- 2296
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 4 و 5 سوره بقره
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 4 و 5 سوره بقره
- تقوا، بهترین زاد و توشه
- ویژگی پارسایان
- معنای فلاح
- تشریح ضلالت کفار در قرآن
- فلاح و رستگاری اهل تقوا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
مدار بهرهمندی پارسایان از هدایت برین قرآن
در تشریح اوصاف متّقیان که از قرآن بهره میبرند، اوصافی را که اعتقادی، عبادی و مالی بود ذکر فرمود؛ فرمود: قرآن هدایتِ اهل تقواست، برای متّقیان هادی است و متّقی کسی است که هم دارای تقوای اعتقادی باشد؛ یعنی به مبدأ، معاد، وحی و رسالت مؤمن باشد؛ هم دارای تقوای عبادی باشد [یعنی] نماز را اقامه کند؛ هم دارای تقوای مالی، سخا و امثال ذلک باشد که از ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ انفاق کند و تعبیرش دربارهٴ آخرت این است که ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾. یقین یک علم خاص است و بدون شهود ملکوت میسور نیست، انسانِ باتقوا در اثر ارتباط با ملکوت، به قیامت یقین دارد و نتیجهٴ یقین به قیامت هم پرهیز از گناه است. برای اهل تقوا، قرآن کریم فضایل فراوانی قائل شده است [و] تقوا را بهترین راهی میداند که انسان را به خدا نزدیک میکند.
تقوا، بهترین زاد و توشه در سفر به سوی خدای سبحان
اگر قرآن کریم لسانش آن است که انسان، مسافر الیالله است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ و اگر برای هر مسافری رهتوشه و زاد سفر لازم است، زاد مسافری که به سمت حق حرکت میکند تقواست؛ فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ ؛ انسانِ مسافر ناچار است زاد و توشه تحصیل کند و بهترین زاد در سفر الیالله همان تقواست. مسافر اگر زاد و توشه داشته باشد، توان طیّ طریق دارد و اگر بیزاد و [بی]توشه باشد در بین راه میماند و نتیجهٴ تقوا آن است که انسان این سفر را به خوبی ادامه میدهد و به الله نزدیک میشود.
بهرهمندی محبت ومعیت خاصه الهی در پرتو تقرب به خداوند
و محصول قرب الی الله این است که خدا با اوست، به عنوان معیّت خاصّه؛ غیر از آن معیّت قیّومیّه که خدای سبحان با همه دارد که فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ ، نسبت به اهل تقوا یک معیّت خاصّه دارد که فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ﴾ [که] این محصول قرب است؛ چه اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ﴾ ؛ این یک معیّت خاصّه است [و] غیر از آن معیّت همگانی است که خدا با هر انسانی است [که] ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾.
و باز نتیجهٴ دیگر تقرّب انسان متّقی به خدای سبحان، محبّت است که او محبوب خدا خواهد شد، چون ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾ و اگر انسانی محبوب خدا شد، هر محبّ، آثار خود را در اختیار محبوب قرار میدهد _البتّه نه به نحو تفویض، بلکه به نحو تجلّی و ظهور_ اگر کسی محبوب خدای سبحان شد و خدا محبّ او شد، آثار رحمت، قدرت و علم خدا در این محبوبش تجلّی میکند [و] این انسانِ متقی، مظهر علم و قدرت حق خواهد شد.
تقوا، عامل کسب فیوضات الهی و قبولی اعمال
و چون تقوا زاد مسافر است و مسافر با داشتن این تقوا این سیر را به خوبی ادامه میدهد، هر فیضی که از خدای سبحان برسد او میگیرد و هر عملی هم که او انجام داد به خدا میرسد. این تأثیرِ دو طرف را تقوا به عهده دارد؛ یعنی هم باعث میشود فیضی که از خدای سبحان تنزّل میکند متّقی بگیرد؛ هم باعث میشود عملی که اهل تقوا انجام میدهند صعود کند [و] به درجهٴ قبول برسد.
سرّ کسب فیوضات الهی توسط پارسایان
اما اینکه فیضِ تنزّلیافته از خدا را اهل تقوا میگیرند، همین آیات محل بحث سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ، شاهد است؛ یعنی گرچه خدای سبحان همگان را هدایت میکند و قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است و به عنوان «نور» نازل شده است که ﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ اما این نوری که در آسمان هدایت میتابد [را] تنها متّقیاناند که میبینند. همانطوری که نور اختران آسمان را افراد بینا میبینند نه نابینا، نورِ قرآن کریم را که در آسمان هدایت میتابد انسانهای باتقوا میبیند نه بیتقوا؛ بیتقوا چون نابیناست نورِ هدایت را نمیبیند [و] باتقوا چون بیناست نور هدایت را میبیند. پس اگر این قرآن به عنوان «نور» نازل شده است، تنها متّقی است که میبیند چون بصیر است؛ اگر خدای سبحان فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾، در عین حال فرمود: این نور ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ؛ مثل اینکه ماه برای همه میتابد؛ ماه نمیگوید من برای یک گروه مخصوص میتابم یا شمس نمیگوید من برای گروه مخصوص میتابم، [لذا] اگر کسی نابینا بود و شمس و قمر را ندید «لا یلومنّ الاّ نفسه»؛ اینچنین نیست که این شمس و قمر فقط برای گروه مخصوص بتابند [بلکه] برای همه میتابند منتها نابینا بهرهای ندارد؛ قرآن هم که نور الهی است، ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است [یعنی] برای همه میتابد؛ منتها انسان تبهکار کور است و نمیبیند. پس فیضی که از بالا تنزّل میکند، دست متّقیان به آنها میرسد چون اهل بینشاند و کاری هم که از پایین بخواهد بالا برود، کارِ اهل تقواست.
علت اختصاص صعود اعمال پارسیان به سوی خداوند
کارِ اهل تقوا بالا میرود نه کار بیتقواها؛ آن را در سورهٴ «مائده» در جریان فرزندان آدم(سلام الله علیه) بیان فرمود؛ آیهٴ 27 سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾. این گرچه کلام هابیل است ولی سخنی که قرآن نقل میکند اگر مورد تصدیقش نباشد آن را ابطال میکند؛ قرآن کتاب قصّه نیست که حرف زید و عمرو را نقل کند و داوری نکند، هر حرفی از هر کسی قرآن نقل کرد، اگر حق بود تصدیق میکند و اگر باطل بود تکذیب میکند؛ این سخن را به عنوان تصدیق [و] به عنوان سخن صدق، از آن انسان عابدی که قربانیاش پذیرفته شده است نقل کرده که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾. پس عمل اهل تقوا بالا میرود، چون ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ ؛ فیضی هم که از خدای سبحان تنزّل میکند نصیب اهل تقوا میشود، چون اهل تقوا زاد سفر دارد و در راه است، وقتی در راه است هرچه نازل شد او بهره میبرد [و] دیگری که اهل تقوا نیست، ایستا و راکد است و متوقّف است؛ او راه را نشناخته یا طی نکرده که چیزی در این راه نصیبش بشود. پس هر فیضی که میآید متّقی بهره میبرد و هر عملی هم که بخواهد صعود کند باید از مسیر تقوا صعود کند؛ تا انسان به جایی برسد که خود بشود نور و خود بشود مقبول.
تفاوت بین رضای فعل و رضای ذات
در اوایل امر، عملِ انسان را خدا قبول میکند؛ در پایان امر، خودِ انسان را خدا قبول میکند. در فرقِ بین رضای ذات و رضای فعل یا صلاح ذات و صلاح فعل این بحث گذشت [که] گاهی خدا میفرماید کار فلان گروه را من قبول میکنم، کار فلان شخص را من قبول میکنم، این شخص هنوز به جایی نرسیده است که گوهر ذاتش صالح باشد؛ افرادی که احیاناً ممکن است گرفتار «لَمَمْ» یا لغزشهای دیگر بشوند، ذاتشان به آن طهارت نرسیده است که مقبول حق باشد، لذا خدای سبحان از رضای ذات آنها سخن نمیگوید؛ میفرماید: عملشان مقبول من است، فرمود: ﴿إِن تَشْکُرُوْا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ ؛ اگر شاکر بودید شکر شما را خدا میپسندد و امّا در آن مسئلهٴ حزبالله که ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ آنها که همهٴ متعلّقات را در راه خدا نثار و ایثار میکنند نسبت به آنها فرمود: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾ نه «رضی الله عن اعمالهم»، اینها به جایی رسیدهاند که گوهر ذاتشان مورد پسند خداست؛ چه اینکه اینها هم هر چه از خدا صادر میشود میپذیرند؛ اگر انسان به این پایگاه رفیع رسید، ذاتش، مرضیّ خداست. [پس] رضای ذات، غیر از رضای فعل است؛ انسان وقتی به جایی رسید که جز «خیر» چیزی از او تنزّل نمیکند آن ذاتش مرضیّ خدای سبحان است [پس] فرق است بین اینکه انسان کارش مرضیِّ حق باشد؛ یا اینکه خود ذاتش مرضیِّ حق باشد.
پرسش ...
پاسخ: ذات یک کمال وجودی است که این کمال وجودی مطلوب است.
پرسش ...
پاسخ: عمل با جان او عجینشده است. در بحث این دو آیهای که یکی در سورهٴ «انفال» بود، یکی در سورهٴ «آل عمران»، گذشت که برای اوایل، کمالات نسبت به انسان درجات است لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ ؛ ولی در پایان امر، خودِ این کمالات با جان عجین میشود که در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ نه اینکه اینجا یک حرف جَر محذوف باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ خودش کمال است؛ ذات، یک وجودی است مبدأ خیر. اگر انسان نور شمس را دوست دارد، خودِ شمس را بهتر دوست دارد؛ اگر شمس در اثر نورش محبوب است، ذاتش به طریق اولیٰ محبوبتر است. انسان به جایی میرسد که از او جز «خیر» چیزی تراوش نمیکند، این هستی محبوب است و کمال است، لذا این گروه ذاتاً مرضیّ خدا سبحاناند.
تمایز صلاح فعل از صلاح ذات
چه اینکه در صلاح فعل با صلاح ذات هم این بحث گذشت که یک عدّه در مرحلهای هستند که اعمالشان صالح است و عدّهای در مرحلهای هستند که ذاتشان صالح است؛ آنهایی که اعمالشان صالح است، مشمول ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ هستند [و] آنها که به گوهر ذاتشان صلاح راه پیدا کرده است و متّحد شده است، جزء صالحیناند، لذا شما بعضی از انبیای عظام را که [ذکرشان را] در قرآن میبینید خدای سبحان میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ و یا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را مستقیماً تحت ولایت الله میداند، به استناد اینکه صالح است، فرمود: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ ؛ ولیِّ من «الله» است که قرآن نازل کرده است، چون خدا متولّی صالحین است متولّی من هم است، چون من صالحم؛ صالح غیر از ﴿عَمِلَ صَالِحاً﴾ است.
پرسش ...
پاسخ: اگر از ذات راضی باشد، البتّه از جمیع شئون ذات که اعمال صالحه باشد راضی است و امّا از آن طرف اگر از اعمال راضی شد، ممکن است از ذات راضی نباشد، چون ذات احیاناً مبدأ اعمال تیره خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: عمل مادامی که عمل صالح است معرّف [ذات] است؛ ولی معرّف تامّ؛ نظیر حدّ و امثال ذلک نیست، چون گاهی ممکن است همان انسانی که امروز عمل صالح انجام داده است آیندهٴ نزدیک یا دور عمل طالح انجام بدهد، چون ذات به گوهر کمال نرسیده است.
تأثیر مراتب تقوا در رضای ذات و رضای فعل
اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ ، گاهی انسان به جایی میرسد که عمل او مقبول است؛ مثل اینکه انسان گاهی به جایی میرسد که عمل او صالح است یا عمل او مرضیّ است.
و گاهی انسان به جایی میرسد که ذات او صالح است و ذات او مرضیّ است و به جایی میرسد که ذات او مقبول است نه تنها عمل او. لذا وقتی در جریان مریم(علیها سلام) قرآن کریم این صحنه را بازگو میکند میفرماید: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ در کیفیّت پرورش مریم(علیها سلام) میفرماید خدای سبحان این ذات را پذیرفته است: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ فرمود وقتی مادر مریم(علیها سلام) این بار را نهاد گفت: ﴿وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ٭ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ ؛ وقتی خدای سبحان از مریم(علیها السّلام) سخن میگوید، میگوید این ذات را خدا قبول کرد و برای کفالت او هم زکریّا را مأمور کرد: ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «جعل زکریا کفیلاً لها» خدا زکریا (علیه السلام) را کفیل مریم (سلام الله علیها) قرار داد که در تحت کفالت معصوم رشد بکند، آنگاه به جایی رسید که هر وقت میوهای و غذایی میخواست، _باذنالله_ گفتن همان و پیدایشش همان. این ذات، مقبول حق است؛ به جایی رسید که خود این ذات، مرضیّ حق و مقبول حق شد و قهراً همهٴ اعمالش هم مقبول حق است. پس گاهی انسان تقوایش در حدّی است که اعمال او مقبول است؛ مثل [بیان] آیهٴ سورهٴ «مائده» که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ گاهی به جایی میرسد که گوهر ذات او مقبول است؛ نظیر مریم (علیها سلام)، لذا دربارهٴ او خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ . اینچنین نیست که اعمال و صفات نفسانی همیشه جدای از ذات انسان باشد و بیرون از روح، اوایل به عنوان «صفت» جدای از ذات است؛ امّا وقتی با جان عجین شد، ملکه شد و متّحد شد، عین جان خواهد شد؛ البتّه وجوداً؛ نه مفهوماً و ماهیّتاً.
مرضیّبودن گوهر ذات حضرت مریم (سلام الله علیها) نزد خدای سبحان
پرسش ...
پاسخ: بیاثر نیست؛ ولی نفرمود خدا نذر امرئه عمران را قبول کرد، نفرمود عمل مادر مریم(سلام الله علیها) را قبول کرد، نفرمود چون نیّت امرئه عمران یعنی مادر مریم(علیها سلام) خالص بود خدا نذر او را قبول کرد، او گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾ ، خدای سبحان نفرمود نذر مادر مریم قبول شد، [نفرمود] کار مادر مریم قبول شد [بلکه] فرمود: خدا مریم(سلام الله علیها) را پذیرفت، این نشانهٴ آن است که گوهر ذات، گوهر صالح است. مادرش نذری کرد، نذر او مرضیّ است و مقبول؛ مادر مریم به اندازهٴ خود مریم مقامی ندارد؛ مثل مادر فاطمهٴ زهرا(سلام الله علیها) ـ که سیّدة نساء عالمین است ـ به اندازهٴ خود این سیّده مقام ندارد؛ نظیر امّ سلمه که از اخیار است، در جریان حدیث کساء از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استیذان کرد، حضرت فرمود: «أنتِ علی خیر» ؛ ولی این مقام، مقامِ تو نیست که همانند فاطمه(علیها سلام) عضو اصحاب کساء بشوی. دربارهٴ مادر مریم این تعبیر نیامده، عمل او مقبول، نذر او مقبول و مانند آن؛ امّا خود مریم(علیها سلام) گوهر ذاتش مرضیّ خداست و مقبول است.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر؛ خود مریم(علیها السّلام) است؛ همهٴ ضمیرها به مریم برمیگردد: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ ، همهٴ اینها به مریم(علیها السّلام) برمیگردد.
بنابراین تقوا که زاد مسافر است برای مسافرین الیالله در اوایل راه، آن آثار را دارد و در پایان راه، این اثر را که خود ذات، مرضیّ، مقبول و صالح میشود.
پیشگامان تقوا، امام دیگران
آنگاه کسانی که راهیان این راهاند و همه اهل تقوایند، آن پیشگامان که تقوای آنها قویتر است ، امام متأخّریناند که تقوای آنها ضعیفتر است. اگر در سورهٴ «فرقان»، «عبادالرّحمن» را به اوصافی معرّفی میکند و در پایان [این سوره یعنی] آیه 74 سوره فرقان میفرماید حرف «عبادالرّحمن» این است که میگویند: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾، شاهد این خواهد بود؛ «عبادالرّحمن» را به بسیاری از اوصاف برجسته میستاید، بعد میفرماید حرف «عبادالرّحمن» که دارای این اوصاف کمالیّهاند این است که ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ ما را به جایی برسان که متّقیان به ما اقتدا کنند؛ نه یعنی امام جماعت اهل تقوا باشند؛ یعنی سیرهٴ علمی و عملی من طوری باشد که در جامعهٴ متّقیان زندگی کنم و متّقیان به من اقتدا کنند؛ علم من در آنها اثر کند، عمل من در آنها اثر کند، آنها من را ببینند عالِم بشوند، من را ببینند و عمل صالح انجام بدهند (این گونه)، که من قدوهٴ اهل تقوا باشم، با اینکه خودش هم متّقی است البتّه. پس تقوا که زاد مسافر است، هر کس از این زاد بهرهٴ بیشتری داشت سرعت بیشتری میگیرد، امام دیگران خواهد بود و احیاناً ذات او مقبول خواهد شد و اگر بهرهٴ کمتری داشت به آن پیشگامان اهل تقوا اقتدا میکند. لذا قرآن کریم نوع فیوضات را بهرهٴ متّقیان میداند و اعمالی هم که از اهل تقوا نشئت گرفته است میپذیرد.
فلاح و رستگاری اهل تقوا
خب اینکه فرمود: قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، متّقین را در این بُعدهای تقوای اعتقادی، عبادی، مالی و مانند آن بیان کرده است، آنگاه فرمود: ﴿أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ـ تکرار ﴿أُولئِکَ﴾ برای تعظیم و تفخیم است ـ فرمود: اینها کسانیاند که مرکب هدایت، زیر پای اینهاست، اینها بر عرش هدایت مستقرّند و آن هم هدایت الهی؛ هدایت الهی زیر پای اینهاست، اینها بر اساس هدایت الهی حرکت میکنند؛ رفیعاند: ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و قهراً چون مطیّهٴ هدایت الهی زیر پای اینهاست (این مرکوب راهوار زیر پای اینهاست)، هیچ امری به روی اینها بسته نخواهد بود [و] هر مشکلی به چهرهٴ اینها گشوده میشود، لذا ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
معنای فلاح
«مفلح» یعنی کسی که ظفرمند و پیروز باشد، راهگشا باشد، مشکلگشا باشد، درهای بسته را باز کند؛ فلّاح به کسی میگویند که بستهها را باز کند، زمین را بشکافد، بر زمین پیروز باشد. اصولاً این مادّهٴ «فلاح» در جایی استعمال میشود که شکافتن، پیروزشدن، پیشرویکردن، ظفرمندشدن را دربرداشته باشد و از این جهت زارعین را میگویند فلاّح. بنابراین فَلاح و رستگاری از آنِ اینهاست، چون اینها میشکافند، مانع را برطرف میکنند و درِ پیروزی را باز میکنند و به مقصد میرسند، میگویند اینها مفلحاند؛ یعنی به مقصد رسیدهاند، وگرنه فلاح همان مشکلگشودن و درِ فتح را بازکردن و مانند آن است. چون ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ هستند، به مقصد میرسند.
تعبیر خاص قرآن درباره هدایت مؤمنان و ضلالت گمراهان
فرق هدایت و ضلالت این است که هدایت یک مرکب خوبی است [که] انسان بر فراز این مرکبِ خوب، راه را به خوبی طیّ میکند؛ امّا ضلالت یک سرپوش بدی است که انسان را خفه میکند. همیشه تعبیر قرآن کریم دربارهٴ ضلالت این است که انسان ﴿فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ ؛ یعنی در این گودال فرو رفته است؛ وقتی سخن از هدایت است میگوید: ﴿عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ ، ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾، ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ و مانند آن. یک انسان متّقی بر مطیّهٴ راهوار هدایت سوار است؛ یک انسان تبهکار در گودال ضلالت فرو رفته است.
امیر هدایت و اسیر ضلالت
اگر ضلالت و هدایت در کنار هم ذکر بشود [و] در یک آیهٴ هم ذکر بشود، یکی با «علیٰ» ذکر میشود، دیگری با «فی»؛ میگویند مؤمن ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و کافر ﴿فی ضَلالٍ مُّبِینٍ﴾ . مؤمن است که بالا میآید و کافر است که پایین میرود؛ هدایت است که انسان را بالا میبرد، ضلالت است که انسان را سرکوب میکند و پایین میآورد. لذا تعبیر قرآن؛ چه هدایت و ضلالت کنار هم ذکر بشود، چه هر کدام علیحده [جداگانه] ذکر بشود، معمولاً هدایت و آنچه مرادف با هدایت است با «علیٰ» استعمال میشود، ضلالت و آنچه مرادف با ضلالت است با «فی» استعمال میشود، چون انسان تبهکار است که در ظلمت فرو میرود. فرق نور و ظلمت حسّی هم این است که ظلمت حسّی فرو میبَرَد و نور حسّی انسان را بالا میآورد. نور و ضلالت معنوی هم بشرح أیضاً [همچنین]؛ نور معنوی انسان را بالا میبرد و ضلالت معنوی انسان را ساقط میکند. گاهی تعبیر به «هُوِی» و سقوط میشود، گاهی تعبیر به «نَکْوْ» میشود، گاهی هم به مشابهات این عبارتها تعبیر میشود. لذا در سورهٴ «انعام» وقتی سخن از هدایت و ضلالت و بیّنهبودن است، نسبت به کفّار اینچنین تعبیر میکند؛ آیهٴ 122 سورهٴ «انعام»: ﴿أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾؛ مؤمن با نور در بین مردم حرکت میکند یعنی خط مشیاش روشن است؛ کافر در تاریکیها فرو رفته است که توان بیرونآمدن را ندارد. و در سورهٴ «هود» وقتی سخن از بینّه یا معجزه و مانند آن است، تعبیرش این است؛ [آیهٴ] هفده سورهٴ «هود»: ﴿أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾. آن پیامبر یا امامی که دارای معجزه و کرامت است ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ است؛ یعنی این شاهد و این دلیل، یک زیربنای خوبی است که انسان را بالا میبرد و یک جایگاه و پایگاه ثابتی است که انسان را رفیع میکند، بر خلاف ظلمت که یک سرکوب است که انسان را ساقط میکند. و در سورهٴ «سبأ» آیهٴ 24 این است: ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ _که این لفّ و نشرش مرتّب است؛ منتها تأدّب در تعبیر آن است که رسولالله نفرمود «ما در هدایتیم و شما در ضلالت»، فرمود «یا ما یا شما بر هدایت یا در ضلالتیم»_ تعبیری که دربارهٴ هدایت شده است این است که فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ﴾؛ نه «علی ضلال» میشود گفت [و] نه «فی هدایة» میشود گفت، چون ضلالت، انسان را برجسته و رفیع نخواهد کرد [بلکه] فرو میبرد؛ چه اینکه هدایت هرگز باعث سقوط نخواهد شد [و] همواره انسان را بالا میبرد: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ ، چرا؟ چون اینها «علیٰ هدایة»اند؛ بر هدایت مستقرّند، لذا بالا میآیند؛ امّا ﴿لاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَی﴾ _﴿هَوَی﴾ یعنی «سَقَطَ»_ چرا سقوط میکند؟ چون ضلالت، او را سرکوب میکند، لذا فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ . و در سورهٴ «زمر» هم وقتی سخن از شرح صدر مؤمنین است؛ آیهٴ 22 لسانش این است که ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلاَمِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾؛ این شخص بر مطیّهٴ نور استوار است، پایگاه روشنی دارد و این نور او را بالا میبرد، بر خلاف کفّار که در ظلمات فرو رفتند و اگر هم بخواهند نزدیکترین عضوشان را بنگرند مقدورشان نیست.
تشریح ضلالت کفار در قرآن
در سورهٴ «نور» وقتی جریان کفّار را تشریح میکند میفرماید: اینها مانند کسانیاند که در شب تار، گرفتار امواج توفندهٴ دریای پرخروش شدهاند و دستشان را هم اگر بیرون بیاورند مقدورشان نیست که ببینند؛ سورهٴ «نور» آیهٴ چهل این است [که] فرمود کفار کسانیاند که اعمالشان مثل این است: ﴿أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ و این کافر در زیر آن ظلمتهای متراکم آنچنان فرو رفته است که ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾؛ دستش را اگر بیرون بیاورد مقدورش نیست که دستش را ببیند با اینکه دست در اختیار اوست؛ [یعنی] نزدیک و دور کردن، قبض و بسطش، ظهر و بطنش، همه و همهٴ حالات دست در اختیار اوست، معذلک دستش را نمیبیند؛ نه تنها نمیبیند، [بلکه] ﴿لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾؛ نزیکِ دیدن هم نیست، چون فرورفتهٴ در ظلمات است، بر خلاف مؤمن که «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله» ؛ ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: یعنی از خویشتن خویش غافل است: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ ؛ این چیزی را نمیبیند، فقط بیگانه و بیرون را میبیند [و] خودش را فراموش کرده، چون خودش را فراموش کرده [لذا] به فکر خویشتنِ خویش نیست، (خودش را گم کرده).
پرسش ...
پاسخ: نه؛ معنای حقیقی است، در آنجا که اینچنین است [یعنی] دست خود را نمیبیند؛ ولی اصلش بر آن است که وقتی خودش را فراموش کرد نمیبیند. چون خودش را نمیبیند به فکر تزیین در و دیوار خانه است؛ به فکر تعمیر در و دیوار عالَم است؛ اما آنچه که اساس اوست و حقیقت اوست، آن را ویرانه کرده و بایر گذاشته. قرآن کریم از این گروه تعبیر میکند که ﴿وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ _«بور» جمع بائر است، «بائر» یعنی هالک. آن زمینی که مرمّت نشده و معمور نیست، دایر نیست، میگویند زمین بایر_ این شخص، زمین را و همهٴ در و دیوار عالَم را که در اختیارش بود آباد کرده و جانش را بایر گذاشته؛ از این گروه قرآن تعبیر به بایر میکند. آن کسی که تمام تلاشش این است که زمین را آباد کند، خانه را مزیّن کند و از خودش غافل است، این یک آدم بایری است، لذا فرمود: ﴿وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ ؛ یعنی «قوماً هالکین»، چون خود را فراموش کرد [و] به فکر مرمّت خود نیست.
بنابراین اگر فرمود: ﴿أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ یعنی اهل تقوا پایگاه هدایت و نور الهی دارند و چون این مطیّه راهوار در اختیار اینهاست، هر مشکلی به روی اینها گشوده میشود و در امری نمیمانند، لذا به مقصد میرسند: ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
«والحمد لله ربّ العالمین»
- تقوا، بهترین زاد و توشه
- ویژگی پارسایان
- معنای فلاح
- تشریح ضلالت کفار در قرآن
- فلاح و رستگاری اهل تقوا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُ نْزِلَ مِن قَبْلِکَ وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ ٭ أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾
مدار بهرهمندی پارسایان از هدایت برین قرآن
در تشریح اوصاف متّقیان که از قرآن بهره میبرند، اوصافی را که اعتقادی، عبادی و مالی بود ذکر فرمود؛ فرمود: قرآن هدایتِ اهل تقواست، برای متّقیان هادی است و متّقی کسی است که هم دارای تقوای اعتقادی باشد؛ یعنی به مبدأ، معاد، وحی و رسالت مؤمن باشد؛ هم دارای تقوای عبادی باشد [یعنی] نماز را اقامه کند؛ هم دارای تقوای مالی، سخا و امثال ذلک باشد که از ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ﴾ انفاق کند و تعبیرش دربارهٴ آخرت این است که ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾. یقین یک علم خاص است و بدون شهود ملکوت میسور نیست، انسانِ باتقوا در اثر ارتباط با ملکوت، به قیامت یقین دارد و نتیجهٴ یقین به قیامت هم پرهیز از گناه است. برای اهل تقوا، قرآن کریم فضایل فراوانی قائل شده است [و] تقوا را بهترین راهی میداند که انسان را به خدا نزدیک میکند.
تقوا، بهترین زاد و توشه در سفر به سوی خدای سبحان
اگر قرآن کریم لسانش آن است که انسان، مسافر الیالله است که فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الإِنسَانُ إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ و اگر برای هر مسافری رهتوشه و زاد سفر لازم است، زاد مسافری که به سمت حق حرکت میکند تقواست؛ فرمود: ﴿تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوَی﴾ ؛ انسانِ مسافر ناچار است زاد و توشه تحصیل کند و بهترین زاد در سفر الیالله همان تقواست. مسافر اگر زاد و توشه داشته باشد، توان طیّ طریق دارد و اگر بیزاد و [بی]توشه باشد در بین راه میماند و نتیجهٴ تقوا آن است که انسان این سفر را به خوبی ادامه میدهد و به الله نزدیک میشود.
بهرهمندی محبت ومعیت خاصه الهی در پرتو تقرب به خداوند
و محصول قرب الی الله این است که خدا با اوست، به عنوان معیّت خاصّه؛ غیر از آن معیّت قیّومیّه که خدای سبحان با همه دارد که فرمود: ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ ، نسبت به اهل تقوا یک معیّت خاصّه دارد که فرمود: ﴿أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ﴾ [که] این محصول قرب است؛ چه اینکه فرمود: ﴿إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَوْا وَالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ﴾ ؛ این یک معیّت خاصّه است [و] غیر از آن معیّت همگانی است که خدا با هر انسانی است [که] ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾.
و باز نتیجهٴ دیگر تقرّب انسان متّقی به خدای سبحان، محبّت است که او محبوب خدا خواهد شد، چون ﴿إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ﴾ و اگر انسانی محبوب خدا شد، هر محبّ، آثار خود را در اختیار محبوب قرار میدهد _البتّه نه به نحو تفویض، بلکه به نحو تجلّی و ظهور_ اگر کسی محبوب خدای سبحان شد و خدا محبّ او شد، آثار رحمت، قدرت و علم خدا در این محبوبش تجلّی میکند [و] این انسانِ متقی، مظهر علم و قدرت حق خواهد شد.
تقوا، عامل کسب فیوضات الهی و قبولی اعمال
و چون تقوا زاد مسافر است و مسافر با داشتن این تقوا این سیر را به خوبی ادامه میدهد، هر فیضی که از خدای سبحان برسد او میگیرد و هر عملی هم که او انجام داد به خدا میرسد. این تأثیرِ دو طرف را تقوا به عهده دارد؛ یعنی هم باعث میشود فیضی که از خدای سبحان تنزّل میکند متّقی بگیرد؛ هم باعث میشود عملی که اهل تقوا انجام میدهند صعود کند [و] به درجهٴ قبول برسد.
سرّ کسب فیوضات الهی توسط پارسایان
اما اینکه فیضِ تنزّلیافته از خدا را اهل تقوا میگیرند، همین آیات محل بحث سورهٴ «بقره» که فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ، شاهد است؛ یعنی گرچه خدای سبحان همگان را هدایت میکند و قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است و به عنوان «نور» نازل شده است که ﴿أَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾ اما این نوری که در آسمان هدایت میتابد [را] تنها متّقیاناند که میبینند. همانطوری که نور اختران آسمان را افراد بینا میبینند نه نابینا، نورِ قرآن کریم را که در آسمان هدایت میتابد انسانهای باتقوا میبیند نه بیتقوا؛ بیتقوا چون نابیناست نورِ هدایت را نمیبیند [و] باتقوا چون بیناست نور هدایت را میبیند. پس اگر این قرآن به عنوان «نور» نازل شده است، تنها متّقی است که میبیند چون بصیر است؛ اگر خدای سبحان فرمود: ﴿وَأَنْزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُبِیناً﴾، در عین حال فرمود: این نور ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ ؛ مثل اینکه ماه برای همه میتابد؛ ماه نمیگوید من برای یک گروه مخصوص میتابم یا شمس نمیگوید من برای گروه مخصوص میتابم، [لذا] اگر کسی نابینا بود و شمس و قمر را ندید «لا یلومنّ الاّ نفسه»؛ اینچنین نیست که این شمس و قمر فقط برای گروه مخصوص بتابند [بلکه] برای همه میتابند منتها نابینا بهرهای ندارد؛ قرآن هم که نور الهی است، ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است [یعنی] برای همه میتابد؛ منتها انسان تبهکار کور است و نمیبیند. پس فیضی که از بالا تنزّل میکند، دست متّقیان به آنها میرسد چون اهل بینشاند و کاری هم که از پایین بخواهد بالا برود، کارِ اهل تقواست.
علت اختصاص صعود اعمال پارسیان به سوی خداوند
کارِ اهل تقوا بالا میرود نه کار بیتقواها؛ آن را در سورهٴ «مائده» در جریان فرزندان آدم(سلام الله علیه) بیان فرمود؛ آیهٴ 27 سورهٴ «مائده» این است که ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾. این گرچه کلام هابیل است ولی سخنی که قرآن نقل میکند اگر مورد تصدیقش نباشد آن را ابطال میکند؛ قرآن کتاب قصّه نیست که حرف زید و عمرو را نقل کند و داوری نکند، هر حرفی از هر کسی قرآن نقل کرد، اگر حق بود تصدیق میکند و اگر باطل بود تکذیب میکند؛ این سخن را به عنوان تصدیق [و] به عنوان سخن صدق، از آن انسان عابدی که قربانیاش پذیرفته شده است نقل کرده که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾. پس عمل اهل تقوا بالا میرود، چون ﴿إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ﴾ ؛ فیضی هم که از خدای سبحان تنزّل میکند نصیب اهل تقوا میشود، چون اهل تقوا زاد سفر دارد و در راه است، وقتی در راه است هرچه نازل شد او بهره میبرد [و] دیگری که اهل تقوا نیست، ایستا و راکد است و متوقّف است؛ او راه را نشناخته یا طی نکرده که چیزی در این راه نصیبش بشود. پس هر فیضی که میآید متّقی بهره میبرد و هر عملی هم که بخواهد صعود کند باید از مسیر تقوا صعود کند؛ تا انسان به جایی برسد که خود بشود نور و خود بشود مقبول.
تفاوت بین رضای فعل و رضای ذات
در اوایل امر، عملِ انسان را خدا قبول میکند؛ در پایان امر، خودِ انسان را خدا قبول میکند. در فرقِ بین رضای ذات و رضای فعل یا صلاح ذات و صلاح فعل این بحث گذشت [که] گاهی خدا میفرماید کار فلان گروه را من قبول میکنم، کار فلان شخص را من قبول میکنم، این شخص هنوز به جایی نرسیده است که گوهر ذاتش صالح باشد؛ افرادی که احیاناً ممکن است گرفتار «لَمَمْ» یا لغزشهای دیگر بشوند، ذاتشان به آن طهارت نرسیده است که مقبول حق باشد، لذا خدای سبحان از رضای ذات آنها سخن نمیگوید؛ میفرماید: عملشان مقبول من است، فرمود: ﴿إِن تَشْکُرُوْا یَرْضَهُ لَکُمْ﴾ ؛ اگر شاکر بودید شکر شما را خدا میپسندد و امّا در آن مسئلهٴ حزبالله که ﴿أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمَانَ وَأَیَّدَهُم بِروحٍ مِنْهُ﴾ آنها که همهٴ متعلّقات را در راه خدا نثار و ایثار میکنند نسبت به آنها فرمود: ﴿رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ﴾ نه «رضی الله عن اعمالهم»، اینها به جایی رسیدهاند که گوهر ذاتشان مورد پسند خداست؛ چه اینکه اینها هم هر چه از خدا صادر میشود میپذیرند؛ اگر انسان به این پایگاه رفیع رسید، ذاتش، مرضیّ خداست. [پس] رضای ذات، غیر از رضای فعل است؛ انسان وقتی به جایی رسید که جز «خیر» چیزی از او تنزّل نمیکند آن ذاتش مرضیّ خدای سبحان است [پس] فرق است بین اینکه انسان کارش مرضیِّ حق باشد؛ یا اینکه خود ذاتش مرضیِّ حق باشد.
پرسش ...
پاسخ: ذات یک کمال وجودی است که این کمال وجودی مطلوب است.
پرسش ...
پاسخ: عمل با جان او عجینشده است. در بحث این دو آیهای که یکی در سورهٴ «انفال» بود، یکی در سورهٴ «آل عمران»، گذشت که برای اوایل، کمالات نسبت به انسان درجات است لذا در سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ﴾ ؛ ولی در پایان امر، خودِ این کمالات با جان عجین میشود که در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ ؛ نه اینکه اینجا یک حرف جَر محذوف باشد.
پرسش ...
پاسخ: بله دیگر؛ خودش کمال است؛ ذات، یک وجودی است مبدأ خیر. اگر انسان نور شمس را دوست دارد، خودِ شمس را بهتر دوست دارد؛ اگر شمس در اثر نورش محبوب است، ذاتش به طریق اولیٰ محبوبتر است. انسان به جایی میرسد که از او جز «خیر» چیزی تراوش نمیکند، این هستی محبوب است و کمال است، لذا این گروه ذاتاً مرضیّ خدا سبحاناند.
تمایز صلاح فعل از صلاح ذات
چه اینکه در صلاح فعل با صلاح ذات هم این بحث گذشت که یک عدّه در مرحلهای هستند که اعمالشان صالح است و عدّهای در مرحلهای هستند که ذاتشان صالح است؛ آنهایی که اعمالشان صالح است، مشمول ﴿الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ﴾ هستند [و] آنها که به گوهر ذاتشان صلاح راه پیدا کرده است و متّحد شده است، جزء صالحیناند، لذا شما بعضی از انبیای عظام را که [ذکرشان را] در قرآن میبینید خدای سبحان میفرماید: ﴿وَإِنَّهُ فِی الْآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ﴾ و یا رسول خدا (صلّی الله علیه و آله و سلّم) خود را مستقیماً تحت ولایت الله میداند، به استناد اینکه صالح است، فرمود: ﴿إِنَّ وَلِیِّیَ اللّهُ الَّذِی نَزَّلَ الْکِتَابَ وَهُوَ یَتَوَلَّی الصَّالِحِینَ﴾ ؛ ولیِّ من «الله» است که قرآن نازل کرده است، چون خدا متولّی صالحین است متولّی من هم است، چون من صالحم؛ صالح غیر از ﴿عَمِلَ صَالِحاً﴾ است.
پرسش ...
پاسخ: اگر از ذات راضی باشد، البتّه از جمیع شئون ذات که اعمال صالحه باشد راضی است و امّا از آن طرف اگر از اعمال راضی شد، ممکن است از ذات راضی نباشد، چون ذات احیاناً مبدأ اعمال تیره خواهد شد.
پرسش ...
پاسخ: عمل مادامی که عمل صالح است معرّف [ذات] است؛ ولی معرّف تامّ؛ نظیر حدّ و امثال ذلک نیست، چون گاهی ممکن است همان انسانی که امروز عمل صالح انجام داده است آیندهٴ نزدیک یا دور عمل طالح انجام بدهد، چون ذات به گوهر کمال نرسیده است.
تأثیر مراتب تقوا در رضای ذات و رضای فعل
اینکه فرمود: ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ ، گاهی انسان به جایی میرسد که عمل او مقبول است؛ مثل اینکه انسان گاهی به جایی میرسد که عمل او صالح است یا عمل او مرضیّ است.
و گاهی انسان به جایی میرسد که ذات او صالح است و ذات او مرضیّ است و به جایی میرسد که ذات او مقبول است نه تنها عمل او. لذا وقتی در جریان مریم(علیها سلام) قرآن کریم این صحنه را بازگو میکند میفرماید: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ در کیفیّت پرورش مریم(علیها سلام) میفرماید خدای سبحان این ذات را پذیرفته است: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ﴾؛ فرمود وقتی مادر مریم(علیها سلام) این بار را نهاد گفت: ﴿وَإِنِّی سَمَّیْتُهَا مَرْیَمَ وَإِنِّی أُعِیذُهَا بِکَ وَذُرِّیَّتَهَا مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیمِ ٭ فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمَحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّی لَکِ هذَا قَالَتْ هُوَ مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیْرِ حِسَابٍ﴾ ؛ وقتی خدای سبحان از مریم(علیها السّلام) سخن میگوید، میگوید این ذات را خدا قبول کرد و برای کفالت او هم زکریّا را مأمور کرد: ﴿وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ یعنی «جعل زکریا کفیلاً لها» خدا زکریا (علیه السلام) را کفیل مریم (سلام الله علیها) قرار داد که در تحت کفالت معصوم رشد بکند، آنگاه به جایی رسید که هر وقت میوهای و غذایی میخواست، _باذنالله_ گفتن همان و پیدایشش همان. این ذات، مقبول حق است؛ به جایی رسید که خود این ذات، مرضیّ حق و مقبول حق شد و قهراً همهٴ اعمالش هم مقبول حق است. پس گاهی انسان تقوایش در حدّی است که اعمال او مقبول است؛ مثل [بیان] آیهٴ سورهٴ «مائده» که ﴿إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ گاهی به جایی میرسد که گوهر ذات او مقبول است؛ نظیر مریم (علیها سلام)، لذا دربارهٴ او خدای سبحان فرمود: ﴿إِنَّ اللّهَ اصْطَفَاکِ وَطَهَّرَکِ وَاصْطَفَاکِ عَلَی نِسَاءِ الْعَالَمِینَ﴾ . اینچنین نیست که اعمال و صفات نفسانی همیشه جدای از ذات انسان باشد و بیرون از روح، اوایل به عنوان «صفت» جدای از ذات است؛ امّا وقتی با جان عجین شد، ملکه شد و متّحد شد، عین جان خواهد شد؛ البتّه وجوداً؛ نه مفهوماً و ماهیّتاً.
مرضیّبودن گوهر ذات حضرت مریم (سلام الله علیها) نزد خدای سبحان
پرسش ...
پاسخ: بیاثر نیست؛ ولی نفرمود خدا نذر امرئه عمران را قبول کرد، نفرمود عمل مادر مریم(سلام الله علیها) را قبول کرد، نفرمود چون نیّت امرئه عمران یعنی مادر مریم(علیها سلام) خالص بود خدا نذر او را قبول کرد، او گفت: ﴿رَبِّ إِنِّی نَذَرْتُ لَکَ مَا فِی بَطْنِی مُحَرَّراً﴾ ، خدای سبحان نفرمود نذر مادر مریم قبول شد، [نفرمود] کار مادر مریم قبول شد [بلکه] فرمود: خدا مریم(سلام الله علیها) را پذیرفت، این نشانهٴ آن است که گوهر ذات، گوهر صالح است. مادرش نذری کرد، نذر او مرضیّ است و مقبول؛ مادر مریم به اندازهٴ خود مریم مقامی ندارد؛ مثل مادر فاطمهٴ زهرا(سلام الله علیها) ـ که سیّدة نساء عالمین است ـ به اندازهٴ خود این سیّده مقام ندارد؛ نظیر امّ سلمه که از اخیار است، در جریان حدیث کساء از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) استیذان کرد، حضرت فرمود: «أنتِ علی خیر» ؛ ولی این مقام، مقامِ تو نیست که همانند فاطمه(علیها سلام) عضو اصحاب کساء بشوی. دربارهٴ مادر مریم این تعبیر نیامده، عمل او مقبول، نذر او مقبول و مانند آن؛ امّا خود مریم(علیها سلام) گوهر ذاتش مرضیّ خداست و مقبول است.
پرسش ...
پاسخ: نه دیگر؛ خود مریم(علیها السّلام) است؛ همهٴ ضمیرها به مریم برمیگردد: ﴿فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتاً حَسَناً وَکَفَّلَهَا زَکَرِیَّا﴾ ، همهٴ اینها به مریم(علیها السّلام) برمیگردد.
بنابراین تقوا که زاد مسافر است برای مسافرین الیالله در اوایل راه، آن آثار را دارد و در پایان راه، این اثر را که خود ذات، مرضیّ، مقبول و صالح میشود.
پیشگامان تقوا، امام دیگران
آنگاه کسانی که راهیان این راهاند و همه اهل تقوایند، آن پیشگامان که تقوای آنها قویتر است ، امام متأخّریناند که تقوای آنها ضعیفتر است. اگر در سورهٴ «فرقان»، «عبادالرّحمن» را به اوصافی معرّفی میکند و در پایان [این سوره یعنی] آیه 74 سوره فرقان میفرماید حرف «عبادالرّحمن» این است که میگویند: ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾، شاهد این خواهد بود؛ «عبادالرّحمن» را به بسیاری از اوصاف برجسته میستاید، بعد میفرماید حرف «عبادالرّحمن» که دارای این اوصاف کمالیّهاند این است که ﴿وَاجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً﴾؛ ما را به جایی برسان که متّقیان به ما اقتدا کنند؛ نه یعنی امام جماعت اهل تقوا باشند؛ یعنی سیرهٴ علمی و عملی من طوری باشد که در جامعهٴ متّقیان زندگی کنم و متّقیان به من اقتدا کنند؛ علم من در آنها اثر کند، عمل من در آنها اثر کند، آنها من را ببینند عالِم بشوند، من را ببینند و عمل صالح انجام بدهند (این گونه)، که من قدوهٴ اهل تقوا باشم، با اینکه خودش هم متّقی است البتّه. پس تقوا که زاد مسافر است، هر کس از این زاد بهرهٴ بیشتری داشت سرعت بیشتری میگیرد، امام دیگران خواهد بود و احیاناً ذات او مقبول خواهد شد و اگر بهرهٴ کمتری داشت به آن پیشگامان اهل تقوا اقتدا میکند. لذا قرآن کریم نوع فیوضات را بهرهٴ متّقیان میداند و اعمالی هم که از اهل تقوا نشئت گرفته است میپذیرد.
فلاح و رستگاری اهل تقوا
خب اینکه فرمود: قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، متّقین را در این بُعدهای تقوای اعتقادی، عبادی، مالی و مانند آن بیان کرده است، آنگاه فرمود: ﴿أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾ ـ تکرار ﴿أُولئِکَ﴾ برای تعظیم و تفخیم است ـ فرمود: اینها کسانیاند که مرکب هدایت، زیر پای اینهاست، اینها بر عرش هدایت مستقرّند و آن هم هدایت الهی؛ هدایت الهی زیر پای اینهاست، اینها بر اساس هدایت الهی حرکت میکنند؛ رفیعاند: ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و قهراً چون مطیّهٴ هدایت الهی زیر پای اینهاست (این مرکوب راهوار زیر پای اینهاست)، هیچ امری به روی اینها بسته نخواهد بود [و] هر مشکلی به چهرهٴ اینها گشوده میشود، لذا ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
معنای فلاح
«مفلح» یعنی کسی که ظفرمند و پیروز باشد، راهگشا باشد، مشکلگشا باشد، درهای بسته را باز کند؛ فلّاح به کسی میگویند که بستهها را باز کند، زمین را بشکافد، بر زمین پیروز باشد. اصولاً این مادّهٴ «فلاح» در جایی استعمال میشود که شکافتن، پیروزشدن، پیشرویکردن، ظفرمندشدن را دربرداشته باشد و از این جهت زارعین را میگویند فلاّح. بنابراین فَلاح و رستگاری از آنِ اینهاست، چون اینها میشکافند، مانع را برطرف میکنند و درِ پیروزی را باز میکنند و به مقصد میرسند، میگویند اینها مفلحاند؛ یعنی به مقصد رسیدهاند، وگرنه فلاح همان مشکلگشودن و درِ فتح را بازکردن و مانند آن است. چون ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ هستند، به مقصد میرسند.
تعبیر خاص قرآن درباره هدایت مؤمنان و ضلالت گمراهان
فرق هدایت و ضلالت این است که هدایت یک مرکب خوبی است [که] انسان بر فراز این مرکبِ خوب، راه را به خوبی طیّ میکند؛ امّا ضلالت یک سرپوش بدی است که انسان را خفه میکند. همیشه تعبیر قرآن کریم دربارهٴ ضلالت این است که انسان ﴿فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ ؛ یعنی در این گودال فرو رفته است؛ وقتی سخن از هدایت است میگوید: ﴿عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾ ، ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾، ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾ و مانند آن. یک انسان متّقی بر مطیّهٴ راهوار هدایت سوار است؛ یک انسان تبهکار در گودال ضلالت فرو رفته است.
امیر هدایت و اسیر ضلالت
اگر ضلالت و هدایت در کنار هم ذکر بشود [و] در یک آیهٴ هم ذکر بشود، یکی با «علیٰ» ذکر میشود، دیگری با «فی»؛ میگویند مؤمن ﴿عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ و کافر ﴿فی ضَلالٍ مُّبِینٍ﴾ . مؤمن است که بالا میآید و کافر است که پایین میرود؛ هدایت است که انسان را بالا میبرد، ضلالت است که انسان را سرکوب میکند و پایین میآورد. لذا تعبیر قرآن؛ چه هدایت و ضلالت کنار هم ذکر بشود، چه هر کدام علیحده [جداگانه] ذکر بشود، معمولاً هدایت و آنچه مرادف با هدایت است با «علیٰ» استعمال میشود، ضلالت و آنچه مرادف با ضلالت است با «فی» استعمال میشود، چون انسان تبهکار است که در ظلمت فرو میرود. فرق نور و ظلمت حسّی هم این است که ظلمت حسّی فرو میبَرَد و نور حسّی انسان را بالا میآورد. نور و ضلالت معنوی هم بشرح أیضاً [همچنین]؛ نور معنوی انسان را بالا میبرد و ضلالت معنوی انسان را ساقط میکند. گاهی تعبیر به «هُوِی» و سقوط میشود، گاهی تعبیر به «نَکْوْ» میشود، گاهی هم به مشابهات این عبارتها تعبیر میشود. لذا در سورهٴ «انعام» وقتی سخن از هدایت و ضلالت و بیّنهبودن است، نسبت به کفّار اینچنین تعبیر میکند؛ آیهٴ 122 سورهٴ «انعام»: ﴿أَوَمَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِنْهَا﴾؛ مؤمن با نور در بین مردم حرکت میکند یعنی خط مشیاش روشن است؛ کافر در تاریکیها فرو رفته است که توان بیرونآمدن را ندارد. و در سورهٴ «هود» وقتی سخن از بینّه یا معجزه و مانند آن است، تعبیرش این است؛ [آیهٴ] هفده سورهٴ «هود»: ﴿أَفَمَن کَانَ عَلَی بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾. آن پیامبر یا امامی که دارای معجزه و کرامت است ﴿عَلَی بَیِّنَةٍ مِن رَبِّهِ﴾ است؛ یعنی این شاهد و این دلیل، یک زیربنای خوبی است که انسان را بالا میبرد و یک جایگاه و پایگاه ثابتی است که انسان را رفیع میکند، بر خلاف ظلمت که یک سرکوب است که انسان را ساقط میکند. و در سورهٴ «سبأ» آیهٴ 24 این است: ﴿قُلْ مَن یَرْزُقُکُم مِنَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللَّهُ﴾، آنگاه فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ _که این لفّ و نشرش مرتّب است؛ منتها تأدّب در تعبیر آن است که رسولالله نفرمود «ما در هدایتیم و شما در ضلالت»، فرمود «یا ما یا شما بر هدایت یا در ضلالتیم»_ تعبیری که دربارهٴ هدایت شده است این است که فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ﴾؛ نه «علی ضلال» میشود گفت [و] نه «فی هدایة» میشود گفت، چون ضلالت، انسان را برجسته و رفیع نخواهد کرد [بلکه] فرو میبرد؛ چه اینکه هدایت هرگز باعث سقوط نخواهد شد [و] همواره انسان را بالا میبرد: ﴿یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ ، چرا؟ چون اینها «علیٰ هدایة»اند؛ بر هدایت مستقرّند، لذا بالا میآیند؛ امّا ﴿لاَ تَطْغَوْا فِیهِ فَیَحِلَّ عَلَیْکُمْ غَضَبِی وَمَن یَحْلِلْ عَلَیْهِ غَضَبِی فَقَدْ هَوَی﴾ _﴿هَوَی﴾ یعنی «سَقَطَ»_ چرا سقوط میکند؟ چون ضلالت، او را سرکوب میکند، لذا فرمود: ﴿وَإِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَی هُدیً أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ﴾ . و در سورهٴ «زمر» هم وقتی سخن از شرح صدر مؤمنین است؛ آیهٴ 22 لسانش این است که ﴿أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلإسْلاَمِ فَهُوَ عَلَی نُورٍ مِن رَبِّهِ﴾؛ این شخص بر مطیّهٴ نور استوار است، پایگاه روشنی دارد و این نور او را بالا میبرد، بر خلاف کفّار که در ظلمات فرو رفتند و اگر هم بخواهند نزدیکترین عضوشان را بنگرند مقدورشان نیست.
تشریح ضلالت کفار در قرآن
در سورهٴ «نور» وقتی جریان کفّار را تشریح میکند میفرماید: اینها مانند کسانیاند که در شب تار، گرفتار امواج توفندهٴ دریای پرخروش شدهاند و دستشان را هم اگر بیرون بیاورند مقدورشان نیست که ببینند؛ سورهٴ «نور» آیهٴ چهل این است [که] فرمود کفار کسانیاند که اعمالشان مثل این است: ﴿أَوْ کَظُلُمَاتٍ فِی بَحْرٍ لُجِّیٍّ یَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ و این کافر در زیر آن ظلمتهای متراکم آنچنان فرو رفته است که ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾؛ دستش را اگر بیرون بیاورد مقدورش نیست که دستش را ببیند با اینکه دست در اختیار اوست؛ [یعنی] نزدیک و دور کردن، قبض و بسطش، ظهر و بطنش، همه و همهٴ حالات دست در اختیار اوست، معذلک دستش را نمیبیند؛ نه تنها نمیبیند، [بلکه] ﴿لَمْ یَکَدْ یَراهَا﴾؛ نزیکِ دیدن هم نیست، چون فرورفتهٴ در ظلمات است، بر خلاف مؤمن که «اتّقوا فراسة المؤمن فانّه ینظر بنور الله» ؛ ﴿إِذَا أَخْرَجَ یَدَهُ لَمْ یَکَدْ یَراهَا وَمَن لَّمْ یَجْعَلِ اللَّهُ لَهُ نُوراً فَمَا لَهُ مِن نُورٍ﴾ .
پرسش ...
پاسخ: یعنی از خویشتن خویش غافل است: ﴿نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ﴾ ؛ این چیزی را نمیبیند، فقط بیگانه و بیرون را میبیند [و] خودش را فراموش کرده، چون خودش را فراموش کرده [لذا] به فکر خویشتنِ خویش نیست، (خودش را گم کرده).
پرسش ...
پاسخ: نه؛ معنای حقیقی است، در آنجا که اینچنین است [یعنی] دست خود را نمیبیند؛ ولی اصلش بر آن است که وقتی خودش را فراموش کرد نمیبیند. چون خودش را نمیبیند به فکر تزیین در و دیوار خانه است؛ به فکر تعمیر در و دیوار عالَم است؛ اما آنچه که اساس اوست و حقیقت اوست، آن را ویرانه کرده و بایر گذاشته. قرآن کریم از این گروه تعبیر میکند که ﴿وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ _«بور» جمع بائر است، «بائر» یعنی هالک. آن زمینی که مرمّت نشده و معمور نیست، دایر نیست، میگویند زمین بایر_ این شخص، زمین را و همهٴ در و دیوار عالَم را که در اختیارش بود آباد کرده و جانش را بایر گذاشته؛ از این گروه قرآن تعبیر به بایر میکند. آن کسی که تمام تلاشش این است که زمین را آباد کند، خانه را مزیّن کند و از خودش غافل است، این یک آدم بایری است، لذا فرمود: ﴿وَکُنتُمْ قَوْماً بُوراً﴾ ؛ یعنی «قوماً هالکین»، چون خود را فراموش کرد [و] به فکر مرمّت خود نیست.
بنابراین اگر فرمود: ﴿أُولئِکَ عَلَی هُدیً مِنْ رَبِّهِمْ﴾ یعنی اهل تقوا پایگاه هدایت و نور الهی دارند و چون این مطیّه راهوار در اختیار اینهاست، هر مشکلی به روی اینها گشوده میشود و در امری نمیمانند، لذا به مقصد میرسند: ﴿وَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾.
«والحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است