- 424
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 179 تا 181سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 179 تا 181سوره اعراف "
ذات اقدس الهی هدف ندارد ولی فعل او همراه با هدف است
چون او حکیم علی الاطلاق است همه کارهای او برابر با غایت است
اگر همه مردم زمین کافر بشوند برای خدا ضرری ندارد
>>وذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ ٭ وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
گروهی که افعال خدا را معلل به غرض نمیدانند مثل اشاعره ناچارند برای این آیه توجیهی یاد کنند که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ﴾ برای فعل خدا یک غایتی ذکر میشود آنها ناچارند که توجیهی بکنند اما امامیه که میفرماید ذات اقدس الهی هدف ندارد ولی فعل او همراه با هدف است نیازی به توجیه نخواهند داشت بیان مطلب این است که هر فاعلی کاری را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال است این مطلب اول اگر آن کمال محدود بود او هم کاری را انجام میدهد برای کمال برتر این هم مطلب دوم اگر رسیدیم به آن کمال نهایی که نامتناهی است کمالی ورای او فرض ندارد چون کمالی ورای او فرض ندارد اگر بنا شد چنین کمال نامحدود و مطلقی کاری انجام بدهد این کار را چون کامل است انجام میدهد نه چون برای اینکه به کمالی برسد کاری انجام بدهد چون خَیِّر محض است از او فیض با اختیار صادر میشود نه اینکه او کاری را انجام میدهد که به وسیله کار به مقصدی برسد که این کار رابط باشد بین این فاعل و آن مقصد که بدون این کار فاقد آن مقصد است و به وسیله کار به آن مقصد میرسد چنین چیزی درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد چون او کمال محض است و یکی از کمالات جود و سخا است و چون مختار و قادر صرف است روی اراده و اختیار و قدرت خیر از او نازل میشود پس خیر یقیناً از او صادر میشود و با اختیار هم صادر میشود برای اینکه ذات او عین اقتدار است عین قدرت است جبر در آنجا فرض ندارد اضطرار در آنجا فرض ندارد موجَب بودن در آنجا فرض ندارد و مانند آن خب پس او چون خودش هدف است دارد کار انجام میدهد
مطلب دیگر این است که کارهایی که از او انجام میگیرد برابر اسم حکیم اوست چون او حکیم علی الاطلاق است همه کارهای او برابر با منفعت و هدف و غایت است پس خودش منزه از آن است که غایت داشته باشد زیرا او غایت الغایات است اما کار او همراه با حکمت است سراسر منفعت است چون حکیم دارد کار انجام میدهد لذا ذات اقدس الهی بین این دو مطلب در قرآن کریم جمع کرد یکی اینکه چون خدا غنی محض است منزه از آن است که هدفی داشته باشد یکی اینکه چون حکیم است کار او حتماً همراه با منفعت و حکمت است لذا درباره انسانها از یک سو میفرماید به اینکه من انسانها را برای معرفت و محبت و عبادت آفریدم نظیر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» از طرفی هم در سورهٴ «ابراهیم» میفرماید به اینکه ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ﴾ تا به اینجا میرسد که ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ اگر همه مردم زمین کافر بشوند برای خدا ضرری ندارد چون او برای کمبود خودش که چیزی را نیافرید پس او چون حکیم است فعل او هدف دارد چون غنی است فاعل هدف ندارد فعل هدف دارد لذا امامیه که روی این تحلیل سخن میگوید در اینگونه از موارد که برای فعل خدا غایت ذکر شده است این را بر اساس حکمت خدا یاد میکنند که چون خدا حکیم است فعل او همراه با هدف است ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا﴾ در صورتی که لام لام غایت باشد اما اگر لام عاقبت باشد که اصلاً این بحثها راه ندارد ولی اشاعره که برای فعل خدا غایت قایل نیستند مطلقا اگر این لام لام غایت باشد آنها ناچارند که توجیه بکنند بر آنها توجیه دشوار است
مطلب بعدی آن است که در تفسیر روح المعانی جناب آلوسی بین جبر محض و جبر متوسط فرق گذاشتهاند و آن این است که گرچه کارهای انسان به اختیار انسان است اما مشیت و اختیار در اختیار انسان نیست میگوید این یک جبر متوسط است نه جبر محض ما برای اینکه از افراط جبر محض نجات پیدا کنیم این جبر متوسط را میپذیریم بعد هم از جناب غزالی نقل میکند که اگر کسی بگوید من کارها را با اختیارم انجام میدهم ما میپذیریم که شما کار را با اراده انجام میدهید ولی اراده را چه کسی در شما ایجاد کرده است غافل از اینکه جبر چه محضش چه متوسطش هر دو باطل است این بطلان برای آن است که در بسیاری از کلمات اینها مخصوصاً فخر رازی بین جبر علّی با جبری که در مقابل تفویض است فرق گذاشته نشده یک جبر علّی است که یقیناً حق است و هیچ راهی برای فرار از آن نیست و آن بر اساس قاعده الشیئ ما لم یجب لم یوجد است یعنی شیء تا به حد ضرورت و صددرصد نرسد و علت تامهاش پدید نیاید او یافت نمیشود اینجا که جا برای جبر علّی است و هیچ راهی برای فرار از او نیست اینها قایل به اولویتاند ریشه همین که وجود برای اولی شد یافت میشود در حالی که «لا یوجد الشیئ بالاولویه» هرگز ممکن نیست ما در مسایل جهان بینی یک چیزی به عنوان رجحان داشته باشیم یکی از فرقهایی که بین مسایل جهان بینی و ایدئولوژی هست یعنی بین مسایل بود و نبود با باید و نباید هست این است که قضایایی که در حکمت نظری و در باید و نباید مطرح است بیش از سه قضیه نیست یا ضروریه است یا ممتنعه است که آن هم در حقیقت ضرورت سلب است یا ممکن، یا ضرورت است یا امتناع است یا امکان اصل قضیه جهتش همین سهتاست که در فلسفه ثابت شد بعد فلسفه این را به منطق میدهد و منطق این را ریز میکند و به عنوان جهات سیزدهگانه تبدیل میکند وگرنه اصل این که ضرورتی هست و امتناعی هست و امکانی هست در بحثهای منطقی نیست یعنی منطق نمیتواند ثابت کند ما یک ضرورت داریم یک امتناع داریم یک امکان این کار حکیم است بعد از اثبات این سه جهت آنگاه این جهات سهگانه را حکمت به منطق میدهد منطق این را تقطیع میکند تفصیل میکند و کارهای فرعی را بر آن مترتب میکند آن جهات اصلی سهتاست ضرورت است امکان است و امتناع ولی در باید و نباید حقوقی اخلاقی، فقهی این گونه از علوم حکمت عملی جهات قضیه پنجتاست نه سهتا لذا میگویند ما مباح داریم و واجب داریم و مستحب داریم و حرام داریم و مکروه در بحثهای اخلاقی پنج گونه قضیه هست در بحثهای حقوقی پنج گونه قضیه است در بحثهای فقهی پنج گونه قضیه هست ولی در فلسفه و کلام پنج گونه فرض ندارد فلان کار مستحب است بشود و فلان کار مکروه است بشود اولی آن است که یافت بشود اولی آن است که یافت نشود اینها در جهان بینی فلسفههای بحثهای بود و نبود یعنی حکمت نظری اصلاً راه ندارد شیء تا صد درصد نرسد یافت نمیشود این همان است که ضرورت و امکان و امتناع بر اساس قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد اینها چون به این قاعده نرسیدند با اولویت شی را موجود میدانند که اولویت یک حکم رجحان و استحبابی بیش نیست و اینچنین میپندارند که اگر شی ضروری الوجود شد فاعل را از اختیار به ایجاب میکشاند فاعل میشود موجد در حالی که ضرورت به دست اوست او ضرورت میدهد و این مؤکد اختیار اوست نه آنها موجب بکنند این یک مطلب آنجا که جای جبر است یعنی جبر علّی است اینها قایل به اولویتاند اینجا که جای امر بین الامرین است امر بین الجبر و التفویض است قایل به جبرند مشیت انسان اصلاً یک موجود دو شعبهای است که «له ان یفعل و له ان لا یفعل» انسان در این مرز بین فعل و ترک که قرار دارد مکلف است همین که «له ان یعطی و له ان یعصی» میتواند اطاعت کند میتواند معصیت کند این محدوده محدوده تکلیف است و چون مختار است محدوده تکلیف است میتواند روی علل و عوامل خارجی روی حسن اختیار خود به راه برود و میتواند روی علل و عوامل خارجی روی سوء اختیار خود کجراهه برود اما همین که راه مستقیم را طی کرد یا کجراهه رفت وارد عمل شد تکلیف ساقط است چون تکلیف یا به امتثال ساقط است یا به عصیان دیگر آنجا جای تکلیف نیست همین که وارد عمل شد دیگر مکلف نیست برای اینکه یا دارد اطاعت میکند یا دارد معصیت میکند اگر اطاعت است که پاداش میبرد اگر معصیت است که کیفر میبیند وقتی وارد عمل شد دیگر از حالت اختیار و تساوی بیرون رفت یک طرفه شد منتها به حسن اختیار خود اگر راه خوب را طی کرده است که اهل ثواب است به سوء اختیار خود اگر راه گناه را اختیار کرده است که اهل عقاب است محدوده تکلیف آن وقتی است که هنوز تصمیم نگرفته و دوتا قضیه داریم که هر دو موضوعش این شخص است به نام زید محمولش اطاعت و عصیان است که زیدٌ مطیعٌ بالامکان زیدٌ عاص بالامکان دوتا قضیه ممکنه است که موضوع همین شخص مکلف است محمولش اطاعت و عصیان است جهت قضیه امکان است همین محوری که بین النجدین ایستاده است اینجا جای تکلیف است البته هر کدام از اینها را انتخاب بکند بالأخره به بوادی عالیه میرسد اما از کانال ذوشعبتین اختیار او میرسد نه یک طرفه برسد بنابراین جبر چه محض باشد چه متوسط سخنی است ناصواب و فرمایش جناب آلوسی از این جهت ناتمام است
مطلب بعد این است که اینکه کتاب و سنت اصراری دارند که شما غافل نباشید برای همین است که انسان در اثر غفلت گاهی سیئات را حسنات میپندارد گاهی هم بالعکس و فریب میخورد تا به جایی میرسد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ﴾ پایان آیه فرمود ﴿أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ﴾ در بخشهای دیگر هم داشتیم که ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ این تکرار ﴿هُمْ﴾ نشانه رسوخ غفلت است اینکه از وجود مبارک ابیابراهیم رسیده است سایر ائمه(علیهم السلام) فرمودند فرمودند «لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم» سرش همین است منتها هفتهای یک بار به عنوان جمع بندی کارهای هفته شب و روز یک بار برای جمع بندی کارهای روز یا شب بالأخره انسان یک چند دقیقهای بنشیند ببیند که چه کار کرده است و یک عملی است که مراقب دائمی است که قبلاً هم گذشت که انسان هر کاری که وارد میشود بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» حالا یا بگوید به نام خدا فارسی بگوید یا عربی بگوید یا بگوید «الله اکبر» یا «لا اله الا الله» نه ذکر بگوید آن ذکر به حمل شایع غفلت است و به حمل اولی ذکر اینکه میخواهد وارد کار بشود بگوید خدایا به نام تو حالا یا این را «بسم الله» میگوید یا «لا اله الا الله» میگوید یا «سبحان الله» میگوید مثل همان ذبح و نحر حیوان خواست حیوانی حلال گوشت بشود باید نام خدا را ببرد حالا یا میگوید «بسم الله» یا میگوید «الله اکبر» یا میگوید «لا اله الا الله»، یا «لا حول و لا قوة الا بالله»، «بسم الله» که خصوصیت ندارد منتها نام خداست هر کاری را که ما انجام بدهیم باید بگوییم خدایا به نام تو چنین کاری بالأخره یا واجب است یا مستحب حداقل مباح برای اینکه حرام و مکروه را که نمیشود به نام خدا انجام داد این یک وسیله خوبی است برای مراقبت دایم هر حرفی را که میخواهیم بزنیم هر حرفی را که میخواهیم گوش بدهیم هر غذایی را که انسان میخواهد بخورد جامهای که میخواهد در بربکند کاری را بالأخره میخواهد انجام بدهد بگوید به نام تو خب باید این رویش بشود که بگوید به نام تو چنین کاری بالأخره یا واجب است یا مستحب اگر غفلت بکند کم کم ﴿رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ میشود به یک همچنین سرنوشت تلخی مبتلا خواهد شد
مطلب بعدی این است که کلمه فقه عنوان فقه فقاهت همان طور که شمردند حدود بیست مورد در قرآن کریم ذکر شده است که نوزده موردش مربوط به همین مسایل است که آن فهم نافع است آن فهم نافع را که به حال آخرت آدم نافع است را به او میگویند فقه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ یا یک عدهای هم ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ درباره منافقین فرمود به اینکه آنها میگویند که ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ «لکن منافق لا یفقه» «منافق لا یعلم» آن درک صحیحی که سودمند باشد آن را میگویند فقه و در غالب این نوزده مورد فقه در همین موارد به کار رفته است حالا اگر مطالب جنبی هم باز مربوط به این آیات باشد این را ممکن است در خلال بحثها اشاره بشود.
اینکه گفتند به اینکه جن برای آتش جنهای تبهکار با آتش میسوزند آن اشکال معروف دیگر وارد نیست که بگویند جن که اصلش از آتش است چگونه در آتش میسوزد ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ این معنایش این است که عنصر اصلیاش و مهماش آتش است وگرنه عناصر دیگری هم دارد مثل اینکه انسان عنصر اصلیاش تراب و طین است و عناصر دیگری هم دارد به دلیل اینکه طین و تراب آن را میرنجاند خب یک کلوخ بالأخره سر او را مصدوم میکند سرش را هم میشکند با اینکه انسان از خاک است حالا انسان اولی از خاک است انسانهای بعدی چه انسانهای اولی چه انسان ثانوی ماده اصلی از خاک بودن معنایش این نیست که عناصر دیگر او را همراهی نمیکنند خب این ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ میتواند این واوش این جمله جمله حالیه باشد که آنها دارای قلوبی هستند که فقیه نیست چشمهایی هستند که بصیر نیست گوشهایی دارند که سمیع نیست درحالی که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ اسمای الحسنا اسم را گفتند آن ذات با تَعَیُن است آن هویت مطلقه ذات اقدس الهی که هویت مطلقه است بدون اسم و بدون وصف نه مشهود هیچ عارف است نه معقول هیچ حکیمی آنها که در این زمینه کار کردهاند میگویند «ما الذات فقد حالت الانبیاء و الاولیاء بها» درباره ذات واجب همه متحیرند هیچ کسی هیچ پیغمبری هیچ امامی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ذات واجب را نمیتواند درک بکند بلکه ذات را با تعینی از تعینات درک میکند خب پس آن هویت مطلقه که ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَه﴾ در دسترس کسی نیست میماند اسم و صفت اسم عبارت از آن است که آن ذات را با تعینی از تعیننات درک بکنند و صفت همان تعینات است مثل قدرت، علم اینها میشود صفت آن ذات با این قدرت اگر مشاهده بشود میگویند علیم، قدیر، عالم، قادر این مربوط به شهود بندگان است مربوط به فهم بندگان است اگر آن ذات را با یک وصفی ادراک بکنند میگویند اسم را درک کرده است نه اینکه این عالم مشتق است از ذات و صفت و مرکب است در مشتق ذات مأخوذ باشد اینچنین نیست این مربوط به فهم این حکیم یا شهود آن عارف است یک وقت است ذات را با یک وصف خاص میبینند میشود اسم یک وقت وصف خاص را مشاهده میکنند میشود صفت پس آن هویت مطلقه در دسترس فکر هیچ حکیمی و شهود هیچ عارفی نیست این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله قوس الفتن» همتهای بلند که هر چه انسان حکیمانه بیندیشد بخواهد طائر فکرش پرواز کند تا به آن اوج برسد نمیتواند اگر بخواهد بیرون نرود پرواز نکند درون برود مثل عارف که اهل شهود باشد در دریای جان خود غواصی کند بالأخره «لا یناله قوس الفتن» بخواهد به آن هویت مطلقه برسد فتانتها و فطرتهای عالمانه و شاهدانه هم به او دسترسی ندارند بالأخره عمودین بسته است هم از راه بیرون که حکیم بخواهد پرواز کند هم راه درون که عارف بخواهد غواصی کند «لا یدرکه بعد الهمم» یعنی الهمم البعیده «و لا یناله قوس الفتن» یعنی «الفتن القائسه» این برای هویت مطلقه ما تعینات و اسما که همان ذات مع التعینات است این میتواند مشهود عارف و معقول حکیم باشد این معنای اسما اما حسنا یک وقت است که بعضی اسما قبیحاند یک وقت است که بعضی از اسما حسن بعضی از اسما احسن ذات اقدس الهی همانطوری که منزه از اسمای قبیح است که این را سبوح میگویند اسمای قبیحه ندارد یعنی ظالم، عاجز، و مانند آن ندارد اسمای حسنه هم ندارد او سبوح از اسمای قبیحه است قدوس از اسمای حسنه است اسمای حسن در قبال قبیح یعنی این شی دلالت بر کمال دارد اما کمالش محدود است حسن در مقابل قبح است آن اسمی که دلالت دارد بر کمال محدود آن قبیح نیست ولی حسن است ذات اقدس الهی همانطوری که سبوح از قبیح است قدوس از حسن هم هست او نه تنها جاهل نیست بلکه علم محدود هم ندارد او قدوس از علم محدود، قدرت محدود، حیات محدود و مانند آن است پس برای او احسن میماند احسن یعنی آن وصفی که نامحدود باشد و از هر جهت برتر باشد این حسنا مربوط به آن احسن افعل تفضیلی است مونث آن احسنی است که آن احسن، احسن تفضیل است ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ که این مقابل این حسنا احسن افعل تفضیلی است یعنی خدای سبحان دارای اسم قبیح نیست یک دارای اسم حسن نیست دو دارای اسم احسن است هر چیزی بالأخره یک طرفش قبیح است یک طرفش غیر قبیح آن طرفی که غیر قبیح است یا محدود است یا غیر محدود محدودش باز برای ذات اقدس الهی نیست نفس است غیر محدودش برای خداست این میشود اسمای حسنا ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ حالا از آن به بعد چون صفات را به صفات ذات و صفات فعل تقسیم کردند یا صفات جمال و جلال در کنار صفات فعل و ذات تقسیم دیگری است اسما هم به این عناوین تقسیم میشود اسما ذات است اسما فعل است، اسما جمال است، اسما جلال است و مانند آن تقسیم اسما به لحاظ صفات است بعضیها همانطوری که مرحوم امین الاسلام طبرسی در مجمعالبیان نقل کردهاند گفتند که این حسنا یعنی آنچه که مورد رغبت مردم است نظیر اسم عفوّ، رحیم و مانند آن این سخن ناصواب است برای اینکه معیار حسن بودن که رغبت مردم نیست این به لحاظ واقع است گاهی میبینید «اشد المعاقبین فی موضع نکال و النقمه» او احسن الأسماست انتقام از ظالم ﴿إِنَّا مِنَ المُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ اینجا احسن الأسما است اگر ارحم الراحمین است فی موضع عفو و الرحمه، اشد المعاقبین است فی موضع نکال و النقمه هم آن اشد المعاقبین بودن احسن الأسماست هم آن ارحم الراحمین بودن پس معیار میل مردم نیست، رغبت مردم نیست نظیر عفو و رحمت معیار ما هو الواقع است.
مطلب دیگر آن است که در بعضی از روایات آمده که خدای سبحان دارای نود و نه اسم است هر کس اینها را بشمارد وارد بهشت خواهد شد یک بحث عمیقی سیدنا الاستاد در ذیل همین آیه مبارکه دارد به عنوان اسماء الله که انشاء الله آن مطلب جداگانه مطرح میشود و در تفسیر شریف کاشف آمده است که قیل گفته شد که خدا دارای نود و نه اسم است و هر کسی اینها را بشمارد وارد بهشت میشود بعد گفته که گویا بهشت برای کسانی است که قاموس اللغه نوشتند نه برای متقیان خب حالا اگر کسی این اسمای حسنا را نشمرده وارد بهشت نمیشود؟ مگر بهشت برای لغویها یا کسانی که قاموس اللغه نوشتند مگر خلق شده است که شما بگویید که خدا دارای نود و نه اسم است هر کسی اینها را بشمارد وارد بهشت خواهد شد بهشت برای متقیان است انشاءالله در مبحث اسما روشن میشود که معنای احصا این نیست که کسی اینها را شمارش لغوی بکند احصا یعنی تخلق به اینها آن کجا و این کجا معنای احصایی که در روایات آمده است یعنی اگر کسی متخلق به اخلاق الهی بشود این احصا کرده وگرنه شمارش اینکه کار آسانی است و دیگر قاموس اللغه نمیخواهد ما باید بدانیم معنای احصا یعنی چه معنای اسما یعنی چه آن وقت بگوییم به اینکه چرا ذات اقدس الهی فرمود ورود در بهشت برای کسانی است که اسمای حسنا را احصا بکنند یعنی متخلق بشوند به این اخلاق الهی حالا این دوتا فرمایشی که ایشان دارند انشاء الله در بحث اسمای حسنا الهی خواهد شد
یک مطلبی این است که فرمود ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ خدا را با اسمای حسنا بخوانید اینکه فرمود ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ اگر کسی مرا بخواند الآن اینجا میفرماید که خدا اسمای حسنای فراوانی دارد بالأخره هر کسی هر مشکلی که دارد میتواند ذات اقدس الهی را از آن راه مسئلت کند و بخواند هم از خدا چیز بخواهد که بشود سؤال هم خدا را بخواند و لو حاجتش را نبرد بگوید یا کریم، یا شافی کسی که مریض دارد اگر چندین بار قبلش متوجه شافی باشد این دعاست که آن سؤال را هم در ذهن به همراه خود دارد دیگر لازم نیست بگوید «اشف مریضی»، «اشفئی» همین که بگوید یا شافی شافی جواب میدهد منتقم که جواب نمیدهد که او گرچه همه اسمای حسنا را داراست همه اسمای حسنا فعلی او به یک فعل برمیگردد که اضافیه قیومیه اوست و همه اسمای ذات او هم عین ذات است به یک حقیقت برمیگردد ولی اینکه بیمار دارد وقتی میگوید یا شافی به این اسم الآن ملتجی شده است همین که دعوت بکند کافی است نیازی به مسئلت ندارد شافی جوابش را میدهد خدای شافی به ما هو شافی میگوید لبیک کسی که مشکل فقر دارد بگوید «هو الغنی» «یا غنی» لازم نیست بگوید که دین مرا ادا کن «سد خالتی و فقری و اغن کل غنی و فقیر» و مانند آن همین که بگوید «یا غنی» بالأخره کافی است
خب مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود اسمای حسنا حسن در مسائل لفظی یک قرارداد است اما در مفاهیم ذهنی و در اعیان خارجی دیگر قراردادی نیست آنچه را که ما با آنها مأنوسیم اینها «اسماء اسماء الأسماء» هستند ما الآن در صفحه سومیم ذات اقدس الهی با یک وصف خاصی که مشاهده میشود این اسم است این یک اسم واقعی است مفاهیم که از اینها حکایت میکنند بر اینها دلالت میکنند اسماءُ اسماءِ الله هستند این دو. الفاظ که از این مفاهیم حکایت میکند اسما ...
... از زبان کسی که تازی سخن میگوید عربی حرف میزند برای او حسن است برای کسی که چینی حرف میزند محمل باشد او بالعکس اینچنین نیست که این کلمه در همه لغات و لهجهها به یک معنا باشد که این قرارداد است حسن و قبحش قراردادی است اما مفاهیم ذهنی و آن اسمای خارجی اینها عین خارجیاند این یک طرف این از راه علم حصولی ذات اقدس الهی که با تعین و وصفی از اوصاف مشهود میشود که اسم است این یک مظهری دارد که دلالت این مظهر بر آن ظاهر حکایت این مظهر از آن ظاهر هم تکوینی است سراسر موجودات خارجیه اسمای الهیاند منتها اسماء الاسماء هستند و اسمای عالیه اهل بیت(علیهم السلام ) اند انبیا و اولیا هستند که اینها حاکی آن اسما واقعیاند اگر در روایات آمده است که «نحن اسماء الحسنی» به این معنا است انشاء الله در بحث روایی باید توضیح پیدا کنند
«والحمد لله رب العالمین»
ذات اقدس الهی هدف ندارد ولی فعل او همراه با هدف است
چون او حکیم علی الاطلاق است همه کارهای او برابر با غایت است
اگر همه مردم زمین کافر بشوند برای خدا ضرری ندارد
>>وذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کَثِیراً مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لاَیُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَیَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ ٭ وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ٭ وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ یَهْدُونَ بِالحَقِّ وَبِهِ یَعْدِلُونَ﴾
گروهی که افعال خدا را معلل به غرض نمیدانند مثل اشاعره ناچارند برای این آیه توجیهی یاد کنند که ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ﴾ برای فعل خدا یک غایتی ذکر میشود آنها ناچارند که توجیهی بکنند اما امامیه که میفرماید ذات اقدس الهی هدف ندارد ولی فعل او همراه با هدف است نیازی به توجیه نخواهند داشت بیان مطلب این است که هر فاعلی کاری را که انجام میدهد برای رسیدن به کمال است این مطلب اول اگر آن کمال محدود بود او هم کاری را انجام میدهد برای کمال برتر این هم مطلب دوم اگر رسیدیم به آن کمال نهایی که نامتناهی است کمالی ورای او فرض ندارد چون کمالی ورای او فرض ندارد اگر بنا شد چنین کمال نامحدود و مطلقی کاری انجام بدهد این کار را چون کامل است انجام میدهد نه چون برای اینکه به کمالی برسد کاری انجام بدهد چون خَیِّر محض است از او فیض با اختیار صادر میشود نه اینکه او کاری را انجام میدهد که به وسیله کار به مقصدی برسد که این کار رابط باشد بین این فاعل و آن مقصد که بدون این کار فاقد آن مقصد است و به وسیله کار به آن مقصد میرسد چنین چیزی درباره ذات اقدس الهی فرض ندارد چون او کمال محض است و یکی از کمالات جود و سخا است و چون مختار و قادر صرف است روی اراده و اختیار و قدرت خیر از او نازل میشود پس خیر یقیناً از او صادر میشود و با اختیار هم صادر میشود برای اینکه ذات او عین اقتدار است عین قدرت است جبر در آنجا فرض ندارد اضطرار در آنجا فرض ندارد موجَب بودن در آنجا فرض ندارد و مانند آن خب پس او چون خودش هدف است دارد کار انجام میدهد
مطلب دیگر این است که کارهایی که از او انجام میگیرد برابر اسم حکیم اوست چون او حکیم علی الاطلاق است همه کارهای او برابر با منفعت و هدف و غایت است پس خودش منزه از آن است که غایت داشته باشد زیرا او غایت الغایات است اما کار او همراه با حکمت است سراسر منفعت است چون حکیم دارد کار انجام میدهد لذا ذات اقدس الهی بین این دو مطلب در قرآن کریم جمع کرد یکی اینکه چون خدا غنی محض است منزه از آن است که هدفی داشته باشد یکی اینکه چون حکیم است کار او حتماً همراه با منفعت و حکمت است لذا درباره انسانها از یک سو میفرماید به اینکه من انسانها را برای معرفت و محبت و عبادت آفریدم نظیر آیه پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ذاریات» از طرفی هم در سورهٴ «ابراهیم» میفرماید به اینکه ﴿وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ﴾ تا به اینجا میرسد که ﴿إِن تَکْفُرُوا أَنتُمْ وَمَن فِی الأَرْضِ جَمِیعاً فَإِنَّ اللَّهَ لَغَنِیٌّ حَمِیدٌ﴾ اگر همه مردم زمین کافر بشوند برای خدا ضرری ندارد چون او برای کمبود خودش که چیزی را نیافرید پس او چون حکیم است فعل او هدف دارد چون غنی است فاعل هدف ندارد فعل هدف دارد لذا امامیه که روی این تحلیل سخن میگوید در اینگونه از موارد که برای فعل خدا غایت ذکر شده است این را بر اساس حکمت خدا یاد میکنند که چون خدا حکیم است فعل او همراه با هدف است ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیرًا﴾ در صورتی که لام لام غایت باشد اما اگر لام عاقبت باشد که اصلاً این بحثها راه ندارد ولی اشاعره که برای فعل خدا غایت قایل نیستند مطلقا اگر این لام لام غایت باشد آنها ناچارند که توجیه بکنند بر آنها توجیه دشوار است
مطلب بعدی آن است که در تفسیر روح المعانی جناب آلوسی بین جبر محض و جبر متوسط فرق گذاشتهاند و آن این است که گرچه کارهای انسان به اختیار انسان است اما مشیت و اختیار در اختیار انسان نیست میگوید این یک جبر متوسط است نه جبر محض ما برای اینکه از افراط جبر محض نجات پیدا کنیم این جبر متوسط را میپذیریم بعد هم از جناب غزالی نقل میکند که اگر کسی بگوید من کارها را با اختیارم انجام میدهم ما میپذیریم که شما کار را با اراده انجام میدهید ولی اراده را چه کسی در شما ایجاد کرده است غافل از اینکه جبر چه محضش چه متوسطش هر دو باطل است این بطلان برای آن است که در بسیاری از کلمات اینها مخصوصاً فخر رازی بین جبر علّی با جبری که در مقابل تفویض است فرق گذاشته نشده یک جبر علّی است که یقیناً حق است و هیچ راهی برای فرار از آن نیست و آن بر اساس قاعده الشیئ ما لم یجب لم یوجد است یعنی شیء تا به حد ضرورت و صددرصد نرسد و علت تامهاش پدید نیاید او یافت نمیشود اینجا که جا برای جبر علّی است و هیچ راهی برای فرار از او نیست اینها قایل به اولویتاند ریشه همین که وجود برای اولی شد یافت میشود در حالی که «لا یوجد الشیئ بالاولویه» هرگز ممکن نیست ما در مسایل جهان بینی یک چیزی به عنوان رجحان داشته باشیم یکی از فرقهایی که بین مسایل جهان بینی و ایدئولوژی هست یعنی بین مسایل بود و نبود با باید و نباید هست این است که قضایایی که در حکمت نظری و در باید و نباید مطرح است بیش از سه قضیه نیست یا ضروریه است یا ممتنعه است که آن هم در حقیقت ضرورت سلب است یا ممکن، یا ضرورت است یا امتناع است یا امکان اصل قضیه جهتش همین سهتاست که در فلسفه ثابت شد بعد فلسفه این را به منطق میدهد و منطق این را ریز میکند و به عنوان جهات سیزدهگانه تبدیل میکند وگرنه اصل این که ضرورتی هست و امتناعی هست و امکانی هست در بحثهای منطقی نیست یعنی منطق نمیتواند ثابت کند ما یک ضرورت داریم یک امتناع داریم یک امکان این کار حکیم است بعد از اثبات این سه جهت آنگاه این جهات سهگانه را حکمت به منطق میدهد منطق این را تقطیع میکند تفصیل میکند و کارهای فرعی را بر آن مترتب میکند آن جهات اصلی سهتاست ضرورت است امکان است و امتناع ولی در باید و نباید حقوقی اخلاقی، فقهی این گونه از علوم حکمت عملی جهات قضیه پنجتاست نه سهتا لذا میگویند ما مباح داریم و واجب داریم و مستحب داریم و حرام داریم و مکروه در بحثهای اخلاقی پنج گونه قضیه هست در بحثهای حقوقی پنج گونه قضیه است در بحثهای فقهی پنج گونه قضیه هست ولی در فلسفه و کلام پنج گونه فرض ندارد فلان کار مستحب است بشود و فلان کار مکروه است بشود اولی آن است که یافت بشود اولی آن است که یافت نشود اینها در جهان بینی فلسفههای بحثهای بود و نبود یعنی حکمت نظری اصلاً راه ندارد شیء تا صد درصد نرسد یافت نمیشود این همان است که ضرورت و امکان و امتناع بر اساس قاعده الشیء ما لم یجب لم یوجد اینها چون به این قاعده نرسیدند با اولویت شی را موجود میدانند که اولویت یک حکم رجحان و استحبابی بیش نیست و اینچنین میپندارند که اگر شی ضروری الوجود شد فاعل را از اختیار به ایجاب میکشاند فاعل میشود موجد در حالی که ضرورت به دست اوست او ضرورت میدهد و این مؤکد اختیار اوست نه آنها موجب بکنند این یک مطلب آنجا که جای جبر است یعنی جبر علّی است اینها قایل به اولویتاند اینجا که جای امر بین الامرین است امر بین الجبر و التفویض است قایل به جبرند مشیت انسان اصلاً یک موجود دو شعبهای است که «له ان یفعل و له ان لا یفعل» انسان در این مرز بین فعل و ترک که قرار دارد مکلف است همین که «له ان یعطی و له ان یعصی» میتواند اطاعت کند میتواند معصیت کند این محدوده محدوده تکلیف است و چون مختار است محدوده تکلیف است میتواند روی علل و عوامل خارجی روی حسن اختیار خود به راه برود و میتواند روی علل و عوامل خارجی روی سوء اختیار خود کجراهه برود اما همین که راه مستقیم را طی کرد یا کجراهه رفت وارد عمل شد تکلیف ساقط است چون تکلیف یا به امتثال ساقط است یا به عصیان دیگر آنجا جای تکلیف نیست همین که وارد عمل شد دیگر مکلف نیست برای اینکه یا دارد اطاعت میکند یا دارد معصیت میکند اگر اطاعت است که پاداش میبرد اگر معصیت است که کیفر میبیند وقتی وارد عمل شد دیگر از حالت اختیار و تساوی بیرون رفت یک طرفه شد منتها به حسن اختیار خود اگر راه خوب را طی کرده است که اهل ثواب است به سوء اختیار خود اگر راه گناه را اختیار کرده است که اهل عقاب است محدوده تکلیف آن وقتی است که هنوز تصمیم نگرفته و دوتا قضیه داریم که هر دو موضوعش این شخص است به نام زید محمولش اطاعت و عصیان است که زیدٌ مطیعٌ بالامکان زیدٌ عاص بالامکان دوتا قضیه ممکنه است که موضوع همین شخص مکلف است محمولش اطاعت و عصیان است جهت قضیه امکان است همین محوری که بین النجدین ایستاده است اینجا جای تکلیف است البته هر کدام از اینها را انتخاب بکند بالأخره به بوادی عالیه میرسد اما از کانال ذوشعبتین اختیار او میرسد نه یک طرفه برسد بنابراین جبر چه محض باشد چه متوسط سخنی است ناصواب و فرمایش جناب آلوسی از این جهت ناتمام است
مطلب بعد این است که اینکه کتاب و سنت اصراری دارند که شما غافل نباشید برای همین است که انسان در اثر غفلت گاهی سیئات را حسنات میپندارد گاهی هم بالعکس و فریب میخورد تا به جایی میرسد که ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ﴾ پایان آیه فرمود ﴿أُولئِکَ هُمُ الغَافِلُونَ﴾ در بخشهای دیگر هم داشتیم که ﴿یَعْلَمُونَ ظَاهِراً مِنَ الحَیَاةِ الدُّنْیَا وَهُمْ عَنِ الآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ﴾ این تکرار ﴿هُمْ﴾ نشانه رسوخ غفلت است اینکه از وجود مبارک ابیابراهیم رسیده است سایر ائمه(علیهم السلام) فرمودند فرمودند «لیس منا من لم یحاسب نفسه فی کل یوم» سرش همین است منتها هفتهای یک بار به عنوان جمع بندی کارهای هفته شب و روز یک بار برای جمع بندی کارهای روز یا شب بالأخره انسان یک چند دقیقهای بنشیند ببیند که چه کار کرده است و یک عملی است که مراقب دائمی است که قبلاً هم گذشت که انسان هر کاری که وارد میشود بگوید «بسم الله الرحمن الرحیم» حالا یا بگوید به نام خدا فارسی بگوید یا عربی بگوید یا بگوید «الله اکبر» یا «لا اله الا الله» نه ذکر بگوید آن ذکر به حمل شایع غفلت است و به حمل اولی ذکر اینکه میخواهد وارد کار بشود بگوید خدایا به نام تو حالا یا این را «بسم الله» میگوید یا «لا اله الا الله» میگوید یا «سبحان الله» میگوید مثل همان ذبح و نحر حیوان خواست حیوانی حلال گوشت بشود باید نام خدا را ببرد حالا یا میگوید «بسم الله» یا میگوید «الله اکبر» یا میگوید «لا اله الا الله»، یا «لا حول و لا قوة الا بالله»، «بسم الله» که خصوصیت ندارد منتها نام خداست هر کاری را که ما انجام بدهیم باید بگوییم خدایا به نام تو چنین کاری بالأخره یا واجب است یا مستحب حداقل مباح برای اینکه حرام و مکروه را که نمیشود به نام خدا انجام داد این یک وسیله خوبی است برای مراقبت دایم هر حرفی را که میخواهیم بزنیم هر حرفی را که میخواهیم گوش بدهیم هر غذایی را که انسان میخواهد بخورد جامهای که میخواهد در بربکند کاری را بالأخره میخواهد انجام بدهد بگوید به نام تو خب باید این رویش بشود که بگوید به نام تو چنین کاری بالأخره یا واجب است یا مستحب اگر غفلت بکند کم کم ﴿رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم مَّا کَانُوا یَکْسِبُونَ﴾ میشود به یک همچنین سرنوشت تلخی مبتلا خواهد شد
مطلب بعدی این است که کلمه فقه عنوان فقه فقاهت همان طور که شمردند حدود بیست مورد در قرآن کریم ذکر شده است که نوزده موردش مربوط به همین مسایل است که آن فهم نافع است آن فهم نافع را که به حال آخرت آدم نافع است را به او میگویند فقه ﴿تَحْسَبُهُمْ جَمِیعاً وقُلُوبُهُمْ شَتَّی ذلِکَ بَأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یَعْقِلُونَ﴾ یا یک عدهای هم ﴿لاَ یَفْقَهُونَ﴾ درباره منافقین فرمود به اینکه آنها میگویند که ﴿لاَ تُنفِقُوا عَلَی مَنْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ حَتَّی یَنفَضُّوا وَلِلَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾ «لکن منافق لا یفقه» «منافق لا یعلم» آن درک صحیحی که سودمند باشد آن را میگویند فقه و در غالب این نوزده مورد فقه در همین موارد به کار رفته است حالا اگر مطالب جنبی هم باز مربوط به این آیات باشد این را ممکن است در خلال بحثها اشاره بشود.
اینکه گفتند به اینکه جن برای آتش جنهای تبهکار با آتش میسوزند آن اشکال معروف دیگر وارد نیست که بگویند جن که اصلش از آتش است چگونه در آتش میسوزد ﴿وَالجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ این معنایش این است که عنصر اصلیاش و مهماش آتش است وگرنه عناصر دیگری هم دارد مثل اینکه انسان عنصر اصلیاش تراب و طین است و عناصر دیگری هم دارد به دلیل اینکه طین و تراب آن را میرنجاند خب یک کلوخ بالأخره سر او را مصدوم میکند سرش را هم میشکند با اینکه انسان از خاک است حالا انسان اولی از خاک است انسانهای بعدی چه انسانهای اولی چه انسان ثانوی ماده اصلی از خاک بودن معنایش این نیست که عناصر دیگر او را همراهی نمیکنند خب این ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ میتواند این واوش این جمله جمله حالیه باشد که آنها دارای قلوبی هستند که فقیه نیست چشمهایی هستند که بصیر نیست گوشهایی دارند که سمیع نیست درحالی که ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ اسمای الحسنا اسم را گفتند آن ذات با تَعَیُن است آن هویت مطلقه ذات اقدس الهی که هویت مطلقه است بدون اسم و بدون وصف نه مشهود هیچ عارف است نه معقول هیچ حکیمی آنها که در این زمینه کار کردهاند میگویند «ما الذات فقد حالت الانبیاء و الاولیاء بها» درباره ذات واجب همه متحیرند هیچ کسی هیچ پیغمبری هیچ امامی(علیهم الصلاة و علیهم السلام) ذات واجب را نمیتواند درک بکند بلکه ذات را با تعینی از تعینات درک میکند خب پس آن هویت مطلقه که ﴿یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَه﴾ در دسترس کسی نیست میماند اسم و صفت اسم عبارت از آن است که آن ذات را با تعینی از تعیننات درک بکنند و صفت همان تعینات است مثل قدرت، علم اینها میشود صفت آن ذات با این قدرت اگر مشاهده بشود میگویند علیم، قدیر، عالم، قادر این مربوط به شهود بندگان است مربوط به فهم بندگان است اگر آن ذات را با یک وصفی ادراک بکنند میگویند اسم را درک کرده است نه اینکه این عالم مشتق است از ذات و صفت و مرکب است در مشتق ذات مأخوذ باشد اینچنین نیست این مربوط به فهم این حکیم یا شهود آن عارف است یک وقت است ذات را با یک وصف خاص میبینند میشود اسم یک وقت وصف خاص را مشاهده میکنند میشود صفت پس آن هویت مطلقه در دسترس فکر هیچ حکیمی و شهود هیچ عارفی نیست این همان بیان نورانی حضرت امیر(سلام الله علیه) است که «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله قوس الفتن» همتهای بلند که هر چه انسان حکیمانه بیندیشد بخواهد طائر فکرش پرواز کند تا به آن اوج برسد نمیتواند اگر بخواهد بیرون نرود پرواز نکند درون برود مثل عارف که اهل شهود باشد در دریای جان خود غواصی کند بالأخره «لا یناله قوس الفتن» بخواهد به آن هویت مطلقه برسد فتانتها و فطرتهای عالمانه و شاهدانه هم به او دسترسی ندارند بالأخره عمودین بسته است هم از راه بیرون که حکیم بخواهد پرواز کند هم راه درون که عارف بخواهد غواصی کند «لا یدرکه بعد الهمم» یعنی الهمم البعیده «و لا یناله قوس الفتن» یعنی «الفتن القائسه» این برای هویت مطلقه ما تعینات و اسما که همان ذات مع التعینات است این میتواند مشهود عارف و معقول حکیم باشد این معنای اسما اما حسنا یک وقت است که بعضی اسما قبیحاند یک وقت است که بعضی از اسما حسن بعضی از اسما احسن ذات اقدس الهی همانطوری که منزه از اسمای قبیح است که این را سبوح میگویند اسمای قبیحه ندارد یعنی ظالم، عاجز، و مانند آن ندارد اسمای حسنه هم ندارد او سبوح از اسمای قبیحه است قدوس از اسمای حسنه است اسمای حسن در قبال قبیح یعنی این شی دلالت بر کمال دارد اما کمالش محدود است حسن در مقابل قبح است آن اسمی که دلالت دارد بر کمال محدود آن قبیح نیست ولی حسن است ذات اقدس الهی همانطوری که سبوح از قبیح است قدوس از حسن هم هست او نه تنها جاهل نیست بلکه علم محدود هم ندارد او قدوس از علم محدود، قدرت محدود، حیات محدود و مانند آن است پس برای او احسن میماند احسن یعنی آن وصفی که نامحدود باشد و از هر جهت برتر باشد این حسنا مربوط به آن احسن افعل تفضیلی است مونث آن احسنی است که آن احسن، احسن تفضیل است ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ که این مقابل این حسنا احسن افعل تفضیلی است یعنی خدای سبحان دارای اسم قبیح نیست یک دارای اسم حسن نیست دو دارای اسم احسن است هر چیزی بالأخره یک طرفش قبیح است یک طرفش غیر قبیح آن طرفی که غیر قبیح است یا محدود است یا غیر محدود محدودش باز برای ذات اقدس الهی نیست نفس است غیر محدودش برای خداست این میشود اسمای حسنا ﴿لِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی﴾ حالا از آن به بعد چون صفات را به صفات ذات و صفات فعل تقسیم کردند یا صفات جمال و جلال در کنار صفات فعل و ذات تقسیم دیگری است اسما هم به این عناوین تقسیم میشود اسما ذات است اسما فعل است، اسما جمال است، اسما جلال است و مانند آن تقسیم اسما به لحاظ صفات است بعضیها همانطوری که مرحوم امین الاسلام طبرسی در مجمعالبیان نقل کردهاند گفتند که این حسنا یعنی آنچه که مورد رغبت مردم است نظیر اسم عفوّ، رحیم و مانند آن این سخن ناصواب است برای اینکه معیار حسن بودن که رغبت مردم نیست این به لحاظ واقع است گاهی میبینید «اشد المعاقبین فی موضع نکال و النقمه» او احسن الأسماست انتقام از ظالم ﴿إِنَّا مِنَ المُجْرِمِینَ مُنتَقِمُونَ﴾ اینجا احسن الأسما است اگر ارحم الراحمین است فی موضع عفو و الرحمه، اشد المعاقبین است فی موضع نکال و النقمه هم آن اشد المعاقبین بودن احسن الأسماست هم آن ارحم الراحمین بودن پس معیار میل مردم نیست، رغبت مردم نیست نظیر عفو و رحمت معیار ما هو الواقع است.
مطلب دیگر آن است که در بعضی از روایات آمده که خدای سبحان دارای نود و نه اسم است هر کس اینها را بشمارد وارد بهشت خواهد شد یک بحث عمیقی سیدنا الاستاد در ذیل همین آیه مبارکه دارد به عنوان اسماء الله که انشاء الله آن مطلب جداگانه مطرح میشود و در تفسیر شریف کاشف آمده است که قیل گفته شد که خدا دارای نود و نه اسم است و هر کسی اینها را بشمارد وارد بهشت میشود بعد گفته که گویا بهشت برای کسانی است که قاموس اللغه نوشتند نه برای متقیان خب حالا اگر کسی این اسمای حسنا را نشمرده وارد بهشت نمیشود؟ مگر بهشت برای لغویها یا کسانی که قاموس اللغه نوشتند مگر خلق شده است که شما بگویید که خدا دارای نود و نه اسم است هر کسی اینها را بشمارد وارد بهشت خواهد شد بهشت برای متقیان است انشاءالله در مبحث اسما روشن میشود که معنای احصا این نیست که کسی اینها را شمارش لغوی بکند احصا یعنی تخلق به اینها آن کجا و این کجا معنای احصایی که در روایات آمده است یعنی اگر کسی متخلق به اخلاق الهی بشود این احصا کرده وگرنه شمارش اینکه کار آسانی است و دیگر قاموس اللغه نمیخواهد ما باید بدانیم معنای احصا یعنی چه معنای اسما یعنی چه آن وقت بگوییم به اینکه چرا ذات اقدس الهی فرمود ورود در بهشت برای کسانی است که اسمای حسنا را احصا بکنند یعنی متخلق بشوند به این اخلاق الهی حالا این دوتا فرمایشی که ایشان دارند انشاء الله در بحث اسمای حسنا الهی خواهد شد
یک مطلبی این است که فرمود ﴿وَلِلّهِ الأَسْماءُ الحُسْنَی فَادْعُوهُ بِهَا﴾ خدا را با اسمای حسنا بخوانید اینکه فرمود ﴿وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ اگر کسی مرا بخواند الآن اینجا میفرماید که خدا اسمای حسنای فراوانی دارد بالأخره هر کسی هر مشکلی که دارد میتواند ذات اقدس الهی را از آن راه مسئلت کند و بخواند هم از خدا چیز بخواهد که بشود سؤال هم خدا را بخواند و لو حاجتش را نبرد بگوید یا کریم، یا شافی کسی که مریض دارد اگر چندین بار قبلش متوجه شافی باشد این دعاست که آن سؤال را هم در ذهن به همراه خود دارد دیگر لازم نیست بگوید «اشف مریضی»، «اشفئی» همین که بگوید یا شافی شافی جواب میدهد منتقم که جواب نمیدهد که او گرچه همه اسمای حسنا را داراست همه اسمای حسنا فعلی او به یک فعل برمیگردد که اضافیه قیومیه اوست و همه اسمای ذات او هم عین ذات است به یک حقیقت برمیگردد ولی اینکه بیمار دارد وقتی میگوید یا شافی به این اسم الآن ملتجی شده است همین که دعوت بکند کافی است نیازی به مسئلت ندارد شافی جوابش را میدهد خدای شافی به ما هو شافی میگوید لبیک کسی که مشکل فقر دارد بگوید «هو الغنی» «یا غنی» لازم نیست بگوید که دین مرا ادا کن «سد خالتی و فقری و اغن کل غنی و فقیر» و مانند آن همین که بگوید «یا غنی» بالأخره کافی است
خب مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود اسمای حسنا حسن در مسائل لفظی یک قرارداد است اما در مفاهیم ذهنی و در اعیان خارجی دیگر قراردادی نیست آنچه را که ما با آنها مأنوسیم اینها «اسماء اسماء الأسماء» هستند ما الآن در صفحه سومیم ذات اقدس الهی با یک وصف خاصی که مشاهده میشود این اسم است این یک اسم واقعی است مفاهیم که از اینها حکایت میکنند بر اینها دلالت میکنند اسماءُ اسماءِ الله هستند این دو. الفاظ که از این مفاهیم حکایت میکند اسما ...
... از زبان کسی که تازی سخن میگوید عربی حرف میزند برای او حسن است برای کسی که چینی حرف میزند محمل باشد او بالعکس اینچنین نیست که این کلمه در همه لغات و لهجهها به یک معنا باشد که این قرارداد است حسن و قبحش قراردادی است اما مفاهیم ذهنی و آن اسمای خارجی اینها عین خارجیاند این یک طرف این از راه علم حصولی ذات اقدس الهی که با تعین و وصفی از اوصاف مشهود میشود که اسم است این یک مظهری دارد که دلالت این مظهر بر آن ظاهر حکایت این مظهر از آن ظاهر هم تکوینی است سراسر موجودات خارجیه اسمای الهیاند منتها اسماء الاسماء هستند و اسمای عالیه اهل بیت(علیهم السلام ) اند انبیا و اولیا هستند که اینها حاکی آن اسما واقعیاند اگر در روایات آمده است که «نحن اسماء الحسنی» به این معنا است انشاء الله در بحث روایی باید توضیح پیدا کنند
«والحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است