display result search
منو
تفسیر آیات 39 تا 44 سوره حج

تفسیر آیات 39 تا 44 سوره حج

  • 2 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 22 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 39 تا 44 سوره حج"

فرق جهاد با سایر احکام شرعی در مقام اجرا
سنت و سیره الهی، اخلاقی معصومین در جهاد
بیان مشابهت هجرت حضرت رسول و ابراهیم خلیل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَإِنَّ اللَّهَ عَلَی نَصْرِهِمْ لَقَدِیرٌ ﴿39﴾ الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِیزٌ ﴿40﴾ الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ﴿41﴾ وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ ﴿42﴾ وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ وَقَوْمُ لُوطٍ ﴿43﴾ وَأَصْحَابُ مَدْیَنَ وَکُذِّبَ مُوسَی فَأَمْلَیْتُ لِلْکَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴿44﴾

فرق جهاد با سایر احکام شرعی در مقام اجرا
جریان قتال مانند سایر احکام کلّی شرعی نیاز به تشریع الهی است همان طوری که مسئلهٴ روزه گرفتن اول نبود، مسئلهٴ حج اول نبود در مدینه مسئلهٴ روزه گرفتن واجب شد انجام مناسک حج واجب شد جریان جهاد هم بشرح ایضاً در مدینه آمد، اما اجرای مسئلهٴ جهاد با اجرای مسئلهٴ صوم و حج و امثال ذلک فرق می‌کند، اگر کسی خواست روزه بگیرد نیازی به اذن حکومت اسلامی ندارد، اگر کسی خواست مکّه برود نیازی به اذن حکومت اسلامی ندارد ولی جهاد که یک کارِ مسلّحانه است حتماً باید به اذن حکومت اسلامی باشد این مطلب اول. مطلب دوم آن است که جهاد اقسامی دارد که غالب این اقسام در کتاب جهاد مطرح شد برخیها مسئلهٴ دفاع را در همان کتاب جهاد مطرح کردند دفاع غیر از جهاد است نیازی به حکومت اسلامی ندارد مگر دفاع عمومی، اگر بیگانه‌ای به یک کشور حمله کرد این کشور در حال دفاع است در حقیقت، دفاع عمومی نیاز به حکومت اسلامی دارد اما دفاع شخصی کسی مورد حمله قرار گرفت خانهٴ کسی مورد حمله قرار گرفت این بخواهد از خود دفاع کند این دیگر نیازی به اذن حکومت اسلامی ندارد گذشته از اینکه در آن جهادِ مصطلح زن مکلّف نیست ولی در دفاع چه زن چه مرد هر دو مکلّف‌اند یعنی اگر بیگانه‌ای ریخت به کشور اسلامی و دارد این کشور را هتک می‌کند همان طوری که بر مردها واجب است بر زنها هم واجب است دفاع غیر از آن جهاد مصطلح است که فقط مردها مکلّف‌اند.

سنت و سیره الهی، اخلاقی معصومین در جهاد
مطلب بعدی آن است که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) که به خُلُق عظیم متّصف بود ﴿إِنَّکَ لَعَلَی خُلُقٍ عَظِیمٍ﴾ هرگز در جنگها اجازه نمی‌داد که آب را به روی بیگانه‌ها ببندند اگر خبری در این زمینه وارد شده است این خبر چون موافق با قرآن کریم نیست یا مخالف با قرآن کریم است مطرود است کسی که صاحب خُلُق عظیم است این کار را نمی‌کند مگر جایی که خود قرآن کریم تصریح بکند که آن ضرورت اقتضا کرده است. اما آنچه دربارهٴ حضرت امیر(سلام الله علیه) است این سنّت را الهی می‌داند و آن این است که آب را به روی کفّار هم نبندید در نهج‌البلاغه دارد که در آن جنگهای نابرابر بین پیروان حضرت امیر(سلام الله علیه) با دسیسه‌گران اموی آنها زودتر آمدند سرِ آب و دهنهٴ چاه را مهار کردند در اختیار خودشان گرفتند سپاهیان حضرت امیر عرض کردند که اینها جلوی آب را گرفتند حضرت فرمود: «رَوَّوا السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ» به شمشیرهایتان بگویید به من نگویید، این شمشیرهایتان را از خون این ناکسان سیراب کنید تا خودتان از آبِ چاه سیراب بشوید اینها هم همین کار را کردند حمله کردند و پیروز شدند و بر آب مسلّط شدند و آنها را طرد کردند به حضرت امیر عرض کردند که اجازه بدهید حالا ما این کار را بکنیم فرمود نه، این کار، کار انسانی نیست که ما آب را به روی اینها ببندیم اینها بالأخره حقّ حیات دارند اسبهای آنها حقّ حیات دارند بچه‌ها و زنهایی اگر همراه آنها هستند حقّ حیات دارند گیاهانِ آنها حقّ حیات دارند آب را باید به روی همه باز کرد این بخش در نهج‌البلاغه هست که حضرت فرمود: «رَوَّوا السُّیُوفَ مِنَ الدِّمَاءِ تَرْوَوْا مِنَ الْماءِ» بنابراین بستن آب به روی دشمن هرگز صحیح نیست این کار بر خلاف خُلُق عظیم است.

بیان مشابهت هجرت حضرت رسول و ابراهیم خلیل
در جریان مبارزه فرمود کسانی هستند که ﴿مِن دِیَارِهِم﴾ خارج شدند چون ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم﴾ هست جریان حضرت ابراهیم هم اینجا ذکر می‌کند تشابهی بین حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) و وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هست اقوام این چند پیامبری که ذکر شده بر اساس تناسبی که با جریان تبعید و اخراج مهاجران از مکّه به مدینه و توطئه علیه اینها و تحمیل جنگ بر اینها بود چون با اینها تناسب داشت فقط قصّهٴ این شش گروه را ذکر کرده. در جریان حضرت ابراهیم وجود مبارک حضرت ابراهیم آن طوری که در سورهٴ مبارکهٴ «صافات» آمده عرض کرد ﴿إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی﴾ آیهٴ سورهٴ مبارکهٴ «صافات» این است که آنها کیدی کردند ﴿فَأَرَادُوا بِهِ کَیْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَسْفَلِینَ ٭ وَقَالَ إِنِّی ذَاهِبٌ إِلَی رَبِّی سَیَهْدِینِ﴾ که من مهاجرت می‌کنم ﴿رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ ٭ فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ﴾ این جریان مهاجرت مشترک بین وجود مبارک پیغمبر و حضرت ابراهیم(سلام الله علیهما) است لذا قصّهٴ حضرت ابراهیم را هم اینجا اشاره کرده اما آنها را هم حالا تناسبش عرض می‌شود. پس ﴿الَّذِینَ أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم بِغَیْرِ حَقٍّ إِلَّا أَن یَقُولُوا رَبُّنَا اللَّهُ وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ﴾ که حتماً به این صفحه‌های جلد اول احتجاج مرحوم طبرسی مراجعه فرمودید که وجود مبارک پیغمبر فرمود علما، مرابِطون ثَغرند، ثَغر یعنی مرز، مرزهای کشورهای اسلامی را عالمان دین حفظ می‌کنند که اینها هم مدافع‌اند خب ﴿وَلَوْلاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُم بِبَعْضٍ لَّهُدِّمَتْ صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ﴾ که ﴿یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً﴾ مرتّب نام خدا در این مراکز برده می‌شود و اصلاً نام اصنام و اوثان مطرح نیست این یک، در اصول ملاحظه فرمودید که استثناء یا قید عَقیبِ جُمَل متعدّده به همه برمی‌گردد یا به اخیر، قدر متیقّنش اخیر است البته، ولی احتمال رجوع به همه هم مطرح است این ﴿یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللَّهِ کَثِیراً﴾ بعد از «صَوَامِعُ وَبِیَعٌ وَصَلَوَاتٌ وَمَسَاجِدُ» ذکر شده قدر متیقّنش خصوص مساجد است، ولی احتمال رجوع این قید به تمام این جمله‌های چهارگانه هم به‌جاست ﴿وَلَیَنصُرَنَّ اللَّهُ مَن یَنصُرُهُ﴾ چرا؟ ﴿إِنَّ اللَّهَ لَقَوِیٌ عَزِیزٌ﴾

دو عملکرد متفاوت در قبال تمکّن و نصرت الهی
بعد جریان متمکّن شدن افراد را ذکر کرد که افراد، همین گروهی که ما به اینها اذن دادیم نصرتشان را وعده دادیم اینها کسانی‌اند که اگر مبارزه بکنند مراکز فرهنگی می‌ماند و اگر نکنند مراکز دینی آسیب می‌بیند اینها کسانی‌اند که ﴿إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ تنها مسجد را حفظ نمی‌کنند نمازِ مسجد هم حفظ می‌کنند، تنها صومعه و بیعه و کَنیسه و کلیسا را حفظ نمی‌کنند که یک بِنای میراث فرهنگی باشد آثار تاریخی باشد بلکه اینها را به عنوان مَعبَد نگه می‌دارند عبادتِ در اینها را هم احیا می‌کنند ﴿الَّذِینَ إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾ در قبال اینها گروههایی هستند که خدا فرمود ما اینها را متمکّن در زمین کردیم خیلی از امکانات به اینها دادیم اینها به جای اقامهٴ صلات و اِیتای زکات به رفاه و خوش‌گذرانی گذراندند در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» همان اوایل سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ شش به این صورت آمده است که ﴿أَلَمْ یَرَوْا کَمْ أَهْلَکْنَا مِن قَبْلِهِمْ مِن قَرْنٍ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ ما همهٴ امکانات را به اینها دادیم اما اینها به جای اینکه از این امکانات بهرهٴ خوب ببرند به راهِ تباهی حرکت کردند خب اینها را ما خاک کردیم، پس گروهی مورد نصرت الهی‌اند که ﴿إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ﴾ اما اگر ﴿مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ بیراهه رفتند خب اینها را می‌گیریم. گوشه‌ای از کارِ اجرایی در جریان حضرت یوسف(سلام الله علیه) هست البته وجود مبارک یوسف سلطانِ مطلقِ مصر نشد همان مقداری که از تمکّن الهی در حدّ وزارت اقتصاد بهره‌برداری کرده بود دین خدا را حفظ کرد با شرک مبارزه کرد دین خدا را تا آنجا که مقدورش بود و وظیفه‌اش بود اجرا کرد آیهٴ 21 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این است که ﴿وَکَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ فِی الأرْضِ﴾ آنجا هم وجود مبارک یوسف هم بعد از اینکه متمکّن شد مقتدر شد تا آنجا که ممکن بود احکام و حِکم الهی را پیاده کرده است. پس افرادی که متمکّن‌اند دو گروه‌اند یک عدّه هستند که به فساد رو می‌آورند خدا آنها را گرفتار عذاب می‌کند، یک عدّه هستند که ﴿إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ﴾ اینها از نصرت الهی برخوردارند چه اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» اینها را هم وعده داد که خلیفهٴ صالحان باشند که آیهٴ 55 سورهٴ مبارکهٴ «نور» ناظر به این قسمت است فرمود: ﴿وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الأرْضِ کَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَیُمَکِّنَنَّ لَهُمْ دِینَهُمُ الَّذِی ارْتَضَی لَهُمْ وَلَیُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ این همان آیه‌ای بود که در خلال بحثهای دیگر مورد استشهاد قرار می‌گرفت که نفی شرک یک مطلب جدای از عبادت و توحیدِ حق نیست اصلاً عبادت و توحید آن است که خالص باشد لذا جملهٴ دوم بر جملهٴ اول عطف نشد نفرمود «یعبدوننی و لا یشرکون بی شیئا» نفی شرک در متن عبادت مأخوذ است به همین جهت هم کلمهٴ «لا إله إلاّ الله» دوتا قضیه نیست، دوتا جمله نیست یک جمله بیشتر نخواهد بود خب ﴿یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً﴾ که خب این نکره در سیاق نفی است پس این گروه از نصرت الهی برخوردارند که ﴿إِن مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلاَةَ وَآتَوُا الزَّکَاةَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾

عقل و نقل مرجع شناخت معروف و منکر
معروف و منکر را در فقه ملاحظه فرمودید معروف «ما یَعرفه العقل و النقل» نزد شرع این معرفه باشد ما از کجا بفهمیم این نزد شریعت معرفه است یا دلیل عقلی داریم یا دلیل نقلی داریم، نقل و عقل کاشف‌اند عقل هرگز قانون‌گزار نیست قانون‌شناس است کما مرّ غیر مرّه. از چراغ کاری جز راهنمایی ساخته نیست چراغ حرف ندارد حقّ حرف هم ندارد که چه چیزی بد است چه چیزی خوب است فقط نشان می‌دهد عقل نه حرفی دارد و نه حقّ حرف، عقل فقط می‌فهمد چه چیزی بد است چه چیزی خوب است. جهان را چه کسی خلق کرد، موضوعات را چه کسی خلق کرد، محمولات را چه کسی خلق کرد، روابط موضوع و محمول را چه کسی خلق کرد این عقل یک چراغ خوبی است به اندازهٴ خود می‌فهمد نقل هم چراغ خوبی است به اندازهٴ خود نشان می‌دهد، اما چه کسی موضوع را خلق کرد چه کسی محمول را خلق کرد چه کسی روابط موضوع و محمول را خلق کرد ﴿إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلّهِ﴾ که ﴿اللَّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ قانون‌گزار خداست قانون‌شناس عقل و نقل است خب.

بهره مندی از عقل عملی در امور مجاری چهارگانه بدن
پرسش:...
پاسخ: این عقلِ عملی است دیگر نه عقلِ معرفتی، چون ده بار یعنی ده بار حداقل گفته شد ما یک راه اندیشه داریم یک راه فهم داریم یک راه استدلال داریم یک راه حوزه و دانشگاه داریم که کارش اندیشه است و اندیشه‌ورزی، یک عقل عملی داریم که «ما عُبد به الرحمن واکتسب به الجنان» است آنجا جای عزم است و اراده است و اخلاق است و نیّت، عزم یعنی عزم، جزم یعنی جزم، عالِم بی‌عمل هم داریم چهار گروه را شاید دهها بار گفته شد چهار گروه را ما از نظر بدن داریم در مسائل عقلی هم همین طور است از نظر بدنی ما یک مجاری ادراکی داریم به نام چشم و گوش، یک مجاری عملی و تحریکی داریم به نام دست و پا، مردم از نظر مجاری بدن چهار گروه‌اند یا هر دو سالم است یا هر دو مریض است یا مجاری ادراکی سالم است مجاری تحریکی ضعیف یا بالعکس، گروه اول کسانی‌اند که چشمشان خوب می‌بیند گوششان خوب می‌شنود دست و پایشان هم خوب حرکت می‌کند اینها اگر یک مار و عقربی را دیدند خب فرار می‌کنند برای اینکه هم خوب می‌بینند هم خوب می‌دَوند. گروه دوم کسانی‌اند که خوب می‌بینند اما دست و پایشان فلج است یعنی این مار را می‌بیند این عقرب را می‌بیند ولی فرار نمی‌کند و مسموم می‌شود نمی‌شود به او گفت که آقا مگر ندیدی چون چشم که فرار نمی‌کند اما پایِ او بسته است دست او بسته است، اگر دست و پا بسته است خب این مسموم می‌شود دیگر. گروه سوم کسانی‌اند که دست و پایشان قوی است اما چشم و گوششان نابینا یا ضعیف است آنها هم آسیب‌پذیرند. گروه چهارم کسانی‌اند که معلولِ مطلق‌اند هم مجاری ادراکی را از دست دادند نابینا و ناشنوای‌اند هم فلج‌اند این برای بدنِ ما. در صحنهٴ نفس ما هم بشرح ایضاً ما یک عقل نظری داریم که می‌فهمیم چه چیزی بد است چه چیزی خوب است چه چیزی واجب است چه چیزی حرام است چه چیزی حلال است چه چیزی صحیح است چه چیزی باطل است اینها را خوب می‌فهمیم که اینها کار جزم است و کار حوزه و دانشگاه، یک عقل عملی داریم که متولّی انگیزه است یعنی تصمیم با اوست، اراده با اوست، اخلاص با اوست. بعضیها از این جهت در هر دو قسمت صحیح‌اند اینها می‌شوند عالِم عادل هم خوب دین را می‌فهمد هم خوب عمل می‌کند، بعضیها در آن جهادِ درونی که بین عقلِ عملی و شهوت و غضب درگیر است اینها این عقلِ عملی که «ما عُبد به الرحمن و الکتسب به الجِنان» را باختند یعنی شهوت و غضب دست و پای این عقل عملی را بست این همان بیان نورانی حضرت امیر است که فرمود: «کَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِیرٍتَحْتَ هَوی أَمِیرٍ» این شخص ممکن است قرآن تفسیر بکند ﴿قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ﴾ را خوب بگوید سخنرانی بکند مقاله هم بنویسد وقتی نامحرم دید نگاه هم می‌کند این نه برای اینکه نمی‌داند آنکه باید اراده داشته باشد که مربوط به فهم نیست آن مربوط به عقل عملی است که اسیر شده نمی‌شود به این آقا گفت مگر تو نمی‌دانستی، مگر دانستن کار انجام می‌دهد دانستن پنجاه درصد قضیه است اگر کسی به آن کسی که دست و پایش فلج است بگوید مگر تو مار و عقرب را ندیدی باید به این اعتراض کرد که چه اعتراضی می‌کنی مگر چشم و گوش فرار می‌کند، چشم و گوش فقط می‌بیند بیچاره، آنکه فرار می‌کند پاست، پایِ خود را بست دیندار و عملِ صالح که برای فهم نیست برای عقل عملی است و این آقا در جهاد با نفس این عقل را تسلیم کرد، شهوت را گرفت، عقلش بسته است لذا عالماً عامداً دروغ می‌گوید، عالماً عامداً معصیت می‌کند. گروه سوم به عکس‌اند بخشهای عملی‌شان قوی است اما مسائل نظری را نمی‌فهمند خدا غریق رحمت کند بعضی از مشایخ ما را آن وقتی که در عصر ایشان هنوز مرحوم آقا شیخ عباس(رضوان الله علیه) این مفاتیح را ننوشته بود امام(رضوان الله علیه) در بعضی از نوشته‌ها دارند که «قال الشیخ المحدّث الجلیل الحاج الشیخ عباس القمی(سلّمه الله)» مرحوم آقا شیخ عباس هنوز زنده بود امام از نوشتهٴ ایشان در بعضی از نوشته‌های خودشان نقل می‌کرد قبل از مفاتیح، زادالمعاد بود زادالمعاد برای مرحوم مجلسی(رضوان الله علیه) است آن هم اعمال دوازده ماهه است بعضی از مقدّسین کم‌درک وقتی ماه مبارک رمضان می‌شد یک دوره زادالمعاد ختم می‌دادند خیال می‌کردند زادالمعاد هم مثل قرآن است این بخشِ عقل عملی‌اش قول است اما درکش ضعیف است گروه چهارم آن جاهلِ مُتهتّک‌اند که نه می‌فهمند نه عمل می‌کنند، اگر عقل عملی است عهده‌دار عزم است کاملاً بین عقل عملی و عقل نظری فرق است آنکه متولّی فهم و استدلال و اندیشه است یک قوّه است آنکه متولّی تصمیم و اراده و اخلاص است یک قوّه است، اگر نفس قوی بود اینها را هماهنگ می‌کند این شخص می‌شود عالم و عادل،

کاشفیت عقل و نقل در بیان معارف و احکام شرعی
به هر تقدیر معروف چیزی است که نزد شرع معرفه باشد شارع او را به رسمیّت بشناسد ما از کجا بفهمیم این معروف است؟ از راه عقل می‌فهمیم دلیل عقلی، از راه نقل می‌فهمیم دلیل نقلی، عقل و نقل کاشفِ حکم شرع‌اند هیچ کدام قانون‌گزار نیستند نه ظاهر روایت قانون‌گزار است نه برهان عقلی، ظاهر روایت نقل می‌کند که خدا چنین قانونی را وضع کرد پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) چنین قانونی را از طرف خدا آورد اینها کاشف‌اند، اگر چیزی نزد شریعت معرفه بود و عقل و نقل کشف کردند این می‌شود معروف، اگر چیزی نزد شریعت ناشناخته بود به رسمیّت شناخته نشد می‌شود نکره و از او به مُنکَر یاد می‌کنند نه اینکه نکره است او را نمی‌شناسد بلکه او را به رسمیّت نمی‌شناسند و خدا ما را دستور داد شما خلیفهٴ من هستید ببینید من هم نهی از منکر دارم شما هم نهی از منکر داشته باشید آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نور» خوانده شد که ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ﴾ اگر خدا یک عدّه را خلیفةالله قرار داد خلافت آن قلّه‌اش برای انبیا و اولیاست این دامنهٴ دشتش برای مؤمنین است اینها هم خلیفةالله‌اند در حدّ خودشان خب ﴿لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ﴾ شد اینها خلیفةالله شدند الله چه کار می‌کند؟ الله امر به معروف و نهی از منکر می‌کند فرمود: ﴿فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾ دیدید من چگونه نهی از منکر کردم اینها را گرفتم شما هم نهی از منکر بکنید شما خلیفهٴ من هستید وگرنه در بعضی از موارد می‌فرمود خدا ﴿شَدیدُ الْعِقاب﴾ است، ﴿شَدِیدُ الْعَذاب﴾ است، ﴿سَرِیعُ ‌الْحِساب﴾ است آنجاهایی است که سخن از امر به معروف و نهی از منکر نیست می‌فرماید: ﴿إنّ الله﴾ یا ﴿شَدِیدُ الْعَذاب﴾ است یا ﴿شَدِیدُ الْعِقاب﴾ است، اما اینجا که سخن از اِستخلاف است از یک سو، سخن از نهی از منکر است از سوی دیگر، نتیجه‌اش این است که شما خلیفةالله‌اید خدا نهی از منکر دارد شما هم نهی از منکر داشته باشید انتخاب این وصفِ نَکیر به معنای انکار یعنی گرفتنِ یک شخصِ مرتکبِ منکَر کارِ خداست شما هم که خلیفةالله‌اید باید نهی از منکر بکنید. خب، معروف یعنی چیزی که عقل و نقل او را به رسمیّت می‌شناسند منکر هم چیزی است که عقل و نقل او را به رسمیّت می‌شناسد

بررسی حکم امر به معروف و نهی از منکر از دیدگاه فقها
مستحضرید که جامعه را امر به معروف و نهی از منکر اداره می‌کند عبارتی را از مرحوم محقّق بخوانیم تا معلوم بشود اصلاح جامعه به امر به معروف و نهی از منکر است غالب آقایان نظر شریفشان این است که امر به معروف و نهی از منکر واجب کفایی است همین که یک عدّه جزء ناصحین شدند یا متصدّی این کار شدند از دیگران ساقط است اما مرحوم محقّق(رضوان الله علیه) در شرایع این دو قول را نقل می‌کند که آیا امر به معروف و نهی از منکر واجب کفایی است یا واجب عینی؟ فرمود یک عدّه قائل‌اند که واجب کفایی است یک عدّه قائل‌اند واجب عینی است «و هو أشبه»، همه یعنی همه، اگر گروهی دارند جلوی منکر را می‌گیرند دیگران باید او را حمایت کنند یا مستقیم خودشان دخالت کنند یا حامی او باشند این عبارت را ملاحظه بفرمایید فرمود: «والأمر بالمعروف و النهی عن المنکر واجبان اِجماعاً و وجوبهما علی الکِفایة» است که «یَسْقُط بقیام مَن فیه غناء و قیل بل علی الأعیان» واجب کفایی نیست واجب عینی است «و هو أشبه» منتها دو مطلب است یکی اینکه اگر واجب کفایی بود کسی که وارد شد از دیگران ساقط است، اگر واجب عینی بود تا موضوع ساقط نشده است دیگران باید حضور داشته باشند اگر موضوع از بین رفت دیگر وجوب از بین می‌رود نه چون بعضیها قیام کردند از دیگران ساقط است بلکه وقتی موضوع منتفی شد خب با انتفاء موضوع یقیناً حکم منتفی می‌شود. جامعه را امر به معروف و نهی از منکری که یعنی که، واجبِ عینی باشد اداره می‌کند حرفِ محقّق اداره می‌کند و معنایش این است که تا این فساد از بین نرفت همهٴ ما مسئولیم این یک،

محدوده دخالت مردم و حاکم اسلامی در اجرای دو فریضه الهی
دوم اینکه در بحث دیروز اشاره شده که یک بخش‌اش مربوط به تودهٴ مردم است یک بخش‌اش مربوط به حکومت اسلامی است آنکه مربوط به تودهٴ مردم است منکری را دیدیم، ترک معروفی را دیدیم، در درجهٴ اول انزجار قلبی است که بر ما لازم است وقتی طرف بفهمد محبوبیّت اجتماعی را دارد از دست می‌دهد آن اعتمادِ اجتماعی را از دست می‌دهد فاصله می‌گیرد اگر انزجار قلبی یا چهرهٴ درهم گرفته با او ملاقات بکنیم اثر نکرد امرِ زبانی لازم است، منتها این امر را انسان ﴿فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَّیِّناً﴾ ولی امر است، نه خواهش است نه نصیحت است آن عالماً عامداً دارد معصیت می‌کند که آن چند امر جداست یعنی مسئلهٴ تعلیم، مسئلهٴ موعظه، مسئلهٴ تَنبّه، مسئلهٴ تذکّر هیچ کدام جزء امر به معروف و نهی از منکر نیست امر یعنی فرمان، آنجا که جاهل است تعلیمش واجب است آنجا که غافل است تنبیه‌اش واجب است آنجا که ناسی است تذکره‌اش واجب است اینهاست.
خب، پس این معنای امر به معروف و نهی از منکر این است یعنی این شخص می‌داند که شراب خوردن بد است یک چیز الف بای دین است کسی نیست الآن در کشور اسلامی زندگی بکند و نداند شراب خوردن بد است ولی این مشروبات را جابه‌جا می‌کند برای حمل و نقل، برای فروش همهٴ اینها منکر است دیگر شما می‌بینند در فلان‌جا کشف شده که نمی‌دانم چند کامیون شراب هست یا در آنجا چند جعبه شراب هست خب مسئلهٴ حرمت شراب و شراب‌خوری چیزی نیست که مستور باشد و نهی‌اش مربوط به علما باشد نعم، بعضی از اموری که پیچیده است و برای همه روشن نیست خواص باید تحقیق کنند. خب، پس بنابراین اگر چیزی منکر بود دیگران باید فرمان بدهند منتها فرمانش بر اساس ﴿قَوْلاً لَّیِّناً﴾ این امر است و بر آن شخص هم واجب است که به این امر بها بدهد مثل اینکه به امر پدر بها داد حالا اگر پدر دستور داد به پسر که نماز بخوان این نماز نخواند دوتا معصیت کرده یکی ﴿أَقِیمُوا الصَّلاَةَ﴾ را ترک کرده یکی حرف پدر را زیر پا گذاشته پدر ولیّ است و اطاعت او واجب است. خب یک امر ولایی داریم ما، امر به معروف داریم ما، یک نصیحت و موعظه و امثال ذلک، اگر نصیحت است و موعظه است بحثش جداست دیگر معصیت را به همراه ندارد، اگر جامعه‌ای به این صورت در آمد به امر اول و دوم قیام کردند به سوم و چهارم می‌رسد و آن زدن است و کُشتن، زدن و کُشتن دیگر حقّ کسی نیست این فقط با حکومت اسلامی است اینجا نمی‌شود گفت که حالا تأثیر ندارد، تأثیر ندارد اگر کسی سلاح دست گرفته دارد یک عدّه را تهدید می‌کند یک عدّه را می‌کُشد خب اگر کُشت که دستگاه قضایی دخالت می‌کند حدّ و قصاص و تعزیر برای دستگاه قضایی است می‌گویند چرا کردی، اما نهی از منکر این است که نکن این بهداشت است آن درمان، اگر کسی چاقو دست گرفته که در ملأ عام چاقوکشی کند کسی را بکُشد خب بر حکومت اسلامی لازم است که نهی از منکر بکند، نهی از منکر بکند آن انزجار قلبی محفوظ است برای همه، آن فرمانِ زبانی است لازم است برای همه، اما اینجا سخن از احتمال تأثیر نیست دیگر ما یقین داریم که اثر نمی‌کند اینجا جای زدن است حالا به نحوی که این کُشته نشود ولی او را طوری بزنند که دست از این کار بردارد یا کسی دارد جایی را منفجر می‌کند یا تخریب می‌کند این نهی از منکرش به زدن اوست یا به قتل اوست. این بیان نورانی اهل بیت را مرحوم محقّق در شرایع به این صورت ذکر کرده فرمود: «ولو افتقر إلی الجَراح أو القتل» آن مرتبهٴ اول و دوم که هیچ یعنی انزجار قلبی (یک)، و تذکّر لسانی (دو). حالا اگر احتیاج داشت به مجروح کردن یا کُشتن «ولو افتقر إلی الجَراح أو القتل هل یَجِبُ؟ قیل نَعم، و قیل لا إلاّ بإذن الإمام» یعنی وقتی حکومت اسلامی اذن داد می‌شود واجب «و هو الأظهر»، بنابراین جامعه را امر به معروف و نهی از منکری که محقّق فتوا داده است خوب اداره می‌کند یعنی واجب عینی است بر همه لازم است (یک)، دولت و ملّت هر دو سهیم‌اند (دو)، دولت عهده‌دار چهار بخش است (سه)، ملّت عهده‌دار دو بخش است (چهار)، ملّت موظف است دولت را در بخش سوم و چهارم یاری کند (پنج). آن وقت این نظام سامان می‌پذیرد، اگر این‌چنین شد این شرطِ یاری خداست که فرمود اگر ما اینها را یاری بکنیم و متمکّن در زمین بکنیم اینها امر به معروف دارند، نهی از منکر دارند ﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ﴾ نشانه‌اش این است که من با چندین قوم نهی از منکر کردم اینها ببینند که نهی از منکرِ من چگونه است خدا همیشه هست نهی از منکر می‌کند او نَکیر است این نَکیر تنها برای قبر نیست خدای سبحان برای یک عدّه بشیر و مبشّر می‌فرستد که اگر این مُرده در برزخ جواب سؤالها را داد یکی بشارت می‌دهد می‌شود مبشّر، دیگری اجرا می‌کند می‌شود بشیر خب، اگر ـ خدای ناکرده ـ از جواب سؤالها ماند یکی تهدید می‌کند یکی هم اجرا می‌کند آن‌که اجرا می‌کند می‌شود نکیر خدا فرمود نکیرِ مرا دیدید یعنی انکار مرا دیدید یعنی اخذِ با زَجر مرا دیدید. این نکیر بودن و این اخذِ زاجرانه در طول تاریخ بود (یک)، با شما هم هست (دو)، شما خلیفهٴ من هستید (سه)، خلیفه باید کار مستخلف‌عنه را بکند (چهار)، حالا که من به شما امکانات دادم ﴿أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنکَرِ﴾ بشوید (پنج). به یک مناسبت فرمود شما این صحنه را نگاه کنید من همهٴ مراحل را برای شما بازگو می‌کنم

برخی نکات ادبی در ذکر قوم پیامبران سلف
﴿وَلِلَّهِ عَاقِبَةُ الْأُمُورِ ٭ وَإِن یُکَذِّبُوکَ فَقَدْ کَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ﴾ این صنایع ادبی را هم ملاحظه فرمودید چقدر به هم دوخت فرمود: ﴿قَوْمُ نُوحٍ﴾ که معروف بودند و خود عاد و ثمود هم معروف‌اند نفرمود قوم هود و قوم صالح، برای اینکه خود عاد و ثمود جزء معاریف بودند و اگر هم می‌فرمود «قوم هود و صالح» این کلمهٴ قوم در یک آیه سه بار تکرار می‌شد که این هم مصلحت نیست عاد و ثمود هم کسانی بودند که همه آنها را می‌شناختند اینها در ادبیات فارسی و تازی معروف بودند اگر این بزرگوار گفت:
این همان چشمهٴ خورشید جهان‌افروز است ٭٭٭ که همی تافت بر آرامگه عاد و ثمود
این عاد و ثمود نه تنها برای ما فارسها و فارسیها روشن است برای تازیها هم همین طور بود لذا از آنها به قوم یاد نکرده اما ﴿وَقَوْمُ إِبْرَاهِیمَ﴾ را ذکر کرد برای اینکه همینها وادار کردند حضرت ابراهیم مهاجرت کند که در سورهٴ «صافات» آن آیه خوانده شد و قوم لوط چون شناخته‌شده نبودند از آنها به قوم یاد کرد ولی قوم شعیب(سلام الله علیه) چون شناخته‌شده بودند از آنها به عنوان «اصحاب مدین» یاد کرد که تکرار نشود یک و این اصحاب مدین هم شناخته‌شده بودند چون مدین همان منطقهٴ نبوّت وجود مبارک شعیب بود. در جریان موسی همان طوری که در بحث دیروز اشاره شد نفرمود «قوم موسی» برای اینکه قوم موسی به او ایمان آوردند تکذیب نکردند منتها گاهی در بخشهایی معصیت می‌کردند حضرت را می‌رنجاندند که در سورهٴ مبارکهٴ «صف» آیهٴ پنج به این صورت آمده است ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ یَاقَوْمِ لِمَ تُؤْذُونَنِی وَقَد تَعْلَمُونَ أَنِّی رَسُولُ اللَّهِ﴾ شما که مرا ر به رسالت می‌شناسید چرا مرا آزار می‌کنید اینها تکذیب نکردند وجود مبارک موسی را اما خب گاهی نافرمانی داشتند لذا از جریان حضرت موسی به عنوان ﴿وَکُذِّبَ مُوسَی﴾ یاد کرده است بعد

کیفیت مجازات و انتقام الهی از منکرین
﴿فَأَمْلَیْتُ لِلْکَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ فَکَیْفَ کَانَ نَکِیرِ﴾ اگر من نهی از منکر دارم این طوری دارم این همان بخش چهارم است اول و دوم را خودم گفتم به دست مؤمنان و انبیا گفتم، سوم را هم احیاناً به دست انبیا رساندم، اما بخش چهارم را مستقیماً خودم دخالت کردم همه اینها را ریختم در دریا ﴿فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیَمِّ﴾ یا ﴿سَخَّرَهَا عَلَیْهِمْ سَبْعَ لَیَالٍ وَثَمَانِیَةَ أَیَّامٍ﴾ که شده ﴿أَعْجَازُ نَخْلٍ خَاوِیَةٍ﴾ فرمود این نهی از منکر کار من است شما خلیفهٴ من هستید وقتی من به شما حکومت اسلامی دادم این‌چنین نهی از منکر کنید ﴿فَأَمْلَیْتُ لِلْکَافِرِینَ ثُمَّ أَخَذْتُهُمْ﴾ این اخذ در مقابل آن اعطاست وگرنه خدای سبحان مقتدرِ محض است همه در قبضهٴ خدای سبحان‌اند این طور نیست که بعضیها مأخوذ باشند بعضیها مأخوذ نباشند این اخذ به معنی انتقامی است.

رسالت مسلمین در حمایت و نصرت مظلومین
اما آنچه در جریان فلسطین و غزّه و امثال ذلک می‌گذرد اینها هم ﴿أُخْرِجُوا مِن دِیَارِهِم﴾ هستند الآن در حدود شصت سال است که آواره شدند وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: «هُم یدٌ علی مَن سواهم» مسلمانها «تتَکافَأُ دمائُهم و هم یدٌ علی مَن سواهم یَسعی بذمّتهم أدناهم» یک دسته‌اند نباید گفت مسلمانِ کذا الآن اگر مسلمانهای دنیا این مسلمانهای به پا خواستهٴ مصر مخصوصاً لیبی و کشورهای اسلامی را بیشتر یاری می‌کردند ولو در حدّ تبلیغ، ولو در حدّ محکوم کردن، اگر این سازمان کنفرانس اسلامی، اگر سایر مسلمانها، اگر علمای بلاد، اگر نیروهای رزمی همهٴ کشورهای اسلامی در حدّ توانشان این را محکوم می‌کردند این را بین‌المللی می‌کردند قذّافی(علیه من الرحمن ما یستحقّ) این طور خونریزی نمی‌کرد. خب، فرمود: «هم یدٌ علی مَن سواهم» (یک) و نیز هم فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً یُنادی یا لَلْمسلمین فلم یُجِبْه فلیس بِمُسلم» (این دو). البته این دومی وسیع‌تر و جامع‌تر از آن خطبهٴ در حجّةالوداع است آن در خصوص مسلمانهاست که «یدٌ علی من سواهم» یا «تتکافأُ دمائهم» یا «یَسعیٰ بذمّتهم أدناهم» صدر خطبه سخن از مسلمین است اما اینکه فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً ینادی یا للمسلمین» این «لام» استغاثه را به کار ببرد این رجل معلوم نیست مسلمان باشد یا غیر مسلمان که، فرمود اگر مظلومی از مسلمانها کمک خواست بر مسلمانها لازم است که او را اجابت کنند اگر نکردند «فلیس بمسلم» خب این دین است که می‌تواند بین‌المللی و جهانی باشد حمایت از مظلوم. فرمود اگر مظلومی از شما کمک خواست نکردید در اسلام نیستید بله یک اسلام عادی را آدم دارد «مَن سَمِعَ رجلاً» و اینها هم مطلق و مقیّد نیستند که ما بگوییم خطبهٴ حجّةالوداع مقیّد این اطلاق است چون اینها مُثبتین‌اند وقتی مثبتین‌اند ما دلیلی بر تعارض نداریم که بگوییم خطبهٴ حجّةالوداع مقیّد این اطلاق است فرمود مظلومی در شرق عالَم یا غرب عالَم از مسلمانها کمک خواست بر مسلمانها لازم است که او را یاری کنند خب الآن این طور قذّافی دارد آدم‌کُشی می‌کنند این یک میلیارد و نیم مسلمانها اگر هر کدام بیایند امر به معروف و نهی از منکر کنند مسئله حل است باید جلوی پول او را بگیرند، جلوی قدرت او را بگیرند، جلوی اسلحه‌های او را بگیرند، جلوی فرار او را بگیرند، خب این طور خونریزی نمی‌کند دیگر، اگر پیغمبر فرمود: «مَن سَمِعَ رجلاً ینادی یا للمسلمین فلم یُجِبْه فلیس بِمُسلم» که ما امیدواریم به قرآن کریم و عترت طاهرین مخصوصاً دعای وجود مبارک ولیّ عصر این بیداری اسلامی در همهٴ اقطار به پیروزی برسد.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن