- 3369
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیه 2 سوره بقره - بخش پنجم
درس آیت الله جوادی آملی با موضوع تفسیر آیه 2 سوره بقره - بخش پنجم
- درجات هدایت
- روش هدایت متقین
- زندگی حیوانی کفّار
- اوصاف پارسایان
- ایمان به غیب
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾
وجوه مختلف در تفسیر آیهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾
در این کلمهٴ مبارکهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ وجوهی بود که عنایت فرمودید: یک وجه همان است که امام رازی پذیرفت و مرحوم امینالاسلام طبرسی هم _در مجمع البیان_ آن را قبول کرد و آن اینکه ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ یعنی کسانی که اهل تقوایاند از قرآن بهره میبرند؛ دوم، وجهی بود که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) بیان فرمود که ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾؛ یعنی کسانی که دارای تقوای فطریاند [و] آن فطرت توحیدی را حفظ کردهاند، قرآن به حال آنها سودمند است؛ یعنی سرمایهٴ فطرت را هر کس حفظ کرد، قرآن به حال او نافع است؛ سوم آن است که این هدایت به معنای ارائه طریق و امثال اینها نباشد؛ [بلکه] به معنای ایصال به مطلوب باشد. این قرآن، متّقیان را به مقصد میرساند؛ نه [اینکه] متّقیان را راهنمایی میکند؛ [یعنی] هدایت به معنای ایصال به مطلوب باشد؛ نه به معنای ارائه طریق. اهل تقوا را قرآن به مقصد میرساند. قهراً این اهل تقوا کسانیاند که گذشته از آن تقوای فطری، تقوای عملی هم داشته باشند، به آن فطرت ترتیب اثر بدهند و مقداری همراه با این قرآن حرکت بکنند، آن گاه این هدایتِ پاداشی به عنوان ایصال به مطلوب نصیب اینها میشود و اینها را به مقصد میرساند؛ متّقیان را وارد حرم میکند و به مقصد میرساند.
درجات هدایت در پرتو تقوا
و چون تقوا دارای درجات فراوان است _از نازلترین مرتبه تا عالیترین مرتبه: تقوای عام؛ تقوای خاص و تقوای اخص_ هدایت هم دارای درجات است. هر کس هر مرتبهای از تقوا را داشت، هدایتِ معادلِ آن مرتبه نصیبش میشود. و از این جهت که قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ، معلوم میشود تقوا ذومراتب است که یکی تقی است و دیگری اتقا؛ آن که تقی است، کریم است و آن که اتقاست، اکرم است. از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾، معلوم میشود تقوا دارای مراتب است، یک مرتبه معین ندارد؛ اگر یک درجهٴ معین میداشت، سخن از اتقا نبود. چون [تقوا] دارای درجات گوناگون است (بعضی تقیاند، بعضی اتقا)، هدایت هم دارای درجات گوناگون خواهد بود؛ چه اینکه کرامت هم دارای درجات گوناگون است. آن که اتقاست، میشود اکرم؛ آن که تقی است، میشود کریم؛ قهراً در مسئلهٴ هدایت هم اینچنین است؛ آن که اتقاست، اشدّ هدایةً است و آن که تقیّ است، مهتدی است. پس اگر این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، هر درجهای از تقوا مستلزم درجهٴ معینی از هدایت خواهد بود.
درجات و مراتب تقوا
یک درجه را قرآن کریم به عنوان اصل ایمان معرّفی کرده است که انسان کارهای واجب را انجام بدهد و حرام را ترک کند؛ این یک تقوای واجب است برای هر مسلمان. در سورهٴ «فتح» آیهٴ 26 اینچنین است: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً﴾؛ مؤمنینی که همراهی رسول اکرم (علیه آلاف التحیة و الکرم) را تا آخر حفظ کردند، خدای سبحان کلمه تقوا را لازمهٴ اینها کرد، دین برای اینها به عنوان یک وصف لازم در آمد؛ نه وصف مفارق: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ اینها کارهای واجب را انجام میدهند، از حرام میپرهیزند [و] آلوده نیستند؛ این تقوای معتبرِ دربارهٴ هر مسلمان. این تقوای عام است که نازلترین درجهٴ تقواست؛ چون بر همه واجب است که عادل باشند؛ یعنی کارهای واجب را انجام میدهند و از حرام بپرهیزند (این نازلترین درجهٴ تقواست) از این مرحله بالاتر اینکه انسان مستحبات را ترک نکند، مکروهات را ارتکاب نکند و مانند آن؛ به بعضی از مباحات هم حتّی سر نزند و امثال آن. و از این بالاتر تقوای اخص است که جز به خدا به چیزی نیندیشد؛ آن که جز به خدا به چیزی نمیاندیشد، آن تقوای او «اخص التّقوی»ها خواهد بود؛ قهراً او میشود اکرم؛ قهراً هدایت او هم اشدّ هدایةً از هدایتهای دیگران خواهد بود. اینکه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ، این ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نشانهٴ آن عالیترین درجهٴ تقواست که فرمود «خدا را آن طوری که شایستهٴ تقوای الهی است بپرهیزید» چون [در] «تقوا» نظیر «تراث»، تاء جزء کلمه نیست؛ تراث اصلش «وَرٰاثْ» است که «واو» به «تاء» تبدیل شده است به نام «تراث» و این [تقوا] هم اصلش «وَقْویٰ» بود که بعد تبدیل به «تاء» شد، شده تقوا که «تاء» جزء کلمه نیست و اصلش هم «وقایه» است. اگر انسان خود را از تعلّق به غیر خدا حفظ کرد، این میشود مصداق ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ حق تقوای خدا این است که انسان به غیر خدا دل نبندد؛ زیرا اگر قلب _ به تعبیر حضرت امیر(سلام الله علیه) در دعای کمیل، به حبّ خدا متیَّم شد، (یعنی پر شد و لبریز شد)، جای خالی نیست تا علاقهٴ غیر خدا آن خلأ را پر کند. اگر قلب اینچنین شد: «وقلبی بحبّک متیّماً» _«متیَّم» یعنی لبریز و پر_ جای خالی نیست که غیر خدا در آن خلأ راه پیدا کند؛ قهراً این دل به غیر خدا تعلّقی نخواهد داشت؛ نهتنها کارهای حرام را انجام نمیدهد یا مکروه را مرتکب نمیشود، به مباح [هم] دل نمیبندد؛ این میشود «حق تقاة»، اگر «حق تقاة» شد، حق هدایت هم از آنِ اینهاست؛ یعنی هدایت محضه. عالیترین درجهٴ هدایت از آنِ کسی است که عالیترین درجهٴ تقوا را داشته باشد. اگر ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ دربارهٴ کسی ثابت شد، قهراً حق هدایت هم؛ یعنی هدایت حقّه و هدایت محضه هم نصیب او خواهد شد.
جنةاللقاء، هدف تقوای برین
و چون تقوا مراتبی دارد و قهراً هدایت هم مراتبی دارد، ایصال به مقصود هم مراتبی دارد. بعضیها مقصودشان همان بهشتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ ؛ بعضی مقصود آنها گذشته از رسیدن به بهشتی که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾، دنبال مقصود عالیتر میگردند که «جنّةاللّقاء» باشد. هر درجهای که انسان از تقوا سهمی داشت، به همان درجه از هدایتِ به معنای ایصال به مطلوب بهرهای میبرد. و این تنها دربارهٴ بهشت و بعد از مرگ نیست؛ مادامی هم که در دنیا هست به مقصد میرسد، چون تقوا این نقش را دارد. و اگر در سورهٴ «أنفال» آیهٴ 29 اینچنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾؛ اگر تقوا داشتید، قرآن آن نوری که به وسیلهٴ آن نور بین حق و باطل فرق میگذارید _به نام فرقان_، به شما میدهد، آن نوری که میدهد ایصال به مطلوب است و هدایت است. اینکه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ مثل آن است که فرموده باشد: «إن تتّقوا الله یهدکم الی الفرق بین الحق و الباطل»؛ آن فرقان یک نوری است که به وسیلهٴ آن انسان مردّد نخواهد شد؛ هرگز متحیّر نیست؛ در وظایف هرگز شک ندارد، در مسائل علمی هرگز شک نمیکند. این نور به عنوان پاداش به متّقیان داده میشود.
روش هدایت متقین در قرآن
اگر قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، نحوهٴ هدایتش هم این است که اگر کسی اهل تقوا شد مردّد نخواهد بود؛ تا برسد به آن مسائل عمیق اعتقادی که در آنجا هم یک فرجهای برایش پیش میآید و از تردید بیرون میآید؛ هرگز یک انسان متّقی متحیّر نیست [و] نمیماند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ . و هرگز به هر درجهای از تقوا که انسان برسد در آن درجه متوقّف نخواهد بود؛ یعنی همهٴ مسائل مربوط به آن درجه برای او حل میشود. و این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ چون خود این کتاب «حبلالله» است که به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ و این حبل خدا، این طناب الهی، یک طرفش به دست انسان است، یک طرفش به دست خدا؛ پس حدی برای باطن قرآن نیست و هر اندازه انسان اهل تقوا بود از کنه و باطن قرآن بهره میبرد و سراسرش هدایت است برای متّقیان: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾.
انسان بودن غیر متقین به حسب ظاهر
آن گاه معلوم میشود اگر یک جای قرآن به نام سورهٴ «بقره» فرمود: «قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، بعد هم در اوّل سورهٴ فرمود: این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ یعنی اگر خواستید درست بنگرید، مردم همینهایند؛ غیرمتّقی اصلاً انسان نیست؛ نشانهاش این است که فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾ . گرچه در اوّل امر، انسان تلاش میکند بین ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ با ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ فرق بگذارد [ولی] وقتی که بحث روشن شد معلوم میشود مردم همینهایند؛ غیر از متّقیان کسی انسان نیست. اگر در سورهٴ «بقره» در جریان ماه مبارک رمضان فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدی وَالْفُرْقَانِ﴾ ، پس «القرآن هدًی للنّاس» و اگر در اوّل سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾، انسان در طلیعهٴ امر مردّد است که چگونه بین این دو جمع بکند. وقتی بحث، راه خودش را باز کرد [و] به آیاتی برخورد کردیم که خدا میفرماید: آن که هدایت نشد اصلاً آدم نیست: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ، معلوم میشود این ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ با ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾، مناقض هم و مخالف هم نیستند، [چون] مردم همان متقیناند؛ کسی که اهل تقوا نباشد آدم نیست، به شهادت اینکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: یعنی ناس صوری دیگر؛ یعنی «ما تزعمون انه ناساً». وقتی که بفرماید: کفّار و منافقین کالأنعاماند ﴿﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ، میبینیم در حقیقت ناسِ واقعی همین متّقیناند. در اوایل امر، انسان به همان توجیهات گذشته مطلب را حل میکند؛ در پایان امر میبیند مطلب طور دیگر است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ این برای اوایل امر است؛ نه اینکه بحثهای گذشته را انسان ابطال بکند، وقتی به آن عالیترین درجهٴ نردبان رسید، میبیند یک مطالب دیگری برایش کشف شده است که مراتب پایین، مقدّمه بود. انسان در بادی امر اینچنین توجیه میکند، میگوید: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ با ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ، جمعش این است که قرآن برای هدایت همهٴ مردم آمده است؛ منتها متّقیان استفاده میکنند (آن سه وجهی که ذکر شد)؛ امّا وقتی که یک قدری جلوتر رفت، میبیند قرآن، غیرمتّقی را انسان نمیداند؛ میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ؛ یعنی باطن اینها ناس نیستند، ظاهر ناسی دارند. اگر باطن اینها ناس نیست و قرآن برای انسان واقعی است، انسان واقعی همین متقین هستند. نشانهاش این است که غیرمتّقین (یعنی کفّار)، در قیامت که روز ظهور باطن است، به صورت حیوان محشور میشوند.
پرسش ...
پاسخ: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ؛ از آنها هم نازلترند، برای اینکه انعام با نداشتن عقل، راه شهوت را طی میکنند؛ [اما] اینها با داشتن عقل، راه شهوت و غضب را میپیمایند.
بهرهمند شدن انسان واقعی از هدایت قرآن
قهراً ناس واقعی همین متّقیناند. همان بیانی که امام سجّاد(سلام الله علیه) در جریان «حج»، نشانِ یکی از صحابه داد که فرمود: اینچنین نیست که تو میگویی، بلکه «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» ، نشانهاش این است که الآن نشانت میدهم؛ نشانش هم داد؛ حضرت باطن آن افراد را نشان داد و دید یک عدّه حیواناتی در آن سرزمین جمع شدهاند پس اگر قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، آن کسی که انسان است واقعاً، او استفاده میکند، و آن که استفاده نمیکند، یومالقیامه معلوم میشود که به حساب انسان نبود.
پرسش ...
پاسخ: یعنی به سوء اختیار، خودشان را حیوان کردهاند؛ نه اینکه خدا اینها را حیوان آفریده باشد، فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾، از آن طرف ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ . اگر کسی عمداً این فطرت انسانی را دفن کرده است بین شهوت و غضب؛ یعنی آن عقل را وسط گذاشت [و] خس و خاشاکِ شهوت و غضب را ریخت رویش [و عقل را] دفن کرد (این را زندهبهگور کرده)، این را میگویند «دسیسه». اگر انسانیت را دفن کرده، الآن چه چیز ظهور میکند؟ شهوت و غضب (یعنی حیوانیت).
حیات حیوانی کفّار
در بیان حضرت امیر در نهجالبلاغه این است که «فالصورة صورة انسان»؛ امّا «والقلب قلب حیوان ... و ذلک میّت الأحیاء» ؛ فرمود: ظاهر را نگاه میکنی آدماند، درونشان حیواناند، این یک مردهای است [که] بین زندهها راه میرود؛ «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان ... و ذلک میّت الأحیاء». این است که در سورهٴ «یس» میفرماید: ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً﴾؛ این حیات انسانی را میگوید؛ والاّ حیات حیوانی که دارند. اینکه فرمود: قرآن برای انذار زندههاست؛ یعنی آنها که حیات انسانی دارند، ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ ؛ این به قرینهٴ تقابل دلالت میکند به اینکه کافر زنده نیست؛ یعنی حیات انسانی ندارد؛ و الاّ حیات حیوانی که دارد.
پرسش ...
پاسخ: وقتی که انسان میبیند قرآن، غیرمتّقی را (یعنی کافر و منافق را) حیوان میداند، معلوم میشود همان «ناس» که میگوید متّقی خواهد بود. مگر در فرهنگ قرآن «کافر» انسان است؟! یا «منافق» انسان است؟!
پرسش ...
پاسخ: بله، اطلاق ناس به حسب صورت شده است، این فرهنگ غیرقرآنی است که قرآن میگوید به حسب ظاهر کافر و منافق، ناساند، امّا وقتی که خود خدا میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ؛ یعنی واقعیت را که بخواهید اینها انسان نیستند. آن وقت قرآن [که] میفرماید: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ؛ یعنی آنهایی که واقعاً انسان نیستند، ما برای آنها فرستادیم یا آنهایی که واقعاً انساناند؟ آنها که واقعاً انساناند، ما برای آنها قرآن فرستادیم. کسی واقعاً انسان است که تقوای فطری را فراموش نکرده باشد.
تقوای علمی
و چون وعده داد، فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ معلوم میشود آن فرقان هم به نوبهٴ خود یک هدایت است. انسان اگر تقوای علمی داشت، خیلی از مسائل برای او حل میشود؛ یعنی در سلسله علوم، حق را انکار نکرد و بنای او هم بر آن نبود که خود را معرّفی کند؛ اگر گوینده است، اگر استاد است، اگر نویسنده است، بنای او بر این نیست که خود را نشان بدهد؛ بنای او بر این باشد که علم الهی را نشان بدهد، این دارای تقوای علمی است. چنین آدمی خیلی از مسائل برای او حل میشود، چون ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾. اگر خدای سبحان چهار کلمه علم به انسان داد و انسان از این علم بهرهٴ مادّی برد و به عنوان کالای دنیا خود را مطرح کرد، این چون تقوای علمی ندارد، دیگر علمش اضافه هم نخواهد شد و امّا اگر تقوای علمی داشته باشد، چون قرآن وعدهاش حق است: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ ، این علم، روزافزون میشود.
نبودن حدّ اعتدال در مسائل علمی
به ما گفتند در بعضی از امور، حدّ اعتدال را حفظ کنید؛ امّا در مسائل علمی هر چه بیشتر، بهتر؛ حدّ اعتدال ندارد. آن در مسائل عملی است که «خیر الأمور اوسطها» ؛ امّا در مسائل علمی به ما گفتهاند: ببینید رهبرتان چه میگوید؛ رهبرمان گفت: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ ، بعد به ما فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ . فرمود: اینکه ولیّ شماست و رهبر مسلمین است، ما به او گفتیم که بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، شما هم همین را بگویید. در مسائل عملی است که افراط و تفریط بد است و حدّ وسط خوب است؛ در مسائل علمی هر چه بیشتر، بهتر، هرچه انسان علومش بیشتر باشد، بهتر؛ ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾. و در مقام قُرب هم این قدر راه باز است که همه مجازند بگویند: خدایا! مرا به جایی برسان که از همه بالاتر باشم: «و اجعلنی من أحسن عبیدک نصیباً عندک و اقربهم منزلة منک و أخصّهم زلفة لدیک» ، این را همه مجازند بخوانند؛ این طور نیست که دعای کمیل را فقط یک عدّه باید بخوانند، راه باز است، جلوی کسی را نبستند؛ منتها رفتن سخت است. هر کس خواست برود راهش میدهند [و] مجاز است، این است که «هدًی للمتّقین»؛ تا انسان به چه درجهٴ تقوا برسد و چه اندازه از آن هدایت بهره بگیرد.
پرسش ...
پاسخ: یعنی آن که صورتاً انسان است؛ و الاّ در آنجا به صورتهای دیگر درمیآید؛ یعنی این کسی که شما [او را] ناس میدانید به حسب ظاهر، ما او را ناس نمیدانیم: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ به حسب ظاهر بله؛ کفّار و منافقین ناساند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ﴾ و ﴿مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ و امثال ذلک. آن که قرآن او را ناس میداند (یعنی انسان میداند)، آن مؤمن است، کافر و منافق را میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾؛ نه اینکه واقعاً قرآن آنها را انسان بداند و دارای نفس ناطقه و روح الهی بداند و بگوید آن نفسی که من به او دادم، آن نفس را او حفظ کرده است و دفن نکرده! اگر کسی انسانیّت را دفن کرده باشد، خب مرده است.
بنابراین چون تقوا دارای درجات خواهد بود، هدایت قرآن هم دارای درجات خواهد بود. و یکی از برجستهترین درجات تقوا این است که انسان در مسائل علمی به این فکر نباشد که شبههای را به جای علم القا کند یا عالم را به جای علم القا کند (یعنی خود را در علم مطرح کند)، اگر تقوای علمی داشت خیلی از مسائل برای او حل میشود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ ؛ قهراً میشود ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾.
اوصاف پارسایان
آن گاه متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی میکند، پنج صفت برای اینها ذکر میکند؛ میفرماید: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ؛ (این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطهٴ خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ میکنند (این دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق میکنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامتاند (این پنج صفت).
ایمان پارسایان به غیب
اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، اینچنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایباند. آنچه را که حس درک میکند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این میشود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمیتوان آن را درک کرد، نه با چشم دیده میشود؛ نه با گوش شنیده میشود و نه با سایر حواس احساس میشود، آن را میگویند «غیب». متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیباند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر میشوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).
در برابر متّقیان کسانیاند که میگویند: عالَم، جز شهادت و حس چیز دیگری نیست؛ یعنی هر چه در جهان موجود است، محسوس و مُشاهَد است؛ چیزی که قابل حس نباشد و نشود با حس آن را دید، این موجود نیست، حالا یا حسّ عادی یا حسِّ مسلّح به سلاحهای علمی _مثل آنچه در آزمایشگاههاست و مانند آن؛ ما دورترین ستاره را با چشمهای مسلّح در رصدخانهها میبینیم یا ریزترین میکروب را با چشمهای مسلّح در آزمایشگاهها میبینیم، اینها محسوساند و جزء عالم شهادتاند_ هر چه موجود است باید قابل احساس باشد و چیزی که قابل احساس نیست موجود نیست؛ این حرفِ غیرمؤمن، آن هم حرف مؤمن. مؤمن و متّقی کسی است که به «غیب» ایمان داشته باشد [و] بگوید: «موجود دو قسم است: بعضیها محسوساند، بعضی غایب از حسّاند»؛ غیرمتّقی و غیرمؤمن کسی است که بگوید «هر چه موجود است محسوس است، ماورای حس چیزی اصلاً موجود نیست».
عدم ایمان به غیب کفار و مشرکان
وقتی سخن کفّار و مشرکین و امثال ذلک را قرآن مطرح میکند، به همین اصل برمیگردد؛ آنها میگویند: «ما تا چیزی را نبینیم قبول نمیکنیم؛ تا چیزی را احساس نکنیم نمیپذیریم»؛ نظیر آنچه بنیاسرائیل به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند؛ میگفتند: اگر خدا موجود است، باید دیدنی باشد، ما ببینیم: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ ؛ به طور عَلَن و آشکار ما خدا را ببینیم، اگر هست باید ببینیم؛ حرفی که یک مارکسیست میزند، حرفی که یک ملحد و مادّی میزند. کلّ مرامهای الحادی، مارکسیستی، کمونیستی و مانند آن در این دور میزند که هر چه موجود است محسوس است، و اگر چیزی قابل حس، شهادت و ادراک حسّی نباشد، معدوم است و آن را پنداری و خرافات موهوم میپندارند. پس متّقی کسی است که به«غیب» ایمان بیاورد، کافر و مشرک کسی است که به غیب ایمان ندارد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ مسئلهٴ آخرت و مسئلهٴ وحی و رسالت را چون دو اصل از اصول سهگانهٴ دیناند علیٰحده [جداگانه] ذکر فرمود [و] مسئلهٴ «غیب» را که اوّل ذکر فرمود، تنها مصداقش به مسائل توحیدی برمیگردد (که به اصول سهگانهٴ دین در اینجا اشاره شده باشد)؛ آنها را برای اهمیّت مطلب علیحده [جداگانه] ذکر فرمود.
بنابراین قرآن شروعش به این است که موجودات دو قسماند: غیبی و شهادتی؛ تنها شهادت نیست، عالَم «غیب» هم هست، ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾.
راه شناخت غیب از نظر قرآن
راه شناخت غیب را هم قرآن مشخّص کرد؛ اگر فرمود: موجود دو قسم است: بعضی مشهودند [و] بعضی غایباند، راه شناخت غایب را هم مشخص کرد؛ فرمود: با حواسّتان مشهودات را میشناسید، با عقلتان و قلبتان غیب را میشناسید. برای دعوت به ایمان به غیب، مسئلهٴ تعقّل را مطرح میکند؛ حواس را معیار شناخت عالَم شهادت و محسوسات میداند. قهراً معیار شناخت، از نظر قرآن کریم، برهان عقلی و مشاهدات قلبی خواهد بود و معیار شناخت نزد ملحدین و حامیان مکتبهای مادّی، حسّ خواهد بود؛ یا حسّ عادی یا حسّ مسلّح. مادّی میگوید: چیزی قابل قبول است که با یکی از حواس (چه حسّ مسلّح، چه حسّ غیرمسلّح) شناخته بشود؛ الهی میگوید: چیزی قابل قبول است که با برهان عقلی یا با مشاهدات قلبی قابل درک باشد؛ نظیر اینکه چیزی در عالم شهادت موجود است که با یکی از حواس درک بشود. حواس برای محدودهٴ عالَمِ شهادت است؛ ولی عقل و قلب برای محدودهٴ شناخت مافوق عالم طبیعت [است] که عالم غیب است. پس متّقی یعنی انسانِ عاقلی که معیار شناختش عقل و قلب است و نه حسّ و تجربه؛ زیرا با عقل و قلب میتوان غیب را شناخت و به غیب ایمان آورد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
- درجات هدایت
- روش هدایت متقین
- زندگی حیوانی کفّار
- اوصاف پارسایان
- ایمان به غیب
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿الم ٭ ذلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾
وجوه مختلف در تفسیر آیهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾
در این کلمهٴ مبارکهٴ ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ وجوهی بود که عنایت فرمودید: یک وجه همان است که امام رازی پذیرفت و مرحوم امینالاسلام طبرسی هم _در مجمع البیان_ آن را قبول کرد و آن اینکه ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ یعنی کسانی که اهل تقوایاند از قرآن بهره میبرند؛ دوم، وجهی بود که سیدنا الاستاد(رضوان الله علیه) بیان فرمود که ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾؛ یعنی کسانی که دارای تقوای فطریاند [و] آن فطرت توحیدی را حفظ کردهاند، قرآن به حال آنها سودمند است؛ یعنی سرمایهٴ فطرت را هر کس حفظ کرد، قرآن به حال او نافع است؛ سوم آن است که این هدایت به معنای ارائه طریق و امثال اینها نباشد؛ [بلکه] به معنای ایصال به مطلوب باشد. این قرآن، متّقیان را به مقصد میرساند؛ نه [اینکه] متّقیان را راهنمایی میکند؛ [یعنی] هدایت به معنای ایصال به مطلوب باشد؛ نه به معنای ارائه طریق. اهل تقوا را قرآن به مقصد میرساند. قهراً این اهل تقوا کسانیاند که گذشته از آن تقوای فطری، تقوای عملی هم داشته باشند، به آن فطرت ترتیب اثر بدهند و مقداری همراه با این قرآن حرکت بکنند، آن گاه این هدایتِ پاداشی به عنوان ایصال به مطلوب نصیب اینها میشود و اینها را به مقصد میرساند؛ متّقیان را وارد حرم میکند و به مقصد میرساند.
درجات هدایت در پرتو تقوا
و چون تقوا دارای درجات فراوان است _از نازلترین مرتبه تا عالیترین مرتبه: تقوای عام؛ تقوای خاص و تقوای اخص_ هدایت هم دارای درجات است. هر کس هر مرتبهای از تقوا را داشت، هدایتِ معادلِ آن مرتبه نصیبش میشود. و از این جهت که قرآن میفرماید: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾ ، معلوم میشود تقوا ذومراتب است که یکی تقی است و دیگری اتقا؛ آن که تقی است، کریم است و آن که اتقاست، اکرم است. از اینکه فرمود: ﴿إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ﴾، معلوم میشود تقوا دارای مراتب است، یک مرتبه معین ندارد؛ اگر یک درجهٴ معین میداشت، سخن از اتقا نبود. چون [تقوا] دارای درجات گوناگون است (بعضی تقیاند، بعضی اتقا)، هدایت هم دارای درجات گوناگون خواهد بود؛ چه اینکه کرامت هم دارای درجات گوناگون است. آن که اتقاست، میشود اکرم؛ آن که تقی است، میشود کریم؛ قهراً در مسئلهٴ هدایت هم اینچنین است؛ آن که اتقاست، اشدّ هدایةً است و آن که تقیّ است، مهتدی است. پس اگر این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، هر درجهای از تقوا مستلزم درجهٴ معینی از هدایت خواهد بود.
درجات و مراتب تقوا
یک درجه را قرآن کریم به عنوان اصل ایمان معرّفی کرده است که انسان کارهای واجب را انجام بدهد و حرام را ترک کند؛ این یک تقوای واجب است برای هر مسلمان. در سورهٴ «فتح» آیهٴ 26 اینچنین است: ﴿إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی قُلوبِهِمُ الْحَمِیَّةَ حَمِیَّةَ الْجَاهِلِیَّةِ فَأَنزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی وَکَانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا وَکَانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیماً﴾؛ مؤمنینی که همراهی رسول اکرم (علیه آلاف التحیة و الکرم) را تا آخر حفظ کردند، خدای سبحان کلمه تقوا را لازمهٴ اینها کرد، دین برای اینها به عنوان یک وصف لازم در آمد؛ نه وصف مفارق: ﴿وَأَلْزَمَهُمْ کَلِمَةَ التَّقْوَی﴾؛ اینها کارهای واجب را انجام میدهند، از حرام میپرهیزند [و] آلوده نیستند؛ این تقوای معتبرِ دربارهٴ هر مسلمان. این تقوای عام است که نازلترین درجهٴ تقواست؛ چون بر همه واجب است که عادل باشند؛ یعنی کارهای واجب را انجام میدهند و از حرام بپرهیزند (این نازلترین درجهٴ تقواست) از این مرحله بالاتر اینکه انسان مستحبات را ترک نکند، مکروهات را ارتکاب نکند و مانند آن؛ به بعضی از مباحات هم حتّی سر نزند و امثال آن. و از این بالاتر تقوای اخص است که جز به خدا به چیزی نیندیشد؛ آن که جز به خدا به چیزی نمیاندیشد، آن تقوای او «اخص التّقوی»ها خواهد بود؛ قهراً او میشود اکرم؛ قهراً هدایت او هم اشدّ هدایةً از هدایتهای دیگران خواهد بود. اینکه فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ ، این ﴿حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ نشانهٴ آن عالیترین درجهٴ تقواست که فرمود «خدا را آن طوری که شایستهٴ تقوای الهی است بپرهیزید» چون [در] «تقوا» نظیر «تراث»، تاء جزء کلمه نیست؛ تراث اصلش «وَرٰاثْ» است که «واو» به «تاء» تبدیل شده است به نام «تراث» و این [تقوا] هم اصلش «وَقْویٰ» بود که بعد تبدیل به «تاء» شد، شده تقوا که «تاء» جزء کلمه نیست و اصلش هم «وقایه» است. اگر انسان خود را از تعلّق به غیر خدا حفظ کرد، این میشود مصداق ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾؛ حق تقوای خدا این است که انسان به غیر خدا دل نبندد؛ زیرا اگر قلب _ به تعبیر حضرت امیر(سلام الله علیه) در دعای کمیل، به حبّ خدا متیَّم شد، (یعنی پر شد و لبریز شد)، جای خالی نیست تا علاقهٴ غیر خدا آن خلأ را پر کند. اگر قلب اینچنین شد: «وقلبی بحبّک متیّماً» _«متیَّم» یعنی لبریز و پر_ جای خالی نیست که غیر خدا در آن خلأ راه پیدا کند؛ قهراً این دل به غیر خدا تعلّقی نخواهد داشت؛ نهتنها کارهای حرام را انجام نمیدهد یا مکروه را مرتکب نمیشود، به مباح [هم] دل نمیبندد؛ این میشود «حق تقاة»، اگر «حق تقاة» شد، حق هدایت هم از آنِ اینهاست؛ یعنی هدایت محضه. عالیترین درجهٴ هدایت از آنِ کسی است که عالیترین درجهٴ تقوا را داشته باشد. اگر ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقَاتِهِ﴾ دربارهٴ کسی ثابت شد، قهراً حق هدایت هم؛ یعنی هدایت حقّه و هدایت محضه هم نصیب او خواهد شد.
جنةاللقاء، هدف تقوای برین
و چون تقوا مراتبی دارد و قهراً هدایت هم مراتبی دارد، ایصال به مقصود هم مراتبی دارد. بعضیها مقصودشان همان بهشتی است که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾ ؛ بعضی مقصود آنها گذشته از رسیدن به بهشتی که ﴿تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ﴾، دنبال مقصود عالیتر میگردند که «جنّةاللّقاء» باشد. هر درجهای که انسان از تقوا سهمی داشت، به همان درجه از هدایتِ به معنای ایصال به مطلوب بهرهای میبرد. و این تنها دربارهٴ بهشت و بعد از مرگ نیست؛ مادامی هم که در دنیا هست به مقصد میرسد، چون تقوا این نقش را دارد. و اگر در سورهٴ «أنفال» آیهٴ 29 اینچنین فرمود: ﴿یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾؛ اگر تقوا داشتید، قرآن آن نوری که به وسیلهٴ آن نور بین حق و باطل فرق میگذارید _به نام فرقان_، به شما میدهد، آن نوری که میدهد ایصال به مطلوب است و هدایت است. اینکه فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ مثل آن است که فرموده باشد: «إن تتّقوا الله یهدکم الی الفرق بین الحق و الباطل»؛ آن فرقان یک نوری است که به وسیلهٴ آن انسان مردّد نخواهد شد؛ هرگز متحیّر نیست؛ در وظایف هرگز شک ندارد، در مسائل علمی هرگز شک نمیکند. این نور به عنوان پاداش به متّقیان داده میشود.
روش هدایت متقین در قرآن
اگر قرآن ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است، نحوهٴ هدایتش هم این است که اگر کسی اهل تقوا شد مردّد نخواهد بود؛ تا برسد به آن مسائل عمیق اعتقادی که در آنجا هم یک فرجهای برایش پیش میآید و از تردید بیرون میآید؛ هرگز یک انسان متّقی متحیّر نیست [و] نمیماند: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ . و هرگز به هر درجهای از تقوا که انسان برسد در آن درجه متوقّف نخواهد بود؛ یعنی همهٴ مسائل مربوط به آن درجه برای او حل میشود. و این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ چون خود این کتاب «حبلالله» است که به ما فرمودند: ﴿وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾ و این حبل خدا، این طناب الهی، یک طرفش به دست انسان است، یک طرفش به دست خدا؛ پس حدی برای باطن قرآن نیست و هر اندازه انسان اهل تقوا بود از کنه و باطن قرآن بهره میبرد و سراسرش هدایت است برای متّقیان: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾.
انسان بودن غیر متقین به حسب ظاهر
آن گاه معلوم میشود اگر یک جای قرآن به نام سورهٴ «بقره» فرمود: «قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، بعد هم در اوّل سورهٴ فرمود: این کتاب ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ است؛ یعنی اگر خواستید درست بنگرید، مردم همینهایند؛ غیرمتّقی اصلاً انسان نیست؛ نشانهاش این است که فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾ . گرچه در اوّل امر، انسان تلاش میکند بین ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ با ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ فرق بگذارد [ولی] وقتی که بحث روشن شد معلوم میشود مردم همینهایند؛ غیر از متّقیان کسی انسان نیست. اگر در سورهٴ «بقره» در جریان ماه مبارک رمضان فرمود: ﴿شَهْرُ رَمَضَانَ الَّذِی أُنْزِلَ فِیهِ الْقُرْآنُ هُدیً لِلنَّاسِ وَبَیِّنَاتٍ مِنَ الْهُدی وَالْفُرْقَانِ﴾ ، پس «القرآن هدًی للنّاس» و اگر در اوّل سورهٴ «بقره» فرمود: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾، انسان در طلیعهٴ امر مردّد است که چگونه بین این دو جمع بکند. وقتی بحث، راه خودش را باز کرد [و] به آیاتی برخورد کردیم که خدا میفرماید: آن که هدایت نشد اصلاً آدم نیست: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ، معلوم میشود این ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ با ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾، مناقض هم و مخالف هم نیستند، [چون] مردم همان متقیناند؛ کسی که اهل تقوا نباشد آدم نیست، به شهادت اینکه فرمود: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾.
پرسش ...
پاسخ: یعنی ناس صوری دیگر؛ یعنی «ما تزعمون انه ناساً». وقتی که بفرماید: کفّار و منافقین کالأنعاماند ﴿﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ، میبینیم در حقیقت ناسِ واقعی همین متّقیناند. در اوایل امر، انسان به همان توجیهات گذشته مطلب را حل میکند؛ در پایان امر میبیند مطلب طور دیگر است.
پرسش ...
پاسخ: نه؛ این برای اوایل امر است؛ نه اینکه بحثهای گذشته را انسان ابطال بکند، وقتی به آن عالیترین درجهٴ نردبان رسید، میبیند یک مطالب دیگری برایش کشف شده است که مراتب پایین، مقدّمه بود. انسان در بادی امر اینچنین توجیه میکند، میگوید: ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾ با ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ، جمعش این است که قرآن برای هدایت همهٴ مردم آمده است؛ منتها متّقیان استفاده میکنند (آن سه وجهی که ذکر شد)؛ امّا وقتی که یک قدری جلوتر رفت، میبیند قرآن، غیرمتّقی را انسان نمیداند؛ میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ؛ یعنی باطن اینها ناس نیستند، ظاهر ناسی دارند. اگر باطن اینها ناس نیست و قرآن برای انسان واقعی است، انسان واقعی همین متقین هستند. نشانهاش این است که غیرمتّقین (یعنی کفّار)، در قیامت که روز ظهور باطن است، به صورت حیوان محشور میشوند.
پرسش ...
پاسخ: ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ؛ از آنها هم نازلترند، برای اینکه انعام با نداشتن عقل، راه شهوت را طی میکنند؛ [اما] اینها با داشتن عقل، راه شهوت و غضب را میپیمایند.
بهرهمند شدن انسان واقعی از هدایت قرآن
قهراً ناس واقعی همین متّقیناند. همان بیانی که امام سجّاد(سلام الله علیه) در جریان «حج»، نشانِ یکی از صحابه داد که فرمود: اینچنین نیست که تو میگویی، بلکه «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج» ، نشانهاش این است که الآن نشانت میدهم؛ نشانش هم داد؛ حضرت باطن آن افراد را نشان داد و دید یک عدّه حیواناتی در آن سرزمین جمع شدهاند پس اگر قرآن ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ است، آن کسی که انسان است واقعاً، او استفاده میکند، و آن که استفاده نمیکند، یومالقیامه معلوم میشود که به حساب انسان نبود.
پرسش ...
پاسخ: یعنی به سوء اختیار، خودشان را حیوان کردهاند؛ نه اینکه خدا اینها را حیوان آفریده باشد، فرمود: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا ٭ قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا﴾، از آن طرف ﴿وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ . اگر کسی عمداً این فطرت انسانی را دفن کرده است بین شهوت و غضب؛ یعنی آن عقل را وسط گذاشت [و] خس و خاشاکِ شهوت و غضب را ریخت رویش [و عقل را] دفن کرد (این را زندهبهگور کرده)، این را میگویند «دسیسه». اگر انسانیت را دفن کرده، الآن چه چیز ظهور میکند؟ شهوت و غضب (یعنی حیوانیت).
حیات حیوانی کفّار
در بیان حضرت امیر در نهجالبلاغه این است که «فالصورة صورة انسان»؛ امّا «والقلب قلب حیوان ... و ذلک میّت الأحیاء» ؛ فرمود: ظاهر را نگاه میکنی آدماند، درونشان حیواناند، این یک مردهای است [که] بین زندهها راه میرود؛ «فالصورة صورة انسان و القلب قلب حیوان ... و ذلک میّت الأحیاء». این است که در سورهٴ «یس» میفرماید: ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً﴾؛ این حیات انسانی را میگوید؛ والاّ حیات حیوانی که دارند. اینکه فرمود: قرآن برای انذار زندههاست؛ یعنی آنها که حیات انسانی دارند، ﴿لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیّاً وَیَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ﴾ ؛ این به قرینهٴ تقابل دلالت میکند به اینکه کافر زنده نیست؛ یعنی حیات انسانی ندارد؛ و الاّ حیات حیوانی که دارد.
پرسش ...
پاسخ: وقتی که انسان میبیند قرآن، غیرمتّقی را (یعنی کافر و منافق را) حیوان میداند، معلوم میشود همان «ناس» که میگوید متّقی خواهد بود. مگر در فرهنگ قرآن «کافر» انسان است؟! یا «منافق» انسان است؟!
پرسش ...
پاسخ: بله، اطلاق ناس به حسب صورت شده است، این فرهنگ غیرقرآنی است که قرآن میگوید به حسب ظاهر کافر و منافق، ناساند، امّا وقتی که خود خدا میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ ؛ یعنی واقعیت را که بخواهید اینها انسان نیستند. آن وقت قرآن [که] میفرماید: ﴿هُدیً لِلنَّاسِ﴾ ؛ یعنی آنهایی که واقعاً انسان نیستند، ما برای آنها فرستادیم یا آنهایی که واقعاً انساناند؟ آنها که واقعاً انساناند، ما برای آنها قرآن فرستادیم. کسی واقعاً انسان است که تقوای فطری را فراموش نکرده باشد.
تقوای علمی
و چون وعده داد، فرمود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ معلوم میشود آن فرقان هم به نوبهٴ خود یک هدایت است. انسان اگر تقوای علمی داشت، خیلی از مسائل برای او حل میشود؛ یعنی در سلسله علوم، حق را انکار نکرد و بنای او هم بر آن نبود که خود را معرّفی کند؛ اگر گوینده است، اگر استاد است، اگر نویسنده است، بنای او بر این نیست که خود را نشان بدهد؛ بنای او بر این باشد که علم الهی را نشان بدهد، این دارای تقوای علمی است. چنین آدمی خیلی از مسائل برای او حل میشود، چون ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾. اگر خدای سبحان چهار کلمه علم به انسان داد و انسان از این علم بهرهٴ مادّی برد و به عنوان کالای دنیا خود را مطرح کرد، این چون تقوای علمی ندارد، دیگر علمش اضافه هم نخواهد شد و امّا اگر تقوای علمی داشته باشد، چون قرآن وعدهاش حق است: ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ ، این علم، روزافزون میشود.
نبودن حدّ اعتدال در مسائل علمی
به ما گفتند در بعضی از امور، حدّ اعتدال را حفظ کنید؛ امّا در مسائل علمی هر چه بیشتر، بهتر؛ حدّ اعتدال ندارد. آن در مسائل عملی است که «خیر الأمور اوسطها» ؛ امّا در مسائل علمی به ما گفتهاند: ببینید رهبرتان چه میگوید؛ رهبرمان گفت: ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾ ، بعد به ما فرمود: ﴿لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾ . فرمود: اینکه ولیّ شماست و رهبر مسلمین است، ما به او گفتیم که بگو ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾، شما هم همین را بگویید. در مسائل عملی است که افراط و تفریط بد است و حدّ وسط خوب است؛ در مسائل علمی هر چه بیشتر، بهتر، هرچه انسان علومش بیشتر باشد، بهتر؛ ﴿رَبِّ زِدْنِی عِلْماً﴾. و در مقام قُرب هم این قدر راه باز است که همه مجازند بگویند: خدایا! مرا به جایی برسان که از همه بالاتر باشم: «و اجعلنی من أحسن عبیدک نصیباً عندک و اقربهم منزلة منک و أخصّهم زلفة لدیک» ، این را همه مجازند بخوانند؛ این طور نیست که دعای کمیل را فقط یک عدّه باید بخوانند، راه باز است، جلوی کسی را نبستند؛ منتها رفتن سخت است. هر کس خواست برود راهش میدهند [و] مجاز است، این است که «هدًی للمتّقین»؛ تا انسان به چه درجهٴ تقوا برسد و چه اندازه از آن هدایت بهره بگیرد.
پرسش ...
پاسخ: یعنی آن که صورتاً انسان است؛ و الاّ در آنجا به صورتهای دیگر درمیآید؛ یعنی این کسی که شما [او را] ناس میدانید به حسب ظاهر، ما او را ناس نمیدانیم: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً﴾ به حسب ظاهر بله؛ کفّار و منافقین ناساند: ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ﴾ و ﴿مِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّهِ بِغَیْرِ عِلْمٍ﴾ و امثال ذلک. آن که قرآن او را ناس میداند (یعنی انسان میداند)، آن مؤمن است، کافر و منافق را میفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلاَّ کَالأَنْعَامِ﴾؛ نه اینکه واقعاً قرآن آنها را انسان بداند و دارای نفس ناطقه و روح الهی بداند و بگوید آن نفسی که من به او دادم، آن نفس را او حفظ کرده است و دفن نکرده! اگر کسی انسانیّت را دفن کرده باشد، خب مرده است.
بنابراین چون تقوا دارای درجات خواهد بود، هدایت قرآن هم دارای درجات خواهد بود. و یکی از برجستهترین درجات تقوا این است که انسان در مسائل علمی به این فکر نباشد که شبههای را به جای علم القا کند یا عالم را به جای علم القا کند (یعنی خود را در علم مطرح کند)، اگر تقوای علمی داشت خیلی از مسائل برای او حل میشود: ﴿إِن تَتَّقُوا اللّهَ یَجْعَل لَکُمْ فُرْقَاناً﴾ ؛ قهراً میشود ﴿هُدیً لِلْمُتَّقِینَ﴾.
اوصاف پارسایان
آن گاه متّقین را وقتی قرآن کریم معرّفی میکند، پنج صفت برای اینها ذکر میکند؛ میفرماید: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ؛ (این یک صفت) که ایمان به غیب است، ﴿وَیُقِیمُونَ الصَّلاةَ﴾ که رابطهٴ خود را با خدای خود به عنوان بندگی حفظ میکنند (این دو صفت)، ﴿وَمِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ﴾ ؛ آنچه را که ما به آنها دادیم، رزقی که ما به آنها اعطا کردیم، آن را در راه رضای خدا انفاق میکنند؛ چه مسائل مالی، چه مسائل علمی (این سه صفت)، ﴿وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَا أُنْزِلَ إِلَیْکَ وَمَا أُنْزِلَ مِن قَبْلِکَ﴾ ؛ یعنی اینها که به نبوّت عامه و به جمیع انبیا و کتب و مرسلین ایمان دارند، [به] آنچه بر شمای پیامبر نازل شده است و آنچه بر انبیای پیشین(علیهم السّلام) نازل شده است ایمان دارند (این چهار صفت)، ﴿وَبِالآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ﴾ ؛ اینها اهل یقین به قیامتاند (این پنج صفت).
ایمان پارسایان به غیب
اینکه فرمود: ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ ، قرآن جهان را به دو قسمت تقسیم کرده است: عالم غیب و عالم شهادت؛ موجود، اینچنین نیست که منحصر در شهادت باشد، بلکه دو قسم است: بعضی مشهودند، بعضی غایباند. آنچه را که حس درک میکند و قابل احساس است [که] با یکی از حواس بتوان آن را درک کرد، این میشود جزء عالم شهادت؛ آنچه که غایب از حس است، با حس نمیتوان آن را درک کرد، نه با چشم دیده میشود؛ نه با گوش شنیده میشود و نه با سایر حواس احساس میشود، آن را میگویند «غیب». متّقی کسی است که ایمان به «غیب» داشته باشد؛ خدا جزء غیب است، وحی و رسالت و نبوّت جزء غیب است، فرشتگان جزء غیباند، قیامت جزء غیب است و مانند آن، که به عنوان مصادیق غیب ذکر میشوند (متّقی کسی است که به غیب ایمان بیاورد).
در برابر متّقیان کسانیاند که میگویند: عالَم، جز شهادت و حس چیز دیگری نیست؛ یعنی هر چه در جهان موجود است، محسوس و مُشاهَد است؛ چیزی که قابل حس نباشد و نشود با حس آن را دید، این موجود نیست، حالا یا حسّ عادی یا حسِّ مسلّح به سلاحهای علمی _مثل آنچه در آزمایشگاههاست و مانند آن؛ ما دورترین ستاره را با چشمهای مسلّح در رصدخانهها میبینیم یا ریزترین میکروب را با چشمهای مسلّح در آزمایشگاهها میبینیم، اینها محسوساند و جزء عالم شهادتاند_ هر چه موجود است باید قابل احساس باشد و چیزی که قابل احساس نیست موجود نیست؛ این حرفِ غیرمؤمن، آن هم حرف مؤمن. مؤمن و متّقی کسی است که به «غیب» ایمان داشته باشد [و] بگوید: «موجود دو قسم است: بعضیها محسوساند، بعضی غایب از حسّاند»؛ غیرمتّقی و غیرمؤمن کسی است که بگوید «هر چه موجود است محسوس است، ماورای حس چیزی اصلاً موجود نیست».
عدم ایمان به غیب کفار و مشرکان
وقتی سخن کفّار و مشرکین و امثال ذلک را قرآن مطرح میکند، به همین اصل برمیگردد؛ آنها میگویند: «ما تا چیزی را نبینیم قبول نمیکنیم؛ تا چیزی را احساس نکنیم نمیپذیریم»؛ نظیر آنچه بنیاسرائیل به موسای کلیم(سلام الله علیه) میگفتند؛ میگفتند: اگر خدا موجود است، باید دیدنی باشد، ما ببینیم: ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّی نَرَی اللّهَ جَهْرَةً﴾ ؛ به طور عَلَن و آشکار ما خدا را ببینیم، اگر هست باید ببینیم؛ حرفی که یک مارکسیست میزند، حرفی که یک ملحد و مادّی میزند. کلّ مرامهای الحادی، مارکسیستی، کمونیستی و مانند آن در این دور میزند که هر چه موجود است محسوس است، و اگر چیزی قابل حس، شهادت و ادراک حسّی نباشد، معدوم است و آن را پنداری و خرافات موهوم میپندارند. پس متّقی کسی است که به«غیب» ایمان بیاورد، کافر و مشرک کسی است که به غیب ایمان ندارد.
پرسش ...
پاسخ: بله؛ مسئلهٴ آخرت و مسئلهٴ وحی و رسالت را چون دو اصل از اصول سهگانهٴ دیناند علیٰحده [جداگانه] ذکر فرمود [و] مسئلهٴ «غیب» را که اوّل ذکر فرمود، تنها مصداقش به مسائل توحیدی برمیگردد (که به اصول سهگانهٴ دین در اینجا اشاره شده باشد)؛ آنها را برای اهمیّت مطلب علیحده [جداگانه] ذکر فرمود.
بنابراین قرآن شروعش به این است که موجودات دو قسماند: غیبی و شهادتی؛ تنها شهادت نیست، عالَم «غیب» هم هست، ﴿الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾.
راه شناخت غیب از نظر قرآن
راه شناخت غیب را هم قرآن مشخّص کرد؛ اگر فرمود: موجود دو قسم است: بعضی مشهودند [و] بعضی غایباند، راه شناخت غایب را هم مشخص کرد؛ فرمود: با حواسّتان مشهودات را میشناسید، با عقلتان و قلبتان غیب را میشناسید. برای دعوت به ایمان به غیب، مسئلهٴ تعقّل را مطرح میکند؛ حواس را معیار شناخت عالَم شهادت و محسوسات میداند. قهراً معیار شناخت، از نظر قرآن کریم، برهان عقلی و مشاهدات قلبی خواهد بود و معیار شناخت نزد ملحدین و حامیان مکتبهای مادّی، حسّ خواهد بود؛ یا حسّ عادی یا حسّ مسلّح. مادّی میگوید: چیزی قابل قبول است که با یکی از حواس (چه حسّ مسلّح، چه حسّ غیرمسلّح) شناخته بشود؛ الهی میگوید: چیزی قابل قبول است که با برهان عقلی یا با مشاهدات قلبی قابل درک باشد؛ نظیر اینکه چیزی در عالم شهادت موجود است که با یکی از حواس درک بشود. حواس برای محدودهٴ عالَمِ شهادت است؛ ولی عقل و قلب برای محدودهٴ شناخت مافوق عالم طبیعت [است] که عالم غیب است. پس متّقی یعنی انسانِ عاقلی که معیار شناختش عقل و قلب است و نه حسّ و تجربه؛ زیرا با عقل و قلب میتوان غیب را شناخت و به غیب ایمان آورد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است