display result search
منو
تفسیر آیات 42 تا 44 سوره اسراء _ بخش چهارم

تفسیر آیات 42 تا 44 سوره اسراء _ بخش چهارم

  • 1 تعداد قطعات
  • 39 دقیقه مدت قطعه
  • 18 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 42 تا 44 سوره اسراء _ بخش چهارم"
خدای سبحان به سراسر عالم فهماند همه می‌فهمند خدا شریک ندارد
ناسخ و منسوخ چیست؟ محکم و متشابه چیست؟ کجا متشابه را باید به محکم ارجاع داد؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُل لَّوْ کَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ کَمَا یَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَی ذِی الْعَرْشِ سَبِیلاً ﴿42﴾ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یَقُولُونَ عُلُوّاً کَبِیراً ﴿43﴾ تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ وَإِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کَانَ حَلِیماً غَفُوراً ﴿44﴾

چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری معارف مکه اصول دین بود توحید، نبوت، وحی، معاد و مانند آن لذا مسئله توحید را بیش از آیات دیگر و سُوَر دیگر در سُوَر مکّی مطرح می‌کند.
بعد از بیان توهّم شرکِ مشرکان و ابطال آن به صورت یک قیاس استثنایی که خدا منزّه از آن است که شریک داشته باشد می‌فرماید این مطلب را خدای سبحان به سراسر عالم فهماند همه می‌فهمند خدا شریک ندارد، همه می‌فهمند خدای سبحان نظیر ندارد «لا شریک له و لا مَثیل له» و همه می‌فهمند که کلّ جهان محتاج به خداست و همه می‌فهمند که خدای سبحان نیاز هر محتاجی را برطرف می‌کند و همه در تحمید و ثناگویی او هستند هم مسبّح او هستند، هم مُحمِّد او، حامد او هستند، تسبیح‌کننده او هستند و هیچ چیزی نیست که از این دو اصل فارق باشد منتها شما مقدورتان نیست که تسبیح آنها را متوجّه بشوید اینکه فرمود: ﴿وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾ این نمونه است برای آن پنج طایفهٴ یادشده.
یک طایفه دلالت می‌کرد که سراسر جهان تسبیح‌گوی حق‌اند، یک طایفه هم دلالت می‌کرد که تحمید حق را، ستایش حق را به عهده دارند که در ذیل همین آیه است. طایفه دیگر هم دلالت می‌کردند که سراسر جهان مُسلِم و منقاد او هستند، طایفه رابع دلالت می‌کنند که ساجد و خاضع‌اند، طایفه خامسه هم دلالت می‌کرد که طائع‌اند و با اطاعت چیز می‌کنند.
اینکه فرمود: ﴿وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾ یعنی ﴿لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾ یک، «و تحمیدهم» دو، «واسلامهم» سه، «وسجودهم» چهار، «واطاعتهم» پنج و اگر گفتند مثلاً فلان فقیه، فلان مرجع تدریس می‌کند و شما که درس سطح می‌خوانید نمی‌فهمید این ترفیع درجهٴ اوست یک، اشاره به نقص مخاطب است دو و تشویق مخاطب است که بکوش به درس خارج برسی تا از آن فقیه استفاده کنی سه، این ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ یعنی نه اینکه محال است بفهمی یعنی شما هنوز نمی‌فهمی، نابالغی.
مطلب بعدی آن است که آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «توبه» آمده آن عهده‌دار بخش ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ است یعنی مردم باید به حوزه بروند، به دانشگاه بروند، معارف الهی، احکام الهی، علوم الهی و اسلامی را یاد بگیرند هم به درد خودشان بخورد هم به درد جامعه ﴿فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ﴾ برای اینکه ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾ که معروف هم همین است و مشکل جامعه با این مقدار حل می‌شود. اما یک کلاس برتری هست، یک علم برتری هست که آن با حوزه و دانشگاه حل نمی‌شود، آ‌ن با ﴿یُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ﴾ حل نمی‌شود آن با ﴿وَیُزَکِّیهِمْ﴾ حل می‌شود که انسان بتواند بفهمد سراسر عالم دارند حرف می‌زنند.
فرمود این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ برای ﴿لِیَتَفَقَّهُوا﴾ نیست این ﴿لِیَتَفَقَّهُوا﴾ همین است که هست اینها می‌روند حوزه برای اینکه فقیه بشوند، فیلسوف بشوند، مفسّر بشوند، عالِم بشوند تا ظواهر دینی را خودشان بفهمند و عمل بکنند و منتشر بکنند اما بخواهند زبان جمادات را بفهمند، تسبیح آسمان و زمین را بفهمند، تسبیح آب و درخت را بفهمند این با این درس و بحث حل نمی‌شود این ﴿یُزَکِّیهِمْ﴾ می‌خواهد تا ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ بشود «تفقهون» این ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ سه مطلب را می‌فهماند یعنی اینها درسِ عالی می‌دهند یک، شما هنوز به آنجا نرسیدید یاد بگیرید دو، بکوشید یاد بگیرید سه راهش هم همین است و هرگز نمی‌شود این همه روایات را حمل بر مجاز کرد شما ببینید درباره اذان گفتن مؤذّنان که مؤذّن باید صیِّت و خوش‌صوت باشد دارد «یشهَد للمؤذّن مدیٰ صوته من رَطبٍ و یابس» تا آنجا که صدای اذان مؤذن می‌رسد هر تَر و خشکی به نفع او شهادت می‌دهند یعنی در قیامت شهادت می‌دهند که این آقا شعائر الهی را رعایت کرده است، مردم را به نماز دعوت کرده است، «حیّ علی الصلاة» گفته است تا آنجا که صدای این مؤذّن می‌رسد.
خب، اینها یکی و دوتا و ده‌تا و صدتا نیست که آدم همه اینها را بگوید ـ معاذ الله ـ مجاز است و امثال ذلک بنابراین این ﴿لَّا تَفْقَهُونَ﴾ یعنی شما متأسفانه هنوز درسِ سطح می‌خوانید نرسیدید به جایی که زبان درخت را بفهمید، این هم یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه ذات اقدس الهی قرآن کریم را تبیان و بیان و نور قرار داد این کتاب، کتاب روشنی است ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ است، نور هست اما در عین حال که نور هست، ﴿تِبْیَاناً لِکُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ هست که در سورهٴ مبارکهٴ «نحل» گذشت فرمود یک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) می‌خواهد که مفسِّر این قرآن باشد ﴿وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) که مبیِّن است، مفسّر است چندین شئون علمی دارد او می‌داند ناسخ و منسوخ چیست؟ محکم و متشابه چیست؟ کجا متشابه را باید به محکم ارجاع داد؟ عام و خاص کدام است؟ مطلق و مقیّد کدام است؟ ناسخ و منسوخ کدام است؟ ظاهر و باطن کدام است؟ تفسیر کدام است؟ اینها را خدای سبحان به او آموخت او هم به شاگردانش یاد داد و یاد می‌دهد این یک مطلب.
اما یک چیز دیگر هم هست که زبان قرآن است این زبان قرآن یعنی فرهنگ قرآن نه زبان عربی این زبان عربی را از سیبویه و اخفش و ابن‌هشام و اینها هم برمی‌آید که معنا کنند منتها اینها وقتی قرآن را می‌خواهند معنا کنند آن طوری که سبعهٴ معلّقه را معنا می‌کنند، معنا می‌کنند یعنی عربی هست، لغات هست، نحو و صرف هست، ادبیات و معانی و بیان و بدیع هست، تشبیه و استعارات و کنایات هست قرآن را هم همان طور معنا می‌کنند وقتی بنا شد که اینها قرآن را مثل دیوان امریءالقیس معنا کنند یا سبعهٴ معلّقه معنا کنند وقتی ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ رسیدند می‌گویند ﴿فَوَجَدَا فِیهَا جِدَاراً یُرِیدُ أَن یَنقَضَّ﴾ رسیدند می‌گویند اسناد اراده به دیوار مجاز است وقتی ﴿یُسَبِّحُ لَهُ مَن فِی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ رسیدند می‌گویند مجاز است شما وقتی به تفسیر اهل سنّت مراجعه می‌کنید آنها که به اهل‌بیت مراجعه نکردند نگاه می‌کنید می‌بینید اینها هم وارثان امریءالقیس‌اند، وارثان سیبویه‌اند وارثان همانهایی هستند که به سبک دواوین شعرای قبلی قرآن را می‌خواهند معنا کنند فوراً دستشان باز است یا می‌گویند مجاز در اسناد است یا مجاز در کلمه است و مانند آن.
وقتی به این آیات رسیدند که ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ می‌گویند این تشبیه است، این استعاره است اینها اما وقتی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) مراجعه می‌کنید، به اهل‌بیت مراجعه می‌کنید می‌بینید این‌‌چنین نیست فرهنگ قرآن غیر از زبان عربی است اگر ذات اقدس الهی یک عده را حیوان دانست این‌‌چنین نیست که مجاز باشد اینها ظاهرشان انسان است، باطنشان حیوان است این بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) در نهج‌البلاغه که فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ» همین است حالا وجود مبارک امام سجاد یک، وجود مبارک امام باقر(سلام الله علیهما) دو اینها هر دو در سرزمین عرفات وقتی آن شخص گفته بود «ما أکَثُر الحجیج و أعظم الضجیج» حضرت فرمود نه، این‌‌چنین نیست «ما أکثر الضجیج و أقلّ الحجیج» آن شخص گفته بود «کَثُر الحجیج و قلّ الضجیج» حضرت فرمود این‌‌چنین نیست حاجی زیاد نیست، حاجی کم است و ناله زیاد است عرض کرد یابن رسول الله این صحنهٴ عرفات پُر از حاجی است شما می‌فرمایید حاجی زیاد نیست چیست؟ فرمود حالا نگاه کن، نگاه کرد دید خیلیها حیوان‌اند، خب آنکه امام زمان خودش را به کنار بگذارد به دنبال دیگری بگردد به جای اینکه به دنبال غدیر باشد به دنبال سقیفه برود، خب همین درمی‌آید دیگر حالا اگر قرآن بفرماید: ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این می‌شود مجاز یا ما نمی‌بینیم.
اگر ما خواستیم مثل مُغنی و امثال مغنی قرآن را معنا بکنیم همین می‌شود، اما اگر خواستیم به ادبیات اهل‌بیت عمل بکنیم نه، این حقیقت است حقیقتاً حیوان‌اند آن دو نفر از دو امام معصوم وجود مبارک امام سجاد و امام باقر(سلام الله علیه) در سرزمین عرفات دیدند خیلیها حیوان‌اند فهمیدند قرآن حق می‌گوید اگر به این آیه سورهٴ «اسراء» رسیدند که ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ﴾ خیلیها حمل کردند بر مجاز یا در تسبیح تصرّف کردند که مجاز در کلمه بشود یا در اسناد تسبیح به سماوات دخالت کردند که بشود مجاز در اسناد، اسناد «الی غیر ما هو له» است ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ﴾ یعنی «تسبّح له أهل السماوات والأرض»، «من فی السماوات والأرض» اما وقتی به این خاندان مراجعه می‌کنید می‌بیند نه، اینها حقیقتاً حرف می‌زنند می‌فرمایند ما شنیدیم، ما می‌شنویم شما هم اگر لیاقت داشته باشید ما این علم را به شما هم یاد می‌دهیم، به بعضی از شاگردانشان هم یاد دادند آنها که شاگردان خاصّ اینها بودند آنها هم کاملاً می‌شنوند صدای تسبیح را، زمزمهٴ تسبیح را، سبّوح و قدّوس‌گفتن برگهای درخت را در نماز شب می‌شنوند.
پس بنابراین زبان قرآن با درس سیبویه و اخفش حل نمی‌شود فرهنگ قرآن غیر از عربی مبین چیز دیگر هم هست این است که فرمود: ﴿أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ﴾ آن‌گاه شما چندین‌بار قرآن کریم تسبیح را به ﴿مَا فِی السَّماوَاتِ﴾ اسناد داد یک، به ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ﴾ اسناد داد دو، اما در اینجا که آیه محلّ بحث است در سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در عین حال که تسبیح را به سماوات و ارض اسناد می‌دهد برای اینکه کسی خیال نکند مجاز در کلمه است یا مجاز در اسناد آن ﴿مَن فِیهِنَّ﴾ را در جملهٴ دیگر جداگانه ذکر می‌کند می‌فرماید: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ﴾ آسمان تسبیح می‌کند، اهل آسمان هم تسبیح می‌کنند دیگر کسی خیال نکند از سنخ ﴿وَاسْأَلِ الْقَرْیَةَ﴾ است آنجا هم اگر کسی اهل معنا باشد می‌گوید دیگر مجاز نیست اما حالا اینجا دلیل شفّاف و روشن داریم که منظور اهل سماوات نیستند برای اینکه اهل سماوات را در جملهٴ بعد ذکر فرمود، در کلمهٴ بعد ذکر فرمود، فرمود: ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ﴾ پس دیگر سخن از «تسبّح أهل السماوات» نیست فقط خودِ سماوات و ارض است.
این تفصیل و تقابل که قاطع شرکت است نشان آن است که نه تسبیح به معنای مجازی است چون به یک روال به هر دو اسناد داده شد، نه اسناد مجازی است برای اینکه ﴿مَن فِیهِنَّ﴾ جداگانه ذکر شد تسبیح معنای خودش را دارد، تحمید معنای خودش را دارد، سماوات معنای خودش را دارد، ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ﴾ معنای خودش را دارد این چهار تعبیر، چهار پیام دارند جداگانه. سماوات هست، من ﴿مَن فِی السَّماوَاتِ﴾، تسبیح هست، تحمید هم سماوات تسبیح دارند هم اهلش، هم سماوات تحمید دارند هم اهلش ﴿وَلکِن لَّا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ﴾، «لا تفقهون تحمیدهم» و امثال ذلک این است که فرمود ما تویِ پیغمبر را فرستادیم که زبان قرآن را، فرهنگ قرآن را به آنها بفهمانی نه تنها مسئلهٴ ارجاع عام و خاص و امثال ذلک که بخشی از کارها به شئون تفسیری شماست آن بخشهای دیگر را هم باید به اینها بفهمانی که خب آدم اگر واقعاً بفهمد سراسر جهان دارند او را نگاه می‌کنند، خب خودش را جمع می‌کند دیگر این دید با آن دید خیلی فرق می‌کند اینکه دیدِ علمی محض که نیست که ثمر عملی نداشته باشد که این اگر ببیند که کلّ در و دیوار دارند او را نگاه می‌کنند که گزارش بدهند، خب خیلی خودش را جمع می‌کند دیگر این چطور با افراد دیگر فرق می‌کند دیگر نمی‌گوید اینجا، جای تنهاست که می‌گوید این همه دارند من را می‌بینند و همه هم علیه من شهادت می‌دهند آ‌خر من چطور بگویم.
این نگاه با آن نگاه خیلی فرق می‌کند، بنابراین هرگز نمی‌شود گفت که تسبیح معنی مجازی است یا اسناد تسبیح به سماوات اسناد «الی غیر ما هو له» است این پنج طایفه همه‌شان حق است هم کلماتشان حق است یعنی حقیقتِ لغوی است نه مجازی، اسنادشان هم «الی ما هو له» است یعنی اسناد حقیقی است نه اسناد مجازی هیچ مجاز و استعاره و تشبیه و کنایه در این کار نیست چه اینکه در جریان ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ هیچ تشبیهی در کار نیست و در بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که فرمود: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ... وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» یعنی در آدمهای زنده این مُرده است منتها یک جنازهٴ عمودی است که راه می‌رود پس‌فردا هم می‌شود جنازهٴ افقی این ﴿تُسَبِّحُ لَهُ السَّماوَاتُ السَّبْعُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ﴾.
اما مصنوعات بشری، مصنوعات بشری نسبت به اینکه صانعی هست که این اتومبیل را ساخته، این هواپیما را ساخته، این رادیو را ساخته، این تلویزیون را ساخته دلیلِ بر وجود صانع‌اند یک، دلیل بر نظم عالِمانهٴ او هستند دو، اما مسبّح او نیستند، مسبّح خدای‌اند سه و اگر خدای ناکرده این شخص با این ابزاری که ساخته در راه حرام دارد مصرف می‌کند لعنت می‌کنند او را چهار. این این‌‌چنین نیست که زمین اینکه می‌گویند لعنت می‌کند یا رحمت می‌فرستد چیز مجاز باشد. مصنوعات طرّاً مسبّح حق‌اند برابر آن اصل کلی که فرمود: ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ هیچ چیزی نیست مگر اینکه مسبّح حق است تمام اجزا و ذرّات این آهن و آن نخ و آن چوب همه مسبّحات ذات اقدس الهی‌اند تسبیح‌گوی او هستند منتها گوشی می‌خواهد که انسان آن را بشنود.
﴿وَإِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ از اینجا معلوم می‌شود که آن ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ وقتی با اینها ضمیمه می‌شود نشان می‌دهد که کلّ عالم برای تسبیح حق است اینها مشغول نماز و عبادت‌اند منتها بهره‌هایی که می‌برند یک فایدهٴ تبَعی دارد مثل اینکه کسی درختی کاشته این درخت باید میوه بدهد میوه‌اش را می‌دهد اما حالا سایه‌ای هم دارد که یک عده کنار آن سایهٴ درخت خُنک می‌شوند این دیگر بهرهٴ تبعی است کلّ موجودات برای تقرّب الی الله خلق شدند تسبیح حقّ‌اند، تحمید حقّ‌اند، سجدهٴ حقّ‌اند، اطاعت حقّ‌اند، اسلام و انقیاد حقّ‌اند همه‌شان ﴿أَلاَ إِلَی اللَّهِ تَصِیرُ الْأُمُورُ﴾ هم این را تثبیت می‌کند ضمناً فایده‌ای هم به مردم می‌دهند آن وقت دیگران که از خدا غافل‌اند خیال می‌کنند که این زمان و زمین فقط برای این وجود یافت که به آنها بهره بدهد، فایده بدهد خیر این فایده یک برکت تبعی است که از زمین و زمان عاید اهلش می‌شود، پس بنابراین ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ﴾ ، «ما خلقت السماء والأرض إلا لیعبدون»، «ما خلقت البرّ والبحر إلا لیعبدون»، «ما خلقت الفلک والمَلک إلا لیعبدون» و اینها هم دارند کار می‌کنند و بنابراین هیچ چیزی هم از هدف نمانده است ﴿إِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: بله، بهره ببرید دیگر این «لکم» بالتبع است، منافع بالتبع است مثل اینکه کسی تفضّلاً بگوید ما اینجا درخت کاشتیم که شما زیر سایه‌اش استفاده کنید اما درخت برای آن نیست که به شما سایه بدهد درخت برای آن است که مسبّح حق باشد و محمِّد و حامد حق باشد و هست آن هدف اصلی‌اش آن است.
﴿وَإِن مِن شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾ همه تسبیح‌گوی او هستند کلّ جهان بشود توحید.
اما در بین آیات گاهی ممکن است غیر از آن طوایف خمس آیهٴ دیگری به نام آیه دخور تلقّی بشود که جزء آیات ششم است مثلاً در سورهٴ مبارکهٴ «نمل» دارد ﴿کُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ﴾ سورهٴ مبارکهٴ «نمل» آیه 87 این است که ﴿وَیَوْمَ یُنفَخُ فِی الصُّورِ فَفَزِعَ مَن فِی السَّماوَاتِ وَمَن فِی الْأَرْضِ إِلَّا مَن شاءَ اللَّهُ﴾ بعد می‌فرماید: ﴿کُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ﴾ این دیگر طایفه ششم نیست چون این مربوط به معاد است درباره معاد حسابش، حساب دیگری است البته درست است که آن هم یک نحوه خضوع است در پیشگاه ذات اقدس الهی اما مربوط به معاد است بر فرض اگر ما آن را توسعه بدهیم و اعمّ از دنیا و آخرت بدانیم چه اینکه بعضی از آیات هم تقریباً توسعه می‌دهد این دخور به همان سجود برمی‌گردد چون در بعضی از آیات این دخور را در کنار سجود ذکر کرده فرمود موجودات آسمان و زمین در پیشگاه خدا سجده می‌کنند ﴿وَهُمْ دَاخِرُونَ﴾ که این هم خضوع و ذلّت و امثال ذلک است یعنی سجدهٴ اینها خاضعانه است طوری نیست که مثلاً حالا بر اساس اجبار سجده بکنند نه، در کمال ذلّت و خضوع در پیشگاه ذات اقدس الهی اینها ساجدند، پس سجده‌ای هم که خدای سبحان به آنها اسناد داده است از همین وادی است ﴿وَکُلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ﴾ با همان اینها سجده می‌کنند در حال دخور یک معنا را می‌رساند.
در سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» آنجا از اطاعت آسمان و زمین سخن به میان آورده و ضمناً از وحی به آسمانها هم سخنی به میان آورده است آیهٴ یازده و دوازده سورهٴ مبارکهٴ «فصلت» این است ﴿ثُمَّ اسْتَوَی إِلَی السَّماءِ وَهِیَ دُخَانٌ فَقَالَ لَهَا وَلِلْأَرْضِ ائْتِیَا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ که این طوع جزء طوایف پنج‌گانه‌ای بود که در بحث دیروز گذشت بعد فرمود: ﴿فَقَضَاهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ فِی یَوْمَیْنِ وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ أَمْرَهَا﴾.
خب، اگر ما بخواهیم به روال سیبویه و اخفش معنا کنیم می‌گوییم ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ﴾ یعنی «أوحیٰ فی کلّ سماء الی أهلها أمرها» یعنی به اهل آسمان که فرشتگان‌اند وحی فرستاد که چگونه این آسمان را تدبیر کنید، اما اگر نه، خود اینها تسبیح‌گوی حق‌اند، حامد حق‌اند، مُسلم و منقاد و مطیع‌اند، ساجدند، درک دارند به اینها وحی کرده منتها وحی درجات فراوانی دارد که اگر بخشی از آن نصیب نحل شده است که ﴿وَأَوْحَی رَبُّکَ إِلَی النَّحْلِ﴾ بخشی هم نصیب سما می‌شود، بخشی هم نصیب موجودات دیگر می‌شود، پس ﴿وَأَوْحَی فِی کُلِّ سَمَاءٍ﴾ امرِ آن سما را درباره هر سمایی امر آن سما را به خود آن سما وحی کرده احتیاج ندارد که ما مجاز در کلمه یا مجاز در اسناد را تحمّل بکنیم با تکلّف برای اینکه اینها وقتی که درک می‌کنند وحی‌پذیر هم هستند البته وحی درجات و مراتب فراوانی دارد که بخشی از آنها نصیب زنبور عسل می‌شود، بخشی هم نصیب موجودات برتر و یا گاهی پایین‌تر.
پرسش: ببخشید تسبیح اینها از جنس لفظ و صوت است؟
پاسخ: ممکن است لفظ و صوت باشد همان طوری که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود که ما شنیدیم، گاهی هم ممکن است نه، حرف بزنند ما در بحث دیروز این بیان نورانی حضرت امیر که در نهج‌البلاغه بود خواندیم در حقیقتِ قول، لفظ شرط نیست گفتن حقیقت است، کلام حقیقت است، آن شیء می‌شود کلمه، آن شیء می‌شود کلام، آن شخص یا آن مبدأ می‌شود متکلّم لکن لفظی در کار نیست.
این بیان نورانی حضرت که در خطبهٴ 186 نهج‌البلاغه بود فرمود قول خدا «یَقُولُ لِمَنْ أَرَادَ کَوْنَهُ ﴿کُنْ فَیَکُونُ﴾ لاَ بِصَوْتٍ یَقْرَعُ وَ لاَ بِنِدَاءٍ یُسْمَعُ وَ انّما کَلامه سُبحانَه فِعلٌ مِنه» «بل قوله فعلٌ» کاری می‌کند که دلالت می‌کند ما چرا این را می‌گوییم لفظ؟ برای اینکه «یدلّ» چرا این را می‌گوییم قول؟ چرا این را می‌گوییم کلام؟ برای اینکه «یدلّ علی المعنی» اگر کاری همین کارِ قولِ لفظ را بکند مثلاً ما به کسی می‌خواهیم بگوییم بیا، می‌گوییم بیا، گاهی هم با دست اشاره می‌کنیم این دست با دست که اشاره می‌کنیم که بیا کارِ همان قول را می‌کند یا اگر خواستیم بگوییم نه، گاهی با کلمهٴ نه نفی می‌کنیم، گاهی هم با اشارهٴ سر و ابرو یا دست اشاره می‌کنیم این اشاره هم یک نحو کلام است، یک نحو قول است.
در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» این بحث گذشت که ذات اقدس الهی در عین حال که برادران یوسف حرف نزدند و در درون خودشان این مطلب و راز را نگه داشتند خودِ وجود مبارک یوسف با اینکه حرفی نزد و در درونِ خود این سخن را نگه داشت قول تعبیر کرد ﴿قَالُوا﴾ آنها گفتند که اگر این برادر دزدی کرده است قبلاً یک برادر دیگری هم داشت که او هم متّهم به سرقت بود آیه 77 سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» که بحثش قبلاً گذشت این بود وقتی آن یکی یعنی آ‌ن برادر به اتّهام سرقت دستگیر شد برادران دیگر که یوسف(سلام الله علیه) را نمی‌شناختند ولی او را به عنوان عزیز مصر خطاب می‌کردند این‌‌چنین گفتند ﴿قَالُوا إِن یَسْرِقْ فَقَدْ سَرَقَ أَخٌ لَّهُ مِن قَبْلُ﴾ اگر این سرقت کرده است بعید نیست برای اینکه برادری داشت او هم قبلاً سرقت کرده منظورشان از آ‌ن برادر، خود حضرت یوسف بود دیگر ﴿فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ﴾ حالا وجود مبارک یوسف از کلّ جریان باخبر است این برادر ابوینی او را الآن گرفتند آن برادرانی که یوسف را به چاه انداختند و حضرت یوسف را الآن نمی‌شناختند به حضرت یوسف گفتند که عزیز مصر اگر این شخص سرقت کرد یک برادر ابوینی هم داشت که او هم قبلاً سرقت کرده بود چه اینکه وجود مبارک حضرت یوسف را متّهم کرده بودند قرآن دارد که این صحنه را وجود مبارک یوسف شنید و این راز را در درون نگه داشت و هیچ چیزی نگفت بعد ﴿وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ این ﴿قَالَ﴾ را چطور فرمود با اینکه هیچ حرفی نزد نگفت شما بد آدمی هستید چطور گفته؟ معلوم می‌شود که کاری که کرده آن کار ترجمه‌اش این است ﴿أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ قرآن کریم بر حرفِ نزده، بر کلامِ نگفته، بر لفظِ نگفته قول اطلاق کرد ﴿قَالَ أَنتُمْ شَرٌّ مَّکَاناً﴾ کجا گفته حضرت؟ با اینکه خود قرآن فرمود که ﴿فَأَسَرَّهَا یُوسُفُ فِی نَفْسِهِ وَلَمْ یُبْدِهَا لَهُمْ﴾ هیچ چیزی نگفته که.
سرّش این است که در حقیقتِ قول، در حقیقت تکلّم حنجره و لفظ و کام و حلق و فَمّ اخذ نشده اینها دخیلِ در مصداق‌اند نه مأخوذ در مفهوم چون مأخوذ در مفهوم نیستند همین معنا را می‌شود به خدای سبحان اسناد داد «قال الله»، «تکلّم الله» مجاز هم نیست ما که می‌خواهیم حرف بزنیم از فضای دهن کمک می‌گیریم نه برای اینکه حقیقت قول و حقیقت تکلّم باید الاّ ولابد از فضای دهن باشد خیر، ما چاره نداریم ما چون عادت کردیم که این است خیال می‌کنیم ذاتیِ قول این است که از دهن خارج بشود الآن ما عادت کردیم این اجسام بالأخره انسان یا پنجاه کیلو، یا شصت کیلو، یا هفتاد کیلو یا کمتر و بیشتر وزن دارد می‌گوییم ذاتی بدن این است که وزن داشته باشد خب وقتی که دو قدم بالاتر رفتند، از جاذبه بیرون رفتند وزنی ندارند این کجا عوض شد؟ اگر ذاتی باشد که «لا یختلف لا یتخلّف» که ما مادامی که در مدار جاذبه هستیم، فشار وارد می‌شود وزن داریم وقتی بالا رفتیم وزنی نداریم وزن‌داشتن و شصت کیلو بودن که ذاتی بدن نیست اگر ذاتی بدن بود که آنجا که رفتیم تخلّف نمی‌کرد که اما ادراک و فهم و شعور اینها ذاتی نفس است آنجا برویم حُکم همین است، اینجا هم باشیم حُکم همین است ما حالا عادت کردیم چون در زمینیم می‌گوییم انسان ذاتی‌اش این است که بالأخره وزن می‌خواهد خیر، این برای این محدوده است ما وقتی قدری بالاتر رفتیم می‌شویم بی‌وزن.
می‌گویند انسان ذاتیِ او این است که اجتماعی باشد خیر، ما مادامی که در دنیا هستیم متمدّن بالطبع‌ایم ذاتی ما این است که بدون اجتماع نمی‌توانیم زندگی کنیم ما مسکن می‌خواهیم به تنهایی نمی‌شود، غذا می‌خواهیم به تنهایی نمی‌شود، پوشاک می‌خواهیم به تنهایی نمی‌شود، اما همین که دو قدم آن طرف‌تر رفتیم وارد صحنهٴ معاد شدیم همه چیز را می‌خواهیم بدون اینکه زندگی ما متمدّنانه باشد، جمعی باشد همه چیز را با خودمان داریم ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ مگر بشر بی‌مأوا می‌شود، مگر بشر بی‌لباس می‌شود، مگر بشر بی‌غذا می‌شود همه را ما خودمان داریم اینجا با عقاید و اخلاق و اعمال می‌بریم آنجا ﴿لاَ بَیْعٌ فِیهِ وَلاَ خُلَّةٌ﴾ نه خرید و فروش است، نه دوست‌بازی است، نه رابطه است و نه ضابطه ولی احتیاج به مسکن هست، احتیاج به لباس هست، احتیاج به غذا هست اگر عمل صالح داشتیم خب طعام و نوشیدنیهای خوب داریم نشد ـ معاذ الله ـ طعامی داریم ﴿مِنْ غِسْلِینٍ ٭ لاَیَأْکُلُهُ إِلَّا الْخَاطِئُونَ﴾ این‌‌چنین است این طور نیست که انسان مدنی بالطبع باشد ضرورتاً و ذاتاً خیر، مادامی که در دنیاست بله چاره جز زندگی جمعی نیست اما وقتی آنجا رفت نه، مدنی بالطبع نیست، مجتمع نیست، اجتماعی نیست همه با هم‌اند اما هیچ کدام با دیگری کار نمی‌کند این یکی از بیانات نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) هست که ﴿أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ﴾ را که قرائت کردند فرمود: « کُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَهُمْ جَمِیعٌ » با اینکه همه باهم‌اند اما همه‌شان تک زندگی‌اند هیچ کدام با دیگری کار ندارد جایی خرید و فروش نیست تا لباس دیگری را یک کس دیگر بدوزد، غذای دیگری را کس دیگر تهیه بکند فرمود: « کُلُّهُمْ وَحِیدٌ وَهُمْ جَمِیعٌ » با اینکه همه باهم‌اند هر کسی مهمان سفرهٴ خودش است.
بنابراین ما در مقطعی که زندگی می‌کنیم نباید این را ذاتی خودمان بدانیم ذاتی‌بودن یک شیء چه ذاتی هویّت، چه ذاتی ماهیّت یک برهان خاص خودش را دارد. ذاتی‌بودن کلام این نیست که از فضای دهن بیرون بیاید تا اسناد قول و کلام به ذات اقدس الهی مجاز باشد خیر این‌چنین نیست ﴿قَالَ اللّهُ﴾ هست، ﴿کَلَّمَ اللّهُ﴾ هست مجازی هم در کار نیست.
بنابراین چه اینکه اینجا در سورهٴ مبارکهٴ «یوسف» قول را اسناد داد بدون اینکه کلامی در کار باشد، تسبیح هم همین طور است اینها حقیقتاً سخن می‌گویند منتها سخن اینها فعل است اگر کسی به فرهنگ آسمان و زمین آشنا باشد می‌فهمد اینها چه چیزی می‌گویند گاهی هم به صورت صوت حرف دارند آن وقت همان حقیقتی که حرف می‌زند و وجه خدا داخل فی الأشیاء است نه خود خدا، وجه خدا داخل در اشیاست «لا بالممازجه» همان وجه هم گاهی می‌گوید «انی أنا الله فاستمع لما یوحیٰ» وقتی وجود مبارک موسی از کنار درخت خواست عبور کند یا به درخت رسید همان وجه‌اللهی که در درخت بود بلاممازجه او گفت ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ نه شجر، من وراء حجاب شنیده است آن خدایی که ذات او نه، صفات ذات او که عین ذات اوست نه، این دو منطقه برای ازل و ابد منطقه ممنوعه است وجه خدا، فیض خدا، ظهور خدا «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» آن وجه‌الله گاهی می‌گوید ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ خب وجه‌الله حق دارد بگوید ﴿إِنِّی أَنَا اللَّهُ﴾ دیگر.
اگر این وجه‌الله در یک انسان صالح سالکی پیدا شد آن‌گاه می‌شود حرف حکیم سبزواری که
روا باشد أنا الحق از درختی چرا نبود روا از نیک‌بختی
اگر یک انسان عادی بگوید «أنا الحق» که حُکمش ارتداد است و اعدام، اما اگر یک ولیّ خدا یک انسان معصومی، اهل‌بیتی، انسانی که لسان او لسان صدق است «لا یقول الا الحق»، «لا یریٰ الا الحق» او گفت «أنا الحق» آن وجه‌اللهی که «داخلٌ فی الأشیاء لا بالممازجه» او دارد می‌گوید نه این زید، خب وجه‌الله حق دارد بگوید «أنا الحق» دیگر.
بنابراین اگر سماوات و ارض دخوری دارند به معنای خضوع است و اگر کلامی دارند حقیقتاً کلام است منتها در تکلّم و در قول از دهن خارج‌شدن اخذ نشده این از خصیصهٴ مورد است حالا اگر موجودی فضای دهن نداشت کاری کرد که همان پیام، قول را رساند آن هم قول است که از بیان نورانی حضرت امیر در همان خطبهٴ 186 این مطلب استفاده شد که ذات اقدس الهی کلام دارد لکن نه با سخن عادی که از فضای دهن بیرون بیاید آن وقت آیه ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ هم معنای خودش را پیدا می‌کند دیگر مجاز نیست اگر سماوات و ارض طبق این پنج طایفه آیات اهل ادراک‌اند، اهل تسبیح‌اند، اهل تحمیدند، با خدا سخن می‌گویند، ﴿قَالَتَا أَتَیْنَا طَائِعِینَ﴾ اهل اسلام و انقیادند اینها می‌گویند از ما برنمی‌آید ﴿فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا﴾ عرضِ امانت هم معقول است، گفتار اینها هم مسموع است این دیگر تشبیه نیست که ما بگوییم چگونه امانت را بر آسمان و زمین عرضه کردند بعد در جواب گفته بشود که این یک سنخ تشبیه است یعنی اگر ما امانت را عرضه می‌کردیم آنها نمی‌توانستند تحمل بکنند خیر، حقیقتاً عرضه است، حقیقتاً اباست منتها اِبا، ابای اشفاقی هیچ کدام از اینها حمل بر مجاز نخواهد بود.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 39:06

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی