- 1297
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش اول
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 28 سوره بقره - بخش اول
- بحث فلسفی حیات و ممات ابتدایی
- اشکال تسلسل به هستی شی مستقل
- مبحث توحیدی
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ
وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ٭
خدای سبحان بهرهای که انسانها از قرآن میبرند مطرح کرد بعد فرمود تنها اهل تقوا هستند که از او بهره میبرند آنگاه غیر متّقی یا کافر است یا منافق اوضاع اینها را بر شمردند احکام کفّار را هم ذکر کردند آنگاه مسألة نبوّت را مبسوطاً بیان کردند ضرورت نبوّت و معنای معجزه را بیان کردند تا رسیدند به این قسمت. میفرمایند: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» با براهین مبسوط هر گونه کفر را نفی میکند میفرماید: شما چگونه به خدا کفر میورزید در حالی که قبلاً ... مرده بودید خدا شما را زنده کرد بعد شما را میمیراند بعد شما را زنده میکند بعد هم به سوی خدای سبحان رجوع میکنید. در این کریمه ... مراحلی را برای انسان بیان کرد که آن مراحل یک مقدارش مورد قبول کفّار است یک مقدارش مورد انکار کفّار است و کفّار نمیپذیرند در این کریمه فرمود انسان سابقه ممات داشت. مرده بود بعد خدا او را احیا کرد (این مرحلة دوم) بعد او را میمیراند (این مرحلة سوم) بعد او را زنده میکند (این مرحلة چهارم) بعد از حیات هم بازگشت نهاییش به خدای سبحان است که رجوع الله است (مرحلة پنجم).
کفّار موت قبلی را میپذیرند حیات وسط را میپذیرند موت بعدی را هم میپذیرند امّا نه حیات بعد از موت را میپذیرند و نه رجوع الی الله و این حیاتی هم که در وسط میپذیرند حیات را میپذیرند نه احیا را. میگویند ما مرده بودیم و زنده شدیم خاک بودیم و زنده شدیم. کسی ما را زنده نکرد. قهراً محل نزاع بین موحّد و ملحد در این بود که هر دو موت قبلی را قبول دارند که هر دو میپذیرند انسان قبلاً مرده بود خاک بود یا نطفه بودو مانند آن. و معنای این موت هم یا موت در اصلاب رجال و ارحام نساء بود یا موت در مزارع و مراتع بود به صورت خاک و مواد غذایی و گیاهان و امثال ذلک بالاخره انسان سابقة موت داشت مرده بود این را میپذیرند.
حیات بعد از موت را هم میپذیرند چون محل نزاع نیست انسان زنده است آنچه که محور نزاع موحّد است با ملحد است اینست که موحّد میگوید ما که مرده بودیم خدا ما را زنده کرد ملحد میگوید ما که مرده بودیم روی تطوّرات حرکت زنده شدیم نه کسی ما را زنده کرده باشد موحّد میگوید احیا است ملحد میگوید فقط حیات است. در مقطع سوم هر دو میپذیرند که انسان بعد از زندگی میمیرد این را نمیتوانند انکار کنند که به دنبال حیات مرگی هست منتها موحّد میگوید اماته است ملحد میگوید فقط موت است میگوید میمیریم موحد میگوید ما را کسی هست که بمیراند ما را میمیرانند نه ما بمیریم آن مراحل بعد از موت که حیات است خواه حیات برزخی خواه حیات قیامت کبریٰ آن را اصلاً ملحد نمیپذیرد و موحّد هم اصلش را اثبات میکند هم اسنادش را به فاعل هم حیات را اثبات میکند هم احیا را. هم رجوع بعد الحیاة را اثبات میکند هم ارجاع را. ولی ملحد نه حیات را میپذیرد فضلاً عن الإحیاء نه رجوع را میپذیرد فضلاً عن الإرجاع.
جریان بعد از موت رأساً مورد اختلاف بین موحّد و ملحد است و جریان قبل از موت یعنی قبل از برزخ و قیامت حیات و ممات مورد اتّفاق طرفین است. احیاء و اماته است که مورد اختلاف است برهان از نظر قرآن کریم اینست که همان طوری که مرده بودید آن طور زنده نشدید کسی شما را زنده کرد و کسی شما را میمیراند.
بنابراین فعلاً قبل از ورود در بحث در معاد مسألة توحید مطرح است که آیا انسان فقط حیات دارد یا احیا نصیبش شده است. زنده شد یا او را زنده کردهاند. و همچنین آیا میمیرد یا او را میمیرانند. حیات و ممات مخلوق خداست به ید فاعل است یا حیات و ممات دو نحوه حرکت از حرکتهای یک شیء متحرک است این نزاعی اساسی بین موحّد و ملحد.
پس بحث در دو مقام است مقام اول آنچه که به توحید برمیگردد و مبدأ مقامی ثانی آنچه که به معاد و برزخ برمیگردد. آنچه که به برزخ و معاد برمیگردد آن مقام ثانی بحث است. که اصل ریشه را منکر و ملحد نفی میکند فعلاً بحث در مقام اول است. در مقام اول خدای سبحان فرمود شما چگونه به خودتان اجازة کفر میدهید در حالی که مرده بودید و خدا به شما حیات داد. این را با تعجّب ذکر میکند یا با توبیخ ذکر میکند. مگر میشود که مرده از آن نظر که مرده است حیات پیدا کند؟ یا شما باید قایل به بخت و اتفاق بشوید بگویید روی تصادف و گتره یک موجود مرده زنده شد کسی که قابل به بخت و اتفاق است نمیتواند تفکر داشته باشد نمیتواند استدلال داشته باشد اگر قایل به بخت و اتفاق شدید یعنی هیچ ربطی بین موجودات و پدیدهها نیست اگر ربط نبود هرگز بین دو مقدّمه و یک نتیجه ربط نیست. چگونه شما دو مقدّمه ترتیب میدهید و نتیجة الحادی میگیرید و میگویید به این که مبدیی در عالم نبود؟ اگر کسی قایل به بخت و اتفاق شد اصلاً نمیتواند بیندیشد اندیشه برای آنست که از مقدّمات پی به نتیجه ببرد. اگر رابطة ضروری بین مقدّمات و نتیجه نبود اگر ربط علّی بین سبب و ذی سبب نبود اگر پیوند ضروری بین اشیا نبود پس از هر مقدمهای میشود به هر نتیجهای رسید ممکن است دو مقدّمه ترتیب بدهید یک نتیجه بگیرید دیگری همان دو مقدّمه را ترتیب بدهد و نتیجه خلاف بگیرد. چون سخن از بخت و اتّفاق است و سخن از شانس نه سخن از ربط ضروری.
بنابراین اگر کسی اصل نظام علّی را نپذیرفت و قایل به بخت و اتفاق شد او در درجة اول نباید به خودش اجازة اندیشه و فکر بدهد و هیچ بحثی مستقرّ نخواهد شد بحث وقتی است و قبل از بحث تفکّر و اندیشه وقتی است که ما نظام علّی را بپذیریم یعنی بگوییم بین اشیا یک ربط ضروری هست یعنی اگر دو مقدّمه مناسب را ترتیب دادیم از این دو مقدّمه نتیجة مناسب این دو مقدّمه را باید استنتاج کنیم نه هر نتیجه را و برای نیل به این نتیجه هم باید دو مقدّمة مناسب این نتیجه را ترتیب دهیم نه هر مقدمهای را. اگر ما ربط ضروری اشیا را پذیرفتیم یعنی نظام علّی را پذیرفتیم باید به احکام عامة علیّت تن در بدهیم آنگاه خدای سبحان میفرماید به این که مرگ قبلی و موت قبلی حالا یا به صورت نطفه بودید یا به صورت خاک بودید این مفروغ عنه است. اگر در نطفه و در خاک ذرات ریز جاندار هستند آن حیات مطرح نیست حیات انسانی مطرح است.
شما که موت قبلی را میپذیرید یا باید بگویید که خود به خود یک موجود مرده زنده میشود بدون هیچ عاملی موجود مرد زنده میشود یا باید بگویید همین موجودی که مرده است خودش خودش را حیات میدهد. غیر از این که راهی نیست. یا دیگری که مثل اینست به او حیات میدهد این سه راه بیشتر ندارد. راه اول اینست که شما بگویید که یک موجود مرده یعنی خاک از آن جهت که مرده است بدون هیچ عالمی بغتةً روی تصادف میشود زنده. این بازگشتن به انکار علّیّت است و این را هیچ مادی نمیپذیرید قایل به بخت و اتفاق و شانس کسی است که میخواهد رنج فکر کردن را بر خودش تحمیل نکند فکر نکند اگر کسی مکتبی دارد و فکری دارد حتماً نظام علّی را میپذیرد پس این حرف را یک متفکّر مادی نمیتواند بگوید که موجود مادی خود به خود بدون هیچ عاملی بدون ربط علی زنده شده است. میماند دو فرض دیگر یکی از آن دو فرض اینست که این موجود مادی که مرده بود در عین حال که حیات نداشت خود عامل حیات خود شد. حرکت و تلاش و کوشش کرد حیات پیدا کرده است. این معنایش آنست که یک شیئی که فاقد حیات است ندارد این در عین حال که ندارد دارا باشد و اعطا کند و این هم بازگشتش به جمع بین نقیضین است.
اگر یک موجود متحرّک فاقد حیات است و حیات را ندارد وقتی که ندارد بخواهد به خودش حیات بدهد حیاتدار بشود معنایش آنست که در عین حال که ندارد دارد. در عین حال که ندارد میتواند عامل حیات باشد. این بازگشتش به جمع بین نقیضین است. پس نمیتوان گفت یک موجود مادی در اثر تحرک و خودکار زنده میشود حیات پیدا میکند زیرا حیات امری است وجودی این امر وجودی سابقة عدم داشت نبود و پیدا شد چیزی که نبود و پیدا شد سبب و عامل میخواهد عامل او باید او را داشته باشد و بدهد باید این کمال را داشته باشد و بدهد چیزی که گیرنده است دهنده نخواهد بود میماند فرض سوم؛ فرض سوم آنست که که این موجود مادی که خودش عامل حیات نیست و حیات ندارد قابل حیات است حیات را از دیگری یا دیگران دریافت میکند موجودات دیگرند که او را حیات میدهند آنگاه به سراغ آن موجود دیگر میرویم قرآن کریم روی شخص کار ندارد که حال زید مرده بود زنده شد یا عمرو مرده بود و بعد زنده شد پسر مرده بود و زنده شد تا انسان بگوید پدر عامل حیات اوست و مانند آن. میگوید بالاخره انسان حالا این سلسله یا محدود یا نا محدود این انسان حیات خود را از کجا دریافت میکند؟ اگر شما بگویید این فرد حیاتش را از فرد قبلی دریافت میکند قرآن کریم میفرماید من دربارة شخص کار ندارم میگویم این حیاتی که نبود و پیدا شد از کجا پیدا شد حالا چه دربارة این فرد چه دربارة فردی که میلیاردها سال قبل بود و چه دربارة فردی که میلیاردها سال بعد است.
بالاخره این سلسله چه محدود چه نامحدود این حیاتی که نبود و بعد پیدا شد از کجا پیدا شد اگر سخن از این شخص و آن شخص و آن شخص بود یک سائلِ پُرحوصلهای لازم دارد و یک مجیب پرحوصله که زیاد حرف بزنند و نتیجه نگیرند و این طرز تفکّر عقلی نیست که انسان سؤال کند زید را کی آفرید بگویند پدرش بعد بگوید پدر زید را که آفرید بگوید جدّش و هکذا. و امّا اگر انسان خواست عمیقانه سؤال کند میگوید به این که سؤال وقتی درست طرح شد منتظر جواب است آن جواب اگر این سؤال را تکرار کرد معلوم میشود جواب نیست. جواب آنست که سؤال را قطع کند. نه جواب آنست که سؤال را تکرار کند.
الآن اگر کسی از ما بپرسد که چرا این شبستان روشن است جواب بگوییم چون در را باز کردیم در را باز کردن کافی نیست که به این سؤال جواب بدهند. انسان سؤال میکند در که باز شد چرا این سالن روشن شد دیگری جواب میدهد چون فضای بیرون روشن است. تا بالاخره ما به شمس نرسیم این سؤال ادامه دارد. معلوم میشود آن جواب اول جواب نبود. جواب آنست که سؤال را قطع کند اگر سؤال تکرار بشود و ادامه پیدا بکند معلوم میشود جواب نبود. اگر کسی از ما بپرسد به این که عامل حیات این موجود چیست این خاک را کی زنده کرد جوابش این باشد که آن موجود قبلی این را زنده کرد خُب، آن موجود قبلی هم که مثل این سابقة خاکی داشت کی آن موجود را ایجاد کرد جواب بگویند که آن موجود اسبق به اینها حیات داد آن موجود اسبق هم که سابقة خاکی داشت مرده بود کی او را موجود کرد اینگونه از جوابها معلوم میشود جواب نیست بهانه است جواب آنست که سؤال را قطع کند اگر استدلال قرآن کریم اینست که شما که مرده بودید کی شما را زنده کرد بگویید بغتتاً ما زنده شدیم که تصادف است بگویید خودمان خودمان را زنده کردیم که اتحاد فاعل و قابل است و تنافض است بگویید مثل ما ما را زنده کرد که مثل شما مثل شماست.
ما باید سؤال را دربارة مثل شما بکنیم شما به آن جواب ندادید اینست که میفرماید به این که شما چگونه میتوانید «الله» را منکر بشوید؟ اصلاً قابل انکار نیست همین معنا را در سورة طور فرمود که؛ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» آن تعبیر یک قدری فنّیتر است یعنی آنچه در سورة طور فرمود همین معنا را بیان میکند منتها با یک لسان فنّیتر در سورة طور آیة ٣٥ و ٣٦ اینست «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» این قدری به اصطلاح دور و تسلسل نزدیکتر است اگر بگویید من غیر شیء خلق شدند یعنی فعل بیفاعل است چون من غیر شیء که قرآن میگوید یعنی من غیر علّه فاعلیّه وگرنه ملحدان و مادّیان علّت مادی را میپذیرند. آنها از پذیرش علّت مادی استنکافی ندارند ولی قبول علّت مادی مشکل قرآن را حل نمیکند. نه قرآن به این رضا میدهد که آنها علّت مادی را قبول بکنند نه آنها امتناعی دارند از قبول علّت مادی آنها میگویند نه ما در اثر تطوّرات مادة قبل موجود شدیم من غیر شیء خلق نشدیم. من شیءٍ خلق شدیم انسان قبلاً به صورت مادة دیگر بود آن ماده هم به صورت مادة اسبق بود و هکذا.
از این که قرآن فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر فاعلٍ. مادی میگوید انسان من غیر فاعل خلق شد الهی میگوید انسان بالفاعل خلق شد من غیر شیء یعنی من غیر علّةٍ فاعلیّةٍ وگرنه علّت قابلی را آنها میپذیرند آنها میگویند نه انسان من غیر شیء خلق نشد. من شی خلق
یعنی من علّة قابلیّة خلق شد قبلاً ماده بود، اتم بود، کذا بود کذا بود بعد به این صورت درآمد. نه آنها از پذیرش علّت مادّی استنکاف دارند نه پذیرش علّّت مادی مشکل قرآن را حل میکند. قرآن میفرماید: شما من غیر شیء خلق شدید یا من شیء خالق شدید. از جایی به عنوان فاعل نشأت گرفتید یا نه؟ این مِن، مِنِ نشئیّه است. مادی میگوید انسان از کجا برخواست الهی میگوید انسان از کجا نشأت گرفت. انسان از کجا تنزّل کرد از کجا صادر شد؟ از کجا صادر شدید مصدرتان کجاست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر مصدرٍ.
مادی میگوید بله انسان خُلِق من غیر مصدر و إلاّ آن شیء به معنای علّت قابلی را مادی قبول دارد. خُلق من شیء یعنی من علّة قابلیّة آن وقت نزاع ملحد و موحّد در مصدر است موحّد میگوید انسان خلق من شیء یعنی خلق من مصدر و منشاءٍ مادی میگوید انسان خُلِق من غیر مصدر و من غیر منشاءٍ انسان از جایی صادر نشده است. از جایی نشأت نگرفته است بلکه از خاک برخاست از ماده برخاست. مبدأ قابلی را میپذیرد ولی مبدأ فاعلی را نمیپذیرد.
جواب سؤال: بالاخره حیات تفصیلاً ممکن است در بحثهای آینده مطرح شود حیات یک مبدئی است یک امر وجودی است نه امر عدمی است با آن امر وجودی اندیشه و کار آمیخته است. یک موجودی که کار میکند عالمانه و میفهمد و به دنبال فهم کار میکند کارش از اندیشهاش مایه میگیرد و اندیشهاش به کارش رهمنود میدهد او را میگویند زنده. حیات امری است، علم امری است و فعالیت امری است. حیات موجود فعال مدرک است. موجودی که درک نکند زنده نیست. موجودی که کار نکند زنده نیست. موجودی که میاندیشد و کار میکند نه مجموع علم و قدرت را بگویند حیات آن حیثیّتی که اندیشه را سایهافکن کار میکند و کار در تحت رهبری اندیشه صورت میگیرد آن مبدأ را میگویند حیات. این معنا تا حدودی روشن است و این معنا در خاک نبود در نطفه نبود گر چه اینها همراه با حیات حیوانی بودند تغذیه داشتند بالاخره ذرّات ریز حیوانی در همة موجودات هست و امّا این حیاتی که بیندیشد و کار اندیشمندانه بکند نبود.
جواب سؤال: نه حالا به این کار نداریم که علم مادّی است یا نه. ولو علم مادی باشد. کاری به تجرّد علم نداریم.
جواب سؤال دیگر: بالاخره این درجة حیات قبلاً نبود. علی أیّ حال این حیاتی که انسان بیندیشد و کار بکند و کارش زیر پوشش اندیشه باشد و اندیشه اشراف بر کار داشته باشد در خاک نبود.
جواب سؤال دیگر: هر چه بود این نبود این یک امر وجودی است. منظور اینست که این وجود قوی، قوة یک نحوة وجود است این نحوة وجود یا باید بگوییم به تصادف یا خودشان دادند یا مثلشان دادند.
جواب سؤال دیگر: نه ضعیف بود نه قوی قوت یک درجة وجودی داشت.
جواب سؤال دیگر: ضعیف که با هم ترکیب شوند که ترکیب خارجیشان فراوانتر از یک انسان است. تمام کوهها از ترکیب خاص معلوم میشود یک امر وجودی همراهش هست. حیات کمّ و کیف و امثال ذلک که نیست و الاّ کوهها هم دور هم جمع شدهاند کیفیت خودش یک امر وجودی است. این امر وجودی را یا باید بگوییم تصادفاً پیدا شد یا خودساخته است یا مماثل او را به وجود آورده است.
جواب سؤال دیگر: یعنی هیچ رابطهای بین این حرکت و پیدایش حیات پس این حیات که پیدا شد میشود یک امر وجودی است اگر این را نمیگوییم این امر وجودی را اگر نظام علّی است یا خودش باید به خودش بدهد یا مماثلش یا نه خودش میدهد نه مماثلش بلکه کسی که «لیس کمثله شیء» از این چهار حال بیرون نیست. سه حالش باطل یک حالش حق.
جواب سؤال دیگر: ما میسازیم، ما مشکّلیم، ما فاعلیم.
[در این بخش بحث به صورت بین اثنینی بود لذا چندان قابل استفاده نبود حذف نمودم.]
این معنای آیة سورة بقره سوره طور فنّیتر بیان کرده است یعنی اگر این انسان بخواهد به اصطلاح بیان کند این نزدیکتر است. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» این یک فرض، من غیر شیء یعنی من غیر علة فاعلیّة من غیر مصدر و لا منشأ این را که نمیتواند بپذیرند اگر من غیر شیء نیست باطل است حتماً منشأ میخواهد مصدر میخواهد مصدر انسان چیست؟ یا خود انسان است یا غیر انسان خود انسان یا خود شخص فاعل خودش است. یا مماثل نوعی او فاعل او هستند. چه شخصی چه مماثل نوعی او فاعل باشند هر دو یکی است لذا فرمود: «أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» یا بدون خالق خلق شدند یا با خالق خلق شدند ولی خالق خودشان خودشانند. اگر خالق شخص خود شخص باشد این دور است. خالق شخص مثل او باشد تسلسل است. این نزدیکترین آیهای است که با اصطلاحات فنّی قابل تعبیر هست. اگر کسی بگوید «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» انسان چی جواب میگوید؟ مادی میگوید نه «خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» اگر بگوید «لنا إن نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» جزو آنست که ما با بحثهای علّت و معلول و ضرورت نیاز هر معلولی به علّت فاعلی باید این جواب بدهیم. چون او که میگوید «خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر فاعلٍ نه من غیر قابلٍ قابل را او میپذیرد و قرآن با آن قبول اکتفا نمیکند چون بحث علت فاعلی است نه علّت قابلی. پس اگر یک ملحد گفت «لنا إن فختار الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» چه باید بگوییم؟ جز این چاره نیست که بگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست. سبب میخواهد.
این همان بیان مبارک حضرت امیر «سلام الله علیه» است بیان مبارک امام هشتم «سلام الله علیه» است. آن بحثش هم در نهج البلاغه است که مرحوم سیّد رضی میفرماید: این خطبه مشتمل است بر علومی که «لا یشتمل علیها غیرها» هم در خطبههای مبارک امام هشتم «سلام الله علیه» است. فرمود: «کلّ قائم فی سواه معلول». یعنی هر چیزی که هستیاش به خود نیست به غیر متّکی است معلول است. اگر چیزی هستی او عین ذات او بود این به غیر متّکی نیست نه عرضی است که بر موضوع باشد نه صورتی است که در ماده باشد نه نفسی است که با بدن باشد. چیزی که هستیش به غیر متّکی نیست این معلول نیست چیزی که هستیاش به غیر متّکی است به هر نحو باشد این معلول است. «کلّ قائمٍ فی سواه فهو معلول». این نظام علّی است.
پس اگر کسی ملحدانه جواب داد گفت «لنا نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» باید با همان راههای نظام علّی که قرآن کریم مصادیقش را تثبیت میکند و در سنّت اصل کلّیش تبیین شده است باید به او جواب داد. و اگر بگوید که نه ما میپذیریم که انسان منشأ و مصدر دارد ولی منشأ و مصدر انسان خود انسان است. این را انسان باز تحلیل میکند. اگر منشأ فرد خود فرد باشد این همان دور است یعنی زید خالقخود زید است این دور است اگر نه منشأ فرد افراد مماثل او هستند این تسلسل است.
بالاخره اینها که هیچ کدام ذاتاً حیات ندارد چه کسی به اینها حیات داد. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» یعنی «هم الخالقون لأنسهم و لغیرهم» این هم به دور و تسلسل برمیگردد. یا نفی علّیّت است یا بعد از پذیرش علیّت دور است و تسلسل که اینها از احکام عامة علیّت است آنگاه فرمود: این نظام را کی آفرید. بسیار خُب، این آب و خاک که جمع بشوند اینها را کی خلق کرد. شما میگویید آب و خاک جمع شدند باد اینها را تکان داد دور هم جمع شدند شدند انسان این باد را کی خلق کرد این آب و خاک را کی خلق کرد پس شما جواب ما را ندادید چون ما که نمیخواهیم آمارگیری کنیم که زید را کی خلق کرد عمرو را کی خلق کرد. این یک بحث عقلی نیست. میگوییم این که هستی او عین ذاتش نیست او را کی خلق کرد؟ مگر ما در خصوص زید و عمرو سخن میگوییم تا شما بگویید بلاذرّات عالم را جمع کرد. دور هم جمع کردند اینها کمّیتشان مشخص حرکتشان پیچیده با کیفیّت خاص شده درخت، شده حیوان، شده انسان. ما میگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست او را کی خلق کرده. شما چرا به باد و آسمان حواله میدهید. شما چرا تکثیر امثله میکنید؟ ما دربارة زید و عمرو یا انسان و فرس و بقره و غنم به خصوص که بحث نمیکنیم.
بحث اینست که چیزی که هستی او عین ذات او نیست او را کی خلق کرد. حالا مثال زدیم گفتیم مثل انسان. این تمثیل است نه تأیید. مگر ما یک بحثهای علمی داریم یا بحثهای عقلی. اگر بحث اینست که ما معدنشناسی میکنیم کسی بیاید کند و کاو کند که این ذغالسنگ چگونه در دل خاک پیدا شده است یا گیاه از خاک روییده است تا شما جواب بگویید گیاه از او پیدا شده است. ذغالسنگ از او پیدا شده است. این بحث علمی است نه بحث عقلی. ما بحثمان اینست که چیزی که هستی او عین ذاتش نیست کی به او هستی داد. شما حالا بگویید که بادها جمع شدند و حرکت کردند و این ذرّات را جمع کردند شد درخت. ما اگر گفتیم این درخت را کی آفرید به عنوان مثل ذکر کردیم میگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست چه زمین چه موجودات دل زمین چه موجودات روی زمین چه موجودات فضا چه موجودات سینه فضا فرق نمیکند لذا در آیة بعد فرمود: «أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ» سخن از آسمان و زمین است بگویید اختران آسمان تابش نورشان زمین را آماده کرد بارش زمین را آماده کرد اینها همه از باب تکثیر مثال است هر جا شما حرکت کنید این سؤال به دنبال جوابتان میآید؛ بالاخره این اختر را کی آفرید؟ این باد که هستی او عین ذاتش نیست کی آفرید؟
لذا مسألة سماوات و أرض را هم کنار مسألة انسان ذکر میکند انسان هستیش عین ذات او نیست محتاج مبدأ است هستی سماوات و أرض هستی آنها عین ذات آنهانیست محتاج میداند چیزی که هستیاش عین ذات او نیست و هستی پیدا کرد کی به او داد سماوات و ارض هم به تعبیر سیّدنا الأستاد «رضوان الله علیه» اگر چنانچه ما فیهمنّ و ما بینهنّ و امثال ذلک در کنارش نباشد مراد مجموع نظام آفرینش است یک وقتی خدا میفرماید سماوات و أرض و ما فیهنّ و ما بینهنّ آنجا منظور از سماوات خود آسمانها و منظور از أرض خود زمین است. یک وقت میفرماید: سماوات و أرض بدون این که بفرماید: و من فیهنّ و یا ما فیهما و امثال ذلک. اینجا مراد مجموع نظام هستی است. بالاخره این نظام را کی آفرید؟
تک تک اینها کلّ اینها به عنوان یک قضیّة حقیقیّه موجبة کلیّه یعنی حکم بر همه صادق است که همة اینها مشمول این امرند که هستی آنها عین ذاتشان نیست. چیزی که هستی او عین ذاتش نبود آن هستی را از کجا پیدا کرد؟ از سه حال بیرون نیست یا تصادف است خود به خود پیدا شد یا خودش به خودش هستی داد یا مماثل او به او هستی داد اگر خود به خود پیدا شد میشود تصادف خودش به خودش حیات داد میشود دور مماثل او به او حیات داد میشود تسلسل.
جواب سؤال: این حیات یک موجودی است ممکن. حیات ذاتی که نیست نبود پیدا شد. حیات امر عدمی نیست امر وجودی است یک این وجود ذاتی اشیا نیست زیرا سابقه موت داشته «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» چیزی که نبود و پیدا شد سبب میخواهد این سبب را یا خودتان دادید یا مماثلتان داد یا خود به خود پیدا شد این شیء که امر وجودی است یا سبب نمیخواهد یا میخواهد اگر سبب میخواهد سببش یا شمایید یا مماثل شما. اگر سبب نخواست میشود تصادف سبب خواست و سببش شما بودید میشود دور سبب خواست و سببش مماثل شما بود میشود تسلسل.
جواب سؤال دیگر: نه اصلاً سؤال او این است که این چیزی که نبود کی او را آفرید میگوییم آنکه «لیس کمثله شیء» خواه حیات باشد خواه وصف دیگر باشد چیزی که نبود و پیدا شد مبدأ میخواهد.
جواب سؤال دیگر: بله، اماته هم همین طور است یعنی چیزی که نبود و پیدا شد سبب میخواهد چیزی که نبود و پیدا شد آنها میگویند حیات است قرآن میگوید احیا است. آنها میگویند ما زنده شدیم قرآن میگوید شما را زنده کردیم. چرا؟ برای این که این حیات امر وجودی است نبود و پیدا شد. این نبود و پیدا شد یا خود به خود پیدا میشود که میشود تصادف یا خود موجود مرده به خود حیات داد که میشود دور یا مماثل او به او حیات داد میشود تسلسل یا مبدئی که «لیس کمثله شیء» به او حیات داد که هو الحق».
قرآن میگوید: احیا است اینها میگویند حیات است تمام محور نزاع الحاد و توحید اینست آنها میگوید ما زنده شدیم. قرآن میگوید شما را زنده کرد و همچنین در سرازیری از این طرف قرآن میگوید اماته آنها میگویند: «نموت و نحیا» لحن یک ملحد اینست که «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا» قرآن میفرماید: «أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» آنها ارتباط انسان را از خدا قطع میکنند قرآن میگوید انسان به خدا مرتبط است احیا و اماته است آنها میگویند حیات و ممات است آنها فقط مادی مینگرند میگویند مرده بود و زنده شد. الهی، الهی میاندیشد میگوید احیا است و اماته.
بنابراین آن آیه سورة طور به اصطلاح یک مقدار روی مسألة فنّی شدن نزدیکتر است. امّا آیة محل بحث باید با مقداری عنایت حل بشود. بنابراین تمام نزاع آنست که موت قبلی مورد اتّفاق است آن هم ثمری ندارد. الآن محور نزاع آنست کم ملحد میگوید بعد از موت حیات است موحّد میگوید بعد از موت احیا است. «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» بعد «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» هم مسألة احیا مطرح است هم اماته. امّا در مقام ثانی علی حده بحث میشود که آیا بعد از موت حیاتی هست یا نه علی حده بحث میشود. فعلاً بحث در اینست که ملحد تمام اصرارش بر اینست که انسان جز موت و حیات چیز دیگر ندارد قرآن نظرش اینست که انسان با احیا و اماته زنده است و میمیرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- بحث فلسفی حیات و ممات ابتدایی
- اشکال تسلسل به هستی شی مستقل
- مبحث توحیدی
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ ٭
هُوَ الَّذِی خَلَقَ لَکُم مَا فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً ثُمَّ اسْتَوَى إِلَى السَّماءِ فَسَوَّاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ
وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ٭
خدای سبحان بهرهای که انسانها از قرآن میبرند مطرح کرد بعد فرمود تنها اهل تقوا هستند که از او بهره میبرند آنگاه غیر متّقی یا کافر است یا منافق اوضاع اینها را بر شمردند احکام کفّار را هم ذکر کردند آنگاه مسألة نبوّت را مبسوطاً بیان کردند ضرورت نبوّت و معنای معجزه را بیان کردند تا رسیدند به این قسمت. میفرمایند: «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً» با براهین مبسوط هر گونه کفر را نفی میکند میفرماید: شما چگونه به خدا کفر میورزید در حالی که قبلاً ... مرده بودید خدا شما را زنده کرد بعد شما را میمیراند بعد شما را زنده میکند بعد هم به سوی خدای سبحان رجوع میکنید. در این کریمه ... مراحلی را برای انسان بیان کرد که آن مراحل یک مقدارش مورد قبول کفّار است یک مقدارش مورد انکار کفّار است و کفّار نمیپذیرند در این کریمه فرمود انسان سابقه ممات داشت. مرده بود بعد خدا او را احیا کرد (این مرحلة دوم) بعد او را میمیراند (این مرحلة سوم) بعد او را زنده میکند (این مرحلة چهارم) بعد از حیات هم بازگشت نهاییش به خدای سبحان است که رجوع الله است (مرحلة پنجم).
کفّار موت قبلی را میپذیرند حیات وسط را میپذیرند موت بعدی را هم میپذیرند امّا نه حیات بعد از موت را میپذیرند و نه رجوع الی الله و این حیاتی هم که در وسط میپذیرند حیات را میپذیرند نه احیا را. میگویند ما مرده بودیم و زنده شدیم خاک بودیم و زنده شدیم. کسی ما را زنده نکرد. قهراً محل نزاع بین موحّد و ملحد در این بود که هر دو موت قبلی را قبول دارند که هر دو میپذیرند انسان قبلاً مرده بود خاک بود یا نطفه بودو مانند آن. و معنای این موت هم یا موت در اصلاب رجال و ارحام نساء بود یا موت در مزارع و مراتع بود به صورت خاک و مواد غذایی و گیاهان و امثال ذلک بالاخره انسان سابقة موت داشت مرده بود این را میپذیرند.
حیات بعد از موت را هم میپذیرند چون محل نزاع نیست انسان زنده است آنچه که محور نزاع موحّد است با ملحد است اینست که موحّد میگوید ما که مرده بودیم خدا ما را زنده کرد ملحد میگوید ما که مرده بودیم روی تطوّرات حرکت زنده شدیم نه کسی ما را زنده کرده باشد موحّد میگوید احیا است ملحد میگوید فقط حیات است. در مقطع سوم هر دو میپذیرند که انسان بعد از زندگی میمیرد این را نمیتوانند انکار کنند که به دنبال حیات مرگی هست منتها موحّد میگوید اماته است ملحد میگوید فقط موت است میگوید میمیریم موحد میگوید ما را کسی هست که بمیراند ما را میمیرانند نه ما بمیریم آن مراحل بعد از موت که حیات است خواه حیات برزخی خواه حیات قیامت کبریٰ آن را اصلاً ملحد نمیپذیرد و موحّد هم اصلش را اثبات میکند هم اسنادش را به فاعل هم حیات را اثبات میکند هم احیا را. هم رجوع بعد الحیاة را اثبات میکند هم ارجاع را. ولی ملحد نه حیات را میپذیرد فضلاً عن الإحیاء نه رجوع را میپذیرد فضلاً عن الإرجاع.
جریان بعد از موت رأساً مورد اختلاف بین موحّد و ملحد است و جریان قبل از موت یعنی قبل از برزخ و قیامت حیات و ممات مورد اتّفاق طرفین است. احیاء و اماته است که مورد اختلاف است برهان از نظر قرآن کریم اینست که همان طوری که مرده بودید آن طور زنده نشدید کسی شما را زنده کرد و کسی شما را میمیراند.
بنابراین فعلاً قبل از ورود در بحث در معاد مسألة توحید مطرح است که آیا انسان فقط حیات دارد یا احیا نصیبش شده است. زنده شد یا او را زنده کردهاند. و همچنین آیا میمیرد یا او را میمیرانند. حیات و ممات مخلوق خداست به ید فاعل است یا حیات و ممات دو نحوه حرکت از حرکتهای یک شیء متحرک است این نزاعی اساسی بین موحّد و ملحد.
پس بحث در دو مقام است مقام اول آنچه که به توحید برمیگردد و مبدأ مقامی ثانی آنچه که به معاد و برزخ برمیگردد. آنچه که به برزخ و معاد برمیگردد آن مقام ثانی بحث است. که اصل ریشه را منکر و ملحد نفی میکند فعلاً بحث در مقام اول است. در مقام اول خدای سبحان فرمود شما چگونه به خودتان اجازة کفر میدهید در حالی که مرده بودید و خدا به شما حیات داد. این را با تعجّب ذکر میکند یا با توبیخ ذکر میکند. مگر میشود که مرده از آن نظر که مرده است حیات پیدا کند؟ یا شما باید قایل به بخت و اتفاق بشوید بگویید روی تصادف و گتره یک موجود مرده زنده شد کسی که قابل به بخت و اتفاق است نمیتواند تفکر داشته باشد نمیتواند استدلال داشته باشد اگر قایل به بخت و اتفاق شدید یعنی هیچ ربطی بین موجودات و پدیدهها نیست اگر ربط نبود هرگز بین دو مقدّمه و یک نتیجه ربط نیست. چگونه شما دو مقدّمه ترتیب میدهید و نتیجة الحادی میگیرید و میگویید به این که مبدیی در عالم نبود؟ اگر کسی قایل به بخت و اتفاق شد اصلاً نمیتواند بیندیشد اندیشه برای آنست که از مقدّمات پی به نتیجه ببرد. اگر رابطة ضروری بین مقدّمات و نتیجه نبود اگر ربط علّی بین سبب و ذی سبب نبود اگر پیوند ضروری بین اشیا نبود پس از هر مقدمهای میشود به هر نتیجهای رسید ممکن است دو مقدّمه ترتیب بدهید یک نتیجه بگیرید دیگری همان دو مقدّمه را ترتیب بدهد و نتیجه خلاف بگیرد. چون سخن از بخت و اتّفاق است و سخن از شانس نه سخن از ربط ضروری.
بنابراین اگر کسی اصل نظام علّی را نپذیرفت و قایل به بخت و اتفاق شد او در درجة اول نباید به خودش اجازة اندیشه و فکر بدهد و هیچ بحثی مستقرّ نخواهد شد بحث وقتی است و قبل از بحث تفکّر و اندیشه وقتی است که ما نظام علّی را بپذیریم یعنی بگوییم بین اشیا یک ربط ضروری هست یعنی اگر دو مقدّمه مناسب را ترتیب دادیم از این دو مقدّمه نتیجة مناسب این دو مقدّمه را باید استنتاج کنیم نه هر نتیجه را و برای نیل به این نتیجه هم باید دو مقدّمة مناسب این نتیجه را ترتیب دهیم نه هر مقدمهای را. اگر ما ربط ضروری اشیا را پذیرفتیم یعنی نظام علّی را پذیرفتیم باید به احکام عامة علیّت تن در بدهیم آنگاه خدای سبحان میفرماید به این که مرگ قبلی و موت قبلی حالا یا به صورت نطفه بودید یا به صورت خاک بودید این مفروغ عنه است. اگر در نطفه و در خاک ذرات ریز جاندار هستند آن حیات مطرح نیست حیات انسانی مطرح است.
شما که موت قبلی را میپذیرید یا باید بگویید که خود به خود یک موجود مرده زنده میشود بدون هیچ عاملی موجود مرد زنده میشود یا باید بگویید همین موجودی که مرده است خودش خودش را حیات میدهد. غیر از این که راهی نیست. یا دیگری که مثل اینست به او حیات میدهد این سه راه بیشتر ندارد. راه اول اینست که شما بگویید که یک موجود مرده یعنی خاک از آن جهت که مرده است بدون هیچ عالمی بغتةً روی تصادف میشود زنده. این بازگشتن به انکار علّیّت است و این را هیچ مادی نمیپذیرید قایل به بخت و اتفاق و شانس کسی است که میخواهد رنج فکر کردن را بر خودش تحمیل نکند فکر نکند اگر کسی مکتبی دارد و فکری دارد حتماً نظام علّی را میپذیرد پس این حرف را یک متفکّر مادی نمیتواند بگوید که موجود مادی خود به خود بدون هیچ عاملی بدون ربط علی زنده شده است. میماند دو فرض دیگر یکی از آن دو فرض اینست که این موجود مادی که مرده بود در عین حال که حیات نداشت خود عامل حیات خود شد. حرکت و تلاش و کوشش کرد حیات پیدا کرده است. این معنایش آنست که یک شیئی که فاقد حیات است ندارد این در عین حال که ندارد دارا باشد و اعطا کند و این هم بازگشتش به جمع بین نقیضین است.
اگر یک موجود متحرّک فاقد حیات است و حیات را ندارد وقتی که ندارد بخواهد به خودش حیات بدهد حیاتدار بشود معنایش آنست که در عین حال که ندارد دارد. در عین حال که ندارد میتواند عامل حیات باشد. این بازگشتش به جمع بین نقیضین است. پس نمیتوان گفت یک موجود مادی در اثر تحرک و خودکار زنده میشود حیات پیدا میکند زیرا حیات امری است وجودی این امر وجودی سابقة عدم داشت نبود و پیدا شد چیزی که نبود و پیدا شد سبب و عامل میخواهد عامل او باید او را داشته باشد و بدهد باید این کمال را داشته باشد و بدهد چیزی که گیرنده است دهنده نخواهد بود میماند فرض سوم؛ فرض سوم آنست که که این موجود مادی که خودش عامل حیات نیست و حیات ندارد قابل حیات است حیات را از دیگری یا دیگران دریافت میکند موجودات دیگرند که او را حیات میدهند آنگاه به سراغ آن موجود دیگر میرویم قرآن کریم روی شخص کار ندارد که حال زید مرده بود زنده شد یا عمرو مرده بود و بعد زنده شد پسر مرده بود و زنده شد تا انسان بگوید پدر عامل حیات اوست و مانند آن. میگوید بالاخره انسان حالا این سلسله یا محدود یا نا محدود این انسان حیات خود را از کجا دریافت میکند؟ اگر شما بگویید این فرد حیاتش را از فرد قبلی دریافت میکند قرآن کریم میفرماید من دربارة شخص کار ندارم میگویم این حیاتی که نبود و پیدا شد از کجا پیدا شد حالا چه دربارة این فرد چه دربارة فردی که میلیاردها سال قبل بود و چه دربارة فردی که میلیاردها سال بعد است.
بالاخره این سلسله چه محدود چه نامحدود این حیاتی که نبود و بعد پیدا شد از کجا پیدا شد اگر سخن از این شخص و آن شخص و آن شخص بود یک سائلِ پُرحوصلهای لازم دارد و یک مجیب پرحوصله که زیاد حرف بزنند و نتیجه نگیرند و این طرز تفکّر عقلی نیست که انسان سؤال کند زید را کی آفرید بگویند پدرش بعد بگوید پدر زید را که آفرید بگوید جدّش و هکذا. و امّا اگر انسان خواست عمیقانه سؤال کند میگوید به این که سؤال وقتی درست طرح شد منتظر جواب است آن جواب اگر این سؤال را تکرار کرد معلوم میشود جواب نیست. جواب آنست که سؤال را قطع کند. نه جواب آنست که سؤال را تکرار کند.
الآن اگر کسی از ما بپرسد که چرا این شبستان روشن است جواب بگوییم چون در را باز کردیم در را باز کردن کافی نیست که به این سؤال جواب بدهند. انسان سؤال میکند در که باز شد چرا این سالن روشن شد دیگری جواب میدهد چون فضای بیرون روشن است. تا بالاخره ما به شمس نرسیم این سؤال ادامه دارد. معلوم میشود آن جواب اول جواب نبود. جواب آنست که سؤال را قطع کند اگر سؤال تکرار بشود و ادامه پیدا بکند معلوم میشود جواب نبود. اگر کسی از ما بپرسد به این که عامل حیات این موجود چیست این خاک را کی زنده کرد جوابش این باشد که آن موجود قبلی این را زنده کرد خُب، آن موجود قبلی هم که مثل این سابقة خاکی داشت کی آن موجود را ایجاد کرد جواب بگویند که آن موجود اسبق به اینها حیات داد آن موجود اسبق هم که سابقة خاکی داشت مرده بود کی او را موجود کرد اینگونه از جوابها معلوم میشود جواب نیست بهانه است جواب آنست که سؤال را قطع کند اگر استدلال قرآن کریم اینست که شما که مرده بودید کی شما را زنده کرد بگویید بغتتاً ما زنده شدیم که تصادف است بگویید خودمان خودمان را زنده کردیم که اتحاد فاعل و قابل است و تنافض است بگویید مثل ما ما را زنده کرد که مثل شما مثل شماست.
ما باید سؤال را دربارة مثل شما بکنیم شما به آن جواب ندادید اینست که میفرماید به این که شما چگونه میتوانید «الله» را منکر بشوید؟ اصلاً قابل انکار نیست همین معنا را در سورة طور فرمود که؛ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» آن تعبیر یک قدری فنّیتر است یعنی آنچه در سورة طور فرمود همین معنا را بیان میکند منتها با یک لسان فنّیتر در سورة طور آیة ٣٥ و ٣٦ اینست «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» این قدری به اصطلاح دور و تسلسل نزدیکتر است اگر بگویید من غیر شیء خلق شدند یعنی فعل بیفاعل است چون من غیر شیء که قرآن میگوید یعنی من غیر علّه فاعلیّه وگرنه ملحدان و مادّیان علّت مادی را میپذیرند. آنها از پذیرش علّت مادی استنکافی ندارند ولی قبول علّت مادی مشکل قرآن را حل نمیکند. نه قرآن به این رضا میدهد که آنها علّت مادی را قبول بکنند نه آنها امتناعی دارند از قبول علّت مادی آنها میگویند نه ما در اثر تطوّرات مادة قبل موجود شدیم من غیر شیء خلق نشدیم. من شیءٍ خلق شدیم انسان قبلاً به صورت مادة دیگر بود آن ماده هم به صورت مادة اسبق بود و هکذا.
از این که قرآن فرمود: «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر فاعلٍ. مادی میگوید انسان من غیر فاعل خلق شد الهی میگوید انسان بالفاعل خلق شد من غیر شیء یعنی من غیر علّةٍ فاعلیّةٍ وگرنه علّت قابلی را آنها میپذیرند آنها میگویند نه انسان من غیر شیء خلق نشد. من شی خلق
یعنی من علّة قابلیّة خلق شد قبلاً ماده بود، اتم بود، کذا بود کذا بود بعد به این صورت درآمد. نه آنها از پذیرش علّت مادّی استنکاف دارند نه پذیرش علّّت مادی مشکل قرآن را حل میکند. قرآن میفرماید: شما من غیر شیء خلق شدید یا من شیء خالق شدید. از جایی به عنوان فاعل نشأت گرفتید یا نه؟ این مِن، مِنِ نشئیّه است. مادی میگوید انسان از کجا برخواست الهی میگوید انسان از کجا نشأت گرفت. انسان از کجا تنزّل کرد از کجا صادر شد؟ از کجا صادر شدید مصدرتان کجاست؟ «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر مصدرٍ.
مادی میگوید بله انسان خُلِق من غیر مصدر و إلاّ آن شیء به معنای علّت قابلی را مادی قبول دارد. خُلق من شیء یعنی من علّة قابلیّة آن وقت نزاع ملحد و موحّد در مصدر است موحّد میگوید انسان خلق من شیء یعنی خلق من مصدر و منشاءٍ مادی میگوید انسان خُلِق من غیر مصدر و من غیر منشاءٍ انسان از جایی صادر نشده است. از جایی نشأت نگرفته است بلکه از خاک برخاست از ماده برخاست. مبدأ قابلی را میپذیرد ولی مبدأ فاعلی را نمیپذیرد.
جواب سؤال: بالاخره حیات تفصیلاً ممکن است در بحثهای آینده مطرح شود حیات یک مبدئی است یک امر وجودی است نه امر عدمی است با آن امر وجودی اندیشه و کار آمیخته است. یک موجودی که کار میکند عالمانه و میفهمد و به دنبال فهم کار میکند کارش از اندیشهاش مایه میگیرد و اندیشهاش به کارش رهمنود میدهد او را میگویند زنده. حیات امری است، علم امری است و فعالیت امری است. حیات موجود فعال مدرک است. موجودی که درک نکند زنده نیست. موجودی که کار نکند زنده نیست. موجودی که میاندیشد و کار میکند نه مجموع علم و قدرت را بگویند حیات آن حیثیّتی که اندیشه را سایهافکن کار میکند و کار در تحت رهبری اندیشه صورت میگیرد آن مبدأ را میگویند حیات. این معنا تا حدودی روشن است و این معنا در خاک نبود در نطفه نبود گر چه اینها همراه با حیات حیوانی بودند تغذیه داشتند بالاخره ذرّات ریز حیوانی در همة موجودات هست و امّا این حیاتی که بیندیشد و کار اندیشمندانه بکند نبود.
جواب سؤال: نه حالا به این کار نداریم که علم مادّی است یا نه. ولو علم مادی باشد. کاری به تجرّد علم نداریم.
جواب سؤال دیگر: بالاخره این درجة حیات قبلاً نبود. علی أیّ حال این حیاتی که انسان بیندیشد و کار بکند و کارش زیر پوشش اندیشه باشد و اندیشه اشراف بر کار داشته باشد در خاک نبود.
جواب سؤال دیگر: هر چه بود این نبود این یک امر وجودی است. منظور اینست که این وجود قوی، قوة یک نحوة وجود است این نحوة وجود یا باید بگوییم به تصادف یا خودشان دادند یا مثلشان دادند.
جواب سؤال دیگر: نه ضعیف بود نه قوی قوت یک درجة وجودی داشت.
جواب سؤال دیگر: ضعیف که با هم ترکیب شوند که ترکیب خارجیشان فراوانتر از یک انسان است. تمام کوهها از ترکیب خاص معلوم میشود یک امر وجودی همراهش هست. حیات کمّ و کیف و امثال ذلک که نیست و الاّ کوهها هم دور هم جمع شدهاند کیفیت خودش یک امر وجودی است. این امر وجودی را یا باید بگوییم تصادفاً پیدا شد یا خودساخته است یا مماثل او را به وجود آورده است.
جواب سؤال دیگر: یعنی هیچ رابطهای بین این حرکت و پیدایش حیات پس این حیات که پیدا شد میشود یک امر وجودی است اگر این را نمیگوییم این امر وجودی را اگر نظام علّی است یا خودش باید به خودش بدهد یا مماثلش یا نه خودش میدهد نه مماثلش بلکه کسی که «لیس کمثله شیء» از این چهار حال بیرون نیست. سه حالش باطل یک حالش حق.
جواب سؤال دیگر: ما میسازیم، ما مشکّلیم، ما فاعلیم.
[در این بخش بحث به صورت بین اثنینی بود لذا چندان قابل استفاده نبود حذف نمودم.]
این معنای آیة سورة بقره سوره طور فنّیتر بیان کرده است یعنی اگر این انسان بخواهد به اصطلاح بیان کند این نزدیکتر است. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» این یک فرض، من غیر شیء یعنی من غیر علة فاعلیّة من غیر مصدر و لا منشأ این را که نمیتواند بپذیرند اگر من غیر شیء نیست باطل است حتماً منشأ میخواهد مصدر میخواهد مصدر انسان چیست؟ یا خود انسان است یا غیر انسان خود انسان یا خود شخص فاعل خودش است. یا مماثل نوعی او فاعل او هستند. چه شخصی چه مماثل نوعی او فاعل باشند هر دو یکی است لذا فرمود: «أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» یا بدون خالق خلق شدند یا با خالق خلق شدند ولی خالق خودشان خودشانند. اگر خالق شخص خود شخص باشد این دور است. خالق شخص مثل او باشد تسلسل است. این نزدیکترین آیهای است که با اصطلاحات فنّی قابل تعبیر هست. اگر کسی بگوید «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» انسان چی جواب میگوید؟ مادی میگوید نه «خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» اگر بگوید «لنا إن نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» جزو آنست که ما با بحثهای علّت و معلول و ضرورت نیاز هر معلولی به علّت فاعلی باید این جواب بدهیم. چون او که میگوید «خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ» یعنی من غیر فاعلٍ نه من غیر قابلٍ قابل را او میپذیرد و قرآن با آن قبول اکتفا نمیکند چون بحث علت فاعلی است نه علّت قابلی. پس اگر یک ملحد گفت «لنا إن فختار الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» چه باید بگوییم؟ جز این چاره نیست که بگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست. سبب میخواهد.
این همان بیان مبارک حضرت امیر «سلام الله علیه» است بیان مبارک امام هشتم «سلام الله علیه» است. آن بحثش هم در نهج البلاغه است که مرحوم سیّد رضی میفرماید: این خطبه مشتمل است بر علومی که «لا یشتمل علیها غیرها» هم در خطبههای مبارک امام هشتم «سلام الله علیه» است. فرمود: «کلّ قائم فی سواه معلول». یعنی هر چیزی که هستیاش به خود نیست به غیر متّکی است معلول است. اگر چیزی هستی او عین ذات او بود این به غیر متّکی نیست نه عرضی است که بر موضوع باشد نه صورتی است که در ماده باشد نه نفسی است که با بدن باشد. چیزی که هستیش به غیر متّکی نیست این معلول نیست چیزی که هستیاش به غیر متّکی است به هر نحو باشد این معلول است. «کلّ قائمٍ فی سواه فهو معلول». این نظام علّی است.
پس اگر کسی ملحدانه جواب داد گفت «لنا نختار الشقّ الأوّل و نقول خلقوا من غیر شیء» باید با همان راههای نظام علّی که قرآن کریم مصادیقش را تثبیت میکند و در سنّت اصل کلّیش تبیین شده است باید به او جواب داد. و اگر بگوید که نه ما میپذیریم که انسان منشأ و مصدر دارد ولی منشأ و مصدر انسان خود انسان است. این را انسان باز تحلیل میکند. اگر منشأ فرد خود فرد باشد این همان دور است یعنی زید خالقخود زید است این دور است اگر نه منشأ فرد افراد مماثل او هستند این تسلسل است.
بالاخره اینها که هیچ کدام ذاتاً حیات ندارد چه کسی به اینها حیات داد. «أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ» یعنی «هم الخالقون لأنسهم و لغیرهم» این هم به دور و تسلسل برمیگردد. یا نفی علّیّت است یا بعد از پذیرش علیّت دور است و تسلسل که اینها از احکام عامة علیّت است آنگاه فرمود: این نظام را کی آفرید. بسیار خُب، این آب و خاک که جمع بشوند اینها را کی خلق کرد. شما میگویید آب و خاک جمع شدند باد اینها را تکان داد دور هم جمع شدند شدند انسان این باد را کی خلق کرد این آب و خاک را کی خلق کرد پس شما جواب ما را ندادید چون ما که نمیخواهیم آمارگیری کنیم که زید را کی خلق کرد عمرو را کی خلق کرد. این یک بحث عقلی نیست. میگوییم این که هستی او عین ذاتش نیست او را کی خلق کرد؟ مگر ما در خصوص زید و عمرو سخن میگوییم تا شما بگویید بلاذرّات عالم را جمع کرد. دور هم جمع کردند اینها کمّیتشان مشخص حرکتشان پیچیده با کیفیّت خاص شده درخت، شده حیوان، شده انسان. ما میگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست او را کی خلق کرده. شما چرا به باد و آسمان حواله میدهید. شما چرا تکثیر امثله میکنید؟ ما دربارة زید و عمرو یا انسان و فرس و بقره و غنم به خصوص که بحث نمیکنیم.
بحث اینست که چیزی که هستی او عین ذات او نیست او را کی خلق کرد. حالا مثال زدیم گفتیم مثل انسان. این تمثیل است نه تأیید. مگر ما یک بحثهای علمی داریم یا بحثهای عقلی. اگر بحث اینست که ما معدنشناسی میکنیم کسی بیاید کند و کاو کند که این ذغالسنگ چگونه در دل خاک پیدا شده است یا گیاه از خاک روییده است تا شما جواب بگویید گیاه از او پیدا شده است. ذغالسنگ از او پیدا شده است. این بحث علمی است نه بحث عقلی. ما بحثمان اینست که چیزی که هستی او عین ذاتش نیست کی به او هستی داد. شما حالا بگویید که بادها جمع شدند و حرکت کردند و این ذرّات را جمع کردند شد درخت. ما اگر گفتیم این درخت را کی آفرید به عنوان مثل ذکر کردیم میگوییم چیزی که هستی او عین ذات او نیست چه زمین چه موجودات دل زمین چه موجودات روی زمین چه موجودات فضا چه موجودات سینه فضا فرق نمیکند لذا در آیة بعد فرمود: «أَمْ خَلَقُوا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ بَل لاَ یُوقِنُونَ» سخن از آسمان و زمین است بگویید اختران آسمان تابش نورشان زمین را آماده کرد بارش زمین را آماده کرد اینها همه از باب تکثیر مثال است هر جا شما حرکت کنید این سؤال به دنبال جوابتان میآید؛ بالاخره این اختر را کی آفرید؟ این باد که هستی او عین ذاتش نیست کی آفرید؟
لذا مسألة سماوات و أرض را هم کنار مسألة انسان ذکر میکند انسان هستیش عین ذات او نیست محتاج مبدأ است هستی سماوات و أرض هستی آنها عین ذات آنهانیست محتاج میداند چیزی که هستیاش عین ذات او نیست و هستی پیدا کرد کی به او داد سماوات و ارض هم به تعبیر سیّدنا الأستاد «رضوان الله علیه» اگر چنانچه ما فیهمنّ و ما بینهنّ و امثال ذلک در کنارش نباشد مراد مجموع نظام آفرینش است یک وقتی خدا میفرماید سماوات و أرض و ما فیهنّ و ما بینهنّ آنجا منظور از سماوات خود آسمانها و منظور از أرض خود زمین است. یک وقت میفرماید: سماوات و أرض بدون این که بفرماید: و من فیهنّ و یا ما فیهما و امثال ذلک. اینجا مراد مجموع نظام هستی است. بالاخره این نظام را کی آفرید؟
تک تک اینها کلّ اینها به عنوان یک قضیّة حقیقیّه موجبة کلیّه یعنی حکم بر همه صادق است که همة اینها مشمول این امرند که هستی آنها عین ذاتشان نیست. چیزی که هستی او عین ذاتش نبود آن هستی را از کجا پیدا کرد؟ از سه حال بیرون نیست یا تصادف است خود به خود پیدا شد یا خودش به خودش هستی داد یا مماثل او به او هستی داد اگر خود به خود پیدا شد میشود تصادف خودش به خودش حیات داد میشود دور مماثل او به او حیات داد میشود تسلسل.
جواب سؤال: این حیات یک موجودی است ممکن. حیات ذاتی که نیست نبود پیدا شد. حیات امر عدمی نیست امر وجودی است یک این وجود ذاتی اشیا نیست زیرا سابقه موت داشته «کُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» چیزی که نبود و پیدا شد سبب میخواهد این سبب را یا خودتان دادید یا مماثلتان داد یا خود به خود پیدا شد این شیء که امر وجودی است یا سبب نمیخواهد یا میخواهد اگر سبب میخواهد سببش یا شمایید یا مماثل شما. اگر سبب نخواست میشود تصادف سبب خواست و سببش شما بودید میشود دور سبب خواست و سببش مماثل شما بود میشود تسلسل.
جواب سؤال دیگر: نه اصلاً سؤال او این است که این چیزی که نبود کی او را آفرید میگوییم آنکه «لیس کمثله شیء» خواه حیات باشد خواه وصف دیگر باشد چیزی که نبود و پیدا شد مبدأ میخواهد.
جواب سؤال دیگر: بله، اماته هم همین طور است یعنی چیزی که نبود و پیدا شد سبب میخواهد چیزی که نبود و پیدا شد آنها میگویند حیات است قرآن میگوید احیا است. آنها میگویند ما زنده شدیم قرآن میگوید شما را زنده کردیم. چرا؟ برای این که این حیات امر وجودی است نبود و پیدا شد. این نبود و پیدا شد یا خود به خود پیدا میشود که میشود تصادف یا خود موجود مرده به خود حیات داد که میشود دور یا مماثل او به او حیات داد میشود تسلسل یا مبدئی که «لیس کمثله شیء» به او حیات داد که هو الحق».
قرآن میگوید: احیا است اینها میگویند حیات است تمام محور نزاع الحاد و توحید اینست آنها میگوید ما زنده شدیم. قرآن میگوید شما را زنده کرد و همچنین در سرازیری از این طرف قرآن میگوید اماته آنها میگویند: «نموت و نحیا» لحن یک ملحد اینست که «إِنْ هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحْیَا» قرآن میفرماید: «أَحْیَاکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» آنها ارتباط انسان را از خدا قطع میکنند قرآن میگوید انسان به خدا مرتبط است احیا و اماته است آنها میگویند حیات و ممات است آنها فقط مادی مینگرند میگویند مرده بود و زنده شد. الهی، الهی میاندیشد میگوید احیا است و اماته.
بنابراین آن آیه سورة طور به اصطلاح یک مقدار روی مسألة فنّی شدن نزدیکتر است. امّا آیة محل بحث باید با مقداری عنایت حل بشود. بنابراین تمام نزاع آنست که موت قبلی مورد اتّفاق است آن هم ثمری ندارد. الآن محور نزاع آنست کم ملحد میگوید بعد از موت حیات است موحّد میگوید بعد از موت احیا است. «کَیْفَ تَکْفُرُونَ بِاللّهِ وَکُنْتُمْ أَمْواتاً فَأَحْیَاکُمْ» بعد «ثُمَّ یُمِیتُکُمْ» هم مسألة احیا مطرح است هم اماته. امّا در مقام ثانی علی حده بحث میشود که آیا بعد از موت حیاتی هست یا نه علی حده بحث میشود. فعلاً بحث در اینست که ملحد تمام اصرارش بر اینست که انسان جز موت و حیات چیز دیگر ندارد قرآن نظرش اینست که انسان با احیا و اماته زنده است و میمیرد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است