- 802
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 48 سوره بقره - بخش دوم
- رد ادله بت پرستان در پرستش بتان و شفاعت بت ها
- کار و تعریف شفیع
- اذن الهی در شفاعت
- نسبت شفاعت و استقلال
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَاتَّقُوا یَوْماً لاَ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنْصَرُونَ
بعد از بیان انحاء عذاب و شدّت عذاب قیامت و اینکه هیچ راهی برای نجات نیست نه راه شفاعت است نه راه بیع و خلّت است و نه راه نصرت و مانند آن. در آیات دیگر بعضی از این راهها را استثنا فرمود که راه نصرت هست، راه شفاعت هست و مانند آن. شفاعت را طبق آیاتی که در بحث قبل ملاحظه فرمودید خدای سبحان فی الجمله اثبات میکند. شفاعتی که بین مردم در مسائل اجتماعی مطرح است غیر از شفاعتی است که به لسان قرآن مطرح است. بیان ذلک این است که مردم در کارهای تکوینی، مسأله شفاعت را مطرح نمیکنند. یعنی اگر کسی نیازمند به طبیب بود با استمداد از علل عادی بیماری را درمان میکند. اگر گرسنه بود با استمداد از وسایل طبیعی، گرسنگی را برطرف میکند و مانند آن برای برطرف کردن نیازهای طبیعی، مسأله شفاعت را طرح نمیکنند. ولی در مسائل اجتماعی و قراردادی که کار بدست مردم است برای حلّ مشکل اجتماعی، مسأله شفاعت را مطرح میکنند. یعنی جایی که قانونگذاری است. مولایی است و عبدی است و قانونی است و تخلّفی است و تبعاتی است، در آنجا شفاعت را مطرح میکنند خواه آن شخص از طرف خدای سبحان قانون آورده باشد یا جزو قوانین مردمی قانون وضع کرده باشد. علی أیّ حال در مسائل اجتماعی که عفو و انتقام بدست یک شخص حقیقی یا شخص حقوقی است مسائل شفاعت را مطرح میکنند، این دربارهٴ کارهای خودمان.
و امّا شفاعت به لسان قرآن، قسمت مهمش ناظر به مسائل تکوین است چون قسمت مهم این نفی شفاعتی که در قرآن کریم آمده است راجع به ردّ شبهه وثنیّین است و ثنیّین دو قسمت سخن داشتند.
آن توده از بتپرستان روی مسائل سنّت و مسائل عادت جاهلی میگفتند: *«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ»*﴿1﴾ امّا محقّقین آنها چند دلیل برای بتپرستی اقامه کردند که همهٴ این ادلّه را قرآن کریم نقل کرد و ردّ کرد. یکی از آن ادلّه این است که چون خدای سبحان یک حقیقت نامحدود است و ما نه شناخت نسبت به خدا داریم و نه دسترسی به آن ذات نامحدود داریم باید بین ما و خدای سبحان یک سلسله از امور بعنوان علل وسطیّه واسطه باشند که فیض را از خدای سبحان بگیرند به ما برسانند. و آن اموری که حق وساطت دارند پیش خدا مقرّبند ملائکه هستند یا ستارگانند یا بزرگان بشرند و مانند آن. و این بتهایی که میساختند، این پیکر و مجسّمه و تمثالی بود برای آن معبودین آنها، نه اینکه این چوبها را میپرستیدند، بعد کم کم وقتی به دست جَهَله از وثنیّین افتاد به این چوبها با یک چشم استقلال نگاه میکردند که قرآن کریم با اینها هم سخن میگوید؛ (با این گروه) که چرا شما این چوبها و سنگها را که دست تراش شماست احترام میکنید؟ *«أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا»*﴿2﴾ و مانند آن. پس یک سخن، قرآن کریم با جمهور از وثنیّین دارد با جَهَله بتپرستان دارد یک سخن هم با محقّقین اهل وثنیّت دارد. نسبت به جاهلان اهل وثنیّت و بتپرستان گاهی میفرماید به این که، از این بتها هیچ ساخته نیست و اگر مگسی به سراغ اینها برود و چیزی از اینها برباید اینها در برابر مگس عاجزند. *«ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»*﴿3﴾ گاهی هم میفرماید؛ چرا شما در مسائل دین اهل تحقیق نیستید؟ چرا تقلید میکنید؟ چرا به سنّت باطل پیشینیان اتکا کردهاید؟! و مانند آن.
ـ بیان ادلّه وثینین راجع به شفاعت تکوینی بتها
و گاهی هم در برابر محقّقین از اهل وثنیّت و بتپرستی سخنان آنها را نقل میکند و ردّ میکند سخنانی که محقّقین اهل بتپرستی دارد این است که چون خدای سبحان یک حقیقت نامحدود است و ما نسبت به او شناختی نداریم به او دسترسی نداریم باید بین ما و خدای سبحان یک سلسله مجاری فیض و علل وسطیّه، واسطه باشند که فیض را از خدا بگیرند به ما برسانند. تدبیر ما به عهده آنهاست ما آنها را میپرستیم تا پیش خدا برای ما شفاعت کنند. *«هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*(4) شفاعتی که وثنیّین برای بتها قائل بودند در مسائل تکوینی بود نه در مسائل تشریعی. آنها اصلاً به شریعت و وحی معتقد نبودند. آنها اصلاً جزا و کیفری معتقد نبودند. نه وحی و رسالتی را معتقد بودند نه قیامت و بهشت و جهنّمی را معتقد بودند. فقط به دنیا معتقد بودند و بس، و میگفتند کلّ این جهان را خدا آفرید و خدا اداره میکند ولی امور جزئیه را ارباب جزئی بنام فرشتگان و مانند آن اداره میکنند و این بتهایی که ما میتراشیم پیکری است مشابه آنها که با احترام این پیکرها آن معبودینمان را تکریم کرده باشیم و آنها هم شفعای ما هستند عند الله، که مشکلات ما را حل کنند. اگر فقیریم فقر ما را برطرف کنند. اگر مریضیم بیماری ما را برطرف کنند اگر افتادهایم درمانمان کنند و مانند آن.
ـ نقد قرآن بر اندیشههای باطل و ثنیین
و قرآن کریم روی این فکر باطل وثنیّین انگشت گذاشت فرمود: خدای سبحان *«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»*﴿5﴾ است. او *«بکلّ شیء محیط»*﴿6﴾، *«أقرب إلیه من حبل الورید»*(7) است. او به شما از شما نزدیکتر است، به شما از دیگران نزدیکتر است. دور نیست که شما واسطه بخواهید و هم اینکه فرمود کاری از اینها ساخته نیست. اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدا به این بتها اذن نداد.
شفاعتی که قرآن کریم بخش مهمّش متوجه آن است شفاعت تکوینی است. البته آیات فراوانی هم مسأله شفاعت تشریعی دربارهٔ قیامت، دربارهٔ نجات از جهنّم، دربارهٔ ترفیع درجات بهشت دارد. پس شفاعت به اصطلاح عرف در خصوص مسائل قراردادی است. ولی به لسان قرآن یک اصطلاحی است هم در تکوین و هم در تشریع به نشانهٴ آنکه بتپرستها به قیامت و وحی و رسالت و قوانین اعتباری معتقد نبودند و شفاعتی را که برای بتها اثبات میکردند در خصوص دنیا بود آن هم در خصوص مسائل تکوینی. و قرآن کریم این را نفی کرد که شفاعت از آن خداست به غیر خودش اجازه نخواهد داد مگر این که آن شخص یا آن شخصیّت، مقرّب عند الله باشد مثل ملائکه، مثل اولیای الهی که خدا به آنها در محدودهٴ خاصی اذن بدهد. عدّهای که فرشتهها را میپرستیدند به عنوان شفاعت بود خدا در سورهٴ مبارکهٴ انبیاء میفرماید: کسی پیش خدا شفاعت نمیکند مگر مأذون باشد. و فرشتهها هم بندگان مکرّم خدایند بدون اذن خدا کار نمیکنند.
بنابراین، شفاعتی که در قرآن کریم بحث میکند یک بخش آن ناظر به تکوین است بخش دیگر ناظر به تشریع.
ماهیت شفاعت و اقسام آن
اصل شفاعت این است که اگر یک کاری بخواهد به قابل برسد و آن کار به این قابل نمیرسد برای اینکه قابلیّت قابل به نصاب نرسید یا بعضی از اوصاف فاعل در آن کار نقش نداشت شفیع کاری که میکند یا قابلیت قابل را تکمیل میکند و یا فاعلیّت فاعل را گسترده میکند که فیض جدیدی به قابل برسد. و این هم به عنوان مانعة الخلوّ است که جمع را شاید، یعنی شفیع ممکن است کاری بکند که هم قابلیّت قابل تکمیل بشود هم فاعلیّت فاعل را تکمیل کند، یعنی کاری بکند که عجز و مسکنت این قابل باعث انعطاف آن فاعل بشود یا احسان و کرم و گذشت آن فاعل ضمیمه عدل آن فاعل بشود آن فاعل به عنوان محسن با عبدش رفتار کند نه بعنوان عادل، به عنوان فضل با بنده رفتار کند نه بعنوان عدل، کار شفیع این است. لذا در این شفاعتها گاهی انسان به خدای سبحان عرض میکند شما عفوّید، غفورید، رئوفید، اهل فضلید، اهل احسانید، اهل جودید، اهل گذشت و صفحید. از این بنده بگذرید. گاهی اوصاف بنده را ذکر میکنند. این حقیر است. «عبیدک بفنائک مسکینک بفنائک فقیرک بفنائک»(8) و مانند آن و گاهی هم نه هر دو در کنار هم مطرح است هم ضعف و مسکنت قابل، هم گذشت و عفو و بزرگواری فاعل، در کنار هم طرح میشوند. نقش شفیع در این وسط آن است که قابلیّت قابل را تکمیل کند یا وصفی از اوصاف دیگر فاعل را به عرض فاعل برساند. خود شفیع در این وسط نقشی ندارد که سه راه باشد در عرض هم، اینچنین نیست که شفیع بگوید خدایا تو به کرمت رفتار بکن نه به عدلت. گاهی بگوید خدایا ضعف و مسکنت عبد را باعث گذشت از او قرار بده و در مرتبهٴ سوم بگوید خدایا آن آبرویی که من پیش تو دارم به من ببخش گرچه در لسانها گاهی اینچنین است. که شفیع گاهی حق خود را مطرح میکند امّا طرح حق شفیع در عرض آن دو مطلب نیست که گاهی فاعل را به اوصاف رأفت و رحمت متذکر کند یا فاعل را از ضعف و مسکنت قابل مستحضر کند یا حیثیّت خودش را پیش فاعل مطرح کند. نه؛ حیثیّت شفیع که پیش فاعل مطرح است این باعث میشود که شفیع مجاز باشد گاهی اوصاف فاعل را طرح کند که فاعل با کرم و عفو رفتار کند، گاهی اوصاف قابل را طرح کند که قابل عبد ذلیل مسکین است که «لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً»(9). بنابراین، اینچنین نیست که شفیع سه کار داشته باشد در عرض هم. بیش از دو کار نیست و تقرّب شفیع پیش مولا باعث میشود که یا کار اوّل را انجام بدهد یا کار دوم را. و این هم در تکوین راه دارد هم در تشریع. امّا در تکوین راه دارد چون کلّ کارها به عهده خدای سبحان است ملک خدای سبحان است. *«تبارک الّذی بیده الملک»*﴿10﴾ عالمی که ما در آن بسر میبریم عالَم حرکت است عالَم برخورد است چون عالَم حرکت و برخورد است عالَم تغییر است عالم تبدیل است و مانند آن. اگر یک فیض خاصی متوسط شد و قابلیّت قابل را تکمیل کرد یا وصفی از اوصاف فاعل را ضمیمه وصف دیگر کرد این باعث میشود که فاعل میگذرد، یک فیض جدیدی افاضه میکند یا قابل بالا میآید دستش به فیضیابی میرسد. چون شفیع کارش آن است که وتر را شفع کند و تک را جفت کند. یا خود ضمیمه قابل میشود قابلی که قبولش کم است وقتی شفیع، این وسیله ضمیمه قابل شد شفع میشود، ضمیمه میشود و نقص قابل جبران میشود و یا نه کاری که شفیع میکند وصف گذشت و احسان خدا را ضمیمه وصف عدل خدا میکند که خدای عادل رؤوف حکم کند نه خدای عادل. یا عبد مسکین به محکمه دعوت بشود نه عبد. اگر عبد به تنهایی به محکمه دعوت بشود محکوم است. یا خدای عادل به تنهایی صفت عدل بخواهد حکومت کند انسان محکوم است. ولی اگر عبد به ضمیمه وصف ذلّت و مسکنت به محکمه حضور پیدا کرد یا حاکم به ضمیمه احسان و عدل در محکمه داوری نشست هم راه فیض رسانی فاعل تتمیم شده است هم راه فیضیابی قابل تکمیل شده است. اگر قابل وتراً و فرداً به محکمه برود محکوم است ولی اگر این وسیله ضمیمه او بشود، شفیع او بشود، او را از وتر به شفع منتقل کند، دوتایی با هم به محکمه اِله بروند امید نجات هست. چه این که اگر خدای سبحان به تنهایی صفت عدل بخواهد رفتار کند انسان محکوم است. ولی اگر بخواهد با عدل و احسان رفتار کند امید نجات هست. اینکه درخواست میکنیم «اللّهمّ عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» روی همین مسأله است. یا اینکه عرض میکنیم «إلهی عبیدکَ بفِنائک» روی همین مسأله است. گاهی از خدا مسألت میکنیم که احسان و فضلش را شفع عدلش قرار بدهد که عادل محسن حاکم باشد نه فقط عادل، گاهی به خدا عرض میکنیم کسی که به محکمه تو میآید تنها عبد تو نیست عبد ذلیل توست که به محکمه میآید. تو با عبدت معامله نکن تو با عبد ذلیلت معامله کن. این توبه، ضمیمه انسان تبهکار میشود و انسان تبهکار وقتی توبه کرد در محکمه اِله متقرّب است و مقبول که گفته شد «لاَ شفیع أنجح من التّوبة»(11) در قیامت این اعمال را ارزیابی میکنند توبه در دنیاست ولی وقتی که روز حساب میخواهند اعمال را محاسبه کنند توبه را در کنار تبهکاریها ضمیمه میکنند و عرضه میکنند انسان در آنجا موفق است. در قیامت توبه نمیکند در دنیا توبه میکند ولی این توبه شفع تباهیهاست «و لا شفیع أنجح من التّوبة».
سؤال ...
جواب: یعنی نه اینکه عدلت را از بین ببر یعنی تنها عدلت ما را محاکمه نکند وگرنه عدل خدای سبحان که قابل زوال نیست. ما را تنها با عدلت به محکمه دعوت نکن. اگر حسنات ماست با عدلت رفتار کن اگر سیّئات ماست با فضلت رفتار کن. اینچنین است که صفت فضل وقتی شفع صفت عدل شد اینجا شفاعت حق مطرح است. یا صفت ذلّت و مسکنت وقتی ضمیمه عبد شد، شفاعت مطرح است. آن عاملی که یا احسان خدا را ضمیمه عدلش میکند یا ضعف و مسکنت بنده را ضمیمه عبودیتش میکند آن عامل بنام شفیع است کار شفیع آن است که بتواند یکی از این دو راه را انجام بدهد. دیگر شفیع نمیگوید من چون پیش تو آبرو دارم مشکل را حلّ کن. اینکه شفیع پیش مولا مقرّب است و وجیه عند الله است از این وجاهت یکی از این دو استفاده را میبرد به نحو منع خلوّ. یا اوصاف فضل خدا را طرح میکند یا اوصاف مذلّت و مسکنت عبد را طرح میکند یا هر دو را. دیگر نمیگوید من پیش تو مقرّب هستم، من پیش تو آبرو دارم. این آبرومندی شفیع امر سومی نیست کما ذهب إلیه سیّدنا الاُستاد(رضوان الله علیه) این بیش از واسطه نیست شفیع بیش از دو کار نمیکند. نه اینکه شفیع سه کار کند در عرض هم یا به فضل مولا اعتماد کند یا به مسکنت عبد اعتماد کند یا به تقرّب خود اعتماد کند. نه این تقرّب شفیع به او اجازه میدهد که أحد الأمرین را انجام بدهد.
امّا با کدام صفت خدای سبحان ظهور کند؟ الآن ما در ادعیه وقتی میخواهیم از خدای سبحان مسألت کنیم که بیماری را شفا بدهد همهٔ اوصاف را خدای سبحان دارد آیا برای درمان یک بیمار میگوییم یا الله المنتقم الممیت المفنی؟ یا میگوییم یا الهد الشّافی الرّحمن الرّحیم؟ ما از خدای سبحان مسألت میکنیم که تو با اسم رحمت خاصه و شافی و کافی ظهور کن نه به عنوان ممیت و قهّار و مانند آن. همهٔ اوصاف را خدا دارد اینها اوصاف فعلی است که در هر موطنی با یکی از این اسماء ظهور میکند.
سؤال ...
جواب: آن بحث به خواست خدا مطرح میشود که کسی دربارهٴ مشرکین حق شفاعت ندارد نمیتواند استغفار کند. چرا؟ چون مشرک دینی ندارد که مرضیّ خدا باشد. این در بحث اینکه مشفوعٌ له کیست خواهد آمد. امّا الآن بحث در اصل شفاعت است. که الشفاعة ما هی؟
سؤال ...
جواب: چرا اگر بخواهد میشود توبه، اگر بخواهد برگردد میشود توبه لذا دعا مستجاب است تضرّع مستجاب است دعا، توبه، از بهترین وسائل شفاعت که در همان روایتی که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «لا شفیع أنجح من التوبة» همین است. که هیچ شفیعی ناجحتر از توبه نیست. حالا اگر کسی به توبه موفّق نشد آیا راهی هست که دیگری مشکل عقاب را از او بردارد یا نه؟ اگر کسی توبه کرد عقاب او برداشته میشود.
سؤال ...
جواب: نه، یعنی ما را با عدلت مؤاخذه نکن چون خدای سبحان اگر با عدل بخواهد کسی را محاکمه بکند آن بنده محکوم است. اگر با فضل و احسان محاکمه کرد امید و رجاء هست.
سؤال ...
جواب: نه آن حسناتی که دارد با عدل است آن سیّئاتی که دارد با فضل رفتار میشود.
جواب: اینها که میفرمایند ما پیش خدای سبحان متقرّبیم یعنی ما به خدای سبحان عرض میکنیم که با شیعیان ما روی فضل و احسان رفتار بکن نه اینکه یک امر سومی باشد در برابر آن دو امر.
سؤال ...
جواب: بله، قسمت مهمّی که قرآن روی آن تکیه میکند همان طوری که عرض شد در مسائل تکوینی است.
امّا آن شفاعتی که در عرف رائج است در مسائل قراردادی است ولی قرآن شفاعتی که طرح میکند قسمت مهمّش راجع به تکوین است. و اگر هم در آخرت سخن از شفاعت است بازدار تکوین است. چون آخرت، نظیر دنیا جزای قراردادی ندارد. چون یک سلسله جزاها قراردادی است مثلاً گفتهاند: *«السّارق و السّارقة فاقطعوا أیدیهما»*﴿12﴾ این یک جزای قراردادی است. امّا همین سارق در قیامت گرفتار آتش میشود: *«الّذین یأکلون أموال الیتامىٰ ظلماً إنّما یأکلون فی بطونهم ناراً»*﴿13﴾ این امر تکوینی است. این یک جزای تکوینی است شفاعت هم در مسائل تشریع راه دارد هم در مسائل تکوین. یعنی هم در مسائل قراردادی و قوانین قراردادی راه دارد هم در مسائل تکوین منتها لسان قرآن غیر از لسان عرف است. عرف در مسائل تکوینی، شفاعت را بکار نمیبرد به سراغ علل تکوینی میرود در مسائل قراردادی، در مسائل قانون و امثال ذلک شفیع میطلبد (در مسائل اجتماعی).
سؤال ...
جواب: چون مقرَّب است مُجاز است أحد الأمرین را انجام بدهد. اگر مقرّب نبود این کار را نمیتوانست بکند حالا چون مقرّب است أحدالأمرین را انجام میدهد. میگوید من که پیش شما مقرّبم به حق من شما با فضل بر بندگان رفتار بکنید.
سؤال ...
جواب: مقرّبیّت او واسطه أحد الأمرین میشود نه در برابر امرین یک امر سومی باشد. چون مقرَّب است به خدا عرض میکند به فضلت رفتار کن. چون مقرّب است مُجاز است به خدا عرض کند به این بنده مسکین رحم بکن. چون مقرّب است أحد الأمرین را انجام میدهد. نه اینکه بگوید خدایا به فضلت رحم کن یا بگوید خدایا به مسکنت این مسکین رحم بکن یا بگوید خدایا من پیش تو آبرومندم بگذر. من چون پیش تو آبرومندم چه بکن. یعنی با فضل رفتار بکن. یا به مسکنت این رحم بکن یک کار سومی نیست.
سؤال ...
جواب: دعا، صدقه، صله رحم هر کدام از اینها برای تتمیم قابلیّت قابل مؤثر است. ولی دعا هم میتواند از خدای سبحان بخواهد که با فضلش رفتار کند. حالا اگر کسی دعا نکرد دیگری میتواند این کار را انجام بدهد یا نه.
ـ ادامهٴ بحث نقد قرآن بر اندیشههای و ثنیین
بنابراین، شفاعتی که در قرآن مطرح است قسمت مهمّش ناظر به تکوین است. بتپرستها یکی از حرفهایشان شفاعت بود. قرآن کریم میفرماید: به اینکه اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد. برای اینکه خدا به همه چیز محیط است و به هر انسانی از خود آن انسان نزدیکتر است. اینکه شما خدا را ربّ الأرباب دانستید و برای امور جزیی ارباب متفرّقون قائل شدید اشتباه است. خدا هم ربّ العالمین است هم ربّ کلّ شیء. استدلال رسول خدا(صلّیالله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم این است که *«أغیر الله أبغی بّاً و هو ربّ کلّ شیءٍ»*﴿14﴾ من غیر خدا را به عنوان ربّ اتّخاذ کنم در حالیکه خدا *«ربّ کلّ شیء»* است. به عنوان قضیّه حقیقیه و موجبه کلیه. من هم شیء هستم و جمیع اشیا تحت ربوبیّت خداست پس من در تحت تدبیر حقّم. *«أغیر الله أبغى ربّاً و هو ربّ کلّ شیء»* این استدلال رسول خداست اینچنین نیست که کلّ عالم را خدای سبحان آفریده باشد مجموعهٴ عالم را خدا اداره کند آنوقت دریا یا صحرا یا زمین یا کوهها را به فرشتگان داده باشد تفویض کرده باشد که آنها ارباب متفرقه باشند! اینچنین نیست اینکه مسأله قرب خدا را مطرح میکند *«إذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب»*﴿15﴾ گاهی میفرماید من نه تنها قریبم بلکه از دیگران به شما نزدیکترم در سورهٴ واقعه در تشریع حال محتضر میفرماید: *«نحن أقرب إلیه منکم و لکن لا تبصرون»*﴿16﴾ گاهی هم در سوره «ق» میفرماید: که ما به شما از حبل ورید شما به شما نزدیکتر هستیم. *«و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید»*﴿17﴾ گاهی هم از همهٔ این مراحل سه گانه عمیقتر سخن میگوید میفرماید: ما یعنی خدای سبحان از شما به شما نزدیکتر است. *«و اعلموا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه»*﴿18﴾ که از ما به ما نزدیکتر است. قبل از اینکه ما بفهمیم که چه میخواهیم خدا میفهمد که ما چه میخواهیم «یا من یعلم ضمیر الصّامتین»(19) برای آن است که جلوی هرگونه شرک را بگیرد. اگر کسی میخواهد توبه کند راهش باز است. دعا کند راهش باز است. و اگر شفیع را قرآن و سنّت تثبیت کرد و حق شفاعت را به دیگران داد دیگران را وجیه عندالله معرّفی کرد فرمود: خدای سبحان به این افراد موجّه عندالله اذن داد که اینها شفاعت کنند. امّا این بتهای شما یا مقرّب عند الله نیستند نظیر آن افرادی که شما میپرستید یا اگر مقرّبند مسؤول نیستند کار شما را اداره کنند. مأذون نیستند مستقل باشند تا خدا اذن ندهد آنها سخن نمیگویند مثل فرشتهها. اینکه در سورهٴ انبیاء میفرماید: فرشتهها *«لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»*﴿20﴾ بعد هم مسأله شفاعت را مطرح میکند که هیچ کس حق شفاعت ندارد مگر اینکه خدا اذن بدهد یعنی فرشتگان گرچه مقرّبند ولی تا خدا اذن ندهد آنها شفاعت نمیکند. پس خدا را عبادت کنید. چرا فرشته را عبادت میکنید؟! در سورهٴ انبیاء، جریان فرشتهها را بعنوان اینکه تا خدا اذن ندهد حق شفاعت ندارند و از کسانی شفاعت میکنند که دینش مرضیّ خدا باشد طرح میکند. آیهٴ 26 به بعد سورهٴ انبیاء *«و قالوا اتّخذ الرّحمٰن ولداً سبحانه»*﴿21﴾ گفتند، فرشتگان فرزندان خدا هستند خدای سبحان میفرماید: *«سبحانه»* او منزّه است از اینکه فرزند داشته باشد *«بل عبادٌ مکرمون»*﴿22﴾ فرشتگان بندگان مکرم حقّند. *«لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»* بدون اذن خدا سخن نمیگویند و به امر خدا کار میکنند. *«یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون إلاّ لمن ارتضىٰ و هم من خشیته مشفقون ٭ و من یقل منهم إنّی إلٰهٌ من دونه فذٰلک نجزیه جهنّم کذٰلک نجزی الظّالمین»*﴿23﴾ اگر فرشتهای داعیه استقلال داشته باشد او به جهنّم میرود. پس چرا شما فرشته را میپرستید؟ چرا میگویید: *«هؤلاءِ شفعاؤنا عند الله»*﴿24﴾ چرا میگویید ما اینها را میپرستیم *«لیقرّبونا إلی الله زُلفى»*﴿25﴾ اینها اگر بخواهند شما را متقرّب کنند باید خدا اذن دهد و خدا دربارهٴ شماها اذن نخواهد داد. دربارهٴ مشرکین اذن نمیدهد. پس آنها هم مستقل نیستند اولاً و اگر بخواهند شفاعت کنند باید خدا اذن بدهد و اگر خدا بخواهد اذن بدهد آن مشفوعٌ له باید قابل باشد شما وثنیّین قابل نیستند ثانیاً.
ـ فرق بین توحید و شرک در بحث فرشتگان
فرق بین توحید و شرک در اینجا در این دو نکته است: مشرکین برای ملائکه استقلال در شفاعت قائل بودند قرآن که اساسش بر توحید است استقلال را از فرشتهها گرفت. و مشرکین خود را شایستهٴ شفاعت میدانستند که مشفوعٌ له بشوند قرآن میفرماید: یک انسان مشرک شایسته مغفرت نیست. *«إنّ الله لایغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذٰلک لمن یشاء»*﴿26﴾ ممکن نیست شرک بدون ایمان بخشوده شود. ممکن نیست شرک بدون توبه بخشوده شود.
امکان آمرزش مسلمان، با توبه و بدون توبه
اگر کسی مشرک نبود مسلمان بود معصیت کرد هم با توبه بخشیده میشود هم بی توبه. اینکه در سورهٴ نساء، آیهٴ 48 فرمود: *«إنّ الله لایغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء»* یعنی بی توبه نه با تو به. خب با توبه خدا شرک را هم میبخشد. اینکه فرمود خدا شرک را نمیآمرزد ولی غیر شرک را میآمرزد یعنی بی توبه میآمرزد وگرنه با ایمان و با توبه که شرک را هم میآمرزد. منتها به عنوان قضیّه مهمله است نه موجبه کلیه. نفرمود: هر کسی که گناه کرد من میآمرزم فرمود: *«و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء»* هر که را خودش بخواهد او چون حکیم است میداند از چه کسی شفاعت کند. اذن بدهد که ائمّه(علیهمالسّلام) درباره چه کسانی شفاعت کنند. و اگر دیگران شفاعت نکردند «آخر من یشفع أرحم الرّاحمین» خودش شفاعت میکند. چون آخرین شفیع خودش است. «یا أشفع الشّافعین»(27) او از هر شافعی، شفیعتر هست. بنابراین هم استقلال را از بتها گرفت و هم استحقاق مشفوعٌ له شدن را از مشرکین گرفت. فرمود هر کسی که بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدا دربارهٴ مشرکین اذن شفاعت نخواهد داد، اینها دینشان مرتضىٰ نیست.
سؤال ...
جواب: چرا؟ چون حکیمانه است و بر اساس حکمت کار میکند. ما نمیدانیم چون قضایای شخصیّه و جزئیّه را نمیشود پیشبینی کرد ولی بنحو یقین انسان میداند که خدای سبحان که حکیم است منزّه از گزاف است.
سؤال ...
جواب: شرک را که اصلاً نمیآمرزد بنحو سالبهٴ کلیه «ما دون شرک» را *«لمن یشاء»*. *«إنّ الله لا یغفر أن یشرک به»*. این سالبه کلیه است. امّا *«و یغفر مادون ذلک لمن یشاء»*﴿28﴾ این میشود موجبه جزئیه.
سؤال ...
جواب: با ایمان و توبه، یعنی اگر توبه کند و الاّ غیر از توبه راهی برای بخشش شرک نیست. آنجا عرض نشد که خدای سبحان مشرک را میبخشد با توبه میبخشد.
سؤال ...
جواب: آن بحث کلامی است محقّقین میگویند توبهاش مقبول است. بحث فقهیش علی حدّه است. یعنی توبه مرتدّ فطری در آن احکام اَربع مقبول نیست. قتل است، طلاق زوجه است که عدّه وفات باید بگیرد و مانند آن. در مسألهٴ طهارت است در مسأله طلاق است. در مسأله قتل است و مانند آن. اما حکم کلامیش پیش محقّقین مقبول است. یعنی توبهاش عند الله مقبول است. جهنّم نمیرود. ولی احکام دنیایی و فقهیش باقی است.
سؤال ...
جواب: مشرک کارهایش حبط است. *«قدمنا إلىٰ ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباء منثوراً»*﴿29﴾ مشرک کارش هباء منثور است مثل سراب است. *«عمالهم کسراب بِقیعةٍ یحسبه الظَّمَان ماءً»*﴿30﴾.
بنابراین، شفاعتی که قرآن کریم مطرح میکند غیر از شفاعتی است که در عرف ما دارج است. شفاعتی که قرآن مطرح میکند لسانش وسیعتر و عمیقتر است و قسمت مهمّش راجع به مسائل تکوینی است.
شفاعت در دنیا و آخرت
آنگاه این مسأله هم در دنیا راه دارد هم در آخرت. چون این آیهٴ سوم سورهٴ یونس که بنحو اطلاق بیان کرد هم دنیا را شامل میشود هم آخرت را. فرمود به اینکه *«ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ»* *«ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ»*﴿31﴾ شما اگر بخواهید مشکلات دنیایتان حلّ بشود از خدا بخواهید نه از غیر خدا چه این که در همین سورهٴ یونس باز مسألهٴ شفاعت را که مطرح میکند ناظر به مسائل تکوینی و دنیایی است. آیهٴ هیجدهم سورهٴ یونس این است که: *«وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَیَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*﴿32﴾ وثنیّین که بتها را شفعا میدانستند برای حلّ مشکلات تکوینی در دنیا بود اینها نه به قانون و وحی و رسالت معتقد بودند چون به وحی میگفتند اساطیر اولین است حلال و حرام معتقد نبودند. نه به قیامت معتقد بودند میگفتند *«ءَإذا ضللنا فی الأرض أئنّا لفی خلق جدید»*﴿33﴾ مرگ را نابودی میدانستند و وحی را هم اسطوره میپنداشتند پس نه به شریعت معتقد بودند نه به قیامت. شفاعتی که معتقد بودند در مسائل تکوینی بود و از معبودین دروغینشان میطلبیدند. خدای سبحان میفرماید به اینکه شفاعت مطلقاً از آنِ خداست. و از این بتها کاری ساخته نیست و همین شفاعت مطلق را برای اولیای الهی ثابت کردهاند چه در دنیا چه در آخرت چه در مسائل تکوینی چه در مسائل تشریعی به خواست خدا روشن میشود. من الشفیع؟ الشفیع من هو؟
«الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 23.
﴿2﴾ سورهٔ اعراف، آیهٔ 195.
﴿3﴾ سورهٔ حج، آیهٔ 73.
(4) سورهٴ یونس، آیهٴ 18.
﴿5﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
﴿6﴾ سورهٔ فصّلت، آیهٔ 54.
(7) سورهٴ ق، آیهٴ 16.
(8) بحار، ج 46، ص 75.
(9) مستدرک الوسائل، ج 5، ص 120.
﴿10﴾ سورهٔ ملک، آیهٔ 1.
(11) بحار، ج 6، ص 19.
﴿12﴾ سورهٔ مائده، آیهٔ 38.
﴿13﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 10.
﴿14﴾ سورهٔ انعام، آیهٔ 164.
﴿15﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 186.
﴿16﴾ سورهٔ واقعه، آیهٔ 85.
﴿17﴾ سورهٔ ق، آیهٔ 16.
﴿18﴾ سورهٔ انفال، آیهٔ 24.
(19) بحار، ج 97، ص 388.
﴿20﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 27.
﴿21﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 26.
﴿22﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 26.
﴿23﴾ سورهٔ انبیاء، آیات 28 ـ 29.
﴿24﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿25﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 3.
﴿26﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 48.
(27) بحار، ج 91، ص 387.
﴿28﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ فرقان، آیهٔ 23.
﴿30﴾ سورهٔ سورهٔ نور، آیهٔ 39.
﴿31﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿32﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿33﴾ سورهٔ سجده، آیهٔ 10.
- رد ادله بت پرستان در پرستش بتان و شفاعت بت ها
- کار و تعریف شفیع
- اذن الهی در شفاعت
- نسبت شفاعت و استقلال
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
وَاتَّقُوا یَوْماً لاَ تَجْزِی نَفْسٌ عَنْ نَفْسٍ شَیْئاً وَلاَ یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَاعَةٌ وَلاَ یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلاَ هُمْ یُنْصَرُونَ
بعد از بیان انحاء عذاب و شدّت عذاب قیامت و اینکه هیچ راهی برای نجات نیست نه راه شفاعت است نه راه بیع و خلّت است و نه راه نصرت و مانند آن. در آیات دیگر بعضی از این راهها را استثنا فرمود که راه نصرت هست، راه شفاعت هست و مانند آن. شفاعت را طبق آیاتی که در بحث قبل ملاحظه فرمودید خدای سبحان فی الجمله اثبات میکند. شفاعتی که بین مردم در مسائل اجتماعی مطرح است غیر از شفاعتی است که به لسان قرآن مطرح است. بیان ذلک این است که مردم در کارهای تکوینی، مسأله شفاعت را مطرح نمیکنند. یعنی اگر کسی نیازمند به طبیب بود با استمداد از علل عادی بیماری را درمان میکند. اگر گرسنه بود با استمداد از وسایل طبیعی، گرسنگی را برطرف میکند و مانند آن برای برطرف کردن نیازهای طبیعی، مسأله شفاعت را طرح نمیکنند. ولی در مسائل اجتماعی و قراردادی که کار بدست مردم است برای حلّ مشکل اجتماعی، مسأله شفاعت را مطرح میکنند. یعنی جایی که قانونگذاری است. مولایی است و عبدی است و قانونی است و تخلّفی است و تبعاتی است، در آنجا شفاعت را مطرح میکنند خواه آن شخص از طرف خدای سبحان قانون آورده باشد یا جزو قوانین مردمی قانون وضع کرده باشد. علی أیّ حال در مسائل اجتماعی که عفو و انتقام بدست یک شخص حقیقی یا شخص حقوقی است مسائل شفاعت را مطرح میکنند، این دربارهٴ کارهای خودمان.
و امّا شفاعت به لسان قرآن، قسمت مهمش ناظر به مسائل تکوین است چون قسمت مهم این نفی شفاعتی که در قرآن کریم آمده است راجع به ردّ شبهه وثنیّین است و ثنیّین دو قسمت سخن داشتند.
آن توده از بتپرستان روی مسائل سنّت و مسائل عادت جاهلی میگفتند: *«إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَی أُمَّةٍ وَإِنَّا عَلَی آثَارِهِم مُهْتَدُونَ»*﴿1﴾ امّا محقّقین آنها چند دلیل برای بتپرستی اقامه کردند که همهٴ این ادلّه را قرآن کریم نقل کرد و ردّ کرد. یکی از آن ادلّه این است که چون خدای سبحان یک حقیقت نامحدود است و ما نه شناخت نسبت به خدا داریم و نه دسترسی به آن ذات نامحدود داریم باید بین ما و خدای سبحان یک سلسله از امور بعنوان علل وسطیّه واسطه باشند که فیض را از خدای سبحان بگیرند به ما برسانند. و آن اموری که حق وساطت دارند پیش خدا مقرّبند ملائکه هستند یا ستارگانند یا بزرگان بشرند و مانند آن. و این بتهایی که میساختند، این پیکر و مجسّمه و تمثالی بود برای آن معبودین آنها، نه اینکه این چوبها را میپرستیدند، بعد کم کم وقتی به دست جَهَله از وثنیّین افتاد به این چوبها با یک چشم استقلال نگاه میکردند که قرآن کریم با اینها هم سخن میگوید؛ (با این گروه) که چرا شما این چوبها و سنگها را که دست تراش شماست احترام میکنید؟ *«أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یَمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیْدٍ یَبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْیُنٌ یُبْصِرُونَ بِهَا»*﴿2﴾ و مانند آن. پس یک سخن، قرآن کریم با جمهور از وثنیّین دارد با جَهَله بتپرستان دارد یک سخن هم با محقّقین اهل وثنیّت دارد. نسبت به جاهلان اهل وثنیّت و بتپرستان گاهی میفرماید به این که، از این بتها هیچ ساخته نیست و اگر مگسی به سراغ اینها برود و چیزی از اینها برباید اینها در برابر مگس عاجزند. *«ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»*﴿3﴾ گاهی هم میفرماید؛ چرا شما در مسائل دین اهل تحقیق نیستید؟ چرا تقلید میکنید؟ چرا به سنّت باطل پیشینیان اتکا کردهاید؟! و مانند آن.
ـ بیان ادلّه وثینین راجع به شفاعت تکوینی بتها
و گاهی هم در برابر محقّقین از اهل وثنیّت و بتپرستی سخنان آنها را نقل میکند و ردّ میکند سخنانی که محقّقین اهل بتپرستی دارد این است که چون خدای سبحان یک حقیقت نامحدود است و ما نسبت به او شناختی نداریم به او دسترسی نداریم باید بین ما و خدای سبحان یک سلسله مجاری فیض و علل وسطیّه، واسطه باشند که فیض را از خدا بگیرند به ما برسانند. تدبیر ما به عهده آنهاست ما آنها را میپرستیم تا پیش خدا برای ما شفاعت کنند. *«هؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*(4) شفاعتی که وثنیّین برای بتها قائل بودند در مسائل تکوینی بود نه در مسائل تشریعی. آنها اصلاً به شریعت و وحی معتقد نبودند. آنها اصلاً جزا و کیفری معتقد نبودند. نه وحی و رسالتی را معتقد بودند نه قیامت و بهشت و جهنّمی را معتقد بودند. فقط به دنیا معتقد بودند و بس، و میگفتند کلّ این جهان را خدا آفرید و خدا اداره میکند ولی امور جزئیه را ارباب جزئی بنام فرشتگان و مانند آن اداره میکنند و این بتهایی که ما میتراشیم پیکری است مشابه آنها که با احترام این پیکرها آن معبودینمان را تکریم کرده باشیم و آنها هم شفعای ما هستند عند الله، که مشکلات ما را حل کنند. اگر فقیریم فقر ما را برطرف کنند. اگر مریضیم بیماری ما را برطرف کنند اگر افتادهایم درمانمان کنند و مانند آن.
ـ نقد قرآن بر اندیشههای باطل و ثنیین
و قرآن کریم روی این فکر باطل وثنیّین انگشت گذاشت فرمود: خدای سبحان *«هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»*﴿5﴾ است. او *«بکلّ شیء محیط»*﴿6﴾، *«أقرب إلیه من حبل الورید»*(7) است. او به شما از شما نزدیکتر است، به شما از دیگران نزدیکتر است. دور نیست که شما واسطه بخواهید و هم اینکه فرمود کاری از اینها ساخته نیست. اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدا به این بتها اذن نداد.
شفاعتی که قرآن کریم بخش مهمّش متوجه آن است شفاعت تکوینی است. البته آیات فراوانی هم مسأله شفاعت تشریعی دربارهٔ قیامت، دربارهٔ نجات از جهنّم، دربارهٔ ترفیع درجات بهشت دارد. پس شفاعت به اصطلاح عرف در خصوص مسائل قراردادی است. ولی به لسان قرآن یک اصطلاحی است هم در تکوین و هم در تشریع به نشانهٴ آنکه بتپرستها به قیامت و وحی و رسالت و قوانین اعتباری معتقد نبودند و شفاعتی را که برای بتها اثبات میکردند در خصوص دنیا بود آن هم در خصوص مسائل تکوینی. و قرآن کریم این را نفی کرد که شفاعت از آن خداست به غیر خودش اجازه نخواهد داد مگر این که آن شخص یا آن شخصیّت، مقرّب عند الله باشد مثل ملائکه، مثل اولیای الهی که خدا به آنها در محدودهٴ خاصی اذن بدهد. عدّهای که فرشتهها را میپرستیدند به عنوان شفاعت بود خدا در سورهٴ مبارکهٴ انبیاء میفرماید: کسی پیش خدا شفاعت نمیکند مگر مأذون باشد. و فرشتهها هم بندگان مکرّم خدایند بدون اذن خدا کار نمیکنند.
بنابراین، شفاعتی که در قرآن کریم بحث میکند یک بخش آن ناظر به تکوین است بخش دیگر ناظر به تشریع.
ماهیت شفاعت و اقسام آن
اصل شفاعت این است که اگر یک کاری بخواهد به قابل برسد و آن کار به این قابل نمیرسد برای اینکه قابلیّت قابل به نصاب نرسید یا بعضی از اوصاف فاعل در آن کار نقش نداشت شفیع کاری که میکند یا قابلیت قابل را تکمیل میکند و یا فاعلیّت فاعل را گسترده میکند که فیض جدیدی به قابل برسد. و این هم به عنوان مانعة الخلوّ است که جمع را شاید، یعنی شفیع ممکن است کاری بکند که هم قابلیّت قابل تکمیل بشود هم فاعلیّت فاعل را تکمیل کند، یعنی کاری بکند که عجز و مسکنت این قابل باعث انعطاف آن فاعل بشود یا احسان و کرم و گذشت آن فاعل ضمیمه عدل آن فاعل بشود آن فاعل به عنوان محسن با عبدش رفتار کند نه بعنوان عادل، به عنوان فضل با بنده رفتار کند نه بعنوان عدل، کار شفیع این است. لذا در این شفاعتها گاهی انسان به خدای سبحان عرض میکند شما عفوّید، غفورید، رئوفید، اهل فضلید، اهل احسانید، اهل جودید، اهل گذشت و صفحید. از این بنده بگذرید. گاهی اوصاف بنده را ذکر میکنند. این حقیر است. «عبیدک بفنائک مسکینک بفنائک فقیرک بفنائک»(8) و مانند آن و گاهی هم نه هر دو در کنار هم مطرح است هم ضعف و مسکنت قابل، هم گذشت و عفو و بزرگواری فاعل، در کنار هم طرح میشوند. نقش شفیع در این وسط آن است که قابلیّت قابل را تکمیل کند یا وصفی از اوصاف دیگر فاعل را به عرض فاعل برساند. خود شفیع در این وسط نقشی ندارد که سه راه باشد در عرض هم، اینچنین نیست که شفیع بگوید خدایا تو به کرمت رفتار بکن نه به عدلت. گاهی بگوید خدایا ضعف و مسکنت عبد را باعث گذشت از او قرار بده و در مرتبهٴ سوم بگوید خدایا آن آبرویی که من پیش تو دارم به من ببخش گرچه در لسانها گاهی اینچنین است. که شفیع گاهی حق خود را مطرح میکند امّا طرح حق شفیع در عرض آن دو مطلب نیست که گاهی فاعل را به اوصاف رأفت و رحمت متذکر کند یا فاعل را از ضعف و مسکنت قابل مستحضر کند یا حیثیّت خودش را پیش فاعل مطرح کند. نه؛ حیثیّت شفیع که پیش فاعل مطرح است این باعث میشود که شفیع مجاز باشد گاهی اوصاف فاعل را طرح کند که فاعل با کرم و عفو رفتار کند، گاهی اوصاف قابل را طرح کند که قابل عبد ذلیل مسکین است که «لایملک لنفسه نفعاً و لا ضرّاً»(9). بنابراین، اینچنین نیست که شفیع سه کار داشته باشد در عرض هم. بیش از دو کار نیست و تقرّب شفیع پیش مولا باعث میشود که یا کار اوّل را انجام بدهد یا کار دوم را. و این هم در تکوین راه دارد هم در تشریع. امّا در تکوین راه دارد چون کلّ کارها به عهده خدای سبحان است ملک خدای سبحان است. *«تبارک الّذی بیده الملک»*﴿10﴾ عالمی که ما در آن بسر میبریم عالَم حرکت است عالَم برخورد است چون عالَم حرکت و برخورد است عالَم تغییر است عالم تبدیل است و مانند آن. اگر یک فیض خاصی متوسط شد و قابلیّت قابل را تکمیل کرد یا وصفی از اوصاف فاعل را ضمیمه وصف دیگر کرد این باعث میشود که فاعل میگذرد، یک فیض جدیدی افاضه میکند یا قابل بالا میآید دستش به فیضیابی میرسد. چون شفیع کارش آن است که وتر را شفع کند و تک را جفت کند. یا خود ضمیمه قابل میشود قابلی که قبولش کم است وقتی شفیع، این وسیله ضمیمه قابل شد شفع میشود، ضمیمه میشود و نقص قابل جبران میشود و یا نه کاری که شفیع میکند وصف گذشت و احسان خدا را ضمیمه وصف عدل خدا میکند که خدای عادل رؤوف حکم کند نه خدای عادل. یا عبد مسکین به محکمه دعوت بشود نه عبد. اگر عبد به تنهایی به محکمه دعوت بشود محکوم است. یا خدای عادل به تنهایی صفت عدل بخواهد حکومت کند انسان محکوم است. ولی اگر عبد به ضمیمه وصف ذلّت و مسکنت به محکمه حضور پیدا کرد یا حاکم به ضمیمه احسان و عدل در محکمه داوری نشست هم راه فیض رسانی فاعل تتمیم شده است هم راه فیضیابی قابل تکمیل شده است. اگر قابل وتراً و فرداً به محکمه برود محکوم است ولی اگر این وسیله ضمیمه او بشود، شفیع او بشود، او را از وتر به شفع منتقل کند، دوتایی با هم به محکمه اِله بروند امید نجات هست. چه این که اگر خدای سبحان به تنهایی صفت عدل بخواهد رفتار کند انسان محکوم است. ولی اگر بخواهد با عدل و احسان رفتار کند امید نجات هست. اینکه درخواست میکنیم «اللّهمّ عاملنا بفضلک و لا تعاملنا بعدلک» روی همین مسأله است. یا اینکه عرض میکنیم «إلهی عبیدکَ بفِنائک» روی همین مسأله است. گاهی از خدا مسألت میکنیم که احسان و فضلش را شفع عدلش قرار بدهد که عادل محسن حاکم باشد نه فقط عادل، گاهی به خدا عرض میکنیم کسی که به محکمه تو میآید تنها عبد تو نیست عبد ذلیل توست که به محکمه میآید. تو با عبدت معامله نکن تو با عبد ذلیلت معامله کن. این توبه، ضمیمه انسان تبهکار میشود و انسان تبهکار وقتی توبه کرد در محکمه اِله متقرّب است و مقبول که گفته شد «لاَ شفیع أنجح من التّوبة»(11) در قیامت این اعمال را ارزیابی میکنند توبه در دنیاست ولی وقتی که روز حساب میخواهند اعمال را محاسبه کنند توبه را در کنار تبهکاریها ضمیمه میکنند و عرضه میکنند انسان در آنجا موفق است. در قیامت توبه نمیکند در دنیا توبه میکند ولی این توبه شفع تباهیهاست «و لا شفیع أنجح من التّوبة».
سؤال ...
جواب: یعنی نه اینکه عدلت را از بین ببر یعنی تنها عدلت ما را محاکمه نکند وگرنه عدل خدای سبحان که قابل زوال نیست. ما را تنها با عدلت به محکمه دعوت نکن. اگر حسنات ماست با عدلت رفتار کن اگر سیّئات ماست با فضلت رفتار کن. اینچنین است که صفت فضل وقتی شفع صفت عدل شد اینجا شفاعت حق مطرح است. یا صفت ذلّت و مسکنت وقتی ضمیمه عبد شد، شفاعت مطرح است. آن عاملی که یا احسان خدا را ضمیمه عدلش میکند یا ضعف و مسکنت بنده را ضمیمه عبودیتش میکند آن عامل بنام شفیع است کار شفیع آن است که بتواند یکی از این دو راه را انجام بدهد. دیگر شفیع نمیگوید من چون پیش تو آبرو دارم مشکل را حلّ کن. اینکه شفیع پیش مولا مقرّب است و وجیه عند الله است از این وجاهت یکی از این دو استفاده را میبرد به نحو منع خلوّ. یا اوصاف فضل خدا را طرح میکند یا اوصاف مذلّت و مسکنت عبد را طرح میکند یا هر دو را. دیگر نمیگوید من پیش تو مقرّب هستم، من پیش تو آبرو دارم. این آبرومندی شفیع امر سومی نیست کما ذهب إلیه سیّدنا الاُستاد(رضوان الله علیه) این بیش از واسطه نیست شفیع بیش از دو کار نمیکند. نه اینکه شفیع سه کار کند در عرض هم یا به فضل مولا اعتماد کند یا به مسکنت عبد اعتماد کند یا به تقرّب خود اعتماد کند. نه این تقرّب شفیع به او اجازه میدهد که أحد الأمرین را انجام بدهد.
امّا با کدام صفت خدای سبحان ظهور کند؟ الآن ما در ادعیه وقتی میخواهیم از خدای سبحان مسألت کنیم که بیماری را شفا بدهد همهٔ اوصاف را خدای سبحان دارد آیا برای درمان یک بیمار میگوییم یا الله المنتقم الممیت المفنی؟ یا میگوییم یا الهد الشّافی الرّحمن الرّحیم؟ ما از خدای سبحان مسألت میکنیم که تو با اسم رحمت خاصه و شافی و کافی ظهور کن نه به عنوان ممیت و قهّار و مانند آن. همهٔ اوصاف را خدا دارد اینها اوصاف فعلی است که در هر موطنی با یکی از این اسماء ظهور میکند.
سؤال ...
جواب: آن بحث به خواست خدا مطرح میشود که کسی دربارهٴ مشرکین حق شفاعت ندارد نمیتواند استغفار کند. چرا؟ چون مشرک دینی ندارد که مرضیّ خدا باشد. این در بحث اینکه مشفوعٌ له کیست خواهد آمد. امّا الآن بحث در اصل شفاعت است. که الشفاعة ما هی؟
سؤال ...
جواب: چرا اگر بخواهد میشود توبه، اگر بخواهد برگردد میشود توبه لذا دعا مستجاب است تضرّع مستجاب است دعا، توبه، از بهترین وسائل شفاعت که در همان روایتی که امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) فرمود: «لا شفیع أنجح من التوبة» همین است. که هیچ شفیعی ناجحتر از توبه نیست. حالا اگر کسی به توبه موفّق نشد آیا راهی هست که دیگری مشکل عقاب را از او بردارد یا نه؟ اگر کسی توبه کرد عقاب او برداشته میشود.
سؤال ...
جواب: نه، یعنی ما را با عدلت مؤاخذه نکن چون خدای سبحان اگر با عدل بخواهد کسی را محاکمه بکند آن بنده محکوم است. اگر با فضل و احسان محاکمه کرد امید و رجاء هست.
سؤال ...
جواب: نه آن حسناتی که دارد با عدل است آن سیّئاتی که دارد با فضل رفتار میشود.
جواب: اینها که میفرمایند ما پیش خدای سبحان متقرّبیم یعنی ما به خدای سبحان عرض میکنیم که با شیعیان ما روی فضل و احسان رفتار بکن نه اینکه یک امر سومی باشد در برابر آن دو امر.
سؤال ...
جواب: بله، قسمت مهمّی که قرآن روی آن تکیه میکند همان طوری که عرض شد در مسائل تکوینی است.
امّا آن شفاعتی که در عرف رائج است در مسائل قراردادی است ولی قرآن شفاعتی که طرح میکند قسمت مهمّش راجع به تکوین است. و اگر هم در آخرت سخن از شفاعت است بازدار تکوین است. چون آخرت، نظیر دنیا جزای قراردادی ندارد. چون یک سلسله جزاها قراردادی است مثلاً گفتهاند: *«السّارق و السّارقة فاقطعوا أیدیهما»*﴿12﴾ این یک جزای قراردادی است. امّا همین سارق در قیامت گرفتار آتش میشود: *«الّذین یأکلون أموال الیتامىٰ ظلماً إنّما یأکلون فی بطونهم ناراً»*﴿13﴾ این امر تکوینی است. این یک جزای تکوینی است شفاعت هم در مسائل تشریع راه دارد هم در مسائل تکوین. یعنی هم در مسائل قراردادی و قوانین قراردادی راه دارد هم در مسائل تکوین منتها لسان قرآن غیر از لسان عرف است. عرف در مسائل تکوینی، شفاعت را بکار نمیبرد به سراغ علل تکوینی میرود در مسائل قراردادی، در مسائل قانون و امثال ذلک شفیع میطلبد (در مسائل اجتماعی).
سؤال ...
جواب: چون مقرَّب است مُجاز است أحد الأمرین را انجام بدهد. اگر مقرّب نبود این کار را نمیتوانست بکند حالا چون مقرّب است أحدالأمرین را انجام میدهد. میگوید من که پیش شما مقرّبم به حق من شما با فضل بر بندگان رفتار بکنید.
سؤال ...
جواب: مقرّبیّت او واسطه أحد الأمرین میشود نه در برابر امرین یک امر سومی باشد. چون مقرَّب است به خدا عرض میکند به فضلت رفتار کن. چون مقرّب است مُجاز است به خدا عرض کند به این بنده مسکین رحم بکن. چون مقرّب است أحد الأمرین را انجام میدهد. نه اینکه بگوید خدایا به فضلت رحم کن یا بگوید خدایا به مسکنت این مسکین رحم بکن یا بگوید خدایا من پیش تو آبرومندم بگذر. من چون پیش تو آبرومندم چه بکن. یعنی با فضل رفتار بکن. یا به مسکنت این رحم بکن یک کار سومی نیست.
سؤال ...
جواب: دعا، صدقه، صله رحم هر کدام از اینها برای تتمیم قابلیّت قابل مؤثر است. ولی دعا هم میتواند از خدای سبحان بخواهد که با فضلش رفتار کند. حالا اگر کسی دعا نکرد دیگری میتواند این کار را انجام بدهد یا نه.
ـ ادامهٴ بحث نقد قرآن بر اندیشههای و ثنیین
بنابراین، شفاعتی که در قرآن مطرح است قسمت مهمّش ناظر به تکوین است. بتپرستها یکی از حرفهایشان شفاعت بود. قرآن کریم میفرماید: به اینکه اگر کسی بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد. برای اینکه خدا به همه چیز محیط است و به هر انسانی از خود آن انسان نزدیکتر است. اینکه شما خدا را ربّ الأرباب دانستید و برای امور جزیی ارباب متفرّقون قائل شدید اشتباه است. خدا هم ربّ العالمین است هم ربّ کلّ شیء. استدلال رسول خدا(صلّیالله علیه و آله و سلّم) در قرآن کریم این است که *«أغیر الله أبغی بّاً و هو ربّ کلّ شیءٍ»*﴿14﴾ من غیر خدا را به عنوان ربّ اتّخاذ کنم در حالیکه خدا *«ربّ کلّ شیء»* است. به عنوان قضیّه حقیقیه و موجبه کلیه. من هم شیء هستم و جمیع اشیا تحت ربوبیّت خداست پس من در تحت تدبیر حقّم. *«أغیر الله أبغى ربّاً و هو ربّ کلّ شیء»* این استدلال رسول خداست اینچنین نیست که کلّ عالم را خدای سبحان آفریده باشد مجموعهٴ عالم را خدا اداره کند آنوقت دریا یا صحرا یا زمین یا کوهها را به فرشتگان داده باشد تفویض کرده باشد که آنها ارباب متفرقه باشند! اینچنین نیست اینکه مسأله قرب خدا را مطرح میکند *«إذا سألک عبادی عنّی فإنّی قریب»*﴿15﴾ گاهی میفرماید من نه تنها قریبم بلکه از دیگران به شما نزدیکترم در سورهٴ واقعه در تشریع حال محتضر میفرماید: *«نحن أقرب إلیه منکم و لکن لا تبصرون»*﴿16﴾ گاهی هم در سوره «ق» میفرماید: که ما به شما از حبل ورید شما به شما نزدیکتر هستیم. *«و لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن أقرب إلیه من حبل الورید»*﴿17﴾ گاهی هم از همهٔ این مراحل سه گانه عمیقتر سخن میگوید میفرماید: ما یعنی خدای سبحان از شما به شما نزدیکتر است. *«و اعلموا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه»*﴿18﴾ که از ما به ما نزدیکتر است. قبل از اینکه ما بفهمیم که چه میخواهیم خدا میفهمد که ما چه میخواهیم «یا من یعلم ضمیر الصّامتین»(19) برای آن است که جلوی هرگونه شرک را بگیرد. اگر کسی میخواهد توبه کند راهش باز است. دعا کند راهش باز است. و اگر شفیع را قرآن و سنّت تثبیت کرد و حق شفاعت را به دیگران داد دیگران را وجیه عندالله معرّفی کرد فرمود: خدای سبحان به این افراد موجّه عندالله اذن داد که اینها شفاعت کنند. امّا این بتهای شما یا مقرّب عند الله نیستند نظیر آن افرادی که شما میپرستید یا اگر مقرّبند مسؤول نیستند کار شما را اداره کنند. مأذون نیستند مستقل باشند تا خدا اذن ندهد آنها سخن نمیگویند مثل فرشتهها. اینکه در سورهٴ انبیاء میفرماید: فرشتهها *«لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»*﴿20﴾ بعد هم مسأله شفاعت را مطرح میکند که هیچ کس حق شفاعت ندارد مگر اینکه خدا اذن بدهد یعنی فرشتگان گرچه مقرّبند ولی تا خدا اذن ندهد آنها شفاعت نمیکند. پس خدا را عبادت کنید. چرا فرشته را عبادت میکنید؟! در سورهٴ انبیاء، جریان فرشتهها را بعنوان اینکه تا خدا اذن ندهد حق شفاعت ندارند و از کسانی شفاعت میکنند که دینش مرضیّ خدا باشد طرح میکند. آیهٴ 26 به بعد سورهٴ انبیاء *«و قالوا اتّخذ الرّحمٰن ولداً سبحانه»*﴿21﴾ گفتند، فرشتگان فرزندان خدا هستند خدای سبحان میفرماید: *«سبحانه»* او منزّه است از اینکه فرزند داشته باشد *«بل عبادٌ مکرمون»*﴿22﴾ فرشتگان بندگان مکرم حقّند. *«لایسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون»* بدون اذن خدا سخن نمیگویند و به امر خدا کار میکنند. *«یعلم ما بین أیدیهم و ما خلفهم و لا یشفعون إلاّ لمن ارتضىٰ و هم من خشیته مشفقون ٭ و من یقل منهم إنّی إلٰهٌ من دونه فذٰلک نجزیه جهنّم کذٰلک نجزی الظّالمین»*﴿23﴾ اگر فرشتهای داعیه استقلال داشته باشد او به جهنّم میرود. پس چرا شما فرشته را میپرستید؟ چرا میگویید: *«هؤلاءِ شفعاؤنا عند الله»*﴿24﴾ چرا میگویید ما اینها را میپرستیم *«لیقرّبونا إلی الله زُلفى»*﴿25﴾ اینها اگر بخواهند شما را متقرّب کنند باید خدا اذن دهد و خدا دربارهٴ شماها اذن نخواهد داد. دربارهٴ مشرکین اذن نمیدهد. پس آنها هم مستقل نیستند اولاً و اگر بخواهند شفاعت کنند باید خدا اذن بدهد و اگر خدا بخواهد اذن بدهد آن مشفوعٌ له باید قابل باشد شما وثنیّین قابل نیستند ثانیاً.
ـ فرق بین توحید و شرک در بحث فرشتگان
فرق بین توحید و شرک در اینجا در این دو نکته است: مشرکین برای ملائکه استقلال در شفاعت قائل بودند قرآن که اساسش بر توحید است استقلال را از فرشتهها گرفت. و مشرکین خود را شایستهٴ شفاعت میدانستند که مشفوعٌ له بشوند قرآن میفرماید: یک انسان مشرک شایسته مغفرت نیست. *«إنّ الله لایغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذٰلک لمن یشاء»*﴿26﴾ ممکن نیست شرک بدون ایمان بخشوده شود. ممکن نیست شرک بدون توبه بخشوده شود.
امکان آمرزش مسلمان، با توبه و بدون توبه
اگر کسی مشرک نبود مسلمان بود معصیت کرد هم با توبه بخشیده میشود هم بی توبه. اینکه در سورهٴ نساء، آیهٴ 48 فرمود: *«إنّ الله لایغفر أن یشرک به و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء»* یعنی بی توبه نه با تو به. خب با توبه خدا شرک را هم میبخشد. اینکه فرمود خدا شرک را نمیآمرزد ولی غیر شرک را میآمرزد یعنی بی توبه میآمرزد وگرنه با ایمان و با توبه که شرک را هم میآمرزد. منتها به عنوان قضیّه مهمله است نه موجبه کلیه. نفرمود: هر کسی که گناه کرد من میآمرزم فرمود: *«و یغفر ما دون ذلک لمن یشاء»* هر که را خودش بخواهد او چون حکیم است میداند از چه کسی شفاعت کند. اذن بدهد که ائمّه(علیهمالسّلام) درباره چه کسانی شفاعت کنند. و اگر دیگران شفاعت نکردند «آخر من یشفع أرحم الرّاحمین» خودش شفاعت میکند. چون آخرین شفیع خودش است. «یا أشفع الشّافعین»(27) او از هر شافعی، شفیعتر هست. بنابراین هم استقلال را از بتها گرفت و هم استحقاق مشفوعٌ له شدن را از مشرکین گرفت. فرمود هر کسی که بخواهد شفاعت کند باید خدا اذن بدهد و خدا دربارهٴ مشرکین اذن شفاعت نخواهد داد، اینها دینشان مرتضىٰ نیست.
سؤال ...
جواب: چرا؟ چون حکیمانه است و بر اساس حکمت کار میکند. ما نمیدانیم چون قضایای شخصیّه و جزئیّه را نمیشود پیشبینی کرد ولی بنحو یقین انسان میداند که خدای سبحان که حکیم است منزّه از گزاف است.
سؤال ...
جواب: شرک را که اصلاً نمیآمرزد بنحو سالبهٴ کلیه «ما دون شرک» را *«لمن یشاء»*. *«إنّ الله لا یغفر أن یشرک به»*. این سالبه کلیه است. امّا *«و یغفر مادون ذلک لمن یشاء»*﴿28﴾ این میشود موجبه جزئیه.
سؤال ...
جواب: با ایمان و توبه، یعنی اگر توبه کند و الاّ غیر از توبه راهی برای بخشش شرک نیست. آنجا عرض نشد که خدای سبحان مشرک را میبخشد با توبه میبخشد.
سؤال ...
جواب: آن بحث کلامی است محقّقین میگویند توبهاش مقبول است. بحث فقهیش علی حدّه است. یعنی توبه مرتدّ فطری در آن احکام اَربع مقبول نیست. قتل است، طلاق زوجه است که عدّه وفات باید بگیرد و مانند آن. در مسألهٴ طهارت است در مسأله طلاق است. در مسأله قتل است و مانند آن. اما حکم کلامیش پیش محقّقین مقبول است. یعنی توبهاش عند الله مقبول است. جهنّم نمیرود. ولی احکام دنیایی و فقهیش باقی است.
سؤال ...
جواب: مشرک کارهایش حبط است. *«قدمنا إلىٰ ما عملوا من عملٍ فجعلناه هباء منثوراً»*﴿29﴾ مشرک کارش هباء منثور است مثل سراب است. *«عمالهم کسراب بِقیعةٍ یحسبه الظَّمَان ماءً»*﴿30﴾.
بنابراین، شفاعتی که قرآن کریم مطرح میکند غیر از شفاعتی است که در عرف ما دارج است. شفاعتی که قرآن مطرح میکند لسانش وسیعتر و عمیقتر است و قسمت مهمّش راجع به مسائل تکوینی است.
شفاعت در دنیا و آخرت
آنگاه این مسأله هم در دنیا راه دارد هم در آخرت. چون این آیهٴ سوم سورهٴ یونس که بنحو اطلاق بیان کرد هم دنیا را شامل میشود هم آخرت را. فرمود به اینکه *«ذلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ»* *«ثُمَّ اسْتَوَىٰ عَلَی الْعَرْشِ یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلَّا مِنْ بَعْدِ إِذْنِهِ ذٰلِکُمُ اللّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ»*﴿31﴾ شما اگر بخواهید مشکلات دنیایتان حلّ بشود از خدا بخواهید نه از غیر خدا چه این که در همین سورهٴ یونس باز مسألهٴ شفاعت را که مطرح میکند ناظر به مسائل تکوینی و دنیایی است. آیهٴ هیجدهم سورهٴ یونس این است که: *«وَیَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَیَضُرُّهُمْ وَلاَ یَنفَعُهُمْ وَیَقُولُونَ هٰؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّهِ»*﴿32﴾ وثنیّین که بتها را شفعا میدانستند برای حلّ مشکلات تکوینی در دنیا بود اینها نه به قانون و وحی و رسالت معتقد بودند چون به وحی میگفتند اساطیر اولین است حلال و حرام معتقد نبودند. نه به قیامت معتقد بودند میگفتند *«ءَإذا ضللنا فی الأرض أئنّا لفی خلق جدید»*﴿33﴾ مرگ را نابودی میدانستند و وحی را هم اسطوره میپنداشتند پس نه به شریعت معتقد بودند نه به قیامت. شفاعتی که معتقد بودند در مسائل تکوینی بود و از معبودین دروغینشان میطلبیدند. خدای سبحان میفرماید به اینکه شفاعت مطلقاً از آنِ خداست. و از این بتها کاری ساخته نیست و همین شفاعت مطلق را برای اولیای الهی ثابت کردهاند چه در دنیا چه در آخرت چه در مسائل تکوینی چه در مسائل تشریعی به خواست خدا روشن میشود. من الشفیع؟ الشفیع من هو؟
«الحمد لله ربّ العالمین»
پاورقیها:
﴿1﴾ سورهٔ زخرف، آیهٔ 23.
﴿2﴾ سورهٔ اعراف، آیهٔ 195.
﴿3﴾ سورهٔ حج، آیهٔ 73.
(4) سورهٴ یونس، آیهٴ 18.
﴿5﴾ سورهٔ حدید، آیهٔ 3.
﴿6﴾ سورهٔ فصّلت، آیهٔ 54.
(7) سورهٴ ق، آیهٴ 16.
(8) بحار، ج 46، ص 75.
(9) مستدرک الوسائل، ج 5، ص 120.
﴿10﴾ سورهٔ ملک، آیهٔ 1.
(11) بحار، ج 6، ص 19.
﴿12﴾ سورهٔ مائده، آیهٔ 38.
﴿13﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 10.
﴿14﴾ سورهٔ انعام، آیهٔ 164.
﴿15﴾ سورهٔ بقره، آیهٔ 186.
﴿16﴾ سورهٔ واقعه، آیهٔ 85.
﴿17﴾ سورهٔ ق، آیهٔ 16.
﴿18﴾ سورهٔ انفال، آیهٔ 24.
(19) بحار، ج 97، ص 388.
﴿20﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 27.
﴿21﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 26.
﴿22﴾ سورهٔ انبیاء، آیهٔ 26.
﴿23﴾ سورهٔ انبیاء، آیات 28 ـ 29.
﴿24﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿25﴾ سورهٔ زمر، آیهٔ 3.
﴿26﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 48.
(27) بحار، ج 91، ص 387.
﴿28﴾ سورهٔ نساء، آیهٔ 48.
﴿29﴾ سورهٔ فرقان، آیهٔ 23.
﴿30﴾ سورهٔ سورهٔ نور، آیهٔ 39.
﴿31﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 3.
﴿32﴾ سورهٔ یونس، آیهٔ 18.
﴿33﴾ سورهٔ سجده، آیهٔ 10.
تاکنون نظری ثبت نشده است