- 1599
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 31 تا 34 سوره یوسف
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 31 تا 34 سوره یوسف
- تفصیل داستان توطئه زلیخا و پاکدامنی یوسف
- اجبار انتخاب یوسف بین گناه و زندان
- تبیین فرآیند علمی عصمت و ارتکاب معصیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت لهن متّکهاً و ءاتت کلَّ واحدة منهن سکیناً و قالت اخرج علیهن فلما رأینه اکبرنه و قطّعن ایدیهن و قلن حٰشَ لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملکٌ کریم ٭ قالت فذلکن الذی لُمْتُنَّنی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامُرُهُ لیسجننَّ و لیکوناً من الصاغرین ٭ قال رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن و أکن من الجاهلین ٭ فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم﴾
در جریان وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) با زن عزیز مصر آن حالت که پیش آمد زن عزیز مصر دید در وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) دو اصل قاطعی است یکی جمال او که طمع آور است یکی عقل و زهد او که یأس آور است در اثر جمال او طمع میکرد در اثر عقل و زهد او نا امید بود هیچ راهی برای حل مشکل نداشت از طرفی هم عیبجویی برخی از زنان مصر او را رنج میداد این صحنه مهمانی را فراهم کرد تا هم خود را معذور بدارد نه تبرئه کند و هم دیگران را در این گرایش همتای خود قرار بدهد و قصد ملامت آنها را هم نداشت خواست بگوید اگر سرزنشی هست بر شما هم هست ولی جای سرزنش نیست آن صحنه مهمانی که تشکیل شد آن زنها دستهایشان را بریدند زن عزیز مصر گفت این همان است که شما مرا ملامت میکردید بعد از اینکه دستهایشان بریده شد یعنی اگر ملامتی هست بر شما هم هست بر شما به طریق اولی برای اینکه شما یک بار دیدید دستها را بریدید و من سالهاست که با او مأنوسم چگونه گرفتار نشوم لذا با آن جریان قبلی خیلی فرق میکند جریان قبلی این بود که ﴿وألفیا سیدها لدی الباب﴾ دم در وجود مبارک یوسف با زن عزیز مصر عزیز مصر را دیدند در آنجا این زن خود را در صدد تبرئه خود بود که من به او دلبسته نبودم او قصد تجاوز داشت یک، و اگر کسی قصد تجاوز داشته باشد باید تنبیه بشود دو تنبیه او هم یا زندان است یا عذاب الیم این سه، اما در این صحنه کاملاً اوضاع برگشت سخن از تجاوز او نیست سخن از فرار اوست در آنجا ادعا کرده بود که او حمله کرد در اینجا اعتراف میکند که او فرار میکند همیشه از من فرار میکند من او را دعوت کردم و دعوت میکنم فاستعصم پس یک تفاوت جوهری بین این دو برخورد است آنجا که ﴿وألفیا سیدها لدی الباب﴾ همه گناهها را به یوسف (سلاماللهعلیه) متوجه کرد او را متهم کرد و خودش را هم به عنوان صاحب قدرت معرفی نکرد و به طور کلی گفت اگر کسی قصد تجاوز داشت باید تنبیه بشود تنبیه او هم یا زندان است یا عذاب الیم اما در اینجا همه کارها را به خود متوجه میکند بالمطابقه یا بالالتزام بعد از آن صحنه به زنها میگوید ﴿ راودته عن نفسه فاستعصم﴾ یعنی از این طرف گرایش بود از آن طرف گریز این یک، بعد خودش را به عنوان مقتدرانه و آمرانه معرفی میکند میگوید ﴿ولئن لم یفعل ما آمره﴾ این دو دیگر نمیگوید که جریان زندان را با شوهرم در میان میگذارم با فعل موکد بدون تاکید ثقیله بدون اینکه بگوید من از کسی میخواهم یا به محکمه مراجعه میکنم حکم زندان او را اینچنین صادر میکند اگر چیزی که من امر میکنم او انجام ندهد یقیناً جزء مسجونان هست امر هم هست منتها امر غایب آن امر به ارتکاب است این امر به زندان ﴿ولئن لم یفعل ما آمره﴾ این عنوان امر را دارد ﴿لیسجنن﴾ مصداق امر است که امر غایب است منتها با فعل مجهول یعنی او کوچکتر از آ ن است که من بگویم برو زندان او حتماً زندانی خواهد بود با نون تاکید ثقیله و از طرفی سابق بین زندان و عذاب با او عطف شد که ﴿الا ان یسجن او عذاب الیم﴾ که آن تأویل به مصدر که رفت این است که ﴿ما جزاء من اراد باهلک سوءاً الا ان یسجن﴾ یعنی الا السجن ﴿او عذاب الیم﴾ که عطف آن اسم بر این اسم روا باشد نه اینکه آن اسمی بر فعلی عطف شده است وقتی آن فعل مضارع تأویل به مصدر رفت میشود اسم قهراً چنین خواهد بود که ما جزاء من اراد باهلک سوء الا السجن او عذاب الیم اما اینجا دیگر سخن از او نیست سخن از واو است ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصاغرین﴾ یعنی آن عذاب روحی آن شکنجهها یا آن تحقیر هرچه که هست آن در کنار زندان رفتن او هم هست این طور نیست که یا این باشد یا آن بلکه هم این است و هم آن از اینجا معلوم میشود که او در امور خانوادگی بر شوهرش مسلط هم بود یک سمتی هم داشت نه تنها در مسائل امور خانوادگی در مسائل سیاسی و در زندان و اینها هم داشت این یک بخش بخش دیگر نقش زنهای مصر بود یعنی این زنهایی که در جلسه دعوت حضور داشتند این سه تا احتمال است چه اینکه سه تا قول هم در مسئله هست یک احتمال اینکه این زنها یوسف (سلام الله علیه) را به خود دعوت میکردند همانطوری که زن عزیز مصر یوسف را به خود دعوت میکرد احتمال دیگر اینکه این زنها بعد از مشاهده آن صحنه و تهدید یوسف (سلام الله علیه) را تشویق میکردند که به خواسته نامشروع زن عزیز مصر پاسخ بدهد دعوتشان به انجام خواسته امرأة عزیز مصر بود که خود را به زندان نینداز ترحما علی یوسف او را تشویق میکردند که به این خواسته تن در بدهد احتمال سوم جمع بین الامرین است یعنی هم به خود دعوت میکردند هم میگفتند به کار او تن در بده اینها ثبوتاً ممکن است قول هم هست اما استفاده احد الاقوال علی التعیین کار آسانی نیست برخی از اخبار مرسل به این وزان آمده است که این زنها وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را به خودشان دعوت میکردند آیات قرآن هم دو طایفه است یک طایفه تأیید میکند که این زنها وجود مبارک یوسف را به خودشان دعوت میکردند آن آیهای است که دارد اگر این کار را نمیکردند ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾ یعنی امل الیهن میل پیدا میکنم و گرایش پیدا میکنم اینجا ظاهرش این است که آنها به خودشان دعوت میکردند بخش پایانی این قصه که جریان آزادی وجود مبارک حضرت یوسف از زندان است آنجا تأیید میکند که این زنها به خودشان دعوت نمیکردند وقتی وجود مبارک یوسف از زندان میخواست آزاد بشود آیه 49 به بعد وجود مبارک یوسف وقتی که دید پیک پادشاه مصر آمد به زندان و میخواهد او را از زندان بیرون بیاورد ﴿فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک﴾ وجود مبارک یوسف به این پیک فرمود برو از این سلطانت سؤال بکن ﴿فسئله ما بالالنسوة اللّاتی قطعن ایدیهن﴾ این زنها که دستشان را بریدند چرا دستشان را بریدند از این زنها سؤال بکن که حق با چه کسی بود اگر این زنها طرف دعوا بودند دیگر شاهد نمیشدند کیدی که در مسئله به اینها اسناد داده میشود مراودهای که به اینها اسناد داده میشود ﴿اذ راودتن﴾ این برای این بود که آن عزیز مصر یا شریک جرم برای همسرش پیدا کند یا لبه سنگین را متوجه زنان مصر بکند ولی وجود مبارک حضرت یوسف که میخواست از زندان بیرون بیاید فرمود بروید از این زنها سؤال بکنید که قضیه چیست خوب اگر زنها طرف دعوا بودند خود زنها به خود دعوت میکردند یک طرف قضیه خود این زنها بودند خب دیگر نمیفرمود از این زنها بپرس که معلوم میشود اینها در آن صحنه بودند دیدند زن عزیز مصر است که فساد را دامن میزند و تهدید هم از ناحیه اوست تمام اساس زندان رفتن وجود مبارک یوسف همین قصهای بود بین او و زن عزیز مصر گذشت نه بین او و زنان مصر بنابراین این دو سه تا احتمال هست دو سه تا قول هم هست آیات هم دو طایفه است و نقش تعیین کنندهای هم ندارد آنچه که مهم است دعوت خلاف بود از یک سو استقامت وفاق بود از سوی دیگر
سؤال: ... جواب: بله دیگر آن وقت یعنی عزیز مصر برود تحقیق بکند از این زنهایی که ﴿قطعن ایدیهن﴾ خب زنها اگر طرف دعوا باشند که انکار میکنند سؤال: ... جواب: اگر زنها خودشان مشکل داشتند و طرف دعوا بودند اگر عزیز مصر میآمد از این زنها سؤال میکند این زنها که خودشان مشکل داشتند که اینها معلوم میشود که به عنوان شاهد مطرحند نه به عنوان طرف دعوا مشکل مال اینها نیست مشکل فقط مال امرأة عزیز مصر است
سؤال: ... جواب: بله آن خبر مرسل را دیدند بله.
سؤال: ﴿راودتن یوسف الجمیل﴾ جواب: بله اما آن وقت این وقتی که وجود مبارک یوسف میخواست سؤال کند حرف او معیار است حرف عزیز مصر که در بعضی از کتابهای تفسیری هم آمده است «کان قلیل الغیره» یک آدم کم غیرتی هم بود این الفاظ را برمیگرداند اگر آن زنها مثل عزیز مصر خودشان طرف دعوا بودند خب حالا از آن زنها سؤال بکند که چه معلوم میشود این زنها طرف دعوا نبودند آن که طرف دعواست زن عزیز مصر است این که بیگناه است و متهم شخص یوسف (سلام الله علیه) سؤال: ... جواب: نه حالا محکمه میخواهد علنی بشود خودشان در داخله ممکن است فهمیده باشند اما وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میخواهد در فضای مصر این را علنی کند بعد هم فهمید که این را آینده خوبی از این رویا و اینها پی برد اینها به یک سمتی میخواهند برساند خب یک کسی میخواهد به صدارت برسد از زندان برسد با سابقه سوء با تهمت حاضر نیست این کار را بکند یک کسی میتواند آن کشور پهناور مصر را که هفت سال گرفتار بحران قحطی بود با یک کادر عمیقی اداره کند که از هر گزندی مصون باشد این عاقلانه صبر کرد وگرنه یک زندانی را بگویند بیا بیرون این شیفته بیرون آمدن است این گفته تا برائت من ثابت نشود نزاهت من قداست من علم من ایمان من ثابت نشود نمیآیم بیرون تمام این تلاشها را کرده برای اینکه یک وقت است یک کسی میگوید خدا میداند ما با خدا معامله کردیم آن راه دیگر است اما یک وقتی یک کسی میخواهد کشوری را میسازد با شهرت بد که نمیشود کشور بحران زده را ساخت این از هر نظر سعی کرده گفت از آن زنها بپرس خب اگر زنها طرف دعوا بودند چنین لو رفته بود خود آنها هم متهمه بودند که مشکل حل نمیشد آنها میگفتند بله او کار بد کرده.
سؤال: ... جواب: بله تا چه بود آن وقت این رفته از زنها را احضار کرده گفت چرا کید کردید پس معنایش این است ﴿ما بال النسوة﴾ این را از چه کسی تحقیق بکند از بیگانهای که در آن جریان نبودند خب کسی دستش بریده است از کجا در آن مجلس بریده شد از کجا از دیدن جمال یوسف بریده شد این را که کسی خبر نداشت که سؤال: ... جواب: از کجا مسلم بود چه کسی فهمید که اینها خب چندتا زن در شهر پهناور مصر حالا چندتا زن دستشان بریده است هر کدام در آشپزخانه و آبدار خانه مشغول پذیراییاند ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد از کجا معلوم میشود که این زنها باهم بودند یک قطع ایدی اینها هم در آن مجلس بود دو سبب قطع هم مبهوت شدن در جمال یوسف (سلام الله علیه) بود سه.
سؤال: آیه ﴿ثم بداء ...﴾ جواب: آنجا که مشکل دیگری داریم که انشاءالله بد از تعطیلات باید بحث بشود آن مشکل معنایش این است که در جریان یوسف (سلام الله علیه) یک توطئه مشترک زن و مرد بود در همان آیهای که خواندید ندارد ثم بدا لها یعنی امرأة عزیز لهن یعنی این نسوه له یعنی خود عزیز دارد ﴿ثم بدا لهم﴾ اصلاً سخن از لهم نبود این چطور شد جمع مذکر سالم پیدا شد این یک بحث دیگری دارد در این توطئه زندان انداختن وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گروه فراوانی سهم داشتند اما الان که به این مقطع رسیدیم که آیا زنها به خود دعوت میکردند یا به امرأه عزیز دعوت میکردند یا مشترک وجوه و احتمالات و اقوال خبر مرسلی هم هست که دلالت دارد آن زنها به خود دعوت میکردند آیات قرآن هم دو طایفه است یک طایفه ظاهرش این است که زنها به خود دعوت میکردند برای اینکه دارد ﴿اصب الیهن﴾ یک طایفه این است که نه اینها طرف دعوا نبودند لذا وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گفت از آن زنهایی که دستهایشان را بریدهاند تحقیق بکنید خب اگر آنها طرف دعوا بودند خود آنها داعی داشتند متهم بودند به خودشان دعوت میکردند که سؤال کردن از آنها مشکل را حل نمیکرد که منتها وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) یک طور سخن میگوید آن مرد این زلیخا یعنی عزیز مصر که گفتند کان قلیل الغیره یک طور تحقیق میکند این ﴿ما خطبکن اذ راودتن﴾ دارد منتها راودتن لانفسکن یا راودتن لامرأة عزیز این هم فیه وجهان واحتمالان عمده آن است که قداست وجود مبارک یوسف در کل این صحنه ثابت است استقامتش هم ثابت است اما جریان ﴿رب السجن احب الی﴾ این دعاست یا مناجات است این سؤال است یا دعاست دعا هست با خدا گفتگو کردن است اما چیزی از خدا خواستن است یا عرض حال است برخی از مفسران گفتند چون یوسف خودش زندان خواست زندان به سرش آمد اولی این بود که زندان نخواهد بیان سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) این است که این گفتگوی با خداست دعاست نه سؤال ما یک خواندن داریم یک خواستن البته غالب یا همه این خواندنهای ما همراه با عرض حاجت است چیزی از خدا میخواهیم بالأخره نمیشود که ما با خدا گفتگو کنیم و چیزی هم نخواهیم آخر فقیر محض که لا یملک الا الدعا یقیناً چیز میخواهد اما این را نمیخواهد در آن صحنه با خدا راز و نیاز میکند میگوید ـ معاذ الله ـ معاذ الله ـ دعاست دعا غیر از سؤال است یعنی خدایا تو پناهگاهی من را پناه بده این ـ معاذ الله ـ که جمله خبریه نیست که او پناهگاهی دارد خب پناهگاهی دارد الان چه کار باید کرد یعنی خدایا راه بده من بروم در پناهگاه مثل ﴿و الله المستعان﴾ هم همین است نه اینکه خدا مستعان است اگر کسی مستعین باشد به او کمک میکند خیر آن وقت ما میخواهیم بحث بکنیم نه خیر معنایش این است خدایا تو که مستعانی ما هم که محتاج و مستعینیم به عون ما عنایت فرما این دعاها آن سؤال را هم به همراه دارد لکن سؤال این نیست که من راضیم برم زندان برایم زندان ببر عرض کرد خدایا اینها من را مخیر کردند بین گناه و زندان خب من زندان را ترجیح میدهم نه اینکه خدایا برای من زندان را مقدر بکن ﴿رب السجن احب الی مما یدعوننی﴾ این عرض حال است و دعای به معنای تأدّب است نیایش از یک سو است عرض فقر خودش از یک سو و غنای ذات اقدس الهی است خواستن از جمله بعد شروع میشود ﴿ و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾ خب بالأخره اگر کسی ـ معاذالله ـ قائل بود که انسان ولو انسان کامل نبی یا ولی بالذات معصوم است خب این میشود خدا آن کسی که بالذات منزه از نقص است فقط خداست غیر خدا هرکه هست به عنایت خدا منزه است دیگر ﴿لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد﴾ منتها خدای سبحان این فضل را میداند به چه کسی بدهد این ﴿ذلک فضل الله یوتیه من یشاء﴾ این دعای نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) این است که «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» خدای سبحان با حکمت کار انجام میدهد با حکمت میداند به چه کسی بدهد به چه کسی ندهد با هر وسیلهای ما بخواهیم خدای سبحان کاری را بر خلاف حکمت بکند شدنی نیست گرچه فرمود ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ ما با توسل به ولایت صوم و صلات هر کاری که به عنوان وسیله مقرر شده است انجام بدهیم که خدای سبحان یک کاری را بر خلاف حکمت انجام بدهد نمیکند «و یا من لا تبدل حمکته الوسائل» دهها بار وجود مبارک یوسف و امثال یوسف را آزمود دید اینها مستقیمند بعد در مورد خطر حفظ میکند مثلاً اگر کسی یک رانندهای سی سال چهل سال کاملاً مواظب باشد مال مردم جان مردم عرض مردم را مال و جان و خود بداند حفظ بکند تند نرود به کسی آسیب نرساند تصادف نکند یک وقتی اگر کنار دره افتاد و فیض الهی یک سنگی را جلوی اتوبوسش گذاشت و نگذاشت در دره سقوط بکند این جای تعجب نیست چون سی سال این آقا امتحان داده آن که در دره دارد سقوط میکند آن کار فقط کار کار خداست که جلویش را بگیرد چه کسی میتواند جلوی سقوط در دره رفتن را بگیرد چه کسی میتواند به سنگ فرمان بدهد یک قدری جلوتر بیان جلوی این را بگیر این همان روایتی که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) نقل کرده در ذیل آیه برخی از سنگها ﴿ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أوْ اشد قسوة﴾ برای اینکه برخی از سنگها هستند ﴿لما یهبط من خشیة الله﴾ آنجا این روایت را هم جناب زمخشری نقل کرده هم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود یک سنگی بود در جاهلیت هر وقت من از کنارش میگذشتم «کان یسلم علی ... انی لاعرفه الان» الان هم من آن سنگ را میشناسم و شیعهها نقل کردند سنیها نقل کردند خب یک سنگی که قبل از نبوت وجود مبارک پیغمبر به اذن خدا میداند آینده چه خواهد شد هر وقت پیغمبر را میبیند سلام بکند این سنگ همان است که ﴿و ان منها لما یهبط من خشیة الله﴾ خب حالا یک چنین سنگی در یک جایی به فرمان خدای سبحان جلوی اتوبوس افتاده را بگیرد و نگذارد این غرق بشود این میشود کرامت
سؤال: ... جواب: بله آن هم اول کلام است در بحثهای قبلی هم ملاحظه کردید با خبر مرسل ما حکم استحبابی فقهی را نمیتوانیم ثابت کنیم چه رسد به فقه اکبر که تفسیر است این اخبار مرسل را در این کتابها دارند اگر یک چیزی موافق با قرآن بود این میشود تأیید وجود مبارک پیامبر معصوم یعنی حضرت یوسف (سلام الله علیه) که خدای سبحان سنگ تمام گذاشت فرمود من المخلَصین نه من المخلِصین من المخلصین است بدی به طرف او راه ندارد این انسانی که به جای «اعوذ بالله»، «معاذ الله» میگوید این که در تلخترین خاطره به غیر خدا متوسل میشود آنجا یک طور با خدا گفتگو دارد اینجا یک طور آنجا فقط سخن از دعوت بود اما اینجا یک توطئه تقریباً شهری است آنجا یک زن بود به نام امرأهٴ عزیز ﴿قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون﴾ اینجا یک توطئه عمومی است برخی از توطئه را اینجا نقل میکردند گوشهای از توطئه همان است که به تازگی اشاره شده عدهای از مردها هم پشت صحنه بودند که بالأخره اینها در این توطئه سهم داشتند که دارد ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات﴾ این که او را زندانی کنند شما دفعتاً میبینید نام یک عده از مردها اینجا مطرح میشود اینها اصلاً در صحنه نبودند خب اینها چه کاره بودند که آمدند زندان کنند وجود مبارک یوسف را زندانی کنند حکم به زندانش را صادر کنند یا در زندان بردنش نظر بدهند اینها چه کاره بودند معلوم میشود یک گروهی علیه اینها داراند توطئه میکنند اینجا وجود مبارک یوسف عرض کرد خدایا آن سابقه من که گفتم ـ معاذ الله ـ آنجا هیچ کسی نبود الان اینجا که خیلیها فهمیدند آنجا که هیچ کسی نبود گفتم ـ معاذ الله ـ اینجا هم میگویم ـ معاذالله ـ ولی بالأخره همانطوری که آنجا کمک کردی اینجا هم باید کمک بکنی یک وقت است یک فیضی نصیب یک کسی میشود او با آن فیض مستمراً میماند یک وقتی نه فیض خدا لحظه به لحظه و آن به آن و روز به روز و شب به شب و مقطع به مقطع و مورد به مورد است این جا عرض میکند خدایا آنجا هم که من به تو پناه بردم پناه دادی دیگر اینجا هم به تو دارم پناه میبرم منتها اینجا مصداق حمل شایع استعاذه است آنجا عنوان استعاذه بود معاذ الله با یعنی به تو پناه میبرم اینجا هم یعنی به تو پناه بردم برای اینکه توطئه خیلی مهم است خب یک جوان از آن طرف آن زن هم گفتند زیبا بود مقتدر هم بود در قبالش تهدید به زندان هم هست همه زنها دعوت کردند حالا یا به خودشان یا به امرأة عزیز یا مشترک بالأخره این توطئه سنگین با لطف تو باید حل بشود اگر آن لطفت نباشد خب بالأخره انسان میبازد دیگر ﴿لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد ابدا﴾ وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در همان خطبه قاصعه دارد که دو فرشته از فرشتههای مهم الهی از دوران خردسالی مواظب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) بودند «من لدن أن کان فطیماً» همین که از شیر گرفته شد دوتا مأمور بزرگ الهی مواظب حضرت بودند بالأخره معصوم معصوم هست اما ذاتاً معصوم است که میشود الله ـ معاذالله ـ به عنایت الهی معصوم است آری به عنایت الهی معصوم است بعد از امتحانها اینها این چنینند چندین بار اینها را میآزمایند بعد معلوم میشود که اینها شایسته محبتند
سؤال: ... جواب: آن جامعش را ذکر کرد دیگر ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن﴾ آن سجن را که خودش گفت من استقبال میکنم برای ما چیزی نیست بخواهند زندان ببرند زندان ببرند اما آن یکی مهم است آن را ما نمیتوانیم تحمل بکنیم ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾
سؤال: ... جواب: بله این کار را میکنم اما خوب این لحظه به لحظه تواگر یک وقتی من ذاتاً این ـ معاذالله ـ خب این میشود بی نیاز از امداد الهی اما لحظه به لحظه در معرض خطر است یک کسی میبینید در طلیعه امری در تشییع یک شهیدی یا در غسل و غسل یک انسانی یک حالتی به او دست میدهد بعد طولی نمیکشد که افتاد مشکلها یک لحظه انسان تصمیم بگیرد یک مطلب است انسان در روز عاشورا مثلاً یک طور تصمیم میگیرد شب قدر یک تصمیم میگیرد دو روز دیگر برمیگردد یک کسی باید باشد آن را حفظ بکند این با خدای سبحان عرض حال کرد من اینم و این را تو دادی و همین را هم حفظ بکن اگر بگیری خب ما سقوط میکنیم این چنین نیست که چه تو بدهی چه ندهی ما زندان را بر گرایش به آن طرف ترجیح میدهیم که نیست که.
مطلب دیگر این که فرمود در این کریمه ﴿ و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن و أکن من الجاهلین﴾ سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) اینجا این جهل را در مقابل علم قرار دادند بعد میفرماید این ناظر به آن است که عصمت یک ملکه علمی است این سخن حق است عصمت ملکه علمی است یعنی انسان وقتی قبح عقاب را قبح گناه را قبح خطر پایان گناه را بداند مثل همان بیانی که خود حضرت امیر در آن خطبهای که قصه عقیل مطرح است ترسیم کرده که رشوه گرفتن مثل خوردن قی کرده افعی است که بارها این قصه را شنیدید خب کسی دست به گناه دراز نمیکند سرش این است که باطن گناه برای خیلیها روشن نیست اما عصمت از سنخ عدالت فائقه است بیان ذلک این است که ما دستگاه علمی داریم که اندیشهها را آن کنترل میکند که چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است و مانند آن و دستگاه تصمیم گیری و اراده و نیت داریم که انگیزهها را او تأمین میکند اینها کاملاً از هم جدایند هیچ ارتباطی هم باهم ندارند فقط از یکدیگر پیام میگیرند یکی دستور میدهد و یکی اطاعت میکند ولی دوتایاند یعنی دوتایاند مثل چشم و گوش مثل چشم و دست نه چشم وگوش مثل چشم و دست چشم و پا بالأخره چشم که دید اینجا راه است پا میرود چشم که دید آنجا چاه است پا نمیرود پا پاست و چشم چشم است یکی کار ادراکی دارد و یکی کار تحریکی دارد کاملاً هم مرزشان از هم جداست منتها هر چه انسان بالاتر بالاتر بالاتر میرود این دو دستگاه به هم نزدیکتر میشود تا برسد به جایی که علم بشود عین قدرت در ماها این خطر هست همانطوری که از نظر چشم و پا یعنی یکی کار ادراکی دارد یکی کار تحریکی دارد یکی مأمور فهمیدن است یکی مأمور انجام دادن است چشم باید ببیند و بفهمد در این تشبیه و مثال البته فهم مال یک چیز دیگر است چشم باید ادارک بکند پا باید حرکت بکند و امتثال کند و اینها چهار طور است یک وقت است کسی هم چشمش سالم است هم پایش سالم است هم خوب میبیند هم خوب راه میرود و از خطرمحفوظ است گاهی چشم سالم است پا فلج است این خوب درک میکند اما این پای بیچاره فلج است نمیتواند برود گروه سوم به عکس است پای سالمی دارند اما چشم نابینا یا ضعیف گروه چهارم از هر دو افتادند نه چشمی دارند که ببینند نه پایی دارند که برود در دستگاه باطن ما هم همینطور است ما یک دستگاه جزم داریم که علم و اندیشه و فهم و ادراک و اینها به تولیت اوست یک دستگاه عزم داریم اراده و نیت و اخلاص و محبت و گرایش به عهده اینهاست در برخی هر دو سالم است مثل انسان عالم عادل این عالم عادل هم خوب احکام الهی را میفهمد و هم هرچه فهمید به خوبی عمل میکند هم دستگاه جزم او سالم است یک مستنبط است مجتهد است محقق است در مسائل علمی هم دستگاه عزم او سالم است در تصمیم گیری مشکلی ندارد گاهی ممکن است در تحقیق و تألیف و تدریس و علم و اندیشه مشکل نداشته باشد اما دستگاه عزم او فلج است این میشود عالم فاسق عالماً عامداً گناه میکند با اینکه میداند تحقیق هم کرده این کار حرام بین است اما خب انجام میدهد آن کسی که باید تصمیم بگیرد عزم داشته باشد آن مشکل جدی دارد ضعیف است گاهی به عکس است دستگاه عزم او خیلی قوی است هرچه به او بگویند عمل میکند اما تحقیقی نیست تقلیدی است ضعیف است درکش ضعیف است یک مقدس سادهای است ولی به او بگویید مثلاً فلان روز مستحب است روزه گرفتن فلان روز چندتا ذکر را باید بگویید هرچه در این کتابها نوشته باشند به او بگویند عمل میکند بیچاره منتها حالا تحقیق ندارد از نظر اندیشه ضعیف است گاهی هم جاهل متهتکاند نه میفهمند نه عمل میکنند دستگاه درونی ما اینها کاملاً از هم جدایاند ما باید بخش علم را با بخش عمل نزدیک بکنیم این «العقل قال ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» متولی عزم است و اراده است و اخلاص است و مانند آن این ﴿افلا تتفکرون﴾ و اینها متولی اندیشهاند و جزماند انسان عاقل کامل هر دو را با هم جزم میکند این یک مطلب عصمت در اولیای الهی هم در بخش علمی راه دارد هم در بخش عملی افراد عادی حالا چه فقیه چه حکیم اینها معصوم نیستند نه در بخش علم نه در بخش عمل در بخش علم معصوم نیستند خیلی از چیزها را ممکن است اشتباه بکنند بعد بفهمند اما آن کسی که پیامبر است امام است (سلام الله علیهما) این معصوم است نه بد میفهمد نه بد ضبط میکند نه نسیان دارد در بخش اندیشهاش تأمین است در بخش عمل هم که عدل از این سنخ است افراد عادی ممکن است عمداً خلاف نکنند ولی سهواً خلاف میکنند آن وقت حدیث رفع برمیدارد ولی انسان کامل کالنبی و الوصی (علیه السلام) اینها در بخش عمل هم معصومند یعنی نه تنها عمداً خلاف نمیکنند سهواً هم خلاف نمیکنند برای اینکه آن حضور تامی که دارند سهو در دستگاه اینها راه ندارد کارهایی را که انسان خلاف انجام میدهد گاهی روی جهل علمی اوست گاهی روی جهالت عملی اوست در بخش وسیعی از آیات قرآن کریم که سخن از جهالت است جهل است این جهالت عملی است نه جهالت علمی دارد که ﴿انما التوبة علی لله الذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب﴾ کسی که روی جهالت گناه میکند این جهالت عملی است یعنی در قبال عقل است نه در قبال علم وگرنه جهالت علمی که توبه نمیخواهد «رفع ... وَما لا یعلمون» خب اگر کسی نمیدانست چه حرام است و انجام داده که دیگر معصیت نیست این حدیث رفع شاملش میشود اینکه دارد روی جهالت غیر از جهل است جهالت در مقابل عقل است این ابتکاری که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) دارد همین است این کتاب قیم کافی اولش کتاب عقل است و جهل بعد کتاب علم بعد کتاب توحید و کتاب حجت و فروع دیگر این قسمت معرفت شناسی را بر قسمتهای اعتقادی مقدم داشت بالأخره آدم باید بفهمد بعد ایمان بیاورد در کتاب اول کتاب عقل و الجهل است این عقل در مقابل جهل است نه در مقابل علم کتاب دومش کتاب العلم است این علم مقابل ندارد عمده همان قسمت اول است این کتاب العقل و الجهل یعنی انسان یا اهل بهشت است که «و اکتسب به الجنان» میشود عاقل یا اهل جهنم است که واکتسب به الجنان ندارد این اهل جهنم یا درس خوانده است یا درس نخوانده این معیار تقسیم است کتاب العقل و الجهل اولین کتاب کافی است بعد کتاب العلم است علم سرپلی است برای عقل فتحصل که جهل گاهی در مقابل علم است گاهی در مقابل عقل که بشود جهالت اینجا مشکل حضرت یوسف که پناهنده شد این است که تو مرا دریاب من در بخش اندیشه مشکلی ندارم میدانم خلاف است در بخش انگیزه نلرزم برای اینکه از یک طرف انگیزههای فراوانی برای پاسخ مثبت دادن به خواستههای نامشروع آنها هست از طرفی جهنم هم هست اگر فیض تو نرسد من گرفتار جهالت میشوم نه جهل، جهل در مقابل عقل نه جهل در مقابل علم ﴿اکن من الجاهلین﴾ این تعبیر ﴿و لیکوناً من الصاغرین﴾ این رسم الخطی که آن روز اشاره شد در قرآن کریم گاهی اینچنین یافت میشود که فعل مضارع با اینکه تنوین پذیر نیست این نون تاکید خفیفه به صورت تنوین نوشته میشود برخیها این نون تاکید خفیفه را به صورت الف وقف میکنند ﴿ولیکونا﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ علق آیه پانزده آمده است ﴿کلا لئن لم ینته لنسفعاً بالنّاصیة﴾ که بعدش آن آیه سجده واجب است این ﴿لنسفعاً﴾ متلکم مع الغیر است آن نونش هم نون تاکید هست ﴿نسفعاً﴾ با نون باید نوشته میشد اما الان آن نون تبدیل شده به تنوین این روی رسم الخط خاص قرآنی است که البته یک بحث خاص فقهی باید رویش بشود که آیا چنین کاری واجب است یا نه واجب نیست آدم میتواند طور دیگر هم بنویسد این مربوط به علوم قرآن است نه مربوط به تفسیر علوم قرآن درباره این که رسم الخط قرآن چیست و چطوری است کتابت قرآن چطوری است تعبدی است یا تعبدی نیست میشود عوض کرد یا میشود عوض نکرد آن یک بحث خاص خودش را دارد مربوط به تفسیر نیست ولی رسم الخط قرآنی همانطوری که گاهی دارد ﴿علیهُ الله﴾ نه علیهِ الله که در آن کریمه دارد اگر کسی خلاف کرد علیهِ الله است یا اینگونه از مواردی که با مضارع با تنوین است اینها مربوط به رسم الخط است امروز چون آخرین روز هست التماس دعا را با این جمله که جریان سید الشهدا فراموشتان نشود و ـ معاذالله ـ خیال نکنید و در ذهنتان نیاید که اگر کسی منبر برود مثلاً از جلال و شکوه او کم میشود ما شرفمان در همین است و گذشته از این این یک سند افتخار ملی ما هست یعنی بخش وسیع این انقلاب را همین عاشورا و تاسوعا حفظ کردند حالا یک چنین عظمتی هست یک چنین قدرتی هست یک چنین سرمایهای هست چرا استفاده نکنیم این همسایه شرقی ما یعنی پاکستان را شما میبینید الان قدرت دست ذاکران است متأسفانه علما تقریباً ..
بختیار هم دستور داده بود یک راهپیمایی سنگینی در تهران به عنوان حمایت از قانون اساسی آن روز تقریباً چهارصد هزار نفر در تهران راهپیمایی کردند از ساواکیها و کارمندان و مأموران دولت چهارصد هزار نفر هم خیلی بود چون زن و بچه نبود که باهم باشند اینها چهار نفر چهار نفر عرض خیابان را پر کرده بودند با فاصله یکی دومتر تقریباً طول این خیابان انقلاب را گرفته بودند چشم گیر هم بود خیلیها هم تعجب کردند که پس این همه جمعیت اگر حافظ قانون اساسیاند حامیان قانون اساسیاند پس دیگران چه میگویند طولی نکشید که تاسوعا عاشورا شد آنها دیدند راهپیمایی نیست این سیل است همین چهارتا راهپیمایی کار مملکت را حل کرد یکی تاسوعا بود یکی عاشورا یکی اربعین بود یکی 28 صفر خب مردم ولو در خیلی از موارد ازصحنه خارجند و مشکلات روزمرهشان اما وقتی امر دایر بشود بین حسین بن علی و استالین دیگر میفهمند چه کار بکنند یا بین حسین بن علی و لنین آن روز این طور بود الان هم بفهمند اما دایر بین امام است و بوش بالأخره سیل جمعیت راه میافتد و این سیل همان تاسوعا و عاشورا است حالا گذشته از آن برکات و معنویات و کرامات دنیا و آخرتی که جریان سید الشهدا دارد آن فضایلی که دارد خیلی از این برکات حوزه مربوط به همان است اینگونه از افتخارات هم هست و در روضه خوانیها هم با این گروهی که علمدارند با اینها درگیر نشوید نصیحتشان کنید که آهن سرد هیچ خاصیتی ندارد از همان اوایل محرم با اینها در میان بگذارید که دو روز عاشورا دیگر این آهنهای سنگین بی خاصیت را بلند نکنند عزاداریها هرچه پر شور باشد با معرفت باشد با اخلاص باشد با عرض ادب باشد با اشک و ناله باشد هم دنیا در آن هست هم آخرت.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
- تفصیل داستان توطئه زلیخا و پاکدامنی یوسف
- اجبار انتخاب یوسف بین گناه و زندان
- تبیین فرآیند علمی عصمت و ارتکاب معصیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فلما سمعت بمکرهن ارسلت الیهن و اعتدت لهن متّکهاً و ءاتت کلَّ واحدة منهن سکیناً و قالت اخرج علیهن فلما رأینه اکبرنه و قطّعن ایدیهن و قلن حٰشَ لله ما هذا بشراً ان هذا الا ملکٌ کریم ٭ قالت فذلکن الذی لُمْتُنَّنی فیه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم یفعل ما ءَامُرُهُ لیسجننَّ و لیکوناً من الصاغرین ٭ قال رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن و أکن من الجاهلین ٭ فاستجاب له ربه فصرف عنه کیدهن انه هو السمیع العلیم﴾
در جریان وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) با زن عزیز مصر آن حالت که پیش آمد زن عزیز مصر دید در وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) دو اصل قاطعی است یکی جمال او که طمع آور است یکی عقل و زهد او که یأس آور است در اثر جمال او طمع میکرد در اثر عقل و زهد او نا امید بود هیچ راهی برای حل مشکل نداشت از طرفی هم عیبجویی برخی از زنان مصر او را رنج میداد این صحنه مهمانی را فراهم کرد تا هم خود را معذور بدارد نه تبرئه کند و هم دیگران را در این گرایش همتای خود قرار بدهد و قصد ملامت آنها را هم نداشت خواست بگوید اگر سرزنشی هست بر شما هم هست ولی جای سرزنش نیست آن صحنه مهمانی که تشکیل شد آن زنها دستهایشان را بریدند زن عزیز مصر گفت این همان است که شما مرا ملامت میکردید بعد از اینکه دستهایشان بریده شد یعنی اگر ملامتی هست بر شما هم هست بر شما به طریق اولی برای اینکه شما یک بار دیدید دستها را بریدید و من سالهاست که با او مأنوسم چگونه گرفتار نشوم لذا با آن جریان قبلی خیلی فرق میکند جریان قبلی این بود که ﴿وألفیا سیدها لدی الباب﴾ دم در وجود مبارک یوسف با زن عزیز مصر عزیز مصر را دیدند در آنجا این زن خود را در صدد تبرئه خود بود که من به او دلبسته نبودم او قصد تجاوز داشت یک، و اگر کسی قصد تجاوز داشته باشد باید تنبیه بشود دو تنبیه او هم یا زندان است یا عذاب الیم این سه، اما در این صحنه کاملاً اوضاع برگشت سخن از تجاوز او نیست سخن از فرار اوست در آنجا ادعا کرده بود که او حمله کرد در اینجا اعتراف میکند که او فرار میکند همیشه از من فرار میکند من او را دعوت کردم و دعوت میکنم فاستعصم پس یک تفاوت جوهری بین این دو برخورد است آنجا که ﴿وألفیا سیدها لدی الباب﴾ همه گناهها را به یوسف (سلاماللهعلیه) متوجه کرد او را متهم کرد و خودش را هم به عنوان صاحب قدرت معرفی نکرد و به طور کلی گفت اگر کسی قصد تجاوز داشت باید تنبیه بشود تنبیه او هم یا زندان است یا عذاب الیم اما در اینجا همه کارها را به خود متوجه میکند بالمطابقه یا بالالتزام بعد از آن صحنه به زنها میگوید ﴿ راودته عن نفسه فاستعصم﴾ یعنی از این طرف گرایش بود از آن طرف گریز این یک، بعد خودش را به عنوان مقتدرانه و آمرانه معرفی میکند میگوید ﴿ولئن لم یفعل ما آمره﴾ این دو دیگر نمیگوید که جریان زندان را با شوهرم در میان میگذارم با فعل موکد بدون تاکید ثقیله بدون اینکه بگوید من از کسی میخواهم یا به محکمه مراجعه میکنم حکم زندان او را اینچنین صادر میکند اگر چیزی که من امر میکنم او انجام ندهد یقیناً جزء مسجونان هست امر هم هست منتها امر غایب آن امر به ارتکاب است این امر به زندان ﴿ولئن لم یفعل ما آمره﴾ این عنوان امر را دارد ﴿لیسجنن﴾ مصداق امر است که امر غایب است منتها با فعل مجهول یعنی او کوچکتر از آ ن است که من بگویم برو زندان او حتماً زندانی خواهد بود با نون تاکید ثقیله و از طرفی سابق بین زندان و عذاب با او عطف شد که ﴿الا ان یسجن او عذاب الیم﴾ که آن تأویل به مصدر که رفت این است که ﴿ما جزاء من اراد باهلک سوءاً الا ان یسجن﴾ یعنی الا السجن ﴿او عذاب الیم﴾ که عطف آن اسم بر این اسم روا باشد نه اینکه آن اسمی بر فعلی عطف شده است وقتی آن فعل مضارع تأویل به مصدر رفت میشود اسم قهراً چنین خواهد بود که ما جزاء من اراد باهلک سوء الا السجن او عذاب الیم اما اینجا دیگر سخن از او نیست سخن از واو است ﴿لیسجنن و لیکوناً من الصاغرین﴾ یعنی آن عذاب روحی آن شکنجهها یا آن تحقیر هرچه که هست آن در کنار زندان رفتن او هم هست این طور نیست که یا این باشد یا آن بلکه هم این است و هم آن از اینجا معلوم میشود که او در امور خانوادگی بر شوهرش مسلط هم بود یک سمتی هم داشت نه تنها در مسائل امور خانوادگی در مسائل سیاسی و در زندان و اینها هم داشت این یک بخش بخش دیگر نقش زنهای مصر بود یعنی این زنهایی که در جلسه دعوت حضور داشتند این سه تا احتمال است چه اینکه سه تا قول هم در مسئله هست یک احتمال اینکه این زنها یوسف (سلام الله علیه) را به خود دعوت میکردند همانطوری که زن عزیز مصر یوسف را به خود دعوت میکرد احتمال دیگر اینکه این زنها بعد از مشاهده آن صحنه و تهدید یوسف (سلام الله علیه) را تشویق میکردند که به خواسته نامشروع زن عزیز مصر پاسخ بدهد دعوتشان به انجام خواسته امرأة عزیز مصر بود که خود را به زندان نینداز ترحما علی یوسف او را تشویق میکردند که به این خواسته تن در بدهد احتمال سوم جمع بین الامرین است یعنی هم به خود دعوت میکردند هم میگفتند به کار او تن در بده اینها ثبوتاً ممکن است قول هم هست اما استفاده احد الاقوال علی التعیین کار آسانی نیست برخی از اخبار مرسل به این وزان آمده است که این زنها وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) را به خودشان دعوت میکردند آیات قرآن هم دو طایفه است یک طایفه تأیید میکند که این زنها وجود مبارک یوسف را به خودشان دعوت میکردند آن آیهای است که دارد اگر این کار را نمیکردند ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾ یعنی امل الیهن میل پیدا میکنم و گرایش پیدا میکنم اینجا ظاهرش این است که آنها به خودشان دعوت میکردند بخش پایانی این قصه که جریان آزادی وجود مبارک حضرت یوسف از زندان است آنجا تأیید میکند که این زنها به خودشان دعوت نمیکردند وقتی وجود مبارک یوسف از زندان میخواست آزاد بشود آیه 49 به بعد وجود مبارک یوسف وقتی که دید پیک پادشاه مصر آمد به زندان و میخواهد او را از زندان بیرون بیاورد ﴿فلما جاءه الرسول قال ارجع الی ربک﴾ وجود مبارک یوسف به این پیک فرمود برو از این سلطانت سؤال بکن ﴿فسئله ما بالالنسوة اللّاتی قطعن ایدیهن﴾ این زنها که دستشان را بریدند چرا دستشان را بریدند از این زنها سؤال بکن که حق با چه کسی بود اگر این زنها طرف دعوا بودند دیگر شاهد نمیشدند کیدی که در مسئله به اینها اسناد داده میشود مراودهای که به اینها اسناد داده میشود ﴿اذ راودتن﴾ این برای این بود که آن عزیز مصر یا شریک جرم برای همسرش پیدا کند یا لبه سنگین را متوجه زنان مصر بکند ولی وجود مبارک حضرت یوسف که میخواست از زندان بیرون بیاید فرمود بروید از این زنها سؤال بکنید که قضیه چیست خوب اگر زنها طرف دعوا بودند خود زنها به خود دعوت میکردند یک طرف قضیه خود این زنها بودند خب دیگر نمیفرمود از این زنها بپرس که معلوم میشود اینها در آن صحنه بودند دیدند زن عزیز مصر است که فساد را دامن میزند و تهدید هم از ناحیه اوست تمام اساس زندان رفتن وجود مبارک یوسف همین قصهای بود بین او و زن عزیز مصر گذشت نه بین او و زنان مصر بنابراین این دو سه تا احتمال هست دو سه تا قول هم هست آیات هم دو طایفه است و نقش تعیین کنندهای هم ندارد آنچه که مهم است دعوت خلاف بود از یک سو استقامت وفاق بود از سوی دیگر
سؤال: ... جواب: بله دیگر آن وقت یعنی عزیز مصر برود تحقیق بکند از این زنهایی که ﴿قطعن ایدیهن﴾ خب زنها اگر طرف دعوا باشند که انکار میکنند سؤال: ... جواب: اگر زنها خودشان مشکل داشتند و طرف دعوا بودند اگر عزیز مصر میآمد از این زنها سؤال میکند این زنها که خودشان مشکل داشتند که اینها معلوم میشود که به عنوان شاهد مطرحند نه به عنوان طرف دعوا مشکل مال اینها نیست مشکل فقط مال امرأة عزیز مصر است
سؤال: ... جواب: بله آن خبر مرسل را دیدند بله.
سؤال: ﴿راودتن یوسف الجمیل﴾ جواب: بله اما آن وقت این وقتی که وجود مبارک یوسف میخواست سؤال کند حرف او معیار است حرف عزیز مصر که در بعضی از کتابهای تفسیری هم آمده است «کان قلیل الغیره» یک آدم کم غیرتی هم بود این الفاظ را برمیگرداند اگر آن زنها مثل عزیز مصر خودشان طرف دعوا بودند خب حالا از آن زنها سؤال بکند که چه معلوم میشود این زنها طرف دعوا نبودند آن که طرف دعواست زن عزیز مصر است این که بیگناه است و متهم شخص یوسف (سلام الله علیه) سؤال: ... جواب: نه حالا محکمه میخواهد علنی بشود خودشان در داخله ممکن است فهمیده باشند اما وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) میخواهد در فضای مصر این را علنی کند بعد هم فهمید که این را آینده خوبی از این رویا و اینها پی برد اینها به یک سمتی میخواهند برساند خب یک کسی میخواهد به صدارت برسد از زندان برسد با سابقه سوء با تهمت حاضر نیست این کار را بکند یک کسی میتواند آن کشور پهناور مصر را که هفت سال گرفتار بحران قحطی بود با یک کادر عمیقی اداره کند که از هر گزندی مصون باشد این عاقلانه صبر کرد وگرنه یک زندانی را بگویند بیا بیرون این شیفته بیرون آمدن است این گفته تا برائت من ثابت نشود نزاهت من قداست من علم من ایمان من ثابت نشود نمیآیم بیرون تمام این تلاشها را کرده برای اینکه یک وقت است یک کسی میگوید خدا میداند ما با خدا معامله کردیم آن راه دیگر است اما یک وقتی یک کسی میخواهد کشوری را میسازد با شهرت بد که نمیشود کشور بحران زده را ساخت این از هر نظر سعی کرده گفت از آن زنها بپرس خب اگر زنها طرف دعوا بودند چنین لو رفته بود خود آنها هم متهمه بودند که مشکل حل نمیشد آنها میگفتند بله او کار بد کرده.
سؤال: ... جواب: بله تا چه بود آن وقت این رفته از زنها را احضار کرده گفت چرا کید کردید پس معنایش این است ﴿ما بال النسوة﴾ این را از چه کسی تحقیق بکند از بیگانهای که در آن جریان نبودند خب کسی دستش بریده است از کجا در آن مجلس بریده شد از کجا از دیدن جمال یوسف بریده شد این را که کسی خبر نداشت که سؤال: ... جواب: از کجا مسلم بود چه کسی فهمید که اینها خب چندتا زن در شهر پهناور مصر حالا چندتا زن دستشان بریده است هر کدام در آشپزخانه و آبدار خانه مشغول پذیراییاند ممکن است چنین اتفاقی افتاده باشد از کجا معلوم میشود که این زنها باهم بودند یک قطع ایدی اینها هم در آن مجلس بود دو سبب قطع هم مبهوت شدن در جمال یوسف (سلام الله علیه) بود سه.
سؤال: آیه ﴿ثم بداء ...﴾ جواب: آنجا که مشکل دیگری داریم که انشاءالله بد از تعطیلات باید بحث بشود آن مشکل معنایش این است که در جریان یوسف (سلام الله علیه) یک توطئه مشترک زن و مرد بود در همان آیهای که خواندید ندارد ثم بدا لها یعنی امرأة عزیز لهن یعنی این نسوه له یعنی خود عزیز دارد ﴿ثم بدا لهم﴾ اصلاً سخن از لهم نبود این چطور شد جمع مذکر سالم پیدا شد این یک بحث دیگری دارد در این توطئه زندان انداختن وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گروه فراوانی سهم داشتند اما الان که به این مقطع رسیدیم که آیا زنها به خود دعوت میکردند یا به امرأه عزیز دعوت میکردند یا مشترک وجوه و احتمالات و اقوال خبر مرسلی هم هست که دلالت دارد آن زنها به خود دعوت میکردند آیات قرآن هم دو طایفه است یک طایفه ظاهرش این است که زنها به خود دعوت میکردند برای اینکه دارد ﴿اصب الیهن﴾ یک طایفه این است که نه اینها طرف دعوا نبودند لذا وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) گفت از آن زنهایی که دستهایشان را بریدهاند تحقیق بکنید خب اگر آنها طرف دعوا بودند خود آنها داعی داشتند متهم بودند به خودشان دعوت میکردند که سؤال کردن از آنها مشکل را حل نمیکرد که منتها وجود مبارک یوسف (سلام الله علیه) یک طور سخن میگوید آن مرد این زلیخا یعنی عزیز مصر که گفتند کان قلیل الغیره یک طور تحقیق میکند این ﴿ما خطبکن اذ راودتن﴾ دارد منتها راودتن لانفسکن یا راودتن لامرأة عزیز این هم فیه وجهان واحتمالان عمده آن است که قداست وجود مبارک یوسف در کل این صحنه ثابت است استقامتش هم ثابت است اما جریان ﴿رب السجن احب الی﴾ این دعاست یا مناجات است این سؤال است یا دعاست دعا هست با خدا گفتگو کردن است اما چیزی از خدا خواستن است یا عرض حال است برخی از مفسران گفتند چون یوسف خودش زندان خواست زندان به سرش آمد اولی این بود که زندان نخواهد بیان سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) این است که این گفتگوی با خداست دعاست نه سؤال ما یک خواندن داریم یک خواستن البته غالب یا همه این خواندنهای ما همراه با عرض حاجت است چیزی از خدا میخواهیم بالأخره نمیشود که ما با خدا گفتگو کنیم و چیزی هم نخواهیم آخر فقیر محض که لا یملک الا الدعا یقیناً چیز میخواهد اما این را نمیخواهد در آن صحنه با خدا راز و نیاز میکند میگوید ـ معاذ الله ـ معاذ الله ـ دعاست دعا غیر از سؤال است یعنی خدایا تو پناهگاهی من را پناه بده این ـ معاذ الله ـ که جمله خبریه نیست که او پناهگاهی دارد خب پناهگاهی دارد الان چه کار باید کرد یعنی خدایا راه بده من بروم در پناهگاه مثل ﴿و الله المستعان﴾ هم همین است نه اینکه خدا مستعان است اگر کسی مستعین باشد به او کمک میکند خیر آن وقت ما میخواهیم بحث بکنیم نه خیر معنایش این است خدایا تو که مستعانی ما هم که محتاج و مستعینیم به عون ما عنایت فرما این دعاها آن سؤال را هم به همراه دارد لکن سؤال این نیست که من راضیم برم زندان برایم زندان ببر عرض کرد خدایا اینها من را مخیر کردند بین گناه و زندان خب من زندان را ترجیح میدهم نه اینکه خدایا برای من زندان را مقدر بکن ﴿رب السجن احب الی مما یدعوننی﴾ این عرض حال است و دعای به معنای تأدّب است نیایش از یک سو است عرض فقر خودش از یک سو و غنای ذات اقدس الهی است خواستن از جمله بعد شروع میشود ﴿ و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾ خب بالأخره اگر کسی ـ معاذالله ـ قائل بود که انسان ولو انسان کامل نبی یا ولی بالذات معصوم است خب این میشود خدا آن کسی که بالذات منزه از نقص است فقط خداست غیر خدا هرکه هست به عنایت خدا منزه است دیگر ﴿لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکی منکم من احد﴾ منتها خدای سبحان این فضل را میداند به چه کسی بدهد این ﴿ذلک فضل الله یوتیه من یشاء﴾ این دعای نورانی امام سجاد (سلام الله علیه) این است که «و یا من لا تبدل حکمته الوسائل» خدای سبحان با حکمت کار انجام میدهد با حکمت میداند به چه کسی بدهد به چه کسی ندهد با هر وسیلهای ما بخواهیم خدای سبحان کاری را بر خلاف حکمت بکند شدنی نیست گرچه فرمود ﴿وابتغوا الیه الوسیله﴾ ما با توسل به ولایت صوم و صلات هر کاری که به عنوان وسیله مقرر شده است انجام بدهیم که خدای سبحان یک کاری را بر خلاف حکمت انجام بدهد نمیکند «و یا من لا تبدل حمکته الوسائل» دهها بار وجود مبارک یوسف و امثال یوسف را آزمود دید اینها مستقیمند بعد در مورد خطر حفظ میکند مثلاً اگر کسی یک رانندهای سی سال چهل سال کاملاً مواظب باشد مال مردم جان مردم عرض مردم را مال و جان و خود بداند حفظ بکند تند نرود به کسی آسیب نرساند تصادف نکند یک وقتی اگر کنار دره افتاد و فیض الهی یک سنگی را جلوی اتوبوسش گذاشت و نگذاشت در دره سقوط بکند این جای تعجب نیست چون سی سال این آقا امتحان داده آن که در دره دارد سقوط میکند آن کار فقط کار کار خداست که جلویش را بگیرد چه کسی میتواند جلوی سقوط در دره رفتن را بگیرد چه کسی میتواند به سنگ فرمان بدهد یک قدری جلوتر بیان جلوی این را بگیر این همان روایتی که مرحوم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) نقل کرده در ذیل آیه برخی از سنگها ﴿ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهی کالحجاره أوْ اشد قسوة﴾ برای اینکه برخی از سنگها هستند ﴿لما یهبط من خشیة الله﴾ آنجا این روایت را هم جناب زمخشری نقل کرده هم شیخ طوسی (رضوان الله علیه) که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) فرمود یک سنگی بود در جاهلیت هر وقت من از کنارش میگذشتم «کان یسلم علی ... انی لاعرفه الان» الان هم من آن سنگ را میشناسم و شیعهها نقل کردند سنیها نقل کردند خب یک سنگی که قبل از نبوت وجود مبارک پیغمبر به اذن خدا میداند آینده چه خواهد شد هر وقت پیغمبر را میبیند سلام بکند این سنگ همان است که ﴿و ان منها لما یهبط من خشیة الله﴾ خب حالا یک چنین سنگی در یک جایی به فرمان خدای سبحان جلوی اتوبوس افتاده را بگیرد و نگذارد این غرق بشود این میشود کرامت
سؤال: ... جواب: بله آن هم اول کلام است در بحثهای قبلی هم ملاحظه کردید با خبر مرسل ما حکم استحبابی فقهی را نمیتوانیم ثابت کنیم چه رسد به فقه اکبر که تفسیر است این اخبار مرسل را در این کتابها دارند اگر یک چیزی موافق با قرآن بود این میشود تأیید وجود مبارک پیامبر معصوم یعنی حضرت یوسف (سلام الله علیه) که خدای سبحان سنگ تمام گذاشت فرمود من المخلَصین نه من المخلِصین من المخلصین است بدی به طرف او راه ندارد این انسانی که به جای «اعوذ بالله»، «معاذ الله» میگوید این که در تلخترین خاطره به غیر خدا متوسل میشود آنجا یک طور با خدا گفتگو دارد اینجا یک طور آنجا فقط سخن از دعوت بود اما اینجا یک توطئه تقریباً شهری است آنجا یک زن بود به نام امرأهٴ عزیز ﴿قالت هیت لک قال معاذ الله انه ربی احسن مثوای انه لا یفلح الظالمون﴾ اینجا یک توطئه عمومی است برخی از توطئه را اینجا نقل میکردند گوشهای از توطئه همان است که به تازگی اشاره شده عدهای از مردها هم پشت صحنه بودند که بالأخره اینها در این توطئه سهم داشتند که دارد ﴿ثم بدا لهم من بعد ما رأوا الآیات﴾ این که او را زندانی کنند شما دفعتاً میبینید نام یک عده از مردها اینجا مطرح میشود اینها اصلاً در صحنه نبودند خب اینها چه کاره بودند که آمدند زندان کنند وجود مبارک یوسف را زندانی کنند حکم به زندانش را صادر کنند یا در زندان بردنش نظر بدهند اینها چه کاره بودند معلوم میشود یک گروهی علیه اینها داراند توطئه میکنند اینجا وجود مبارک یوسف عرض کرد خدایا آن سابقه من که گفتم ـ معاذ الله ـ آنجا هیچ کسی نبود الان اینجا که خیلیها فهمیدند آنجا که هیچ کسی نبود گفتم ـ معاذ الله ـ اینجا هم میگویم ـ معاذالله ـ ولی بالأخره همانطوری که آنجا کمک کردی اینجا هم باید کمک بکنی یک وقت است یک فیضی نصیب یک کسی میشود او با آن فیض مستمراً میماند یک وقتی نه فیض خدا لحظه به لحظه و آن به آن و روز به روز و شب به شب و مقطع به مقطع و مورد به مورد است این جا عرض میکند خدایا آنجا هم که من به تو پناه بردم پناه دادی دیگر اینجا هم به تو دارم پناه میبرم منتها اینجا مصداق حمل شایع استعاذه است آنجا عنوان استعاذه بود معاذ الله با یعنی به تو پناه میبرم اینجا هم یعنی به تو پناه بردم برای اینکه توطئه خیلی مهم است خب یک جوان از آن طرف آن زن هم گفتند زیبا بود مقتدر هم بود در قبالش تهدید به زندان هم هست همه زنها دعوت کردند حالا یا به خودشان یا به امرأة عزیز یا مشترک بالأخره این توطئه سنگین با لطف تو باید حل بشود اگر آن لطفت نباشد خب بالأخره انسان میبازد دیگر ﴿لولا فضل الله علیکم و رحمته ما زکیٰ منکم من احد ابدا﴾ وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در همان خطبه قاصعه دارد که دو فرشته از فرشتههای مهم الهی از دوران خردسالی مواظب پیغمبر (صلّی الله علیه و آله وسلّم) بودند «من لدن أن کان فطیماً» همین که از شیر گرفته شد دوتا مأمور بزرگ الهی مواظب حضرت بودند بالأخره معصوم معصوم هست اما ذاتاً معصوم است که میشود الله ـ معاذالله ـ به عنایت الهی معصوم است آری به عنایت الهی معصوم است بعد از امتحانها اینها این چنینند چندین بار اینها را میآزمایند بعد معلوم میشود که اینها شایسته محبتند
سؤال: ... جواب: آن جامعش را ذکر کرد دیگر ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن﴾ آن سجن را که خودش گفت من استقبال میکنم برای ما چیزی نیست بخواهند زندان ببرند زندان ببرند اما آن یکی مهم است آن را ما نمیتوانیم تحمل بکنیم ﴿رب السِّجن أحبُّ الیَّ مما یدعوننی الیه و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن﴾
سؤال: ... جواب: بله این کار را میکنم اما خوب این لحظه به لحظه تواگر یک وقتی من ذاتاً این ـ معاذالله ـ خب این میشود بی نیاز از امداد الهی اما لحظه به لحظه در معرض خطر است یک کسی میبینید در طلیعه امری در تشییع یک شهیدی یا در غسل و غسل یک انسانی یک حالتی به او دست میدهد بعد طولی نمیکشد که افتاد مشکلها یک لحظه انسان تصمیم بگیرد یک مطلب است انسان در روز عاشورا مثلاً یک طور تصمیم میگیرد شب قدر یک تصمیم میگیرد دو روز دیگر برمیگردد یک کسی باید باشد آن را حفظ بکند این با خدای سبحان عرض حال کرد من اینم و این را تو دادی و همین را هم حفظ بکن اگر بگیری خب ما سقوط میکنیم این چنین نیست که چه تو بدهی چه ندهی ما زندان را بر گرایش به آن طرف ترجیح میدهیم که نیست که.
مطلب دیگر این که فرمود در این کریمه ﴿ و الّا تصرف عنی کیدهن أصْبُ الیهن و أکن من الجاهلین﴾ سیّدنا الاستاد (رضوان الله علیه) اینجا این جهل را در مقابل علم قرار دادند بعد میفرماید این ناظر به آن است که عصمت یک ملکه علمی است این سخن حق است عصمت ملکه علمی است یعنی انسان وقتی قبح عقاب را قبح گناه را قبح خطر پایان گناه را بداند مثل همان بیانی که خود حضرت امیر در آن خطبهای که قصه عقیل مطرح است ترسیم کرده که رشوه گرفتن مثل خوردن قی کرده افعی است که بارها این قصه را شنیدید خب کسی دست به گناه دراز نمیکند سرش این است که باطن گناه برای خیلیها روشن نیست اما عصمت از سنخ عدالت فائقه است بیان ذلک این است که ما دستگاه علمی داریم که اندیشهها را آن کنترل میکند که چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است و مانند آن و دستگاه تصمیم گیری و اراده و نیت داریم که انگیزهها را او تأمین میکند اینها کاملاً از هم جدایند هیچ ارتباطی هم باهم ندارند فقط از یکدیگر پیام میگیرند یکی دستور میدهد و یکی اطاعت میکند ولی دوتایاند یعنی دوتایاند مثل چشم و گوش مثل چشم و دست نه چشم وگوش مثل چشم و دست چشم و پا بالأخره چشم که دید اینجا راه است پا میرود چشم که دید آنجا چاه است پا نمیرود پا پاست و چشم چشم است یکی کار ادراکی دارد و یکی کار تحریکی دارد کاملاً هم مرزشان از هم جداست منتها هر چه انسان بالاتر بالاتر بالاتر میرود این دو دستگاه به هم نزدیکتر میشود تا برسد به جایی که علم بشود عین قدرت در ماها این خطر هست همانطوری که از نظر چشم و پا یعنی یکی کار ادراکی دارد یکی کار تحریکی دارد یکی مأمور فهمیدن است یکی مأمور انجام دادن است چشم باید ببیند و بفهمد در این تشبیه و مثال البته فهم مال یک چیز دیگر است چشم باید ادارک بکند پا باید حرکت بکند و امتثال کند و اینها چهار طور است یک وقت است کسی هم چشمش سالم است هم پایش سالم است هم خوب میبیند هم خوب راه میرود و از خطرمحفوظ است گاهی چشم سالم است پا فلج است این خوب درک میکند اما این پای بیچاره فلج است نمیتواند برود گروه سوم به عکس است پای سالمی دارند اما چشم نابینا یا ضعیف گروه چهارم از هر دو افتادند نه چشمی دارند که ببینند نه پایی دارند که برود در دستگاه باطن ما هم همینطور است ما یک دستگاه جزم داریم که علم و اندیشه و فهم و ادراک و اینها به تولیت اوست یک دستگاه عزم داریم اراده و نیت و اخلاص و محبت و گرایش به عهده اینهاست در برخی هر دو سالم است مثل انسان عالم عادل این عالم عادل هم خوب احکام الهی را میفهمد و هم هرچه فهمید به خوبی عمل میکند هم دستگاه جزم او سالم است یک مستنبط است مجتهد است محقق است در مسائل علمی هم دستگاه عزم او سالم است در تصمیم گیری مشکلی ندارد گاهی ممکن است در تحقیق و تألیف و تدریس و علم و اندیشه مشکل نداشته باشد اما دستگاه عزم او فلج است این میشود عالم فاسق عالماً عامداً گناه میکند با اینکه میداند تحقیق هم کرده این کار حرام بین است اما خب انجام میدهد آن کسی که باید تصمیم بگیرد عزم داشته باشد آن مشکل جدی دارد ضعیف است گاهی به عکس است دستگاه عزم او خیلی قوی است هرچه به او بگویند عمل میکند اما تحقیقی نیست تقلیدی است ضعیف است درکش ضعیف است یک مقدس سادهای است ولی به او بگویید مثلاً فلان روز مستحب است روزه گرفتن فلان روز چندتا ذکر را باید بگویید هرچه در این کتابها نوشته باشند به او بگویند عمل میکند بیچاره منتها حالا تحقیق ندارد از نظر اندیشه ضعیف است گاهی هم جاهل متهتکاند نه میفهمند نه عمل میکنند دستگاه درونی ما اینها کاملاً از هم جدایاند ما باید بخش علم را با بخش عمل نزدیک بکنیم این «العقل قال ما عبد به الرحمن و اکتسب به الجنان» متولی عزم است و اراده است و اخلاص است و مانند آن این ﴿افلا تتفکرون﴾ و اینها متولی اندیشهاند و جزماند انسان عاقل کامل هر دو را با هم جزم میکند این یک مطلب عصمت در اولیای الهی هم در بخش علمی راه دارد هم در بخش عملی افراد عادی حالا چه فقیه چه حکیم اینها معصوم نیستند نه در بخش علم نه در بخش عمل در بخش علم معصوم نیستند خیلی از چیزها را ممکن است اشتباه بکنند بعد بفهمند اما آن کسی که پیامبر است امام است (سلام الله علیهما) این معصوم است نه بد میفهمد نه بد ضبط میکند نه نسیان دارد در بخش اندیشهاش تأمین است در بخش عمل هم که عدل از این سنخ است افراد عادی ممکن است عمداً خلاف نکنند ولی سهواً خلاف میکنند آن وقت حدیث رفع برمیدارد ولی انسان کامل کالنبی و الوصی (علیه السلام) اینها در بخش عمل هم معصومند یعنی نه تنها عمداً خلاف نمیکنند سهواً هم خلاف نمیکنند برای اینکه آن حضور تامی که دارند سهو در دستگاه اینها راه ندارد کارهایی را که انسان خلاف انجام میدهد گاهی روی جهل علمی اوست گاهی روی جهالت عملی اوست در بخش وسیعی از آیات قرآن کریم که سخن از جهالت است جهل است این جهالت عملی است نه جهالت علمی دارد که ﴿انما التوبة علی لله الذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب﴾ کسی که روی جهالت گناه میکند این جهالت عملی است یعنی در قبال عقل است نه در قبال علم وگرنه جهالت علمی که توبه نمیخواهد «رفع ... وَما لا یعلمون» خب اگر کسی نمیدانست چه حرام است و انجام داده که دیگر معصیت نیست این حدیث رفع شاملش میشود اینکه دارد روی جهالت غیر از جهل است جهالت در مقابل عقل است این ابتکاری که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) دارد همین است این کتاب قیم کافی اولش کتاب عقل است و جهل بعد کتاب علم بعد کتاب توحید و کتاب حجت و فروع دیگر این قسمت معرفت شناسی را بر قسمتهای اعتقادی مقدم داشت بالأخره آدم باید بفهمد بعد ایمان بیاورد در کتاب اول کتاب عقل و الجهل است این عقل در مقابل جهل است نه در مقابل علم کتاب دومش کتاب العلم است این علم مقابل ندارد عمده همان قسمت اول است این کتاب العقل و الجهل یعنی انسان یا اهل بهشت است که «و اکتسب به الجنان» میشود عاقل یا اهل جهنم است که واکتسب به الجنان ندارد این اهل جهنم یا درس خوانده است یا درس نخوانده این معیار تقسیم است کتاب العقل و الجهل اولین کتاب کافی است بعد کتاب العلم است علم سرپلی است برای عقل فتحصل که جهل گاهی در مقابل علم است گاهی در مقابل عقل که بشود جهالت اینجا مشکل حضرت یوسف که پناهنده شد این است که تو مرا دریاب من در بخش اندیشه مشکلی ندارم میدانم خلاف است در بخش انگیزه نلرزم برای اینکه از یک طرف انگیزههای فراوانی برای پاسخ مثبت دادن به خواستههای نامشروع آنها هست از طرفی جهنم هم هست اگر فیض تو نرسد من گرفتار جهالت میشوم نه جهل، جهل در مقابل عقل نه جهل در مقابل علم ﴿اکن من الجاهلین﴾ این تعبیر ﴿و لیکوناً من الصاغرین﴾ این رسم الخطی که آن روز اشاره شد در قرآن کریم گاهی اینچنین یافت میشود که فعل مضارع با اینکه تنوین پذیر نیست این نون تاکید خفیفه به صورت تنوین نوشته میشود برخیها این نون تاکید خفیفه را به صورت الف وقف میکنند ﴿ولیکونا﴾ نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ علق آیه پانزده آمده است ﴿کلا لئن لم ینته لنسفعاً بالنّاصیة﴾ که بعدش آن آیه سجده واجب است این ﴿لنسفعاً﴾ متلکم مع الغیر است آن نونش هم نون تاکید هست ﴿نسفعاً﴾ با نون باید نوشته میشد اما الان آن نون تبدیل شده به تنوین این روی رسم الخط خاص قرآنی است که البته یک بحث خاص فقهی باید رویش بشود که آیا چنین کاری واجب است یا نه واجب نیست آدم میتواند طور دیگر هم بنویسد این مربوط به علوم قرآن است نه مربوط به تفسیر علوم قرآن درباره این که رسم الخط قرآن چیست و چطوری است کتابت قرآن چطوری است تعبدی است یا تعبدی نیست میشود عوض کرد یا میشود عوض نکرد آن یک بحث خاص خودش را دارد مربوط به تفسیر نیست ولی رسم الخط قرآنی همانطوری که گاهی دارد ﴿علیهُ الله﴾ نه علیهِ الله که در آن کریمه دارد اگر کسی خلاف کرد علیهِ الله است یا اینگونه از مواردی که با مضارع با تنوین است اینها مربوط به رسم الخط است امروز چون آخرین روز هست التماس دعا را با این جمله که جریان سید الشهدا فراموشتان نشود و ـ معاذالله ـ خیال نکنید و در ذهنتان نیاید که اگر کسی منبر برود مثلاً از جلال و شکوه او کم میشود ما شرفمان در همین است و گذشته از این این یک سند افتخار ملی ما هست یعنی بخش وسیع این انقلاب را همین عاشورا و تاسوعا حفظ کردند حالا یک چنین عظمتی هست یک چنین قدرتی هست یک چنین سرمایهای هست چرا استفاده نکنیم این همسایه شرقی ما یعنی پاکستان را شما میبینید الان قدرت دست ذاکران است متأسفانه علما تقریباً ..
بختیار هم دستور داده بود یک راهپیمایی سنگینی در تهران به عنوان حمایت از قانون اساسی آن روز تقریباً چهارصد هزار نفر در تهران راهپیمایی کردند از ساواکیها و کارمندان و مأموران دولت چهارصد هزار نفر هم خیلی بود چون زن و بچه نبود که باهم باشند اینها چهار نفر چهار نفر عرض خیابان را پر کرده بودند با فاصله یکی دومتر تقریباً طول این خیابان انقلاب را گرفته بودند چشم گیر هم بود خیلیها هم تعجب کردند که پس این همه جمعیت اگر حافظ قانون اساسیاند حامیان قانون اساسیاند پس دیگران چه میگویند طولی نکشید که تاسوعا عاشورا شد آنها دیدند راهپیمایی نیست این سیل است همین چهارتا راهپیمایی کار مملکت را حل کرد یکی تاسوعا بود یکی عاشورا یکی اربعین بود یکی 28 صفر خب مردم ولو در خیلی از موارد ازصحنه خارجند و مشکلات روزمرهشان اما وقتی امر دایر بشود بین حسین بن علی و استالین دیگر میفهمند چه کار بکنند یا بین حسین بن علی و لنین آن روز این طور بود الان هم بفهمند اما دایر بین امام است و بوش بالأخره سیل جمعیت راه میافتد و این سیل همان تاسوعا و عاشورا است حالا گذشته از آن برکات و معنویات و کرامات دنیا و آخرتی که جریان سید الشهدا دارد آن فضایلی که دارد خیلی از این برکات حوزه مربوط به همان است اینگونه از افتخارات هم هست و در روضه خوانیها هم با این گروهی که علمدارند با اینها درگیر نشوید نصیحتشان کنید که آهن سرد هیچ خاصیتی ندارد از همان اوایل محرم با اینها در میان بگذارید که دو روز عاشورا دیگر این آهنهای سنگین بی خاصیت را بلند نکنند عزاداریها هرچه پر شور باشد با معرفت باشد با اخلاص باشد با عرض ادب باشد با اشک و ناله باشد هم دنیا در آن هست هم آخرت.
«والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته»
تاکنون نظری ثبت نشده است