display result search
منو
تفسیر آیات 42 تا 46 سوره توبه

تفسیر آیات 42 تا 46 سوره توبه

  • 1 تعداد قطعات
  • 34 دقیقه مدت قطعه
  • 28 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 46 سوره توبه"

در جریان جنگ تبوک عده‌ای از منافقین کارشکنی کردند و حضور در جبهه را محروم شدند.
منافقین کسانی‌اند که حتی برای غنیمت هم حاضر نیستند زحمت بکشند.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً وَسَفَراً قَاصِداً لاتّبَعُوکَ وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُمْ یُهْلِکُونَ أَنْفُسَهُمْ وَاللّهُ یَعْلَمُ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ ٭ لاَ یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ أَن یُجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالْمُتَّقِینَ ٭ إِنَّمَا یَسْتَأْذِنُکَ الَّذِینَ لاَیُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ وَارْتَابَتْ قُلُوبُهُمْ فَهُمْ فِی رَیْبِهِمْ یَتَرَدَّدُونَ ٭ وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلکِن کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِیلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِینَ﴾

در جریان جنگ تبوک عده‌ای از منافقین کارشکنی کردند و حضور در جبهه را محروم شدند و شاید عده‌ای را هم از حضور منع کردند در این زمینه ذات اقدس الهی هم اندیشه‌های سوء اینها و هم انگیزه‌های پلید اینها را طرح می‌کند از یک سو، استیذانی هم که از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به عمل آورده‌اند، آن را هم ذکر می‌کند از سوی دیگر، اذنی را هم که پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به آنها داده است که آنها نیایند آن را هم بازگو می‌کنند از سوی سوم، بعد می‌فرماید این اذن شما گرچه مطابق با واقع بود، و مصلحت هم در همین بود، خلاف واقع نبود، خلاف مصلحت نبود، عین حق بود که کردید، لکن از نظر روانی اگر صبر می‌کردید، مناسب‌تر بود. خدا عفوش را شامل حال تو بکند، شما اگر صبر می‌کردید مسئله شفاف‌تر می‌شد. اینها اگر برای جبهه حاضر می‌شدند برای جنگ و دفاع از دین نبود، فقط برای غنیمت بود. آن هم اینها برای غنیمت‌گیری هم حاضر نیستند زحمت بکشند، اگر سفر طولانی باشد و جنگ فاتحانه به نفع اسلام ختم بشود و غنیمت نصیب مسلّمین بشود، باز هم اینها حاضر نیستند بیایند. یعنی آنها یک غنیمت نقد می‌خواهند، غنیمت باشد، دم دستشان هم باشد، ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ یک، ﴿قَرِیباً﴾ یعنی کالای نقد دو، ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ که اینها در حقیقت تفریحی و سیاحتی می‌خواهند، نه رزمی و جنگی. به اینها بگویید ما برویم شام فاتح می‌شویم، غنیمت هم هست، باز هم نمی‌آیند. اینها یک غنیمت دم دست می‌خواهند. حتی حاضر نیستند بیایند غنیمت جمع بکنند از جاهای دور، اینها این طور هستند. ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً قَرِیباً﴾ نفرمود «او سفراً قاصداً». یک تحلیلی وجود مبارکه حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد، آن را سیدنا الاستاد(رضوان الله تعالی علیه) در تفسیر المیزان باز کرده است و آن تحلیلی که وجود مبارکه حضرت امیر دارد خیلی تحلیل جالبی است که چطور شد که ما را خانه‌نشین کردند و سقیفه تشکیل شده است و حکومتی تشکیل دادند و آب هم از آب تکان نخورد، چطور شد. خیلی آن تحلیل جالب است. فرمود: بالأخره شما مستحضرید این گروه منافقین کم نبودند در صدر اسلام، تقریباً یک سوم همین مسلّمانهای صدر اسلام را منافقین تشکیل دادند، برای اینکه در جنگ احد که هزار نفر حرکت کردند، بیش از سیصد نفر برگشتند بین راه، پس رقمشان کم نبود، این مقدمه اول.

مقدمهٴ دوم این است که اینها از هیچ کارشکنی حیایی نداشتند، اینها نه تنها ستون پنجم بیگانگان بودند، نه تنها اخبار جنگ و غیر جنگ را با مشرکین با یهودیها در میان می‌گذاشتند، در همان سفر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بدترین و ننگین‌ترین کار را حاضر شدند بکنند. بالأخره اینها هم به حسب ظاهر مسلّمان‌اند، خُب یک غیرت وطنی باید داشته باشند. اینها در بی‌غیرتی هم ممتاز بودند، برای اینکه هیچ کسی حاضر نیست به همسر رهبرش تهمت بزند، اهانت بکند، اینها حاضر شدند. آن داستان افک همین است. اینکه می‌بینید آیات فراوانی در سورهٴ مبارکهٴ «نور» برای حمایت از آن زن، برای تطهیر آن زن و برای نزاهت آن زن نازل شده است، برای همین جهت است که مستقیماً با حیثیت پیغمبر ارتباط دارد. حالا ممکن است زن پیغمبر کافر باشد مثل زن نوح، زن لوط و این ننگ نیست خُب بالأخره کافر است. امّا اگر خدایی ناکرده آلوده باشد این دیگر ننگی است برای خود پیغمبر. و آنها حاضر شدند این تهمت را بزنند. آیهٴ یازده سورهٴ مبارکهٴ‌ «نور» به بعد این همه لحن عتاب و خطاب و غلاظ و شداد برای تطهیر این زن است و تقبیح کار آنهاست. این افک عظیم است. چرا دفاع نکردید؟ چرا از حیثیت پیغمبر حمایت نکردید؟ اینها. خُب این هم مقدمهٴ سوم. بنابراین اینها از هیچ کار ننگینی باکی نداشتند. حالا آن قصهٴ جریان تبوک و ترور پیغمبر و قصد کشتن پیغمبر و رماندن شتر حضرت و اینها هم که هست. پس از این گروه منافق هر کاری که در خیالشان گذشت و از دستشان برآمد، کردند. اینها را وجود مبارک حضرت امیر به طور اجمال تحلیل می‌کند. فرمود اینها پس با پیغمبر نساختند به دلیل همین کارها، به دلیل آن جریان لیلهٴ عقبه که خواستند شترش را برمانند، حضرتش را شهید کنند، به دلیل آن اهانتی که به همسرش روا داشتند. پس ناسازگاری این گروه منافقین با پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک امر بینی بود. بعد از رحلت پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فوراً سقیفه تشکیل شد و ما هم که مشغول تجهیز بدن مطهر آن حضرت بودیم و فوراً سقیفه تشکیل شد و بعد از شعار «منا امیر ومنکم امیر» ، بالأخره کسی را انتخاب کردند و به عنوان خلیفه به او رأی دادند. و ما هم خانه‌نشین شدیم و ما را خانه‌نشین کردند. بعد می‌فرماید تمام آن کارشکنیها و آن طوفانها و آن اوضاع ناآرام مدینه، با خانه‌نشین شدن ما و روی کار آمدن ابوبکر، همه حل شد. دیگر کسی کارشکنی نمی‌کرد. این از چند امر بیرون نیست. یا دفعتاً همهٴ اینها مثل سلّمان و اباذر تائب شدند و صالح شدند، باتقوا شدند، دست از نفاق برداشتند، اینکه نیست. اینها که با پیغمبر نساختند این‌طور نیست که با مرگ پیغمبر دفعتاً تائب و زاهد و مسلّمان و اینکه نیست. یا همه‌شان دفعتاً مردند، این هم که نبود. یا با حکومت ساختند کما هو الحق. هر کدام سمتی پیدا کردند و می‌خواستند سمتی پیدا کنند و کردند. اینجاست که فرمود: «الناس مع الملوک و الدنیا» یا «عبید الدنیا» ، «الناس مع الملوک و الدنیا». آنی که جناب مصلح دین دارد «الناس علی دین ملوکهم» از همین بیان نورانی حضرت است در نهج‌البلاغه. فرمود تودهٴ مردم با دستگاه حکومت و دنیا هستند «الناس مع الملوک و الدنیا». این را سیدنا الاستاد در المیزان خیلی باز تشریح کرده که نقش منافقین در صدر اسلام چه چیزی بود، در ازدواج حضرت امیر چه چیزی بود، در سقیفه چه چیزی بود، در روی کار آوردن حکومت دیگران چه چیزی بود، در کوبیدن ولایت چه چیزی بود. بنابراین بررسی تاریخ نفاق و انگیزه و اندیشهٴ منافقین باید از خود قرآن کریم شروع شود. این اهمیت مسئله باعث می‌شود که ذات اقدس الهی در این بخش آیات فراوانی نازل کند. سرّ اینکه ما چند تا آیه را خواندیم برای آن است که به ذهن کسی نیاید که _معاذالله_ وجود مبارک پیغمبر مثلاً خلافی کرده، اجازه داده، چرا اجازه داده. چون اگر کسی قرآن را بدون عترت ببیند یا بعضی از مقطع قرآن را ببیند و همه را جمع‌بندی نکند، مبتلا می‌شود به حرفی که خُب وضعی که جناب زمخشری مبتلا شد. خُب جناب زمخشری آدم کوچکی نیست. بالأخره ادیب است، بسیاری از مسائل را می‌داند و به مکتب اعتزال آشناست. از نامداران مکتب اعتزال است و نزد معتزله خیلی محترم است. امّا خُب تعبیری کرده که قابل گفتن نیست. و غالب مفسرین هم به او تاختند که این چه تعبیری است شما می‌کنید. حالا شما مراجعه کنید به زمخشری در کشاف و ببینید چگونه تعبیری کرده! از همان دیر زمان شارحان کشاف، آنهایی که کشاف را شرح کرده‌اند، نظیر آن اسکندری که «الآنصاف فیما یرد علی الکشاف من الاعتزال» و مانند آن که شرح کشاف است و همراه کشاف هم چاپ شد، از همان وقت شروع کرده تا به المنار. البته المنار خیلی حمله کرده، تاخت و تندی کرده با زمخشری که این چه بی‌ادبی است که شما می‌کنید. این چطور حرف زدن با پیغمبر است! ولی خُب وقتی که آدم همه‌جانبه نگاه نکند، خیال می‌کند به اینکه پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک کاری که نباید می‌کرد، کرد. اینجاها فرق المیزان با کتابهای دیگر مشخص می‌شود. یعنی آن بحثهای کلیدی و آن بحثهای محوری آیاتی از قبیل ﴿إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی﴾ اینها بار علمی ندارد. این گونه از آیات که باید به تحلیل حل بشود، بار علمی دارد. اینجاها قدر المیزان مشخص می‌شود که ایشان چگونه حل کرده، هم به صاحب المنار گفته شما هم بالأخره مشکل دارید، هم زمخشری را سر جایش نشانده، هم امام رازی را سر جایش نشانده. این است که مرحوم شهید مطهری(رضوان الله علیه) دارد که آقای طباطبایی حرفهایی دارد که صد یا دویست سال بعد باید بفهمند، چون او یک آدم روشنی بود بالأخره. سرّش این است. تفسیر در آن حرفهای کلیدی مشخص می‌شود. آنجایی که بالأخره آدم گیر می‌کند. بخواهیم با روایت مسئله را حل بکنیم، خُب آنها به روایت معتقد نیستند. بخواهیم با آیه حل بکنیم، ظاهر آیه اعتراض است. خدا از تو عفو کند، عفو هم می‌کند در برابر مثلاً _معاذالله_ فلان تعبیری است که زمخشری کرده یا در برابر ظنی است که دیگران گفته‌اند. امّا حالا سیدنا الاستاد طوری تقریر کرده است که روشن بشود که هیچ خلافی از ذات مقدس پیغمبر صادر نشده، از خود قرآن در می‌آورد. حالا بنگرید؛ خُب اول اینکه فرمود اینها منافقین کسانی‌اند که حتی برای غنیمت هم حاضر نیستند زحمت بکشند. غنیمت می‌خواهند، نقد باید باشد، سفرش هم باید کوتاه باشد. این می‌شود تفریحی و سیاحتی. این دیگر جبهه نمی‌شود که ﴿لَوْ کَانَ عَرَضاً﴾ یک، ﴿قَرِیباً﴾ دو، اینها یعنی کالای نقد ﴿وَسَفَراً قَاصِداً﴾ برای گرفتن این خیلی هم لازم نیست بروند غنیمت جمع بکنند باید یک سفر کوتاهی باشد، معتدلی باشد که بشود تفریحی. اگر این‌طور باشد می‌آیند. امّا اگر راه دور باشد ولو برای غنیمت هم باشد حاضر نیستند اینها بیایند. ﴿وَلکِن بَعُدَتْ عَلَیْهِمُ الشُّقَّةُ﴾. خُب و اصلاً اینها دین را قبول کردند که در پناه دین زندگی کنند. اینکه فرمود: ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾ برابر همان اصل کلّی است که منافق با آن اصل زندگی می‌کند که ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ . اصلاً اینها این قسم را سپر زندگی قرار دادند، اصلاً اسلام آوردند به حسب ظاهر که به خدا و قیامت قسم بخورند و سالم بمانند، همین. اینها فقط در بعضی از روایات آمده که یک عده فقه را یاد می‌گیرند برای معصیت چون در تمام این محرمات بالأخره یک موارد استثنایی دارد. کدام گناه است که مورد استثنا ندارد. حالا یا ضرورت است یا اکراه است یا تقیه است. در بعضی از روایات است که ائمه (علیهم السلام) فرمودند که عده‌ای فقه را یاد می‌گیرند، حلال و حرام را یاد می‌گیرند فقط برای اینکه خلاف شرع بکنند. [برای اینکه راه اضطرار و استثناء را ایشان دارد دیگر]. این یاد می‌گیرد برای اینکه ربا بخورد چون موارد حیله شرعی هم هست، موارد استخلاص هم هست و مانند آن. معاصی دیگر هم همین‌طور است. ما یک معصیت داشته باشیم، معصیت عملی حالا نه اعتقادی، معصیت عملی داشته باشیم که هیچ راهی برای ارتکاب به گناه باشد که نداریم، چون ضرورات تبیح المحذورات و مانند آن. لذا فرمودند بعضیها احکام را یاد می‌گیرند برای اینکه گناه بکنند. این منافقین هم قسم را یاد گرفتند برای اینکه این قسم را سپر قرار بدهند ﴿اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً﴾ . اینجا هم ﴿یَعْتَذِرُونَ إِلَیْکُمْ إِذَا رَجَعْتُم﴾ ، ﴿یَحْلِفُونَ لَکُمْ لِتَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِن تَرْضَوْا عَنْهُمْ فَإِنَّ اللّهَ لاَیَرْضَی عَنِ القَوْمِ الفَاسِقِینَ﴾ آیهٴ محل بحث هم فرمود: ﴿وَسَیَحْلِفُونَ بِاللّهِ﴾. خُب قسم می‌خورند که ما نمی‌توانستیم بیاییم. ﴿لَوِ اسْتَطَعْنَا لَخَرَجْنَا مَعَکُم﴾ اینها از پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) اجازه خواستند که نیایند. وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) هم به اینها اجازه داد که خُب نه حالا که شما معذورید نیایید. عده‌ای خیال کردند که اینها چون منافق‌اند و دروغ گفتند _معاذالله_ چرا پیغمبر اجازه داد؟ قرآن کریم می‌فرماید: ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ یک تحبیب است. یک دلجویی است. یک تفقد است. قبل از اینکه ذات اقدس الهی در این زمینه سخن بگوید از عفو خودش حرف می‌زند. یک وقت است که می‌گوید شما چرا این کار را کردید، خُب حالا که این کار را کردید ما از شما عفو می‌کنیم. این معلوم می‌شود که یک مشکلی بود. امّا قبل از اینکه از مشکل نام ببرد از عفو سخن می‌گوید. این تحبیب است. این تلطیف است. ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ خدا مثلاً بگوییم خدا عمرتان بدهد، خدا خیرتان بدهد، چرا این کار را کردید. این از همان اول با دعا شروع می‌شود. ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ خُب این سؤال هست که ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ که اگر اینها واقعاً اگر می‌آمدند به اسلام خدمت می‌کردند و حالا که نیامدند بد شد؟ نیامدنشان بر خلاف مصلحت بود، بر خلاف جبهه و جنگ بود؟ بر خلاف پیروزی مسلّمین بود؟ و آمدن اینها بهتر بود ولی تو اجازه دادی اینها ماندند؟ آیا این است؟ می‌فرماید نه چنین نیست. ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾ این مطلب چون مهم است ما یک ترجمه‌گونه از این سه چهار آیه سخن به میان بیاوریم تا دیگر مطلب ذهن را نگزد و آزار نکند. بعد وقتی که خطوط کلی مشخص شد ولو در حد یک ترجمه، آن وقت آدم با یک ذهن آرامی می‌تواند بحث بکند. وگرنه تا آخر این سؤال هست و حرف تفریط زمخشری هست، دفاع امام رازی هست، حملهٴ المنار هست. این تا آخر این ذهن را می‌گزد تا ما به آن آیهٴ چهار پنجم بعدی برسیم. و إلاّ الآن اگر یک سیر اجمالی داشته باشیم، ذهن آرام می‌گیرد، آن وقت در فضای آرام می‌شود بحث کرد.
خب ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُم﴾ چرا اجازه دادی؟ می‌خواستی صبر بکنی ﴿حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾ یعنی اگر اجازه نمی‌دادی دست اینها زود رو می‌شد و اسرار اینها هم زود افشا می‌شد. خوب روشن می‌شد که چه کسی دروغ می‌گوید، چه کسی راست می‌گوید. اگر مشخص شد که اینها راست می‌گویند، که واقعاً راست می‌گویند، خُب اجازه بده. اگر معلوم ‌شد که اینها دروغ می‌گویند چرا اجازه دادی؟ یک کمی می‌خواستی صبر بکنی. یک دو روز، سه روز صبر می‌کردی بعد اجازه می‌دادی. خُب چگونه روشن می‌شود یعنی از راه غیب ما به شما بفهمانیم به اینکه اینها دروغ می‌گویند یا نه به طور عادی بفهمی؟ نه به طور عادی بفهمی. و اگر برای شما اعلام کردیم در مسجد به طور رسمی که ﴿انفِرُوا خِفَافاً وَثِقَالاً﴾ خُب اگر کسی بخواهد بیاید بیرون خُب بالأخره اثاثش را جمع می‌کند دیگر. این کسی که هیچ تکانی نمی‌خورد در خانه، معلوم می‌شود نمی‌خواهد بیاید دیگر. این همان است که در دو سه آیهٴ بعد است که ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ اصلاً نمی‌خواهند بیایند. تو اگر هم اجازه ندهی نمی‌آیند. اینها اجازه گرفتند که بمانند، تو صریحاً بگویی که، نه آقا من اجازه نمیدهم، حتماً باید بیایید، باز هم اینها نمی آیند. اینها اهل جبهه نیستند، اینها منتظر اذن تو نیستند که بمانند که اینها می‌خواهند که نیایند. به دلیل اینکه خُب اگر می‌خواستند بیایند همه دارند اثاثشان را جمع می‌کنند، اینها هیچ تکانی نخوردند اصلاً. اینکه مسافت یک کیلومتری و دو کیلومتری نیست. شما از مدینه باید بروید مرز شام. آن هم با اسب یا شتر. خُب اینکه یک مسافت یک کیلومتری یا دو کیلومتری نیست که کسی صبح ساکش را بردارد که. اگر یک کسی یک مسافرت طولانی در پیش دارد خُب بالأخره وسایلش را جمع می‌کند دیگر. اینها هیچ تکان نخوردند. معلوم می‌شود نمی‌خواهند بیایند. اگر هم شما اجازه ندهید باز نمی‌آیند. اینها اجازه گرفته بودند که بمانند شما اجازه ندهید بگویید نه آقا حتماً باید بیایید، باز هم نمی‌آیند. به دلیل اینکه در اُحد نیامدند. ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَلکِن کَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُم﴾ حالا ذات اقدس الهی هم توفیق را از اینها گرفته که نگذاشت اینها بیایند. این هم یک راز و رمزی دارد که باز آن را هم ذات اقدس الهی ذکر می‌کند. خُب پس اینها اصلاً اهل جبهه نبودند. و استیذانشان هم نقشی نداشت. همان‌طوری که در بحثهای تبلیغی ﴿سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ﴾ در بحثهای نظامی هم «سواء أذنت لهم أم لم تأذن لهم» اینها «لم یخرجوا». چه اذن بدهی چه اذن ندهی اینها اهل جهاد نیستند. پس معلوم می‌شود که این‌چنین نیست که اگر پیغمبر اذن نمی‌داد اینها بیایند. پس اذن پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقشی در آمدن و نیامدن اینها نداشت. اینها چه اذن می‌گرفتند، چه اذن نمی‌گرفتند نمی‌آمدند. این یک مرحله از این. پس از آن شدّت و حدّت یک مقداری کم شد. معلوم می‌شود که این اذن دادن و اذن ندادن بی‌تفاوت بود. این‌طور نبود که اگر حضرت اذن نمی‌داد اینها می‌آمدند. حالا که اگر اذن نمی‌داد می‌آمدند، حالا که اذن داد اینها نیایند، نشسته‌اند، نه. چه اذن می‌داد چه اذن نمی‌داد اینها نمی‌آمدند. پس شده مساوی. پس از آن حدّت کاسته شد. این یک مرحله. از این مرحله بالاتر این است که خوب شد که اذن دادی. خوب شد که اینها نیامدند. برای اینکه اینها جاسوس بودند می‌آمدند آنجا خیلی بد می‌شد. حالا معلوم می‌شود پیغمبر چقدر کار والا کرده است. در آیهٴ بعد دارد که ﴿لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَکُمْ یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ وَاللّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ﴾ خوب شد که اذن دادی اینها نیامدند. برای اینکه اینها جاسوس بیگانه بودند، اینها خبرچینی می‌کردند، اینها اخبار جبهه را با بیگانه‌ها می‌گفتند. خوب شد که نیامدند. امّا اگر شما یکی دو روز صبر می‌کردی دست اینها نزد دیگران رو می‌شد. خُب پس وقتی آدم اول این ﴿عَفَا اللّهُ عَنکَ﴾ را می‌بیند _معاذالله_ گرفتار تندروی زمخشری می‌شود، می‌گوید مثلاً شاید پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) _معاذالله_ خلافی کرده که خدا گفته عفو کردیم. چون عفو مثلاً بعد از آن کار است. وقتی ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾ می‌رسد، یک مقدار از آن حدّت می‌کاهد. یعنی می‌خواستی یک کمی صبر بکنی معلوم بشود اینها راست می‌گویند یا دروغ میگویند. و این اذن دادن اگر عجله نمی‌شد دست اینها زودتر رو می‌شد. دیگران می‌فهمیدند که اینها اهل نفاق‌اند. برای همین، خُب یک کمی آن شدّت کاسته می‌شود. بعد وقتی به آیهٴ 46 می‌رسیم می‌بینیم که مضمونش این است که چه شما اذن می‌دادید چه اذن نمی‌دادید آنها اهل جبهه نبودند. برای اینکه اگر واقعاً منتظر اذن و عدم اذن بودند، که اگر شما اذن قعود نمی‌دادید اینها عازم جبهه می‌شدند با دیگران بالأخره آمادگی‌اش را قبلاً باید فراهم می‌کردند. اینها هیچ تکان نخوردند. معلوم می‌شود اصلاً نمی‌خواهند بیایند. پس یک مقدار تعدیل شد. بعد هم در آیهٴ 47 می‌فرمود که خوب شد که نیامدند، مطابق با واقع بود، مصلحت اسلام همین بود، مصلحت وحی و نبوّت همین بود. برای اینکه اینها جاسوس بودند. خوب شد که نیامدند. اگر هم می‌آمدند مشکلاتی برای سایر رزمندگان فراهم می‌کردند. خُب پس اذن پیغمبر مطابق با ما هوالواقع؟ بود. ما هی‌المصلحه بود، ما هو الحق بود. ما هو الأولی بود. این ترک اولی هم نکرد. فخر رازی می‌خواهد بگوید در نقد صاحب کشاف می‌خواهد بگوید این ترک اولی بود. سیدنا الاستاد فرمود چه چیزی ترک اولی بود؟! اینکه مطابق اولی بود. خوب یک مشت جاسوس را آدم اجازه بدهد نیایند این مطابق با هوالأولى است دیگر. یک مشت ﴿وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ را اجازه بدهد اینها نیایند. اینهایی که اگر می‌آمدند جز وهم، جز ضعف، جز سستی، جز تبلیغ سوء، جز پشیمان کردن نیروی رزمی کار دیگر نمی‌کردند، خوب چرا بیایند اینها. و جز گزارش دادن خبر جبهه و جنگ به بیگانگان چرا اینها بیایند. ﴿لَوْ خَرَجُوا فِیکُمْ مَا زَادُوکُمْ إِلاَّ خَبَالاً﴾ وهن و تسفیه و تقبیح و امثال ذلک ﴿وَلأَوْضَعُوا خِلاَلَکُم﴾ در نیروهای رزمی هم چیزهایی را پخش می‌کردند که ﴿یَبْغُونَکُمُ الفِتْنَةَ﴾ برای آشوب داخلی ﴿وَفِیکُمْ سَمَّاعُونَ لَهُم﴾ در شماها خبرچین برای آنهاست. خُب اینها یک مشت منافق جاسوس بیگانه‌اند. پس ما هوالأولی این بود که اینها نیایند. ما هی‌المصلحه این بود که اینها نیایند. ما هوالحق این بود که اینها نیایند. پیغمبر هم اجازه داد که اینها نیایند. حالا معلوم می‌شود که چگونه ﴿مَا یَنطِقُ عَنِ الهَوَی﴾ . منتها مردم نمی‌دانستند. مردم نمی‌دانستند که اینها منافق‌اند یا نه. فرمود اگر دو روز صبر می‌کردی مردم هم می‌فهمیدند. ﴿لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْکاذِبینَ﴾ این آن وقت می‌شود.
بنابراین نیازی به تفریط و تندروی جناب زمخشری نیست. نیازی به حمل بر ترک اولای فخر رازی نیست. نیازی به آن حملهٴ جناب المنار نیست. خود المنار هم یک مشکلی دارد که سیدنا الاستاد
پرسش: ...
پاسخ: نه دو تا حرف است یک وقت است که نسبت به اصل واقع پیغمبر مثلاً _معاذالله_ خلاف کرد، نه. عین واقع انجام داد. خوب شد، کار خوبی کرد که اینها را نگذاشت. منتها الآن سخن از تقدیم و تأخیر است که دیگران هم بفهمند. دیگران حالا امروز نفهمیدند فردا می‌فهمند. این است. پس آن کسی شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌گوید عین واقع بود، عین اولی بود، عین مصلحت بود، عین صواب بود.
پرسش: ...
پاسخ: بله.
حالا برسیم به تفصیل مسئله که مردم اگر می‌فهمیدند، نقشی داشت، نداشت چه اثری داشت، چه اثری نداشت. این اجمال و تبیین خطوط کلّی این چند تا آیه است که
پرسش: ...
پاسخ: نه، ببینید یک وقت است که می‌خواهند مردم هم بفهمند. این می‌خواهد مردم بفهمند یک مسئله است، حالا مردم فهم آنها چه اندازه اثر دارد چه اندازه اثر ندارد، این در بحثهای تفصیلی این تفسیر باید مشخص بشود. امّا در تبیین خطوط کلی آنچه که به شخص پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) برمی‌گردد معلوم می‌شود عین واقع انجام داده، عین مصلحت انجام داده، عین ما هوالأولی انجام داده. کاری که مثلاً خلاف اولی باشد نکرده. کاری که مطابق با حقّ و مصلحت باشد، کرده است.
پرسش: ...
پاسخ: نه آن اجمال درست است. در مقام اجمال همین است ولی در مقام تفصیل ما باید تطبیق بدهیم آن اجمال را بر تفصیل که وجود مبارک حضرت کاری که بر خلاف مصلحت اسلام و مسلّمین بود کرده است یا ما هو الواقع را انجام داد. این یک اشکالی است به تعبیر سیدنا الاستاد به مردم که فرمود از سنخ «إیّاک أعنی و اسْمعی یاجار» است. خُب مردم شما باید بفهمید اینکه دیگر مسائل ریاضی حل شبههٴ ابن کمونه نیست که نفهمند که. خُب مردم باید بفهمند که اینها اگر واقعاً قصد سفر شام را دارند باید بار و بنه‌شان را جمع بکنند. ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ لکن التالی باطل فالمقدم مثله، این نظیر برهان تمانع است؟! به مردم می‌گوید مردم شما چرا آخر کوتاه می‌آیید، شما باید بفهمید الآن این برهان پیچیدهٴ عقلی شبههٴ ابن کمونه است که تلازم بین مقدم و تالی مثلاً پیچیده باشد. یک امر روشنی است. این تنبیه است نه تعلیل. به مردم می‌خواهد بگوید که بابا شما بدانید اینها منافق‌اند. برای اینکه اگر اینها واقعاً منافق نبودند، اهل جبهه بودند، دنبال بهانه نمی‌گشتند، که خُب سفر شام است مگر سفر شام کار آسانی بود آن روز که با شتر می‌رفتند؟ حالا گفتند ما باید روز شنبه مثلاً باید حرکت کنیم، اینها هیچ تکان نخوردند. فرمود: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ بالأخره اسبشان، شترشان، بارشان، را فراهم می‌کردند. شما که با اینها هستید که. این نظیر ﴿لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ هم نیست که بالأخره یک تلازم بین مقدّم و تالی پیچیده باشد، برهان بخواهد. این تنبیه است نه تعلیل. این برای احیای ارتکاز است. الآن شما می‌بینید که عازم اردویید می‌خواهید حرکت کنید، یک اردوی زیارتی. دو نفر هم حجره‌اند، همسایه‌اند یکی اصلاً تکان نخورده، خُب حالا چه کسی است که نفهمد این آقا نمی‌خواهد بیاید؟! خُب اگر می‌خواهد بیاید بالأخره ساکش را جمع و جور می‌کند دیگر. این تلازم مقدم و تالی که دیگر برهانی نیست. اینها را می‌گویند تنبیه نه تعلیل. اینها را می‌گویند تذکره نه برهان. فرمود: ﴿وَلَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً﴾ لکن التالی باطل فالمقدم مثله بیان التلازم، این برهان عقلی می‌خواهد؟! هر کسی بررسی بکند می‌فهمد بله راست می‌گوید. خُب این آقا اگر می‌خواست بیاید چمدانش را می‌بست دیگر. این تعلیل نیست، این تنبیه است. سیدنا الاستاد فرمایشش این است که این از سنخ «إیّاک أعنی و اسْمعی یاجار» است، می‌خواهد مردم را روشن کند، آنها را روشن کند که اینها به دنبال بهانه می‌گردند اگر واقعاً اهل جبهه و جنگ بودند، یک مقدار آمادگی قبلی فراهم می‌کردند.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 34:58

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی