display result search
منو
تفسیر آیات 181 تا 183 سوره آل‌عمران

تفسیر آیات 181 تا 183 سوره آل‌عمران

  • 1 تعداد قطعات
  • 30 دقیقه مدت قطعه
  • 23 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 181 تا 183 سوره آل‌عمران"

ثبت سخنان افراد توسط ماموران الهی
شیطان، گوینده واقعی سخن از منیت
بهانه‌جویی یهود در قبول قربانی و پاسخ خداوند به آنها


اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
لَقَدْ سَمِعَ اللّهُ قَوْلَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ سَنَکْتُبُ مَا قَالُوا وَقَتْلَهُمُ الأنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ وَنَقُولُ ذُوقُوا عَذَابَ الْحَرِیقِ ﴿181﴾ ذلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ ﴿182﴾ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ قُلْ قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ ﴿183﴾

ثبت سخنان افراد توسط مأموران الهی
در بخشی از آیات قرآن آمده است که گروهی خیال می‌کنند ذات اقدس الهی حرفهای اینها را نمی‌شنود، آیه هشتاد سورهٴ «زخرف» این است ﴿أَمْ یَحْسَبُونَ أَنَّا لاَ نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم بَلَی وَرُسُلُنَا لَدَیْهِمْ یَکْتُبُونَ﴾، برای اینکه کسی توهّم نکند حرفی که زده است به هدر رفته و کسی ضبط نکرده، فرمود اینها خیال نکنند که رازشان و حرفهای آهسته‌شان به هدر می‌رود، بلکه مأموران الهی ثبت می‌کنند [و] خود خدا هم می‌شنود، این یک مطلب.

مراد از استکبار در برابر پروردگار
دوم آن است که این یهودیت، با استکبار همراه شده است، این صهیونیست بودن. استکبار در برابر خدا این است که انسان عالماً عامداً در مقابل خدا حرفی داشته باشد، این همان است که ﴿کَلاَّ إِنَّ الْإِنسَانَ لَیَطْغَی ٭ أَن رَآهُ اسْتَغْنَی﴾ . اگر در برابر خدا قرار گرفت و حرفی را گفت این می‌شود استکبار یعنی کاری که شیطان کرده است. یک وقت است کسی معصیت می‌کند و منفعل است، این طغیان دارد؛ اما در برابر خدا نیست، گرچه هر عصیانی تمرّد در برابر خداست. ولی یک وقت است که می‌گوید خدا این‌‌چنین گفت ولی من نظرم چیز دیگر است ـ معاذ الله ـ این کار، کار ابلیس است. وقتی ذات اقدس الهی به ابلیس گفت ﴿مَا مَنَعَکَ أَن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ این در مقابل الله گفت که ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِین﴾ .
خب، این حرف دو مطلب دارد: یکی دیدن شخص خود است که من؛ یکی اینکه در مقابل خدا قرار گرفتن. خدا می‌فرماید که من می‌گویم به او سجده بکن، این می‌گوید گرچه شما گفتید من به آدم سجده کنیم ولی به نظر من، من بهتر از او هستم، این می‌شود استکبار. لذا فرمود: ﴿أَبَی وَاسْتَکْبَرَ وَکَانَ مِنَ الْکَافِرِین﴾ این در مقابل ذات اقدس الهی رأی آوردن می‌شود استکبار، امویان هم همین کار را داشتند. کسی در مقابل معصوم(سلام الله علیه) قرار بگیرد مثل موردی است که شیطان، در مقابل الله قرار گرفت، گفت ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾.

شیطان، گوینده واقعی سخن از منیّت
این بحث در ضمن آیه ﴿وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ﴾ گذشت، آنجا که فرمود: ﴿قَالُوا أَنَّی یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْه﴾ در آنجا این تحلیل شده است که هر جا سخن از من و ما شد در مقابل حق، اینجا گوینده شیطان است. کسی در مقابل وحی بگوید به نظر من یا به نظر ما عیب ندارد. این حرف، حقیقتاً حرف شیطان است و این شخص هم حقیقتاً، شیطان است و شیطنت در او آن قدر ظهور کرده و نفوذ کرده که از این معصیتهای عادی، از معصیتهای صغیره و معصیتهای کبیره گذشت به اکبر کبائر رسید که در مقابل ذات اقدس الهی یا فرستاده حق قرار می‌گیرد، اینها که گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾ این همان استکبار است، این غیر از کفرِ مصطلح یا معاصی عادی است.

نفی ظلاّم از خداوند دلیل برای عذاب کافران و حمایت از وحی
مطلب بعدی آن است که ذات اقدس الهی فرمود ما آنچه را که اینها گفتند ثبت می‌کنیم و کُشتار انبیای سلف به دست اسلاف اینها را هم ثبت می‌کنیم و اینها را به عذاب سوزناک معذّب می‌کنیم و به اینها هم می‌گوییم که این تعذیب، در اثر سوء رفتار شماست ﴿وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾.
تاکنون وجوهی که گفته شد برای ﴿وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ این بود که تعذیبِ این گروه، ظلم نیست؛ اما این ﴿أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ تعلیل است برای دو مطلب، نه تنها برای یکی، اگر ذات اقدس الهی این قائلین [که گفتند: ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاءُ﴾] و قاتلین انبیا را عذاب بکند ﴿لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ نسبت به آن مظلومها هم ﴿لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ نسبت به مکتب هم «لیس بظلاّم للمکتب».
بیان‌ذلک این است که این مکتب، مورد تهاجم یهودیت قرار گرفت یعنی مکتب توحید که ﴿فَإِنَّ اللّهَ غَنِیٌّ عَنِ الْعَالَمِینَ﴾ و امثال ذلک این وحی، مورد تهاجم قرار گرفت، زیرا آنها گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ فَقِیرٌ وَنَحْنُ أَغْنِیَاء﴾ این یکی، حاملان وحی که انبیا و مرسلین(علیهم السلام)اند مورد ستم قرار گرفتند که آنها بسیاری از این انبیا را کُشتند این دو، اگر از این وحی حمایت نشود و از خونِ این مظلومین حمایت نشود، این می‌شود ظلم و ذات اقدس الهی ظلاّم نیست، اگر این همه خونهایی که از انبیا ریخته شد، از اینها حمایت نشود ـ معاذ الله ـ می‌شود «ظلام للعبید»، چون ﴿أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ هم از آن مکتب حمایت می‌کند، هم از این خونهای به ناحق ریختهٴ انبیا حمایت می‌کند و قائلینشان را تعذیب می‌کند، پس ﴿أَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِید﴾ هم علت است برای تعذیب قائلین و قاتلین از یک سَمت، هم علت است برای حمایت از وحی و حمایت از انبیا از طرف دیگر، اگر هر کدام از این دو طرف مسکوت‌عنه باشد، مستلزم ظلم است و ذات اقدس الهی منزّه از ظلم است؛ هم حقّ مظلوم را می‌گیرد، هم ظالم را تنبیه می‌کند.

بهانه‌جویی یهود در نپذیرفتن رسالت
خب، این گروه که اقوال و آثارشان یکی پس از دیگری بازگو می‌شود یکی از اقوال آنها و آرای سیّئی آنها این است ﴿الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ﴾ این ﴿الَّذِینَ﴾ یا بدل یا عطف بیان است برای آن ﴿الَّذِینَ﴾ قبل یعنی ‌«‌لقد سمع الله قول الذین قالوا و قول الذین قالوا» این ﴿الَّذِینَ قَالُوا﴾ جای آن ﴿الَّذِینَ قَالُوا﴾ قبلی نشسته است که قول اینها را هم شنید. اینها کسانی‌اند که بهانه گرفتند در ایمان نیاوردن به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم)، گفتند که خداوند مثلاً در زبان تورات به ما امر کرد، تعهّدی از ما گرفت که ما دعوای هیچ مدّعیِ رسالتی را نپذیریم، مگر اینکه این معجزهٴ خاصّه را بیاورد و آن این است که یک قربانی را که کسی قربان کرده است، حالا یا ما یا خودش یا شخص ثالث، یک قربانی را که ما یا او قربانی کرده است، به دعای آن پیغمبر آتشی بیاید و این قربانی را از بین ببرد و بسوزاند، که نشانهٴ قبول آن قربانی است و چون تویِ مدّعی رسالت چنین معجزه‌ای نیاوردی ما تو را به رسمیت نمی‌شناسیم. اینکه گفتند ﴿إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا﴾ یعنی مثلاً در کتاب آسمانی ما خدا نوشته است، ما هم به آن کتاب ایمان آوردیم، قهراً تعهّد سپردیم، این یک مطلب.
﴿أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ﴾ هم به عنوان نکره در سیاق نفی که مفید عموم است یعنی به هیچ پیامبری، به هیچ پیامبری نه یعنی کسی که ما رسالتش را قبول داریم ایمان نیاوریم، به کسی که داعیهٴ رسالت دارد. چون هر رسولی یک دعوا دارد و یک دعوت، دعوتش به توحید است و معاد است و معارف دیگر، دعوای او راجع به رسالت است، مدّعی است که من رسولم و دعوت می‌کند ﴿إِلَی اللَّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَا وَمَنِ اتَّبَعَنِی﴾ و مانند آن. اینها گفتند کسی که مدّعی رسالت است نه رسول است، به زعم خودش رسول است و نزد ما داعیه رسالت دارد، خدا به ما امر کرد که ما داعیه هیچ مدّعی رسالتی را نپذیریم، مگر اینکه او این معجزهٴ خاصّه را برای ما بیاورد یعنی به دعای او آتشی بیاید و قربانی را بخورد تا نشانه قبولی آن قربانی باشد.

تبیین معنای قربانی و شرط قبولی آن در ادیان سلف
قربان «کل ما یتقرّب به الی الله» می‌شود قربان، قربان مثل سلطان به همین معناست، قربانی به همین معناست، همه اعمال و عباداتی که قُربی است و عبد «قربة الی الله» انجام می‌دهد قربانی است. در بعضی از روایات، مخصوصاً در نهج‌البلاغه این کلمهٴ قربان، دربارهٴ صلات و زکات و امثال ذلک هم به کار رفت، نماز قربانی است، زکات قربانی است، هر عملی که بنده او را «قربةً الی الله» انجا می‌دهد قربانی اوست [و] اختصاصی به اضحیه مِنا و امثال ذلک ندارد؛ منتها حالا در آنجا شهرت پیدا کرده است، این یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که بر‌اساس همان شهرت که قربانی یعنی ذبیحه، حالا یا شترِ منحور یا گاو و گوسفند مذبوح، این را اگر آتشی از ناحیه غیب می‌آمد و آن را می‌خورد، نشانه قبولی آن قربانی بود که این بحث بی‌ارتباط با آیه 27 سورهٴ مبارکهٴ «مائده» نیست، آنجا هم گفته شد از همین قبیل است. ﴿وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ﴾ خب، این دو برادر که قربانی کرده‌اند قربانی هابیل را خدا قبول کرد، نشانه قبول چه چیزی بود؟ گفتند آتشی آمد و این قربانی را بلع کرد و این در ادیان سلف بود، این معجزه بود وگرنه برای این دو برادر از راه محسوس ثابت نشده بود که قربانی، کدام‌یک از اینها مقبول شد و قربانی دیگری مقبول نشد. در بعضی از روایات ما هم تأیید کرده این مسئله را که آتشی آمد و قربانی هابیل را بلع کرد و قربانی قابیل مانده است.

بهانه‌جویی یهود در قبول قربانی و پاسخ خداوند به آنها
اینها گفتند چون ما تعهّد دینی سپرده‌ایم که داعیهٴ هیچ مدّعی رسالتی را قبول نکنیم، مگر اینکه به دعای او آتشی بیاید و قربانی را که او آورده یا دیگری آورده از بین ببرد که نشانه قبول آن قربانی است و تو این کار را نکردی، ما ایمان نمی‌آوریم.
خب، اگر چنین چیزی حق است ذات اقدس الهی می‌فرماید اگر چنین چیزی شما طلب می‌کنید، پس چرا اسلافتان به انبیایی که چندین معجزه آوردند که نشانهٴ رسالت آنهاست و همین نشانهٴ خاصّی را که شما پیشنهاد دادید، این را هم آوردند ولی چرا نپذیرفتید. چرا اسلاف طالحتان دست به کُشتار آن انبیا زدند و شما هم به کُشتار آنها رضایت دادید ﴿الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللّهَ عَهِدَ إِلَیْنَا أَلاَّ نُؤْمِنَ لِرَسُولٍ﴾ یعنی «لمن یدّعی الرسالة» ﴿حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ﴾ نه یعنی خودش قربانی بیاورد ﴿یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّار﴾ که دارای این صفت باشد یعنی قربانی‌ای که آتش او را بخورد. این کلمه «أکل»، در همه موارد به کار برده می‌شود، اینکه دارد حَسد ایمان را می‌خورد، آن طوری که آتش هیزم را می‌خورد «فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیْمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» از همین باب است. «أکل نار» یعنی آنچه را که این به خود جذب می‌کند و او را از بین می‌برد، این‌‌چنین نیست که مثلاً «فَإِنَّ الْحَسَدَ یَأْکُلُ الْإِیْمَانَ کَمَا تَأْکُلُ النَّارُ الْحَطَبَ» هر دو مجاز باشد، فقط أکل انسان و حیوان حق باشد اینها هم جامع اساسی دارند هم در مادون انسان، هم در معارف و فضایل اخلاقی یا رذایل اخلاقی، این اکل به کار می‌رود. در مادون انسان، مثل اکل نار که نار، هیزم را می‌خورد. در مسائل اخلاقی هم حسد، ایمان را می‌خورد یعنی برخورد می‌کند برخوردی که نابودکننده است، مثل اینکه گفتند زمین‌خوردن این برخوردکردنهای نابودکننده مصحّح این است که انسان بگوید آتش، هیزم را خورد یا حسد، ایمان را خورد .
بر‌اساس این تعبیر این جریان ﴿بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ﴾ یک جریان حقیقی است؛ مجازی در کار نیست. اینکه پیشنهاد دادند ﴿حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ﴾ این‌‌چنین نیست که خود او یک قربانی بکند یا یک قربانی را بیاورد، نه؛ پیشنهادشان این است که ﴿حَتَّی یَأْتِیَنَا بِقُرْبَانٍ تَأْکُلُهُ النَّارُ﴾ حالا یا ما قربانی بکنیم یا خود ایشان بکنند یا شخص ثالث بکند، یک قربانی که با دعای او [یعنی مدعی رسالت] آتش بیاید و آن را از بین ببرد. می‌گفتند طشتی در بنی‌اسرائیل بود و قربانی را در آن طشت می‌گذاشتند و اگر قبول می‌شد، آتشی می‌آمد و آن را می‌بلعید و نشانه قبولی قربانی آنها بود.

مخالفت صاحب المنار با معجزات و جایگزین المیزان بجای المنار
حالا بعدها حرف المنار هم تعرّض می‌شود که معمولاً این تفکّر وهابیّت، نمی‌گذارد که اینها به توسّل و تبرّک و معجزات و مسائل غیبی و معارف خارق‌عادات درست بیندیشند تا آنجا که ممکن است حمل بر توجیه می‌کنند، برای اینها سخت است که این مسائل معجزات را باور بکنند.
حالا شبهه صاحب المنار و شاگردش هم یعنی استاد و شاگرد هر دو به خواست خدا مطرح می‌شود، چه اینکه خیلی از معجزات، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بود و اینها به طور مرموزی زیر همه معجزات آب بستند، خیال کردند این یک نفر روشن‌فکری است، چه در مسئلهٴ قتل آن بنی‌اسرائیل، چه در مسئلهٴ زنده شدن آن گاو، نوع اینها این‌‌چنین بود یا در جریان حضرت ابراهیم(سلام الله علیه) ﴿فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّیْرِ فَصُرْهُنَّ﴾ همه اینها را ملاحظه فرمودید که اینها می‌خواستند با توجیه روشن‌فکرانه این را حل کنند. یک وقت حوزهٴ علمیه یک خلأ تفسیری داشت، قبل از اینکه سیدناالاستاد(رضوان الله علیه) درس تفسیر را شروع بکنند و المیزان را بنویسند، این عطش بود در حوزه‌ها و المنار و امثال المنار آمد متأسفانه جا باز کرد. یک وقت انسان چشم باز کرد دید که خیلیها تفکّرشان این طوری است «من حیث لا یحتسب» این نقص، نیست صحنه خالی را هر کسی اول آمد گرفت، گرفت دیگر. این بیان، در دستورات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست در همان نامه رسمی و وصیت معروفش به امام مجتبی(سلام الله علیه) که فرمود پسر! تو جوانی و پارهٴ تن من هستی و صحنهٴ نفست خالی است و قلب جوان مثل زمین خالی است: «قَلْبُ الْحَدَثِ کَالْأَرْضِ الْخَالِیَةِ مَا أُلْقِیَ فِیهَا مِنْ شَیْ‏ءٍ قَبِلَتْهُ» این بیان با بیان، نورانی حضرت رسول(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که کنار هم بگذارید، می‌بینید یک بازتاب دیگری دارد. حضرت، به امام مجتبی فرمود قلب جوان مثل زمین خالی است؛ هر بذری را در آن بیفشانی می‌پذیرد، حالا معصومین مستثنا هستند، دیگری و دیگران این‌‌چنین نیست که اگر مثلاً نبوغی داشته باشند و قدرت تشخیص داشته باشند، بلکه هر طوری بپرورانند پرورش پیدا می‌کند. فرمود قلب جوان خالی است مثل سرزمین آماده برای کِشت؛ هر بذری که در او بیفشانند او می‌پذیرد و همان بذر را شکوفا می‌کند یعنی قلبِ جوان، مثل اراضی موات است.
بیان حضرت رسول این است که «مَن أحیا أرضاً مَیْتَةً فهی له» ؛ خب، هر کسی زمین مُرده را آباد کرد برای اوست دیگر، نسل جوان را هر کسی بپروراند مالک افکار او می‌شود، این است. مرحوم علامه(رضوان الله علیه) که درس و بحث شروع کردند همه این شبهات را به لطف الهی برطرف کردند و از مرز دین، واقعاً پاسداری کردند. نوع شبهات المنار را [پاسخ دادند] محمد عبده هم خوش‌نام بود، شهرتی داشت هم مرد مبارزه بود، هم مرد فکر بود و کتابهای او هم سکّهٴ قبولی خورد، آن‌گاه تقریباً در حدود 24 معجزه است که مکرّر مرحوم علامه می‌فرمود که ایشان به طور آهسته زیر همه این 24 معجزه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آب بست. یک وقت شما دیدید دست به قلمهای حوزه کم و بیش همین حرفها را می‌زنند، بدون اینکه تعمّدی در کار باشد، این است. حالا لحظه به لحظه اگر ـ ان‌شاءالله ـ کسی در رشته تفسیر، مجتهد شد آن وقت او دستش باز است، می‌خواهد اول المنار را نگاه کند بعد المیزان را یا اول المیزان را نگاه کند بعد المنار را این دستش باز است؛ اما برای کسی که در فنّ تفسیر مجتهد نشد، اول تفسیری که بر‌اساس قرآن و عترت نوشته شده یعنی المیزان را مجمع‌البیان را صافی را نورالثقلین را این تفسیرها را که روایی است و بر‌اساس قرآن و عترت تبیین شده ببیند، خط اصلی را از اینها بگیرد، بعد حالا آزاد است هر کتابی را که می‌خواهد نگاه کند، نگاه کند حتماً هم نگاه کند و اما این‌‌چنین نباشد که اول، بدون اینکه آدم بفهمد اهل‌بیت چه گفتند یا شاگردان به نام اینهایی که قبول اهل‌بیت را پذیرفتند چه گفتند، دست به هر تفسیری بزند تا شبهه در ذهنش برود و درآوردن این شبهه مشکل باشد. حالا همین مسئله جریان حضرت ابراهیم را او به چه اصراری می‌خواهد بگوید که واقع که نشد که، مثل آن است که طبیبی، داروساز به شاگردش به دانشجو بگوید اگر می‌خواهی فلان دارو ساخته بشود یک مقدار از عصاره فلان گیاه می‌گیری، یک مقدار از عصاره بهمان گیاه می‌گیری اینها را می‌کوبی، در هم مخلوط می‌کنی، با هم ممزوج می‌کنی می‌شود فلان دارو؛ اما حالا نکرد که بشود که، جریان حضرت ابراهیم را این طور انکار می‌کنند.
خب، حالا فاصله خیلی است بین آنچه آیه می‌گوید با آن روشن‌فکری که محمد عبده معنا کرده و شاگردش هم پر و بال داده. چیزهایی که به ذهن آدم بعید می‌آید، فوراً نباید این را حمل بکند بر‌خلاف ظاهرش، اگر عادتاً بعید باشد، اگر عقلاً محال باشد، آن وقت توجیه دارد؛ اما اگر عادتاً بعید باشد، عقلاً ممکن باشد روایت هم تأیید بکند، خب می‌شود کرامت و معجزه دیگر، اصلاً معجزه همین است که عادتاً بعید باشد و عقلاً ممکن باشد.

نظر صاحب المنار در معنای آیهٴ محل بحث
حالا این آیه هم از همان آیاتی است که محمد عبده و شاگرداش روی آن کار کردند، حالا بعد ملاحظه می‌فرمایید که چطور آهسته دارند این را از بین می‌برند. می‌گویند اگر در شریعتی می‌گفت که ما پیغمبری را قبول داریم که در شریعتش این‌‌چنین باشد که شما قربانی بکنید و آن قربانی را بسوزانید، نه اینکه آتشی از غیب بیاید و آن قربانی را ببلعد. این خیال کردند که تمدّنی است در کار، در حقیقت که او همه معارف را به حس معنا کردند، این آیه را همان طور معنا می‌کنند. ولی ظاهر آیه برابر با بعضی از روایات ما هم همین است که گفتند کسی را که مدّعی رسالت است، وقتی رسالتش را قبول می‌کنیم که چنین معجزه‌ای بیاورد .
ذات اقدس الهی، چون [قرآن] کتاب بیّن است و بیّنه است و کتاب احتجاج است، حجّت بالغه دارد ﴿جَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَن﴾ دارد می‌فرماید خب انبیای دیگر بودند، چندین معجزه آوردند از یک سَمت و این معجزهٴ پیشنهادی شما را هم آوردند از سَمت دیگر، چرا نیاکانتان آنها را کشتند و شما رضا دادید: ﴿قُلْ قَدْ جَاءَکُمْ رُسُلٌ مِن قَبْلِی بِالْبَیِّنَاتِ وَبِالَّذِی قُلْتُمْ﴾ انبیای دیگر آمدند معجزات فراوان آوردند، حتی این معجزه پیشنهادی شما را هم آوردند ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ إِن کُنتُمْ صَادِقِین﴾، این ﴿فَلِمَ قَتَلْتُمُوهُمْ﴾ مخاطبین، قاتل نبودند [بلکه] مخاطبین، راضی بودند به کاری که اسلافشان کردند، آن اسلافشان دست به قتل انبیا زدند، نظیر یحیی و سایر انبیای بنی‌اسرائیل(علیهم السلام) و اینها راضی بودند، حالا در حریم این شبهه‌ای که محمد عبده و دیگران دارند بررسی بفرمایید.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 30:11

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخن