- 1155
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 112 تا 115 سوره هود – بخش یازدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 112 تا 115 سوره هود – بخش یازدهم
- اجر استقامت
- یاری خداوند به وسیله ملائکه مشروط بر اینکه از اختلاف بپرهیزند
- چگونگی حل اختلاف
- پرهیز از اختلاف بعد از علم و فهم
- پرهیز از دوستی با ظالمان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر ٭ و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیاء ثم لا تنصرون ٭ و أقم الصلاة طرفی النهار و زلفاً من الیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکری للذاکرین ٭ واصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین﴾
بعد از اینکه صراط مستقیم را تبیین فرمود و همگان را به آن صراط دعوت کرد و از هر گونه اختلاف تحذیر کرد و منع کرد فرمود ﴿ فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ توی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که مأمور شدی و پیروان تو مستقیم باشید و هیچ گونه بیراهه نروید در استقامت فضیلتهای فراوانی است که بخشی در قرآن کریم آمده است بخشی هم در روایات اهل بیت (علیهم السلام) یک حدیثی از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) که این ایام سالگرد شهادت آن حضرت است نقل شده است که تقریباً مطابق با مضمون حدیثی است که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در روضه کافی از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد در کتاب شریف تحف العقول از وصایای وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به ابن جندب این است «یا ابن جندب لو ان شیعتنا استقاموا لصافحتهم الملائکة و لاظلهم الغمام و لا اشرقوا نهارا و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم لما سألوا الله شیئا الّا اعطاهم» فرمود اگر شیعیان ما مستقیم باشند فرشتگان با آنها مصافحه میکنند البته فرشتگان درجاتی دارند ﴿و ما منا الا له مقام معلوم﴾ فرشتگانی که حاملان عرشاند فرشتگانی که پیک وحی الاهیاند فرشتگانی که مسئول احیا یا اماتهاند هر کدام از اینها زیر مجموعه فراوانی دارند بعضی از مراحل وسطا و نازله فرشتگان میتوانند با مؤمنان عادی هم در ارتباط باشند فرمود اگر شیعیان ما در راهشان مستقیم باشند یعنی تشیع این برکت را دارد که باعث نزول فرشتههاست یا باعث سعود انسانهاست در حد فرشتهها گاهی فرشتهها نازل میشوند و با انسان در حال نزول خود مصافحهای دارند گاهی انسانها موفق به صعود میشوند و با فرشتهها در مرحله بالا مصافحه دارند هم نزول فرشتهها راه دارد برای اینکه فرمود ﴿الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة﴾ هم صعود انسانها به ملکوت راه دارد آن را در بیان نورانی دیگر امام صادق (سلام الله علیه) به همین ابن جندب در وصایایش در کتاب شریف تحف العقول هست که فرمود «یابن جندب أحبب فی الله واستمسک بالعروة الوثقی واعتصم بالهدی یقبل عملک فان الله یقول ﴿الا من آمن و عمل صالحا ثم اهتدی﴾» پس «فلا یقبل الا الایمان و لا ایمان الا بعمل و لا عمل الا بیقین و لا یقین الا بالخشوع و ملاکها کلها الهدی» آنگاه فرمود «فمن اهتدی یقبل عمله و صعد الی المکلوت متقبلاً» این ضمیر سعد یا به عامل برمیگردد یا به عمل، خودِ این شخص صعود میکند در حالیکه که پذیرفته شده است این برای انسانهایی است که به کمال برتری رسیدهاند مثل اینکه درباره حضرت مریم (سلام الله علیها) دارد که ﴿فتقبلها ربها بقبول حسن﴾ افراد متوسط اگر به آن مقام بار نمییابند که گوهر ذاتشان مقبول بشود عمشان مقبول است مثل ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾ اگر جزء ﴿عملوا صالحاً﴾ باشد ﴿وَ عملوا الصالحات﴾ باشد عمل مقبول است ﴿انما یتقبّل الله من المتقین﴾ اگر جزء صالحین باشند نه جزء ﴿وَ عملوا الصالحات﴾ یعنی آن قدر عمل صالح انجام داد که گوهر ذاتش صالح شد اگر جزء صالحین باشد آنگاه خودش مقبول است نظیر آنکه درباره حضرت مریم (سلام الله علیها) آمده است که ﴿فتقبلها ربها بقبول حسن﴾ اینجا ضمیر صعد نسبت به اوساط مؤمنان به عمل برمیگردد صعد یعنی عمل او قبول شده و اگر جزء اوحدی از مؤمنان باشد این ضمیر به عامل برمیگردد یعنی عامل صعد ولی اگر عمل صعود کرد عمل بی ارتباط با صعود عامل نیست زیرا عمل جدای از عامل نیست عمل عبارت از عقیده است و خُلق است و رفتار عقیده که جدا نیست و خُلق هم که جدا نیست و رفتار هم مسبوق به نیت است در حوزه هستی خود عامل است اگر واقعاً عمل صعود کرد چه اینکه در کریمه ﴿الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه﴾ آمده است اگر عمل صعود میکند عقیده صعود میکند خود شخص هم صاعد است صعود میکند وقتی صعود کرد با فرشتگان رابطه برقرار میکند آنجا مصافحه میکنند حالا دو تعبیر است ممکن است جامع مشترک هم داشته باشند به هر تقدیر طبق این بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) فرمود اگر شیعیان ما مستقیم باشند «لصافحتهم الملائکة» حالا یا در قوس نزول فرشتگان یا در قوس صعود مردان با ایمان «و لاضللهم الغمام» ابر برای اینها به عنوان یک چتر قرار میگیرد الان مدینه توسعه پیدا کرده است قبلاً خارجِ مدینه بود یک مسجدی دارد به نام مسجد الغمامه سر نامگذاری آن مسجد در آن محل به عنوان مسجد الغمامة این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گویا در عید فطر که نماز را بیرون شهر مستحب است بخوانند به همراهش مؤمنان حرکت کردند از مسجد مدینه و محدودهٴ مدینه فاصله گرفتند آمدند در یک منطقه بازی که تحت السماء عید فطر را مثلاً بخوانند خب هوا گرم بود آفتاب سوزان بود و معجزه آن حضرت و کرامت آن حضرت در اینجا ظهور کرد که یک تکّه ابر مأمور شد به عنوان سایهبان در تمام مدت نماز آن حضرت بالای سر آن حضرت و مؤمنان باشد که اینها احساس حرارت نکنند برای همه اینها روشن شد که پیدایش یک ابر محدود یک و تکان نخوردن این ابر در تمام این مدت روی سر این نمازگزارها دو این یک کرامتی است برای حفظ آن کرامت آن محل را یک مسجدی ساختند به عنوان مسجد الغمام و غمامه این همان است فرمود «و لاظلهم الغمام» ابر تابع اینهاست خب اگر ابر تابع اینها باشد به دلخواهِ اینها حرکت بکند به دلخواهِ اینها به خواسته اینها هم باران میریزد این چنین نیست که به بیابانها برود و بارانش را آنجا خالی کند و منطقهای که مؤمنان هستند اینها را محروم بکند و این گونه افراد مثل روز روشناند که همان ﴿و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس﴾ اند ﴿و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ روزیها را از بالا و پایین دریافت میکنند این هم معنای ظاهریاش محفوظ است یعنی باران به موقع آفتاب به موقع «اذا اراد الله سبحانه و تعالی بقوم خیرا أمطرهم بالیل و شمسهم بالنهار» باران مناسب در شب و آفتاب مناسب هم در روز که زمینه برای کشاورزی آماده باشد هم روزیهای معنوی چون در آن کریمه سورهٴ عبس که ﴿فلینطر الانسان الی طعامه﴾ که ملاحظه فرمودید آنجا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد منظور از این طعام علم است ﴿فلینظر الانسان الی طعامه﴾ ای «الی علمه الذی یأخذه عمن یأخذه» این نگاه کند علم خودش را از چه کسی میگیرد گذشته از اینکه مسئله برهانی بر اساس «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» است مسائل علوم الاهی اسلامی تربیتی اخلاقی «انظر الی ما قال و انظر الی من قال» اینطور نیست که «انظر الی ما قال» در همه امور باشد یک وقت است یک سلسله دانشهایی را آدم میخواهد خودش ارزیابی کند یک وقت میخواهد از کسی بپذیرد و او را به عنوان واسطه فیض تلقی کند در چنین شرایط هم «انظر الی ماقال» هم «انظر الی من قال» ذیل این آیه سوره عبس آن حدیث شریف است ﴿فلینظر الانسان الی طعامه﴾ وجود مبارک حضرت فرمود این طعام مصداقی دارد به عنوان علم «فلینظر الانسان الی علمه الذی یاخذه عمن یاخذه» یعنی «انظر الی من قال» در اینجا اگر طعام طبق آن بیان اعم است از طعام ظاهری و باطنی قهراً روزیِ باطنی یعنی علم هم گاهی من فوق است گاهی من تحتِ ارجل این بزرگان گفتند علمی که من تحت ارجل است همین علم حوزوی و دانشگاهی است که انسان با رِجل و پای خود راه میرود به مدرسه میرود به مدرَس میرود درس و بحث دارد این علمی است که از راه رِجل و حرکت و رفتن و آمدن حل میشود آن علمی که من فوق است دیگر علم مدرسه نیست علمی است که با نماز شب حاصل میشود علمی است که در سحرها حاصل میشود دیگر و ارجل و تحت ارجل و زمینی و اینها نیست هم ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ غذاهای ظاهری، هم ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ غذاهای باطنی «و لما سألوا الله شیئا الا اعطاهم» اینها میشوند مستجاب الدعوه اولاً چیز بیهوده از خدا نمیخواهند فقط خیر میخواهند و هر خیری را که از خدای سبحان مسئلت کنند خداوند به اینها عطا میکند وصایایی که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به ابن جندب فرمود مبسوط است برای کسانی که بخواهند این راه را طی کنند یعنی مستقیم بشوند تا ابر چترگونه برای اینها سایبان باشد و نوری باشند در جامعه ﴿و جلعنا له نورا یمشی به فی الناس﴾ ، ﴿و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ باشند هم از راه درس و بحث فیض ببرند هم از فیض سحر محروم نمانند فرمود اینها کسانیاند که روش پیشینیان را داشتند به محمد بن نعمان اهون وصیتهای خاصی دارد در آنجا فرمود که «یا ابن النعمان ایاک و المراء» مبادا با جدال انس بگیری برای اینکه این عمل را باطل میکند و از جدال بپرهیز برای اینکه تو را گرفتار عذاب الاهی میکند «و ایاک و کثرة الخصومات» با کینهها و اختلاف و خصومتها خودت را سرگرم نکن چون تو را از خدا دور میکند بعد ثم قال «ان من کان قبلکم کانوا یتعلمون الصمت و انتم تتعلمون الکلام کان احدهما اذا اراد التعبد یتعلم الصمت قبل ذلک بعشر سنین فان کان یحسنه و بصبر علیه تعبد و الا قال ما لِما اروموا باهل انما ینجو من اطال الصمت عن الفحشا و صبر فی دولة الباطل علی الأذی» و مانند آن فرمود ابن نعمان پیشینیان اگر به جایی میرسیدند و اگر در بین آنها کسی اهل سیر و سلوک بود میخواست از فیض معنوی بهرهای ببرد اینها قبل از هر چیزی آیین و آداب خاموش بودن را یاد میگرفتند ما چه کار بکنیم پرحرف نشویم تا از ما سؤال نکردند جواب ندهیم شما غالباً میبینید در هر مجلسی از یک کسی که سؤال کردند تا او شروع به جواب نکرده چند نفر دارند جواب میدهند فرمود پیشینیان اگر اهل سیر و سلوک بودند ده سال دوره میدیدند تا خودشان را کنترل کنند تا ساکت بودن را یاد بگیرند ده سال، این همه اختلافاتی که میبینید در این کشور هست در گفتارها هست در تریبونها هست در روزنامهها هست در مجلات هست به جان هم حمله میکنند به هم میپردازند همین است فرمود اگر کسی بخواهد به جایی برسد دوره ده ساله میخواهد که جلوی قلمش را بگیرد زبانش را بگیرد یاد بگیرد چه زمانی حرف بزند و چقدر حرف بزند اینها ده سال زحمت میکشیدند تا ریاضت بکشند کنترل کنند چیزی که لازم نیست نگویند و چیزی که برایشان ثابت نشده نگویند «ان من کان قبلکم کانوا یتعلمون الصمت» سکوت و خاموشی را «و انتم تتعلمون الکلام» شما برای حرف زدن یاد میگیرید تا یک چیزی را شنیدید یا در یک کتابی که مطالعه میکنید یک مطلب خوبی را که دیدید فوراً یادداشت میکنید که کجا بگویید و کجا بنویسید نه یادداشت میکنید که چگونه با آن رفتار کنید چگونه آن را در خود پیاده کنید این معلوم میشود آدم درس میخواند برای گفتن نه درس میخواند برای نزاهت روح نشانهاش همین است تا آدم یک چیزی را شنید فوراً یادداشت میکند که چه زمانی بگوید کجا سخنرانی بکند و بگوید کجا بنویسد فرمود اینها ده سال زحمت میکشیدند که جلوی دهنشان را بگیرند جلوی قلمشان را بگیرند آن وقت راحت هم بودند آنجاست که ابر بالای سر اینها چتروار میشود آنجاست که اینها مستجاب الدعوة بودند آنها که نور جامعه هستند مثل آفتاب نور میدهند آنجاست که «و لما سألوا الله شیئا الا اعطاهم» یک چنین جایی میرسند اینجاست که به ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ میرسند «و انتم تتعلمون الکلام کان احدهما اذا اراد التعبد» وقتی میخواهید در سیر و سلوک راه بیفتد «یتعلم الصمت قبل ذلک بعشر سنین» اگر دید میتواند خودش را کنترل بکند بر او که واجب نیست حرف زدن از او هم که سؤال نکردند دیگری هم دارد جواب میدهد خب او چرا شروع بکند به حرف زدن «فان کان یحسنه و یصبر علیه تعبد» و الا میگوید این راه راهِ دشوار است و راه من نیست این که میگویند «صراط مستقیم الدق من الشعر» است «و احد من السیف» همین است خب
فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ تو با اینها در یک مسیر باشید و اختلاف نکنید اختلاف هم همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید اختلاف قبل العلم چیز خوبی است برای اینکه انسان نمیداند یک و میداند که نمیداند دو و میداند که راه حلی هم هست سه میداند که مرجع حلّ اختلاف دین خداست چهار مراجعه میکند و نتیجه میگیرد و ساکت میشود خب این جهلِ اول جهل بسیط است و به معنی شک است و برکت است اما اگر کسی گرفتار جهل مرکب بود ابتدائاً که گرفتار جهل مرکب که نمیشود هر جهل مرکبی مسبوق به جهل بسیط است قبلاً جهل بسیط داشت شک داشت بیراهه رفت مراجعه نکرد یا به غیر اهلش مراجعه کرد ﴿فسئلوا اهل الذکر﴾ باید باشد به دیگران مراجعه کرده دیگران او را اغوا کردند یک مطلب خلافی را در ذهن او جاسازی کردند این شده جهل مرکب حالا قانع نمیشود وگرنه اگر اول که اختلاف قبل العلم بود آن راه را که نشان دادند همان راه را میرفت این برکت نصیبش میشد اختلاف قبل العلم یعنی جهلِ بسیط، جهلِ بسیط یعنی شک انسان که شک دارد میداند که یک مرجعی هست برای حل این اختلاف آن مرجع را ذات اقدس الاه مشخص کرده نفرموده با هم اختلاف نکنید قبل العلم برای تحصیل علم، آن را نهی نکرده بلکه فرمود اگر منازعه کردید اختلاف کردید خب یک راه حلی هست راه حل را هم نشان داد بعد از اینکه مراجعه کردید برای شما مشخص شد آن که حق با اوست که خب داعی ندارد که دامن بزند به چیزی او که فهمید حق با او نیست او حالا دارد دامن میزند در سورهٴ مبارکهٴ نساء آیه ٥٩ و شصت این است فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم﴾ این سه ضلعی بودن صدر آیه ﴿فان تنازعتم فی شیء﴾ حالا اگر نزاع کردید، نزاع کردید در ولایتِ امر نزاع کردید در مسائل دیگر این نزاع بد نیست خب اختلاف است اختلاف نظر است اختلاف اندیشه است و این راه حل دارد راه حلش این است «فردوه الی الله و الرسول» به الله و به رسولش مراجعه کنید به الله مراجعه کنید یعنی به قرآن به رسول مراجعه کنید یعنی به سنت چهارده معصوم (علیهم السلام) خب پس قرآن و سنت چهارده معصوم که همان به صورت «انی تارک فیکم الثقلین» است اینها برای حل نزاع است ممکن نیست کسی اختلاف دینی داشته باشد به قرآن و عترت (علیهم السلام) یعنی ثقلین مراجعه بکند و مشکلش حل نشود حالا که مشکل حل شد از آن به بعد دارد ﴿و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم﴾ آن تنازع بعد از حل است حالا که مراجعه کردید برایتان حل شد دیگر نزاع معنا ندارد این نزاع باعث سلب حیثیّت میشود شما را فشل میکند ضعیف میکند و هیچ ملتی هم از راه اختلاف به جایی نرسیده این بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است در نهج البلاغه در آن خطبه قاصعه و مانند آن میفرماید قریب این مضمون «و ان الله سبحانه و لم یعط احداً بفرقة خیراً ممن مضی و لا ممن بقی» فرمود این یک مطلب تاریخی نیست که من از گذشتهها استفاده کرده باشم بگویم این سنت خداست گذشته اینطور است حال اینطور است آینده همینطور است هیچ ملتی با اختلاف به مقصد نرسیده است «ایاکم و الفرقة» با تفرقه و اختلاف زندگی نکنید چرا؟ «وَ ان الله سبحانه و لم یعطِ احداً بفرقة» یعنی هیچ ملتی را از راه اختلاف خیر نداد «ممن مضی و لا ممن بقی» این را حضرت به عنوان یک مورخ نمیگوید به عنوان ولی الله میگوید که از سنت خدا با خبر است فرمود سنت خدا این است که هیچ جامعهای هیچ گروهی هیچ حزبی با اختلاف به جایی نمیرسد پس اختلاف قبل العلم را قرآن نهی نکرده امر طبیعی است بالأخره دوتا نظر است دوتا فکر است دوتا اندیشه است این تضارب آراست این که بد نیست فرمود اگر تنازع کردید که امر طبیعی است خب یک مرجعی به عنوان حل اختلاف است همان الله است و رسول که به صورت «انی تارک فیکم الثقلین» در آمد از آن به بعد دیگر ﴿وَ لا تنازعوا﴾ چرا؟ ﴿فتفشلوا و تذهب ریحکم﴾ آن شکوه و جلال شما از بین میرود در آیه شصت همین سورهٴ مبارکهٴ نساء بعد از اینکه فرمود مرجع حل اختلاف قرآن است و عترت طاهرین فرمود اینها برای اینکه مشکلی ایجاد بکنند بعضیها به آشنا مراجعه میکنند بعضیها به بیگانه آن که به آشنا مراجعه میکند خب وظیفه اوست آن که به بیگانه مراجعه میکند طلیعه اختلاف است ﴿الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا﴾ این مراجعه به طاغوت مرحله چهارم یا پنجم تک روی است در همین آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ هود این آیه را ادامه بدهیم تا دوباره برگردیم به آیه شصت سوره نساء آیه محل بحث فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا﴾ تعدی نکنید از این صراط مستقیم چون ذات اقدس الاه به آنچه عمل میکنید بصیر است این مستقیماً ناظر به این است که به خودتان ظلم نکنید چون طغیان از حد ظلم است خودتان عادل باشید طغیان نکنید در بخشهای دیگر فرمود نه تنها ظلم نکنید دستیار ظالم معاون ظالم کمک ظالم هم نباشید آن همان سورهٴ مبارکهٴ مائده است آیه دوم که فرمود ﴿و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان﴾ در عدوان و تعدی و ظلم دستیار یکدیگر نباشد پس خودتان طاغی نباشید و ظالم نباشد که آیات فراوانی از ظلم نهی میکند یک دستیار ظالم معین و معاون ظالم هم نباشید این دو میل به ظالم هم نداشته باشید یک وقت است یک کسی میل قلبی دارد ولو دستیار ظالم نیست ظالم را کمک نمیکند آن را در همین آیه ١١٣ سوره هود نهی کرده است فرمود ﴿و لا ترکنوا الی الذین ظلموا﴾ پس رکون و میل به ظالمان هم نداشته باشد چهار اینها را به رسمت هم نشناسید یک وقت است میل قلبی ندارید ولی بالأخره اینها را به رسمیت میشناسید به محکمه اینها مراجعه میکنید یک وقتی انسان مضطر است مکره است خب حدیث رفع آن را برمیدارد یک وقت است نه بدون اکراه و اضطرار اینها را به رسمیت میشناسد به محکمه اینها مراجعه میکند این برابر آیه شصت سورهٴ مبارکهٴ نساء این هم نهی شده است فرمود ﴿الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به﴾ خب پس لا تطغوا خودتان طغیان نکنید دستیار طاغی هم نباشید میل به طاغی هم نداشته باشید طاغی و طغیان را هم به رسمیت نشناسید که به محکمه آنها مراجعه کنید کارهایتان را آنها برای شما انجام بدهند این استقامت زمینه استقلال است برای اینکه اگر یک ملتی در یک جامعهای دارد زندگی میکند او محاکم قضایی دارد او مصالح اقتصادی و فرهنگی و تجاری و مانند آن دارد اگر همه آن راهها را خدای سبحان در قرآن کریم بسته است به محکمه ظالمین مراجعه نکنید یعنی محکمه عدل تشکیل بدهید دیگر تشکیل محکمه عدل هم در سایه ایمان و عمل صالح است جمع بندی این امور پنج شش گانه در سورهٴ مبارکهٴ نحل است که فرمود ما این حرف را به همه انبیا گفتیم آیه ٣٦ سورهٴ مبارکهٴ نحل این است ﴿و لقد بعثنا فی کل امة رسولا﴾ فرمود این حرف ما اینها جزء دین است نه جزء منهاج و شریعت این همان ﴿ان الدین عند الله الاسلام﴾ آنجا که ﴿لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا﴾ این است که ما میگوییم شما چند روز روزه بگیرید به کدام طرف نماز بخوانید گاهی میگوییم به طرف کعبه گاهی میگوییم به طرف بیتِ المَقْدِس اینها جزء منهاج و شریعت است که در شرایع گوناگون فرق میکند اما مسئله ظلم طاغی نبودن دستیار ظالم نبودن میل به ظالم نداشتن به محکمه ظالمان مراجعه نکردن اینها حرفی است که ما به همه انبیا گفتیم آیه ٣٦ سورهٴ مبارکهٴ نحل این است ﴿و لقد بعثنا فی کل امة رسولا﴾ که ﴿ان اعبدو الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ این ﴿ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ هم نظیر لا إله الا الله یک مطلب است نه دو مطلب منتها اینجا به صورت دوتا امر آمده است و دوتا جمله را نشان میدهد ولی بازگشت این در حقیقت به یک جمله است مثل همین کلمه طیبه لا إله الا الله که قبلاً ملاحظه فرمودید بیش از یک جمله نیست یعنی این چنین نیست که لا إله یک قضیه سلبی باشد الا الله یک قضیه ایجابی باشد و فطرت انسان و درون و نهاد و نهان انسان خالی از ایجاب و سلب باشد آنگاه خدای سبحان بخواهد یک قضیله سالبه را به انسان بفهماند یک قضیه موجبه را به انسان بفهماند مجموع این دوتا قضیه بشود ایمان تا انسانی که خالی الذهن است آن سالبه را طرد کند این موجبه را بپذیرد این چنین که نیست انسان را با سرمایه توحید آفریده با ﴿فالهمها فجورها و تقویٰها﴾ آفریده با ﴿فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ آفریده قهراً این لا إله الا الله این الا به معنی غیر خواهد بود وقتی الا به معنی غیر بود میشود وصف وقتی به معنی وصف بود جمعاً یک جمله است نه دو جمله یک قضیه است نه دو قضیه آن وقت معنای کلمه طیبه لا إله الا الله این است که غیر از الاهی که دلپذیر است و داری و قبول داری دیگران نه، نه اینکه آلهه را بخواهد نفی کند الله را تازه میخواهد اثبات کند نه خیر الله در درون دل جا دارد این ﴿لا تبدیل لخلق الله﴾ انسان معتقداً موحداً خلق شده است فرمود غیر از این اللهی که دلپذیر است و فطرتپذیر است دیگران نه این ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ هم همین است گرچه به حسب ظاهر دوتا امر است دوتا جمله انشایی است ﴿ان اعبدوا الله﴾ ان اللهی که دلپذیر و فطرت پذیر و در درون با او خلق شدهاید با عقیده به الاه خلق شدهاید آن را عبادت کن دیگری نه این حرفی است که به همه انبیا گفتیم بنابراین جریان ظلم در همه مراحل یک امر بین المللی است میشود جزء دین نه جزء منهاج و شریعت فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر﴾ نه تنها ﴿و لا تطغوا﴾، ﴿و لا ترکنوا﴾ حالا رکون چیست میل قلیل است یا نه اعتماد کردن و رکن تلقی کرد است دلیلی بر اینکه رکون به معنای میل قلیل باشد خیلی روشن نیست در بعضی از آیات دیگر با شیئا قلیلا همراه است اما این نه دلیل است بر اینکه رکون به معنای میل قلیل است رکن عبارت از آن ستونی است که انسان به آن اعتماد دارد اینکه گفته شد فرعون ﴿فتولی برکنه﴾ این ستون قابل اعتماد را میگویند رکن ارتش رکن دستگاه فراعنه بود سپاه و ستاد فرعون رکن او بود ﴿فتولی برکنه﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود که ﴿فاخذناه و جنوده فنبذناهُمْ فی الیم﴾ ما او و سپاه و ستادش را گرفتیم و ریختیم در دریا معلوم میشود رکن او همان جنود او بود دیگر نفرمود فاخذناه و رکنه فرمود ﴿فاخذناه و جنوده﴾ آنجا ﴿فتولی برکنه﴾ اینجا فرمود او و جنودش را ریختیم در دریا بالأخره رکن آن جانب قوی است که انسان به آن اعتماد دارد و تکیه میکند این چنین نیست که مثلاً میل اندک را هم بگویند رکن
سؤال: ... جواب: که به معنی میل قلیل است؟
سؤال: ... جواب: میل هست اما قلّت در آن نیست بله میل است دیگر رکن یعنی مالَ آنجا هم ﴿فتولی برکنه﴾ یعنی مالَ برکنه اینجا هم ﴿لا ترکنوا﴾ یعنی میل نکنید گرایش نداشته باشید اما حالا رکن به معنای میل قلیل باشد این ﴿لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا﴾ آن قلیلا در آن آیه است که با قید زاید از باب تعدد دال و مدلول مسئله حل شده است نه اینکه در معنای رکن قلّت، گرایشِ قلیل اخذ شده باشد
سؤال: ... جواب: اصل رکن به معنی میل است اما ادنای آن هم یعنی میل قلیل اکثر آن هم یعنی میل شدید اصل رکن به معنای میل است قلّت در معنای رکن نیست که رَکَن یعنی مالَ قلیلا رکن یعنی مالَ اگر ﴿لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا﴾ از باب تعدد دالّ و مدلول بود آنجا قلّت را ما از قلیلاً استفاده میکنیم اصل گرایش میل را از رکن اینجا هم مطلق است این چنین نیست که از آن میل قلیل منصرف باشد منتها میل قلیل ممکن است جزء معاصی صغیره باشد میل متوسط جزء معاصی مهم و میل شدید جزء معاصی اهم ولی اصل میل این چنین است
خب در جریان استقامت گاهی سؤال میشود که با آیاتی چون ﴿ما انزلنا علیک القرآن لتشقی﴾ منافات دارد یا نه؟ خب چون استقامت که به معنای تعب انداختن نیست استقامت در همان حد اعتدال بر بستر مستقیم بودن است نه کوتاه کردن نه کم آوردن لازم نیست انسان آن طور خودش را به زحمت بیندازد لذا اگر کسی به زحمت افتاد خدای سبحان میفرماید ﴿ما انزلنا علیک القرآن لتشقی﴾ بل انزلنا القرآن الیک لتسقیم نه لتشقی تو باید مستقیم باشی استوار باشی چرا خودت را به زحمت میاندازی تو مسئولیتهای فراوانی هم به همراه داری خب اگر همهاش به عبادت بپردازی و پاها ورم بکند و تلاش و کوشش جهادی و اینها از تو گرفته بشود که خب تکلیفی از تو فوت شده است در جریان آن سؤالهای قبلی سؤالها را اولاً، گاهی سؤال میشود که انی ذاهب با مهاجر چه فرق است اینها البته در آیات بعد که در ﴿انی ذاهب الی ربی﴾ خواهد آمد مربوط به آن بخش است اما اینکه گفته شد هر کسی از هر جا که آمده به همانجا برمیگردد این برای مؤمنان است ارواح درجاتی دارد چون «خلق الله الارواح قبل الاجساد» حالا یا «بالْفی عام» یا کمتر و بیشتر این ارواح درجاتی دارند «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» این ارواح که درجاتی دارند مراتبی دارند برابر استعدادهایی که گیرندگان پیدا میکنند روح خاصی به آنها افاضه میشود و انسان چون مختار است هر دو راه را میتواند برود گاهی همان راهی را که آمده است همان راه را برمیگردد وقتی برمیگردد به همان جایی که آمد برمیگردد و اهل سعادت است، اهل بهشت است و اهل غبطه هم نیست که مثلاً نگران باشد گاهی برنمیگردد ﴿و اتبع هواه و کان امره فرطا﴾ این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «تعالوا» یعنی بالا بیایید دیگر شما در غالب این کتابهای تفسیری ملاحظه فرمودید که اعراب معمولاً، الان هم همین طور است این روستاییها سعی میکردند خانههایشان را در دامن کوه بنا کنند آن دشت پهن و گسترده و آماده را برای کشاورزی انتخاب میکردند این بچهها میآمدند دشت برای بازی غروب که میشد اولیایشان در همان دامنههای کوه داد میزدند به این بچهها میگفتند تعال تعال بیایید بالا بیایید بالا شب شده این تعال برای کسی است که در جای بلندی است به پایینیها میگوید تعال بیایید بالا وگرنه کسانی که در یک سالن هستند در یک سطح هستند کسی بخواهد دیگری را دعوت کند میگوید الیّ یعنی بیا پیش من نه تعال انبیا آمدند میگویند تعال بیایید بالا بیایید بالا اگر کسانی گفتند ﴿تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم﴾ اگر حرف انبیا را گوش دادند خب بالا میروند هر کسی از هر جایی که آمده بالا میرود بعضیها هم گوش نمیدهند اینها ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ دامنگیر اینهاست ﴿اخلد الی الارض و اتبع هواه﴾ هستند ﴿اثاقلتم الی الارض﴾ است اینها مثل اینکه به زمین بستهاند وقتی میخواهند یک قیامی بکنند سعادتمندانه کاری انجام بدهند مثل اینکه کره زمین را میخواهند بردارند چون به زمین بستهاند خب سنگین است برایشان اینها ﴿اثاقلتم الی الارض﴾ اند ﴿اخلد الی الارض﴾ اند ﴿و اتبع هواه و کان امره فرطا﴾ اینها میمانند اینها رجوع نمیکنند خب جایگاه اینها که فردوس است اینها را کسانی میبرند که اهل رجوع الی الله بودند این همان است که در ذیل آیه ﴿یرثون الفردوس﴾ ملاحظه فرمودید اینها هم بهشت مردان الاهی هم بهشت خودشان را دریافت میکنند از ذات اقدس الاه هم فردوس و بهشتی که خداوند برای دیگران مقرر کرده است که اگر اینها اهل راه استقامت بودند به آنجا میرسیدند حالا که نرسیدند و به جهنم برمیگردند آن جای اینها را به این مؤمنین عطا میکنند بنابراین جهنمی شدن بهشتی شدن به حسن اختیار یا سوء اختیار کسی است که ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
- اجر استقامت
- یاری خداوند به وسیله ملائکه مشروط بر اینکه از اختلاف بپرهیزند
- چگونگی حل اختلاف
- پرهیز از اختلاف بعد از علم و فهم
- پرهیز از دوستی با ظالمان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر ٭ و لا ترکنوا الی الذین ظلموا فتمسکم النار و ما لکم من دون الله من اولیاء ثم لا تنصرون ٭ و أقم الصلاة طرفی النهار و زلفاً من الیل ان الحسنات یذهبن السیئات ذلک ذکری للذاکرین ٭ واصبر فان الله لا یضیع اجر المحسنین﴾
بعد از اینکه صراط مستقیم را تبیین فرمود و همگان را به آن صراط دعوت کرد و از هر گونه اختلاف تحذیر کرد و منع کرد فرمود ﴿ فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ توی پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) همانطوری که مأمور شدی و پیروان تو مستقیم باشید و هیچ گونه بیراهه نروید در استقامت فضیلتهای فراوانی است که بخشی در قرآن کریم آمده است بخشی هم در روایات اهل بیت (علیهم السلام) یک حدیثی از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) که این ایام سالگرد شهادت آن حضرت است نقل شده است که تقریباً مطابق با مضمون حدیثی است که مرحوم کلینی (رضوان الله تعالی علیه) در روضه کافی از وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل کرد در کتاب شریف تحف العقول از وصایای وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به ابن جندب این است «یا ابن جندب لو ان شیعتنا استقاموا لصافحتهم الملائکة و لاظلهم الغمام و لا اشرقوا نهارا و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم لما سألوا الله شیئا الّا اعطاهم» فرمود اگر شیعیان ما مستقیم باشند فرشتگان با آنها مصافحه میکنند البته فرشتگان درجاتی دارند ﴿و ما منا الا له مقام معلوم﴾ فرشتگانی که حاملان عرشاند فرشتگانی که پیک وحی الاهیاند فرشتگانی که مسئول احیا یا اماتهاند هر کدام از اینها زیر مجموعه فراوانی دارند بعضی از مراحل وسطا و نازله فرشتگان میتوانند با مؤمنان عادی هم در ارتباط باشند فرمود اگر شیعیان ما در راهشان مستقیم باشند یعنی تشیع این برکت را دارد که باعث نزول فرشتههاست یا باعث سعود انسانهاست در حد فرشتهها گاهی فرشتهها نازل میشوند و با انسان در حال نزول خود مصافحهای دارند گاهی انسانها موفق به صعود میشوند و با فرشتهها در مرحله بالا مصافحه دارند هم نزول فرشتهها راه دارد برای اینکه فرمود ﴿الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکة﴾ هم صعود انسانها به ملکوت راه دارد آن را در بیان نورانی دیگر امام صادق (سلام الله علیه) به همین ابن جندب در وصایایش در کتاب شریف تحف العقول هست که فرمود «یابن جندب أحبب فی الله واستمسک بالعروة الوثقی واعتصم بالهدی یقبل عملک فان الله یقول ﴿الا من آمن و عمل صالحا ثم اهتدی﴾» پس «فلا یقبل الا الایمان و لا ایمان الا بعمل و لا عمل الا بیقین و لا یقین الا بالخشوع و ملاکها کلها الهدی» آنگاه فرمود «فمن اهتدی یقبل عمله و صعد الی المکلوت متقبلاً» این ضمیر سعد یا به عامل برمیگردد یا به عمل، خودِ این شخص صعود میکند در حالیکه که پذیرفته شده است این برای انسانهایی است که به کمال برتری رسیدهاند مثل اینکه درباره حضرت مریم (سلام الله علیها) دارد که ﴿فتقبلها ربها بقبول حسن﴾ افراد متوسط اگر به آن مقام بار نمییابند که گوهر ذاتشان مقبول بشود عمشان مقبول است مثل ﴿انما یتقبل الله من المتقین﴾ اگر جزء ﴿عملوا صالحاً﴾ باشد ﴿وَ عملوا الصالحات﴾ باشد عمل مقبول است ﴿انما یتقبّل الله من المتقین﴾ اگر جزء صالحین باشند نه جزء ﴿وَ عملوا الصالحات﴾ یعنی آن قدر عمل صالح انجام داد که گوهر ذاتش صالح شد اگر جزء صالحین باشد آنگاه خودش مقبول است نظیر آنکه درباره حضرت مریم (سلام الله علیها) آمده است که ﴿فتقبلها ربها بقبول حسن﴾ اینجا ضمیر صعد نسبت به اوساط مؤمنان به عمل برمیگردد صعد یعنی عمل او قبول شده و اگر جزء اوحدی از مؤمنان باشد این ضمیر به عامل برمیگردد یعنی عامل صعد ولی اگر عمل صعود کرد عمل بی ارتباط با صعود عامل نیست زیرا عمل جدای از عامل نیست عمل عبارت از عقیده است و خُلق است و رفتار عقیده که جدا نیست و خُلق هم که جدا نیست و رفتار هم مسبوق به نیت است در حوزه هستی خود عامل است اگر واقعاً عمل صعود کرد چه اینکه در کریمه ﴿الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه﴾ آمده است اگر عمل صعود میکند عقیده صعود میکند خود شخص هم صاعد است صعود میکند وقتی صعود کرد با فرشتگان رابطه برقرار میکند آنجا مصافحه میکنند حالا دو تعبیر است ممکن است جامع مشترک هم داشته باشند به هر تقدیر طبق این بیان نورانی امام صادق (سلام الله علیه) فرمود اگر شیعیان ما مستقیم باشند «لصافحتهم الملائکة» حالا یا در قوس نزول فرشتگان یا در قوس صعود مردان با ایمان «و لاضللهم الغمام» ابر برای اینها به عنوان یک چتر قرار میگیرد الان مدینه توسعه پیدا کرده است قبلاً خارجِ مدینه بود یک مسجدی دارد به نام مسجد الغمامه سر نامگذاری آن مسجد در آن محل به عنوان مسجد الغمامة این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) گویا در عید فطر که نماز را بیرون شهر مستحب است بخوانند به همراهش مؤمنان حرکت کردند از مسجد مدینه و محدودهٴ مدینه فاصله گرفتند آمدند در یک منطقه بازی که تحت السماء عید فطر را مثلاً بخوانند خب هوا گرم بود آفتاب سوزان بود و معجزه آن حضرت و کرامت آن حضرت در اینجا ظهور کرد که یک تکّه ابر مأمور شد به عنوان سایهبان در تمام مدت نماز آن حضرت بالای سر آن حضرت و مؤمنان باشد که اینها احساس حرارت نکنند برای همه اینها روشن شد که پیدایش یک ابر محدود یک و تکان نخوردن این ابر در تمام این مدت روی سر این نمازگزارها دو این یک کرامتی است برای حفظ آن کرامت آن محل را یک مسجدی ساختند به عنوان مسجد الغمام و غمامه این همان است فرمود «و لاظلهم الغمام» ابر تابع اینهاست خب اگر ابر تابع اینها باشد به دلخواهِ اینها حرکت بکند به دلخواهِ اینها به خواسته اینها هم باران میریزد این چنین نیست که به بیابانها برود و بارانش را آنجا خالی کند و منطقهای که مؤمنان هستند اینها را محروم بکند و این گونه افراد مثل روز روشناند که همان ﴿و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس﴾ اند ﴿و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ روزیها را از بالا و پایین دریافت میکنند این هم معنای ظاهریاش محفوظ است یعنی باران به موقع آفتاب به موقع «اذا اراد الله سبحانه و تعالی بقوم خیرا أمطرهم بالیل و شمسهم بالنهار» باران مناسب در شب و آفتاب مناسب هم در روز که زمینه برای کشاورزی آماده باشد هم روزیهای معنوی چون در آن کریمه سورهٴ عبس که ﴿فلینطر الانسان الی طعامه﴾ که ملاحظه فرمودید آنجا وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) دارد منظور از این طعام علم است ﴿فلینظر الانسان الی طعامه﴾ ای «الی علمه الذی یأخذه عمن یأخذه» این نگاه کند علم خودش را از چه کسی میگیرد گذشته از اینکه مسئله برهانی بر اساس «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال» است مسائل علوم الاهی اسلامی تربیتی اخلاقی «انظر الی ما قال و انظر الی من قال» اینطور نیست که «انظر الی ما قال» در همه امور باشد یک وقت است یک سلسله دانشهایی را آدم میخواهد خودش ارزیابی کند یک وقت میخواهد از کسی بپذیرد و او را به عنوان واسطه فیض تلقی کند در چنین شرایط هم «انظر الی ماقال» هم «انظر الی من قال» ذیل این آیه سوره عبس آن حدیث شریف است ﴿فلینظر الانسان الی طعامه﴾ وجود مبارک حضرت فرمود این طعام مصداقی دارد به عنوان علم «فلینظر الانسان الی علمه الذی یاخذه عمن یاخذه» یعنی «انظر الی من قال» در اینجا اگر طعام طبق آن بیان اعم است از طعام ظاهری و باطنی قهراً روزیِ باطنی یعنی علم هم گاهی من فوق است گاهی من تحتِ ارجل این بزرگان گفتند علمی که من تحت ارجل است همین علم حوزوی و دانشگاهی است که انسان با رِجل و پای خود راه میرود به مدرسه میرود به مدرَس میرود درس و بحث دارد این علمی است که از راه رِجل و حرکت و رفتن و آمدن حل میشود آن علمی که من فوق است دیگر علم مدرسه نیست علمی است که با نماز شب حاصل میشود علمی است که در سحرها حاصل میشود دیگر و ارجل و تحت ارجل و زمینی و اینها نیست هم ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ غذاهای ظاهری، هم ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ غذاهای باطنی «و لما سألوا الله شیئا الا اعطاهم» اینها میشوند مستجاب الدعوه اولاً چیز بیهوده از خدا نمیخواهند فقط خیر میخواهند و هر خیری را که از خدای سبحان مسئلت کنند خداوند به اینها عطا میکند وصایایی که وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به ابن جندب فرمود مبسوط است برای کسانی که بخواهند این راه را طی کنند یعنی مستقیم بشوند تا ابر چترگونه برای اینها سایبان باشد و نوری باشند در جامعه ﴿و جلعنا له نورا یمشی به فی الناس﴾ ، ﴿و لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ باشند هم از راه درس و بحث فیض ببرند هم از فیض سحر محروم نمانند فرمود اینها کسانیاند که روش پیشینیان را داشتند به محمد بن نعمان اهون وصیتهای خاصی دارد در آنجا فرمود که «یا ابن النعمان ایاک و المراء» مبادا با جدال انس بگیری برای اینکه این عمل را باطل میکند و از جدال بپرهیز برای اینکه تو را گرفتار عذاب الاهی میکند «و ایاک و کثرة الخصومات» با کینهها و اختلاف و خصومتها خودت را سرگرم نکن چون تو را از خدا دور میکند بعد ثم قال «ان من کان قبلکم کانوا یتعلمون الصمت و انتم تتعلمون الکلام کان احدهما اذا اراد التعبد یتعلم الصمت قبل ذلک بعشر سنین فان کان یحسنه و بصبر علیه تعبد و الا قال ما لِما اروموا باهل انما ینجو من اطال الصمت عن الفحشا و صبر فی دولة الباطل علی الأذی» و مانند آن فرمود ابن نعمان پیشینیان اگر به جایی میرسیدند و اگر در بین آنها کسی اهل سیر و سلوک بود میخواست از فیض معنوی بهرهای ببرد اینها قبل از هر چیزی آیین و آداب خاموش بودن را یاد میگرفتند ما چه کار بکنیم پرحرف نشویم تا از ما سؤال نکردند جواب ندهیم شما غالباً میبینید در هر مجلسی از یک کسی که سؤال کردند تا او شروع به جواب نکرده چند نفر دارند جواب میدهند فرمود پیشینیان اگر اهل سیر و سلوک بودند ده سال دوره میدیدند تا خودشان را کنترل کنند تا ساکت بودن را یاد بگیرند ده سال، این همه اختلافاتی که میبینید در این کشور هست در گفتارها هست در تریبونها هست در روزنامهها هست در مجلات هست به جان هم حمله میکنند به هم میپردازند همین است فرمود اگر کسی بخواهد به جایی برسد دوره ده ساله میخواهد که جلوی قلمش را بگیرد زبانش را بگیرد یاد بگیرد چه زمانی حرف بزند و چقدر حرف بزند اینها ده سال زحمت میکشیدند تا ریاضت بکشند کنترل کنند چیزی که لازم نیست نگویند و چیزی که برایشان ثابت نشده نگویند «ان من کان قبلکم کانوا یتعلمون الصمت» سکوت و خاموشی را «و انتم تتعلمون الکلام» شما برای حرف زدن یاد میگیرید تا یک چیزی را شنیدید یا در یک کتابی که مطالعه میکنید یک مطلب خوبی را که دیدید فوراً یادداشت میکنید که کجا بگویید و کجا بنویسید نه یادداشت میکنید که چگونه با آن رفتار کنید چگونه آن را در خود پیاده کنید این معلوم میشود آدم درس میخواند برای گفتن نه درس میخواند برای نزاهت روح نشانهاش همین است تا آدم یک چیزی را شنید فوراً یادداشت میکند که چه زمانی بگوید کجا سخنرانی بکند و بگوید کجا بنویسد فرمود اینها ده سال زحمت میکشیدند که جلوی دهنشان را بگیرند جلوی قلمشان را بگیرند آن وقت راحت هم بودند آنجاست که ابر بالای سر اینها چتروار میشود آنجاست که اینها مستجاب الدعوة بودند آنها که نور جامعه هستند مثل آفتاب نور میدهند آنجاست که «و لما سألوا الله شیئا الا اعطاهم» یک چنین جایی میرسند اینجاست که به ﴿لاکلوا من فوقهم و من تحت ارجلهم﴾ میرسند «و انتم تتعلمون الکلام کان احدهما اذا اراد التعبد» وقتی میخواهید در سیر و سلوک راه بیفتد «یتعلم الصمت قبل ذلک بعشر سنین» اگر دید میتواند خودش را کنترل بکند بر او که واجب نیست حرف زدن از او هم که سؤال نکردند دیگری هم دارد جواب میدهد خب او چرا شروع بکند به حرف زدن «فان کان یحسنه و یصبر علیه تعبد» و الا میگوید این راه راهِ دشوار است و راه من نیست این که میگویند «صراط مستقیم الدق من الشعر» است «و احد من السیف» همین است خب
فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک﴾ تو با اینها در یک مسیر باشید و اختلاف نکنید اختلاف هم همانطوری که قبلاً ملاحظه فرمودید اختلاف قبل العلم چیز خوبی است برای اینکه انسان نمیداند یک و میداند که نمیداند دو و میداند که راه حلی هم هست سه میداند که مرجع حلّ اختلاف دین خداست چهار مراجعه میکند و نتیجه میگیرد و ساکت میشود خب این جهلِ اول جهل بسیط است و به معنی شک است و برکت است اما اگر کسی گرفتار جهل مرکب بود ابتدائاً که گرفتار جهل مرکب که نمیشود هر جهل مرکبی مسبوق به جهل بسیط است قبلاً جهل بسیط داشت شک داشت بیراهه رفت مراجعه نکرد یا به غیر اهلش مراجعه کرد ﴿فسئلوا اهل الذکر﴾ باید باشد به دیگران مراجعه کرده دیگران او را اغوا کردند یک مطلب خلافی را در ذهن او جاسازی کردند این شده جهل مرکب حالا قانع نمیشود وگرنه اگر اول که اختلاف قبل العلم بود آن راه را که نشان دادند همان راه را میرفت این برکت نصیبش میشد اختلاف قبل العلم یعنی جهلِ بسیط، جهلِ بسیط یعنی شک انسان که شک دارد میداند که یک مرجعی هست برای حل این اختلاف آن مرجع را ذات اقدس الاه مشخص کرده نفرموده با هم اختلاف نکنید قبل العلم برای تحصیل علم، آن را نهی نکرده بلکه فرمود اگر منازعه کردید اختلاف کردید خب یک راه حلی هست راه حل را هم نشان داد بعد از اینکه مراجعه کردید برای شما مشخص شد آن که حق با اوست که خب داعی ندارد که دامن بزند به چیزی او که فهمید حق با او نیست او حالا دارد دامن میزند در سورهٴ مبارکهٴ نساء آیه ٥٩ و شصت این است فرمود ﴿یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم﴾ این سه ضلعی بودن صدر آیه ﴿فان تنازعتم فی شیء﴾ حالا اگر نزاع کردید، نزاع کردید در ولایتِ امر نزاع کردید در مسائل دیگر این نزاع بد نیست خب اختلاف است اختلاف نظر است اختلاف اندیشه است و این راه حل دارد راه حلش این است «فردوه الی الله و الرسول» به الله و به رسولش مراجعه کنید به الله مراجعه کنید یعنی به قرآن به رسول مراجعه کنید یعنی به سنت چهارده معصوم (علیهم السلام) خب پس قرآن و سنت چهارده معصوم که همان به صورت «انی تارک فیکم الثقلین» است اینها برای حل نزاع است ممکن نیست کسی اختلاف دینی داشته باشد به قرآن و عترت (علیهم السلام) یعنی ثقلین مراجعه بکند و مشکلش حل نشود حالا که مشکل حل شد از آن به بعد دارد ﴿و لا تنازعوا فتفشلوا و تذهب ریحکم﴾ آن تنازع بعد از حل است حالا که مراجعه کردید برایتان حل شد دیگر نزاع معنا ندارد این نزاع باعث سلب حیثیّت میشود شما را فشل میکند ضعیف میکند و هیچ ملتی هم از راه اختلاف به جایی نرسیده این بیان نورانی حضرت امیر (سلام الله علیه) است در نهج البلاغه در آن خطبه قاصعه و مانند آن میفرماید قریب این مضمون «و ان الله سبحانه و لم یعط احداً بفرقة خیراً ممن مضی و لا ممن بقی» فرمود این یک مطلب تاریخی نیست که من از گذشتهها استفاده کرده باشم بگویم این سنت خداست گذشته اینطور است حال اینطور است آینده همینطور است هیچ ملتی با اختلاف به مقصد نرسیده است «ایاکم و الفرقة» با تفرقه و اختلاف زندگی نکنید چرا؟ «وَ ان الله سبحانه و لم یعطِ احداً بفرقة» یعنی هیچ ملتی را از راه اختلاف خیر نداد «ممن مضی و لا ممن بقی» این را حضرت به عنوان یک مورخ نمیگوید به عنوان ولی الله میگوید که از سنت خدا با خبر است فرمود سنت خدا این است که هیچ جامعهای هیچ گروهی هیچ حزبی با اختلاف به جایی نمیرسد پس اختلاف قبل العلم را قرآن نهی نکرده امر طبیعی است بالأخره دوتا نظر است دوتا فکر است دوتا اندیشه است این تضارب آراست این که بد نیست فرمود اگر تنازع کردید که امر طبیعی است خب یک مرجعی به عنوان حل اختلاف است همان الله است و رسول که به صورت «انی تارک فیکم الثقلین» در آمد از آن به بعد دیگر ﴿وَ لا تنازعوا﴾ چرا؟ ﴿فتفشلوا و تذهب ریحکم﴾ آن شکوه و جلال شما از بین میرود در آیه شصت همین سورهٴ مبارکهٴ نساء بعد از اینکه فرمود مرجع حل اختلاف قرآن است و عترت طاهرین فرمود اینها برای اینکه مشکلی ایجاد بکنند بعضیها به آشنا مراجعه میکنند بعضیها به بیگانه آن که به آشنا مراجعه میکند خب وظیفه اوست آن که به بیگانه مراجعه میکند طلیعه اختلاف است ﴿الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به و یرید الشیطان ان یضلهم ضلالا بعیدا﴾ این مراجعه به طاغوت مرحله چهارم یا پنجم تک روی است در همین آیه محل بحث سورهٴ مبارکهٴ هود این آیه را ادامه بدهیم تا دوباره برگردیم به آیه شصت سوره نساء آیه محل بحث فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا﴾ تعدی نکنید از این صراط مستقیم چون ذات اقدس الاه به آنچه عمل میکنید بصیر است این مستقیماً ناظر به این است که به خودتان ظلم نکنید چون طغیان از حد ظلم است خودتان عادل باشید طغیان نکنید در بخشهای دیگر فرمود نه تنها ظلم نکنید دستیار ظالم معاون ظالم کمک ظالم هم نباشید آن همان سورهٴ مبارکهٴ مائده است آیه دوم که فرمود ﴿و تعاونوا علی البر و التقوی و لا تعاونوا علی الاثم و العدوان﴾ در عدوان و تعدی و ظلم دستیار یکدیگر نباشد پس خودتان طاغی نباشید و ظالم نباشد که آیات فراوانی از ظلم نهی میکند یک دستیار ظالم معین و معاون ظالم هم نباشید این دو میل به ظالم هم نداشته باشید یک وقت است یک کسی میل قلبی دارد ولو دستیار ظالم نیست ظالم را کمک نمیکند آن را در همین آیه ١١٣ سوره هود نهی کرده است فرمود ﴿و لا ترکنوا الی الذین ظلموا﴾ پس رکون و میل به ظالمان هم نداشته باشد چهار اینها را به رسمت هم نشناسید یک وقت است میل قلبی ندارید ولی بالأخره اینها را به رسمیت میشناسید به محکمه اینها مراجعه میکنید یک وقتی انسان مضطر است مکره است خب حدیث رفع آن را برمیدارد یک وقت است نه بدون اکراه و اضطرار اینها را به رسمیت میشناسد به محکمه اینها مراجعه میکند این برابر آیه شصت سورهٴ مبارکهٴ نساء این هم نهی شده است فرمود ﴿الم تر الی الذین یزعمون انهم آمنوا بما انزل الیک و ما انزل من قبلک یریدون ان یتحاکموا الی الطاغوت و قد امروا ان یکفروا به﴾ خب پس لا تطغوا خودتان طغیان نکنید دستیار طاغی هم نباشید میل به طاغی هم نداشته باشید طاغی و طغیان را هم به رسمیت نشناسید که به محکمه آنها مراجعه کنید کارهایتان را آنها برای شما انجام بدهند این استقامت زمینه استقلال است برای اینکه اگر یک ملتی در یک جامعهای دارد زندگی میکند او محاکم قضایی دارد او مصالح اقتصادی و فرهنگی و تجاری و مانند آن دارد اگر همه آن راهها را خدای سبحان در قرآن کریم بسته است به محکمه ظالمین مراجعه نکنید یعنی محکمه عدل تشکیل بدهید دیگر تشکیل محکمه عدل هم در سایه ایمان و عمل صالح است جمع بندی این امور پنج شش گانه در سورهٴ مبارکهٴ نحل است که فرمود ما این حرف را به همه انبیا گفتیم آیه ٣٦ سورهٴ مبارکهٴ نحل این است ﴿و لقد بعثنا فی کل امة رسولا﴾ فرمود این حرف ما اینها جزء دین است نه جزء منهاج و شریعت این همان ﴿ان الدین عند الله الاسلام﴾ آنجا که ﴿لکل جعلنا منکم شرعة و منهاجا﴾ این است که ما میگوییم شما چند روز روزه بگیرید به کدام طرف نماز بخوانید گاهی میگوییم به طرف کعبه گاهی میگوییم به طرف بیتِ المَقْدِس اینها جزء منهاج و شریعت است که در شرایع گوناگون فرق میکند اما مسئله ظلم طاغی نبودن دستیار ظالم نبودن میل به ظالم نداشتن به محکمه ظالمان مراجعه نکردن اینها حرفی است که ما به همه انبیا گفتیم آیه ٣٦ سورهٴ مبارکهٴ نحل این است ﴿و لقد بعثنا فی کل امة رسولا﴾ که ﴿ان اعبدو الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ این ﴿ان اعبدوا الله و اجتنبوا الطاغوت﴾ هم نظیر لا إله الا الله یک مطلب است نه دو مطلب منتها اینجا به صورت دوتا امر آمده است و دوتا جمله را نشان میدهد ولی بازگشت این در حقیقت به یک جمله است مثل همین کلمه طیبه لا إله الا الله که قبلاً ملاحظه فرمودید بیش از یک جمله نیست یعنی این چنین نیست که لا إله یک قضیه سلبی باشد الا الله یک قضیه ایجابی باشد و فطرت انسان و درون و نهاد و نهان انسان خالی از ایجاب و سلب باشد آنگاه خدای سبحان بخواهد یک قضیله سالبه را به انسان بفهماند یک قضیه موجبه را به انسان بفهماند مجموع این دوتا قضیه بشود ایمان تا انسانی که خالی الذهن است آن سالبه را طرد کند این موجبه را بپذیرد این چنین که نیست انسان را با سرمایه توحید آفریده با ﴿فالهمها فجورها و تقویٰها﴾ آفریده با ﴿فطرت الله التی فطر الناس علیها﴾ آفریده قهراً این لا إله الا الله این الا به معنی غیر خواهد بود وقتی الا به معنی غیر بود میشود وصف وقتی به معنی وصف بود جمعاً یک جمله است نه دو جمله یک قضیه است نه دو قضیه آن وقت معنای کلمه طیبه لا إله الا الله این است که غیر از الاهی که دلپذیر است و داری و قبول داری دیگران نه، نه اینکه آلهه را بخواهد نفی کند الله را تازه میخواهد اثبات کند نه خیر الله در درون دل جا دارد این ﴿لا تبدیل لخلق الله﴾ انسان معتقداً موحداً خلق شده است فرمود غیر از این اللهی که دلپذیر است و فطرتپذیر است دیگران نه این ﴿ان اعبدوا الله واجتنبوا الطاغوت﴾ هم همین است گرچه به حسب ظاهر دوتا امر است دوتا جمله انشایی است ﴿ان اعبدوا الله﴾ ان اللهی که دلپذیر و فطرت پذیر و در درون با او خلق شدهاید با عقیده به الاه خلق شدهاید آن را عبادت کن دیگری نه این حرفی است که به همه انبیا گفتیم بنابراین جریان ظلم در همه مراحل یک امر بین المللی است میشود جزء دین نه جزء منهاج و شریعت فرمود ﴿فاستقم کما امرت و من تاب معک و لا تطغوا انه بما تعملون بصیر﴾ نه تنها ﴿و لا تطغوا﴾، ﴿و لا ترکنوا﴾ حالا رکون چیست میل قلیل است یا نه اعتماد کردن و رکن تلقی کرد است دلیلی بر اینکه رکون به معنای میل قلیل باشد خیلی روشن نیست در بعضی از آیات دیگر با شیئا قلیلا همراه است اما این نه دلیل است بر اینکه رکون به معنای میل قلیل است رکن عبارت از آن ستونی است که انسان به آن اعتماد دارد اینکه گفته شد فرعون ﴿فتولی برکنه﴾ این ستون قابل اعتماد را میگویند رکن ارتش رکن دستگاه فراعنه بود سپاه و ستاد فرعون رکن او بود ﴿فتولی برکنه﴾ آنگاه ذات اقدس الاه فرمود که ﴿فاخذناه و جنوده فنبذناهُمْ فی الیم﴾ ما او و سپاه و ستادش را گرفتیم و ریختیم در دریا معلوم میشود رکن او همان جنود او بود دیگر نفرمود فاخذناه و رکنه فرمود ﴿فاخذناه و جنوده﴾ آنجا ﴿فتولی برکنه﴾ اینجا فرمود او و جنودش را ریختیم در دریا بالأخره رکن آن جانب قوی است که انسان به آن اعتماد دارد و تکیه میکند این چنین نیست که مثلاً میل اندک را هم بگویند رکن
سؤال: ... جواب: که به معنی میل قلیل است؟
سؤال: ... جواب: میل هست اما قلّت در آن نیست بله میل است دیگر رکن یعنی مالَ آنجا هم ﴿فتولی برکنه﴾ یعنی مالَ برکنه اینجا هم ﴿لا ترکنوا﴾ یعنی میل نکنید گرایش نداشته باشید اما حالا رکن به معنای میل قلیل باشد این ﴿لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا﴾ آن قلیلا در آن آیه است که با قید زاید از باب تعدد دال و مدلول مسئله حل شده است نه اینکه در معنای رکن قلّت، گرایشِ قلیل اخذ شده باشد
سؤال: ... جواب: اصل رکن به معنی میل است اما ادنای آن هم یعنی میل قلیل اکثر آن هم یعنی میل شدید اصل رکن به معنای میل است قلّت در معنای رکن نیست که رَکَن یعنی مالَ قلیلا رکن یعنی مالَ اگر ﴿لقد کدت ترکن الیهم شیئا قلیلا﴾ از باب تعدد دالّ و مدلول بود آنجا قلّت را ما از قلیلاً استفاده میکنیم اصل گرایش میل را از رکن اینجا هم مطلق است این چنین نیست که از آن میل قلیل منصرف باشد منتها میل قلیل ممکن است جزء معاصی صغیره باشد میل متوسط جزء معاصی مهم و میل شدید جزء معاصی اهم ولی اصل میل این چنین است
خب در جریان استقامت گاهی سؤال میشود که با آیاتی چون ﴿ما انزلنا علیک القرآن لتشقی﴾ منافات دارد یا نه؟ خب چون استقامت که به معنای تعب انداختن نیست استقامت در همان حد اعتدال بر بستر مستقیم بودن است نه کوتاه کردن نه کم آوردن لازم نیست انسان آن طور خودش را به زحمت بیندازد لذا اگر کسی به زحمت افتاد خدای سبحان میفرماید ﴿ما انزلنا علیک القرآن لتشقی﴾ بل انزلنا القرآن الیک لتسقیم نه لتشقی تو باید مستقیم باشی استوار باشی چرا خودت را به زحمت میاندازی تو مسئولیتهای فراوانی هم به همراه داری خب اگر همهاش به عبادت بپردازی و پاها ورم بکند و تلاش و کوشش جهادی و اینها از تو گرفته بشود که خب تکلیفی از تو فوت شده است در جریان آن سؤالهای قبلی سؤالها را اولاً، گاهی سؤال میشود که انی ذاهب با مهاجر چه فرق است اینها البته در آیات بعد که در ﴿انی ذاهب الی ربی﴾ خواهد آمد مربوط به آن بخش است اما اینکه گفته شد هر کسی از هر جا که آمده به همانجا برمیگردد این برای مؤمنان است ارواح درجاتی دارد چون «خلق الله الارواح قبل الاجساد» حالا یا «بالْفی عام» یا کمتر و بیشتر این ارواح درجاتی دارند «الارواح جنود مجنده فما تعارف منها ائتلف و ما تناکر منها اختلف» این ارواح که درجاتی دارند مراتبی دارند برابر استعدادهایی که گیرندگان پیدا میکنند روح خاصی به آنها افاضه میشود و انسان چون مختار است هر دو راه را میتواند برود گاهی همان راهی را که آمده است همان راه را برمیگردد وقتی برمیگردد به همان جایی که آمد برمیگردد و اهل سعادت است، اهل بهشت است و اهل غبطه هم نیست که مثلاً نگران باشد گاهی برنمیگردد ﴿و اتبع هواه و کان امره فرطا﴾ این است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود «تعالوا» یعنی بالا بیایید دیگر شما در غالب این کتابهای تفسیری ملاحظه فرمودید که اعراب معمولاً، الان هم همین طور است این روستاییها سعی میکردند خانههایشان را در دامن کوه بنا کنند آن دشت پهن و گسترده و آماده را برای کشاورزی انتخاب میکردند این بچهها میآمدند دشت برای بازی غروب که میشد اولیایشان در همان دامنههای کوه داد میزدند به این بچهها میگفتند تعال تعال بیایید بالا بیایید بالا شب شده این تعال برای کسی است که در جای بلندی است به پایینیها میگوید تعال بیایید بالا وگرنه کسانی که در یک سالن هستند در یک سطح هستند کسی بخواهد دیگری را دعوت کند میگوید الیّ یعنی بیا پیش من نه تعال انبیا آمدند میگویند تعال بیایید بالا بیایید بالا اگر کسانی گفتند ﴿تعالوا الی کلمة سواء بیننا و بینکم﴾ اگر حرف انبیا را گوش دادند خب بالا میروند هر کسی از هر جایی که آمده بالا میرود بعضیها هم گوش نمیدهند اینها ﴿نبذ ... کتاب الله وراء ظهورهم﴾ دامنگیر اینهاست ﴿اخلد الی الارض و اتبع هواه﴾ هستند ﴿اثاقلتم الی الارض﴾ است اینها مثل اینکه به زمین بستهاند وقتی میخواهند یک قیامی بکنند سعادتمندانه کاری انجام بدهند مثل اینکه کره زمین را میخواهند بردارند چون به زمین بستهاند خب سنگین است برایشان اینها ﴿اثاقلتم الی الارض﴾ اند ﴿اخلد الی الارض﴾ اند ﴿و اتبع هواه و کان امره فرطا﴾ اینها میمانند اینها رجوع نمیکنند خب جایگاه اینها که فردوس است اینها را کسانی میبرند که اهل رجوع الی الله بودند این همان است که در ذیل آیه ﴿یرثون الفردوس﴾ ملاحظه فرمودید اینها هم بهشت مردان الاهی هم بهشت خودشان را دریافت میکنند از ذات اقدس الاه هم فردوس و بهشتی که خداوند برای دیگران مقرر کرده است که اگر اینها اهل راه استقامت بودند به آنجا میرسیدند حالا که نرسیدند و به جهنم برمیگردند آن جای اینها را به این مؤمنین عطا میکنند بنابراین جهنمی شدن بهشتی شدن به حسن اختیار یا سوء اختیار کسی است که ﴿و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر﴾ .
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است