- 875
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش یازدهم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 23 تا 24 سوره بقره – بخش یازدهم
- عدم تنافی بین معجزه با قانون علّیت و معلولیت
- توحید افعالی و صفاتی و ربوبی
- تفاوت اعجاز با غیر اعجاز
- ائمّه(علیهم السلام)، کلیددار غیب الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
عدم تنافی بین معجزه با قانون علّیت و معلولیّت
ـ بینش سه مرحلهای قرآن
بحث در کیفیّت صدور معجزات از انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) بود. عنایت فرمودید که خدای سبان در عین امضای قانون علّیّت و معلولیّت، هر کاری را به فاعل قریب آن کار اسناد میدهد؛ یعنی اینچنین نیست که نظام بر اساس جری عادتی که اشاعره میپندارند حرکت کند، بلکه بر اساس علّی و معلولی حرکت میکند. هر کاری را به صاحب آن کار اسناد میدهد به عنوان فاعل قریب و این اسناد هم اسناد الی ما هو له است، مجاز نیست. آن گاه برای اینکه به انسان بینش بدهد که دیگر موجودات در کارها گرچه مؤثّرند امّا مستقل نیستند، میفرماید: همهٴ این کارها به اذن خدای سبحان است این طور نیست که یکی موجودی بتواند بدون اذن خدای سبحان کاری انجام بدهد. وقتی ذهنها آماده شد [و] به این مرحله از بینش رسید که هر موجودی که کاری را انجام میدهد به اذن خداست،
ـ توحید افعالی
آنگاه میفرماید: هر موجودی که کاری را انجام میدهد، مرتبهای از مراتب فاعلیّت خداست، درجهای از درجات فاعلیّت خدای سبحان است. غیری در عالم نیست تا منشأ اثر باشد، همه و همه سپاه و ستاد حقاند. فاعلیّت خدای سبحان از اسمای فعلیّهٴ اوست، نه از اسمای ذاتیه و این فاعلیّت دارای درجات و شئون است و سراسر موجودات جهان خارج، شئون و درجات فاعلیّت خدای سبحان است. وقتی به این مرحله رسیدیم، آنگاه روشن میشود که خدا ربّ عالمین است؛ روشن میشود که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ روشن میشود که تمام کارها فانی در کار خدای سبحان است و این میشود توحید افعالی.
معنای توحید افعالی
توحید افعالی عبارت از آن است که تمام فعلهایی که جزء کمالات وجودی است، فانی در فعل خدای سبحان باشد. اگر کاری نقص بود، جنبهٴ عدمی و قبح و نقص داشت، آن فانی در کار خدای سبحان نیست؛ زیرا نقص است، معاصی و شرور اینچنیناند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ ؛ کراهت خدای سبحان هم، انزجار خدای سبحان در مقامِ فعل از آن امور است و چیزی که مورد انزجار خدای سبحان است، مأذون نیست و یقیناً به خدا اسناد ندارد؛ امّا کارهای وجودی ـ که کمال و خیر است ـ همه و همه فانی در فعل خدای سبحاناند. آنگاه میتوان طبق آیهٴ سورهٴ «نحل» گفت که ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ ؛ هر کمالی که نصیب شما شد، از آن خداست. کسی نمیتواند بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالم شدم یا این کمال را پیدا کردم، این فکر را که کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و فراهم کردم، قرآن محکوم میکند. میگوید: آن فکر قارونی است که میگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ﴾ ، ولی فکر یک انسان موحّد آن است که بگوید: ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ این همان معنای «وحده» که در این دعاها گفته میشود. آن «وحده» اول ناظر به توحید افعالی است. اینکه گفته میشود: «لا إله إلاّ الله وحده وحده وحده» این اوّلی ناظر به توحید افعالی است؛ یعنی تمام کارهای انسان فانی در کار خدای سبحان است. یک موحّد سراسر جهان را کار خدا میداند، نه اینکه یک بخشی را به خود نسبت بدهد، بخشی را به خدا.
توحید صفاتی
چه اینکه در مرحله صفات هم اینچنین میاندیشد؛ هرگز یک موحّد نمیگوید من هم علم دارم، خدا هم علم دارد، منتها علم من محدود است [و] علم خدا نامحدود؛ زیرا علم اگر نامحدود بود، دیگر در قبال علم نامحدود علم دیگر فرض ندارد. یک موحشد نمیگوید خدا هم قادر است، من هم قادرم، منتها قدرت خدا نامحدود است [و] قدرت من محدود. اگر قدرت خدا نامحدود است، جا برای غیر نمیگذارد که آن خلأ را قدرت غیر پر کند، اصولاً نامحدود مقابل ندارد و همچنین سائر اسماء و صفات؛ یک موحّد تمام صفات خود را فانی در صفات حق تعالی میداند. این معنای همان «وَحْدَه» ثانی است که در دعاها گفته میشود: «لا إله تلاّ الله وحده وحده» این «وحده» دوم ناظر به توحید صفاتی است؛ چه اینکه «وحده» سوّم هم به توحید ذاتی برمیگردد.
ـ بینش سه مرحلهای قرآن در کارهای طبیعی
علی ای حال قرآن کریم این سه بینش را در سه مرحله به انسانها میآموزاند که اوّل کارها را به موجودات نسبت میدهد، بعد میفرماید: این کارها که از موجودات صادر میشود به اذن خداست، بعد میفرماید: این موجود و کار او، همه و همه جزء شئون فاعلیّت خدایند. فاعلیّت خدای سبحان جزء اوصاف فعلیّه اوست، نه جزء اوصاف ذاتیه (اولاً) و اوصاف فعلیّه خارج از ذات است (ثانیاً) و هر که در جهان امکان کار کمالی و وجودی انجام میدهد، جزء درجات فاعلیّت خدای سبحان است (ثالثاً) بر اساس این بینش و اصل کلّی کارها را تقسیم فرمود، چه کارهایی که مربوط به عالم طبیعت است، چه آنچه که مربوط به عالم نبات و حیوان است، چه آنچه که مربوط به عالم انسان است، چه آنچه که مربوط به عالم فرشتههاست. این نمونهها را در هر سه مرحله فرمود.
بینش سه مرحلهای قرآن در کارهای ماورای طبیعت
همانطوری که کارهای طبیعی را در سه مرحله بیان میکند، کارهای ماورای طبیعی را هم در سه مرحله بیان میکند. گاهی کاری که مربوط به فرشتههاست، میگوید: فلان ملک این کار را کرده است، هنگام قبض ارواح فرستادگان ما ارواح را قبض میکنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ ، گاهی میفرماید: اگرچنانچه فرشته ارواح را قبض میکند او وکیل ماست، مأذون از طرف ماست؛ ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن در قبض ارواح وکیل ماست. وکالت هم جزء عقود اذنیّه است که با اذن تأمین است. چیزی را انسان به وکیل نمیدهد، فقط به وکیل اذن میدهد که کارهای موکّل را انجام بدهد، منتها زمام کار وکیل در دست موکّل هست. بار سوّم خدای سبحان کار فرشتهها را که همان توفّی است ـ به خودش نسبت میدهد، میفرماید: منم که ارواح را قبض میکنم، نه تنها در هنگام مردن ارواح را قبض میکنم، بلکه هر که میخوابد من روحش را قبض میکنم،
قبض روح انسان در خواب توسط خداوند متعال
اوست که ﴿یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾ ؛ هر شب خدا انسان را توفّی میکند؛ یعنی روحش را قبض میکند و انسان هر شب میمیرد و هر صبح زنده میشود و غافل است که هر شب مُرد و هر روز هم بیدار شد. فرمود: اینچنین نیست که شما در خواب روحتان را با خود داشته باشید یا به دیگری بدهید، اوست که ﴿یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَار﴾ ؛ آنچه را که در روز با «جارِحِه» کسب کردید، خدا میداند و در شب هم همسن روح را ـ که اعمالی را کسب کرده است ـ به خدای سبحان تقدیم میکنیم، منتها یک انسانی که این معنا را آگاه است، وقتی که میخوابد روح را به خدا تقدیم میکند، دیگر مواظب است در روز ازن روز را تیره و مُتعفّن نکند که وقتی به پیگشاه خدا تقدیم میکند شرمنده بشود؛ چون اعمال بد (همانطوری که مکرّر عنایت فرمودید) روح را تیره میکند.
نحوه فهم فرشتگان از نیّات و خاطرات انسان
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی نقل کرد که کسی از امام(سلام الله علیه) سؤال کرد که فرشتگان که اعمال انسان را مینویسند، اگر عملی را ببینند و مشاهده کنند مینویسند، اما نیّات و خاطرات انسان را چگونه مینویسند. اعمال و کارهای ظاهری را میبیند و مینویسند، امّا نیّتها را چگونه فرشتهها تشخیص میدهند که این نیّت خوب است یا نیّت بد؟ هنوز کاری را مشخص انجام نداد! حضرت فرمود: آیا بوی رَوْضه و کنیف یکسان است ؟! یعنی آیا بوی باغ و چاه یکسان است؟ همانطوری که بوی باغ و چاه یکسان نیست، شما وقتی از جایی عبور کردید بوی خوبی به شامّهتان رسید، میفهمید از کنار باغ گذشتید و از کنار گلستان عبور کردید، وقتی که بوی بدی به شامّهٴ شما رسید، میفهمید از کنار چاه عبور کردید، با بو میتوانید تشخیص بدهید که این مکان کنیف است یا باغ، فرشتگان هم با بوی ارواح تشخیص میدهند که این شخص در درون خود باغ دارد یا کنیف، این مرتّب مشغول آبیاری گلها و ریاحین است یا کشغول کندن کنیف است. انسان یا آن کاره است یا این کاره یا باغبانِ گلستان است یا مقنّی کنیف. فرمود: فرشتهها اینچنین میفهمند و هر شب که انسان میخوابد این روح را ـ که یا گلستان است یا چاه ـ به خدای سبحان میدهد. اینکه بعد از زیارت امام هشتم(سلام الله علیه) عرض میکنیم: «استغفرک اللهم استغفار حیاء» این است اگر انسان روز اعمال زشت انجام بدهد با یک شرمی این روح را به خدای سبحان تقدیم میکند و روز هم که بیدار شد، آن کنیف را دریفات میکند. ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الاُخْرَی﴾ .
ـ بینش سهگانه قرآن در کارهای طبیعت و ماورای طبیعت
علی ای حال، کارهای طبیعت و کارهای ماورای طبیعت را خدای سبان با این سه بیان مقرّر میکند: هم به خود موجود نسبت میدهد؛ هم میگوید: این کار به اذن خداست؛ هم میفرماید: کار من است و به تعبیر دیگر چه در عالم طبیعت، چه در عالم مثال، چه در عالم عقل این سه بینش را قرآن کریم به ما میآموزاند. مسئله معجزهٴ انبیاء و اولیای الهی(علیهم السلام) اینچنین است؛ یعنی کار را به نام معجزه خدای سبحان به اولیای الهی نسبت میدهد؛ همانطوری که انسان عادی سخن میگوید (حقیقتاً) و این سخن گفتنش به اذن خداست (حقیقتاً) و در حقیقت مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است (حقیقتاً) روی آن سه مرحله، تکلّم عیسای مسیح(سلام الله علیه) در مهد هم اینچنین است؛ او حقیقتاً سخن گفت (یک مرحله) و این سخن گفتنش به اذن خدا بود (این دو مرحله) و این در حقیقت کلام الله و تکلم حق بود در مرحله فاعلیّت (این سه مرحله) اینچنین نیست که عیسای مسیح(سلام الله علیه) سخنگو نباشد، بلندگو باشد.
ـ انبیا(علیهم السلام)؛ سخنگویان حق تعالی
عدهای معجزات را اینچنین میپندارند که انبیا بلندگویان حقاند. بلندگو حرف نمیزند، حرف را میرساند، امّا انسان حقیقتاً سخن میگوید. شما اگر کلام و تکلّم را به این بلندگو اسناد دادید، اسناد الی غیر ما هو له است، اسناد مجازی است، ولی اگر تکلّم را به انسان اسناد دادید، اسناد الی ما هو له است؛ انسان حقیقتاً سخن میگوید. بعضیها میبندارند که انبیاء و اولیای الهی بلندگویان حقاند، در گوهرهٴ ذاتِ اینها کمالی آنچنان نیست، منتها از دست اینها، از زبان اینها معجزات ظاهر میشود؛ در حالی که اینچنین نیست، اینها سخن گویان حقاند نه بلندگویان حق، اینها حقیقتاً سخن میگویند، روحشان حقیقتاً قوی است؛ روحشان آنقدر قدرت دارد که به اذن خدا در طبیعت اثر کند، مرده را زنده کند، درخت پژمرده را سرسبز کند، بیمار را شفا بدهد و ... مانند آن. این روح؛ مثل روحهای دیگر حقیقتاً کار میکند، منتها روحهای دیگر کار ضعیفتر، این روحهای قوی، کار قویتر.
ـ بازگشت به بحث (توحید افعالی)
پس معجزات هم به انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) اسناد دارد، به عنوان اسناد الی ما هو له (اولاً) و این کار هم به اذن خداست (ثانیاً) و این کار کار خداست (ثالثاً) لذا اگر خدای سبحان در سه بخشِ آیات این سه دید را به ما میآموزاند، مجاز نمیگوید، این سه مرحله درک و معرفت است، هر چه که در جهان خارج اتفاق میافتد اینچنین است: هم به فاعل قریب اسناد دارد؛ هم به اذن خداست؛ هم کلّش مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است، این میشود توحید افعالی؛ و گرنه انسان اینچنین بپندارد که کارها را موجودات انجام میدهند، سرسلسلهٴ موجودات خداست؛ یعنی وقتی ما این حلَقات را طی کردیم [و] به آن نقطهٴ آغازین که رسیدیم، تازه کار خدا را آنجا مشاهده میکنیم، این با توحید افعالی سازگار نیست، این لازمهاش، محدود بودن ربوبیّت خدای سبحان اس، ولی اگر اینچنین بگوید: ما که به نقطهٴ آغازین رسیدیم، میفهمیم همهٴ حلقات این سلسلهٴ بیکران را خدای سبحان میجنباند [و] او همهٴ کارها را دارد انجام میدهد، این با توحید افعالی سازگار است.
بیان توحید ربوبی، خالقی و عبادی
قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» خدا را خالق کلّ شیء میداند . چه اینکه در سورهٴ «مؤمن» آیهٴ 62 هم خدا را خالق کلّ شیء میداند در سورهٴ «مؤمن» آیهٴ 62 میفرماید: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ﴾؛ هم خالقیّت را، هم ربوبیّت را، هم عبودیّت را در این یک آیهٴ کوتاه منحصراً مخصوص خدای سبحان دانست، فرمود: او خالق کلّ شیء است؛ پس چیزی الق نیست. او رب کلّ شیء است؛ پس چیزی رب چیزی نیست. او اله و معبود مطلق است؛ پس معبودی در عالم نیست. توحید ربوبی، توحید خالقی توحید عبادی هر سه توحید را اینجا ذکر فرمود، با یک عبارت کوتاه: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾؛ او مدبّر شماست. هیچ ربّی در جهان نیست، مگر خدا. چرا خدا ربّ است؟ برای اینکه ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ او آفرید. وقتی او آفرید او باید بپروراند، نه اینکه او بیافریند دیگری که نمیداند تدبیر کند [بلکه] آن که آفرید باید بپروراند؛ پس: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و انسان هم که نیازمند است. انسان نمیتواند نیاز خود را انکار کند، بگوید «من محتاج نیستم» و میداند که باید به یک جایی تکیه کند که حاجتش برطرف بشود، این را هم انسان نمیتواند انکار کند. نه میتواند اصل حاجت و نیاز خود را انکار کند که بگوید من غنیّم و نه میتواند بگوید که گرچه من نیازمندم، ولی خود کفایم، میتوانم حاجات خود را خود برآورده کنم، اینچنین نیست، حتماً یک تکیهگاهی میخواهد، منتها در آن تکیهگاه اشتباه میکند، به غیر متوسّل میشود در این کریمه فرمود: تکیهگاه رفع نیاز شما فقط خداست: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ؛ پس ربّ شما خداست، قهراً معبود شما هم باید او باشد. انسان چرا میپرستد؟ برای اینکه احتیاج دارد یا برای اینکه میخواهد از عذاب برهد یا برای اینکه میخواهد به بهشت و فضیلت برسد یا میخواهد به مقاماتی بالاتر از این دو بخش دسترسی پیدا کند، بالأخره محتاج است، حتی آنهایی که برای ترس از جهنم یا برای شوق به بهشت عبادت نمیکنند، باز محتاج لقای و جهاند که میگویند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ ، اینچنین نیست که بشر محتاج نباشد؛ ولو عالیترین مرحلهٴ سیرِ بشری نصیب اینها بشود باز محتاجاند، منتها بعضی محتاجاند که از جهنّم برهند، بعضی محتاجاند که وارد ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ بشوند، بعضی فوق اینها میاندیشند، محتاج لقای حقاند، میگویند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: تو که محتاجی و توان رفع نیاز تو به دست تو نیست، باید به غیر تکیه کنی [و] آن غیر خدای توست و لا غیر؛ لذا فرمود: چون ربّ شما خداست ـ از آن جهت که خالق شما خداست ـ پس معبودتان هم باید خدا باشد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ ؛ این توحید ربوبی و توحید خالقی و توحید عبادی را در یک کریمه بیان فرمود
تمام موجودات عالم، مخلوق خدای سبحان
آنگاه فرمود که: ﴿فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ﴾ ؛ پس کجا میروید؟ به کدام سمت منصرف میشوید؟ شما را به کدام سمت میبرند؟ اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ به عنوان قضیّهٴ موجبهٴ کلیّه و به عنوان قضیّهٴ حقیقیّه، غیر قابل استثناست، چیزی در جهان نیست که مخلوق خدای سبحان نباشد. هر چه شیء بر او صادق است، مخلوق خداست.
فرشتگان، مظهر تدبیر خدای سبحان
روی این دید کلّی کارها را که به موجودات طبیعی یا غیر طبیعی نسبت میدهد، آن کارها را هم مال خدا میداند؛ مثلاً دربارهٴ موجودات غیر طبیعی (یعنی فرشتگان) آنها را مدبّرات امر میداند. در سورهٴ «نازعات» اینچنین است که ﴿وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً ٭ وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطا ً٭ وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً ٭ فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً ٭ فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾ ؛ خدای سبحان به این فرشتگانی که وسایط فیض و رحمتاند، سوگند یاد میکند و اینها را مدبّرات میداند، فرشتگان را مدبّرات میداند؛ یعنی امور را اینها تدبیر میکنند. در عین حال که همین آیهٴ سورهٴ «مؤمن» که خوانده شد، خدا خود را ربّ کلّ شیء میداند، ربّ همه میداند یا ربّ عالمین میداند. اگر خدای سبحان ربّ عالمین است، آنگاه فرشتگان کجا را تدبیر میکنند و چه چیزی را تدبیر میکنند؟! معلوم میشود فرشته و تدبیر او، مهرهای از مهرههای ربوبیّت خدای سبحان است. این ربوبیّت، صفت فعل است و نه صفت ذات. صفت فعل، مظهر میطلبد، فرشتگان مظهر تدبیر خدای سبحاناند.
پرسش ...
پاسخ: رب قریبش ماییم و این کار به اذن خداست و کار ما و خود ما همه و همه زیر پوشش ربوبیّت حقّیم.
پرسش ...
پاسخ: چون جنبهٴ وجودی و کمالی دارد، محکوم این اصل است و شر باشد (طبق آیهٴ سورهٴ «اسراء») چون چنبهٴ نقص و عدمی دارد، به خدای سبحان استناد ندارد که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ .
اسناد مدبّرات امر به خداوند متعال
لذا در سورهٴ «سجده» همین تدبیر را خدای سبحان به خود نسبت میدهد، میفرماید: ﴿یُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ﴾ خداست که امر را از بالا به پایین تدبیر میکند. همین تدبیری که در سورهٴ «نازعات» به فرشتگان نسبت داد، فرمود: فرشتگان مدبّرات امرند، همین تدبیر را در سورهٴ «سجده» به خود نسبت میدهد که خدا امر را از بالا به پایین تدبیر میکند؛ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حمد» ربوبیت مطلقه را به خود نسبت داد که فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ .
اسناد حیات موجودات به اب توسط خدای سبحان
اگر مثلاً دربارهٴ رویش گیاهان خدای سبحان آب را موثّر میداند؛ چه اینکه در سورهٴ «انبیاء» میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ ؛ یعنی هر چیزی که زنده است از آب زنده است، حیات را از آب میگیرد که نشانهٴ آن است که آب سهمی دارد در حیات پیدا کردن موجودات، در بسیاری از سُور دیگر این احیا را به خود نسبت میدهد، میفرماید: گرچه آب نقشی دارد که گیاهان را زنده میکند، ولی این کار ماست، ما به وسیلهٴ آب گیاهان را حیات میبخشیم. در سورهٴ «نحل» آیهٴ ده و یازده اینچنین است، میفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ ٭ یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیْتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنََ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون﴾؛ خداست که از آسمان و زمین باران نازل میکند که هم آب خوراکیتان تأمین میشود و هم رویش گیاهان را با این آب تأمین میکنید و هم چرای دامها را که در آن اسامه میکنید اسامه میکنید؛ یعنی این غنمهای سائمه را به این مراتع میبرید.
تفاوت سائمه با معلوفه
«سائمه» آن گوسفندانی هستند که در مرتع میچرند، در برابر «معلوفه» که گوسفندانی هستند که با دست تعلیف میشوند آن گوسفندهایی که میبندند، آنها را را دست تعلیف میکنند، آنها را میگویند «غنم معلوفه» آن گوسفندهایی که بیرون میبرند، میگویند «غنم سائمه» که میگویند: «فی الغنم السائمة زکاة» زکات در معلوفه نیست، در سائمه است.
﴿تُسِیمُونَ﴾ ؛ یعنی شما این گوسفندان سائمه را به مراتع میبرید و نشانههایی هم که دارید از آنجاست. همین کاری که خدای سبحان در سورهٴ «انبیاء» به اب نسبت داد که آب نقشی دارد از آب حیات نصیب موجودات دیگر میشود همین کار را در بسیاری از ایات به خود نسبت میدهد، میفرماید: ماییم که حیات میبخشیم.
توحید افعالی معجزه حضرت ابراهیم(علیه السلام)
آنگاه این اصل کلّی را که دربارهٴ گیاهان و امثال ذلک است، دربارهٴ معجزات هم مطرح است؛ یعنی هر معجزهای که هر پیغمبر میآورد، حقیقتاً کار اوست و به اذن خداست و همهٴ این جریانها مهرهای از مهرههای فاعلیت حقاند. در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) آیهٴ 260 سورهٴ «بقره» این بود که میفرماید: ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾؛ تو بعد از اماته اینها ر توزیع بکن روی کوهها تو اینها را بخوان، اینها شتابان زنده میشوند. اگر تو بخوانی میآیند، دیگری که بخواند نمیآیند. اینچنین نیست که لفظ تو و خواندن تو بیاثر باشد. ما همانطوری که در قیامت ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ ؛ هر کسی را به نام امام و رهبرش میخوانیم اینها زنده میشوند و جمع میشوند، تو هم اینها را به نام اینها بخوان؛ مثلاً بگو: یا طاووس یا کذا و کذا، اینها احیا میشوند. اینچنین نیست که خواندن تو بیاثر باشد، دیگری هم اگر بخواند باز این مردهها زنده بشوند نه، تو بخوان اینها زنده میشوند؛ همانطوری که عیسای مسیح(سلام الله علیه) نفخ میکرد و آنها حیات پیدا میکردند که ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ یا ﴿وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ؛ اینچنین نیست که انبیا بلندگوی نفخ روح باشند، سخنگوی نفخ روحاند، حقیقتاً کار میکنند، حقیقتاً روح اینها مؤثر است، حقیقتاً مبدأ قریباند؛ البته اینها و تأثیرات اینها، جزء شئون فاعلیّت خدای سبحان است؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ ؛ تو بخوان، اینها میآیند ﴿وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ تو خواستی کیفیت احیای «موتی» را یاد بگیری، این راهش است، نه چگونه مرده زنده میشود.
سؤال اصلی حضرت ابراهیم(علیه السلام) در چگونگی آفرینش مجدّد
سؤال ابراهیم(سلام الله علیه) این نبود که خدایا! چگونه این مردهها زنده میشوند؟ آن سؤال بعضی از انبیای دیگر است که جریان دیگر دارد. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) از این بالاتر میآندیشد. عرض میکند: خدایا! تو چی جور مردهها را زنده میکنی، به من هم یاد بده که من هم بکنم؟ مثل یک دانشجوی دانشکدهٴ داروسازی که از استادش سؤال میکند: چی جور تو دارو درست میکنی، به من هم یاد بده که دارو درست کنم؟ نه، چی جور دارو درست میشود؟ این میگوید: چی جور تو دارو درست میکنی؟ نه، «کیف تحیی الموتی» یا «کیف یحیی المیّت»نه، ﴿کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ ؛ تو چی جور مردهها را زنده میکنی؟ گفت: من اینچنین زنده میکنم، آن راهی که فقط معلّم میداند و متعلم، آن راه را که به او آموخت، فرمود: حالا بخوان، اینها زنده میشوند. این راه را به او یاد داد (راه احیای «موتی» را).
حضرت ابراهیم(علیه السلام)، مظهر اسمای فعلیّه خدای سبحان
احیای «موتی» از اسمای فعلیّه خدای سبحان است و مظهر میطلبد و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مظهر «مُحیی» بود؛ همانطوری که عزرائیل(سلام الله علیه) مظهر «مُمیت» است و اسرافیل(سلام الله علیه) مظهر «مُحیی» است، ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم توانست مظهر اسامی فعلیّه خدای سبحان باشد، اینها اسامی فعلیّهاند
استناد حفظ زمین از نوسان و اضطراب به کوهها
در قسمتهای دیگر، آن آیهٴ سی سورهٴ «انبیاء» است که ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ﴾ و خدای سبحان آسمان و زمین را به دست خود میداند که اسمان و زمین را من حفظ میکنم. گاهی هم میفرماید: من کوهها را در زمین قرار دادم که باعث صیانت زمین از نَوسان و مَیَدان و اضطراب باشد، میگوید: «کوه است که زمین را از مَیَدان و اضطراب حفظ میکند» این در چند آیهٴ قرآن است که ما جبال را رَواسی قرار دادیم، به منزلهٴ راسی و میخهای کوبیده قرار دادیم که ﴿أَن تَمِیدَ بِکُمْ﴾ ﴿أَن تَمِیدَ﴾؛ یعنی مبادا! به شما مَیدان بدهد، مبادا! اضطرابی پیدا کند.
اینکه در خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که فرمود «و وتّد بالصّخور میدان ارضه» ؛ یعنی ارض خود را، زمین خود را که ممکن بود مضطرب بشود، گرفتار مَیدان نوسان و اضطراب بشود، با این صخرهها و کوههای سنگی مستحکم، میخکوب کرد: «و وتّد بالصخور» چه چیزی را؟ «میدان ارضه» میدان؛ یعنی اضطراب. این خطبهٴ مبارکه که از این آیات استفاده شد، نشانهٴ آن است که کوهها نقش سازندهای دارند در حفظ زمین از اضطراب؛ در حالی که خدای سبحان میفرماید: «آسمانها و زمین را من خودم حفظ میکنم». اینچنین نیست که زمین را کوه حفظ کند. اگر کوه راسی است و میخ مستحکمی است در زمین، این مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است. این در کل جریان است فتحصّل.
بازگشت به بحث (بینش سه مرحله قرآن)
هر کاری که از هر موجودی صادر میشود، اگر کار طبیعی و ارادی او باشد نه کار قَسْری، حقیقتاً اسنادش الی ما هو له است (یک مرحله) و این هم به اذن خدای سبحان است (دو مرحله) خود آن صاحب کار و کار از شئون فاعلیّت خدای سبحان است (این سه مرحله) معجزه هم از این قانون کلّی بیرون نیست. حقیقتاً نفوس انبیا و اولیا مؤثّرند و کار انجام میدهند (این یک بخش)
تفاوت اعجاز با غیر اعجاز
بخش دیگر این است که فرق معجزه با موجودات دیگر این است که هم آنها راه فکری دارند، میتوان آنها را یاد گرفت و هم شکستپذیرند. این دو خصیصه در کارهای غیر اعجازی هست، ولی در اعجاز نه راه فکری دارد که کسی بتواند معجزه کردن را با درس و بحث یاد بگیرد و نه شکستپذیر است.
بیان ذلک این است که هر کاری که در طبیعت میسّر است، مشابه آن را انسان در صنعت انجام میدهد. اصولاً بشر در مکتب خدای سبحان این علوم را میآموزد. هر چه که بشر اختراع کرده است، مشابهش را در طبیعت دید و به دنبال آن رفت و ساخت. اگر چیزی در طبیعت سابقه نداشته باشد، صنعت لَنگ است، توان آن را ندارد که مثل آن بسازد. این موجودات طبیعی که کارها را انجام میهدهند راه فکری دارند؛ یعنی هر کسی میتواند در آن رشته کار بکند و راه آن را تشخیص بدهد و مشابه آن را بسازد و احیاناً شکست میخورد. موجودات طبیعی هر کدام در برابر دیگری که قرار گرفتند، آن که نیرومند هست پیروز است. این دو اثر در موجودات طبیعی هست؛ یعنی هم راه فکری دارد که انسان میتواند بفهمد و هم قابل شکست است. گاهی این موجود او را شکست میدهد، گاهی آن موجود این را شکست میدهد.
سابقهٴ کتاب «الغارات»
یک بیانی را صاحب الغارات در کتاب شریف الغارات نقل کرده است. غارات: کتابی است تقریباً بیش از یک قرن قبل از نهجالبلاغه نوشته شده [است]. مؤلّفش هم از شاگردان مع الواسطهٴ صاحب این و رسالات؛ یعنی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) است بسیاری از کلماتی که در نهج[البلاغه] هست در الغارات هم هست، این از کتابهای قیّم امامیه است. هم با سند ذکر شده است و هم اینکه بیش از یک قرن یا حدود یک قرن، قبل از نهجالبلاغه است، حرفهای بسیار لطیفی دارد.
سر نامگذاری کتاب به الغارات
سرّ اینکه این کتاب را به الغارات نامگذاری کردند این است که مؤلف این کتاب غارتهایی که بنیامیّه در قلمرو حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) روا داشتند، آن غارتگریها را در این کتاب جمعآوری کرده است، اسم این کتاب را گذاشته: الغارات
نمونهای از لطایف کتاب الغارات
این مؤلّف از اساتیدش نقل میکند که استادش میگویند که من کودک بودم، به همراه پدرم در مسجد جامع کوفه شرکت کرد، در نماز جمعه شرکت کردم، جمعیّت زیاد بود، مسجد «غاصٌّ باهله» . پدرم «أجلسنی علی عنقه» مرا بر گردنش نشاند. دیدم امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مشغول خطبه خواندن است و آستین مبارک را حرکت میدهد. به پدرم عرض کردم که هوا گرم است و جمعیّت زیادند و علیبنابیطالب احساس گرمی میکند، استین را تکان میدهد فرمود: نه، اینچنین نیست، علیبنابیطالب «لا یجد حرّاً ولا برداً» گفت: پسر! علی(علیه السلام) نه احساس حرارت میکند نه احساس برودت. این ناظر به همان دعای معروفی است که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهاش کرد که خدایا! حرارت و برودت را بر علی نچشان. آن وقت گفت: پسر! اینکه میبینی او آستین را تکان میدهد، برای این است که بیش از یک پیراهن ندارد و این را شست و در بر کرد و آمد و این استین را تکان میدهد که خشک بشود، این علی(علیه السلام) [است]، این در بهبه قدرت و خلافتش بود. از این لطایف در آن کتاب شریف زیاد است.
ـ عدم شکست پذیری اعجاز
در این کتاب آمده است که حضرت در یکی از جریانها فرمود: چیزی در این عالم نیست که شکست نخورد. مثال ذکر کردند که اگر مثلاً کوه است او را میشود با آهن یا کلنگ و امثال ذلک او را زیر و رو کرد و او را کند و اگر آهن است او را میشود با آتش آب کرد و اگر آتش است او را میشود با اب خاموش کرد و همین طور پشت سر هم میاید تا اینکه میفرماید: انسان بر همه اینها مسلّط است و چیز که بر انسان مسلّط است، خواب است که خواب قدرت انسان را از انسان میگیرد و چیزی هم که بر خواب مسلّط است، اندوه و غم است که نمیگذارد انسان بخوابد . در آنجا این لطائف فراوان است که هر چیزی که خدای سبحان در این عالم آفرید، چیز دیگری هم خلق کرد که جلوی او را میگیرد. نظامی که ما حسّ میکنیم و عقل و وحی در این زمینه هماهنگاند چیز دیگری هم خلق کرد که جلوی او را میگیرد. نظامی که ما حسّ میکنیم و عقل و وحی در این زمینه هماهنگاند، این است که هر موجودی قابل شکست هست و ضدّ او، او را از پا درمیآورد؛ ولی معجزه از این قانون کلّی مستثناست؛ چون خرق عادت است، از این قانون مستثناست چیزی نیست که معجزه را از پا دربیاورد. نه در گذشته تاریخ مماثل داشت نه در آیندهٴ تاریخ مشابه دارد، این خصیصهٴ معجزه است.
ـ غیر آموزشی بودن معجزه
موجودات دیگر هم راه فکری دارند، انسان میتواند آنها را شناسایی کند [و] بفهمد، هم قابل شکستاند؛ خواه اموری عادی باشد، خواه امور غیر عادی؛ مثلاً سحر، شَعْبَده، جاو، طلسم و امثال ذلک اینها جزء علوم غریبهاند، همهٴ اینها قابل یادگیری است، یا زود یا دیر. هر کسی استعداد این رشته را داشته باشد، میتواند درس بخواند [و] ساحر بشود، اهل طلسم و شَعْبَده بشود اینها جزء علوم غریبه است. علوم غریبه را مدرسهها تأمین میکند؛ یعنی راه فکری دارد. کتابها مینویسند، بحثها میکنند و یاد میگیرند. با فکر میتوان علوم غریبه را از معلّم به متعلّم منتقل کرد، امّا معجزه راه فکری ندارد که یک پیغمبر به دیری یاد بدهد که من اینچنین میکنم مرده زنده میشود، این راهِ علم حصولی نیست. این راهش همان قدرت روح است و تهذیب نفس و تزکیه نفس. هر که به آن مرحله والا رسید، صاحب کرامت میشود. اگر با تحدّی همراه بود، صاحب معجزه خواهد شد. اینچنین نیست که چه انسان بد، چه انسان خوب بتواند معجزه را بفهمد. در علوم، چه غریب، چه غیر غریب راه فکری باز است، ایمان و قداست روح و قدرت روح شرط نیست [بلکه] هر کسی میتواند درس بخواند و این علم را پیدا کند، علوم خاصیّتش این است، قداستِ روح شرط نیست، میتوان درس خواند و اینها را به حسب ظاهر فهمید؛ امّا معجزه راه فکری ندارد، این یک خصیصه که ممکن نیست انسان درس بخواند [و] راه معجزه را یاد بگیرد، اینچنین نیست.
ـ مماثل نداشتن معجزه
دوم اینکه معجزه قابل شکست نیست، قابل اتیان مثل نیست. این مخصوص قرآن کریم نیست که فقط قرآن اینچنین است که کسی نمیتواند مثل او بیاورد، اصولاً معجزه اینچنین است، مماثل ندارد. هیچ معجزهای در هیچ عصری؛ خواه دین آن پیغمبر دین موقّت باشد، خواه دینش کلی و دائم «الی یوم القیامة» باشد؛ یعنی خواه معجزات انبیای پیشین(علیهم السلام) و خواه معجزه خاتم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینچنین است، هیچ معجزهای مماثل ندارد.معجزات انبیای بنیاسرائیل، نه در گذشته مشابه داشت، نه در آینده «الی یوم القیامه» خصیصه اعجاز این است؛ ولو دینشان محدود باشد. کسی در گذشته تاریخ یا آیندهٴ جهان نمیتواند عصا را اژدها کند یا کاری که موسی عیسای مسیح(سلام الله علیه) میکرد، بکند این خصیصهٴ اعجاز است.
ـ علت شکست ناپذیری معجزه
قرآن کریم که معجزه را میستاید [و] معرفی میکند، میفرماید: اینها در اثر قدرت روح انبیا است؛ چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ؛ خدا میداند که چه کسی را پیغمبر کند و نبوّت و رسالت را به کدام موطن اعطا کند (یک) بعد هم میفرماید: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ این در نظام تدبیرِ الهی ثبت شده است که خدا و فرستادگان خدا پیروزند خب اگر معجزه قابل اتیان مثل باشد که شکست میخورد؛ چون ابزار پیشرفت انبیا معجزه است. برای تودهٴ مردم معجزه است که طریق اثبات نبوّت انبیا است. اگر معجزه قابل اتیان مثل باشد، نظیر علوم غریبه دیگر میشود، آن ارزش را از دست میدهد. این را خدای سبحان نقل کرد، فرمود: معجزه هرگز شکست نمیخورد. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ 21 اینچنین فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ این ثبت شده است، نه اینکه انبیای من را شهید نمیکنند نه، ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ﴾ ؛ نه اینکه انبیا را نمیکشند، اینها همیشه در جنگها پیروزند، خیلیها به حسب ظاهر در جنگها شهید شدند و شربت شهادت نوشیدند. فرمود: رسالت من شکست نمیخورد. به خود انبیا هم فرمود: این دین را یا در زمان حیات شما یا بعد از حیات شما من پیروز میکنم: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ﴾ ؛ من آنچه را که وعده دادم، یک مقداری در زمان حیات شما، یک مقداری بعد از حیات شما، بالاخره دین را تثبیت میکنم. رسالت شکست نمیخورد؛ گرچه رسول شهید بشود. دین شکست نمیخورد؛ گرچه آورندهٴ دین را شهید کنند. ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ معجزه به هیچ وجه شکست نمیخورد. نه تنها «کتب الله لاغلبنّ انا و رسولی» نه، ﴿وَرُسُلِی﴾؛ همه انبیا اینچنیناند. این جزء سنّتهای خدای سبحان است که هیچ بیغمبری شست نمیهخورد: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾؛ همهٴ فرستادگان من پیروزند. با اینکه: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ﴾ و مانند آن؛ چه اینکه در سورهٴ «صافات» آیهٴ 171 و 172 و 173 اینچنین فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِین ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُون﴾ این در قضای الهی گذشت که همهٴ مرسلین پیروزند و همهٴ سپاهیان من ظفرمندند، اینها منصورند و اینها غالباند [و] هرگز شکست نمیخورند؛ در حالی که بسیاری از انبیا را شهید کردند، بسیاری از جنود الهی را شهید کردند. یحیای شهید شربت شهادت نوشید، امّا رسالتش و منطقش هرگز شکست نخورد، چرا؟ چون آنچه را که انبیا میآورند، قابل اتیان مثل نیست؛ پس این دو خصیصه در معجزات انبیا هست: نه راه فکری دارد (یک) و نه میتوان مثل آن آورد، (دو) البته این دومی در اثر همان اوّلی است، چون راه فکری ندارد، کسی نمیتواند مثل آن بیاورد.
امتیاز اعجاز به سایر علوم غریبه
این معجزات که خصیصه عامّش این است، چرا اتیان مثل او ممکن نیست، هرگز شکست نمیخورد؟ برای آنکه به یک جایی متّکی است که هرگز شکستپذیر نیست. «لا یقال» که همه به همدیگر متّکیاند. طبق بحثهای گذشته چیزی نیست که به خدا متشکی نباشد، همه به خدا متکیاند. و معجزه هم روی آن اصل کلی به قدرت لا یزال الهی متکی است، چطور معجزه شکست پذیرند نیست و آنها شکست پذیرند؟! سرّش همان ارتباط قریبی است که صاحب معجزه با جهان غیب دارد. معجزه از یک نفس کامل نشئت میگیرد، از یک ولی الله کامل نشئت میگیرد. دسترسی این ولی الله به مبادی عالیه خیلی بیش از دسترسی موجودات دیگر است.
تنزل همه موجودات عالم طبیعت از خزانه الهی
در بحثهای گذشته روشن شد که هیچ موجودی در عالم طبیعت یافت نمیشود، مگر اینکه از خزانهٴ الهی تنزل کند و در سطح طبیعت یافت بشود. اگر کسی به جایی رسید که کلیددار خزاین الهی شد، او یقیناً در موجودات طبیعی اثر میگذارد. طبق آیهٴ سورهٴ «حجر» هیچ موجودی نیست، مگر اینکه ریشه است در مخزن الهی است، از آنجا تغذیه میشود: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾ . اگر یک موجودی توانست خود مخزن بشود، خود خزینه بشود، خود کلیدِ خزینه بشود خب یقیناً پیچ و مهره همهٴ کارها به دست اوست. آن ولی الله (یعنی انسان کامل) جزء کلیدداران غیب است، جزء: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ﴾ است.
ائمه(علیهم السلام) کلیددار غیب الهی
اینکه در شئون ائمه(علیهم السلام) آمده است که فرمودند: «نحن عَیْبَةٌ علمه» «عیبة» یعنی صندوق. ما صندوق علم حقّیم؛ یعنی علم فعلی حقّیم. اینها همه به مظاهر فعلی و اسمای فعلی برمیگردد. یا در ذیل آیهٴ کریمهٴ ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَ﴾ ؛ که از معصوم(علیه السلام) رسید:، «نحن الاسماء الحسنی» ؛ در مقام اسمای فعلیه ما مظهریم، اینها کلیددار غیباند. آنگاه فرض ندارد یک انسان کلیددار مخزن باشد و شکست بخورد؛ چون همهٴ ارزاقی که در سطح طبیعت توزیع میشود، باید از دست کلیددار بگذرد، باید با علم و اطلاع او که مهرهٴ قوی از مهرههای ربوبیّت حق است، بگذرد، آن وقت فرض ندارد این شکست بخورد، هیچ ممکن نیست این شکست بخورد. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ برای آن است که رُسُل من در سطح موجودات دیگر نیستند تا بتوانند آنها اینها را شکست بدهند، اینها جزء مفاتیح غیباند، جزء کلیدداران غیباند. اینها یا مفاتح (جمع مفتح)اند یا مفاتیح (جمع مفتاح)، بالاخره اگر مخزن غیب است اینها هستند، اگر مفتاح است (نه مفتح) باز اینها هستند؛ لذا کلید به دست اینهاست و انسان تا به جایی نرسد که از خودی خود بیفتد، هرگز کلید را به دست او نمیدهند. کلید خزائن غیب به دست اوست.
قلب امام، مظهر اراده فعل حق تعالی
و این هم به نحو تفویض نخواهد بود که خدای سبحان کار را به اینها واگذار بکند، اینها کارها را بگردانند نه، اینها مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحاناند. مفوضه یک گروهی بودند که میپنداشتند خدای سبحان کارها را به ائمه واگذار کرده است. نمایندهٴ این حامیان این مکتب آمدند حضور امام عسکری(سلام الله علیه) که سؤال بکنند آیا تفویض حق است یا نه؟ این شخص که آمده است بپرسد آیا تفویض حق است یا نه؟ گفت: من وقتی رسیدم به حضور امام حسن عسکری(سلام الله علیه) نسیمی وزید و پردهای کنار رفت و کودکی را در گهواره اطاق مجاور دیدم، آنگاه (یا حضرت به من فرمود: سلام بکن یا من عرض ادب کردم) دیدم آن کودک در گهواره فرمود: الرفضه کذّبوا بل قلوبنا اوعیة لمشیة الله آن ولیعصر(ارواحنا فداه) بود. فرمود: مفوّضه دروغ میگویند، خدا کار را به ما واگذار نکرد که بشود تفویض و کار خودش تعطیل باشد. قلوب ما «اوعیه» و «وعائها» و ظروف ارادهٴ خداست. خدای سبحان که اراده دارد، این ارادهاش ارادهٴ فعلی است و ارادهٴ فعلی، خارج از ذات است و مظهر میطلبد و قلب ما مظهر ارادهٴ حق است؛ لذا در هیچ گوشه عالم کاری اتفاق نمیافتد؛ مگر امام معصوم میداند. «بل قلوبنا اوعیة لمشیة الله» اگر اینچنین است، فرض ندارد اینها شکست بخورند؛ چون هر چه در جهان هست باید از آن مخزن تنزل کند. اگر از آن مخزن باید تنزل کند و اینها یا مخزناند یا کلیددار مخزن، فرض ندارد شکست بخورند؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِین﴾ که ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ ؛ لذا هرگز دین در جهان شکست نخورد؛ گرچه انبیا شهید شدند.
مقام و منزلت امام جواد(علیه السلام) در روایات
و امروز به مناسبت شهادت امام جواد(سلام الله علیه) این چند جمله را هم از آن حضرت نقل کنیم که ثواب این بحثها به نثار روح مظهّر آن حضرت باشد. وقتی حضرت به دنیا آمده است، امام رضا(سلام الله علیه) اینچنین فرمو: مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی در «باب الاشاره و النص علی ابی جعفر الثانی(علیه السلام)» اینچنین نقل کرد: «هذا المولود الذی لم یولد مولود اعظم برکة علی شیعتنا منه» ؛ این یک فرزندی است که هیچ موجودی پربرکتتر از او خلق نشده است، سرّش همین است؛ چون همهٴ برکات از آنجا نشئت گرفته است.
ـ نحوهٴ مناغات امام رضا(علیه السلام) در کنار گهواره امام جواد(علیه السلام)
مسعودی در اثبات الوصیّهاش ـ ظاهراً ـ نقل میکند که امام رضا(سلام الله علیه) در کنار گهواره امام جوا(سلام الله علیه) در بسیاری از شبها تا بایان شب مینشست و ذکر خواب میگفت به اصطلاح: «کان یناغیه فی المهد طول لیلته» مناغات، همان ذکر خواب گفتنی است که مربّی کودک در کنار گهوارهٴ کودک دارد. «کان یناغیه فی المهد طول لیلته» به امام هشتم(سلام الله علیه) عرض کردند که این شایسته شما نیست که در کنار گهوارهٴ کودک بنشینید و ذکر خ واب بگویید، فرمود: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً» من دارم علم یادش میدهم، ذکر خواب نیست. نه من میخوابم و نه او خواب است و نه این زمزمه ذکر خواب، این تعلیم است: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً».
مقام امامت برای امام جواد(علیه السلام) در کودکی
لذا هم از خود امام جواد(سلام الله علیه) نقل شده است، هم از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که چگونه یک کودک میتواند به مقام امامت برسد؟ فرمود: خدای سبحان که به عیسای مسیح(سلام الله علیه) در سنی کمتر از سن امام جواد(سلام الله علیه) مقام داد، به امام جواد(سلام الله علیه) هم این مقام را خواهد داد. هم خود حضرت به عنوان احتجاج فرمود: «ان لله احتج فی الامامة بمثل ما احتج به فی النبوة فقال ﴿وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾» هم از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است. قبل از میلاد امام جواد(سلام الله علیه) به امام رضا عرض کردند که شما که میگویید امام کسی است که فرزندی دیگر داشته باشد، امام بعدی کیست؟ شما که هنوز فرزند ندارید. فرمود: یقیناً خدای سبحان به من فرزند خواهد داد. این همان مَفتحِ غیب بودن است؛ گرچه هیچ کسی نمیداند: «وما تدری ما فی الأرحام»، امّا این علم، علم فعلی است [و] خدای سبحان به اولیای خود اعطا میکند که بسیاری از اینها را مرحوم کلینی در این باب شریف نقل کرده است.
«والحمد لله رب العالمین»
- عدم تنافی بین معجزه با قانون علّیت و معلولیت
- توحید افعالی و صفاتی و ربوبی
- تفاوت اعجاز با غیر اعجاز
- ائمّه(علیهم السلام)، کلیددار غیب الهی
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَإِنْ کُنْتُمْ فِی رَیْبٍ مِمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ وَادْعُوا شُهَدَاءَکُمْ مِنْ دُونِ اللّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ٭ فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکَافِرِینَ﴾
عدم تنافی بین معجزه با قانون علّیت و معلولیّت
ـ بینش سه مرحلهای قرآن
بحث در کیفیّت صدور معجزات از انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) بود. عنایت فرمودید که خدای سبان در عین امضای قانون علّیّت و معلولیّت، هر کاری را به فاعل قریب آن کار اسناد میدهد؛ یعنی اینچنین نیست که نظام بر اساس جری عادتی که اشاعره میپندارند حرکت کند، بلکه بر اساس علّی و معلولی حرکت میکند. هر کاری را به صاحب آن کار اسناد میدهد به عنوان فاعل قریب و این اسناد هم اسناد الی ما هو له است، مجاز نیست. آن گاه برای اینکه به انسان بینش بدهد که دیگر موجودات در کارها گرچه مؤثّرند امّا مستقل نیستند، میفرماید: همهٴ این کارها به اذن خدای سبحان است این طور نیست که یکی موجودی بتواند بدون اذن خدای سبحان کاری انجام بدهد. وقتی ذهنها آماده شد [و] به این مرحله از بینش رسید که هر موجودی که کاری را انجام میدهد به اذن خداست،
ـ توحید افعالی
آنگاه میفرماید: هر موجودی که کاری را انجام میدهد، مرتبهای از مراتب فاعلیّت خداست، درجهای از درجات فاعلیّت خدای سبحان است. غیری در عالم نیست تا منشأ اثر باشد، همه و همه سپاه و ستاد حقاند. فاعلیّت خدای سبحان از اسمای فعلیّهٴ اوست، نه از اسمای ذاتیه و این فاعلیّت دارای درجات و شئون است و سراسر موجودات جهان خارج، شئون و درجات فاعلیّت خدای سبحان است. وقتی به این مرحله رسیدیم، آنگاه روشن میشود که خدا ربّ عالمین است؛ روشن میشود که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ روشن میشود که تمام کارها فانی در کار خدای سبحان است و این میشود توحید افعالی.
معنای توحید افعالی
توحید افعالی عبارت از آن است که تمام فعلهایی که جزء کمالات وجودی است، فانی در فعل خدای سبحان باشد. اگر کاری نقص بود، جنبهٴ عدمی و قبح و نقص داشت، آن فانی در کار خدای سبحان نیست؛ زیرا نقص است، معاصی و شرور اینچنیناند. در سورهٴ «اسراء» فرمود: ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ ؛ کراهت خدای سبحان هم، انزجار خدای سبحان در مقامِ فعل از آن امور است و چیزی که مورد انزجار خدای سبحان است، مأذون نیست و یقیناً به خدا اسناد ندارد؛ امّا کارهای وجودی ـ که کمال و خیر است ـ همه و همه فانی در فعل خدای سبحاناند. آنگاه میتوان طبق آیهٴ سورهٴ «نحل» گفت که ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ ؛ هر کمالی که نصیب شما شد، از آن خداست. کسی نمیتواند بگوید من خودم زحمت کشیدم و عالم شدم یا این کمال را پیدا کردم، این فکر را که کسی بگوید من خودم زحمت کشیدم و فراهم کردم، قرآن محکوم میکند. میگوید: آن فکر قارونی است که میگوید: ﴿إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَی عِلْمٍ﴾ ، ولی فکر یک انسان موحّد آن است که بگوید: ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ این همان معنای «وحده» که در این دعاها گفته میشود. آن «وحده» اول ناظر به توحید افعالی است. اینکه گفته میشود: «لا إله إلاّ الله وحده وحده وحده» این اوّلی ناظر به توحید افعالی است؛ یعنی تمام کارهای انسان فانی در کار خدای سبحان است. یک موحّد سراسر جهان را کار خدا میداند، نه اینکه یک بخشی را به خود نسبت بدهد، بخشی را به خدا.
توحید صفاتی
چه اینکه در مرحله صفات هم اینچنین میاندیشد؛ هرگز یک موحّد نمیگوید من هم علم دارم، خدا هم علم دارد، منتها علم من محدود است [و] علم خدا نامحدود؛ زیرا علم اگر نامحدود بود، دیگر در قبال علم نامحدود علم دیگر فرض ندارد. یک موحشد نمیگوید خدا هم قادر است، من هم قادرم، منتها قدرت خدا نامحدود است [و] قدرت من محدود. اگر قدرت خدا نامحدود است، جا برای غیر نمیگذارد که آن خلأ را قدرت غیر پر کند، اصولاً نامحدود مقابل ندارد و همچنین سائر اسماء و صفات؛ یک موحّد تمام صفات خود را فانی در صفات حق تعالی میداند. این معنای همان «وَحْدَه» ثانی است که در دعاها گفته میشود: «لا إله تلاّ الله وحده وحده» این «وحده» دوم ناظر به توحید صفاتی است؛ چه اینکه «وحده» سوّم هم به توحید ذاتی برمیگردد.
ـ بینش سه مرحلهای قرآن در کارهای طبیعی
علی ای حال قرآن کریم این سه بینش را در سه مرحله به انسانها میآموزاند که اوّل کارها را به موجودات نسبت میدهد، بعد میفرماید: این کارها که از موجودات صادر میشود به اذن خداست، بعد میفرماید: این موجود و کار او، همه و همه جزء شئون فاعلیّت خدایند. فاعلیّت خدای سبحان جزء اوصاف فعلیّه اوست، نه جزء اوصاف ذاتیه (اولاً) و اوصاف فعلیّه خارج از ذات است (ثانیاً) و هر که در جهان امکان کار کمالی و وجودی انجام میدهد، جزء درجات فاعلیّت خدای سبحان است (ثالثاً) بر اساس این بینش و اصل کلّی کارها را تقسیم فرمود، چه کارهایی که مربوط به عالم طبیعت است، چه آنچه که مربوط به عالم نبات و حیوان است، چه آنچه که مربوط به عالم انسان است، چه آنچه که مربوط به عالم فرشتههاست. این نمونهها را در هر سه مرحله فرمود.
بینش سه مرحلهای قرآن در کارهای ماورای طبیعت
همانطوری که کارهای طبیعی را در سه مرحله بیان میکند، کارهای ماورای طبیعی را هم در سه مرحله بیان میکند. گاهی کاری که مربوط به فرشتههاست، میگوید: فلان ملک این کار را کرده است، هنگام قبض ارواح فرستادگان ما ارواح را قبض میکنند: ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ ، گاهی میفرماید: اگرچنانچه فرشته ارواح را قبض میکند او وکیل ماست، مأذون از طرف ماست؛ ﴿یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ آن در قبض ارواح وکیل ماست. وکالت هم جزء عقود اذنیّه است که با اذن تأمین است. چیزی را انسان به وکیل نمیدهد، فقط به وکیل اذن میدهد که کارهای موکّل را انجام بدهد، منتها زمام کار وکیل در دست موکّل هست. بار سوّم خدای سبحان کار فرشتهها را که همان توفّی است ـ به خودش نسبت میدهد، میفرماید: منم که ارواح را قبض میکنم، نه تنها در هنگام مردن ارواح را قبض میکنم، بلکه هر که میخوابد من روحش را قبض میکنم،
قبض روح انسان در خواب توسط خداوند متعال
اوست که ﴿یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَارِ﴾ ؛ هر شب خدا انسان را توفّی میکند؛ یعنی روحش را قبض میکند و انسان هر شب میمیرد و هر صبح زنده میشود و غافل است که هر شب مُرد و هر روز هم بیدار شد. فرمود: اینچنین نیست که شما در خواب روحتان را با خود داشته باشید یا به دیگری بدهید، اوست که ﴿یَتَوَفَّاکُم بِاللَّیْلِ وَیَعْلَمُ مَا جَرَحْتُم بِالنَّهَار﴾ ؛ آنچه را که در روز با «جارِحِه» کسب کردید، خدا میداند و در شب هم همسن روح را ـ که اعمالی را کسب کرده است ـ به خدای سبحان تقدیم میکنیم، منتها یک انسانی که این معنا را آگاه است، وقتی که میخوابد روح را به خدا تقدیم میکند، دیگر مواظب است در روز ازن روز را تیره و مُتعفّن نکند که وقتی به پیگشاه خدا تقدیم میکند شرمنده بشود؛ چون اعمال بد (همانطوری که مکرّر عنایت فرمودید) روح را تیره میکند.
نحوه فهم فرشتگان از نیّات و خاطرات انسان
مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی نقل کرد که کسی از امام(سلام الله علیه) سؤال کرد که فرشتگان که اعمال انسان را مینویسند، اگر عملی را ببینند و مشاهده کنند مینویسند، اما نیّات و خاطرات انسان را چگونه مینویسند. اعمال و کارهای ظاهری را میبیند و مینویسند، امّا نیّتها را چگونه فرشتهها تشخیص میدهند که این نیّت خوب است یا نیّت بد؟ هنوز کاری را مشخص انجام نداد! حضرت فرمود: آیا بوی رَوْضه و کنیف یکسان است ؟! یعنی آیا بوی باغ و چاه یکسان است؟ همانطوری که بوی باغ و چاه یکسان نیست، شما وقتی از جایی عبور کردید بوی خوبی به شامّهتان رسید، میفهمید از کنار باغ گذشتید و از کنار گلستان عبور کردید، وقتی که بوی بدی به شامّهٴ شما رسید، میفهمید از کنار چاه عبور کردید، با بو میتوانید تشخیص بدهید که این مکان کنیف است یا باغ، فرشتگان هم با بوی ارواح تشخیص میدهند که این شخص در درون خود باغ دارد یا کنیف، این مرتّب مشغول آبیاری گلها و ریاحین است یا کشغول کندن کنیف است. انسان یا آن کاره است یا این کاره یا باغبانِ گلستان است یا مقنّی کنیف. فرمود: فرشتهها اینچنین میفهمند و هر شب که انسان میخوابد این روح را ـ که یا گلستان است یا چاه ـ به خدای سبحان میدهد. اینکه بعد از زیارت امام هشتم(سلام الله علیه) عرض میکنیم: «استغفرک اللهم استغفار حیاء» این است اگر انسان روز اعمال زشت انجام بدهد با یک شرمی این روح را به خدای سبحان تقدیم میکند و روز هم که بیدار شد، آن کنیف را دریفات میکند. ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الأنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا وَالَّتِی لَمْ تَمُتْ فِی مَنَامِهَا فَیُمْسِکُ الَّتِی قَضَی عَلَیْهَا الْمَوْتَ وَیُرْسِلُ الاُخْرَی﴾ .
ـ بینش سهگانه قرآن در کارهای طبیعت و ماورای طبیعت
علی ای حال، کارهای طبیعت و کارهای ماورای طبیعت را خدای سبان با این سه بیان مقرّر میکند: هم به خود موجود نسبت میدهد؛ هم میگوید: این کار به اذن خداست؛ هم میفرماید: کار من است و به تعبیر دیگر چه در عالم طبیعت، چه در عالم مثال، چه در عالم عقل این سه بینش را قرآن کریم به ما میآموزاند. مسئله معجزهٴ انبیاء و اولیای الهی(علیهم السلام) اینچنین است؛ یعنی کار را به نام معجزه خدای سبحان به اولیای الهی نسبت میدهد؛ همانطوری که انسان عادی سخن میگوید (حقیقتاً) و این سخن گفتنش به اذن خداست (حقیقتاً) و در حقیقت مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است (حقیقتاً) روی آن سه مرحله، تکلّم عیسای مسیح(سلام الله علیه) در مهد هم اینچنین است؛ او حقیقتاً سخن گفت (یک مرحله) و این سخن گفتنش به اذن خدا بود (این دو مرحله) و این در حقیقت کلام الله و تکلم حق بود در مرحله فاعلیّت (این سه مرحله) اینچنین نیست که عیسای مسیح(سلام الله علیه) سخنگو نباشد، بلندگو باشد.
ـ انبیا(علیهم السلام)؛ سخنگویان حق تعالی
عدهای معجزات را اینچنین میپندارند که انبیا بلندگویان حقاند. بلندگو حرف نمیزند، حرف را میرساند، امّا انسان حقیقتاً سخن میگوید. شما اگر کلام و تکلّم را به این بلندگو اسناد دادید، اسناد الی غیر ما هو له است، اسناد مجازی است، ولی اگر تکلّم را به انسان اسناد دادید، اسناد الی ما هو له است؛ انسان حقیقتاً سخن میگوید. بعضیها میبندارند که انبیاء و اولیای الهی بلندگویان حقاند، در گوهرهٴ ذاتِ اینها کمالی آنچنان نیست، منتها از دست اینها، از زبان اینها معجزات ظاهر میشود؛ در حالی که اینچنین نیست، اینها سخن گویان حقاند نه بلندگویان حق، اینها حقیقتاً سخن میگویند، روحشان حقیقتاً قوی است؛ روحشان آنقدر قدرت دارد که به اذن خدا در طبیعت اثر کند، مرده را زنده کند، درخت پژمرده را سرسبز کند، بیمار را شفا بدهد و ... مانند آن. این روح؛ مثل روحهای دیگر حقیقتاً کار میکند، منتها روحهای دیگر کار ضعیفتر، این روحهای قوی، کار قویتر.
ـ بازگشت به بحث (توحید افعالی)
پس معجزات هم به انبیا و اولیای الهی(علیهم السلام) اسناد دارد، به عنوان اسناد الی ما هو له (اولاً) و این کار هم به اذن خداست (ثانیاً) و این کار کار خداست (ثالثاً) لذا اگر خدای سبحان در سه بخشِ آیات این سه دید را به ما میآموزاند، مجاز نمیگوید، این سه مرحله درک و معرفت است، هر چه که در جهان خارج اتفاق میافتد اینچنین است: هم به فاعل قریب اسناد دارد؛ هم به اذن خداست؛ هم کلّش مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است، این میشود توحید افعالی؛ و گرنه انسان اینچنین بپندارد که کارها را موجودات انجام میدهند، سرسلسلهٴ موجودات خداست؛ یعنی وقتی ما این حلَقات را طی کردیم [و] به آن نقطهٴ آغازین که رسیدیم، تازه کار خدا را آنجا مشاهده میکنیم، این با توحید افعالی سازگار نیست، این لازمهاش، محدود بودن ربوبیّت خدای سبحان اس، ولی اگر اینچنین بگوید: ما که به نقطهٴ آغازین رسیدیم، میفهمیم همهٴ حلقات این سلسلهٴ بیکران را خدای سبحان میجنباند [و] او همهٴ کارها را دارد انجام میدهد، این با توحید افعالی سازگار است.
بیان توحید ربوبی، خالقی و عبادی
قرآن کریم در سورهٴ مبارکهٴ «زمر» خدا را خالق کلّ شیء میداند . چه اینکه در سورهٴ «مؤمن» آیهٴ 62 هم خدا را خالق کلّ شیء میداند در سورهٴ «مؤمن» آیهٴ 62 میفرماید: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ﴾؛ هم خالقیّت را، هم ربوبیّت را، هم عبودیّت را در این یک آیهٴ کوتاه منحصراً مخصوص خدای سبحان دانست، فرمود: او خالق کلّ شیء است؛ پس چیزی الق نیست. او رب کلّ شیء است؛ پس چیزی رب چیزی نیست. او اله و معبود مطلق است؛ پس معبودی در عالم نیست. توحید ربوبی، توحید خالقی توحید عبادی هر سه توحید را اینجا ذکر فرمود، با یک عبارت کوتاه: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ﴾؛ او مدبّر شماست. هیچ ربّی در جهان نیست، مگر خدا. چرا خدا ربّ است؟ برای اینکه ﴿خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾؛ او آفرید. وقتی او آفرید او باید بپروراند، نه اینکه او بیافریند دیگری که نمیداند تدبیر کند [بلکه] آن که آفرید باید بپروراند؛ پس: ﴿ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ و انسان هم که نیازمند است. انسان نمیتواند نیاز خود را انکار کند، بگوید «من محتاج نیستم» و میداند که باید به یک جایی تکیه کند که حاجتش برطرف بشود، این را هم انسان نمیتواند انکار کند. نه میتواند اصل حاجت و نیاز خود را انکار کند که بگوید من غنیّم و نه میتواند بگوید که گرچه من نیازمندم، ولی خود کفایم، میتوانم حاجات خود را خود برآورده کنم، اینچنین نیست، حتماً یک تکیهگاهی میخواهد، منتها در آن تکیهگاه اشتباه میکند، به غیر متوسّل میشود در این کریمه فرمود: تکیهگاه رفع نیاز شما فقط خداست: ﴿لاَ إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ؛ پس ربّ شما خداست، قهراً معبود شما هم باید او باشد. انسان چرا میپرستد؟ برای اینکه احتیاج دارد یا برای اینکه میخواهد از عذاب برهد یا برای اینکه میخواهد به بهشت و فضیلت برسد یا میخواهد به مقاماتی بالاتر از این دو بخش دسترسی پیدا کند، بالأخره محتاج است، حتی آنهایی که برای ترس از جهنم یا برای شوق به بهشت عبادت نمیکنند، باز محتاج لقای و جهاند که میگویند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ ، اینچنین نیست که بشر محتاج نباشد؛ ولو عالیترین مرحلهٴ سیرِ بشری نصیب اینها بشود باز محتاجاند، منتها بعضی محتاجاند که از جهنّم برهند، بعضی محتاجاند که وارد ﴿جَنَّاتٍ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الأنْهَارُ﴾ بشوند، بعضی فوق اینها میاندیشند، محتاج لقای حقاند، میگویند: ﴿إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ﴾ آنگاه خدای سبحان میفرماید: تو که محتاجی و توان رفع نیاز تو به دست تو نیست، باید به غیر تکیه کنی [و] آن غیر خدای توست و لا غیر؛ لذا فرمود: چون ربّ شما خداست ـ از آن جهت که خالق شما خداست ـ پس معبودتان هم باید خدا باشد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ ؛ این توحید ربوبی و توحید خالقی و توحید عبادی را در یک کریمه بیان فرمود
تمام موجودات عالم، مخلوق خدای سبحان
آنگاه فرمود که: ﴿فَأَنَّی تُؤْفَکُونَ﴾ ؛ پس کجا میروید؟ به کدام سمت منصرف میشوید؟ شما را به کدام سمت میبرند؟ اینکه فرمود: ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ﴾ ؛ به عنوان قضیّهٴ موجبهٴ کلیّه و به عنوان قضیّهٴ حقیقیّه، غیر قابل استثناست، چیزی در جهان نیست که مخلوق خدای سبحان نباشد. هر چه شیء بر او صادق است، مخلوق خداست.
فرشتگان، مظهر تدبیر خدای سبحان
روی این دید کلّی کارها را که به موجودات طبیعی یا غیر طبیعی نسبت میدهد، آن کارها را هم مال خدا میداند؛ مثلاً دربارهٴ موجودات غیر طبیعی (یعنی فرشتگان) آنها را مدبّرات امر میداند. در سورهٴ «نازعات» اینچنین است که ﴿وَالنَّازِعَاتِ غَرْقاً ٭ وَالنَّاشِطَاتِ نَشْطا ً٭ وَالسَّابِحَاتِ سَبْحاً ٭ فَالسَّابِقَاتِ سَبْقاً ٭ فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْراً﴾ ؛ خدای سبحان به این فرشتگانی که وسایط فیض و رحمتاند، سوگند یاد میکند و اینها را مدبّرات میداند، فرشتگان را مدبّرات میداند؛ یعنی امور را اینها تدبیر میکنند. در عین حال که همین آیهٴ سورهٴ «مؤمن» که خوانده شد، خدا خود را ربّ کلّ شیء میداند، ربّ همه میداند یا ربّ عالمین میداند. اگر خدای سبحان ربّ عالمین است، آنگاه فرشتگان کجا را تدبیر میکنند و چه چیزی را تدبیر میکنند؟! معلوم میشود فرشته و تدبیر او، مهرهای از مهرههای ربوبیّت خدای سبحان است. این ربوبیّت، صفت فعل است و نه صفت ذات. صفت فعل، مظهر میطلبد، فرشتگان مظهر تدبیر خدای سبحاناند.
پرسش ...
پاسخ: رب قریبش ماییم و این کار به اذن خداست و کار ما و خود ما همه و همه زیر پوشش ربوبیّت حقّیم.
پرسش ...
پاسخ: چون جنبهٴ وجودی و کمالی دارد، محکوم این اصل است و شر باشد (طبق آیهٴ سورهٴ «اسراء») چون چنبهٴ نقص و عدمی دارد، به خدای سبحان استناد ندارد که ﴿کُلُّ ذلِکَ کَانَ سَیِّئُهُ عِندَ رَبِّکَ مَکْرُوهاً﴾ .
اسناد مدبّرات امر به خداوند متعال
لذا در سورهٴ «سجده» همین تدبیر را خدای سبحان به خود نسبت میدهد، میفرماید: ﴿یُدَبِّرُ الأمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَی الْأَرْضِ﴾ خداست که امر را از بالا به پایین تدبیر میکند. همین تدبیری که در سورهٴ «نازعات» به فرشتگان نسبت داد، فرمود: فرشتگان مدبّرات امرند، همین تدبیر را در سورهٴ «سجده» به خود نسبت میدهد که خدا امر را از بالا به پایین تدبیر میکند؛ چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «حمد» ربوبیت مطلقه را به خود نسبت داد که فرمود: ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ﴾ .
اسناد حیات موجودات به اب توسط خدای سبحان
اگر مثلاً دربارهٴ رویش گیاهان خدای سبحان آب را موثّر میداند؛ چه اینکه در سورهٴ «انبیاء» میفرماید: ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ﴾ ؛ یعنی هر چیزی که زنده است از آب زنده است، حیات را از آب میگیرد که نشانهٴ آن است که آب سهمی دارد در حیات پیدا کردن موجودات، در بسیاری از سُور دیگر این احیا را به خود نسبت میدهد، میفرماید: گرچه آب نقشی دارد که گیاهان را زنده میکند، ولی این کار ماست، ما به وسیلهٴ آب گیاهان را حیات میبخشیم. در سورهٴ «نحل» آیهٴ ده و یازده اینچنین است، میفرماید: ﴿هُوَ الَّذِی أَنزَلَ مِنَ السَّماءِ مَاءً لَکُم مِّنْهُ شَرَابٌ وَمِنْهُ شَجَرٌ فِیهِ تُسِیمُونَ ٭ یُنبِتُ لَکُم بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیْتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالْأَعْنَابَ وَمِن کُلِّ الثَّمَرَاتِ إِنََ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُون﴾؛ خداست که از آسمان و زمین باران نازل میکند که هم آب خوراکیتان تأمین میشود و هم رویش گیاهان را با این آب تأمین میکنید و هم چرای دامها را که در آن اسامه میکنید اسامه میکنید؛ یعنی این غنمهای سائمه را به این مراتع میبرید.
تفاوت سائمه با معلوفه
«سائمه» آن گوسفندانی هستند که در مرتع میچرند، در برابر «معلوفه» که گوسفندانی هستند که با دست تعلیف میشوند آن گوسفندهایی که میبندند، آنها را را دست تعلیف میکنند، آنها را میگویند «غنم معلوفه» آن گوسفندهایی که بیرون میبرند، میگویند «غنم سائمه» که میگویند: «فی الغنم السائمة زکاة» زکات در معلوفه نیست، در سائمه است.
﴿تُسِیمُونَ﴾ ؛ یعنی شما این گوسفندان سائمه را به مراتع میبرید و نشانههایی هم که دارید از آنجاست. همین کاری که خدای سبحان در سورهٴ «انبیاء» به اب نسبت داد که آب نقشی دارد از آب حیات نصیب موجودات دیگر میشود همین کار را در بسیاری از ایات به خود نسبت میدهد، میفرماید: ماییم که حیات میبخشیم.
توحید افعالی معجزه حضرت ابراهیم(علیه السلام)
آنگاه این اصل کلّی را که دربارهٴ گیاهان و امثال ذلک است، دربارهٴ معجزات هم مطرح است؛ یعنی هر معجزهای که هر پیغمبر میآورد، حقیقتاً کار اوست و به اذن خداست و همهٴ این جریانها مهرهای از مهرههای فاعلیت حقاند. در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) آیهٴ 260 سورهٴ «بقره» این بود که میفرماید: ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیْکَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلَى کُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾؛ تو بعد از اماته اینها ر توزیع بکن روی کوهها تو اینها را بخوان، اینها شتابان زنده میشوند. اگر تو بخوانی میآیند، دیگری که بخواند نمیآیند. اینچنین نیست که لفظ تو و خواندن تو بیاثر باشد. ما همانطوری که در قیامت ﴿یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ﴾ ؛ هر کسی را به نام امام و رهبرش میخوانیم اینها زنده میشوند و جمع میشوند، تو هم اینها را به نام اینها بخوان؛ مثلاً بگو: یا طاووس یا کذا و کذا، اینها احیا میشوند. اینچنین نیست که خواندن تو بیاثر باشد، دیگری هم اگر بخواند باز این مردهها زنده بشوند نه، تو بخوان اینها زنده میشوند؛ همانطوری که عیسای مسیح(سلام الله علیه) نفخ میکرد و آنها حیات پیدا میکردند که ﴿فَتَنفُخُ فِیهَا فَتَکُونَ طَیْراً بِإِذْنِی﴾ یا ﴿وَأُحْیِی الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللّهِ﴾ ؛ اینچنین نیست که انبیا بلندگوی نفخ روح باشند، سخنگوی نفخ روحاند، حقیقتاً کار میکنند، حقیقتاً روح اینها مؤثر است، حقیقتاً مبدأ قریباند؛ البته اینها و تأثیرات اینها، جزء شئون فاعلیّت خدای سبحان است؛ لذا فرمود: ﴿ثُمَّ ادْعُهُنَّ یَأْتِیَنَّکَ سَعْیاً﴾ ؛ تو بخوان، اینها میآیند ﴿وَاعْلَمْ أَنَّ اللّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ﴾ تو خواستی کیفیت احیای «موتی» را یاد بگیری، این راهش است، نه چگونه مرده زنده میشود.
سؤال اصلی حضرت ابراهیم(علیه السلام) در چگونگی آفرینش مجدّد
سؤال ابراهیم(سلام الله علیه) این نبود که خدایا! چگونه این مردهها زنده میشوند؟ آن سؤال بعضی از انبیای دیگر است که جریان دیگر دارد. ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) از این بالاتر میآندیشد. عرض میکند: خدایا! تو چی جور مردهها را زنده میکنی، به من هم یاد بده که من هم بکنم؟ مثل یک دانشجوی دانشکدهٴ داروسازی که از استادش سؤال میکند: چی جور تو دارو درست میکنی، به من هم یاد بده که دارو درست کنم؟ نه، چی جور دارو درست میشود؟ این میگوید: چی جور تو دارو درست میکنی؟ نه، «کیف تحیی الموتی» یا «کیف یحیی المیّت»نه، ﴿کَیْفَ تُحْیِی الْمَوْتَی﴾ ؛ تو چی جور مردهها را زنده میکنی؟ گفت: من اینچنین زنده میکنم، آن راهی که فقط معلّم میداند و متعلم، آن راه را که به او آموخت، فرمود: حالا بخوان، اینها زنده میشوند. این راه را به او یاد داد (راه احیای «موتی» را).
حضرت ابراهیم(علیه السلام)، مظهر اسمای فعلیّه خدای سبحان
احیای «موتی» از اسمای فعلیّه خدای سبحان است و مظهر میطلبد و ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) مظهر «مُحیی» بود؛ همانطوری که عزرائیل(سلام الله علیه) مظهر «مُمیت» است و اسرافیل(سلام الله علیه) مظهر «مُحیی» است، ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) هم توانست مظهر اسامی فعلیّه خدای سبحان باشد، اینها اسامی فعلیّهاند
استناد حفظ زمین از نوسان و اضطراب به کوهها
در قسمتهای دیگر، آن آیهٴ سی سورهٴ «انبیاء» است که ﴿وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ أَفَلاَ یُؤْمِنُونَ﴾ و خدای سبحان آسمان و زمین را به دست خود میداند که اسمان و زمین را من حفظ میکنم. گاهی هم میفرماید: من کوهها را در زمین قرار دادم که باعث صیانت زمین از نَوسان و مَیَدان و اضطراب باشد، میگوید: «کوه است که زمین را از مَیَدان و اضطراب حفظ میکند» این در چند آیهٴ قرآن است که ما جبال را رَواسی قرار دادیم، به منزلهٴ راسی و میخهای کوبیده قرار دادیم که ﴿أَن تَمِیدَ بِکُمْ﴾ ﴿أَن تَمِیدَ﴾؛ یعنی مبادا! به شما مَیدان بدهد، مبادا! اضطرابی پیدا کند.
اینکه در خطبه حضرت امیر(سلام الله علیه) آمده است که فرمود «و وتّد بالصّخور میدان ارضه» ؛ یعنی ارض خود را، زمین خود را که ممکن بود مضطرب بشود، گرفتار مَیدان نوسان و اضطراب بشود، با این صخرهها و کوههای سنگی مستحکم، میخکوب کرد: «و وتّد بالصخور» چه چیزی را؟ «میدان ارضه» میدان؛ یعنی اضطراب. این خطبهٴ مبارکه که از این آیات استفاده شد، نشانهٴ آن است که کوهها نقش سازندهای دارند در حفظ زمین از اضطراب؛ در حالی که خدای سبحان میفرماید: «آسمانها و زمین را من خودم حفظ میکنم». اینچنین نیست که زمین را کوه حفظ کند. اگر کوه راسی است و میخ مستحکمی است در زمین، این مهرههای فاعلیّت خدای سبحان است. این در کل جریان است فتحصّل.
بازگشت به بحث (بینش سه مرحله قرآن)
هر کاری که از هر موجودی صادر میشود، اگر کار طبیعی و ارادی او باشد نه کار قَسْری، حقیقتاً اسنادش الی ما هو له است (یک مرحله) و این هم به اذن خدای سبحان است (دو مرحله) خود آن صاحب کار و کار از شئون فاعلیّت خدای سبحان است (این سه مرحله) معجزه هم از این قانون کلّی بیرون نیست. حقیقتاً نفوس انبیا و اولیا مؤثّرند و کار انجام میدهند (این یک بخش)
تفاوت اعجاز با غیر اعجاز
بخش دیگر این است که فرق معجزه با موجودات دیگر این است که هم آنها راه فکری دارند، میتوان آنها را یاد گرفت و هم شکستپذیرند. این دو خصیصه در کارهای غیر اعجازی هست، ولی در اعجاز نه راه فکری دارد که کسی بتواند معجزه کردن را با درس و بحث یاد بگیرد و نه شکستپذیر است.
بیان ذلک این است که هر کاری که در طبیعت میسّر است، مشابه آن را انسان در صنعت انجام میدهد. اصولاً بشر در مکتب خدای سبحان این علوم را میآموزد. هر چه که بشر اختراع کرده است، مشابهش را در طبیعت دید و به دنبال آن رفت و ساخت. اگر چیزی در طبیعت سابقه نداشته باشد، صنعت لَنگ است، توان آن را ندارد که مثل آن بسازد. این موجودات طبیعی که کارها را انجام میهدهند راه فکری دارند؛ یعنی هر کسی میتواند در آن رشته کار بکند و راه آن را تشخیص بدهد و مشابه آن را بسازد و احیاناً شکست میخورد. موجودات طبیعی هر کدام در برابر دیگری که قرار گرفتند، آن که نیرومند هست پیروز است. این دو اثر در موجودات طبیعی هست؛ یعنی هم راه فکری دارد که انسان میتواند بفهمد و هم قابل شکست است. گاهی این موجود او را شکست میدهد، گاهی آن موجود این را شکست میدهد.
سابقهٴ کتاب «الغارات»
یک بیانی را صاحب الغارات در کتاب شریف الغارات نقل کرده است. غارات: کتابی است تقریباً بیش از یک قرن قبل از نهجالبلاغه نوشته شده [است]. مؤلّفش هم از شاگردان مع الواسطهٴ صاحب این و رسالات؛ یعنی امیر المؤمنین(سلام الله علیه) است بسیاری از کلماتی که در نهج[البلاغه] هست در الغارات هم هست، این از کتابهای قیّم امامیه است. هم با سند ذکر شده است و هم اینکه بیش از یک قرن یا حدود یک قرن، قبل از نهجالبلاغه است، حرفهای بسیار لطیفی دارد.
سر نامگذاری کتاب به الغارات
سرّ اینکه این کتاب را به الغارات نامگذاری کردند این است که مؤلف این کتاب غارتهایی که بنیامیّه در قلمرو حکومت حضرت امیر(سلام الله علیه) روا داشتند، آن غارتگریها را در این کتاب جمعآوری کرده است، اسم این کتاب را گذاشته: الغارات
نمونهای از لطایف کتاب الغارات
این مؤلّف از اساتیدش نقل میکند که استادش میگویند که من کودک بودم، به همراه پدرم در مسجد جامع کوفه شرکت کرد، در نماز جمعه شرکت کردم، جمعیّت زیاد بود، مسجد «غاصٌّ باهله» . پدرم «أجلسنی علی عنقه» مرا بر گردنش نشاند. دیدم امیرالمؤمنین(سلام الله علیه) مشغول خطبه خواندن است و آستین مبارک را حرکت میدهد. به پدرم عرض کردم که هوا گرم است و جمعیّت زیادند و علیبنابیطالب احساس گرمی میکند، استین را تکان میدهد فرمود: نه، اینچنین نیست، علیبنابیطالب «لا یجد حرّاً ولا برداً» گفت: پسر! علی(علیه السلام) نه احساس حرارت میکند نه احساس برودت. این ناظر به همان دعای معروفی است که رسول الله(صلّی الله علیه و آله و سلّم) دربارهاش کرد که خدایا! حرارت و برودت را بر علی نچشان. آن وقت گفت: پسر! اینکه میبینی او آستین را تکان میدهد، برای این است که بیش از یک پیراهن ندارد و این را شست و در بر کرد و آمد و این استین را تکان میدهد که خشک بشود، این علی(علیه السلام) [است]، این در بهبه قدرت و خلافتش بود. از این لطایف در آن کتاب شریف زیاد است.
ـ عدم شکست پذیری اعجاز
در این کتاب آمده است که حضرت در یکی از جریانها فرمود: چیزی در این عالم نیست که شکست نخورد. مثال ذکر کردند که اگر مثلاً کوه است او را میشود با آهن یا کلنگ و امثال ذلک او را زیر و رو کرد و او را کند و اگر آهن است او را میشود با آتش آب کرد و اگر آتش است او را میشود با اب خاموش کرد و همین طور پشت سر هم میاید تا اینکه میفرماید: انسان بر همه اینها مسلّط است و چیز که بر انسان مسلّط است، خواب است که خواب قدرت انسان را از انسان میگیرد و چیزی هم که بر خواب مسلّط است، اندوه و غم است که نمیگذارد انسان بخوابد . در آنجا این لطائف فراوان است که هر چیزی که خدای سبحان در این عالم آفرید، چیز دیگری هم خلق کرد که جلوی او را میگیرد. نظامی که ما حسّ میکنیم و عقل و وحی در این زمینه هماهنگاند چیز دیگری هم خلق کرد که جلوی او را میگیرد. نظامی که ما حسّ میکنیم و عقل و وحی در این زمینه هماهنگاند، این است که هر موجودی قابل شکست هست و ضدّ او، او را از پا درمیآورد؛ ولی معجزه از این قانون کلّی مستثناست؛ چون خرق عادت است، از این قانون مستثناست چیزی نیست که معجزه را از پا دربیاورد. نه در گذشته تاریخ مماثل داشت نه در آیندهٴ تاریخ مشابه دارد، این خصیصهٴ معجزه است.
ـ غیر آموزشی بودن معجزه
موجودات دیگر هم راه فکری دارند، انسان میتواند آنها را شناسایی کند [و] بفهمد، هم قابل شکستاند؛ خواه اموری عادی باشد، خواه امور غیر عادی؛ مثلاً سحر، شَعْبَده، جاو، طلسم و امثال ذلک اینها جزء علوم غریبهاند، همهٴ اینها قابل یادگیری است، یا زود یا دیر. هر کسی استعداد این رشته را داشته باشد، میتواند درس بخواند [و] ساحر بشود، اهل طلسم و شَعْبَده بشود اینها جزء علوم غریبه است. علوم غریبه را مدرسهها تأمین میکند؛ یعنی راه فکری دارد. کتابها مینویسند، بحثها میکنند و یاد میگیرند. با فکر میتوان علوم غریبه را از معلّم به متعلّم منتقل کرد، امّا معجزه راه فکری ندارد که یک پیغمبر به دیری یاد بدهد که من اینچنین میکنم مرده زنده میشود، این راهِ علم حصولی نیست. این راهش همان قدرت روح است و تهذیب نفس و تزکیه نفس. هر که به آن مرحله والا رسید، صاحب کرامت میشود. اگر با تحدّی همراه بود، صاحب معجزه خواهد شد. اینچنین نیست که چه انسان بد، چه انسان خوب بتواند معجزه را بفهمد. در علوم، چه غریب، چه غیر غریب راه فکری باز است، ایمان و قداست روح و قدرت روح شرط نیست [بلکه] هر کسی میتواند درس بخواند و این علم را پیدا کند، علوم خاصیّتش این است، قداستِ روح شرط نیست، میتوان درس خواند و اینها را به حسب ظاهر فهمید؛ امّا معجزه راه فکری ندارد، این یک خصیصه که ممکن نیست انسان درس بخواند [و] راه معجزه را یاد بگیرد، اینچنین نیست.
ـ مماثل نداشتن معجزه
دوم اینکه معجزه قابل شکست نیست، قابل اتیان مثل نیست. این مخصوص قرآن کریم نیست که فقط قرآن اینچنین است که کسی نمیتواند مثل او بیاورد، اصولاً معجزه اینچنین است، مماثل ندارد. هیچ معجزهای در هیچ عصری؛ خواه دین آن پیغمبر دین موقّت باشد، خواه دینش کلی و دائم «الی یوم القیامة» باشد؛ یعنی خواه معجزات انبیای پیشین(علیهم السلام) و خواه معجزه خاتم انبیا(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینچنین است، هیچ معجزهای مماثل ندارد.معجزات انبیای بنیاسرائیل، نه در گذشته مشابه داشت، نه در آینده «الی یوم القیامه» خصیصه اعجاز این است؛ ولو دینشان محدود باشد. کسی در گذشته تاریخ یا آیندهٴ جهان نمیتواند عصا را اژدها کند یا کاری که موسی عیسای مسیح(سلام الله علیه) میکرد، بکند این خصیصهٴ اعجاز است.
ـ علت شکست ناپذیری معجزه
قرآن کریم که معجزه را میستاید [و] معرفی میکند، میفرماید: اینها در اثر قدرت روح انبیا است؛ چون ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ﴾ ؛ خدا میداند که چه کسی را پیغمبر کند و نبوّت و رسالت را به کدام موطن اعطا کند (یک) بعد هم میفرماید: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ این در نظام تدبیرِ الهی ثبت شده است که خدا و فرستادگان خدا پیروزند خب اگر معجزه قابل اتیان مثل باشد که شکست میخورد؛ چون ابزار پیشرفت انبیا معجزه است. برای تودهٴ مردم معجزه است که طریق اثبات نبوّت انبیا است. اگر معجزه قابل اتیان مثل باشد، نظیر علوم غریبه دیگر میشود، آن ارزش را از دست میدهد. این را خدای سبحان نقل کرد، فرمود: معجزه هرگز شکست نمیخورد. در سورهٴ «مجادله» آیهٴ 21 اینچنین فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ این ثبت شده است، نه اینکه انبیای من را شهید نمیکنند نه، ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ﴾ ؛ نه اینکه انبیا را نمیکشند، اینها همیشه در جنگها پیروزند، خیلیها به حسب ظاهر در جنگها شهید شدند و شربت شهادت نوشیدند. فرمود: رسالت من شکست نمیخورد. به خود انبیا هم فرمود: این دین را یا در زمان حیات شما یا بعد از حیات شما من پیروز میکنم: ﴿فَإِمَّا نُرِیَنَّکَ بَعْضَ الَّذِی نَعِدُهُمْ أَوْ نَتَوَفَّیَنَّکَ﴾ ؛ من آنچه را که وعده دادم، یک مقداری در زمان حیات شما، یک مقداری بعد از حیات شما، بالاخره دین را تثبیت میکنم. رسالت شکست نمیخورد؛ گرچه رسول شهید بشود. دین شکست نمیخورد؛ گرچه آورندهٴ دین را شهید کنند. ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ معجزه به هیچ وجه شکست نمیخورد. نه تنها «کتب الله لاغلبنّ انا و رسولی» نه، ﴿وَرُسُلِی﴾؛ همه انبیا اینچنیناند. این جزء سنّتهای خدای سبحان است که هیچ بیغمبری شست نمیهخورد: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾؛ همهٴ فرستادگان من پیروزند. با اینکه: ﴿یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ حَقّ﴾ و مانند آن؛ چه اینکه در سورهٴ «صافات» آیهٴ 171 و 172 و 173 اینچنین فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِین ٭ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُون﴾ این در قضای الهی گذشت که همهٴ مرسلین پیروزند و همهٴ سپاهیان من ظفرمندند، اینها منصورند و اینها غالباند [و] هرگز شکست نمیخورند؛ در حالی که بسیاری از انبیا را شهید کردند، بسیاری از جنود الهی را شهید کردند. یحیای شهید شربت شهادت نوشید، امّا رسالتش و منطقش هرگز شکست نخورد، چرا؟ چون آنچه را که انبیا میآورند، قابل اتیان مثل نیست؛ پس این دو خصیصه در معجزات انبیا هست: نه راه فکری دارد (یک) و نه میتوان مثل آن آورد، (دو) البته این دومی در اثر همان اوّلی است، چون راه فکری ندارد، کسی نمیتواند مثل آن بیاورد.
امتیاز اعجاز به سایر علوم غریبه
این معجزات که خصیصه عامّش این است، چرا اتیان مثل او ممکن نیست، هرگز شکست نمیخورد؟ برای آنکه به یک جایی متّکی است که هرگز شکستپذیر نیست. «لا یقال» که همه به همدیگر متّکیاند. طبق بحثهای گذشته چیزی نیست که به خدا متشکی نباشد، همه به خدا متکیاند. و معجزه هم روی آن اصل کلی به قدرت لا یزال الهی متکی است، چطور معجزه شکست پذیرند نیست و آنها شکست پذیرند؟! سرّش همان ارتباط قریبی است که صاحب معجزه با جهان غیب دارد. معجزه از یک نفس کامل نشئت میگیرد، از یک ولی الله کامل نشئت میگیرد. دسترسی این ولی الله به مبادی عالیه خیلی بیش از دسترسی موجودات دیگر است.
تنزل همه موجودات عالم طبیعت از خزانه الهی
در بحثهای گذشته روشن شد که هیچ موجودی در عالم طبیعت یافت نمیشود، مگر اینکه از خزانهٴ الهی تنزل کند و در سطح طبیعت یافت بشود. اگر کسی به جایی رسید که کلیددار خزاین الهی شد، او یقیناً در موجودات طبیعی اثر میگذارد. طبق آیهٴ سورهٴ «حجر» هیچ موجودی نیست، مگر اینکه ریشه است در مخزن الهی است، از آنجا تغذیه میشود: ﴿إِن مِّن شَیْءٍ إلاّ عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم﴾ . اگر یک موجودی توانست خود مخزن بشود، خود خزینه بشود، خود کلیدِ خزینه بشود خب یقیناً پیچ و مهره همهٴ کارها به دست اوست. آن ولی الله (یعنی انسان کامل) جزء کلیدداران غیب است، جزء: ﴿وَعِندَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ﴾ است.
ائمه(علیهم السلام) کلیددار غیب الهی
اینکه در شئون ائمه(علیهم السلام) آمده است که فرمودند: «نحن عَیْبَةٌ علمه» «عیبة» یعنی صندوق. ما صندوق علم حقّیم؛ یعنی علم فعلی حقّیم. اینها همه به مظاهر فعلی و اسمای فعلی برمیگردد. یا در ذیل آیهٴ کریمهٴ ﴿لِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَ﴾ ؛ که از معصوم(علیه السلام) رسید:، «نحن الاسماء الحسنی» ؛ در مقام اسمای فعلیه ما مظهریم، اینها کلیددار غیباند. آنگاه فرض ندارد یک انسان کلیددار مخزن باشد و شکست بخورد؛ چون همهٴ ارزاقی که در سطح طبیعت توزیع میشود، باید از دست کلیددار بگذرد، باید با علم و اطلاع او که مهرهٴ قوی از مهرههای ربوبیّت حق است، بگذرد، آن وقت فرض ندارد این شکست بخورد، هیچ ممکن نیست این شکست بخورد. اینکه فرمود: ﴿کَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِی﴾ برای آن است که رُسُل من در سطح موجودات دیگر نیستند تا بتوانند آنها اینها را شکست بدهند، اینها جزء مفاتیح غیباند، جزء کلیدداران غیباند. اینها یا مفاتح (جمع مفتح)اند یا مفاتیح (جمع مفتاح)، بالاخره اگر مخزن غیب است اینها هستند، اگر مفتاح است (نه مفتح) باز اینها هستند؛ لذا کلید به دست اینهاست و انسان تا به جایی نرسد که از خودی خود بیفتد، هرگز کلید را به دست او نمیدهند. کلید خزائن غیب به دست اوست.
قلب امام، مظهر اراده فعل حق تعالی
و این هم به نحو تفویض نخواهد بود که خدای سبحان کار را به اینها واگذار بکند، اینها کارها را بگردانند نه، اینها مهرهای از مهرههای فاعلیّت خدای سبحاناند. مفوضه یک گروهی بودند که میپنداشتند خدای سبحان کارها را به ائمه واگذار کرده است. نمایندهٴ این حامیان این مکتب آمدند حضور امام عسکری(سلام الله علیه) که سؤال بکنند آیا تفویض حق است یا نه؟ این شخص که آمده است بپرسد آیا تفویض حق است یا نه؟ گفت: من وقتی رسیدم به حضور امام حسن عسکری(سلام الله علیه) نسیمی وزید و پردهای کنار رفت و کودکی را در گهواره اطاق مجاور دیدم، آنگاه (یا حضرت به من فرمود: سلام بکن یا من عرض ادب کردم) دیدم آن کودک در گهواره فرمود: الرفضه کذّبوا بل قلوبنا اوعیة لمشیة الله آن ولیعصر(ارواحنا فداه) بود. فرمود: مفوّضه دروغ میگویند، خدا کار را به ما واگذار نکرد که بشود تفویض و کار خودش تعطیل باشد. قلوب ما «اوعیه» و «وعائها» و ظروف ارادهٴ خداست. خدای سبحان که اراده دارد، این ارادهاش ارادهٴ فعلی است و ارادهٴ فعلی، خارج از ذات است و مظهر میطلبد و قلب ما مظهر ارادهٴ حق است؛ لذا در هیچ گوشه عالم کاری اتفاق نمیافتد؛ مگر امام معصوم میداند. «بل قلوبنا اوعیة لمشیة الله» اگر اینچنین است، فرض ندارد اینها شکست بخورند؛ چون هر چه در جهان هست باید از آن مخزن تنزل کند. اگر از آن مخزن باید تنزل کند و اینها یا مخزناند یا کلیددار مخزن، فرض ندارد شکست بخورند؛ لذا فرمود: ﴿لَقَدْ سَبَقَتْ کَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِین﴾ که ﴿إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنْصُورُونَ ٭ وَإِنَّ جُنْدَنَا لَهُمْ الْغَالِبُونَ﴾ ؛ لذا هرگز دین در جهان شکست نخورد؛ گرچه انبیا شهید شدند.
مقام و منزلت امام جواد(علیه السلام) در روایات
و امروز به مناسبت شهادت امام جواد(سلام الله علیه) این چند جمله را هم از آن حضرت نقل کنیم که ثواب این بحثها به نثار روح مظهّر آن حضرت باشد. وقتی حضرت به دنیا آمده است، امام رضا(سلام الله علیه) اینچنین فرمو: مرحوم کلینی(رضوان الله علیه) در کتاب شریف کافی در «باب الاشاره و النص علی ابی جعفر الثانی(علیه السلام)» اینچنین نقل کرد: «هذا المولود الذی لم یولد مولود اعظم برکة علی شیعتنا منه» ؛ این یک فرزندی است که هیچ موجودی پربرکتتر از او خلق نشده است، سرّش همین است؛ چون همهٴ برکات از آنجا نشئت گرفته است.
ـ نحوهٴ مناغات امام رضا(علیه السلام) در کنار گهواره امام جواد(علیه السلام)
مسعودی در اثبات الوصیّهاش ـ ظاهراً ـ نقل میکند که امام رضا(سلام الله علیه) در کنار گهواره امام جوا(سلام الله علیه) در بسیاری از شبها تا بایان شب مینشست و ذکر خواب میگفت به اصطلاح: «کان یناغیه فی المهد طول لیلته» مناغات، همان ذکر خواب گفتنی است که مربّی کودک در کنار گهوارهٴ کودک دارد. «کان یناغیه فی المهد طول لیلته» به امام هشتم(سلام الله علیه) عرض کردند که این شایسته شما نیست که در کنار گهوارهٴ کودک بنشینید و ذکر خ واب بگویید، فرمود: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً» من دارم علم یادش میدهم، ذکر خواب نیست. نه من میخوابم و نه او خواب است و نه این زمزمه ذکر خواب، این تعلیم است: «انّما اعزّه بالعلم عزّاً».
مقام امامت برای امام جواد(علیه السلام) در کودکی
لذا هم از خود امام جواد(سلام الله علیه) نقل شده است، هم از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است که چگونه یک کودک میتواند به مقام امامت برسد؟ فرمود: خدای سبحان که به عیسای مسیح(سلام الله علیه) در سنی کمتر از سن امام جواد(سلام الله علیه) مقام داد، به امام جواد(سلام الله علیه) هم این مقام را خواهد داد. هم خود حضرت به عنوان احتجاج فرمود: «ان لله احتج فی الامامة بمثل ما احتج به فی النبوة فقال ﴿وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً﴾» هم از امام رضا(سلام الله علیه) نقل شده است. قبل از میلاد امام جواد(سلام الله علیه) به امام رضا عرض کردند که شما که میگویید امام کسی است که فرزندی دیگر داشته باشد، امام بعدی کیست؟ شما که هنوز فرزند ندارید. فرمود: یقیناً خدای سبحان به من فرزند خواهد داد. این همان مَفتحِ غیب بودن است؛ گرچه هیچ کسی نمیداند: «وما تدری ما فی الأرحام»، امّا این علم، علم فعلی است [و] خدای سبحان به اولیای خود اعطا میکند که بسیاری از اینها را مرحوم کلینی در این باب شریف نقل کرده است.
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است