display result search
منو
تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش دوم

تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 38 دقیقه مدت قطعه
  • 19 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 91 و 92 سوره مؤمنون _ بخش دوم"

براهین توحیدی در کنار مسائل وحی و نبوّت و همچنین معاد، مبسوطاً در این سور‌ه ذکر شده
اگر اداره کننده این عالم بیش از یک نفر باشد این عالم موجود فاسد می‌شود.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ إِذاً لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یَصِفُونَ ﴿91﴾ عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ فَتَعَالَی عَمَّا یُشْرِکُونَ ﴿92﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» در مکه نازل شد و فضای حاکم در مکه آلوده به شرک بود قرآن کریم براهین توحیدی را در کنار مسائل وحی و نبوّت و همچنین معاد، مبسوطاً در این سور‌ه ذکر فرمود. فضای شرک‌آلود مکه این نبود که آنها قائل بودند دو واجب‌الوجود در عالَم هست یا قائل به تعدّد خالق بودند یا قائل به تعدّد ربّ کل و ربّ‌الأرباب بودند ربّ‌الأرباب و ربّ‌الآلهه را یکی می‌دانستند از این جهت موحّد بودند خالق کل را یکی می‌دانستند از این جهت موحّد بودند واجب‌الوجود را هم که یکی می‌دانستند از این جهت موحّد بودند مشکل مشرکان در تعدّد ربوبیّت بود لذا در همین سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیهٴ 84 به بعد به این صورت آمده است که: ﴿قُل لِمَنِ الْأَرْضُ وَمن فِیهَا إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَذَکَّرُونَ ٭ قُلْ مَن رَبُّ السَّماوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ قُلْ أَفَلاَ تَتَّقُونَ ٭ قُلْ مَن بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَهُوَ یُجِیرُ وَلاَ یُجَارُ عَلَیْهِ إِن کُنتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ سَیَقُولُونَ لِلَّهِ﴾ اینها را به عنوان اصول معقول و مقبول ذکر می‌کنند تا آنچه می‌آید به صورت جدال احسن باشد یعنی از مقدّماتی که حق است از یک طرف، مورد قبول طرف است از طرف دیگر این می‌شود جدال احسن، اگر از مقدّمات حقّه و معقول از آن جهت که حق و معقول است استفاده بشود می‌شود برهان و اگر از مقدّماتی که مورد قبول طرف است و منتها او در اثر جهل پذیرفته می‌شود جدال باطل ولی اگر مقدّماتی حق بود و معقول و مقبول بود می‌شود جدال احسن.

در این چند آیه اول از آنها اقرار گرفت که اینها هم فی‌نفسه حق است هم مورد پذیرش مشرکان، وقتی این‌چنین شد این کلام می‌شود جدال احسن. در چنین فضایی برهان اقامه کرد فرمود او نه ولد دارد که شما فرشتگان را فرزند او بدانید نه تعدّد اله در عالَم ممکن است پس فرض بر این است که آنها واجب‌الوجود را واحد می‌دانند خالق کل را واحد می‌دانند مدیر کل را، ربّ الأرباب را، اله الآلهه را واحد می‌دانند، آن که ملکوت کلّ شیء به دست اوست او را واحد می‌دانند بعد در تعدّد آلهه و ارباب که کارها به آنها واگذار شده است اختلاف توحیدی دارند کوشش و سعی جناب فخررازی که دارد برهان اقامه می‌کند بر توحید واجب یا بر توحید خالق اینها نارواست برای اینکه این گرچه مطلب حق است ولی آیه ناظر به توحید واجب‌الوجود نیست توحید خالق نیست.

پرسش: حاج آقا اگر ربّ‌الأرباب در کل قبول داشتند اینکه شرک نیست که؟
پاسخ: چرا دیگر، یک ربّ‌الأربابی که کارها را واگذار کرده به ارباب متفرّقون و در عالَم سهمی ندارد این دیگر توحید افعالی نیست کارها را دیگران دارند انجام می‌دهند و برای تقرّب به او هم باید این بتها را پرستید تا انسان را به آن ربّ‌الأرباب نزدیک بکند این عین شرک است دیگر.

خب، در چنین زمینه‌ای قرآن برهان اقامه می‌کند پس کوشش جناب فخررازی یک کوشش کلامی است و حق است ولی کوشش تفسیری نیست بحث در این نیست که واجب واحد است یا خالق واحد است یا ربّ‌الأرباب واحد است بحث در این است که ارباب جزئیه نداریم و تنها همان خدا دارد عالَم را اداره می‌کند و اگر فرشتگان‌اند، مدبّرات امرند به اذن خدا. در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ همین بیان نورانی که در سورهٴ «انبیاء» برای فرشته‌ها آمده برای اهل بیت(علیهم السلام) هم در زیارت جامعه کبیره آمده که اینها «عبادٌ مکرمون لا یسبقونه بالقول و هم بأمره یعملون» خب اینها که بالاتر از ملائکه‌اند اگر ملائکه ﴿بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ هستند خب این ذوات قدسی هم ﴿بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ هستند دیگر توسّل به اینها و استشفا اینها محذوری ندارد. فرشتگان بندگان خدایند در بعضی از آیات سورهٴ مبارکهٴ «طه» و امثال «طه» گذشت که فرشتگان اعتراف می‌کنند می‌گویند ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ گذشته‌های ما، علل سابقهٴ ما در تحت تدبیر اله است، معالیل ما، شعور ما، آثار و کارهای ما در تحت تدبیر حقّ‌اند بین گذشته و آینده که حوزهٴ درون و هویّت ماست در تحت تدبیر حق است این سومی یعنی این سومی عمقش به قدری است که بسیاری از مفسّران این ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ را برگرداندند به حوادث روزگار این ﴿مَا بَیْنَ أَیْدِینَا﴾ نه یعنی حوادث روز، یعنی بین گذشته و آینده آن وقت چیزی برای بشر نمی‌ماند که گذشته را که او تدبیر می‌کند آینده را که او تدبیر می‌کند حوزهٴ هویّتی ما را هم که او تدبیر می‌کند این می‌شود توحید افعالی.

خب، ﴿لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ﴾ ما هم همین طوریم این طور نیست که بخشی از کارها به عهدهٴ ما باشد بخشی از کارها به عهدهٴ خدا ـ معاذ الله ـ این طور نیست. فیض او نه خود او «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجة» بر اساس توحید افعالی یک مدیر کل است دارد عالَم را اداره می‌کند تمام بحثها هم در فصل سوم است نه در هویّت مطلقه بحث است چون جا برای بحث نیست نه در اکتناه صفات ذاتی است که عین ذات است آنجا هم جا برای بحث نیست وجه الله است، فیض الله است، تدبیر خداست، ربوبیّت خداست که فعل خدا این فعل کلّ عالم را پوشش می‌دهد خب در این فضا قرآن دارد برهان اقامه می‌کند پس تمام بحثها باید در این فضا باشد قرآن در این فضا بر اساس سه فصل بحث کرده که اگر تعدّد ربوبیّت باشد تعدّد آلهه باشد در سه فصل بحث کرده و محذورهای هر سه فصل را هم ذکر کرده: یکی اصل تعدّد فی نفسه محذور دارد یکی اینکه این آلههٴ متعدّده با هم درگیر می‌شوند فصل سوم آن است که این نظام فروپاشیده می‌شود عالَم به هم می‌خورد یک بحث در این است که دو خدا ممکن نیست دوتا ربّ ممکن نیست یک بحث در این است که این دوتا ربّ با هم درگیر می‌شوند بحث سوم و فصل سوم آن است که اگر چندتا پروردگار و ربّ و اله داشته باشیم عالَم متلاشی می‌شود این سه فصل را قرآن کریم هر کدام را در جای خود ذکر کرده فصل سوم که مربوط به فروپاشی عالَم باشد در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» مبسوطاً گذشت آن فصل اول و دوم را هم اینجا به آن اشاره می‌کنند فرمود: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا کَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾ با خدا، خدای دیگر نیست چرا؟ «إذ کان معه إلهٌ آخر» که این مقدّم محذوف است ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ هر کدام از آنها کار خودشان را انجام می‌دهند اینها منتظر نیستند که دیگری چه می‌خواهد که آنکه مسئول زمین است زمین را اداره می‌کند آنکه مسئول فضا و هواست فضا و هوا را اداره می‌کند دیگر نگاه نمی‌کند که زمین اگر بخواهد کشاورزی و باغداری داشته باشد باید فضا ببارد او کاری به آن ندارد که این زمین را دارد اداره می‌‌کند او هم فضا را اداره می‌کند خب این شدنی نیست هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد اینکه نظم نشد (این یک) اگر بخواهند کار خودشان را انجام بدهند الاّ ولابد درگیری پیش می‌آید آن یکی می‌خواهد زمین را اداره کند می‌گوید من زمین را این طور می‌خواهم اداره کنم آن یکی می‌گوید من فضا را می‌خواهم اداره کنم باید ببارم تگرگ بیاورم باران بیاورم برف بیاورم سرما بیاورم اول درگیری است ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ تالی فاسد اول که هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد خب هر کسی کار خودش را انجام می‌دهد ما که چندتا عالَم نداریم که یک عالم منسجم داریم نمی‌شود هر کسی کار خودش را انجام بدهد بخواهند با ملاحظهٴ دیگری کار انجام بدهند هر کدام به این فکر است که دیگری را طرزی منظّم بیابد که با کار او هماهنگ باشد ﴿وَلَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ و آنچه به فصل سوم برمی‌گردد در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» این بود فرمود: ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ اگر مدبّران این عالَم بیش از یکی باشد این نظام به هم می‌خورد که مبسوطاً در آن سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» یعنی آیهٴ 22 سورهٴ «انبیاء» مفصّل بحثش گذشت منتها چند سؤال می‌ماند: یکی اینکه مشرکان که معتقد نبودند این بتها خالق‌اند می‌گفتند بتها ربّ‌اند نه خالق در حالی که تالی فاسد اولِ این برهان سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» این است که ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ آنها که می‌گویند: ﴿لَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ﴾ این ﴿خَلَقَ﴾ دیگر چیست؟ در آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که خَلق دو قسم است یکی کان تامّه است که آفرینش دارد این برای خداست، یکی کان ناقصه است که تدبیر است تدبیر هم خلق است چرا ربّ حتماً باید خالق باشد؟ برای اینکه این دارد بین موضوع و محمول بین وصف و موصوف بین مقدّم و تالی ربط ایجاد می‌کند تدبیر سنخی از خلقت است یک نحوی از آفرینش است اگر کسی یک گیاه را دارد می‌پروراند یعنی چه؟ یعنی به او بالندگی می‌دهد رشد می‌دهد میوه می‌دهد برگ می‌دهد شاخه می‌دهد همین است دیگر، کان ناقصه هم نوعی از خلقت است و اگر کسی ربّ بود حتماً باید خالق هم باشد این یا بر اساس برهان تلازمی است که پروردگار حتماً باید آفریدگار باشد یا نه، خود پروردن، پروراندن، تدبیر یعنی نوعی از خلقت است به این دو بیان این تالی می‌تواند تام باشد.

در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» گذشت که چون بحث در ربوبیّت است نه بحث در خالقیّت خالق، عالَم را خلق کرده خدا عالم را خلق کرده اما اگر کسی بخواهد این عالَمِ موجود را اداره کند بیش از یک نفر باشد این عالم موجود فاسد می‌شود این کان تامّه به لیس ناقصه تبدیل می‌شود نظمش به هم می‌خورد چرا؟ برای اینکه فرض در این است که خالق خداست و عالم را خلق کرده تدبیر و پروراندنِ این عالم به دست چند بت است به دست چند اله است این چند اله که با کان تامّه کار ندارند که با کان ناقصه کار دارند یعنی یا به هم می‌زنند یا منظّم می‌کنند چون هر کدام مستقل از دیگری کار می‌کند به هم می‌زند، البته به‌هم خوردن نظم منتهی می‌شود به به‌هم خوردن اصل کان تامّه که در ذیل همان آیهٴ 22 سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بیان نورانی حضرت سیّدالشهداء(سلام الله علیه) در دعای عرفه آنجا آمد حضرت همین بیان را در دعای عرفه دارد منتها با اضافهٴ یک تالی فاسد دیگر فرمود: «لَوْ کانَ فیهِما الِهَةٌ اِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا وَتَفَطَّرَتا» چون آنجا همان بیان نورانی حضرت نقل شد که این ناظر به کان تامّه است یعنی نه تنها نظمش به هم می‌خورد اصلاً ریشه‌ای منهدم می‌شود خب دوتا تالی فاسد در دعای عرفه است ادعیه هم یفسّر الآیات را، زیارات هم همین طور است تنها آیه را آیه تفسیر نمی‌کند آیه را زیارات، ادعیه، روایات که خب کاملاً تفسیر می‌کنند.

بنابراین حوزهٴ این سه فصل مشخص است فصل اول این است که اصلاً تعدّد اله ممکن نیست برای اینکه هر کدام باید کار خودش را انجام بدهد دوم این است که هر کدام با دیگری درگیر می‌شود ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ سوم اینکه عالم فاسد می‌شود. سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) دارد که این ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ ناظر به این نیست که اینها عُلوّ دارند نظیر ﴿ان فی العون علی فی الأرض﴾ فساد و علوّ و برتری‌طلبی نیست معنایش این است که اگر چند خدا عالَم را اداره کند اینها باید درجات داشته باشند بعضی عالی‌اند بعضی اعلیٰ، بعضی عظیم‌اند بعضی اعظم چرا؟ برای اینکه بعضیها ربّ درختها هستند بعضی ربّ بحرند بعضی ربّ معدن‌اند بعضی ربّ‌الأرض‌اند خب آنکه ربّ‌الأرض است خطوط کلی زمین را او اداره می‌کند او که تدبیر دریا یا صحرا یا معدن یا کوه یا مانند آن در اختیار اوست او گوشه‌ای از زمین و موجودات زمینی را اداره می‌کند پس بنابراین بعضیها باید عالی باشند بعضی دانی بعضی اعلیٰ بعضی عالی و این با ربوبیّت و الوهیّت سازگار نیست. این سخن فی نفسه درست است اما به شهادت ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ که در فصل اول است و به شهادت ﴿لَفَسَدَتَا﴾ که در فصل سوم است این ناظر به درگیری و تنازع آلهه است چون هر کسی بخواهد برابر با اراده و علم خود دارد جهان را اداره می‌کند، ولی اگر کسی قائل به تفویض شد این تفویض هم بر مبنای اخیر اشکال وارد می‌شود هم بر مبنای سیدناالاستاد، اگر کسی بگوید که خدای سبحان عالَم را آفرید و تدبیر امور را به این بتها واگذار کرده است بنابراین گرچه تفویض مستحیل است هم تفویض در کلّ نظام هم تفویض در قبال جبر در افعال انسانی ولی اگر تفویض باشد معنایش این است که خدای سبحان برابر درجات این آلهه مثلاً یکی جزء قدّیسین بشر است یکی جزء ملائکه است یکی جن است و مانند آن، برابر درجات وجودی اینها کارها را تقسیم کرده که اینها شدند مدبّرات امر منتها بالتفویض.

به هر کدام از اینها مأموریت خاص و حوزهٴ مخصوص داده است و کار را به اینها واگذار کرده و ـ معاذ الله ـ خودش مغلولةٌ أیدیهم، ید الله مغلوله شد ـ معاذ الله ـ خب اگر این‌چنین شد نه آن ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ که گفته شد مطرح است نه استدلالی که ایشان فرمودند مطرح است برای اینکه خدای سبحان مدبّر کل است خود این آلهه را او آفریده، عالم را او آفریده، کارها را تقسیم کرده به هر کدام مأموریت ویژه داده الآن مغلولة الید کنار نشسته این تفویض که مستحی لاست هیچ کدام از آن تالی فاسدها را به همراه ندارد دیگر ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ نیست برای اینکه هر کدام مأموریت ویژه دارند با دیگری باید هماهنگ باشند ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ نیست، ﴿لَفَسَدَتَا﴾ نیست منتها الله مغلولةالید باشد مستحیل است زیرا چیزی که قدرتش نامتناهی است چه کسی دستش را ببندد و موجودات دیگری که ذاتاً فقیر الی الله‌اند چگونه مستقل بشوند؟! دوتا برهان قبلاً ذکر شد که حدّ وسط برهان اول غنای ذاتی و اطلاق قدرت الهی بود حدّ وسط برهان دوم فقرِ ذاتی ما سوی الله است نه فقیر ذاتی را می‌شود سرِ پای خود نگه داشت که بشود مستقل نه دست قدرت مطلقه را می‌شود بست هم آن قدرت مطلقه مستحیل الغُلّه است که مغلولةالید باشد و هم ما سوی الله که ذاتاً فقیرند بسط ید اینها مستحیل است هم ممکن بشود مبسوط‌الید محال است هم واجب بشود مغلول‌الید مستحیل است دوتا برهانی است حدّ وسط هر کدام جدای از دیگری، تفویض بالقول المطلق محال است به هر کدام از این دو برهان هم می‌شود تکیه کرد. بنابراین آنچه در فضای حجاز بود همین بود که می‌گفتند ـ معاذ الله ـ خدا مغلول‌الید است همین تفکّر شرک به یهودیّت رسیده و برخی از مسلمانها که گرفتار تفویض‌اند نظیر مبتلایان به جبر اینها مع‌الواسطه همان دامِ دیگری را مبتلا شدند یک بیان نورانی از وجود مبارک امام رضا(سلام الله علیه) است در بخش پایانی کتاب توحید صدوق در باب ذکر المجلس الرضا(علیه السلام) در آنجا وقتی که حضرت دربارهٴ اراده و امثال اراده بحث می‌کند به آن متکلّم آن دیار می‌فرماید: «إنّی أحسبک أن تکون تتفکّر فکر الیهودی، تذهب مذهب الیهودیّه» تو همان تفکّر یهودیّت را داری که مغلول‌الید باشند یعنی همین تفکّر به تو سرایت کرده یعنی همان طوری که ما در مسئله‌های روایات و اخبار می‌گوییم اینها اسرائیلیات است در مسائل کلامی هم یک سلسله اسرائیلیات است بالصراحه حضرت تصریح کرده که «إنّک تذهب مذهب الیهود» این تفکّر کلامیِ اسرائیلی است منتها دربارهٴ اخبار خیلیها روشنگری کردند گفتند اینها جزء اسرائیلیات است بحثهای کلامی و عقلی چون مهجور در حوزه‌هاست معلوم نیست که این فکر از کجا آمده و چه تفکّر است مثلاً در بین عدّه‌ای رواج پیدا کرده ولی بالصراحه حضرت فرمود: «إنّی أحسبک أن تکون تذهب مذهب الیهودیّه» با اینکه او بالأخره جزء مسلمانهای آن دیار بود این اسرائیلیات کلامی و امثال کلامی هست.

مطلب بعدی آن است که این حرفها گرچه در حوزه‌های علمی که بالأخره معدن نور و وحی است و علوم حق است خیلی شاید ضروری نرسد اما بالأخره الآن حوزهٴ علمیه حوزهٴ پربرکت قم چشمِ جهان اسلام است اگر بیداری اسلامی است، بیداری عقلی است، بیداری سیاسی است، بیداری اجتماعی است چشمشان به همین‌جاست. ابوریحان بیرونی در آن تحقیق ماللهند می‌گوید اگر علمای هند تلاش و کوشش می‌کردند دیگر سخن از برهمن و برهما و بودا و امثال ذلک نبود وجود ابراهیم خلیل(سلام الله علیه) که آمد خاورمیانه را توحیدی کرد و زنده کرد این در گفتهٴ ابوریحان نیست فلاسفهٴ یونان این راه توحید را حفظ کردند کُشته دادند بالأخره توحید را در یونان زنده کردند علمای هند چنین کاری نکردند اگر علمای هند هم مثل علمای یونان توحید را زنده می‌کردند دیگر هند گرفتار این برهمن و برهما و بودا و امثال ذلک نبود. پارسال که چند نفر از علمای هند به قم آمده بودند به آنها همین حرف ابوریحان گفته شد اینها فقط گریه نکردند سر تکان دادند متأثّر شدند که بله، نیاکان ما غفلت کردند و اگر نیاکان ما این بحثهای توحیدی را ترویج می‌کردند امروز هند گرفتار مسئله برهمن و برهما و بودا نبود. حرف ابوریحان در تحقیق ماللهند صفحهٴ هجده و نوزده این است که می‌فرماید صفحهٴ هجده کتاب تحقیق ماللهند ابوریحان بیرونی «إنّ الیونانیین أیّام الجاهلیّة قبل ظهور النصرانیّ» چون اینها قبل از میلاد زندگی می‌کردند «کانوا علی مثل ما علیه الهند مِن العقیده» خواصّ یونانی مثل خواصّ هندی بودند عوام یونانی مثل عوام هندی بودند «قبل ظهور النصرانیّ کانوا علی مثل ما علیه الهند مِن العقیده» چون ایشان مدّتها در هند دربارهٴ هند و در عقاید و مکتبهای گوناگون هند تلاش و کوشش کردند «خاصّهم فی النّظر قریبٌ مِن خاصّهم و عامّهم فی عبادت الأصنام کعامّهم» تودهٴ مردم یونان مثل تودهٴ مردم هند بودند صاحب‌نظران یونانی هم مثل صاحب‌نظران هندی بودند این در جاهلیّت کهن قبل از ظهور وجود مبارک عیسی(سلام الله علیه) بود «و لهذا استشهد مِن کلام بعضهم علی بعضٍ بسبب الاتّفاق و تَقارب الأمرین» گاهی چون این دو فکر شبیه هم بود از حرف حکمای یونان به سود حکمای هند سخن گفته می‌شد گاهی به عکس از حرف هر کدام به نفع دیگری استشهاد می‌شد لکن نه برای تصحیح «فإنّ ما عدی الحقّ زائقٌ و الکفر ملّةٌ واحدة» آن جاهلیّت کهن قبل از مسیحیّت در یونان با جاهلیّت کهنهٴ قبل از مسیحیّت در هند یکی بود «والکفر ملّةٌ واحدةٌ و لکنّ الیونانیین فازوا بالفلاسفة الذین کانوا فی ناحیتهم» در اثر رشد فلاسفهٴ صاحب‌نظر یونانی «حتّی نَقّه لهم الاصول الخاصّة دون العامّه لأنّ قُصار الخواص اتّباع البحث و النظر و قصار العوام التحوّل و اللجاج» صاحب‌نظران مناظره‌های علمی کردند بحثهای علمی کردند به جایی رسیدند تودهٴ مردم حرفشان تعصّب است دیگر، همین صاحب‌نظران در آنها سقراط پیدا شد این سقراط موحّدانه قیام کرد فضای جاهلیّت یونان حکم به کفر او و حکم به مهدورالدم بودن او داد در بین قضات دوازده‌گانه یازده قاضی او را مهدورالدم دانستند و بالأخره سقراط را اعدام کردند «لأنّ قصار الخواصّ اتّباع البحث و النظر و قصار العوام التحوّر و اللجاج إذا خلوا عن الخوف والرَّهبه یدلّ علی ذلک سقراط لمّا خالف فی عبادة الأصنام» وقتی با بت‌پرستی مبارزه کرد با تودهٴ مردم در افتاد «وانحرف عن تثنیة الکواکب آلهه» گفت این ستاره‌ها آلهه نیستند ارباب نیستند اینها مخلوق خدایند «أطبق قضات أهل» همان یونان «الأحد عشر علی الفُتیا بقتله» یازده قاضی در بین دوازده قاضی یونان اتّفاق کردند فتوا دادند که سقراط مهدورالدم است برای اینکه این به آلههٴ ما اهانت کرده است «حتّی قضیٰ نَحبه غیر راجحٍ عن الحق» از توحید دست برنداشت اینکه نظیر ابراهیم(سلام الله علیه) نبود که آتش برایش گلستان بشود که این یک عالِم موحّدی بود «و لم یکن للهند أمثالهم ممّن یُهذّب العلوم» در هند چنین فداکاری نبود لذا برهمن و برهما و بودا رشد کرد هنوز هم که هنوز است این گاوپرستی و گوساله‌پرستی و بت‌پرستی رایج است الیوم وظیفهٴ علمای ایران مخصوصاً حوزه این است این جامعةالمصطفی این بخشهای دیگر این سازمان مدارس بین‌المللی اینها را طرزی موحّد بار بیاورند که دیگر در هند ما در این عصر شاهد برهمن و برهما نباشیم عدّهٴ زیادی هستند در این عالم دارند بت‌پرستی می‌کنند. غرض این است که قرآن همیشه حرفش نو است و تازه است این براهین امروز هم تازه است منتها یک سقراط می‌خواهد که فداکاری کند شهید توحید بشود که یونان این کار را کرده و بعد افلاطون و ارسطو رشد کردند و هند اگر این کار را می‌کرد دیگر ما امروز این مشکل را نداشتیم. به هر تقدیر چند فصل است که باید جداگانه بحث بشود یکی اینکه تعدّد آلهه ذاتاً مستحیل است چون ﴿لَّذَهَبَ کُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ دوم اینکه ﴿لَعَلاَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ﴾ سوم اینکه «لَفَسَدَتَا و تَفطَّرتا» کلّ این نظام پاشیده می‌شود، اما مسئلهٴ اینکه خالق، واحد است آن را قرآن کریم در بحثهای دیگر مطرح کرده که اصلِ اله و خالق وجود دارد و ما سوی الله فقیرند به غنیّ مطلق تکیه می‌کنند آن آیات دیگر است و سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در کتاب شریف اصول فلسفه بحث توحیدی به آن معنا باز نداشتند گرچه در پاورقیها آمده بحث باز رسمی ایشان در توحید همان المیزان است البته المیزانی که علامه طباطبایی می‌خواست این فقط در قم مقدورش بود وگرنه ایشان قبلاً تفسیر نوشتند دو جلد بود که آن دو جلد اخیراً به صورت پنج جلد چاپ شده که بحثهای روایی و امثال ذلک است و ده‌تا رسالهٴ عمیق علمی را در آن مدت ده سال در تبریز نوشتند ولی شرح حال خودشان را که دست‌نویس دارند می‌فرمایند آن ده سالی که من در تبریز بودند همان بحبوحهٴ پیشه‌وری و غلام‌یحیی و همان مسئلهٴ حزب توده و پایان جنگ جهانی دوم و آشفته‌بازاری حوزه‌ها و مراکز بود مخصوصاً در آذربایجان در آنجا مرقوم فرمودند که دوران خسارت من همان ده سالی بود که من در تبریز بودم با اینکه چندین رسالهٴ عمیق علمی نوشتند دو جلد تفسیر نوشتند ایشان مرد المیزان هستند در این المیزان مخصوصاً در آن ده جلد اول خیلی حرفهای عمیق است این بحث را که برهان تمانع هرگز به توارد علّتین برنمی‌گردد و هرگز کاری به توارد واجبین ندارد توارد خالقین ندارد توارد دوتا ربّ کل ندارد بلکه مربوط به تعدّد ارباب جزئی است این را در المیزان مشخص کردند به صورت مبسوط ذیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که گذشت که ممکن نیست ما دوتا خدا داشته باشیم اینها برابر ما هو الواقع انجام بدهند خب ما هو الواقعی در کار نیست ولی اگر تفویض به این معنا باشد خدای سبحان که ما هو الواقع را می‌داند برابر ما هو الواقع کارها را واگذار بکند هیچ کدام از این محذوراتی که در این پنج فصل ذکر شده وارد نمی‌شود نه محذور سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» نه این دو محذور سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» و نه محذورات دیگر منتها اصلاً تفویض مستحیل است نه در برهانین یکی اینکه غنیّ مطلق، قادر مطلق نمی‌تواند مغلول‌الید باشد دوم اینکه فقیرِ محض را نمی‌شود مستقل کرد.

پرسش:...36
پاسخ: بله، قانون وضع بکند که دست خودش را ببندد مستحیل است شما حرف را بخواهی مستقل کنی این شدنی نیست از را این از حتماً باید بین سیر و بَصر باشد تا معنا بدهد وگرنه می‌شود اسم.

پرسش:...
پاسخ: بله، سنّت الهی بر اساس قدرت بی‌پایان او و غنای ذاتی او و فقر ذاتی ما سوی الله استوار است این قابل تغییر نیست حرف را نمی‌شود اسم کرد چون حرف بودنِ حروف اعتباری است ذاتی نیست ما این «مِن» را که بین سیر و بَصر است فقط وسیلهٴ ربط است می‌گوییم «سِرتُ مِن البصرة إلی الکوفه» از منظر دیگر او را به عنوان اسم نگاه می‌کنیم و یک الف و لام روی آن در می‌آوریم می‌گوییم «المِن للإبتدا» این «مِن» که الف و لام قبول کرده و مبتدا شده اسمِ آن «مِن» است که در «سِرتُ مِن البصره» است این چون ذات نیست انقلاب‌پذیر است تحوّل‌پذیر است اعتبارپذیر است، اما اگر چیزی ذاتش حرف بود ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَی اللَّهِ﴾ بود این ذاتی که نه ذات به معنای ماهیّت، ذات به معنای هویّت در بحثهای قبلی در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» و امثال «ابراهیم» گذشت که فقر برای هویّت انسان نظیر زوجیّت اربعه نیست زیرا زوجیّت لازمهٴ ذات است و هر لازمی رتبةً از ملزوم مؤخّر است در مقام ذات، اربعه زوج نیست برای اینکه زوجیّت، کیفیّت مختصّ به کمّیّت است در مقولهٴ کیف جا دارد اربعه کمّ است دو چیز است زوجیّت حتماً یعنی حتماً بیرون از ذات اربعه است و فقر برای هویّت اشیاء نظیر ناطقیّت انسان نیست نظیر انسانیّت انسان است زیرا این ماهیّت است ماهیّت از هویّت فاصله دارد اگر ـ معاذ الله ـ فقر برای انسان و امثال انسان نظیر زوجیّت اربعه بود لازم بود که انسان در مقام ذات، زوج نباشد یعنی فقیر نباشد و این محال است فقر برای هویّت انسان نظیر انسانیّتِ انسان هم نیست زیرا انسان، حیوان ناطق است و ماهیّت است و جنس و فصل دارد تحت مقوله است و بیرون از مرز هویّت است اگر این فقر برای ما نظیر ناطقیّت ما بود نظیر ماهیّت ما بود باز از حوزهٴ هویّت ما جداست بلکه فقر برای ما خودِ هویّت ماست اگر این‌چنین شد انسان در تمام حالات خود را در مظهر و محضر خدا بودن می‌بیند ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ نه یعنی فقر، وصف لازم شماست مثل زوجیّت اربعه ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ نه یعنی این ماهیّت شماست نظیر انسانیّت شما ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ یعنی او که داد فقرانه داد فقیرانه داد این هستی، فقیر است خب شما هستیِ فقیر را چطور می‌خواهی نگهداری چه می‌خواهی به او بدهی؟ این حرف را که نمی‌توانی مستقل کنی چیزی به او بدهی بگویی من حالا کار ندارم برو اداره کن این منظور انسان و غیر انسان نیست ما سوی الله همین طور است خدا غریق رحمت کند سیدناالاستاد را این از لطایف فرمایش ایشان است می‌فرماید به تعبیرات قرآن کریم جهان، آیت است این آیه آیه بودن که دیگر در بسیاری از آیات قرآن وجود دارد آسمان آیت است زمین آیت است در و دیوار آیت‌اند هر موجودی که در جهان است آیت و علامت حق است این علامت بودن چند گونه است یک سلسله علامتهای اعتباری است مثل اینکه پرچم، علامت استقلال فلان کشور است یا فلان فلز وقتی روی دوش کسی است علامت درجهٴ فلان است اینها اعتباری است بعضی از امور علامت‌اند، آیت‌اند و تکوینی‌اند ولی محدود، یک چمن علامت و آیت آب است اما مادامی که سبز است وقتی پژمرده شد و خاک شد و زیر پا قرار گرفت دیگر آب را نشان نمی‌دهد دود علامت آتش است مادامی که به صورت دود در آمده اما وقتی تلطیف شده به صورت هوا در آمده دیگر آیت و علامت آتش نیست. انسان یا موجود دیگری که آیت حق است در جمیع شرایط و اوزان و اوضاع آیت حق است این اگر خاک بشود خدا را نشان می‌دهد آب بشود خدا را نشان می‌دهد در هیچ حالتی نیست که آیت حق نباشد آنجا از این به بعد حالا که مشخص شد که آیت بودن جهان نسبت به ذات اقدس الهی از سنخ آیت اعتباری نیست تکوینی است (یک) و تکوینِ مقطعی نیست بلکه مستمرّ و دائمی است (دو) حالا به اینجا می‌رسیم که این آیت بودن آیا نظی زوجیّت اربعه است اگر ما می‌گوییم درخت آیت حق است یا وجود مبارک حضرت امیر می‌فرماید: «ما لله آیةٌ أکبر مِنّی» حضرت آیت عظمای حق است همان طوری که اربعه زوج است آیت بودن انسان نظیر زوجیّت اربعه است؟ پس معلوم می‌شود در مقام ذات ـ معاذ الله ـ آیت نیست آیا آیت بودن وجود مبارک حضرت امیر یا آیت بودن انسان برای خدا نظیر انسانیّت انسان است یعنی به منزلهٴ ماهیّت است که از هویّت جداست و فاصله دارد و دنباله‌روست و تابع است و فرع هویّت است معلوم می‌شود که در هستهٴ مرکزی آیت نیست یا نه، آیت بودن انسان نظیر زوجیّت اربعه نیست نظیر انسانیّتِ انسانیّت نیست بلکه در محور هویّت او رفته جا کرده آن وقت هویّتش را گذاشته کنار، چیزی نمی‌ماند برای انسان، انسان «لیس إلاّ آیةُ الحق» اگر «لیس الاّ آیة الحق» نشان را شما بخواهی مستقل کنی یعنی چه؟! اگر سِمتی او داشته باشد معلوم می‌شود در آن سِمت نشان حق نیست دیگر و حال اینکه مستحیل است، بنابراین تفویض بالقول المطلق مستحیل است نه قدرت نامتناهی مغلول‌الید می‌شود که یک برهان است، نه حرف مستقل می‌شود برهان دیگر، تفویض که محال شد پس ربوبیّت منحصراً برای خداست دیگران مدبّرات امرند به اذن الله آن‌گاه می‌شود آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» که ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 38:19

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن