display result search
منو
امشب پدر را می‌زنند

امشب پدر را می‌زنند

  • 1 تعداد قطعات
  • 65 دقیقه مدت قطعه
  • 111 دریافت شده
قسمت نوزدهم از سری پنجم برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه‌گر: آقای بهنام راعی از ارومیه

در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای بهنام راعی را می شنویم:
- خیانت شاگرد مغازه و ایجاد تصادف سنگین به قصد سرقت پول و دستگاه‌های مغازه و ضربه سخت به سر و شکستن جمجمه
- انتقال به بیمارستان و فریاد و بی تابی بخاطر درد شدید در آمبولانس و اورژانس بیمارستان
- اولین مساله ای که به خاطر آوردم مشاجره هفته قبل خودم با پدرم بود و ضربه‌ای که به او زده بودم و روزهای بعد به این فکر می‌کردم که حتماً بابت آن اتفاق بدی برایم خواهد افتاد
- تجویز پزشک برای تزریق آمپول مسکن برای کم شدن درد که با تزریق آن به کما رفتم
- جدا شدن موقت روح از بدن و خود را در محیط دیگری دیدن و مشاهده جسم خود با وضع ناراحت‌کننده و فرار از آن
- اولین نفری که جلوی چشمم ظاهر شد شخصی بود که هنوز هم زنده است و از من طلبی داشت که آنجا حاضر شده بود و حقش را از من مطالبه می‌کرد
- یکی یکی کارهای بدی را که از دوران دبیرستان انجام داده بودم را می‌دیدم و حال بسیار بدی پیدا می‌کردم و هنگامی که صحنه مشاجره با پدر را نشانم دادند آنقدر عذاب آور بود که داشتم خفه می‌شدم و شرمندگی بسیار وحشتناکی وجودم را گرفته بودم و توبه می‌کردم که خدا به من فرصت دوباره ای بدهد تا بتوانم جبران کنم
- متأسفانه عمویم را دیدم که در زندگی‌اش مثل من بود و چند سال قبل مرحوم شده بود و او هم آنجا حال و روز خوبی نداشت و لب پرتگاهی بود که مرا به عقب هل داد و گفت هنوز برای تو زود است اما خودش به پایین سقوط کرد
- چند سال قبل حامی کودکی در کمیته امداد شده و ماهانه مبلغی برایش واریز می‌کردم که آن کودک را آنجا دیدم که به من امید می‌داد و کمی حالم بهتر شد
- سه روز قبل از این حادثه در پادگان ارومیه یک سرباز اهل یزد را دیدم که کوله پشتی اش را دزدیده بودند و برای همین با او تسویه حساب نمی‌کردند و دلم برایش سوخت و از سربازها برایش پول جمع کردم تا خسارت کوله را بپردازد و با پادگان تسویه کند و همین را که آنجا دیدم امید در دلم زنده شد
- مادرم را دیدم که لباس سربازی ام را به هیات برده و از حضرت ابالفضل(ع) شفای مرا می‌خواست و به دعای مادرم و بچه‌های هیات بود که حضرت عباس(ع) شفاعت کرد تا من به دنیا برگردم
اگر به دیگران بدهی نداشتم و حق پدر و مادر بر گردنم نبود هرگز نمی خواستم که دوباره به این دنیا برگردم
- پدرم را پشت اتاق عمل دیدم که به دکتر می‌گفت من خواب دیده ام و پسرم زنده می‌ماند و روح پدربزرگم در اتاق عمل همراه من بود
- کم کم حس کردم رو به جسمم پایین می‌روم تا اینکه در بخش آی سی یو به هوش آمدم در حالیکه بیش از 40 روز در کما مانده بودم.

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 65:02

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی