display result search
منو
تفسیر آیه 171 سوره اعراف

تفسیر آیه 171 سوره اعراف

  • 1 تعداد قطعات
  • 26 دقیقه مدت قطعه
  • 46 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیه 171 سوره اعراف"
عده‌ای خوفا من النار ایمان می‌آورند و ایمانشان مقبول است
عده‌ای خوفاً من العذاب ایمان می‌آورند و ایمانشان مقبول است
هرگز تخویف انبیا باعث زوال اختیار از امت نخواهد شد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾

در این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» جریان بسیاری از انبیاء و اممشان را ذکر فرمود و ظاهراً این آخرین بخش جریان بنی اسرائیل است فرمود ما برای اینکه بنی‌اسرائیل ایمان بیاورند گاهی از راه ترغیب گاهی از راه تهدید گاهی از راه رجا گاهی از راه خوف اینها را هدایت می‌کردیم و همان طوری که عده‌ای خوفا من النار ایمان می‌آورند و ایمانشان مقبول است عده‌ای هم خوفاً من العذاب در دنیا ایمان می‌آورند و ایمانشان مقبول است زیرا در همان حالی که تخویف و ارعاب شده است مختار است می‌توانند ایمان بیاورند می‌توانند ایمان نیاورند نه تنها بعد از آن حالت تخویف مختارند بلکه در حال تخویف و ارعاب هم مختارند به دلیل اینکه برخیها به انبیایشان می‌گفتند به اینکه ﴿قالُوا یا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَکْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ کُنْتَ مِنَ الصّادِقینَ﴾ برفرض هم اگر عذاب را بیاورید ما ایمان نمی‌آوریم این نشانه آن است که هرگز تخویف انبیا باعث زوال اختیار از امت نخواهد شد تخویف و ارعاب زمینه اختیار را حفظ می‌کند از بین نمی‌برد بنی‌اسرائیل در اثر آن لجوج و عنود بودنشان گاهی احتیاج داشتند که ذات اقدس الهی آنها را با ارعاب و تخویف هدایت بکند فرمود متذکر باش یا به یادآور آن وقتی که ما کوه را کندیم بالای سر اینها کلمه نتق همان کندن است و به دور انداختن اما از اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ﴾ معلوم می‌شود که کوه کنده شد لکن به دور افکنده نشد لکن بالای سر اینها نگه داشته شد قهراً مطابق با آیات سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «نساء» خواهد بود در آن آیات یعنی آیهٴ 63 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» به این صورت است که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ﴾ چه اینکه در آیهٴ 93 همان سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این است که ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَکُمُ الطُّورَ﴾ طور حالا یا منظور همان طور سینا، طور موسای کلیم(سلام الله علیه) است یا مطلق جبل چون مطلق کوه را هم طور می‌گویند و مشابه این تعبیر یعنی رفع در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» هم آمده است آیهٴ 154 سورهٴ «نساء» این است ﴿وَ رَفَعْنا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمیثاقِهِمْ﴾ طبق دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و یک آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» معلوم می‌شود که این کوه را خدا رفع کرده است پس از اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ معلوم می‌شود این یک کندنی است برای آن است که بالای سر اینها نگه بدارد نه کندنی است که به دور بیندازد زنی که ولود است و زیاد فرزند می‌آورد آن را می‌گویند ناتق و منتاق دیگر ناتقه نمی‌گویند چون این مخصوص اوست وصف اوست این را بدون تای تانیث یاد می‌کنند می‌گویند ناتق و منتاق برای اینکه این زیاد فرزند را از رحم به دامن منتقل می‌کند نتق به این معناست ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ حالا یا کل آن منطقه لرزید یک زلزله گونه‌ای شد یا نه خود منطقه آرام بود فقط کوه را برداشت برای جناب عبدو و صاحب تفسیر المنار پذیرش این گونه از معجزات چون آسان نیست این را به همان صورت زلزله هم احتمال می‌دهند اما خب ظاهرش این است که ما کوه را کندیم بالای سرشان نگه داشتیم این کار محالی نیست با علل و عوامل طبیعی می‌شود کوه را کند و یک مدتی نگه داشت بعد سر جایش گذاشت با معجزه و اراده الهی به طریق اولی اینکه دیگر محال عقلی نیست محذور داشته باشد یک امری است بر خلاف عادت وقتی خلاف عادت شد مطابق با عقل شد می‌شود معجزه چنان محذوری ندارد که انسان این را حتما بر زلزله حمل بکند خب پس ظاهر آن سه آیه‌ای که در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و «نساء» است و این آیه‌ای که آیه چهارم است در سورهٴ «اعراف» این است که ما کوه را بالای سر آنها نگه داشتیم کلمه نتق جبل تنها در یک جا در قرآن کریم استعمال شده است و همین آیه محل بحث سورهٴ «اعراف» است یعنی آیهٴ 171 سورهٴ «اعراف» است بر خلاف رفع جبل که در آن سه آیه ذکر شده است در دو آیه سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و یک آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» جریان رفع کوه یاد شده است ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ﴾ پس اگر اینگونه از ایمان مطرح بشود ایمان اختیاری است مثل اینکه عده‌ای خوفا من النار ایمان می‌آورند هم در آن حال مختارند هم بعد از رفع آن حالت و اختیارشان هم محفوظ است به دلیل اینکه اینها بعداً هم مرتد شدند برای اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمدهاست که اینها به عهدشان وفا نکردند و این میثاق را نقض کردند آیهٴ 154 سورهٴ «نساء» این بود که ﴿وَرَفَعْنَا فَوْقَهُمُ الطُّورَ بِمِیِثَاقِهِمْ وَقُلْنَا لَهُمُ ادْخُلُوا البَابَ سُجَّداً وَقُلْنَا لَهُمْ لاَ تَعْدُوا فِی السَّبْتِ وَأَخَذْنَا مِنْهُم مِیثَاقاً غَلِیظاً ٭ فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِم بِآیَاتِ اللّهِ وَقَتْلِهِمُ الأَنْبِیَاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ﴾ ما عذابها را بر اینها نازل کردیم غرض آن است که این گونه از تخویفها و ارعابها مانع اختیار نیست نه درحال حدوث نه در حال بقا به دلیل ارتداد اینها در حال بقا خب از اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ این تشبیه برای آن است که این مستقر نبود یک وقت است ابر است می‌ماند یک وقت است سقف خانه است می‌ماند یک وقت است کوهی است در یک لحظه این عذاب یک لحظه‌ای کانه ظله است نه واقعاً سایبانی سر اینها بود از این جهت کانّ فرمود برای اینکه مستقر نبود این نه برای آن است که گویا سایبان است و کلمه ظل مفید رحمت و عنایت و عاطفه است و این چون برای تخویف و ارعاب بود ظله نبود کانه ظله بود بای اینکه ظل ظل به کسر گاهی در سایبانهای محمود به کار می‌رود گاهی در سایبانهای مذموم اگر ظل و ظلال در محمود به کار می‌رود مثل اینکه اکلها دائم و ظلها یا بهشتیها فی ظلال و مانند آن یا کلمه ظل را ما هم در ادعیه و تعبیرات عرفی در مورد رحمت و عاطفه به کار می‌بریم همین ظله به کسر ظا درباره عذاب هم به کار می‌رود که ﴿ظِلٍّ مِن یَحْمُوم﴾ این یا اینکه دارد ﴿ظِلٍّ مِن یَحْمُوم﴾ یا ﴿إِلَی ظِلٍّ ذِی ثَلاَثِ شُعَبٍ﴾ این نشانه آن است که کلمه ظل در مورد عذاب هم به کار می‌رود این یک مطلب.
مطلب دیگر این است که کلمه ظُل و ظُله غالباً در مورد عذاب است این‌چنین نیست که ظُله با ظِله فرق نداشته باشد ظُل با ظِل فرق نداشته باشد ظل با ضم ظا در مورد عذاب به کار می‌رود مثل اینکه گفته می‌شود مثل همین آیه کانه ظله یا آیه دیگر عذاب یوم الظله آیه سوم ﴿انْ یَأْتِیَهُمُ اللّهُ فی ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ﴾ چون ظلل جمع ظُله است نه جمع ظله فعل جمع فُعله است آیه چهارم ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ وَ مِنْ تَحْتِهِمْ ظُلَلٌ﴾ که همه اینها جمع ظله است ظله غالباً در مورد عذاب است بنابراین این‌چنین نیست که ظله مربوط به رحمت و عاطفه باشد و اینجا چون درمورد عذاب است تشبیه شده باشد به آن منتها سر تشبیه شدنش این است که یا کأنَّ به زعم آنها و گمان آنهاست یا چون زودگذر بود و مستقر نبود شبیه ظله بود ظله آن است که مستقر باشد ﴿کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَ ظَنُّوا أَنَّهُ واقِعٌ بِهِمْ﴾ در این گونه از موارد مظله به جای یقین می‌نشیند مثل ﴿الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُم﴾ مومنین را و خاشعین را که می‌ستاید می‌فرماید اینها کسانی‌اند که مظنه لقاء الله دارند در حالی که آنجا یقین به لقاء الله داشتند نه مظنه مصحح این گونه از اطلاقها و استعمالها آن است که اگر در چنین مواردی انسان مظنه هم داشته باشد باید اقدام بکند اگر مظنه مرگ باشد اصلاً باید بپرهیزد مثل یقین اگر مظنه قیامت هم باشد باید بپرهیزد برای اینکه اگر در این شناخت یک ضعفی است برای اینکه ظن است به صد در صد نرسید قوت آن متعلق این شناخت را تقویت می‌کند این همان است که می‌گویند قوت محتمل ضعف احتمال را ترمیم می‌کند اگر کسی پنج درصد احتمال می‌دهد که این آب مسموم باشد خب نمی‌خورد دیگر این همان است که قوت محتمل ضعف احتمال را ترمیم می‌کند قوت مظنون ضعف مظنه را ترمیم می‌کند و آن را در حد یقین می‌رساند جریان قیامت این‌طور است پس گاهی مظنه در مورد یقین به کار می‌رود این در جواب اول گاهی هم درباره عظمت قیامت چنین تعبیری می‌شود تا بفهماند به اینکه قیامت اگر مظنون هم باشد انسان باید تقوا پیشه کند برای اینکه امر خطرناک و مهمی است مثل اینکه آبی اگر مظنون‌الخطر باشد مظنون المسمومیه باشد انسان می‌پرهیزد خب اینها مظنه داشتند که این عذاب واقع بشود حالا یا مظنه درمورد یقین به کار رفت یا نه برای اینکه بفهماند در این‌گونه از موارد مظنون به جای متیقن می‌نشیند نه ظن به جای یقین به کار رفته است خب هم مرحوم امین الاسلام در مجمع نقل کرد هم جناب فخر رازی در تفسیرشان که اینها سجده کردند خاضعانه پذیرفتند آن تورات را و احکام تورات را پذیرفتند منتها چون سجده آنها روی خوف نفسی بود روی چهره چپ روی ابروی چپ روی قسمت چپ سر به خاک ساییدند و چشم راستشان متوجه کوه بود ببینند که این کوه می‌افتد یا نه؟ الان هم که اینها سجده کنند علی احدی شقی الوجه سجده می‌کنند یعنی یک طرفه سجده می‌کنند می‌گویند این نحوه سجده ما را از عذاب بازداشت درحالی که این خصیصه‌ای ندارد اما اینکه خضوع کردند سجده کردند با تمام چهره و جبهه به خاک افتاده باشند نبود به تعبیر این د و بزرگوار هم امین الاسلام در مجمع هم فخر رازی در تفسیر کبیر خب ما در چنین حالتی به وسیله موسای کلیم(سلام الله علیه) به اینها گفتیم ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این حدیث از وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) نقل شد که ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ از حضرت سؤال کردند که «بقوة الابدان ام بقوة القلوب» فرمود «بهما جمیعا» و اینکه آرم برادران سپاه است که ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾ اینها باید مستحضر باشند که «بقوة القلوب و بقوة الابدان» یعنی خوب بفهمند و خوب دفاع کنند یک مغز قوی یک بازوی توانمند آنکه خوب می‌فهمد ولی بازوی توانمند ندارد به آیه عمل نکرده آن هم که بازوی توانمند دارد ولی فهم دقیق ندارد به آیه عمل نکرده ﴿خُذُوا مَاٰ آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ بقوة القلوب بقوة الابدان فهم خوب و ایمان کامل از یک سو مبارزه نستوح و مجاهدانه از سوی دیگر این پاسخی است که وجود مبارک امام صادق(سلام الله علیه) به آن سائل داد ﴿خُذُوا مَا آتَیْنَاکُم بِقُوَّةٍ﴾ و از همین‌جا معلوم می‌شود اینکه ذات اقدس الهی به یحیی(سلام الله علیه) فرمود: ﴿یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ بِقُوَّةٍ﴾ آن هم به همین معناست درباره یحیی(سلام الله علیه) هم کاملاً مورد قبول است که هم «بقوة الایمان هم بقوة العمل» ﴿خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ به یاد معارف و احکام و حکم این کتاب باشید واذکروا ما آتیناکم به یاد او باشید تا متقی بشوید البته اگر کسی این کار را کرده است یقیناً متقی می‌شود اما چون انسان در نشئه حرکت و تغییر و تبدیل به سر می‌برد هیچ کاری انسان را مغرور نمی‌کند یعنی نباید بکند برای اینکه همیشه در معرض خطر است لذا در غالب این گونه از موارد با لعل یاد می‌شود این کار زمینه تقوا را فراهم می‌کند چون علل و عوامل دیگری هم در راهند که جلوی این را می‌گیرند انسان مادامی که در دنیا هست بین این دو خطر هست لذا تمام کارها در حد لعل و لیت ذکر می‌شود هیچ کس جزم ندارد چه اینکه خیلی از صالحان‌اند که فاسد شده‌اند خیلی از فاسدان‌اند که صالح شده‌اند بالأخره تبدل راه دارد لذا هر کاری که انسان انجام می‌دهد در حد زمینه است نه یقین دارد تا مغرور بشود و نه خود کار علت تامه است برای تأمین سعادت ابد برای اینکه کارهای دیگر هم هستند که علل و زمینه‌اند برای فساد راغب در مفرداتش نقل می‌کند در بحث ظل که وجود مبارک پیغمبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی راه می‌رفت سایه نداشت بعد هم می‌گوید این بحثش مربو طبه جای دیگر است خب راست گفته است بحثش مربوط به جای دیگر است که سایه داشتن یعنی چه سایه نداشتن یعنی چه اینکه فرمود: ﴿وَ إِذْ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ کَأَنَّهُ ظُلَّةٌ﴾ اینها با چنین خطری هم مع ذلک نقض عهد کردند به دلیل همان آیه سورهٴ مبارکهٴ «نساء» که خواندیم ﴿أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقًا غَلیظًا﴾ آن‌گاه در آیهٴ 155 سورهٴ «نساء» می‌فرماید که ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِیثَاقَهُمْ وَکُفْرِهِم بِآیَاتِ اللّهِ﴾ با چنین ارعابی با چنین معجزاتی مع ذلک اینها کافر شدند اخذ کردند ولی بقوة اخذ نکردند متهاوناً کردند متساهلاً اخذ کردند اخذ بقوه نبوده است ﴿خُذُوا مَاٰ آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ﴾ با قدرت نگرفتند فی الجمله گرفتند و نه بالجملة و بعد هم فراموش کردند نه اخذشان بالقوه بود نه ذ کرشان به نسیان تبدیل نشد بلکه آن هم به نسیان تبدیل شده است
مطلب مهم در این آیه همان است که در آن دو بخش سورهٴ مبارکهٴ «بقره» مبسوطاً بحث شد یعنی آیهٴ 93 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» و آیهٴ 63 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آن آیهٴ 63 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اذْکُرُوا ما فیهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ﴾ آیهٴ 93 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» این بود که ﴿وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا﴾ اما ﴿وَ عَصَیْنٰا﴾ این معلوم می‌شود اضطراری در کار نبود نه همان لحظه گفتند سمعنا و نعصی ﴿قَالُوا سَمِعْنَا﴾ منطقشان این بود ﴿وَعَصَیْنَا﴾ هم به دنبالش آمده است آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» آمده است که ﴿وَ أَخَذْنا مِنْهُمْ میثاقًا غَلیظًا﴾ بعد فرمود: ﴿فَبِما نَقْضِهِمْ میثاقَهُمْ﴾ عصاره آن مطلی در آیهٴ 93 سورهٴ مبارکهٴ «بقره» آمده است که ﴿قَالُوا سَمِعْنَا وَعَصَیْنَا وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ علاقه به آن گوساله در دلشان اشراب شده است سرش هم این است که اینها از نظر معرفت‌شناسی گرفتار حس بودن می‌گفتند چیزی را که ما نبینیم باور نمی‌کنیم کسی که معیار شناختش حس و تجربه حسی است نه مطلق تجربه چون تجربه در بخشهای عقلی هم هست در بخشهای قلبی هم هست گرچه معمولا وقتی گفته می‌شود تجربه در قبال استدلالهای عقلی و شهود قلبی است اما اگر کسی گرفتار اصاله حس بود معرفت حسی داشت حرفش این بود که ﴿لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّیٰ نَرَیٰ اللّهَ جَهْرَةً﴾ حرفش این بود که ﴿أَرِنَا اللّهَ جَهْرَةً﴾ چنین کسی با چنین منطلق اصالة الحس و التجربه این اگر یک وقتی هم به غیب ایمان بیاورد فوراً برمی‌گردد فکر شهادت دارد فکر عجل در سر اوست و نام خدا را بر زبان می‌آورد تا ا گر فراغتی پیدا کرده است بگوید ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ این‌چنین نیست که یک آدمی که اصالة الحس است عقلی بیندیشد که این منتظر یک فرصت است می‌گوید ﴿هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ چون ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْل﴾ این اشراب محبت عجل هم برای آن است که یک امر محسوسی است به دلیل اینکه وقتی در بحثهای قبل هم گذشت در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» گذشت که اینها وقتی عبور کردند دیدند که یک عده‌ای دارند معبود حسی را می‌پرستند به موسای کلیم(سلام الله علیه) گفتند که ﴿یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهًا کَما لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ آیهٴ 138 همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» قبلاً گذشت ﴿وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ البَحْرَ فَأَتَوْا عَلَی قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلَی أَصْنَامٍ لَهُمْ قَالُوا یَامُوسَی اجْعَلْ لَنَا إِلهاً کَمَا لَهُمْ آلِهَةٌ﴾ یک خدای محسوس نظیر خدایی که اینها دارند برای ما بیاور قرار بده که موسای کلیم فرمود: ﴿إِنَّ هؤُلاَءِ مُتَبَّرٌ مَاهُمْ فِیهِ وَبَاطِلٌ مَاکَانُوا یَعْمَلُونَ﴾ سامری هم از همین جریان سوء استفاده کرده است ﴿أَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ﴾ چنین گروهی با چنان شناختی ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ می‌شود آن وقت فکر گوساله در سر زبان خدا بر لب این هماهنگ نیست و اگر آن ترس بر طرف شد زبانشان تابع قلب می‌شود قلب هرگز تابع زبان نیست ببینید درباره منافق فرمود به اینکه قلبش کافر است زبانش مسلمان وقتی خطر برطرف شد ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ این‌چنین نیست که زبان در قبال قلب بتواند مقاومت کند که همه اعضا و جوارح را قلب رهبری می‌کند اگر منافق قلبا کافر است و لساناً مومن این‌چنین نیست که یک کفه هستی او را ایمان کفه دیگر را کفر قرار بدهد همه اینها کفر است چون زبان فرع قلب است همان قلب کافر به زبان دستور دروغ می‌دهد وقتی می‌بیند مانع برطرف شد هم یومئذ اقرب منهم الی الکفر این اقرب تعیینی هم هست نه تفضیلی برای اینکه خطر برطرف شد اقرب تعیینی است نه افضل تفضیلی اینها هم که ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ زبانشان زبان توحید بود وقتی خطر برطرف شد ﴿هُمْ لِلْکُفْرِ یَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلاِْیمَانِ﴾ لذا همین که موسای کلیم غیبت کرده است و سامری برای اینکه ﴿أَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَداً لَّهُ خُوَارٌ فَقَالُوا﴾ نه تنها قال ﴿فَقَالُوا هذَا إِلهُکُمْ وَإِلهُ مُوسَی﴾ خب این معیارها هم در سورهٴ مبارکهٴ «بقره» گذشت هم در سورهٴ مبارکهٴ «نساء» یاد شد و هم در آیهٴ 138 سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که قبلاً گذشت اگر یک مطلب جدید مربوط به این آیه باشد در نوبت فردا مطرح می‌شود حالا امروز چون یوم الشروع بود به همین اکتفا می‌کنیم اگر یک مطلب مهمی نباشد فردا درباره آیهٴ 172 که جزء غرر آیات این سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است که آیه ذریه و آیه فطرت است که بحث مبسوطی لابد ملاحظه فرمودید دارد ان‌شاء‌الله بحث می‌کنیم
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 26:24

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی