- 1292
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش سیزدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش سیزدهم
- تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
- معجزه، برهان قطعی عقلی
- معجزه علمی و قولی برای خواص و معجزه فعلی برای عوام
- مبارزه دین با عوام فریبی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
٭ شبهه: عدم تأثیر معجزه در صحت رسالت پیغمبر
بحث در تلازم بین معجزه و صحّت رسالت پیغمبر بود. اشکالی که در این مسئله طرح کردند این بود که نه به معجزه نیازی هست و نه از معجزه کاری ساخته است؛ زیرا اگر حرف پیغمبر مطابق با براهین عقلیّه بود همان تطابقش با عقل در قبولش کافی است و اگر مخالف با براهین عقلیّه بود که مردود است و معجزه مخالف عقل را موافق عقل نمیکند؛ بنابر این اعجاز تأثیری ندارد.
٭ جواب شبهه: معجزه، دلیل دعوای پیغمبر
جوابش این بود که، انبیاء دو سخن دارند: یک دعوت دارند و یک دعوا. دعوت اینها به توحید و معاد و معارف کلّی است دعوای اینها راجع به اصل رسالت است، میگویند: ما پیامآور خداییم. دعوت اینها باید مطابق با براهین عقلی باشد، این درست است که انبیاء برخلاف عقل سخن نمیگویند. ممکن است بعضی از سخنان انبیاء را عقل نفهمد ولی هرگز برخلاف عقل سخن نمیگویند. مطلب دیگر دعوای انبیاست، انبیاء مدّعی وحی و رسالتاند، میگویند ما پیامآور حقّیم دعوت را با براهین عقلی اثبات میکنند؛ یعنی انبیاء وقتی انسانها را به توحید دعوت میکنند، در کنار این دعوت برهان اقامه میکنند، با دلیل مردم را به مبدأ و معاد دعوت میکنند؛ چه اینکه قرآن مملوّ از اقامهٴ براهین بر مبدأ و معاد است، امّا انسان تنها به اعتقاد که زنده نیست انسان یک اعتقاد دارد و یک عمل. اعتقادش را با برهان دریافت میکند، عملش را چه کند؟ به دستور چه کسی عمل کند؟ هزارها راه فرعی برای رسیدن به مقصد هست کدام راه را انسان طی کند؟ انسان باید در بین این راهها، راهی که معصوم و مصون از خطر است آن راه را طی کند خود که تشخیص نمیدهد، قهراً باید تابع کسی باشد که معصوم از خطاست و آن پیغمبر است و باید با یک برهانی نبوّت آن پیغمبر ثابت بشود تا انسان دستورالعمل را از او دریافت کند معجزه هم برهان عقلی است برای اثبات دعوای نبوّت و هم تأیید آن مسائل عقلی است دربارهٴ دعوت.
فتحصّل [در نتیجه] که اعجاز دلیل دعواست نه دلیل دعوت پیغمبران دعوتی دارند به مبدأ و معاد و ادّعایی دارند میگویند: ما پیامآوریم. این ادّعا بیّنه میخواهد. این ادّعاد را که با سوگند نمیشود اثبات کرد [بلکه] این را با بیّنه میتوان اثبات کرد. دلیلی که این ادّعا را اثبات کند معجزه نام دارد (این یک مطلب).
پرسش ...
پاسخ: چون خود آنها هم فرمودند که شما در اصول دین به تقلید اکتفا نکنید؛ البتّه اگر چنانچه دعوای آنها ثابت بشود، آن دعوتهای متفرّع بعد از دعوا ثابت میشود، امّا آن دعوتهایی که زیربنای این دعواست اثبات نمیشود؛ یعنی اگر این جهان خدایی نداشت مرسلی نداشت رسالت و رسولی هم در کار نخواهد بود. انبیاء اگر چنانچه بخواهند سخنی بگویند که دیگران بپذیرند آن سخن مال بعد از قبول مبدأ است؛ البتّه دربارهٴ اوصاف مبدأ سخنان آنها میتواند دلیل باشد، امّا در اصل زیربنا آنکه میگوید: مادّه ازلی است و با تطوّراتش جهان پیدا شد، با آنکه نمیشود از راه معجزه سخن بگویند او در خدا شک دارد، چه رسد به پیامآور خدا.
٭ معجزه، برهان قطعی عقلی
بنابراین مطلبی که دربارهٴ معجزه احیاناً گفته میشود این است که، میگویند «معجزه یک دلیل عوام پسند است، دلیل عامیانه است، نه برهان عقلی». این حرف ناصواب است [بلکه] معجزه یک برهان قطعی عقلی است؛ مانند براهین ریاضی، منتها عوام به معجزه گرایش بیشتری دارند.
٭ توجه عوام به معجزه
فرق است بین اینکه معجزه دلیلی است عامیانه یا نه، گرایش عوام به معجزه بیش از براهین عقلی است. تودهٴ مردم به معجزه گرایش بیشتری دارند، تا با براهین علمی، اما معجزه «فی نفسها برهان قطعیٌ عقلی» و هرگز ساحت وحی عوام فریبی نمیکند، حرف عامیانه در محدوده وحی راه ندارد [بلکه] حرف اینها محکم و متقن است، کار اینها هم محکم و متفن است کاری که پایه عقلی و علمی نداشته باشد از ساحت انبیاء دور است، منتها کارهای اینها چند قسم است: بعضی از کارهای اینها را خواص بهتر میپذیرند، بعضی از کارهای اینها را عوام بهتر میپذیرند، ولی کار سراسر «حقٌّ لاریب فیه». ممکن نیست یک پیغمبر به خودش اجازه بدهد کاری عوامانه کند. همهٴ کارهای اینها حکیمانه است منتها بعضی از کارها بهتر مورد پسند تودهٴ مردم است، بعضی از کارها بهتر مورد پذیرش خواصّ مردم است.
٭ سخن محقق طوسی در گرایش تودهٴ مردم به معجزه
بیان ذلک همان است که مرحوم خواجه طوسی در شرح اشارات اشاره کرده است. محقّق طوسی (رضوان اللّه علیه) میفرماید: خواص به سراغ معجزات علمی میروند [و] و عوام به سراغ معجزات فعلی و عملی میروند. خواص وقتی قرآن را باز میکنند، یک سوره را میبینند، متحیّراً میپذیرند که این کلام الٰهی است و «لاریب فیه»، امّا تودهٴ مردم به فکر ایناند که کجا فلان مریض به فلان امام متوسّل شد و شفا پیدا کرد؟ آن شفا پیدا کردن معجزه است [و] «حقّ لاریب فیه»، امّا یک محقّق که به دنبال این نمیرود، محقّق به دنبال یک امر بالاتر از این میرود. محقّق وقتی قرآن را دید، دیگر به سراغ اینکه فلان مریض را فلان امام شفا داد نیازی نیست به سراغ این حرکت کند. تعبیر مرحوم خواجه نصیر این است که خواص «للمعجزات القولی اطوع منهم المعجزات الفعلی»؛ یعنی اطاعتشان و پذیرششان بیشتر است ولی عوام «للمعجزات الفعلی اطوع منهم للمعجزات القولی» گرایش تودهٴ مردم به این معجزات فعلی، خیلی بیش از گرایش اینهاست به خود قرآن کریم؛ چون ادراک معارف قرآن میسور آنها نیست و کسانی که وحی را میپذیرند، یا بدون معجزه میپذیرند یا با معجزه، آنها که با معجزه میپذیرند یا جزء خواصاند که به معجزات علمی علاقهمندتر هستند یا جزء تودهٴ مردماند که به معجزات فعلی علاقهمندتر هستند.
٭ انواع ایمان آورندهگان به پیامبران
قهراً مؤمنین به یک پیغمبر سه دسته اند: یک عدّه بدون اعجاز تسلیم میشوند، یک عدّه جزء خواصاند با معجزات علمی و قولی تسلیم میشوند، عدّهای هم -که اکثری مؤمنین و مسلمین را تشکیل میدهند- با معجزات فعلی و عملی تسلیم میشوند.
٭ سرعدم نیاز اوحدی از اهل ایمان به معجزه
امّا آن قسم اوّل که اوحدّی از اهل ایماناند اینها نیازی به معجزه ندارند؛ مثل اینکه امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) همین که دعوت رسول خدا (صلّی الله علیه و آلهِ وسلّم) را شنید، ایمان آورد، دیگر از حضرت معجزه مطالبه نکرد. شاید بعضی از اصحاب هم اینچنین بودند که اینها نیازی به معجزه نداشتند تا خدای سبحان به وسیله پیغمبر، مردهای را زنده کند و اینها ایمان بیاورند. سرّش این است که اگر روح مطهّر و مصفّا شد این حق و واقع را مییابد، نه با اندیشه بفهمد. اگر حق و واقع را یافت دیگر در او تردیدی ندارد؛ نظیر آنچه را که زیدبنحارثه به رسول اللّه (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) عرض کرد حضرت که به زید فرمود: «کیف أصبحت؟» عرض کرد: «أصبحت موقناً» . حضرت فرمود: حیقیقت ایمانت چیست؟ عرض کرد: طوری من صبح کردم که گویی جهنّم و اهلش را میبینم. این راه باز است، نه اینکه این راه بسته باشد «الیوم» هم این راه باز است. اینکه خدای سبحان وعده داد، فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الیَقِینِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ این راه مشاهده را باز کرده است فرمود: اگر خودبین نباشی، الآن جهنّم را میبینی و اهلش را میبینی که چه کسی دارد میسوزد؛ یعنی گوشهای از معراج نصیب شما میشود. رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) به آن اوج عروج کرده است، وارد بهشت شد و جهنم را هم از دید گذراند آنها که اهل بهشت بودند و آنها که اهل جهنّم بودند سرگذشتشان را مشاهده کرد. شاگردان خاصّ آن حضرت که به این پایگاه نرسیدند، نمونهای از این عروج نصیب آنها میشود که نصیب زیدبنحارثه شده است که عرض کرد من جهنّم و اهلش را میبینم. این طور نیست که این راه بسته باشد. قرآن به ما تشویق کرد، این راه را به ما نشان داد فرمود: این راه باز است فرمود: اگر مواظب شکمتان، دهنتان، چشمتان، گوشتان باشید این راه باز است. اینچنین نیست این راه بسته باشد مخصوص صدر اسلام باشد. یک قدری مواظب خودتان باشید گاهی خوابهای خوب میبینید، گاهی هم در بیداری چیزهایی را میبینید و این هم مخصوص زیدبنحارثه نبود. فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِیمَ﴾ میبینید که چه کسی الآن دارد آتش میخورد، اینها را هم مشاهده میکنید. اگر انسان این راه را طی کرد نبوّت را هم اینچنین مشاهده میکند، دیگر نیازی نیست که حالا حضرت یک درخت پژمردهای را سرسبز کند تا او ایمان بیاورد. امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) این راه را طی کرد که دیگر نیازی به معجزه نداشت.
٭ عدم نیاز حضرت علی (علیهالسلام) به معجزه در ایمان به پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم)
در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه -ملاحظه میفرمایید که تقریباً طولانیترین خطبهٴ نهج[البلاغه] است- آنجا امیرالمؤمنین [سلام الله علیه] به رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) عرض میکند که «لقد سمعت رنّة ...» ؛ من این أنین ، آه و نالهای که شنیدم چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و این نالهٴ یأسآمیز اوست، او فهمید دیگر در این سرزمین بتپرستی رونقی ندارد . [و] ناامید شد که کسی در این سرزمین بتپرستی کند؛ البتّه راه معصیت باز است، ولی راه بتپرستی بسته است آن گاه فرمود: «یا علیّ انّک تسمع ما اسمع و تری ما اریٰ الاّ انّک لست بنبیّ ولکنّک لوزیر و انّک لعلیٰ خیر» فرمود: یا علی؛ آنچه را که من میبینم تو میبینی، آنچه را که من میشنوم تو میشنوی منتها تو پیغمبر نیستی، تو وزیری. (این در خطبه قاصعه [نهجالبلاغه] است). اگر کسی این راه را طی کرد آن نبوّت را مشاهده میکند با جان دل، و چون مشاهده کرد با جان دل با آن علم شهودی و حضوری دیگر نیازی به معجزه ندارد. این مال اوحدی از اهل ایمان است.
٭ سرکافیبودن معجزات علمی و قولی برای علما و محققان
از اینها که بگذریم، خواصّ از مؤمنین به معجزات قولی بیشتر از معجزات فعلی سرمیسپارند الآن وقتی خبر دادند که فلان جا، فلان مریض شفا پیدا کرد، میبینید در علماء خیلی اثر نمیکند؛ برای اینکه بهتر از آن را یافتهاند و در علما و محقّقین کمتر اثر میکند؛ برای اینکه علماء و محقّقین فهمیدند که از اهل بیت (علیهم السّلام) کارهایی صدها برابر از آن ممکن است؛ مثل اینکه شما بگویید: فلان جا یک مقدار آبی هست که بتواند درختها را سرسبز کند، ایشان میگوید: من در کنارش یک دریا سراغ دارم، آن وقت شما خبر میدهید یک چشمهای آنجا جوشیده است اگر کسی به خود قرآن و به معجزات علمی مأنوس بود او میداند که اینها مخازن غیباند [و] کلیددار غیباند، آن وقت هزارها کار قویتر از درمان یک مریض از اینها برمیآید، چه رسد به شفای مریض. این است که آنها گرایششان به معجزات علمی و قولی، بیشتر از گرایش آنهاست به معجزات فعلی اگر کسی برای او ثابت شد آنچه که در جهان آفرینش میگذرد، از مخزن غیب تنزّل میکند و معصومین (علیهم السّلام) کلیددار مخزن غیباند، او همیشه خود را در کنار معجزات اهلبیت میبیند، به اینجا رسیده است، میگوید: عالم سراسر کرامت است، منتها کرامتها چند جور است یک کرامتهای مستمر؛ یک کرامتهای احیانی و همهٴ اینها به برکات آن مفاتیح غیب است. اگر انسان به این پایگاه رسید دیگر برای او خیلی جاذبه ندارد که فلان مریض را فلان امامزاده شفا داد؛ برای اینکه او هر روز هزارها فیض را از آنها دریافت میکند.
٭ علت گرایش بیشتر مردم به معجزات فعلی
امّا گروه سوّم گروهیاند که به این پایگاه علمی راه نیافتهاند. آنها به معجزات فعلی گرایش بیشتری دارند تا معجزات علمی؛ یعنی تحقیقات قرآنی برای آنها گوارا نیست؛ چون انسان از چیزی لذّت میبرد که او را درک کند. اگر شعاع درک کسی به معانی قرآن نرسید، او به دنبال معجزات فعلی است، از معجزات فعلی بهتر لذّت میبرد تا معجزات قولی. معجزهٴ فعلی هم مثل معجزهٴ قولی، متقن و قول ثقیل و قوی است نه اینکه معجزهای باشد عامیانه [بلکه] معجزهای است که عوام بهتر میپذیرند، نه معجزه عامیانه. کار عامیانه آن کاری است که به برهان قطعی و تکیهگاه حقیقی وابسته نیست و این کار از ساحت وحی دور است، امّا کاری که یک سطح نازلتری باشد ولی حق، آن را ممکن است عوام بهتر بپذیرند.
فتحصّل [در نتیجه] که معجزه حقّ است که عوام معجزات فعلی را بهتر از معجزات قولی میپذیرند. نه اینکه معجزه یک دلیل عامیانه باشد و خلاصهاش هم در بحث قبل به عرض رسید که معجزه؛ یعنی ارتباط یک انسان به ماورای طبیعت و از آنجا خبرآوردن یا از آنجا اثرآوردن. اگر کسی به ماورای طبیعت ارتباط داشت، یک سخنی گفت شکستناپذیر یا کاری کرد شکستناپذیر، عقل و برهان قطعی میگوید: این انسان، انسانی است به ماورای طبیعت مرتبط است، زیرا اگر از امور طبیعی استمداد میکرد قابل شکست بود، حال یا در گذشته تاریخ یا در آیندهٴ تاریخ ادّعای جهانی نمیکرد و معنای معجزه هم این نیست که آورندهٴ معجزه از علل خفیّه استمداد کند تا انسان بگوید: روزی در اثر پیشرفت علوم آن علل خفیّه میشود جزء علل جلیّه، آن وقت دیگران هم بکنند آنچه را انبیا میکردند، این طور نیست. علل خفیّه، نه یعنی یک موجودات طبیعی که فعلاً در دسترس علم نیست و بعداً در دسترس علم قرار میگیرد [بلکه] علل خفیّه؛ یعنی علل غیبیّه و غیب هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که یک غیب نفسی است؛ یک غیب قیاسی، این به غیب نفسی برمیگردد نه غیب قیاسی. الآن ممکن است یک انسان نابغهای با ابتکارش یک صنعتی بکند که ریشهاش جزء علل خفیّه است؛ یعنی ممکن است کسی یک کاری بکند با سرنشین، یک سفینهای به دورترین اختر ثابت یا سیّار بفرستد با همهٴ امکاناتی که ممکن است در زمین انجام بگیرد این علل خفیّه طبیعی دارد ممکن است درآینده نزدیک یا دور آن علل خفیّه در دسترس علم قرار بگیرد [و] بشود جزء علل جلیّه دیگران هم مثل این یا بهتر از این بیاورند. معجزه اینچنین نیست که آورندهاش از علل طبیعی منتها خفیّه استفاده کند، او از علل خفیّ؛ یعنی از علل غیبی که احدی به او دسترسی ندارد، مگر خود انبیاء.
٭ نتیجــه:
بنابراین اینچنین نیست که قابل شکست باشد یا اتیان مثل میسور باشد اگر گفته شد معجزه علل خفیّه دارد؛ یعنی عللی که مخفیاند نفساً، نه مخفیاند قیاساً غیب نفسی است نه غیب قیاسی؛ یعنی به ماورای طبیعت وابسته است اگر انسانی به ماورای طبیعت مرتبط نباشد، نمیتواند معجزه بیاورد (این تلازم سلبی) و اگر کسی معجزه آورد حتماً به ماورای طبیعت مرتبط است (این بعد اثباتی) و کسی که به ماورای طبیعت مرتبط است، پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) است. پس معجزه یک برهان عقلی است؛ گرچه عوام بهتر او را از خواص میپذیرند؛ نه معجزه یک کار عامیانه است یک دلیل عامیانه است اصولاً عوام زدیانی یا عوامپرستی یا عوامزدگی اینها در اثر نقص است و انسانهای کامل منزّه از ایناند.
٭ شیوههای دعوت انبیا
خدای سبحان راه دعوت انبیا را مشخّص کرد که با چند راه میتوانند مردم را دعوت کنند و سیرهٴ مبارکه انبیا هم عملاً مسئله عوام فریبی و عوامانه سخنگفتن را محکوم کردند. امّا اوّلی در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیه 125 راه دعوت انبیاء را مشخّص کرد. به رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ بیش از این سه راه نمیتوانی دعوت کنی، این هم به نحو مانعةالخلوّ است، نه مانعة الجمع یا با حکمت و برهان قطعی یا از راه موعظه و پند و اندرز یا اگر خواستی جدال بکنی، جدال بعد از برهان و بعد از موعظه است؛ لذا او را در مرحلهٴ آخر ذکر فرمود، آن هم با تغییر سیاق، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال». بعد فرمود: ﴿ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ آنها اگر خواستند جدال کنند تو جدال بکن، امّا ﴿بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ جدال «بالّتی هی احسن» آن است که نه حقّی ابطال بشود و نه باطلی احقاق بشود. اگر یک جدالی در اثر احقاق باطل و یا ابطال حق صورت گرفت، آن جدال محرّم است عموماً و در حج خصوصاً که ﴿لاَ جِدَالَ فِی الحَجِّ﴾ که با آن لا واللّه گفتن، بلی والله گفتن در حج همراه است آنها بیش از این سه راه ندارند یا برهان قطعی است یا موعظه حسنه است و یا جدال احسن.
٭ عدم راهیابی فعل عوامانه در حرم وحی الهی
کار عامیانه در حرم وحی نیست به کاری بکنند که خود این کار عوامانه باشد نشانهاش آن است که وقتی ابراهیم «پسر پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم)» رحلت کرد، اتّفاقاً آن روز شمس منکسف شد، عدّهای از عوام اهل اسلام گفتند: این معجزه پیغمبر است، برای اینکه مرگ پسر او در آسمان اثر گذاشت و شمس منکسف شد. حضرت فرمود: «الصّلاة جامعةً» اینها را در مسجد جمع کرد و سخنرانی کرد فرمود: «انّ الشمس والقمر آیتان من آیات اللّه لاتنکسفان لموت احدٍ» ؛ فرمود آفتاب و ماه دو نشانه از نشانههای خدای سبحاناند.
٭ نحوه به وجود آمدن کسوف
طبق جریان طبیعی وقتی که سایه قمر بیفتد در جلوی ما در حقیقت زمین را ظل میگیرد، نه آفتاب را ظل بگیرد اینکه میگوئیم: آفتاب را ظل گرفت، در حقیقت ماه در ظلّ قرار گرفتیم نه آفتاب؛ یعنی سیر ماه طوری است که بین ما و آفتاب قرار میگیرد، آفتاب بالا، ماه وسط و زمین پایین، اگر سیر به این صورت درآمده است، نور آفتاب میخورد به سطح قمر، قمر هم مثل زمین یک جرم کروی تیره است، سایهاش میافتد در زمین زمین تاریک میشود در حقیقت زمین را ظل گرفت و ما از نور خورشید محروم شدیم میگوئیم: آفتاب را ظلّ، گرفت. ظل مال زمین است نه مال آفتاب آفتاب را هرگز ظل نمیگیرد.
علیٰای حال فرمود: «انّ الشمس و القمر آیتان من آیات اللّه لا تنکسفان لموت أحد» اینچنین نیست که مرگ پسر من در آفتاب اثر گذاشته باشد و آن منکسف شده باشد، اینچنین نیست.
٭ مبارزه دین با عوام فریبی
همانطوری که میفرماید: «طلب العلم فریضة» با عوام و عوامبودن و عوامانه زندگیکردن هم مبارزه میکند،. با فکر عوام فریبی هم مبارزه میکند و اگر -معاذ اللّه- او دنبال یک فرصت مناسبی بود که از آنان بهره بگیرد و دین را از این راه ترویج کند، نه اهل فرصت باطل بود و نه دین نیازی دارد که انسان از جهل مردم استفاده کند و کارهای باطل را به عنوان وسیلهٴ حق ذکر کند و بگوید هدف وسیله را توجیه میکند اینچنین نیست حق با حق پیش میرود و هرگز حق با باطل پیش نمیرود ممکن نیست باطل یک راهی باشد که انسان را به حق برساند بین هر راه و هدفش یک ارتباط است اگر راه باطل بود، پایانش سقوط است، پایانش ثبات نخواهد بود ممکن نیست کسی از راه گناه بتواند به مقصد برسد این شدنی نیست؛ وگرنه نظام، نظام علّی و معلولی نبود راه حق را باید طی کرد و به حق رسید حضرت از این فرصت بهرهٴ سوء نبرد، نفرمود فعلاً اسلام ضعیف است، ما بالاخره از این کار به عنوان یک معجزه استفاده میکنیم بعداً که اسلام تقویت پیدا کرد مسئله را حل میکنیم، اینچنین نیست.
٭ عالمانه و حکیمانه بودن فعل پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم)
اینکه خدای سبحان لبان مطهّر پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) را هم معصوم و مصون کرد، فرمود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ سرّش این است اینچنین نیست که او حرفی بزند عامیانه؛ البتّه بعضی از کارهای او را عوام بهتر میفهمند تا خواص، نه اینکه بعضی از کارهای او عوامانه باشد، بعضی از کارهای او عالمانه، کارهای او همه و همه عالمانه و حکیمانه است منتها فهمندهها فرق میکنند.
٭ تنزل فیض الهی به اندازهٴ ظرفیت انسان
نظیر آنچه را که خدای سبحان در سورهٴ «رعد» به عنوان فیض عام ذکر فرمود که: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ ، فرمود: فیض ما مثل باران تنزّل میکند، هر کسی به اندازهٴ ظرفیت از آن فیض استمداد میکند. اینچنین نیست که از بالا کف ببارد. فرمود: ما کف نمیباریم ما باران میباریم، کف اینجاها پیدا میشود اینچنین نیست که خدای سبحان کف بدهد، نه او باران میدهد باران وقتی که در عالم طبیعت کنار هم جمع شد یک کفی هم روی او پیدا میشود. ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ نه زبداً نه «ماءً و زبداً» او نه کف میفرستد و نه آب را با کف میفرستد بلکه او آب زلال میفرستد. وقتی سیل شد در نشئه طبیعت؛ ﴿ فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ اینچنین نیست که از طرف خدای سبحان زَبَد و کفی بیاد، آب میآید، منتها هر کس به اندازهٴ ظرفیّت خود از آب استفاده میکند.
بنابراین تلازم بین معجزه و صحّت دعوای انبیاء امری یقینی و برهانی است؛ چه معجزه قولی باشد چه معجزه فعلی باشد.
٭ بیان مشبهههای منکرانوحی و رسالت در قرآن
قرآن کریم در عین حال که این معارف را نقل میکند، شبهات منکرین وحی و رسالت را هم نقل میکند میفرماید: حرف منکرین وحی ما، حرف عوامانه است، حرفمان حکیمانه است اینها یا افراطیاند یا تفریطی، یا میگویند: بشر نمیتواند پیغمبر باشد، بلکه باید یک فرشتهای پیغمبر باشد. (این حرف افراطیها) حرف تفریطیها این است که یک انسان متوسّط یا مستضعف یا محروم نمیتواند پیغمبر باشد، یک سرمایهدار باید پیغمبر باشد. اینکه جاهل «اما مفرط او مفرّط» حرفشان را قرآن نقل میکند یک عدّه در اثر افراط میگویند: وحی باید بر فرشته نازل بشود، فرشته باید بیاید با ما سخن بگوید نه یک انسان، انسان نمیتواند پیغمبر باشد عدّهای هم در اثر تفریط میگویند یک سرمایهدار باید پیغمبر باشد، یک انسان عادی که نمیتواند پیغمبر باشد. این حرف را قرآن میگوید «عوامانه». به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ببین چه کسی عامیانه حرف میزند: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ﴾ ببین حرفشان چیست؟ اینها یک قسمت در سورهٴ «انعام» آمده است یک قسمت هم در سوره «زخرف» و سایر سور در سورهٴ «انعام» آیه هشت و نه این است که ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ﴾ میگویند: اگر او پیغمبر است، یک فرشتهای باید همراهش باشد و ما او را ببینیم و آن فرشته او را تأیید کند تا ما با تأیید فرشته بفهمیم او پیغمبراست؛ والاّ خودش بگوید من پیغمبرم و فرشتهای نیاید و ما فرشته را از نزدیک نبینیم این دعوای او مقبول نیست: حرف افراطیهای آنها این است که بشر نمیتواند پیغمبر باشد.
٭ جواب خدای سبحان از شبهههای منکران وحی و رسالت
آن گاه میفرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ اگر هم بالاخره ما پیغمبر را از جنس فرشته قرار بدهیم، جزء آن است که آن فرشته باید بیاید در زمین با اینها سخن بگوید؛ آنها را ببیند آنها فرشته را ببینند، مصاحبه بکنند، احتجاج بکنند، استدلال بکنند، حرفهای آنها را گوش بدهند خُب، چنین موجودی بشر خواهد بود ما اگر هم فرشته را پیغمبر بکنیم باید فرشته را به صورت یک انسان دربیاوریم که آنها ببینند و احتجاج بکنند و حرفهای آنها را بشنوند و ادلّه فرشته را بشنوند و مانند آن فرشته با حفظ فرشتهبودن که دیده نمیشود، ناچاریم که او را به صورت انسان دربیاوریم. خُب، اگر به صورت انسان در آوردیم، تازه اوّل اشتباه اینهاست همان حرفی که دربارهٴ تو میگویند، درباره آن فرشته میگویند.
٭ فرشته خویش پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم) در بیان سید نورالدین
مرحوم حاج سیّد نورالدّین (رضوان اللّه علیه) در این کتاب شریف تفسیر القرآن و العقل در همان جلد اوّل ذیل این آیه است که میگوید: اینها باطن پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) را نشناختند، اگر باطن پیغمبر را میشناختند، نمیگفتند پیغمبر باید فرشته باشد، او فرشته است؛ چون باطن او فرشته است. ظاهرش البتّه بشر است: ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُم﴾ ؛ مال ظاهرش است باطنش فرشته است که حرف بلند و لطیفی این بزرگ مفسّر دارد (مراجعه بفرمایید).
٭ بازگشت به بحث (جواب خدای سبحان از شبهههای منکران وحی و رسالت)
علیایحال اگر خدای سبحان یک فرشتهای را بخواهد رسول قرار بدهد، باید به لباس انسان در بیاورد؛ و الاّ فرشته که آمده است انسان که او را نمیبیند، حرف او را هم که نمیشنود، چگونه او پیغمبر باشد؟ یک کسی که انسان نه حرفش را میفهمد و نه او را میبیند اینکه پیغمبر نیست؛ لابد او را باید به صورت انسان دربیاورد که دیگران او را ببینند و حرف او را بشنوند تازه اوّل شبهه و اشکال است ﴿لَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ ؛ این سخن را که در سوره «انعام» فرمودند، مشابهش در سوره «فرقان» هم آمده است.
در سورهٴ «فرقان» آیه هفت این است که ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً﴾ یک فرشتهای هم لااقل با او بیاید که دوتایی انذار کنند که ما ببینیم خُب، جوابش این است که اگر فرشته با پیغمبر بیاید، باید به صورت یک انسان دربیاید، آن وقت آن انسان با پیغمبر شما را هدایت کنند؛ مثل موسیٰ و هارون میشود که دو انساناند، دارند هدایت میکنند. اگر فرشته با حفظ آن صورت فرشته بودن پیغمبر بشود نه شما او را میبینید، نه حرف او را میشنوید و اگر بخواهد به صورتی دربیاید که شما حرفش را بشنوید و او را ببینید، میشود انسان [و] تازه میشود اوّل حرف و اگر اصرار دارید فرشته با همان وضعی که هست ما او را ببینیم صبر کنید یک روزی میرسد که فرشته را میبینید و آن روز احتضار و مرگ است فرمود اگر دلتان میخواهد که فرشته به صورت بشر در بیاید [و] او را ببینید، میبینید امّا آن روز روز سختی است بر شما و اگر دلتان میخواهد با همین وضع عادی ببینید خُب، ناچار او باید به صورت انسان دربیاید که شما او را ببینید. وقتی هم که به صورت انسان درآید تازه میشود اوّل شبهه و اشکال شما.
٭ بهانهجویی منکران نبوذت
در همین سورهٴ «فرقان» آیه 21 این است که: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا المَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا﴾؛ اگر وحی حق است و رسالت حق است خُب، فرشته نازل بشود [و] ما او را ببینیم. یا خدا را ببینیم دو پیشنهاد دادند: ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا المَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا﴾؛
٭ جواب خدای سبحان از دو پیشنهاد منکران نبوّت
جوابش این است که ﴿ لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً﴾ سرکشی سختی کردند؛ خدا که اصلاً دیدنی نیست، امّا فرشته را میبینند روزی که به آنها سخت میگذرد: ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ المَلاَئِکَةَ﴾ آن روز احتضار و مرگ است، میبینند. ﴿ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ که فریاد آنها بلند است ﴿حِجْراً مَحْجُوراً﴾ یعنی «منعاً ممنوعاً» به سراغ ما نیا. آن روز برای مجرمین بشارتی نیست.
٭ افراط یا تفریط کردن منکران نبوّت
بنابراین اگر انسان بخواهد با همین چشم ببیند، ناچار فرشته باید به صورت انسان دربیاید. اگر انسان بخواهد فرشته را با همان وضعی که دارد ببیند، خود باید منتقل به عالم دیگر بشود انسان مادامی که در نشئه طبیعت است با چشم طبیعی و مادّی نمیتواند فرشتهها را ببیند اگر فرشته دیده بشود باید به لباس انسانیّت و بشریّت دربیاید سخن افراطیهای اینهاست که «الجاهل امّا مفرط او مفرّط» امّا تفریطیهای اینها میگویند: یک انسان سرمایهدار میتواند پیغمبر بشود خیال کردند نبوّت هم شأنی از شئون دنیایی است و شئون دنیایی را سرمایهدارها به عهده دارند؛ لذا گفتند که اگر نبوّت حق باشد، یک سرمایهداری در مکه و طائف و مانند آن باید به مقام رسالت برسد. این در سورهٴ «زخرف» آیه 32 آمده است: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا القُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ القَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾؛ چرا این قرآن بر یک سرمایهدار مکه و طائف مثلاً نازل نشده است؟ یا در طائف فلان شخص و در مکه فلان سرمایهدار پیغمبر بشود. خیال کردند نبوّت یک شأنی از شئون طبیعی دنیاست.
٭ نمونهای از تفریط منکران نبوّت
مرحوم فیض (رضوان اللّه علیه) در محجّه نقل کرده است که روزی رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) روی بستر زبری مثل حصیر خوابیده بودند، وقتی هم که از خواب بیدار شدند تار و پود خشن حصیر در چهرهٴ مبارک پیدا بود وقتی انسان صورت را روی حصیر بگذارد بالاخره نقش آن تار و پود حصیر در صورت پیدا میشود ابن مسعود یا دیگری به حضرت عرض کرد: اگر اجازه بدهید ما یک فرش نرم تهیّه کنیم فرمود: «أ زعمت أنّها ملک إن هی الاّ النبوّة» تو خیال کردی من ملک و سلطنت آوردم که روی فرش نرم بخوابم [بلکه] نبوّت آوردم آنها فکر میکردند که نبوّت شأنی از شئون عالم طبیعت است و امور طبیعی را هم که سرمایهدارها باید به عهده بگیرند؛ لذا گفتند: اگر نبوّت حق است فلان سرمایهدار مکی یا طائفی باید پیغمبر باشد این سخن در بسیاری از آیات هست.
٭ اندیشه و تفکر فرعون در مسئلهٴ نبوّت
اینکه احیاناً گفته میشود که چرا او از کسبهای یدی استفاده میکند؟ چرا مثلاً گنجی برای او نازل نمیشود یا باغ و حیاتی ندارد و امثال ذلک، اینها همه نشان میدهد که اینچنین میاندیشیدند، همانطور که فرعون هم از این فکر سوء استفاده میکرد؛ مثلاً در همین سورهٴ «زخرف» آیه 51 به بعد عوام فریبیهای فرعون را خدای سبحان نقل میکند این عوام فریبیها و حرفهای عوامانه را که جمع بندی میکند، آن گاه به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ببین چه عوامانه حرف میزنند، میگویند: یا ملک باشد یا سرمایهدار. سوره «زخرف» آیه 51 به بعد این است که ﴿وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾؛ این را به صورت یک قیاس اقترانی -گاهی شکل اوّل، گاهی شکل دوّم- قابل تقریر هست فرعون میگوید: پیغمبر باید سرمایهدار باشد من سرمایهدارم؛ پس من پیغمبرم یا به صورت شکل ثانی: پیغمبر باید سرمایهدار باشد، این سرمایهدار نیست؛ پس این پیغمبر نیست این دو حرف را فرعون گفته است. ﴿ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ زعیم باید سرمایهدار باشد، من سرمایهدارم؛ پس من زعیمم ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ ٭ فَلَوْلاَ القِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ المَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ﴾ ؛ یا فرشتگان گروه گروه بیایند ما ببینیم، او را تأیید کنند یا یک سرمایهٴ سنگینی داشته باشد، ما در اثر سرمایهٴ او خضوع کنیم: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ ؛ یعنی قوم خود را خفیف و تهیمغز کرد قوم تهیمغز از فرعون اطاعت کردند استخفاف کردن؛ یعنی اینها را خفیف بارآوردن با این حرفهای عوامانه، قوم خود را خفیف کرد، از قوم خفیف و تهیمغز اطاعت کشید. ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ ؛
٭ جواب خدای سبحان به اندیشه و تفکر فرعونی
آن گاه وقتی این جریانها را نقل میکند یک اصل کلّی را در همین سوره «زخرف» آیه 32 میفرماید: ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾؛ مگر نبوّت به دست اینهاست که به دلخواه اینها به فلان سرمایهدار داده بشود، مگر رحمت خاص دادن که نبوّت جزء رحمت خاص است اینها باید تقسیم بکنند یا ما باید تقسیم بکنیم: ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾ در سورة فرقان آیه نه وقتی که این جریانها را تبیین میکند که قبلش این است: ﴿أَوْ یُلْقَی إِلَیْهِ کَنزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾ ؛ آن گاه بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آلهِ وسلّم) فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً﴾ ؛ فرمود: نگاه کن اینها چه عوامانه حرف میزنند. امثال؛ یعنی اوصاف نبوّت را چه توصیف میکنند، میگویند از یک طرف یک عدّه میگویند: باید فرشته بیاید از یک طرف عدّهای میگویند فلان سرمایهدار باید پیغمبر باشد ببین چه عوامانه حرف میزنند این حرف وقتی مبره نباشد، خدای سبحان به رسولش میفرماید: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ﴾.
٭ «قول ثقیل» بودن قرآن
پس معجزه خود قول ثقیل است؛ قولی که مبرهن است، قولی ثقیل است و اینکه خدا فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ ؛ حرف عوامانه را نمیگوید، قول ثقیل کار عوامانه را نمیگوید، قول ثقیل آن کار محکم را خدا ثقیل میداند.
٭ منظور از «قول ثقیل» بودن قرآن
منظور از این قول تنها حرف نیست، یعنی آن روش. اینکه احیاناً به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میگفتد: حرفت را عوض کن: ﴿أئْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾ ؛ حرفت را عوض کن، نه یعنی فقط گفتارت را عوض کن؛ یعنی رفتارت را هم عوض کن. اگر میگویی: منطق فلان شخص این است، نه یعنی حرفش این است، منظور این است که سیره او این است؛ یعنی اینچنین عمل میکند. اگر خدای سبحان به رسولش فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾؛ نه یعنی فقط حرفهای تو محکم است نه، روش تو محکم است. اگر هم در سورهٴ «بیّنه» فرمود: «رسول خدا صحف مطهرّه را تلاوت میکند»، نه یعنی فقط گفتار سخنان او مطهّر است، بلکه در همهٴ شئون رفتار، گفتار، کلمات او مطهّر است. در سورهٴ «بیّنه» آیه دو این است که ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ .
٭ «سهل ممتنع» بودن کلام خدای سبحان
اگر صحیفههایی که انبیا نقل میکردند، رفتاری که از آنها نقل شده است، گفتاری که از اینها نقل شده است ـ معاذاللّهـ عامیانه بود یعنی به برهان تکیه نمیکرد که مطهّر نبود. حرف عامیانه، حرف مطهّر نیست؛ برای اینکه خیال در او راه دارد، کذب در او راه دارد وهم در او راه دارد حرف موهوم که حرف مطهّر نیست حرفی که به حق تکیه نکرده است و معنای باطل در او راه دارد که حرف مطهّر نیست. حرفی که فقط عوام میپذیرند نه عقل بپذیرد، حرف مطهّر نیست. انسان باید کاری بکند که هم عوام بفهمد و هم محقّق بپذیرد، این دو کار را باید بکند. این را میگویند «سهل ممتنع» سهل مممتنع آن است که انسان طوری حرف بزند، طوری بنویسد که وقتی به دست افراد ساده میدهی، میفهمد. وقتی به دست یک محقق میدهی نمیتواند نقد کند قرآن اینچنین کتابی است؛ یعنی حرفی است که همه میفهمند، هر کس به اندازه خود میفهمد و أحدی قدرت نقد ندارد این میشود مطهّر که: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾ نه اینکه حرف حرف عوامانه باشد.
٭ معجزه، برهان قطعی عقلی
پس معجزه چه فعلیاش و چه قولیاش برهان قطعی است؛ همانطوری که اصل قرآن معجزه است و دلیل قطعی بر صدق دعوای پیغمبر است آنجا هم که بیمار را شفا میدهد آن هم برهان قطعی بر صحّت دعوای اوست؛ زیرا اگر معجزه شد؛ یعنی آن شرایط را داشت که به ماورای طبیعت متّکی بود و غیر قابل شکست بود. این به آن مخزن غیب متّکی است، حالا یا به صورت درمان یک بیمار، خواه به صورت انزال یک سوره.
٭ معجزات ابتدایی و اقتراحی
مطلب بعدی آن است که در این بحثها به طور کلّی فرقی بین معجزههای ابتدایی و معجزههای اقتراحی نیست؛ چون معجزه را قرآن کریم به دو قسمت تقسیم کرد یک سلسله معجزات ابتدایی است که انبیاء با سلاح آن معجزات مبعوث میشدند؛ یعنی خدای سبحان یک پیغمبر را با این معجزات مبعوث میکرد، میگفت: تو با این سرمایه برای هدایت فلان قوم اعزام شدهای؛ یک وقت پیغمبری با معجزه مثلاً وارد میشود، قوم او این اعجاز را نمیپذیرند، یک معجزهای را اقتراح میکنند، یعنی پیشنهاد میدهند که با اقتراح و با پیشنهاد آن قوم به دست اینها خدای سبحان یک آیه و علامتی را اظهار میکند؛ نظیر آنچه را که دربارهٴ صالح پیامبر (سلام اللّه علیه) نقل کردهاند . این میشود معجزهٴ اقتراحی؛ نظیر آنچه را که حضرت امیر (سلام اللّه علیه) در همین خطبهٴ از نهجالبلاغه قاصعه دارد که آن را هم در بحثهای گذشته ملاحظه فرمودید. در آنجا حضرت دارد که آمدند گفتند این درخت را بِکّن که شرح مبسوطی دارد که در هیمن خطبه قاصعه است حضرت میفرماید: من در حضور پیغمبر [صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم] ایستاده بودم که درخت حرکت کرد، آمد و شاخههای او روی دوشهای ما بود ، که شرح مبسوطی دارد که در بحثهای قبل آمده دیگر تکرار نمیکنیم، اینها معجزات اقتراحی است؛ یعنی پیشنهاد میدهند و خدای سبحان انجام میدهد.
٭ نتیجـه بحث:
معجزه چه ابتدایی باشد، چه اقتراحی باشد در خطوط کلّی یاد شده سهیم و یکسان است؛ یعنی برهان قطعی بر صحّت دعوای نبوّت است. از این جهت فطرت قرآن کریم هر دو قسمش را نقل میکند.
«و الحمد للّه ربّ العالمین»
- تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
- معجزه، برهان قطعی عقلی
- معجزه علمی و قولی برای خواص و معجزه فعلی برای عوام
- مبارزه دین با عوام فریبی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَی عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
٭ تلازم بین معجزه و اثبات دعوای نبوّت
٭ شبهه: عدم تأثیر معجزه در صحت رسالت پیغمبر
بحث در تلازم بین معجزه و صحّت رسالت پیغمبر بود. اشکالی که در این مسئله طرح کردند این بود که نه به معجزه نیازی هست و نه از معجزه کاری ساخته است؛ زیرا اگر حرف پیغمبر مطابق با براهین عقلیّه بود همان تطابقش با عقل در قبولش کافی است و اگر مخالف با براهین عقلیّه بود که مردود است و معجزه مخالف عقل را موافق عقل نمیکند؛ بنابر این اعجاز تأثیری ندارد.
٭ جواب شبهه: معجزه، دلیل دعوای پیغمبر
جوابش این بود که، انبیاء دو سخن دارند: یک دعوت دارند و یک دعوا. دعوت اینها به توحید و معاد و معارف کلّی است دعوای اینها راجع به اصل رسالت است، میگویند: ما پیامآور خداییم. دعوت اینها باید مطابق با براهین عقلی باشد، این درست است که انبیاء برخلاف عقل سخن نمیگویند. ممکن است بعضی از سخنان انبیاء را عقل نفهمد ولی هرگز برخلاف عقل سخن نمیگویند. مطلب دیگر دعوای انبیاست، انبیاء مدّعی وحی و رسالتاند، میگویند ما پیامآور حقّیم دعوت را با براهین عقلی اثبات میکنند؛ یعنی انبیاء وقتی انسانها را به توحید دعوت میکنند، در کنار این دعوت برهان اقامه میکنند، با دلیل مردم را به مبدأ و معاد دعوت میکنند؛ چه اینکه قرآن مملوّ از اقامهٴ براهین بر مبدأ و معاد است، امّا انسان تنها به اعتقاد که زنده نیست انسان یک اعتقاد دارد و یک عمل. اعتقادش را با برهان دریافت میکند، عملش را چه کند؟ به دستور چه کسی عمل کند؟ هزارها راه فرعی برای رسیدن به مقصد هست کدام راه را انسان طی کند؟ انسان باید در بین این راهها، راهی که معصوم و مصون از خطر است آن راه را طی کند خود که تشخیص نمیدهد، قهراً باید تابع کسی باشد که معصوم از خطاست و آن پیغمبر است و باید با یک برهانی نبوّت آن پیغمبر ثابت بشود تا انسان دستورالعمل را از او دریافت کند معجزه هم برهان عقلی است برای اثبات دعوای نبوّت و هم تأیید آن مسائل عقلی است دربارهٴ دعوت.
فتحصّل [در نتیجه] که اعجاز دلیل دعواست نه دلیل دعوت پیغمبران دعوتی دارند به مبدأ و معاد و ادّعایی دارند میگویند: ما پیامآوریم. این ادّعا بیّنه میخواهد. این ادّعاد را که با سوگند نمیشود اثبات کرد [بلکه] این را با بیّنه میتوان اثبات کرد. دلیلی که این ادّعا را اثبات کند معجزه نام دارد (این یک مطلب).
پرسش ...
پاسخ: چون خود آنها هم فرمودند که شما در اصول دین به تقلید اکتفا نکنید؛ البتّه اگر چنانچه دعوای آنها ثابت بشود، آن دعوتهای متفرّع بعد از دعوا ثابت میشود، امّا آن دعوتهایی که زیربنای این دعواست اثبات نمیشود؛ یعنی اگر این جهان خدایی نداشت مرسلی نداشت رسالت و رسولی هم در کار نخواهد بود. انبیاء اگر چنانچه بخواهند سخنی بگویند که دیگران بپذیرند آن سخن مال بعد از قبول مبدأ است؛ البتّه دربارهٴ اوصاف مبدأ سخنان آنها میتواند دلیل باشد، امّا در اصل زیربنا آنکه میگوید: مادّه ازلی است و با تطوّراتش جهان پیدا شد، با آنکه نمیشود از راه معجزه سخن بگویند او در خدا شک دارد، چه رسد به پیامآور خدا.
٭ معجزه، برهان قطعی عقلی
بنابراین مطلبی که دربارهٴ معجزه احیاناً گفته میشود این است که، میگویند «معجزه یک دلیل عوام پسند است، دلیل عامیانه است، نه برهان عقلی». این حرف ناصواب است [بلکه] معجزه یک برهان قطعی عقلی است؛ مانند براهین ریاضی، منتها عوام به معجزه گرایش بیشتری دارند.
٭ توجه عوام به معجزه
فرق است بین اینکه معجزه دلیلی است عامیانه یا نه، گرایش عوام به معجزه بیش از براهین عقلی است. تودهٴ مردم به معجزه گرایش بیشتری دارند، تا با براهین علمی، اما معجزه «فی نفسها برهان قطعیٌ عقلی» و هرگز ساحت وحی عوام فریبی نمیکند، حرف عامیانه در محدوده وحی راه ندارد [بلکه] حرف اینها محکم و متقن است، کار اینها هم محکم و متفن است کاری که پایه عقلی و علمی نداشته باشد از ساحت انبیاء دور است، منتها کارهای اینها چند قسم است: بعضی از کارهای اینها را خواص بهتر میپذیرند، بعضی از کارهای اینها را عوام بهتر میپذیرند، ولی کار سراسر «حقٌّ لاریب فیه». ممکن نیست یک پیغمبر به خودش اجازه بدهد کاری عوامانه کند. همهٴ کارهای اینها حکیمانه است منتها بعضی از کارها بهتر مورد پسند تودهٴ مردم است، بعضی از کارها بهتر مورد پذیرش خواصّ مردم است.
٭ سخن محقق طوسی در گرایش تودهٴ مردم به معجزه
بیان ذلک همان است که مرحوم خواجه طوسی در شرح اشارات اشاره کرده است. محقّق طوسی (رضوان اللّه علیه) میفرماید: خواص به سراغ معجزات علمی میروند [و] و عوام به سراغ معجزات فعلی و عملی میروند. خواص وقتی قرآن را باز میکنند، یک سوره را میبینند، متحیّراً میپذیرند که این کلام الٰهی است و «لاریب فیه»، امّا تودهٴ مردم به فکر ایناند که کجا فلان مریض به فلان امام متوسّل شد و شفا پیدا کرد؟ آن شفا پیدا کردن معجزه است [و] «حقّ لاریب فیه»، امّا یک محقّق که به دنبال این نمیرود، محقّق به دنبال یک امر بالاتر از این میرود. محقّق وقتی قرآن را دید، دیگر به سراغ اینکه فلان مریض را فلان امام شفا داد نیازی نیست به سراغ این حرکت کند. تعبیر مرحوم خواجه نصیر این است که خواص «للمعجزات القولی اطوع منهم المعجزات الفعلی»؛ یعنی اطاعتشان و پذیرششان بیشتر است ولی عوام «للمعجزات الفعلی اطوع منهم للمعجزات القولی» گرایش تودهٴ مردم به این معجزات فعلی، خیلی بیش از گرایش اینهاست به خود قرآن کریم؛ چون ادراک معارف قرآن میسور آنها نیست و کسانی که وحی را میپذیرند، یا بدون معجزه میپذیرند یا با معجزه، آنها که با معجزه میپذیرند یا جزء خواصاند که به معجزات علمی علاقهمندتر هستند یا جزء تودهٴ مردماند که به معجزات فعلی علاقهمندتر هستند.
٭ انواع ایمان آورندهگان به پیامبران
قهراً مؤمنین به یک پیغمبر سه دسته اند: یک عدّه بدون اعجاز تسلیم میشوند، یک عدّه جزء خواصاند با معجزات علمی و قولی تسلیم میشوند، عدّهای هم -که اکثری مؤمنین و مسلمین را تشکیل میدهند- با معجزات فعلی و عملی تسلیم میشوند.
٭ سرعدم نیاز اوحدی از اهل ایمان به معجزه
امّا آن قسم اوّل که اوحدّی از اهل ایماناند اینها نیازی به معجزه ندارند؛ مثل اینکه امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) همین که دعوت رسول خدا (صلّی الله علیه و آلهِ وسلّم) را شنید، ایمان آورد، دیگر از حضرت معجزه مطالبه نکرد. شاید بعضی از اصحاب هم اینچنین بودند که اینها نیازی به معجزه نداشتند تا خدای سبحان به وسیله پیغمبر، مردهای را زنده کند و اینها ایمان بیاورند. سرّش این است که اگر روح مطهّر و مصفّا شد این حق و واقع را مییابد، نه با اندیشه بفهمد. اگر حق و واقع را یافت دیگر در او تردیدی ندارد؛ نظیر آنچه را که زیدبنحارثه به رسول اللّه (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) عرض کرد حضرت که به زید فرمود: «کیف أصبحت؟» عرض کرد: «أصبحت موقناً» . حضرت فرمود: حیقیقت ایمانت چیست؟ عرض کرد: طوری من صبح کردم که گویی جهنّم و اهلش را میبینم. این راه باز است، نه اینکه این راه بسته باشد «الیوم» هم این راه باز است. اینکه خدای سبحان وعده داد، فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِیمَ ٭ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الیَقِینِ ٭ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ﴾ این راه مشاهده را باز کرده است فرمود: اگر خودبین نباشی، الآن جهنّم را میبینی و اهلش را میبینی که چه کسی دارد میسوزد؛ یعنی گوشهای از معراج نصیب شما میشود. رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) به آن اوج عروج کرده است، وارد بهشت شد و جهنم را هم از دید گذراند آنها که اهل بهشت بودند و آنها که اهل جهنّم بودند سرگذشتشان را مشاهده کرد. شاگردان خاصّ آن حضرت که به این پایگاه نرسیدند، نمونهای از این عروج نصیب آنها میشود که نصیب زیدبنحارثه شده است که عرض کرد من جهنّم و اهلش را میبینم. این طور نیست که این راه بسته باشد. قرآن به ما تشویق کرد، این راه را به ما نشان داد فرمود: این راه باز است فرمود: اگر مواظب شکمتان، دهنتان، چشمتان، گوشتان باشید این راه باز است. اینچنین نیست این راه بسته باشد مخصوص صدر اسلام باشد. یک قدری مواظب خودتان باشید گاهی خوابهای خوب میبینید، گاهی هم در بیداری چیزهایی را میبینید و این هم مخصوص زیدبنحارثه نبود. فرمود: ﴿کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الیَقِینِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِیمَ﴾ میبینید که چه کسی الآن دارد آتش میخورد، اینها را هم مشاهده میکنید. اگر انسان این راه را طی کرد نبوّت را هم اینچنین مشاهده میکند، دیگر نیازی نیست که حالا حضرت یک درخت پژمردهای را سرسبز کند تا او ایمان بیاورد. امیرالمؤمنین (سلام اللّه علیه) این راه را طی کرد که دیگر نیازی به معجزه نداشت.
٭ عدم نیاز حضرت علی (علیهالسلام) به معجزه در ایمان به پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم)
در خطبهٴ قاصعه نهجالبلاغه -ملاحظه میفرمایید که تقریباً طولانیترین خطبهٴ نهج[البلاغه] است- آنجا امیرالمؤمنین [سلام الله علیه] به رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) عرض میکند که «لقد سمعت رنّة ...» ؛ من این أنین ، آه و نالهای که شنیدم چیست؟ فرمود: این ناله شیطان است و این نالهٴ یأسآمیز اوست، او فهمید دیگر در این سرزمین بتپرستی رونقی ندارد . [و] ناامید شد که کسی در این سرزمین بتپرستی کند؛ البتّه راه معصیت باز است، ولی راه بتپرستی بسته است آن گاه فرمود: «یا علیّ انّک تسمع ما اسمع و تری ما اریٰ الاّ انّک لست بنبیّ ولکنّک لوزیر و انّک لعلیٰ خیر» فرمود: یا علی؛ آنچه را که من میبینم تو میبینی، آنچه را که من میشنوم تو میشنوی منتها تو پیغمبر نیستی، تو وزیری. (این در خطبه قاصعه [نهجالبلاغه] است). اگر کسی این راه را طی کرد آن نبوّت را مشاهده میکند با جان دل، و چون مشاهده کرد با جان دل با آن علم شهودی و حضوری دیگر نیازی به معجزه ندارد. این مال اوحدی از اهل ایمان است.
٭ سرکافیبودن معجزات علمی و قولی برای علما و محققان
از اینها که بگذریم، خواصّ از مؤمنین به معجزات قولی بیشتر از معجزات فعلی سرمیسپارند الآن وقتی خبر دادند که فلان جا، فلان مریض شفا پیدا کرد، میبینید در علماء خیلی اثر نمیکند؛ برای اینکه بهتر از آن را یافتهاند و در علما و محقّقین کمتر اثر میکند؛ برای اینکه علماء و محقّقین فهمیدند که از اهل بیت (علیهم السّلام) کارهایی صدها برابر از آن ممکن است؛ مثل اینکه شما بگویید: فلان جا یک مقدار آبی هست که بتواند درختها را سرسبز کند، ایشان میگوید: من در کنارش یک دریا سراغ دارم، آن وقت شما خبر میدهید یک چشمهای آنجا جوشیده است اگر کسی به خود قرآن و به معجزات علمی مأنوس بود او میداند که اینها مخازن غیباند [و] کلیددار غیباند، آن وقت هزارها کار قویتر از درمان یک مریض از اینها برمیآید، چه رسد به شفای مریض. این است که آنها گرایششان به معجزات علمی و قولی، بیشتر از گرایش آنهاست به معجزات فعلی اگر کسی برای او ثابت شد آنچه که در جهان آفرینش میگذرد، از مخزن غیب تنزّل میکند و معصومین (علیهم السّلام) کلیددار مخزن غیباند، او همیشه خود را در کنار معجزات اهلبیت میبیند، به اینجا رسیده است، میگوید: عالم سراسر کرامت است، منتها کرامتها چند جور است یک کرامتهای مستمر؛ یک کرامتهای احیانی و همهٴ اینها به برکات آن مفاتیح غیب است. اگر انسان به این پایگاه رسید دیگر برای او خیلی جاذبه ندارد که فلان مریض را فلان امامزاده شفا داد؛ برای اینکه او هر روز هزارها فیض را از آنها دریافت میکند.
٭ علت گرایش بیشتر مردم به معجزات فعلی
امّا گروه سوّم گروهیاند که به این پایگاه علمی راه نیافتهاند. آنها به معجزات فعلی گرایش بیشتری دارند تا معجزات علمی؛ یعنی تحقیقات قرآنی برای آنها گوارا نیست؛ چون انسان از چیزی لذّت میبرد که او را درک کند. اگر شعاع درک کسی به معانی قرآن نرسید، او به دنبال معجزات فعلی است، از معجزات فعلی بهتر لذّت میبرد تا معجزات قولی. معجزهٴ فعلی هم مثل معجزهٴ قولی، متقن و قول ثقیل و قوی است نه اینکه معجزهای باشد عامیانه [بلکه] معجزهای است که عوام بهتر میپذیرند، نه معجزه عامیانه. کار عامیانه آن کاری است که به برهان قطعی و تکیهگاه حقیقی وابسته نیست و این کار از ساحت وحی دور است، امّا کاری که یک سطح نازلتری باشد ولی حق، آن را ممکن است عوام بهتر بپذیرند.
فتحصّل [در نتیجه] که معجزه حقّ است که عوام معجزات فعلی را بهتر از معجزات قولی میپذیرند. نه اینکه معجزه یک دلیل عامیانه باشد و خلاصهاش هم در بحث قبل به عرض رسید که معجزه؛ یعنی ارتباط یک انسان به ماورای طبیعت و از آنجا خبرآوردن یا از آنجا اثرآوردن. اگر کسی به ماورای طبیعت ارتباط داشت، یک سخنی گفت شکستناپذیر یا کاری کرد شکستناپذیر، عقل و برهان قطعی میگوید: این انسان، انسانی است به ماورای طبیعت مرتبط است، زیرا اگر از امور طبیعی استمداد میکرد قابل شکست بود، حال یا در گذشته تاریخ یا در آیندهٴ تاریخ ادّعای جهانی نمیکرد و معنای معجزه هم این نیست که آورندهٴ معجزه از علل خفیّه استمداد کند تا انسان بگوید: روزی در اثر پیشرفت علوم آن علل خفیّه میشود جزء علل جلیّه، آن وقت دیگران هم بکنند آنچه را انبیا میکردند، این طور نیست. علل خفیّه، نه یعنی یک موجودات طبیعی که فعلاً در دسترس علم نیست و بعداً در دسترس علم قرار میگیرد [بلکه] علل خفیّه؛ یعنی علل غیبیّه و غیب هم در بحثهای قبل ملاحظه فرمودید که یک غیب نفسی است؛ یک غیب قیاسی، این به غیب نفسی برمیگردد نه غیب قیاسی. الآن ممکن است یک انسان نابغهای با ابتکارش یک صنعتی بکند که ریشهاش جزء علل خفیّه است؛ یعنی ممکن است کسی یک کاری بکند با سرنشین، یک سفینهای به دورترین اختر ثابت یا سیّار بفرستد با همهٴ امکاناتی که ممکن است در زمین انجام بگیرد این علل خفیّه طبیعی دارد ممکن است درآینده نزدیک یا دور آن علل خفیّه در دسترس علم قرار بگیرد [و] بشود جزء علل جلیّه دیگران هم مثل این یا بهتر از این بیاورند. معجزه اینچنین نیست که آورندهاش از علل طبیعی منتها خفیّه استفاده کند، او از علل خفیّ؛ یعنی از علل غیبی که احدی به او دسترسی ندارد، مگر خود انبیاء.
٭ نتیجــه:
بنابراین اینچنین نیست که قابل شکست باشد یا اتیان مثل میسور باشد اگر گفته شد معجزه علل خفیّه دارد؛ یعنی عللی که مخفیاند نفساً، نه مخفیاند قیاساً غیب نفسی است نه غیب قیاسی؛ یعنی به ماورای طبیعت وابسته است اگر انسانی به ماورای طبیعت مرتبط نباشد، نمیتواند معجزه بیاورد (این تلازم سلبی) و اگر کسی معجزه آورد حتماً به ماورای طبیعت مرتبط است (این بعد اثباتی) و کسی که به ماورای طبیعت مرتبط است، پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) است. پس معجزه یک برهان عقلی است؛ گرچه عوام بهتر او را از خواص میپذیرند؛ نه معجزه یک کار عامیانه است یک دلیل عامیانه است اصولاً عوام زدیانی یا عوامپرستی یا عوامزدگی اینها در اثر نقص است و انسانهای کامل منزّه از ایناند.
٭ شیوههای دعوت انبیا
خدای سبحان راه دعوت انبیا را مشخّص کرد که با چند راه میتوانند مردم را دعوت کنند و سیرهٴ مبارکه انبیا هم عملاً مسئله عوام فریبی و عوامانه سخنگفتن را محکوم کردند. امّا اوّلی در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» آیه 125 راه دعوت انبیاء را مشخّص کرد. به رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ﴿ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالحِکْمَةِ وَالمَوْعِظَةِ الحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ بیش از این سه راه نمیتوانی دعوت کنی، این هم به نحو مانعةالخلوّ است، نه مانعة الجمع یا با حکمت و برهان قطعی یا از راه موعظه و پند و اندرز یا اگر خواستی جدال بکنی، جدال بعد از برهان و بعد از موعظه است؛ لذا او را در مرحلهٴ آخر ذکر فرمود، آن هم با تغییر سیاق، نفرمود «ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنة و الجدال». بعد فرمود: ﴿ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾؛ آنها اگر خواستند جدال کنند تو جدال بکن، امّا ﴿بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ جدال «بالّتی هی احسن» آن است که نه حقّی ابطال بشود و نه باطلی احقاق بشود. اگر یک جدالی در اثر احقاق باطل و یا ابطال حق صورت گرفت، آن جدال محرّم است عموماً و در حج خصوصاً که ﴿لاَ جِدَالَ فِی الحَجِّ﴾ که با آن لا واللّه گفتن، بلی والله گفتن در حج همراه است آنها بیش از این سه راه ندارند یا برهان قطعی است یا موعظه حسنه است و یا جدال احسن.
٭ عدم راهیابی فعل عوامانه در حرم وحی الهی
کار عامیانه در حرم وحی نیست به کاری بکنند که خود این کار عوامانه باشد نشانهاش آن است که وقتی ابراهیم «پسر پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم)» رحلت کرد، اتّفاقاً آن روز شمس منکسف شد، عدّهای از عوام اهل اسلام گفتند: این معجزه پیغمبر است، برای اینکه مرگ پسر او در آسمان اثر گذاشت و شمس منکسف شد. حضرت فرمود: «الصّلاة جامعةً» اینها را در مسجد جمع کرد و سخنرانی کرد فرمود: «انّ الشمس والقمر آیتان من آیات اللّه لاتنکسفان لموت احدٍ» ؛ فرمود آفتاب و ماه دو نشانه از نشانههای خدای سبحاناند.
٭ نحوه به وجود آمدن کسوف
طبق جریان طبیعی وقتی که سایه قمر بیفتد در جلوی ما در حقیقت زمین را ظل میگیرد، نه آفتاب را ظل بگیرد اینکه میگوئیم: آفتاب را ظل گرفت، در حقیقت ماه در ظلّ قرار گرفتیم نه آفتاب؛ یعنی سیر ماه طوری است که بین ما و آفتاب قرار میگیرد، آفتاب بالا، ماه وسط و زمین پایین، اگر سیر به این صورت درآمده است، نور آفتاب میخورد به سطح قمر، قمر هم مثل زمین یک جرم کروی تیره است، سایهاش میافتد در زمین زمین تاریک میشود در حقیقت زمین را ظل گرفت و ما از نور خورشید محروم شدیم میگوئیم: آفتاب را ظلّ، گرفت. ظل مال زمین است نه مال آفتاب آفتاب را هرگز ظل نمیگیرد.
علیٰای حال فرمود: «انّ الشمس و القمر آیتان من آیات اللّه لا تنکسفان لموت أحد» اینچنین نیست که مرگ پسر من در آفتاب اثر گذاشته باشد و آن منکسف شده باشد، اینچنین نیست.
٭ مبارزه دین با عوام فریبی
همانطوری که میفرماید: «طلب العلم فریضة» با عوام و عوامبودن و عوامانه زندگیکردن هم مبارزه میکند،. با فکر عوام فریبی هم مبارزه میکند و اگر -معاذ اللّه- او دنبال یک فرصت مناسبی بود که از آنان بهره بگیرد و دین را از این راه ترویج کند، نه اهل فرصت باطل بود و نه دین نیازی دارد که انسان از جهل مردم استفاده کند و کارهای باطل را به عنوان وسیلهٴ حق ذکر کند و بگوید هدف وسیله را توجیه میکند اینچنین نیست حق با حق پیش میرود و هرگز حق با باطل پیش نمیرود ممکن نیست باطل یک راهی باشد که انسان را به حق برساند بین هر راه و هدفش یک ارتباط است اگر راه باطل بود، پایانش سقوط است، پایانش ثبات نخواهد بود ممکن نیست کسی از راه گناه بتواند به مقصد برسد این شدنی نیست؛ وگرنه نظام، نظام علّی و معلولی نبود راه حق را باید طی کرد و به حق رسید حضرت از این فرصت بهرهٴ سوء نبرد، نفرمود فعلاً اسلام ضعیف است، ما بالاخره از این کار به عنوان یک معجزه استفاده میکنیم بعداً که اسلام تقویت پیدا کرد مسئله را حل میکنیم، اینچنین نیست.
٭ عالمانه و حکیمانه بودن فعل پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم)
اینکه خدای سبحان لبان مطهّر پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) را هم معصوم و مصون کرد، فرمود: ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ سرّش این است اینچنین نیست که او حرفی بزند عامیانه؛ البتّه بعضی از کارهای او را عوام بهتر میفهمند تا خواص، نه اینکه بعضی از کارهای او عوامانه باشد، بعضی از کارهای او عالمانه، کارهای او همه و همه عالمانه و حکیمانه است منتها فهمندهها فرق میکنند.
٭ تنزل فیض الهی به اندازهٴ ظرفیت انسان
نظیر آنچه را که خدای سبحان در سورهٴ «رعد» به عنوان فیض عام ذکر فرمود که: ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِیَةُ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ ، فرمود: فیض ما مثل باران تنزّل میکند، هر کسی به اندازهٴ ظرفیت از آن فیض استمداد میکند. اینچنین نیست که از بالا کف ببارد. فرمود: ما کف نمیباریم ما باران میباریم، کف اینجاها پیدا میشود اینچنین نیست که خدای سبحان کف بدهد، نه او باران میدهد باران وقتی که در عالم طبیعت کنار هم جمع شد یک کفی هم روی او پیدا میشود. ﴿أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ﴾ نه زبداً نه «ماءً و زبداً» او نه کف میفرستد و نه آب را با کف میفرستد بلکه او آب زلال میفرستد. وقتی سیل شد در نشئه طبیعت؛ ﴿ فَاحْتَمَلَ السَّیْلُ زَبَداً رَابِیاً﴾ اینچنین نیست که از طرف خدای سبحان زَبَد و کفی بیاد، آب میآید، منتها هر کس به اندازهٴ ظرفیّت خود از آب استفاده میکند.
بنابراین تلازم بین معجزه و صحّت دعوای انبیاء امری یقینی و برهانی است؛ چه معجزه قولی باشد چه معجزه فعلی باشد.
٭ بیان مشبهههای منکرانوحی و رسالت در قرآن
قرآن کریم در عین حال که این معارف را نقل میکند، شبهات منکرین وحی و رسالت را هم نقل میکند میفرماید: حرف منکرین وحی ما، حرف عوامانه است، حرفمان حکیمانه است اینها یا افراطیاند یا تفریطی، یا میگویند: بشر نمیتواند پیغمبر باشد، بلکه باید یک فرشتهای پیغمبر باشد. (این حرف افراطیها) حرف تفریطیها این است که یک انسان متوسّط یا مستضعف یا محروم نمیتواند پیغمبر باشد، یک سرمایهدار باید پیغمبر باشد. اینکه جاهل «اما مفرط او مفرّط» حرفشان را قرآن نقل میکند یک عدّه در اثر افراط میگویند: وحی باید بر فرشته نازل بشود، فرشته باید بیاید با ما سخن بگوید نه یک انسان، انسان نمیتواند پیغمبر باشد عدّهای هم در اثر تفریط میگویند یک سرمایهدار باید پیغمبر باشد، یک انسان عادی که نمیتواند پیغمبر باشد. این حرف را قرآن میگوید «عوامانه». به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ببین چه کسی عامیانه حرف میزند: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ﴾ ببین حرفشان چیست؟ اینها یک قسمت در سورهٴ «انعام» آمده است یک قسمت هم در سوره «زخرف» و سایر سور در سورهٴ «انعام» آیه هشت و نه این است که ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَلَوْ أَنْزَلْنَا مَلَکاً لَقُضِیَ الأَمْرُ ثُمَّ لاَ یُنْظَرُونَ﴾ میگویند: اگر او پیغمبر است، یک فرشتهای باید همراهش باشد و ما او را ببینیم و آن فرشته او را تأیید کند تا ما با تأیید فرشته بفهمیم او پیغمبراست؛ والاّ خودش بگوید من پیغمبرم و فرشتهای نیاید و ما فرشته را از نزدیک نبینیم این دعوای او مقبول نیست: حرف افراطیهای آنها این است که بشر نمیتواند پیغمبر باشد.
٭ جواب خدای سبحان از شبهههای منکران وحی و رسالت
آن گاه میفرماید: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَکاً لَجَعَلْنَاهُ رَجُلاً وَلَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ اگر هم بالاخره ما پیغمبر را از جنس فرشته قرار بدهیم، جزء آن است که آن فرشته باید بیاید در زمین با اینها سخن بگوید؛ آنها را ببیند آنها فرشته را ببینند، مصاحبه بکنند، احتجاج بکنند، استدلال بکنند، حرفهای آنها را گوش بدهند خُب، چنین موجودی بشر خواهد بود ما اگر هم فرشته را پیغمبر بکنیم باید فرشته را به صورت یک انسان دربیاوریم که آنها ببینند و احتجاج بکنند و حرفهای آنها را بشنوند و ادلّه فرشته را بشنوند و مانند آن فرشته با حفظ فرشتهبودن که دیده نمیشود، ناچاریم که او را به صورت انسان دربیاوریم. خُب، اگر به صورت انسان در آوردیم، تازه اوّل اشتباه اینهاست همان حرفی که دربارهٴ تو میگویند، درباره آن فرشته میگویند.
٭ فرشته خویش پیامبر اکرم (صلّیالله علیهوآلهوسلّم) در بیان سید نورالدین
مرحوم حاج سیّد نورالدّین (رضوان اللّه علیه) در این کتاب شریف تفسیر القرآن و العقل در همان جلد اوّل ذیل این آیه است که میگوید: اینها باطن پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) را نشناختند، اگر باطن پیغمبر را میشناختند، نمیگفتند پیغمبر باید فرشته باشد، او فرشته است؛ چون باطن او فرشته است. ظاهرش البتّه بشر است: ﴿إِن نَّحْنُ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُکُم﴾ ؛ مال ظاهرش است باطنش فرشته است که حرف بلند و لطیفی این بزرگ مفسّر دارد (مراجعه بفرمایید).
٭ بازگشت به بحث (جواب خدای سبحان از شبهههای منکران وحی و رسالت)
علیایحال اگر خدای سبحان یک فرشتهای را بخواهد رسول قرار بدهد، باید به لباس انسان در بیاورد؛ و الاّ فرشته که آمده است انسان که او را نمیبیند، حرف او را هم که نمیشنود، چگونه او پیغمبر باشد؟ یک کسی که انسان نه حرفش را میفهمد و نه او را میبیند اینکه پیغمبر نیست؛ لابد او را باید به صورت انسان دربیاورد که دیگران او را ببینند و حرف او را بشنوند تازه اوّل شبهه و اشکال است ﴿لَلَبَسْنَا عَلَیْهِم مَا یَلْبِسُونَ﴾ ؛ این سخن را که در سوره «انعام» فرمودند، مشابهش در سوره «فرقان» هم آمده است.
در سورهٴ «فرقان» آیه هفت این است که ﴿وَقَالُوا مَالِ هذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الأَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً﴾ یک فرشتهای هم لااقل با او بیاید که دوتایی انذار کنند که ما ببینیم خُب، جوابش این است که اگر فرشته با پیغمبر بیاید، باید به صورت یک انسان دربیاید، آن وقت آن انسان با پیغمبر شما را هدایت کنند؛ مثل موسیٰ و هارون میشود که دو انساناند، دارند هدایت میکنند. اگر فرشته با حفظ آن صورت فرشته بودن پیغمبر بشود نه شما او را میبینید، نه حرف او را میشنوید و اگر بخواهد به صورتی دربیاید که شما حرفش را بشنوید و او را ببینید، میشود انسان [و] تازه میشود اوّل حرف و اگر اصرار دارید فرشته با همان وضعی که هست ما او را ببینیم صبر کنید یک روزی میرسد که فرشته را میبینید و آن روز احتضار و مرگ است فرمود اگر دلتان میخواهد که فرشته به صورت بشر در بیاید [و] او را ببینید، میبینید امّا آن روز روز سختی است بر شما و اگر دلتان میخواهد با همین وضع عادی ببینید خُب، ناچار او باید به صورت انسان دربیاید که شما او را ببینید. وقتی هم که به صورت انسان درآید تازه میشود اوّل شبهه و اشکال شما.
٭ بهانهجویی منکران نبوذت
در همین سورهٴ «فرقان» آیه 21 این است که: ﴿وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا المَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا﴾؛ اگر وحی حق است و رسالت حق است خُب، فرشته نازل بشود [و] ما او را ببینیم. یا خدا را ببینیم دو پیشنهاد دادند: ﴿لَوْلاَ أُنزِلَ عَلَیْنَا المَلاَئِکَةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا﴾؛
٭ جواب خدای سبحان از دو پیشنهاد منکران نبوّت
جوابش این است که ﴿ لَقَدِ اسْتَکْبَرُوا فِی أَنفُسِهِمْ وَعَتَوْ عُتُوّاً کَبِیراً﴾ سرکشی سختی کردند؛ خدا که اصلاً دیدنی نیست، امّا فرشته را میبینند روزی که به آنها سخت میگذرد: ﴿یَوْمَ یَرَوْنَ المَلاَئِکَةَ﴾ آن روز احتضار و مرگ است، میبینند. ﴿ لاَ بُشْرَی یَوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ وَیَقُولُونَ حِجْراً مَحْجُوراً﴾ که فریاد آنها بلند است ﴿حِجْراً مَحْجُوراً﴾ یعنی «منعاً ممنوعاً» به سراغ ما نیا. آن روز برای مجرمین بشارتی نیست.
٭ افراط یا تفریط کردن منکران نبوّت
بنابراین اگر انسان بخواهد با همین چشم ببیند، ناچار فرشته باید به صورت انسان دربیاید. اگر انسان بخواهد فرشته را با همان وضعی که دارد ببیند، خود باید منتقل به عالم دیگر بشود انسان مادامی که در نشئه طبیعت است با چشم طبیعی و مادّی نمیتواند فرشتهها را ببیند اگر فرشته دیده بشود باید به لباس انسانیّت و بشریّت دربیاید سخن افراطیهای اینهاست که «الجاهل امّا مفرط او مفرّط» امّا تفریطیهای اینها میگویند: یک انسان سرمایهدار میتواند پیغمبر بشود خیال کردند نبوّت هم شأنی از شئون دنیایی است و شئون دنیایی را سرمایهدارها به عهده دارند؛ لذا گفتند که اگر نبوّت حق باشد، یک سرمایهداری در مکه و طائف و مانند آن باید به مقام رسالت برسد. این در سورهٴ «زخرف» آیه 32 آمده است: ﴿وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا القُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ القَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ﴾؛ چرا این قرآن بر یک سرمایهدار مکه و طائف مثلاً نازل نشده است؟ یا در طائف فلان شخص و در مکه فلان سرمایهدار پیغمبر بشود. خیال کردند نبوّت یک شأنی از شئون طبیعی دنیاست.
٭ نمونهای از تفریط منکران نبوّت
مرحوم فیض (رضوان اللّه علیه) در محجّه نقل کرده است که روزی رسول خدا (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) روی بستر زبری مثل حصیر خوابیده بودند، وقتی هم که از خواب بیدار شدند تار و پود خشن حصیر در چهرهٴ مبارک پیدا بود وقتی انسان صورت را روی حصیر بگذارد بالاخره نقش آن تار و پود حصیر در صورت پیدا میشود ابن مسعود یا دیگری به حضرت عرض کرد: اگر اجازه بدهید ما یک فرش نرم تهیّه کنیم فرمود: «أ زعمت أنّها ملک إن هی الاّ النبوّة» تو خیال کردی من ملک و سلطنت آوردم که روی فرش نرم بخوابم [بلکه] نبوّت آوردم آنها فکر میکردند که نبوّت شأنی از شئون عالم طبیعت است و امور طبیعی را هم که سرمایهدارها باید به عهده بگیرند؛ لذا گفتند: اگر نبوّت حق است فلان سرمایهدار مکی یا طائفی باید پیغمبر باشد این سخن در بسیاری از آیات هست.
٭ اندیشه و تفکر فرعون در مسئلهٴ نبوّت
اینکه احیاناً گفته میشود که چرا او از کسبهای یدی استفاده میکند؟ چرا مثلاً گنجی برای او نازل نمیشود یا باغ و حیاتی ندارد و امثال ذلک، اینها همه نشان میدهد که اینچنین میاندیشیدند، همانطور که فرعون هم از این فکر سوء استفاده میکرد؛ مثلاً در همین سورهٴ «زخرف» آیه 51 به بعد عوام فریبیهای فرعون را خدای سبحان نقل میکند این عوام فریبیها و حرفهای عوامانه را که جمع بندی میکند، آن گاه به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میفرماید: ببین چه عوامانه حرف میزنند، میگویند: یا ملک باشد یا سرمایهدار. سوره «زخرف» آیه 51 به بعد این است که ﴿وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾؛ این را به صورت یک قیاس اقترانی -گاهی شکل اوّل، گاهی شکل دوّم- قابل تقریر هست فرعون میگوید: پیغمبر باید سرمایهدار باشد من سرمایهدارم؛ پس من پیغمبرم یا به صورت شکل ثانی: پیغمبر باید سرمایهدار باشد، این سرمایهدار نیست؛ پس این پیغمبر نیست این دو حرف را فرعون گفته است. ﴿ أَلَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَهذِهِ الأَنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ زعیم باید سرمایهدار باشد، من سرمایهدارم؛ پس من زعیمم ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یَکَادُ یُبِینُ ٭ فَلَوْلاَ القِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ المَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ﴾ ؛ یا فرشتگان گروه گروه بیایند ما ببینیم، او را تأیید کنند یا یک سرمایهٴ سنگینی داشته باشد، ما در اثر سرمایهٴ او خضوع کنیم: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ﴾ ؛ یعنی قوم خود را خفیف و تهیمغز کرد قوم تهیمغز از فرعون اطاعت کردند استخفاف کردن؛ یعنی اینها را خفیف بارآوردن با این حرفهای عوامانه، قوم خود را خفیف کرد، از قوم خفیف و تهیمغز اطاعت کشید. ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ﴾ ؛
٭ جواب خدای سبحان به اندیشه و تفکر فرعونی
آن گاه وقتی این جریانها را نقل میکند یک اصل کلّی را در همین سوره «زخرف» آیه 32 میفرماید: ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُم مَعِیشَتَهُمْ فِی الحَیَاةِ الدُّنْیَا﴾؛ مگر نبوّت به دست اینهاست که به دلخواه اینها به فلان سرمایهدار داده بشود، مگر رحمت خاص دادن که نبوّت جزء رحمت خاص است اینها باید تقسیم بکنند یا ما باید تقسیم بکنیم: ﴿أَهُمْ یَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّکَ﴾ در سورة فرقان آیه نه وقتی که این جریانها را تبیین میکند که قبلش این است: ﴿أَوْ یُلْقَی إِلَیْهِ کَنزٌ أَوْ تَکُونُ لَهُ جَنَّةٌ یَأْکُلُ مِنْهَا وَقَالَ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَّسْحُوراً﴾ ؛ آن گاه بر پیغمبر (صلّی الله علیه و آلهِ وسلّم) فرمود: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلاَ یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلاً﴾ ؛ فرمود: نگاه کن اینها چه عوامانه حرف میزنند. امثال؛ یعنی اوصاف نبوّت را چه توصیف میکنند، میگویند از یک طرف یک عدّه میگویند: باید فرشته بیاید از یک طرف عدّهای میگویند فلان سرمایهدار باید پیغمبر باشد ببین چه عوامانه حرف میزنند این حرف وقتی مبره نباشد، خدای سبحان به رسولش میفرماید: ﴿انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الأَمْثَالَ﴾.
٭ «قول ثقیل» بودن قرآن
پس معجزه خود قول ثقیل است؛ قولی که مبرهن است، قولی ثقیل است و اینکه خدا فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ ؛ حرف عوامانه را نمیگوید، قول ثقیل کار عوامانه را نمیگوید، قول ثقیل آن کار محکم را خدا ثقیل میداند.
٭ منظور از «قول ثقیل» بودن قرآن
منظور از این قول تنها حرف نیست، یعنی آن روش. اینکه احیاناً به پیغمبر (صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم) میگفتد: حرفت را عوض کن: ﴿أئْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ﴾ ؛ حرفت را عوض کن، نه یعنی فقط گفتارت را عوض کن؛ یعنی رفتارت را هم عوض کن. اگر میگویی: منطق فلان شخص این است، نه یعنی حرفش این است، منظور این است که سیره او این است؛ یعنی اینچنین عمل میکند. اگر خدای سبحان به رسولش فرمود: ﴿ إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾؛ نه یعنی فقط حرفهای تو محکم است نه، روش تو محکم است. اگر هم در سورهٴ «بیّنه» فرمود: «رسول خدا صحف مطهرّه را تلاوت میکند»، نه یعنی فقط گفتار سخنان او مطهّر است، بلکه در همهٴ شئون رفتار، گفتار، کلمات او مطهّر است. در سورهٴ «بیّنه» آیه دو این است که ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً ٭ فِیهَا کُتُبٌ قَیِّمَةٌ﴾ .
٭ «سهل ممتنع» بودن کلام خدای سبحان
اگر صحیفههایی که انبیا نقل میکردند، رفتاری که از آنها نقل شده است، گفتاری که از اینها نقل شده است ـ معاذاللّهـ عامیانه بود یعنی به برهان تکیه نمیکرد که مطهّر نبود. حرف عامیانه، حرف مطهّر نیست؛ برای اینکه خیال در او راه دارد، کذب در او راه دارد وهم در او راه دارد حرف موهوم که حرف مطهّر نیست حرفی که به حق تکیه نکرده است و معنای باطل در او راه دارد که حرف مطهّر نیست. حرفی که فقط عوام میپذیرند نه عقل بپذیرد، حرف مطهّر نیست. انسان باید کاری بکند که هم عوام بفهمد و هم محقّق بپذیرد، این دو کار را باید بکند. این را میگویند «سهل ممتنع» سهل مممتنع آن است که انسان طوری حرف بزند، طوری بنویسد که وقتی به دست افراد ساده میدهی، میفهمد. وقتی به دست یک محقق میدهی نمیتواند نقد کند قرآن اینچنین کتابی است؛ یعنی حرفی است که همه میفهمند، هر کس به اندازه خود میفهمد و أحدی قدرت نقد ندارد این میشود مطهّر که: ﴿رَسُولٌ مِنَ اللَّهِ یَتْلُوا صُحُفاً مُّطَهَّرَةً﴾ نه اینکه حرف حرف عوامانه باشد.
٭ معجزه، برهان قطعی عقلی
پس معجزه چه فعلیاش و چه قولیاش برهان قطعی است؛ همانطوری که اصل قرآن معجزه است و دلیل قطعی بر صدق دعوای پیغمبر است آنجا هم که بیمار را شفا میدهد آن هم برهان قطعی بر صحّت دعوای اوست؛ زیرا اگر معجزه شد؛ یعنی آن شرایط را داشت که به ماورای طبیعت متّکی بود و غیر قابل شکست بود. این به آن مخزن غیب متّکی است، حالا یا به صورت درمان یک بیمار، خواه به صورت انزال یک سوره.
٭ معجزات ابتدایی و اقتراحی
مطلب بعدی آن است که در این بحثها به طور کلّی فرقی بین معجزههای ابتدایی و معجزههای اقتراحی نیست؛ چون معجزه را قرآن کریم به دو قسمت تقسیم کرد یک سلسله معجزات ابتدایی است که انبیاء با سلاح آن معجزات مبعوث میشدند؛ یعنی خدای سبحان یک پیغمبر را با این معجزات مبعوث میکرد، میگفت: تو با این سرمایه برای هدایت فلان قوم اعزام شدهای؛ یک وقت پیغمبری با معجزه مثلاً وارد میشود، قوم او این اعجاز را نمیپذیرند، یک معجزهای را اقتراح میکنند، یعنی پیشنهاد میدهند که با اقتراح و با پیشنهاد آن قوم به دست اینها خدای سبحان یک آیه و علامتی را اظهار میکند؛ نظیر آنچه را که دربارهٴ صالح پیامبر (سلام اللّه علیه) نقل کردهاند . این میشود معجزهٴ اقتراحی؛ نظیر آنچه را که حضرت امیر (سلام اللّه علیه) در همین خطبهٴ از نهجالبلاغه قاصعه دارد که آن را هم در بحثهای گذشته ملاحظه فرمودید. در آنجا حضرت دارد که آمدند گفتند این درخت را بِکّن که شرح مبسوطی دارد که در هیمن خطبه قاصعه است حضرت میفرماید: من در حضور پیغمبر [صلّی اللّه عَلیه وَ آلهِ وسلّم] ایستاده بودم که درخت حرکت کرد، آمد و شاخههای او روی دوشهای ما بود ، که شرح مبسوطی دارد که در بحثهای قبل آمده دیگر تکرار نمیکنیم، اینها معجزات اقتراحی است؛ یعنی پیشنهاد میدهند و خدای سبحان انجام میدهد.
٭ نتیجـه بحث:
معجزه چه ابتدایی باشد، چه اقتراحی باشد در خطوط کلّی یاد شده سهیم و یکسان است؛ یعنی برهان قطعی بر صحّت دعوای نبوّت است. از این جهت فطرت قرآن کریم هر دو قسمش را نقل میکند.
«و الحمد للّه ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است