- 1227
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش دوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 21 تا 22 سوره بقره – بخش دوم
- نواهای الهی
- نحوه دعوت سهگانه مردم
- وسعت خطاب «یا ایها الناس»
- معنای جدال احسن
- معنای «وفات» در قرآن
- ضرورت عبادت
- تفاوت نگاه اسلام و مارکسیست به انسان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ٭ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون﴾
نواهای الهی
قرآن از این جهت که نور و هدایت است، معارف خود را به صورت مشافهه و ندا و خطاب تلقین میکند؛ همانند دیگر کُتب نیست که به عنوان یک قضایای حقیقیّه و قضایای منطقی تبیین کند [و] با انسان سخن میگوید، اگر قرآن کلامالله است، نشانهٴ تکلم در این کلمات کاملاً مشهود است. یکی از برجستهترین نشانههای تکلم همان خطاب و نداست که متکلّم با مخاطب از راه ندا معارف خود را ابلاغ میکند؛ لذا در بسیاری از آیات قرآن کریم سخن از﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ ،﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿یَا عِبَاد﴾ و امثال ذلک است. کتابهای قانون به صورت خطاب نیست؛ چون شخصی نیست که مردم را مخاطب کند. در کتابهای قانون اساسی که شما ـ در سراسر دنیا، هر کشوری برای خود قانون اساسی دارد ـ ملاحظه میکنید [و] میبینید [که در] هیچ قانون اساسی سخن از خطاب و ندا نیست؛ چون شخص نیست که با دیگران سخن میگوید و کُتب عقلی هم که مؤلّفانش این معارف را مینویسند، با کسی از راه ندا سخن نمیگویند. این تنها قرآن کریم است که خود را کلامالله میداند و خدا متکلّم است و بندگان مستمع و این قوانین را به صورت:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾،﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ در میآورد. این از خصائص قرآن کریم است. نشانهٴ کلام بودن در این است که الآن متکلّم با انسان سخن میگوید، میفرماید:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾. نوع معارف قرآن کریم با﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ یا﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ مصدَّر است که با انسان حرف میزند؛ انسان را مسئول میداند و به انسان بها میدهد و با او کلام میگوید.
وسعت خطاب﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾
آنگاه این دعوت، چون به لسان﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است دعوتی است جهانی؛ خواه مؤمنین، خواه اهل کتاب، خواه ملحدین، همه را شامل میشود
نحوه دعوت سهگانه مرام در قرآن
آنها که خدا را به عنوان خالق قبول دارند. با آنها به عنوان جدال أحسن بحث میکند؛ آنها که خدا را با عنوان خالق نمیپذیرند با آنها از راه برهان سخن میگوید؛ آنها که خدا را به عنوان خالق قبول دارند [و] به عنوان رب هم قبول دارند، همین بیان برای آنها لسان موعظه دارد؛ چون مردم سه قسمتاند: عدهای اصلاً خدا را نمیپذیرند [و] منکرند، مانند مادّیّین؛ عدّهای خدای سبحان را به عنوان خالق میپذیرند، ولی او را به عنوان رب نمیپذیرند، مانند وثنیّین حجاز؛ عدّهای خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند و احیاناً کوتاهی میکنند، مثل مؤمنین. نسبت به مؤمنین موعظهٴ حسنه است؛ نسبت به مشرکین ـ که خدا را به عنوان خالق قبول دارند ـ جدال أحسن است؛ نسبت به کفّار و ملحدان که اصلاً خدا را نمیپذیرند برهان است، حکمت است؛ چون در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» خدای سبحان به رسولش فرمود:﴿ادْعُ إِلَیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نسبت به ملحدان برهان است، برای اینکه ملحد اگر این آیه را بیندیشد ناچار است تصدیق کند که خدا خالق است و اگر خدا خالق هست باید ربوبیّت خدا را هم بپذیرد. مشرکین چون خدا را به عنوان خالق قبول دارند، به استناد اینکه ربوبیّت باید به خلقت تکیه کند، برای آنها جدال أحسن است؛ این مبنا مبنای جدالی است. منتها جدال أحسن. نسبت به مؤمنینی که خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند، خدا موعظه میکند که این خدا را عبادت کنید. شما که خدا را قبول دارید [و] او را به عنوان خالق و رب میپذیرید، این هوسپرستی را کنار بگذارید؛ پس اگر در سورهٴ «نحل» فرمود:﴿ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این معنای دعوت سهگانه را در بسیاری از آیات اعمال فرمود؛ در این آیه هم این دعوت سهگانه قابل تطبیق هست؛ لذا فرمود:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾.
استدلال قرآن بر علیه ملحدان و کافران
مردم اگر خدا را قبول نداشتند، استدلال این است که اگر خدا را به عنوان خالق قبول ندارید، یا باید بگویید که خالق شما خودتان هستید [و] یا مثل شما، شما را خلق کرد؛ یا بگویید «صدقأ» و «تصادفاً» و «اتّفاقاً» ما روی زمین سبز شدیم، تصادق را که انکار علّیّت است نمیپذیرید و نمیهژویید فعل، ففاعل ندارد، حتماً فعل فاعل دارد [پس] اگر فعل فاعل دارد، یا خالق شما خود شمایید یا خالق شما مثل شماست:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ به منکران مبدأ و خالقیّت حق میفرماید: شما یا علّیّت را باید انکار کنید که قابل انکار نیست یا باید تسلسل در علّیّت و دور در علّیّت را بپذیرید که نمیپذیرید و قابل پذیرش نیست.
بیان ذلک این است که، شما یا باید بگویید خودساختهاید؛ یعنی مبدأ فاعلی ندارید:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ این را که نمیتوانید بگویید که فعل ففاعل نمیخواهد، اثر مؤثّر نمیخواهد، این را که نمیتوانید بگویید؛ چون این﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ یعنی «من غیر فاعلٍ» و گرنه آن مادّی و آن مارکسیست این آیه را اینچنین جواب میدهد که آری﴿خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «من غیر فاعل» چون او علّت فاعلی را انکار دارد؛ وگرنه علّت قابلی را که انکار نمیکند. نه مادّیّین از قبول علشت مادّی انکار دارند و نه الٰهیین از اینکه مادّیّن علت مادی را بپذیرند قانع میشوند؛ چون قبول علّت مادّی مشکلی را حل نمیکند، اصرار قرآن بر این است که فعل علتِ فاعلی میخواهد؛ لذا میفرماید:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا باید بگویید که ما فعلی هستیم که فاعل نداریم، یا باید بگویید که فعلی داریم که فاعلِ این فعل خود ماییم[و] هیچ کدام از اینها قابل قبول و پذیرش نیست؛ پس یک خالقی خواهید داشت که این بحثش به خواست خدا به موطن خودش موکول میشود.
پس این: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ﴾ میتواند نسبت به ملحدان و منکران حکمت و برهان باشد.
پرسش ...
پاسخ: روحش این است؛ یعنی در حقیقت خطاب به انسانها است. آنکه این دعوت را پذیرفت انسانیّتش را حفظ کرد؛ آنکه این دعوت را نپذیرفت، در برابر این دعوت ایستاد به همان صورت درمیآید که قرآن فرمود:﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ و یوم القیامه ـ که باطنها ظهور میکند ـ معلوم میشود که اینها ناس نبودند.
بنابراین در طلیعه امر همه مشمول این خطاباند. اگر کسی حق برای او روشن شد و در برابر حق ایستاد، انسانیّت خود را از دست میدهد. پس نسبت به مادّی و ملحد میتواند این حکمت و برهان باشد [و] نسبت به بتپرستان ـ که اکثر این ابتلائات با آنهاست میتواند جدال أحسن باشد؛ چون قرآن جدال را نهی کرده است، اما جدال أحسن را امر کرد.
معنای جدال احسن
جدال أحسن آن است که از مقدّمات حقّه ـ از آن جهت که این مقدّمات حقّه مورد تسلّم طرف است ـ انسان استدلال بکند و قیاس تشکیل بدهد میشود جدال. فرق جدال و برهان این است که، برهان از مقدّمات حقّه استفاده میکند؛ جدال از مقدّماتی که حق هست، ولی از آن جهت که مردم قبول دارند، یا خصم خبول دارد یا طرف قبول دارد جز مسلّمات است [و] از مقدّماتی که مشهور و مسلّم است تشکیل میشود، امّا مشهوری که حق باشد و مسلّمی که حق باشد، نه مشهوری که ریشه نداشته باشد و مسلّمی که دیگری در اثر جهل او را به تسلّم پذیرفته است. اگر چیزی حق بود، ولی از آن نظر که مشهور است زیر بنای قیاس شد، یا اگر چیزی حق بود و از آن جهت که مورد قبول و تسلّمِ امّت یا خصم در مقام استدلال است مقدّمهٴ قیاس شد، آن قیاس را جدل مینامند و اگر چنانچه چیزی مشهور بود یا مسلّم بود، ولی باطل بود آن جدال، جدال باطل و محرّم است؛ زیرا انسان نه متواند حقی را باطل کند، نه میتواند باطل را حق کند و نه میتواند با باطلی حق را یاری کند؛ لذا قرآن کریم وقتی سخن از جدال به میان میآید، آن جدال را به عنوان جدال أحسن توصیف میکند [و] میفرماید:﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ ؛ یعنی به مجادله حُسنا. مجادلهٴ حُسنا آن مجادلهای است که در او باطل راه نداشته باشد.
نحوه جدال احسن قرآن با مشرکان
این بیان نسبت به وثنیّین حجاز مجادله است، منتها به جدال أحسن، زیرا به مشرکان حجاز میفرماید: شما که قبول دارید خدا خالق است، اگر او خالق است باید او را عبادت کرد و اگر خالق را عبادت نکردید ناچارید هوس را عبادت کنید، بالأخره انسان بنده است. مگر نه آن است که انسان باید از یک مقرّرات و قوانینی اطاعت کند. اینطور نیست که کسی بگوید «من آزادم». هر انسانی بالاخره ناچار است به یک قانون احترام بگذارد. اگر به قانون الهی احترام نگذاشت، ناچار است به قانون هوس احترام بگذارد، آنگاه میشود بندهٴ هوس: اینچنین نیست که کسی بگوید «من بنده نیستم»؛ بالاخره باید به یک قانونی احترام بگذارد و عمل کند. اعتقاد به یک قانون، احترام به یک قانون عبادت آن قانون است. اگر انسان مطیع قانون حق نبود، ناچار است مطیع مقرّرات هوس و هوا باشد؛ لذا از باب جدال أحسن به مشرکین میفرماید:، شما که قبول دارید خدا خالق است، دیگر نگویید ربّ غیر خداست. ربّ؛ یعنی مدبّر [و] کسی میتواند مدبّر باشد که همان کس آفریده باشد.
پرسش ...
پاسخ: از آن جهت که اینها میپذیرند [و] مقدّمه از آن جهت که مورد تسلّم طرف است میشود جدال؛ لذا قرآن کریم میفرماید: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ این سؤال و جواب برای آن است که روشن بشود خالقیّتِ حق مورد تسلّم بتپرستان است؛ وگرنه چه نیازی است که انسان از آنها سؤال کند! چه حاجت که انسان از آنها سؤال کند که خالقشان کیست! این طرح سؤال و جواب برای تنظیم قیاس جدلی است؛ یعنی از آنها که سؤال کنید [که] خالق شما کیست، میگویند «خدا» آنگاه میفرماید: اگر خدا خالق است خب؛ باید او رب باشد و اگر او رب است، باید او معبود باشد [و] باید او را عبادت کرد، این میشود جدال أحسن؛ وگرنه آن جدال که انسان باطلی را حق و حقّی را باطل کند، جزء محرّمات است و هر گز انسان از راه جدال هم به جایی نمیرسد.
ـ موعظهٴ حسنه بودن خطاب خدای سبحان نسبت به مؤمنان
و اما نسبت به مؤمنین که خدا را به عنوان خالق و همچنین ربّ و همچنین اله و معبود قبول دارند و احیاناً کوتاهی میکنند، نسبت به آنها موعظه حسنه است؛ لذا هم میتواند این﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ فراگیر باشد.﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ﴾ نه آن ربّی را که خودتان ساختید، آن ربی که شما را ساخت. مبادا مشرکین خیال بکنند که ما هم داریم ربّمان را عبادت میکنیم. میفرماید: آن ربی که شما ساختید نه، ربّی که شما را ساخت عبادت کنید، نه آن ربی که خود تراشیدید:﴿رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ شما و ریشههای شما را که نیاکان شما باشند او آفرید.﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾
تعلیل به امر ارتکازی
این:﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ تعلیل، باید به یک امر ارتکازی باشد علت مطلب باید طوری باشد که بشود آن را حدّ وسط قرار داد. این تقوا نسبت به مومنین قابل قبول هست. [و] نسبت به بتپرستها تا حدودی قابل قبول هست، امّا نسبت به مادّیین و ملحدان چطور؟ چگونه میشود به یک ملحد گفت: برای اینکه با تقوا باشی عبادت کن؟! تقوا برای او مورد قبول هست یا نه؟ این تقوایی که به عنوان دلیل ذکر شده است، باید طوری تقریر بشود که بشود به او استدلال کرد. خب،﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ کسی میگوید «من نمیخواهم باتقوا باشم» تقوا یک معنای عمیقی دارد که کسی نمیهتواند بگوید «من تقوا نمیخواهم» اگر﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ دعوتی است فراگیر که هم ملحدان و هم مشرکان و هم مؤمنان (هر سه گروه) را شامل میشود ـ به عنوان حکمت به عنوان جدال أحسن به عنوان موعظه ـ این تقوا هم باید طوری تبیین بشود که بتواند به او استدلال کرد برای هر سه گروه به مؤمن گفت:، برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن؛ به مشرک باید گفت:، برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن؛ به ملحد باید گفت: برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن. این تقوا چیست؟ کسی نیست که حاضر نباشد از خطر بپرهیزد. تقوا؛ یعنی پرهیز از خطر، خودتان را حفظ کنید به کافر میگویند: برای اینکه از عذاب، درد، بدبختی و نگرانی نجات پیدا کنی عبادت کن. به مشرکان میگویند برای اینکه صفحه بعد فصل شود که از خطر حفظ بشوید عبادت کنید. به مؤمنان هم میتوان گفت: برای پرهیز از خطر عبادت کنید
ـ تعلیل جمله﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ به امر ارتکازی برای ضرورت عبادت
این وقایه و حفظ از خطر میتواند علّت عبادت باشد نسبت به همهٴ انسانها که بتوان این را نسبت به همهٴ انسانها تبیین کرد. نسبت به مؤمنین تقریبش آسان است؛ یعنی به مؤمن میگویند: برای اینکه به تقوا نایل بشوی خدا را عبادت کن. به مشرکین با یک عنایت باید تفهیم کرد؛ چون مشرک قیامت و بهشت و جهنّم و سؤال و جواب را قبول ندارد؛ او فقط خدا را به عنوان خالق میپذیرد؛ وگرنه قیامت و حساب و سؤال و جواب را که مشرکین قبول ندارند و این اعتقاد به خدا، یعنی خالق چون مسئولیت ندارد این اعتقاد سهل است، مشرکین هم میپذیرند؛ و الاّ مشرک که قیامت و جهنّم و بهشت را نمیپذیرد. مشرک از نظر مسئلهٴ قیامت مثل ملحد و مارکسیست است که میگوید: انسان با مردن مِثل درختی است که خشک شده [و] دیگر هیچ. تمام فرقی که بین ملحد و مشرک است فقط در اعتقاد به خالق است؛ چون این اعتقاد مسئولیت هم به همراه ندارد؛ لذا مشرکین میَذیرند؛ وگرنه از نظر ربوبیّت از نظر انکار وحی و عصمت و رسالت و از نظر انکار معاد و بهشت و جهنّم مشرک مثل ملحد و مادّی است.
بنابراین اینچنین نیست که اگر قرآن کریم خیلی با ملحدان و مادّیّین سخن نمیگوید، انسان بگوید با مادّّیین کار ندارد. اگر با مشرکین کار دارد در بسیاری از مسائل اعتقادی مشرک و مادشی یکساناند. عمده مسئله قیامت است که بین مشرک و مادّی در مسئله نفی قیامت هیچ تفاوتی نیست. خدای سبحان به مشرک هم میفرماید: اگر میخواهی از خطر محفوظ بمانی عبادت کن، این خطر هست، تو خطری را در پیش داری. به مادّی هم میگوید: تو خطر در پیش داری، اینچنین نیست که مُردی، مثل یک درختی خشکیده شده باشی، مُردی تازه از عالم طبیعت آزاد شدی [و] به جهان دیگر منتقل شدی
ـ وفات، حد وسط برای ضرورت عبادت
لذا همین مسئله عبادت گاهی به مرگ استدلال میشود، فرمود: خدایی که شما را میمیراند او را عبادت کنید، این خدایی که شما را میمیراند به منزلهٴ تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است که آن هم میتواند حدّ وسط استدلال قرار بگیرد، میفرماید: مگر نه آن است که شما میمیرید. میمیرید؛ یعنی وفات میکنید نه فوت. وفات میکنید؛ یعنی تمام حقیقت شما از یک نشئهای به نشئهٴ دیگری میرود. انسان که فوت نمیکند، وفات میکند؛ لذا سراسر قرآن وقتی سخن از مرگ به میان میآید به عنوان «توفّی» است.
معنای «وفاة» در قرآن
«وفاة» این «تاء» جزء کلمه نیست. ریشهاش «وفیٰ» است [و] اخذ تام را میگویند: توفی؛ یعنی اگر کسی حق مطلب را درست ادا کرد میگویند: او حق مطلب را استیفا کرد؛ مستوفیانه بیان کرد؛ این مطلب را «مستوفی» نوشت؛ یعنی چیزی فرو گزار نشد. قرآن مرگ را توفّی میداند؛ یعنی چیزی از شما در زمین فرو نمیرود [و] گم نمیشوید؛ کل شما از یک عالمی به علام دیگر منتقل میشوید. «الله متوفی» است [و] شما هم «متوفیٰ»؛ فرشته مرگ(سلام الله علیه) «متوفیٰ» است [و] شما «متوفی»﴿اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ ،﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ تمام حقیقت شما از یک نشئهای به نسئهٴ دیگر منتقل میشود [و] چیزی از شما در زمین نمیماند، کلاّ وارد عالم دیگر میشوید؛ نه بعضی از شما در زمین میماند، بعضی از شسما به عالم دیگر میرود، نه، کلاّ به عالم دیگر میروید.
ـ بازگشت به بحث (وفات، حد وسط برای ضرورت عبادت)
اگر معنای «توفی» این است میتواند حدّ وسط برای ضرورت عبادت قرار بگیرد؛ لذا در بخشی از قرآن کریم میفرماید: خدایی که شما را میمیراند عبادت کنید همان طوری که به مبدأ فاعلی استدلال شده است (خدایی که شما را آفرید عبادت کنید) به مبدأ غائی هم استدلال شده است در قرآن (خدایی که شما را میمیراند عبادت کنید) یعنی چون میمیراند، چون شما را از عالمی به عالم دیگر میبرد؛ پس سخن او را گوش بدهید، چون به حضور او میروید. این طور نیست که انسان [وقتی] میمیرد، مثل یک درختی است که خشک شده [است] به عقیدهٴ یک کمونیست، انسان که میمیرد، مثل درختی است که خشک شده است. او اگر میگوید «شادروان» یک لفظ بیمعنایی است. روانی نیست تا شاد باشد یا اندوهگین، او خیال میکند در عالم وهم و خیال هم راهی برای این گونه الفاظ هست. به عقیدهٴ یک انسان مارکسیست، انسان که میمیرد مثل یک درختی است که پژمرده میشود و هیزم میشود و هیچ؛ امّا به عقیدهٴ یک انسان موحّد و الهی انسان که میمیرد، مثل آن پرندهای است که درِ قفسِ طبیعت گشوده میشود [و] او پرواز میکند به عالم دیگر. چیزی از پرنده در قفس نمیماند، کل پرنده سفر میکند.
نحوه استدلال قرآن بر ضرورت عبارت
گاهی استدلال قرآن کریم این است: خدایی که «متوفی» شماست [و] شما را از جایی به جایی میبرد عبادت کنید؛ گاهی هم استدلالش به مبدأ فاعلی است، میفرماید: خدایی که شما را از جایی به جایی آورده است؛ گاهی هم به هر دو مبدأ استدلال میکند، میفرماید: خدایی که شما را از جایی به جایی آورده و از اینجا هم به جای دیگر میبرد عبادت کنید این براهین در قرآن کریم گوناگون است.
جامعترین برهان بر ضرورت عبادت
و مهمترین برهان آن است که هم به مبدأ فاعلی اشاره شده باشد؛ هم به مبدأ غائی. بعضی از موحّدان وقتی سخنشان را قرآن کریم نقل میکند، میفرماید: من چرا خدا را عبادت نکنم؛ در حالی که خدا مرا از عالمی به این عالم آورده و از این عالم هم به عوالم دیگر میبرد هم به مبدأ فاعلی اشاره میکند، هم به مبدأ غایی: ﴿مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ ؛ من چرا خدایی را عبادت نکنم که مرا از عالم دیگر به این عالم آورد و همه هم به عالم دیگر برمیگردیم [و] در پیش داریم. این﴿وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ نه تنها یعنی شما ﴿تُرْجَعُونَ﴾ و من میمانم نه، این از آن برجستهترین آیاتی است که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» به مبدأ فاعلی و مبدأ غایی اشاره شده است.
بهترین برهان در منطق
در منطق ملاحظه فرمودید: بهترین برهان، آن برهانی است که هم علشت فاعلی در آن ذکر شده باشد؛ هم علّت غایی در آن ذکر شده باشد. در این کریمهٴ 22 سورهٴ «یس» این است؛﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ ٭ اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ ٭ وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ ؛ چرا کسی که هم فاطر من است و هم مرجع من، چرا او را عبادت نکنم؟ اصلاً نمیتوانم عبادت نکنم. مگر من به میل خودم به این عالم آمدهام؟! و [فاطر] بود و من «مفطور» مگر به میل خود میروم؟! او میبرد و من هم میروم. او دارای «رَجْع» است و من دارای «رُجوع» رجوع لازم است، اما «رجْع» متعدّی است﴿إِنَّهُ عَلَیٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾ این ﴿رَجْعٌ﴾ به معنای ارجاع است. خدا راجع است از «رَجع»﴿إِنَّهُ عَلَیٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾ و ما راجعیم از رجوع، یعنی میرویم. استدلال این مؤمن آلیاسین که بعد شربت شهادت نوشید ـ این است میگوید: من نمیتوانم او را عبادت نکنم. او فاطر است [و] باید فاطر را عبادت کرد، من او را عبادت میکنم. او مرجع حیاتی من است؛ [و] مرجع را باید عبادت کرد، من او را عبادت میکنم﴿وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ این ﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾؛ یعنی او مرجع کل است که من همانند شما به او رجوع میکنم: چون﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ است؛ پس باید او را عبادت کرد. چون ﴿هو الآخر﴾ است؛ پس باید او را عبادت کرد. این هم مبدأ فاعلی را در برهان ذکر کرده است، هم مبدأ غایی را، که کاملترین برهان آن خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: منتها قسمت مهم، معاد روحانی است. مشرکین؛ یعنی بتپرستان. اینها موحّداناند، اینها اهل کتاباند؛ گرچه گرفتار تثلیث و مانند آن شدهاند، امّا در اصل اینها محّدند و نبوّت عامّه را پذیرفتند کتاب دارند و اسلام با اینها یک معامله خاص دارد، اینها قیامت را قبول دارند؛ منتها قسمت مهم بحثهای آنها در کتاب تورات و انجیل راجب معاد روحانی است؛ آن طوری که مرحوم خواجه تحقیق کرده است. مرحوم خواجه در نقدالمحصّل میفرمایند: اکثر بحث آنها روی معاد روحانی است، ولی اصل معاد را میپذیرند.
بازگشت به بحث (جامعترین برهان بر ضرورت عبادت)
این کریمه جامعترین کریمهای است که هم به مبدأ فاعلی اشاره کرده است، هم به مبدأ غائی؛ یعنی هر کدام میتواند حدّ وسط باشد برای قیاس. خدا فاطر است [و] فاطر را باید عبادت کرد، خدا را باید عبادت کرد. خدا مرجع حیاتی است [و] بازگشت ما به سوی اوست [و] کسی که مرجع حیاتی است باید حرف او را اطاعت کرد، باید حرف خدا را عبادت کرد و اگر هر دو علّت در یک برهانی قرار بگیرد این برهان، برهانی کامل خواهد شد؛ لذا خدای سبحان این انسان محّدی که بعد شربت شهادت نوشید او را به مقام کرامت رساند که﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ او را شهید کردند و از همان عالم هم پیام داد که خدای سبحان مرا جزء «مکرمین» قرار داد «مکرَمین» از نظر قرآن کریم همان بندگان کریم و فرشتگان الهیاند که﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾
ـ استدلال بر ضرورت عبادت از راه مبدأ غایی
امّا در بخشهای دیگر قرآن کریم اینچنین نیست، یا فقط به مبدأ فاعلی استدلال میشود یا به بمدأ غائی؛ مثلاً آیهٴ 104 سورهٴ «یونس» این است:﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینی فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ﴾؛ من خدایی را میپرستم که تمام حقیقت شما را میبرد، شما را «متوفّیٰ» میکند خب، این تعلیق حکم بر وصف نشانهٴ آن است که این وصف میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد. خدا توفّی میکند یعنی چه؟ یعنی تمام حقیقت انسان را از این نشئه به نشئهٴ دیگری میبرد. نه انسان از بین میرود (یک) و نه چیزی از انسان در زمین میماند (دو) نه به دست غیر خدا سپرده میشود (سه) کلاًّ تحویل او داده میشود. خب؛ اگر این است باید حرف او را اطاعت کرد. این استدلال به مبدأ غایی است.
آیهٴ محلّ بحث استدلال به مبدأ فاعلی بود، آیهٴ 104 سورهٴ «یونس» استدلال به مبدأ غایی است؛ آیهٴ 22 سورهٴ «یس» استدلال به مبدأ فاعلی و مبدأ غایی است (هر دو).
تفاوت نگاه اسلام و مارکسیست به انسان
اما اینکه فرمود «برای اینکه بترسید» سرّش آن است. به انسان میگوید اینچنین نیست که ؟؟؟ تو اگر مثل درخت پرتیغ بودی، بعد هم پژمرده شدی، مثل هیزم بشوی [و] کسی به تو کاری نداشته باشد؛ چون به عقیدهٴ یک مادّی، انسان تبهکار یا انسان وارسته، مث درخت پرتیغ جنگلی و درخت مثمر سیب یا گلابی است. اگر درخت گلابی
پژمرده شد میشود هیزم [و] آن درخت پرخار جنگلی هم وقتی پژمرده شد میشود هیزم [و] دیگر نه کسی به درخت سیب پاداش میدهد نه کسی درخت پُرتیغ جنگلی را کیفر میکند، این به عقیدهٴ یک انسان مارکسیست [است].
قرآن میفرماید: اینچنین نیست، تو داری جانی هستی که هرگز مرگ برنمیدارد. تو اصلاً نمیری. از جایی به جای دیگر منتقل میشوی، خودت را نشناختی. درست بیندیش [و] ببین آیا از بین میروی یا از بین نمیروی؟ تو که از بین نمیروی، به حال آن روزی بیندیش که تو را به جایی میبرند. مگر به میل خودت آمدهای اینجا؟! به میل خودت هم نمیروی. اگر با ارادهٴ دیگری آمدی و با ارادهٴ دیگری میروی بپرهیز [و] برای اینکه بپرهیزی، عبادت کن
عمومیت داشتن برهان ضرورت عبادت برای همه انسانها
پس این﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ میتواند دلیل باشد برای ضرورت عبادت نسبت به هر انسان. نمیشود گفت به ملحد که نمیتوان گفت:﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ این﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ چه استدلالی است؟ نه به ملحد میگویند: که خودت را حفظ بکن. تو خیال نکن مثل یک درختی پژمرده میشوی [بلکه] از جایی به جای دیگر میروی، خوب بیندیش ببین هستی یا نه، آٴ فطرت خود را باز بکن، ببین خود را مثل یک درخت میدانی یا خود را مثل یک کبوتر میدانی که هماکنون در قفسی. نه این است که انسان مگر این است که انسان خود را یک گرایشگر عالم ابد میداند [و] در خود این روح را مشاهده میکند. اندیشههایی دارد کلّی [که]دربارهٴ گذشته نظر میدهد، دربارهٴ آینده نظر میدهد. به این انسانی که دائماً زنده است، میفرماید: برای اینکه از خطر حفظ بشوی عبادت بکن؛ یا خطر جهنّم است یا خطر محرومیّت است. به دیگران میفرماید: شما این همه نعمتهای الهی را که مصرف میکنید، خدا را عبادت کنید. این هم به سه لسان قابل تقریب هست؛ هم میتواند حکمت باشد؛ هم موعظهٴ حسنه؛ هم جدال؛ اما آنچه که نزدیکتر از همه است همان موعظه است.
پرسش ...
پاسخ: خلقت را قبول دارند، امّا هم مبدأ فاعلی را منکرند [و] هم مبدأ غایی را، میگوید: انسان مثل یک درخت خودروی جنگلی است که سبز شد، بعد از یک مدّت کوتاهی هم افسرده میشود.
پرسش ...
پاسخ: غایت خلقت در صورتی که یک فعلی باشد هدف دربارهٴ فعل مطرح است، امّا وقتی که فعل نباشد [و] تصادف باشد، تصادف که دیگر هدفی ندارد. آن میگوید: انسان خود ساخته است؛ مثل یک درخت خودروئی همین طور سبز شد و همین طور هم خشک میشود.
برهان ضرورت عبادت از طریق مبدأ فاعلی و غایی
در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ هفده این است که:﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ صدرش خطاب به مشرکین است، میفرماید: ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ این هم برای مؤمنین قابل تطبیق است به عنوان موعظه حسنه؛ هم برای مشرکین به عنوان جدال أحسن. میفرماید: از این بتها که مخلوق شماست کاری ساخته نیست؛ شما اگر رزق هم میطلبید عند الله است، پس او را عبادت کنید اگر رزق ظاهری میطلبید او را عبادت کنید؛ رزق معنوی میطلبید او را عبادت کنید. پایانش هم باز مسئلهٴ مبدأ غایی که معاد است یادآور شده است، فرمود:﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ بازگشتتان آن است. شما یک موجود ابدی هستید، خیال نکنید با مرگ نابود میشوید.
ـ یکسان بودن مادیگرا با مشرک در انکار معارف مهمّ دین
اساس قرآن کریم در این بخش مهم، هشدار این نکته است که انسان از بین نمیرود و اگر چنانچه مسائل مادّیین را قرآن زیاد مطرح نمیکند اکثر بحثهای و اکثر بحثهای قرآن با مرکین است، برای آن است که [اولاً] ابتلای قرآن با وثنیّین آن روز بود و انبیا اصولاً با اینها درگیر بودند و ثانیاً در قسمت مهمّ معارف دین بین مادّیین و مشرکین هیچ فرقی نیست؛ تجرد روح را که نمیپذیرند مسئله برزخ را که نمیپذیرند، مسئله بهشت و جهنّم و قیامت و همهٴ آن جریانها حَشرِ اکبر را که انکار میکنند، وحی و رسالت را انکار میکنند، فرشته را که انکار میکنند؛ گرچه بعضی از مشرکین فرشته را میپذیرند، امّا خب سودی ندارد. به عنوان مدبّرات امر تحت فرمان اله که نمیبذیرند. خدا را به عنوان ربّ نمیپذیرند، به عنوان معبود نمیپذیرند؛ این نپذیرفتنها بین مشرکین و مادّیّن یکسان است و قرآن کریم روی این اصل تکیه میکند. میماند یک بحث عقلی خشک که آیا واجب الوجود در عالم هست یا نه؟ آنکه به ثمر نمیرسد، آنکه ارتباط عملی ندارد قرآن روی او خیلی تکیه نمیکند؛ چون پایینتر [آن] را مشرکین ـ چون دیدند مسئولیت نمیآورد ـ قبول کردند. صرف اینکه یک موجودی در جهان هست [و] آسمانها و زمین را خلق کرد کاری با آدم ندارد؛ این را همهٴ مشرکین میپذیرند، این مسئولیت ندارد آنکه مسئولیت دارد مسئله ربوبیّت است که به دنبالش وحی، رسالت، عبادت، تکلیف، بهشت و جهنّم را در بردارد. این است که در این قسمتهای مهم دینی، بین مشرکین و مادّیّین هیچ فرقی نیست و قرآن اگر مستقیماً با مادّیّن سخن نمیگوید [و] با مشرکین در این بخشها سخن میگوید، برای آن است که قسمت مهم معارف دین را همان طوری که مادّی منکر است، مشرک هم منکر است. «والحمد لله رب العالمین»
- نواهای الهی
- نحوه دعوت سهگانه مردم
- وسعت خطاب «یا ایها الناس»
- معنای جدال احسن
- معنای «وفات» در قرآن
- ضرورت عبادت
- تفاوت نگاه اسلام و مارکسیست به انسان
أعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ ٭ الَّذِى جَعَلَ لَکُمُ الأرْضَ فِرَاشاً وَالْسَّمَاءَ بِنَاءً وَأَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَرَاتِ رِزْقاً لَکُمْ فَلاَ تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُون﴾
نواهای الهی
قرآن از این جهت که نور و هدایت است، معارف خود را به صورت مشافهه و ندا و خطاب تلقین میکند؛ همانند دیگر کُتب نیست که به عنوان یک قضایای حقیقیّه و قضایای منطقی تبیین کند [و] با انسان سخن میگوید، اگر قرآن کلامالله است، نشانهٴ تکلم در این کلمات کاملاً مشهود است. یکی از برجستهترین نشانههای تکلم همان خطاب و نداست که متکلّم با مخاطب از راه ندا معارف خود را ابلاغ میکند؛ لذا در بسیاری از آیات قرآن کریم سخن از﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ ،﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾، ﴿یَا عِبَاد﴾ و امثال ذلک است. کتابهای قانون به صورت خطاب نیست؛ چون شخصی نیست که مردم را مخاطب کند. در کتابهای قانون اساسی که شما ـ در سراسر دنیا، هر کشوری برای خود قانون اساسی دارد ـ ملاحظه میکنید [و] میبینید [که در] هیچ قانون اساسی سخن از خطاب و ندا نیست؛ چون شخص نیست که با دیگران سخن میگوید و کُتب عقلی هم که مؤلّفانش این معارف را مینویسند، با کسی از راه ندا سخن نمیگویند. این تنها قرآن کریم است که خود را کلامالله میداند و خدا متکلّم است و بندگان مستمع و این قوانین را به صورت:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾،﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ در میآورد. این از خصائص قرآن کریم است. نشانهٴ کلام بودن در این است که الآن متکلّم با انسان سخن میگوید، میفرماید:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾. نوع معارف قرآن کریم با﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ یا﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا﴾ مصدَّر است که با انسان حرف میزند؛ انسان را مسئول میداند و به انسان بها میدهد و با او کلام میگوید.
وسعت خطاب﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾
آنگاه این دعوت، چون به لسان﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ است دعوتی است جهانی؛ خواه مؤمنین، خواه اهل کتاب، خواه ملحدین، همه را شامل میشود
نحوه دعوت سهگانه مرام در قرآن
آنها که خدا را به عنوان خالق قبول دارند. با آنها به عنوان جدال أحسن بحث میکند؛ آنها که خدا را با عنوان خالق نمیپذیرند با آنها از راه برهان سخن میگوید؛ آنها که خدا را به عنوان خالق قبول دارند [و] به عنوان رب هم قبول دارند، همین بیان برای آنها لسان موعظه دارد؛ چون مردم سه قسمتاند: عدهای اصلاً خدا را نمیپذیرند [و] منکرند، مانند مادّیّین؛ عدّهای خدای سبحان را به عنوان خالق میپذیرند، ولی او را به عنوان رب نمیپذیرند، مانند وثنیّین حجاز؛ عدّهای خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند و احیاناً کوتاهی میکنند، مثل مؤمنین. نسبت به مؤمنین موعظهٴ حسنه است؛ نسبت به مشرکین ـ که خدا را به عنوان خالق قبول دارند ـ جدال أحسن است؛ نسبت به کفّار و ملحدان که اصلاً خدا را نمیپذیرند برهان است، حکمت است؛ چون در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» خدای سبحان به رسولش فرمود:﴿ادْعُ إِلَیٰ سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ نسبت به ملحدان برهان است، برای اینکه ملحد اگر این آیه را بیندیشد ناچار است تصدیق کند که خدا خالق است و اگر خدا خالق هست باید ربوبیّت خدا را هم بپذیرد. مشرکین چون خدا را به عنوان خالق قبول دارند، به استناد اینکه ربوبیّت باید به خلقت تکیه کند، برای آنها جدال أحسن است؛ این مبنا مبنای جدالی است. منتها جدال أحسن. نسبت به مؤمنینی که خدا را به عنوان خالق و رب قبول دارند، خدا موعظه میکند که این خدا را عبادت کنید. شما که خدا را قبول دارید [و] او را به عنوان خالق و رب میپذیرید، این هوسپرستی را کنار بگذارید؛ پس اگر در سورهٴ «نحل» فرمود:﴿ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ این معنای دعوت سهگانه را در بسیاری از آیات اعمال فرمود؛ در این آیه هم این دعوت سهگانه قابل تطبیق هست؛ لذا فرمود:﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾.
استدلال قرآن بر علیه ملحدان و کافران
مردم اگر خدا را قبول نداشتند، استدلال این است که اگر خدا را به عنوان خالق قبول ندارید، یا باید بگویید که خالق شما خودتان هستید [و] یا مثل شما، شما را خلق کرد؛ یا بگویید «صدقأ» و «تصادفاً» و «اتّفاقاً» ما روی زمین سبز شدیم، تصادق را که انکار علّیّت است نمیپذیرید و نمیهژویید فعل، ففاعل ندارد، حتماً فعل فاعل دارد [پس] اگر فعل فاعل دارد، یا خالق شما خود شمایید یا خالق شما مثل شماست:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ به منکران مبدأ و خالقیّت حق میفرماید: شما یا علّیّت را باید انکار کنید که قابل انکار نیست یا باید تسلسل در علّیّت و دور در علّیّت را بپذیرید که نمیپذیرید و قابل پذیرش نیست.
بیان ذلک این است که، شما یا باید بگویید خودساختهاید؛ یعنی مبدأ فاعلی ندارید:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ این را که نمیتوانید بگویید که فعل ففاعل نمیخواهد، اثر مؤثّر نمیخواهد، این را که نمیتوانید بگویید؛ چون این﴿مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾؛ یعنی «من غیر فاعلٍ» و گرنه آن مادّی و آن مارکسیست این آیه را اینچنین جواب میدهد که آری﴿خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ﴾ یعنی «من غیر فاعل» چون او علّت فاعلی را انکار دارد؛ وگرنه علّت قابلی را که انکار نمیکند. نه مادّیّین از قبول علشت مادّی انکار دارند و نه الٰهیین از اینکه مادّیّن علت مادی را بپذیرند قانع میشوند؛ چون قبول علّت مادّی مشکلی را حل نمیکند، اصرار قرآن بر این است که فعل علتِ فاعلی میخواهد؛ لذا میفرماید:﴿أَمْ خُلِقُوا مِنْ غَیْرِ شَیْءٍ أَمْ هُمُ الْخَالِقُونَ﴾ یا باید بگویید که ما فعلی هستیم که فاعل نداریم، یا باید بگویید که فعلی داریم که فاعلِ این فعل خود ماییم[و] هیچ کدام از اینها قابل قبول و پذیرش نیست؛ پس یک خالقی خواهید داشت که این بحثش به خواست خدا به موطن خودش موکول میشود.
پس این: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ﴾ میتواند نسبت به ملحدان و منکران حکمت و برهان باشد.
پرسش ...
پاسخ: روحش این است؛ یعنی در حقیقت خطاب به انسانها است. آنکه این دعوت را پذیرفت انسانیّتش را حفظ کرد؛ آنکه این دعوت را نپذیرفت، در برابر این دعوت ایستاد به همان صورت درمیآید که قرآن فرمود:﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ و یوم القیامه ـ که باطنها ظهور میکند ـ معلوم میشود که اینها ناس نبودند.
بنابراین در طلیعه امر همه مشمول این خطاباند. اگر کسی حق برای او روشن شد و در برابر حق ایستاد، انسانیّت خود را از دست میدهد. پس نسبت به مادّی و ملحد میتواند این حکمت و برهان باشد [و] نسبت به بتپرستان ـ که اکثر این ابتلائات با آنهاست میتواند جدال أحسن باشد؛ چون قرآن جدال را نهی کرده است، اما جدال أحسن را امر کرد.
معنای جدال احسن
جدال أحسن آن است که از مقدّمات حقّه ـ از آن جهت که این مقدّمات حقّه مورد تسلّم طرف است ـ انسان استدلال بکند و قیاس تشکیل بدهد میشود جدال. فرق جدال و برهان این است که، برهان از مقدّمات حقّه استفاده میکند؛ جدال از مقدّماتی که حق هست، ولی از آن جهت که مردم قبول دارند، یا خصم خبول دارد یا طرف قبول دارد جز مسلّمات است [و] از مقدّماتی که مشهور و مسلّم است تشکیل میشود، امّا مشهوری که حق باشد و مسلّمی که حق باشد، نه مشهوری که ریشه نداشته باشد و مسلّمی که دیگری در اثر جهل او را به تسلّم پذیرفته است. اگر چیزی حق بود، ولی از آن نظر که مشهور است زیر بنای قیاس شد، یا اگر چیزی حق بود و از آن جهت که مورد قبول و تسلّمِ امّت یا خصم در مقام استدلال است مقدّمهٴ قیاس شد، آن قیاس را جدل مینامند و اگر چنانچه چیزی مشهور بود یا مسلّم بود، ولی باطل بود آن جدال، جدال باطل و محرّم است؛ زیرا انسان نه متواند حقی را باطل کند، نه میتواند باطل را حق کند و نه میتواند با باطلی حق را یاری کند؛ لذا قرآن کریم وقتی سخن از جدال به میان میآید، آن جدال را به عنوان جدال أحسن توصیف میکند [و] میفرماید:﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ ؛ یعنی به مجادله حُسنا. مجادلهٴ حُسنا آن مجادلهای است که در او باطل راه نداشته باشد.
نحوه جدال احسن قرآن با مشرکان
این بیان نسبت به وثنیّین حجاز مجادله است، منتها به جدال أحسن، زیرا به مشرکان حجاز میفرماید: شما که قبول دارید خدا خالق است، اگر او خالق است باید او را عبادت کرد و اگر خالق را عبادت نکردید ناچارید هوس را عبادت کنید، بالأخره انسان بنده است. مگر نه آن است که انسان باید از یک مقرّرات و قوانینی اطاعت کند. اینطور نیست که کسی بگوید «من آزادم». هر انسانی بالاخره ناچار است به یک قانون احترام بگذارد. اگر به قانون الهی احترام نگذاشت، ناچار است به قانون هوس احترام بگذارد، آنگاه میشود بندهٴ هوس: اینچنین نیست که کسی بگوید «من بنده نیستم»؛ بالاخره باید به یک قانونی احترام بگذارد و عمل کند. اعتقاد به یک قانون، احترام به یک قانون عبادت آن قانون است. اگر انسان مطیع قانون حق نبود، ناچار است مطیع مقرّرات هوس و هوا باشد؛ لذا از باب جدال أحسن به مشرکین میفرماید:، شما که قبول دارید خدا خالق است، دیگر نگویید ربّ غیر خداست. ربّ؛ یعنی مدبّر [و] کسی میتواند مدبّر باشد که همان کس آفریده باشد.
پرسش ...
پاسخ: از آن جهت که اینها میپذیرند [و] مقدّمه از آن جهت که مورد تسلّم طرف است میشود جدال؛ لذا قرآن کریم میفرماید: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّه﴾ این سؤال و جواب برای آن است که روشن بشود خالقیّتِ حق مورد تسلّم بتپرستان است؛ وگرنه چه نیازی است که انسان از آنها سؤال کند! چه حاجت که انسان از آنها سؤال کند که خالقشان کیست! این طرح سؤال و جواب برای تنظیم قیاس جدلی است؛ یعنی از آنها که سؤال کنید [که] خالق شما کیست، میگویند «خدا» آنگاه میفرماید: اگر خدا خالق است خب؛ باید او رب باشد و اگر او رب است، باید او معبود باشد [و] باید او را عبادت کرد، این میشود جدال أحسن؛ وگرنه آن جدال که انسان باطلی را حق و حقّی را باطل کند، جزء محرّمات است و هر گز انسان از راه جدال هم به جایی نمیرسد.
ـ موعظهٴ حسنه بودن خطاب خدای سبحان نسبت به مؤمنان
و اما نسبت به مؤمنین که خدا را به عنوان خالق و همچنین ربّ و همچنین اله و معبود قبول دارند و احیاناً کوتاهی میکنند، نسبت به آنها موعظه حسنه است؛ لذا هم میتواند این﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ فراگیر باشد.﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ﴾ نه آن ربّی را که خودتان ساختید، آن ربی که شما را ساخت. مبادا مشرکین خیال بکنند که ما هم داریم ربّمان را عبادت میکنیم. میفرماید: آن ربی که شما ساختید نه، ربّی که شما را ساخت عبادت کنید، نه آن ربی که خود تراشیدید:﴿رَبَّکُمُ الَّذِی خَلَقَکُمْ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِکُمْ﴾ شما و ریشههای شما را که نیاکان شما باشند او آفرید.﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾
تعلیل به امر ارتکازی
این:﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ تعلیل، باید به یک امر ارتکازی باشد علت مطلب باید طوری باشد که بشود آن را حدّ وسط قرار داد. این تقوا نسبت به مومنین قابل قبول هست. [و] نسبت به بتپرستها تا حدودی قابل قبول هست، امّا نسبت به مادّیین و ملحدان چطور؟ چگونه میشود به یک ملحد گفت: برای اینکه با تقوا باشی عبادت کن؟! تقوا برای او مورد قبول هست یا نه؟ این تقوایی که به عنوان دلیل ذکر شده است، باید طوری تقریر بشود که بشود به او استدلال کرد. خب،﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ کسی میگوید «من نمیخواهم باتقوا باشم» تقوا یک معنای عمیقی دارد که کسی نمیهتواند بگوید «من تقوا نمیخواهم» اگر﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ﴾ دعوتی است فراگیر که هم ملحدان و هم مشرکان و هم مؤمنان (هر سه گروه) را شامل میشود ـ به عنوان حکمت به عنوان جدال أحسن به عنوان موعظه ـ این تقوا هم باید طوری تبیین بشود که بتواند به او استدلال کرد برای هر سه گروه به مؤمن گفت:، برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن؛ به مشرک باید گفت:، برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن؛ به ملحد باید گفت: برای اینکه باتقوا باشی عبادت کن. این تقوا چیست؟ کسی نیست که حاضر نباشد از خطر بپرهیزد. تقوا؛ یعنی پرهیز از خطر، خودتان را حفظ کنید به کافر میگویند: برای اینکه از عذاب، درد، بدبختی و نگرانی نجات پیدا کنی عبادت کن. به مشرکان میگویند برای اینکه صفحه بعد فصل شود که از خطر حفظ بشوید عبادت کنید. به مؤمنان هم میتوان گفت: برای پرهیز از خطر عبادت کنید
ـ تعلیل جمله﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ به امر ارتکازی برای ضرورت عبادت
این وقایه و حفظ از خطر میتواند علّت عبادت باشد نسبت به همهٴ انسانها که بتوان این را نسبت به همهٴ انسانها تبیین کرد. نسبت به مؤمنین تقریبش آسان است؛ یعنی به مؤمن میگویند: برای اینکه به تقوا نایل بشوی خدا را عبادت کن. به مشرکین با یک عنایت باید تفهیم کرد؛ چون مشرک قیامت و بهشت و جهنّم و سؤال و جواب را قبول ندارد؛ او فقط خدا را به عنوان خالق میپذیرد؛ وگرنه قیامت و حساب و سؤال و جواب را که مشرکین قبول ندارند و این اعتقاد به خدا، یعنی خالق چون مسئولیت ندارد این اعتقاد سهل است، مشرکین هم میپذیرند؛ و الاّ مشرک که قیامت و جهنّم و بهشت را نمیپذیرد. مشرک از نظر مسئلهٴ قیامت مثل ملحد و مارکسیست است که میگوید: انسان با مردن مِثل درختی است که خشک شده [و] دیگر هیچ. تمام فرقی که بین ملحد و مشرک است فقط در اعتقاد به خالق است؛ چون این اعتقاد مسئولیت هم به همراه ندارد؛ لذا مشرکین میَذیرند؛ وگرنه از نظر ربوبیّت از نظر انکار وحی و عصمت و رسالت و از نظر انکار معاد و بهشت و جهنّم مشرک مثل ملحد و مادّی است.
بنابراین اینچنین نیست که اگر قرآن کریم خیلی با ملحدان و مادّیّین سخن نمیگوید، انسان بگوید با مادّّیین کار ندارد. اگر با مشرکین کار دارد در بسیاری از مسائل اعتقادی مشرک و مادشی یکساناند. عمده مسئله قیامت است که بین مشرک و مادّی در مسئله نفی قیامت هیچ تفاوتی نیست. خدای سبحان به مشرک هم میفرماید: اگر میخواهی از خطر محفوظ بمانی عبادت کن، این خطر هست، تو خطری را در پیش داری. به مادّی هم میگوید: تو خطر در پیش داری، اینچنین نیست که مُردی، مثل یک درختی خشکیده شده باشی، مُردی تازه از عالم طبیعت آزاد شدی [و] به جهان دیگر منتقل شدی
ـ وفات، حد وسط برای ضرورت عبادت
لذا همین مسئله عبادت گاهی به مرگ استدلال میشود، فرمود: خدایی که شما را میمیراند او را عبادت کنید، این خدایی که شما را میمیراند به منزلهٴ تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیّت است که آن هم میتواند حدّ وسط استدلال قرار بگیرد، میفرماید: مگر نه آن است که شما میمیرید. میمیرید؛ یعنی وفات میکنید نه فوت. وفات میکنید؛ یعنی تمام حقیقت شما از یک نشئهای به نشئهٴ دیگری میرود. انسان که فوت نمیکند، وفات میکند؛ لذا سراسر قرآن وقتی سخن از مرگ به میان میآید به عنوان «توفّی» است.
معنای «وفاة» در قرآن
«وفاة» این «تاء» جزء کلمه نیست. ریشهاش «وفیٰ» است [و] اخذ تام را میگویند: توفی؛ یعنی اگر کسی حق مطلب را درست ادا کرد میگویند: او حق مطلب را استیفا کرد؛ مستوفیانه بیان کرد؛ این مطلب را «مستوفی» نوشت؛ یعنی چیزی فرو گزار نشد. قرآن مرگ را توفّی میداند؛ یعنی چیزی از شما در زمین فرو نمیرود [و] گم نمیشوید؛ کل شما از یک عالمی به علام دیگر منتقل میشوید. «الله متوفی» است [و] شما هم «متوفیٰ»؛ فرشته مرگ(سلام الله علیه) «متوفیٰ» است [و] شما «متوفی»﴿اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ ،﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ تمام حقیقت شما از یک نشئهای به نسئهٴ دیگر منتقل میشود [و] چیزی از شما در زمین نمیماند، کلاّ وارد عالم دیگر میشوید؛ نه بعضی از شما در زمین میماند، بعضی از شسما به عالم دیگر میرود، نه، کلاّ به عالم دیگر میروید.
ـ بازگشت به بحث (وفات، حد وسط برای ضرورت عبادت)
اگر معنای «توفی» این است میتواند حدّ وسط برای ضرورت عبادت قرار بگیرد؛ لذا در بخشی از قرآن کریم میفرماید: خدایی که شما را میمیراند عبادت کنید همان طوری که به مبدأ فاعلی استدلال شده است (خدایی که شما را آفرید عبادت کنید) به مبدأ غائی هم استدلال شده است در قرآن (خدایی که شما را میمیراند عبادت کنید) یعنی چون میمیراند، چون شما را از عالمی به عالم دیگر میبرد؛ پس سخن او را گوش بدهید، چون به حضور او میروید. این طور نیست که انسان [وقتی] میمیرد، مثل یک درختی است که خشک شده [است] به عقیدهٴ یک کمونیست، انسان که میمیرد، مثل درختی است که خشک شده است. او اگر میگوید «شادروان» یک لفظ بیمعنایی است. روانی نیست تا شاد باشد یا اندوهگین، او خیال میکند در عالم وهم و خیال هم راهی برای این گونه الفاظ هست. به عقیدهٴ یک انسان مارکسیست، انسان که میمیرد مثل یک درختی است که پژمرده میشود و هیزم میشود و هیچ؛ امّا به عقیدهٴ یک انسان موحّد و الهی انسان که میمیرد، مثل آن پرندهای است که درِ قفسِ طبیعت گشوده میشود [و] او پرواز میکند به عالم دیگر. چیزی از پرنده در قفس نمیماند، کل پرنده سفر میکند.
نحوه استدلال قرآن بر ضرورت عبارت
گاهی استدلال قرآن کریم این است: خدایی که «متوفی» شماست [و] شما را از جایی به جایی میبرد عبادت کنید؛ گاهی هم استدلالش به مبدأ فاعلی است، میفرماید: خدایی که شما را از جایی به جایی آورده است؛ گاهی هم به هر دو مبدأ استدلال میکند، میفرماید: خدایی که شما را از جایی به جایی آورده و از اینجا هم به جای دیگر میبرد عبادت کنید این براهین در قرآن کریم گوناگون است.
جامعترین برهان بر ضرورت عبادت
و مهمترین برهان آن است که هم به مبدأ فاعلی اشاره شده باشد؛ هم به مبدأ غائی. بعضی از موحّدان وقتی سخنشان را قرآن کریم نقل میکند، میفرماید: من چرا خدا را عبادت نکنم؛ در حالی که خدا مرا از عالمی به این عالم آورده و از این عالم هم به عوالم دیگر میبرد هم به مبدأ فاعلی اشاره میکند، هم به مبدأ غایی: ﴿مَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ ؛ من چرا خدایی را عبادت نکنم که مرا از عالم دیگر به این عالم آورد و همه هم به عالم دیگر برمیگردیم [و] در پیش داریم. این﴿وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ نه تنها یعنی شما ﴿تُرْجَعُونَ﴾ و من میمانم نه، این از آن برجستهترین آیاتی است که در سورهٴ مبارکهٴ «یس» به مبدأ فاعلی و مبدأ غایی اشاره شده است.
بهترین برهان در منطق
در منطق ملاحظه فرمودید: بهترین برهان، آن برهانی است که هم علشت فاعلی در آن ذکر شده باشد؛ هم علّت غایی در آن ذکر شده باشد. در این کریمهٴ 22 سورهٴ «یس» این است؛﴿وَجَاءَ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعَی قَالَ یَا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ ٭ اتَّبِعُوا مَن لا یَسْأَلُکُمْ أَجْراً وَهُم مَّهْتَدُونَ ٭ وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ ؛ چرا کسی که هم فاطر من است و هم مرجع من، چرا او را عبادت نکنم؟ اصلاً نمیتوانم عبادت نکنم. مگر من به میل خودم به این عالم آمدهام؟! و [فاطر] بود و من «مفطور» مگر به میل خود میروم؟! او میبرد و من هم میروم. او دارای «رَجْع» است و من دارای «رُجوع» رجوع لازم است، اما «رجْع» متعدّی است﴿إِنَّهُ عَلَیٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾ این ﴿رَجْعٌ﴾ به معنای ارجاع است. خدا راجع است از «رَجع»﴿إِنَّهُ عَلَیٰ رَجْعِهِ لَقَادِرٌ﴾ و ما راجعیم از رجوع، یعنی میرویم. استدلال این مؤمن آلیاسین که بعد شربت شهادت نوشید ـ این است میگوید: من نمیتوانم او را عبادت نکنم. او فاطر است [و] باید فاطر را عبادت کرد، من او را عبادت میکنم. او مرجع حیاتی من است؛ [و] مرجع را باید عبادت کرد، من او را عبادت میکنم﴿وَمَا لِیَ لاَ أَعْبُدُ الَّذِی فَطَرَنِی وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ این ﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾؛ یعنی او مرجع کل است که من همانند شما به او رجوع میکنم: چون﴿هُوَ الأوَّلُ﴾ است؛ پس باید او را عبادت کرد. چون ﴿هو الآخر﴾ است؛ پس باید او را عبادت کرد. این هم مبدأ فاعلی را در برهان ذکر کرده است، هم مبدأ غایی را، که کاملترین برهان آن خواهد بود.
پرسش ...
پاسخ: منتها قسمت مهم، معاد روحانی است. مشرکین؛ یعنی بتپرستان. اینها موحّداناند، اینها اهل کتاباند؛ گرچه گرفتار تثلیث و مانند آن شدهاند، امّا در اصل اینها محّدند و نبوّت عامّه را پذیرفتند کتاب دارند و اسلام با اینها یک معامله خاص دارد، اینها قیامت را قبول دارند؛ منتها قسمت مهم بحثهای آنها در کتاب تورات و انجیل راجب معاد روحانی است؛ آن طوری که مرحوم خواجه تحقیق کرده است. مرحوم خواجه در نقدالمحصّل میفرمایند: اکثر بحث آنها روی معاد روحانی است، ولی اصل معاد را میپذیرند.
بازگشت به بحث (جامعترین برهان بر ضرورت عبادت)
این کریمه جامعترین کریمهای است که هم به مبدأ فاعلی اشاره کرده است، هم به مبدأ غائی؛ یعنی هر کدام میتواند حدّ وسط باشد برای قیاس. خدا فاطر است [و] فاطر را باید عبادت کرد، خدا را باید عبادت کرد. خدا مرجع حیاتی است [و] بازگشت ما به سوی اوست [و] کسی که مرجع حیاتی است باید حرف او را اطاعت کرد، باید حرف خدا را عبادت کرد و اگر هر دو علّت در یک برهانی قرار بگیرد این برهان، برهانی کامل خواهد شد؛ لذا خدای سبحان این انسان محّدی که بعد شربت شهادت نوشید او را به مقام کرامت رساند که﴿قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ ٭ بِمَا غَفَرَ لِی رَبِّی وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُکْرَمِینَ﴾ او را شهید کردند و از همان عالم هم پیام داد که خدای سبحان مرا جزء «مکرمین» قرار داد «مکرَمین» از نظر قرآن کریم همان بندگان کریم و فرشتگان الهیاند که﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ﴾
ـ استدلال بر ضرورت عبادت از راه مبدأ غایی
امّا در بخشهای دیگر قرآن کریم اینچنین نیست، یا فقط به مبدأ فاعلی استدلال میشود یا به بمدأ غائی؛ مثلاً آیهٴ 104 سورهٴ «یونس» این است:﴿قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنتُمْ فِی شَکٍّ مِنْ دِینی فَلاَ أَعْبُدُ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ وَلکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذِی یَتَوَفَّاکُمْ﴾؛ من خدایی را میپرستم که تمام حقیقت شما را میبرد، شما را «متوفّیٰ» میکند خب، این تعلیق حکم بر وصف نشانهٴ آن است که این وصف میتواند حدّ وسط برهان قرار بگیرد. خدا توفّی میکند یعنی چه؟ یعنی تمام حقیقت انسان را از این نشئه به نشئهٴ دیگری میبرد. نه انسان از بین میرود (یک) و نه چیزی از انسان در زمین میماند (دو) نه به دست غیر خدا سپرده میشود (سه) کلاًّ تحویل او داده میشود. خب؛ اگر این است باید حرف او را اطاعت کرد. این استدلال به مبدأ غایی است.
آیهٴ محلّ بحث استدلال به مبدأ فاعلی بود، آیهٴ 104 سورهٴ «یونس» استدلال به مبدأ غایی است؛ آیهٴ 22 سورهٴ «یس» استدلال به مبدأ فاعلی و مبدأ غایی است (هر دو).
تفاوت نگاه اسلام و مارکسیست به انسان
اما اینکه فرمود «برای اینکه بترسید» سرّش آن است. به انسان میگوید اینچنین نیست که ؟؟؟ تو اگر مثل درخت پرتیغ بودی، بعد هم پژمرده شدی، مثل هیزم بشوی [و] کسی به تو کاری نداشته باشد؛ چون به عقیدهٴ یک مادّی، انسان تبهکار یا انسان وارسته، مث درخت پرتیغ جنگلی و درخت مثمر سیب یا گلابی است. اگر درخت گلابی
پژمرده شد میشود هیزم [و] آن درخت پرخار جنگلی هم وقتی پژمرده شد میشود هیزم [و] دیگر نه کسی به درخت سیب پاداش میدهد نه کسی درخت پُرتیغ جنگلی را کیفر میکند، این به عقیدهٴ یک انسان مارکسیست [است].
قرآن میفرماید: اینچنین نیست، تو داری جانی هستی که هرگز مرگ برنمیدارد. تو اصلاً نمیری. از جایی به جای دیگر منتقل میشوی، خودت را نشناختی. درست بیندیش [و] ببین آیا از بین میروی یا از بین نمیروی؟ تو که از بین نمیروی، به حال آن روزی بیندیش که تو را به جایی میبرند. مگر به میل خودت آمدهای اینجا؟! به میل خودت هم نمیروی. اگر با ارادهٴ دیگری آمدی و با ارادهٴ دیگری میروی بپرهیز [و] برای اینکه بپرهیزی، عبادت کن
عمومیت داشتن برهان ضرورت عبادت برای همه انسانها
پس این﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ میتواند دلیل باشد برای ضرورت عبادت نسبت به هر انسان. نمیشود گفت به ملحد که نمیتوان گفت:﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ این﴿لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ چه استدلالی است؟ نه به ملحد میگویند: که خودت را حفظ بکن. تو خیال نکن مثل یک درختی پژمرده میشوی [بلکه] از جایی به جای دیگر میروی، خوب بیندیش ببین هستی یا نه، آٴ فطرت خود را باز بکن، ببین خود را مثل یک درخت میدانی یا خود را مثل یک کبوتر میدانی که هماکنون در قفسی. نه این است که انسان مگر این است که انسان خود را یک گرایشگر عالم ابد میداند [و] در خود این روح را مشاهده میکند. اندیشههایی دارد کلّی [که]دربارهٴ گذشته نظر میدهد، دربارهٴ آینده نظر میدهد. به این انسانی که دائماً زنده است، میفرماید: برای اینکه از خطر حفظ بشوی عبادت بکن؛ یا خطر جهنّم است یا خطر محرومیّت است. به دیگران میفرماید: شما این همه نعمتهای الهی را که مصرف میکنید، خدا را عبادت کنید. این هم به سه لسان قابل تقریب هست؛ هم میتواند حکمت باشد؛ هم موعظهٴ حسنه؛ هم جدال؛ اما آنچه که نزدیکتر از همه است همان موعظه است.
پرسش ...
پاسخ: خلقت را قبول دارند، امّا هم مبدأ فاعلی را منکرند [و] هم مبدأ غایی را، میگوید: انسان مثل یک درخت خودروی جنگلی است که سبز شد، بعد از یک مدّت کوتاهی هم افسرده میشود.
پرسش ...
پاسخ: غایت خلقت در صورتی که یک فعلی باشد هدف دربارهٴ فعل مطرح است، امّا وقتی که فعل نباشد [و] تصادف باشد، تصادف که دیگر هدفی ندارد. آن میگوید: انسان خود ساخته است؛ مثل یک درخت خودروئی همین طور سبز شد و همین طور هم خشک میشود.
برهان ضرورت عبادت از طریق مبدأ فاعلی و غایی
در سورهٴ «عنکبوت» آیهٴ هفده این است که:﴿فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾ صدرش خطاب به مشرکین است، میفرماید: ﴿إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَوْثَاناً وَتَخْلُقُونَ إِفْکاً إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لاَ یَمْلِکُونَ لَکُمْ رِزْقاً فَابْتَغُوا عِندَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ وَاشْکُرُوا لَهُ إِلَیْهِ تُرْجَعُون﴾ این هم برای مؤمنین قابل تطبیق است به عنوان موعظه حسنه؛ هم برای مشرکین به عنوان جدال أحسن. میفرماید: از این بتها که مخلوق شماست کاری ساخته نیست؛ شما اگر رزق هم میطلبید عند الله است، پس او را عبادت کنید اگر رزق ظاهری میطلبید او را عبادت کنید؛ رزق معنوی میطلبید او را عبادت کنید. پایانش هم باز مسئلهٴ مبدأ غایی که معاد است یادآور شده است، فرمود:﴿إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ﴾؛ بازگشتتان آن است. شما یک موجود ابدی هستید، خیال نکنید با مرگ نابود میشوید.
ـ یکسان بودن مادیگرا با مشرک در انکار معارف مهمّ دین
اساس قرآن کریم در این بخش مهم، هشدار این نکته است که انسان از بین نمیرود و اگر چنانچه مسائل مادّیین را قرآن زیاد مطرح نمیکند اکثر بحثهای و اکثر بحثهای قرآن با مرکین است، برای آن است که [اولاً] ابتلای قرآن با وثنیّین آن روز بود و انبیا اصولاً با اینها درگیر بودند و ثانیاً در قسمت مهمّ معارف دین بین مادّیین و مشرکین هیچ فرقی نیست؛ تجرد روح را که نمیپذیرند مسئله برزخ را که نمیپذیرند، مسئله بهشت و جهنّم و قیامت و همهٴ آن جریانها حَشرِ اکبر را که انکار میکنند، وحی و رسالت را انکار میکنند، فرشته را که انکار میکنند؛ گرچه بعضی از مشرکین فرشته را میپذیرند، امّا خب سودی ندارد. به عنوان مدبّرات امر تحت فرمان اله که نمیبذیرند. خدا را به عنوان ربّ نمیپذیرند، به عنوان معبود نمیپذیرند؛ این نپذیرفتنها بین مشرکین و مادّیّن یکسان است و قرآن کریم روی این اصل تکیه میکند. میماند یک بحث عقلی خشک که آیا واجب الوجود در عالم هست یا نه؟ آنکه به ثمر نمیرسد، آنکه ارتباط عملی ندارد قرآن روی او خیلی تکیه نمیکند؛ چون پایینتر [آن] را مشرکین ـ چون دیدند مسئولیت نمیآورد ـ قبول کردند. صرف اینکه یک موجودی در جهان هست [و] آسمانها و زمین را خلق کرد کاری با آدم ندارد؛ این را همهٴ مشرکین میپذیرند، این مسئولیت ندارد آنکه مسئولیت دارد مسئله ربوبیّت است که به دنبالش وحی، رسالت، عبادت، تکلیف، بهشت و جهنّم را در بردارد. این است که در این قسمتهای مهم دینی، بین مشرکین و مادّیّین هیچ فرقی نیست و قرآن اگر مستقیماً با مادّیّن سخن نمیگوید [و] با مشرکین در این بخشها سخن میگوید، برای آن است که قسمت مهم معارف دین را همان طوری که مادّی منکر است، مشرک هم منکر است. «والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است