display result search
منو
تفسیر آیات 49 تا 52 سوره اسراء _ بخش دوم

تفسیر آیات 49 تا 52 سوره اسراء _ بخش دوم

  • 1 تعداد قطعات
  • 41 دقیقه مدت قطعه
  • 21 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 49 تا 52 سوره اسراء _ بخش دوم"
چه کسی توان آن را دارد که خاک را دوباره انسان کند
مگر می‌شود حرکت بی‌محرّک باشد؟ مگر انسان خودبه‌خود می‌پوسد؟ مگر انسان خود‌به‌خود خاک می‌شود؟

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَقَالُوا أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً ﴿49﴾ قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً ﴿50﴾ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَی هُوَ قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ قَرِیباً ﴿51﴾ یَوْمَ یَدْعُوکُمْ فَتَسْتَجِیبُونَ بِحَمْدِهِ وَتَظُنُّونَ إِن لَّبِثْتُمْ إِلَّا قَلِیلاً ﴿52﴾
چون سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» در مکه نازل شد و عناصر محوری سُوَر مکّی اصول دین است گرچه خطوط کلّی فقه و اخلاق و حقوق را هم رعایت می‌کند و بخشهای مربوط به توحید و نبوّت تا حدودی اشاره شد جریان معاد را در این قسمت مطرح می‌کند.
شبهه‌ای که یا شبهاتی که دامنگیر منکران معاد بود بخشی به مبدأ قابلی برمی‌گشت که انسان وقتی خاک شد خاک دیگر قابل حیات جدید نیست. بخشی به مبدأ فاعلی برمی‌گردد که چه کسی توان آن را دارد که خاک را دوباره انسان کند گاهی باز به مبدأ فاعلی برمی‌گردد که اگر سخن از زنده‌کردن یک مُرده باشد با قدرت فاعل حل می‌شود اما در حشر اکبر که ﴿إِنَّ الْأَوَّلِینَ وَالآخِرِینَ ٭ لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یَوْمٍ مَعْلُومٍ﴾ ذرّات ابدان در عالم پراکنده‌اند، مخلوط‌اند تشخیص اینکه فلان ذرّه جزء بدن زید بود و فلان ذرّه جزء بدن عمرو بود چگونه ممکن است این به لحاظ مبدأ فاعلی از نظر علم برمی‌گردد.

پس سه طایفه از آیات ناظر به سه شبهه است یکی راجع به قابلیّت قابل، یکی ناظر به قدرت فاعل، یکی ناظر به علم فاعل اینها تقسیمهای اوّلی بود آنچه که مربوط به قابلیّت قابل برمی‌گردد یعنی شبهه‌ای است که ناظر به این است که وقتی انسان مُرد و پوسید این پوسیده دیگر قابل حیات جدید نیست آن هم پنج، شش طایفه از آیات است که گاهی ناظر به اصل مرگ است که مُرده چگونه زنده می‌شود این یک، گاهی ناظر به تقطیع است این مُرده‌ای که اجزای بدنش تکّه‌تکّه شد و جدا شد چگونه زنده می‌شود این دو، گاهی ناظر به این است که وقتی تمام این گوشتها از بین رفت فقط استخوان خالی مانده است چگونه زنده می‌شود سه، گاهی ناظر به این است که اگر این استخوان پوک شده است به صورت رُفات و شکسته درآمده است چه کسی زنده می‌کند این چهار، گاهی به این صورت است که اگر این استخوانها پورد شده است، نه تنها پوک شده و شکسته می‌شود پودر شده است و نرم شده است چگونه زنده می‌شود این پنج، گاهی شبهه این است که اگر این پودرها برگشت به حالت خاک درآمده تراب شده چه کسی آنها را زنده می‌کند این شش، این شش طایفه و مانند آن راجع به این است که چگونه این بدن دوباره زنده می‌شود؟

گاهی می‌گویند که ﴿ءَإِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ﴾ ما وقتی مُردیم دوباره مُرده را زنده می‌کنند گاهی می‌گویند ﴿یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ که از تمزیق و تقطیع و تکّه‌پاره شدن خبر می‌دهند، گاهی سخن از عِظام و ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ﴾ خبر می‌دهند، گاهی سخن از رُفات و تکّه‌شدن و پاره‌شدن همین استخوانها خبر می‌دهند، گاهی از رَمیم و پودرشدن همین استخوانها خبر می‌دهند، گاهی از آن بخش پایانی که به صورت تراب است ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ خبر می‌دهند. این شش طایفه البته حصر نیست شبهات دیگری هم ممکن است در همین زمینه ارائه بشود اینها بخش اول است که مربوط به قابلیّتِ قابل است.
ذات اقدس الهی در این‌گونه از موارد می‌فرمایند این قابلیّتهای شش‌گانه را که شما شمردید که گفتید اینها قابل حیات مجدّد نیست اگر فرض کنید همین خاکها به صورت معدن دربیاید، به صورت سنگ دربیاید چون این سنگ همان خاکی بود که بالأخره در اثر بارش باران و تابش آفتاب و گذشت قرون بعد شده سنگ، بعد شده معدن اینکه گفتند «لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن» همین است دیگر این خاک است و آن باران است و آن چسبندگی است و تابش چند قرنهٴ آفتاب این یک‌جا را لعل می‌کند در بدخشان کوههای افغان، یک‌جا را هم عقیق یمن می‌کند در کوههای یمن بالأخره همین خاک است که به صورت سنگ درمی‌آید.
فرمود شما این شش طایفه را گفتید هفتمی را هم بگویید همین طور است، هشتمی را هم بگویید همین طور است ﴿قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ﴾ یک فلز سنگین‌تر بشوید که قبول آنها نسبت به حیات از این شش امری که شما گفتید دشوارتر است اگر همهٴ اینها را فرض کنید آن شش‌تایی که شما گفتید این دوتایی که ما اضافه کردیم شده هشت‌تا آن ﴿خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ﴾ که نُهمی است که نسلهای آینده ممکن است کشف بکنند نُه‌تا همهٴ اینها در برابر قدرت بیکران الهی یکسان است نه اینکه یکی آسان است و دیگری آسان‌تر همه اینها در برابر قدرت الهی یکسان است الآن شما وقتی بخواهید با اراده کار کنید فرقی ندارد که شما یک قطره آب را بخواهید تصوّر کنید در درون ذهنتان با اراده ایجاد کنید یا دریایی را. کار ارادی که به صِرف اراده انجام می‌شود نه با حرکت اعضا و جوارح آن دشوار نیست که یکی آسان باشد یکی آسان‌تر این یک مطلب.
مطلب دیگر اینکه شما همان طور خودکار اشکال کردید گفتید ما وقتی که استخوان شدیم، ما وقتی پوسیدیم خیال می‌کنید خودتان استخوان می‌شوید؟ خیال می‌کنید خودتان می‌پوسید؟ کسی هست شما را استخوان بکند، کسی هست شما را بپوساند پوساندن شما در اختیار شما نیست تا شما بگویید ﴿کُنَّا عِظَاماً وَرُفَاتاً﴾ از این ﴿کُنَّا﴾، ﴿کُنَّا﴾ اگر می‌گویید ﴿کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً﴾ به خیال خودتان که شما می‌گویید ما وقتی استخوان شدیم خیر شما را استخوان می‌کنند ما وقتی خاک شدیم خیر شما را خاک می‌کنند مگر می‌شود حرکت بی‌محرّک باشد؟ مگر انسان خودبه‌خود می‌پوسد؟ مگر انسان خود‌به‌خود خاک می‌شود؟
اولاً در اشکال باید مواظب باشید نگویید که ما وقتی پوسیدیم، ما وقتی خاک شدیم اگر این است می‌گوییم شما وقتی که سنگ باشید، شما وقتی که آهن باشید ﴿قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ﴾ اینکه در کتابهای ادبی یا بعضی از بخشهای اصول ملاحظه فرمودید که امر گاهی برای تعجیز است از همین قبیل است، خب این نحوهٴ تعدیل مخاطبان است که مواظب باشند چطور حرف بزنند و چطور اشکال بکنند ﴿قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ﴾ این هر چه باشید قابل حیاتید.
آن وقت اشکال بعدی اینها، سؤال بعدی اینها آن است که چه کسی ما را زنده می‌کند؟ در بخش پایان سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده است ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ در مورد آیه محلّ بحث سورهٴ مبارکهٴ «اسراء» آمده است ﴿مَن یُعِیدُنَا﴾ چه کسی ما را دوباره برمی‌گرداند این اعاده همان حیات است آن حیات سورهٴ «یس» همین اعاده است «قل من یعیدنا» که سؤال از مبدأ فاعلی است که چه قدرتی ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ دیگر شما که هیچ نبودید خدا شما را به این صورت درآورد، گاهی می‌فرماید انسان ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ گاهی می‌فرماید انسان پَست‌تر از مَنی یُمنیٰ و اصلاً قابل ذکر نبود ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ یعنی «قابلاً للذکر» این دو مرحله، پس مرحلهٴ ﴿مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بود یک، پایین‌تر از او ﴿لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ بود دو، پایین‌تر از همه اصلاً شیء نبود به وجود مبارک زکریا فرمود: ﴿وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ این ﴿شَیْئاً﴾ خبر نیست این «کان»، «کان» تامّه است یعنی تو چیزی نبودی، این «لیس»، «لیس» تامّه است ولو اگر به یک ادیب بدهی می‌گوید آن «أنت» اسمش است و «شیئاً» خبرش است ولی وقتی به حکیم بدهید می‌گوید این ﴿شَیْئاً﴾ تمیزش است، نه خبر این «لیس»، «لیس» تامّه است نه «لیس» ناقصه تو چیزی نبودی بعد به مرحله‌ای رسیدی که چیز قابل ذکر نبودی برابر سورهٴ «نبأ» بعد شدی مَنی یُمنیٰ بعد هم به این صورت درآمدی شما را به این صورت درآوردند.
خب، اگر ﴿قَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئاً﴾ بعد هم ﴿هَلْ أَتَی عَلَی الْإِنسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُن شَیْئاً مَذْکُوراً﴾ بعد هم حدّاکثر این است که ﴿أَلَمْ یَکُ نُطْفَةً مِن مَنیٍّ یُمْنَی﴾ بعد به این صورت شما را درآوردید دوباره که آسان‌تر است که، پس اگر ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ﴾ است، ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾، اگر ﴿مَن یُعِیدُنَا﴾ است ﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ می‌ماند مشکل علمی که سخن در احیای میّت نیست، سخن در احیای موتاست که این اجزا به هم پراکنده می‌شود این هم علم ذات اقدس الهی نامحدود است که ﴿لاَ یَعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ﴾ آ‌ن چهار بخشی که در سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» بود که در بحث دیروز گذشت که نه ریزی، نه دوری، نه تاریکی، نه بستگی هیچ کدام از این موانع اربع مانع علم ذات اقدس الهی نیست بگو اگر باشد ﴿وَإِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ﴾ ﴿فَتَکُن فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ﴾ یا ﴿فِی صَخْرَةٍ﴾ ﴿یَأْتِ بِهَا اللَّهُ﴾ این هم یک مطلب.
بعد از اینکه این مراحل را گذراند ذات اقدس الهی می‌فرمایند اینها چندتا گِیر اساسی دارند اولاً اینها نمی‌دانند که «الانسان ما هو» ثانیاً نمی‌دانند «الحیاة ما هی»، «الموت ما هو» رابعاً هم نمی‌دانند «المعاد ما هو» منشأ اشکالات یادشده این است که اینها اصلاً صورت مسئله را گُم کردند اینها نه انسان را شناختند، نه مرگ را شناختند، نه حیات را شناختند، نه معاد را شناختند آن وقت تند تند اشکال می‌کنند اینها خیال می‌کنند انسان همین است که ﴿یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ﴾ همین است در حالی که ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ اما ﴿فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ آن روح‌الله را اینها درک نمی‌کنند آن حقیقت مجرّد را نمی‌بینند خیال می‌کنند انسان همین است که در تالار تشریح هست و بعد می‌رود سردخانه ما برایشان تفسیر می‌کنیم که انسان بدنی دارد مادّی، روحی دارد مجرّد و مرگ عبارت از پوسیدن بدن نیست یک، مرگ عبارت از فاصلهٴ بین روح و بدن است دو، چون بدن را روح اداره می‌کند و این قَیّم و سرپرست فاصله گرفته است این بدن می‌پوسد سه، و انسان هرگز نمی‌میرد چهار، موقّتاً بین بدن و نفس فاصله است پنج، دوباره ما جمع می‌کنیم شش. قرآن کریم مرگ را معنا کرده، حیات را معنا کرده، انسان را معنا کرده، معاد را هم معنا کرده فرمود انسان همین بدن مادی نیست این گوشه‌ای از اوست.
در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» اشکال دیگری را نقل می‌کنند می‌گویند ما وقتی که مُردیم از بین می‌رویم ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ﴾ ما گُم می‌شویم در زمین ﴿ءَإِذَا مِتْنَا وَکُنَّا تُرَاباً وَعِظَاماً ءَإِنَّا لَمَبْعُوثُونَ﴾ قرآن کریم جواب می‌دهد که هیچ چیز اصلاً مرگی نیست مرگ یعنی فاصلهٴ روح و بدن ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ چه کسی مُرده؟ چه کسی می‌میرد؟ چه کسی نابود می‌شود؟ یک فاصله موقّت چند روزه است بین روح و بدن شما که فوت ندارید شما وفات دارید ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ تمام حقیقت شما را آن فرشتهٴ مرگ(سلام الله علیه) قبض می‌کند چون در دست مایید در زمین نمی‌روید، گُم نمی‌شوید بدن شما البته ﴿مِنْهَا خَلَقْنَاکُمْ وَفِیهَا نُعِیدُکُمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکُمْ تَارَةً أُخْرَی﴾ این برای بدن شماست، اما حقیقت شما، هویّت شما آنکه مسئول است او باید جواب بدهد، او باید سؤالها را پاسخ بدهد او اصلاً در زمین نمی‌ماند تمام حقیقتش نزد ماست ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾ این مَلک موکَّل که مستقیماً وجود مبارک عزرائیل(سلام الله علیه) است و زیرمجموعه فراوانی دارد اینها شما را قبض می‌کنند اگر اوحدی از مؤمنان بخواهند رحلت کنند خود خدا قبض می‌کند ﴿اللَّهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا﴾ آنکه می‌گوید «روزی رُخش ببینم و تسلیم وی کنم» نصیب همه نیست شاید در میلیونها نفر یک نفر پیدا بشود که خدای سبحان مستقیماً روح او را قبض بکند اکثری مردم را زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) قبض روح می‌کنند، آن خواص را خود عزرائیل(سلام الله علیه) آن اخص را ذات اقدس الهی قبض روح می‌کند اگر سعادت نصیب آدم بشود که عزرائیل(سلام الله علیه) قبض روح بکند که «کفی به شرفاً و فخرا» اما غالب ماها گرفتار ﴿إِذَا جَاءَ أَحَدَکُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا﴾ هستیم زیرمجموعه عزرائیل(سلام الله علیه) این ملائکه هستیم که احیاناً برخی از اینها گرفتار غِلاظ شداد بودن هستند یا ما گرفتار غلاظ و شداد بودن اینهاییم.
بنابراین فرمود شما مرگ را نشناختید برای اینکه انسان را نشناختید انسان ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ﴾ دارد و ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ دارد که شما از ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی﴾ غافلید وقتی انسان را نشناختید معنای حیات را هم نمی‌دانید دین شما را زنده می‌کند برای اینکه ﴿اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ﴾ شما الآن مرده‌اید ما داریم شما را زنده می‌کنیم با دین این دو بخش، چون انسان را نشناختید حیات را هم نمی‌دانید زندگی را هم نمی‌دانید چیست چون حیات هم نمی‌دانید، مرگ را هم نمی‌دانید چیست خیال می‌کنید مرگ، فوت است مرگ فوت نیست وفات است این وفات بارها عنایت کردید که «تاء» جزء کلام نیست زاید است اصلش وفاست استیفا و توفّی این کلمات مشترک جامعش آ‌ن اخذ تام است اگر کسی سخنرانی به موقع کرده، جامع‌الأطراف مقاله نوشته، جامع‌الأطراف کتاب نوشته، حقوق خودش را جامع‌الأطراف گرفته می‌گویند استیفا کرده، مقاله او مستوفاست، سخنرانی او مستوفاست یعنی چیزی را کم نکرده مرگ استیفاست چیزی از ما در زمین نمی‌ماند نه اینکه قدری در زمین می‌ماند، قدری دست فرشته‌ها ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ .
این حرفهای نو بود و افق جدید بود که قرآن به روی مردم عموماً و مشرکان حجاز خصوصاً باز کرده است که «الإنسان ما هو»، «الحیاة ما هی»، «الموت ما هو» اینها را معنا کرده بعد مطلب چهارم را تشریح کرد که معاد رجوع به دنیا نیست ما کلّ دنیا بساطش را برمی‌چینیم دنیایی نمی‌ماند تا اینها دوباره برگردند که ﴿وَالْأَرْضُ جَمِیعاً قَبْضَتُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ﴾ می‌شود، ﴿وَالْسَّمَاوَاتُ مَطْوِیَّاتٌ بِیَمِینِهِ﴾ می‌شود، ﴿إِذَا النُّجُومُ انکَدَرَتْ﴾ می‌شود، ﴿إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ﴾ می‌شود کلّ این نظام کیهانی اوضاعش برچیده می‌شود دنیایی نمی‌‌ماند تا اینها برگردند به دنیا که شما مستقیماً به طرف معاد می‌روید معاد را معنا کرده.
پرسش:...
پاسخ: بله، حالا آن هم به خواست خدا در ذیل همین که ﴿فَسَیُنْغِضُونَ إِلَیْکَ رُؤُوسَهُمْ وَیَقُولُونَ مَتَی هُوَ قُلْ عَسَی أَن یَکُونَ قَرِیباً﴾ ان‌شاءالله این جمله ﴿قَرِیباً﴾ که در همین آیه است مطرح شد آ‌ن سؤال هم پاسخ داده می‌شود، خب.
بنابراین معاد را معنا کرده که رجوع به وطن اصلی است از آنجا که آمدیم باید برگردیم به جایی برمی‌گردیم که از آنجا آمدیم ما که اهل دنیا نیستیم که دنیا برای ما یک معبر است گذشته از اینکه این معبر بساطش برچیده می‌شود دنیایی نمی‌ماند که ما دوباره برگردیم دنیا.
مشکل آنها این بود که خیال می‌کردند جز دنیا عالم دیگری نیست یک و خیال می‌کردند انبیا(علیهم السلام) که از حیات بعد از موت خبر می‌دهند یعنی حیات مجدّد در دنیا این دو، لذا می‌گفتند ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ به انبیا می‌گفتند اگر حیات بعد از مرگ حق است خب پدران ما را زنده کنید این شبهه از دیرزمان بود در زمان اُمم پیشین و انبیای قبلی(علیهم السلام) می‌گفتند تا برسد به وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) بنابراین آن افقهای جدیدی که قرآن باز کرده است تفسیر انسان است که «الانسان ما هو» تفسیر حیات است که «الحیاة ما هی» تفسیر موت است که «الموت وفاتٌ لا فوت» تفسیر معاد است که رجوع الی الدنیا نیست بلکه رجوع الی الله است اینها را معنا کرده بعد دیگر مسئله تناسخ و امثال تناسخ را خودبه‌خود حل‌شده می‌داند می‌فرماید شما دوباره به دنیا برنمی‌گردید که حالا به بدن انسان یا به بدن حیوان یا به بدن گیاه یا به بدن جماد برگردید، نه نسخ، نه فسخ، نه مَسخ، نه رَسخ هیچ کدام از اینها نیست شما مرتب هجرت می‌کنید، مرتب دارید می‌روید دیگر از فعل به قوّه برنمی‌گردید.
اگر مرگ رجوع الی الله هست و اگر نفس اصلاً نمی‌میرد و اگر مرگ فاصله بین بدن و روح است و در این فاصله نفس به تمام حقیقتها که هویّت انسان است در دست فرشتگان(سلام الله علیهم) قرار دارد پس سخن از ﴿أَِذَا ضَلَلْنَا﴾ نیست، سخن از پوسیدن و رُفات و رَمیم و تراب و امثال ذلک نیست حالا این آیات یکی پس از دیگری بخوانیم تا این دسته‌بندیهای ارائه شده هر کدام جای خودش را پیدا کند.
در آیه محلّ بحث فرمود: ﴿وَقَالُوا أَءِذَا کُنَّا عِظَاماً﴾ بعد ﴿وَرُفَاتاً أَءِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقاً جَدِیداً﴾ ما دوباره زنده می‌شویم. قرآ‌ن کریم به آنها طرز اشکال و سؤال را یاد داد فرمود این ﴿کُنَّا﴾، ﴿کُنَّا﴾ می‌گویید مثل اینکه خودتان می‌میرید، خودتان عِظام می‌شوید، خودتان رُفات می‌شوید این چه تعبیری است؟ اگر آن است ﴿قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً﴾ گمان شما که شما خودتان خاک می‌شوید حالا فرض کنید خودتان سنگ شدید، خودتان آهن شدید یا فلزی سخت‌تر و متصلّب‌تر از آهن شدید این قابلیّت هست ﴿قُلْ کُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیداً﴾ یا یک فلزّ دیگری که از اینها سنگین‌تر است ﴿أَوْ خَلْقاً مِّمَّا یَکْبُرُ فِی صُدُورِکُمْ﴾، پس اشکال مبدأ قابلی برطرف می‌شود.
بعد می‌رسد به مبدأ فاعلی ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا﴾ این ﴿مَن یُعِیدُنَا﴾ ناظر به مبدأ فاعلی است نظیر ﴿مَن یُحْیِی الْعِظَامَ وَهِیَ رَمِیمٌ﴾ که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» آمده ﴿فَسَیَقُولُونَ مَن یُعِیدُنَا﴾ این همان جدال احسن است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) فرمود ذات اقدس الهی به پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمود: ﴿وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ﴾ پیغمبر هم جدال احسن کرد آن وقت بخش پایانی سورهٴ «یس» را ذکر کرد این هم می‌شود جدال احسن، جدال احسن آن است که مقدّماتش حق و معقول باشد اولاً، مقبول و مورد پذیرش مخاطب باشد ثانیاً، اگر حق نباشد می‌شود مِرای باطل فرمود پیغمبر جدال کرد به شهادت آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «یس» این هم همان است.
﴿قُلِ الَّذِی فَطَرَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ آن‌گاه اگر سخن از شبههٴ فاعلی از نظر علم است همان بخشهای چهارگانه سورهٴ مبارکهٴ «لقمان» است که پاسخ داده شد. حالا برسیم به قبل از اینکه تتمّه آیه معنا بشود به سایر مطالبی که قرآن کریم به عنوان افق جدید برای آنها روشن کرده است.
آنها فکر می‌کردند انسان با مردن نابود می‌شود در سورهٴ مبارکهٴ «سجده» آیه ده و یازده این سؤال و جواب مطرح است ﴿وَقَالُوا أ إَِذَا ضَلَلْنَا فی الْأَرْضِ﴾ «ضلّ فی الأرض» یعنی گُم شد ﴿أَءِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ﴾ قرآن کریم می‌فرماید اینها شبهه‌ای ندارند اینها نمی‌خواهند معاد را قبول کنند ﴿بَلْ هُم بِلقَاءِ رَبِّهِمْ کَافِرُونَ﴾ چرا؟ برای اینکه شما در جواب اینها بگو چه چیزی گُم شده؟ چه کسی گُم شده؟ و چه کسی گُم کرده؟ ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم﴾ شما فوت نمی‌کنید وفات دارید وفات یعنی تمام حقیقت شما دست فرشته است این معنی توفّی است دیگر ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ از طرف من وکیل است من او را وکیل کردم تمام حقیقت شما را بگیرد تحویل من بدهد اینها هم می‌دهند دیگر چیزی از شما زمین نمی‌ماند نه اینکه بعضی از شماها گُم می‌شوید یک گوشه‌اش گُم می‌شود یک گوشهٴ دیگر را به من می‌دهد اینکه توفّی نشد ﴿قُلْ یَتَوَفَّاکُم مَلَکُ الْمَوْتِ الَّذِی وُکِّلَ بِکُمْ﴾ بعد تا اینجا کار اوست از آن به بعد کار من است که از دست او تحویل می‌گیرم به لقای خودم بازمی‌آورم ﴿ثُمَّ إِلَی رَبِّکُمْ تُرْجَعُونَ﴾.
پس سخن از گُم‌شدن و کم‌شدن و مجهول‌شدن نیست آن هم که فرعون به وجود مبارک موسای کلیم گفت که اُمم گذشته چه چیزی‌اند فرمود: ﴿فِی کِتَابٍ لاَّ یَضِلُّ رَبِّی وَلاَ یَنسَی﴾ درباره مرده‌های گذشته سخن می‌گویی اینها در دیوانی‌اند، در دفتری‌اند دفتر تکوین الهی که ذات اقدس الهی نه گُم می‌کند، نه فراموش می‌کند همه آنجا حاضرند.
در بخشهای دیگر مشکل آنها این بود که خیال می‌کردند همان طوری که انسان همین بدن است، جهان هم همین دنیاست هم در انسان‌شناسی اینها یک گوشه را شناختند بقیه را نمی‌دانند، هم در جهان‌شناسی یک گوشه را شناختند بقیه را نمی‌دانند ﴿فَأَعْرِضْ عَن مَن تَوَلَّی عَن ذِکْرِنَا وَلَمْ یُرِدْ إِلَّا الْحَیَاةَ الدُّنْیَا ٭ ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اینها علمشان یک مقدار پول خُرد است همین این مبلغ را دارند هم در انسان‌شناسی فقط بدن را می‌دانند، هم در جهان‌شناسی فقط دنیا را می‌دانند این یک پول خُرد است اینکه علم حساب نمی‌شود ﴿ذلِکَ مَبْلَغُهُم مِنَ الْعِلْمِ﴾ اینها ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ .
در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» مشکل اینها را مطرح کرد البته این مشکل مشترک است بین مشرکان حجاز و ملحدان چه کمونیستها و مارکسیستها و امثال اینها و چه مشرکان. یک بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) دارد در نهج‌البلاغه که وضع جهان معاصر را، معاصر بعثت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را تشریح می‌کند می‌گوید وقتی حضرت مبعوث شد که أهل الأرض و أهل العالم دارای مذاهب مشتّت، اهوال فراوان متفرّق بودند بعضی ملحد بودند، بعضی مشرک بودند، بعد مشبّه بودند، بعضی مجسِّم بودند و وجود مبارک حضرت با این افراد در جهان باید روبه‌رو بشود اینها را اصلاح کند پس تنها مشرکان حجاز نبود.
در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» و همچنین «جاثیه» این دوتا شبهه مطرح است در سورهٴ مبارکهٴ «دخان» آیه 33 به بعد این است ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ لَیَقُولُونَ ٭ إِنْ هِیَ إِلَّا مَوْتَتُنَا الْأُولَی﴾ یک‌بار می‌میریم و تمام می‌شود ﴿وَمَا نَحْنُ بِمُنشَرِینَ﴾ نشوری در کار نیست بعد از مرگ خبری نیست، چرا؟ چون اگر بعد از مرگ خبری بود مُرده‌ها زنده می‌شدند خب پدران ما زنده می‌شدند شما می‌گویید خدا زنده می‌کند، خب پدران ما را زنده بکند ﴿فَأْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ اینها خیال می‌کردند که جریان معاد رجوع الی الدنیا است چون غیر از دنیا جای دیگر که نمی‌شناختند که بعد می‌فرماید که ﴿أَهُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ﴾ برهان مسئله هم این است که ﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ ٭ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ هم قضیه سالبه را بیان کرده که ما کار عبث نمی‌کنیم، هم قضیه موجبه را تبیین کرده که کار ما هدفمند است ما خلق بکنیم یک عده بخورند، بیاشامند هر که هر چه کرد، کرد و یک حساب و کتابی نباشد در عالم این شدنی نیست این همه آرای مختلف، افکار مختلف، مکاتب مختلف یک روز نباشد بالأخره روشن بشود حق با چه کسی است؟ آنها که آدمهای خوبی‌اند ولی مکتبهای گوناگون دارند یک روز باید معلوم بشود، آنهایی که بعضیها ظالم‌اند بعضیها مظلوم روزی باید باشد که عدل الهی مشخص بشود وگرنه هر که هر چه گفت، گفت هر که هر چه کرد، کرد می‌شود عالم پوچ که فرمود ما بازیگر نیستیم یک، این عالم هم صدر و ساقه‌اش حق است این دو، پس باید به مقصد برسد دیگر که همه اختلافات برطرف بشود هم اختلاف مِلل و نِحل برطرف بشود، هم اختلاف متخاصمان رخت بربندد.
﴿وَمَا خَلَقْنَا السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاَعِبِینَ﴾ این سالبه، ﴿مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلَّا بِالْحَقِّ﴾ این موجبه منتها اکثر مردم نمی‌دانند اینها که دست به خودکُشی می‌زنند همین است دیگر می‌گویند ما به پوچی رسیدیم خیال می‌کنند عالم همین است اینها هم به مقصد نرسیدند می‌گویند چرا ما بمانیم در حالی که این مَعبر است، این قنطره است «ما الموت الا قنطره» که «تَعبُر بکم» از دنیا به آخرت.
در سورهٴ مبارکهٴ «جاثیه» هم آیه 24 و 25 این هم همین طور است فرمود: ﴿وَقَالُوا مَا هِیَ إِلَّا حَیَاتُنَا الدُّنْیَا نَمُوتُ وَنَحیٰا﴾ همین طور یک عده زنده می‌شوند یک عده می‌میرند مبدأ فاعلی هم در کار نیست گذشت روزگار ما را کهنه می‌کند ﴿وَمَا یُهْلِکُنَا الاَّ الدَّهْرُ﴾ می‌فرماید: ﴿وَمَا لَهُم بِذلِکَ مِنْ عِلْمٍ﴾ این سخن آنها بر اساس علم نیست، عالمانه حرف نمی‌زنند فقط گمان می‌کنند در مسائل جهان‌بینی ﴿إِنْ هُمْ إِلَّا یَظُنُّونَ﴾ ﴿إِنَّ الظَّنَّ﴾ هم که ﴿لاَ یُغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً﴾ .
اما ﴿وَإِذَا تُتْلَی عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا﴾ ادله شفاف ما بر آنها خوانده بشود ﴿مَّا کَانَ حُجَّتَهُمْ إِلَّا أَن قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ ما وقتی جریان معاد و حکمت الهی و عدل الهی را مطرح می‌کنیم می‌گوییم حتماً حیات بعد از مرگ حق است می‌گویند اگر هست پدران ما را زنده کنید خیال می‌کنند معاد در دنیاست، معاد رجوع به دنیاست ﴿قَالُوا ائْتُوا بِآبَائِنَا إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ﴾ در جواب اینها بگو ﴿قُلِ اللَّهُ یُحْیِیکُمْ ثُمَّ یُمِیتُکُمْ ثُمَّ یَجْمَعُکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ این ﴿لاَ رَیْبَ فِیهِ﴾ یعنی بالضروره قیامت نه ممکن‌الوقوع است، نه خدا می‌تواند الاولابد خدا می‌کند چون خودش فرمود این امر ضروری است. ﴿وَلکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لاَ یَعْلَمُونَ ٭ وَلِلَّهِ مُلْکُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَیَوْمَ تَقُومُ السَّاعَةُ یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ ٭ وَتَرَی کُلَّ أُمَّةٍ جَاثِیَةً﴾ که برخی از آثار قیامت را ذکر می‌کند.
مطلب مهم‌تری که قرآن کریم به عنوان یک افق جدید به روی جهانیان باز می‌کند مخصوصاً مشرکان حجاز همان تجرّد روح است وقتی این مسئله مطرح بشود دیگر شبهه تناسخ و امثال ذلک مطرح نیست. در آیه ده سورهٴ مبارکهٴ «سجده» فرمود شما نمی‌میرید که شما این بدنتان را می‌گذارید تمام حقیقتان را فرشته‌های مأمور تحویل می‌گیرند فعلاً با بدن مثالی می‌روید در «حُفرة من الحُفر النیران» یا ان‌شاءالله «فی روضة من ریاض الجنة» دوباره برمی‌گردید به آن حالت اوّلی چیزی از شما کم نمی‌شود.
مهم آن است که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» مسئله تجرّد روح را تبیین کرد وقتی تجرّد روح معنا شد قهراً «الإنسان ما هو» مشخص می‌شود، «الحیاة ما هی» مشخص می‌شود، «الممات ما هی» مشخص می‌شود، «المعاد ما هو» هم مشخص می‌شود، در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آیه 154 فرمود: ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾ کسی که نمی‌میرد که، خب اینها که در کانال عذاب مثل اصحاب اخدود همه اینها را دود کردند فرمود این آقا الآن زنده است از نظر مسائل طبیعی و فیزیکی چیزی از او نمانده در این کانال یا آن عزیزی که خمپاره خورده یا منفجر شده یا بمب آمده او را پودر کرده چیزی نمانده قرآن کریم می‌فرماید هیچ چیزی از او کم نشده این چه دیدی است؟ او که نمرده که این هم نزد ماست اصلاً این حرف را نزنید ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ﴾ این مخصوص به شهدا که نیست این طور نیست که این آقا قبلاً روحش مادّی بود حالا که آمده شهید شده روحش مجرّد شده این طور نیست که آنها هم که آن طرف مرزند و برای کفر کُشته می‌شوند آنها همین طورند «ولا تقول لمن یقتل فی سبیل الطاغوت امواتا بل احیاءٌ عند ربّهم یرزقون بعذاب الیم» که یُقال لَهم ﴿ذُقْ إِنَّکَ أَنتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ﴾ ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ غُصّه یعنی عذاب گلوگیر فرمود نزد ما انواع و اقسام عذاب هست ﴿إِنَّ لَدَیْنَا أَنکَالاً وَجَحِیماً ٭ وَطَعَاماً ذَا غُصَّةٍ﴾ ما نَکل داریم، عذاب داریم، عذاب گلوگیر داریم اینجا داریم غُصّه را همین می‌گویند دیگر آن چیزی که گلو گیر می‌کند می‌شود غصّه.
فرمود کسی نمرده که این چه حرفی است که شما می‌گویید مُرده است ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَل أحیاءٌ﴾ این همه روایاتی که هست که این مُرده کاملاً می‌فهمد چه کسی آمده به تشییعش، چه کسی نیامده اصرار و جَزع دارد این مُرده که عجله نکنید، بگذارید یک عده بیایند، فاتحه بخوانند، «لا إله الاّ الله» بگویند و در دین اصرار شده است که شما در تشییع میّت حتی دیگری را دیدید با اینکه سلام این همه فضیلت دارد مستحب است یکدیگر را سلام نکنید بگذارید «لا إله الاّ الله» گفته بشود، ذکر گفته بشود همین است دیگر او تمنّی دارد، عجز و ناله دارد که مرا زود نبرید دفن کنید قدری فاتحه بخوانید. آنها مؤیّد همین آیات است فرمود این کسی که نمرده که این جایش عوض شده ﴿وَلاَ تَقُولُوا لِمَن یُقْتَلْ فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتٌ بَلْ أَحْیَاءٌ وَلَکِن لاَ تَشْعُرُونَ﴾ . در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» هم که خب همین است دیگر که آنجا سخن از ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ﴾ است آیه 169 و 171 سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» این است ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ﴾ در سورهٴ «بقره» فرمود نگویید اینها مُرده‌اند، در «آل‌عمران» فرمودند خیالش هم نکنید کسی نمرده که ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ﴾ این آقا زنده است نه اینکه بعضی‌اش زنده است بعضی‌اش مُرده ظاهر این آیات چیست؟ ظاهر آیات این است که بعضی‌اش مرده است و بعضی‌اش زنده یا همه‌اش زنده است؟ معلوم می‌شود تمام حقیقت ما به همان روح ماست منتها روح ما انواع و اقسام نِعَم را باید لذّت ببرد، انواع و اقسام عذاب را خدای ناکرده باید داشته باشد اگر ان‌شاءالله انواع و اقسام نعمت را داشت هم ﴿فَادْخُلِی فِی عِبَادِی ٭ وَادْخُلِی جَنَّتِی﴾ نصیبش می‌شود، هم ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِیْ مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ﴾ نصیبش می‌شود لذا باید بدن داشته باشد الاّولابد اگر خدای ناکرده هم عذاب معنوی باید داشته باشد، هم عذاب جسمانی، هم ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَی الْأَفْئِدَةِ﴾ دامنگیرش می‌شود، هم ـ معاذ الله ـ ﴿کُلَّمَا نَضِجَتْ جُلُودُهُم بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَیْرَهَا﴾ می‌شود که در سورهٴ «نساء» است باید بدن داشته باشد این بدن‌داشتن برای او یقینی است اما ابزار کار اوست حقیقت او و اصل او به این روح است بدن دارد الاولابد اما بدن جزیی از حقیقت نیست به دلیل اینکه همین بدن تکّه‌تکّه شده را که افتاده در معرکه جهاد خدا نمی‌فرماید قدری‌اش در زمین است، قدری‌اش دست فرشته‌هاست درباره شهدا می‌گوید همه حقیقتش نزد ماست دیگر نه اینکه «بعضه فی الأرض بعضه عند الله» «کلّه عند الله» ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْیَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ ٭ فَرِحِینَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِه وَیَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا ﴾ ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ به ﴿الَّذِینَ﴾ اینها مرتب با خدا در گفتگوی‌اند همین شهدا به خدا می‌گویند اینها که راه افتادند الآن کجا هستند این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم﴾ که در سورهٴ مبارکهٴ «آل‌عمران» قبلاً بحث شد عدم مَلکه است یک عده اصلاً کاری با شهدا و جبهه و جنگ و اینها ندارند ـ معاذ الله ـ خب اینها هیچ به اینها نمی‌گویند ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ عدم مَلکه است عدم مَلکه برای کسی است که شأنیّت این را دارد مثلاً اگر دوتا اتومبیل باشد یک اتومبیل در پارکینگ پارک کرده و اصلاً حرکت نکرده، یک اتومبیل به دنبال مسافر قبلی حرکت کرده آنکه در پارکینگ پارک کرده به او نمی‌گویند هنوز نرسید می‌گویند راه نیفتاد، اما آنکه حرکت کرده، راه افتاده در راه است می‌گویند هنوز نرسید این ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ عدم مَلکه است یعنی آنها که راهیِ راه شهدا هستند راه افتادند، در راه‌اند، هنوز به مقصد نرسیدند به اینها می‌گویند ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ شهدا مرتّب با ذات اقدس الهی در ارتباط‌اند می‌گویند اینها الآن در کیلومتر چند هستند؟ کجا هستند؟ در کدام درجه هستند؟ ﴿یَسْتَبْشِرُونَ﴾ به ﴿الَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا﴾ به خدا عرض می‌کنند به ما بشارت بدهید اینها در چه درجه‌ای هستند حالا لازم نیست شهید بشوند ادامه‌دهنده‌های راه آن شهدا هستند اینها از خدا بشارت می‌خواهند می‌گویند خدایا مژده به ما بده ما خون دادیم که یک عده راه بیفتند دیگر حالا که اینها راه افتادند اینها الآن کجا هستند؟ چقدر فاصله دارند به مقصد برسند؟ اینها نه تنها زنده‌اند، نه تنها روزی می‌خورند از حال ما هم باخبرند، مژده هم از خدا می‌خواهند به خدا عرض می‌کنند به ما مژده بده اینها کجا هستند؟ به ما نزدیک‌اند یا نه؟ چقدر سرعت گرفتند؟ چقدر سبقت گرفتند و مانند آن ﴿یَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِینَ لَمْ یَلْحَقُوا بِهِم مِن خَلْفِهِمْ﴾ آن وقت به آنها هم خدای سبحان گفته می‌شود که ﴿أَلاَّ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ ٭ یَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللّهَ لاَ یُضِیعُ أَجْرَ الْمُؤْمِنِینَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 41:16

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی