- 482
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 35 تا 38 سوره یوسف _ بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 35 تا 38 سوره یوسف _ بخش اول
- شهود ذات الهی با توجه به ذات بسیط حضرت حق، غیر ممکن است اما شناخت ما به آیات و نشانههاست نه شناخت به ذات
- کشف و شهود عرفانی
- معرفت الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال رب السِّجن احبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و إلّا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجاهلین ٭ فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم ٭ ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه حتی حین﴾
در جریان یوسف (سلام الله علیه) تا کنون مآثر فراوانی نقل کردند و آنچه در بخشهای اخیر به او پرداختند جریان شهود یوسف (سلام الله علیه) از یک سو نسبت به اسمای حسنای الهی و شجاعت او در کنترل غریزه و شهامت آن حضرت در مقابل تهدید دشمن شهودش در کریمه ﴿و هم بها لو لا ان أی برهان ربه﴾ است و شجاعت او در کنار آن غریزه مشخص هست که خود را حفظ کرده است به عنایت الهی و شهامت او هم همین است که ﴿رب السجن احب الی مما یدعوننی﴾ به این مناسبت بحثی را سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در چهار مقام مطرح کردند که جامعه را همین شهود و شهامت و شجاعت اداره میکند و اگر امتی بخواهد امت الهی و اسلامی باشد و کشوری بخواهد دارای مدینه فاضله باشد تنها راه همین است مسائل اجرایی و قضایی و اینها بخشهای ضعیفی را به عهده دارند به مناسبت فصول چهارگانهای که اینجا مطرح کردند مسالک سهگانه اخلاقی را که در جلد اول مطرح کردند در کنار اینها بازگو شد که آن کمک بحث بود در اثنای بحث به اینجا رسیدیم که در مقام شهود آنچه که مشهود است اسمای حسنای الهی است نه آن ذات خدا آن هویت غیبیه که این اسمای حسنا تعینات او هستند به این مطلب هم اشاره شد که همه ما در گفتن و در نوشتن یک طور حرف میزنیم یک طور چیز مینویسیم ولی در تفکر عقلی به یک مطلب دیگری باید باور داشته باشیم در گفتنها و نوشتنها قبلاً اینطور بود الان اینطور است بعداً هم همین راه را داریم میگوییم هر کسی به اندازه خودش به اندازه ظرفیت علمی خود خدا را میشناسد این بهترین تعبیر است و آن شعر معروف که آب دریا را اگر نتوان کشید هم در کنار همین مطلب است لکن این حرف میانی علمای ماست که ما هم به تبع آنها همین راه را طی میکنیم همینطور حرف میزنیم همینطور میگوییم که هر کسی به اندازه خود خدا را میشناسد اما حرف نهایی این نیست که هر کسی به اندازه خود خدا را بشناسد یعنی خدای سبحان قابل تبعیض نیست اگر بسیط محض بود امرش دائر بین تمام و هیچ است هرگز بعض در آنجا راه ندارد توضیح این مطلب هم این است که در جریان اقیانوس این ممکن است که کسی نتواند تمام آب دریا را بکشد ولی به مقدار تشنگی خودش یا تشنگی مزرع و مرتعش از آب دریا استفاده میکند خب آب دریا مرکب است ساحلی دارد سطحی دارد عمقی دارد اگر یک کشاورز یا یک انسان محتاج به آب دسترسی به عمق دریا نداشت دسترسی او به ساحل دریا ممکن است ولی اگر یک اقیانوسی فرض کردیم که نامتناهی بود این اقیانوس اول ساحل ندارد سطح ندارد یکسان صدر و ساقهاش یکی خواهد بود بر فرض هم سطح و ساحل داشته باشد اگر این اقیانوس نامتناهی بسیط باشد سطح و ساحلش عین عمقش است چون بسیط است بسیط الحقیقه اولش عین آخر است ظاهرش عین باطن است هیچ فرقی بین ظاهر و باطن نیست هیچ فرقی بین اول و آخر نیست اگر دسترسی به ظاهرش ممکن است دسترسی به باطنش هم ممکن است اگر دسترسی به باطنش محال است دسترسی به ظاهرش هم محال است اگر دسترسی به اولش ممکن است دسترسی به آخرش هم ممکن است اگر دسترسی به آخرش محال بود دسترسی به اولش هم محال است یک چیزی که بسیطالحقیقه است جزء ندارد اول و آخرش عین هم است ظاهر و باطنش عین هم است امرش دائر مدار بین دو چیز است یا هیچ یا همه این فقط برای خودش ممکن است برای دیگری چون بخواهد به او راه پیدا کند باید به همهاش راه پیدا کند یعنی به کنهاش راه پیدا کند لذا راه بسته است این بیان لطیف سیّدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) در این مصباح الهدایه حرف همه عرفا و حکمای الهی است ایشان در کتاب شریف مصباح الهدایه در مشکات اولی و مصباح اول یعنی این کتاب شریف مصباح صفحه اولش المشکوة الاولی که مشتمل بر چندین مصباح است المصباح الاول من المشکوة الاولی آنجا میفرمایند «اعلم ایها المهاجر الی الله بقدم معرفت والیقین» بدان «رزقک الله بایانا الموت فی هذا الطریق المسلمین و جعلنا و ایاک من السالکین الراشدین» بدان که «ان الهویت الغیبیة الاحدیه والانغاء المورد المستکن فی غیب الهویه والحقیقة الکامله تحت سرادقات النوریه والحجب الظلمانیه فی الاماء و بطون و غیب و کموم» که «لا اسم له و لا رسم له» تا میرسند به اینجا میفرمایند این مقام ذات «غیر معروفة لاحد من الانبیا والمرسلین» هیچ پیغمبری به آنجا راه ندارد هیچ رسولی به آنجا راه ندارد «و لا معبودة لاحد من العابدین والسالکین الراشدین» هیچ انسانی ولو معصوم هم باشد آن مقام را عبادت نمیکند چون نمیشناسد تا عبادت بکند «ولا غیر مقصودة لاصحاب المعرفت من المکاشفین» هیچ کسی هم که اهل کشف و شهود است او را قصد نمیکند وقتی او را نمیشناسد چگونه قصد میکند «حتی قال اشرف الخلیقة اجمعین ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» یک مثالی که گفته میشود تشبیهی که ذکر میشود که آب دریا را اگر نتوان کشید به اقیانوس تشبیه میکنند در قبال باید این تشبیه و این تنظیر را ذکر کرد ما الان شک نداریم وقتی که نگاه کردیم آفتاب را میبینیم حتی آنهایی که گفتند آفتاب آمد دلیل آفتاب آنچه را که میبینند آفتاب است هیچ تردیدی ندارند که این آفتاب است اما این یک نظر میانی است نه نظر نهایی نظر نهایی را کارشناسان شمس باید بیان کنند آنها میگویند آنچه را که شما میبینید نور آفتاب است شعاع شمس است خود شمس را به هیچ وجه نمیشود دید حتی در حال کسوف که حاجبی دارد و کره قمر بین ما و او فاصله است من وراء حجاب هم اگر خسوف کلی نباشد یک گوشهاش پیدا باشد شما بخواهی با چشم غیر مسلح ببینی کور میشوی تازه من وراء حجاب ولی مع ذلک همه جزمشان این است که ما آفتاب را میبینیم و درست هم میگویند این حرف میانی است یک کارشناس میگوید شما شعاع آفتاب را میبینی خود آفتاب قابل دیدن نیست حالا اگر فرض این شمسی که نسبت به مجموعه نظام کیهانی بیش از یک مشت نیست میلیونها ستاره هستند که میلیونها برابر از او بزرگترند این اصلاً «کشعرة بیضاء فی بقرة سوداء» «او کشعرة سوداء فی بقرة بیضا» به تعبیر مرحوم محقق قمی در آن میرزا در قوانین این مثل معروف است یک تار مویی سفید در گاو سیاه یا یک تار موی سیاه در گاو سفید چه رقمی است این شمس در کل نظام کیهانی مثل یک تار موی سفید است در کل این مجموعه نسبت به کیهانشناسی آفتاب اصلاً قابل قیاس نیست حالا شما بیایید این آفتاب را فرض کنید یک جرم نامتناهی خب اکنون که متناهی است بیش از یک وجب نیست نمیشود بدون سلاح او را دید در حال کسوف و آنچه را که ما میبینیم شعاع اوست اگر نامتناهی بود شدت حرارتش که تمام دستگاهها را آب میکرد اصلاً فرصت نمیداد و نمیدهد به کسی دستگاه نصب کند رصد کند و مانند آن ذات اقدس الهی این است برهان مسئله هم همین بسیطالحقیقه بودن اوست اگر یک موجودی بعض داشته باشد میتوان گفت که ما به مقدار خودمان آن ذات را درک میکنیم خب اگر شما به مقدار خودتان آن ذات را درک میکنید پس ذات را تبعیض کردید یعنی گوشهای از ذات را درک کردید این برای شیء مرکب است که گوشههایش از هم جدایند اما اگر یک چیزی مادی نبود جسم نداشت وجود مثالی نداشت وجود مقداری نداشت حقیقت نوری بود مجرد محض بود بعض و بعض ندارد گوشه و گوشه ندارد یا همه است یا هیچ و چون همه محال است پس هیچ حق است این خاصیت بسیط الحقیقه بودن است روایاتی که در این زمینه است این روایات را هم ملاحظه بفرمایید تا معلوم بشود که آنجا خیلیها تلاش و کوشش میکنند که مخصوصاً کسانی که کارشان همین است و در همین زمینه چهل، پنجاه سال زحمت میکشند میبینند که اصلاً راه نیست آنجا این روایات را مرحوم محدث قمی (رضوانالله علیه) مرحوم صدوق محمد ابن علی ابن بابویه قمی (رضوان الله علیه) در آخر کتاب شریف توحیدشان نقل کردند در آنجا اگر شما درباره ذات سخن نگویید چند تا روایت است برخیها خیال میکنند که این نهی برای افراد ضعیف است یا افراد متوسط است وگرنه افراد عمیق کارشناسان آنهایی که حکیمند یا عارفند آنها مجازند میفرمایند نه کارشناس و غیر کارشناس ندارد آنجا راه باز نیست در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق صفحه 454 باب 67 عنوان باب این است «باب النهى عن الکلام والجدال والمراء فی الله عزوجل» روایت اولش این است که ابی بصیر میگوید وجود مبارک امام باقر فرمود «تکلّموا فى خلق الله و لا تکلموا فى الله فإن الکلام فى الله لایزید الا تحیرا» شما درباره خدای سبحان هر چه بخواهید سخن بگویید غیر از تحیر چیز دیگر نیست برای اینکه بسیط محض چگونه شما میخواهید این را بشناسید؟ بخواهی شهود کنی که این حقیقت نامتناهی مشهود یک شاهد متناهی نمیشود بخواهی بعضش را شهود کنی او که بعض ندارد بخواهی جزءاش را بفهمی به عنوان برهان حکمت یا کلام او که جزء ندارد پس تحدید پذیر نیست شما بخواهی از راه حد تام یا حد ناقص او را بشناسی یا باید تمام اجزایش را ذکر بکنی یا بعضی اجزایش را اگر تمام اجزایش را ذکر کردی میشود حد تام بعضی اجزایش را ذکر کردی مثلاً فصل اخیرش را میشود حد ناقص اینکه جزء ندارد پس تعریف حدی ندارد نه مشهود عارف است برای اینکه حقیقت نامتناهی را یک موجود محدود چگونه میتواند مشاهده کند چه چیز را مشاهده کند بعضش را مشاهده کند این که بعض ندارد کلش را مشاهده کند کل که نامتناهی است حالا شما از باب تشبیه معقول به محسوس این مثال را فرض کنید یک موجودی بخواهد یک حقیقت نامتناهی را درک بکند این موجود متناهی بالأخره خب ذاتی دارد فهمی دارد و مبادی فهم دارد یک چیزی درک میکند آن امر نامتناهی مبادی قبل او را فراگرفته فرو برده و در رفته مبادی بعد او را فراگرفته فرو برده و در رفته خود او صدر و ساقه او فرا گرفته فرو برده و در رفته این بیچاره این وسط غرق شده این آن «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» را انسان میتواند بگوید که وجه خداست فیض خداست او را به قدر تشنگی میتوان چشید نه همهاش را این فیض خدا که نامتناهی است این چون نامحدود است دیگر قبل را گرفته بعد را گرفته خود انسان و فهم انسان و مدارک انسان و شعور انسان و مقدمات انسان و استدلال انسان همه را فراگرفته فرو برده و در رفته اینجا که نمیماند که «داخل ... لا بالممازجه» خاصیت یک امر نامتناهی همین است امر نامتناهی حد بردار نیست هر جا باشد سلطنت خودش را حفظ میکند خودش خودش است ما در مفهوم یک امر ضعیف داریم مفهوم چون امر ضعیف هست همه جا هست اما هر جا رفته رنگ همان جا را گرفته مثل مفهوم شیء از مفهوم شیء عامتر چیزی نیست شیء یعنی چیز این مفهوم شیء «داخل فی الاشیاء» اما «بالممازجه» شما هر چه داشته باشید موجود آسمانی باشد زمینی باشد عنوان شیء بر او صادق است «الحجر شیء، الشجر شیء، البدن شیء الروح وشیء النبوة شیء، الرسالة شیء، العصمة شیء الملک شیء، الفلک شیء» شیء بر همه صادق است «لکن بالممازجة» یعنی شما وقتی که به این امور میپردازید میبینید این دو تا مفهوم بر او صادق است میگویید «هذا حجر هذا شیء هذا شجر هذا شیء هذا ارض هذا شیء هذا سماء هذا شیء» این مفهوم شیء «داخل فی الاشیاء بالممازجة» هر چیزی در عالم فرض بشود شیء بر او صادق است منتها ممزوج اوست یعنی این در عین حال که شجر است شیء هم هست اما آن حقیقت نامحدود فیض خدا وجه خدا همه جا حضور و ظهور دارد ظاهر و باطن را میگیرد ولی سلطان است هیچ جا رنگ هیچ چیز نمیگیرد ﴿وَهو الذی فی السماء إلٰه و فی الارض إلٰه﴾ نه هو الذی فی السماء سماء و فی الارض ارض.
پرسش ... پاسخ: امر شیء اینطور است شیء هو الذی فی السماء شیء هو الذی فی السماء سماءٌ و فی الارض ارض اما وجه خدا و نور خدا ﴿وهو الذی فی السماء الهٌ﴾ نه فی السماء سماءٌ هو الذی فی الجسم اله نه فی الجسم جسمٌ هو الذی فی الروح اله نه فی الروح روحٌ همه جا هست و هیچ رنگی نمیگیرد «داخل فی الاشیاء لابالممازجه» آن وقت یک چنین موجودی که تازه فیض خداست انسان نمیتواند با او کنار بیاید ناچار است میگوید که به قدر تشنگی ما میچشیم این درست است نسبت به وجه خدا اما او اصلاً مهلت نمیدهد به کسی خود وجه هم در آنجا مستهلک است اینها که به کمال انقطاع رسیدند مگر قدشان چقدر است یک موجود متناهی است این موجود متناهی به مقام فنای محض رسیده است به تعبیر دیگران بعد از مقام فنا مراحل فراوان خطرات و عقبههای کعود زیادی است حالا هیچ حالا تازه رسیده به کمال انقطاع فنا این موجود فانی خودش را نمیبیند نابود که نشده چون نابودی که کمال نیست فنا کمال است فنا یعنی تعیّن خود را نمیبیند خب تعیّن خود را نمیبیند ولی این محدودیت حجاب اوست او بیش از این نمیتواند درک داشته باشد منتها خودش را درک نمیکند تمام درکهای او متوجه بیرون است این به اندازه خودش درک میکند وقتی به اندازه خودش درک بکند آن مدرک باید اندازهپذیر باشد که بگوییم این شخصی که فانی شد و تعیّن خودش را نمیبیند به کمال انقطاع رسیده است نه یعنی نابود شد تعیّن خودش را نگاه نمیکند آن مدرک را به اندازه خود درک میکند پس آن مدرک اندازهپذیر است آنی که اندازهپذیر است وجه خداست فیض خداست که قابل تقسیم و تجزیه و امثال ذلک است اینکه مرحوم صدرالمتألهین چه در اسفار چه در شرح اصول کافی چند بار میگوید «و لم اری علی وجه الارض من له علم و بسیط الحقیقه» این «قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء» میفرماید من تا کنون حالا ممکن است بعدها کسی بیاید من کسی را روی زمین سراغ ندارم که به کنه این قاعده برسد شما میبینید غالب عالمان دینی ما همین حرف را میزنند که هر کسی به اندازه خودش خدا را میفهمد بله به اندازه خودش میفهمد اما او اندازه ندارد یا هیچ یا همه اگر شما اقیانوسی فرض کردید که نامتناهی بود و ساحلش و سطحش عین عمقش بود چنین اقیانوسی یا همه یا هیچ دیگر نمیشود گفت ما یک لیوان آب به اندازه تشنگیمان میگیریم این یک لیوان آب را از کجایش میخواهید بگیرید از ساحل بگیرید این بحر مسجود ساحل ندارد از سطحش بگیرید این بحر نامتناهی سطح ندارد بر فرض سطح و ساحل داشته باشد این ساحل و سطح عین عمقند اگر دسترسی شما به عمق محال است دسترسی شما به سطح هم محال است این ﴿هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن﴾ که در آیات هست در بیانات نورانی حضرت امیر تبیین شده است که حالا مقداری هم از نهج البلاغه میخوانیم که معلوم بشود سطح ظاهر و عمق باطنش یکسان است در همین روایت اولی فرمود کلام درباره خدا جز حیرت چیز دیگر نمیآورد روایت دومش این است که وجود مبارک امام باقر فرمود «تکلموا فى کل شىء» یعنی در هر چیزی میتوانید سخن بگویید «ولاتکلموا فى الله» این نهی ارشادی است یعنی نرو که نمیشود خودت را به زحمت نینداز البته آن مشکلات بعدی را هم چون به همراه دارد میتواند صبغه نهی تحریمی و اینها هم داشته باشد حکم فقهی هم از آن در بیاید فرمود نرو که نمیشود بگوییم من به اندازه خودم در دریا غوص میکنم این دریا اندازه ندارد تا بگوییم من یک متر میروم این یک مترش یعنی همه شما خیال کردید که بسیط الحقیقه مثل اقیانوس نامتناهی است این را در حد مثال ذکر کردند که ما بفهمیم اگر اقیانوس نامتناهی بود و بسیط الحقیقه بود دیگر کسی نمیتواند بگوید من به اندازه خودم غوص میکنم به اندازه خودت کجا میخواهی بروی؟ هر جایی او دست بزند عین همه است یعنی همه لذا فرمود «و لاتکلموا فی الله»
پرسش ... پاسخ: خب آخر وجود را گفتند درجاتی دارد آن درجات حقیقت تشکیکی دارد درجاتی دارد دیگر بسیاری از اینها فیض ذات اقدس الهی هستند او رفیع الدرجات ذوالعرش است این درجات وجودی که فیض او هستند اسمای حسنای او هستند تا برسد به عرش و فرش و لوح و قلم و اینها، اینها همه محدودند قابل شناخت هستند حالا برای ما قابل شناخت نباشند برای انبیا اولیا انسانهای کامل (علیهم السلام) قابل شناختند اما آن مقام نامتناهی که حتی مقام و ذات و اینها هم نمیشود از آن تعبیر کرد آن هویت مطلقه این راه به احدی نخواهد داشت روایت دوم این باب این بود روایت سوم هم که باز از وجود مبارک امام باقر است این است که «اذکروا من عظمة الله ما شئتم و لا تذکروا ذاته فانکم لا تذکرون منه شیئاً الا و هو اعظم منه» هر چه را شما ذکر کنی او از این بزرگتر است او چون نامتناهی است از این بالاتر است بگویید که من بعضش را فهمیدم او هم که بعض ندارد روایت چهارم این باب وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند «خرج رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) علیٰ اصحابه» دید یک عده از اصحاب اینها یک جلسهای دارند فرمود «ما جمعکم؟» چه چیز شما را جمع کرده؟ اینجا درباره چه چیزی بحث میکنید؟ «قالوا اجتمعنا نذکر ربنا و نتفکر فى عظمته» ما درباره خداشناسی سخن میگوییم فرمود «لن تدرکوا التفکر فى عظمته» شما تازه به کنه عظمت او هم نمیتوانید برسید با اینکه این همه آیات و روایت در وصف خداست این اسمای حسنای جوشن کبیر در وصف خداست شما آیهای پیدا نمیکنید حالا شاید الا شذّ و ندر که اسمای حسنای الهی در او نباشد خب اینکه گفتید تدبر کنید در قرآن اینها که اسمای الهی است اوصاف الهی بله همه اینها راه باز است درباره علیم قدیرحی اینها تعینات الهی است اسمای حسنای الهی است درباره اینها میشود بحث کرد البته اسمای ذات نه بالاکتناه اما درباره ذات خدای سبحان به تعبیر سیّدنا الاستاد اصلاً اسم ذات خدا را قرآن هیچ مطرح نکرده گاهی به عنوان هو و عبده اشاره کردند چون الله اسمی است از تعینات الهی حتی ایشان دارند این همه براهینی که خدای سبحان در قرآن کریم به عنوان اثبات ذکر میکند همه برای توحید است اصل اینکه هویت مطلقه نامتناهی هست آن بین الرشد است او انکارناپذیر است آن روایتی هم که مرحوم کلینی نقل کرده است که «عارف بالمجهول معروفٌ عند کل جاهل» این است پیش هر منکر خدایی خدا مقبول است منتها بیچاره نمیداند که خدا کیست چه اینکه خدای سبحان هر مجهولی را عالم است
پرسش ... پاسخ: نه دیگر
پرسش ... پاسخ: بله اولاً این حدیث در جوامع روایی ما نیست در بیانات علما هست مرحوم مجلسی در بحار نقل میکند اما در تحت عنوان بیان نقل میکند نه به عنوان حدیث یا از مرحوم شیخ بهایی (رضوان الله علیه) است یا از مرحوم خواجه نصیر کلمات علماست هنوز به عنوان حدیث این پیدا نشده در بحار هست اما ذیل بیانٌ هست بعضیها خیال کردند این در بحار هست بله در بحار یکی دو جا هست اما در تحت عنوان بیانٌ هست نه به عنوان حدیث لذا شمارهای نخورده این نیست و اما اینجا درباره آنجا هم که دارد به قدر معرفت شناختیم درباره اسمای حسناست و نور السمٰوات والارض اسمای الهی همینطور است اسمای الهی را هم که نمیشود اکتناه کرد آنجا نسبت به آن صادق است.
پرسش ... پاسخ: توحید حقیقی همین است که «العجز عن المعرفة معرفةٌ» چون همه اینها نشانه آن است دیگر همه این اسمای حسنا این هزار و یک اسم یا کمتر و بیشتر همه نشان آن بی نشان است ما چیزی در عالم نداریم که او را نشان ندهد تعبیر قرآن کریم از هر موجودی به عنوان آیت است نشان اینطور نیست الان این بنا نشان بنّا است اما یک نشان محدود است یعنی وقتی این بنا سرپاست نشان معمار و مهندس است اگر یک دویست سیصد سال بگذرد این بناها تخریب بشود این مصالح ساختمانی گوشه و کنارها برود هیچ کدام از اینها بنّا و معمار را نشان نمیدهند ولی موجودات عالم در هر حالی در هر وضعی در هر شرطی در هر کم و کیفی خدا را نشان میدهد ما الان چمن آب را نشان میدهد اما در یک مقطع وقتی پژمرده شد و کندند و دور انداختند و به صورت یک خاکستر درآمد یا به صورت خاشاک درآمد دیگر آب را نشان نمیدهد که اگر چمن آیت آب است مادامی که سبز است آب نماست وقتی رخت بربست و پژمرده شد و خاک شد دیگر آب را نشان نمیدهد ولی موجودات عالم در هر شرایطی در هر مقطعی خاک هم بشود خدا نماست چمن هم بشود و خدا نماست ذراتش در عالم پراکنده بشود خدا نماست چیزی در جهان نیست که آیت حق نباشد این همان معرفت ماست بخواهیم به ذیالآیه راه پیدا کنیم راه نیست در چندین روایتی که در این باب هست روایت همین مساق است روایت هفتمش که باز محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) نقل میکند این است که «تکلموا فى ما دون العرش ولاتکلموا فى ما فوق العرش» آن خدایی که ﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾ درباره او سخن نگویید «فان قوماً تکلموا فی الله عزوجل فتاهوا» اینها گرفتار تیح و حیرت شدند «حتی کان الرجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه» یک کسی روبهروی او با او سخن میگفت این با پشت سریش جواب میداد این عقلش را از دست داد روایت نهم این باب دارد که وجود مبارک امام صادق فرمود «و أن الی ربک المنتهی» نفرمود و ان الی ربک منتهً این «المنتهی» دارد یعنی پایان هر چیزی اوست خب پایان فکر و معرفت شما هم اوست به آنجا رسیدید دیگر جا برای فکر نیست «و ان الی ربک المنتهی» یعنی «اذا انتهی الکلام الی الله عزوجل فأمسکوا» راه نیست خب آن کسی که میگوید من خدا را دیدم خودش میگوید که او دیدنی نیست میفرماید حکیم باشید نمیتوانی او را بفهمی عارف باشی نمیتوانی او را ببینی «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» همتهای بلند حکیمان به او نمیرسد شنای غواصان عرفان به او نمیرسد بالأخره انسان یا بالا میرود یا پایین دیگر عارف به درون میرود به عمق میرود تفسیر انفسی دارد آنجا خدا را میخواهد ببیند حکیم بلند پروازی دارد استدلال میکند ادله اقامه میکند میخواهد خدا را بفهمد نه آن میتواند بفهمد نه این میتواند ببیند «لایدرکه بعد الهمم» که یک آب خالصی است دست حکما و متکلمان «ولایناله غوص الفطن» یک آب خالصی است دست عارفان اینها همه هم متحیرند میگویند راه نیست غالباً آن ذات را در حد یک اقیانوس نامتناهی خیال میکنند خیال میکنند با این مثل حل است ما در گفتههایمان با مردم همینطور حرف میزنیم میگوییم هر کسی خدا را باید به اندازه خودش بشناسد از این مجلس هم که بیرون رفتیم هم مثل قبل از مجلس هم با مردم همینطور حرف میزنیم ما یک طور با مردم ادبیات داریم یک طور در جلسات خصوصی فکر میکنیم مگر حرفهای جلسات خصوصی را میشود در روزنامهها و مجلهها و منبرها و همایشهای عمومی ارائه کرد در جلسات عمومی حرف عمومی میزند آدم در جلسات خصوصی مثل این حرف خصوصی میزند ما از این به بعد هم مثل گذشته میگوییم هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد درست هم هست مثل اینکه هر کسی به اندازه استطاعت خودش آفتاب را ببیند ما که دروغ نگفتیم خلاف هم نگفتیم بیش از این هم که راه نیست الان بگوییم که آقا هر کسی حالا آنها که ضعیف الباصرهاند یا متوسط الباصرهاند یا قوی الباصرهاند یا چشم مسلح دارند یا چشمشان مسلح نیست هر کسی به اندازه خودش آفتاب را میبیند اینکه تعبیر خلافی نیست اما وقتی کار کارشناسی میشود میگویند آقا هیچ کس آفتاب را نمیبیند هر چه شما میبینید این شعاع اوست خب این را که شما نمیتوانید با مردم در میان بگذارید بگویید یا ایها الناس شما کنه آفتاب را نمیبینید شعاعش را میبینید او آفتاب را همین را آفتاب میداند این ﴿نور السمٰوات والارض﴾ را الله میداند ببینید خود یک بیان نورانی امام سجاد که فردا روز شهادت آن ذات مقدس است آن را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده یک وقتی هم همان روایت اینجا خوانده شد مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) نقل کرده است که ذات اقدس الهی میدانست که «أنّه یکون فى آخر الزمان أقوامٌ متعمقون» فرمود خدای سبحان میدانست که آن اعراب صدر اسلام و آن مردم صدر اسلام مانند محققان و متفکران و حکمای فعلی که فکر نمیکردند که فرمود خدای سبحان میدانست «أنه یکون فی آخر الزمان أقوامٌ متعمقون فأنزل الله تعالیٰ قل هو الله أحد و الآیات من سورة الحدید إلی قوله وهو علیم بذات الصدور فمن رام وراء ذلک فقد هلک» فرمود خدای سبحان میدانست که در آخر الزمان مردم متعمقی میآیند لذا سورهٴ مبارکهٴ قل هو الله احد را نازل کرد یک، و آیات اول اوایل سورهٴ مبارکهٴ حدید را نازل کرد ﴿هو الاول والآخر و الظاهر والباطن و هو بکلّ شیءٍ علیم﴾ اینها را نازل کرده است دو، و اگر کسی بخواهد پرواز کند از اینها جلوتر برود هلک خب راه نیست شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) در شرح همین حدیث حالا یا مربوط به کافی هست یا تعلیقاتشان بر شرح اصول کافی میفرمایند بالأخره بیش از اینکه راه نیست کجا میخواهید بروید هر کس از قل هو الله بگوید من ﴿قل هو الله احد﴾ را خوب درک کردم یک قدری میخواهم جلوتر بروم جلوتر از ﴿قل هو الله احد﴾ راه نیست جلوتر از ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن﴾ راه نیست اما ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن﴾ اینها اسمای الهیاند صمدیت اسمای الهی است واحدیت از اسمای الهی است احدیت از اسمای الهی است از اینها بخواهید بگذرید نیست در روایت نهم این بود که «اذا انتهی الکلام الی الله عزوجل فأمسکوا» روایت چهاردهم این باب این است که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد «ایاکم والتفکر فى الله فان التفکر فی الله لایزید الا تیهاً لان الله عزوجل لاتدرکه الابصار ولایوصف بمقدار» تا کسی بگوید من به اندازه خودم خدا را میشناسم روایت هفدهم هم همین است که «ایاکم و الکلام فى الله تکلموا فی عظمته و لاتکلموا فیه فان الکلام فى الله لایزداد الا تیها» روایت سی و دوم این باب که مفضّل از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند این است که «من فکّر فى الله کیف کان هلک» خب این همه اوصاف و اسمایی که در قرآن هست ما را امر کردند که به این اسما خدا را بخوانید ﴿ولله الاسماء الحسنٰی فادعوه بها﴾ همه اینها ناظر به تعینات است در این بحثهای نهج البلاغه هم فرمود آن مقداری که برای شما واجب است آن راه باز است «لم یطلع العقول علی تحدید صفته» «لم یطلع العقول علیٰ تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که معرفت خدا لازم است آن مقدار بیحجاب است محجوب نیست راه باز است اما شما بخواهید صفتش را تحدید کنید راه ندارد خب چه رسد به خود ذات این تعبیر که او جزء ندارد بعض ندارد این توهم که ما خدا را به اندازه خودمان میشناسیم سلب میکند در بعضی از این خطبهها تجزیهپذیری و تبعیضپذیری خدا را نفی میکند در بعضی از این خطبهها وحدت صفات و عینیت صفات را نقل میکند در خطبه 85 که هشت صفت از صفات جلال الهی را ذکر میکند میفرماید «و اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له» این را ابن ابی الحدید در یکی از این مجلدات شرح نهج البلاغه آنجا بحثش یک وقتی شده است میگوید عرب نه تنها اعراب هرگز فکرش به این حرفها نمیرسید غیر عرب هم ما خبر نداریم که درباره معرفت خدای سبحان اینچنین سخن بگوید این حرفها برای خود علی (سلام الله علیه) است اصلاً میگوید دیگران یک چنین فکری نداشتند بالأخره نمونههایش باید در معاصران آن حضرت باشد دیگر فرمود اینها از ابتکارات علی (سلام الله علیه) است .
پرسش ... پاسخ: همینطور رب است ربوبیت در اسمای حسنای خداست همین امیری که فرمود «ما کنت اعبد رباً لم أره» درباره معبود بودن و ربوبیت است یا «افأعبد مٰا لاٰ أری» این است همین حضرت در خطبه اول نهج البلاغه دارد که «لایدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» دارد «لاغایة له لا تقع الاوهام له علی صفةٍ و لا تعقد القلوب منه علی کیفیة و لا تناله التجزئة والتبعیض» خب اگر کسی بگوید به قدر خودم او را میشناسم این را گرفتار تجزیه و تبعیض کرده است در خطبه 65 دارد «وکل ظاهر غیره باطن و کل باطنٌ غیره غیر ظاهر» اگر یک چیزی باطن بود ظاهر نیست اگر یک چیزی ظاهر بود باطن نیست فقط خداست که ظهورش عین بطون است و بطونش عین ظهور چون تجزیهپذیر نیست نمیشود گفت که یک جایش ظاهر است یک جایش باطن وگرنه میشود تجزیهپذیر که با خطبه اول سازگار نبود با خطبه قبلی آن هم خطبه اول نهج البلاغه هم همین جملههای معروف را دارد که «الذى لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» شما وقتی این ادله خطبه اول را که ارزیابی میکنید میبینید تمام این تالی فاسدها را به اینجا برمیگردانند که او چون اگر اینچنین باشد مستلزم محدود بودن است و او حد ندارد «و من حدّه فقد عدّه» .
«و الحمد لله رب العالمین»
- شهود ذات الهی با توجه به ذات بسیط حضرت حق، غیر ممکن است اما شناخت ما به آیات و نشانههاست نه شناخت به ذات
- کشف و شهود عرفانی
- معرفت الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قال رب السِّجن احبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و إلّا تصرف عنی کیدهن أصب الیهن و أکن من الجاهلین ٭ فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم ٭ ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات لیسجُنُنَّه حتی حین﴾
در جریان یوسف (سلام الله علیه) تا کنون مآثر فراوانی نقل کردند و آنچه در بخشهای اخیر به او پرداختند جریان شهود یوسف (سلام الله علیه) از یک سو نسبت به اسمای حسنای الهی و شجاعت او در کنترل غریزه و شهامت آن حضرت در مقابل تهدید دشمن شهودش در کریمه ﴿و هم بها لو لا ان أی برهان ربه﴾ است و شجاعت او در کنار آن غریزه مشخص هست که خود را حفظ کرده است به عنایت الهی و شهامت او هم همین است که ﴿رب السجن احب الی مما یدعوننی﴾ به این مناسبت بحثی را سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) در چهار مقام مطرح کردند که جامعه را همین شهود و شهامت و شجاعت اداره میکند و اگر امتی بخواهد امت الهی و اسلامی باشد و کشوری بخواهد دارای مدینه فاضله باشد تنها راه همین است مسائل اجرایی و قضایی و اینها بخشهای ضعیفی را به عهده دارند به مناسبت فصول چهارگانهای که اینجا مطرح کردند مسالک سهگانه اخلاقی را که در جلد اول مطرح کردند در کنار اینها بازگو شد که آن کمک بحث بود در اثنای بحث به اینجا رسیدیم که در مقام شهود آنچه که مشهود است اسمای حسنای الهی است نه آن ذات خدا آن هویت غیبیه که این اسمای حسنا تعینات او هستند به این مطلب هم اشاره شد که همه ما در گفتن و در نوشتن یک طور حرف میزنیم یک طور چیز مینویسیم ولی در تفکر عقلی به یک مطلب دیگری باید باور داشته باشیم در گفتنها و نوشتنها قبلاً اینطور بود الان اینطور است بعداً هم همین راه را داریم میگوییم هر کسی به اندازه خودش به اندازه ظرفیت علمی خود خدا را میشناسد این بهترین تعبیر است و آن شعر معروف که آب دریا را اگر نتوان کشید هم در کنار همین مطلب است لکن این حرف میانی علمای ماست که ما هم به تبع آنها همین راه را طی میکنیم همینطور حرف میزنیم همینطور میگوییم که هر کسی به اندازه خود خدا را میشناسد اما حرف نهایی این نیست که هر کسی به اندازه خود خدا را بشناسد یعنی خدای سبحان قابل تبعیض نیست اگر بسیط محض بود امرش دائر بین تمام و هیچ است هرگز بعض در آنجا راه ندارد توضیح این مطلب هم این است که در جریان اقیانوس این ممکن است که کسی نتواند تمام آب دریا را بکشد ولی به مقدار تشنگی خودش یا تشنگی مزرع و مرتعش از آب دریا استفاده میکند خب آب دریا مرکب است ساحلی دارد سطحی دارد عمقی دارد اگر یک کشاورز یا یک انسان محتاج به آب دسترسی به عمق دریا نداشت دسترسی او به ساحل دریا ممکن است ولی اگر یک اقیانوسی فرض کردیم که نامتناهی بود این اقیانوس اول ساحل ندارد سطح ندارد یکسان صدر و ساقهاش یکی خواهد بود بر فرض هم سطح و ساحل داشته باشد اگر این اقیانوس نامتناهی بسیط باشد سطح و ساحلش عین عمقش است چون بسیط است بسیط الحقیقه اولش عین آخر است ظاهرش عین باطن است هیچ فرقی بین ظاهر و باطن نیست هیچ فرقی بین اول و آخر نیست اگر دسترسی به ظاهرش ممکن است دسترسی به باطنش هم ممکن است اگر دسترسی به باطنش محال است دسترسی به ظاهرش هم محال است اگر دسترسی به اولش ممکن است دسترسی به آخرش هم ممکن است اگر دسترسی به آخرش محال بود دسترسی به اولش هم محال است یک چیزی که بسیطالحقیقه است جزء ندارد اول و آخرش عین هم است ظاهر و باطنش عین هم است امرش دائر مدار بین دو چیز است یا هیچ یا همه این فقط برای خودش ممکن است برای دیگری چون بخواهد به او راه پیدا کند باید به همهاش راه پیدا کند یعنی به کنهاش راه پیدا کند لذا راه بسته است این بیان لطیف سیّدنا الاستاد امام (رضوان الله علیه) در این مصباح الهدایه حرف همه عرفا و حکمای الهی است ایشان در کتاب شریف مصباح الهدایه در مشکات اولی و مصباح اول یعنی این کتاب شریف مصباح صفحه اولش المشکوة الاولی که مشتمل بر چندین مصباح است المصباح الاول من المشکوة الاولی آنجا میفرمایند «اعلم ایها المهاجر الی الله بقدم معرفت والیقین» بدان «رزقک الله بایانا الموت فی هذا الطریق المسلمین و جعلنا و ایاک من السالکین الراشدین» بدان که «ان الهویت الغیبیة الاحدیه والانغاء المورد المستکن فی غیب الهویه والحقیقة الکامله تحت سرادقات النوریه والحجب الظلمانیه فی الاماء و بطون و غیب و کموم» که «لا اسم له و لا رسم له» تا میرسند به اینجا میفرمایند این مقام ذات «غیر معروفة لاحد من الانبیا والمرسلین» هیچ پیغمبری به آنجا راه ندارد هیچ رسولی به آنجا راه ندارد «و لا معبودة لاحد من العابدین والسالکین الراشدین» هیچ انسانی ولو معصوم هم باشد آن مقام را عبادت نمیکند چون نمیشناسد تا عبادت بکند «ولا غیر مقصودة لاصحاب المعرفت من المکاشفین» هیچ کسی هم که اهل کشف و شهود است او را قصد نمیکند وقتی او را نمیشناسد چگونه قصد میکند «حتی قال اشرف الخلیقة اجمعین ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک» یک مثالی که گفته میشود تشبیهی که ذکر میشود که آب دریا را اگر نتوان کشید به اقیانوس تشبیه میکنند در قبال باید این تشبیه و این تنظیر را ذکر کرد ما الان شک نداریم وقتی که نگاه کردیم آفتاب را میبینیم حتی آنهایی که گفتند آفتاب آمد دلیل آفتاب آنچه را که میبینند آفتاب است هیچ تردیدی ندارند که این آفتاب است اما این یک نظر میانی است نه نظر نهایی نظر نهایی را کارشناسان شمس باید بیان کنند آنها میگویند آنچه را که شما میبینید نور آفتاب است شعاع شمس است خود شمس را به هیچ وجه نمیشود دید حتی در حال کسوف که حاجبی دارد و کره قمر بین ما و او فاصله است من وراء حجاب هم اگر خسوف کلی نباشد یک گوشهاش پیدا باشد شما بخواهی با چشم غیر مسلح ببینی کور میشوی تازه من وراء حجاب ولی مع ذلک همه جزمشان این است که ما آفتاب را میبینیم و درست هم میگویند این حرف میانی است یک کارشناس میگوید شما شعاع آفتاب را میبینی خود آفتاب قابل دیدن نیست حالا اگر فرض این شمسی که نسبت به مجموعه نظام کیهانی بیش از یک مشت نیست میلیونها ستاره هستند که میلیونها برابر از او بزرگترند این اصلاً «کشعرة بیضاء فی بقرة سوداء» «او کشعرة سوداء فی بقرة بیضا» به تعبیر مرحوم محقق قمی در آن میرزا در قوانین این مثل معروف است یک تار مویی سفید در گاو سیاه یا یک تار موی سیاه در گاو سفید چه رقمی است این شمس در کل نظام کیهانی مثل یک تار موی سفید است در کل این مجموعه نسبت به کیهانشناسی آفتاب اصلاً قابل قیاس نیست حالا شما بیایید این آفتاب را فرض کنید یک جرم نامتناهی خب اکنون که متناهی است بیش از یک وجب نیست نمیشود بدون سلاح او را دید در حال کسوف و آنچه را که ما میبینیم شعاع اوست اگر نامتناهی بود شدت حرارتش که تمام دستگاهها را آب میکرد اصلاً فرصت نمیداد و نمیدهد به کسی دستگاه نصب کند رصد کند و مانند آن ذات اقدس الهی این است برهان مسئله هم همین بسیطالحقیقه بودن اوست اگر یک موجودی بعض داشته باشد میتوان گفت که ما به مقدار خودمان آن ذات را درک میکنیم خب اگر شما به مقدار خودتان آن ذات را درک میکنید پس ذات را تبعیض کردید یعنی گوشهای از ذات را درک کردید این برای شیء مرکب است که گوشههایش از هم جدایند اما اگر یک چیزی مادی نبود جسم نداشت وجود مثالی نداشت وجود مقداری نداشت حقیقت نوری بود مجرد محض بود بعض و بعض ندارد گوشه و گوشه ندارد یا همه است یا هیچ و چون همه محال است پس هیچ حق است این خاصیت بسیط الحقیقه بودن است روایاتی که در این زمینه است این روایات را هم ملاحظه بفرمایید تا معلوم بشود که آنجا خیلیها تلاش و کوشش میکنند که مخصوصاً کسانی که کارشان همین است و در همین زمینه چهل، پنجاه سال زحمت میکشند میبینند که اصلاً راه نیست آنجا این روایات را مرحوم محدث قمی (رضوانالله علیه) مرحوم صدوق محمد ابن علی ابن بابویه قمی (رضوان الله علیه) در آخر کتاب شریف توحیدشان نقل کردند در آنجا اگر شما درباره ذات سخن نگویید چند تا روایت است برخیها خیال میکنند که این نهی برای افراد ضعیف است یا افراد متوسط است وگرنه افراد عمیق کارشناسان آنهایی که حکیمند یا عارفند آنها مجازند میفرمایند نه کارشناس و غیر کارشناس ندارد آنجا راه باز نیست در کتاب شریف توحید مرحوم صدوق صفحه 454 باب 67 عنوان باب این است «باب النهى عن الکلام والجدال والمراء فی الله عزوجل» روایت اولش این است که ابی بصیر میگوید وجود مبارک امام باقر فرمود «تکلّموا فى خلق الله و لا تکلموا فى الله فإن الکلام فى الله لایزید الا تحیرا» شما درباره خدای سبحان هر چه بخواهید سخن بگویید غیر از تحیر چیز دیگر نیست برای اینکه بسیط محض چگونه شما میخواهید این را بشناسید؟ بخواهی شهود کنی که این حقیقت نامتناهی مشهود یک شاهد متناهی نمیشود بخواهی بعضش را شهود کنی او که بعض ندارد بخواهی جزءاش را بفهمی به عنوان برهان حکمت یا کلام او که جزء ندارد پس تحدید پذیر نیست شما بخواهی از راه حد تام یا حد ناقص او را بشناسی یا باید تمام اجزایش را ذکر بکنی یا بعضی اجزایش را اگر تمام اجزایش را ذکر کردی میشود حد تام بعضی اجزایش را ذکر کردی مثلاً فصل اخیرش را میشود حد ناقص اینکه جزء ندارد پس تعریف حدی ندارد نه مشهود عارف است برای اینکه حقیقت نامتناهی را یک موجود محدود چگونه میتواند مشاهده کند چه چیز را مشاهده کند بعضش را مشاهده کند این که بعض ندارد کلش را مشاهده کند کل که نامتناهی است حالا شما از باب تشبیه معقول به محسوس این مثال را فرض کنید یک موجودی بخواهد یک حقیقت نامتناهی را درک بکند این موجود متناهی بالأخره خب ذاتی دارد فهمی دارد و مبادی فهم دارد یک چیزی درک میکند آن امر نامتناهی مبادی قبل او را فراگرفته فرو برده و در رفته مبادی بعد او را فراگرفته فرو برده و در رفته خود او صدر و ساقه او فرا گرفته فرو برده و در رفته این بیچاره این وسط غرق شده این آن «داخل فی الاشیاء لا بالممازجه» را انسان میتواند بگوید که وجه خداست فیض خداست او را به قدر تشنگی میتوان چشید نه همهاش را این فیض خدا که نامتناهی است این چون نامحدود است دیگر قبل را گرفته بعد را گرفته خود انسان و فهم انسان و مدارک انسان و شعور انسان و مقدمات انسان و استدلال انسان همه را فراگرفته فرو برده و در رفته اینجا که نمیماند که «داخل ... لا بالممازجه» خاصیت یک امر نامتناهی همین است امر نامتناهی حد بردار نیست هر جا باشد سلطنت خودش را حفظ میکند خودش خودش است ما در مفهوم یک امر ضعیف داریم مفهوم چون امر ضعیف هست همه جا هست اما هر جا رفته رنگ همان جا را گرفته مثل مفهوم شیء از مفهوم شیء عامتر چیزی نیست شیء یعنی چیز این مفهوم شیء «داخل فی الاشیاء» اما «بالممازجه» شما هر چه داشته باشید موجود آسمانی باشد زمینی باشد عنوان شیء بر او صادق است «الحجر شیء، الشجر شیء، البدن شیء الروح وشیء النبوة شیء، الرسالة شیء، العصمة شیء الملک شیء، الفلک شیء» شیء بر همه صادق است «لکن بالممازجة» یعنی شما وقتی که به این امور میپردازید میبینید این دو تا مفهوم بر او صادق است میگویید «هذا حجر هذا شیء هذا شجر هذا شیء هذا ارض هذا شیء هذا سماء هذا شیء» این مفهوم شیء «داخل فی الاشیاء بالممازجة» هر چیزی در عالم فرض بشود شیء بر او صادق است منتها ممزوج اوست یعنی این در عین حال که شجر است شیء هم هست اما آن حقیقت نامحدود فیض خدا وجه خدا همه جا حضور و ظهور دارد ظاهر و باطن را میگیرد ولی سلطان است هیچ جا رنگ هیچ چیز نمیگیرد ﴿وَهو الذی فی السماء إلٰه و فی الارض إلٰه﴾ نه هو الذی فی السماء سماء و فی الارض ارض.
پرسش ... پاسخ: امر شیء اینطور است شیء هو الذی فی السماء شیء هو الذی فی السماء سماءٌ و فی الارض ارض اما وجه خدا و نور خدا ﴿وهو الذی فی السماء الهٌ﴾ نه فی السماء سماءٌ هو الذی فی الجسم اله نه فی الجسم جسمٌ هو الذی فی الروح اله نه فی الروح روحٌ همه جا هست و هیچ رنگی نمیگیرد «داخل فی الاشیاء لابالممازجه» آن وقت یک چنین موجودی که تازه فیض خداست انسان نمیتواند با او کنار بیاید ناچار است میگوید که به قدر تشنگی ما میچشیم این درست است نسبت به وجه خدا اما او اصلاً مهلت نمیدهد به کسی خود وجه هم در آنجا مستهلک است اینها که به کمال انقطاع رسیدند مگر قدشان چقدر است یک موجود متناهی است این موجود متناهی به مقام فنای محض رسیده است به تعبیر دیگران بعد از مقام فنا مراحل فراوان خطرات و عقبههای کعود زیادی است حالا هیچ حالا تازه رسیده به کمال انقطاع فنا این موجود فانی خودش را نمیبیند نابود که نشده چون نابودی که کمال نیست فنا کمال است فنا یعنی تعیّن خود را نمیبیند خب تعیّن خود را نمیبیند ولی این محدودیت حجاب اوست او بیش از این نمیتواند درک داشته باشد منتها خودش را درک نمیکند تمام درکهای او متوجه بیرون است این به اندازه خودش درک میکند وقتی به اندازه خودش درک بکند آن مدرک باید اندازهپذیر باشد که بگوییم این شخصی که فانی شد و تعیّن خودش را نمیبیند به کمال انقطاع رسیده است نه یعنی نابود شد تعیّن خودش را نگاه نمیکند آن مدرک را به اندازه خود درک میکند پس آن مدرک اندازهپذیر است آنی که اندازهپذیر است وجه خداست فیض خداست که قابل تقسیم و تجزیه و امثال ذلک است اینکه مرحوم صدرالمتألهین چه در اسفار چه در شرح اصول کافی چند بار میگوید «و لم اری علی وجه الارض من له علم و بسیط الحقیقه» این «قاعده بسیط الحقیقة کل الاشیاء» میفرماید من تا کنون حالا ممکن است بعدها کسی بیاید من کسی را روی زمین سراغ ندارم که به کنه این قاعده برسد شما میبینید غالب عالمان دینی ما همین حرف را میزنند که هر کسی به اندازه خودش خدا را میفهمد بله به اندازه خودش میفهمد اما او اندازه ندارد یا هیچ یا همه اگر شما اقیانوسی فرض کردید که نامتناهی بود و ساحلش و سطحش عین عمقش بود چنین اقیانوسی یا همه یا هیچ دیگر نمیشود گفت ما یک لیوان آب به اندازه تشنگیمان میگیریم این یک لیوان آب را از کجایش میخواهید بگیرید از ساحل بگیرید این بحر مسجود ساحل ندارد از سطحش بگیرید این بحر نامتناهی سطح ندارد بر فرض سطح و ساحل داشته باشد این ساحل و سطح عین عمقند اگر دسترسی شما به عمق محال است دسترسی شما به سطح هم محال است این ﴿هو الاول و الآخر و الظاهر والباطن﴾ که در آیات هست در بیانات نورانی حضرت امیر تبیین شده است که حالا مقداری هم از نهج البلاغه میخوانیم که معلوم بشود سطح ظاهر و عمق باطنش یکسان است در همین روایت اولی فرمود کلام درباره خدا جز حیرت چیز دیگر نمیآورد روایت دومش این است که وجود مبارک امام باقر فرمود «تکلموا فى کل شىء» یعنی در هر چیزی میتوانید سخن بگویید «ولاتکلموا فى الله» این نهی ارشادی است یعنی نرو که نمیشود خودت را به زحمت نینداز البته آن مشکلات بعدی را هم چون به همراه دارد میتواند صبغه نهی تحریمی و اینها هم داشته باشد حکم فقهی هم از آن در بیاید فرمود نرو که نمیشود بگوییم من به اندازه خودم در دریا غوص میکنم این دریا اندازه ندارد تا بگوییم من یک متر میروم این یک مترش یعنی همه شما خیال کردید که بسیط الحقیقه مثل اقیانوس نامتناهی است این را در حد مثال ذکر کردند که ما بفهمیم اگر اقیانوس نامتناهی بود و بسیط الحقیقه بود دیگر کسی نمیتواند بگوید من به اندازه خودم غوص میکنم به اندازه خودت کجا میخواهی بروی؟ هر جایی او دست بزند عین همه است یعنی همه لذا فرمود «و لاتکلموا فی الله»
پرسش ... پاسخ: خب آخر وجود را گفتند درجاتی دارد آن درجات حقیقت تشکیکی دارد درجاتی دارد دیگر بسیاری از اینها فیض ذات اقدس الهی هستند او رفیع الدرجات ذوالعرش است این درجات وجودی که فیض او هستند اسمای حسنای او هستند تا برسد به عرش و فرش و لوح و قلم و اینها، اینها همه محدودند قابل شناخت هستند حالا برای ما قابل شناخت نباشند برای انبیا اولیا انسانهای کامل (علیهم السلام) قابل شناختند اما آن مقام نامتناهی که حتی مقام و ذات و اینها هم نمیشود از آن تعبیر کرد آن هویت مطلقه این راه به احدی نخواهد داشت روایت دوم این باب این بود روایت سوم هم که باز از وجود مبارک امام باقر است این است که «اذکروا من عظمة الله ما شئتم و لا تذکروا ذاته فانکم لا تذکرون منه شیئاً الا و هو اعظم منه» هر چه را شما ذکر کنی او از این بزرگتر است او چون نامتناهی است از این بالاتر است بگویید که من بعضش را فهمیدم او هم که بعض ندارد روایت چهارم این باب وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند «خرج رسول الله (صلّی الله علیه و آله سلّم) علیٰ اصحابه» دید یک عده از اصحاب اینها یک جلسهای دارند فرمود «ما جمعکم؟» چه چیز شما را جمع کرده؟ اینجا درباره چه چیزی بحث میکنید؟ «قالوا اجتمعنا نذکر ربنا و نتفکر فى عظمته» ما درباره خداشناسی سخن میگوییم فرمود «لن تدرکوا التفکر فى عظمته» شما تازه به کنه عظمت او هم نمیتوانید برسید با اینکه این همه آیات و روایت در وصف خداست این اسمای حسنای جوشن کبیر در وصف خداست شما آیهای پیدا نمیکنید حالا شاید الا شذّ و ندر که اسمای حسنای الهی در او نباشد خب اینکه گفتید تدبر کنید در قرآن اینها که اسمای الهی است اوصاف الهی بله همه اینها راه باز است درباره علیم قدیرحی اینها تعینات الهی است اسمای حسنای الهی است درباره اینها میشود بحث کرد البته اسمای ذات نه بالاکتناه اما درباره ذات خدای سبحان به تعبیر سیّدنا الاستاد اصلاً اسم ذات خدا را قرآن هیچ مطرح نکرده گاهی به عنوان هو و عبده اشاره کردند چون الله اسمی است از تعینات الهی حتی ایشان دارند این همه براهینی که خدای سبحان در قرآن کریم به عنوان اثبات ذکر میکند همه برای توحید است اصل اینکه هویت مطلقه نامتناهی هست آن بین الرشد است او انکارناپذیر است آن روایتی هم که مرحوم کلینی نقل کرده است که «عارف بالمجهول معروفٌ عند کل جاهل» این است پیش هر منکر خدایی خدا مقبول است منتها بیچاره نمیداند که خدا کیست چه اینکه خدای سبحان هر مجهولی را عالم است
پرسش ... پاسخ: نه دیگر
پرسش ... پاسخ: بله اولاً این حدیث در جوامع روایی ما نیست در بیانات علما هست مرحوم مجلسی در بحار نقل میکند اما در تحت عنوان بیان نقل میکند نه به عنوان حدیث یا از مرحوم شیخ بهایی (رضوان الله علیه) است یا از مرحوم خواجه نصیر کلمات علماست هنوز به عنوان حدیث این پیدا نشده در بحار هست اما ذیل بیانٌ هست بعضیها خیال کردند این در بحار هست بله در بحار یکی دو جا هست اما در تحت عنوان بیانٌ هست نه به عنوان حدیث لذا شمارهای نخورده این نیست و اما اینجا درباره آنجا هم که دارد به قدر معرفت شناختیم درباره اسمای حسناست و نور السمٰوات والارض اسمای الهی همینطور است اسمای الهی را هم که نمیشود اکتناه کرد آنجا نسبت به آن صادق است.
پرسش ... پاسخ: توحید حقیقی همین است که «العجز عن المعرفة معرفةٌ» چون همه اینها نشانه آن است دیگر همه این اسمای حسنا این هزار و یک اسم یا کمتر و بیشتر همه نشان آن بی نشان است ما چیزی در عالم نداریم که او را نشان ندهد تعبیر قرآن کریم از هر موجودی به عنوان آیت است نشان اینطور نیست الان این بنا نشان بنّا است اما یک نشان محدود است یعنی وقتی این بنا سرپاست نشان معمار و مهندس است اگر یک دویست سیصد سال بگذرد این بناها تخریب بشود این مصالح ساختمانی گوشه و کنارها برود هیچ کدام از اینها بنّا و معمار را نشان نمیدهند ولی موجودات عالم در هر حالی در هر وضعی در هر شرطی در هر کم و کیفی خدا را نشان میدهد ما الان چمن آب را نشان میدهد اما در یک مقطع وقتی پژمرده شد و کندند و دور انداختند و به صورت یک خاکستر درآمد یا به صورت خاشاک درآمد دیگر آب را نشان نمیدهد که اگر چمن آیت آب است مادامی که سبز است آب نماست وقتی رخت بربست و پژمرده شد و خاک شد دیگر آب را نشان نمیدهد ولی موجودات عالم در هر شرایطی در هر مقطعی خاک هم بشود خدا نماست چمن هم بشود و خدا نماست ذراتش در عالم پراکنده بشود خدا نماست چیزی در جهان نیست که آیت حق نباشد این همان معرفت ماست بخواهیم به ذیالآیه راه پیدا کنیم راه نیست در چندین روایتی که در این باب هست روایت همین مساق است روایت هفتمش که باز محمد بن مسلم از وجود مبارک امام باقر (سلام الله علیه) نقل میکند این است که «تکلموا فى ما دون العرش ولاتکلموا فى ما فوق العرش» آن خدایی که ﴿الرحمٰن علی العرش استویٰ﴾ درباره او سخن نگویید «فان قوماً تکلموا فی الله عزوجل فتاهوا» اینها گرفتار تیح و حیرت شدند «حتی کان الرجل ینادی من بین یدیه فیجیب من خلفه» یک کسی روبهروی او با او سخن میگفت این با پشت سریش جواب میداد این عقلش را از دست داد روایت نهم این باب دارد که وجود مبارک امام صادق فرمود «و أن الی ربک المنتهی» نفرمود و ان الی ربک منتهً این «المنتهی» دارد یعنی پایان هر چیزی اوست خب پایان فکر و معرفت شما هم اوست به آنجا رسیدید دیگر جا برای فکر نیست «و ان الی ربک المنتهی» یعنی «اذا انتهی الکلام الی الله عزوجل فأمسکوا» راه نیست خب آن کسی که میگوید من خدا را دیدم خودش میگوید که او دیدنی نیست میفرماید حکیم باشید نمیتوانی او را بفهمی عارف باشی نمیتوانی او را ببینی «لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» همتهای بلند حکیمان به او نمیرسد شنای غواصان عرفان به او نمیرسد بالأخره انسان یا بالا میرود یا پایین دیگر عارف به درون میرود به عمق میرود تفسیر انفسی دارد آنجا خدا را میخواهد ببیند حکیم بلند پروازی دارد استدلال میکند ادله اقامه میکند میخواهد خدا را بفهمد نه آن میتواند بفهمد نه این میتواند ببیند «لایدرکه بعد الهمم» که یک آب خالصی است دست حکما و متکلمان «ولایناله غوص الفطن» یک آب خالصی است دست عارفان اینها همه هم متحیرند میگویند راه نیست غالباً آن ذات را در حد یک اقیانوس نامتناهی خیال میکنند خیال میکنند با این مثل حل است ما در گفتههایمان با مردم همینطور حرف میزنیم میگوییم هر کسی خدا را باید به اندازه خودش بشناسد از این مجلس هم که بیرون رفتیم هم مثل قبل از مجلس هم با مردم همینطور حرف میزنیم ما یک طور با مردم ادبیات داریم یک طور در جلسات خصوصی فکر میکنیم مگر حرفهای جلسات خصوصی را میشود در روزنامهها و مجلهها و منبرها و همایشهای عمومی ارائه کرد در جلسات عمومی حرف عمومی میزند آدم در جلسات خصوصی مثل این حرف خصوصی میزند ما از این به بعد هم مثل گذشته میگوییم هر کسی خدا را به اندازه خودش میشناسد درست هم هست مثل اینکه هر کسی به اندازه استطاعت خودش آفتاب را ببیند ما که دروغ نگفتیم خلاف هم نگفتیم بیش از این هم که راه نیست الان بگوییم که آقا هر کسی حالا آنها که ضعیف الباصرهاند یا متوسط الباصرهاند یا قوی الباصرهاند یا چشم مسلح دارند یا چشمشان مسلح نیست هر کسی به اندازه خودش آفتاب را میبیند اینکه تعبیر خلافی نیست اما وقتی کار کارشناسی میشود میگویند آقا هیچ کس آفتاب را نمیبیند هر چه شما میبینید این شعاع اوست خب این را که شما نمیتوانید با مردم در میان بگذارید بگویید یا ایها الناس شما کنه آفتاب را نمیبینید شعاعش را میبینید او آفتاب را همین را آفتاب میداند این ﴿نور السمٰوات والارض﴾ را الله میداند ببینید خود یک بیان نورانی امام سجاد که فردا روز شهادت آن ذات مقدس است آن را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده یک وقتی هم همان روایت اینجا خوانده شد مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) نقل کرده است که ذات اقدس الهی میدانست که «أنّه یکون فى آخر الزمان أقوامٌ متعمقون» فرمود خدای سبحان میدانست که آن اعراب صدر اسلام و آن مردم صدر اسلام مانند محققان و متفکران و حکمای فعلی که فکر نمیکردند که فرمود خدای سبحان میدانست «أنه یکون فی آخر الزمان أقوامٌ متعمقون فأنزل الله تعالیٰ قل هو الله أحد و الآیات من سورة الحدید إلی قوله وهو علیم بذات الصدور فمن رام وراء ذلک فقد هلک» فرمود خدای سبحان میدانست که در آخر الزمان مردم متعمقی میآیند لذا سورهٴ مبارکهٴ قل هو الله احد را نازل کرد یک، و آیات اول اوایل سورهٴ مبارکهٴ حدید را نازل کرد ﴿هو الاول والآخر و الظاهر والباطن و هو بکلّ شیءٍ علیم﴾ اینها را نازل کرده است دو، و اگر کسی بخواهد پرواز کند از اینها جلوتر برود هلک خب راه نیست شیخنا الاستاد مرحوم علامه شعرانی (رضوان الله تعالی علیه) در شرح همین حدیث حالا یا مربوط به کافی هست یا تعلیقاتشان بر شرح اصول کافی میفرمایند بالأخره بیش از اینکه راه نیست کجا میخواهید بروید هر کس از قل هو الله بگوید من ﴿قل هو الله احد﴾ را خوب درک کردم یک قدری میخواهم جلوتر بروم جلوتر از ﴿قل هو الله احد﴾ راه نیست جلوتر از ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن﴾ راه نیست اما ﴿هو الاول والآخر والظاهر والباطن﴾ اینها اسمای الهیاند صمدیت اسمای الهی است واحدیت از اسمای الهی است احدیت از اسمای الهی است از اینها بخواهید بگذرید نیست در روایت نهم این بود که «اذا انتهی الکلام الی الله عزوجل فأمسکوا» روایت چهاردهم این باب این است که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد «ایاکم والتفکر فى الله فان التفکر فی الله لایزید الا تیهاً لان الله عزوجل لاتدرکه الابصار ولایوصف بمقدار» تا کسی بگوید من به اندازه خودم خدا را میشناسم روایت هفدهم هم همین است که «ایاکم و الکلام فى الله تکلموا فی عظمته و لاتکلموا فیه فان الکلام فى الله لایزداد الا تیها» روایت سی و دوم این باب که مفضّل از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) نقل میکند این است که «من فکّر فى الله کیف کان هلک» خب این همه اوصاف و اسمایی که در قرآن هست ما را امر کردند که به این اسما خدا را بخوانید ﴿ولله الاسماء الحسنٰی فادعوه بها﴾ همه اینها ناظر به تعینات است در این بحثهای نهج البلاغه هم فرمود آن مقداری که برای شما واجب است آن راه باز است «لم یطلع العقول علی تحدید صفته» «لم یطلع العقول علیٰ تحدید صفته و لم یحجبها عن واجب معرفته» آن مقداری که معرفت خدا لازم است آن مقدار بیحجاب است محجوب نیست راه باز است اما شما بخواهید صفتش را تحدید کنید راه ندارد خب چه رسد به خود ذات این تعبیر که او جزء ندارد بعض ندارد این توهم که ما خدا را به اندازه خودمان میشناسیم سلب میکند در بعضی از این خطبهها تجزیهپذیری و تبعیضپذیری خدا را نفی میکند در بعضی از این خطبهها وحدت صفات و عینیت صفات را نقل میکند در خطبه 85 که هشت صفت از صفات جلال الهی را ذکر میکند میفرماید «و اشهد ان لا اله الا الله وحده لاشریک له» این را ابن ابی الحدید در یکی از این مجلدات شرح نهج البلاغه آنجا بحثش یک وقتی شده است میگوید عرب نه تنها اعراب هرگز فکرش به این حرفها نمیرسید غیر عرب هم ما خبر نداریم که درباره معرفت خدای سبحان اینچنین سخن بگوید این حرفها برای خود علی (سلام الله علیه) است اصلاً میگوید دیگران یک چنین فکری نداشتند بالأخره نمونههایش باید در معاصران آن حضرت باشد دیگر فرمود اینها از ابتکارات علی (سلام الله علیه) است .
پرسش ... پاسخ: همینطور رب است ربوبیت در اسمای حسنای خداست همین امیری که فرمود «ما کنت اعبد رباً لم أره» درباره معبود بودن و ربوبیت است یا «افأعبد مٰا لاٰ أری» این است همین حضرت در خطبه اول نهج البلاغه دارد که «لایدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفطن» دارد «لاغایة له لا تقع الاوهام له علی صفةٍ و لا تعقد القلوب منه علی کیفیة و لا تناله التجزئة والتبعیض» خب اگر کسی بگوید به قدر خودم او را میشناسم این را گرفتار تجزیه و تبعیض کرده است در خطبه 65 دارد «وکل ظاهر غیره باطن و کل باطنٌ غیره غیر ظاهر» اگر یک چیزی باطن بود ظاهر نیست اگر یک چیزی ظاهر بود باطن نیست فقط خداست که ظهورش عین بطون است و بطونش عین ظهور چون تجزیهپذیر نیست نمیشود گفت که یک جایش ظاهر است یک جایش باطن وگرنه میشود تجزیهپذیر که با خطبه اول سازگار نبود با خطبه قبلی آن هم خطبه اول نهج البلاغه هم همین جملههای معروف را دارد که «الذى لایدرکه بعد الهمم و لایناله غوص الفطن» شما وقتی این ادله خطبه اول را که ارزیابی میکنید میبینید تمام این تالی فاسدها را به اینجا برمیگردانند که او چون اگر اینچنین باشد مستلزم محدود بودن است و او حد ندارد «و من حدّه فقد عدّه» .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است