قسمت بیست و پنجم از سری دوم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای حامد طهماسبی از شهر مشهد
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای حامد طهماسبی را می شنویم:
روز شهادت امام صادق(ع) و رفتن برای تمرین دوچرخه سواری و عبور از کنار یک ایستگاه صلواتی
غذا دادن به سگی ولگرد در نزدیکی پیست تمرین
برخورد با سه موتور سوار مزاحم و انصراف از رفتن به تمرین و بازگشت به سمت منزل و تصادف با یک تاکسی و صدمه شدید به سر و صورت
همزمان با ترحم رهگذران و شنیدن صدای جیغ و شیون آنها ناامید شدن از زنده ماندن
تصمیم به گفتن شهادتین اما رسیدن به لحظات خیلی سخت و دردناک جان کندن
همزمان با عذاب موقع جان دادن مشاهده و مرور زندگی و اعمال گذشته
با پایان مرور اعمال پایان یافتن درد و عذاب و خارج شدن موقت روح از بدن و حاضر شدن در بالای سر جسم و مشاهده همه اتفاقات صحنه
دیدن دقایق قبل از حادثه و مشاجره راننده تاکسی با همسرش
آگاهی از زندگی اشخاصی که بالای جسم برای زنده ماندن آن تلاش می کردند
دیدن دزدی که در آن بحبوحه در حال سرقت وسایل کوله پشتی بود
آمدن هیبتی نورانی و همراه شدن با او در تونلی بسیار نورانی و درخشان و صعود به سمت بالا به همراه مرور دوباره وقایع زندگی با جزئیاتش در ایستگاه های مختلف
مشاهده یکی از کارهای خوب دوران کودکی یعنی پیدا کردن کفش های پیرمردی در جلوی مسجد و جفت کردن آنها برای آن پیرمرد و دعای خیر او و نشان دادن تاثیر دعای او در زندگی
مشاهده تاثیر مثبت لبخند زدن و خنداندن یک کودک در خیابان بر زندگی آینده او و خانواده اش و انرژی و حال خوبی که از این عمل حاصل شد
مشاهده دزدیدن یک پفک در کودکی و تاثیر منفی او در دنیا و واکنش تک تک سلول های بدن به خوردن آن پفک
روبرو شدن با روح صاحب مغازه و دریافت کردن همه حال خراب او بابت همان دزدی کوچک
دیدن روح های دیگری که آنها هم گرفتار بودند و فقط یک روح در آن صحنه حضور داشت که بسیار حال خوشی داشت و هرچه زیبایی و شادی بود او را در بر گرفته بود
کنجکاوی برای شناختن آن روح زیبا و آگاهی از اینکه برای همان بانی ایستگاه صلواتی است که بسیار کار خیر انجام می دهد و برای روح پدرش بسیار خیرات می کند
التماس از خدا که مرا هم برگردان تا مثل این روح زیبا کارهای خیر انجام بدهم و خطاب آن هیبت نورانی همراه که قولت را فراموش نکن و بازگشت به جسم در همان صحنه تصادف
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای حامد طهماسبی را می شنویم:
روز شهادت امام صادق(ع) و رفتن برای تمرین دوچرخه سواری و عبور از کنار یک ایستگاه صلواتی
غذا دادن به سگی ولگرد در نزدیکی پیست تمرین
برخورد با سه موتور سوار مزاحم و انصراف از رفتن به تمرین و بازگشت به سمت منزل و تصادف با یک تاکسی و صدمه شدید به سر و صورت
همزمان با ترحم رهگذران و شنیدن صدای جیغ و شیون آنها ناامید شدن از زنده ماندن
تصمیم به گفتن شهادتین اما رسیدن به لحظات خیلی سخت و دردناک جان کندن
همزمان با عذاب موقع جان دادن مشاهده و مرور زندگی و اعمال گذشته
با پایان مرور اعمال پایان یافتن درد و عذاب و خارج شدن موقت روح از بدن و حاضر شدن در بالای سر جسم و مشاهده همه اتفاقات صحنه
دیدن دقایق قبل از حادثه و مشاجره راننده تاکسی با همسرش
آگاهی از زندگی اشخاصی که بالای جسم برای زنده ماندن آن تلاش می کردند
دیدن دزدی که در آن بحبوحه در حال سرقت وسایل کوله پشتی بود
آمدن هیبتی نورانی و همراه شدن با او در تونلی بسیار نورانی و درخشان و صعود به سمت بالا به همراه مرور دوباره وقایع زندگی با جزئیاتش در ایستگاه های مختلف
مشاهده یکی از کارهای خوب دوران کودکی یعنی پیدا کردن کفش های پیرمردی در جلوی مسجد و جفت کردن آنها برای آن پیرمرد و دعای خیر او و نشان دادن تاثیر دعای او در زندگی
مشاهده تاثیر مثبت لبخند زدن و خنداندن یک کودک در خیابان بر زندگی آینده او و خانواده اش و انرژی و حال خوبی که از این عمل حاصل شد
مشاهده دزدیدن یک پفک در کودکی و تاثیر منفی او در دنیا و واکنش تک تک سلول های بدن به خوردن آن پفک
روبرو شدن با روح صاحب مغازه و دریافت کردن همه حال خراب او بابت همان دزدی کوچک
دیدن روح های دیگری که آنها هم گرفتار بودند و فقط یک روح در آن صحنه حضور داشت که بسیار حال خوشی داشت و هرچه زیبایی و شادی بود او را در بر گرفته بود
کنجکاوی برای شناختن آن روح زیبا و آگاهی از اینکه برای همان بانی ایستگاه صلواتی است که بسیار کار خیر انجام می دهد و برای روح پدرش بسیار خیرات می کند
التماس از خدا که مرا هم برگردان تا مثل این روح زیبا کارهای خیر انجام بدهم و خطاب آن هیبت نورانی همراه که قولت را فراموش نکن و بازگشت به جسم در همان صحنه تصادف
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان