- 1098
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 90 تا 95 سوره اعراف
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 90 تا 95 سوره اعراف"
ذات اقدس الهی حاکم هست و خیرالحاکمین هم هست
خداوند متعال خیرالحاکمین است هم منزه از سهو و نسیان است چون ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم منزه است جهل است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ الْمَلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ ٭ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ ٭ الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَا الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ ٭ فَتَوَلّیٰ عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسیٰ عَلیٰ قَوْمٍ کافِرینَ ٭ وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ ٭ ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّیٰ عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾
نکات دیگری که در جریان قوم شعیب(سلام الله علیه) مانده است این است که شعیب(سلام الله علیه) مانند انبیای دیگر(علیهم السلام) گاهی از راه ترغیب گاهی از راه ترهیب یعنی تبشیر و انذار استفاده میکردند برای هدایت که اینها هم مبشرند هم منذر لذا در عین تهدیدها و تخویفهایی که شعیب(سلام الله علیه) داشتند تذکر نعمت هم داشتند فرمود که متذکر باشید که خداوند شما را قلیل بودید کثیر کرد فقیر بودید غنی کرد و فاقد امکانات بودید واجد امکاناتتان کرد این ﴿وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾ و مانند آن نشانه آن است که اگر شما دوباره این راه اطاعت را طی کنید و دست از آن فساد بردارید از آن نعمت برخوردار خواهید بود این در حال حدوث و بقا هست بنابراین شعیب(سلام الله علیه) تنها انذار نداشت بلکه هم انذار داشت هم تبشیر.
مطلب دوم این است که ذات اقدس الهی حاکم هست و خیرالحاکمین هم هست اگر دیگران حاکماند مظهر حکومت الهی را دارا هستند و خدا ذاتاً حاکم است طوری است که منزه از نسیان و سهو و عصیان و جهل و امثال ذلک است ممکن است یک قاضی عادل باشد ولی سهواً و نسیاناً خلاف کند یا به سبب آشنا نبودن به موضوع یا حکم واقعه را آن طوری که لازم باشد بررسی نکند ولی ذات اقدس الهی چون بکل شیء علیم است ﴿وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا﴾ لذا او خیرالحاکمین است هم منزه از سهو و نسیان است چون ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم منزه است جهل است چون ﴿وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا﴾ بنابراین خیرالحا کمین هم هست در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی اْلأَرْضِ﴾ ما بالأخره حاکمیم و حکمیم و بین این دو گروه بالعدل حکم میکنیم هرگز اینچنین نیست که مؤمن با کافر یکسان باشد صالح و طالح در محکمه ما یکسان باشند ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی اْلأَرْضِ﴾ بلکه ما بینشان به حق حکم میکنیم.
مطلب سوم آن است که قوم شعیب به شعیب اینچنین گفتند طبق آیهٴ 88 همین سورهٴ «اعراف» که بحث شد این بود ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ که این کلمه (او) به چند وجه توجیه شد تغلیب است یا به زعم آنهاست و مانند آن چون خود مشرکین فکر میکردند که شعیب(سلام الله علیه) با ملت آنها است چون حضرت شعیب اظهار نکرده بود مگر بعد از رسالت یا تغلیب است اما در پاسخ یعنی آیهٴ 89 که وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ﴾ این به چه مناسبت است؟ خود شعیب(سلام الله علیه) چطور فرمود ﴿إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ﴾ در اینجا سخن از زعم مطرح نیست چون خود شعیب دارد این را میگوید احتمال تغلیب هست چون نفرمود «ان عدتم فی ملتکم» فرمود ﴿إِنْ عُدْنَ﴾ اگر شعیب(سلام الله علیه) با همه همراهانش برگردند به حسب تغلیب میشود عود برای اینکه آنها چون سابقه همین ملیت مردم مدین را داشتند همراهان و مؤمنان به شعیب قبل از شریعت سابقه ملیت اهل مدین را داشتند درباره آنها عود صادق است و شعیب(سلام الله علیه) هم که یک نفر بود بعد تغلیباً لقوم شعیب علی شعیب تعبیر به عود صادق است یا نه از سنخ مشاکله باشد چون آنها گفتند: ﴿لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾ شعیب(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ﴾ یا نه اینجا هم باز به زعم هست یعنی به زعم شما من در ملت شما بودم الآن به زعم شما من برگردم به چیزی که شما فکر میکردید من قبلاً به آن ملت بودم این درباره عود است اما ﴿بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ کلمه نجات مستلزم آن نیست که قبلاً اینها درآن ملت بودند ملیت را داشتند بعد نجات پیدا کردند در همه موارد که در جریان قوم نوح قوم عاد قوم ثمود و مانند آن که عذاب نازل میشد تعبیر قرآن کریم این بود که ما نوح و مؤمنین را نجات دادیم و کفار را عذاب کردیم یا هود را نجات دادیم عاد را به هلاکت رساندیم یا صالح را نجات دادیم ثمود را به هلاکت رساندیم این نجات لازمهاش این نیست که مسبوق به عذاب باشد تنجیه انجا و مانند آن این مسبوق به عذاب نیست یک وقت است که کسی دارد غرق میشود آدم از باب انقاض غریق که لازم است او را نجات میدهد اینجا مسبوق به خطر بود و اما در همه این آیاتی که سخن از عذاب است دارد ما فلان پیغمبر با همراهانش را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم خب معنایش این نبود که مقداری از عذاب دامنگیر پیغمبر و همراهانش شد یا آنها در بخشی از عذاب فرو رفته بودند ما آ نها را نجات دادیم اصلاً تنجیه انجا لازم نیست که مسبوق به عذاب هلاکت ابتلا و مانند آن باشد نظیر ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَیٰ النُّورِ﴾ که در بحث آیه مبارکهٴ آیة الکرسی حل شد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَیٰ النُّورِ﴾ خب برخی از مؤمنین که توبه کردند درباره آنها هم صادق است که از ظلمت به نور خارج شدند اما معصومین و همچنین مؤمنین عادل که بر فطرت توحیدی و ایمانی زندگی میکردند سابقه ظلمت و کفر و عصیان و تباهی نداشتند تا اینکه از ظلمت خارج بشوند درباره آنها هم به این معنا صادق است همان حرف امینالاسلام(رضوان الله علیه) که فرمود اگر یک مجلسی مخصوص یک گروه خاصی باشد و بیگانه را نپذیرند میگویند بیرون میکنند بیرون میکنند نه معنایش این است که اول اجازه میدهند یک بیگانهای وارد مجلس بشود بعداً او را بیرون میکنند یعنی راه نمیدهند در این گونه از موارد دفع به جای رفع مصحح اطلاق کلمه اخراج است بیرون میکنند یعنی راه نمیدهند خداوند مؤمنین را از ظلمت به نور خارج کرده است یعنی توفیقی داد که آنها وارد ظلمت نشوند مؤمنین عادل اینطورند دیگر بر اساس فطرت باقیاند.
مطلب بعدی آن است که این ﴿عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنَا﴾ گذشته از اینکه اسم ظاهر آورد نه ضمیر مفید حصر هم هست این برای آن است که انسان دیگر نگویید خدایی هست ولی خدایی هست اما دیگر اما و ولی با توحید سازگار نیست ممکن است یک انسان متمکن از اسباب و علل کمک بگیرد ولی اسباب و علل را واقعاً ابزار الهی میداند یک وقت است کسی میگوید خدا هست ولی بالأخره یک ابزاری لازم است این معلوم میشود در توکل تام نیست یک وقت میگوید اعقل و توکل عقال میکند زانوش شتر را بعد توکل میکند منتها تفکر این زمینه عقال کردن را اصل آن بند را بستن زانوی شتر جوان و چموش را همه اینها را مظاهر فیض او میداند بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ در همه این امور میگوید این توفیق الهی است اینها را به عنوان سپاه و ستاد خدا تلقی میکند این با توکل منافات ندارد اما اگر کسی مرزبندی بکند بگوید تا آنجا کار من بقیه را توکل میکنم این همان معنای شرک است دیگر ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ توسل با توکل نمیسازد توسل با خودبینی نمیسازد معنا ندارد که انسان بگوید توسل اهلبیت(علیهم السلام) حق است این کار هم لازم است نه این کار و آن کار و آن کار همه اینها جزء جنود الهی است آن وقت میشود توسل محض میشود توکل محض و مانند آن اگر کسی مرزبندی بکند بگوید از اینجا تا آنجا کار من از آن به بعد را توکل میکنم این دیگر تام نیست خب تا اینجا را چه کسی انجام داد این را به حول و قوه خودت کردی یا به حول و قوه الهی کردی؟ اگر کسی بگوید این کارها به عهده من بقیه را توکل میکنم این معلوم میشود که اینکه در نماز میگوید «بحول الله [تعالی] و قوته اقوم و اقعد» یک چیزی از آن هم مقدر است یعنی «بحولی و بحول الله اقوم و اقعد» این میشود شرک این همان است که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ ولی اگر واقعاً ما در نماز بگوییم «بحول الله [تعالی] و قوته اقوم و اقعد» یعنی در جمیع شمول این است این مخصوص نماز که نیست که در نماز به ما یک ذکری یاد دادند که بیرون نماز را هم اداره کند وگرنه مخصوص همان رکوع و سجود که نیست که «بحول الله تعالی اقوم و اقعد وارکع و اسجد و اقرء و اتلو» و کذا و کذا تمام کارهای ما بحول و قوه خداست آن وقت این میشود توحید بنابراین این حصر توکل نه با تسبیب اسباب عادی منافات دارد نه اجازه میدهد که انسان مرزبندی کند.
مطلب بعدی آن است که اینکه شعیب(سلام الله علیه) عرض کرد ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحینَ﴾ عدهای از مفسرین نقل کردند که برخی از اعراب اصولاً به قاضی میگویند فاتح و فتاح اهل عمان قاضی را فاتح و فتاح میدانند بعضی از منطقههای عربنشین قضا را همان فتح میگویند هم میگویند قضا هم میگویند فتح اینجا هم ﴿وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ یعنی «خیر الحاکمین خیر الفاتحین» و مانند آن و برخی از قبائل عرب حکومت را فُتاحه مینامند حکومت فتاحه است فتاحه بالضم ای الحکومة چون حاکم است که میگشاید مشکل متخاصمین را حل میکند.
مطلب بعدی آن است که اصل این آمدن عذاب معجزه است این یکی تفکیک در اصابه معجزه دیگر است این دومی یک وقت است رجفه است صائقه است صیحه است اینها عذاب است و اعجاز الهی است یک وقت است حالا که عذاب میآید اینچنین نیست که حالا دو نفر که در خیابان راه میروند یکی مؤمن یکی کافر هر دو را از بین ببرد نه آن کافر را از بین میبرد مؤمن را از بین نمیبرد خود این تفکیک مریدانه عالمانه شاعرانه با شعور کارکردن معلوم میشود عذاب الهی است این نظیر یک امر طبیعی نیست که باران که میاید بالأخره هر دو نفر را تر میکند خانه هر دو نفر را باغ هر دو نفر را آب بالأخره تر میکند اما این سنگریزه که میآید فقط به کافر میرسد نه به مؤمن نظیر جریان طیر ابابیل و امثال ذلک خود همین تفکیک معجزة اخری در سورهٴ مبارکهٴ «هود» جریان قوم شعیب را که ذکر میکند فرمود وقتی رجفه آمد صیحه آمد آن عذاب آمد ما هود و همراهان او را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در جریان نوح یا جریان هود یا جریان صالح اینچنین بود فرمود که ما هود و قومش و مؤمنین هود را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم یا صالح و مؤمنین به صالح را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم در جریان شعیب(سلام الله علیهم اجمعین) نفرمود به اینکه ما شعیب و قومش را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم بلکه او را با همان تعبیر ادبی تبیین کرد در سورهٴ مبارکهٴ «هود» به این صورت آمده است آیهٴ 94 سورهٴ «هود» این است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْبًا وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فی دِیارِهِمْ جاثِمینَ﴾ ولی در این آیات سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است فرمود که آنها گفتند: ﴿وَ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ آیهٴ 91 به بعد همین سورهٴ «اعراف» این است که ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ ٭ الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَا الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ﴾ خب این زلزله این رجفه این صیحه این صاعقه «او ما شئت فسمه» که آمده است ندارد که ما شعیب و قومش را نجات دادیم فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ از کجا بفهمیم که هیچ مؤمنین آسیب ندید در سورهٴ مبارکهٴ «هود» بالصراحه تکذیب کرد فرمود که ﴿لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُوداً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَه﴾ آیهٴ 94 سورهٴ «هود» به این صورت یاد شده است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْبًا وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ﴾ اما اینجا با یک تعبیر ادبی فرمود نه تصریح فرمود: ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ﴾ در مقابل آن حرف که آنها به اطرافیان شعیب میگفتند ﴿إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ خدا میفرماید که پیروان شعیب خسارت ندیدند تنها گروهی که در این حادثه خسارت دیدند همین مستکبرین بودند ﴿کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ﴾ الف لام خبر ضمیر فصل این دو مفید حصر است یعنی تنها کسی که در این حادثه اعجازآمیز خسارت دید همین مستکبرین بودند بنابراین آنچه را که در سورهٴ «هود» به صورت صریح ذکر کرد در اینجا به صورت ادبی با ضمیر فصل و معرفه بودن خبر یاد کرده است ﴿کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ﴾.
مطلب بعدی آن است که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مستکبرین به انبیایشان میگفتند یا تبعید یا پذیرش ملیت ما یا اعدام یا پذیرش ملیت ما یا مصادره اموال یا پذیرش ملیت ما این تخییر بین دوتا امر متساوی الاقدام نیست در همه موارد پذیرش ملیت برای آنها اهم است و اصل آن دیگری تهدید است مقدمتاً یعنی اگر به مصادره اگر به اعدام اگر به تبعید تهدید میکنند مقدمه است تا برسد به جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) اینکه وجود مبارک حسینبنعلی(سلام الله علیهما) فرمود: «ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة» آن اصلش ذلت است که بیعت است وگرنه شمشیر مقدمه است تا آخرین لحظه هم میگفتند اگر تسلیم بشوید ما دست از کشتن شما برمیداریم پس اهم برای دستگاه اموی همان ایمان آوردن هاشمیان بود تسلیم اینها بود اهم برای مستکبرین قوم شعیب(سلام الله علیه) این بود که این ملیت آنها را قبول بکنند آن تبعید یک تهدید مقدّمی بود پس اینچنین نیست که در آیهٴ 88 که فرموده است ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ﴾ این مخیر باشد بین دو امر متساوی الاقدام اصل مسئله ملیت است این شاهد هم از خود آیه قرآنی بیاوریم بعد تا برسیم به جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) تا روشن بشود که آن طاغیان اگر تهدید میکنند به تبعید یا به اعدام مقدمه است تا آن ملیت را حفظ بکنند و در اینجا قوم شعیب هم وقتی تهدید کردند برای آن است که ملیت را حفظ بکنند پاسخی هم که شعیب پیغمبر میدهد ابطال ملیت است درباره تبعید اصلاً حرف نمیزند و پاسخی هم که سیدالشهداء(سلام الله علیه) میدهد درباره همان ملیت است اصلاً درباره کشتن حرف نمیزند این «هیهات منا الذلة» نفرمود که من یا آن یا آن من هم بالأخره آن را انتخاب میکنم اصلاً بحث در کشتن نیست بحث در ذلّت است حالا ببینید شعیب چگونه جواب میدهد: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ همین اولین جوابی که میدهد میفرماید شما چگونه میخواهید ما را به ملیت بگردانید مگر میشود ما با اینکه کراهت داریم مایل نیستیم یک امر فکری است یک امر قلبی است امر فرهنگی قلبی است شما ما را مجبور بکنید اصلاً اجبارپذیر نیست خب اگر درباره آن تبعید و اینها بخواهد سخن بگوید که خب حالا شما چه کاره باشید چه مایل باشید مگر میل شما را نگاه میکنند تبعید که با کراهت منافات ندارد که ببنید اصلاً درباره تبعید حرف نمیزند وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) چون آنها هم درباره تبعید نظر مقدمی داشتند دوتا پاسخ میدهد شعیب(سلام الله علیه) هر دو درباره ملیت است میفرماید که شما آن تبعید را مقدمه تهدیدی قرار دادید و تهدید مقدماتی است برای اینکه ما ملیت شما را قبول بکنیم ملیت اصلاً قابل تهدید نیست ما با کراهتی که داریم با بیمیلی چگونه میشود عقیده پیدا کرد این یک، و ثانیاً یک کاری است زشت قبیح ظلم ما افترا هرگز نسبت به ذات اقدس الهی افترا نمیبندیم ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَیٰ اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ﴾ میبینید اصلاً درباره تبعید جواب نمیدهند که اینجا سرزمین ماست اینجا خانه ماست زندگی ماست وطن ماست چرا ما را بیرون میکنید اینها نیست اصلاً نه آنها هدف اصلیشان این بود که تبعید را همتای رجوع در ملیت بدانند نه وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) اصلاً درباره تبعید حرف میزند وطن یک وقتی مهم است که انسان بتواند در آنجا خوب دینش را داشته باشد «خیر البلاد ما حملک» «نتوان زیست به سختی در اینجا زادم» حالا من اینجا متولد شدم باشم وقتی نتوانم دینم را حفظ کنم خب این سرزمین به درد من نمیخورد لذا اینها غالباً هجرت میکردند ﴿إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَیٰ رَبِّی﴾ میگفتند یا از مکه به مدینه یا از مکه به حبشه و مانند آن صرف اینکه آدم در یک سرزمینی زندگی میکند که خدا رحمت کند شیخ اشراق و بزرگان دیگر را در این زمینه رساله نوشتند بعدها بعد از گذشت چند قرن نوبت به مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) رسید بعد گفت «این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهری است او را نام نیست» انسان لقاءالله وطنی است سالار شهیدان در همان مکه و غیر مکه فرمود اگر کسی وطن او لقاءالله است بیاید «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا» وقتی لقاءالله وطن شد آن وقت در سایه آن وطن خاکی و ملکی هم محفوظ است آن وقت بخشهای فراوانی در کلمات بزرگان هست که وطنتان را حفظ بکنید در راه وطن شهید بشوید «من قتل دون ماله فهو شهید» «من قتل دون عرضه فهو شهید» «من قتل دون مظلمته فهو شهید» وقتی دین باشد حمایت از آب و خاک سرزمین متدینان آن وقت شهادت را به همراه دارد وگرنه اصل وطن آن است و بعد از گذشت چند قرن مرحوم شیخ بهایی آن اشعار لطیف و نغز را سرود که
«این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهری است او را نام نیست»
میبینید در این گونه از موارد اصلاً بزرگان نام آن سرزمین را نمیبرند دشمنها هم وقتی به سرزمین تهدید میکنند درباره سرزمین و برای تبعید اینها مقدمه است اساس همان عقیده و فکر و ایمان خواهد بود خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ ملاحظه بفرمایید اصلاً درباره تبعید یک چنین جوابی را نمیدهند آنها که میگویند ما شما را از سرزمین بیرون میکنیم مگر میشود به آنها پاسخ داد ما کراهت داریم خب میگویند البته کراهت دارید مگر ما کراهت و میل شما را میخواهیم مگر تبعید کردن و راندن با کراهت داشتن مبعدین منافات دارد اما اصلاً ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ درباره این است که عقیده را شما چگونه تحمیل میکنید بر ما خب آنگاه پس معلوم میشود که آنها گرچه به حسب ظاهر با کلمه (او) یاد کردند گفتند که ﴿لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ اینها دو امر مخیر همتای متساویالاقدام نیستند یکی مهم است برای آنها یکی اهم به دلیل پاسخی که وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) داد ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ یک جواب ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَیٰ اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ دو جواب ﴿وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فیها إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ﴾ سه جواب که حالا این جمله هم باز یک توضیح دیگر دارد در جریان سالار شهیدان(سلام الله علیه) هم آنجا حضرت نفرمود که چگونه میکشید کشتن فلان است نه فرمود «هیهات منا الذله» از سلحشوری و جنگجویی و اینها سخن نگفت فرمود شما مرا مرکوز کردید میخکوب کردید مخیّر کردید بین شمشیر و بیعت یک وقت است که شجاعانه بگویند ما میجنگیم اصلاً آنها مطرح نیست معلوم میشود که آنچه را که امویان گفتند یک تهدید مقدمی بود برای اهم و آن تسلیم شدن و بیعت کردن است انبیا معلوم میشود حرفشان این است اولیا معلوم میشود حرفشان این است آن وقت همه اینها در یک راه حرکت میکنند مخالفین اینها اهم بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در یک سبیل غی انحرافی حرکت میکنند.
پرسش ...
پاسخ: اگر باید برگردیم شرک را که ملیت شماست بپذیریم باید بگوییم این شرک حق است دیگر آن وقت معنایش این است که چون اصولاً مشرک مفتری علی الله است میگوید این را خدا امضا کرده است خدا این را میپذیرد.
مطلب بعدی آن است که این تعبیر به فی ناظر به آن است که در غالب این تعبیرات هرجا آمده است با فی این خواسته است که شما ذوب بشوید در این ملیت و این ملیت محیط به شما باشد شما در این بحر غرق بشوید به این مناسبت تعبیر به فی میکند اما آن ﴿إلاّ أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ ناظر به این نیست که فقط ناظر به جنبه منفی است نه ناظر به جریان مثبت در جریان مثبت مربوط به ایمان است البته هر کسی ایمان دارد آن توفیق الهی است و عنایت الهی است چون یکی از بهترین نعمتها ایمان است ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ این ﴿إِلاّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا﴾ چون بعد منفی قضیه را دارد این ناظر به توفیق نیست ناظر به این است که شرک ممکن نیست مگر اینکه خدا بخواهد خدا هم که یقیناً نمیخواهد چون خدا خودش شرک را تحریم کرده است بنابراین این ﴿إِلاّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ﴾ در این قسمت ناظر به بعد منفی است.
مطلب دیگر آن است که در سورهٴ «اعراف» از عذاب قوم شعیب به رجفه یاد شده است در سورهٴ «هود» به صیحه این اشکال تا کنون چند بار ذکر شد و چند بار هم پاسخ داده شد ولی برخیها خواستند پاسخ بدهند که شعیب(سلام الله علیه) به دو گروه مبعوث شده یکی اهل مدین یکی اهل ایکه آن اهل ایکه به ظله و به سایبان و ابر سیاه مبتلا شدند و اهل مدین به رجفه این یک چیز بعیدی است برای اینکه قرآن هرگز برای شعیب(سلام الله علیه) دو تعهد دو پیمان دو رسالت مبعوثیت یاد نمیکند و غالباً آن صاعقهها هم صیحه را به همراه دارد و هم رجفه را و این خبر هم اصل ندارد یک منشأ تاریخی معتبری باشد اینچنین نیست سرزمینی که شعیب(سلام الله علیه) در آن سرزمین رسالت داشت سلاطینی بودند که بعضی از آنها به عنوان ابوجاد و هوز و حطی و کلمن و سعفض و قرشت حکومت میکردند این ابوجاد همان است که مخفف آن ابجد است گفتند ابوجاد و هوز و حطی و کلمن و سعفظ و قرشت اینها ملوک مدین بودند و سلطان مدین در زمان شعیب کلمن بود خب این را خود ایشان و سایر بزرگان هم میگویند که این نقل بیاساس و بیسندی است سلاطینی به چنین نام و به چنین نشانهای مثلاً اینجا حکومت میکردند این سندی ندارد.
درباره اینکه حالا اگر آنها جنگ ابتدایی با کفار باشد جاهلانی که تکلیف ندارند چیست؟ اینها مستضعفاند اینها البته معذورند در آن جنگ اگر کسی آگاه باشد آنها را از پا درنمیآورد و اگر هم آنها از پا درآورده شدند و کشته شدند در قیامت معذّب نیستند میماند مسئله رسالت عقل که به یک مناسبتی در بحثهای قبل گفته شد که عقل سراج است نه صراط انشاءالله در طی آیاتی که در پیش داریم مطرح خواهد شد فردا را انشاءالله روزه بگیرید به خواست خدا چون از بهترین روزهای ایام سال است روز مبعث را انشاءالله روزه بگیرید چهارشنبه هم بحث هست البته.
«و الحمد لله رب العالمین»
ذات اقدس الهی حاکم هست و خیرالحاکمین هم هست
خداوند متعال خیرالحاکمین است هم منزه از سهو و نسیان است چون ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم منزه است جهل است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿وَ قالَ الْمَلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ ٭ فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ ٭ الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَا الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ ٭ فَتَوَلّیٰ عَنْهُمْ وَ قالَ یا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُکُمْ رِسالاتِ رَبّی وَ نَصَحْتُ لَکُمْ فَکَیْفَ آسیٰ عَلیٰ قَوْمٍ کافِرینَ ٭ وَ ما أَرْسَلْنا فی قَرْیَةٍ مِنْ نَبِیِّ إِلاّ أَخَذْنا أَهْلَها بِالْبَأْساءِ وَ الضَّرّاءِ لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ ٭ ثُمَّ بَدَّلْنا مَکانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتّیٰ عَفَوْا وَ قالُوا قَدْ مَسَّ آباءَنَا الضَّرّاءُ وَ السَّرّاءُ فَأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ﴾
نکات دیگری که در جریان قوم شعیب(سلام الله علیه) مانده است این است که شعیب(سلام الله علیه) مانند انبیای دیگر(علیهم السلام) گاهی از راه ترغیب گاهی از راه ترهیب یعنی تبشیر و انذار استفاده میکردند برای هدایت که اینها هم مبشرند هم منذر لذا در عین تهدیدها و تخویفهایی که شعیب(سلام الله علیه) داشتند تذکر نعمت هم داشتند فرمود که متذکر باشید که خداوند شما را قلیل بودید کثیر کرد فقیر بودید غنی کرد و فاقد امکانات بودید واجد امکاناتتان کرد این ﴿وَاذْکُرُوا نِعْمَةَ اللّهِ﴾ و مانند آن نشانه آن است که اگر شما دوباره این راه اطاعت را طی کنید و دست از آن فساد بردارید از آن نعمت برخوردار خواهید بود این در حال حدوث و بقا هست بنابراین شعیب(سلام الله علیه) تنها انذار نداشت بلکه هم انذار داشت هم تبشیر.
مطلب دوم این است که ذات اقدس الهی حاکم هست و خیرالحاکمین هم هست اگر دیگران حاکماند مظهر حکومت الهی را دارا هستند و خدا ذاتاً حاکم است طوری است که منزه از نسیان و سهو و عصیان و جهل و امثال ذلک است ممکن است یک قاضی عادل باشد ولی سهواً و نسیاناً خلاف کند یا به سبب آشنا نبودن به موضوع یا حکم واقعه را آن طوری که لازم باشد بررسی نکند ولی ذات اقدس الهی چون بکل شیء علیم است ﴿وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا﴾ لذا او خیرالحاکمین است هم منزه از سهو و نسیان است چون ﴿وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً﴾ هم منزه است جهل است چون ﴿وَسِعَ رَبُّنا کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا﴾ بنابراین خیرالحا کمین هم هست در بخشهای دیگر هم فرمود: ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی اْلأَرْضِ﴾ ما بالأخره حاکمیم و حکمیم و بین این دو گروه بالعدل حکم میکنیم هرگز اینچنین نیست که مؤمن با کافر یکسان باشد صالح و طالح در محکمه ما یکسان باشند ﴿أَمْ نَجْعَلُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ کَالْمُفْسِدینَ فِی اْلأَرْضِ﴾ بلکه ما بینشان به حق حکم میکنیم.
مطلب سوم آن است که قوم شعیب به شعیب اینچنین گفتند طبق آیهٴ 88 همین سورهٴ «اعراف» که بحث شد این بود ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ که این کلمه (او) به چند وجه توجیه شد تغلیب است یا به زعم آنهاست و مانند آن چون خود مشرکین فکر میکردند که شعیب(سلام الله علیه) با ملت آنها است چون حضرت شعیب اظهار نکرده بود مگر بعد از رسالت یا تغلیب است اما در پاسخ یعنی آیهٴ 89 که وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) میفرماید: ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَی اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ﴾ این به چه مناسبت است؟ خود شعیب(سلام الله علیه) چطور فرمود ﴿إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ﴾ در اینجا سخن از زعم مطرح نیست چون خود شعیب دارد این را میگوید احتمال تغلیب هست چون نفرمود «ان عدتم فی ملتکم» فرمود ﴿إِنْ عُدْنَ﴾ اگر شعیب(سلام الله علیه) با همه همراهانش برگردند به حسب تغلیب میشود عود برای اینکه آنها چون سابقه همین ملیت مردم مدین را داشتند همراهان و مؤمنان به شعیب قبل از شریعت سابقه ملیت اهل مدین را داشتند درباره آنها عود صادق است و شعیب(سلام الله علیه) هم که یک نفر بود بعد تغلیباً لقوم شعیب علی شعیب تعبیر به عود صادق است یا نه از سنخ مشاکله باشد چون آنها گفتند: ﴿لَتَعُودُنَّ فِی مِلَّتِنَا﴾ شعیب(سلام الله علیه) فرمود: ﴿إِنْ عُدْنَا فِی مِلَّتِکُمْ﴾ یا نه اینجا هم باز به زعم هست یعنی به زعم شما من در ملت شما بودم الآن به زعم شما من برگردم به چیزی که شما فکر میکردید من قبلاً به آن ملت بودم این درباره عود است اما ﴿بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ کلمه نجات مستلزم آن نیست که قبلاً اینها درآن ملت بودند ملیت را داشتند بعد نجات پیدا کردند در همه موارد که در جریان قوم نوح قوم عاد قوم ثمود و مانند آن که عذاب نازل میشد تعبیر قرآن کریم این بود که ما نوح و مؤمنین را نجات دادیم و کفار را عذاب کردیم یا هود را نجات دادیم عاد را به هلاکت رساندیم یا صالح را نجات دادیم ثمود را به هلاکت رساندیم این نجات لازمهاش این نیست که مسبوق به عذاب باشد تنجیه انجا و مانند آن این مسبوق به عذاب نیست یک وقت است که کسی دارد غرق میشود آدم از باب انقاض غریق که لازم است او را نجات میدهد اینجا مسبوق به خطر بود و اما در همه این آیاتی که سخن از عذاب است دارد ما فلان پیغمبر با همراهانش را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم خب معنایش این نبود که مقداری از عذاب دامنگیر پیغمبر و همراهانش شد یا آنها در بخشی از عذاب فرو رفته بودند ما آ نها را نجات دادیم اصلاً تنجیه انجا لازم نیست که مسبوق به عذاب هلاکت ابتلا و مانند آن باشد نظیر ﴿یُخْرِجُهُم مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَیٰ النُّورِ﴾ که در بحث آیه مبارکهٴ آیة الکرسی حل شد ﴿اللّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَیٰ النُّورِ﴾ خب برخی از مؤمنین که توبه کردند درباره آنها هم صادق است که از ظلمت به نور خارج شدند اما معصومین و همچنین مؤمنین عادل که بر فطرت توحیدی و ایمانی زندگی میکردند سابقه ظلمت و کفر و عصیان و تباهی نداشتند تا اینکه از ظلمت خارج بشوند درباره آنها هم به این معنا صادق است همان حرف امینالاسلام(رضوان الله علیه) که فرمود اگر یک مجلسی مخصوص یک گروه خاصی باشد و بیگانه را نپذیرند میگویند بیرون میکنند بیرون میکنند نه معنایش این است که اول اجازه میدهند یک بیگانهای وارد مجلس بشود بعداً او را بیرون میکنند یعنی راه نمیدهند در این گونه از موارد دفع به جای رفع مصحح اطلاق کلمه اخراج است بیرون میکنند یعنی راه نمیدهند خداوند مؤمنین را از ظلمت به نور خارج کرده است یعنی توفیقی داد که آنها وارد ظلمت نشوند مؤمنین عادل اینطورند دیگر بر اساس فطرت باقیاند.
مطلب بعدی آن است که این ﴿عَلَی اللّهِ تَوَکَّلْنَا﴾ گذشته از اینکه اسم ظاهر آورد نه ضمیر مفید حصر هم هست این برای آن است که انسان دیگر نگویید خدایی هست ولی خدایی هست اما دیگر اما و ولی با توحید سازگار نیست ممکن است یک انسان متمکن از اسباب و علل کمک بگیرد ولی اسباب و علل را واقعاً ابزار الهی میداند یک وقت است کسی میگوید خدا هست ولی بالأخره یک ابزاری لازم است این معلوم میشود در توکل تام نیست یک وقت میگوید اعقل و توکل عقال میکند زانوش شتر را بعد توکل میکند منتها تفکر این زمینه عقال کردن را اصل آن بند را بستن زانوی شتر جوان و چموش را همه اینها را مظاهر فیض او میداند بر اساس ﴿لِلَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأرْض﴾ در همه این امور میگوید این توفیق الهی است اینها را به عنوان سپاه و ستاد خدا تلقی میکند این با توکل منافات ندارد اما اگر کسی مرزبندی بکند بگوید تا آنجا کار من بقیه را توکل میکنم این همان معنای شرک است دیگر ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ توسل با توکل نمیسازد توسل با خودبینی نمیسازد معنا ندارد که انسان بگوید توسل اهلبیت(علیهم السلام) حق است این کار هم لازم است نه این کار و آن کار و آن کار همه اینها جزء جنود الهی است آن وقت میشود توسل محض میشود توکل محض و مانند آن اگر کسی مرزبندی بکند بگوید از اینجا تا آنجا کار من از آن به بعد را توکل میکنم این دیگر تام نیست خب تا اینجا را چه کسی انجام داد این را به حول و قوه خودت کردی یا به حول و قوه الهی کردی؟ اگر کسی بگوید این کارها به عهده من بقیه را توکل میکنم این معلوم میشود که اینکه در نماز میگوید «بحول الله [تعالی] و قوته اقوم و اقعد» یک چیزی از آن هم مقدر است یعنی «بحولی و بحول الله اقوم و اقعد» این میشود شرک این همان است که ﴿وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إلاّ وَهُم مُشْرِکُونَ﴾ ولی اگر واقعاً ما در نماز بگوییم «بحول الله [تعالی] و قوته اقوم و اقعد» یعنی در جمیع شمول این است این مخصوص نماز که نیست که در نماز به ما یک ذکری یاد دادند که بیرون نماز را هم اداره کند وگرنه مخصوص همان رکوع و سجود که نیست که «بحول الله تعالی اقوم و اقعد وارکع و اسجد و اقرء و اتلو» و کذا و کذا تمام کارهای ما بحول و قوه خداست آن وقت این میشود توحید بنابراین این حصر توکل نه با تسبیب اسباب عادی منافات دارد نه اجازه میدهد که انسان مرزبندی کند.
مطلب بعدی آن است که اینکه شعیب(سلام الله علیه) عرض کرد ﴿رَبَّنَا افْتَحْ بَیْنَنا وَ بَیْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَ أَنْتَ خَیْرُ الْفاتِحینَ﴾ عدهای از مفسرین نقل کردند که برخی از اعراب اصولاً به قاضی میگویند فاتح و فتاح اهل عمان قاضی را فاتح و فتاح میدانند بعضی از منطقههای عربنشین قضا را همان فتح میگویند هم میگویند قضا هم میگویند فتح اینجا هم ﴿وَأَنْتَ خَیْرُ الْفَاتِحِینَ﴾ یعنی «خیر الحاکمین خیر الفاتحین» و مانند آن و برخی از قبائل عرب حکومت را فُتاحه مینامند حکومت فتاحه است فتاحه بالضم ای الحکومة چون حاکم است که میگشاید مشکل متخاصمین را حل میکند.
مطلب بعدی آن است که اصل این آمدن عذاب معجزه است این یکی تفکیک در اصابه معجزه دیگر است این دومی یک وقت است رجفه است صائقه است صیحه است اینها عذاب است و اعجاز الهی است یک وقت است حالا که عذاب میآید اینچنین نیست که حالا دو نفر که در خیابان راه میروند یکی مؤمن یکی کافر هر دو را از بین ببرد نه آن کافر را از بین میبرد مؤمن را از بین نمیبرد خود این تفکیک مریدانه عالمانه شاعرانه با شعور کارکردن معلوم میشود عذاب الهی است این نظیر یک امر طبیعی نیست که باران که میاید بالأخره هر دو نفر را تر میکند خانه هر دو نفر را باغ هر دو نفر را آب بالأخره تر میکند اما این سنگریزه که میآید فقط به کافر میرسد نه به مؤمن نظیر جریان طیر ابابیل و امثال ذلک خود همین تفکیک معجزة اخری در سورهٴ مبارکهٴ «هود» جریان قوم شعیب را که ذکر میکند فرمود وقتی رجفه آمد صیحه آمد آن عذاب آمد ما هود و همراهان او را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم چه اینکه در همین سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» در جریان نوح یا جریان هود یا جریان صالح اینچنین بود فرمود که ما هود و قومش و مؤمنین هود را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم یا صالح و مؤمنین به صالح را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم در جریان شعیب(سلام الله علیهم اجمعین) نفرمود به اینکه ما شعیب و قومش را نجات دادیم بقیه را هلاک کردیم بلکه او را با همان تعبیر ادبی تبیین کرد در سورهٴ مبارکهٴ «هود» به این صورت آمده است آیهٴ 94 سورهٴ «هود» این است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْبًا وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ فَأَصْبَحُوا فی دِیارِهِمْ جاثِمینَ﴾ ولی در این آیات سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» که محل بحث است فرمود که آنها گفتند: ﴿وَ قالَ الْمََلأُ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَئِنِ اتَّبَعْتُمْ شُعَیْبًا إِنَّکُمْ إِذًا لَخاسِرُونَ﴾ آیهٴ 91 به بعد همین سورهٴ «اعراف» این است که ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ فَأَصْبَحُوا فی دارِهِمْ جاثِمینَ ٭ الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کَأَنْ لَمْ یَغْنَوْا فیهَا الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ﴾ خب این زلزله این رجفه این صیحه این صاعقه «او ما شئت فسمه» که آمده است ندارد که ما شعیب و قومش را نجات دادیم فرمود: ﴿فَأَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ﴾ از کجا بفهمیم که هیچ مؤمنین آسیب ندید در سورهٴ مبارکهٴ «هود» بالصراحه تکذیب کرد فرمود که ﴿لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّیْنَا هُوداً وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَه﴾ آیهٴ 94 سورهٴ «هود» به این صورت یاد شده است ﴿وَ لَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّیْنا شُعَیْبًا وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَ أَخَذَتِ الَّذینَ ظَلَمُوا الصَّیْحَةُ﴾ اما اینجا با یک تعبیر ادبی فرمود نه تصریح فرمود: ﴿الَّذینَ کَذَّبُوا شُعَیْبًا کانُوا هُمُ الْخاسِرینَ﴾ در مقابل آن حرف که آنها به اطرافیان شعیب میگفتند ﴿إِنَّکُمْ إِذاً لَخَاسِرُونَ﴾ خدا میفرماید که پیروان شعیب خسارت ندیدند تنها گروهی که در این حادثه خسارت دیدند همین مستکبرین بودند ﴿کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ﴾ الف لام خبر ضمیر فصل این دو مفید حصر است یعنی تنها کسی که در این حادثه اعجازآمیز خسارت دید همین مستکبرین بودند بنابراین آنچه را که در سورهٴ «هود» به صورت صریح ذکر کرد در اینجا به صورت ادبی با ضمیر فصل و معرفه بودن خبر یاد کرده است ﴿کَانُوا هُمُ الْخَاسِرِینَ﴾.
مطلب بعدی آن است که در نوبتهای قبل ملاحظه فرمودید بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ مستکبرین به انبیایشان میگفتند یا تبعید یا پذیرش ملیت ما یا اعدام یا پذیرش ملیت ما یا مصادره اموال یا پذیرش ملیت ما این تخییر بین دوتا امر متساوی الاقدام نیست در همه موارد پذیرش ملیت برای آنها اهم است و اصل آن دیگری تهدید است مقدمتاً یعنی اگر به مصادره اگر به اعدام اگر به تبعید تهدید میکنند مقدمه است تا برسد به جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) اینکه وجود مبارک حسینبنعلی(سلام الله علیهما) فرمود: «ألا و إن الدعی ابن الدعی قد رکز بین اثنتین بین السلة و الذلة» آن اصلش ذلت است که بیعت است وگرنه شمشیر مقدمه است تا آخرین لحظه هم میگفتند اگر تسلیم بشوید ما دست از کشتن شما برمیداریم پس اهم برای دستگاه اموی همان ایمان آوردن هاشمیان بود تسلیم اینها بود اهم برای مستکبرین قوم شعیب(سلام الله علیه) این بود که این ملیت آنها را قبول بکنند آن تبعید یک تهدید مقدّمی بود پس اینچنین نیست که در آیهٴ 88 که فرموده است ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ﴾ این مخیر باشد بین دو امر متساوی الاقدام اصل مسئله ملیت است این شاهد هم از خود آیه قرآنی بیاوریم بعد تا برسیم به جریان سیدالشهداء(سلام الله علیه) تا روشن بشود که آن طاغیان اگر تهدید میکنند به تبعید یا به اعدام مقدمه است تا آن ملیت را حفظ بکنند و در اینجا قوم شعیب هم وقتی تهدید کردند برای آن است که ملیت را حفظ بکنند پاسخی هم که شعیب پیغمبر میدهد ابطال ملیت است درباره تبعید اصلاً حرف نمیزند و پاسخی هم که سیدالشهداء(سلام الله علیه) میدهد درباره همان ملیت است اصلاً درباره کشتن حرف نمیزند این «هیهات منا الذلة» نفرمود که من یا آن یا آن من هم بالأخره آن را انتخاب میکنم اصلاً بحث در کشتن نیست بحث در ذلّت است حالا ببینید شعیب چگونه جواب میدهد: ﴿قالَ الْمََلأُ الَّذینَ اسْتَکْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ همین اولین جوابی که میدهد میفرماید شما چگونه میخواهید ما را به ملیت بگردانید مگر میشود ما با اینکه کراهت داریم مایل نیستیم یک امر فکری است یک امر قلبی است امر فرهنگی قلبی است شما ما را مجبور بکنید اصلاً اجبارپذیر نیست خب اگر درباره آن تبعید و اینها بخواهد سخن بگوید که خب حالا شما چه کاره باشید چه مایل باشید مگر میل شما را نگاه میکنند تبعید که با کراهت منافات ندارد که ببنید اصلاً درباره تبعید حرف نمیزند وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) چون آنها هم درباره تبعید نظر مقدمی داشتند دوتا پاسخ میدهد شعیب(سلام الله علیه) هر دو درباره ملیت است میفرماید که شما آن تبعید را مقدمه تهدیدی قرار دادید و تهدید مقدماتی است برای اینکه ما ملیت شما را قبول بکنیم ملیت اصلاً قابل تهدید نیست ما با کراهتی که داریم با بیمیلی چگونه میشود عقیده پیدا کرد این یک، و ثانیاً یک کاری است زشت قبیح ظلم ما افترا هرگز نسبت به ذات اقدس الهی افترا نمیبندیم ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَیٰ اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ﴾ میبینید اصلاً درباره تبعید جواب نمیدهند که اینجا سرزمین ماست اینجا خانه ماست زندگی ماست وطن ماست چرا ما را بیرون میکنید اینها نیست اصلاً نه آنها هدف اصلیشان این بود که تبعید را همتای رجوع در ملیت بدانند نه وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) اصلاً درباره تبعید حرف میزند وطن یک وقتی مهم است که انسان بتواند در آنجا خوب دینش را داشته باشد «خیر البلاد ما حملک» «نتوان زیست به سختی در اینجا زادم» حالا من اینجا متولد شدم باشم وقتی نتوانم دینم را حفظ کنم خب این سرزمین به درد من نمیخورد لذا اینها غالباً هجرت میکردند ﴿إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَیٰ رَبِّی﴾ میگفتند یا از مکه به مدینه یا از مکه به حبشه و مانند آن صرف اینکه آدم در یک سرزمینی زندگی میکند که خدا رحمت کند شیخ اشراق و بزرگان دیگر را در این زمینه رساله نوشتند بعدها بعد از گذشت چند قرن نوبت به مرحوم شیخ بهایی(رضوان الله علیه) رسید بعد گفت «این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهری است او را نام نیست» انسان لقاءالله وطنی است سالار شهیدان در همان مکه و غیر مکه فرمود اگر کسی وطن او لقاءالله است بیاید «من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا» وقتی لقاءالله وطن شد آن وقت در سایه آن وطن خاکی و ملکی هم محفوظ است آن وقت بخشهای فراوانی در کلمات بزرگان هست که وطنتان را حفظ بکنید در راه وطن شهید بشوید «من قتل دون ماله فهو شهید» «من قتل دون عرضه فهو شهید» «من قتل دون مظلمته فهو شهید» وقتی دین باشد حمایت از آب و خاک سرزمین متدینان آن وقت شهادت را به همراه دارد وگرنه اصل وطن آن است و بعد از گذشت چند قرن مرحوم شیخ بهایی آن اشعار لطیف و نغز را سرود که
«این وطن مصر و عراق و شام نیست ٭٭٭ این وطن شهری است او را نام نیست»
میبینید در این گونه از موارد اصلاً بزرگان نام آن سرزمین را نمیبرند دشمنها هم وقتی به سرزمین تهدید میکنند درباره سرزمین و برای تبعید اینها مقدمه است اساس همان عقیده و فکر و ایمان خواهد بود خب ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ ملاحظه بفرمایید اصلاً درباره تبعید یک چنین جوابی را نمیدهند آنها که میگویند ما شما را از سرزمین بیرون میکنیم مگر میشود به آنها پاسخ داد ما کراهت داریم خب میگویند البته کراهت دارید مگر ما کراهت و میل شما را میخواهیم مگر تبعید کردن و راندن با کراهت داشتن مبعدین منافات دارد اما اصلاً ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ درباره این است که عقیده را شما چگونه تحمیل میکنید بر ما خب آنگاه پس معلوم میشود که آنها گرچه به حسب ظاهر با کلمه (او) یاد کردند گفتند که ﴿لَنُخْرِجَنَّکَ یا شُعَیْبُ وَ الَّذینَ آمَنُوا مَعَکَ مِنْ قَرْیَتِنا اوْ لَتَعُودُنَّ فی مِلَّتِنا﴾ اینها دو امر مخیر همتای متساویالاقدام نیستند یکی مهم است برای آنها یکی اهم به دلیل پاسخی که وجود مبارک شعیب(سلام الله علیه) داد ﴿قالَ أَوَ لَوْ کُنّا کارِهینَ﴾ یک جواب ﴿قَدِ افْتَرَیْنا عَلَیٰ اللّهِ کَذِبًا إِنْ عُدْنا فی مِلَّتِکُمْ بَعْدَ إِذْ نَجّانَا اللّهُ مِنْها﴾ دو جواب ﴿وَ ما یَکُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فیها إِلاّ أَنْ یَشاءَ اللّهُ﴾ سه جواب که حالا این جمله هم باز یک توضیح دیگر دارد در جریان سالار شهیدان(سلام الله علیه) هم آنجا حضرت نفرمود که چگونه میکشید کشتن فلان است نه فرمود «هیهات منا الذله» از سلحشوری و جنگجویی و اینها سخن نگفت فرمود شما مرا مرکوز کردید میخکوب کردید مخیّر کردید بین شمشیر و بیعت یک وقت است که شجاعانه بگویند ما میجنگیم اصلاً آنها مطرح نیست معلوم میشود که آنچه را که امویان گفتند یک تهدید مقدمی بود برای اهم و آن تسلیم شدن و بیعت کردن است انبیا معلوم میشود حرفشان این است اولیا معلوم میشود حرفشان این است آن وقت همه اینها در یک راه حرکت میکنند مخالفین اینها اهم بر اساس ﴿تَشَابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ در یک سبیل غی انحرافی حرکت میکنند.
پرسش ...
پاسخ: اگر باید برگردیم شرک را که ملیت شماست بپذیریم باید بگوییم این شرک حق است دیگر آن وقت معنایش این است که چون اصولاً مشرک مفتری علی الله است میگوید این را خدا امضا کرده است خدا این را میپذیرد.
مطلب بعدی آن است که این تعبیر به فی ناظر به آن است که در غالب این تعبیرات هرجا آمده است با فی این خواسته است که شما ذوب بشوید در این ملیت و این ملیت محیط به شما باشد شما در این بحر غرق بشوید به این مناسبت تعبیر به فی میکند اما آن ﴿إلاّ أَن یَشَاءَ اللَّهُ﴾ ناظر به این نیست که فقط ناظر به جنبه منفی است نه ناظر به جریان مثبت در جریان مثبت مربوط به ایمان است البته هر کسی ایمان دارد آن توفیق الهی است و عنایت الهی است چون یکی از بهترین نعمتها ایمان است ﴿وَمَا بِکُم مِّن نِّعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ﴾ این ﴿إِلاّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ رَبُّنَا﴾ چون بعد منفی قضیه را دارد این ناظر به توفیق نیست ناظر به این است که شرک ممکن نیست مگر اینکه خدا بخواهد خدا هم که یقیناً نمیخواهد چون خدا خودش شرک را تحریم کرده است بنابراین این ﴿إِلاّ أَنْ یَشَاءَ اللّهُ﴾ در این قسمت ناظر به بعد منفی است.
مطلب دیگر آن است که در سورهٴ «اعراف» از عذاب قوم شعیب به رجفه یاد شده است در سورهٴ «هود» به صیحه این اشکال تا کنون چند بار ذکر شد و چند بار هم پاسخ داده شد ولی برخیها خواستند پاسخ بدهند که شعیب(سلام الله علیه) به دو گروه مبعوث شده یکی اهل مدین یکی اهل ایکه آن اهل ایکه به ظله و به سایبان و ابر سیاه مبتلا شدند و اهل مدین به رجفه این یک چیز بعیدی است برای اینکه قرآن هرگز برای شعیب(سلام الله علیه) دو تعهد دو پیمان دو رسالت مبعوثیت یاد نمیکند و غالباً آن صاعقهها هم صیحه را به همراه دارد و هم رجفه را و این خبر هم اصل ندارد یک منشأ تاریخی معتبری باشد اینچنین نیست سرزمینی که شعیب(سلام الله علیه) در آن سرزمین رسالت داشت سلاطینی بودند که بعضی از آنها به عنوان ابوجاد و هوز و حطی و کلمن و سعفض و قرشت حکومت میکردند این ابوجاد همان است که مخفف آن ابجد است گفتند ابوجاد و هوز و حطی و کلمن و سعفظ و قرشت اینها ملوک مدین بودند و سلطان مدین در زمان شعیب کلمن بود خب این را خود ایشان و سایر بزرگان هم میگویند که این نقل بیاساس و بیسندی است سلاطینی به چنین نام و به چنین نشانهای مثلاً اینجا حکومت میکردند این سندی ندارد.
درباره اینکه حالا اگر آنها جنگ ابتدایی با کفار باشد جاهلانی که تکلیف ندارند چیست؟ اینها مستضعفاند اینها البته معذورند در آن جنگ اگر کسی آگاه باشد آنها را از پا درنمیآورد و اگر هم آنها از پا درآورده شدند و کشته شدند در قیامت معذّب نیستند میماند مسئله رسالت عقل که به یک مناسبتی در بحثهای قبل گفته شد که عقل سراج است نه صراط انشاءالله در طی آیاتی که در پیش داریم مطرح خواهد شد فردا را انشاءالله روزه بگیرید به خواست خدا چون از بهترین روزهای ایام سال است روز مبعث را انشاءالله روزه بگیرید چهارشنبه هم بحث هست البته.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است