- 586
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش پنجم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 180 تا 181 سوره اعراف بخش پنجم"
هر چه که دلالت بر معنای کمال دارد ذات اقدس الهی میتواند به او موصوف بشود
هر انسانی در هر حالی که ضرورتی احساس بکند به یک مبدأ غنی متکی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
چون این کلمه اسماء محلی به الف و لام است و این الف و لام هم نه ذهنی است نه ذکری و مانند آن دلالت میکند بر اینکه هر چه که دلالت بر معنای کمال دارد ذات اقدس الهی میتواند به او موصوف بشود در حد وصف ممکن است توقیفیت اسماء همانطوری که قبلاً اشاره شد به معنای تسمیه باشد نه وصف که غزالی بیان کرده بعدها مرحوم میر داماد ذکر کرده و دیگران هم تا حدودی پذیرفتند لکن هر انسانی در هر حالی که ضرورتی احساس بکند به یک مبدأ غنی متکی است و آن مبدأ غنی را میطلبد با هر لغتی که سخن بگوید همان مبدأ غنی را میخواهد و آن کلمه اسمی از اسماء ذات اقدس الهی است ولو اسم متعارف و مصطلح نباشد این روایت لطیف را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل میکند توحید مرحوم صدوق باب اسماء الله صفحه 219 این باب البته به عنوان اسماء الله است و روایات فراوانی دارد مرحوم صدوق گرچه اوصاف ایجابی را به سلبی برمیگرداند این مشکلی است که ایشان دارند به جای اینکه اوصاف سلبی را به ایجابی برگرداند در شرح توحید اوصاف ثبوتی را به سلبی برمیگرداند یعنی هر صفتی که از ذات اقدس الهی سلب میشود به این معناست که خدا آن نقص را ندارد در حقیقت اوصاف سلبی به این اوصاف ثبوتی برمیگردد چون سلبِ، سلب میشود ثبوت این دعای لطیف ماه شریف رجب این بود که «فاقد کل مفقود» هرچه نداری است تو نداری اگر موجد محصی کل موجودی هرچه که یافت شدنی است تو احصاء کردی و داری هرچه نداری است تو نداری یعنی هرچه عدمی است، فقدان است، نقص است، سلب است و مانند آن تو نداری تو فاقد کل مفقودی و این کمال است بعضیها واجد مفقودند مثل انسان اعما، انسان اعما یک امر عدمی را ندارد چون عدم ملکه است بالأخره عدم محض که نیست یا جاهل یا فاسق یا ظالم اینها یک امر عدمی را دارا هستند آنکه جاهل است یک امر عدمی را داراست جهل عدم ملکه است عدم محض که نیست تا قابل داشتن نباشد که یا عجز عدم ملکه است عدم محض نیست که یا ظلم عدم ملکه است عدم محض که نیست که وقتی ظلم و جهل و عجز و امثال ذلک بررسی میشود نسبت به انسان این میشود عدم ملکه، عدم ملکه یک حظ ضعیفی از وجود دارد چون شأنیت را به همراه دارد وقتی شأنیت را به همراه داشت میشود استعداد و قوه بالأخره یک نقصی است که آماده است برای کمال و جاهل این نقص را دارد عالم این نقص را ندارد ظالم این نقص را دارد یعنی ظلم را دارد و عاجز این نقص را دارد فاسق این نقص را دارد ذات اقدس الهی فاقد هر مفقود است یعنی تمام امر عدمی از آنجا مسلوب است قهراً سلب ِسلب میشود اثبات یعنی آن واجد کل الکمالات است در بحثهای قبل هم گذشت که اگر ما گفتیم زیدٌ جاهل این موجبه معذولة المحمول است برای اینکه این حرف سلب در درون این محمول تنیده یک وقت میگوییم زیدٌ غیر عالمٍ حرف سلب جدای از محمول است ولی قید اوست به او مرتبط است یک وقت به جای اینکه بگوییم غیر عالم این حرف سلب را در درون این محمول تعبیه میکنیم چون جاهل یک نقصی را و یک سلبی را در درون خود دارد لذا زیدٌ جاهل که موجبه محصله نیست موجبه معدوله است زیدٌ عالمٌ همینطور است زیدٌ فاسقٌ همینطور است زیدٌ عاجزٌ همینطور است اما زیدٌ قادرٌ موجبه محصله است پس ما یک سالبه بسیطه داریم مثل زیدٌ لیس بقادر یک موجبه معدولة المحمول داریم مثل زید عاجزٌ یک موجبه محصله داریم مثل زیدٌ قادرٌ خب پس اگر ما گفتیم زیدٌ جاهلٌ موجبه معدولة المحموله است برای اینکه محمول یک حرف سلبی را در درون خود تعبیه کرده دارد اینگونه از اوصاف، اوصاف مفقودیاند، عدمیاند و ذات اقدس الهی همه اینها را از دست داده است فاقد کل مفقود است و همین فخر اوست که فقدِ فقد میشود ایجاب خب برخیها که به این لطایف ادعیه آشنا نبودند خیال میکردند این دعا مجعول است برای اینکه دارد فاقد کل مفقود به هر تقدیر اگر کسی به زبان تکوین سخن بگوید در حقیقت خدای خود را میطلبد آن تمام اوصاف سلبی به اوصاف ثبوتی برمیگردد این مشکل مرحوم صدوق است که در توحید اوصاف ثبوتی را به سلبی برگرداند که خدا عالم است یعنی لیس بجاهل چون ما از علم او خبر نداریم فقط همین مقدار میدانیم که او لیس بجاهل است البته ما کنه علمش را پی نمیبریم اما بالأخره خطوط کلی علمش را برای ما معرفی کردند در باب اسماء حسنا در صفحه 218 و 219 این روایت هست میفرماید به اینکه «حدثنا غیر واحدٍ قالوا حدثنا محمد ابن همام عن علی ابن الحسین (علیهم السلام) قال حدثنی جعفر ابن یحیی الخزائی» آن دیگر علی ابن حسین راوی است «مع ابیه قال دخلت مع ابی عبدالله (علیه السلام) علی بعض موالیه یعوده» جعفر ابن یحیی خزائی از پدرش که یحیی خزائی باشد نقل میکند میگوید من در خدمت امام صادق (سلام الله علیه) با هم رفتیم به عیادت یک بیماری از دوستان حضرت بود «فرأیت الرجل یکثر من قول آه» من دیدم این بیمار زیاد میگوید آه «فقلت له یا اخی اذکر ربک وَاستغث به» بگو یا الله اغثنی چرا میگویی «آه قلت له یا اخی اذکر ربک وَاستغث به» آن وقت در این حال وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به من خطاب کرد «فقال ابوعبدالله (علیه السلام): ان آه اسمٌ من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارک وتعالی» منتها حالا نمیداند این چه کسی را میخواهد بالأخره اینکه ناله میکشد میگوید آه یک مبدأ اقتداری را میطلبد که همان خداست دیگر حالا لازم نیست تازی باشد یا فارسی باشد یا اسم موضوع باشد یا اسم غیر مجهول باشد هر کلمهای که به آن قدرت لایتناهی اشاره شد اسم اوست مگر میشود انسان غیر خدا را بخواهد حالا گاهی متوجه است گاهی متوجه نیست بالأخره این بیماری که میگوید آه یعنی چه؟ یعنی ای کسی که مقتدری من عرض حالم این است مشکل من را هم حل کن و آن کسی که به همه حالات در همه شئون عالم است و به همه امور قادر است آن خداست دیگر فرمود: «انّ آه اسم من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارک وتعالی» حالا معلوم میشود که چرا در آن حدیث معروف آمده است که «نفس المهموم لظلمنا تسبیح وَهمه لنا عباده» یا در ماه مبارک رمضان دارد که «انفاسکم فیه تسبیح» همانطوری که یک آهی در مصیبت سید الشهدا (سلام الله علیه) کسی بکند عبادت است یا نفسی که صائم دارد عبادت است اینها در همان مسیر معبود ازلیاند بالأخره آنکه در جریان حضرت سید الشهدا آه میکشد دارد او خدا را عبادت میکند برای اینکه ولی از اولیای الهی به این روز افتاده دیگر خب بنابراین این اسماء حسنا هیچ دلیلی بر حصرش نیست حالا بحثهای دیگری که مربوط به روایت است باید علیحدّه باید بخوانیم.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه آنچه را که برای ما معلوم هست احراز کردیم چطور آنکه شک داریم که آیا حسن است یا احسن آن را اطلاق نمیکنیم اما آنکه احراز کردیم که احسن است چطور آن را باید مجاز باشیم اطلاق بکنیم دیگر محور بحث هم آن جایی است که ما با برهان اصل مطلب را ثابت کردیم و مرحله نهایی و کمال عالیاش را هم میخواهیم برای خدای سبحان ثابت کنیم خب اگر اسماء حسنی حدّی ندارد پس چرا در این روایاتی که فریقین نقل کردند «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» این ناظر به آن است که اسماء خدا محدود است و بیش از این نیست اولاً این چند تا شاهد برخلافش هست هم شاهد داخلی هم شاهد خارجی و ثانیاً آن ناظر به آن اثری است که بر این 99 اسم بار است نه بر حصر اسماء اما مطلب اول که شاهد داخلی و خارجی بر خلاف این است این است که در همین حدیثی که آمده است «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» دارد که معه الاّ واحد، صد الاّ یک، یعنی نود و نه تا است بعد دارد ان الله سبحانه و تعالی وتر یحب الوتر او چون تک است وحد است جفت نیست تک را دوست دارد خب در همین روایت کلمه وتر بر ذات اقدس الهی اطلاق شده در حالی که آن 99 اسمی که این میشمارد وتر در آن نیست واحد است اما وتر در آن نیست معلوم میشود این روایت مطلب دیگری را میخواهد بگوید نه در صدد حصر اسماء باشد این شاهد داخلی، شاهد خارجی است این است که در قرآن کریم حداقل 127 اسم بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است خود قرآن اسماء الهی آنطوری که در قرآن البته آن روزهایی که مسئله قرآن مطرح بود الآن هم البته برای یک عدهای مطرح است آن روزهایی که به صورت رسمی مطرح بود تمام جزئیات قرآن را برشمردند شاید در یکی از این سالهای گذشته بود به عرضتان رساندم که مرحوم فیض در وافی ایشان در بحث کتاب القرآن الوافی دارد به اینکه حالا سورهها را شمردن، آیهها را شماردن اینها که مهم نیست کلمات را شمردند هیچ، حروف را شمردند قرآن چند تا واو دارد، چند تا دال دارد، چند تا ذال دارد، چند تا الف دارد بعد آمدند گفتند چند تا تشدید دارد همه را ایشان دارد خب آن روزی که مسلمین محور اصلی را این کتاب خدا قرار دادند قدم به قدم ارقام اینها را مرحوم فیض در وافی دارد خب حالا اینها عدهای بشمارند قرآن چند تا تشدید دارد چند تا دال دارد، چند تا فتحه دارد، چند تا کسره دارد، چند تا ضمه دارد خب این اسماء الهی که شمردنش آسان است گفتم سورهٴ مبارکهٴ «حمد» پنجتا اسم دارد، سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بیش از آنها در حدود سی اسم، 32 یا 33 اسم دارد بعد از حذف مکررات سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» چندتا سورهٴ مبارکهٴ «نساء» چندتا اسماء اسمهایشان خب آن مقداری که با حذف مکررات آمده لااقل در حدود 127 تا است خب اگر این روایت دارد «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» که با خود قرآن موافق نیست پس اینها شاهد داخلی و خارجی اما مطلب دوم این است که این روایت در صدد بیان حصر اسماء نیست در صدد بیان خاصیت احصاست فرمود آن اسمائی که اگر کسی احصا کند بهشتی است اینهاست این امد اسماست این دارد حکم احصا را ذکر میکند خدا 99 اسم دارد که اگر کسی اینها را بشمارد یعنی اگر کسی این 99 تا را بشمارد اهل بهشت است و معنای احصا هم در بحثهای قبل گذشت این نیست که آدم البته با تسبیح اینها را بشمارد البته اینها را یاد بگیرد بشمارد حداقل ثواب را دارد بفهمد یک مقداری از این بیشتر عمده عمل کردن است که یک مختصری بهره میبرد و مرحله بالاتر این است که خودش مظهر این اسماء بشود اگر اینچنین شد بهشتی است که این در حقیقت احصای اسماست گوشهای از این را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در همان کتاب شریف توحیدشان در باب اسماء همان مسئله اسماء ایشان اشاره کردند که خدای سبحان دارای 99 اسم است اگر کسی احصا کند بهشت میرود ایشان در صفحه 195 توحید صدوق دارند که قال محمد ابن علی ابن الحسین مؤلف هذا الکتاب معنا قول النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «ان لله تبارک وتعالی تسعة وتسعین اسماً من احصاها دخل الجنه احصائها هو الاحاطة بها والوقوف علی معانیها ولیس معنى الاحصاء عدها» میتواند آدم بشمارد البته اینها را بشمارد خب 99 بار نام خدا را بر زبان جاری کرده است این حداقل ثواب را دارد بفهمد یک مرحله بالاتر تفسیرش را بداند یک مرحله بالاتر اما اینها طوری نیست که آدم را بهشتی بکند اگر متخلق بود بر این اسماء خودش مظهر اینها شد البته اهل بهشت خواهد بود این به طور یقین است خب برای اینکه روشن بشود اسماء الهی دارای احکام خاص خودشان هستند که بعضی اسماء این حکم را دارند بعضی اسماء حکم دیگری را دارند همان بحثهای مختلف فقهی است که خب مثلاً در مسئله قسم گفتند به جلاله اگر کسی قسم بخورد قسمش نافذ است در محکمه اما به سایر اسماء قسم بخورد شاید کافی نباشد پس معلوم میشود که ممکن است که انسان در عین حال که هدفش آن مسماست بعضی از اسماء حکم خاص را داشته باشد که اگر آن اسم را بر زبان جاری کرد آن حکم مخصوص بار میشود حالا اسماء بعضیها مشتقاند مثل رحیم بعضیها مصدرند مثل رب و عدل و سلام یکی از اسماء حسنای الهی سلام است حالا اینها اگر صفت مشبهه باشند اینها هم در حقیقت مشتقاند چون بعضی از اوصاف مشبهه به وزن مصدر است اگر صفت مشبهه نباشند همان مصدر باشند بله این تقسیم درست است که بعضی از اسماء مشتقاند مثل علیم، قدیر، رحیم و مانند آن و بعضی مصدرند نظیر رب، عدل، سلام تمسک به رحمت الهی خدا را به عنوان رحیم خواندن اثر خاص خود را دارد نه تنها از طریق ما امامیه نقل شده است بلکه در تفسیر المنار هم هست که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) فرمود یا فاطمه «ما یمنعک ان تسمعی ما أوصیک به» چه مانع است شما ببینی من چطور وصیت میکنم عرض کرد من آمادهام که شما هرچه توصیه میکنید من عمل کنم و آن این است که «ان تقولی اذا أصبحت وإذا أمسیت یا حیّ یا قیّوم برحمتک أستغیث اصل شأنی کله ولا تکلنی الی نفسی طرفة عین» این روایت را خود صاحب المنار میگوید که صحیح علی طریقة الشیخین براساس طریق همان آن صحیح مسلم و صحیحهای دیگر این صحیح است بالأخره آنهم قبول دارند که روایت صحیح است بگویید یا حیّ یا قیّوم برحمتک من استغاثه میکنم و همه کارهای من را اصلاح بکن و هرگز مرا به حال خود من وا نگذار خب در این گونه از ادعیه نام حیّ و قیوم را که احیاناً اسم اعظم است بردند حکم خاص خودش را دارد مطلب دیگر این است که در شمارش اسماء آیا یک کلمه با همه مشتقاتش اسم واحد است یا نه هر مشتقی حکم خاص خود را دارد یعنی «قدیر و قادر و مقتدر» و امثال ذلک اینها چند اسماند یا یک اسم همچنین «مالک و ملیک» و امثال ذلک که در قرآن کریم آمده اینها چند اسماند اینها چون مادهشان یکی است یک اسماند از اینکه مورد اتفاق است که «رحمان و رحیم» دو تا اسم است معلوم میشود که آن صورتها و صیغهها نقش خاص خودشان را دارند این طور نیست که ماده اگر واحد بود اینها یک اسم باشند برای اینکه همه این آقایان رحمان و رحیم را دو اسم از اسماء حسنای الهی میشمارند معلوم میشود که وحدت ماده کافی نیست خب اینکه فرمود: ﴿وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ﴾ اینها خیال کردند که الحاد در اسماء این است که ما از این اسمای معهود تعدی بکنیم این الحاد در اسماست در حالی که قبلاً اشاره شده که این اسماء، اسمای حسنا نیست و اگر کسی غیر اسمای حسنا را بر خدا اطلاق کند یا اسمای حسنا خدا را بر بتها اطلاق کند این الحاد در اسماست و برای تثبیت این مطلب که جزا عین عمل است فرمود: ﴿سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ نفرمود بما کانوا یعملون البته در بعضی از روایات کلمه ب دارد که آیات یجزون بما کانوا یعملون که اینها چون مثبتین بودند هیچ کدام مقید دیگری نیست یعنی آن یکی مقید این نیست آن هم شواهدی دارد که جزا متن عمل است حالا بعضی از روایات را در این نوبت بخوانیم تا برسیم به تتمه روایات در نوبتهای بعد به خواست خدا در اسمای حسنا که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) بابی را بر این اختصاص داده است روایات فراوانی است که از بعضی از روایات استفاده میشود که اسم یک موجود حقیقی است نه از سنخ لفظ و نه از سنخ مفهوم آن جریان «ان لله تبارک وتعالی تسعة وتسعین اسماً معه الاّ واحد انه وتر یحب الوتر» در صفحه 219 است حدیث یازدهم که «من احصاها دخل الجنة» یک روایتی است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) هم نقل کردند مرحوم صدوق هم نقل کرد با یک تفاوتی بین این دو نقل البته آنطوری که در تصحیح این توحید [شیخ صدوق] آمده است با آنکه در کافی مرحوم کلینی است فرق میکند آنکه که از کافی مرحوم کلینی برمیآید این است که اسم الهی اسمی را که ذات اقدس الهی خلق کرده است خودش دارای اوصاف مجرد و غیر مادی است خود آن اسم که خداوند سبحان اسمی را خلق کرده است که آن اسم به ثلث درنمیآید و به لفظ درنمیآید و خود آن اسم دارای حجاب است آنکه مرحوم صدوق نقل میکند این اضافه در آن هست صفحه 190 و صفحه 191 همین توحید مرحوم صدوق روایت را ایشان با سند خاص خودشان از حسن بن علی بن ابی همزه بن ابراهیم بن عمر عن ابی عبدالله (علیه السلام) نقل میکند «قال ان الله تبارک وتعالی خلق اسماً بالحروف» بعد دارد «وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» یعنی خدا متصف به حرف نیست ولی آن طوری که در کافی مرحوم کلینی هست دیگر عزوجل در آن نیست «وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» نیست بلکه این ضمیر به خود اسم برمیگردد «خلق اسماً بالحروف وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» به صوت درنمیآید «وباللفظ غیر منطق وبالشخص غیر مجسد وبالتشبیه غیر موصوف وباللون غیر مصبوغ منفی عنه الاقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور» خب همه اینها به آن اسم برمیگردد آنطوری که مرحوم کلینی نقل کرده این طوری که مرحوم صدوق نقل کرده معلوم نیست که نقل مرحوم صدوق باشد برابر این نسخهای که چاپ شده هست همه این اوصاف برای ذات اقدس الهی است حالا ببینید کلمه بعدی با او هماهنگ است یا نه فرمود: «خلق اسماً بالحروف وهو» این حروف این احکام را ندارد «فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معاً» این اسمی را که ذات اقدس الهی خلق کرده است این را جزء کلمات تامات الهی است در کلمات تامات هم ائمه (علیهم السلام) فرمودند: «نحن الکلمات التامات» مثل اینکه فرمودند: «نحن الاسماء الحسنی» آنجا با سوگند هم یاد کرد در بعضی از روایات دارد که «نحن والله الاسماء الحسنی» خب «فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معاً لیس منها واحدٌ قبل الآخر» این اجزاء اربعه هیچ کدام قبل از دیگری نیستند اینها در یک رتبهاند «فاظهر منها ثلاثه اسماء لفاقة الخلق الیها» سه اسم از این چهار اسم را ذات اقدس الهی ظاهر کرد برای اینکه مردم نیاز دارند «وحجب واحداً منها» یکی اینها را محجوب کرده شاید جزء اسماء مستأثره باشد آن یکی که محجوب است «وهو الاسم المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التی اظهرت» آنکه محجوب است و مکنون است به وسیله این سه اسم در حجاب است در ستار است «وهو الاسم المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التی اظهرت فالظاهر» یعنی سه جزء ظاهر است یک جزء مستور است که آن را دیگر نام نبردند آنکه ظاهر است «فالظاهر هو الله تبارک وتعالی» معلوم میشود اسم به اصطلاح حدیث اسم در مقابل فعل و حرف نیست برای اینکه «تبارک» فعل است «تعالی» فعل است ولی در اینجا این را اسم شمردند و هو الله است و تبارک است و تعالی «وسخّر سبحانه لکلّ اسم من هذه» برای هر کدام از این سه اسمی که ظاهر کرده است «سخّر سبحانه کل اسم من هذه اربعة ارکان» برای هر کدام چهار اسم ظاهر کرده است پس مجموعاً میشود دوازده تا «فذلک اثنا عشر رکناً» برای اینکه چهار، سه تا [میشود] دوازده تا برای هر کدام چهار رکن است «ثم خلق لکل رکنٍ منها ثلاثین اسماً» برای هر کدام از این دوازده رکن سی اسم قرار داد که آنها هم ارکان اینها هستند «ثم خلق لکلّ رکن» از اینها «ثلاثین اسماً فعلاً منصوباً الیها» حالا آن ثلاثین و اینها را میشمارند «فهو الرحمن» است «الرحیم» است «الملک» است «القدوس» است «الخالق» است «الباری» است «المصور، الحیّ، القیّوم، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» اسمی از اسماء الهی است با اینکه جمله است یکی از اسمای حسنای خدا «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است معلوم میشود اسم، اسم مصطلح نیست به دلیل اینکه فعل اسم است جمله اسم است با اینکه جمله، جمله فعلیه است فرمود یکی از این سی اسم این است «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است «العلیم» است «الخبیر» است «السمیع» است «البصیر» است «الحکیم» است «العزیز، الجبار، المتکبر، العلی، العظیم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهیمن، الباری، المنشی، البدیع، الرفیع، الجلیل، الکریم، الرزاق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث» بعد فرمود: «فهذه الاسماء وما کان من الاسماء الحسنی حتی تتم ثلاثمائة وستین اسماً» اینها که ما شمردیم برای اینکه شما دوازده تا سی تا میشود سیصد و خردهای دیگر برای اینکه اول به چهار جزء تقسیم کرد یک جزء را محجوب فرمود مکنون قرار داد سه جزء را ظاهر برای هر کدام از این اجزای سهگانه چهار رکن قرار داد که میشود دوازده تا برای هر کدام از این دوازده تا سی اسم قرار داد خب دوازده تا سی تا میشود همان سیصد و خردهای دیگر «حتی تتم ثلاثمائة وستین اسماً فهی نسبة لهذه الاسماء الثلاثة» آن سه اسمی که اول خلق کرد «وهذه الاسماء الثلاثة ارکان وحجب للاسم الواحد المکنون المخزون» که میشود حجاب نوری آن یک اسم را با الله پوشاند با تبارک پوشاند با تعالی پوشاند این سه جزء که ظاهر شد بقیه همه اینها زیر مجموعه آن سه جزء ظاهرند و آن یک جزئی که مکنون است محجوب به این اسماست پس همه اینها میشوند حجاب نوری حتی الله حتی تبارک حتی تعالی حتی الرحمن حجاب نوری آن اسم است آن جزء مستأثر است اینکه در بعضی از ادعیه میگوییم «باسمائک التی اعلم بما لا اعلم» آنها که میدانم آنها که نمیدانم بعد در بعضی از ادعیه ماه رجب دارد که «حجب للاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثه لذلک قوله تعالی قل ادعواالله او دعوا الرحمان ای ما تدعوا فله الاسماء الحسنی» .
«والحمدلله رب العالمین»
هر چه که دلالت بر معنای کمال دارد ذات اقدس الهی میتواند به او موصوف بشود
هر انسانی در هر حالی که ضرورتی احساس بکند به یک مبدأ غنی متکی است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلِلّهِ اْلأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
چون این کلمه اسماء محلی به الف و لام است و این الف و لام هم نه ذهنی است نه ذکری و مانند آن دلالت میکند بر اینکه هر چه که دلالت بر معنای کمال دارد ذات اقدس الهی میتواند به او موصوف بشود در حد وصف ممکن است توقیفیت اسماء همانطوری که قبلاً اشاره شد به معنای تسمیه باشد نه وصف که غزالی بیان کرده بعدها مرحوم میر داماد ذکر کرده و دیگران هم تا حدودی پذیرفتند لکن هر انسانی در هر حالی که ضرورتی احساس بکند به یک مبدأ غنی متکی است و آن مبدأ غنی را میطلبد با هر لغتی که سخن بگوید همان مبدأ غنی را میخواهد و آن کلمه اسمی از اسماء ذات اقدس الهی است ولو اسم متعارف و مصطلح نباشد این روایت لطیف را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در کتاب شریف توحیدشان نقل میکند توحید مرحوم صدوق باب اسماء الله صفحه 219 این باب البته به عنوان اسماء الله است و روایات فراوانی دارد مرحوم صدوق گرچه اوصاف ایجابی را به سلبی برمیگرداند این مشکلی است که ایشان دارند به جای اینکه اوصاف سلبی را به ایجابی برگرداند در شرح توحید اوصاف ثبوتی را به سلبی برمیگرداند یعنی هر صفتی که از ذات اقدس الهی سلب میشود به این معناست که خدا آن نقص را ندارد در حقیقت اوصاف سلبی به این اوصاف ثبوتی برمیگردد چون سلبِ، سلب میشود ثبوت این دعای لطیف ماه شریف رجب این بود که «فاقد کل مفقود» هرچه نداری است تو نداری اگر موجد محصی کل موجودی هرچه که یافت شدنی است تو احصاء کردی و داری هرچه نداری است تو نداری یعنی هرچه عدمی است، فقدان است، نقص است، سلب است و مانند آن تو نداری تو فاقد کل مفقودی و این کمال است بعضیها واجد مفقودند مثل انسان اعما، انسان اعما یک امر عدمی را ندارد چون عدم ملکه است بالأخره عدم محض که نیست یا جاهل یا فاسق یا ظالم اینها یک امر عدمی را دارا هستند آنکه جاهل است یک امر عدمی را داراست جهل عدم ملکه است عدم محض که نیست تا قابل داشتن نباشد که یا عجز عدم ملکه است عدم محض نیست که یا ظلم عدم ملکه است عدم محض که نیست که وقتی ظلم و جهل و عجز و امثال ذلک بررسی میشود نسبت به انسان این میشود عدم ملکه، عدم ملکه یک حظ ضعیفی از وجود دارد چون شأنیت را به همراه دارد وقتی شأنیت را به همراه داشت میشود استعداد و قوه بالأخره یک نقصی است که آماده است برای کمال و جاهل این نقص را دارد عالم این نقص را ندارد ظالم این نقص را دارد یعنی ظلم را دارد و عاجز این نقص را دارد فاسق این نقص را دارد ذات اقدس الهی فاقد هر مفقود است یعنی تمام امر عدمی از آنجا مسلوب است قهراً سلب ِسلب میشود اثبات یعنی آن واجد کل الکمالات است در بحثهای قبل هم گذشت که اگر ما گفتیم زیدٌ جاهل این موجبه معذولة المحمول است برای اینکه این حرف سلب در درون این محمول تنیده یک وقت میگوییم زیدٌ غیر عالمٍ حرف سلب جدای از محمول است ولی قید اوست به او مرتبط است یک وقت به جای اینکه بگوییم غیر عالم این حرف سلب را در درون این محمول تعبیه میکنیم چون جاهل یک نقصی را و یک سلبی را در درون خود دارد لذا زیدٌ جاهل که موجبه محصله نیست موجبه معدوله است زیدٌ عالمٌ همینطور است زیدٌ فاسقٌ همینطور است زیدٌ عاجزٌ همینطور است اما زیدٌ قادرٌ موجبه محصله است پس ما یک سالبه بسیطه داریم مثل زیدٌ لیس بقادر یک موجبه معدولة المحمول داریم مثل زید عاجزٌ یک موجبه محصله داریم مثل زیدٌ قادرٌ خب پس اگر ما گفتیم زیدٌ جاهلٌ موجبه معدولة المحموله است برای اینکه محمول یک حرف سلبی را در درون خود تعبیه کرده دارد اینگونه از اوصاف، اوصاف مفقودیاند، عدمیاند و ذات اقدس الهی همه اینها را از دست داده است فاقد کل مفقود است و همین فخر اوست که فقدِ فقد میشود ایجاب خب برخیها که به این لطایف ادعیه آشنا نبودند خیال میکردند این دعا مجعول است برای اینکه دارد فاقد کل مفقود به هر تقدیر اگر کسی به زبان تکوین سخن بگوید در حقیقت خدای خود را میطلبد آن تمام اوصاف سلبی به اوصاف ثبوتی برمیگردد این مشکل مرحوم صدوق است که در توحید اوصاف ثبوتی را به سلبی برگرداند که خدا عالم است یعنی لیس بجاهل چون ما از علم او خبر نداریم فقط همین مقدار میدانیم که او لیس بجاهل است البته ما کنه علمش را پی نمیبریم اما بالأخره خطوط کلی علمش را برای ما معرفی کردند در باب اسماء حسنا در صفحه 218 و 219 این روایت هست میفرماید به اینکه «حدثنا غیر واحدٍ قالوا حدثنا محمد ابن همام عن علی ابن الحسین (علیهم السلام) قال حدثنی جعفر ابن یحیی الخزائی» آن دیگر علی ابن حسین راوی است «مع ابیه قال دخلت مع ابی عبدالله (علیه السلام) علی بعض موالیه یعوده» جعفر ابن یحیی خزائی از پدرش که یحیی خزائی باشد نقل میکند میگوید من در خدمت امام صادق (سلام الله علیه) با هم رفتیم به عیادت یک بیماری از دوستان حضرت بود «فرأیت الرجل یکثر من قول آه» من دیدم این بیمار زیاد میگوید آه «فقلت له یا اخی اذکر ربک وَاستغث به» بگو یا الله اغثنی چرا میگویی «آه قلت له یا اخی اذکر ربک وَاستغث به» آن وقت در این حال وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) به من خطاب کرد «فقال ابوعبدالله (علیه السلام): ان آه اسمٌ من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارک وتعالی» منتها حالا نمیداند این چه کسی را میخواهد بالأخره اینکه ناله میکشد میگوید آه یک مبدأ اقتداری را میطلبد که همان خداست دیگر حالا لازم نیست تازی باشد یا فارسی باشد یا اسم موضوع باشد یا اسم غیر مجهول باشد هر کلمهای که به آن قدرت لایتناهی اشاره شد اسم اوست مگر میشود انسان غیر خدا را بخواهد حالا گاهی متوجه است گاهی متوجه نیست بالأخره این بیماری که میگوید آه یعنی چه؟ یعنی ای کسی که مقتدری من عرض حالم این است مشکل من را هم حل کن و آن کسی که به همه حالات در همه شئون عالم است و به همه امور قادر است آن خداست دیگر فرمود: «انّ آه اسم من اسماء الله عزّوجلّ فمن قال آه فقد استغاث بالله تبارک وتعالی» حالا معلوم میشود که چرا در آن حدیث معروف آمده است که «نفس المهموم لظلمنا تسبیح وَهمه لنا عباده» یا در ماه مبارک رمضان دارد که «انفاسکم فیه تسبیح» همانطوری که یک آهی در مصیبت سید الشهدا (سلام الله علیه) کسی بکند عبادت است یا نفسی که صائم دارد عبادت است اینها در همان مسیر معبود ازلیاند بالأخره آنکه در جریان حضرت سید الشهدا آه میکشد دارد او خدا را عبادت میکند برای اینکه ولی از اولیای الهی به این روز افتاده دیگر خب بنابراین این اسماء حسنا هیچ دلیلی بر حصرش نیست حالا بحثهای دیگری که مربوط به روایت است باید علیحدّه باید بخوانیم.
پرسش: ...
پاسخ: خب نه آنچه را که برای ما معلوم هست احراز کردیم چطور آنکه شک داریم که آیا حسن است یا احسن آن را اطلاق نمیکنیم اما آنکه احراز کردیم که احسن است چطور آن را باید مجاز باشیم اطلاق بکنیم دیگر محور بحث هم آن جایی است که ما با برهان اصل مطلب را ثابت کردیم و مرحله نهایی و کمال عالیاش را هم میخواهیم برای خدای سبحان ثابت کنیم خب اگر اسماء حسنی حدّی ندارد پس چرا در این روایاتی که فریقین نقل کردند «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» این ناظر به آن است که اسماء خدا محدود است و بیش از این نیست اولاً این چند تا شاهد برخلافش هست هم شاهد داخلی هم شاهد خارجی و ثانیاً آن ناظر به آن اثری است که بر این 99 اسم بار است نه بر حصر اسماء اما مطلب اول که شاهد داخلی و خارجی بر خلاف این است این است که در همین حدیثی که آمده است «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» دارد که معه الاّ واحد، صد الاّ یک، یعنی نود و نه تا است بعد دارد ان الله سبحانه و تعالی وتر یحب الوتر او چون تک است وحد است جفت نیست تک را دوست دارد خب در همین روایت کلمه وتر بر ذات اقدس الهی اطلاق شده در حالی که آن 99 اسمی که این میشمارد وتر در آن نیست واحد است اما وتر در آن نیست معلوم میشود این روایت مطلب دیگری را میخواهد بگوید نه در صدد حصر اسماء باشد این شاهد داخلی، شاهد خارجی است این است که در قرآن کریم حداقل 127 اسم بر ذات اقدس الهی اطلاق شده است خود قرآن اسماء الهی آنطوری که در قرآن البته آن روزهایی که مسئله قرآن مطرح بود الآن هم البته برای یک عدهای مطرح است آن روزهایی که به صورت رسمی مطرح بود تمام جزئیات قرآن را برشمردند شاید در یکی از این سالهای گذشته بود به عرضتان رساندم که مرحوم فیض در وافی ایشان در بحث کتاب القرآن الوافی دارد به اینکه حالا سورهها را شمردن، آیهها را شماردن اینها که مهم نیست کلمات را شمردند هیچ، حروف را شمردند قرآن چند تا واو دارد، چند تا دال دارد، چند تا ذال دارد، چند تا الف دارد بعد آمدند گفتند چند تا تشدید دارد همه را ایشان دارد خب آن روزی که مسلمین محور اصلی را این کتاب خدا قرار دادند قدم به قدم ارقام اینها را مرحوم فیض در وافی دارد خب حالا اینها عدهای بشمارند قرآن چند تا تشدید دارد چند تا دال دارد، چند تا فتحه دارد، چند تا کسره دارد، چند تا ضمه دارد خب این اسماء الهی که شمردنش آسان است گفتم سورهٴ مبارکهٴ «حمد» پنجتا اسم دارد، سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بیش از آنها در حدود سی اسم، 32 یا 33 اسم دارد بعد از حذف مکررات سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» چندتا سورهٴ مبارکهٴ «نساء» چندتا اسماء اسمهایشان خب آن مقداری که با حذف مکررات آمده لااقل در حدود 127 تا است خب اگر این روایت دارد «ان لله [سبحانه و تعالی] تسعة و تسعین اسماً» که با خود قرآن موافق نیست پس اینها شاهد داخلی و خارجی اما مطلب دوم این است که این روایت در صدد بیان حصر اسماء نیست در صدد بیان خاصیت احصاست فرمود آن اسمائی که اگر کسی احصا کند بهشتی است اینهاست این امد اسماست این دارد حکم احصا را ذکر میکند خدا 99 اسم دارد که اگر کسی اینها را بشمارد یعنی اگر کسی این 99 تا را بشمارد اهل بهشت است و معنای احصا هم در بحثهای قبل گذشت این نیست که آدم البته با تسبیح اینها را بشمارد البته اینها را یاد بگیرد بشمارد حداقل ثواب را دارد بفهمد یک مقداری از این بیشتر عمده عمل کردن است که یک مختصری بهره میبرد و مرحله بالاتر این است که خودش مظهر این اسماء بشود اگر اینچنین شد بهشتی است که این در حقیقت احصای اسماست گوشهای از این را مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) در همان کتاب شریف توحیدشان در باب اسماء همان مسئله اسماء ایشان اشاره کردند که خدای سبحان دارای 99 اسم است اگر کسی احصا کند بهشت میرود ایشان در صفحه 195 توحید صدوق دارند که قال محمد ابن علی ابن الحسین مؤلف هذا الکتاب معنا قول النبی (صلّی الله علیه و آله و سلّم) «ان لله تبارک وتعالی تسعة وتسعین اسماً من احصاها دخل الجنه احصائها هو الاحاطة بها والوقوف علی معانیها ولیس معنى الاحصاء عدها» میتواند آدم بشمارد البته اینها را بشمارد خب 99 بار نام خدا را بر زبان جاری کرده است این حداقل ثواب را دارد بفهمد یک مرحله بالاتر تفسیرش را بداند یک مرحله بالاتر اما اینها طوری نیست که آدم را بهشتی بکند اگر متخلق بود بر این اسماء خودش مظهر اینها شد البته اهل بهشت خواهد بود این به طور یقین است خب برای اینکه روشن بشود اسماء الهی دارای احکام خاص خودشان هستند که بعضی اسماء این حکم را دارند بعضی اسماء حکم دیگری را دارند همان بحثهای مختلف فقهی است که خب مثلاً در مسئله قسم گفتند به جلاله اگر کسی قسم بخورد قسمش نافذ است در محکمه اما به سایر اسماء قسم بخورد شاید کافی نباشد پس معلوم میشود که ممکن است که انسان در عین حال که هدفش آن مسماست بعضی از اسماء حکم خاص را داشته باشد که اگر آن اسم را بر زبان جاری کرد آن حکم مخصوص بار میشود حالا اسماء بعضیها مشتقاند مثل رحیم بعضیها مصدرند مثل رب و عدل و سلام یکی از اسماء حسنای الهی سلام است حالا اینها اگر صفت مشبهه باشند اینها هم در حقیقت مشتقاند چون بعضی از اوصاف مشبهه به وزن مصدر است اگر صفت مشبهه نباشند همان مصدر باشند بله این تقسیم درست است که بعضی از اسماء مشتقاند مثل علیم، قدیر، رحیم و مانند آن و بعضی مصدرند نظیر رب، عدل، سلام تمسک به رحمت الهی خدا را به عنوان رحیم خواندن اثر خاص خود را دارد نه تنها از طریق ما امامیه نقل شده است بلکه در تفسیر المنار هم هست که وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) به حضرت صدیقه کبری (سلام الله علیها) فرمود یا فاطمه «ما یمنعک ان تسمعی ما أوصیک به» چه مانع است شما ببینی من چطور وصیت میکنم عرض کرد من آمادهام که شما هرچه توصیه میکنید من عمل کنم و آن این است که «ان تقولی اذا أصبحت وإذا أمسیت یا حیّ یا قیّوم برحمتک أستغیث اصل شأنی کله ولا تکلنی الی نفسی طرفة عین» این روایت را خود صاحب المنار میگوید که صحیح علی طریقة الشیخین براساس طریق همان آن صحیح مسلم و صحیحهای دیگر این صحیح است بالأخره آنهم قبول دارند که روایت صحیح است بگویید یا حیّ یا قیّوم برحمتک من استغاثه میکنم و همه کارهای من را اصلاح بکن و هرگز مرا به حال خود من وا نگذار خب در این گونه از ادعیه نام حیّ و قیوم را که احیاناً اسم اعظم است بردند حکم خاص خودش را دارد مطلب دیگر این است که در شمارش اسماء آیا یک کلمه با همه مشتقاتش اسم واحد است یا نه هر مشتقی حکم خاص خود را دارد یعنی «قدیر و قادر و مقتدر» و امثال ذلک اینها چند اسماند یا یک اسم همچنین «مالک و ملیک» و امثال ذلک که در قرآن کریم آمده اینها چند اسماند اینها چون مادهشان یکی است یک اسماند از اینکه مورد اتفاق است که «رحمان و رحیم» دو تا اسم است معلوم میشود که آن صورتها و صیغهها نقش خاص خودشان را دارند این طور نیست که ماده اگر واحد بود اینها یک اسم باشند برای اینکه همه این آقایان رحمان و رحیم را دو اسم از اسماء حسنای الهی میشمارند معلوم میشود که وحدت ماده کافی نیست خب اینکه فرمود: ﴿وَذَرُوا الَّذینَ یُلْحِدُونَ فی أَسْمائِهِ﴾ اینها خیال کردند که الحاد در اسماء این است که ما از این اسمای معهود تعدی بکنیم این الحاد در اسماست در حالی که قبلاً اشاره شده که این اسماء، اسمای حسنا نیست و اگر کسی غیر اسمای حسنا را بر خدا اطلاق کند یا اسمای حسنا خدا را بر بتها اطلاق کند این الحاد در اسماست و برای تثبیت این مطلب که جزا عین عمل است فرمود: ﴿سَیُجْزَوْنَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ﴾ نفرمود بما کانوا یعملون البته در بعضی از روایات کلمه ب دارد که آیات یجزون بما کانوا یعملون که اینها چون مثبتین بودند هیچ کدام مقید دیگری نیست یعنی آن یکی مقید این نیست آن هم شواهدی دارد که جزا متن عمل است حالا بعضی از روایات را در این نوبت بخوانیم تا برسیم به تتمه روایات در نوبتهای بعد به خواست خدا در اسمای حسنا که مرحوم صدوق (رضوان الله علیه) بابی را بر این اختصاص داده است روایات فراوانی است که از بعضی از روایات استفاده میشود که اسم یک موجود حقیقی است نه از سنخ لفظ و نه از سنخ مفهوم آن جریان «ان لله تبارک وتعالی تسعة وتسعین اسماً معه الاّ واحد انه وتر یحب الوتر» در صفحه 219 است حدیث یازدهم که «من احصاها دخل الجنة» یک روایتی است که مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) هم نقل کردند مرحوم صدوق هم نقل کرد با یک تفاوتی بین این دو نقل البته آنطوری که در تصحیح این توحید [شیخ صدوق] آمده است با آنکه در کافی مرحوم کلینی است فرق میکند آنکه که از کافی مرحوم کلینی برمیآید این است که اسم الهی اسمی را که ذات اقدس الهی خلق کرده است خودش دارای اوصاف مجرد و غیر مادی است خود آن اسم که خداوند سبحان اسمی را خلق کرده است که آن اسم به ثلث درنمیآید و به لفظ درنمیآید و خود آن اسم دارای حجاب است آنکه مرحوم صدوق نقل میکند این اضافه در آن هست صفحه 190 و صفحه 191 همین توحید مرحوم صدوق روایت را ایشان با سند خاص خودشان از حسن بن علی بن ابی همزه بن ابراهیم بن عمر عن ابی عبدالله (علیه السلام) نقل میکند «قال ان الله تبارک وتعالی خلق اسماً بالحروف» بعد دارد «وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» یعنی خدا متصف به حرف نیست ولی آن طوری که در کافی مرحوم کلینی هست دیگر عزوجل در آن نیست «وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» نیست بلکه این ضمیر به خود اسم برمیگردد «خلق اسماً بالحروف وهو عزّوجلّ بالحروف غیر منعوت» به صوت درنمیآید «وباللفظ غیر منطق وبالشخص غیر مجسد وبالتشبیه غیر موصوف وباللون غیر مصبوغ منفی عنه الاقطار مبعد عنه الحدود محجوب عنه حس کل متوهم مستتر غیر مستور» خب همه اینها به آن اسم برمیگردد آنطوری که مرحوم کلینی نقل کرده این طوری که مرحوم صدوق نقل کرده معلوم نیست که نقل مرحوم صدوق باشد برابر این نسخهای که چاپ شده هست همه این اوصاف برای ذات اقدس الهی است حالا ببینید کلمه بعدی با او هماهنگ است یا نه فرمود: «خلق اسماً بالحروف وهو» این حروف این احکام را ندارد «فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معاً» این اسمی را که ذات اقدس الهی خلق کرده است این را جزء کلمات تامات الهی است در کلمات تامات هم ائمه (علیهم السلام) فرمودند: «نحن الکلمات التامات» مثل اینکه فرمودند: «نحن الاسماء الحسنی» آنجا با سوگند هم یاد کرد در بعضی از روایات دارد که «نحن والله الاسماء الحسنی» خب «فجعله کلمة تامة علی اربعة اجزاء معاً لیس منها واحدٌ قبل الآخر» این اجزاء اربعه هیچ کدام قبل از دیگری نیستند اینها در یک رتبهاند «فاظهر منها ثلاثه اسماء لفاقة الخلق الیها» سه اسم از این چهار اسم را ذات اقدس الهی ظاهر کرد برای اینکه مردم نیاز دارند «وحجب واحداً منها» یکی اینها را محجوب کرده شاید جزء اسماء مستأثره باشد آن یکی که محجوب است «وهو الاسم المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التی اظهرت» آنکه محجوب است و مکنون است به وسیله این سه اسم در حجاب است در ستار است «وهو الاسم المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثة التی اظهرت فالظاهر» یعنی سه جزء ظاهر است یک جزء مستور است که آن را دیگر نام نبردند آنکه ظاهر است «فالظاهر هو الله تبارک وتعالی» معلوم میشود اسم به اصطلاح حدیث اسم در مقابل فعل و حرف نیست برای اینکه «تبارک» فعل است «تعالی» فعل است ولی در اینجا این را اسم شمردند و هو الله است و تبارک است و تعالی «وسخّر سبحانه لکلّ اسم من هذه» برای هر کدام از این سه اسمی که ظاهر کرده است «سخّر سبحانه کل اسم من هذه اربعة ارکان» برای هر کدام چهار اسم ظاهر کرده است پس مجموعاً میشود دوازده تا «فذلک اثنا عشر رکناً» برای اینکه چهار، سه تا [میشود] دوازده تا برای هر کدام چهار رکن است «ثم خلق لکل رکنٍ منها ثلاثین اسماً» برای هر کدام از این دوازده رکن سی اسم قرار داد که آنها هم ارکان اینها هستند «ثم خلق لکلّ رکن» از اینها «ثلاثین اسماً فعلاً منصوباً الیها» حالا آن ثلاثین و اینها را میشمارند «فهو الرحمن» است «الرحیم» است «الملک» است «القدوس» است «الخالق» است «الباری» است «المصور، الحیّ، القیّوم، لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» اسمی از اسماء الهی است با اینکه جمله است یکی از اسمای حسنای خدا «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است معلوم میشود اسم، اسم مصطلح نیست به دلیل اینکه فعل اسم است جمله اسم است با اینکه جمله، جمله فعلیه است فرمود یکی از این سی اسم این است «لا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلا نَوْمٌ» است «العلیم» است «الخبیر» است «السمیع» است «البصیر» است «الحکیم» است «العزیز، الجبار، المتکبر، العلی، العظیم، المقتدر، القادر، السلام، المؤمن، المهیمن، الباری، المنشی، البدیع، الرفیع، الجلیل، الکریم، الرزاق، المحیی، الممیت، الباعث، الوارث» بعد فرمود: «فهذه الاسماء وما کان من الاسماء الحسنی حتی تتم ثلاثمائة وستین اسماً» اینها که ما شمردیم برای اینکه شما دوازده تا سی تا میشود سیصد و خردهای دیگر برای اینکه اول به چهار جزء تقسیم کرد یک جزء را محجوب فرمود مکنون قرار داد سه جزء را ظاهر برای هر کدام از این اجزای سهگانه چهار رکن قرار داد که میشود دوازده تا برای هر کدام از این دوازده تا سی اسم قرار داد خب دوازده تا سی تا میشود همان سیصد و خردهای دیگر «حتی تتم ثلاثمائة وستین اسماً فهی نسبة لهذه الاسماء الثلاثة» آن سه اسمی که اول خلق کرد «وهذه الاسماء الثلاثة ارکان وحجب للاسم الواحد المکنون المخزون» که میشود حجاب نوری آن یک اسم را با الله پوشاند با تبارک پوشاند با تعالی پوشاند این سه جزء که ظاهر شد بقیه همه اینها زیر مجموعه آن سه جزء ظاهرند و آن یک جزئی که مکنون است محجوب به این اسماست پس همه اینها میشوند حجاب نوری حتی الله حتی تبارک حتی تعالی حتی الرحمن حجاب نوری آن اسم است آن جزء مستأثر است اینکه در بعضی از ادعیه میگوییم «باسمائک التی اعلم بما لا اعلم» آنها که میدانم آنها که نمیدانم بعد در بعضی از ادعیه ماه رجب دارد که «حجب للاسم الواحد المکنون المخزون بهذه الاسماء الثلاثه لذلک قوله تعالی قل ادعواالله او دعوا الرحمان ای ما تدعوا فله الاسماء الحسنی» .
«والحمدلله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است