قسمت دوازدهم از سری اول برنامه زندگی پس از زندگی؛ تجربه گر: آقای فرهاد سماوکی
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای فرهاد سماوکی را می شنویم:
از حال رفتن در دانشگاه و خبر کردن اورژانس
داخل آمبولانس بیهوش شدن و خروج موقت روح از بدن
دیدن گردابی سیاه و عظیم که مرا در خود کشید و وارد شدن به فضایی عجیب با انسان هایی کوچک که مراقب بودم زیر پا له نشوند
تغییر فضا به گونه ای که من از همه چیز کوچک تر شده بودم و مراقب بودم کسی مرا له نکند
رسیدن به محیطی سفید و پرنور و شنیدن صدایی که به اسم کوچک صدا می زد و دعوت به آرامش می کرد
حضور در روی تختی که کنارش صاحب آن صدا آمد و معلوم شد مرحوم مادربزرگم است و شوکه شدن از حضور او در آنجا
دیدن دوباره همان گرداب سیاه و هولناک و رسیدن جلوی تختی که دو پرستار مشغول رسیدگی به بیمار روی تخت بودند
بازگشت مجدد به همان محیط سفید و پرنور و دیدن کودکانی با لباس سفید و شبیه جشن تکلیف که در حال سجده و عبادت بودند و نزدیک شدن دختربچه ای که با اسم کوچک مرا صدا می کرد و بازگشت به روی تخت بیمارستان
بازگشت مجدد همان گرداب سیاه و اینبار وارد شدن به محیطی سیاه و تاریک
خلاص شدن از آن محیط سیاه و وارد شدن به فضایی سبز و زیبا و حس سرگردانی
مشاهده همان دختربچه سفیدپوش صحنه قبلی که گفت دنبال من بیا و به همراه او به باغی رسیدن و گم کردن دختربچه و محو زیبایی محیط زیبای آنجا شدن
بازگشت گرداب سیاه و مشاهده نزدیک شدن دو خانم که گفتند دکتر بیا به هوش آمد
در بیمارستان فهمیدم که نزدیک یک ماه در کما بوده ام
«زندگی پس از زندگی» برنامه ای متفاوت درباره مرگ و عالم ماوراء است؛ روایت افرادی که در تجربه ی نزدیک به مرگ، بصورت موقت از کالبد جسم خارج شده و عالم برزخ را درک کرده و بازگشتند. مخاطبان در این برنامه، مهمان روایت های شگفت انگیز تجربه گران از عالم غیب میشوند.
در این قسمت روایت تجربه ی نزدیک به مرگ آقای فرهاد سماوکی را می شنویم:
از حال رفتن در دانشگاه و خبر کردن اورژانس
داخل آمبولانس بیهوش شدن و خروج موقت روح از بدن
دیدن گردابی سیاه و عظیم که مرا در خود کشید و وارد شدن به فضایی عجیب با انسان هایی کوچک که مراقب بودم زیر پا له نشوند
تغییر فضا به گونه ای که من از همه چیز کوچک تر شده بودم و مراقب بودم کسی مرا له نکند
رسیدن به محیطی سفید و پرنور و شنیدن صدایی که به اسم کوچک صدا می زد و دعوت به آرامش می کرد
حضور در روی تختی که کنارش صاحب آن صدا آمد و معلوم شد مرحوم مادربزرگم است و شوکه شدن از حضور او در آنجا
دیدن دوباره همان گرداب سیاه و هولناک و رسیدن جلوی تختی که دو پرستار مشغول رسیدگی به بیمار روی تخت بودند
بازگشت مجدد به همان محیط سفید و پرنور و دیدن کودکانی با لباس سفید و شبیه جشن تکلیف که در حال سجده و عبادت بودند و نزدیک شدن دختربچه ای که با اسم کوچک مرا صدا می کرد و بازگشت به روی تخت بیمارستان
بازگشت مجدد همان گرداب سیاه و اینبار وارد شدن به محیطی سیاه و تاریک
خلاص شدن از آن محیط سیاه و وارد شدن به فضایی سبز و زیبا و حس سرگردانی
مشاهده همان دختربچه سفیدپوش صحنه قبلی که گفت دنبال من بیا و به همراه او به باغی رسیدن و گم کردن دختربچه و محو زیبایی محیط زیبای آنجا شدن
بازگشت گرداب سیاه و مشاهده نزدیک شدن دو خانم که گفتند دکتر بیا به هوش آمد
در بیمارستان فهمیدم که نزدیک یک ماه در کما بوده ام
تاکنون نظری ثبت نشده است