- 193
- 1000
- 1000
- 1000
مناقب مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام (18 قطعه صوتی)
بمناسبت ایام شهادت مولی الموحدین علی علیه السلام شما را دعوت می کنیم به شنیدن مناقب مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام، از بزرگان و اساتید علم و معرفت
از سحر نوزدهم که امیر المؤمنین به دست آن ملعون ضربت خوردند تا شب بیست و یکم- چند تا حادثهی درسآموز اتفاق افتاد:
یکی در همان لحظهی اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیر المؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و نالهای نکردند؛ اظهار دردی نکردند. تنها چیزی که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛به خدای کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش میریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میکرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پراشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطرهای افتاد روی صورت امیر المؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنی؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم که اینها به من سلام میکنند؛ کسانی در اینجا هستند- در همان لحظهی اول؛ اینی که نقل شده است از حضرت- فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند- بعد از اینکه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوی میگوید که حضرت گاهی متمایل میشد به یکطرفی که بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت- و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را که: «تهدّمت و اللَّه ارکان الهدی ... قتل علیّ المرتضی». این صدا را همهی اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهای حضرت مجروح شده بود. امیر المؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
از سحر نوزدهم که امیر المؤمنین به دست آن ملعون ضربت خوردند تا شب بیست و یکم- چند تا حادثهی درسآموز اتفاق افتاد:
یکی در همان لحظهی اول بود. وقتی ضربت را این دشمنِ خدا بر امیر المؤمنین وارد کرد، در روایت دارد که حضرت هیچ آه و نالهای نکردند؛ اظهار دردی نکردند. تنها چیزی که حضرت فرمودند، این بود: «بسم اللَّه و باللَّه و فی سبیل اللَّه، فزت و ربّ الکعبة»؛به خدای کعبه سوگند که من رستگار شدم. بعد هم امام حسن مجتبی (علیهالسّلام) آمد سر آن بزرگوار را در دامان گرفت. روایت دارد که خون از سر مبارکش میریخت و محاسن مبارکش خونین شده بود. امام حسن همانطور نگاه میکرد به صورت پدر، گریه چشمان امام حسن را پراشک کرد؛ اشک از چشم امام حسن یک قطرهای افتاد روی صورت امیر المؤمنین. حضرت چشم را باز کردند، گفتند: حسنم! گریه میکنی؟ گریه نکن؛ من در این لحظه در حضور جماعتی هستم که اینها به من سلام میکنند؛ کسانی در اینجا هستند- در همان لحظهی اول؛ اینی که نقل شده است از حضرت- فرمود: پیغمبر اینجاست، فاطمهی زهرا اینجاست. بعد حضرت را برداشتند- بعد از اینکه امام حسن (علیهالسّلام) نماز را در مسجد خواندند، حضرت هم نشسته نماز خواندند. راوی میگوید که حضرت گاهی متمایل میشد به یکطرفی که بیفتد، گاهی خودش را نگه میداشت- و بالاخره به طرف منزل حرکت دادند و بردند. اصحاب شنیدند آن صدائی را که: «تهدّمت و اللَّه ارکان الهدی ... قتل علیّ المرتضی». این صدا را همهی اهل کوفه شنیدند، ریختند طرف مسجد؛ غوغائی به پا شد. راوی میگوید: مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، ضجه و گریه بلند شد؛ آن شهر بزرگ کوفه یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه بود. حضرت را میآوردند؛ امام حسین (علیهالسّلام) آمد نزدیک. در این روایت دارد که اینقدر حضرت در همین مدت کوتاه گریه کرده بودند که پلکهای حضرت مجروح شده بود. امیر المؤمنین چشمش افتاد به امام حسین، گفت: حسین من گریه نکن، صبر داشته باشید، صبر کنید؛ اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد. امام حسین را هم تسلا داد.
قطعات
-
عنوانزمانتعداد پخش
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
تاکنون نظری ثبت نشده است