- 922
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 و 9 سوره اعراف بخش سوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات 8 و 9 سوره اعراف بخش سوم"
- معنای کنایی و مجازی وزن در عرف
- افراد باطل را ذات اقدس الهی به عنوان تهیمغز یاد میکند
- قرآن حق است و عترت هم همتای با قرآن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾
تا کنون روشن شد که وزن به معنای سنجیدن نیست به معنای توزین نیست بلکه واحدی است که موزون با آن واحد در میزان سنجیده میشود مثلاً در توزین احجام سنگ کیلو وزن است در مساحتها متر وزن است در تعداد و آمارگیری عدد وزن است آن معدود موزون است پس وزن نه یعنی سنجیدن نه یعنی توزین تا معنا این باشد که توزین حق است مثل اینکه میگویند بهشت حق است جهنم حق است به آن معنا نیست بلکه وزن در مقابل موزون است که با میزان و با ترازو در یک طرف وزن قرار دارد در طرف دیگر موزون وزن اعمال حق است یعنی حق را میگذارند اعمال را با حق میسنجند عقاید را با حق میسنجند اوصاف را و افعال را با حق میسنجند.
پرسش ...
پاسخ: میزان نصوص فراوانی است که وضع میزان را مشخص کرده است «میزان کل شیء بحسبه» در روایات هم دارد که میزان دارای دو لسان و دو کفه است لسان و کفهای که یک طرفش حق باشد یک طرفش عمل باید مناسب با همان باشد الآن مثلاً میگویند منطق میزان سنجش افکار است که در حقیقت میزان و وزن یکی است افکار و اندیشهها را با این روش منطقی میسنجند لازم نیست که میزان جدای از وزن باشد ولی در اینجا منظور آن است که وزن به معنای توزین نیست به معنای سنجیدن نیست به معنای آن واحدی است که عقاید اخلاق و اعمال با او سنجیده میشود.
مطلب دوم آن است که ثقل در قرآن یک ثقل محمود است یک ثقل مذموم آنجا که ثقل محمود است این است که وقتی با حق سنجیده میشود آن شیئی که متحقق است حقمند است حقدار است سنگین است شیئی که باطل است سبک است پس این ثقل یعنی داری حق است از این وزن بهرهای دارد این ثقل محمود و ممدوح است لذا در مواردی که قرآن کریم از ثقل یاد میکد درباره میزان میفرماید: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم همینطور است.
پرسش ...
پاسخ: باطل است یعنی وزنی ندارد دیگر آن اگر حق وزن بود کسی که عملش محققانه نبود خودش هم متحقق نبود وزنی ندارد سبک است ولی غرض آن است که این ثقل ثقل محمود و ممدوح است لذا فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است که محل بحث است در سوره «مؤمنون» هم که قبلاً اشاره شد آنجا هم دارد: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سوره «قارعه» هم دارد به اینکه ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ٭ وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ﴾ این ثقل محمود است در مقابل این ثقل محمود یک ثقل مذموم هم هست و آن این است که وقتی با حق اعمال را سنجیدند دیدند که مؤمنین حسناتی دارند و ترازویشان سنگین است و کفار سبکند و ترازویشان سبک است آنگاه درکات کافران و فاسقان را بررسی میکند برای آن درکات کافران فاسقان معیار باز همین حق است لکن هر چه از این حق فاصله داشته باشد درکهای دامنگیر آنها میشود از این به بعد ثقل مذموم مطرح است یعنی هر اندازه که از حق فاصله داشته باشند سنگیناند پایینتر میروند و هم بار خود را به دوش میکشند هم بار دیگران را این همان است که در بخشهایی از قرآن کریم از آنها به عنوان حمل اثقال یاد شده است که ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» آیهٴ دوازده و سیزده این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ القِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ که این یک ثقل مذموم است هر اندازه که از حق فاصله داشته باشند ثقیلترند یعنی به طرف جهنم نزدیکترند پس ثقل در قرآن دو قسم شد یک ثقل محمود و ممدوح است که ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ عهدهدار بیان آن است یک ثقل مذموم است که آیهٴ سیزده سوره «عنکبوت» عهدهدار اوست که فرمود: ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ این هم یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که بعد از اینکه اعمال را سنجیدند اوصاف را ارزیابی میکنند چون عمل باعث پدید آمدن وصف است انسان معلوم میشود که وصفش حق است یا باطل است سبک است یا سنگین و انسان را برابر با وصفی که دارد پاداش میدهند قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 139 اینچنین گذشت که فرمود: ﴿فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُم﴾ هر صفتی که دارند خدا پاداش میدهد گرچه این وصف ممکن است به معنای مصدر باشد یعنی وصف کردن آنها و حکم کردن اینها که گفتند: ﴿مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَی أَزْوَاجِنَا﴾ این وصف یعنی حکم اینها لکن ظاهر همان نص میتواند باشد یعنی خدا وصف اینها را پاداش میدهد بالأخره اعمال باعث پدید آمدن وصف است یک وقتی در اثر تراکم اعمال وصف عدل پدید میآید یا وصف ظلم پدید میآید یا وصف سخا پدید میآید یا وصف بخل پدید میآید یا وصف تواضع ظهور میکند یا وصف تکبر پدید میآید و مانند آن ﴿سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُم﴾ از این مرحله که جلوتر رفتیم میبینیم خود اشخاص مطرحاند خود اشخاص یا سبکاند یا سنگین یعنی بعد از اینکه اعمال را با حق سنجیدند معلوم میشود که این اعمال یا سبک است یا سنگین آنگاه اعمال را با اوصاف میسنجند معلوم میشود سبک است یا سنگین اشخاص را با اوصاف درونی میسنجند معلوم میشود سبک است یا سنگین سه مرحله وزن و سنجش درباره مؤمنین و پرهیزکاران است سه مرحله وصف و سنجش درباره کافران و منافقان و تبهکاران است اول اعمالشان را با حق میسنجند حالا که معلوم شد عملشان حق است این وصف را با عمل میسنجند حالا که معلوم شد وصف حق است خود شخص موصوف را با وصف میسنجند معلوم میشود این شخص متحقق است این درباره مؤمنین درباره کفار و تبهکاران نفاق و مانند آن اعمالشان را با حق میسنجند معلوم میشود باطل است وصفشان را با اعمال باطل میسنجند معلوم میشود وصف زننده و نکوهیده دارند موصوفها را با این وصف میسنجند معلوم میشود خود اینها هم یک آدمهای باطلیاند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» چنین آمده است آیهٴ 43 سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» این است فرمود: ﴿مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لاَ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ افئده اینها در حقیقت ارواح اینها است ارواح اینها نفوس اینها حقایق اینهاست اینچنین نیست که فؤاد آدم غیر از روح آدم باشد و غیر از نفس آدم باشد و غیر از خود آدم باشد حقیقت آدم همان فؤاد آدم است «اصل الإنسان لبه» این که در آیه 43 سوره «ابراهیم» فرمود فؤاد اینها سبک است خالی است یعنی ذات اینها خالی است چیزی در ذات اینها نیست پس اول اعمال است بعد اوصاف است بعد خود ذوات در مقابل این گروه که ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ عدهای هستند که افئده اینها متیّم به حب خداست پر است سنگین است آنها اول اعمالشان بعد اوصافشان بعد ذواتشان سنجیده میشوداین هم یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که گروهی پنداشتند چون وزن همانند دنیاست و اعمال اعراضاند و جواهر نیستند قابل سنجش نیستند در حقیقت اعمال را چگونه میسنجند لذا گفتند صحائف اعمال و دیوانها، دیوان یعنی دفتر دیوان را میسنجند دفتر اعمال و نامه اعمال را میسنجند بعضی از روایات هم همین معنا را تأیید میکند این سخن هم ناتمام است برای اینکه اولاً در دنیا هم اعراض را میسنجند نه جواهر را اگر با وزن ثقل را میسنجند ثقل یک کیفیتی است ثقل که جوهر نیست سنگینی که جوهر نیست و جواهر نیست این یک و اگر طول و عرض و عمق و ارتفاع را میسنجند همه اینها اعراضاند آن جوهر جسم است که طبیعت جسم است که جوهر است وگرنه بحثهای هندسه فضایی عرض است طول عرض است سطح عرض است حجم عرض است آن جسم است جوهر است نه حجم مکعب و کره و استوانه همه اینها اعراضاند این سنگ است که جوهر است نه مکعب مکعب کار هندسه فضایی است جزء تعلیمیات است جزء کمیات است و جزء اعراض ارتفاع عرض است عمق عرض است طول عرض است سطح عرض است اینها عرضاند و اگر با پیمانه مثلاً میگویند این یک پیمانه است دو پیمانه اینها خصوصیتهای کمی و عرضی است و اگر چنانچه عدد را واحد سنجش قرار میدهند معدود را میسنجند زوجیت و فردیت سه و چهار و کم و بیشتر این اعداد عرضاند آن معدود است که جوهر است و اگر چنانچه مساحت میکنند مساحت همینطور است وزن همینطور است کمیتها همینطوراند همه اینها اعراضاند که سنجیده میشوند این یک نه جوهر جوهر را که آدم نمیسنجد که پس اعراض قابل سنجش است یک و اصولاً سنجش برای اعراض است گذشته از اینکه اینها خب چطور حرارت و برودت عرض است و بشر توانست برای حرارت و برودت یک واحد دماسنج اختراع کند این عرض را توانست بسنجند خب سایر اعراض را نمیشود سنجید اگر ذات اقدس الهی به بشر آن قدر توان داد که بتواند رنگها را وزن کند دماها را وزن کند خب اعراض دیگر را هم میتواند وزن کند عمده بحث آن است که عمل عرض نیست چه اینکه جوهر هم نیست اعمال انسان امور اعتباری است امور اعتباری نه جوهر است نه عرض نماز نه جوهر است نه عرض برای اینکه مجموعه حرکات و سکنات و نیت این مجموعه که اصلاً وجود خارجی ندارد اسمش را گذاشتند نماز یک وجود اعتباری دارد نه وجود حقیقی صوم هم بشرح ایضاً [و همچنین] حج هم بشرح ایضاً [و همچنین] عمره هم بشرح ایضاً [و همچنین] اینها که جزء امور تکوینی نیست که چندین کار که هیچ وحدتی بین آنها نیست مگر به اعتبار مجموع افعال مجموع حرکات مجموع سکنات به علاوه قصد به علاوه آن عنوان میشود حج اینکه وجود خارجی ندارد وقتی وجود خارجی نداشت نه جوهر است نه عرض اینها خیال کردند که اعمال عرض است و چون عرض است قابل سنجش نیست در حالی که اولاً ما اعراض را میسنجیم نه جواهر را یک و برای آن اعراضی نظیر حرارت و برودت که خیلی اینها اعراض ظریف میپنداشتند دماسنج پدید آمد دو و اعمال اصلاً از سنخ جواهر و اعراض نیست امور تکوینی نیست امور اعتباری است سه و اینها را برابر با آن واحد مخصوص خودشان میسنجند.
مطلب بعدی آن است که در بحث میزان و مانند آن، که مخصوص به قیامت هست اختلاف نظر فراوان است منشأ اختلاف یک مقدار روایات مختلف است یک، یک مقدار فهم مفسران است که مختلف است دو و آن منشأ کلیدی فهم که مختلف است قیاس دنیا به آخرت و آخرت به دنیاست این سه خیال میکنند که سنجش در آنجا نظیر سنجش دنیاست در حالی که وضع کلاً عوض میشود: ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ اگر ذیل این آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ به آن روایاتش اشاره بشود که این یعنی چه زمین تبدیل میشود به زمین دیگر به چه زمین تبدیل میشود؟ از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) رسیده است که تبدیل میشود «الی ارض لم یعصی علیها» ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی کل مجموعه نظام عوض میشود زمین به زمین دیگر عوض میشود آسمان به آسمان دیگر تبدیل میشود عرض کردند که به چه سبک تبدیل میشود؟ فرمود که تبدیل میشود «الی ارض لم یعصی علیها» تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده حالا شما این کره زمین هر کاری بکنید روی آن گناه شده دیگر اینچنین نیست که شیار بکنید کند و کاو بکنید این گوهرش عوض بشود این ارضی است که عصی علیها یا سؤال میکنند که خب این تبدیل میشود به چه صورت در میآید؟ در بعضی از روایات دارد که تبدیل میشود «خبز نقیة» کره زمین تبدیل میشود به کره نانی که از گندم خالص ساخته شده از او میخورند اگر وضع اینقدر تفاوت میکند و اگر وضع طوری است که یک کره زمین تبدیل شده است به یک زمین دیگری که در عینی که زمین است در حال واحد در حین واحد برای همگان به صور گوناگون در میآید بالأخره یک تکه زمین یک وقتی خیابان بود یک وقتی بیابان بود یک وقتی میکده بود یک وقتی خانه بود یک وقتی لانه بود یک وقتی معبد بود یک وقتی بتکده بود یک وقتی رویش گناه شده یک وقتی در آن ثواب شده در آن واحد در حال واحد به صور گوناگون درمیآید تا شکایت کند یا شفاعت کند کم نبودند میکدههایی که مسجد شدند مسجدهایی که میکده شدند ما که در عمرمان خیلی از این جاها دیدیم خب در آن واحد به صورتهای گوناگون در میآید و شکایت میکند و شهادت میدهد چون زمین باید شهادت بدهد که در اینجا میگساری شده یا اعتکاف شده دیگر یک چنین عالمی است آنگاه انسان مسئله وزن آن عالم را به دنبال وزن این عالم بخواهد بگردد و جستجو کند و بعد اشکال کند که عرض که وزن نیست اینچنین نیست سر این اختلاف در این سه جهت اساسی خلاصه میشود که ادله مختلف است ظاهرش یک، جمعبندیاش هم دشوار خواهد بود چون ادله مختلف است کتاباً و سنتاً جمعبندیاش مختلف است لذا آراء مختلف است دوم فهمها و برداشتها از همین نصوصی که بر فرض واحد مختلف است سوم که نقش کلیدی در اختلاف آراء و انظار دارد این است که جریان آخرت را به دنیا تشبیه میکنند و چهارم آن است که روی این روایات تفسیری کار فقهی نشده اگر کاری که فقیه میکند درباره روایات و رجال اینها بررسی میشود یک درایه اینها بررسی میشود دو آنگاه نوبت به دلالت میرسد سه همان کاری که در فقه میشود اگر درباره تفسیر بشود خیلی از اختلافات رخت بر میبندد و یان وزن هم به معنای توزین نیست که وزن در قیامت حق است یعنی سنجیدن حق است مثل اینکه میگوییم «ان الموت حق ... و الجنة حق و النار حق» نه ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق» یعنی آن وزنی که با آن وزن موزون سنجیده میشود آن وزن حق است حق را در یک طرف میگذارند اعمال را عقاید را اخلاق را در طرف دیگر میگذارند.
پرسش ...
پاسخ: خب بحثهای تجسم اعمال به خوبی روشن میکند مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) دارد که در قبر یک صورت زیبایی وارد میشود و انسان از او طرفی میبنند مشکلاتش با او حل میشود میگوید که تو چه کسی هستی؟ میگوید من آن حسن خلقی هستم و آن لطف و احسانی هستم من آن سرور خاصی هستم که تو در قلب برادر مؤمن با قضای حاجت او ایجاد کردی در باب «ادخال سرور فی قلب مؤمن» یعنی قضای حاجت برادر مؤمن این حدیث شریف هست خب اگر کسی مشکل برادر مؤمن را حل کند این ادخال السرور فی قلب المؤمن به صورت یک صورت نورانی در قبر در میآید صاحب محاسن برقی هم نقل کرده است که در قبر صورتهای گوناگونی به بالین مرده حضور پیدا میکنند در حال سؤال مشکلات او را حل میکنند یکی بالای سر یکی پایین پا یکی طرف راست یکی طرف چپ و مانند آن یکی نماز است یکی روزه است همین که «بنی الاسلام علی خمس» و یکی از همه اینها نورانیتر است قدرتمندتر است و به همه این نماز و روزه و اینها میگوید که اگر کاری از دست شما ساخته نبود و عاجز شدید من دفاع میکنم و آن ولایت است که از همه اینها نورانیتر است این را در کتاب شریف محاسن برقی هست خب برابر با تجسم اعمال انسان میتواند ببیند چون آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت این بود که ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً﴾ او که عین میگساری یا عین آن فحشا را در قیامت نمیبیند که هر صورتی که آن فحشا در میآید به همان صورت میبیند خب.
بنابراین سنجیدن هر عالمی و هر عملی و هر چیزی مناسب با خود اوست چه اینکه کتابت آنها هم مناسب با خود او خواهد بود اگر چنانچه روی آن بیان قبلی که اول عمل را میسنجند بعد وصف را بعد خود شخص را آنگاه معلوم میشود که چه کسی سبک است چه کسی سنگین آنگاه معلوم میشود که سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» با سوره «انفال» که یک جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بعد جای دیگر فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ معنای خاص خودشان را پیدا میکنند آن اوایل سخن از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است که در اوایل سوره «انفال» آمده بعد آنچه که در سوره «آلعمران» آمده است که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و از باب حذف حرف جر و امثال ذلک هم نیست نه خود انسان میشود درجه؛ چرا؟ برای اینکه اعمال را با حق سنجیدند بعد اوصاف را با اعمال سنجیدند بعد موصوفها را با وصف سنجیدند دیدند یک عده سبکاند یک عده هم سنگین خب یک عده که ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ است در قبال اینها یک عده ﴿هم افئدتهم﴾ ملاء است پر است آن که قلبش در دنیا به حب حق متیّم بود در آخرت هم قلب او پر است بنابراین اگر ما در بحث روایی همان کاری که روی فقه حداقلش البته چون بر فرض هم آن کاری که ما در فقه بکنیم یعنی عام و خاص و مطلق و مقید و صحیح و موثّق و سقیم و اینها را از هم جدا بکنیم تازه قابل اعتماد نیست برای اینکه مربوط به اصول و عقاید و امور علمی است خبر واحد که در این امور حجت نیست بر فرض باشد میشود یک اسناد ظنی به شارع مقدس داد حالا مگر با این ثابت میشود که وزن چیست حالا بر فرض دو تا صحیحهای هم داشته باشیم صحیحه اعلایی اینکه خبر واحد است در این گونه از امور حجت نیست به دست ما نیست که ما علم پیدا بکنیم اثر عملی هم که ندارد این نظیر تعبدات نظیر صوم و صلات و حج و عمره نیست به ما میگویند در عمره این چیزها محرم است میگوییم چشم فلان کار مبطل است میگوییم چشم اما اینجا که به ما نمیشود گفت اینطور بفهم بگوییم چشم که فهم که دست ما نیست و این امور هم امور فهمی است با مظنه که نمیشود انسان بفهمد که البته میتواند فهم ظنی داشته باشد یک، اسناد ظنی به شارع بدهد دو، همین مقدار.
پرسش ...
پاسخ: میزان الاعمال بودن حضرت هم به همین بیان هست چون در آن اوایل بحث اشاره شد برای اینکه اگر اعمال را با حق سنجیدند بعد اوصاف را با اعمال سنجیدند بعد موصوفها را با اوصاف سنجیدند خود شخص میشود حق وقتی حق شد میشود میزان لذا در آن زیارتها و عرض ادبها میگوییم شما میزان اعمالید «السلام علیک یا میزان الاعمال» در ذیل کریمه سوره «انبیاء» که ﴿نَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ﴾ فرمودند «نحن الموازین القسط» این درست است.
آیات قرآنی از این جهت به چند بخش تقسیم میشود یکی اینکه میفرماید ما ترازوهای قسط را مینهیم اما چه کسی سبک است چه کسی سنگین آن را ذکر نمیکند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است آیه 47 سوره «انبیاء» این بود ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ دیگر سخن از ثقل و خفت نیست ولی سخن این است که ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی است یعنی به احدی ظلم نمیشود نه از حسنات محسنین کاسته میشود نه بر سیئه تبهکاران افزوده میشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ اما سخن از ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ یا ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ نیست به عکس آن در سورهٴ مبارکهٴ «قارعه» است در سوره «قارعه» آیه شش و هفت سخن از ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ است اما سخن از اینکه ما میزانی را مینهیم نیست مستقیماً میفرماید: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ ولی آیه محل بحث سخن از وزن است با آثار وزن که ثقل و خفت باشد که ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ این ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن مرحله سوم را نشان میدهد یعنی نه تنها اعمالشان خفیف است یک، و نه تنها اوصافشان خفیف است دو، خودشان را باختند خودی نمانده برای اینها معلوم میشود انسانها را میسنجند نفرمود اعمالشان سبک است نفرمود اوصافشان کم است فرمود خودشان را باختند خودشان نماندند وقتی انسان خودش را از دست بدهد دیگری به جای او مینشیند دیگر چه کسی به جای او نشسته ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک حیوانی به جای او نشسته در آن بحثهای گذشته از همان اوایل خطبههای حضرت امیر (سلام الله علیه) این بیان نورانی حضرت نقل شده است که شیطان اول وسوسه میکند تا اینکه دل انسان را باز ببیند که درون دل چه وقت باز میشود در دل چه وقت باز میشود آنجا راه پیدا بکند آنها که متقیاند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ اگر دیدند شیطان جامه احرام در بر کرده دور کعبه دل طواف میکند طائف است تا ببیند در دل چه وقت باز میشود که وارد بشود اینها فوراً میفهمند که این نامحرماند که جامه احرام در بر کرده ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ این را تردش میکنند اما اگر کسی غافل بود همین که جامه احرام در بر کرده طائف است طواف میکند به دور دل تا ببیند دل چه وقت باز است فورا از فرصت استفاده میکند خودش را درون دل جا میدهد وقتی درون دل جا داد شروع میکند به آشیانه کردن وقتی لانه قرار داد شروع میکند به تخمگزاری کردن وقتی تخمگزاری کرد شروع میکند به تغذیه تخمها وقتی این جوجهها را بزرگ کرد «دب و درج» آن وقت صحنه دل او را آشیانه شیطان و فرزندان شیطان گرفته «باض و فرخ» ، «و دب و درج» این چهار تا کار اول بیضه گزاری تخم گذاری بعد این بیضه را که به صورت فرخ و فروخ است جوجه به صورت جوجه در میآورد بعد این جوجهها میدوند میلولند در دستگاه او این دبیب دارد دابهگونه در صحنه او هست بعد درج از این به بعد «فنظر بأعینهم و نطق بالسنتهم» این میشود مسلم با زبان اینها حرف میزند با گوش اینها میشنود با دست اینها مینویسد اینها میشوند بلندگوی شیطان خب اگر کسی ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ شد خودش رفت کنار خوب دیگری به جای او مینشیند دیگر این کریمه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ که در محل بحث سوره «اعراف» هست معادل همان بخش سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که میفرماید: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ خب وقتی ول خالی شد دلی نیست که خب چه کسی آن خلاء را پر میکند؟ همین شیطانی که «نظر باعینهم» شیطان میآید پر میکند لذا در این آیه محل بحث فرمود: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ یک وقتی انسان رأس المال را میبازد ولی خودش را نباخت که بالأخره خودش زنده است دوباره امید هست که کسب بکند ولو کارگری بکند حالا اگر تاجری ورشکست و سرمایه را باخت اینطور نیست که نابود بشود بالأخره ولو کارگری هم بکند عمر هست ولی اگر کسی عمر را باخت جا برای کسب جدید نیست لذا فرمود اینها کسانیاند که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ چون رأس المال آدم همان جان اوست دیگر خب پس معلوم میشود که مرحله سنجش عمل یک بخش است سنجش اوصاف بخش دیگر سنجش ذوات بخش دیگر یک عده سبکاند یک عده سنگین خب منتها آثار اینها را در بعضی از آیات یکجا فرمود در بعضی از آیات به طور پراکنده ذکر فرمود: ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
- معنای کنایی و مجازی وزن در عرف
- افراد باطل را ذات اقدس الهی به عنوان تهیمغز یاد میکند
- قرآن حق است و عترت هم همتای با قرآن است
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾
تا کنون روشن شد که وزن به معنای سنجیدن نیست به معنای توزین نیست بلکه واحدی است که موزون با آن واحد در میزان سنجیده میشود مثلاً در توزین احجام سنگ کیلو وزن است در مساحتها متر وزن است در تعداد و آمارگیری عدد وزن است آن معدود موزون است پس وزن نه یعنی سنجیدن نه یعنی توزین تا معنا این باشد که توزین حق است مثل اینکه میگویند بهشت حق است جهنم حق است به آن معنا نیست بلکه وزن در مقابل موزون است که با میزان و با ترازو در یک طرف وزن قرار دارد در طرف دیگر موزون وزن اعمال حق است یعنی حق را میگذارند اعمال را با حق میسنجند عقاید را با حق میسنجند اوصاف را و افعال را با حق میسنجند.
پرسش ...
پاسخ: میزان نصوص فراوانی است که وضع میزان را مشخص کرده است «میزان کل شیء بحسبه» در روایات هم دارد که میزان دارای دو لسان و دو کفه است لسان و کفهای که یک طرفش حق باشد یک طرفش عمل باید مناسب با همان باشد الآن مثلاً میگویند منطق میزان سنجش افکار است که در حقیقت میزان و وزن یکی است افکار و اندیشهها را با این روش منطقی میسنجند لازم نیست که میزان جدای از وزن باشد ولی در اینجا منظور آن است که وزن به معنای توزین نیست به معنای سنجیدن نیست به معنای آن واحدی است که عقاید اخلاق و اعمال با او سنجیده میشود.
مطلب دوم آن است که ثقل در قرآن یک ثقل محمود است یک ثقل مذموم آنجا که ثقل محمود است این است که وقتی با حق سنجیده میشود آن شیئی که متحقق است حقمند است حقدار است سنگین است شیئی که باطل است سبک است پس این ثقل یعنی داری حق است از این وزن بهرهای دارد این ثقل محمود و ممدوح است لذا در مواردی که قرآن کریم از ثقل یاد میکد درباره میزان میفرماید: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هم همینطور است.
پرسش ...
پاسخ: باطل است یعنی وزنی ندارد دیگر آن اگر حق وزن بود کسی که عملش محققانه نبود خودش هم متحقق نبود وزنی ندارد سبک است ولی غرض آن است که این ثقل ثقل محمود و ممدوح است لذا فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ این در سورهٴ مبارکهٴ «اعراف» است که محل بحث است در سوره «مؤمنون» هم که قبلاً اشاره شد آنجا هم دارد: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ در سوره «قارعه» هم دارد به اینکه ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَهُوَ فِی عِیشَةٍ رَاضِیَةٍ ٭ وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ ٭ فَأُمُّهُ هَاوِیَةٌ﴾ این ثقل محمود است در مقابل این ثقل محمود یک ثقل مذموم هم هست و آن این است که وقتی با حق اعمال را سنجیدند دیدند که مؤمنین حسناتی دارند و ترازویشان سنگین است و کفار سبکند و ترازویشان سبک است آنگاه درکات کافران و فاسقان را بررسی میکند برای آن درکات کافران فاسقان معیار باز همین حق است لکن هر چه از این حق فاصله داشته باشد درکهای دامنگیر آنها میشود از این به بعد ثقل مذموم مطرح است یعنی هر اندازه که از حق فاصله داشته باشند سنگیناند پایینتر میروند و هم بار خود را به دوش میکشند هم بار دیگران را این همان است که در بخشهایی از قرآن کریم از آنها به عنوان حمل اثقال یاد شده است که ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ در سورهٴ مبارکهٴ «عنکبوت» آیهٴ دوازده و سیزده این است ﴿وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لِلَّذِینَ آمَنُوا اتَّبِعُوا سَبِیلَنَا وَلْنَحْمِلْ خَطَایَاکُمْ وَمَا هُم بِحَامِلِینَ مِنْ خَطَایَاهُم مِن شَیْءٍ إِنَّهُمْ لَکَاذِبُونَ ٭ وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِمْ وَلَیُسْأَلُنَّ یَوْمَ القِیَامَةِ عَمَّا کَانُوا یَفْتَرُونَ﴾ که این یک ثقل مذموم است هر اندازه که از حق فاصله داشته باشند ثقیلترند یعنی به طرف جهنم نزدیکترند پس ثقل در قرآن دو قسم شد یک ثقل محمود و ممدوح است که ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ عهدهدار بیان آن است یک ثقل مذموم است که آیهٴ سیزده سوره «عنکبوت» عهدهدار اوست که فرمود: ﴿وَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالاً مَعَ أَثْقَالِهِم﴾ این هم یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که بعد از اینکه اعمال را سنجیدند اوصاف را ارزیابی میکنند چون عمل باعث پدید آمدن وصف است انسان معلوم میشود که وصفش حق است یا باطل است سبک است یا سنگین و انسان را برابر با وصفی که دارد پاداش میدهند قبلاً در سورهٴ مبارکهٴ «انعام» آیهٴ 139 اینچنین گذشت که فرمود: ﴿فَهُمْ فِیهِ شُرَکَاءُ سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُم﴾ هر صفتی که دارند خدا پاداش میدهد گرچه این وصف ممکن است به معنای مصدر باشد یعنی وصف کردن آنها و حکم کردن اینها که گفتند: ﴿مَا فِی بُطُونِ هذِهِ الأَنْعَامِ خَالِصَةٌ لِذُکُورِنَا وَمُحَرَّمٌ عَلَی أَزْوَاجِنَا﴾ این وصف یعنی حکم اینها لکن ظاهر همان نص میتواند باشد یعنی خدا وصف اینها را پاداش میدهد بالأخره اعمال باعث پدید آمدن وصف است یک وقتی در اثر تراکم اعمال وصف عدل پدید میآید یا وصف ظلم پدید میآید یا وصف سخا پدید میآید یا وصف بخل پدید میآید یا وصف تواضع ظهور میکند یا وصف تکبر پدید میآید و مانند آن ﴿سَیَجْزِیهِمْ وَصْفَهُم﴾ از این مرحله که جلوتر رفتیم میبینیم خود اشخاص مطرحاند خود اشخاص یا سبکاند یا سنگین یعنی بعد از اینکه اعمال را با حق سنجیدند معلوم میشود که این اعمال یا سبک است یا سنگین آنگاه اعمال را با اوصاف میسنجند معلوم میشود سبک است یا سنگین اشخاص را با اوصاف درونی میسنجند معلوم میشود سبک است یا سنگین سه مرحله وزن و سنجش درباره مؤمنین و پرهیزکاران است سه مرحله وصف و سنجش درباره کافران و منافقان و تبهکاران است اول اعمالشان را با حق میسنجند حالا که معلوم شد عملشان حق است این وصف را با عمل میسنجند حالا که معلوم شد وصف حق است خود شخص موصوف را با وصف میسنجند معلوم میشود این شخص متحقق است این درباره مؤمنین درباره کفار و تبهکاران نفاق و مانند آن اعمالشان را با حق میسنجند معلوم میشود باطل است وصفشان را با اعمال باطل میسنجند معلوم میشود وصف زننده و نکوهیده دارند موصوفها را با این وصف میسنجند معلوم میشود خود اینها هم یک آدمهای باطلیاند در بخش پایانی سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» چنین آمده است آیهٴ 43 سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» این است فرمود: ﴿مُهْطِعِینَ مُقْنِعِی رُءُوسِهِمْ لاَ یَرْتَدُّ إِلَیْهِمْ طَرْفُهُمْ وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ افئده اینها در حقیقت ارواح اینها است ارواح اینها نفوس اینها حقایق اینهاست اینچنین نیست که فؤاد آدم غیر از روح آدم باشد و غیر از نفس آدم باشد و غیر از خود آدم باشد حقیقت آدم همان فؤاد آدم است «اصل الإنسان لبه» این که در آیه 43 سوره «ابراهیم» فرمود فؤاد اینها سبک است خالی است یعنی ذات اینها خالی است چیزی در ذات اینها نیست پس اول اعمال است بعد اوصاف است بعد خود ذوات در مقابل این گروه که ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ عدهای هستند که افئده اینها متیّم به حب خداست پر است سنگین است آنها اول اعمالشان بعد اوصافشان بعد ذواتشان سنجیده میشوداین هم یک مطلب.
مطلب دیگر آن است که گروهی پنداشتند چون وزن همانند دنیاست و اعمال اعراضاند و جواهر نیستند قابل سنجش نیستند در حقیقت اعمال را چگونه میسنجند لذا گفتند صحائف اعمال و دیوانها، دیوان یعنی دفتر دیوان را میسنجند دفتر اعمال و نامه اعمال را میسنجند بعضی از روایات هم همین معنا را تأیید میکند این سخن هم ناتمام است برای اینکه اولاً در دنیا هم اعراض را میسنجند نه جواهر را اگر با وزن ثقل را میسنجند ثقل یک کیفیتی است ثقل که جوهر نیست سنگینی که جوهر نیست و جواهر نیست این یک و اگر طول و عرض و عمق و ارتفاع را میسنجند همه اینها اعراضاند آن جوهر جسم است که طبیعت جسم است که جوهر است وگرنه بحثهای هندسه فضایی عرض است طول عرض است سطح عرض است حجم عرض است آن جسم است جوهر است نه حجم مکعب و کره و استوانه همه اینها اعراضاند این سنگ است که جوهر است نه مکعب مکعب کار هندسه فضایی است جزء تعلیمیات است جزء کمیات است و جزء اعراض ارتفاع عرض است عمق عرض است طول عرض است سطح عرض است اینها عرضاند و اگر با پیمانه مثلاً میگویند این یک پیمانه است دو پیمانه اینها خصوصیتهای کمی و عرضی است و اگر چنانچه عدد را واحد سنجش قرار میدهند معدود را میسنجند زوجیت و فردیت سه و چهار و کم و بیشتر این اعداد عرضاند آن معدود است که جوهر است و اگر چنانچه مساحت میکنند مساحت همینطور است وزن همینطور است کمیتها همینطوراند همه اینها اعراضاند که سنجیده میشوند این یک نه جوهر جوهر را که آدم نمیسنجد که پس اعراض قابل سنجش است یک و اصولاً سنجش برای اعراض است گذشته از اینکه اینها خب چطور حرارت و برودت عرض است و بشر توانست برای حرارت و برودت یک واحد دماسنج اختراع کند این عرض را توانست بسنجند خب سایر اعراض را نمیشود سنجید اگر ذات اقدس الهی به بشر آن قدر توان داد که بتواند رنگها را وزن کند دماها را وزن کند خب اعراض دیگر را هم میتواند وزن کند عمده بحث آن است که عمل عرض نیست چه اینکه جوهر هم نیست اعمال انسان امور اعتباری است امور اعتباری نه جوهر است نه عرض نماز نه جوهر است نه عرض برای اینکه مجموعه حرکات و سکنات و نیت این مجموعه که اصلاً وجود خارجی ندارد اسمش را گذاشتند نماز یک وجود اعتباری دارد نه وجود حقیقی صوم هم بشرح ایضاً [و همچنین] حج هم بشرح ایضاً [و همچنین] عمره هم بشرح ایضاً [و همچنین] اینها که جزء امور تکوینی نیست که چندین کار که هیچ وحدتی بین آنها نیست مگر به اعتبار مجموع افعال مجموع حرکات مجموع سکنات به علاوه قصد به علاوه آن عنوان میشود حج اینکه وجود خارجی ندارد وقتی وجود خارجی نداشت نه جوهر است نه عرض اینها خیال کردند که اعمال عرض است و چون عرض است قابل سنجش نیست در حالی که اولاً ما اعراض را میسنجیم نه جواهر را یک و برای آن اعراضی نظیر حرارت و برودت که خیلی اینها اعراض ظریف میپنداشتند دماسنج پدید آمد دو و اعمال اصلاً از سنخ جواهر و اعراض نیست امور تکوینی نیست امور اعتباری است سه و اینها را برابر با آن واحد مخصوص خودشان میسنجند.
مطلب بعدی آن است که در بحث میزان و مانند آن، که مخصوص به قیامت هست اختلاف نظر فراوان است منشأ اختلاف یک مقدار روایات مختلف است یک، یک مقدار فهم مفسران است که مختلف است دو و آن منشأ کلیدی فهم که مختلف است قیاس دنیا به آخرت و آخرت به دنیاست این سه خیال میکنند که سنجش در آنجا نظیر سنجش دنیاست در حالی که وضع کلاً عوض میشود: ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ اگر ذیل این آیه که در سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ به آن روایاتش اشاره بشود که این یعنی چه زمین تبدیل میشود به زمین دیگر به چه زمین تبدیل میشود؟ از وجود مبارک امام سجاد (سلام الله علیه) رسیده است که تبدیل میشود «الی ارض لم یعصی علیها» ﴿یَوْمَ تُبَدُّلُ الأَرْضُ غَیْرَ الأَرْضِ وَالسَّماوَاتُ﴾ یعنی کل مجموعه نظام عوض میشود زمین به زمین دیگر عوض میشود آسمان به آسمان دیگر تبدیل میشود عرض کردند که به چه سبک تبدیل میشود؟ فرمود که تبدیل میشود «الی ارض لم یعصی علیها» تبدیل میشود به زمینی که روی آن گناه نشده حالا شما این کره زمین هر کاری بکنید روی آن گناه شده دیگر اینچنین نیست که شیار بکنید کند و کاو بکنید این گوهرش عوض بشود این ارضی است که عصی علیها یا سؤال میکنند که خب این تبدیل میشود به چه صورت در میآید؟ در بعضی از روایات دارد که تبدیل میشود «خبز نقیة» کره زمین تبدیل میشود به کره نانی که از گندم خالص ساخته شده از او میخورند اگر وضع اینقدر تفاوت میکند و اگر وضع طوری است که یک کره زمین تبدیل شده است به یک زمین دیگری که در عینی که زمین است در حال واحد در حین واحد برای همگان به صور گوناگون در میآید بالأخره یک تکه زمین یک وقتی خیابان بود یک وقتی بیابان بود یک وقتی میکده بود یک وقتی خانه بود یک وقتی لانه بود یک وقتی معبد بود یک وقتی بتکده بود یک وقتی رویش گناه شده یک وقتی در آن ثواب شده در آن واحد در حال واحد به صور گوناگون درمیآید تا شکایت کند یا شفاعت کند کم نبودند میکدههایی که مسجد شدند مسجدهایی که میکده شدند ما که در عمرمان خیلی از این جاها دیدیم خب در آن واحد به صورتهای گوناگون در میآید و شکایت میکند و شهادت میدهد چون زمین باید شهادت بدهد که در اینجا میگساری شده یا اعتکاف شده دیگر یک چنین عالمی است آنگاه انسان مسئله وزن آن عالم را به دنبال وزن این عالم بخواهد بگردد و جستجو کند و بعد اشکال کند که عرض که وزن نیست اینچنین نیست سر این اختلاف در این سه جهت اساسی خلاصه میشود که ادله مختلف است ظاهرش یک، جمعبندیاش هم دشوار خواهد بود چون ادله مختلف است کتاباً و سنتاً جمعبندیاش مختلف است لذا آراء مختلف است دوم فهمها و برداشتها از همین نصوصی که بر فرض واحد مختلف است سوم که نقش کلیدی در اختلاف آراء و انظار دارد این است که جریان آخرت را به دنیا تشبیه میکنند و چهارم آن است که روی این روایات تفسیری کار فقهی نشده اگر کاری که فقیه میکند درباره روایات و رجال اینها بررسی میشود یک درایه اینها بررسی میشود دو آنگاه نوبت به دلالت میرسد سه همان کاری که در فقه میشود اگر درباره تفسیر بشود خیلی از اختلافات رخت بر میبندد و یان وزن هم به معنای توزین نیست که وزن در قیامت حق است یعنی سنجیدن حق است مثل اینکه میگوییم «ان الموت حق ... و الجنة حق و النار حق» نه ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ نه «و الوزن حق» یعنی آن وزنی که با آن وزن موزون سنجیده میشود آن وزن حق است حق را در یک طرف میگذارند اعمال را عقاید را اخلاق را در طرف دیگر میگذارند.
پرسش ...
پاسخ: خب بحثهای تجسم اعمال به خوبی روشن میکند مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) دارد که در قبر یک صورت زیبایی وارد میشود و انسان از او طرفی میبنند مشکلاتش با او حل میشود میگوید که تو چه کسی هستی؟ میگوید من آن حسن خلقی هستم و آن لطف و احسانی هستم من آن سرور خاصی هستم که تو در قلب برادر مؤمن با قضای حاجت او ایجاد کردی در باب «ادخال سرور فی قلب مؤمن» یعنی قضای حاجت برادر مؤمن این حدیث شریف هست خب اگر کسی مشکل برادر مؤمن را حل کند این ادخال السرور فی قلب المؤمن به صورت یک صورت نورانی در قبر در میآید صاحب محاسن برقی هم نقل کرده است که در قبر صورتهای گوناگونی به بالین مرده حضور پیدا میکنند در حال سؤال مشکلات او را حل میکنند یکی بالای سر یکی پایین پا یکی طرف راست یکی طرف چپ و مانند آن یکی نماز است یکی روزه است همین که «بنی الاسلام علی خمس» و یکی از همه اینها نورانیتر است قدرتمندتر است و به همه این نماز و روزه و اینها میگوید که اگر کاری از دست شما ساخته نبود و عاجز شدید من دفاع میکنم و آن ولایت است که از همه اینها نورانیتر است این را در کتاب شریف محاسن برقی هست خب برابر با تجسم اعمال انسان میتواند ببیند چون آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» گذشت این بود که ﴿یَوْمَ تَجِدُ کُلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ مِنْ خَیْرٍ مُحْضَراً وَمَا عَمِلَتْ مِن سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَیْنَهَا وَبَیْنَهُ أَمَداً بَعِیداً﴾ او که عین میگساری یا عین آن فحشا را در قیامت نمیبیند که هر صورتی که آن فحشا در میآید به همان صورت میبیند خب.
بنابراین سنجیدن هر عالمی و هر عملی و هر چیزی مناسب با خود اوست چه اینکه کتابت آنها هم مناسب با خود او خواهد بود اگر چنانچه روی آن بیان قبلی که اول عمل را میسنجند بعد وصف را بعد خود شخص را آنگاه معلوم میشود که چه کسی سبک است چه کسی سنگین آنگاه معلوم میشود که سورهٴ مبارکهٴ «آلعمران» با سوره «انفال» که یک جا فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بعد جای دیگر فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ معنای خاص خودشان را پیدا میکنند آن اوایل سخن از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ است که در اوایل سوره «انفال» آمده بعد آنچه که در سوره «آلعمران» آمده است که ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ و از باب حذف حرف جر و امثال ذلک هم نیست نه خود انسان میشود درجه؛ چرا؟ برای اینکه اعمال را با حق سنجیدند بعد اوصاف را با اعمال سنجیدند بعد موصوفها را با وصف سنجیدند دیدند یک عده سبکاند یک عده هم سنگین خب یک عده که ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ است در قبال اینها یک عده ﴿هم افئدتهم﴾ ملاء است پر است آن که قلبش در دنیا به حب حق متیّم بود در آخرت هم قلب او پر است بنابراین اگر ما در بحث روایی همان کاری که روی فقه حداقلش البته چون بر فرض هم آن کاری که ما در فقه بکنیم یعنی عام و خاص و مطلق و مقید و صحیح و موثّق و سقیم و اینها را از هم جدا بکنیم تازه قابل اعتماد نیست برای اینکه مربوط به اصول و عقاید و امور علمی است خبر واحد که در این امور حجت نیست بر فرض باشد میشود یک اسناد ظنی به شارع مقدس داد حالا مگر با این ثابت میشود که وزن چیست حالا بر فرض دو تا صحیحهای هم داشته باشیم صحیحه اعلایی اینکه خبر واحد است در این گونه از امور حجت نیست به دست ما نیست که ما علم پیدا بکنیم اثر عملی هم که ندارد این نظیر تعبدات نظیر صوم و صلات و حج و عمره نیست به ما میگویند در عمره این چیزها محرم است میگوییم چشم فلان کار مبطل است میگوییم چشم اما اینجا که به ما نمیشود گفت اینطور بفهم بگوییم چشم که فهم که دست ما نیست و این امور هم امور فهمی است با مظنه که نمیشود انسان بفهمد که البته میتواند فهم ظنی داشته باشد یک، اسناد ظنی به شارع بدهد دو، همین مقدار.
پرسش ...
پاسخ: میزان الاعمال بودن حضرت هم به همین بیان هست چون در آن اوایل بحث اشاره شد برای اینکه اگر اعمال را با حق سنجیدند بعد اوصاف را با اعمال سنجیدند بعد موصوفها را با اوصاف سنجیدند خود شخص میشود حق وقتی حق شد میشود میزان لذا در آن زیارتها و عرض ادبها میگوییم شما میزان اعمالید «السلام علیک یا میزان الاعمال» در ذیل کریمه سوره «انبیاء» که ﴿نَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ﴾ فرمودند «نحن الموازین القسط» این درست است.
آیات قرآنی از این جهت به چند بخش تقسیم میشود یکی اینکه میفرماید ما ترازوهای قسط را مینهیم اما چه کسی سبک است چه کسی سنگین آن را ذکر نمیکند نظیر آنچه که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است آیه 47 سوره «انبیاء» این بود ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ دیگر سخن از ثقل و خفت نیست ولی سخن این است که ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی است یعنی به احدی ظلم نمیشود نه از حسنات محسنین کاسته میشود نه بر سیئه تبهکاران افزوده میشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ اما سخن از ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ یا ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ نیست به عکس آن در سورهٴ مبارکهٴ «قارعه» است در سوره «قارعه» آیه شش و هفت سخن از ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ است اما سخن از اینکه ما میزانی را مینهیم نیست مستقیماً میفرماید: ﴿فَأَمَّا مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾، ﴿وَأَمَّا مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ ولی آیه محل بحث سخن از وزن است با آثار وزن که ثقل و خفت باشد که ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ این ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن مرحله سوم را نشان میدهد یعنی نه تنها اعمالشان خفیف است یک، و نه تنها اوصافشان خفیف است دو، خودشان را باختند خودی نمانده برای اینها معلوم میشود انسانها را میسنجند نفرمود اعمالشان سبک است نفرمود اوصافشان کم است فرمود خودشان را باختند خودشان نماندند وقتی انسان خودش را از دست بدهد دیگری به جای او مینشیند دیگر چه کسی به جای او نشسته ﴿کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ یک حیوانی به جای او نشسته در آن بحثهای گذشته از همان اوایل خطبههای حضرت امیر (سلام الله علیه) این بیان نورانی حضرت نقل شده است که شیطان اول وسوسه میکند تا اینکه دل انسان را باز ببیند که درون دل چه وقت باز میشود در دل چه وقت باز میشود آنجا راه پیدا بکند آنها که متقیاند ﴿إِذَا مَسَّهُمْ طَائِفٌ مِنَ الشَّیْطَانِ تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ اگر دیدند شیطان جامه احرام در بر کرده دور کعبه دل طواف میکند طائف است تا ببیند در دل چه وقت باز میشود که وارد بشود اینها فوراً میفهمند که این نامحرماند که جامه احرام در بر کرده ﴿تَذَکَّرُوا فَإِذَا هُم مُبْصِرُونَ﴾ این را تردش میکنند اما اگر کسی غافل بود همین که جامه احرام در بر کرده طائف است طواف میکند به دور دل تا ببیند دل چه وقت باز است فورا از فرصت استفاده میکند خودش را درون دل جا میدهد وقتی درون دل جا داد شروع میکند به آشیانه کردن وقتی لانه قرار داد شروع میکند به تخمگزاری کردن وقتی تخمگزاری کرد شروع میکند به تغذیه تخمها وقتی این جوجهها را بزرگ کرد «دب و درج» آن وقت صحنه دل او را آشیانه شیطان و فرزندان شیطان گرفته «باض و فرخ» ، «و دب و درج» این چهار تا کار اول بیضه گزاری تخم گذاری بعد این بیضه را که به صورت فرخ و فروخ است جوجه به صورت جوجه در میآورد بعد این جوجهها میدوند میلولند در دستگاه او این دبیب دارد دابهگونه در صحنه او هست بعد درج از این به بعد «فنظر بأعینهم و نطق بالسنتهم» این میشود مسلم با زبان اینها حرف میزند با گوش اینها میشنود با دست اینها مینویسد اینها میشوند بلندگوی شیطان خب اگر کسی ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ شد خودش رفت کنار خوب دیگری به جای او مینشیند دیگر این کریمه ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ که در محل بحث سوره «اعراف» هست معادل همان بخش سورهٴ مبارکهٴ «ابراهیم» است که میفرماید: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ خب وقتی ول خالی شد دلی نیست که خب چه کسی آن خلاء را پر میکند؟ همین شیطانی که «نظر باعینهم» شیطان میآید پر میکند لذا در این آیه محل بحث فرمود: ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ یک وقتی انسان رأس المال را میبازد ولی خودش را نباخت که بالأخره خودش زنده است دوباره امید هست که کسب بکند ولو کارگری بکند حالا اگر تاجری ورشکست و سرمایه را باخت اینطور نیست که نابود بشود بالأخره ولو کارگری هم بکند عمر هست ولی اگر کسی عمر را باخت جا برای کسب جدید نیست لذا فرمود اینها کسانیاند که ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ چون رأس المال آدم همان جان اوست دیگر خب پس معلوم میشود که مرحله سنجش عمل یک بخش است سنجش اوصاف بخش دیگر سنجش ذوات بخش دیگر یک عده سبکاند یک عده سنگین خب منتها آثار اینها را در بعضی از آیات یکجا فرمود در بعضی از آیات به طور پراکنده ذکر فرمود: ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است