- 1069
- 1000
- 1000
- 1000
تفسیر آیات 8 و 9 سوره اعراف بخش دوم
درس آیت الله عبدالله جوادی آملی با موضوع "تفسیر آیات تفسیر آیات 8 و 9 سوره اعراف بخش دوم "
- اطلاق وزن نشان میدهد که یک حقیقتی است به نام وزن
- حقیقت دل همان حقیقت جان آدم است
- خودتان را بسنجید ببینید سبکید یا سنگینید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾
اطلاق وزن نشان میدهد که یک حقیقتی است به نام وزن نه اینکه معنای کنایی و مجازی باشد گاهی در عرف میگویند فلان شخص نزد ما وزنی داردیا وزنی ندارد و مانند آن یعنی ارزشی دارد یا ارزشی ندارد در اینجا معنای کنایی مراد است ولی در آیه مبارکه معنای حقیقی اراده شده است یعنی حقیقتاً وزن است حقیقتاً میزان و موزون است این یک مطلب.
دوم اینکه اطلاق وزن بر حق، حق است اطلاق میزان بر آن ابزاری که یا بر آن وسیلهای که وزنش حق است و موزونش عقیده یا اخلاق یا اعمال این هم اطلاقش حقیقی است اینطور نیست که اطلاق میزان بر آنچه که عقاید و اخلاق با او سنجیده میشود مجاز باشد مثل اطلاق مصباح بر انسان کامل که «حسین (سلام الله علیه) مصباح النجاة» اینچنین نیست که اطلاق مصباح بر انسان کامل مجاز باشد یا اطلاق نور بر انسان کامل مجاز باشد نور مصادیق فراوانی دارد از نور محسوس به حس ظاهر یا محسوس به حس باطن یا مشهود به دل همه اینها واقعاً نور است میزان هم اینچنین است مصباح هم اینچنین است پس تاکنون دو مطلب عرض شد یکی اینکه وقتی گفته میشود وزن معنای کنایی نیست که در عرف میگویند فلان کس وزنی دارد یا وزنی ندارد بلکه معنای حقیقی است دوم اینکه اطلاق وزن بر حق و اطلاق میزان بر آن وسیلهای که یک طرفش حق است یک طرفش عقیده یا اخلاق یا عمل اطلاق میزان هم بر او حق است قهراً توزین هم حقیقی خواهد بود وقتی میزان حق بود وزن حق بود مجاز نبود توزین هم حقیقی است.
مطلب سوم آن است که این ثقلی که برای وزن هست برای آن است که آن که باطل است تهی است درونی ندارد افراد باطل را ذات اقدس الهی به عنوان تهیمغز یاد میکند میفرماید: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ فؤاد اینها دل اینها خالی است با اینکه پر از حرفهای باطل هست ولی خالی است چرا؟ چون بر اساس ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ وحی میشود قول وزین قلبی که تهی از وحی باشد از علوم وحیی بی خبر باشد این تهی است لذا فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ فؤاد اینها خالی است با اینکه ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ هست دلشان پر از محبت دنیاست ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ و مانند آن اما تهی است اینها میگویند تهیمغز.
مطلب چهارم آن است که این در دنیا هم ممکن است انسان خودش را بسنجد عقیدهاش را بسنجد اخلاقش را بسنجد اعمال خود را بسنجد برای اینکه آنچه که به نام حق است و وزن است حقیقت قرآن کریم است که فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ و آن در دنیا و آخرت یکسان است منتها در آخرت ظهور میکند در آخرت ذات اقدس الهی میسنجد فرشتگان او میسنجند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: چون دل یعنی قلب که روح انسان است این معارف را ندارد گرچه سخنان باطل در او پر شده است اما حقیقت دل که همان حقیقت جان آدم است از این علوم خالی است قهراً از این عقاید تهی است خب. چون قرآن حق است و عترت هم همتای با قرآن است اینها ثقیلاند اینها وزیناند پس میشود در دنیا هم کسی خود را توزین بکند لذا در برخی از خطبههای نهجالبلاغه که آن هم خوانده میشود آمده است که «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» این «زنوا انفسکم» بالاتر از «زنوا عقیدتکم خلقکم و عملکم» است این کریمه هم ندارد که ما عقیده خلق عمل این سه را میسنجیم فرمود میسنجیم خب چون عقیده، خلق، عمل آنها از انسان جدا نیستند بلکه با گوهر ذات انسان آمیختهاند وانسان همین عقیده و اخلاق میسازند در حقیقت خود انسان را میسنجند به چه دلیل انسان را ا ین عقیده و خلق و عمل این سه دست به هم میدهند و انسان میسازند؟ برای اینکه اگر کسی اینها را نداشته باشد ذات اقدس الهی میفرماید اینها انسان نیستند ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خب اگر چنانچه اینها حقیقت انسان را میسازند و اینها را میسنجند پس حقیقت انسان را میسنجند لذا در این خطبه نهجالبلاغه آمده است که «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» خودتان را بسنجید ببینید سبکید یا سنگینید اگر حقیقت انسان به فؤاد اوست و فؤاد برخی سبک است پس آنها سبکاند و فؤاد برخی هم سنگین بود آنها وزیناند خب «زنوا انفسکم» وقتی انسان خودش را سنجید دید وزنی دارد آنگاه میتواند وزن اشخاص دیگر باشد یا میزان اشخاص دیگر هم باشد لذا در یک بخشی وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه همگان را خطاب میکند میفرماید: «فزنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها قبل ان تحاسبوا و تنفّسوا قبل ضیق الخناق» فرمود قبل از اینکه نفس گرفته بشود راه گلو بسته بشود نفس بکشید خب و قبل از اینکه شما را به حساب فرا بخوانند خودتان را محاسبه بکنید اگر کسی خود را سنجید بر قرآن عرضه کرد و خود را سنگین یافت آنگاه میتواند میزان دیگران هم باشد لذا در بخش دیگر وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) نامهای که برای فرزندش مرقوم میفرماید در آنجا دارد: «اجعل نفسک میزاناً بینک و بین غیرک» یک ترازویی بالأخره دارد دیگر با آن ترازو رابطه بین خود و بندگان خدا را تنظیم و تدوین کن پس بنابراین وزن و میزان و موزون در دنیا هم هست چه اینکه سؤال هم در دنیا هست منتها برخی هم از سؤال غافلاند هم از وزن برخی هم از سؤال طرفی میبندند هم از وزن.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ این موازین یا جمع میزان است چون میزان اصلش موزان بود آن مثال واوی است دیگر اگر موزان بود بعد چون ماقبلش مکسور بود به یا تبدیل شد پس میشود جمعش موازین این موازین یا جمع میزان است یا جمع موزون آنجای یکه موازین جمع میزان است همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بود که قبلاً هم قرائت شد که فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ فرمود ما ترازوهای قسط را که آن قسط چون اسم جنس است میتواند «یستوی فیه الواحد و المثنی و الجمع» مثل عدل قسط وصف موازین است فرمود ما موازین قسط را مینهیم در قیامت این موازین جمع میزان است تزازوها در این بخشی که فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ اینجا موازین یا به معنای جمع میزان است یا جمع موزون اگر جمع میزان بود باید ثابت کرد که یک نفر چندتا میزان دارد که آیا واقعاً برای هر نفر چندتا ترازو است مثلاً عقایدش را با یک میزان میسنجند اخلاقش را با یک میزان میسنجند اعمالش را با یک میزان میسنجند عباداتش را یک میزان میسنجند معاملاتش را با یک میزان میسنجند؟ اعمال فردیاش را با یک میزان میسنجند اعمال اجتماعیاش را با یک میزان میسنجند واقعاً میزان متعدد است یا نه وقتی همه را اعمال همه را با ترازوها میسنجند عرب در این گونه از موارد جمع به کار میبرد مثل اینکه شترهای فراوانی آوردند هر کسی سوار شتر خودش شده آن گاه وقتی سؤال میکنند که فلان شخص با چه وسیلهای رفت؟ میگویند با اباعر رفت با بعیرها رفت وقتی قاطرها را آوردند هر کسی سوار قاطر خودش شد و رفت میگویند «ارتحل مع البغال» این که فخررازی و امثال او اینچنین توجیه کردند که مثلاً یا «ارتحل مع السفن» خب یک شخص که سوار چند تا کشتی نمیشود که اگر چندتا کشتی است و کاروانها سوار کشتیها میشوند میشود گفت که این شخص با کشتیها رفت میگوییم با اتومبیلها رفت نمیگوییم یک نفر چندتا اتومبیل سوار شد با اتومبیلها رفت با شترها رفت با کشتیها رفت با هواپیماها رفت در این گونه از موارد اینچنین است یا از آن بابت یا نه این موازین جمع میزان نیست جمع موزون است خب هر کسی موزونهای فراوانی دارد دیگر برای اینکه هم عقایدش اخلاقش اعمالش خب اینها زیادند دیگر و ظاهراً موازین در اینجا جمع موزون باشد نه جمع میزان اما موازینی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است که فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ ظاهراً آن جمع میزان است.
پرسش ...
پاسخ: این جا هم میگویند دیگر اسناد کافی است در اسناد ادنی ملابسه کافی است خب.
مطلب بعدی آن است که در این کریمه فقط دو گروه نام برده شدند آیا در قیامت کسانی که برای آنها میزان است دو گروهاند یک عده ثقیلالمیزان یک عده خفیفالمیزان آنهایی که متساویالطرفیناند چه؟ ظاهراً اینچنین نیست آنهایی که متساویالطرفیناند آنها هم دارای میزاناند منتها آنهایی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ اینها در یک بخشی اگر چنانچه واقعاً حسنات اینها و سیئات اینها معادل بود مشمول رحمت الهیاند و عفو الهی روی حسنات اینها افزوده خواهد شد جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ میشوند ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ لازم نیست که تمام ثقل به وسیله عمل باشد با شفاعت هست با رحمت هست اینچنین خواهد بود معنایش این نیست که عمل گاهی سنگین است گاهی سبک بالأخره ترازو یا سبک است یا سنگین ترازو مجموع عمل و شفاعت و امثال ذلک را در بر میگیرد گفتند که این را هم مفسرین نقل کردند که برخی افراد اعمالشان کم هست و مشکلی دارند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک لقعه نورانی در میآورد که رویش یک کلماتی نوشته است آن رقعه نورانی را در ترازو میگذارد آن ترازو سنگین میشود آن شخصی که به پای میزان آمده عرض میکند که شما کیستید چهره شما خیلی نورانی است و خیلی لطف کردید حضرت میفرماید من پیامبر شمایم و این محصول آن صلواتی است که تو بر ما فرستادی خب آن وقت این ترازو سنگین میشود حالا مستحضرید که چطور آدم پیغمبر خودش را نمیشناسد با اینکه صلوات میفرستد معلوم میشود شناختن یک حساب دیگری دارد این دعایی که به زراره در عصر غیبت آموختند که وجود مبارک امام صادق عرض کرد که وظیفهام در عصر غیبت چیست؟ آن حضرت (سلام الله علیه) فرمود دعا بکن «اللهم عرفنی نفسک فإنک إن لم تُعرّفنی نَفسَک لَم أعرف نبیّک ألّلهُم عَرّفنی رَسوُلَک فإنک إن لَم تُعَرّفنی رَسوُلَک لَم أعرف حُجّتَک ألّلهم عَرّفنی حُجّتک فإنک إن لَم تُعرفنی حُجتک ضَللتُ عَن دِینی» اگر کسی امام را به وسیله پیغمبر نشناسد و پیغمبر را به وسیله خدا نشناسد همین مشکلات هست که آدم پیغمبر خودش را میبیند و نمیشناسد ولی اگر چنانچه میبینید برادران اهل سنت با سقیفه مشکل را حل میکنند میبیند بالأخره بشر یک زعیمی میخواهد همین اما کسی که زعامت را از طرف الله میشناسد میگوید کسی میتواند زعیم باشد که خدا معین کرده باشد خب ببینید زراره در عصر غیبت وظیفه منتظران را طلب میکند که ما اگر آن عصر را درک کردیم چه بکنیم این بهترین دعای عصر غیبت است فرمود اگر کسی امامت را جانشینی نبوت تلقی کرد و نبوت را خلافت از الله تلقی کرد آن یک دید دیگری دارد اما اگر کسی نه فقط پیامبر را برای همین میخواست که زندگی دنیایی او را تأمین کند او مشکلی دارد بالأخره ممکن است صلوات هم بفرستد عرض ادب بکند ولی پیغمبرش را نشناسد در حقیقت به هر تقدیر اگر فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ تنها معنایش این نیست که میزان به وسیله عقیده اخلاق و عمل سنگین میشود گاهی محصول آنها که شفاعت است ضمیمه آن ترازو میشود و میزان سنگین خواهد بود پس سرانجام مؤمن چه عادل چه فاسق جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهد بود کافر جزء ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ و اگر هم این شخص مؤمن مسلمان تبهکاری داشت ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ بود بالأخره عذاب میبیند و بعد از عذاب به مقداری که سیئات داشت معذب میشود و بعد از مقدار عذاب آن کفه ترازوی حسنات او سنگین خواهد بود لذا به بهشت میرود اینچنین نیست که مخلد باشد که.
پرسش ...
پاسخ: نه حالا منظور آن است که آیا این آیه مبارکه فقط دو گروه را شامل میشود گروه سوم را شامل نمیشود یا گروه سوم هم داخل در همین است آن گروه سوم که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ یا مشمول شفاعتاند یا نیستند اگر در حدی بودند که مشمول شفاعت بودند نظیر آن حدیثی که نقل شد او سرانجام جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ در میآید ﴿فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ میشود اگر در حدی نبود که مشمول شفاعت باشد باید عذاب ببیند جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ خواهد بود و عذاب میبیند وقتی عذاب شد و پاک شد جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهد بود اینچنین نیست که این گروه سوم نامی و یادی از اینها در قرآن نشده باشد بالأخره در طلیعه امر جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾اند در پایان آن جزء ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهند بود البته آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده آن خفت موازین را مخصوص کفار میداند که فاسق مشمول من خلفت موازین نخواهد بود از آن جهت در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیه 101 به بعد این است ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلاَ یَتَساءَلُونَ﴾ این ﴿وَلاَ یَتَساءَلُونَ﴾ همان بود که قبلاً اشاره شد که اینها چون رابطه بر قرار نیست از یکدیگر سؤال نمیکنند در بخشی دیگر دارد ﴿یَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ المُجْرِمِینَ﴾ بهشتیها با یکدیگر سؤال میکنند نه اینکه خدا از آنها سؤال نمیکند آنها را زیر سؤال نمیبرد یا ملائکه آنها را زیر سؤال نمیبرند تسائل گاهی بین الله است و بندگانش یا فرشتگان است و مخلوقان دیگر و گاهی هم بین یکدیگر است بین یکدیگر آن تسائل برای استعلام است در این بخش فرمود: ﴿وَلاَ یَتَساءَلُونَ ٭ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ﴾ نشانه اینکه اینها کافرند یکی خلود است یکی اینکه در آیه بعد دارد ﴿أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ ٭ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اینها مکذباند نه تنها کاذب خب مکذب کافر است دیگر بنابراین طبق تقسیمی که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هست بین مؤمن کافر هست قهراً مسلمان فاسق جزء مؤمنین خواهد بود برای اینکه بعد از مقداری از عذاب جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ در میآید و اما آیه محل بحث سوره «اعراف» چون سخن از خلود در آن نیست سخن از تکذیب در آن نیست ممکن است که ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ هر دو گروه را شامل بشود هم کافر هم مسلمان فاسق.
پرسش ...
پاسخ: چرا خب مؤمن عادل چرا فاسق است؟
پرسش ...
پاسخ: خب بله با اینکه میزان حضرت امیر باشد مؤمن عادل چرا فاسق باشد؟ میسنجند دیگر؟ که نمیخواهد میزان بشود میخواهد وزنش را درست بکند انسان که به ما نگفتند که معصوم باشید که به ما گفتند عاقل گفتید خب اگر کسی مؤمن عادل بود مشکلش چیست؟ ﴿ومَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾ اینجا نه شاهد داخلی دارد نظیر آیه سوره «مؤمنون» که میفرماید: ﴿فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾ نه شاهد خارجی دارد که در آیه بعد میفرماید: ﴿فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ﴾ در آنجا دوتا شاهد بود یکی در درون آیه یکی در آیه دیگر داخل و خارج اینجا نه شاهد داخلی دارد نه شاهد خارجی چون بعد که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی الأَرْضِ﴾ بحث دیگر است نه در درون آیه سخن از خلود است نه در آیه دیگر که کنار این آیه باشد سخن از تکذیب است بنابراین این میتواند هم کافر را شامل بشود هم مسلمان فاسق را اینچنین نیست که گروه سومی در کار باشد و اصلاً مطرح نشده باشد.
اما چرا قرآن وزن گفت و میزان نفرمود؟ این پاسخش روشن شد که هم وزن را فرمود هم میزان را فرمود: ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ هم در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ﴾ و حق با واحد است کثیر هم نیست چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ ترازو زیاد است اما وزن بیش از یکی نیست دیگر چون غیر از حق، حق که متعدد نیست چنانکه صراط مستقیم هم متعدد نبود و چون یوم به معنای ظهور است اکنون هم خدا وزنی دارد البته الآن هم همان طوری که اشاره شد میشود کسی خود را با قرآن بسنجد و با عترت بسنجد و بگوید که «انی تارک فیکم الثقلین» و ثِقلین اگر چنانچه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این قول ثقیل گاهی به صورت حدیث قدسی و عترت معصومین ظهور میکند گاهی به صورت قرآن کریم هر دو ثقلاند هر دو ثقیلاند هر دو وزیناند هر دو وزنهاند.
پرسش ...
پاسخ: آن مرحله کامله معرفت است البته ما که مکلف نیستم به آن مرحله که مثل وجود مبارک پیغمبر هم همینطور است ما مقام کامل آنها را که مکلف نیستیم و مقدور ما نیست به مقداری که مقدور ما هست اگر بشناسیم عادلیم وظیفهمان را عمل کردیم آن مقداری که مقدور ما نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه آن اشاره شد نیستند از نظر خوبی هیچ وزنی ندارند برای اینکه سراب را که کسی نمیسنجد که ولی این برای درکات است بالأخره درکات باید مشخص بشود یا نه ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾ خب اینها که شرور به همراه آوردند معاصی به همراه آوردند یکسان نیستند که اینها باید درکاتشان مشخص بود چون فرمود: ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی جهنمی است و بهشتی هر دو را در بر میگیرد نه بهشتی حقش تفریط میشود نه جهنمی بر درکاتش افزوده میشود نه از درجات بهشتی کم میشود نه بر درکات جهنمی افزوده میشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی وقتی روشن خواهد شد که ترازویی در کار باشد دیگر خب از کجا کافر اعتراض نکند بگوید که این درکهای که به من دادید من استحقاق این را نداشتم؟ چه اینکه عدهای میخواهند بگویند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیِنِ مِنَ العَذَابِ﴾ خدا در پاسخش میفرماید نه ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این مستضعف زیر سلطهبرو به خدا عرض میکند که عذاب مستکبرین را دو برابر کن خدا میفرماید عذاب همه شما دو برابر است هم مستعضف سلطهپذیر هم مستکبر سلطهگر اما مستکبر سلطهگر دو عذاب دارد برای اینکه هم خودش بیراهه رفته هم عدهای را به بیراهه کشانده هم مستضعف سلطهپذیر عذابش دو برابر است برای اینکه هم بیراهه رفته هم امامت اهل بیت را عمداً ترک کرده و امامت دیگران را قبول کرده البته آن کسی که استضعاف فکری داشته باشد او مستثنا است غرض آن است اینچنین نیست که برای کفار اگر وزنی نبود در طرف درکات هم وزنی نیست در طرف درکات هم وزن هست گرچه در درجات وزن نیست.
آیه صحیح است که بگوییم وزن و موزون یکی است؟ البته وقتی که انسان نظیر انسان کامل شد البته وزن و موزون در آنجا میتواند یکی باشد چرا وزن را مفرد آورده؟ به همان نکتهای که عرض شد برای اینکه حق یکی است و بیش از یکی هم نیست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ ، ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ از این ﴿فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن جملههایی که حضرت امیر فرمود مشخص میشود حضرت فرمود خودتان را بسنجید ترازو وقتی سبک شد اینها خودشان را باختند نه سرمایهشان را باختند برای اینکه خود آدم سرمایه است یک وقت است میگویند ترازو سبک است برای اینکه این شخص کالایش را از دست داد این برای دنیاست یک وقت است نه حقیقت او و عمر او سرمایه اوست و چنین کسی در قیامت خسارت میبیند یعنی خودش را باخت حالا در بخشهایی در نهجالبلاغه سخن از وزن و موزون به میان آمد در خطبه دوم بند دوم اینچنین آمده است فرمود:«لا یضل من هداه و لا یئل من عاداه» واعل یعنی ناجی کسی که به عداوت خدا پرداخت هرگز نجات پیدا نمیکند «ولا یفتقر من کفاه فانه ارجح ما وزن و افضل ما خزن» بهترین چیزی که وزن میشود آن است که انسان در تحت کفایة الله باشد این راجحترین وزن است خب چون حق است این در خطبه دوم در بند دوم بود اما در خطبه نود بند هشتم فرمود: «عباد الله زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» اینجا نشان میدهد که موزون خود انسان است حقیقت انسان را عمل او میسازد ما اگر برهان بر خلاف داشتیم میگفتیم اینجا مجاز است یا مجاز در اسناد است یا مجاز در کلمه است مضافی در تقدیر است و مانند آن اما اگر برهان بر خلاف نداشتیم بلکه شواهد عقلی هم او را تأیید میکند که عمل واقعاً انسان را میسازد برای اینکه عمل است که بشر را انسان میکند عمل است که بشر را ﴿کَالأَنْعَامِ﴾ میکند عمل است که بشر را ﴿کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ میکند پس بنابراین خود انسان را باید سنجید فرمود: «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را بسنجند شما خودتان را بسنجید «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» قبل از اینکه شما را به محاسبه دعوت بکنند خودتان را حساب بکنید این محاسبه نفس محاسبه نفس همین است دیگر در روایت آمده است که «لیس منا من لم یحاسب نفسه» کسی که اهل حساب نباشد و خودش را به حساب نکشد از ما نیست حالا اف لکل رجل او لکل امرء مسلم که «لا یحاسب نفسه فی کل جمعة» فرمود اف بر آن کسی که هفتهای یک بار خودش را حساب نکند به محاسبه نکشد این را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) در بحث محاسبه خب اف بر کسی که هفتهای یک بار خودش را به حساب خودش نرسد آنهایی که بازتر به این حدیث عمل کردند گفتند که این حداکثر مهلت را فرمود وگرنه کل یوم و لیل انسان باید خودش را به حساب بکشد به هر تقدیر در اینجا حضرت فرمود: «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا و تنفسوا قبل ضیق الخناق» قبل از اینکه این نفس به گلو بیاید و راه گلو بسته بشود که ﴿کَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ٭ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ﴾ قبل از اینکه به حنجره برسد و راه نفس بسته بشود نفس بکشید خب معلوم میشود که این کسی که به نام حق و به یاد حق نیست این نفس نمیکشد نفس بسته است این وزن که در خطبه نود آمده است متعلق وزن گوهر ذات انسان است یعنی خودتان را به حساب بکشید سبکید سنگینید در نامه سی و یکم وجود مبارک حضرت امیر در همان نامه سی و یکم که برای فرزندش مرقوم فرمود در بند 54 اینچنین فرموده است: «یا بنی اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک، فأحبب لغیرک ما تُحب لنفسک و أکره له ما تکره لها ولا تَظلم کما لا تحب ان تُظلَم و أحسن کما تحب ان یُحسن إلیک واستقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم و لاتقل ما لاتحب ان یقال له» خب اگر کسی خودش را میزان قرار داد میتواند عقاید و اخلاق و اعمال را هم با گوهر ذات خودش بسنجد چه وقت خودش را میتوانند میزان قرار بدهد؟ بعد از اینکه خودش را با میزان وحی الهی سنجید پس آن «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» مقدمهای خواهد بود برای اینکه «اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک».
«و الحمد لله رب العالمین»
- اطلاق وزن نشان میدهد که یک حقیقتی است به نام وزن
- حقیقت دل همان حقیقت جان آدم است
- خودتان را بسنجید ببینید سبکید یا سنگینید
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾
اطلاق وزن نشان میدهد که یک حقیقتی است به نام وزن نه اینکه معنای کنایی و مجازی باشد گاهی در عرف میگویند فلان شخص نزد ما وزنی داردیا وزنی ندارد و مانند آن یعنی ارزشی دارد یا ارزشی ندارد در اینجا معنای کنایی مراد است ولی در آیه مبارکه معنای حقیقی اراده شده است یعنی حقیقتاً وزن است حقیقتاً میزان و موزون است این یک مطلب.
دوم اینکه اطلاق وزن بر حق، حق است اطلاق میزان بر آن ابزاری که یا بر آن وسیلهای که وزنش حق است و موزونش عقیده یا اخلاق یا اعمال این هم اطلاقش حقیقی است اینطور نیست که اطلاق میزان بر آنچه که عقاید و اخلاق با او سنجیده میشود مجاز باشد مثل اطلاق مصباح بر انسان کامل که «حسین (سلام الله علیه) مصباح النجاة» اینچنین نیست که اطلاق مصباح بر انسان کامل مجاز باشد یا اطلاق نور بر انسان کامل مجاز باشد نور مصادیق فراوانی دارد از نور محسوس به حس ظاهر یا محسوس به حس باطن یا مشهود به دل همه اینها واقعاً نور است میزان هم اینچنین است مصباح هم اینچنین است پس تاکنون دو مطلب عرض شد یکی اینکه وقتی گفته میشود وزن معنای کنایی نیست که در عرف میگویند فلان کس وزنی دارد یا وزنی ندارد بلکه معنای حقیقی است دوم اینکه اطلاق وزن بر حق و اطلاق میزان بر آن وسیلهای که یک طرفش حق است یک طرفش عقیده یا اخلاق یا عمل اطلاق میزان هم بر او حق است قهراً توزین هم حقیقی خواهد بود وقتی میزان حق بود وزن حق بود مجاز نبود توزین هم حقیقی است.
مطلب سوم آن است که این ثقلی که برای وزن هست برای آن است که آن که باطل است تهی است درونی ندارد افراد باطل را ذات اقدس الهی به عنوان تهیمغز یاد میکند میفرماید: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ فؤاد اینها دل اینها خالی است با اینکه پر از حرفهای باطل هست ولی خالی است چرا؟ چون بر اساس ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ وحی میشود قول وزین قلبی که تهی از وحی باشد از علوم وحیی بی خبر باشد این تهی است لذا فرمود: ﴿وَأَفْئِدَتُهُمْ هَوَاءٌ﴾ فؤاد اینها خالی است با اینکه ﴿أُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ العِجْلَ﴾ هست دلشان پر از محبت دنیاست ﴿أَخْلَدَ إِلَی الأَرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ﴾ و مانند آن اما تهی است اینها میگویند تهیمغز.
مطلب چهارم آن است که این در دنیا هم ممکن است انسان خودش را بسنجد عقیدهاش را بسنجد اخلاقش را بسنجد اعمال خود را بسنجد برای اینکه آنچه که به نام حق است و وزن است حقیقت قرآن کریم است که فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ و آن در دنیا و آخرت یکسان است منتها در آخرت ظهور میکند در آخرت ذات اقدس الهی میسنجد فرشتگان او میسنجند و مانند آن.
پرسش ...
پاسخ: چون دل یعنی قلب که روح انسان است این معارف را ندارد گرچه سخنان باطل در او پر شده است اما حقیقت دل که همان حقیقت جان آدم است از این علوم خالی است قهراً از این عقاید تهی است خب. چون قرآن حق است و عترت هم همتای با قرآن است اینها ثقیلاند اینها وزیناند پس میشود در دنیا هم کسی خود را توزین بکند لذا در برخی از خطبههای نهجالبلاغه که آن هم خوانده میشود آمده است که «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» این «زنوا انفسکم» بالاتر از «زنوا عقیدتکم خلقکم و عملکم» است این کریمه هم ندارد که ما عقیده خلق عمل این سه را میسنجیم فرمود میسنجیم خب چون عقیده، خلق، عمل آنها از انسان جدا نیستند بلکه با گوهر ذات انسان آمیختهاند وانسان همین عقیده و اخلاق میسازند در حقیقت خود انسان را میسنجند به چه دلیل انسان را ا ین عقیده و خلق و عمل این سه دست به هم میدهند و انسان میسازند؟ برای اینکه اگر کسی اینها را نداشته باشد ذات اقدس الهی میفرماید اینها انسان نیستند ﴿أُولئِکَ کَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ خب اگر چنانچه اینها حقیقت انسان را میسازند و اینها را میسنجند پس حقیقت انسان را میسنجند لذا در این خطبه نهجالبلاغه آمده است که «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» خودتان را بسنجید ببینید سبکید یا سنگینید اگر حقیقت انسان به فؤاد اوست و فؤاد برخی سبک است پس آنها سبکاند و فؤاد برخی هم سنگین بود آنها وزیناند خب «زنوا انفسکم» وقتی انسان خودش را سنجید دید وزنی دارد آنگاه میتواند وزن اشخاص دیگر باشد یا میزان اشخاص دیگر هم باشد لذا در یک بخشی وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) در نهجالبلاغه همگان را خطاب میکند میفرماید: «فزنوا انفسکم من قبل ان توزنوا و حاسبوها قبل ان تحاسبوا و تنفّسوا قبل ضیق الخناق» فرمود قبل از اینکه نفس گرفته بشود راه گلو بسته بشود نفس بکشید خب و قبل از اینکه شما را به حساب فرا بخوانند خودتان را محاسبه بکنید اگر کسی خود را سنجید بر قرآن عرضه کرد و خود را سنگین یافت آنگاه میتواند میزان دیگران هم باشد لذا در بخش دیگر وجود مبارک حضرت امیر (سلام الله علیه) نامهای که برای فرزندش مرقوم میفرماید در آنجا دارد: «اجعل نفسک میزاناً بینک و بین غیرک» یک ترازویی بالأخره دارد دیگر با آن ترازو رابطه بین خود و بندگان خدا را تنظیم و تدوین کن پس بنابراین وزن و میزان و موزون در دنیا هم هست چه اینکه سؤال هم در دنیا هست منتها برخی هم از سؤال غافلاند هم از وزن برخی هم از سؤال طرفی میبندند هم از وزن.
مطلب دیگر آن است که اینکه فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ این موازین یا جمع میزان است چون میزان اصلش موزان بود آن مثال واوی است دیگر اگر موزان بود بعد چون ماقبلش مکسور بود به یا تبدیل شد پس میشود جمعش موازین این موازین یا جمع میزان است یا جمع موزون آنجای یکه موازین جمع میزان است همان است که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» بود که قبلاً هم قرائت شد که فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ فرمود ما ترازوهای قسط را که آن قسط چون اسم جنس است میتواند «یستوی فیه الواحد و المثنی و الجمع» مثل عدل قسط وصف موازین است فرمود ما موازین قسط را مینهیم در قیامت این موازین جمع میزان است تزازوها در این بخشی که فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ اینجا موازین یا به معنای جمع میزان است یا جمع موزون اگر جمع میزان بود باید ثابت کرد که یک نفر چندتا میزان دارد که آیا واقعاً برای هر نفر چندتا ترازو است مثلاً عقایدش را با یک میزان میسنجند اخلاقش را با یک میزان میسنجند اعمالش را با یک میزان میسنجند عباداتش را یک میزان میسنجند معاملاتش را با یک میزان میسنجند؟ اعمال فردیاش را با یک میزان میسنجند اعمال اجتماعیاش را با یک میزان میسنجند واقعاً میزان متعدد است یا نه وقتی همه را اعمال همه را با ترازوها میسنجند عرب در این گونه از موارد جمع به کار میبرد مثل اینکه شترهای فراوانی آوردند هر کسی سوار شتر خودش شده آن گاه وقتی سؤال میکنند که فلان شخص با چه وسیلهای رفت؟ میگویند با اباعر رفت با بعیرها رفت وقتی قاطرها را آوردند هر کسی سوار قاطر خودش شد و رفت میگویند «ارتحل مع البغال» این که فخررازی و امثال او اینچنین توجیه کردند که مثلاً یا «ارتحل مع السفن» خب یک شخص که سوار چند تا کشتی نمیشود که اگر چندتا کشتی است و کاروانها سوار کشتیها میشوند میشود گفت که این شخص با کشتیها رفت میگوییم با اتومبیلها رفت نمیگوییم یک نفر چندتا اتومبیل سوار شد با اتومبیلها رفت با شترها رفت با کشتیها رفت با هواپیماها رفت در این گونه از موارد اینچنین است یا از آن بابت یا نه این موازین جمع میزان نیست جمع موزون است خب هر کسی موزونهای فراوانی دارد دیگر برای اینکه هم عقایدش اخلاقش اعمالش خب اینها زیادند دیگر و ظاهراً موازین در اینجا جمع موزون باشد نه جمع میزان اما موازینی که در سورهٴ مبارکهٴ «انبیاء» آمده است که فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ لِیَوْمِ القِیَامَةِ﴾ ظاهراً آن جمع میزان است.
پرسش ...
پاسخ: این جا هم میگویند دیگر اسناد کافی است در اسناد ادنی ملابسه کافی است خب.
مطلب بعدی آن است که در این کریمه فقط دو گروه نام برده شدند آیا در قیامت کسانی که برای آنها میزان است دو گروهاند یک عده ثقیلالمیزان یک عده خفیفالمیزان آنهایی که متساویالطرفیناند چه؟ ظاهراً اینچنین نیست آنهایی که متساویالطرفیناند آنها هم دارای میزاناند منتها آنهایی که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ اینها در یک بخشی اگر چنانچه واقعاً حسنات اینها و سیئات اینها معادل بود مشمول رحمت الهیاند و عفو الهی روی حسنات اینها افزوده خواهد شد جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ میشوند ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ لازم نیست که تمام ثقل به وسیله عمل باشد با شفاعت هست با رحمت هست اینچنین خواهد بود معنایش این نیست که عمل گاهی سنگین است گاهی سبک بالأخره ترازو یا سبک است یا سنگین ترازو مجموع عمل و شفاعت و امثال ذلک را در بر میگیرد گفتند که این را هم مفسرین نقل کردند که برخی افراد اعمالشان کم هست و مشکلی دارند وجود مبارک پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) یک لقعه نورانی در میآورد که رویش یک کلماتی نوشته است آن رقعه نورانی را در ترازو میگذارد آن ترازو سنگین میشود آن شخصی که به پای میزان آمده عرض میکند که شما کیستید چهره شما خیلی نورانی است و خیلی لطف کردید حضرت میفرماید من پیامبر شمایم و این محصول آن صلواتی است که تو بر ما فرستادی خب آن وقت این ترازو سنگین میشود حالا مستحضرید که چطور آدم پیغمبر خودش را نمیشناسد با اینکه صلوات میفرستد معلوم میشود شناختن یک حساب دیگری دارد این دعایی که به زراره در عصر غیبت آموختند که وجود مبارک امام صادق عرض کرد که وظیفهام در عصر غیبت چیست؟ آن حضرت (سلام الله علیه) فرمود دعا بکن «اللهم عرفنی نفسک فإنک إن لم تُعرّفنی نَفسَک لَم أعرف نبیّک ألّلهُم عَرّفنی رَسوُلَک فإنک إن لَم تُعَرّفنی رَسوُلَک لَم أعرف حُجّتَک ألّلهم عَرّفنی حُجّتک فإنک إن لَم تُعرفنی حُجتک ضَللتُ عَن دِینی» اگر کسی امام را به وسیله پیغمبر نشناسد و پیغمبر را به وسیله خدا نشناسد همین مشکلات هست که آدم پیغمبر خودش را میبیند و نمیشناسد ولی اگر چنانچه میبینید برادران اهل سنت با سقیفه مشکل را حل میکنند میبیند بالأخره بشر یک زعیمی میخواهد همین اما کسی که زعامت را از طرف الله میشناسد میگوید کسی میتواند زعیم باشد که خدا معین کرده باشد خب ببینید زراره در عصر غیبت وظیفه منتظران را طلب میکند که ما اگر آن عصر را درک کردیم چه بکنیم این بهترین دعای عصر غیبت است فرمود اگر کسی امامت را جانشینی نبوت تلقی کرد و نبوت را خلافت از الله تلقی کرد آن یک دید دیگری دارد اما اگر کسی نه فقط پیامبر را برای همین میخواست که زندگی دنیایی او را تأمین کند او مشکلی دارد بالأخره ممکن است صلوات هم بفرستد عرض ادب بکند ولی پیغمبرش را نشناسد در حقیقت به هر تقدیر اگر فرمود: ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ تنها معنایش این نیست که میزان به وسیله عقیده اخلاق و عمل سنگین میشود گاهی محصول آنها که شفاعت است ضمیمه آن ترازو میشود و میزان سنگین خواهد بود پس سرانجام مؤمن چه عادل چه فاسق جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهد بود کافر جزء ﴿مَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ﴾ و اگر هم این شخص مؤمن مسلمان تبهکاری داشت ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ بود بالأخره عذاب میبیند و بعد از عذاب به مقداری که سیئات داشت معذب میشود و بعد از مقدار عذاب آن کفه ترازوی حسنات او سنگین خواهد بود لذا به بهشت میرود اینچنین نیست که مخلد باشد که.
پرسش ...
پاسخ: نه حالا منظور آن است که آیا این آیه مبارکه فقط دو گروه را شامل میشود گروه سوم را شامل نمیشود یا گروه سوم هم داخل در همین است آن گروه سوم که ﴿خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَآخَرَ سَیِّئاً﴾ یا مشمول شفاعتاند یا نیستند اگر در حدی بودند که مشمول شفاعت بودند نظیر آن حدیثی که نقل شد او سرانجام جزء ﴿مَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ در میآید ﴿فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ﴾ میشود اگر در حدی نبود که مشمول شفاعت باشد باید عذاب ببیند جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ خواهد بود و عذاب میبیند وقتی عذاب شد و پاک شد جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهد بود اینچنین نیست که این گروه سوم نامی و یادی از اینها در قرآن نشده باشد بالأخره در طلیعه امر جزء ﴿خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾اند در پایان آن جزء ﴿ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ خواهند بود البته آنچه در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آمده آن خفت موازین را مخصوص کفار میداند که فاسق مشمول من خلفت موازین نخواهد بود از آن جهت در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» آیه 101 به بعد این است ﴿فَإِذَا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلاَ أَنسَابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَلاَ یَتَساءَلُونَ﴾ این ﴿وَلاَ یَتَساءَلُونَ﴾ همان بود که قبلاً اشاره شد که اینها چون رابطه بر قرار نیست از یکدیگر سؤال نمیکنند در بخشی دیگر دارد ﴿یَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ المُجْرِمِینَ﴾ بهشتیها با یکدیگر سؤال میکنند نه اینکه خدا از آنها سؤال نمیکند آنها را زیر سؤال نمیبرد یا ملائکه آنها را زیر سؤال نمیبرند تسائل گاهی بین الله است و بندگانش یا فرشتگان است و مخلوقان دیگر و گاهی هم بین یکدیگر است بین یکدیگر آن تسائل برای استعلام است در این بخش فرمود: ﴿وَلاَ یَتَساءَلُونَ ٭ فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ المُفْلِحُونَ ٭ وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنفُسَهُمْ فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ ٭ تَلْفَحُ وُجُوهَهُمُ النَّارُ وَهُمْ فِیهَا کَالِحُونَ﴾ نشانه اینکه اینها کافرند یکی خلود است یکی اینکه در آیه بعد دارد ﴿أَلَمْ تَکُنْ آیَاتِی تُتْلَی عَلَیْکُمْ فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ ٭ قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَیْنَا شِقْوَتُنَا﴾ اینها مکذباند نه تنها کاذب خب مکذب کافر است دیگر بنابراین طبق تقسیمی که در سورهٴ مبارکهٴ «مؤمنون» هست بین مؤمن کافر هست قهراً مسلمان فاسق جزء مؤمنین خواهد بود برای اینکه بعد از مقداری از عذاب جزء ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ در میآید و اما آیه محل بحث سوره «اعراف» چون سخن از خلود در آن نیست سخن از تکذیب در آن نیست ممکن است که ﴿فَمَن ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ﴾ هر دو گروه را شامل بشود هم کافر هم مسلمان فاسق.
پرسش ...
پاسخ: چرا خب مؤمن عادل چرا فاسق است؟
پرسش ...
پاسخ: خب بله با اینکه میزان حضرت امیر باشد مؤمن عادل چرا فاسق باشد؟ میسنجند دیگر؟ که نمیخواهد میزان بشود میخواهد وزنش را درست بکند انسان که به ما نگفتند که معصوم باشید که به ما گفتند عاقل گفتید خب اگر کسی مؤمن عادل بود مشکلش چیست؟ ﴿ومَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم بِمَا کَانُوا بِآیَاتِنَا یَظْلِمُونَ﴾ اینجا نه شاهد داخلی دارد نظیر آیه سوره «مؤمنون» که میفرماید: ﴿فِی جَهَنَّمَ خَالِدُونَ﴾ نه شاهد خارجی دارد که در آیه بعد میفرماید: ﴿فَکُنتُم بِهَا تُکَذِّبُونَ﴾ در آنجا دوتا شاهد بود یکی در درون آیه یکی در آیه دیگر داخل و خارج اینجا نه شاهد داخلی دارد نه شاهد خارجی چون بعد که میفرماید: ﴿وَلَقَدْ مَکَّنّاکُمْ فِی الأَرْضِ﴾ بحث دیگر است نه در درون آیه سخن از خلود است نه در آیه دیگر که کنار این آیه باشد سخن از تکذیب است بنابراین این میتواند هم کافر را شامل بشود هم مسلمان فاسق را اینچنین نیست که گروه سومی در کار باشد و اصلاً مطرح نشده باشد.
اما چرا قرآن وزن گفت و میزان نفرمود؟ این پاسخش روشن شد که هم وزن را فرمود هم میزان را فرمود: ﴿وَالوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الحَقُّ﴾ هم در سوره «انبیاء» فرمود: ﴿وَنَضَعُ المَوَازِینَ القِسْطَ﴾ و حق با واحد است کثیر هم نیست چون ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ ترازو زیاد است اما وزن بیش از یکی نیست دیگر چون غیر از حق، حق که متعدد نیست چنانکه صراط مستقیم هم متعدد نبود و چون یوم به معنای ظهور است اکنون هم خدا وزنی دارد البته الآن هم همان طوری که اشاره شد میشود کسی خود را با قرآن بسنجد و با عترت بسنجد و بگوید که «انی تارک فیکم الثقلین» و ثِقلین اگر چنانچه ذات اقدس الهی فرمود: ﴿إِنَّا سَنُلْقِی عَلَیْکَ قَوْلاً ثَقِیلاً﴾ این قول ثقیل گاهی به صورت حدیث قدسی و عترت معصومین ظهور میکند گاهی به صورت قرآن کریم هر دو ثقلاند هر دو ثقیلاند هر دو وزیناند هر دو وزنهاند.
پرسش ...
پاسخ: آن مرحله کامله معرفت است البته ما که مکلف نیستم به آن مرحله که مثل وجود مبارک پیغمبر هم همینطور است ما مقام کامل آنها را که مکلف نیستیم و مقدور ما نیست به مقداری که مقدور ما هست اگر بشناسیم عادلیم وظیفهمان را عمل کردیم آن مقداری که مقدور ما نیست.
پرسش ...
پاسخ: نه آن اشاره شد نیستند از نظر خوبی هیچ وزنی ندارند برای اینکه سراب را که کسی نمیسنجد که ولی این برای درکات است بالأخره درکات باید مشخص بشود یا نه ﴿مَن یَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً یَرَهُ﴾ خب اینها که شرور به همراه آوردند معاصی به همراه آوردند یکسان نیستند که اینها باید درکاتشان مشخص بود چون فرمود: ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی جهنمی است و بهشتی هر دو را در بر میگیرد نه بهشتی حقش تفریط میشود نه جهنمی بر درکاتش افزوده میشود نه از درجات بهشتی کم میشود نه بر درکات جهنمی افزوده میشود ﴿فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً﴾ این نکره در سیاق نفی وقتی روشن خواهد شد که ترازویی در کار باشد دیگر خب از کجا کافر اعتراض نکند بگوید که این درکهای که به من دادید من استحقاق این را نداشتم؟ چه اینکه عدهای میخواهند بگویند: ﴿رَبَّنَا إِنّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَکُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ ٭ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَیِنِ مِنَ العَذَابِ﴾ خدا در پاسخش میفرماید نه ﴿لِکُلٍّ ضِعْفٌ وَلکِن لاَ تَعْلَمُونَ﴾ این مستضعف زیر سلطهبرو به خدا عرض میکند که عذاب مستکبرین را دو برابر کن خدا میفرماید عذاب همه شما دو برابر است هم مستعضف سلطهپذیر هم مستکبر سلطهگر اما مستکبر سلطهگر دو عذاب دارد برای اینکه هم خودش بیراهه رفته هم عدهای را به بیراهه کشانده هم مستضعف سلطهپذیر عذابش دو برابر است برای اینکه هم بیراهه رفته هم امامت اهل بیت را عمداً ترک کرده و امامت دیگران را قبول کرده البته آن کسی که استضعاف فکری داشته باشد او مستثنا است غرض آن است اینچنین نیست که برای کفار اگر وزنی نبود در طرف درکات هم وزنی نیست در طرف درکات هم وزن هست گرچه در درجات وزن نیست.
آیه صحیح است که بگوییم وزن و موزون یکی است؟ البته وقتی که انسان نظیر انسان کامل شد البته وزن و موزون در آنجا میتواند یکی باشد چرا وزن را مفرد آورده؟ به همان نکتهای که عرض شد برای اینکه حق یکی است و بیش از یکی هم نیست ﴿فَمَاذَا بَعْدَ الحَقِّ إِلاَّ الضَّلاَلُ﴾ ، ﴿وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ از این ﴿فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُم﴾ آن جملههایی که حضرت امیر فرمود مشخص میشود حضرت فرمود خودتان را بسنجید ترازو وقتی سبک شد اینها خودشان را باختند نه سرمایهشان را باختند برای اینکه خود آدم سرمایه است یک وقت است میگویند ترازو سبک است برای اینکه این شخص کالایش را از دست داد این برای دنیاست یک وقت است نه حقیقت او و عمر او سرمایه اوست و چنین کسی در قیامت خسارت میبیند یعنی خودش را باخت حالا در بخشهایی در نهجالبلاغه سخن از وزن و موزون به میان آمد در خطبه دوم بند دوم اینچنین آمده است فرمود:«لا یضل من هداه و لا یئل من عاداه» واعل یعنی ناجی کسی که به عداوت خدا پرداخت هرگز نجات پیدا نمیکند «ولا یفتقر من کفاه فانه ارجح ما وزن و افضل ما خزن» بهترین چیزی که وزن میشود آن است که انسان در تحت کفایة الله باشد این راجحترین وزن است خب چون حق است این در خطبه دوم در بند دوم بود اما در خطبه نود بند هشتم فرمود: «عباد الله زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» اینجا نشان میدهد که موزون خود انسان است حقیقت انسان را عمل او میسازد ما اگر برهان بر خلاف داشتیم میگفتیم اینجا مجاز است یا مجاز در اسناد است یا مجاز در کلمه است مضافی در تقدیر است و مانند آن اما اگر برهان بر خلاف نداشتیم بلکه شواهد عقلی هم او را تأیید میکند که عمل واقعاً انسان را میسازد برای اینکه عمل است که بشر را انسان میکند عمل است که بشر را ﴿کَالأَنْعَامِ﴾ میکند عمل است که بشر را ﴿کَالحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً﴾ میکند پس بنابراین خود انسان را باید سنجید فرمود: «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» قبل از اینکه شما را بسنجند شما خودتان را بسنجید «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا» قبل از اینکه شما را به محاسبه دعوت بکنند خودتان را حساب بکنید این محاسبه نفس محاسبه نفس همین است دیگر در روایت آمده است که «لیس منا من لم یحاسب نفسه» کسی که اهل حساب نباشد و خودش را به حساب نکشد از ما نیست حالا اف لکل رجل او لکل امرء مسلم که «لا یحاسب نفسه فی کل جمعة» فرمود اف بر آن کسی که هفتهای یک بار خودش را حساب نکند به محاسبه نکشد این را مرحوم کلینی (رضوان الله علیه) نقل کرده از وجود مبارک امام صادق (سلام الله علیه) در بحث محاسبه خب اف بر کسی که هفتهای یک بار خودش را به حساب خودش نرسد آنهایی که بازتر به این حدیث عمل کردند گفتند که این حداکثر مهلت را فرمود وگرنه کل یوم و لیل انسان باید خودش را به حساب بکشد به هر تقدیر در اینجا حضرت فرمود: «و حاسبوها من قبل ان تحاسبوا و تنفسوا قبل ضیق الخناق» قبل از اینکه این نفس به گلو بیاید و راه گلو بسته بشود که ﴿کَلاَّ إِذَا بَلَغَتِ التَّرَاقِیَ ٭ وَقِیلَ مَنْ رَاقٍ﴾ قبل از اینکه به حنجره برسد و راه نفس بسته بشود نفس بکشید خب معلوم میشود که این کسی که به نام حق و به یاد حق نیست این نفس نمیکشد نفس بسته است این وزن که در خطبه نود آمده است متعلق وزن گوهر ذات انسان است یعنی خودتان را به حساب بکشید سبکید سنگینید در نامه سی و یکم وجود مبارک حضرت امیر در همان نامه سی و یکم که برای فرزندش مرقوم فرمود در بند 54 اینچنین فرموده است: «یا بنی اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک، فأحبب لغیرک ما تُحب لنفسک و أکره له ما تکره لها ولا تَظلم کما لا تحب ان تُظلَم و أحسن کما تحب ان یُحسن إلیک واستقبح من نفسک ما تستقبحه من غیرک وارض من الناس بما ترضاه لهم من نفسک و لا تقل ما لا تعلم و ان قل ما تعلم و لاتقل ما لاتحب ان یقال له» خب اگر کسی خودش را میزان قرار داد میتواند عقاید و اخلاق و اعمال را هم با گوهر ذات خودش بسنجد چه وقت خودش را میتوانند میزان قرار بدهد؟ بعد از اینکه خودش را با میزان وحی الهی سنجید پس آن «زنوا انفسکم من قبل ان توزنوا» مقدمهای خواهد بود برای اینکه «اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک».
«و الحمد لله رب العالمین»
تاکنون نظری ثبت نشده است