display result search
منو
تفسیر آیات 54 تا 56 سوره اعراف

تفسیر آیات 54 تا 56 سوره اعراف

  • 1 تعداد قطعات
  • 37 دقیقه مدت قطعه
  • 198 دریافت شده
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 54 تا 56 سوره اعراف"
خدایی که قادر است با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ عالم را بیافریند چرا در شش روز خلق کرد؟
آیا اصل خلقت دلیل بر مبدأ است؟
خلق به دو معناست امر هم به دو معناست




اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿إِنَّ رَبَّکُمُ اللّهُ الَّذی خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ فی سِتَّةِ أَیّامٍ ثُمَّ اسْتَوی عَلَی الْعَرْشِ یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهارَ یَطْلُبُهُ حَثیثًا وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ مُسَخَّراتٍ بِأَمْرِهِ أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ اْلأَمْرُ تَبارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعالَمینَ ٭ ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعًا وَ خُفْیَةً إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدینَ ٭ وَ لا تُفْسِدُوا فِی اْلأَرْضِ بَعْدَ إِصْلاحِها وَ ادْعُوهُ خَوْفًا وَ طَمَعًا إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَریبٌ مِنَ الْمُحْسِنینَ﴾

در جریان عرش خدا مطالب دیگری هم هست که آیات آینده به خواست خدا آنها را حل می‌کند یکی هم آیهٴ هفت سورهٴ «هود» است که ﴿وَکَانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ﴾ آنجا باید روشن بشود که منظور از این آب چیست که مستوای عرش خداست.
مطلب دیگر آن است که جناب فخر رازی سؤالهای هفت‌گانه‌ای را مطرح می‌کند در اینکه خدایی که قادر است با ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ عالم را بیافریند چرا در شش روز خلق کرد و آیا اصل خلقت دلیل بر مبدأ است یا تطورات شش روزه عالم و سؤالاتی از این قبیل، آن‌گاه می‌فرماید که بر مذهب ما جواب سهل است برای اینکه خدا اصلاً زیر سؤال قرار نمی‌گیرد ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ ولی بر مذهب و مبنای دیگران جوابهایی داده شد که ما آنها را ذکر می‌کنیم آن‌گاه شروع کردند به جواب سؤالات هفت‌گانه‌ای که ذکر کردند اصل سخن ناصواب است برای اینکه هیچ سؤالی به این منظور نیست که ذات اقدس الهی زیر سؤال قرار بگیرد چون او ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ اما سؤال علمی سؤال از باب حکمت این فراوان است که انسان می‌خواهد کار خدای حکیم را بفهمد رازش چیست سؤال دو گونه است یک سؤال استفهامی است سؤال از وجه حکمت کار و مانند آن است یک سؤال بازخواستی و توبیخی و اعتراضی اینکه درباره ذات اقدس الهی در سورهٴ «انبیاء» آمده است که ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَهُمْ یُسْئَلُونَ﴾ یعنی خدا زیر سؤال قرار نمی‌گیرد نظیر آنچه که در سورهٴ «صافات» و مانند آن آمده است که ﴿قِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُون﴾ اینکه فرمود ﴿قِفُوهُم﴾ یعنی اینها را بازداشت کنید ﴿إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾ یک سؤال اعتراضی است متهم را زیر سؤال می‌برند بزهکار را زیر سؤال می‌برند که چرا این کار را کردی یک سؤال استفهامی است که کار خوبی است و ذات اقدس الهی به همه ما دستور داده است که از وجه حکمت سؤال بکنیم یاد بگیریم و مانند آن پس سؤالی که خدا از آن سؤال منزه است یعنی خدا زیر سؤال نمی‌رود ﴿لاَ یُسْئَلُ عَمَّا یَفْعَلُ﴾ کسی بتواند اعتراض بکند اما از حکمت خدا از وجه حکمت خدا بخواهد سؤال بکند چیز بفهمد که این کار مطلوبی است گذشته از اینکه اگر کسی قائل به اراده جزافی و گزافی بود یعنی -معاذ‌الله- کار خدا بر اساس حکمت نیست او هم می‌تواند بگوید سؤال روا نیست و اما اگر اراده جزافی و گزاف باطل بود و کار خدا بر اساس حکمت بود سؤال از وجه حکمت کار خدا رواست.
مطلب دیگر آن است که این ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ وَیُولِجُ النَّهَارَ فِی اللَّیْلِ﴾ اختصاصی به آن منطقه‌های استوایی یا اختصاصی به اعتدال ربیعی و خلیفی ندارد در تمام کره زمین هست البته و اصل هم بر این نیست که شب و روز مساوی باشد دوازده ساعت باشد بعد ایلاج محقق بشود یا ﴿یُکَوِّرُ اللَّیْلَ عَلَی النَّهَارِ﴾ محقق بشود یا ﴿یُغْشِی اللَّیْلَ النَّهَارَ﴾ محقق بشود یا ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ مشخص بشود محقق بشود این عناوین چهارگانه‌ای که قبلاً بحث شد بر این اساس نیست که اصل همان دوازده ساعت بودن شب یا دوازده ساعت بودن روز است برای مثال ما از اعتدال ربیعی و اعتدال خلیفی کمک می‌گرفتیم خلیف یعنی پاییز از اعتدال اول فروردین و اعتدال اول مهر ما کمک می‌گرفتیم که مسئله به ذهن زودتر بیاید وگرنه در تمام منطقه زمین این‌چنین است در تمام حالات این‌چنین است که ﴿یُولِجُ اللَّیْلَ فِی النَّهَارِ﴾ به تدریج شب و روز در یکدیگر وارد می‌شوند خواه آنجاهایی که شب و روز مساوی است آن معیار باشد یا نه اعتدال ربیعی یا خلیفی معیار باشد یا نه هیچ معیار ندارد یعنی اصولاً ﴿یُقَلِّبُ اللَّهُ الَّیْلَ وَالنَّهَارَ﴾ هیچ جا اصل نیست ما برای اینکه مسئله بهتر و آسان‌تر به ذهن بیاید از اول فروردین و از اول مهر کمک گرفتیم برای روشن شدن مطلب در جریان امر و خلق هم ملاحظه فرمودید که خلق به دو معناست امر هم به دو معناست آن خلق عام مقابل ندارد امر را هم شامل می‌شود امر عام هم مقابل ندارد خلق را هم شامل می‌شود این خلق خاص مقابل امر است که امر تدریجی است آن امر خاص مقابل خلق است که دفعی است بعد از اینکه ذات اقدس الهی این مطالب کلی را به صورت آیهٴ 54 ذکر می‌کند در ذیلش چمع‌بندی می‌کند هشدار می‌دهد می‌فرماید ﴿إِلاّ﴾ حالا که محور خلقت به دست اوست مدار تدبیر اوست ﴿إِلاّ﴾ آگاه باشید که ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ یعنی «له الخلق و الامر» اینکه می‌فرماید ﴿لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ که مفید حصر است هم ما را آگاه می‌کنید به امر الا هم تقدیم خبر بر مبتدا در این گونه از موارد مفید حصر است که «له خلق و له الامر» و چون امر به معنای فرمانروایی است این بعد از خلق است اول می‌آفریند بعد اداره می‌کند چون امر برای کان ناقصه است خلق برای کان تامه اگر کان ناقصه متفرع بر کان تامه است لذا خدا به عنوان تفریع می‌فرماید که ﴿خَلَقَ السَّماوَاتِ والأرْضَ فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ آن عرش تدبیر و عرش اداره و عرش مدیریت این بعد از خلق است بعدیت رتبی دارد نه سخن از زمان و مانند آن نیست تراخی تراخی رتبی است نه تراخی زمانی ذات اقدس الهی آفرید بعد می‌پروراند چون ربوبیت بعد از خالقیت است یکی برای کان تامه است دیگری برای کان ناقصه پس تعبیر به ﴿ثُمَّ﴾ ناظر به تراخی زمان نیست همان ترتیب وجودی ربوبیت بر خالقیت است استوای علی العرش هم یعنی بر عرش فرمانروایی و تدبیر نه بر قدرت مطلقه چون قدرت مطلقه شامل آفرینش اصل عالم هم می‌شود یعنی پدید آوردن کان تامه هم به قدرت مطلقه خداست چه اینکه تأمین کان ناقصه هم به قدرت مطلقه خدست این عرش همان مقام تدبیر و فرمانروایی است نه قدرت مطلقه چون اگر قدرت مطلقه باشد که خب در آفرینش هم آن قدرت مطلقه مصدریت دارد بنابراین این ﴿ثُمَّ﴾ آن ترتیب را می‌رساند نه تراخی زمانی را استوای علی العرش برای کان ناقصه است یعنی ربوبیت است تدبیر است این دو مطلب قهراً تدبیر که مربوط به کان ناقصه است متفرع بر خلقت که کان تامه است خواهد بود سخن از زمان و مانند آن مطرح نیست و این عرش هم مقام فرمانروایی اوست که واقعیت خارجیه است در بین اقوال خمسه گذشته این مقام فرمانروایی یک امر اعتباری نیست نظیر وزارت یا وکالت یک کارمند نیست نظیر مدیرکل بودن یک مدیرکل نیست یک امر اعتباری باشد با نصب و عزل اعتباری بیاید و برود بلکه به نظام علی و معلولی برمی‌گردد همه این علل کارگزاران و کارمندان علة العلل‌اند آن علة العلل یک مقان تکوینی تام دارد که همه این علل وسطی زیر مجموعه او معتمرند و به امر او معتمرند که آن بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه است که «اشیاء فهی بمشیتک دون قولک موتمره و بارادتک دون نهیک منزجرة» یعنی همین که ذات اقدس الهی اراده کند اشیا کار انجام می‌دهند لازم نیست حرف بزند که همین که ذات اقدس الهی مایل نباشد اشیا ترک می‌کنند لازم نیست نهی بکند که «فهی بمشیتک دون قولک مؤتمرة امره» لازم نیست امر بکند که این مسئله معرفت نفس خیلی کمک می‌کند به عنوان بهترین آیه و نشانه الهی که «من عرف نفسه فقد عرف ربه» انسان در خارج از محدوده هستی خود امر می‌کند امر اعتباری گاهی به فرزندش امر می‌کند گاهی به زیر مجموعه‌اش امر می‌کند گاهی به خدمتگزارش امر می‌کند گاهی به کسانی که بالاخره مسئولیتی در دستگاه او دارند امر می‌کند این امر اعتباری است عصیان‌پذیر است چه اینکه اطاعت‌پذیر هم است این گونه از اوامر را می‌گویند اوامر تشریعی که بین اراده آمر و فعل خارجی اراده مأمور فاصله است لذا گاهی امتثال می‌شود گاهی انقطاع اگر کسی به پسرش امر بکند به کارمندش امر بکند به کارگزار و کارگرش امر بکند که فلان کار را انجام بده بین اراده آمر با تحقق کار در خارج اراده مأمور فاصله است مأمور اگر خواست می‌کند اگر نخواست نمی‌کند لذا عصیان‌پذیر است این گونه از اراده کار را می‌گویند اراده‌های تشریعی یعنی در محیط قانون‌گذاری کسی امر بکند که دیگری باید انجام بدهد نفس درباره کارهای علمی و عملی خود اراده تشریعی ندارد که اراده تکوینی دارد همین که اراده کرد صورتی را در ذهن ترسیم بکند قوه خیال یا متخلیه امتثال می‌کنند همین که اراده کرد فلان معنای جزئی را در ذهن ترسیم بکند واهمه اطاعت می‌کند همین که اراده کرد این مفهوم کلی را در ذهن ترسیم بکند عاقله اطاعت می‌کند همه اینها مطیع مقام والای نفس انسانی‌اند که این قوای درونی و علمی و عملی به اراده نفس مؤتمرند نه به امر نفس حالا اگر نفس اراده کرد جایی را ببیند یا حرفی را بشنود یا کتابی را مطالعه کند چشم اطاعت می‌کند گوش اطاعت می‌کند اگر فلج نباشد لازم نیست که نفس به گوش امر بکند که بشنو یا به چشم امر بکند که نگاه بکند همین که نفس اراده کرد چشم ببیند می‌بیند یک جایی را ببیند چشم اطاعت می‌کند کل جهان آفرینش نسبت به ذات اقدس الهی این‌طورند که به اراده خدا کار می‌کنند نه به امر خدا البته آن اراده هم عین امر اوست ولی یک فرمان تشریعی صادر بکند بگوید ‌ای آسمان این‌چنین باشد یا زمین آن‌چنان باش این‌طور نیست «و هی» یعنی اشیاء «بمشیئک دون قولک مؤتمرة» این بیان نورانی امام سجاد(سلام الله علیه) در صحیفه سجادیه است و آیت او هم جریان نفس است نسبت به شئون داخلی خود پس آن قدرت مطلقه منشأ پیداش خلق است و امر این یک مطلب این ﴿ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ﴾ مقام تدبیر است که به کان ناقصه برمی‌گردد این دو مطلب این ﴿ثُمَّ﴾ هم برای تفریع و ترتیب است نه تراخی زمانی این هم سه مطلب این هم که فرمود همه مسخرات به امرند امر هم همان اراده خداست که ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ این ﴿کُن فَیَکُونُ﴾ هم در همان بیانی که از حضرت امیر(سلام الله علیه) نقل شد معلوم شد که «لا بصوت یقرع و لا بنداء یسمع و انما کلامه سبحانه فعل منه» آن‌گاه در پایان این آیه جمع‌بندی می‌کند می‌فرماید: ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ﴾ اگر پیدایش و پرورش یعنی کان تامه و ناقصه جهان امکان به دست خداست پس ﴿تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ هم عالم را می‌آفریند هم عالم را می‌پروراند هیچ چیزی نیست مگر از ناحیه خدا پس سراسر برکت از ناحیه اوست حالا که این‌چنین شد ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ او را بخوانید این یک بایدی است که از آن هست گرفته شده گرچه ما قیاسی نداریم که هر دو مقدمه او باید باشد و یک نتیجه هست یا نیست گرفته بشود این یک و یک قیاسی هم نداریم که هر دو مقدمه او هست یا نیست باشد ولی نتیجه باید یا نباید بگیریم این هم دو مطلب مطلب سوم آن است که تا حال ما نه از کسی شنیدیم و نه در جایی دیدیم که از دو مقدمه هست یک باید را استنتاج کنند یا از دوتا مقدمه باید یک هست را استنتاج کنند این سه مطلب مطلب چهارمی که اساس بر آن است و خیلیها هم فرمودند آن است که ما یک قیاسی داریم گاهی قیاسمان این است که هر دو مقدمه او هست است نتیجه او هم هست یا هر دو مقدمه او باید است نتیجه او باید گاهی هم قیاسی داریم که یک مقدمه‌اش هست است یک مقدمه‌اش باید نتیجه می‌شود باید چون نتیجه تابع اخس مقدمتین است باید اخس المقدمتین است هیچ کسی نیامد بگوید که ما از دوتا هست یک باید استنتاج می‌کنیم ولی می‌شود یک قیاسی ترتیب داد که یک مقدمه‌اش هست باشد یک مقدمه‌اش باید آن وقت نتیجه می‌شود باید مثل اینکه خدا آفریدگار هست ولی‌نعمت هست از ولی نعمت باید اطاعت کرد از خدا باید اطاعت کرد یک مقدمه هست یک مقدمه باید ضمیمه هم می‌شود نیتجه هم تابع اخس مقدمتین است چون بایدها اخس از هستها هستند نتیجه هم باید خواهد بود اینجا هم به همین روال استنتاج شده خدا رب العالمین هست پس از او بخواهید او منشأ برکت هست پس از او بخواهید تمام خیر از اوست پس از او بخواهید قادر مطلق اوست پس از او بخواهید علیم محض اوست پس از او بخواهید آن آیهٴ 54 مقدمه اولی است این آیهٴ 55 نتیجه است آن مقدمه مطوی این است که از علیم باید خواست نتیجه این است که پس از خدا بخواهید خدا علیم محض است از علیم باید خواست پس از خدا بخواهید خدا منشأ برکت است از مبدأ برکت باید خواست پس از او بخواهید این ﴿ادْعُوا﴾ نتیجه است آن مقدمه ثانی مطوی است مقدمه اولی مذکور است خدا رب العالمین است از رب العالمین باید خواست پس از او بخواهید ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ این ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ را بعد از اینکه فرمود ﴿أَلاَ لَهُ الْخَلْقُ وَالأمْرُ تَبَارَکَ اللّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ﴾ ذکر می‌کند و آن مقدمه مطوی چون روشن بود ذکر نکرد نتیجه را ذکر کرد او رب العالمین است همه کار را باید از رب العالمین خواست پس از او بخواهیم ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾
مطلب بعدی آن است که دعا غیر از سؤال است خواندن غیر از خواستن است یک وقت خدا به ما دستور می‌دهد ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ یعنی از خدا بخواهید فضلش را عنایتش را شامل حال شما بکند یک مقدار نصاب لازم هستی را خدا به همگان می‌دهد ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِی الأرْضِ إِلاَ عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَ﴾ اما آن فضلش را باید با سؤال بخواهید آن نفعش را باید با سؤال بخواهید خیلی از برکات است که مقدر این است که انسان از راه سؤال دریافت بکند سؤال غیر از دعاست در این کریمه فرمود خدا را بخوانید نه از او بخواهید.
مطلب بعدی آن است که او را گاهی انسان شخصی را می‌خواند می‌گوید یا زید وقتی زید برگشت گفت بله لبیک آن وقت این می‌گوید من مشکل دارم فلان کار را برایم انجام بده یک وقت است که نه اصلاً می‌خواهد زید را ببیند می‌گوید یا زید این صورت برمی‌گرداند که آن زید را زیارت کند همین نه اینکه از زید چیزی طلب می‌کند می‌خواهد زید را زیارت کند در این کریمه نفرمود خدا را بخوانید بعد از او چیزی طلب بکنید فرمود او را بخوانید ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ نه اینکه چیز دیگر را بخوانید خدا را وسیله قرار بدهید یا خدا را بخوانید مقدمه باشد برای رسیدن به چیز دیگر ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾
مطلب بعدی آن است که اصلاً این دعا کردن خواندن در جایی است که یکی غایب باشد دیگر و دیگری آن مدعو غایب باشد در جریان دعا داعی غایب است نه مدعو اگر یک ذاتی ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ﴾ بود ﴿وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ بود ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ بود او غیبتی ندارد که اگر ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ﴾ اگر ﴿أَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّه﴾ او پنهان نیست که همه جا روست و همه جا روی اوست خب انسان چه چیزی را می‌‌خواهد اگر یک موجودی غیبت کرده باشد خب ما می‌شویم طالب حضور یا پنهان شده باشد هویدا کنم تو را ولی اگر یک موجودی غیبت نکرده است که شویم طالب حضور یا پنهان نگشته است که هویدا کنیم تو را این دعا برای چیست؟ دعا برای آن است که خود داعی خود را از مستور بودن مشهور کند یا از غیبت به حضور بیاورد این داعی بیچاره غایب است یک وقت است انسان با وجود مبارک حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) نجوا می‌کند ناله می‌کند می‌گوید نمی‌دانم «أبرضویٰ أو غیرها أم ذی‌طوی عزیز علیّ ان اری الخلق و لا تری» برایم دشوار است که همه دیده بشوند تو دیده نشوی نمی‌دانیم در ذی طوایی یا به رضوایی خب این یک معنی معقولی است اما نسبت به ذاتی است که ﴿فَأَیْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است نسبت به ذاتی که ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِب﴾ است نسبت به ذاتی که ﴿مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ﴾ است نسبت به ذاتی که ﴿قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ﴾ است نسبت به ذاتی که ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَلکِن لاَ تُبْصِرُون﴾ است نسبت به ذاتی که ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ وَنَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ﴾ و سرانجام نسبت به ذاتی که ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾ از ما به خود ما نزدیک‌تر است خب چنین ذاتی را انسان دعا کند که چه؟ که او حاضر بشود معلوم می‌شود این دعاها این است که ما از غیبت به حضور بیاییم و ما از مستور بودن مشهود بشویم خب این کار که شدنی نیست ما اگر می‌توانستیم که خودمان را حاضر کنیم دیگر بی‌نیاز بودیم باز برمی‌گردیم به آن نکته دیگر از آن مدعو می‌خواهیم یک کاری بکند که ما از پرده به درآییم ما از پرده به درآییم یک وقت پرده ناز است یک وقت پرده غفلت است خب بالأخره این طاووس با همه آن زیبایی‌اش بالأخره در پرده آن بیضه است بالأخره از آن تخم باید به درآید از قوه به فعلیت بیاید پر درآورد تا بشود موجود زنده تا اگر لطف حق شامل حال کسی نشود که از غلاف خود به در نمی‌آید و اگر مستور بود همیشه نابیناست و اگر محجوب بود ﴿إِنَّهُمْ عَن رَبِّهِمْ یَوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ﴾ خواهد بود پس تمام اینها باز برمی‌گردد به آن نکته آغازین که از خدا می‌خواهیم آن فیض خاص خود را به ما نشان بدهد گرچه ﴿هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُم﴾ که با فرعون هم است با موسی هم است ﴿هُوَ الأوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾ با همگان هم است این با رحمت رحمانیه با همگان است اما نسبت به رحمت رحیمیه می‌فرماید یک عده‌ای ﴿یُنَادَوْنَ مِن مَکَانٍ بَعِیدٍ﴾ بعضیها خیلی دورند بعضیها نزدیک‌اند در پایان این بخش هم در آیهٴ 56 می‌فرماید ﴿إِنَّ رَحْمَتَ اللّهِ قَرِیبٌ مِنَ الْمُحْسِنِینَ﴾ معلوم می‌شود ما رحمت خاصه را می‌طلبیم ما با الرحیم کار داریم نه با الرحمان الرحمان همه جا هست اما اینکه فرمود: ﴿ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ﴾ آن همه جا نیست ما آن را می‌خواهیم می‌گوییم یا الله که آن را به ما بدهد و آن همه جا نیست آن به دست خودش است ﴿بِیَدِهِ مَلَکُوتُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ﴾ او ﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾ ﴿و یقدر و یبسط﴾ فرمود روزی همه به دست اوست او لطیفانه روزی می‌دهد روزی او جزء ظریف‌کاریهای عالم خلقت است نه جزء محکم‌کاریها یک وقت است انسان یک مسجدی را با سنگ و گل می‌سازد یک وقت منبت‌کاری می‌کند مینیاتوری دارد هنرنمایی می‌کند او دیگر با کلنگ که نیست او با دست نیست او با سرانگشت است شما ببیند آن زرگرها هم کار می‌کنند آهنگر‌ها هم کار می‌کند آهنگر با تمام دست کار می‌کند با بازو و ساعد کار می‌کند اما زرگر با سرانگشت کار هنری انجام می‌دهد شما ببینید در مینیاتورها هم دارند کار می‌کنند آهنگر‌ها هم دارند کار می‌کنند اما او با بازو و ساعد و آرنج کار می‌کند آن مینیاتورگر با سرانگشت کار می‌کند فرمود ما همه را روزی می‌دهیم روزی عام که در سفره آفرینش هست اما آن روزی خاص ﴿اللَّهُ لَطِیفٌ بِعِبَادِهِ﴾ روی آن لطافتش ﴿یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ﴾ اگر این‌چنین است ﴿یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن یَشَاءُ وَیَقْدِرُ﴾ برای بعضی وسیع بعضیها کمتر بعضیها بیشتر و مهم‌ترین روزی روزی معنوی است خب اگر ذات اقدس الهی کلید رحمت رحیمیه به دست خودش است به دست همگان نیست انسان خدا را می‌خواند به اسم رحیم خاص، رحمت خاصه تا آن ظریف‌کاریها را اعمال بکند فیضی به او مرحمت بکند ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ این یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که این ﴿تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾ یا حال است یعنی با ناله بخوانید و مخفیانه بخوانید دعاهای علنی کمتر آن اثر خاص را دارد مگر اینکه در مجامع عمومی حالی برای کسی پیش بیاید وگرنه دعا در خفا اولی است آدم بخواهد راز و نیاز کند بخواهد بنالد ضجه بزند شیون بکشد در خفا آسان‌ر است و آرام‌تر یا این ﴿تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾ حال است یا مفعول مطلق نوعی است برای اینکه خود تضرع یک نوع خاصی از دعاست آن ﴿خُفْیَة﴾ هم یک نوع خاصی از نیایش است مفعول مطلق نوعی گاهی از لفظ خود فعل است جلسه غیر از جَلسة جَلسة یعنی یکبار جِلسه یعنی یک نوع خاص از نشستن جلست جِلسة این نوع خاص است یا نه از همان لفظ نیست لفظ دیگر است مثل قعدت جلسة این جِلسه گرچه لفظاً با قعود یکی نیست ولی همان معنا را دارد مفعول مطلق نوعی گاهی با لفظ فعلش متحد است گاهی نیست اگر تضرع یک نوعی از دعاست این به منزله مفعول مطلق نوعی است یعنی خدا را بخوانید این نوع از خواستن با ضراعت و ابتهال و ناله بخوانید چون سرمایه انسان همان اشک است دیگر «و سلاحه البکاء» خب یعنی اگر شما بخواهید در مصاف با دشمن درون مسلط بشوید باید مسلح باشید دیگر یک آدم بی‌اسلحه که پیروز نیست این همه خود خواهیها که در عالم هست همه جنود شیطان است دیگر مگر با این سلسله جنود مسلح می‌شود بدون سلاح جنگید سلاح آدم گریه است آن سلاح بیرونی است که آهن است وگرنه سلاح درونی آه است «سلاحه البکاء» آن که سواره است که پیروز نیست آن که پیاده شد و ناله می‌کند و اهل اشک است به مقصد می‌رسد خب پس این ﴿تَضَرُّعاً﴾ بالأخره یا حال است یا مفعول مطلق نوعی است یا نه چیزهایی در تقدیر است «ادعوا ربکم دعاء تضرع» آن اولی منصوب است تضرع مجرور است بعد آن مضاف را حذف کردند مضاف الیه را نصب دادند یا تقدیرات دیگر ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ این ﴿رَبُّکُمْ﴾ که در طلیعه آیه 55 است همان ﴿رَبَّکُمُ﴾ است که در صدر آیه 54 است فرمود: ﴿إِنَّ رَبَّکُمُ﴾ خدایی است که در همه اختیار او هستند خب چون رب شما همان است که کل عالم در اختیار اوست پس همان را بخوانید ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْیَةً﴾ بعد این کار را هم معلل کرد فرمود: ﴿إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾ ذات اقدس الهی افراد معتدی آنهایی که اهل عدوا تعدی و تجاوزند آنها را دوست ندارد این ﴿إِنَّهُ لاَیُحِبُّ الْمُعْتَدینَ﴾ می‌تواند علت باشد برای ﴿ادْعُوا﴾ این یک، می‌تواند علت باشد برای تضرع این دو، می‌تواند علت باشد برای ﴿خُفْیَة﴾ این سه، می‌تواند علت باشد برای آن هسته مرکزی بین دعا و عدم دعا چهار، همه اینها را می‌تواند تحمل کند اما دلیل باشد برای اولی ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ چرا؟ برای اینکه اگر کسی اهل دعا نباشد از وظیفه خود تعدی کرده است می‌شود معتدی متجاوز و خدا متجاوز را دوست ندارد برای اینکه انسان هیچ چیزی ندارد یک، هیچ موجود دیگری هم از خود هیچ ندارد این دو، انسان هم سراسر نیاز است سه، خب باید از آن بی‌نیاز بخواهد دیگر دلیلی ندارد که از او نخواهد پس از چه کسی ‌می‌خواهد بخواهد، می‌خواهد خودش بی نیاز باشد ﴿أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ﴾ خودش بخواهد نیاز خودش را تأمین کند فقیر که نمی‌تواند نیاز خودش را رفع کند از دیگری کمک می‌خواهد دیگری که مسخرات به امر اوست خب همین‌طور مفت بخواهد زندگی کند این هم که تجاوز است دیگر بالأخره انسان نیازش را باید با کسی در میان بگذارد یا نه؟ و آن خداست لذا گفتند که در روایت هم آمده است که «الدعاء مخ العبادة» یا آنکه فرمود: ﴿إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ﴾ آنجا دعا ﴿قُلْ ما یَعْبَؤُا بِکُمْ رَبّی لَوْ لا دُعاؤُکُمْ﴾ ﴿إِنَّ الَّذینَ یَسْتَکْبِرُونَ عَنْ عِبادَتی سَیَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرینَ﴾ که از آن دعا به عنوان عبادت یاد شده است در صدر مطلب فرمود خدا را بخوانید دعا کنید برای اینکه آنهایی که از عبادت خدا استکبار می‌کنند کیفر می‌بینند خب این علت با آن معلول این دلیل با آن مدلول وقتی مناسب است که دعا عبادت باشد برای اینکه می‌فرماید خدا را بخوانید چرا؟ برای اینکه آنها که خدا را عبادت نمی‌کنند در رنج‌اند معلوم می‌شود دعا عبادت است دیگر در اینجا هم فرمود: ﴿ادْعُوا رَبَّکُمْ﴾ اگر کسی عبادت نکند با دعا می‌شود متجاوز و متجاوز محبوب نیست یا اگر کسی دعا بکند ولی اهل ناله نباشد این دعاهای او همه‌اش سیاسی سیاسی باشد دعای عبادی سیاسی هم خوب نیست چه رسد به سیاسی سیاسی دعا باید عبادی عبادی باشد یک وقتی آدم می‌خواهد شعار بدهد با آن جمله‌ها خب بد نیست اما یک وقتی می‌خواهد از خدا مشکل حل بشود آن باید عبادی عبادی باشد اگر بخواهد مشکلی را خدا حل کند با ناله باشد آدم وقتی مشت می‌کند و فریاد می‌زند آن دیگر شعار است دعا نیست دعا با دل شکسته و ناله و آه خریدار دارد همین خب فرمود اگر تضرع نکردی متجاوزی و خدا متجاوزین را دوست ندارد این دو، می‌تواند علت باشد برای خفیه یعنی در خفا و با قلب از یک سو آن تحکیم رابطه عبد و مولی از سوی دیگر آن باشد در حضور دارید شما چه فریاد می‌زنید با چه کسی کار دارید این همه داد و قال برای چیست؟ خب همگان هستند طوری گفتند جمع بشوید دعای کمیل بخوانید که در صحنه قیامت از خدا چیز می‌خواهید آدم در قیامت چطور از خدا می‌خواهد در عرفات چطور می‌خواهد در مشعر [چطور می‌خواهد] جمع فرادایند یعنی همه هستند اما ﴿لِکُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ یَوْمَئِذٍ شَأْنٌ یُغْنِیهِ﴾ هیچ کدام با دیگری نیستند در دعای کمیل این‌طور جمع شدن خوب است هزار نفر جمع بشوند ده هزار نفر جمع بشوند اما ده هزار نفرند نه باهم فریاد بکنند نماز جماعت چطور است هر کسی مشغول کار خودش است این طور جماعت مطلوب است دعا در جماعت خیلی بهتر از دعای فراداست مثل نماز در جماعت اما به این شرط که هر کسی مشغول کار خودش باشد نبیند دیگری چه می‌گوید فرمود ﴿خُفْیَةً﴾ بخوانید اگر از خفا به در آمدید می‌شوید معتدی علن شد می‌شود معتدی و خدا معتدی را دوست ندارد چهارم این دعایتان در هسته مرکزی عدل باشد گاهی دعا به نفرین تبدیل می‌شود آن هم روا نیست یک هسته مرکزی باشد بین فعل و ترک بین افراط و تفریط وگرنه می‌شود تعدی و اعتدا و خدا معتدین را دوست ندارد.
«و الحمد لله رب العالمین»

قطعات

  • عنوان
    زمان
  • 37:33

مشخصات

ثبت نقد و نظر نقد و نظر

    تاکنون نظری ثبت نشده است

تصاویر

پایگاه سخنرانی مذهبی