- ۹۶۳
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
- ۱۰۰۰
تفسیر آیات ۱۲ تا ۱۵ سوره اعراف بخش اول
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات ۱۲ تا ۱۵ سوره اعراف بخش اول"
شیطان مأَمور به سجده بود لذا انکار هم نکرد
همه انسانها مکلفاند و قابل اطاعت و عصیاناند
اگر کسی اطاعت کرد ثواب میبرد و اگر عصیان کرد گرفتار عقاب میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
در ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ چند مطلب است یکی اینکه این لا اگر زایده باشد برابر با بعضی از موارد دیگر که قرآن نقل کرد ﴿مَا مَنَعَک... َ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ معنای روشنی خواهد داشت یعنی چه چیز مانع شد که تو سجود بکنی؟ و لا احیاناً طبق بعضی از تفاسیر زایده است برای تأکید نظیر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آمده آخرین آیهٴ سورهٴ «حدید» یعنی آیه ۲۹ سورهٴ «حدید» این است ﴿لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَلاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیءٍ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ﴾ این ﴿لا﴾ در ﴿لِئَلَّا﴾ گفتند زایده است برای تأکید یعنی حتماً بفهمند نه برای اینکه نفهمند ﴿لِئَلَّا یَعْلَمَ﴾ یعنی «لکی یعلم اهل الکتاب لیعلم اهل الکتاب» این ﴿لا﴾ گفتند زایده است برای تأکید پس گاهی لا زاید میشود برای افاده تأکید در اینجا هم ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این ﴿لا﴾ زایده است به بیان همان ممنوع را ذکر میکند نه برای نفی سجده بلکه برای ترک سجود ترک اکید و اگر چنانچه این ﴿لا﴾ زاید نباشد قهراً این منع معنای حمل بعث و مانند آن را در خود نهفته دارد که این را میگویند تضمین معنای حمد بعث و مانند آن در کلمه منع اشراب شده است در ضمن منع آن معانی حمل بعث مانند آن تضمین شد اشراب شد قهراً معنای ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این میشود «ما بعثک ان لا تسجد ما حملک ان لا تسجد» که دیگر این لا زایده نیست و برای نفی است و معنای خاص خود را خواهد داشت این درباره ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾.
مطلب دیگر مربوط به ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ است که خدا فرمود من تو را امر کردم محتمل است امری که متوجه شیطان شده است یک امر خاص باشد غیر از آن امری که به ملائکه شده باشد اگر شیطان یک امر جداگانه داشته باشد بحث درباره کیفیت مأمور بودن شیطان به اینکه شیطان معصیت کرد و گرفتار کیفر الهی شد آسانتر است یا آسان است اما اثبات میخواهد که چگونه خداوند یک امر جدایی به شیطان کرده است؟ ولی اگر این امر همان امر عمومی باشد که متوجه فرشتگان است که ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ بحث دشوار است چه اینکه تا کنون هم یک چیز روشنی ارائه نشده است و واقعاً پیچیده است که اگر یک امر است و شامل فرشتگان و شیطان میشود آن امر چگونه عصیان شده است مسئله تغلیب و امثال تغلیب که گفته شد آن سهل است چون مشابه آن فراوان است اما مشکل در جریان وحدت امر چیز دیگر است که بعد عرض میکنیم خب از این ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود که ذات اقدس الهی شیطان را امر کرده است شیطان مأَمور به سجده بود لذا انکار هم نکرد نگفت به ما نگفتی چون کسی که خوی استکباری دارد این قدرت اعتراض را هم دارد و از طرفی هم ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ چه کسی از خدا راستگوتر است وقتی خدا میفرماید: ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود امری بوده و شیطان هم نفی نکرده پس اصل تحقق امر و صدور امر نسبت به شیطان مما لا ریب فیه است ولی بحث در این است که آیا این امر جداگانهای بوده غیر از ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ یا همان امر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما همه مکلفین از یک سنخاند انسانها از یک سنخاند امرشان هم امر تشریعی است و آسان هم هست ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ﴾ این یک امر است و درکش هم آسان است برای اینکه همه انسانها مکلفاند و قابل اطاعتاند قابل عصیاناند ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و مانند آن اما فرشتگان که امر تشریعی ندارند با شیطان که جزء جن است و امر تشریعی دارد هر دو را به امر واحد امر کردن کار پیچیده است خب.
غرض آن است که از این ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود که شیطان مأمور بود به سجده اگر امر جدایی متوجه شیطان باشد بحث را آسانتر میکند برای اینکه شیطان جن است مثل انسان قابل امر تشریعی هست و امر تشریعی قابل اطاعت هست قابل عصیان هست اگر کسی اطاعت کرد ثواب میبرد و اگر عصیان کرد گرفتار عقاب میشود و جریان شیطنت شیطان کاملاً توجیه شدنی است و آسان است ولی اگر یک امر باشد امر جدایی نباشد آن امر واحد متوجه فرشتگان و شیطان باشد دشوار است فرشتگان که با امر تشریعی امر نمیشوند برای اینکه آنها نبوّتی رسالتی حکم تکلیفی ندارند آنها معصوماند لذا ذات اقدس الهی درباره آنها نفرمود «ما خلقت الجن و الانس و الملک الا لیعبدون» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾ آنها انبیا ندارند مرسلین ندارند احکام تکلیفی ندرند بهشت و دوزخ ندارند چون معصوماند و اصلاً گناه نمیکنند.
پرسش: ...
پاسخ: بله چون امر به آنها یقینی است ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ آن امر نظیر ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ که ذات اقدس الهی به انسانها میکند نیست پس امر تشریعی نیست اگر امر تکوینی است امر تکوینی که عصیانپذیر نیست اگر امر تشریعی است شیطان قابل امر تشریعی هست چون جن است ولی فرشتگان قابل امر تشریعی نیستند این است که مسئله بدون تأمل دقیق حل نمیشود تازه تأمل دقیق هم بشود روشن نیست که جواب قاطع و قانع کنندهای به دست هر کسی بیاید.
پرسش: ...
پاسخ: عصمت فرشتگان که با گناه اصلاً سازگار نیست با تکلیف هماهنگ نیست ولی عصمت انسانها با تکلیف منافات ندارد انبیا؛ مرسلین همه معصوماند ولی میتوانند گناه بکنند و نمیکنند فرشتگان اختیار انسانی ندارند که بتوانند گناه بکنند این طور نیست شهوت ندارند غضب ندارند چطور گناه بکنند مثلاً نامحرم نگاه بکنند غیبت بکنند مال کسی را ببرند اصلاً گناه در آنجا راه ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه زود نتیجه نگیرید لغو میشود این نشانه آن است که بیشتر باید بیندیشیم که تدبّر بکنیم که فرمود: ﴿لِیَدَّبَّرُوا﴾ تدبّر بکنید ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا﴾ حالا با این صبر و تقسیم بالأخره انشاءالله به جایی خواهیم رسید ولی منظور آن است که اگر امر فرشتگان جدای از امر شیطان باشد آسانتر میشود مسئله را حل کرد برای اینکه شیطان جن است مثل انسان جن دو نوع دارد مسلمان دارد کافر دارد مطیع دارد عاصی دارد و مانند آن مثل انسان و امر تشریعی هم دارد و انسان میتواند بگوید امر به شیطان امر تشریعی بود او معصیت کرد معاقب شد امر فرشتهها امر تشریعی نیست آنها پیغمبر ندارند آنها کتاب فقهی ندارند کتاب اخلاقی ندارند کتاب حقوقی ندارند بهشت و جهنم برای آنها نیست اصلاً گناه در آنجا راه ندارد وقتی اصلاً گناه راه نداشت امر کردن و نهی کردن چیز سودمندی نیست که.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببینیم اولاً یک امر است یا دو امر برای فرشتگان کمال در این است که تابع امر آفریدگارشان باشند دیگر هر راهنمایی که ذات اقدس الهی کرد کمال مخلوق در تقرّب به امر خالق است دیگر برای بحث تفسیری الآن ما این مقدمات را لازم داریم که واقعاً یک امر بود یا دو امر از اینکه شیطان مأمور بود حرفی در آن نیست برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ خود شیطان هم انکار نکرد پس او مأمور بود اما بحث در وحدت امر و تعدد امر است که هنوز ما جواب روشنی نداریم اگر امر دوتا باشد مسئله به آسانی پیش میرود و اما اگر امر یکی باشد آنگاه سؤال هست که با یک امر چگونه خدا ملائکه تعبیر کرد؟ فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ و حال اینکه شیطان جزء ملک نیست آنگاه این سؤال دوتا پاسخ دارد یکی اینکه این ملک و ملائکه یا معنای عام به معنای جامع است که ملک به معنای جامع شیطان را هم شامل میشود لذا در نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر عنوان ملک را کلمه ملک را بر شیطان اطلاق کرد فرمود خداوند در اثر اینکه ملکی از ملائکه امر او را اطاعت نکرده است او را کیفر داد این ملک به معنای عام است و اگر ملائکه معنای خاص معهود خود را داشته باشند که در سورهٴ «انبیا» از آنها به عنوان ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ یاد کرد در بخش دیگر از قرآن فرشتگانی که خازنان جهنماند فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ یاد کرده است این ملائکه موجودات معصومیاند آن وقت این امر که ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ آن چگونه شامل شیطان میشود این دو پاسخ پیدا کرد یکی اینکه ملک یا به معنای عام است که به آن معنای عام شامل شیطان هم میشود که در نهجالبلاغه ملک بر شیطان هم اطلاق شد یا نه همان معنای معهود را دارد و به عنوان تغلیب است که امر تغلیب یک امر ادبی رایجی است اگر اکثری مأمورها فرشتگاناند در بین اینها یک نفر غیر فرشته است میشود تغلیباً گفت ما به ملائکه گفتیم.
پرسش: ...
پاسخ: آخه جامعی بین تکوین و تشریع نیست اینها دو سنخاند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن معنای انتزاعی است یعنی ما صدر من الحق یکی اصلاً عصیانپذیر نیست اگر تکوینی باشد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ است اگر تشریعی باشد انا ﴿هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿مَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ است امر تشریعی عصیانپذیر است بهشت وجهنم به دنبال اوست امر تکوینی عصیانپذیر نیست دو سنخاند اینها خب.
غرض آن است که اگر شیطان به امر جداگانه مأمور باشد تفسیرش آسان است و اما اگر به همان امر اول باشد هنوز پیچده است که چگونه این امری که متوجه شد امر تشریعی است یا تکوینی؟ اگر تشریعی باشد نسبت به شیطان رواست نسبت به فرشتهها نارواست اگر امر تکوینی باشد نسبت به همه رواست ولی عصیانپذیر نیست در حالی که شیطان عصیان کرده است این بحث امر ناتمام است باید حل بشود یا در مسئله سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش چون گذشت و آنها حل شد به آنجا ارجاع میشود یا نه اگر آنجا مثلاً حل نشد اینجا باید تتمیم بشود.
مطلب بعدی آن است که شیطان در پاسخ گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ جواب مطابق سؤال نیست سؤال این است که سؤال اعتراضآمیز ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این باید بگوید «منعنی اننی خیر منه» باید اینچنین جواب بدهد اما ببینید عمداً این طور جواب نمیدهد میخواهد خودش را مطرح میکند میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که از (انتهای نوار) خودش را مطرح کند و مانند آن در بحثهای سابق هم حرف بعضی از اهل معرفت هم به میان آمده که هیچ وقت انسان معصیت نمیکند مگر اینکه مشرک باشد اگر کسی سهواً یا نسیاناً دست به گناه دراز کرد که خب معاقب نیست اما اگر عالماً عامداً دارد گناه میکند این حتماً مشرک است منتها حالا شرک خفی دارد معنای شرک این است که من میدانم خدا این حرف را گفته و خلاف هست این کار قرآن گفته این حرف خلاف است روایات فرمود این حرف خلاف است ولی من دارم این کار را میکنم روح معصیت به همین برمیگردد دیگر «لا یعصی العاصی الا و هو مشرک» اصلاً بدون شرک گناه حاصل نمیشود برای اینکه اگر در حال غفلت باشد یا سهو و نسیان باشد که معصیت نیست اگر در حال علم و عمد باشد یعنی چه؟ یعنی این شخص میگوید من میدانم خدا این حرف را زده ولی من دارم این کار را میکنم روح همه معاصی به عنانیّت بر میگردد خب شیطان برابر آن سؤال جواب نداد سؤال این بود که ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این باید بگوید منعنی اننی اما این طور جواب نمیدهد ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این خودش را میخواهد مطرح کند و هر جا سخن از من از او اعلم هستم من از او بهتر هستم هست این معلوم میشود که شعبهای از آن سخن است شیطنت هست حالا بر فرض که کسی اعلم بود این باید شاکر باشد حالا یک کسی ازهد بود اتقی بود این باید شاکر باشد نه اینکه بگوید من از او بهترم.
مطلب بعدی آن است که دلیلی که او ارائه کرده از جهل و قیاس بیجای او نشأت گرفته شده دلیلش این است که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ سخنی است حق برای اینکه ذات اقدس الهی چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» و «الرحمن» و در دیگر سور اشاره فرمود که انسان از طین است و جن از آتش این هست در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» وقتی جریان آفرینش انسان و جن را ذکر میکند در آیه ۲۶ و ۲۷ سورهٴ مبارکهٴ «حجر» میفرماید: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ پس اینکه شیطان گفت ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این را ذات اقدس الهی امضا کرده است بله اینچنین است اما آن برداشتی که شیطان از این نحوه آفرینش دارد او را امضا نکرده در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم مشابه این آمده است که بالأخره اصل آفرینش انسان از طین بود و آفرینش شیطان که جن است از نار آیه ۷۶ سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ آنگاه ذات اقدس الهی آن جریان را هم امضا کرده است که از طین بودی به دلیلی اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» به این صورت آمده آیه چهارده و پانزده سورهٴ «الرحمن» این است که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ ٭ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾ اما آن برداشت بیجایی که در سورهٴ «ص» و همچنین در سورهٴ «اعراف» آمده است که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این یک قیاس بی جایی است که دلیل او را همراهی نمیکند چون خیر بودن دو قسم است یا خیر ارزشی است به اصطلاح یا خیر دانشی خیر ارزشی همان است که در فقه و حقوق و اخلاق مطرح است اگر کسی ازهد بود اتقی بود اعدل بود اورع بود ازکی بود و مانند آن این خیر ارزشی است؛ خیر دانشی در فلسفه و کلام مطرح است که علت بالاتر از معلول است درجات وجودی تشکیکی آنکه مجرد است بالاتر از مادی است آنکه قدیم است بالاتر از حادث است و مانند آن بالاتر است نه یعنی بالاتر ارزشی فقهی حقوقی یعنی درجه وجودی او شدیدتر است بالأخره یا از نظر بحثهای حکمت و کلام و فلسفه سخن از بالا بودن است یا از نظر فقه و حقوق و اخلاق؛ آتش نسبت به طین نه آن خیر دانشی را دارد نه خیر ارزشی نه یکی علت است و دیگری معلول نه یکی مجرد است و دیگری مادی نه یکی قدیم است و دیگری حادث نه یکی ثابت است و دیگری متغیر تا خیر دانشی باشد به اصطلاح یعنی خیر و جودی و خیر تکوینی باشد نه یکی اتقی و اعدل و ازهد و اورع است تا خیر ارزشی باشد در نظام آفرینش در محدوده طبیعت هر کدام یک آثار خاص خودشان را دارند زندگی در محدوده طبیعیت همان طوری که بدون نار نیست بدون طین هم نیست انسان آب دارد و طین دارد و امثال ذلک چون اگر آب روی تراب نیاید که طین پدید نمیآید اینها هیچ کدام راهی نداریم به اینکه ثابت بکنیم یکی از دیگری بهتر است لذا ذات اقدس الهی چیزی در این زمینه ما تا حال از قرآن به دست نیاوردیم که آنها برهان اقامه بکند که این حرف باطل است این را به حال عادی خود گذاشته برای اینکه شیطان آمده از آن اصل محور اصلی بحث جدا شده بحث در این نبود که یک طینی مسجود باشد بحث در آن است که یک خلیفة اللهی مسجود باشد بحث در این است که یک کسی که عالم اسما است مسجود باشد بحث در این است که کسی که روح الله است مسجود باشد بحث در این است که کسی که با دو دست خدا خلق شده است مسجود باشد این حدود وسطا را قرآن کریم به عنوان برهان ذکر میکند وقتی برهان اقامه میکند که چرا انسان مکرّم است همین است میفرماید چون خلیفه من است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ از این جهت گرامی و مکرم است و از آن جهت که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ مکرّم است از آن جهت که ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ مکرّم است حالا این دو دست هر تفسیری داشته باشد جلال و جمال ست ملک و ملکوت است تجرد و ماده است هر چه هست بالأخره شیطان ﴿بِیَدَیَّ﴾ خلق نشد به ید واحد خلق شد خلیفة الله نیست در او نفخ روح نشده آن که مسجود است آن جهات را دارد این اصلاً آمده از بحث بیرون رفته گفته: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ چرا؟ چون ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ لذا ذات اقدس الهی به دو دلیل از نظر قرآن کریم این را مسکوت گذاشته یکی اینکه آتش نسبت به آب نسبت به طین نه خیر دانشی دارد به اصطلاح و نه خیر ارزشی نه آن خیرهایی که در علوم عقلی مطرح است نظام تکوینی نه آن خیرهایی که در علوم فقه و اخلاق و حقوق مطرح است دارد هیچ دلیل نداریم بر اینکه آتش بالاتر از طین است و آب هست و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب این تشبیه یک حقیقت دانشی است به ارزشی نه جمیع آثار مشبه به در مشبه بار است تشبیهی است در حقیقت.
پرسش: ...
پاسخ: آنهایی که فطرتشان پاک است که به طرف توحید میروند آن از نظر اینکه یک مقدار قشنگ است به دنبالش میروند شما همین خاک را به صورت عروسک در بیاروید اگر به طرف او نرفت یک مجسمه زیبا بسازید سرامیک زیبا بسازید اگر به طرف او نرفت خب.
اگر چنانچه برهان مسئله است برهان به این است که ذات اقدس الهی از آدم به عنوان خلیفه به عنوان عالم اسما به عنوان روح الله به عنوان اینکه ﴿لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ یاد میکند و آن است که مسجود است نه این طین شسیطان آن حقیقت را ندید و جنبه طین را دید و خیال کرد که نار بالاتر از طین است اولاً محور اصلی سجده آن عناوین است که یاد شد نه طین بودن ثانیاً بر فرض اینکه طین باشد دلیلی نیست بر اینکه نار افضل از طین است و یک مخلوق باید تابع امر حق باشد و بهترین راه تقرب این است که انسان حرف خدا را اطاعت کند چون کمال در این است.
مطلب بعدی آن است که در نهجالبلاغه یک بیانی آمده است که هم فرتشگان مورد امتحان شدند و هم انسانها درباره فرشتهها فرمود که خداوند فرشتهها را امتحان کرد به سجده کردن درباره آدم انسانها را امتحان کرد به طواف کردن اطراف کعبه همان طوری که این کعبه مرکب از احجاری است که «لا تضر و لا تنفع» ولی خدا میخواهد امتحان بکند تا مستکبر از غیر مستکبر امتیاز پیدا کند درباره انسانها هم بشرح ایضاً [همچنین] فرشتگان را به سجده کردن در باره آدم امتحان کرد اما اینچنین نیست که محور امتحان در حقیقت طین باشد خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه این است بند دوم خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه این است فرمود: «و جعل اللعنة علی من نازعه فیهما» یعنی درباره عزّ و کبریا عزّ و کبریا برای خداست «علی من نازعه فیهما من عباده ثم اختبر بذلک ملائکته المقربین لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغیوب ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ اعترضته الحمیة فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیة و نازع الله رداء الجبریة» که همان جبروت حق است «و ادرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل ألا ترون کیف صغره الله بتکبره و وضعه بترفعه فجعله فی الدنیا مدحورا و اعد له فی الآخرة سعیرا» بعد فرمود که اگر خدا برای سجده میخواست آدم را از نور خلق کند میتوانست «و لو اراد الله ان یخلق آدم من نور یخطف الابصار ضیاؤه و یبهر العقول رواؤه و طیب یاخذ الانفاس عرفه لفعل و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة و لخفت البلویٰ فیه علی الملائکة ولکن الله سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون اصله تمییزا بالاختبار لهم ونفیا للاستکبار عنهم و ابعادا للخیلاء منهم» فرمود اگر ذات اقدس الهی میخواست آدم را از بهترین نور و معطرترین نسیم و عطر بیافریند میآفرید آن وقت امتحان آسان بود لکن خدا امتحان کرد فرشتگان را به چیزی که اصلش را نمیدانند به این امتحان کرده است خب این معنایش این نیست که آنکه مسجود است همین طین و حمأ مصنون است ظاهرش طین است حمأ مصنون است صلصال است اصلش مجهول (افتادگی در صوت) این باشد که کمال مطلق است چه بداند چه نداند ما -معاذالله- خدا را در حد پیغمبر میشناسیم در حد امام میشناسیم در حد رسول میشناسیم در حد واعظ میشناسیم که خدا چون ما را به مصلحت دعوت میکند حرف خدا را گوش میدهیم پس او میشود واعظ او میشود پیغمبر این است؟ که مصلحت اصل است خارج و خدا ما را به مصلحت امر میکند لذا ما امر خدا را که مرشد ماست هادی ماست اطاعت میکنیم تا به آن مصلحت برسیم این است؟ یا نه مصلحتی در کار نیست اصلاً مصلحت تقرب به اوست یعنی یک مصلحت دیگری است غیر از دستگاه الهی که ما تابع امر الهی هستیم که به آن مصلحت برسیم یا نه در همین کانال امر صلاح ماست مصلحت تابع امر اوست و این حرف عمیق حکما غیر از آن حرف سطحی عشاعره است این غیر از آن است مصلحت تابع امر خداست نه امر خدا تابع مصلحتی باشد خب مصلحت را چه کسی آفرید؟ کجا هست مصلحت؟ یعنی ـ معاذالله ـ یک مصلحتی هست یک نفس الامری هست یک حقی هست یک واقعیتی هست خدا دستگاه خلقت خود را برابر با آنها تنظیم میکند آن وقت آن میشود پیغمبر او دیگر خدا نیست او میشود امام او میشود خلیفه که کارهای خود را برابر با ما هو الحق انجام بدهد آن ما هو الحق چیست؟ یک حق محض است که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ که حصر است حق مطلق از خود اوست بقیه هر چه هست طبق سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که گذشت ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ نه مع ربک خدا مثل حضرت علی نیست که علی با حق باشد بله انسان کامل تابع حق است با حق است هر جا حق باشد با اوست اما خدا ـ معاذالله ـ مثل انسان کامل است که خدا با حق است آن حق کیست؟ آن حق چیست؟ آن حق چون برهان توحید میگوید ما غیر از یک مطلق نامحدود نداریم ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ حق نامحدود اوست بقیه میماند حقوق جزئی حقوق فرعی که مخلوقاند هر مخلوقی از الله است لذا در سورهٴ «آلعمران» نفرمود خدا با حق است حق با خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه مع ربک نه اینکه نفس الامری هست واقعیتی هست خیری هست خداوند کارهای خود را طبق آن برنامهها تنظیم میکند خب آن برنامهها را چه کسی آفرید؟ البته وقتی نفس الامر را واقع را حق را در محدوده فعل خدا آوردیم خدا با یک فیض نفس الامر میآفریند با یک فیض حق مجرد میآفریند لوح محفوظ میآفریند لوح ام الکتاب میآفریند قلم میآفریند و مانند آن با فیضهای دیگر برابر با همین نظام عالم برزخ را عالم طبیعت را موجودات جزئی را خلق میکند خب پس ما وقتی معلوم میشود عبدیم که اگر مصلحت را ندانیم امتثال بکنیم آن مقداری که انسان در رمی جمره ثواب میبرد شاید آن مقدار در ذبح حیوانات ثواب نبرد ذبح حیوانات یا نهر شتر را خیال میکند برای ﴿لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ یا ﴿أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ خیال میکند برای آن است اما وقتی در رمی جمره متعبد محض است ثواب بیشتری میبرد خب این یک مسئله مسئله دیگر این است که خدا بالأخره پرده برداشت فرمود من شما را آزمودم به این صلصال اما در حقیقت اینچنین نیست که شما محور امتحانتان همین صلصال و حمأ مصنوع باشد این خلیفه من است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ است بعد نه تنها این خلیفه من است و من معلم او هستم این معلم شما ملائکه هم هست بالأخره شاگرد باید نزد استادش خضوع کند شما چه حرفی دارید مگر این معلم شما نیست ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ و شما آن حد نیستید که تازه شاگرد او باشید لذا من نگفتم «یا آدم علمهم» گفتم ﴿أَنْبِئْهُمْ﴾ شما که بلاواسطه آن قدرت را نداریم از خدا علم را یاد بگیرید یک، و بلاواسطه هم نمیتوانید متعلم خلیفة الله باشید لذا من به او نگفتم «علمهم» گفتم ﴿أَنْبِئْهُمْ﴾ گزارش بده حقایق اسماء را برای ملائکه دو، خب چرا خضوع نمیکنید؟ لذا اینها سراسیمه شدند عرض کردند که ﴿سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ چشم این میشود خصوصیت فرشتهخویی درباره همین احجاری که در همان خطبه ۱۹۲ به عنوان آزمون ذکر میکند در همان خطبه حضرت امیر در خطبه ۱۹۲ فرمود در بند ۵۳ همان خطبه ۱۹۲ فرمود: «الا ترون ان الله سبحانه اخْتبر الاولین من لدن آدم صلوات الله علیه الی الاخرین من هذا العالم باحجار لاتضر و لا تنفع و لاتبصر ولا تسمع» با یک سلسله سنگهایی که نه بصیرند نه سمعاند نه ضارند نه نافعاند فرمود شما دور این سنگها بگردید باید بگوییم چشم شما اصلش را که نمیدانید بگردید تا اصلش را بفهمید شما دور این چهار دیوار بگردید تا کم کم میفهمید این چهار دیوار شما را به کجاها میرساند آدم وقتی که دور این چهار دیواری گشت بعد میرود نزد امام چون «من تمام الحج لقاء الامام (علیه السلام)» فرمود باید آنجا بروید احکامتان را یاد بگیرید اسرار حج را یاد بگیرید حالا اینها آمدند روی چهار دیواری که «لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لا تسمع» گشتند رفتند حضور امام صادق (سلام الله علیه) فرمود میدانید این چهار دیوار چرا چهار دیوار است؟ عرض کردند نه فرمود میدانید چرا کعبه را کعبه گفتند؟ عرض کرد نه فرمود چون مکعب شکل است یک خانهای است که شش تا سطح دارد میشود مکعب دیگر چهار تا دیوار دارد یک سقف دارد یک کف دارد میدانید حالا چرا چهار تا دیوار دارد؟ عرض کرد نه فرمود برای اینکه «البیت العامور» نه بیت العامور «البیت المعمور» چهار دیوار دارد فرمود میدانی چرا البیت المأمور چهار دیوار دارد؟ عرض کرد نه فرمود عرش چهار ضلع دارد فرمود میدانی عرش چرا چهار ضلع دارد؟ عرض کرد نه فرمود: «لان الکلمات التی بنی علیه الاسلام أربع و هی سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر» این کلماتی که مبنای اسلام است بیش از این چهار تا نیست خب دیدید یک کسی که معتمر است یا حاجی است دور چهار دیواری میگردد تا به عرش برسد از آنجا به تسبیحات اربعه برسد ما را به این دعوت کردند نه به احجار «لاتضر و لا تنفع» اول آدم بگوید من که نمیدانم چرا بروم این خوی خوی شیطنت است میگویند بیا تا بفهم پس محور سجده کردن همان خلافت الهی است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ است روح اللهی است ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ است این عناوین چهارگانه است مطاف ما تسبیحات اربعه است که بالاتر از عرش است که عرش بالاتر از البیت المعمور است که قلب مؤمن هم البیت المعمور است اگر بالاتر برود «قلب المؤمن عرش الرحمان» این است که حکمای بزرگ آن مطالب عمیق را که از کسی یاد نگرفتند خودشان با فکر الهی خدا در قلبشان القا کرده است میگویند «حکمة عرشیه» آنها که حساب شده کتاب مینویسند غیر از اینهایی است که با اغراق حرف میزند یا کتاب مینویسند یک وقت است یک کسی یک مطلب خوبی را از کسی شنیده میگوید مطلب مطلب عرشی است اما به تو مربوط نیست آن بزرگواری که قلب او عرش الرحمان است و خدا این مطلب را در قلب او القا کرده است او در کتابش نوشته حکمة عرشی بجا هم نوشت تا انسان برسد به جایی که حکمت عرشی نصیبش بشود این راه هم فراوان هست راه نامحدودی هم هست مگر حالا صدها تفسیر المیزان نوشته بشود مگر این کتاب تمام شدنی است این را کسانی که قرآن ناطقاند فرمودند «بحر لاینزف» تمام شدنی نیست قرآن حالا اگر دهها المیزان هم نوشته بشود همه هم حرف تازه بیاورند باز خیلی از حرفها گفته نشده این است که ما را به این سمت دعوت کردند پس نگفتند به آدم نگفتند شما برای طین و صلصال و حمأ مسنون سجده بکن آنها زود فهمیدند شیطان همچنان مانده است لذا ذات اقدس الهی اصلاً جواب او را نداد گفت چرا از بحث بیرون رفتی من گفتم خلیفه من است گفتم چرا سجده نکردی ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ نگفتم «انی خالق بشرا من طین فقعوا له ساجدین» که گفتم ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ در حقیقت برای من داری سجده میکنی این راه ارتباطی من است این انسان کامل است این موجود کوچکی که نیست خب این میبینید که از همه راهها بیراهه رفته هم گرفتار جهل شده هم گرفتار قیاس باطل شده هم گرفتار انانیت شده اینهاست آن وقت ذات اقدس الهی برهان برایش اقامه کرده فرمود که اینکه گفتی ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ بله درست است اما اینکه گفتی ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ درست نیست برای اینکه من این همه کرامتها را به او دادم به تو که ندادم تو باید از همین راه بالا بیایی خب نه تنها بالا نیامدی آن مقدار هم که داشتی از دست دادی خب این است که این محور امتحان یک شیء پستی نیست در همان خطبه نهجالبلاغه هم دارد که اینها اصلش را نمیدانستند با این وضع امتحان شدند تا به اصل بفهمند ما را هم هرگز دعوت نکردند به احجار «لاتضر و لا تنفع» گفتند این یک مقدمه است بالأخره شما بخواهید از اینجا پا برداری عرش پا بگذاری که نمیشود که بالأخره یک راهی دارد وسیلهای دارد طفره محال است از همین عبادتها این تمرینها این ریاضتها و این خوی؛ گفتند جمال یک جوان به همان موی سر اوست خب موی سر یک کسی را بتراشند دیه دارد شرعاً این یک هتک است فرمود این را باید به پای دوست بریزی اگر سرِ او هستی سرت را باید تیغ کنی در همه موارد گفتند وقتی از اتاقتان خانهتان از منزلتان بیرون میآیید خودتان را به آینه عرضه کنید در آینه نگاه کنید ولی آنجا گفتند حتماً آینه نگاه نکن این همه فضلت گفتند نماز با عطر اینقدر فضیلت دارد آنجا گفتند عطر حرام است گفتند مبادا اگر از کنار زباله سطل زباله سطل آشغال میگذری بینیات را بگیری تا همه خوی آن تکبّر و استکبار و امثال ذلک را انسان در پای دوست بریزد آن وقت راحت میشود وقتی از این خودی و خودبینی راحت شد بعد دیگر در جنتی به سر میبرد که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ در این محورها هم میبینید که ذات اقدس الهی معصیت او را اصلاً مطرح نمیکند که او حالا معصیت کرده سجده نکرده یا تفاخر کرده خودش را از آدم بالاتر دانست اینها نیست آنجا که بحث کلیدی را مطرح میکند میگوید ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ این است جرمش این بود به تعبیر شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای که «در آینه عکس تو ندید ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست» آنها که نماز نمیخوانند این حد کیفر نمیبینند چه رسد به اینکه یک سجده گفت ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ این است و منشأ خیلی از معاصی هم ـ معاذالله ـ به اینجا منتهی میشود ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ بالأخره یک وقت است آدم مقدسی نصیحت میکند این انشاءالله عاقبتش خیر است ولی اینچنین آن صدر بهشت برود نیست این جزء اکثری بهشتیهاست نه جزء اقلی بهشتیها اکثری بهشتیها هم آدم خوبها هستند «اکثر اهل الجنة البله» نه بلحا بلح یعنی آدم سلیم الصدر آدم مقدس و خوب کسی درسش را میخواند و معصیت هم نمیکند و مردم را هم به خیر دعوت میکند یک امام جماعت خوبی است یک واعظ خوبی است اینها جزء اکثری اهل جنتاند اما آن که حرف کلیدی را میزند که از شماها متوقع است یک چیز دیگر است یعنی انسان با برهان میتواند ثابت کند که واقعاً گناه ویروس است گناه سم است روح موجود است مجرد است و گناه سم است اگر جلویش را نگیرد سر از دعوی الاهیت درمیآورد خب چطور یک سرما خوردگی بعد میشود ذات الریه چطور یک ویروس بعد میشود فلان کاری که بالأخره هیچ راهی برای درمان او نیست گناه حقیقتش این است یعنی حقیقتاً گناه نسبت به روح یک ویروسی است که او را از پا در میآورد؛ از پا در میآورد یعنی چه؟ میگوید تو خدای خودت هستی تو را به بیجا میکشاند ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ یا به تعبیر سیدنا الاستاد این است که چرا عاقبت اینها ﴿السُّوءى﴾ میشود ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ عاقبت کذب تکذیب است خب این حرف را یک طبیب محققانه بازگو میکند شما از او سؤال بکنید اگر کسی سرماخوردگی پیدا کرده ناپرهیزی کرده چرا به ذات الریه مبتلا میشود برای شما مثل دو دو تا چهار تا حل میکند شما به سراغ یک حکیم برو بگو چطور کذب انسان را به تکذیب میکشاند او هم برای شما حل میکند که در کذب یک ویروسی است اگر معالجه نشود کم کم به تکذیب میرساند کذب جزء معاصی کبیره است اما تکذیب کفر است دیگر و گناهان دیگر هم همین طور است ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى﴾ این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ دلیل است یا نه ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى﴾ اسم کان چیست ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ است عاقبت تبهکاران تکذیب است یعنی عاقبت معصیت کفر است خب به دنبال او میآید این است که قرآن میفرماید ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ آن وقت این برهان اقامه میکند که توبه واقعاً شفاست اتعاظ واقعاً شفاست ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾ واقعاً داروست تقوا؛ تقوا؛ تقوا یعنی همین دیگر یعنی پرهیز کنید اگر کسی خدای ناکرده بیراهه رفت خدا دیگر دستور پرهیز نمیدهد که شما ببینید آن مریضی که دیگر پزشکها او را معالجه نمیکنند از او ناامید شدند آخرین حرفی که به او میزنند چیست؟ برای دلخوشی او میگویند آقا شما دیگر پرهیز نداری این بدبخت نمیداند کار گذشت که این خیال میکند درمان شده خدا هم دو گونه در قرآن با ما حرف میزند یکی ﴿اتَّقَوْا﴾ یعنی پرهیز کنید یک عده هستند که خدا به آنها بعد از اینکه مکرر در مکرر دستور تقوا و پرهیز داد میگوید شما هر چه میخواهید بکنید بکنید ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هر چه میخواهید بکنید بکنید دیگر نمیگوید اتقوا که این مثل آن است که آن که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ تا یک محدودهای میگوید اتقوا اتقوا ﴿اتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ دستور فراوان میدهد به فعل مضارع به فعل ماضی به صورت امر به صورت خبر به صورت انشا دستور میدهد اما حالا کار گذشت اینجا دیگر ﴿اتَّقُوا﴾ نیست ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هر کاری خواستید بکنید این مثل آن است که وقتی پزشک دید این شخص این سرطانی قابل علاج نیست حالا یک نهار میخواهد بخورد میگوید هر چه میل دارید بخور این باید بفهمد کار گذشت غرض این است که این میشود اقلی اهل بهشت اقلی اهل بهشت حرفهای کلیدی را میزنند برای اینکه عده زیادی را هدایت میکنند عده زیادی را با کتابشان با کتیبهشان با بیانشان حتی گاهی ممکن است با اشاراتشان عدهای را خوب برایشان توجیه کنند که گناه یک امر اعتباری نیست این نظیر اینکه حالا چراغ قرمز بود یک رانندهای رفت نظیر این کارهای اعتباری نیست فلان جا عبور ممنوع بود رفت بالأخره یا متوجه نمیشوند یا اگر متوجه بشوند یک جریمه میکنند این غیر از آن است که یک ویروسی باشد که روح را به آن کذبوا برساند این این است ذات اقدس الهی فرمود که چرا بیراهه رفتی؟ و در این امتحانی هم که در آن خطبه ۱۹۲ آمده فرمود ما شما را به به سنگ امتحان نکردیم به عرش امتحان کردیم بیا دور این سنگ بگرد که عرشی بشوی این مخلوق از طین را سجده بکن تا عالم به علم اسما بشوی بنابراین آنچه که در خطبه ۱۹۲ آمده منافی با این بحثها نیست.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
شیطان مأَمور به سجده بود لذا انکار هم نکرد
همه انسانها مکلفاند و قابل اطاعت و عصیاناند
اگر کسی اطاعت کرد ثواب میبرد و اگر عصیان کرد گرفتار عقاب میشود
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
﴿قَالَ مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ ٭ قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَنْ تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ ٭ قَالَ أَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ ٭ قَالَ إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ﴾
در ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ چند مطلب است یکی اینکه این لا اگر زایده باشد برابر با بعضی از موارد دیگر که قرآن نقل کرد ﴿مَا مَنَعَک... َ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ معنای روشنی خواهد داشت یعنی چه چیز مانع شد که تو سجود بکنی؟ و لا احیاناً طبق بعضی از تفاسیر زایده است برای تأکید نظیر آنچه که در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «حدید» آمده آخرین آیهٴ سورهٴ «حدید» یعنی آیه ۲۹ سورهٴ «حدید» این است ﴿لِئَلَّا یَعْلَمَ أَهْلُ الْکِتَابِ أَلاَّ یَقْدِرُونَ عَلَى شَیءٍ مِن فَضْلِ اللَّهِ وَأَنَّ الْفَضْلَ بِیَدِ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ﴾ این ﴿لا﴾ در ﴿لِئَلَّا﴾ گفتند زایده است برای تأکید یعنی حتماً بفهمند نه برای اینکه نفهمند ﴿لِئَلَّا یَعْلَمَ﴾ یعنی «لکی یعلم اهل الکتاب لیعلم اهل الکتاب» این ﴿لا﴾ گفتند زایده است برای تأکید پس گاهی لا زاید میشود برای افاده تأکید در اینجا هم ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این ﴿لا﴾ زایده است به بیان همان ممنوع را ذکر میکند نه برای نفی سجده بلکه برای ترک سجود ترک اکید و اگر چنانچه این ﴿لا﴾ زاید نباشد قهراً این منع معنای حمل بعث و مانند آن را در خود نهفته دارد که این را میگویند تضمین معنای حمد بعث و مانند آن در کلمه منع اشراب شده است در ضمن منع آن معانی حمل بعث مانند آن تضمین شد اشراب شد قهراً معنای ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این میشود «ما بعثک ان لا تسجد ما حملک ان لا تسجد» که دیگر این لا زایده نیست و برای نفی است و معنای خاص خود را خواهد داشت این درباره ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾.
مطلب دیگر مربوط به ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ است که خدا فرمود من تو را امر کردم محتمل است امری که متوجه شیطان شده است یک امر خاص باشد غیر از آن امری که به ملائکه شده باشد اگر شیطان یک امر جداگانه داشته باشد بحث درباره کیفیت مأمور بودن شیطان به اینکه شیطان معصیت کرد و گرفتار کیفر الهی شد آسانتر است یا آسان است اما اثبات میخواهد که چگونه خداوند یک امر جدایی به شیطان کرده است؟ ولی اگر این امر همان امر عمومی باشد که متوجه فرشتگان است که ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ فَسَجَدُوا إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ بحث دشوار است چه اینکه تا کنون هم یک چیز روشنی ارائه نشده است و واقعاً پیچیده است که اگر یک امر است و شامل فرشتگان و شیطان میشود آن امر چگونه عصیان شده است مسئله تغلیب و امثال تغلیب که گفته شد آن سهل است چون مشابه آن فراوان است اما مشکل در جریان وحدت امر چیز دیگر است که بعد عرض میکنیم خب از این ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود که ذات اقدس الهی شیطان را امر کرده است شیطان مأَمور به سجده بود لذا انکار هم نکرد نگفت به ما نگفتی چون کسی که خوی استکباری دارد این قدرت اعتراض را هم دارد و از طرفی هم ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ چه کسی از خدا راستگوتر است وقتی خدا میفرماید: ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود امری بوده و شیطان هم نفی نکرده پس اصل تحقق امر و صدور امر نسبت به شیطان مما لا ریب فیه است ولی بحث در این است که آیا این امر جداگانهای بوده غیر از ﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ یا همان امر است.
پرسش: ...
پاسخ: بله اما همه مکلفین از یک سنخاند انسانها از یک سنخاند امرشان هم امر تشریعی است و آسان هم هست ﴿یَاأَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا نُودِیَ لِلصَّلاَةِ مِن یَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ﴾ این یک امر است و درکش هم آسان است برای اینکه همه انسانها مکلفاند و قابل اطاعتاند قابل عصیاناند ﴿إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ﴾ ﴿وَهَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ و مانند آن اما فرشتگان که امر تشریعی ندارند با شیطان که جزء جن است و امر تشریعی دارد هر دو را به امر واحد امر کردن کار پیچیده است خب.
غرض آن است که از این ﴿إِذْ أَمَرْتُکَ﴾ معلوم میشود که شیطان مأمور بود به سجده اگر امر جدایی متوجه شیطان باشد بحث را آسانتر میکند برای اینکه شیطان جن است مثل انسان قابل امر تشریعی هست و امر تشریعی قابل اطاعت هست قابل عصیان هست اگر کسی اطاعت کرد ثواب میبرد و اگر عصیان کرد گرفتار عقاب میشود و جریان شیطنت شیطان کاملاً توجیه شدنی است و آسان است ولی اگر یک امر باشد امر جدایی نباشد آن امر واحد متوجه فرشتگان و شیطان باشد دشوار است فرشتگان که با امر تشریعی امر نمیشوند برای اینکه آنها نبوّتی رسالتی حکم تکلیفی ندارند آنها معصوماند لذا ذات اقدس الهی درباره آنها نفرمود «ما خلقت الجن و الانس و الملک الا لیعبدون» فرمود: ﴿مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ﴾ آنها انبیا ندارند مرسلین ندارند احکام تکلیفی ندرند بهشت و دوزخ ندارند چون معصوماند و اصلاً گناه نمیکنند.
پرسش: ...
پاسخ: بله چون امر به آنها یقینی است ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ آن امر نظیر ﴿أَقِیمُوا الْصَّلاَةَ وَآتُوا الْزَّکَاةَ﴾ که ذات اقدس الهی به انسانها میکند نیست پس امر تشریعی نیست اگر امر تکوینی است امر تکوینی که عصیانپذیر نیست اگر امر تشریعی است شیطان قابل امر تشریعی هست چون جن است ولی فرشتگان قابل امر تشریعی نیستند این است که مسئله بدون تأمل دقیق حل نمیشود تازه تأمل دقیق هم بشود روشن نیست که جواب قاطع و قانع کنندهای به دست هر کسی بیاید.
پرسش: ...
پاسخ: عصمت فرشتگان که با گناه اصلاً سازگار نیست با تکلیف هماهنگ نیست ولی عصمت انسانها با تکلیف منافات ندارد انبیا؛ مرسلین همه معصوماند ولی میتوانند گناه بکنند و نمیکنند فرشتگان اختیار انسانی ندارند که بتوانند گناه بکنند این طور نیست شهوت ندارند غضب ندارند چطور گناه بکنند مثلاً نامحرم نگاه بکنند غیبت بکنند مال کسی را ببرند اصلاً گناه در آنجا راه ندارد.
پرسش: ...
پاسخ: نه زود نتیجه نگیرید لغو میشود این نشانه آن است که بیشتر باید بیندیشیم که تدبّر بکنیم که فرمود: ﴿لِیَدَّبَّرُوا﴾ تدبّر بکنید ﴿کِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْکَ مُبَارَکٌ لِیَدَّبَّرُوا﴾ حالا با این صبر و تقسیم بالأخره انشاءالله به جایی خواهیم رسید ولی منظور آن است که اگر امر فرشتگان جدای از امر شیطان باشد آسانتر میشود مسئله را حل کرد برای اینکه شیطان جن است مثل انسان جن دو نوع دارد مسلمان دارد کافر دارد مطیع دارد عاصی دارد و مانند آن مثل انسان و امر تشریعی هم دارد و انسان میتواند بگوید امر به شیطان امر تشریعی بود او معصیت کرد معاقب شد امر فرشتهها امر تشریعی نیست آنها پیغمبر ندارند آنها کتاب فقهی ندارند کتاب اخلاقی ندارند کتاب حقوقی ندارند بهشت و جهنم برای آنها نیست اصلاً گناه در آنجا راه ندارد وقتی اصلاً گناه راه نداشت امر کردن و نهی کردن چیز سودمندی نیست که.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ببینیم اولاً یک امر است یا دو امر برای فرشتگان کمال در این است که تابع امر آفریدگارشان باشند دیگر هر راهنمایی که ذات اقدس الهی کرد کمال مخلوق در تقرّب به امر خالق است دیگر برای بحث تفسیری الآن ما این مقدمات را لازم داریم که واقعاً یک امر بود یا دو امر از اینکه شیطان مأمور بود حرفی در آن نیست برای اینکه ذات اقدس الهی فرمود ﴿وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِیلاً﴾ خود شیطان هم انکار نکرد پس او مأمور بود اما بحث در وحدت امر و تعدد امر است که هنوز ما جواب روشنی نداریم اگر امر دوتا باشد مسئله به آسانی پیش میرود و اما اگر امر یکی باشد آنگاه سؤال هست که با یک امر چگونه خدا ملائکه تعبیر کرد؟ فرمود: ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ﴾ و حال اینکه شیطان جزء ملک نیست آنگاه این سؤال دوتا پاسخ دارد یکی اینکه این ملک و ملائکه یا معنای عام به معنای جامع است که ملک به معنای جامع شیطان را هم شامل میشود لذا در نهجالبلاغه وجود مبارک حضرت امیر عنوان ملک را کلمه ملک را بر شیطان اطلاق کرد فرمود خداوند در اثر اینکه ملکی از ملائکه امر او را اطاعت نکرده است او را کیفر داد این ملک به معنای عام است و اگر ملائکه معنای خاص معهود خود را داشته باشند که در سورهٴ «انبیا» از آنها به عنوان ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ ٭ لاَ یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ﴾ یاد کرد در بخش دیگر از قرآن فرشتگانی که خازنان جهنماند فرمود: ﴿عَلَیْهَا مَلاَئِکَةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ لاَ یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ﴾ یاد کرده است این ملائکه موجودات معصومیاند آن وقت این امر که ﴿إِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکَةِ اسْجُدُوْا لآِدَمَ﴾ آن چگونه شامل شیطان میشود این دو پاسخ پیدا کرد یکی اینکه ملک یا به معنای عام است که به آن معنای عام شامل شیطان هم میشود که در نهجالبلاغه ملک بر شیطان هم اطلاق شد یا نه همان معنای معهود را دارد و به عنوان تغلیب است که امر تغلیب یک امر ادبی رایجی است اگر اکثری مأمورها فرشتگاناند در بین اینها یک نفر غیر فرشته است میشود تغلیباً گفت ما به ملائکه گفتیم.
پرسش: ...
پاسخ: آخه جامعی بین تکوین و تشریع نیست اینها دو سنخاند.
پرسش: ...
پاسخ: بله آن معنای انتزاعی است یعنی ما صدر من الحق یکی اصلاً عصیانپذیر نیست اگر تکوینی باشد ﴿إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیْئاً أَن یَقُولَ لَهُ کُن فَیَکُونُ﴾ است اگر تشریعی باشد انا ﴿هَدَیْنَاهُ النَّجْدَیْنِ﴾ ﴿مَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ ﴿قُلِ الْحَقُّ مِن رَبِّکُمْ فَمَن شَاءَ فَلْیُوْمِن وَمَن شَاءَ فَلْیَکُفُرْ﴾ است امر تشریعی عصیانپذیر است بهشت وجهنم به دنبال اوست امر تکوینی عصیانپذیر نیست دو سنخاند اینها خب.
غرض آن است که اگر شیطان به امر جداگانه مأمور باشد تفسیرش آسان است و اما اگر به همان امر اول باشد هنوز پیچده است که چگونه این امری که متوجه شد امر تشریعی است یا تکوینی؟ اگر تشریعی باشد نسبت به شیطان رواست نسبت به فرشتهها نارواست اگر امر تکوینی باشد نسبت به همه رواست ولی عصیانپذیر نیست در حالی که شیطان عصیان کرده است این بحث امر ناتمام است باید حل بشود یا در مسئله سورهٴ مبارکهٴ «بقره» بحثش چون گذشت و آنها حل شد به آنجا ارجاع میشود یا نه اگر آنجا مثلاً حل نشد اینجا باید تتمیم بشود.
مطلب بعدی آن است که شیطان در پاسخ گفت: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ جواب مطابق سؤال نیست سؤال این است که سؤال اعتراضآمیز ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این باید بگوید «منعنی اننی خیر منه» باید اینچنین جواب بدهد اما ببینید عمداً این طور جواب نمیدهد میخواهد خودش را مطرح میکند میگوید ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ که از (انتهای نوار) خودش را مطرح کند و مانند آن در بحثهای سابق هم حرف بعضی از اهل معرفت هم به میان آمده که هیچ وقت انسان معصیت نمیکند مگر اینکه مشرک باشد اگر کسی سهواً یا نسیاناً دست به گناه دراز کرد که خب معاقب نیست اما اگر عالماً عامداً دارد گناه میکند این حتماً مشرک است منتها حالا شرک خفی دارد معنای شرک این است که من میدانم خدا این حرف را گفته و خلاف هست این کار قرآن گفته این حرف خلاف است روایات فرمود این حرف خلاف است ولی من دارم این کار را میکنم روح معصیت به همین برمیگردد دیگر «لا یعصی العاصی الا و هو مشرک» اصلاً بدون شرک گناه حاصل نمیشود برای اینکه اگر در حال غفلت باشد یا سهو و نسیان باشد که معصیت نیست اگر در حال علم و عمد باشد یعنی چه؟ یعنی این شخص میگوید من میدانم خدا این حرف را زده ولی من دارم این کار را میکنم روح همه معاصی به عنانیّت بر میگردد خب شیطان برابر آن سؤال جواب نداد سؤال این بود که ﴿مَا مَنَعَکَ أَلأّ تَسْجُدَ﴾ این باید بگوید منعنی اننی اما این طور جواب نمیدهد ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ این خودش را میخواهد مطرح کند و هر جا سخن از من از او اعلم هستم من از او بهتر هستم هست این معلوم میشود که شعبهای از آن سخن است شیطنت هست حالا بر فرض که کسی اعلم بود این باید شاکر باشد حالا یک کسی ازهد بود اتقی بود این باید شاکر باشد نه اینکه بگوید من از او بهترم.
مطلب بعدی آن است که دلیلی که او ارائه کرده از جهل و قیاس بیجای او نشأت گرفته شده دلیلش این است که ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ سخنی است حق برای اینکه ذات اقدس الهی چه در سورهٴ «حجر» چه در سورهٴ «ص» و «الرحمن» و در دیگر سور اشاره فرمود که انسان از طین است و جن از آتش این هست در سورهٴ مبارکهٴ «حجر» وقتی جریان آفرینش انسان و جن را ذکر میکند در آیه ۲۶ و ۲۷ سورهٴ مبارکهٴ «حجر» میفرماید: ﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ وَالْجَانَّ خَلَقْنَاهُ مِن قَبْلُ مِن نَّارِ السَّمُومِ﴾ پس اینکه شیطان گفت ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این را ذات اقدس الهی امضا کرده است بله اینچنین است اما آن برداشتی که شیطان از این نحوه آفرینش دارد او را امضا نکرده در سورهٴ مبارکهٴ «ص» هم مشابه این آمده است که بالأخره اصل آفرینش انسان از طین بود و آفرینش شیطان که جن است از نار آیه ۷۶ سورهٴ مبارکهٴ «ص» این است ﴿قَالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ آنگاه ذات اقدس الهی آن جریان را هم امضا کرده است که از طین بودی به دلیلی اینکه در سورهٴ مبارکهٴ «الرحمن» به این صورت آمده آیه چهارده و پانزده سورهٴ «الرحمن» این است که ﴿خَلَقَ الْإِنسَانَ مِن صَلْصَالٍ کَالْفَخَّارِ ٭ وَخَلَقَ الْجَانَّ مِن مَارِجٍ مِن نَارٍ﴾ اما آن برداشت بیجایی که در سورهٴ «ص» و همچنین در سورهٴ «اعراف» آمده است که ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ این یک قیاس بی جایی است که دلیل او را همراهی نمیکند چون خیر بودن دو قسم است یا خیر ارزشی است به اصطلاح یا خیر دانشی خیر ارزشی همان است که در فقه و حقوق و اخلاق مطرح است اگر کسی ازهد بود اتقی بود اعدل بود اورع بود ازکی بود و مانند آن این خیر ارزشی است؛ خیر دانشی در فلسفه و کلام مطرح است که علت بالاتر از معلول است درجات وجودی تشکیکی آنکه مجرد است بالاتر از مادی است آنکه قدیم است بالاتر از حادث است و مانند آن بالاتر است نه یعنی بالاتر ارزشی فقهی حقوقی یعنی درجه وجودی او شدیدتر است بالأخره یا از نظر بحثهای حکمت و کلام و فلسفه سخن از بالا بودن است یا از نظر فقه و حقوق و اخلاق؛ آتش نسبت به طین نه آن خیر دانشی را دارد نه خیر ارزشی نه یکی علت است و دیگری معلول نه یکی مجرد است و دیگری مادی نه یکی قدیم است و دیگری حادث نه یکی ثابت است و دیگری متغیر تا خیر دانشی باشد به اصطلاح یعنی خیر و جودی و خیر تکوینی باشد نه یکی اتقی و اعدل و ازهد و اورع است تا خیر ارزشی باشد در نظام آفرینش در محدوده طبیعت هر کدام یک آثار خاص خودشان را دارند زندگی در محدوده طبیعیت همان طوری که بدون نار نیست بدون طین هم نیست انسان آب دارد و طین دارد و امثال ذلک چون اگر آب روی تراب نیاید که طین پدید نمیآید اینها هیچ کدام راهی نداریم به اینکه ثابت بکنیم یکی از دیگری بهتر است لذا ذات اقدس الهی چیزی در این زمینه ما تا حال از قرآن به دست نیاوردیم که آنها برهان اقامه بکند که این حرف باطل است این را به حال عادی خود گذاشته برای اینکه شیطان آمده از آن اصل محور اصلی بحث جدا شده بحث در این نبود که یک طینی مسجود باشد بحث در آن است که یک خلیفة اللهی مسجود باشد بحث در این است که یک کسی که عالم اسما است مسجود باشد بحث در این است که کسی که روح الله است مسجود باشد بحث در این است که کسی که با دو دست خدا خلق شده است مسجود باشد این حدود وسطا را قرآن کریم به عنوان برهان ذکر میکند وقتی برهان اقامه میکند که چرا انسان مکرّم است همین است میفرماید چون خلیفه من است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ از این جهت گرامی و مکرم است و از آن جهت که ﴿نَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی﴾ مکرّم است از آن جهت که ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ مکرّم است حالا این دو دست هر تفسیری داشته باشد جلال و جمال ست ملک و ملکوت است تجرد و ماده است هر چه هست بالأخره شیطان ﴿بِیَدَیَّ﴾ خلق نشد به ید واحد خلق شد خلیفة الله نیست در او نفخ روح نشده آن که مسجود است آن جهات را دارد این اصلاً آمده از بحث بیرون رفته گفته: ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ چرا؟ چون ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ لذا ذات اقدس الهی به دو دلیل از نظر قرآن کریم این را مسکوت گذاشته یکی اینکه آتش نسبت به آب نسبت به طین نه خیر دانشی دارد به اصطلاح و نه خیر ارزشی نه آن خیرهایی که در علوم عقلی مطرح است نظام تکوینی نه آن خیرهایی که در علوم فقه و اخلاق و حقوق مطرح است دارد هیچ دلیل نداریم بر اینکه آتش بالاتر از طین است و آب هست و مانند آن.
پرسش: ...
پاسخ: بله خب این تشبیه یک حقیقت دانشی است به ارزشی نه جمیع آثار مشبه به در مشبه بار است تشبیهی است در حقیقت.
پرسش: ...
پاسخ: آنهایی که فطرتشان پاک است که به طرف توحید میروند آن از نظر اینکه یک مقدار قشنگ است به دنبالش میروند شما همین خاک را به صورت عروسک در بیاروید اگر به طرف او نرفت یک مجسمه زیبا بسازید سرامیک زیبا بسازید اگر به طرف او نرفت خب.
اگر چنانچه برهان مسئله است برهان به این است که ذات اقدس الهی از آدم به عنوان خلیفه به عنوان عالم اسما به عنوان روح الله به عنوان اینکه ﴿لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ یاد میکند و آن است که مسجود است نه این طین شسیطان آن حقیقت را ندید و جنبه طین را دید و خیال کرد که نار بالاتر از طین است اولاً محور اصلی سجده آن عناوین است که یاد شد نه طین بودن ثانیاً بر فرض اینکه طین باشد دلیلی نیست بر اینکه نار افضل از طین است و یک مخلوق باید تابع امر حق باشد و بهترین راه تقرب این است که انسان حرف خدا را اطاعت کند چون کمال در این است.
مطلب بعدی آن است که در نهجالبلاغه یک بیانی آمده است که هم فرتشگان مورد امتحان شدند و هم انسانها درباره فرشتهها فرمود که خداوند فرشتهها را امتحان کرد به سجده کردن درباره آدم انسانها را امتحان کرد به طواف کردن اطراف کعبه همان طوری که این کعبه مرکب از احجاری است که «لا تضر و لا تنفع» ولی خدا میخواهد امتحان بکند تا مستکبر از غیر مستکبر امتیاز پیدا کند درباره انسانها هم بشرح ایضاً [همچنین] فرشتگان را به سجده کردن در باره آدم امتحان کرد اما اینچنین نیست که محور امتحان در حقیقت طین باشد خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه این است بند دوم خطبه ۱۹۲ نهجالبلاغه این است فرمود: «و جعل اللعنة علی من نازعه فیهما» یعنی درباره عزّ و کبریا عزّ و کبریا برای خداست «علی من نازعه فیهما من عباده ثم اختبر بذلک ملائکته المقربین لیمیز المتواضعین منهم من المستکبرین فقال سبحانه و هو العالم بمضمرات القلوب و محجوبات الغیوب ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِّن صَلْصَالٍ مِّنْ حَمَإٍ مَّسْنُونٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ ٭ فَسَجَدَ الْمَلائِکَةُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ ٭ إلاَّ إِبْلِیسَ﴾ اعترضته الحمیة فافتخر علی آدم بخلقه و تعصب علیه لاصله فعدو الله امام المتعصبین و سلف المستکبرین الذی وضع اساس العصبیة و نازع الله رداء الجبریة» که همان جبروت حق است «و ادرع لباس التعزز و خلع قناع التذلل ألا ترون کیف صغره الله بتکبره و وضعه بترفعه فجعله فی الدنیا مدحورا و اعد له فی الآخرة سعیرا» بعد فرمود که اگر خدا برای سجده میخواست آدم را از نور خلق کند میتوانست «و لو اراد الله ان یخلق آدم من نور یخطف الابصار ضیاؤه و یبهر العقول رواؤه و طیب یاخذ الانفاس عرفه لفعل و لو فعل لظلّت له الأعناق خاضعة و لخفت البلویٰ فیه علی الملائکة ولکن الله سبحانه یبتلی خلقه ببعض ما یجهلون اصله تمییزا بالاختبار لهم ونفیا للاستکبار عنهم و ابعادا للخیلاء منهم» فرمود اگر ذات اقدس الهی میخواست آدم را از بهترین نور و معطرترین نسیم و عطر بیافریند میآفرید آن وقت امتحان آسان بود لکن خدا امتحان کرد فرشتگان را به چیزی که اصلش را نمیدانند به این امتحان کرده است خب این معنایش این نیست که آنکه مسجود است همین طین و حمأ مصنون است ظاهرش طین است حمأ مصنون است صلصال است اصلش مجهول (افتادگی در صوت) این باشد که کمال مطلق است چه بداند چه نداند ما -معاذالله- خدا را در حد پیغمبر میشناسیم در حد امام میشناسیم در حد رسول میشناسیم در حد واعظ میشناسیم که خدا چون ما را به مصلحت دعوت میکند حرف خدا را گوش میدهیم پس او میشود واعظ او میشود پیغمبر این است؟ که مصلحت اصل است خارج و خدا ما را به مصلحت امر میکند لذا ما امر خدا را که مرشد ماست هادی ماست اطاعت میکنیم تا به آن مصلحت برسیم این است؟ یا نه مصلحتی در کار نیست اصلاً مصلحت تقرب به اوست یعنی یک مصلحت دیگری است غیر از دستگاه الهی که ما تابع امر الهی هستیم که به آن مصلحت برسیم یا نه در همین کانال امر صلاح ماست مصلحت تابع امر اوست و این حرف عمیق حکما غیر از آن حرف سطحی عشاعره است این غیر از آن است مصلحت تابع امر خداست نه امر خدا تابع مصلحتی باشد خب مصلحت را چه کسی آفرید؟ کجا هست مصلحت؟ یعنی ـ معاذالله ـ یک مصلحتی هست یک نفس الامری هست یک حقی هست یک واقعیتی هست خدا دستگاه خلقت خود را برابر با آنها تنظیم میکند آن وقت آن میشود پیغمبر او دیگر خدا نیست او میشود امام او میشود خلیفه که کارهای خود را برابر با ما هو الحق انجام بدهد آن ما هو الحق چیست؟ یک حق محض است که ﴿ذلکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَأَنَّ مَا یَدْعُونَ مِن دُونِهِ هُوَ الْبَاطِلُ وَأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْعَلِیُّ الْکَبِیرُ﴾ که حصر است حق مطلق از خود اوست بقیه هر چه هست طبق سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» که گذشت ﴿الْحَقُّ مِن رَّبِّکَ﴾ نه مع ربک خدا مثل حضرت علی نیست که علی با حق باشد بله انسان کامل تابع حق است با حق است هر جا حق باشد با اوست اما خدا ـ معاذالله ـ مثل انسان کامل است که خدا با حق است آن حق کیست؟ آن حق چیست؟ آن حق چون برهان توحید میگوید ما غیر از یک مطلق نامحدود نداریم ﴿ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ﴾ حق نامحدود اوست بقیه میماند حقوق جزئی حقوق فرعی که مخلوقاند هر مخلوقی از الله است لذا در سورهٴ «آلعمران» نفرمود خدا با حق است حق با خداست ﴿الْحَقُّ مِن رَبِّکَ﴾ نه مع ربک نه اینکه نفس الامری هست واقعیتی هست خیری هست خداوند کارهای خود را طبق آن برنامهها تنظیم میکند خب آن برنامهها را چه کسی آفرید؟ البته وقتی نفس الامر را واقع را حق را در محدوده فعل خدا آوردیم خدا با یک فیض نفس الامر میآفریند با یک فیض حق مجرد میآفریند لوح محفوظ میآفریند لوح ام الکتاب میآفریند قلم میآفریند و مانند آن با فیضهای دیگر برابر با همین نظام عالم برزخ را عالم طبیعت را موجودات جزئی را خلق میکند خب پس ما وقتی معلوم میشود عبدیم که اگر مصلحت را ندانیم امتثال بکنیم آن مقداری که انسان در رمی جمره ثواب میبرد شاید آن مقدار در ذبح حیوانات ثواب نبرد ذبح حیوانات یا نهر شتر را خیال میکند برای ﴿لِیَشْهَدُوا مَنَافِعَ لَهُمْ﴾ یا ﴿أَطْعِمُوا الْقَانِعَ وَالْمُعْتَرَّ﴾ خیال میکند برای آن است اما وقتی در رمی جمره متعبد محض است ثواب بیشتری میبرد خب این یک مسئله مسئله دیگر این است که خدا بالأخره پرده برداشت فرمود من شما را آزمودم به این صلصال اما در حقیقت اینچنین نیست که شما محور امتحانتان همین صلصال و حمأ مصنوع باشد این خلیفه من است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ است بعد نه تنها این خلیفه من است و من معلم او هستم این معلم شما ملائکه هم هست بالأخره شاگرد باید نزد استادش خضوع کند شما چه حرفی دارید مگر این معلم شما نیست ﴿یَا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ﴾ و شما آن حد نیستید که تازه شاگرد او باشید لذا من نگفتم «یا آدم علمهم» گفتم ﴿أَنْبِئْهُمْ﴾ شما که بلاواسطه آن قدرت را نداریم از خدا علم را یاد بگیرید یک، و بلاواسطه هم نمیتوانید متعلم خلیفة الله باشید لذا من به او نگفتم «علمهم» گفتم ﴿أَنْبِئْهُمْ﴾ گزارش بده حقایق اسماء را برای ملائکه دو، خب چرا خضوع نمیکنید؟ لذا اینها سراسیمه شدند عرض کردند که ﴿سُبْحَانَکَ لاَ عِلْمَ لَنَا إلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا﴾ چشم این میشود خصوصیت فرشتهخویی درباره همین احجاری که در همان خطبه ۱۹۲ به عنوان آزمون ذکر میکند در همان خطبه حضرت امیر در خطبه ۱۹۲ فرمود در بند ۵۳ همان خطبه ۱۹۲ فرمود: «الا ترون ان الله سبحانه اخْتبر الاولین من لدن آدم صلوات الله علیه الی الاخرین من هذا العالم باحجار لاتضر و لا تنفع و لاتبصر ولا تسمع» با یک سلسله سنگهایی که نه بصیرند نه سمعاند نه ضارند نه نافعاند فرمود شما دور این سنگها بگردید باید بگوییم چشم شما اصلش را که نمیدانید بگردید تا اصلش را بفهمید شما دور این چهار دیوار بگردید تا کم کم میفهمید این چهار دیوار شما را به کجاها میرساند آدم وقتی که دور این چهار دیواری گشت بعد میرود نزد امام چون «من تمام الحج لقاء الامام (علیه السلام)» فرمود باید آنجا بروید احکامتان را یاد بگیرید اسرار حج را یاد بگیرید حالا اینها آمدند روی چهار دیواری که «لاتضر و لاتنفع و لاتبصر و لا تسمع» گشتند رفتند حضور امام صادق (سلام الله علیه) فرمود میدانید این چهار دیوار چرا چهار دیوار است؟ عرض کردند نه فرمود میدانید چرا کعبه را کعبه گفتند؟ عرض کرد نه فرمود چون مکعب شکل است یک خانهای است که شش تا سطح دارد میشود مکعب دیگر چهار تا دیوار دارد یک سقف دارد یک کف دارد میدانید حالا چرا چهار تا دیوار دارد؟ عرض کرد نه فرمود برای اینکه «البیت العامور» نه بیت العامور «البیت المعمور» چهار دیوار دارد فرمود میدانی چرا البیت المأمور چهار دیوار دارد؟ عرض کرد نه فرمود عرش چهار ضلع دارد فرمود میدانی عرش چرا چهار ضلع دارد؟ عرض کرد نه فرمود: «لان الکلمات التی بنی علیه الاسلام أربع و هی سبحان الله والحمد لله و لا اله الا الله والله اکبر» این کلماتی که مبنای اسلام است بیش از این چهار تا نیست خب دیدید یک کسی که معتمر است یا حاجی است دور چهار دیواری میگردد تا به عرش برسد از آنجا به تسبیحات اربعه برسد ما را به این دعوت کردند نه به احجار «لاتضر و لا تنفع» اول آدم بگوید من که نمیدانم چرا بروم این خوی خوی شیطنت است میگویند بیا تا بفهم پس محور سجده کردن همان خلافت الهی است ﴿عَلَّمَ آدَمَ الأسْماءَ﴾ است روح اللهی است ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ است این عناوین چهارگانه است مطاف ما تسبیحات اربعه است که بالاتر از عرش است که عرش بالاتر از البیت المعمور است که قلب مؤمن هم البیت المعمور است اگر بالاتر برود «قلب المؤمن عرش الرحمان» این است که حکمای بزرگ آن مطالب عمیق را که از کسی یاد نگرفتند خودشان با فکر الهی خدا در قلبشان القا کرده است میگویند «حکمة عرشیه» آنها که حساب شده کتاب مینویسند غیر از اینهایی است که با اغراق حرف میزند یا کتاب مینویسند یک وقت است یک کسی یک مطلب خوبی را از کسی شنیده میگوید مطلب مطلب عرشی است اما به تو مربوط نیست آن بزرگواری که قلب او عرش الرحمان است و خدا این مطلب را در قلب او القا کرده است او در کتابش نوشته حکمة عرشی بجا هم نوشت تا انسان برسد به جایی که حکمت عرشی نصیبش بشود این راه هم فراوان هست راه نامحدودی هم هست مگر حالا صدها تفسیر المیزان نوشته بشود مگر این کتاب تمام شدنی است این را کسانی که قرآن ناطقاند فرمودند «بحر لاینزف» تمام شدنی نیست قرآن حالا اگر دهها المیزان هم نوشته بشود همه هم حرف تازه بیاورند باز خیلی از حرفها گفته نشده این است که ما را به این سمت دعوت کردند پس نگفتند به آدم نگفتند شما برای طین و صلصال و حمأ مسنون سجده بکن آنها زود فهمیدند شیطان همچنان مانده است لذا ذات اقدس الهی اصلاً جواب او را نداد گفت چرا از بحث بیرون رفتی من گفتم خلیفه من است گفتم چرا سجده نکردی ﴿خَلَقْتُ بِیَدَیَّ﴾ نگفتم «انی خالق بشرا من طین فقعوا له ساجدین» که گفتم ﴿إِنِّی خَالِقٌ بَشَراً مِن طِینٍ ٭ فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُوحِی فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِینَ﴾ در حقیقت برای من داری سجده میکنی این راه ارتباطی من است این انسان کامل است این موجود کوچکی که نیست خب این میبینید که از همه راهها بیراهه رفته هم گرفتار جهل شده هم گرفتار قیاس باطل شده هم گرفتار انانیت شده اینهاست آن وقت ذات اقدس الهی برهان برایش اقامه کرده فرمود که اینکه گفتی ﴿خَلَقْتَنِی مِن نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ﴾ بله درست است اما اینکه گفتی ﴿أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ﴾ درست نیست برای اینکه من این همه کرامتها را به او دادم به تو که ندادم تو باید از همین راه بالا بیایی خب نه تنها بالا نیامدی آن مقدار هم که داشتی از دست دادی خب این است که این محور امتحان یک شیء پستی نیست در همان خطبه نهجالبلاغه هم دارد که اینها اصلش را نمیدانستند با این وضع امتحان شدند تا به اصل بفهمند ما را هم هرگز دعوت نکردند به احجار «لاتضر و لا تنفع» گفتند این یک مقدمه است بالأخره شما بخواهید از اینجا پا برداری عرش پا بگذاری که نمیشود که بالأخره یک راهی دارد وسیلهای دارد طفره محال است از همین عبادتها این تمرینها این ریاضتها و این خوی؛ گفتند جمال یک جوان به همان موی سر اوست خب موی سر یک کسی را بتراشند دیه دارد شرعاً این یک هتک است فرمود این را باید به پای دوست بریزی اگر سرِ او هستی سرت را باید تیغ کنی در همه موارد گفتند وقتی از اتاقتان خانهتان از منزلتان بیرون میآیید خودتان را به آینه عرضه کنید در آینه نگاه کنید ولی آنجا گفتند حتماً آینه نگاه نکن این همه فضلت گفتند نماز با عطر اینقدر فضیلت دارد آنجا گفتند عطر حرام است گفتند مبادا اگر از کنار زباله سطل زباله سطل آشغال میگذری بینیات را بگیری تا همه خوی آن تکبّر و استکبار و امثال ذلک را انسان در پای دوست بریزد آن وقت راحت میشود وقتی از این خودی و خودبینی راحت شد بعد دیگر در جنتی به سر میبرد که ﴿فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ﴾ در این محورها هم میبینید که ذات اقدس الهی معصیت او را اصلاً مطرح نمیکند که او حالا معصیت کرده سجده نکرده یا تفاخر کرده خودش را از آدم بالاتر دانست اینها نیست آنجا که بحث کلیدی را مطرح میکند میگوید ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ این است جرمش این بود به تعبیر شیخنا الاستاد مرحوم حکیم الهی قمشهای که «در آینه عکس تو ندید ورنه بر بوالبشری ترک سجود این همه نیست» آنها که نماز نمیخوانند این حد کیفر نمیبینند چه رسد به اینکه یک سجده گفت ﴿فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ﴾ این است و منشأ خیلی از معاصی هم ـ معاذالله ـ به اینجا منتهی میشود ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی أَن کَذَّبُوا﴾ بالأخره یک وقت است آدم مقدسی نصیحت میکند این انشاءالله عاقبتش خیر است ولی اینچنین آن صدر بهشت برود نیست این جزء اکثری بهشتیهاست نه جزء اقلی بهشتیها اکثری بهشتیها هم آدم خوبها هستند «اکثر اهل الجنة البله» نه بلحا بلح یعنی آدم سلیم الصدر آدم مقدس و خوب کسی درسش را میخواند و معصیت هم نمیکند و مردم را هم به خیر دعوت میکند یک امام جماعت خوبی است یک واعظ خوبی است اینها جزء اکثری اهل جنتاند اما آن که حرف کلیدی را میزند که از شماها متوقع است یک چیز دیگر است یعنی انسان با برهان میتواند ثابت کند که واقعاً گناه ویروس است گناه سم است روح موجود است مجرد است و گناه سم است اگر جلویش را نگیرد سر از دعوی الاهیت درمیآورد خب چطور یک سرما خوردگی بعد میشود ذات الریه چطور یک ویروس بعد میشود فلان کاری که بالأخره هیچ راهی برای درمان او نیست گناه حقیقتش این است یعنی حقیقتاً گناه نسبت به روح یک ویروسی است که او را از پا در میآورد؛ از پا در میآورد یعنی چه؟ میگوید تو خدای خودت هستی تو را به بیجا میکشاند ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءی﴾ یا به تعبیر سیدنا الاستاد این است که چرا عاقبت اینها ﴿السُّوءى﴾ میشود ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ عاقبت کذب تکذیب است خب این حرف را یک طبیب محققانه بازگو میکند شما از او سؤال بکنید اگر کسی سرماخوردگی پیدا کرده ناپرهیزی کرده چرا به ذات الریه مبتلا میشود برای شما مثل دو دو تا چهار تا حل میکند شما به سراغ یک حکیم برو بگو چطور کذب انسان را به تکذیب میکشاند او هم برای شما حل میکند که در کذب یک ویروسی است اگر معالجه نشود کم کم به تکذیب میرساند کذب جزء معاصی کبیره است اما تکذیب کفر است دیگر و گناهان دیگر هم همین طور است ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى﴾ این ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ دلیل است یا نه ﴿ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةَ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى﴾ اسم کان چیست ﴿أَن کَذَّبُوا﴾ است عاقبت تبهکاران تکذیب است یعنی عاقبت معصیت کفر است خب به دنبال او میآید این است که قرآن میفرماید ﴿شِفَاءٌ لِمَا فِی الصُّدُورِ﴾ آن وقت این برهان اقامه میکند که توبه واقعاً شفاست اتعاظ واقعاً شفاست ﴿إِنَّ الْحَسَنَاتِ یُذْهِبْنَ السَّیِّئاتِ﴾ واقعاً داروست تقوا؛ تقوا؛ تقوا یعنی همین دیگر یعنی پرهیز کنید اگر کسی خدای ناکرده بیراهه رفت خدا دیگر دستور پرهیز نمیدهد که شما ببینید آن مریضی که دیگر پزشکها او را معالجه نمیکنند از او ناامید شدند آخرین حرفی که به او میزنند چیست؟ برای دلخوشی او میگویند آقا شما دیگر پرهیز نداری این بدبخت نمیداند کار گذشت که این خیال میکند درمان شده خدا هم دو گونه در قرآن با ما حرف میزند یکی ﴿اتَّقَوْا﴾ یعنی پرهیز کنید یک عده هستند که خدا به آنها بعد از اینکه مکرر در مکرر دستور تقوا و پرهیز داد میگوید شما هر چه میخواهید بکنید بکنید ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هر چه میخواهید بکنید بکنید دیگر نمیگوید اتقوا که این مثل آن است که آن که ﴿فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً﴾ تا یک محدودهای میگوید اتقوا اتقوا ﴿اتَّقُوْا النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ ﴿اتَّقُوا اللّهَ﴾ دستور فراوان میدهد به فعل مضارع به فعل ماضی به صورت امر به صورت خبر به صورت انشا دستور میدهد اما حالا کار گذشت اینجا دیگر ﴿اتَّقُوا﴾ نیست ﴿اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ﴾ هر کاری خواستید بکنید این مثل آن است که وقتی پزشک دید این شخص این سرطانی قابل علاج نیست حالا یک نهار میخواهد بخورد میگوید هر چه میل دارید بخور این باید بفهمد کار گذشت غرض این است که این میشود اقلی اهل بهشت اقلی اهل بهشت حرفهای کلیدی را میزنند برای اینکه عده زیادی را هدایت میکنند عده زیادی را با کتابشان با کتیبهشان با بیانشان حتی گاهی ممکن است با اشاراتشان عدهای را خوب برایشان توجیه کنند که گناه یک امر اعتباری نیست این نظیر اینکه حالا چراغ قرمز بود یک رانندهای رفت نظیر این کارهای اعتباری نیست فلان جا عبور ممنوع بود رفت بالأخره یا متوجه نمیشوند یا اگر متوجه بشوند یک جریمه میکنند این غیر از آن است که یک ویروسی باشد که روح را به آن کذبوا برساند این این است ذات اقدس الهی فرمود که چرا بیراهه رفتی؟ و در این امتحانی هم که در آن خطبه ۱۹۲ آمده فرمود ما شما را به به سنگ امتحان نکردیم به عرش امتحان کردیم بیا دور این سنگ بگرد که عرشی بشوی این مخلوق از طین را سجده بکن تا عالم به علم اسما بشوی بنابراین آنچه که در خطبه ۱۹۲ آمده منافی با این بحثها نیست.
«و الحمد لله رب العالمین» نمایش بیشتر
تاکنون نظری ثبت نشده است