- 2339
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش سوم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیات 8 و 9 سوره بقره – بخش سوم
- کافر بودن منافقان
- خطر نیرنگ با مؤمنان
- راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
- دائمی بودن مبارزهٴ عقل با نفس
- پیروزی در جهاد اکبر و اصغر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین(8) یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون(9)
ـ سر اختصاص هدایت قرآن به پارسایان
این قسمت تتمّهٴ استدلال بر آن مدّعاست. مدّعا این است که قرآن، تنها مورد استفادهٴ اهل تقواست با اینکه برای همهٴ مردم نازل شده است: ﴿هدیً للنّاس﴾ ولی جز اهل تقوا احدی استفاده نمیکند؛ زیرا غیر اهل تقوا یا کافر است یا منافق. کافر به آن دلیل که ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ از قرآن استفاده نمیکند، منافق هم به این دلیل که ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ از قرآن استفاده نمیکند. منافق خود را فریب داد، در جنگ درونی بر خود ستم کرد و با نیرنگ خود را از پا درآورد، حقیقت خود را از پا درآورد، چیزی در نهان او نیست تا از قرآن استفاده کند. کافر هم قلبش را با سیئّات خود مُهر کرد، راه برای نفوذ قرآن در قلب کافر نیست؛ لذا، گرچه قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است [و] برای هدایت همهٴ مردم تنزّل یافت، ولی جز اهل تقوا احدی از او استفاده نمیکند؛ برای اینکه غیر متّقی یا کافر است که با دست خود درِ دل را مُهر کرد، جا برای نفوذ معارف قرآن نیست یا منافق است که با نیرنگ، خود را از پا درآورد. اگر حقیقتِ خود را از پا درآورد، دیگر در نهانِ او حقیقت او استدلال قرآن کریم است. فرمود: ﴿و من النّاس من یقول امنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین﴾ اینها نهتنها مؤمن نیستند، فرصتطلب هم نیستند، بلکه منافقاند.
سوال....
جواب: او به مقداری که ایمان دارد از قرآن استفاده میکند، به مقداری که از تقوا محروم است از معارف قرآن محروم است.
ـ کافر بودن منافقان
این گروه که منافقاند نهتنها مؤمن نیستند، بلکه کافرند. برخلاف فرصتطلبِ بیاعتقاد. مثل یک انسان ملحد مادّی، کافر است (یعنی نه مشرک است) و نه مؤمن؛ البتّه کافر به آن معنا که منکر خدا و قیامت باشد هست، امّا در صدر اسلام گروهی مشرک بودند و گروهی منافق. اینها منافقاند، کافر نیستند؛ یعنی مشرک نیستند به آن معنا که هیچ چیز را نپذیرفتند. به همان شرک وثنین حجاز مبتلا بودند، به آن معنا مشرکاند و انچه در نهان اینهاست کفر است و آنچه در زبان اینهاست ایمان.
ـ چگونگی خدعهٴ منافقان با خداوند و مؤمنان
آنگاه خدای سبحان فرمود: ﴿یخادعون الله و الّذین امنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾؛ اینها با خدا و مؤمنین خدعه و نیرنگ میورزند، ولی در حقیقت با خودان نیرنگ دارند و نمیفهمند. این کریمه چند مطلب را دربردارد: یکی اینکه این گروه با خدا خدعه میکنند، دوّم اینکه با مؤمنین خدعه میکنند، سوّم اینکه این خدعهٴ با خدا و خدعهٴ مؤمنین واقعاً خدعهٴ با جان خود اینهاست و نمیفهمند. خدعهٴ با مؤمنین را آیات بعد توضیح داد که فرمود: ﴿و إذا لقوا الّذین امنوا قالوا امنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾ این خدعهٴ با مؤمنین است. وقتی با افرادِ مؤمن برخورد میکنند میگویند «ما مؤمنیم» وقتی به شیطان خود میرسند میگویند «ما با شماییم» این خدعهٴ با مؤمنین. امّا خدعهٴ با خدا تصویرش این است که یا به زغم خود دارند با خدا نیرنگبازی میکنند (چون خدا را درست نشناختند) یا کار آنها کارِ انسانِ نیرنگباز است (نسبت به خدا) یا منظور، خدعهٴ با خدا نیست که به أحدالنحوین توجیه بشود [بلکه] خدعهٴ با رسول خداست، با پیامبر اسلام نیرنگبازی میکنند.
ـ نیرنگ به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزلهٴ نیرنگ با خدای سبحان
همان طوری که اگر کسی پیامبر را اطاعت کرد خدا را اطاعت کرد که در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿من یع الرّسول فقد أطاع الله﴾ و یا در سورهٴ «فتح» فرمود: ﴿إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله﴾ . اگر در سورهٴ «فتح» فرمود: کسانی کگه با پیامبر بیعت میکنند در حقیقت با خدا بیعت کردند (مثل آن است که با خدا بیعت کردند) و در آن آیه قبل هم فرمود: ﴿من یطع الرّسول فقد أطاع الله﴾ پس «من خادع الرّسول فقد خادع الله». اگر اطاعت پیامبر به منزلهٴ اطاعت خداست و اگر بیعت باپیامبر به منزلهٴ بیعت با خداست، پس نیرنگِ با پیامبر هم به منزلهٴ نیرنگ با خداست. به این وجوه میتوان ﴿یخادعون الله﴾ را توجیه کرد. اگر اطاعت پیامبر به منزلهٴ اطاعت خداست که فرمود ﴿من یطع الرّسول فقد أطاع الله﴾ یا ﴿إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله ید الله فوق أیدیهم﴾ پس خدعهٴ باپیابر هم به منزلهٴ خدعهٴ [با] خداست؛ چه اینکه خیانت به اسلام و پیامبر هم به منزلهٴ خیانت با خداست، منتها گاهی خیانت در احکام الهی است، گاهی در احکام حکومت و ولایت است؛ لذا قرآن کریم گاهی میفرماید: ﴿لا تخونوا الله و الرّسول﴾ که خیانتِ با رسول را در کنار خیانتِ با خدا ذکر میکند. آنجا که خیانتِ با رسول را در کنار خیانتِ با خدا ذکر میکند، منظور خیانت الهی و خیانت احکام حکومتی و ولایتی است؛ نظیر محاربهٴ با خدا و با پیامبر که ﴿إنّما الّذین یحاربون الله و رسوله﴾ این محاربهٴ با خدا نسبت به احکام الهی است، محاربهٴ با رسول خدا نسبت به احکام حکومتی و ولایتی است.
ـ خطر نیرنگ با مؤمنان
سوال....
جواب: در این آیه محل بحث، خدعهٴ با خدا مقابلِ با خدعهٴ با مؤمنین است؛ لذا دو معنا دارد. آنجا (در آن آیات محل استشهاد) خدعهٴ با خدا مقابلِ خدعهٴ با رسول است؛ لذا دو معنا دارد، دوگونه توجیه شده است؛ بنابراین این گروه که با خدای سبحان دارند خدعه میکنند، توجیه مخادعهشان به یکی از آنجای یادشده است، منتها خدعهٴ با مؤمنین آن قدر مهم است که در کنارِ خدعهٴ با خدا یاد شده است. خدای سبحان اگر بخواهد به چیزی بها بدهد، او را در کنار نام خود ذکر میکند؛ نظیر آنچه دربارهٴ صلهٴ رَحِم فرمود: ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ در اوایل سورهٴ «نساء» فرمود: از خدا بپرهیزید و از ارحامتان که ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ آیهٴ یک سورهٴ «نساء» نشان میدهد که حرمت صلهٴ رَحِم به قدری است که خدای سبحان آن را در کنار تقوای خود یاد کرده است. گاهی برای اهمیّت یک مطلب، خدای سبحان نام یک چیزی را در کنار نام خود میبَرید. خدعهٴ با مؤمنین آن قدر مهم است که در کنار خدعهٴ خدایاد شده است.
سوال.....
جواب: نه؛ در سورهٴ دیگر بگوید [یا] چهار آیهٴ بعد بگوید
[یا]
دو آیهٴ قبل بگوید؛ لازم نیست در یک آیه کنار هم بگوید. داعیهاش همان اهتمام مسئله است. اهتمام مسئله ایجاب میکند؛ نظیر تقوا. تقوا را میتوانست در سورهٴ دیگری جریان صیه رَحِم را بگوید، در سورهای مثل همین سورهٴ «نساء» تقوای خود را [بگوید]، امّا اینکه فرمود ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ این نشانهٴ اهمیّت مسئله است. «انشا» را میتوانست در دو سوره بگوید، در دو آیه بگوید [یا] فاصلهٴ چند آیه بگوید. اگر میفرمود «إتّقوا الأرحام الّذی تساءلون به» یا «إتّقوا الأرحام» یا «صلوا أرحامکم» و امثال ذلک، همین معنای انشایی استفاده میشد؛ پس اهمیّت، استفاده میشود.
ـ راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
امّا عمدهٴ، تصویرِ همان مسئلهای است که دیروز مقدار دربارهاش بحث شد که فرمود: ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ خدعهٴ با خدای سبحان به یکی از انحای یادشده قابل توجیه است، خدعهٴ با مؤمنین را مبسوطاً آیات بعد بیان میکند که ﴿إذا لقوا الّذین امنوا قالوا امنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾ امّا عمده، مطلب سوّم این آیه است که ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾. اگر انسان موجودی بود مثل فرشتهٴ یکبُعدی، در آنجا جای نیرنگ نبود؛ زیرا آنجا جای نبرد و جنگ نیست. چیزی با چیزی در جنگ نیستند تا «الحرب خدعه» باشد تا با نیرنگ پیروز بشود، امّا انسان که دارای قوای حیوانی است و دارای قوای الهی و رحمانی، بین عقل او و شهوت و غضب او ـ و به تعبیر امام صادق «سلام الله علیه» بین جنود عقل او و جنود جهل او که در صحیحهٴ سماعهٴ مهران مبسوطاً بیان فرمود ـ همیشه نبرد است. چون نبرد است، جنگ هم با خدعه پیش میرود: «الحرب خدعه» انسان اگر بخواهد بر عقلش غالب بشود با اندیشه و افکار پیروز میشود. جنگِ جهاد اکبر را اندیشه فتح میکند، نه شمشیر و اگر نفس بخواهد بر عقل پیروز بشود، از راه فکر پیروز میشود، و این فکر را شیطان به عنوان وسوسه در دل القا میکند که ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم﴾ و نفس امّاره هم عامل و مزدور شیطان است که در درون جان کمین کرده است.
ـ بسته بودن راه فرار و سازش در جنگ درون
و این جنگ به هیچوجه خاتمهپذیر نیست؛ نه صلح ممکن است، نه فرار میّسر است، بلکه جنگ در جبههٴ جهاد اکبر به همان سه راهی که در جلسهٴ قبل به عرض رسید خاتمه پیدا میکند: یا اسارت یا شهادت یا پیروزی. در جهاد اصغر دو راه دیگر هم دارد و آن این است که طرفین متخاصِم با هم صلح کنند، جنگ را خاتمه بدهند. یا آن است کس از میدان جنگ فرار کند. فرار از میدان جنگ، انسان را از اسارت، شهادت و ازپیروزی میرهاند، در مَقْسَم نیست. ولی در جبههٴ جهاد اکبر، نه صلح میّسر است، نه فرار. امّا فرار میّسر نیست [زیرا] انسان از چه کسی فرار کند؟ آن عاملِ سرپرستِ وسوسه (به نام نفس) در درون انسان است، هرجا باشد با اوست. آن را در سورهٴ «ق» اینچنین بیان فرمود که ﴿لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه﴾ آیهٴ شانزده سورهٴ «ق». اگر نفس عاملِ قریب ابلیس است (و او وسوسه میکند) پس فرارِ از میدان جهاد اکبر میّسر نیست، انسان هرجا باشد وسوسهٴ نفس با اوست. و امّا اعلانِ صلح با ابلیس میّسر نیست؛ زیرا او تعّهد سپرد که تا حَنَک و زمام و افسار انسانها را بهدستنگیرد رها نکند؛ در سورهٴ «اسراء» تعهّد او را خدای سبحان بیان کرد؛ آیهٴ 62 سورهٴ «اسراء» این است که شیطان به خدای سبحان میگوید: ﴿أرأیتک هذا الّذی کرّمت علیّ لئن أخّرتن إلی یوم القیامة لأحتنکنّ ذریّته إلاّ قلیلاً﴾ کار شیطان احتناک است. احتناک، یعنی حَنَکگیری. یک زمامدارِ اسب، حنک اسب و زیرگلوی اسب را با این زمام میکِشَد. وقتی افسار اسب را بهدستگرفت، احتناک کرد؛ یعنی حَنَکش را گرفت، زیرِ گلویش را گرفت. آنکه لگام اسب، لجام اسب و زمام اسب را بهدست اوست او احتناک کرد. حَنَک، زیرِ چانه را میگویند. شیطان میگوید: ﴿لاحتنکنّ ذریّته﴾؛ من تا به ذریّه آدم دَهَنه نزم و افسارشان را نکشم، رها نمیکنم؛ پس او دشمنی نیست که صلح کند و دشمنی نیست که کسی از صحنهٴ او بتواند فرار کند. انسان تا زنده است، در جهاد اکبر است؛ لذا امرش به یکی از آن سه راه یاد شده است: یا اسارت یا شهادت یا پیروزی.
اگر جزء بندگان مُخْلِص شد که پیروز میشود و اگر جزء اوساط مؤمنین بود شهید میشود و اگر جزء فَسَقه بود که اسیر میشود.
ـ سر خودفریبی منافقان
اینکه قرآن فرمود اینها دارند با خودشان خدعه میکنند، منتها متوجّه نیستند» برای آن است که این نفسِ بهیمی با این نیروی عقل و آن لطیفهٴ الهی در نبرد است؛ اوّل او را میفریبد، بعد به او ضربه وارد میکند، بعد او را از پا درمیآورد؛ طوری که در صفحهٴ نفس انسان چیزی جز بهیمهخویی نخواهد بود، آنگاه ﴿إنْ هم إلاّ کالأنعام بل هم أضّل﴾
ـ رعایت ادب در قرآن
این تعبیر سورهٴ «انعام» که فرمود به هیچ کسی بد نگویید: ﴿لاَتَسبُّوا الّذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علمٍ﴾ ؛ به مقدّسات کسی بد نگویید. خودِ این تعبیر، ادبِ گفتار را به انسان میآموزاند. و در قرآن، گفتاری که ادب در او رعایت نشده باشد، نیست. و اینکه قرآن کریم فرمود «عدّهای کالأنعاماند» بر اساس تحلیل عقلی میفرماید، نه بخواهد کسی را فحش بدهد. این طور نیست که ادبِ در گفتار نسبت به کفّار هم رعایت نشده باشد [بلکه] فرمود: شما وقتی خوب تحلیل عقلی میکنید، میبینید در درون آنها جز حیوان، کسی حکومت نمیکند. میگویید نه؟! قیامت معلوم میشود. همان جریانی که امام سجّاد (سلام الله علیه) نشانِ آن صحابی داد که بعد فرمود: اینچنین بگو [که] «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» این طور نیست که این یک تعبیر اهانتآمیزی باشد که ریشهٴ عقلی نداشته باشد.
ـ مراحل مبارزه نفس با عقل
اوّل این نیروی شهوت و غضب عقل را میفریبد، آن عقل ضعیف فریب میخورد. وقتی فریب خورد، ضربهٴ کاری میبیند. وقتی ضربهٴ کاری دید، میمیرد. وقتی مُرد، این شخص میشود مرده. در درون او، جز بهیمیّت چیزی حکومت نمیکند و در قیامت درونش ظاهر میشود. ﴿یوم تبلی السّرائر﴾ اوّل خدعه است، بعد ظلم است، بعد اِهلاک. اگر کسی خواست دشمن را از راه فریب از پا دربیاورد، اوّل نیرنگ میزند، بعد ضربهٴ کاری وارد میکند، بعد او را از پا درمیآورد، بعد میداندار خواهد شد. امّا این بخشهای قرآن کریم [و] اینکه فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ این طلیعهٴ مبارزه است. طلیعهٴ مبارزهٴ نفس است با عقل. گاهی تعبیر قرآن کریم این است [که] اینها دارند خودشان را فریب میدهند، خدعه میکنند، گاهی تعبیر قرآن کریم این است [که] اینها دارند خودشان را مکر میکنند [و] با خودشان مکر میکنند. این آغاز مبارزه است. بعد از این مرحله، وارد کردن ضربهٴ کاری است که در چند جای قرآن تعبیر این است؛ سورهٴ «بقره» آیهٴ 57: ﴿و لکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾؛ اینها حقّ خودشان را گرفتند؛ یعنی بر خودشان ستم کردند. اوّل نیرنگ است، بعد غافلگیرانه رقیب را مورد ستم قرار میدهند (با یک ضربهٴ کاری) بنابراین وقتی بر رقیب ستم کردند، رقیب را هلاک میکنند. مسئله اِهلاک را در بخش دیگر بیان که فرمود: ﴿إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾ ؛ خودشان را اِهلاک میکنند، اینها خودشان را به هلاکت میرسانند: ﴿و إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾.
ـ ناهی و نائی بودن کفّار در برابر دین اسلام
در سورهٴ «انعام» آیهٴ 26 این است: ﴿و هم ینهون عنه یناون عنه و ان یهلکون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ دربارهٴ کفّار است که اینها هم ناهیاند، هم نائی؛ نه میآیند، نه میگذارند کسی به صحنهٴ اسلام بیاید: ﴿و هم ینهون عنه﴾؛ مردم را نهی از معروف میکنند، نمیگذارند وارد اسلام بشوند ﴿و ینأون عنه﴾؛ خودشان هم نائیاند. نائی، یعنی دور. هم نائیاند، هم ناهی؛ نه میآیند، نه میگذارند کسی وارد صحنهٴ اسلام بشود. دربارهٴ این گروه فرمود: ﴿و إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾؛ فقط خودشان را از بین بردهاند. خب، پس در جنگ اگر از خدعه آغاز شد، به ظلم رسید، بعد به هلاکت پایان پذیرفت، در درون این صحنه (در متن این صحنهٴ نبرد) سخنی از عقل هست؟ عقل را نفس و شهوت کُشت؛ لذا میشود ﴿إن هم إلاّ کالأنعام﴾ . این گروه نمیدانند که دارند حقیقت خود را از بین میبرند.
ـ خودگرایی و خودفراموشی کفار و منافقان
در قرآن کریم برای انسان چندین نفس و چندین مرحلهٴ یک واقعیت قائل است: گاهی میگوید «اینها (یعن این کفّار و این منافقین) فقط به فکر خودشاناند» گاهی میفرماید «اینها خودشان را فراموش کردهاند» این «خودی» که کفّار و منافقین به یاد خودشاناند با این «خودی» که کفّار و منافقین خودشان را فراموش کردهاند، کدام «خود» است؟ در سورهٴ «حشر» فرمود: اینها در اثر اینکه خدا را فراموش کردند، خدا هم اِنسا کرد، اینها را از یاد خودشان بُرد: ﴿و لا تکونوا کالّذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم﴾ آیهٴ نوزده سورهٴ «حشر». پس اینها خودشان را فراموش کردند، هیچ به فکر خودشان نیستند. در سورهٴ «آل عمران» فرمود: اینها که از جنگ و جبهه و فداکاری میترسند، فقط به فکر خودشاناند. این «خود» کدام است؟ آن حقیقتِ عقلی انسان است که در سورهٴ «حشر» فرمود «اینها خودشان را فراموش کردند [و] خدا [آنها را] اِنسا کرد [و] خودِ اینها را از یاد اینها بُرد» یا غیر از آنست؟ در سورهٴ «آل عمران» وقتی جریان کفّار و منافقین را تشریح میکند، آیهٴ 154 سورهٴ «آل عمران» این است [که] فرمود: ﴿و طائفةٌ قد أهمتهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحقّ ظنّ الجاهلیة﴾؛ گروهی که با تو در این دفاع و جهاد همکاری نمیکنند، تمام همتّشان این است که خودشان را حفظ کنند. آنچه برای آنها مهم است، أنفسِ خود اینهاست، نفوسِ خود اینهاست.
ـ خودحیوانی بودن کفار و منافقان
این «نفوسی» که کفّار و منافقین به فکر آناند، این کدام نفوسی است که او را بخواهند حفظ بکنند، در حالی که در سورهٴ «حشر» فرمود «اینها خودشان را فراموش کردند، خدا اینها را اِنسا کرد» معلوم میشود یک «نفس» است [و] یک مرحلهٴ از نفس است که آن حقیقتِ عقلی است [و] حقیقت انسان را آن مرحله تشکیل میدهد، آن را فراموش کرد. پایینتر از او که مرحلهٴ بهیمیّت است، درنده خویی است، فقط به فکراند. اینها که آن حقیقت عقلی را فراموش کردهاند، فقط مرحلهٴ شهوت و غضب به یادشان است: ﴿أهمتّهم أنفسهم﴾ ؛ فقط به فکر خودشاناند. پس یک «خودِ» حیوانی در درون انسان هست و یک «خود» الهی که این «خودِ» انسانی با آن» خود الهی مراتب یک واقعیتاند، نه چند روح و بین این مراتب درگیری است و این درگیری از خدعه و نیرنگ شروع میشود، به هلاکت ختم میشود و اگر کسی واقعاً درون خود را اینچنین فرض کرد که عقل نباشد، هم قرآن مُجاز است که بگوید «اینها مُردهاند» چون اینها را مُرده میداند و هم مُجاز است که بگوید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام﴾ نه اینکه بخواهد کسی را سبّ کند، فحش بدهد، بد بگوید [بلکه] میفرماید: حقیقت این است [و] روزی که ﴿تبلی السّرائر﴾ [است] برای همهٴ شما روشن میشود. در ذیل کریمهٴ ﴿و ینفخ فی الصّور فتأتون أفواجاً﴾ آنجا فریقَیْن از رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلّم» نقل کردند که عدّهای به صورت حیوانات محشور میشوند. معلوم میشود این توبیخِ در عبارت و مانند آن نیست که خدا فرمود «اینها حیواناند» یعنی وقتی شما تحلیلِ عقلی میفرمایید نتیجهاش همین است که اینها حیواناند، بنابراین هر نیرنگی که انسان اِعمال میکند با حقیقتِ خود اِعمال میکند، منتها نمیفهمد، حالا یا در حدّ کفر و نفاق، یا در حدّ فسق.
سوال.....
جواب: در ﴿یخادعون الله﴾ برای اینکه رسول خدا «صلّی الله علیه و اله و سلم» هرچه دارد حکم خدا را بیان میکند. رسول «بمّا اَّنه رسول» حکمی که از خود ندارد، فرمود: ﴿لا تحرّک به لسانک لتعجل به إنّ علینا جمعه و قرانه﴾ رسول «بما اَّنه رسول» هیچ سمتی ندارد، الاّ الرساله.
سوال....
جواب: نه؛ بین حکم رسول «صلّی الله علیه و آله و سلم» و حکم خداست. مخادعهٴ با رسول خدا، مثل مخادعهٴ با خداست؛ چون رسول «بما اَّنه رسول» جز پیام مُرسَل پیام دیگری ندارد.
ـ نیرنگپذیری قلب منافق
سوال....
جواب: چون با خود هست [و] با بیگانه نیست. چون با «خود» هست، فعلِ بابِ مفاعله را بیان نکرده؛ چون از این طرف هم سعی میکنند او را از پا دربیاورند، امّا این منافق، تمام تلاشش این است که عقل را بفریبد. عقلِ ضعیف مُخٰادع نیست، مخدوع و مُنخدِع است. انسان در حال عادی، نبرد بین شهوت و عقل اوست [که] طرفین محاراند، امّا عقلِ ضعیف جز حالت انفعالی چیز دیگر ندارد؛ لذا ثلاثی مجّرد تعبیر کرد، فرمود: ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ قلب انسانِ منافق زود نیرنگ میپذیرد. انسانِ معتدل که درگیر است و مجاهد است: ﴿و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا﴾ مجاهده میکند، امّا غیر عاقل و غیر متّقی، قلبش فقط در حالت انفعال.
ـ دائمی بودن مبارزه عقل با نفس
او این تعبیر که انسان هر مکر و هر خدعه [که] میکند به جان خود میکند، در بحثهای دیگر با عناوین دیگر هم یاد شده است؛ چه اینکه در سورهٴ «نساء» فرمود: اینها کسانیاند که با خودشان خیانت میکنند و هر کس اصولاً گناه میکند «بالمعنی الاعمّ» با خود خیانت میکند، سهم حقیقت خود را میبَرَد! پس انسان همواره درگیرِ دشمن درونی است؛ نه صلح راه دارد، نه فرار.
ـ نصرت دین خدا، شرط پیروزی در جهاد اکبر و اصغر
حالا انسان چه کند که در این جنگ پیروز بشود؟ خدای سبحان میفرماید: گرچه انسان دارای مراتبی است، گرچه از یک نظر شهوت و غضب با سلاحِ شهوت و غضب مسلّحاند و از یک نظر عقلِ او با سلاح افکار و تقوا مسلّح است، ولی قدرت من، بین این دو مرتبه فاصله است. اگر شهوت او خواست به سراغ عقلش برود من نمیگذارن (نسبت به انسانهای وارسته) فرمود: ﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین امرء و قلبه﴾ این را نسبت به هر کس نمیگوید. فرمود: آن دشمنِ درونی اگر بخواهد به قلب آسیب برساند (اوّل او را بفریبد، بعد ضربهٴ کاری را وارد کند، بعد او را از پا دربیاورد) من نمیگذارم؛ در سورهٴ «انفال» آیهٴ 24 این است: ﴿یا أیها الّذین امنوا استجیبوا لله و للّرسول إذا دعاکم لما یحییکم و اعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و أنّه إلیه تحشرون﴾؛ بین ما و جان ما، قدرتِ خدا فاصله است. اگر بخواهیم فریب بخوریم، او نمیگذارد؛ نخواهیم ستم ببینیم، نمیگذارد؛ بخواهیم بد بیندیشیم (که حق را باطل و باطل را حقّ تلقّی کنیم) نمیگذارد. پس این قدرت [خدا] هست. اینکه فرمود ﴿إن تنصروا الله ینصرکم و یثبّت أقدامکم﴾ تنها مخصوص جهاد اضغر نیست، اینکه فرمود ﴿و ما النصر إلاّ من عند الله﴾ تنها مخصوص جهاد اصغر نیست، این مطلقاتی است که شامل جهادَیْن میشود، چه جهاد اصغر، چه جهاد اکبر. اگر کسی دین خدا را هر شرایطی (لازم) یاری کند، نهتنها در جبههٴ بیرون پیروز است، در جبههٴ درون که جهاد اکبر است [نیز] پیروز است. اگر بخواهد فریب بخورد، خدا نمیگذارد. اگر شهوت بخواهد جلوی عقل او را بپوشاند، خدا نمیگذارد: ﴿و أعملوا﴾ مسائل مهم را (خدای سبحان) یا به کلمهٴ آگاهیبخش یا به حرف آگاهیبخش مُصدَّر میکند. گاهی میفرماید «ألا» معلوم میشود مطلب مهم است («ألا» یعنی آگاه باشید) گاهی هم میفرماید ﴿إعملوا﴾ بدانید «إعلم» بدان، معلوم میشود مطلب مهم است. مطالب متعارَف را به خودِ امر اکتفا میکند، امّا مطالب مهم را با این کلمات (با این حروف آگاهیبخش) مُصدَّر میکند؛ یعنی درصدر تعبیر میفرماید «ألا» آگاه باشید، مطلب مهمّی است یا «إعملوا» بدانید که یک مطلب مهمّی است.
﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و أنّه إلیه تحشرون﴾ پس اگر کسی دین خدا را به مقدار میسورش یاری کرد، در جبههٴ درون و بیرون از نصر خدا برخوردار است و اگر این دشمن درونی بخواهد بتازد و حمله کند، همانجاخدای سبحان بین شهوت و عقل فاصله میشود، نمیگذارد شهوت بیاید عقل را بپوشاند یا غضب بیاید عقل را بپوشاند. اینکه دارد غضب «جمره و هی النّار» برای آن است که عقل را میسوزاند. اگر این نصرت نصیب انسان شد، در درون به انسان مدد میرسد. وقتی مدد رسید، انسان در جبههٴ درون هم پیروز میشود: ﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و انّه إلیه تحشرون﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- کافر بودن منافقان
- خطر نیرنگ با مؤمنان
- راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
- دائمی بودن مبارزهٴ عقل با نفس
- پیروزی در جهاد اکبر و اصغر
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
و من النّاس من یقول آمنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین(8) یخادعون الله و الّذین آمنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون(9)
ـ سر اختصاص هدایت قرآن به پارسایان
این قسمت تتمّهٴ استدلال بر آن مدّعاست. مدّعا این است که قرآن، تنها مورد استفادهٴ اهل تقواست با اینکه برای همهٴ مردم نازل شده است: ﴿هدیً للنّاس﴾ ولی جز اهل تقوا احدی استفاده نمیکند؛ زیرا غیر اهل تقوا یا کافر است یا منافق. کافر به آن دلیل که ﴿ختم الله علی قلوبهم﴾ از قرآن استفاده نمیکند، منافق هم به این دلیل که ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ از قرآن استفاده نمیکند. منافق خود را فریب داد، در جنگ درونی بر خود ستم کرد و با نیرنگ خود را از پا درآورد، حقیقت خود را از پا درآورد، چیزی در نهان او نیست تا از قرآن استفاده کند. کافر هم قلبش را با سیئّات خود مُهر کرد، راه برای نفوذ قرآن در قلب کافر نیست؛ لذا، گرچه قرآن ﴿هدیً للنّاس﴾ است [و] برای هدایت همهٴ مردم تنزّل یافت، ولی جز اهل تقوا احدی از او استفاده نمیکند؛ برای اینکه غیر متّقی یا کافر است که با دست خود درِ دل را مُهر کرد، جا برای نفوذ معارف قرآن نیست یا منافق است که با نیرنگ، خود را از پا درآورد. اگر حقیقتِ خود را از پا درآورد، دیگر در نهانِ او حقیقت او استدلال قرآن کریم است. فرمود: ﴿و من النّاس من یقول امنّا بالله و بالیوم الآخر و ما هم بمؤمنین﴾ اینها نهتنها مؤمن نیستند، فرصتطلب هم نیستند، بلکه منافقاند.
سوال....
جواب: او به مقداری که ایمان دارد از قرآن استفاده میکند، به مقداری که از تقوا محروم است از معارف قرآن محروم است.
ـ کافر بودن منافقان
این گروه که منافقاند نهتنها مؤمن نیستند، بلکه کافرند. برخلاف فرصتطلبِ بیاعتقاد. مثل یک انسان ملحد مادّی، کافر است (یعنی نه مشرک است) و نه مؤمن؛ البتّه کافر به آن معنا که منکر خدا و قیامت باشد هست، امّا در صدر اسلام گروهی مشرک بودند و گروهی منافق. اینها منافقاند، کافر نیستند؛ یعنی مشرک نیستند به آن معنا که هیچ چیز را نپذیرفتند. به همان شرک وثنین حجاز مبتلا بودند، به آن معنا مشرکاند و انچه در نهان اینهاست کفر است و آنچه در زبان اینهاست ایمان.
ـ چگونگی خدعهٴ منافقان با خداوند و مؤمنان
آنگاه خدای سبحان فرمود: ﴿یخادعون الله و الّذین امنوا و ما یخدعون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾؛ اینها با خدا و مؤمنین خدعه و نیرنگ میورزند، ولی در حقیقت با خودان نیرنگ دارند و نمیفهمند. این کریمه چند مطلب را دربردارد: یکی اینکه این گروه با خدا خدعه میکنند، دوّم اینکه با مؤمنین خدعه میکنند، سوّم اینکه این خدعهٴ با خدا و خدعهٴ مؤمنین واقعاً خدعهٴ با جان خود اینهاست و نمیفهمند. خدعهٴ با مؤمنین را آیات بعد توضیح داد که فرمود: ﴿و إذا لقوا الّذین امنوا قالوا امنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾ این خدعهٴ با مؤمنین است. وقتی با افرادِ مؤمن برخورد میکنند میگویند «ما مؤمنیم» وقتی به شیطان خود میرسند میگویند «ما با شماییم» این خدعهٴ با مؤمنین. امّا خدعهٴ با خدا تصویرش این است که یا به زغم خود دارند با خدا نیرنگبازی میکنند (چون خدا را درست نشناختند) یا کار آنها کارِ انسانِ نیرنگباز است (نسبت به خدا) یا منظور، خدعهٴ با خدا نیست که به أحدالنحوین توجیه بشود [بلکه] خدعهٴ با رسول خداست، با پیامبر اسلام نیرنگبازی میکنند.
ـ نیرنگ به رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به منزلهٴ نیرنگ با خدای سبحان
همان طوری که اگر کسی پیامبر را اطاعت کرد خدا را اطاعت کرد که در سورهٴ «نساء» فرمود: ﴿من یع الرّسول فقد أطاع الله﴾ و یا در سورهٴ «فتح» فرمود: ﴿إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله﴾ . اگر در سورهٴ «فتح» فرمود: کسانی کگه با پیامبر بیعت میکنند در حقیقت با خدا بیعت کردند (مثل آن است که با خدا بیعت کردند) و در آن آیه قبل هم فرمود: ﴿من یطع الرّسول فقد أطاع الله﴾ پس «من خادع الرّسول فقد خادع الله». اگر اطاعت پیامبر به منزلهٴ اطاعت خداست و اگر بیعت باپیامبر به منزلهٴ بیعت با خداست، پس نیرنگِ با پیامبر هم به منزلهٴ نیرنگ با خداست. به این وجوه میتوان ﴿یخادعون الله﴾ را توجیه کرد. اگر اطاعت پیامبر به منزلهٴ اطاعت خداست که فرمود ﴿من یطع الرّسول فقد أطاع الله﴾ یا ﴿إنّ الّذین یبایعونک إنّما یبایعون الله ید الله فوق أیدیهم﴾ پس خدعهٴ باپیابر هم به منزلهٴ خدعهٴ [با] خداست؛ چه اینکه خیانت به اسلام و پیامبر هم به منزلهٴ خیانت با خداست، منتها گاهی خیانت در احکام الهی است، گاهی در احکام حکومت و ولایت است؛ لذا قرآن کریم گاهی میفرماید: ﴿لا تخونوا الله و الرّسول﴾ که خیانتِ با رسول را در کنار خیانتِ با خدا ذکر میکند. آنجا که خیانتِ با رسول را در کنار خیانتِ با خدا ذکر میکند، منظور خیانت الهی و خیانت احکام حکومتی و ولایتی است؛ نظیر محاربهٴ با خدا و با پیامبر که ﴿إنّما الّذین یحاربون الله و رسوله﴾ این محاربهٴ با خدا نسبت به احکام الهی است، محاربهٴ با رسول خدا نسبت به احکام حکومتی و ولایتی است.
ـ خطر نیرنگ با مؤمنان
سوال....
جواب: در این آیه محل بحث، خدعهٴ با خدا مقابلِ با خدعهٴ با مؤمنین است؛ لذا دو معنا دارد. آنجا (در آن آیات محل استشهاد) خدعهٴ با خدا مقابلِ خدعهٴ با رسول است؛ لذا دو معنا دارد، دوگونه توجیه شده است؛ بنابراین این گروه که با خدای سبحان دارند خدعه میکنند، توجیه مخادعهشان به یکی از آنجای یادشده است، منتها خدعهٴ با مؤمنین آن قدر مهم است که در کنارِ خدعهٴ با خدا یاد شده است. خدای سبحان اگر بخواهد به چیزی بها بدهد، او را در کنار نام خود ذکر میکند؛ نظیر آنچه دربارهٴ صلهٴ رَحِم فرمود: ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ در اوایل سورهٴ «نساء» فرمود: از خدا بپرهیزید و از ارحامتان که ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ آیهٴ یک سورهٴ «نساء» نشان میدهد که حرمت صلهٴ رَحِم به قدری است که خدای سبحان آن را در کنار تقوای خود یاد کرده است. گاهی برای اهمیّت یک مطلب، خدای سبحان نام یک چیزی را در کنار نام خود میبَرید. خدعهٴ با مؤمنین آن قدر مهم است که در کنار خدعهٴ خدایاد شده است.
سوال.....
جواب: نه؛ در سورهٴ دیگر بگوید [یا] چهار آیهٴ بعد بگوید
[یا]
دو آیهٴ قبل بگوید؛ لازم نیست در یک آیه کنار هم بگوید. داعیهاش همان اهتمام مسئله است. اهتمام مسئله ایجاب میکند؛ نظیر تقوا. تقوا را میتوانست در سورهٴ دیگری جریان صیه رَحِم را بگوید، در سورهای مثل همین سورهٴ «نساء» تقوای خود را [بگوید]، امّا اینکه فرمود ﴿إتّقوا الله الّذی تساءلون به و الأرحام﴾ این نشانهٴ اهمیّت مسئله است. «انشا» را میتوانست در دو سوره بگوید، در دو آیه بگوید [یا] فاصلهٴ چند آیه بگوید. اگر میفرمود «إتّقوا الأرحام الّذی تساءلون به» یا «إتّقوا الأرحام» یا «صلوا أرحامکم» و امثال ذلک، همین معنای انشایی استفاده میشد؛ پس اهمیّت، استفاده میشود.
ـ راه پیروزی در جنگ عقل با نفس
امّا عمدهٴ، تصویرِ همان مسئلهای است که دیروز مقدار دربارهاش بحث شد که فرمود: ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ خدعهٴ با خدای سبحان به یکی از انحای یادشده قابل توجیه است، خدعهٴ با مؤمنین را مبسوطاً آیات بعد بیان میکند که ﴿إذا لقوا الّذین امنوا قالوا امنّا و إذا خلوا إلی شیاطینهم قالوا إنّا معکم﴾ امّا عمده، مطلب سوّم این آیه است که ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾. اگر انسان موجودی بود مثل فرشتهٴ یکبُعدی، در آنجا جای نیرنگ نبود؛ زیرا آنجا جای نبرد و جنگ نیست. چیزی با چیزی در جنگ نیستند تا «الحرب خدعه» باشد تا با نیرنگ پیروز بشود، امّا انسان که دارای قوای حیوانی است و دارای قوای الهی و رحمانی، بین عقل او و شهوت و غضب او ـ و به تعبیر امام صادق «سلام الله علیه» بین جنود عقل او و جنود جهل او که در صحیحهٴ سماعهٴ مهران مبسوطاً بیان فرمود ـ همیشه نبرد است. چون نبرد است، جنگ هم با خدعه پیش میرود: «الحرب خدعه» انسان اگر بخواهد بر عقلش غالب بشود با اندیشه و افکار پیروز میشود. جنگِ جهاد اکبر را اندیشه فتح میکند، نه شمشیر و اگر نفس بخواهد بر عقل پیروز بشود، از راه فکر پیروز میشود، و این فکر را شیطان به عنوان وسوسه در دل القا میکند که ﴿إنّ الشیاطین لیوحون إلی أولیائهم﴾ و نفس امّاره هم عامل و مزدور شیطان است که در درون جان کمین کرده است.
ـ بسته بودن راه فرار و سازش در جنگ درون
و این جنگ به هیچوجه خاتمهپذیر نیست؛ نه صلح ممکن است، نه فرار میّسر است، بلکه جنگ در جبههٴ جهاد اکبر به همان سه راهی که در جلسهٴ قبل به عرض رسید خاتمه پیدا میکند: یا اسارت یا شهادت یا پیروزی. در جهاد اصغر دو راه دیگر هم دارد و آن این است که طرفین متخاصِم با هم صلح کنند، جنگ را خاتمه بدهند. یا آن است کس از میدان جنگ فرار کند. فرار از میدان جنگ، انسان را از اسارت، شهادت و ازپیروزی میرهاند، در مَقْسَم نیست. ولی در جبههٴ جهاد اکبر، نه صلح میّسر است، نه فرار. امّا فرار میّسر نیست [زیرا] انسان از چه کسی فرار کند؟ آن عاملِ سرپرستِ وسوسه (به نام نفس) در درون انسان است، هرجا باشد با اوست. آن را در سورهٴ «ق» اینچنین بیان فرمود که ﴿لقد خلقنا الإنسان و نعلم ما توسوس به نفسه﴾ آیهٴ شانزده سورهٴ «ق». اگر نفس عاملِ قریب ابلیس است (و او وسوسه میکند) پس فرارِ از میدان جهاد اکبر میّسر نیست، انسان هرجا باشد وسوسهٴ نفس با اوست. و امّا اعلانِ صلح با ابلیس میّسر نیست؛ زیرا او تعّهد سپرد که تا حَنَک و زمام و افسار انسانها را بهدستنگیرد رها نکند؛ در سورهٴ «اسراء» تعهّد او را خدای سبحان بیان کرد؛ آیهٴ 62 سورهٴ «اسراء» این است که شیطان به خدای سبحان میگوید: ﴿أرأیتک هذا الّذی کرّمت علیّ لئن أخّرتن إلی یوم القیامة لأحتنکنّ ذریّته إلاّ قلیلاً﴾ کار شیطان احتناک است. احتناک، یعنی حَنَکگیری. یک زمامدارِ اسب، حنک اسب و زیرگلوی اسب را با این زمام میکِشَد. وقتی افسار اسب را بهدستگرفت، احتناک کرد؛ یعنی حَنَکش را گرفت، زیرِ گلویش را گرفت. آنکه لگام اسب، لجام اسب و زمام اسب را بهدست اوست او احتناک کرد. حَنَک، زیرِ چانه را میگویند. شیطان میگوید: ﴿لاحتنکنّ ذریّته﴾؛ من تا به ذریّه آدم دَهَنه نزم و افسارشان را نکشم، رها نمیکنم؛ پس او دشمنی نیست که صلح کند و دشمنی نیست که کسی از صحنهٴ او بتواند فرار کند. انسان تا زنده است، در جهاد اکبر است؛ لذا امرش به یکی از آن سه راه یاد شده است: یا اسارت یا شهادت یا پیروزی.
اگر جزء بندگان مُخْلِص شد که پیروز میشود و اگر جزء اوساط مؤمنین بود شهید میشود و اگر جزء فَسَقه بود که اسیر میشود.
ـ سر خودفریبی منافقان
اینکه قرآن فرمود اینها دارند با خودشان خدعه میکنند، منتها متوجّه نیستند» برای آن است که این نفسِ بهیمی با این نیروی عقل و آن لطیفهٴ الهی در نبرد است؛ اوّل او را میفریبد، بعد به او ضربه وارد میکند، بعد او را از پا درمیآورد؛ طوری که در صفحهٴ نفس انسان چیزی جز بهیمهخویی نخواهد بود، آنگاه ﴿إنْ هم إلاّ کالأنعام بل هم أضّل﴾
ـ رعایت ادب در قرآن
این تعبیر سورهٴ «انعام» که فرمود به هیچ کسی بد نگویید: ﴿لاَتَسبُّوا الّذین یدعون من دون الله فیسبوا الله عدواً بغیر علمٍ﴾ ؛ به مقدّسات کسی بد نگویید. خودِ این تعبیر، ادبِ گفتار را به انسان میآموزاند. و در قرآن، گفتاری که ادب در او رعایت نشده باشد، نیست. و اینکه قرآن کریم فرمود «عدّهای کالأنعاماند» بر اساس تحلیل عقلی میفرماید، نه بخواهد کسی را فحش بدهد. این طور نیست که ادبِ در گفتار نسبت به کفّار هم رعایت نشده باشد [بلکه] فرمود: شما وقتی خوب تحلیل عقلی میکنید، میبینید در درون آنها جز حیوان، کسی حکومت نمیکند. میگویید نه؟! قیامت معلوم میشود. همان جریانی که امام سجّاد (سلام الله علیه) نشانِ آن صحابی داد که بعد فرمود: اینچنین بگو [که] «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» این طور نیست که این یک تعبیر اهانتآمیزی باشد که ریشهٴ عقلی نداشته باشد.
ـ مراحل مبارزه نفس با عقل
اوّل این نیروی شهوت و غضب عقل را میفریبد، آن عقل ضعیف فریب میخورد. وقتی فریب خورد، ضربهٴ کاری میبیند. وقتی ضربهٴ کاری دید، میمیرد. وقتی مُرد، این شخص میشود مرده. در درون او، جز بهیمیّت چیزی حکومت نمیکند و در قیامت درونش ظاهر میشود. ﴿یوم تبلی السّرائر﴾ اوّل خدعه است، بعد ظلم است، بعد اِهلاک. اگر کسی خواست دشمن را از راه فریب از پا دربیاورد، اوّل نیرنگ میزند، بعد ضربهٴ کاری وارد میکند، بعد او را از پا درمیآورد، بعد میداندار خواهد شد. امّا این بخشهای قرآن کریم [و] اینکه فرمود ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ این طلیعهٴ مبارزه است. طلیعهٴ مبارزهٴ نفس است با عقل. گاهی تعبیر قرآن کریم این است [که] اینها دارند خودشان را فریب میدهند، خدعه میکنند، گاهی تعبیر قرآن کریم این است [که] اینها دارند خودشان را مکر میکنند [و] با خودشان مکر میکنند. این آغاز مبارزه است. بعد از این مرحله، وارد کردن ضربهٴ کاری است که در چند جای قرآن تعبیر این است؛ سورهٴ «بقره» آیهٴ 57: ﴿و لکن کانوا أنفسهم یظلمون﴾؛ اینها حقّ خودشان را گرفتند؛ یعنی بر خودشان ستم کردند. اوّل نیرنگ است، بعد غافلگیرانه رقیب را مورد ستم قرار میدهند (با یک ضربهٴ کاری) بنابراین وقتی بر رقیب ستم کردند، رقیب را هلاک میکنند. مسئله اِهلاک را در بخش دیگر بیان که فرمود: ﴿إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾ ؛ خودشان را اِهلاک میکنند، اینها خودشان را به هلاکت میرسانند: ﴿و إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾.
ـ ناهی و نائی بودن کفّار در برابر دین اسلام
در سورهٴ «انعام» آیهٴ 26 این است: ﴿و هم ینهون عنه یناون عنه و ان یهلکون إلاّ أنفسهم و ما یشعرون﴾ دربارهٴ کفّار است که اینها هم ناهیاند، هم نائی؛ نه میآیند، نه میگذارند کسی به صحنهٴ اسلام بیاید: ﴿و هم ینهون عنه﴾؛ مردم را نهی از معروف میکنند، نمیگذارند وارد اسلام بشوند ﴿و ینأون عنه﴾؛ خودشان هم نائیاند. نائی، یعنی دور. هم نائیاند، هم ناهی؛ نه میآیند، نه میگذارند کسی وارد صحنهٴ اسلام بشود. دربارهٴ این گروه فرمود: ﴿و إن یهلکون إلاّ أنفسهم﴾؛ فقط خودشان را از بین بردهاند. خب، پس در جنگ اگر از خدعه آغاز شد، به ظلم رسید، بعد به هلاکت پایان پذیرفت، در درون این صحنه (در متن این صحنهٴ نبرد) سخنی از عقل هست؟ عقل را نفس و شهوت کُشت؛ لذا میشود ﴿إن هم إلاّ کالأنعام﴾ . این گروه نمیدانند که دارند حقیقت خود را از بین میبرند.
ـ خودگرایی و خودفراموشی کفار و منافقان
در قرآن کریم برای انسان چندین نفس و چندین مرحلهٴ یک واقعیت قائل است: گاهی میگوید «اینها (یعن این کفّار و این منافقین) فقط به فکر خودشاناند» گاهی میفرماید «اینها خودشان را فراموش کردهاند» این «خودی» که کفّار و منافقین به یاد خودشاناند با این «خودی» که کفّار و منافقین خودشان را فراموش کردهاند، کدام «خود» است؟ در سورهٴ «حشر» فرمود: اینها در اثر اینکه خدا را فراموش کردند، خدا هم اِنسا کرد، اینها را از یاد خودشان بُرد: ﴿و لا تکونوا کالّذین نسوا الله فأنسیهم أنفسهم﴾ آیهٴ نوزده سورهٴ «حشر». پس اینها خودشان را فراموش کردند، هیچ به فکر خودشان نیستند. در سورهٴ «آل عمران» فرمود: اینها که از جنگ و جبهه و فداکاری میترسند، فقط به فکر خودشاناند. این «خود» کدام است؟ آن حقیقتِ عقلی انسان است که در سورهٴ «حشر» فرمود «اینها خودشان را فراموش کردند [و] خدا [آنها را] اِنسا کرد [و] خودِ اینها را از یاد اینها بُرد» یا غیر از آنست؟ در سورهٴ «آل عمران» وقتی جریان کفّار و منافقین را تشریح میکند، آیهٴ 154 سورهٴ «آل عمران» این است [که] فرمود: ﴿و طائفةٌ قد أهمتهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحقّ ظنّ الجاهلیة﴾؛ گروهی که با تو در این دفاع و جهاد همکاری نمیکنند، تمام همتّشان این است که خودشان را حفظ کنند. آنچه برای آنها مهم است، أنفسِ خود اینهاست، نفوسِ خود اینهاست.
ـ خودحیوانی بودن کفار و منافقان
این «نفوسی» که کفّار و منافقین به فکر آناند، این کدام نفوسی است که او را بخواهند حفظ بکنند، در حالی که در سورهٴ «حشر» فرمود «اینها خودشان را فراموش کردند، خدا اینها را اِنسا کرد» معلوم میشود یک «نفس» است [و] یک مرحلهٴ از نفس است که آن حقیقتِ عقلی است [و] حقیقت انسان را آن مرحله تشکیل میدهد، آن را فراموش کرد. پایینتر از او که مرحلهٴ بهیمیّت است، درنده خویی است، فقط به فکراند. اینها که آن حقیقت عقلی را فراموش کردهاند، فقط مرحلهٴ شهوت و غضب به یادشان است: ﴿أهمتّهم أنفسهم﴾ ؛ فقط به فکر خودشاناند. پس یک «خودِ» حیوانی در درون انسان هست و یک «خود» الهی که این «خودِ» انسانی با آن» خود الهی مراتب یک واقعیتاند، نه چند روح و بین این مراتب درگیری است و این درگیری از خدعه و نیرنگ شروع میشود، به هلاکت ختم میشود و اگر کسی واقعاً درون خود را اینچنین فرض کرد که عقل نباشد، هم قرآن مُجاز است که بگوید «اینها مُردهاند» چون اینها را مُرده میداند و هم مُجاز است که بگوید ﴿إن هم إلاّ کالأنعام﴾ نه اینکه بخواهد کسی را سبّ کند، فحش بدهد، بد بگوید [بلکه] میفرماید: حقیقت این است [و] روزی که ﴿تبلی السّرائر﴾ [است] برای همهٴ شما روشن میشود. در ذیل کریمهٴ ﴿و ینفخ فی الصّور فتأتون أفواجاً﴾ آنجا فریقَیْن از رسول خدا «صلی الله علیه و آله و سلّم» نقل کردند که عدّهای به صورت حیوانات محشور میشوند. معلوم میشود این توبیخِ در عبارت و مانند آن نیست که خدا فرمود «اینها حیواناند» یعنی وقتی شما تحلیلِ عقلی میفرمایید نتیجهاش همین است که اینها حیواناند، بنابراین هر نیرنگی که انسان اِعمال میکند با حقیقتِ خود اِعمال میکند، منتها نمیفهمد، حالا یا در حدّ کفر و نفاق، یا در حدّ فسق.
سوال.....
جواب: در ﴿یخادعون الله﴾ برای اینکه رسول خدا «صلّی الله علیه و اله و سلم» هرچه دارد حکم خدا را بیان میکند. رسول «بمّا اَّنه رسول» حکمی که از خود ندارد، فرمود: ﴿لا تحرّک به لسانک لتعجل به إنّ علینا جمعه و قرانه﴾ رسول «بما اَّنه رسول» هیچ سمتی ندارد، الاّ الرساله.
سوال....
جواب: نه؛ بین حکم رسول «صلّی الله علیه و آله و سلم» و حکم خداست. مخادعهٴ با رسول خدا، مثل مخادعهٴ با خداست؛ چون رسول «بما اَّنه رسول» جز پیام مُرسَل پیام دیگری ندارد.
ـ نیرنگپذیری قلب منافق
سوال....
جواب: چون با خود هست [و] با بیگانه نیست. چون با «خود» هست، فعلِ بابِ مفاعله را بیان نکرده؛ چون از این طرف هم سعی میکنند او را از پا دربیاورند، امّا این منافق، تمام تلاشش این است که عقل را بفریبد. عقلِ ضعیف مُخٰادع نیست، مخدوع و مُنخدِع است. انسان در حال عادی، نبرد بین شهوت و عقل اوست [که] طرفین محاراند، امّا عقلِ ضعیف جز حالت انفعالی چیز دیگر ندارد؛ لذا ثلاثی مجّرد تعبیر کرد، فرمود: ﴿و ما یخدعون إلاّ أنفسهم﴾ قلب انسانِ منافق زود نیرنگ میپذیرد. انسانِ معتدل که درگیر است و مجاهد است: ﴿و الّذین جاهدوا فینا لنهدینّهم سبلنا﴾ مجاهده میکند، امّا غیر عاقل و غیر متّقی، قلبش فقط در حالت انفعال.
ـ دائمی بودن مبارزه عقل با نفس
او این تعبیر که انسان هر مکر و هر خدعه [که] میکند به جان خود میکند، در بحثهای دیگر با عناوین دیگر هم یاد شده است؛ چه اینکه در سورهٴ «نساء» فرمود: اینها کسانیاند که با خودشان خیانت میکنند و هر کس اصولاً گناه میکند «بالمعنی الاعمّ» با خود خیانت میکند، سهم حقیقت خود را میبَرَد! پس انسان همواره درگیرِ دشمن درونی است؛ نه صلح راه دارد، نه فرار.
ـ نصرت دین خدا، شرط پیروزی در جهاد اکبر و اصغر
حالا انسان چه کند که در این جنگ پیروز بشود؟ خدای سبحان میفرماید: گرچه انسان دارای مراتبی است، گرچه از یک نظر شهوت و غضب با سلاحِ شهوت و غضب مسلّحاند و از یک نظر عقلِ او با سلاح افکار و تقوا مسلّح است، ولی قدرت من، بین این دو مرتبه فاصله است. اگر شهوت او خواست به سراغ عقلش برود من نمیگذارن (نسبت به انسانهای وارسته) فرمود: ﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین امرء و قلبه﴾ این را نسبت به هر کس نمیگوید. فرمود: آن دشمنِ درونی اگر بخواهد به قلب آسیب برساند (اوّل او را بفریبد، بعد ضربهٴ کاری را وارد کند، بعد او را از پا دربیاورد) من نمیگذارم؛ در سورهٴ «انفال» آیهٴ 24 این است: ﴿یا أیها الّذین امنوا استجیبوا لله و للّرسول إذا دعاکم لما یحییکم و اعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و أنّه إلیه تحشرون﴾؛ بین ما و جان ما، قدرتِ خدا فاصله است. اگر بخواهیم فریب بخوریم، او نمیگذارد؛ نخواهیم ستم ببینیم، نمیگذارد؛ بخواهیم بد بیندیشیم (که حق را باطل و باطل را حقّ تلقّی کنیم) نمیگذارد. پس این قدرت [خدا] هست. اینکه فرمود ﴿إن تنصروا الله ینصرکم و یثبّت أقدامکم﴾ تنها مخصوص جهاد اضغر نیست، اینکه فرمود ﴿و ما النصر إلاّ من عند الله﴾ تنها مخصوص جهاد اصغر نیست، این مطلقاتی است که شامل جهادَیْن میشود، چه جهاد اصغر، چه جهاد اکبر. اگر کسی دین خدا را هر شرایطی (لازم) یاری کند، نهتنها در جبههٴ بیرون پیروز است، در جبههٴ درون که جهاد اکبر است [نیز] پیروز است. اگر بخواهد فریب بخورد، خدا نمیگذارد. اگر شهوت بخواهد جلوی عقل او را بپوشاند، خدا نمیگذارد: ﴿و أعملوا﴾ مسائل مهم را (خدای سبحان) یا به کلمهٴ آگاهیبخش یا به حرف آگاهیبخش مُصدَّر میکند. گاهی میفرماید «ألا» معلوم میشود مطلب مهم است («ألا» یعنی آگاه باشید) گاهی هم میفرماید ﴿إعملوا﴾ بدانید «إعلم» بدان، معلوم میشود مطلب مهم است. مطالب متعارَف را به خودِ امر اکتفا میکند، امّا مطالب مهم را با این کلمات (با این حروف آگاهیبخش) مُصدَّر میکند؛ یعنی درصدر تعبیر میفرماید «ألا» آگاه باشید، مطلب مهمّی است یا «إعملوا» بدانید که یک مطلب مهمّی است.
﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و أنّه إلیه تحشرون﴾ پس اگر کسی دین خدا را به مقدار میسورش یاری کرد، در جبههٴ درون و بیرون از نصر خدا برخوردار است و اگر این دشمن درونی بخواهد بتازد و حمله کند، همانجاخدای سبحان بین شهوت و عقل فاصله میشود، نمیگذارد شهوت بیاید عقل را بپوشاند یا غضب بیاید عقل را بپوشاند. اینکه دارد غضب «جمره و هی النّار» برای آن است که عقل را میسوزاند. اگر این نصرت نصیب انسان شد، در درون به انسان مدد میرسد. وقتی مدد رسید، انسان در جبههٴ درون هم پیروز میشود: ﴿و أعملوا أنّ الله یحول بین المرء و قلبه و انّه إلیه تحشرون﴾
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است