- 167
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 84 و 85 سوره اسراء _ بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 84 و 85 سوره اسراء _ بخش سوم"
ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم کار میکند
انسان با بدن و روح در همهٴ نشئات هست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً﴿84﴾ وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
اصل کلّی ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾ میتواند شامل واجب و ممکن باشد محذوری هم ندارد هم ذات اقدس الهی بر اساس روش خاصّ خود عمل میکند, هم مخلوقهای الهی. دربارهٴ مخلوقهای الهی کار سهل است دربارهٴ ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ یعنی ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم کار میکند هم در ساختار عالَم فرمود ما عالم را بر اساس حق آفریدیم, هم در ادامهٴ پرورش و ربوبیّت عالم میفرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ کارهای ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم است چون خودش حق است ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ و آنچه از خدا که حق است صادر میشود آن هم حق است برابر این آیهای که هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده, هم در آلعمران ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ از غیر خدا حق نیست و آنچه از خداست آن هم حق است, پس ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾ میتواند شامل واجب بشود دربارهٴ ممکن هم که بحثش گذشت میتواند.
مطلب دوم اینکه آنچه که جناب قرطبی نقل کرده است همان را آلوسی در روحالمعانی بیان کرد بدون اینکه بگوید چه کسی گفته است.
مطلب سوم اینکه درست است که امام معصوم اُسوهٴ ماست ولی ما مجاز نیستیم حرف خود را در ردیف حرف امام قرار بدهیم بگوییم «قال علیّ(علیه السلام) و قال کذا» آن علم شهودی معصومانهٴ حق است, این علم حصولی آمیخته با خطا و خطیئه بنابراین کاری که جناب قرطبی و امثال قرطبی کردند یک کار نارواست.
مطلب چهارم اینکه ارجا آیه چیست بالأخره؟ برابر روایات ارجا آیه را گفتند ﴿وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی﴾ آنگاه به ذات مقدس پیامبر ذات اقدس الهی عطا و رحمت و شفاعت و محبّت اِعمال بکند که پیامبر راضی بشود اما بالأخره ارجا آیه همان ارحمالراحمین بودن خداست وقتی خدا ارحمالراحمین است رحمت او نامتناهی است او به ما از خود ما نزدیکتر است اولاً, عالمتر است ثانیاً, قادرتر است ثالثاً, مهربانتر است رابعاً. ما به خودمان مهربانیم و ذات اقدس الهی به ما مهربانتر نه اینکه ما از خدا به خودمان ارحم باشیم خداوند ارحم است بالقول المطلق حالا بعضی از کارهاست که ما از ثواب و خطای آن بیخبریم مطلب دیگر است و در روایات هم آمده است که «وآخر مَن یشفع أرحم الراحمین» آخرین شفیع ذات اقدس الهی است بالأخره انبیا, اولیا, اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) موجود ممکناند و عفو و بخشش و رحمت اینها نامتناهی است آنکه رحمش نامتناهی است او خداست این روایت را که در نهجالفصاحه هست و همین روایت را جناب فریدالدین عطار به نظم در آورده در منطقالطیر چندبار در همین بحث تفسیری خوانده شد که وجود مبارک پیامبر به خدای سبحان عرض میکند که اعمال امّت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر مثلاً شرمنده نشوم و اینها ذات اقدس الهی در پاسخ میفرماید اعمال امّت تو را خودم بررسی میکنم که حتّی آنها نزد تو خجالت نکشند, خب این نشانهٴ آن است که ارحم بودن خدا برای همین آمده.
پرسش:...
پاسخ: حالا آن هم میآید به خواست خدا, خب.
پس اینها مربوط به مسئله ارحم بودن و ارجا آیه بودن و اینهاست, اما آنچه که مربوط به معذّب شدن است که چه چیزی عذاب میشود بالأخره؟ انسان با بدن و روح در همهٴ نشئات هست البته در دنیا که هست با وضع مناسب دنیا, در برزخ مناسب برزخ, در ساهرهٴ قیامت با وضع مناسب ساهرهٴ قیامت, در بهشت انشاءالله مناسب با بهشت ولی بالأخره در هیچ نشئهای بیبدن نیست و بیروح نیست آنچه که ادراک میکند حالا یا متنعّم است یا معذّب همان روح آدم است دیگر که او مُدرِک است تَن ابزار کار است اگر کاری بشود که روح ادراکش کم بشود یا منتفی بشود نسبت به موردی در آنجا نه لذّت است و نه درد کسی را که بیهوش کردند, بیحس کردند, بیهوش موضعی یا بیهوش کلّی به همان اندازه او درکی ندارد نه لذّت میبرد و نه متأثّر میشود تمام ادراکها برای روح است و بدن ابزار کار است.
در دنیا اگر کسی آن فطرت الهی را شکوفا نگه داشت, زنده نگه داشت او از معارف و از علوم و از حقایق و از صداقت لذّت میبرد اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ او را مدسوس کرد, دفن کرد بین غرایز و اغراض خیال را, وهم را در مسئلهٴ اندیشه, شهوت و غضب را در بخش انگیزه حاکم کرد آن رنجور است رنج میبرد ولی وهم برای لذّت است, لذّت برای وهم و خیال است و قهراً محدود لذّت هم برای شهوت و غضب است ولی محدود و این وهم و خیال در بخش اندیشه و آن شهوت و غضب در بخش انگیزه بر خلاف عقل نظری در قسمت علم و عقلِ عملی در قسمت عمل یا لذّت میبرند یا رنج میبرند و مانند آن, ولی اساس کار برای همان فطرت است و فطرت هرگز از بین نمیرود و آنچه را که شیطان تهدید کرده است که گفت من دستور میدهم, اغوا میکنم, اضلال میکنم ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ تغییر در خلقت همان است که تضعیف بکند فطرت را, تدسیس بکند, دسیسه بکند او را در بین اغراض و غرایز دفن بکند از سوی دیگر وگرنه توان آن را ندارد که آن فطرت اصلی و هویّت اصلی انسان را نابود بکند.
حالا این انسان همانطوری که در فقه اگر یک سلسله مسائل دقیقی پیش آمد فقهای بزرگوار تلاش و کوشش کردند و میکنند که این را در مسیر عقل در بیاورند که بر خلاف عقل نباشد در مسائل حکمت و مسائل عقلی هم همینطور است در مسائل فقه مثلاً ملاحظه میکنید گفتند اگر مال کسی را فروختند بدون اذن او این بیع, بیع فضولی است و اگر مالک اجازه بدهد این بیع صحیح میشود حالا اجازه کاشف است یا ناقل؟ مشهور این است که اجازه کاشف است, اجازه کاشف است یعنی چه؟ یعنی خانهٴ کسی را که بیگانه شش ماه قبل فروخت بعد از اینکه صاحبخانه بعد از شش ماه فهمید گفت «أجزتُ» این اجازه باعث صحّت معاملهٴ آن شش ماه قبل است برابر آن یکی, دوتا روایتی که در باب فضولی وارد شده اینجا این فقها(رضوان الله علیهم) با یک اشکال عقلی روبهرو هستند که بالأخره «لا بیع الاّ فی مِلک» است یا «لا بیع الاّ فی مُلک» است بایع باید مالک باشد و اگر بیگانه مال مردم را فروخت این چه بیعی است این تجارت عن تراض نیست, «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه» نیست. رضایت که بعد از شش ماه واقع شد این رضایت شرط بود عنصر اصلی بود چگونه این رضایت بعد از شش ماه باعث صحّت معاملهٴ شش ماه قبل است یعنی این در متأخّر اثر دارد آن وقتی که این معامله واقع شد که رضایت مالک نبود, آن وقتی که رضایت مالک پدید آمد معاملهای در کار نیست این اشکال عقلی فقها(رضوان الله علیهم) را وادار کرده است که اینها راهحلّی پیدا کردند شرط متأخّر درست کردند, شرط متأخّر دیدند مشکل دارند شرط متقارن درست کردند, ... درست کردند با همان بحثهای عمیق عقلیِ پیچیدهای که مستحضرید برخی کشف حقیقی, برخی کشف حُکمی تا این مشکل عقلی روایات را حل بکنند.
در جریان تعذیب رباخوار و آنهایی که به صورت حیوان در میآیند در قیامت رباخوار معذّب است این حرفی در آن نیست, خب اگر این واقعاً دیوانه باشد دیوانه چه عذابی دارد درک ندارد اینکه ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ مُخبطّانه سر از قبر برمیدارد این جنون که باعث عذاب او نیست در عین حال ذات اقدس الهی این را دارد به عنوان تعذیب نقل میکند این چه عذابی دارد یا برابر روایاتی که در ذیل آیهٴ ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً﴾ آنجا هم زمخشری نقل کرده از برادران اهل سنّت, هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از فرقه ناجیه نقل کرده است از ما که عدهای به صورت حیوانات گوناگون در میآیند منظور این نیست که نظیر کاریکاتور این شخص صورتش حیوان است ولی واقعاً انسان است که این شخص واقعاً حیوان شد به تعبیر نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه قبلاً خواندیم فرمود: «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ... وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» یعنی این شخص در دنیا ظاهراً انسان است ولی باطناً حیوان قیامت که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ است باطن ظاهر میشود این شخص به صورت حیوان در میآید, خب اگر این شخص به صورت مار و عقرب در آمد مگر مار و عقرب معذّباند؟ مگر گرگ و گراز معذّباند؟ این را حکمت باید حل کند صاحبان علوم عقلی باید حل کنند همانطوری که آن بخش را فقهای بزرگوار با شرط متأخّر حل کردند این را هم حُکما با حرکت جوهری باید حل بکنند که این انسان که دارد حرکت میکند اینچنین نیست که این مجاز باشد و اگر قرآن فرموده است: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این مجاز باشد این حرف شاعرانه باشد ـ معاذ الله ـ اینچنین نیست اگر فرمود: ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ اینچنین نیست که این شاعرانه باشد حرفهای مبالغه باشد.
تحلیلی در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه هست که آن تحلیل هم چندبار اینجا خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید شیطان گاهی نفوذ میکند اول وسوسه میکند در حرم و حریم قلب حرکت میکند و این شخص غافل است بیدار نیست یک گروه خاصّیاند که ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ این شیطان لباس احرام میپوشد با اینکه حرامی است این حرامیِ جامهٴ احرام در برکرده در اطراف کعبهٴ دل دارد طواف میکند این را میگویند طائف فرمود این طائف حرامی در دور کعبهٴ دل الآن میگردد منتظر است چه موقع درونِ کعبهٴ دل باز میشود که برود در دل نفوذ بکند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ﴾ مؤمنان راستین ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ و دفع میکنند اما آنهایی که غافلاند این حرامیِ احرامبستهٴ طواف کننده وارد درون کعبهٴ دل میشود وقتی وارد درون کعبهٴ دل شد با وسوسه کار خودش را آغاز میکند و این شخص را وادار میکند که مصالح ساختمانی این شیطان را که وارد شد فراهم بکند چون وقتی وارد شد در قلب او ارادات و خواستههای او را هم سر و سامان میدهد با معاصی و گناهان این شخص را وادار میکند که این خَس و خاشاک را وارد کند با این خس و خاشاک این پرندهٴ حرامگوشت یعنی شیطان اینجا لانه میزند آشیانه میکند وقتی آشیانه کرد تخمگذاری میکند وقتی تخمگذاری کرد این تخمها را زیر پَر گرم نگه میدارد وقتی گرم نگهداشت اینها را به صورت جوجه در میآورد وقتی به صورت جوجه در آورد کلّ این فضای دل را این جوجهها پُر میکنند اینها از لطیفترین بیانات نورانی حضرت امیر است که در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه است و چندین بار در همین بحث تفسیر خوانده شد فرمود وقتی که وارد شد مسکن فراهم کرد, آشیانه فراهم کرد «بَاضَ» یعنی بیضهگذاری میکند, تخمگذاری میکند بعد از اینکه فرمود: «بَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخه یعنی جوجه تفریخ میکند یعنی این تخمها را به صورت فرّوخ و فرخ یعنی جوجه در میآورد «بَاضَ وَ فَرَّخَ» وقتی که این جوجهها از این آشیانه در آمدند «دَبَّ وَ دَرَجَ» دابّه دابّه میگویند همین است این شخص میبینید آرام ندارد همیشه دلش شور میزند همیشه دلش در وسوسه است کجا بچاپد, کجا بدزدد, با چه کسی هماهنگ بشود, با چه کسی بسازد, با چه کسی بسوزد اینها «دَبَّ وَ دَرَجَ» پس «بَاضَ» است و «فَرَّخَ» است و «دَبَّ» است و «دَرَجَ» آن وقت کلّ این فضا را این جوجه شیطانها پُر کردند از آن به بعد وجود مبارک حضرت امیر دارد که از آن به بعد «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» از آن به بعد این شخص دیگر تسخیرشده است هر وقت شیطان میخواهد نگاه بکند به نامحرم با چشم این نگاه میکند, میخواهد آبروی کسی را ببرد با قلم و زبان این میبرد «نَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ» اینها میشوند تریبون شیطان «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اینها حرف میزند در آن خطبهای که فرمود در وصف متّقیان که «أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آن شخص صیحه زد و جانش را از دست داد آن شخص دیگر به وجود مبارک حضرت امیر گفت که اگر موعظه اثر میکند پس چرا در شما اثر نکرده است نمیداند که هر کسی یک شأن خاصّی دارد حضرت فرمود: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ» این شیطان است که از زبان تو این حرف را در آورده که من با این شخص خیلی فرق دارم بعضیها را یک آب نهر میبرد, بعضیها را آب بحر هم نمیتواند ببرد این موعظه میتواند در او اثر بگذارد او قالب تهی کند اما دریا هم بشود نمیتواند علی را از جا بکِند حسابی دارد, کتابی دارد فرمود این حرفی که تو زدی شیطان بود که از زبان تو گفت اینها تشبیه نیست, اینها مجاز نیست, اینها استعاره نیست, اینها کنایه نیست اینها را حکمت مشخص کرده است همانطوری که شرط متأخّر را فقهای بزرگوار(رضوان الله علیهم) تبیین کردند اینها را هم حکما تبیین کردند به مقداری که عقل میفهمد آن اسراری را که نمیفهمد که معذور است ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ .
بر اساس حرکت جوهری لُبس نه لَبس, لُبس بعد از لُبس است مثل کون و فساد نیست که چیزی خلع کند و چیز دیگر بپوشد انسان وقتی که حرکت میکند آن فطرت اصلی خود را دارد و روی آن فطرت چیزهایی میآید یا شیطنت میآید یا بهیمیت میآید یا سبُعیّت میآید یا مَلکیّت میآید این چهار راه روی آن فطرت میآید آن فطرت مسیرش را برمیگرداند ولی همچنان زنده است اگر آن سه راه را طی کرد یعنی راه شهوت یا غضب یا مَکر و حیله را طی کرد همیشه رنج میبرد اما اگر راه فرشتهخویی را طی کرده است همیشه گنج نصیبش میشود اگر دربارهٴ رباخوار گفته شد مجنون است اینچنین نیست که این فطرت خودش را از دست بدهد این عاقل است میفهمد و این جنون فرهنگی و اقتصادی آمده روی این شما الآن همین رباخوار را ببرید نزد روانشناس میگوید کاملاً سالم است ببرید نزد قرآن میگوید این دیوانه است منافق را ببرید نزد متخصّص قلب میگوید سالم است ببرید نزد قرآن میگوید ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ این حقیقت در قیامت روشن میشود آن شخص یعنی رباخوار میفهمد که دیوانه است آن منافق میفهمد که مریض است در قیامت, در دنیا چون نمیفهمد رنجی ندارد شما در ترتیب اجناس, در ترتیب فصول, در ترتیب انواع همه اینها را طبق بحث دیروز حفظ کرده دارید که اگر سؤال کنند «الانسان ما هو» میگویید «جوهرٌ جسمٍ نامٍ حسّاسٌ متحرّک بالارادة ناطق» تا اینجا را بشر عادی رسید اما از این به بعد را وحی انبیا تبیین کردند که شما اینجا آمدید انسان هنوز در راه است انسان که آخر خط اینجا نیست این در راه است شما که میگویید این «جوهر جسمٍ نامٍ حسّاس متحرّک بالارادة ناطق» این در راهش را گرفتید اما ببینید از این به بعد که راه را دارد ادامه میدهد ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ این کدام سَمت میرود؟ تا اینجا را عقل عادی میفهمد از آن به بعد را وحی گفته بله, تا اینجا که شما گفتید «ناطقٌ» این وسط راه است از این به بعد هم این سرِ چهارراه است یا شیطنت است یا بهیمیّت است یا درندگی است یا فرشتهخویی است آنها هم روی همین ناطقیّت میآیند اگر کسی ناطقیّتش را, آن عقل و درایتش را در شیطنت به کار برد از شیاطین معروف بدتر میشود, اگر بر اساس بهیمیّت به کار برد از آنها بدتر میشود برای اینکه عقل دارد که دارد درصدد علم و دانش دارد که دارد در صراط بهیمیت به کار میبرد و اگر در راه سبوعیّت و درندهخویی افتاد از هر درندهای بدتر است مگر گرگ, مگر مار و عقرب در طیّ مدّت عمرشان چند نفر را مسموم میکنند؟ هزار سال, هزار سال یعنی هزار سال مجموع تلفاتی که گرگ و مار و عقرب در هزار سال نسبت به انسانها دادند اینها یک روزه در خاورمیانه دارند پیاده میکنند الآن هم شما وقتی بررسی کنید میبینید تقریباً هفتاد درصد بودجهٴ کرهٴ زمین صرف آدمکُشی است آن سی درصدش صرف غذا و اینهاست این کارخانههای وسیع اسلحهسازی, این دانشکدههای مهم و فراگیر تربیت خلبانهای بمبافکن, آن ساختن و ساختارهای هواپیمای شکاری بمبافکن این هر روز سه شیفته دارد کار میکند تقریباً هفتاد درصد بودجهٴ روی زمین صرف آدمکُشی است بقیه صرف همین موادّ غذایی است کار به دست اینهاست اگر کسی درنده شد از آنها اضلّ است و اگر فرشتهخوی شد میشود مسجود فرشته این مقام, مقام آدمیّت است نه آدمِ شخصی این ﴿قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ الیوم هم هست الیوم هم فرشتگان در پیشگاه وجود مبارک ولیّ عصر خاضع و خاشعاند این مقام انسانیّت است که مسجودٌ له ملائکه است نه آن شخص آدم که «قضیة فی واقعة» بشود یک داستان تاریخ مصرف گذشته اینچنین نیست و اگر از معالِم گرفته تا کافی, از کافی گرفته تا معالم همه این بزرگان این روایت را نقل کردند که فرشتهها پَرهای خود را پهن میکنند زیر بال طلاّب علوم همین است که «إنّ الملائکة لتضع أجنحتها لطالب العلم» دارند خدمت میکنند فرش پهن کردن است, رفت و روی فرش است, روی بال ملائکه نشستن است اینها همه خدمتگزاری فرشتگان است نسبت به انسان برای اینکه انسان با داشتن همهٴ این موانع و کُتَل و عَقبههای کئود از اینها گذشته است و الهی فکر میکند.
بنابراین اگر معذّب است همین هویّت انسان است این انسان طبعاً و فطرتاً و هویّتاً به حق مایل است اگر چیزی را که مطابق همین است به او دادند لذّتش مضاعف میشود بر خلاف این به او دادند که آن سه گروه این کار را میکنند یعنی شیاطینالانس, کالانعام و بهیمه شدن این عذاب میبرد و آن چون از بین رفتنی نیست خلود را هم میشود با این حل کرد اگر او زایل بشود آن وقت کسی بشود واقعاً حیوان خب هر کاری که حیوان انجام میدهد سمومی که تولید میکند اینها عوارض ذاتی این نوع است این برای او لذیذ است همان مقداری که این بلبل از چهچه خودش لذّت میبرد این مار و عقرب از تولید سم لذّت میبرند نشاطشان در همین است عوارض ذاتی هر نوعی برای او لذیذ و گواراست اگر انسان واقعاً حیوان بشود حیوانی که در عرض انسان است نه در طول انسان این سم تولید میکند, بد و بیراه میگوید اما خب لذّت میبرد ولی این حیوانیّتی که دامنگیر انسان میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میکند این در طول انسانیّت است یعنی «فهو انسانٌ و حیّةٌ» بر اساس حرکت جوهری, «انسانٌ و عقربٌ», «انسان و سبوعٌ».
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر در طول هم است در عرض هم که نیست در عرض هم اگر موجودی هم انسان باشد, هم مار بله اجتماع دوتا متنافی است اما اگر انسانیّت مادّه باشد و آن حیوانیّت و درندهخویی صورت بشود این حرکت بکند این انسانیّت به سَمت درندهخویی برود از هر درندهای درندهتر میشود و این حیوان و این درنده یعنی مار و عقرب با آن مار و عقربهای دنیا خیلی فرق میکنند مار و عقربهای دنیا حیوان محضاند درکی ندارند کارشان این است و از کارشان هم لذّت میبرند اما این مثل دیوانه, خب عاقل و دیوانه بله ضدّ هماند بالأخره متنافیاند اما اگر کسی رباخوار شد «عاقلٌ مجنونٌ» میفهمد دیوانه است در قیامت این دیوانهوار سر از قبر برمیدارد در حالی که میفهمد اگر نفهمد مجنون است که عذاب نمیبیند این چه شرمی است شرم برای آن ادراک است.
بنابراین اگر عذابی گفته شد آن هویّت اصلی انسان عذاب میبیند و آن از بین نمیرود گرچه تضعیفش ممکن است ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ گفته شد از همین باب است و مانند آن.
مطلب مهمّ در تفسیر این است که در طلیعهٴ بحث تفسیر آنجا بنا شد که عدهای دربارهٴ شأن نزول کار بکنند, عدهای دربارهٴ فضای نزول کار بکنند, یک عده دربارهٴ جوّ نزول. بیان ذلک این بود که این آیه که نازل میشود ما باید ببینیم سبب نزولش چیست؟ مورد نزولش چیست؟ شأن نزولش چیست؟ چون آشنایی به شأن نزول یک سهم تعیین کنندهای در ادراک معنی آیه دارد دربارهٴ سبب نزول و شأن نزول عدهای کتابهایی نوشتند یا مستقل یا همراه با عنوان مقدّمات تفسیر کارهایی البته درباره شأن نزول کردند که راهگشاست. دربارهٴ فضای نزول و همچنین دربارهٴ جوّ نزول این دوتا مقطع مانده است و نیاز شدید هم به آنهاست. دربارهٴ فضای نزول این است که این سورهٴ مبارکه که در ظرف این چهار سال و پنج سال نازل شده است در این رخدادهای مهم این چند سال چهار سال در خاورمیانه چه بود یا دورتر خاوردور چه بود؟ جوّ نزول این است که در طیّ این 23 سال آن حوادث مهمّ جهان مخصوصاً حجاز چه چیزی بود؟ الآن ما با تلاش و کوشش میخواهیم این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ را معنا کنیم میدانم بعد از اینکه معنا کردیم آنطوری که باید و شاید با دست پر برنمیگردیم چون معلوم نیست سؤال کنندهها چه کسانیاند؟ در چه فضایی سؤال شده؟ آیا مسئله غیب و شهادت, مسئله معرفتشناسی, مسئله تجرّد روح و امثال ذلک آنطوری که الآن مطرح است آن وقت مطرح بود یا نبود؟ در فضایی که یهودیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ در فضایی که مسیحیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ اینها کارهایی است که البته در ظرف دو سال یا بیست سال یا سی سال حل نمیشود حالا تازه قرآن به بازار آمده باید در طی این مشخص بشود و آن فضای نزول و جوّ نزول و اینها باید مشخص بشود.
اما آن مقداری که ما الآن مکلّفیم این است که یک عده سؤال کردند روح چیست؟ ما محتملات را باید بررسی کنیم بر اساس هر کدام از این محتملات هم نظر بدهیم و اقویالمحتملات را هم بیان کنیم دیگر غیر از این مقدور ما نیست آیا روح منظور روح انسان است؟ آیا روح منظور وحی و نبوّت و قرآن است که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ یا روح فرشتهٴ مقرّبی است که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ کدام یک از اینهاست یا جامع بین اینهاست هر سه هست؟ آنچه را که قرآن کریم مطرح میکند و جزء حرفهای اساسی قرآن است و نوآوریهای قرآن است این است که همین که وارد شده است آمده گفته جهان دو بخش است غیب, شهادت معرفتشناسی دو بخش است حس و تجربه, عقلِ تجریدی اینها نوآوریهای دین است آن روز خبری از عالَم غیب نبود آنها میگفتند که «کلّ موجودٌ مادّیٌ» در هستیشناسی, «کلّ موجودٌ مادّیٌ» یعنی چه؟ یعنی چیزی که مادّه نباشد و زمین نداشته باشد زمان نداشته باشد متزمّن و متمکّن نداشته باشد, حجم نداشته باشد, بُعد نداشته باشد و اینها خرافه است, اسطوره است و افسانه «کلّ موجودٌ مادّیٌ» عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمادیٍّ فلیس بموجود» خرافه است و اسطوره است و افسانه این دربارهٴ هستیشناسی. قرآن آمده فرموده خیر, «الموجود علی قسمین مجردٌ و مادی غیبٌ و شهادة».
در بحث معرفتشناسی که ما از چه راه بشناسیم آیا تنها راه شناخت حس و تجربه است که الآن شما وقتی وارد فضای دانشگاهی میشوید همین است, فضای غرب میروید همین است, فضای شرق میروید همین است آنچه را ما میبینیم درست است, آنچه قابل تجربه است درست است, آنچه قابل احساس است درست است آنچه تجربهپذیر نیست ابطالپذیر نیست حرف کوپر و امثال کوپر در همین فضاست آنچه تجربهپذیر نیست, ابطالپذیر نیست, اثباتپذیر هم نیست و قابل باور هم نیست این میشود در معرفتشناسی دین آمده فرموده خیر, ادراک, معرفت این یا با حس و تجربه است یا با عقل و برهان یا تجربه یا تجرید یا عقل تجربی یا عقل تجریدی «والجمع ممکن».
از اینها که گذشتیم آنگاه هم مسئلهٴ شهود مطرح است که کار انبیاست, هم در دسترس همه نیست این ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ , ﴿لَّهِ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آیات فراوانی است که اگر فیشبرداری کنید مشخص میشود که از نظر هستیشناسی پیام قرآن این است که «الموجود إمّا غیبٌ و إمّا شهادة» غیب یعنی «ما لا یناله الحس», شهادت یعنی «ما یناله الحس» موجود یا از غیب است مجرّد است مثل خدا و اسمای حسنا و وحی و عرش و لوح و قلم و کرسی و ملائکه و نبوّت و ولایت و امامت و عصمت و امثال ذلک اینها هیچ کدام حسّی نیستند یا شهادت است مثل آسمان و زمین و دریا و کوه و صحرا از نظر معرفتشناسی هم انسان یا با حواس درک میکند یا با عقل درک میکند خود ذات اقدس الهی را به این چهار صفت موصوف کرد او خالقِ غیب است یک, خالق شهادت است دو, عالِم غیب است سه, عالم شهادت است چهار, او خالق ارواح و انبیا و لوح و قلم و اینهاست, او خالق ارض و سماست, او ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ این چهار چیز را یعنی او خالق غیب است, خالق شهادت, عالم غیب است, عالم شهادت در قرآن کریم فراوان است.
دربارهٴ مؤمنان هم فرمود مؤمنان کسانیاند که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ آنچه را که چشم نمیبیند مثل وحی و نبوّت و امامت و عصمت و خود خدا و لوح و عرش و کرسی و که دیدنی نیست, بوییدنی نیست, شنیدنی نیست اینها را ایمان دارند مثل بهشت و درجات بهشت را ایمان دارد و غیب را هم بعد توسعه داد فرمود بعضیها هستند که فی نفسه با حس درک میشوند ولی الآن نیستند مثل موجودهایی که در عصر خود بودند و الآن معدوماند نوح چه گفت, ابراهیم چه گفت, عیسی چه گفت, موسی چه گفت,(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها برای ما غیباند بهشت چه خواهد شد, ساهرهٴ قیامت چه خواهد شد, میزان چه خواهد بود, صراط چه خواهد بود اینها در جای خودشان ممکن است که کسی بگوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ولی الآن برای ما غیب است هم این غیبهای نسبی را قرآن توضیح داد, هم آن غیبهای نفسی را, غیب نفسی اصلاً دیدنی نیست مثل خود خدا, اسمای حسنای او, عرش او, کرسی او, لوح او, عصمت, نبوّت و اینها غیب نسبی مثل جریان انبیای گذشته که در زمان خودشان محسوس بودند اما الآن محسوس نیستند یا جریان بهشت که در حین وقوع خودش محسوس است اما الآن محسوس نیست این را معرفتشناسی بیان میکند آن غیبِ نسبی برای ما با معرفتِ غیبی حل است ما چه موقع میتوانیم ایمان بیاوریم به جریان حضرت ابراهیم و موسی و عیسی در صورتی که معرفت غیبی داشته باشیم ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قدم به قدم آدرس میدهد فرمود تو در جریان موسی نبودی, عیسی نبودی, ابراهیم نبودی, مریم نبودی, ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ , ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ , ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ , ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ قدم به قدم آدرس میدهد آنجا نبودی, آنجا نبودی, آنجا نبودی, ولی قضیه این است این را میگویند غیب. اینطور آدرس دادن که هنگام سرپرستی مریم چه شده است تو نبودی ولی قضیه این است, چطور این اقلام را این قرعهها را به روی آب میریزند تو نبودی ولی قصّه این است تو در جریان مدین نبودی که شعیب چه گفته ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ولی قصه این است تو در جریان وحییابی موسی نبودی ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ولی قصه این است, تو در جریان حضرت عیسی نبودی ولی قصه این است اینها میگویند غیب ما مؤمن به غیبیم خب اگر اینها را نفهمیم چطوری ایمان داریم؟
بنابراین قرآن کریم طوری سخن گفته که هم در هستیشناسی ثابت کرده «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهادة» یعنی «إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّی» هم در معرفتشناسی ثابت کرده که «المعرفة إمّا بالحس و التجربة أو بالعقل و البرهان» حالا این روح چه روح مجرّد انسانی باشد, چه روح به معنای وحی و نبوّت باشد که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ چه روحی باشد که مَلک مقرّب است که با فرشتهها نازل میشوند قابل جمع است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم کار میکند
انسان با بدن و روح در همهٴ نشئات هست
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ فَرَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً﴿84﴾ وَیَسْأَلُونَکَ عَنْ الرُّوحِ قُلْ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّی وَمَا أُوتِیتُمْ مِنْ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً ﴿85﴾
اصل کلّی ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾ میتواند شامل واجب و ممکن باشد محذوری هم ندارد هم ذات اقدس الهی بر اساس روش خاصّ خود عمل میکند, هم مخلوقهای الهی. دربارهٴ مخلوقهای الهی کار سهل است دربارهٴ ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ یعنی ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم کار میکند هم در ساختار عالَم فرمود ما عالم را بر اساس حق آفریدیم, هم در ادامهٴ پرورش و ربوبیّت عالم میفرماید: ﴿إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ﴾ کارهای ذات اقدس الهی بر اساس صراط مستقیم است چون خودش حق است ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ﴾ و آنچه از خدا که حق است صادر میشود آن هم حق است برابر این آیهای که هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده, هم در آلعمران ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ از غیر خدا حق نیست و آنچه از خداست آن هم حق است, پس ﴿کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَی شَاکِلَتِهِ﴾ میتواند شامل واجب بشود دربارهٴ ممکن هم که بحثش گذشت میتواند.
مطلب دوم اینکه آنچه که جناب قرطبی نقل کرده است همان را آلوسی در روحالمعانی بیان کرد بدون اینکه بگوید چه کسی گفته است.
مطلب سوم اینکه درست است که امام معصوم اُسوهٴ ماست ولی ما مجاز نیستیم حرف خود را در ردیف حرف امام قرار بدهیم بگوییم «قال علیّ(علیه السلام) و قال کذا» آن علم شهودی معصومانهٴ حق است, این علم حصولی آمیخته با خطا و خطیئه بنابراین کاری که جناب قرطبی و امثال قرطبی کردند یک کار نارواست.
مطلب چهارم اینکه ارجا آیه چیست بالأخره؟ برابر روایات ارجا آیه را گفتند ﴿وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَی﴾ آنگاه به ذات مقدس پیامبر ذات اقدس الهی عطا و رحمت و شفاعت و محبّت اِعمال بکند که پیامبر راضی بشود اما بالأخره ارجا آیه همان ارحمالراحمین بودن خداست وقتی خدا ارحمالراحمین است رحمت او نامتناهی است او به ما از خود ما نزدیکتر است اولاً, عالمتر است ثانیاً, قادرتر است ثالثاً, مهربانتر است رابعاً. ما به خودمان مهربانیم و ذات اقدس الهی به ما مهربانتر نه اینکه ما از خدا به خودمان ارحم باشیم خداوند ارحم است بالقول المطلق حالا بعضی از کارهاست که ما از ثواب و خطای آن بیخبریم مطلب دیگر است و در روایات هم آمده است که «وآخر مَن یشفع أرحم الراحمین» آخرین شفیع ذات اقدس الهی است بالأخره انبیا, اولیا, اهل بیت(علیهم الصلاة و علیهم السلام) موجود ممکناند و عفو و بخشش و رحمت اینها نامتناهی است آنکه رحمش نامتناهی است او خداست این روایت را که در نهجالفصاحه هست و همین روایت را جناب فریدالدین عطار به نظم در آورده در منطقالطیر چندبار در همین بحث تفسیری خوانده شد که وجود مبارک پیامبر به خدای سبحان عرض میکند که اعمال امّت مرا در قیامت به من واگذار بکن که من نزد انبیای دیگر مثلاً شرمنده نشوم و اینها ذات اقدس الهی در پاسخ میفرماید اعمال امّت تو را خودم بررسی میکنم که حتّی آنها نزد تو خجالت نکشند, خب این نشانهٴ آن است که ارحم بودن خدا برای همین آمده.
پرسش:...
پاسخ: حالا آن هم میآید به خواست خدا, خب.
پس اینها مربوط به مسئله ارحم بودن و ارجا آیه بودن و اینهاست, اما آنچه که مربوط به معذّب شدن است که چه چیزی عذاب میشود بالأخره؟ انسان با بدن و روح در همهٴ نشئات هست البته در دنیا که هست با وضع مناسب دنیا, در برزخ مناسب برزخ, در ساهرهٴ قیامت با وضع مناسب ساهرهٴ قیامت, در بهشت انشاءالله مناسب با بهشت ولی بالأخره در هیچ نشئهای بیبدن نیست و بیروح نیست آنچه که ادراک میکند حالا یا متنعّم است یا معذّب همان روح آدم است دیگر که او مُدرِک است تَن ابزار کار است اگر کاری بشود که روح ادراکش کم بشود یا منتفی بشود نسبت به موردی در آنجا نه لذّت است و نه درد کسی را که بیهوش کردند, بیحس کردند, بیهوش موضعی یا بیهوش کلّی به همان اندازه او درکی ندارد نه لذّت میبرد و نه متأثّر میشود تمام ادراکها برای روح است و بدن ابزار کار است.
در دنیا اگر کسی آن فطرت الهی را شکوفا نگه داشت, زنده نگه داشت او از معارف و از علوم و از حقایق و از صداقت لذّت میبرد اگر بر اساس ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ او را مدسوس کرد, دفن کرد بین غرایز و اغراض خیال را, وهم را در مسئلهٴ اندیشه, شهوت و غضب را در بخش انگیزه حاکم کرد آن رنجور است رنج میبرد ولی وهم برای لذّت است, لذّت برای وهم و خیال است و قهراً محدود لذّت هم برای شهوت و غضب است ولی محدود و این وهم و خیال در بخش اندیشه و آن شهوت و غضب در بخش انگیزه بر خلاف عقل نظری در قسمت علم و عقلِ عملی در قسمت عمل یا لذّت میبرند یا رنج میبرند و مانند آن, ولی اساس کار برای همان فطرت است و فطرت هرگز از بین نمیرود و آنچه را که شیطان تهدید کرده است که گفت من دستور میدهم, اغوا میکنم, اضلال میکنم ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ تغییر در خلقت همان است که تضعیف بکند فطرت را, تدسیس بکند, دسیسه بکند او را در بین اغراض و غرایز دفن بکند از سوی دیگر وگرنه توان آن را ندارد که آن فطرت اصلی و هویّت اصلی انسان را نابود بکند.
حالا این انسان همانطوری که در فقه اگر یک سلسله مسائل دقیقی پیش آمد فقهای بزرگوار تلاش و کوشش کردند و میکنند که این را در مسیر عقل در بیاورند که بر خلاف عقل نباشد در مسائل حکمت و مسائل عقلی هم همینطور است در مسائل فقه مثلاً ملاحظه میکنید گفتند اگر مال کسی را فروختند بدون اذن او این بیع, بیع فضولی است و اگر مالک اجازه بدهد این بیع صحیح میشود حالا اجازه کاشف است یا ناقل؟ مشهور این است که اجازه کاشف است, اجازه کاشف است یعنی چه؟ یعنی خانهٴ کسی را که بیگانه شش ماه قبل فروخت بعد از اینکه صاحبخانه بعد از شش ماه فهمید گفت «أجزتُ» این اجازه باعث صحّت معاملهٴ آن شش ماه قبل است برابر آن یکی, دوتا روایتی که در باب فضولی وارد شده اینجا این فقها(رضوان الله علیهم) با یک اشکال عقلی روبهرو هستند که بالأخره «لا بیع الاّ فی مِلک» است یا «لا بیع الاّ فی مُلک» است بایع باید مالک باشد و اگر بیگانه مال مردم را فروخت این چه بیعی است این تجارت عن تراض نیست, «لا یحلّ مال امریء مسلمٍ الاّ بطیب من نفسه» نیست. رضایت که بعد از شش ماه واقع شد این رضایت شرط بود عنصر اصلی بود چگونه این رضایت بعد از شش ماه باعث صحّت معاملهٴ شش ماه قبل است یعنی این در متأخّر اثر دارد آن وقتی که این معامله واقع شد که رضایت مالک نبود, آن وقتی که رضایت مالک پدید آمد معاملهای در کار نیست این اشکال عقلی فقها(رضوان الله علیهم) را وادار کرده است که اینها راهحلّی پیدا کردند شرط متأخّر درست کردند, شرط متأخّر دیدند مشکل دارند شرط متقارن درست کردند, ... درست کردند با همان بحثهای عمیق عقلیِ پیچیدهای که مستحضرید برخی کشف حقیقی, برخی کشف حُکمی تا این مشکل عقلی روایات را حل بکنند.
در جریان تعذیب رباخوار و آنهایی که به صورت حیوان در میآیند در قیامت رباخوار معذّب است این حرفی در آن نیست, خب اگر این واقعاً دیوانه باشد دیوانه چه عذابی دارد درک ندارد اینکه ﴿الَّذِینَ یَأْکُلُونَ الرِّبَا لاَ یَقُومُونَ إِلاَّ کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ﴾ مُخبطّانه سر از قبر برمیدارد این جنون که باعث عذاب او نیست در عین حال ذات اقدس الهی این را دارد به عنوان تعذیب نقل میکند این چه عذابی دارد یا برابر روایاتی که در ذیل آیهٴ ﴿وَفُتِحَتِ السَّماءُ فَکَانَتْ أَبْوَاباً﴾ آنجا هم زمخشری نقل کرده از برادران اهل سنّت, هم مرحوم شیخ طوسی(رضوان الله علیه) از فرقه ناجیه نقل کرده است از ما که عدهای به صورت حیوانات گوناگون در میآیند منظور این نیست که نظیر کاریکاتور این شخص صورتش حیوان است ولی واقعاً انسان است که این شخص واقعاً حیوان شد به تعبیر نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) که در نهجالبلاغه قبلاً خواندیم فرمود: «الصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ... وَ ذلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» یعنی این شخص در دنیا ظاهراً انسان است ولی باطناً حیوان قیامت که ﴿تُبْلَی السَّرَائِرُ﴾ است باطن ظاهر میشود این شخص به صورت حیوان در میآید, خب اگر این شخص به صورت مار و عقرب در آمد مگر مار و عقرب معذّباند؟ مگر گرگ و گراز معذّباند؟ این را حکمت باید حل کند صاحبان علوم عقلی باید حل کنند همانطوری که آن بخش را فقهای بزرگوار با شرط متأخّر حل کردند این را هم حُکما با حرکت جوهری باید حل بکنند که این انسان که دارد حرکت میکند اینچنین نیست که این مجاز باشد و اگر قرآن فرموده است: ﴿أُولئِکَ کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ این مجاز باشد این حرف شاعرانه باشد ـ معاذ الله ـ اینچنین نیست اگر فرمود: ﴿شَیَاطِینَ الْإِنْسِ وَالْجِنِّ﴾ اینچنین نیست که این شاعرانه باشد حرفهای مبالغه باشد.
تحلیلی در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه هست که آن تحلیل هم چندبار اینجا خوانده شد که وجود مبارک حضرت امیر(سلام الله علیه) میفرماید شیطان گاهی نفوذ میکند اول وسوسه میکند در حرم و حریم قلب حرکت میکند و این شخص غافل است بیدار نیست یک گروه خاصّیاند که ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ این شیطان لباس احرام میپوشد با اینکه حرامی است این حرامیِ جامهٴ احرام در برکرده در اطراف کعبهٴ دل دارد طواف میکند این را میگویند طائف فرمود این طائف حرامی در دور کعبهٴ دل الآن میگردد منتظر است چه موقع درونِ کعبهٴ دل باز میشود که برود در دل نفوذ بکند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ﴾ مؤمنان راستین ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ و دفع میکنند اما آنهایی که غافلاند این حرامیِ احرامبستهٴ طواف کننده وارد درون کعبهٴ دل میشود وقتی وارد درون کعبهٴ دل شد با وسوسه کار خودش را آغاز میکند و این شخص را وادار میکند که مصالح ساختمانی این شیطان را که وارد شد فراهم بکند چون وقتی وارد شد در قلب او ارادات و خواستههای او را هم سر و سامان میدهد با معاصی و گناهان این شخص را وادار میکند که این خَس و خاشاک را وارد کند با این خس و خاشاک این پرندهٴ حرامگوشت یعنی شیطان اینجا لانه میزند آشیانه میکند وقتی آشیانه کرد تخمگذاری میکند وقتی تخمگذاری کرد این تخمها را زیر پَر گرم نگه میدارد وقتی گرم نگهداشت اینها را به صورت جوجه در میآورد وقتی به صورت جوجه در آورد کلّ این فضای دل را این جوجهها پُر میکنند اینها از لطیفترین بیانات نورانی حضرت امیر است که در خطبهٴ چهار نهجالبلاغه است و چندین بار در همین بحث تفسیر خوانده شد فرمود وقتی که وارد شد مسکن فراهم کرد, آشیانه فراهم کرد «بَاضَ» یعنی بیضهگذاری میکند, تخمگذاری میکند بعد از اینکه فرمود: «بَاضَ وَ فَرَّخَ» فَرْخ و فرّوخه یعنی جوجه تفریخ میکند یعنی این تخمها را به صورت فرّوخ و فرخ یعنی جوجه در میآورد «بَاضَ وَ فَرَّخَ» وقتی که این جوجهها از این آشیانه در آمدند «دَبَّ وَ دَرَجَ» دابّه دابّه میگویند همین است این شخص میبینید آرام ندارد همیشه دلش شور میزند همیشه دلش در وسوسه است کجا بچاپد, کجا بدزدد, با چه کسی هماهنگ بشود, با چه کسی بسازد, با چه کسی بسوزد اینها «دَبَّ وَ دَرَجَ» پس «بَاضَ» است و «فَرَّخَ» است و «دَبَّ» است و «دَرَجَ» آن وقت کلّ این فضا را این جوجه شیطانها پُر کردند از آن به بعد وجود مبارک حضرت امیر دارد که از آن به بعد «فَنَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» از آن به بعد این شخص دیگر تسخیرشده است هر وقت شیطان میخواهد نگاه بکند به نامحرم با چشم این نگاه میکند, میخواهد آبروی کسی را ببرد با قلم و زبان این میبرد «نَظَرَ بِأَعْیُنِهِمْ» اینها میشوند تریبون شیطان «وَ نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ» با زبان اینها حرف میزند در آن خطبهای که فرمود در وصف متّقیان که «أَهکَذَا تَصْنَعُ الْمَوَاعِظُ» آن شخص صیحه زد و جانش را از دست داد آن شخص دیگر به وجود مبارک حضرت امیر گفت که اگر موعظه اثر میکند پس چرا در شما اثر نکرده است نمیداند که هر کسی یک شأن خاصّی دارد حضرت فرمود: «نَفَثَ الشَّیْطَانُ عَلَی لِسَانِکَ» این شیطان است که از زبان تو این حرف را در آورده که من با این شخص خیلی فرق دارم بعضیها را یک آب نهر میبرد, بعضیها را آب بحر هم نمیتواند ببرد این موعظه میتواند در او اثر بگذارد او قالب تهی کند اما دریا هم بشود نمیتواند علی را از جا بکِند حسابی دارد, کتابی دارد فرمود این حرفی که تو زدی شیطان بود که از زبان تو گفت اینها تشبیه نیست, اینها مجاز نیست, اینها استعاره نیست, اینها کنایه نیست اینها را حکمت مشخص کرده است همانطوری که شرط متأخّر را فقهای بزرگوار(رضوان الله علیهم) تبیین کردند اینها را هم حکما تبیین کردند به مقداری که عقل میفهمد آن اسراری را که نمیفهمد که معذور است ﴿وَمَا أُوتِیتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِیلاً﴾ .
بر اساس حرکت جوهری لُبس نه لَبس, لُبس بعد از لُبس است مثل کون و فساد نیست که چیزی خلع کند و چیز دیگر بپوشد انسان وقتی که حرکت میکند آن فطرت اصلی خود را دارد و روی آن فطرت چیزهایی میآید یا شیطنت میآید یا بهیمیت میآید یا سبُعیّت میآید یا مَلکیّت میآید این چهار راه روی آن فطرت میآید آن فطرت مسیرش را برمیگرداند ولی همچنان زنده است اگر آن سه راه را طی کرد یعنی راه شهوت یا غضب یا مَکر و حیله را طی کرد همیشه رنج میبرد اما اگر راه فرشتهخویی را طی کرده است همیشه گنج نصیبش میشود اگر دربارهٴ رباخوار گفته شد مجنون است اینچنین نیست که این فطرت خودش را از دست بدهد این عاقل است میفهمد و این جنون فرهنگی و اقتصادی آمده روی این شما الآن همین رباخوار را ببرید نزد روانشناس میگوید کاملاً سالم است ببرید نزد قرآن میگوید این دیوانه است منافق را ببرید نزد متخصّص قلب میگوید سالم است ببرید نزد قرآن میگوید ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ این حقیقت در قیامت روشن میشود آن شخص یعنی رباخوار میفهمد که دیوانه است آن منافق میفهمد که مریض است در قیامت, در دنیا چون نمیفهمد رنجی ندارد شما در ترتیب اجناس, در ترتیب فصول, در ترتیب انواع همه اینها را طبق بحث دیروز حفظ کرده دارید که اگر سؤال کنند «الانسان ما هو» میگویید «جوهرٌ جسمٍ نامٍ حسّاسٌ متحرّک بالارادة ناطق» تا اینجا را بشر عادی رسید اما از این به بعد را وحی انبیا تبیین کردند که شما اینجا آمدید انسان هنوز در راه است انسان که آخر خط اینجا نیست این در راه است شما که میگویید این «جوهر جسمٍ نامٍ حسّاس متحرّک بالارادة ناطق» این در راهش را گرفتید اما ببینید از این به بعد که راه را دارد ادامه میدهد ﴿إِنَّکَ کَادِحٌ إِلَی رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِیهِ﴾ این کدام سَمت میرود؟ تا اینجا را عقل عادی میفهمد از آن به بعد را وحی گفته بله, تا اینجا که شما گفتید «ناطقٌ» این وسط راه است از این به بعد هم این سرِ چهارراه است یا شیطنت است یا بهیمیّت است یا درندگی است یا فرشتهخویی است آنها هم روی همین ناطقیّت میآیند اگر کسی ناطقیّتش را, آن عقل و درایتش را در شیطنت به کار برد از شیاطین معروف بدتر میشود, اگر بر اساس بهیمیّت به کار برد از آنها بدتر میشود برای اینکه عقل دارد که دارد درصدد علم و دانش دارد که دارد در صراط بهیمیت به کار میبرد و اگر در راه سبوعیّت و درندهخویی افتاد از هر درندهای بدتر است مگر گرگ, مگر مار و عقرب در طیّ مدّت عمرشان چند نفر را مسموم میکنند؟ هزار سال, هزار سال یعنی هزار سال مجموع تلفاتی که گرگ و مار و عقرب در هزار سال نسبت به انسانها دادند اینها یک روزه در خاورمیانه دارند پیاده میکنند الآن هم شما وقتی بررسی کنید میبینید تقریباً هفتاد درصد بودجهٴ کرهٴ زمین صرف آدمکُشی است آن سی درصدش صرف غذا و اینهاست این کارخانههای وسیع اسلحهسازی, این دانشکدههای مهم و فراگیر تربیت خلبانهای بمبافکن, آن ساختن و ساختارهای هواپیمای شکاری بمبافکن این هر روز سه شیفته دارد کار میکند تقریباً هفتاد درصد بودجهٴ روی زمین صرف آدمکُشی است بقیه صرف همین موادّ غذایی است کار به دست اینهاست اگر کسی درنده شد از آنها اضلّ است و اگر فرشتهخوی شد میشود مسجود فرشته این مقام, مقام آدمیّت است نه آدمِ شخصی این ﴿قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ الیوم هم هست الیوم هم فرشتگان در پیشگاه وجود مبارک ولیّ عصر خاضع و خاشعاند این مقام انسانیّت است که مسجودٌ له ملائکه است نه آن شخص آدم که «قضیة فی واقعة» بشود یک داستان تاریخ مصرف گذشته اینچنین نیست و اگر از معالِم گرفته تا کافی, از کافی گرفته تا معالم همه این بزرگان این روایت را نقل کردند که فرشتهها پَرهای خود را پهن میکنند زیر بال طلاّب علوم همین است که «إنّ الملائکة لتضع أجنحتها لطالب العلم» دارند خدمت میکنند فرش پهن کردن است, رفت و روی فرش است, روی بال ملائکه نشستن است اینها همه خدمتگزاری فرشتگان است نسبت به انسان برای اینکه انسان با داشتن همهٴ این موانع و کُتَل و عَقبههای کئود از اینها گذشته است و الهی فکر میکند.
بنابراین اگر معذّب است همین هویّت انسان است این انسان طبعاً و فطرتاً و هویّتاً به حق مایل است اگر چیزی را که مطابق همین است به او دادند لذّتش مضاعف میشود بر خلاف این به او دادند که آن سه گروه این کار را میکنند یعنی شیاطینالانس, کالانعام و بهیمه شدن این عذاب میبرد و آن چون از بین رفتنی نیست خلود را هم میشود با این حل کرد اگر او زایل بشود آن وقت کسی بشود واقعاً حیوان خب هر کاری که حیوان انجام میدهد سمومی که تولید میکند اینها عوارض ذاتی این نوع است این برای او لذیذ است همان مقداری که این بلبل از چهچه خودش لذّت میبرد این مار و عقرب از تولید سم لذّت میبرند نشاطشان در همین است عوارض ذاتی هر نوعی برای او لذیذ و گواراست اگر انسان واقعاً حیوان بشود حیوانی که در عرض انسان است نه در طول انسان این سم تولید میکند, بد و بیراه میگوید اما خب لذّت میبرد ولی این حیوانیّتی که دامنگیر انسان میشود ﴿کَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ میکند این در طول انسانیّت است یعنی «فهو انسانٌ و حیّةٌ» بر اساس حرکت جوهری, «انسانٌ و عقربٌ», «انسان و سبوعٌ».
پرسش:...
پاسخ: نه دیگر در طول هم است در عرض هم که نیست در عرض هم اگر موجودی هم انسان باشد, هم مار بله اجتماع دوتا متنافی است اما اگر انسانیّت مادّه باشد و آن حیوانیّت و درندهخویی صورت بشود این حرکت بکند این انسانیّت به سَمت درندهخویی برود از هر درندهای درندهتر میشود و این حیوان و این درنده یعنی مار و عقرب با آن مار و عقربهای دنیا خیلی فرق میکنند مار و عقربهای دنیا حیوان محضاند درکی ندارند کارشان این است و از کارشان هم لذّت میبرند اما این مثل دیوانه, خب عاقل و دیوانه بله ضدّ هماند بالأخره متنافیاند اما اگر کسی رباخوار شد «عاقلٌ مجنونٌ» میفهمد دیوانه است در قیامت این دیوانهوار سر از قبر برمیدارد در حالی که میفهمد اگر نفهمد مجنون است که عذاب نمیبیند این چه شرمی است شرم برای آن ادراک است.
بنابراین اگر عذابی گفته شد آن هویّت اصلی انسان عذاب میبیند و آن از بین نمیرود گرچه تضعیفش ممکن است ﴿فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ﴾ گفته شد از همین باب است و مانند آن.
مطلب مهمّ در تفسیر این است که در طلیعهٴ بحث تفسیر آنجا بنا شد که عدهای دربارهٴ شأن نزول کار بکنند, عدهای دربارهٴ فضای نزول کار بکنند, یک عده دربارهٴ جوّ نزول. بیان ذلک این بود که این آیه که نازل میشود ما باید ببینیم سبب نزولش چیست؟ مورد نزولش چیست؟ شأن نزولش چیست؟ چون آشنایی به شأن نزول یک سهم تعیین کنندهای در ادراک معنی آیه دارد دربارهٴ سبب نزول و شأن نزول عدهای کتابهایی نوشتند یا مستقل یا همراه با عنوان مقدّمات تفسیر کارهایی البته درباره شأن نزول کردند که راهگشاست. دربارهٴ فضای نزول و همچنین دربارهٴ جوّ نزول این دوتا مقطع مانده است و نیاز شدید هم به آنهاست. دربارهٴ فضای نزول این است که این سورهٴ مبارکه که در ظرف این چهار سال و پنج سال نازل شده است در این رخدادهای مهم این چند سال چهار سال در خاورمیانه چه بود یا دورتر خاوردور چه بود؟ جوّ نزول این است که در طیّ این 23 سال آن حوادث مهمّ جهان مخصوصاً حجاز چه چیزی بود؟ الآن ما با تلاش و کوشش میخواهیم این ﴿یَسْأَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ﴾ را معنا کنیم میدانم بعد از اینکه معنا کردیم آنطوری که باید و شاید با دست پر برنمیگردیم چون معلوم نیست سؤال کنندهها چه کسانیاند؟ در چه فضایی سؤال شده؟ آیا مسئله غیب و شهادت, مسئله معرفتشناسی, مسئله تجرّد روح و امثال ذلک آنطوری که الآن مطرح است آن وقت مطرح بود یا نبود؟ در فضایی که یهودیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ در فضایی که مسیحیها سؤال کردند مشکلشان چه بود؟ اینها کارهایی است که البته در ظرف دو سال یا بیست سال یا سی سال حل نمیشود حالا تازه قرآن به بازار آمده باید در طی این مشخص بشود و آن فضای نزول و جوّ نزول و اینها باید مشخص بشود.
اما آن مقداری که ما الآن مکلّفیم این است که یک عده سؤال کردند روح چیست؟ ما محتملات را باید بررسی کنیم بر اساس هر کدام از این محتملات هم نظر بدهیم و اقویالمحتملات را هم بیان کنیم دیگر غیر از این مقدور ما نیست آیا روح منظور روح انسان است؟ آیا روح منظور وحی و نبوّت و قرآن است که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ یا روح فرشتهٴ مقرّبی است که ﴿تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکَةُ وَالرُّوحُ﴾ کدام یک از اینهاست یا جامع بین اینهاست هر سه هست؟ آنچه را که قرآن کریم مطرح میکند و جزء حرفهای اساسی قرآن است و نوآوریهای قرآن است این است که همین که وارد شده است آمده گفته جهان دو بخش است غیب, شهادت معرفتشناسی دو بخش است حس و تجربه, عقلِ تجریدی اینها نوآوریهای دین است آن روز خبری از عالَم غیب نبود آنها میگفتند که «کلّ موجودٌ مادّیٌ» در هستیشناسی, «کلّ موجودٌ مادّیٌ» یعنی چه؟ یعنی چیزی که مادّه نباشد و زمین نداشته باشد زمان نداشته باشد متزمّن و متمکّن نداشته باشد, حجم نداشته باشد, بُعد نداشته باشد و اینها خرافه است, اسطوره است و افسانه «کلّ موجودٌ مادّیٌ» عکس نقیضش هم این است که «ما لیس بمادیٍّ فلیس بموجود» خرافه است و اسطوره است و افسانه این دربارهٴ هستیشناسی. قرآن آمده فرموده خیر, «الموجود علی قسمین مجردٌ و مادی غیبٌ و شهادة».
در بحث معرفتشناسی که ما از چه راه بشناسیم آیا تنها راه شناخت حس و تجربه است که الآن شما وقتی وارد فضای دانشگاهی میشوید همین است, فضای غرب میروید همین است, فضای شرق میروید همین است آنچه را ما میبینیم درست است, آنچه قابل تجربه است درست است, آنچه قابل احساس است درست است آنچه تجربهپذیر نیست ابطالپذیر نیست حرف کوپر و امثال کوپر در همین فضاست آنچه تجربهپذیر نیست, ابطالپذیر نیست, اثباتپذیر هم نیست و قابل باور هم نیست این میشود در معرفتشناسی دین آمده فرموده خیر, ادراک, معرفت این یا با حس و تجربه است یا با عقل و برهان یا تجربه یا تجرید یا عقل تجربی یا عقل تجریدی «والجمع ممکن».
از اینها که گذشتیم آنگاه هم مسئلهٴ شهود مطرح است که کار انبیاست, هم در دسترس همه نیست این ﴿عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ﴾ , ﴿لَّهِ غَیْبُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ آیات فراوانی است که اگر فیشبرداری کنید مشخص میشود که از نظر هستیشناسی پیام قرآن این است که «الموجود إمّا غیبٌ و إمّا شهادة» غیب یعنی «ما لا یناله الحس», شهادت یعنی «ما یناله الحس» موجود یا از غیب است مجرّد است مثل خدا و اسمای حسنا و وحی و عرش و لوح و قلم و کرسی و ملائکه و نبوّت و ولایت و امامت و عصمت و امثال ذلک اینها هیچ کدام حسّی نیستند یا شهادت است مثل آسمان و زمین و دریا و کوه و صحرا از نظر معرفتشناسی هم انسان یا با حواس درک میکند یا با عقل درک میکند خود ذات اقدس الهی را به این چهار صفت موصوف کرد او خالقِ غیب است یک, خالق شهادت است دو, عالِم غیب است سه, عالم شهادت است چهار, او خالق ارواح و انبیا و لوح و قلم و اینهاست, او خالق ارض و سماست, او ﴿یَعْلَمُ خَائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَمَا تُخْفِی الصُّدُورُ﴾ ﴿إِن تُبْدُوا مَا فِی أَنْفُسِکُمْ أَوْ تُخْفُوهُ یُحَاسِبَکُم بِهِ اللّهُ﴾ این چهار چیز را یعنی او خالق غیب است, خالق شهادت, عالم غیب است, عالم شهادت در قرآن کریم فراوان است.
دربارهٴ مؤمنان هم فرمود مؤمنان کسانیاند که ﴿یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ﴾ آنچه را که چشم نمیبیند مثل وحی و نبوّت و امامت و عصمت و خود خدا و لوح و عرش و کرسی و که دیدنی نیست, بوییدنی نیست, شنیدنی نیست اینها را ایمان دارند مثل بهشت و درجات بهشت را ایمان دارد و غیب را هم بعد توسعه داد فرمود بعضیها هستند که فی نفسه با حس درک میشوند ولی الآن نیستند مثل موجودهایی که در عصر خود بودند و الآن معدوماند نوح چه گفت, ابراهیم چه گفت, عیسی چه گفت, موسی چه گفت,(علیهم الصلاة و علیهم السلام) اینها برای ما غیباند بهشت چه خواهد شد, ساهرهٴ قیامت چه خواهد شد, میزان چه خواهد بود, صراط چه خواهد بود اینها در جای خودشان ممکن است که کسی بگوید ﴿رَبَّنَا ابْصَرْنَا وَسَمِعْنَا﴾ ولی الآن برای ما غیب است هم این غیبهای نسبی را قرآن توضیح داد, هم آن غیبهای نفسی را, غیب نفسی اصلاً دیدنی نیست مثل خود خدا, اسمای حسنای او, عرش او, کرسی او, لوح او, عصمت, نبوّت و اینها غیب نسبی مثل جریان انبیای گذشته که در زمان خودشان محسوس بودند اما الآن محسوس نیستند یا جریان بهشت که در حین وقوع خودش محسوس است اما الآن محسوس نیست این را معرفتشناسی بیان میکند آن غیبِ نسبی برای ما با معرفتِ غیبی حل است ما چه موقع میتوانیم ایمان بیاوریم به جریان حضرت ابراهیم و موسی و عیسی در صورتی که معرفت غیبی داشته باشیم ذات اقدس الهی به وجود مبارک پیامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قدم به قدم آدرس میدهد فرمود تو در جریان موسی نبودی, عیسی نبودی, ابراهیم نبودی, مریم نبودی, ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ , ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ﴾ , ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ , ﴿وَمَا کُنتَ لَدَیْهِمْ إِذْ یُلْقُونَ أَقلاَمَهُمْ﴾ قدم به قدم آدرس میدهد آنجا نبودی, آنجا نبودی, آنجا نبودی, ولی قضیه این است این را میگویند غیب. اینطور آدرس دادن که هنگام سرپرستی مریم چه شده است تو نبودی ولی قضیه این است, چطور این اقلام را این قرعهها را به روی آب میریزند تو نبودی ولی قصّه این است تو در جریان مدین نبودی که شعیب چه گفته ﴿وَمَا کُنتَ ثَاوِیاً فِی أَهْلِ مَدْیَنَ﴾ ولی قصه این است تو در جریان وحییابی موسی نبودی ﴿مَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ﴾ ولی قصه این است, تو در جریان حضرت عیسی نبودی ولی قصه این است اینها میگویند غیب ما مؤمن به غیبیم خب اگر اینها را نفهمیم چطوری ایمان داریم؟
بنابراین قرآن کریم طوری سخن گفته که هم در هستیشناسی ثابت کرده «الموجود إمّا غیبٌ و امّا شهادة» یعنی «إمّا مجرّدٌ و إمّا مادّی» هم در معرفتشناسی ثابت کرده که «المعرفة إمّا بالحس و التجربة أو بالعقل و البرهان» حالا این روح چه روح مجرّد انسانی باشد, چه روح به معنای وحی و نبوّت باشد که ﴿یُلْقِی الرُّوحَ مِنْ أَمْرِهِ عَلَی مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ﴾ چه روحی باشد که مَلک مقرّب است که با فرشتهها نازل میشوند قابل جمع است.
«و الحمد لله ربّ العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است