مادر موسای کلیم بود اینها را چه انکار میکنید که اینها دیگر از بحث فعلی ما دور است و در جریان حضرت مریم آن معجزاتی که برای حضرت مریم بود و جریان حضرت عیسی آن معجزاتی که برای حضرت عیسی بود اینها که فعلاً از بحث کنونی ما بیرون است و درباره زیارت قبور فرمود همه مسلمانها نقل کردند تنها ما امامیه که نقل نمیکنیم که همه مسلمانها «فقد اجمع المسلمون علی وجوب زیارة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» آخر ایشان فتوا به وجوب میدهند یعنی کسانی که چه مدینه قبل چه مدینه بعد باشند اینها نباید بگویند که حالا ما حجمان را انجام دادیم مکه واجب است رفتن حج عمره مثلاً واجب است مدینه مستحب است حالا بقیع یک حساب دیگری دارد ولی ایشان میفرمایند «قد اجمع المسلمون علی وجوب زیارة رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) حتی رووا من حج و لم یزره متعمدا فقد جفاه و ثلم حجه بذلک» حجش منسلم شد سلمه برداشت شکاف برداشت «و قد قال رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) «من سلم علی من عند قبری سمعته و من سلم علی من بعید بلغته سلام الله علیه و رحمته و برکاته» فرمود کنار قبر من باشد من میشنوم از دور به من سلام بکند به من ابلاغ میکنند به من میرسد «و قال(صلّی الله علیه و آله و سلّم) للحسن(علیه السلام) من زارک بعد موتک او زار اباک او زار اخاک فله الجنة» اینها قد اجمع المسلمون بعضی از روایات است که البته ممکن است خصوص امامیه نقل کرده باشند اما اینها را هم شیعه نقل کرده هم سنی نقل کرده و غیر از شیعه فرق دیگر همهشان نقل کردند «و قال ایضا فی حدیث له اوله مشروح فی غیر هذا الکتاب تزورکم طائفة من امتی ترید به بری و صلتی فاذا کان یوم القیامة زرتها فی الموقف فأخذت بأعضادها فأنجیتها من أهواله و شدائده» این را هم نقل فرمود بعد فرمود «و لا خلاف بین الامة ان رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) لما فرغ من حجة الوداع لاذ بقبر قد درس [او ان درس] فقعد عنده طویلا ثم استعبر فقیل له یا رسول الله» هیچ خلافی نیست که همه نقل کردند که وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) از حجة الوداع فارق شد در بین راه مکه و مدینه در بازگشت به مدینه کنار یک قبر فرسوده و مندرسی رفته آنجا نشسته مقدار زیادی هم نشسته اشک ریخت عرض کردند یا رسول الله این قبر کیست چه کسی اینجا آمدید اینجا چه خبر است که گریه میکنید فرمود «هذا قبر أمی آمنه بنت وهب سألت الله فی زیارتها فأذن لی» خب این را که همه نقل کردند که بعد فرمود من قبلاً میگفتم زیارت نکنید برای اینکه مشکلات شرک و اینها بود الان بساطش برچیده شد یک بحث مبسوطی است که بعد ملاحظه میفرمایید بعد مرحوم شیخ دارد که فرمود این حرفها را جمله به جمله حفظ بکن برو به شیخ زیدیه بگو «و هذا الشیخ لم یقصد بکلامه الامامیه» این نخواست بگوید امامیه را تحقیر بکند بگوید امامیه حنبلی هستند این خواست اصلاً امت را تحقیر بکند نه امامیه را برای اینکه امت به این اصول معتقد دیگر به معجزات معتقد است حالا اینها بعضیها یک کجراههای دارند یک حرف دیگر است وگرنه امت اسلامی این است چون همهشان از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) این را نقل کردند و دیدند آن قدمایشان «و هذا الشیخ لم یقصد بکلامه الامامیة و لکنه قصد الامة و نصر البراهمة والملحدة» این به فکر چه بداند چه نداند چه بخواهد چه نخواهد این آب در آسیای براهنه هند انداخت براهنه منکر این معجزه و نبوت و وحی و اینها هستند دیگر این چه بخواهد چه نخواهد آب در آسیاب آنها انداخته «مع انی اعجب من هذه الحکایه عنه و انا اعرفه یمیل الی مذهب ابی هاشم» من این شیخ را میشناسم این به طرف ابی هشام مایل است آخر این چه حرفهایی است که میزند «ویعظمه و یختاره و أبو هاشم یقول فی کتابه المسألة فی الامامة» این است این شیخ به ابو هشام مایل است ابو هشام هم خلافت ابوبکر را به یک خواب جعلی آبکی بسته آخر اینها معلوم نیست چطور حرف میزنند که «و انا أعرفه یمیل الی مذهب أبی هاشم و یعظمه و یختاره و أبو هاشم یقول فی کتابه» همان کتاب معروف گروه خودشان «المسألة فی الامامة» این است که «أن ابابکر رأی فی المنام کأن علیه ثوباً جدیداً علیه رقمان ففسره علی النبی(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» فقال له ان صدقت رؤیاک تبشر بخیر و تلی الخلافة سنتین» ابوبکر در عالم رویا دید که مثلاً یک پیراهنی است که دو رقم در آن هست دورنگه است و رسول خدا ـ معاذالله ـ مثلاً تعبیر کرده باشد تو بعد از من خلیفه میشوی و دو سال هم خلافت تو طول میکشد فلم یرض شیخه ابوهاشم ان أثبت المنامات حتی أوجب بها الخلافة و جعلها دلالة علی الامامة» خب همین شیخ زیدی به آن ابو هاشم عشق میورزد او را بزرگ میداند تعظیمش میکند در حالی که ابو هاشم همین خواب جعلی آبکی را درباره خلافت ابوبکر نقل کرده آن وقت از این طرف این میآید به ما امامیه اعتراض میکند «و جعلها دلالة علی الإمامة فیجب علی قول هذا الشیخ الزیدی عند نفسه ان یکون ابو هاشم رئیس المعتزله عنده حنبلیا بل یکون عنده ابوبکر حنبلیا» و به زعم شما که هر کسی به خواب تکیه میکند حنبلی است باید بگوییم ـ معاذالله ـ رسول الله هم حنبلی است برای اینکه شما این را جعل کردید بالأخره دیگر شما این خواب آبکی را درست کردید دیگر «بل رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم)» این حنبلی است «لانه صحح المنام و أوجب به الاحکام و هذا من بهرج المقال» این از فصول المختاره مرحوم شیخ مفید است غرض آن است که اصل این رویا بوده از دیر زمان از زمان حضرت ابراهیم اینها که مسلم بوده منتها یک مقداری آن قداستش آلوده شده و در دست مصریها قرار گرفته مطلب بعدی آن است که این تعبیر برخی از مفسران عرب گفتند که این ﴿لایأتیکما طعامٌ ترزقانه إلاّ نبّأتکما بتاویله قبل أن یأتیکما﴾ این ﴿الا نبّأتکما بتاویله﴾ الا و لابد ضمیر به همان رویا برمیگردد نه به طعام چرا؟ آن اولا توقیت به طعام برای آن است که زندانی که در سلولهای انفرادی یا مثلاً جمعی زندگی میکنند در زندان هم بسته است رفت و آمد نیست تاریک است آنها طلوع و غروب و روز و شب نمیفهمند آنها یک برنامه روشنی دارند که چه وقت برای آنها جیرهشان را میآورند غذایشان را میآورند نمیشود گفت که من در اول شب به شما میگویم یا اول صبح میگویم یا اول ظهر میگویم چون آنها ظهر و شب و روز نمیفهمند اما آن طعامی که برایشان همیشه به عنوان جیره میآورند این را میفهمند و برای اینکه معلوم بشود منظور آن طعام حیرهای موظف است گفت ﴿طعام ترزقانه﴾ نه طعام که یک حلوایی ممکن است برایتان بیاورند یک غذایی ممکن است برایتان بیاورند که آن هم نامعلوم است هم اصل آوردنش نامعلوم است هم وقتش نامعلوم است قبل از اینکه غذایی به شما برسد من وقتش را نه قبل از اینکه این غذای مسلمتان برسد که این دیگر مشخص است بعد هم گفتند این طعام که تأویل ندارد پس الا و لابد این تأویل به همان رویا برمیگردد این سخنان بعضی از این جهات تأیید میکند که ضمیر تأویله به همان رویا برگردد نه طعام اما این یک موجبه کلیهای دارد و یک سالبه کلیهای سالبه کلیه اینکه هیچ وقت هیچ غضبی برای شما نمیآورند موجبه کلیه این است که در جمیع موارد این است قبل از اینکه غذا را بیاورند من به شما میگویم که غذا چیست خب اگر منظور آن بود که قبل از اینکه جیره شما برسد من به شما میگویم یعنی زود به شما میگویم حالا جیره شما ممکن است زود برسد قبل از اینکه غذای شما را بیاورند من به شما بگویم این باید میفرمود که «أنبئکم قبل ان یأتیکما طعام ترزقانه» نه اینکه یک موجبه کلیه بگوید کنارش یک سالبه کلیه بگوید یا یک سالبه کلیه بگوید کنارش موجبه کلیه ﴿لا یأتیکما طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله قبل ان یأتیکما﴾ این یک موجبه کلیه و سالبه کلیه به همراه دارد یعنی هیچ وقت غذا برای شما نمیآورند مگر اینکه من به شما میتوانم بگویم این غذایتان چیست قهراً این مساعد با همان آیهٴ 49 سورهٴ مبارکهٴ آلعمران درمیآید سورهٴ آلعمران آیهٴ 49 معجزاتی که برای حضرت عیسی ذکر میکند این است که ﴿و رسولاً إلیٰ بنی اسرائیل أنی قد جئتکم بآیة من ربکم أنی أخْلق لکم من الطین کهیئة الطیر فأنْفخ فیه فیکون طیرا بإذن الله﴾ این ﴿باذن الله﴾ به عنوان تنازع به همه میخورد نه اینکه فقط ﴿فیکون طیرا باذن الله﴾ باشد ﴿و أبرئ الأکْمه و الأبرص و أحی الموتی باذن الله﴾ این هم به عنوان تنازع مفعول واسطه است برای همه نه به این أخیر بخورد ﴿و أنبئکم بما تاکلون و ماتدخرون فی بیوتکم﴾ البته وقتی آنها هم ﴿باذن الله﴾ بود چون دو بار ﴿باذن الله﴾ گفت فحذف ما یعلم منه جایز این هم ﴿باذن الله﴾ است ﴿ان فی ذلک لایة لکم ان کنتم مؤمنین﴾ این هر غذایی که شما میخورید یا در خانههایتان ذخیره میکنید من میتوانم به شما خبر بدهم این از آن سنخ است اینها را وجود مبارک حضرت یوسف گفته تا اطمینان آنها را به این علمش که علم جزمی است جزم بکند یک، بعد هم میفرماید این را ما در جایی درس نخواندیم گرچه ممکن است فن رویا را یک کسی درس بخواند ولی این در حد یک مظنه و تخمین است آن فن اساسی تعبیر رویا جزء علوم الدراسة نیست جزء علوم الوراثه است یعنی ممکن نیست کسی درس بخواند معبر جزمی بشود چون یک آگاهی به علم غیب دارد این به قداست روح وابسته است او به کرامت روح وابسته است فن تعبیر را از نظر روانکاوی روانشناسی تا حدودی ممکن است یاد بگیرد اما اشخاص فرق میکنند شرایط فرق میکند اینها همه قضایای شخصیاند قضایای شخصی برهانپذیر نیست حداکثر نظیر طب باشد که مظنهآور است نه جزمآور اما آنطوری که وجود مبارک ابراهیم دست به کارد و چاقو میبرد با یک رویا آن نصیب آدمهای عادی نمیشود این به قداست روح وابسته است وجود مبارک حضرت یوسف برای اینکه ثابت بکند که این یک علم الهی است تنها علم مدرسه و امثال ذلک نیست علم الدراسة نیست علم الوراثة است فرمود این را مما علمنی ربی هست یک، و منشأش هم پرهیز از شرک و نفی وثنیت و صنمیت و اثبات توحید است دو، مشرکان هم به خدا معتقد بودند هم به جزا اما نه خدایی که آنها قبول داشتند خدای انبیا و اولیا بود نه جزایی که آنها قبول داشتند جزای معاد بود آنها یک خدایی قبول داشتند که شریک بردار است خب خدایی که انبیا و عقل و برهان و شهود میآورد ﴿لیس کمثله شیء﴾ است ﴿لاشریک له﴾ است در آنکه ابن هشام نقل میکند دیگران هم ذکر کردند تلبیه رسمی وثنیین در جاهلیت این بود که «لبیک اللهم لبیک لبیک لا شریک لک الا شریک هو لک» یعنی شریک داری ولی برای توست این شعار رسمی حجاج جاهلی در تلبیه بود «لا شریک هو لک تملکه و ما ملک» تو شریک داری ولی در اختیار توست این «لا شریک لک» «اللهم لبیک» مخصوص اسلام است خب آن خدایی که ﴿لیس کمثله شیء﴾ است برای او مثل باشد ﴿لا شریک له﴾ برای او شریک باشد این دیگر خدای انبیا نیست جزایی که آنها قائل بودند به سبق تناسخ برمیگشت این در لسانالعرب بخشی از آثار وثنیین را نقل میکند که این در گورکنها و این حفارها احیاناً گور میکندند برای گرفتن چیزی این در جاهلیت و اینها بود اگر کسی وضع مالیاش خوب بود برای او شمشیری مالی کنار گورش میگذاشتند که اگر یک حادثهای پیش آمد از آن مال کمک بگیرد از آن شمشیر مدد بگیرد و مانند آن حداکثر جزایی که در جاهلیت قائل بودند در حد تناسخ بود نه معاد لذا در اینجا دارد ﴿و هم بالأخرة هم کافرون﴾ دیگر لازم نبود یک را بفرماید ولی دو بار این کلمه ذکر شده است برای اینکه ثابت کند اینها اهل معاد نیستند اینها آخرتی نیستند اینها تناسخیاند یا رأساً یک عده میگویند ان هی الا حیاتنا الدنیا یا اگر هم باشند تناسخیاند ﴿و هم بالأخرة هم کافرون﴾ ﴿واتبعت ملة آبائی ابراهیم و اسحق و یعقوب ما کان لنا ان نشرک بالله من شیءٍ﴾ و این فضل خداست آن فطرت آنها که مشترک است فضل مشترک است بعضیها ﴿قد افلح من زکاها﴾ بعضیها ﴿و قد خاب من دساها﴾ ما را به این مقام رساندند تفضل الهی است ﴿ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء﴾ بلاواسطه به ما رسیده است معالواسطه به جامعه ما رسیده است پس آن فطرت فضل مشترک است به همه داده شده این نبوت و رسالت که ﴿الله اعلم حیث یجعل رسالته﴾ فضل مخصوص ماست بلاواسطه به ما داده شده و به غیر واسطه به جامعه رسیده است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است