display result search
منو
تفسیر آیات 181 و 182 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

تفسیر آیات 181 و 182 سوره آل‌عمران _ بخش دوم

  • 2 تعداد قطعات
  • 29 دقیقه مدت قطعه
  • 17 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 181 و 182 سوره آل‌عمران _ بخش دوم"

ریشه‌های ادعای توانگری یهود در برابر خداوند
عذاب جسمی و روحی قاتلین انبیاء در قیامت
تبیین معنای ذوق و موارد استعمال آن در قرآن


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿181﴾ ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ ﴿182﴾

ریشه‌های ادعای توانگری یهود در برابر خداوند
گرچه گوینده این سخن روشن نیست ولی به قرینه ﴿وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ معلوم می‌شود که گوینده یا گوینده‌های این سخن، یهودی بودند می‌گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾.
مطلب دوم این است که این گفتارشان یا بر همان مبنای ﴿قَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُوا بِمَا قَالُوا بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَان﴾ است که در اوّلین روز بحث اشاره شد یا اگر به آن مبنای تفویض، معتقد نیستند، بر‌اساس استهزا ـ معاذ الله ـ این حرف را زدند، برای اینکه دیدند مسلمین تنگدست‌اند، تهی‌دست‌اند یا مسائل زکات و وجوه برّیه را دین، بر اینها واجب کرده است، بر پیروانش واجب کرد، یهودیها گفتند اگر خدا غنی است نیازی به طلب مال ندارد یا با نازل شدن آیه ﴿مَن ذَا الَّذِی یُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً﴾ و مانند آن، این سخن را گفتند یا نه، استهزائاً نیست و اعتقاداً هم نیست، بلکه الزاماً است.
وجه اول، وجه اعتقادی است که بر‌اساس تفویض که گفتند ﴿یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ این سخن را می‌گویند. وجه دوم وجه استهزاست [و] وجه سوم، وجه الزام است که آنها، گرچه معتقد نیستند که خدا فقیر است ولی الزاماً ¬ علی¬المسلمین گفتند که بر‌اساس دین شما، خدا فقیر است، برای اینکه خیلی از مسائل مالی را از ما طلب می‌کند، معلوم می‌شود نیازمند است.
به هر وجه از این وجوه یاد شده یا امثال این باشد چه اعتقاداً باشد، چه استهزائاً باشد، چه الزاماً باشد از معاصی کبیره است، لذا در ردیف بزرگ‌ترین معصیتهای کبیره دیگر که قتل انبیا باشد قرار گرفت و خدا فرمود: ﴿سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾.

پرسش:...
پاسخ: بله، حالا این یا نظیر ﴿فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ﴾ است که «سین» تحقیق است یا نشانه حال و استقبال است [و] اختصاصی به آینده ندارد، نظیر ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَیَرَی اللّهُ عَمَلَکُمْ وَرَسُولُهُ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ این معنایش این نیست که خدا بعداً می‌بیند، که این «سین»، «سین» تحقیق است نه تسویف و اگر باشد، حال و استقبال هر دو [را] زیر پوشش دارد.

دلیل اسناد قتل انبیاء به یهودیان معاصر پیامبر(ص)
مطلب بعدی آن است که این قتل انبیا را خود اینها هم می‌دانستند﴿بغیر حق﴾ است، عالماً عامداً دست به این کار زدند و اما اینکه قتل، به اینها اسناد داده شد، در حالی که این نسل معاصر قاتل نبودند این هم قبلاً گذشت که « الرّاضی بفعل قوم کالدّاخل فیه معهم» مثل اینکه خود ﴿الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ﴾ برابر با بعضی از شأن نزولها، گوینده یک نفر بود نه چند نفر. برابر با بعضی از شأن نزولهای دیگر، گوینده گروهی از یهود بودند؛ اما بنا‌بر بعضی از شأن نزولها یک یهودی بود که گفت: ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾ وقتی مأمور رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) رفته از او مسائل مالی و مالیات طلب کرده، این یک یهودی گفت ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾ ولی چون طرز تفکّر او را دیگران می‌پسندیدند و راضی بودند به همین فکر«الرّاضی بفعل قوم کالدّاخل فیه معهم»، لذا خدا به گروهی از یهودیها نسبت داد که ﴿الَّذِینَ قَالُوا﴾. بر‌اساس همان معیار، قتلی که برای سلف طالح اینها بود به این نسل معاصر اسناد داده شد.

تفاوت همّت به گناه و رضای به معصیت
مطلب دیگر آن است که همّ به گناه غیر از رضای به گناه است. آنچه در نوبت دیروز مطرح شد که اگر کسی قصد گناه کرد، قصد گناه از نظر فقهی گناه نیست، گرچه از نظر کلامی کشف از سوء سریره می‌کند، این درباره قبل از فعل است. قصد گناه، گفتند گناه نیست و اما رضای به گناه دیگران چطور، آن هم گناه نیست؟ لذا آن را به عنوان یکی از معاصی کبیره شمردند، در صورتی که آن مرضیّ گناه کبیره باشد، نظیر آنچه در زیارت عاشورا هست «لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ»، خب، هر کس جریان قتل سیدالشهداء(سلام الله علیه) را بشنود و راضی باشد، این هم ملعون است. رضای به گناه، غیر از هَمّ به معصیت است. همّ به معصیت، چیزی است که واقع نشده؛ اما رضای به گناه، گناه واقع‌شده را یک شخص می‌پسندد و به او رضا می‌دهد.
خب، چون این گروه، راضی بودند به اعمال طالحهٴ سلف طالحشان، لذا ذات اقدس الهی همین سیّئه را و معصیت را به اینها اسناد داد.

رضای یهود مدینه به قتل پیامبران، موجب اسناد قتل به آنها
مطلب دیگر آن است که در همین سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» آیه بعد این است ﴿الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ خب، اینها که معاصران پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بودند، اینها که قاتلین انبیای سلف نبودند ولی خدا به اینها می‌فرماید که قبل از من، پیامبرانی آمدند و پیام الهی را به سَمع شما رساندند و شما اینها را کُشتید ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾؛ شما اگر راست می‌گویید، تابع وحی هستید، پس چرا آورندگان وحی را کُشتید؟ خب، این مخاطبین که قاتل انبیای سلف نبودند ولی چون امّتی بودند که شنیدند سلفشان انبیا را کُشتند و به آن رضایت دادند، مشمول همان‌اند که [ در زیارت «عاشورا» فرمود:] «لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ» و قرآن هم به این نسل معاصر که خطاب می‌کند، می‌فرماید شما کُشتید ﴿قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ پس رضای به کار قوم که نشانه‌اش آن است که خود اینها هم اگر در آن صحنه بودند همین کار را می‌کردند، باعث الحاق راضی، به صاحب آن کار می‌شود.

پرسش:...
پاسخ: قصد گناه، با رضای به گناهِ واقع شده یک فرق عمیقی دارند. کسی قصد کرد که گناهی انجام بدهد ولی آن گناه را انجام نداد، نه اینکه توبه کرد، وسیله فراهم نشد. این یک تجرّی است که از نظر مسائل کلامی محاسبه می‌شود، گرچه از نظر بحث فقهی معصیت به حساب نمی‌آید. اما یک وقت است گناهی است که کسی کرده [و] دیگری انجام داده، این شخص راضی است به آن کار، رضای به معصیت واقع‌شده غیر از قصد به معصیتی است که نکرده، اینها فرق فقهی فراوان هم دارند، نه تنها فرق کلامی.
پرسش:...

رضای بر گناه کاشف سوء سریره شخصی
پاسخ: بر‌اساس بحث کلامی حساب می‌شود، نه بر‌اساس بحث فقهی، کشف از سوء سریره می‌کند دیگر، حتی آنهایی که تجرّی را گفتند عِقاب‌آور نیست یعنی از نظر بحث فقهی، گفتند گرچه کشف از سوء سریره می‌کند. این در پایان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و همچنین اوایل سورهٴ «آل‌عمران» آنجا آمده است، آیهٴ 284 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود ﴿لِلّهِ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَإِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾؛ آنجا مبسوطاً بحثش گذشت که خاطره‌ها و همّتها و قصدها همه در یوم‌الحساب به حساب می‌آید، گرچه بخشی از اینها از نظر مسائل فقهی معصیت‌ نیست؛ اما مسئله بهشت و جهنم که مسئله فقهی نیست، [ بلکه] مسئله فلسفی و مسئله کلامی است، باید دید در کلام و فلسفه قرآن چه می‌گوید؟ ممکن است در بخش فقهی که بر‌اساس سهولت، تنظیم شده است چیزی معصیت نباشد؛ اما بر‌اساس مسائل کلامی معصیت باشد، لذا همین فقهای بزرگوار ما در بحث تجرّی گفتند، گرچه تجرّی معصیت نیست ولی کشف از سوء سریره می‌کند یعنی سوء سریره بحث کلامی است دیگر.
خب، در این‌‌گونه از موارد، بین قصد گناه با رضای به گناهِ واقع‌شده خیلی فرق است، لذا در زیارت «عاشورا» کسی لعن نشده که قصد کار بد دارد، کسانی لعن شدند که راضی‌اند به معاصی واقع‌شده: «و لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً سَمِعَتْ بِذلِکَ فَرَضِیَتْ بِهِ» خود رضا، معصیت است.
پرسش:...
پاسخ: فقه بر‌اساس همان ظواهر تشریعی می‌گوید دیگر، نه بحثهای کلامی، بحث کلامی که آیا عِقاب دارد یا ندارد که بحث فقهی نیست، چه چیزی حرام است چه چیزی واجب، چه چیزی مستحب چه چیزی مکروه، همین؛ اما حالا اگر کسی این کار را انجام داد عِقاب دارد یا ندارد این را کلام متعرّض است نه فقه، فقه بر‌اساس این ظواهر و اوامر و نواهی، احکام را از ادلّه تفصیلی استنباط می‌کند، همین؛ اما پیامد این احکام تا کجاست آن دیگر به عهده کلام و تفسیر است.
بنابراین اینکه فرمود: ﴿سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الْأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ که قاتلین با قائلین یکسان‌اند، بلکه یک گروه به شمار آمدند، سرّش این است که گرچه قائلین غیر از قاتلین‌اند؛ اما هم این گروه که قائلین‌اند، سیرهٴ سیّئه آن قاتلین را امضا می‌کردند.

عذاب جسمی و روحی قاتلین انبیاء در قیامت
بعد فرمود: ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾، یک وقت است که ذات اقدس الهی کار را انجام می‌دهد، بدون اینکه سخنی بگوید خب، این اصل فعل است. مثل آنچه در سورهٴ «نساء» آمده است ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ این اصل فعل است. یک وقت است شخصی را که عذاب می‌کنند نه تنها تعذیب فعلی است، رنجش روحی هم به او می‌دهند؛ لساناً هم او را تعذیب می‌کنند، می‌گویند بچش عذاب را! یک وقت است خدا می‌فرماید ﴿یُعَذِّبَهُمُ اللّهُ﴾ این اصل فعل است. یک وقت است می‌فرماید ما به آنها می‌گوییم عذاب را بچشید یعنی آنها ضمن چشیدن عذاب، این سخن تلخ را هم می‌شنوند ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾. نظیر آنچه آن شخص در آن بیت گفت که این پیمانه را به من بده «وقل لی هی خمرٌ» که سامعه هم لذت ببرد. در اینجا سامعه هم عذاب می‌بیند، شنیدن حرف تلخ، دردی است برای سامعه، چه اینکه چشیدن عذاب رنجی است برای لامسه ﴿وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ﴾. حریق هم یعنی مُحرق یعنی وقتی نار، مُلتهب شد، شعله‌ور شد می‌شود حریق، هر ناری را حریق نمی‌گویند.

تبیین معنای ذوق و موارد استعمال آن در قرآن
مطلب بعدی کلمهٴ «ذُوق» است. ذوق معمولاً آنچه در قرآن به کار رفت دربارهٴ عذاب است ﴿ذَاقُوا وَبَالَ أَمْرِهِمْ﴾ ، ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ﴾ ، ﴿لِیَذُوقُوا الْعَذَابَ﴾ همه این مواردی که در قرآن کلمهٴ «ذوق» چه مفرد، چه جمع، چه فعل، چه اسم به کار رفت، نوعاً در موارد عذاب است.
ولی در بعضی از تعبیرات دینی، حتی دربارهٴ ﴿فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْءَاتُهُمَا وَطَفِقَا یَخْصِفَانِ عَلَیْهِمَا﴾ آنجا هم در یک مورد سیّء است، گرچه سیّئه نیست؛ اما موردی است ناگوار که کلمه «ذوق» به کار رفته. ولی مرحوم امین‌الاسلام در بحث لغت همین آیه و مرحوم طریحی در مجمع‌البحرین این کلمه «ذوق» را در مورد چیزی که عذاب نیست و گوارا است هم به کار بردند . درباره نکاح گفتند «و یذوق عسیلتها» این ماه عسل، ماه عسل هم که گفته شد از این حدیث است: «حتی تذوقی عسیلته و یذوق مِن عسیلتک» که آن نقل را مرحوم طبرسی(رضوان الله علیه) در بحث لغوی همین کلمهٴ ﴿ذوقوا﴾ این خبر را نقل کرده ولی مرحوم طریحی در مجمع‌البحرین نقل کرده. از این تعبیر، معلوم می‌شود که کلمهٴ «ذوق» در مورد چشیدن گوارا هم به کار می‌رود ولی قرآن، معمولاً آنجا که تتبّع شده، در مورد عذاب به کار رفت.
پرسش:...
پاسخ: بله؛ اما ما به کافران دادیم اینها را یک مقدار از مرحمت خاصّه برخوردار کردیم که اینها را بگیریم وقتی که از او گرفته شد، آن وقت نگران می‌شود این ظاهراً در سورهٴ مبارکهٴ «هود» است دیگر، آنجا هم به همین مضمون است که، اگر مقداری از رحمتمان را به او بچشانیم او به حساب خود می‌آورد، وقتی که از او گرفتیم آن وقت یئوس و قنوت خواهد شد.
آن هم زمینه است برای تعذیب آن گروه، آیهٴ نُه سورهٴ «هود» است. به هر حال ولی لغت آبی از او نیست، آبی نیست که در مورد رحمت هم به کار برود.

دلیل استفاده از اسم اشاره ذلک و مراد از﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکمْ﴾ در آیه
مطلب بعدی آن است که با اینکه خطاب هست و محاوره است، مع‌ذلک تعبیر به «هذا» نفرمود، فرمود: ﴿ذلِکَ﴾ یعنی این را از ساحت و از صحنه دور کرده، از بس اینها نالایق‌اند ﴿ذلِکَ﴾ یعنی آن نحو تعذیب ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکمْ﴾ است، نفرمود «هذا». یک وقت است سخن از «هذا» است، نظیر آنچه در سورهٴ «توبه» است ﴿یَوْمَ یُحْمَی عَلَیْهَا فِی نَارِ جَهَنَّمَ فَتُکْوَی بِهَا جِبَاهُهُمْ وَجُنُوبُهُمْ وَظُهُورُهُمْ﴾ بعد می‌گوییم ﴿هذَا مَا کَنَزْتُمْ لأَنْفُسِکُمْ﴾ این «هذا» است؛ اما در اینجا چون دوتا معصیت بسیار عظیم است: یکی دربارهٴ توحید است، یکی درباره رسالت، می‌فرماید: ﴿ذلِکَ﴾.
خب، بعد می‌فرماید این تعذیب ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ است، گاهی می‌فرماید: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ یَدَاکَ﴾ گاهی می‌فرماید: ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ و هر دو هم در جای خود مناسب است، گرچه این حرفی است که اینها گفتند کاری است که نیاکانشان انجام دادند و حرفی است که اینها با زبان و دهن گفتند؛ اما خدا می‌فرماید این کاری است که با دست خودتان انجام دادید، چون غالب کارها با دست انجام می‌گیرد، حتی انسان عذابی که به وسیله گفتارش می‌چشد، می‌گویند این به دست خودت بود وگرنه این با حرف است، با قول است باید گفته می‌شد که «ذلک بما قُلت» یا «کسب لسانک»؛ اما فرمود: ﴿ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ این چون نوع کارها با دست، انجام می‌گیرد می‌گویند با دست خود، خود را معذّب کردی.

وجود دو چهره نفی و اثبات در آیه﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾
مطلب بعدی آن است که فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾ این دو چهرهٴ نفی و اثبات دارد. چهره اثباتش آن است که این تعذیب، در اثر سوء عمل خود شماست ﴿بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکمْ﴾ است. همین که فرمود: ﴿ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُم﴾ این ساحت ذات اقدس الهی را تنزیه می‌کند یعنی این به وسیله بدرفتاری خود شماست؛ اما مسئله چون مهم است عذاب، چون مهم است، گذشته از اینکه این تعذیب را به کافران اسناد داد، فرمود: ﴿ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ﴾ و ساحت خدا تنزیه شد، مع‌ذلک با لسان نفی هم آن تنزیه را تثبیت می‌کند، می‌فرماید: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ ذات اقدس الهی ظلاّم نیست، اگر این جمله دوم را نفرموده بود جمله اول کافی بود، برای اینکه جمله اول معنایش این است که این عذاب، در اثر سوء رفتار خود شماست؛ اما برای اهمیت مسئله و تنزیه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ﴾.

تبیین معنای ظلاّم و دلائل نفی ظلام از پروردگار
اما اینکه خدا ظلاّم نیست، حالا ظلاّم یا صیغهٴ مبالغه باشد یا نسبت باشد به هر معنایی که باشد، اینجا جای خود را باز می‌کند. در مرحله اول، ذات اقدس الهی در سورهٴ «کهف» فرمود: ﴿وَلاَ یِظْلِمُ رَبُّکَ أَحَداً﴾ که این نکرهٴ در سیاق نفی ثابت می‌کند که احدی در عالم چه دنیا، چه برزخ، چه آخرت مظلوم حق نیست که ذات اقدس الهی ـ معاذ الله ـ به او ظلم بکند، این یک مرحله.
مطلب دوم این است که کلمه ﴿ظَلَّام﴾ چه نقشی دارد. خدا ظلاّم نیست، گرچه وصف، مفهوم ندارد، گرچه لقب، مفهوم ندارد ولی سؤال‌انگیز است که مگر ـ معاذالله ـ ظالم است که ظلاّم نیست. در اینجا نفی ظلاّم بودن برای آن است که این‌گونه از عذاب، چون مهم است ولو یکی هم انجام بگیرد، فاعل این کار می‌شود فعّال.
بیان‌ذلک این است که این کلمهٴ فعّال که برای مبالغه است و مانند آن، گاهی در اثر استمرار و تکرار کارهای جزئی مسانخ است، گاهی یک کار مهم است در همان رشته. یک وقت است کسی چندین‌بار دروغ می‌گوید، اصلاً پیشه و رشته او دروغ است، این می‌شود کذّاب. یک وقت است یک دروغ جهانی می‌گوید، این ولو سابقه ندارد، همین یکی است؛ اما با گفتن این یکی می‌شود کذّاب. در جریان جعفر کذّاب گفتند همین که ادّعای امامت کرد، به وسیله همین شده کذّاب، چون داعیه خیلی بزرگی را در سر پروراند.
خب، گاهی مسئله ﴿افّاک اثیم﴾ هم همین طور است، یک وقت است کسی کثیرالافک است؛ در اثر کثرت و استمرار اِفک می‌شود افّاک، یک وقت است یک تهمت سنگینی به یک شخصیت عظیم می‌زند. این با همین یک کارش می‌شود افّاک، گاهی انسان در اثر تکرّر ظلم می‌شود ظلاّم، گاهی یک ظلم مهم می‌کند، یک انفجار عظیمی راه می‌اندازد با همین یک کار می‌شود ظلاّم. اگر خود این عذاب عظیم را انسان درنظر بگیرد، صاحب این عذاب و معذّب این عذاب اگر به حق نباشد، ظلاّم است؛ با همین یک کارش می‌شود ظلاّم، لذا ذات اقدس الهی در همین زمینه فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ این دو مطلب.

سوم آن است که نکته‌ای سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) در این‌گونه از موارد دارند، می‌فرمایند سرّ اینکه گفته شد خدا ظلاّم نیست این است که اگر خدا ریزترین و ضعیف‌ترین و نازل‌ترین درجه ظلم را در جهان ـ معاذ الله ـ مرتکب بشود، این ضعیف‌ترین و نازل‌ترین درجهٴ ظلم با ظلاّم شدن هماهنگ است، چرا؟ برای اینکه کلّ نظام را بر‌اساس ریاضی تخلّف‌ناپذیر خودش آفرید که فرمود: ﴿هَلْ تَرَی مِن فُطُور﴾ او اگر ظلمی به گوشه‌ای از گوشه‌های این جهان خلقت بکند یعنی حقّی را از کسی گرفته، به دیگری داده، آن وقت سراسر شیرازه به هم می‌خورد، ظلمی که اگر از طرف ذات اقدس الهی باشد ـ معاذ الله ـ ، چون او مدبّر همه است، ریزترین ذرّه اگر از جای خود حرکت بکند همه آسیب می‌بینند، این است که کمترین ظلم می‌شود ظلاّم، این سه مطلب.
چهارم این است که اگر ذات اقدس الهی می‌فرمود «و ما ربک بظلاّم أحدا» این جای سؤال بود که چرا ظلاّم فرمود یا اگر می‌فرمود «و ما ربک بظلاّم عبدا» اینجا جای سؤال بود؛ اما فرمود: ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ این عبید که جمع جمع‌اند، اگر به تک‌تک اینها یک ظلم ضعیفی هم بشود او می‌شود ظلاّم. اگر عبید، نفرموده بود و أحد گفته بود آن وقت جای این سؤال هست؛ اما چون عبید فرمود جای این سؤال نیست، گرچه این چهار مطلب دربارهٴ ﴿وَمَا رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ آمده؛ اما با آن مطلب که در سورهٴ «کهف» آمده ظلم بالقول‌المطلق به عنوان نفی جنس، از ساحت ذات اقدس الهی دور است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن